متوکل عباسی

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۹ ژانویهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۴۴ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

سیاست متوکل در برابر امام هادی

معتصم عباسی از رجب سال ۲۱۸ تا ربیع الاول ۲۲۷ و پس از وی واثق عباسی تا ذی حجه ۲۳۲ حکومت کردند. سپس متوکل عباسی تا شوال ۲۴۷ زمام خلافت را در دست داشت. پس از متوکل، منتصر (م ۲۴۸) مدت یک سال و پس از وی مستعین تا اواخر سال ۲۵۱ و سپس معتز تا سال ۲۵۵ بر مسند خلافت نشستند. سال وفات امام هادی (ع)، چنان که پیشتر گذشت، ۲۵۴ و طبعاً در دوران معتز بوده است.

پیش از آنکه متوکل سر کار آید، سیاست خلفا همان سیاست مأمون بود. این سیاست، از معتزله در برابر اهل حدیث، که سنیان افراطی بودند، دفاع می‌کرد و این مسأله، فضای سیاسی مساعدی برای علویان به وجود آورد. با آمدن متوکل، تنگ‌نظری‌ها از نو آغاز شد و با حمایت از اهل حدیث و برانگیختن آنها بر ضد معتزله و شیعه، سرکوبی جریانات مزبور با شدت هرچه بیشتر دنبال شد.

ابوالفرج اصفهانی در آغاز سخن از نهضت‌های علوی که در عصر متوکل صورت می‌گرفت، به برخورد ناهنجار وی با طالبی‌ها اشاره کرده و وزیر او عبیدالله بن یحیی بن خاقان را نیز مانند خود وی، از دشمنان سرسخت خاندان علوی برشمرده است. از جمله برخوردهای تند و ناخوشایند متوکل با طالبیان، تخریب مقبره امام حسین (ع) و شخم زدن و هموار کردن زمین‌های اطراف مقبره و زراعت بر روی آن و سخت‌گیری شدید بر زائران امام حسین (ع) و مجازات‌های هولناک آن‎ها است[۱]. این تنش‌ها تنها بدان دلیل بود که قبر امام حسین (ع) در کربلا می‌توانست ارتباط عاطفی توده مردم را با طرز تفکر شیعی و امامان آن‎ها تقویت کند. همچنین ابوالفرج نمونه‌های بسیار ناراحت‌کننده‌ای از سخت‌گیری این خلیفه را به علویان در مدینه آورده است.

متوکل در بحبوحه این سخت‌گیری‌ها دستور داد امام هادی (ع) را در مدینه بازداشت کنند و به سامرا بیاورند. او بدین ترتیب می‌توانست آمد و شدهای مردم با امام هادی (ع) را از نزدیک کنترل کند. این همان سیاست مأمون بود که پیشتر درباره امام رضا (ع) و پیش از آن توسط هارون نسبت به موسی بن جعفر (ع) (در قالب زندانی کردن) اعمال شد و البته ظاهر آن در زمان مأمون آراسته‌تر بود. در منابع حدیثی و تاریخ، گزارش‌های بسیاری درباره جلب امام هادی (ع) از مدینه به سامرا وجود دارد که می‌کوشیم با تلفیق آنها، گزارش جامعی در این زمینه ارائه دهیم.

متوکل در سال ۲۳۳ مصمم شد تا امام را از مدینه به سامرا بیاورد. شیخ مفید تاریخ آن را ۲۴۳ دانسته است که صحیح نیست، بلکه در این تاریخ یکی از شیعیان، نامه متوکل دایر بر احضار امام هادی (ع) را استنساخ کرده است[۲].

در آن سال عبدالله بن محمد هاشمی، ضمن نامه‌ای به متوکل نوشت: اگر نیازی به حرمین داری علی بن محمد را از آن طرد کن؛ زیرا او مردم را به سوی خود خوانده و جمعیت زیادی به دعوت وی پاسخ مثبت داده‌اند. همسر متوکل نیز نامه تحریک آمیزی در همین زمینه به او نوشت[۳]. به دنبال همین گزارش‌ها متوکل برای جلب امام (ع) به سامرا، اقدام کرد[۴]. ابن اثیر با اشاره به رفتار خشن متوکل با خاندان علوی، از برخی ناصبیان و نیز همین عبدالله بن محمد هاشمی نام می‌برد که مرتب بر آتش خشم خلیفه دامن می‌زدند. این افراد همواره متوکل را از علویان بیم داده و او را به تبعید و رفتار خشونت آمیز با آن‎ها تحریک می‌کردند[۵].

سبط ابن جوزی پس از اشاره به سعایت برخی افراد بدبین به خاندان رسالت نزد متوکل، گوید: متوکل به دلیل همین گزارش‌های حاکی از میل مردم به امام هادی (ع) او را به سامرا احضار کرد[۶].

شیخ مفید می‌نویسد: امام هادی (ع) طی نامه‌ای به متوکل، این گزارش‌ها را تکذیب نمود[۷]. و متوکل در پاسخ امام، نامه احترام آمیزی نوشت و ضمن عزل عبدالله بن محمد هاشمی - که امور مربوط به نماز و جنگ را در مدینه به عهده داشت - زیرکانه از امام خواست تا به سامرا (عسکر) حرکت کند. مرحوم کلینی و همچنین شیخ مفید، متن نامه متوکل را آورده‌اند.

متوکل در این نامه، با تأکید بر اینکه شخصیت والای امام (ع) را درک می‌کند و حاضر است هر نوع کمک لازم را در حق وی انجام دهد، خبر عزل عبدالله بن محمد و جانشینی محمد بن فضل به جای او را به اطلاع امام رساند و افزود که به محمد بن فضل دستور داده، احترام امام (ع) را رعایت کند و از رأی و فرمان وی سر نتابد. در ادامه نامه متوکل آمده: او مشتاق تجدید عهد با امام است و قصد دیدار او را دارد، بدین روی لازم است آن حضرت خود به همراهی هر کسی که می‌خواهد - در فرصت مناسب و با آرامش کامل - رهسپار سامرا شود و اگر تمایل دارد، یحیی بن هرثمه و سپاهیان همراه وی - که از فرمان آن حضرت اطاعت خواهند کرد[۸] - در این سفر او را همراهی نمایند. آنگاه یحیی را خواست و به او دستور داد با سیصد تن نظامی به کوفه رفته و در آنجا بار و بنه را نهاده و از طریق بادیه به مدینه رود و علی بن محمد هادی (ع) را با رعایت احترام نزد او بیاورد[۹].

متوکل، برنامه کار خود را از آن روی چنین ریخته بود که حساسیت مردم بر انگیخته نشود و مسافرت اجباری امام (ع)، پی آمدهای ناملایمی را به دنبال نداشته باشد، ولی مردم مدینه از همان آغاز متوجه موضوع شده بودند. سبط ابن جوزی در این باره از یحیی بن هرثمه نقل کرده است که من به مدینه رفتم و داخل شهر شدم، مردم بسیار ناراحت و برآشفته شدند و عکس‌العمل‌های غیر منتظره و در عین حال ملایم داشتند. به تدریج ناراحتی مردم به حدی رسید که آشکارا داد و ناله راه انداختند و در این کار چنان زیاده روی کردند که تا آن زمان، مدینه چنین وضعی به خود ندیده بود. آنان بر جان امام هادی (ع) می‌ترسیدند؛ زیرا او افزون بر این که مرتب در حق آنان نیکی می‌کرد، همواره ملازم مسجد بود و در ظاهر اصلاً به امور دنیا نمی‌پرداخت. یحیی ادامه داد: در مقابل این وضع ناچار شدم به مردم اطمینان دهم و آنان را به خویشتن داری و حفظ آرامش دعوت کنم. نزد آنان قسم خوردم که من هیچ‎گونه دستوری مبنی بر رفتار خشونت آمیز با امام هادی (ع) ندارم و هیچ خطری امنیت آن حضرت را تهدید نمی‌کند[۱۰].

روشن بود که امام (ع) به میل خود قصد آمدن به سامرا - که شهری نظامی و محدود بود - را نداشت و فرستاده متوکل مأموریت داشت تا امام (ع) را به اجبار به آن دیار بیاورد. به همین دلیل، همان طور که در ادامه روایت بالا آمده، به تفتیش منزل امام پرداخت و جز کتاب‌هایی درباره ادعیه و علم، چیزی نیافت. گفته‌اند که خود یحیی بن هَرثَمه، شیفته امام شد و به امامت آن حضرت گرایش قلبی پیدا کرد[۱۱]. روایتی در عبون المعجزات حاکی از آن است که یحیی بن هرثمه نخست نزد عبدالله بن محمد هاشمی رفت و نامه متوکل را به رؤیت او رساند و آنگاه با هم نزد امام (ع) آمده و او را سه روز مهلت دادند که خود را برای سفر آماده سازد. پس از سه روز که به سراغ امام (ع) آمدند، آن حضرت خود را آماده حرکت کرده بود[۱۲]. در روایتی دیگر آمده است که امام هادی (ع) فرمود: او را به اجبار به ساما آورده‌اند[۱۳].

امام هادی (ع) به هنگام ورود به سامرا، با استقبال مردم مواجه شد و در خانه خزیمة بن خازم سکنا داده شد[۱۴]. یحیی بن هرثمه گوید: وقتی در سر راهمان وارد بغداد شدیم، اسحاق بن ابراهیم طاطری، والی بغداد را دیدم. او به من گفت: ای یحیی! این مرد فرزند رسول خداست؛ با توجه به وضعیت اخلاقی متوکل - که خود بدان آشنایی کامل داری – اگر درباره او گزارش تحریک آمیزی به خلیفه بدهی او را می‌کشد؛ و در این صورت، در روز قیامت کارت با رسول خداست. هنگامی که به سامرا رسیدیم نخست وُصَیف ترکی را دیدم و خبر ورود امام (ع) را به اطلاع وی رساندم. او گفت: اگر یک مو از سر این مرد کم شود، بازخواست خواهی شد. سپس پیش متوکل رفتم و گزارشی دادم که حاکی از حسن سیرت و ورع و زهد امام (ع) بود و به او گفتم که در جریان تفتیش از منزل او، چیزی جز چند کتاب علمی و مصحف نیافتم[۱۵].

به نقل شیخ مفید، نخستین روزی که امام (ع) وارد سامرا شد، متوکل دستور داد تا او را یک روز در «خان[۱۶] صعالیک» نگاه داشتند و روز بعد به خانه‌ای که برای اسکان آن حضرت در نظر گرفته شده بود، بردند[۱۷]. به نظر صالح بن سعید، این اقدام به قصد تحقیر امام (ع) انجام شده بود. او گوید: در همان آغاز ورود امام (ع) خطاب به ایشان عرض کردم: اینها همواره سعی در فرونشاندن نور و نادیده گرفتن موقعیت الهی شما دارند؛ برای همین شما را در این خان که به خان صعالیک معروف است، جای داده‌اند[۱۸].

امام (ع) تا پایان عمر خود - بیش از بیست سال - در این شهر به سر برد. شیخ مفید با اشاره به اقامت اجباری امام (ع) در سامرا می‌نویسد: آن حضرت به ظاهر مورد احترام خلیفه بود، ولی در باطن به وسیله متوکل دسیسه‌هایی بر ضد آن حضرت می‌شد که هیچ یک از این نقشه‌ها در عمل موفق نبود[۱۹]. امام (ع) در مدت اقامت اجباری در سامرا، به ظاهر زندگی آرامی داشت و متوکل می‌خواست ضمن نظارت‌های کلی و تحت کنترل گرفتن، وی را در نقش یکی از درباریان درآورده و از عظمت آن بزرگوار در چشم مردم بکاهد.

طبرسی می‌نویسد: متوکل سخت در تلاش بود تا شخصیت امام (ع) را نزد مردم پایین آورد[۲۰].

مسعودی مورخ مشهور دو نمونه از برخوردهای امام (ع) با متوکل را این گونه آورده است:

  1. محمد بن یزید مبرد گوید: روزی متوکل از امام (ع) پرسید: فرزند پدر تو (یعنی شما) درباره عباس بن عبدالمطلب چه می‌گوید؟ امام در پاسخ فرمود: ای خلیفه، فرزند پدرم درباره شخصی که خداوند اطاعت فرزندانش را بر مردم و اطاعت او را بر فرزندانش واجب کرده، جز نیکی چه می‌تواند بگوید؟ متوکل که پاسخ امام را موافق میل خود تلقی کرد، خوشحال شد و یکصد هزار درهم به آن حضرت بخشید. مسعودی پس از نقل این موضوع می‌افزاید: هدف واقعی امام از این پاسخ، وجوب اطاعت از دستورهای خداوند بر فرزندان عباس بود که این چنین به اشارت آن را بیان کرد[۲۱]. این‌گونه پاسخگویی به خوبی نشان می‌دهد که آن حضرت در معرض تهدید متوکل قرار داشت؛ بنابراین می‌بایست تقیه پیشه کرده و جواب را با چنان زیرکی بدهد که فقط اهل دقت و فهم، هدف اصلی امام را دریابند. متوکل دریافته بود که از نظر امام آیه شریفه: ﴿يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ[۲۲] اشاره به برخی از خلفا است. از این رو به فکر سوء استفاده از این مسأله افتاد و خواست با مطرح کردن آن، حضرت را به شکلی در مقابل «عامه» یعنی اهل حدیث قرار دهد. بدین جهت، زمانی که افراد زیادی در مجلس بودند، درباره این آیه از امام سؤال کرد. آن حضرت فرمود: منظور دو مرد هستند که خداوند از آن‎ها به کنایت سخن گفته و با عدم تصریح به نامشان، بر آنان منت نهاده است؛ آیا خلیفه می‌خواهد آنچه را که خدا مخفی نگاه داشته در اینجا برملا کند؟ متوکل گفت: نه[۲۳]. بدین شکل امام از خطری که برایش تدارک دیده شده بود، رهایی یافت.
  2. به متوکل گزارش دادند که در منزل امام هادی (ع) ادوات جنگی و نامه‌هایی از شیعیانش به او و چیزهای دیگر وجود دارد. او دستور داد تا عده‌ای از سربازان و مأموران - غافل گیرانه - به منزل امام (ع) حمله برند. دستور اجرا شد و وقتی وارد خانه شدند، او را در اتاقی که زیرانداز آن از شن و ماسه بود، تنها یافتند، در حالی که در را بر روی خود بسته، لباسی پشمینه بر تن کرده، روپوشی بر سر انداخته و آیاتی از قرآن در مورد وعد و وعید را زمزمه می‌کرد. حضرتش را در همان حال پیش متوکل آوردند. وقتی امام به مجلس متوکل وارد شد، او کاسه شرابی در دست داشت؛ متوکل آن حضرت را در کنار خود جای داد و پیاله‎ای به طرف او گرفت و گفت: بنوش. امام عذر خواست و فرمود: گوشت و خون من تا به حال با شراب آلوده نشده است. آنگاه متوکل خواست تا آن حضرت شعری که او را به وجد و نشاط آورد برایش بخواند. امام فرمود: کمتر شعر می‌خوانم. اما متوکل اصرار ورزید و آن حضرت این اشعار را برایش خواند:

«بر بلندای کوه‌ها شب را به سحر آوردند، در حالی که مردان چیره و نیرومندی از آنان پاس می‌دادند، ولی آن قله کوه‌ها برایشان سودی نبخشید».

«از پناهگاه‌های خویش پایین کشیده شدند و در زیر خاک سیاه قرار گرفتند و چه بد جایی را برای رحل اقامت برگزیدند».

«پس از آنکه در قبرهای خود قرار گرفتند، فریادزنی بر آن‎ها بانک زد: کجا رفت آن بازوبندها، کو آن تاج‌ها، و کجاست آن زر و زیورها».

«کجا رفت آن چهره‌ها که با ناز و نعمت پرورش یافته و مقابل آنها پرده‌های گرانبهای نازک آویخته بودند».

«هنگامی که این سؤال از آنها می‌شود، قبرهای‌شان از طرف آنان جواب می‌دهد: آن چهره‌ها هم اکنون محل آمد و شد کرم‌های لاشخوار شده‌اند».

«عمرهای دراز، خوردند و آشامیدند و اکنون پس از آن همه عیش و نوش، خود خوراک کرم‌ها شده‌اند».

«چه بسیار کاخ‌ها ساختند که آنان را در برگیرد، ولی سرانجام آن کاخ‌ها و عزیزان خود را واگذاشتند و درگذشتند».

«چه بسیار اموالی که روی هم انباشته کردند، ولی آن را برای دشمنان خود بر جای گذاشتند و زندگی را بدرود گفتند».

«عاقبت نشیمن‎گاه‌های آنان به ویرانی‌گرایید و به حال خود رها شد و ساکنان آن کاخ‌ها به سوی قبرهای خود شتافتند».

امام (ع) با این اشعار، تمامی حاضران را تحت تأثیر قرار داد؛ حتی شخص متوکل را، که از کثرت گریه صورتش خیس شد. آنگاه خلیفه دستور داد بساط شراب را برچینند. سپس دستور داد امام را با احترام به خانه خویش بازگردانند[۲۴].

متوکل امام را واداشت تا مانند رجال دربارش از قبیل وزیران و امیران، نیروهای نظامی و دیگر اطرافیان، لباس‌های فاخر بپوشند و خود را در بهترین شکل و قیافه بیاراید و مانند دیگران در رکاب متوکل - که سوار بر اسب حرکت می‌کرد - پیاده راه برود. تنها کسی که از پیاده رفتن در برابر خلیفه مستثنی بود، فتح بن خاقان وزیر کینه توز وی بود که او مانند متوکل سواره می‌رفت. این وضع، برای امام بسیار دشوار و غیر قابل تحمل بود. به دنبال همین ماجرا بود که آن حضرت به خواندن «دعاء المظلوم علی الظالم» توسل جست[۲۵].

متوکل همچنین اصرار داشت تا امام در مجالس بزم او حضور داشته باشد و طبیعی است که از این طریق بهتر می‌توانست آن حضرت را - که امام شیعیان و پیشوای پاک مردان بود - تحقیر کرده و از دیده‌ها بیندازد و پیروان او را از دور و بر ایشان پراکنده سازد، چنان که متوکل خود اعتراف داشت: مقاومت امام مانع از آن گشته که بتواند او را در بزم شراب حاضر کند[۲۶].

امام در سامرا از چنان شخصیت والا و عظمت روحی برخوردار بود که همگان در مقابل وی فروتنی نشان می‌دادند و ناخواسته در برابرش تواضع کرده، وی را سخت محترم می‌داشتند[۲۷].

متوکل در آخرین روزهای زندگی خود تصمیم گرفت آن حضرت را به شهادت برساند. ابن‌ارومه گوید: در آن روزها به سامرا رفته بودم. دیدم متوکل امام هادی (ع) را به دست سعید حاجب سپرده و می‌خواهد به قتل رساند؛ اما متوکل دو روز بعد به همان‎گونه که امام پیشگویی کرده بود. شبانه مورد حمله ترکان قرار گرفت و در خانه‌اش - در حالی که در بستر خود آرمیده بود - به قتل رسید. بدین ترتیب امام از چنگال وی رهایی یافت[۲۸].

در روایات دیگری آمده: وقتی متوکل دستور بازداشت امام را داد، سه روز بعد به قتل رسید[۲۹]. پس از متوکل فرزندش منتصر بر سر کار آمد و این خود سبب شد که فشار حکومت بر خاندان علوی؛ از جمله امام هادی (ع) کاستی گیرد. گرچه در بلاد مختلف، فشار دولتمردان بر شیعیان، همچنان ادامه داشت[۳۰].

کاهش نسبی اختناق نسبت به زمان‌های قبل، سازماندهی شیعیان را در بلاد مختلف تقویت کرد و هر زمان که یکی از وکلای امام در شهرها دستگیر می‌شد، آن حضرت شخص دیگری را به جای وی بر می‌گزید. یکی از وکلای آن حضرت، علی بن جعفر بود که بازداشت شد و به زندان افتاد[۳۱]. همچنین محمد بن فرج در مصر دستگیر و به عراق آورده شد و مدت هشت سال در زندان بود[۳۲].

بنابر نوشته کندی، امامیه در مصر به دست یزید بن عبدالله ترکی - حاکم مصر از طرف خلیفه -مورد آزار قرار می‌گرفتند. همو، ابوحمزه را که یکی از رهبران علوی مصر بود همراه پیروانش دستگیر کرد. اینها متهم به فعالیت‌های زیر زمینی بودند که در سال ۲۴۸ به عراق رانده شدند[۳۳].

به گفته کلینی عملیات تعقیب و دستگیری، بر پیروان امام هادی (ع) اثر نامطلوبی گذاشت[۳۴]. به عنوان نمونه، محمد بن حجر کشته شد و املاک سیف بن لیث مصادره شد و همزمان در عراق، برخی از پیروان امام هادی (ع) که ساکن سامرا بودند، دستگیر شدند[۳۵] و ایوب بن نوح وکیل آن حضرت در کوفه، تحت تعقیب قاضی شهر قرار گرفت[۳۶]. شیعیان از دیرباز، به دستور امامان (ع) در مناصب حکومتی داخل شده و در مناسبت‌های لازم به شیعیان کمک می‌کردند. یعقوب بن یزید کاتب، از منشیان منتصر عباسی بود و در عین حال چندین کتاب در موضوع بداء و نیز کتاب‌های السائل و نوادرالحج را تألیف کرده است[۳۷]. روشن است که این گونه افراد بسیار مخفیانه عمل می‌کردند؛ زیرا در غیر این صورت خلفا پی به ماهیت آنان برده و از روابط ایشان با امام هادی (ع) مطلع می‌شدند و آنها را تحت فشارهای شدید قرار می‌دادند و سرانجام طردشان نموده و مقرری آنان را قطع می‌کردند[۳۸].

صرف نظر از شیعیان و پیروان امام هادی (ع) نزدیک به یکصد و نود صحابی راوی آن حضرت برای ما شناخته شده‌اند که از حدود یکصد و هشتاد نفر آنان، احادیثی در ابواب مختلف در دسترس است. در آن زمان شیعیان کتاب‌های حدیث مدون فقهی و کلامی ائمه را در اختیار داشتند و از طریق همین وکلا مشکلات خود را از امام می‌پرسیدند. امام نیز آنان را به آن دسته از اصحاب خود که سابقه زیادی داشته و بسیار علاقه‌مند به اهل بیت (ع) بودند رهنمون می‌شدند[۳۹]. از قرائن بعدی - گرچه تاریخ اطلاعات دقیق حاکی از وضعیت شیعه در آن زمان‌ها را در دسترس ما نمی‌گذارد - به خوبی می‌توان فهمید که جامعه شیعه مدیون فعالیت‌های منظم آن بزرگواران و وکلای آنان و همچنین مدیون محبت عمیق مسلمانان به اهل بیت (ع) رسول خدا (ص) بوده است.

در دوره امام هادی (ع) ائمه زیدیه نیز قیام‌های وسیعی در سرتاسر بلاد اسلامی به راه انداختند. زیدیه در مجموع - به دلیل برخورد تند خویش با امامیه - از نظر ائمه (ع) مطرود بودند. ولی برخی از اوقات که در قیام خود صداقت و خلوص نیت نشان می‌دادند، شیعیان امامی نیز از نظر عاطفی با آنان همدردی می‌کردند. اخبار مربوط به این قیام‌ها را در مقاتل‌الطالبیین ابوالفرج اصفهانی می‌توان دید.[۴۰]

منابع

پانویس

  1. مقاتل الطالبیین، ص۴۷۸، ابوالفرج در ادامه گزارش خود می‌افزاید: عده‌ای از شیعیان امام حسین (ع) پس از تخریب قبر شریف، علائمی تعیین کرده بودند که پس از کشته شدن متوکل به کربلا آمده و همراه افرادی از علویان و طالبیان قبر را مشخص کرده و مقبره‌ای بر آن بنا کردند.
  2. ر. ک: الارشاد، ص۳۳۳ - ۳۳۴؛ الکافی، ج۱، ص۵۰۱.
  3. ثم کتبت الیه بهذا المعنی زوجة المتوکل.
  4. بحار الأنوار، ج۵۰، ص۲۱۳ به نقل از: عیون المعجزات.
  5. الکامل، ج۷، ص۲۰؛ ر. ک: مقاتل الطالبین، ص۴۸۰.
  6. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۳۵۹.
  7. الارشاد، ص۳۳۳.
  8. الکافی، ج۱، ص۵۰۱؛ الارشاد، ص۳۳۳؛ تذکرة الخواص، ص۳۶؛ الفصول المهمه، ص۲۷۹.
  9. بحار الأنوار، ج۵۰، ص۱۴۲ به نقل از: الخرائج والجرائح.
  10. تذکرة الخواص، ص۳۵۹.
  11. مروج الذهب، ج۴، ص۸۴: تذکرة الخواص، ص۳۵۹.
  12. بحار الأنوار، ج۵۰، ص۲۰۹.
  13. المناقب، ج۲، ص۴۵۴؛ عطاردی، مسند الإمام الهادی (ع)، ص۴۴.
  14. اثبات الوصیه، ص۲۲۸.
  15. تذکرة الخواص، ص۳۵۹؛ مروج الذهب، ج۴، ص۸۵.
  16. محل فرود کاروان‌ها، مسافرخانه.
  17. الارشاد، ص۳۳۴؛ روضة الواعظین، ص۲۱۰.
  18. الارشاد، ص۳۳۴.
  19. الارشاد، ص۳۳۴.
  20. اعلام الوری، ص۴۳۸.
  21. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۴، ص۱۰- ۱۱: قال المسعودي: إنما أراد ابوالحسن طاعة الله على بنيه.
  22. «روزی که ستم‌پیشه، دست خویش (به دندان) می‌گزد» سوره فرقان، آیه ۲۷.
  23. بحار الانوار، ج۵۰، ص۲۱۴.
  24. مروج الذهب، ج۴، ص۱۱؛ مرآة الجنان، ج۲، ص۱۵۹؛ تتمة المختصر، ص۳۴۷.
  25. ابن طاووس، مهج الدعوات، ص۲۶۵؛ مسند الامام الهادی (ع). ص۱۸۶ – ۱۹۱.
  26. کشف الغمه، ج۲، ص۳۸۱.
  27. کشف الغمه، ج۲، ص۳۹۸.
  28. کشف الغمه، ج۲، ص۳۹۴.
  29. المناقب، ج۲، ص۴۴۷؛ مسند الامام الهادی (ع)، ص۴۱.
  30. ر. ک: جاسم حسین، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم (ع)، ص۸۵.
  31. اثبات الوصیه، ص۲۳۲.
  32. بحار الانوار، ج۵۰، ص۱۴۰.
  33. کندی، ولاة مصر، ص۲۲۹، به نقل از: تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ص۸۹.
  34. الکافی، ج۱، ص۵۱۱ - ۵۱۳.
  35. المناقب، ج۴، ص۴۱۶.
  36. کشف الغمه، ج۳، ص۲۴۷، به نقل از: تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ص۸۹.
  37. رجال النجاشی، ص۳۱۳.
  38. مسند الامام الهادی (ع)، ص۳۸۔۳۹.
  39. رجال کشی، ص۱۱؛ مسند الامام الهادی (ع)، ص۸۳.
  40. طقوش، محمد سهیل، دولت عباسیان، ص ۲۱۰-۲۲۰.