نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Wasity(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۱۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۴:۳۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۱۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۴:۳۳ توسط Wasity(بحث | مشارکتها)
در ادبیات گفتاری و نوشتاری شیعه، حجت دو مفهوم وصفی همسنگ دارد[۱]:
مفهومی وصفی و عام که درباره هر دلیل و برهان الهی چون پیامبران و امامان(ع) یا عقل به کار برده میشود و این دلیل همواره در زمین بر انسان آشکار است؛ ازاین رو در روایت امام کاظم(ع) آمده است که فرمود: خداوند سبحانه و تعالی را بر مردم دو حجّت است: یکی ظاهر که آن عبارت است از پیامبران و رهبران دینی و دیگری باطن که آن عقولمردم است[۲]. پیامبران و اوصیای آنان(ع) به این دلیل حجّت نامیده شدهاند که خداوند سبحانه و تعالی به وجود ایشان، بر بندگان خود احتجاج کند. آنان همچنین دلیل بر وجود خدا هستند و گفتار و کردارشان دلیل بر نیاز مردم به قانون آسمانی است. بر اساس روایات فراوانی، زمین هرگز از حجّت خالی نیست؛ چنان که از امام رضا(ع) پرسیده شد: آیا زمین از حجّت خالی میماند؟ حضرت فرمود: "اگر زمین از حجّت خالی باشد، اهلش را فرو میبرد"[۳][۴].
مفهوم وصفی خاصی که از نگاه شیعه، حضرت مهدی(ع) آخرین حجّت الهی است؛ ازاین رو به حجة بن الحسن العسکری(ع) شهرت دارد[۵]. داود بن قاسم گوید: از امام دهم(ع) شنیدم که فرمود: "جانشین من، پسرم حسن است. شما نسبت به جانشین پس از جانشین من چه حالی خواهید داشت؟ عرض کردم: خداوند سبحانه و تعالی مرا قربانت کند؛ چرا؟ فرمود: برای آن که شخص او را نمیتوانید ببینید و ذکر او به نام مخصوصش روا نیست. عرض کردم: پس چطور او را یاد کنیم؟ فرمود: بگویید حجّت از خاندان محمد(ص)"[۶]. در بیشتر روایات، این لقب به صورت الحجّة من آل محمّد به کار رفته است[۷][۸].
برخی مدعیاند که خاتمیت، پایان و خاتمیت حجیّت، قداست و پذیرش بدون مطالبه دلیل است؛ چراکه آنها جزء مختصات پیامبر(ص) بودند و با رحلت آن حضرتَ، دیگر ما به انسانی قائل نیستیم که قول و فعلش برای ما حجت و شخصیّت حقوقی داشته باشد که دارای قداست و موجوب تعبد و التزام به آن بدون مطالبه دلیل واجب میباشد، برای اینکه حجیت ذاتی شخصیّتهای دینی به پیامبران اختصاص داشته و در آیین اسلام تنها حضرت محمد(ص) از آن بهرهمند بود. براین اساس، جایگاه خاصی که شیعه بر امامان(ع) می-دهد و آنان را دارای مقام قدسی و حجت الهی وصف میکند، با اصل خاتمیت تعارض دارد، یکی از به اصطلاح روشنفکران مسلمان در این وادی در جاهای متعدد حکمفرمایی کرده و نظریه فوق را نوعی "غلو" شمرده است: آنچه ذاتی اسلام استَ، شخصیّت پیامبر و تجربه باطنی و اوامر و نواهی ناشی از آن تجارب است که با رحلت ایشان خاتمه میپذیرد و هرچه پس از آن میآید باید چنان تفسیر شود که با این اصل اصیل و رکن رکین منافات پیدا نکند. غالیان بسیار بودهاند چه آنان که اولیا خدا را رتبهای خدایی دادهاند و چه آنان که آنان را در مرتبه پیامبر نشاندهاند [۹]. البته پیش از او برخی دگراندیشان شیعی اشکال فوق را مطرح کرده بودند [۱۰][۱۱].
شبهه ناسازگاری حجیت انگاری امامان با خاتمیت در دو نکته ذیل قابل تحلیل است:
ناسازگاری با شخصیّت حقوقی پیامبر(ص):پیامبر اسلام از سوی خداوند دارای یک شخصیّت حقوقی بود که مهمترین مولفه آن خصلت "ولایت" است که لازمه آن، حق تشریع احکام، خطابات آمرانه، پذیرفتن حکم وی بدون مطالبه دلیل وتعدی و حجیت تجربه دینی وی در سایر افراد میباشد. یکی از به اصطلاح روشنفکران مسلمان در اینباره میگوید: این عنصر "عنصر مقوم شخصیّت حقوقی پیامبر" ولایت است، ولایت به معنای این است که شخصیّت شخص سخنگو حجت سخن وفرمان او باشد و این همان چیزی است که به خاتمیت مطلقاً ختم شده است - ما اینک سخن هیچکس را نمیپذیریم مگر اینکه دلیلی بیاورد یا به قانونی استناد کند. امّا پیامبران چنین نبودند؛ آنان خود پشتوانه سخن و فرمان خود بودند، حجت سرخود بودند... تجربه دینی آنان متعدی بود نه لازم، حکمش دیگران را هم شامل میشد، تکلیف آوردند، و عمل آفریناند [۱۲]. وی تصریح میکند با رحلت پیامبراسلام، اعتبار حجت الهی نیز پایان یافته است و این شامل اقوال امامان نیز میشود: پس از پیامبر اسلام(ص) دیگر هیچکس ظهور نخواهد کرد که شخصیّتش به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد[۱۳].
عدم حجیتروایاتائمه(ع):لازمه انحصار شخصیّت حقوقی و دینی به پیامبر(ص)، نفی حجیت به صورت مطلق از دیگران، وبه صورت خاص از امامان در حوزه دین، و تفسیر آن از طریق روایات است؛ چراکه در زعم مدعی تئوری فوق حجت انگاری کلام و تفسیرامامان با خاتمیت ناسازگار است. یکی از به اصطلاح روشنفکران مسلمان در اینباره میگوید: پس از پیامبر(ص) دیگر هیچکس ظهور نخواهد کرد که شخصیّت به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد[۱۴] ... تفسیر کلمات خدا و پیامبر هم نمیتواند شخصی و متکی به شخصیّتها باشد، آنهم باید دسته جمعی و مستدل باشد[۱۵]
یکی از به اصطلاح روشنفکران مسلمان از خاتمیت حجت الهی به مقوله معرفت و تفسیر متن دینی تعدی میکند و لازمه خاتمیت را ختم حجیتتفسیر متون دینی و به عبارتی جزمی نبودن معرفت دینیتفسیر میکند:هیچ کلام و متن دینی را هم نمیتوان چنان تفسیر کرد که حق ولایت بدین معنی را به کسی بدهد این عین تناقض است که رسول خاتم به کسی یا کسانی حقوقی را ببخشند که ناقض خاتمیت باشد[۱۶]
پیام خاتمیت این است که هیچ فهمی از دین را فهم خاتم ندانیم و ار این طریق، راه این دریا را دریاهای دیگر بگشاییم و به بسط تجربه نبوی مجال بدهیم[۱۷]
خاتمالنبیین آمده است، اما خاتمالشارحین نیامده است. و سخن هیچکس در مقام شرح و تفسیر در رتبهوحی نمینشیند، لذا اگر چه دین خاتم داریم، اما فهم خاتم نداریم و گرچه دین کامل داریم ( که مدعای درون دین است و به تبع تصدیق نبی، تصدیق میشود) امّا معرفت دینی کامل نداریم[۱۸]
او تصریح میکند که ما تنها در کلام نبوی دنبال دلیل نمیگردیم، امّا در کلام غیر پیامبر حتّی حضرت علی(ع) نیز باید ملاک پذیرش آن دلیل باشد وگرنه صرف شخصیّت صاحب سخن، حجّتآور نخواهد بود:اگر دلیل قانعکننده باشد، مدّعا را میپذیریم و اگر نباشد، دیگر مهمّ نیست که استدلالکنندهٔ علی(ع) باشد یا دیگری از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب کرامت آن[۱۹]. همو در آخرین موضعگیریاش نیز حجیت قول امامان را با خاتمیت ناسازگار توصیف میکند [۲۰]
نقد و بررسی
در تحلیل و نقد ادّعای فوق نکات ذیل در خور تأمّل است:
ادعای بدون دلیل: چنانکه در پاسخ تو هم ناسازگاری عصمت با اصل خاتمیت ذکر شد، عصمت در آن بحث و مفترض الطاعه و حجت با اصل نبوت و خاتمیت منافات ندارد. به دیگر سخن، مدّعی تنافی نخست باید ادّعای خود یعنی تنافی واجب الاطاعة و حجت بودن امام(ع) با نبوت و اصل خاتمیت را ثابت کند؛ در حالیکه به صرف ادّعا بسنده نموده است. افزون بر این ما در نکات بعدی عکس ادّعای فوق را ثابت خواهیم کرد.
حجت و مفترض الطّاعه لازمهٔ عصمت: پیشتر عصمت امامان(ع) با ادلّهٔ عقلی و نقلی ثابت شد، حال به این نکته اشاره میکنیم که با وجود امام و شخص معصوم در جامعه و اعلام و تأیید آن توسط قرآن و پیامبر(ص) آیا مقصود از آن اعلام و تأیید و سفارشهای مکرر در اطاعت از آن، وجوب اطاعت و پیروی از آن نیست؟ آیا لازمهٔ عصمت این نیست که حرف و عمل، مواضع و تکالیفش، مفترض الطاعه و مطابق واقع و برای دیگران حجت و معیار باشد؟ اگر بر عصمتامامان خدشه وارد شود و مورد انکار قرار گیرد، برای طرح شبهه فوق (انکار لزوم اطاعت و حجیت اقوال امامان) مجالی باقی میماند، امّا با فرض عصمت، شبهه از بن ناموجّه است؛ چراکه در آن به معنا و لازمهٔ عصمت توجّه نشده است[۲۱].
سفارش قرآن به اطاعت و جعل حجّیت:قرآن کریماطاعت﴿أُولِي الأَمْرِ﴾ را هم طراز و هم ردیف اطاعترسول خدا ذکر کرده است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً ﴾[۲۲]. در این آیه شریفه با یک امر ﴿أَطِيعُواْ﴾ از مردم خواسته که از پیامبر و ﴿أُولِي الأَمْرِ﴾اطاعت و پیروی کنند، در حقیقت اطاعت﴿أُولِي الأَمْرِ﴾اطاعتپیامبر تلقّی شده است. اینکه در شبهه گفته شده اطاعت به پیامبر(ص) اختصاص دارد با صریح آیهٔ شریفه ناسازگار است. البتّه در تفسیر﴿أُولِي الأَمْرِ﴾ بحث است که آیا آن به امام معصوم(ع) اختصاص دارد یا به غیر آن نیز شامل میشود؟ شیعه و سنی در شمول آن بر رهبر واجد شرایط دینی اتّفاق نظر دارند [۲۳] که مصداق بارز آن ائمه اطهار هستند، که روایات مختلفی از فریقین وارد شده است [۲۴] امّا اهل تسنن آن را به هر حاکم و رهبری تعمیم داده و چهبسا بعضیشان آن را شامل حاکم فاسق نیز میدانند [۲۵] پس "مفترض الطاعه" نه به شیعه اختصاص دارد و نه با اصل خاتمیت تعارض پیدا میکند. چراکه خاتمیت تنها در قلمرو نبوت و نزول وحی و شریعت جدید معنا و مفهوم پیدا میکند و آن با ظهور انسانهایمعصوم، مفترض الطاعه و حجت الهی تهافتی ندارد[۲۶].
علی(ع) حجت خدا:پیامبر اسلام(ص) بارها به مقام و منزلت امامعلی(ع) به عنوان برگزیده و حجت الهی تصریح داشته است، چنانکه خطاب به یکی از اصحاب خویش با اشاره به آن حضرت فرمود:" يَا أَنَسُ أَنَا وَ هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِه"[۲۷]. نکتهٔ قابل تأمّل در این حدیث توصیف پیامبر(ص) حضرت علی(ع) را به حجت الهی مانند خودش میباشد، پیامبر(ص) گویا حجت خدا بودن هر درویشان را به یک سیاق تفسیر میکند. از حضرت علی(ع) روایاتی بر استمرار حجت الهی بعد از خاتمیت وارد شده است که در ذیل نقد دلیل نقلی شبهه فوق خواهد آمد. پیامبر(ص) همچنین فرمود:" إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ عَلِيّاً وَ زَوْجَتَهُ وَ أَبْنَاءَهُ حُجَجَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِه"[۲۸]
علی(ع) واجب الاطاعة: آیهٔ ذیل مؤمنان را به اطاعت از خداوند و رسولش وأولی الأمر امر میکند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً ﴾[۲۹]. پیامبر(ص) در روایات متعدّد ﴿أُولِي الأَمْرِ﴾ را - که اطاعت آن اطاعت از رسول است - بر حضرت علی(ع) تفسیر میکند[۳۰]. پیامبر(ص) در روایات دیگر به تصدیق و اطاعت حضرت امر مینمایند:" إِنَّ إِمَامَكُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَنَاصِحُوهُ وَ صَدِّقُوهُ"[۳۱]؛ " إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا"[۳۲]
علی(ع) ولی خداوند:خداوند در آیهٔ ذیل ولی مؤمنان را خداوند، پیامبر و کسانی که نماز و زکات در حال رکوع اقامه میکنند معرّفی میکند: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾[۳۳]. پیامبر اسلام در روایات متعدّد آن را بر حضرت علی(ع) تطبیق میکند [۳۴]
علی(ع) ملازم حق و قرآن: در روایات نبوی بین حق و قرآن از یکسو و امام علی(ع) از سوی دیگر یک نوع رابطهٔ ملازمهٔ غیر قابل انفکاک بیان شده است:" عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ يَوْمَ الْقِيَامَة"[۳۵]؛ " عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ القُرآنِ، وَ الحٌّق وَ القُرآنِ مَعَ عَلِىٍّ، وَ لَن يَفتِرقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ"[۳۶]
علی(ع) مدار هدایت و نجات: از حضرت علی(ع) و سایر اهل بیت در روایات نبوی به "کشتی نوح" و "پرچم هدایت" تعبیر شده است:" إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ"[۳۷]؛ " إِنَّ رَبَّ الْعَالَمِينَ عَهِدَ لِي عَهْداً فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ إِنَّهُ رَايَةُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْإِيمَانِ وَ إِمَامُ أَوْلِيَائِي "[۳۸]؛ " إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي، أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ، كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ، وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي، لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض "[۳۹]
علی(ع) مرجع حل اختلافات:پیامبر(ص)، امام علی(ع) را مرجعحل و فصل اختلافاتامت خویش معرفی میکند:" أَنْتَ تُبَيِّنُ لِأُمَّتِي مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ بَعْدِي"[۴۰]. پیامبر در روایات دیگر به تبیین بیشتر مرجعیت علمی و دینی حضرت میپردازد و جایگاه حضرت را در این مقوله، با جایگاه خویش تطبیق میدهد: " يَا عَلِيُّ أَنْتَ الَّذِي تُبَيِّنُ لِأُمَّتِي مَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ بَعْدِي وَ تَقُومُ فِيهِمْ مَقَامِي قَوْلُكَ قَوْلِي وَ أَمْرُكَ أَمْرِي"[۴۱]؛ " عَلِيٌّ بَابُ عِلْمِي وَ مُبِينٌ لِأُمَّتِي مَا أُرْسِلْتُ بِهِ مِنْ بَعْدِي"[۴۲]. چگونگی استدلال بر روایات روشن است. از اینکه پیامبر، امام(ع) را "ولی خدا"، "واجب الاطاعة"، "ملازم حق و قرآن"، "پرچم هدایت"، "کشتی نوح"، "مرجع و مفسر دین"، "متصل به عالم غیب" و "حجت خدا" به صورت متعدّد توصیف میکند که ظاهر بل نص در جعلحجیت است وگرنه اینهمه روایات و سفارشها لغو خواهد بود. حاصل آنکه با توجّه به روایات فوق که شاید یکصدم همهٔ روایات دربارهٔ امامان و حضرت علی(ع) نباشد، باید گفت که انکار شخصیت حقوقی امام(ع) و فروکاستن آن به حدّ انسان عادی و انکار حجیت کلام و حدیثامام در تفسیر دین، در نگاه حسن نگرانه، باید آن را به عدم مشاهده روایات فوق حمل و توجیه کرد و لذا از منتقدان در حوزهٔ امامت دلسوزانه استدعا میشود، نیمنگاهی به روایات مسئله بیندازند تا آفتاب حقیقت روشن گردد. امّا اگر منتقدی با وجود روایات فوق، باز منکر حجت انگاری امام(ع) گردد، باید گفت انکار حجیتامام(ع) به انکار حجت شخصیت حقوقی پیامبر(ص) منجر میشود؛ چراکه بر حسب روایات متعدّد و متواتر - که بیشترشان از فریقین گزارش شده است - جاعل حجیتامام(ع) خود پیامبر و خداوند است و کسی که کلام و قول پیامبر(ص) را ذاتی مینامد باید به لوازم آن یعنی پذیرفتن احادیث حضرت نیز ملتزم باشد، مگر اینکه مسلمانی منکر شخصیّت حقوقی و حجیت آسمانی پیامبر گردد که در این صورت صدق اسم «مسلمان» بر وی مشکل بل محال خواهد بود[۴۳].
دلالت قرآن بر خاتمیت حجت الهی؟ ! یکی از طرّاحان شبهه با فحص زیاد توانسته است یک آیه پیدا کند که در آن به زعم خود بر نفی حجت بعد از پیامبران اشاره دارد که عبارت است از: ﴿رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ﴾[۴۶] مستشکل آیه را چنین ترجمه و معنی میکند: پس از رسولان الهی کسی را خداحجت قرار نداده است... در دین اسلام به حکم آیه، پس از انبیا کس دیگر حجت نیست و جز انبیا به کسی وحی نمیشود، ولی در مذهب، هر امامی حجت و هر ملّائی حجت الاسلام و قول هر قطب و پیشوا حجت است [۴۷]. از توضیحات پیش گفته سستی دلیل مزبور روشن میشود، امّا از باب ضرورت به نکاتی اشاره میشود:
آیهٔ شریفهٔ فوق در مقام بیان و تبیینفلسفه بعثت پیامبران است، به این معنی برخی گمان بردهاند که با وجود عقل به نبوت آسمانی نیازی نیست یا اینکه ممکن بود برخی در قیامت دلیل عدم ایمان خود به خدا و آخرت را عدم اتمام حجت الهی در حقّ خودشان توجیه کنند، آیهٔ شریفه ضرورت بعثت انبیا را چنین بازگو میکند که خداوند در طول تاریخ پیامبرانی با دو وصف بشارت و انذاردهنده فرستاد تا اینکه بهانه و توجیهای به نفع مردم﴿لِلنَّاسِ﴾ - لام برای نفع است - بر علیه خداوند﴿عَلَى اللَّهِ﴾ وجود نداشته باشد، البتّه سلب توجیه ملحدان ﴿بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ یعنی بعد از فرستادن پیامبران تحقّق مییابد [۴۸]. خواننده مشاهده میکند، اصلاً آیه در مقام بحث خاتمیتپیامبران و حجتهای آسمانی نیست تا از آن به عنوان پایان دورهٔ تحقّق حجت الهی تلقّی شود.
از نکتهٔ پیشین روشن میشود حجت در آیهٔ شریفه به معنای دلیل و مستمسک ملحدان اراده و قصد شده است و بر انسان هایبرگزیده الهی اعمّ از پیامبر یا امام ناظر نیست.
آیهٔ شریفهٔ فوق نهایت بر خاتمیت و پایان ظهور ﴿الرُّسُلِ﴾ دلالت میکند و این ادّعا مورد نفاق است[۴۹].
کلام امام(ع) در خاتمیت حجت الهی؟ ! دلیل دوّم طرّاح شبهه استناد به یک فراز نهج البلاغه است که حضرت علی(ع) فرمود:" تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(ص) حُجَّتُهُ"[۵۰]. همو در معنای کلام حضرت میگوید: "حجت خدایی با آمدن محمّد تمام شد و کسی پس از او حجت نیست" [۵۱]. در نقد این دلیل نیز به نکاتی چند اشاره میشود:
طراحان چنین شبهاتی در همهجا همهٔ روایاتی که از ائمه اطهار که توسّط محدثّان نقل و گزارش شده است را به هر بهانه ای مورد انکار قرار میدادند، مثلاً میگفتند چنین روایاتی جعل خود محدّثان است یا شأن و منزلت امامت و امام را نباید با روایت خود امام(ع) اثبات نمود، ظاهراً مستشکل در این موضوع چون حسب زعم خود ظاهر روایت و خطبهحضرت علی(ع) را به نفع ادّعای خویش توهم کرده است، از اشکال مبنایی خود صرفنظر نموده است. لکن بحث اخلاقی و منطقی مقتضی است که انسان در همهٔ زمینهها بر مبنای خود ملتزم باشد.
ظاهر خطبه حضرت بر مدّعای شبهه ناسازگاری حجت انگاری امام با اصل خاتمیت نیز دلالت ندارد؛ چراکه مدّعی ناسازگاری فراز کامل خطبه را نیاورده و خواسته با تقطیع به مراد خود برسد، خطبه حضرت چنین است:" بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(ص) حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ". خواننده عزیز چنانکه مشاهده میکند حضرت در توصیف برانگیختن پیامبران الهی در هر قرن و زمانی است که خداوند برای راهنماییمردم، پیامبران الهی در هر قرن و زمانی است که خداوند برای راهنماییمردم، پیامبران متعددی فرستاده است، حضرت تأکید میکند این سیر و برانگیختن بدون نقطه پایان نیست، بلکه نقطه پایانی به نام اصل بعثت انبیاء به کمال نهایی خود رسیده و دیگر ما شاهد ظهور پیامبر آسمانی نخواهیم بود. مقصود حضرت از حجت در کلام شریفش "تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(ص) حُجَّتُهُ"حجت آسمانی یعنی ظهور پیامبر آسمانی است که بر آن کلام پیشین "که بر بعثت انبیاء در هر قرنی ناظر بود" و کلام پسین حضرت "پایان و قطع عذر مردم" دلالت میکند، مقصود از حجت همان دلیل و مستمسک است که خداوند با ارسال آخرین پیامبر خود حجت و احتجاج خود بر مردم را تمام کرد که این حجت در قالب ظهور پیامبر اسلام اتفاق افتاد. چراکه ذیل روایت دلالت دارد که با ظهور پیامبر اسلام(ص) عذر و بهانه مردم تمام شد، شارح معروف نهجالبلاغه یعنی ابن ابی الحدید معتزلی فراز فوق نهجالبلاغه را بر همین معنا "ختم نبوت و نه حجّت" تفسیر نموده است:بعد از پیامبر(ص) رسول و پیامبر دیگری که انتظار کشیده شود، ظهور نخواهد کرد[۵۲]. اینکه بعد از پیامبر اسلام(ص) دیگر پیشوای دینی برگزیده الهی در غیر مقام امامت و شریعت مثلاً مقام امامت ظاهر نخواهد شد، از فراز فوق نهجالبلاغه برنمیآید. نهایت میتوان گفت از این حدیث مجمل و متشابه است و حکم آن رجوع به نصوص دیگر حضرت است.
دلیل دیگر بر اینکه مقصود از اتمام حجت اتمام نبوت و نه حجت الهی است، ادلّهٔ نقلی منقول از پیامبر اسلام(ص) و خود امام علی(ع) است که بر استمرار حجت الهی دلالت دارند. چنانکه پیامبر اسلام(ص) خود و حضرت علی(ع) را حجت خداوند وصف میکند: " يَا أَنَسُ أَنَا وَ هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ"[۵۳]امام علی(ع) نیز خود را حجت الهی توصیف میکند:" أَلَا وَ إِنِّي عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَ لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ"[۵۴]. حضرت علی(ع) در جای دیگر به صورت مطلق بر عدم خلو زمین از حجت الهی تأکید و تصریح میکند. علاوه بر آن یادآور میشود این حجت الهی ممکن است ظاهر مثل یازده اماممعصوم یا غایب مثل حضرت حجت(ع) گردد: " اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ"[۵۵]. حضرت در اولین خطبهنهجالبلاغه نیز بر عدم خلو خلق از پیامبر و حجت تأکید میکند:" وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ"[۵۶]. در این خطبهحضرت حجت را در ردیف و عرض "نَبِيٍّ مُرْسَلٍ" قرار داده و از آن برمیآید که آن دو متفاوتاند. روشن است اگر اصل خاتمیت بر خاتمیت حجت الهی به صورت مطلق دلالت میکرد، به هیچ وجه پیامبر اسلام(ص) و خود حضرت علی(ع) بر استمرار آن تأکید نمیکردند؛ چراکه آن دو بزرگوار خود مبیّن و شارح حقیقی دین و عالم واقعی به مقصود قرآن از جمله آیه مورد استناد طراح شبهه میباشند[۵۷].
انحصار حجت به پیامبر و عقل: مستشکل به روایت دیگر از امام صادق(ع) تمسّک کرده که در آن حجت به دو حجت یعنی "پیامبر" و "عقل" بسنده و منحصر شده است [۵۸]: " حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ"ظاهر روایت انحصار حجت به دو حجتپیامبر و عقل است و اگر امام نیز جزء حجت بود، در روایت ذکر میشد [۵۹]. در تحلیل و بررسی این مطلب باید گفت:
روایت فوق در مقامتبیین و توضیح حجت خداوند بر انسان است که به دو نوع بیرونی و آسمانی (پیامبران) و درونی (عقل) تقسیم میشود، حدیث شریف به صورت کلی به دو حجت مستقل (عقل و نبی) اشاره داشته است، امّا اینکه بعد از نبوت، حجت خدا چیست؟ حدیث در مقامتبیین آن نیست. به دیگر سخن از آنجا که حجت بودن امام منشعب از حجتنبی و در طول آن است در حدیث به افراد و مصادیق طولی حجتنبی اشاره نشده است.
باقطع نظر از نکته پیشین باید گفت حصر فوق در روایت نه حصر حقیقی بلکه حصر اضافی و اعتباری است، به این معنا که امام(ع) در این روایت در صدد بیان همه اقسام موضوع نبوده بلکه به مصادیق شاخص آن اهتمام داشته است. چراکه در روایات دیگر به مصادیق دیگر حجت اشاره شده است. مانند وصف قرآن به حجت - که خود مستشکل آن را در همانجا آورده است - یا توصیف امامان به حجت که تفصیل آن در صفحات پیشین گذشت. اگر حصر روایت فوق بر حصر حقیقی حمل شود، لازم میآید که با دیگر روایات تعارض پیدا کند در حالیکه لسان روایت بر حصر اضافی قابل حمل و توجیه میباشد.
نکته آخر اینکه اگر مستشکل به روایتائمه اطهار تمسّک میکند، باید نه به یک مورد خاص بلکه به مجموعه روایاتائمه استناد ورزد و با مطالعه و کنار هم قرار دادن مجموعه روایات در باب حجّت، به یک راه حل و نظریه مستفاد از روایات دست یازد. نه اینکه هر روایتی را که به نفع مدعا و فرضیه خود دید آن را مطرح و دیگر روایات را طرد نماید[۶۰][۶۱].
حجة الله در موعودنامه
از القاب حضرت مهدی (ع) ذکر شده و به معنی غلبه یا سلطنت خدا بر خلایق است، و این سلطنت به واسطه آن حضرت به ظهور خواهد رسید. نقش انگشتر آن حضرت "أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ" است و به روایتی "أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ وَ خَالِصَتُهُ" و به همین مهر، روی زمین حکومت میکند[۶۲]
↑ابوالفضل برقعی سه دهه پیش با اشاره به دعای عدیله « اقوالهم حجة» نوشته است: «آیا جعلحجت به دست شما دعاسازان است یا حجت الهی را خدا باید حجت قرار دهد - خدا کجا گفته اقوال ائمهحجت است تا شما هر خرافاتی به نام ائمه و قول ایشان جعل کنید!»، ( تضاد با مفاتیح، صص ۲۴و۲۵) - وی آنگاه به ظاهر یک آیه و فرازی ار نهج البلاغه استناد میکند که شرح آن در صفحات آینده خواهد آمد.
↑ ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است؛ سوره نساء، آیه:۵۹.
↑«الامامة هی خلافة الرسول فی اقامة الدین بحیث یجب اتباعه علی کافة الأمة»، (شرح مواقف، ج ۸، ص ۳۴۵ و نیز: سیف الدین آمدی، ابکار الأفکار فی اصول الدّین، ج ۳، ص ۴۱۶).
↑ر. ک: شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۹۱ و تفاسیراهل سنت و شیعه، ذیل آیهٔ فوق.
↑«خداى سبحان؛ على عليه السّلام و همسر و فرزندانش را حجّتهاى خود بر مردم قرار داده است» شواهد التنزیل، ج۱، ص۷۶.
↑ ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است؛ سوره نساء، آیه:۵۹.
↑«امام شما على بن ابى طالب است، پس او را تصديق كرده و با او اخلاص ورزيد» شرح نهج البلاغه این ابی الحدید، ج ۳، ص ۹۸؛ شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۲۲۵.
↑«اين برادر و وصى و وزير و جانشين من در ميان شما است، سخن او را بشنويد و فرمان بريد» همان، ج۱۳، ص ۲۴۴؛ ج۲، ص ۱۴۵؛ تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۴۸.
↑ سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند؛ سوره مائده، آیه:۵۵.
↑علی با حق و حق نیز با علی است. آن دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا اینکه در قیامت بر من در حوض کوثر وارد شوند؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۳، ص۱۱۸.
↑«على با حقّ و قرآن است، و حق و قرآن با على است، و آن دو از هم جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند»؛ موسوعة الامام علی، ج۲،ص ۲۳۵.
↑«مثل اهل بيت من در ميان شما چون كشتى نوح است هر كه سوار آن شد نجات يافت و هر كه تخلف نمود غرق شد» بحار، ج ۲۳، ص ۱۰۵؛ طبرانی، المعجم الأوسط، ج ۵، ص ۳۵۵؛ مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۱۱، ص ۱۷۸.
↑«پروردگار عالميان دربارۀ على با من عهد كرده است كه على پرچم هدايت و منار ايمان و امام اولياء من است» موسوعة امام علی، ج ۲، ص ۱۸۶.
↑«من در بين شما يادگارى را مىنهم كه اگر به آن چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد. يكى از آن دو بزرگتر از ديگرى است و آن كتاب خدا است كه ريسمان پيوستهاى است از آسمان به زمين و ديگرى عترتم يعنى اهل بيتم و اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در حوض بر من وارد شوند» موسوعة امام علی، ج ۲، ص۵۶.
↑«تو پس از من اختلافهای امت را براى آنها تبيين مىكنى» تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص ۳۸۷؛ شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۳۸۲؛ موسوعة امام علی، ج ۲، ص ۲۴۵.
↑«اى على! تو كسى هستى كه اختلافات امت را پس از من برايشان روشن مىكنى و در ميان آنان به جاى من قرار مىگيرى.گفته تو گفته من،فرمان تو فرمان من است» موسوعة امام علی، ج۲، ص۲۴۶.
↑«على باب علم من و روشنگر تمام چيزهائى است كه من از جانب پروردگار براى امت آوردهام پس از من» موسوعة امام علی، ج ۲، ص ۲۴۷.
↑"ای لم یبلغ بعده رسول ینتظر"؛ شرح نهج البلاغه، ج ۷، ص ۶.
↑«اى انس! من و اين،حجت خدا بر خلقش هستيم»؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص ۲۷۲.
↑«آگاه باشيد كه من بر شما از جانب خداحجت رسايم پس دوست مداريد گروهى را كه خدا بر ايشان خشم كرده است» التوحید، ص۹۳؛ تفسیر کنز الدقائق و بحرالغرائب، ج ۱۴، ص ۵۱۳.
↑«آرى! خداوند! زمين هيچ گاه از حجت الهى خالى نيست، كه براى خدا با برهان روشن قيام كند، يا آشكار و شناخته شده، يا بيمناك و پنهان، تا حجت خدا باطل نشود» نهجالبلاغه، حکمت، شمارهٔ ۱۳۹، ص ۱۱۵۸.
↑«خداوند هرگز انسانها را بدون پيامبر، يا كتابى آسمانى، يا برهانى قاطع، يا راهى استوار، رها نساخته است» نهجالبلاغه، خطبه اول، ص ۳۷.