مخالفان قیام امام حسین
آفاق قیام حسینی
سیره حسین(ع) از حجاز تا عراق و شهادت او و گروهی از یاران و خاندانانش که در حرکت به سوی دیدار با پروردگار، گردش را گرفته بودند، سیرهای است غنی از اندیشهها و مفهومها. این افکار و مفاهیم در غالب اوقات در حوزه سیاست، فرهنگ و روابط اجتماعی با زندگی روزانه ما ارتباط مییابد.
از این رو، سیره حسینی سزاوار درنگ، اندیشه و بررسی بسیار است و به رغم پژوهشهای فراوانی که در رابطه با عاشورا صورت پذیرفته، هم چنان این رویداد سترگ، گنجینههای بسیاری از مفهومها، اندیشهها و ارزشها را در خود نهفته دارد، چندان که پژوهشگر «عاشورا» در برابر خود، آفاق و کرانههای نوینی را مییابد که پژوهشگران و نظریهپردازان تا به امروز از آن پرده برنگرفتهاند. سفر امام حسین(ع) از حجاز به عراق برای قیام بر ضد حکومت اموی با مخالفت گروههایی روبهرو شد. ما اینک برآنیم تا نظری به این گروهها بیندازیم.
گروهبندی مردم در برابر قیام حسینی
مردم را میتوان از نظر جایگاهشان نسبت به حسین(ع) در روز عاشورا به پنج گروه تقسیم کرد:
- اهل بیت و اصحاب امام حسین(ع) که تا دیدار با پروردگار همراه او بودند. آنان همان قله بلند ایثار، جانفشانی، دهش، ایستادگی، ارزش و اخلاص بودند که تاریخ میشناسد و خویشتن را از دنیا والاتر و بالاتر میدانستند.
- گروههای مخالفی که با سفر امام به عراق برای قیام بر ضد حکومت بنیامیه مخالفت میکردند. این مخالفت گاه به واقع و گاه به ظاهر از سر دلسوزی بود.
- تماشاگران که گروه انبوهی از امت آن روز را تشکیل میدادند. آنان میدانستند که حسین(ع) بر ضد طاغوت عصر خویش، قیام کرده است تا امر به معروف و نهی از منکر کند. نیز آنان از گناه و ستم امویان در امت اسلامی و اسراف آنان در بیت المال و فسادشان در عرصه اجتماع آگاه بودند، لیک عافیت را ترجیح دادند و در جایگاه تماشاگران نشستند تا در نهایت، این صحنه دردناک را نظاره کنند ﴿إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ﴾[۱].
- آدمکشانی که با پسر رسول خدا(ص) و پاکانی که او را در سفر به سوی خدا یاری کردند، جنگیدند. اگر گروه نخست، قله توحید، اخلاص، ارزش،اخلاق، ایستادگی، دهش و آگاهی بودند، این گروه در لبه پرتگاه سیه روزی و بدبختی جای داشتند.
- گروه پنجم که در جنگ شرکت نکردند، لیک رضایت و پشتیبانی خویش از کشندگان را اعلان داشتند و قیام سبط شهید بر ضد حکومت اموی را نکوهیدند.
هر یک از این گروههای پنجگانه به پژوهش دقیق و درنگ و اندیشه دراز نیاز دارند. نیاز ما به پژوهش درباره گروههای دوم، سوم، چهارم و پنجم، کمتر از نیازمان به پژوهش درباره گروه نخست نیست. این پژوهش با ابعاد پنجگانه آن، پیوند استواری با زندگی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی ما دارد. در برگهای پیش رو، درباره گروههای مخالف با سفر امام حسین(ع) از حجاز به عراق درنگ و اندیشه میکنیم و آنان را مورد بررسی و پژوهش قرار میدهیم[۲].
گروهبندی مخالفان
بررسی عرصه مخالفانسفر امام حسین(ع) و آنان که امام را از این کار باز میداشتند و با آن موافق نبودند، تصویری دقیق از محافل مخالف با فعالیتهای اسلامی و حرکت و قیام اسلامی در عرصه اسلامی معاصر را باز میتاباند. مانع تراشی همان مانع تراشی و مخالفت همان مخالفت و عوامل و منابع مخالفت با قیام نیز همان عوامل و منابعاند. حسین(ع) میخواهد بر ضد طاغوت روزگار خویش، برخیزد؛ لیک با عرصه گستردهای از مخالفان روبهرو میشود، درست همانگونه که رهبران قیامهای اسلامی به هنگام هر گونه تحرک سیاسی، با مخالفان روبهرو میشوند. اسباب و عوامل این مخالفت در عرصه سیاسی آن روز از این قرار بودند:
اینک مثالهایی برای این عوامل سهگانه[۳].
عامل نخست مخالفت:دشمنی،حسد و کینه
عمرو بن سعید اشدق، حکمران امویان بر مکه، از بارزترین مصداقهای این حالت است. او هنگامی که خبر یافت امام حسین(ع) به سوی عراق میرود، از او خواست تا از سفر خویش، رویگردان شود و حضرت را وعده داد که اگر از سفر خود، رویگردان گردد، او را امان دهد. این نامه، رنگی از اندرزدروغ دارد، همانگونه که مکر، نیرنگ،پلیدی و کینهتوزی بسیاری را در خویش، پنهان کرده است. حسین(ع) این نامه را خواند و آن را مؤدبانه و با قاطعیت و قدرت - که عادت حضرت در رویارویی با امثال این حالات است - رد نمود.
اینک نامه عمرو بن سعید و پاسخ رد امام حسین(ع) به آن
عمرو بن سعید اشدق در نامه خویش به امام حسین(ع) میگوید: «از خدای متعال میخواهم راه درست را به تو الهام کند و تو را از آنچه با تو خواهد شد، آگاه سازد. شنیدهام که آهنگ رفتن به عراق کردهای. تو را به خدا پناه میدهم از اینکه مایه چنددستگی و جدایی شوی. اگر بیمناک هستی، به سوی من بیا که برای تو،امان و نیکویی و پاداش است». امام حسین(ع) در پاسخ به او نوشت: «اما بعد؛ هر کس به سوی خدا دعوت کند و عمل نیک انجام دهد و بگوید از مسلمانانم، برخلاف خدا و پیامبر او رفتار نکرده است. مرا به امان، نیکی و پاداش خواندهای. بهترین امان، امان خداست و خدا در روز رستاخیز، کسی را که در دنیا از او نترسیده باشد، امان نمیدهد. از خدا میخواهیم که در این دنیا ترسی دهد که در روز رستاخیز، موجب امان شود. اگر از آن نامه قصد رعایت و نیکی به من داشتهای، خدا به تو در دنیا و آخرت،پاداش دهد. والسلام».
هر کس موضع عمرو بن سعید اشدق را بررسی کند،تردید نخواهد کرد که او برای حسین(ع) دسیسهچینی میکرد تا وی را به مکه باز گرداند و آنگاه حضرت را در حرم که حسین(ع) نمیتواند در آن با امویان بجنگد، بکُشد. حسین(ع) نیز نمیخواست دستبسته در حرم مکی کشته شود. ما به درنگی دراز نیاز نداریم تا دریابیم روش حسین(ع) در سفر از مدینه به مکه از راه عمومی (جاده اصلی میان مکه و مدینه)، سپس اقامت او در مکه در خانه عباس بن عبدالمطلب، سپس اعلان ترک مکه به سوی عراق، هدفی نداشت، جز بیان و اعلان عدم پذیرش بیعت. اگر امام نمیخواست افکار عمومی اسلامی را متوجه این موضع سیاسی کند و تنها بر آن بود که از بیعت دوری ورزد، به تمامی این کارها نیازی نداشت؛ کارهایی که بار سنگینی را بر دوش او و خاندانان و یارانش نهاد و خشم و غضب امویان را برانگیخت. امام میتوانست بدون این اعلان، به جایی دور رود و از امویان کناره گیرد.
منابع تاریخی همداستاناند که حسین(ع) روز هشتم ذوالحجه (روز ترویه) که حاجیان رو سوی عرفات مینهند تا برای عرفه آماده شوند، از مکه به سوی عراق رفت.سفر پسر دخت رسول خدا(ص) در روز عرفه - از میان حاجیان - توجه عموم حاجیان را که از سرزمینهای گوناگون به بیت الحرام آمده بودند، برانگیخت: این پسر دخت رسول الله(ص) است که از احرام عمره خارج میشود و مکه را آن هنگام که حاجیان برای گزاردن حج رهسپار عرفات میشوند، ترک میگوید[۴].
عامل دوم مخالفت: ضعف در گرفتن تصمیم دشوار
این عامل از قویترین عوامل بازدارندگی است. برای این عامل، موضع عبدالله بن عمر را از میان مخالفان سفر امام حسین(ع) عرضه میداریم. ما نمیتوانیم عبدالله بن عمر را به دسیسهچینی برای حسین(ع) متهم کنیم؛ لیک در موضع مخالف او با سفر آن حضرت، نشانه آشکار ضعف را میتوانیم بیابیم. عبدالله، شخصیت ضعیفی داشت و ضعف او گرفتاریهای بسیاری برایش به بار آورد. هنگامی که معاویه، پسرش یزید را برای ولایتعهدی نامزد کرد، از بیعت با او خودداری ورزید و گفت که او هم زمان با دو امیر بیعت نمیکند[۵]. پاسخ عبدالله، پاسخی سست و ضعیف بود و موضعش نیز از پاسخش ضعیفتر؛ زیرا معاویه از او نخواسته بود تا با یزید به عنوان امیر بیعت کند که عذر عبدالله موجه باشد، بلکه از او خواسته بود تا با یزید به عنوان ولیعهدبیعت نماید.
عبدالله قدرت و جرئت کافی نداشت که در برابر بیعت با یزید، موضعی دلیرانه بگیرد. فسق و میگساری یزید، مشهورتر از آن بود که بر کسی پوشیده بماند. برای عبدالله سزاوارتر آن بود که معاویه را از کار منصرف سازد و به خاطر فسق و فجوری که او و عموم مسلمانان از یزید سراغ داشتند، امتناع خویش را از بیعت با او اعلان دارد. لیک ابن عمر این قدرت و شجاعت را دارا نبود و نمیخواست پیش از دیگر مسلمانان به سوی این بیعت بشتابد، از همین روی، با این پاسخ ضعیف، برای معاویه عذر و بهانه آورد. سپس معاویه برای ابن عمر صد هزار درهم فرستاد و او نیز درهمها را گرفت. معاویه سپس مردی را به سوی ابن عمر فرستاد، آن مرد عبدالله را گفت: «چه چیز تو را از بیعت باز میدارد؟». ابن عمر گفت: «پس آن برای این بوده است (یعنی آن پولها برای گرفتن بیعت بوده است)، اگر چنین است، پس دین من قیمت بسیار ارزانی داشته است»[۶]. تاریخ برای ما روایت نکرده است که ابن عمر، پولهای معاویه را باز گردانده یا بر او به خاطر این روش پیچیده مکارانه در اخذ بیعت برای یزید اعتراض کرده باشد[۷]. همانگونه که موضع ابن عمر در برابر حسین(ع) نیز پوششی نازک از اندرز دارد، لیک در آن نیز اشاره است به اینکه خارج شدن حسین(ع) از مکه به سوی عراق، خارج شدن او از چیزی است که مسلمانان به آن وارد شدهاند و پشتیبانی و تأییدی است بر حکومت یزید. این موضع عبدالله بن عمر، حمایت تدریجی از حکومت یزید بود و به پدیدار شدن نظر فقهی سیاسی جدیدی انجامید که وی مبدع آن به شمار میرفت. این نظریه از رهگذر روایتهای ابن عمر به فرهنگ اسلامی رخنه کرد؛ نظریهای که آرامش در برابر ستمگر و سکوت در برابر او و تحریم قیام بر ضد او را القا مینمود.
معروف است که عبدالله بن عمر به وجوب فرمان برداری از حاکم اعتقاد داشت، هر چند ستمکار باشد و ظلم و جورش به هر اندازه که برسد و هر اندازه بر مسلمانان ستم روا دارد و هر اندازه آشکارا فسق و فجور کند. او اعتقاد داشت که باید فرمان برداری از چنین حاکمی را استمرار داد و شکستن بیعت او حرام است. ابن عمر این نظریه را در میان مردم رواج میداد و آنان را رام اطاعت از خلیفه فاسقی چون یزید بن معاویه، پیش و پس از حادثه حره میکرد؛ حادثهای که طی آن، یزید بن معاویه حرمتهای اسلام و مسلمانان را شکست و خون بسیاری را ریخت و حرمت بسیاری را شکست. اینک به این حدیث گوش فرا دهید: مسلم از ابورافع از عبدالله بن مسعود روایت میکند که گفت: رسول خدا(ص) فرمود: «پیامبری نیست که پروردگار او را پیش از من در امتی برانگیخته باشد، مگر اینکه او را حواریون و اصحابی بود که به سنت او عمل میکردند و به فرمان او گردن مینهادند، سپس کسانی جانشین آنها میشوند که به گفته خود، عمل نمیکنند و کاری میکنند که به آن فرمان نیافتهاند. پس هر که با دست خویش، با آنان جهاد کند، مؤمن است و هر که با زبان خود، با آنان بجنگد، مؤمن است و هر که با قلب خویش، با آنان پیکار کند، مؤمن است، و ورای آن به اندازه دانه خردلی از ایمان وجود ندارد».
ابورافع گوید: این حدیث را برای ابن عمر گفتم، لیک آن را از من نپذیرفت. سپس چون عبدالله بن مسعود در قنات (یکی از وادیهای مدینه) فرود آمد، عبدالله بن عمر به دنبالم آمد تا به دیدار ابن مسعود رویم. من نیز با او رفتم و چون نشستیم، از ابن مسعود درباره این حدیث پرسیدم، او نیز آن را همانگونه که برای ابن عمر روایت کرده بودم، روایت کرد[۸]. ما حق داریم که به خویشتن، اجازه دهیم تا در موضع عبدالله بن عمر درباره جواز قیام و مخالفت سیاسی و مسلحانه با حاکمان ستمگر و موضع کرنشگرانه پیشین او در برابر بیعت یزید پس از مرگ معاویه که تهی از اعتراض و تردید بود، نیز در موضع سست او در پذیرش هدیه معاویه و این عذرش که نمیخواهد در آن واحد با دو امیر بیعت کند، در همه این مواضع شک کنیم. نیز حق داریم، احتمال دهیم که معاویه توانست از ضعف و ساده لوحی عبدالله بن عمر به نحو احسن بهره برد و او را برای بیعت با یزید نرم کند و با روشهای مکارانه و پیچیده معروف خویش، او را رام سازد. کاری که حتی بر خود ابن عمر که به سادگی و ساده لوحی معروف بود، پوشیده نماند، چندان که به فرستاده معاویه گفت: «پس آن برای این بوده؛ پس دین من بسیار ارزان قیمت داشته است»[۹].[۱۰]
عامل سوم مخالفت: عدم آگاهی از هدفهای قیام
برخی گمان میکردند که امام حسین(ع) بر ضد یزید قیام کرد تا حکومت و قدرت را از او بگیرد و خویش عهدهدار آن گردد. از نگاه آنان، حکومت،حق امام حسین(ع) بود و یزید در آن حقی نداشت. این حقیقتی است که نمیتوان در آن تردید کرد. از نظر آنان، این دیدگاه، دیدگاه امام بود، آن هنگام که از حجاز به سوی عراق رفت تا به دعوت شیعیانش برای قیام بر ضد یزید لبیک گوید. صاحبان این گمان به نیکی میدانستند که عراقیان به عهدهای خویش با حسین(ع) وفا نمیکنند و هر گاه کار جدی شود، او را تنها میگذارند و آنان که به عهد خویش، وفا میکنند و تا پایان در کنارش میایستند، گروه اندکشماری هستند که تاب ایستادن در برابر سپاه اموی را ندارند. بنابراین، امام خود را در این سفر به کشتن میدهد. این موضوع، دل اینان را به درد میآورد و اندوهگینشان میساخت، از این روی، نزد حضرت میآمدند و از او میخواستند که به عراق نرود.
آنچه این اندرزگویان میدانستند، بر امام پوشیده نبود و حضرت در راستی، خیرخواهی و دوستی آنان تردید نداشت. نمیتوان تصور کرد که امام امید داشت تا با شیعیان عراقی خویش، در برابر سپاهیان شام ایستادگی کند؛ چه رسد به سپاهیان عراق. امام پیش از این، شرایط دست کشیدن عراقیان از پدرش در صفین و برادرش امام حسن(ع) پس از وفات پدرش را تجربه کرده بود. بنابراین، امام پس از این دو تجربه چه امیدی میتوانست داشته باشد؟ امام در قیام خویش،امر دیگری را دنبال میکرد که با آنچه عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، محمد بن حنفیه و خیرخواهان نظیر آنان گمان میکردند، پاک اختلاف داشت. هدف امام از قیام آن بود که وجدان امت را با حماسهای خونین که به کشته شدن او و خاندان و یارانش در راه امر به معروف و نهی از منکر و محکومیت و رسوایی یزید میانجامد، به لرزه درآورد تا به این ترتیب، مردم زمینه مناسبی برای این پدیده دینی بیابند و به خود آیند و هدایت شوند و با این کار، فریضه امر به معروف و نهی از منکر زنده شود تا مردم با تکیه بر آن، به رویارویی ستمکاران اموی برخیزند و مانع ترس و هراس درهم شکسته شود و مشروعیت خلافت اموی در نگاه مسلمانان ساقط گردد و خلافت، ارزش شرعی خویش را که مردم پیشتر برای خلفا قایل بودند، از کف بدهد. بنابراین، هدف امام از قیام آن نبود که به سان فرماندهان نظامی، به سوی ارتش و حاکمان شام پیشروی کند که اگر این هدف را دنبال میکرد،حق با کسانی بود که به او اندرز میدادند تا از حجاز به عراق نرود.
آنچه میگوییم، نوعی توجیه سیاسی و فرهنگی برای قیام امام حسین(ع) پس از قتل خونین او و یارانش -رحمت خدا بر آنها - در کربلا نیست؛ بلکه ما این تفسیر از قیام حسینی را از آخرین سخنرانی امام حسین(ع) در مکه، هنگام سفر به عراق اقتباس کردهایم که در آن روز، خبر شهادت خویش، خاندان و یارانش را به مسلمانان میدهد. فرماندهی نظامی که بر آن است بر ضد طاغوت عصر خویش قیام کند تا حکومت و قدرت را از چنگ او به درآورد و بر جایش نشیند، ممکن نیست که به چنین کاری دست زند. این سخنرانی در عرف فرماندهان نظامی، باز داشتن مردم از جنگ و ستیز است، نه دعوت مردم به قیام بر ضد حاکم ستمگر. کار بر امام حسین(ع) پوشیده نبود و امکان نداشت کارهایی از این دست، بر آن حضرت پوشیده بماند، لیک امام از قیام خویش، در پی هدفی دیگر بود که آن را اعلان داشت و بدان تصریح کرد، اما مردمان پیرامون او در آن روز، از داشتن و درک آن ناتوان ماندند. اینان گروه سومی از بازدارندگان حسین(ع) و مخالفانسفر او از حجاز به عراق بودند. ما اینان را به دشمنی و ضعف متهم نمیسازیم. همین کافی است که در میان آنان، عبد الله بن عباس، عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفیه - رحمت خدا بر آنها - دیده میشوند، لیک ما شک نداریم که اینان نهضت حسینی را درک نکرده و مخالفتشان نیز از همین نقطه برخاسته بود. در برگهای پیش رو، مثالهایی را عرضه میداریم و شواهدی را از این گروه ارائه میدهیم: همان گروهی که امام را اندرز دادند که به سفر نرود و بر آنان گران و دشوار بود که فرزند دخت رسول خدا(ص) به سوی شهادت گام بردارد. اینک نمونههایی از موضع این اندرزگویان و خیرخواهان[۱۱]:
مسور بن مخرمه
مسور بن مخرمه[۱۲] هنگامی که شنید امام حسین(ع) عزم ترک حجاز و روی نهادن به عراق را دارد، هراسید و این نامه را به او نوشت: «مبادا از نامههای مردم عراق فریفته شوی و ابن زبیر تو را بگوید که به آنان بپیوندی و آنان یاور تواند! مبادا که حرم را رها کنی! اگر آنان به تو نیاز دارند، رنج سفر را بر خود، هموار میسازند تا به تو برسند و تو با نیرو و توشه قیام کنی». امام هنگامی که نامه مسور را خواند، او را ستود و گفت: «در این باره استخاره میکنم»[۱۳].[۱۴]
عبدالله بن جعفر بن ابیطالب
عبدالله بن جعفر هنگامی که خبر یافت، پسر عمویش عزم روی نهادن به عراق را دارد، بر حسین(ع) هراسید و این کار بر او گران آمد، از همین روی، عون و محمد را سوی امام فرستاد و نامهای نیز به دست آنان داد که در آن آمده بود: «اما بعد؛ من به خاطر خدا از تو میخواهم که چون این نامهام را خواندی، از رفتن به عراق منصرف شوی؛ زیرا من از این کاری که تصمیم گرفتهای، بیمناکم که مبادا نابودی خود و خاندانت را در پی داشته باشد. اگر امروزه کشته شوی، نور زمین خاموش شود؛ چراکه تو درفش هدایت جویان و امید مؤمنانی، پس در رفتن شتاب مکن که من در پی نامهام میرسم. والسلام».
ابن جعفر نیروی جسمانیاش به تحلیل رفته، فراموشکار شده بود، شتابان نزد عمرو بن سعید حاکم مکه رفت و از او امان نامهای برای حسین(ع) گرفت و شتابان با یحیی بن سعید بن عاص نزد امام آمد و اقامت در مکه و نرفتن به عراق را به امام عرضه داشت، لیک حضرت نپذیرفت و عبدالله با التماس از او خواست که از نیت خویش باز گردد، اما امام او را فرمود: «من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم و مرا فرمانی داد که ناگزیر باید آن را انجام دهم». عبدالله بن جعفر از امام حسین(ع) درباره خوابی که دیده بود، پرسید؛ لیک امام از بازگو کردن آن برای عبدالله سرباز زد و او را فرمود: «این خواب را برای کسی نگفتهام و نخواهم گفت تا اینکه خدای عزوجل - را دیدار کنم»[۱۵]. ابن جعفر، غرق در حزن و اندوه بازگشت. او یقین داشت که مصیبت ناگوار فرود خواهد آمد. سپس به دو پسرش فرمان داد تا داییشان را همراهی کنند[۱۶].
عبدالله بن عباس
ابن عباس که اندوهگین و غمزده بود، به سوی امام حسین(ع) رفت و عرض کرد: «مردم شایع کردهاند که تو به طرف عراق میروی، آیا بر آنی که چنین کنی؟ امام فرمود: آری، بر آنم که - اگر خدا بخواهد - در یکی از دو روز پیش رو به کوفه روم تا به پسرعمویم مسلم بپیوندم». ابن عباس از سخن امام، هراسان شد و عرضه داشت: «من تو را از این کار به پروردگار پناه میدهم، مرا خبر ده که آیا به سوی قومی میروی که حاکمشان را کشته و ولایتشان را به تصرف درآوردهاند؟ اگر چنین کردهاند، سوی آنان رو، لیک اگر تو را خواندهاند و حاکمشان آنجاست و بر قوم مسلط است و عمال وی خراج ولایت میگیرند، تو را به جنگ و زد و خورد دعوت کردهاند و بیم دارم فریبت دهند و تکذیبت کنند و تنهایت گذارند و تو را بفروشند و از همه کس در کار دشمنی تو سختتر باشند». هیچ کدام از این نکتهها بر امام پوشیده نبود، امام نسبت به کار خویش، آگاه بود، از این روی ابن عباس را فرمود: «از خدا خیر میجویم، ببینم چه خواهد شد».
موجی از اضطراب و نگرانی ابن عباس را فرا گرفت، او نتوانست خویشتنداری کند، از این رو، نزد امام بازگشت و به او عرض کرد: «من صبوری مینمایم، لیک صبر ندارم. بیمناکم در این سفر هلاک شوی. مردم عراق قومی حیلهگرند، به آنها نزدیک مشو. در همین شهر بمان که سرور مردم حجازی. اگر مردم عراق - چنان که میگویند- تو را میخواهند، به آنان بنویس که دشمن خویش را بیرون کنند، آنگاه به سوی آنان برو. اگر به جز رفتن نمیخواهی، سوی یمن برو که در آنجا قلعهها و درههاست. سرزمینی پهناور و دراز، پدرت در آنجا شیعیان دارد و از ناکسان برکناری. به مردم نامه مینویسی و دعوتگران مرا میفرستی، در این صورت، امیدوارم که آنچه را میخواهی بیخطر بیابی». امام، ابن عباس را از تصمیم خویش، خبر داد که میخواهد، حجاز را به سوی عراق ترک گوید و این تصمیمش قطعی است. ابن عباس به امام عرض کرد: «اگر میروی، زنان و کودکانت را مبر. به خدا سوگند، میترسم چنان کشته شوی که عثمان کشته شد و زنان و فرزندانش او را مینگریستند». ابن عباس پس از آن گفت: «چشم ابن زبیر را روشن میکنی که او را با حجاز وا میگذاری و از اینجا میروی. امروز چنان است که با وجود تو، کس به او نمینگرد».
ابن عباس صبر خویش را از کف بداد و - بر اساس آنچه مورخان روایت کردهاند - منفعلانه نزد امام رفت و عرض کرد: «به خدایی که جز او خدایی نیست، چنانچه میدانستم، اگر موی پیشانیات را بگیرم تا مردم بر من و تو فراهم آیند، به رأی من کار میکنی، چنین میکردم». تمام آنچه ابن عباس میگفت، بر امام پوشیده نبود، همانگونه که صداقت و خیرخواهی ابن عباس نیز بر امام پنهان نبود، جز اینکه امام تصمیم به قیام گرفته بود تا از اسلام حمایت کند. ابن عباس افتان و خیزان از نزد حسین(ع) بیرون آمد در حالی که دلی اندوهگین داشت. او به سوی ابن زبیر رفت و گفت: «ای پسر زبیر! چشمت روشن»، سپس شعری چنین خواند: يا لك من قنبرة بمعمر خلا لك الجو نبيضي و اصغري و نقري ما شئت أن تنقري «ای پرستو که در خانهای خانه خلوت شد تخم بگذار و آواز بخوان و هر چه میخواهی تخم بگذار». سپس گفت: «اینک حسین(ع) سوی عراق میرود و تو را با حجاز باقی میگذارد»[۱۷]. امام حسین(ع) اگر در پی حکومت و قدرت بود، نظر ابن عباس را میپذیرفت، ولی او در پی امر دیگری غیر از آن چیزی بود که ابن عباس فهمیده بود. امام میدانست که به هدف خویش نمیرسد، مگر از رهگذر جانفشانی غمگین؛ زیرا تنها این جانفشانی است که او را به هدفش میرساند[۱۸].
ابوبکر مخزومی
ابوبکر بن عبدالرحمن مخزومی[۱۹] به سوی امام حسین(ع) شتافت و به او عرض کرد: «خویشاوندی مرا به مِهر آورده است و نمیدانم جایگاهم نزد تو برای نصیحت چیست؟ پدرت از تو استوارتر مینمود و مردم هم به او امیدوارتر و از او فرمان بردارتر، و بیشتر بر گرد او بودند. او به سوی معاویه حرکت کرد، زمانی که عموم مردم، جز شامیان، پیرامون او فراهم آمده و او از معاویه گرامیتر بود، لیک مردم او را رها کردند و به خاطر آزمندی و بخل به دنیا از یاری او روی گرداندند. پس جرعههای خشم را به او نوشاندند و چندان با او ناسازگاری ورزیدند که با کرامت و خرسندی، به خدا پیوست. پس از پدرت نیز با برادرت چنان کردند که بر همه آن گواهی و آن را دیدهای، و اینک تو آهنگ رفتن به سوی کسانی را داری که با پدر و برادرت دشمنی ورزیدند و با آنان به جنگ مردم شام و عراق و کسی که از تو آمادهتر و نیرومندتر است و مردم از او بیشتر در بیم و امیدند، میروی.
پس چون گزارش حرکت تو به آنان برسد، مردم را - که بندگان دنیایند - با ثروت به سرکشی [و شورش] میخوانند و آنان، پس از آنکه به تو وعده یاری دادهاند، با تو خواهند جنگید و کسانی که تو را بیشتر از کسی که به او کمک میکنند، دوست دارند، نیز تو را رها خواهند کرد. پس خدا را درباره خودت به یاد آور..».. امام حسین(ع)، ابوبکر را بهر خیرخواهی و مهر و محبتش سپاس گفت. ابوبکر دانست که امام بر این کار مصمم است، از این روی نومید گشت و رفت، در حالی که چنین میگفت: «[[[شهادت]]] ابوعبدالله را به حساب خدا میگذاریم». ابوبکر سپس نزد حکمران مکه رفت، در حالی که چنین میسرود: «كَمْ تَرَى نَاصِحاً يَقُولُ فَيَعْصِي و ظَنِينَ الْمَغيبِ يُلْفَى نَصِيحاً» «چه بسیار خیرخواهی را میبینی که از گفتهاش نافرمانی میشود و ناخیرخواهی که نیکخواه شناخته میشود». حکمران گفت: ای ابوبکر! ماجرا چیست؟ او نیز آنچه را که به حسین(ع) گفته بود، گزارش داد. حکمران گفت: «به خدای کعبه سوگند که در حق او خیرخواهی کردهای»[۲۰].[۲۱]
عبدالله بن جعده
عبدالله بن جعدة بن هبیره بر امام حسین(ع) دلسوزی کرد و پسرش عون را به سوی او فرستاد و نامهای نیز برای امام نگاشت و از آن حضرت خواست تا باز گردد. عبدالله نوشت که از رفتن او به عراق بیمناک است، لیک امام به خواسته او عمل نکرد و برایش دعای خیر نمود[۲۲].[۲۳]
جابر بن عبدالله انصاری
جابر بن عبدالله انصاری به سوی امام حسین(ع) شتافت و از او خواست که بیرون نرود؛ لیک امام نپذیرفت[۲۴].[۲۵]
عبدالله بن مطیع
امام حسین(ع) در راه خویش به سوی عراق، با عبدالله بن مطیع دیدار کرد. عبدالله هنگامی که از قصد امام آگاه شد، به او عرض کرد: «ای پسر رسول خدا(ص)! درباره هتک حرمت اسلام، خدا را به یاد تو میآورم. درباره حرمت قریش و پیمان عرب، تو را به خدا سوگند میدهم. به خدا سوگند، اگر آنچه را که در دست بنیامیه است، طلب کنی، تو را بیگمان خواهند کشت و اگر تو را بکشند، پس از تو دیگر از هیچ کس نخواهند هراسید. به خدا سوگند، این حرمت اسلام،حرمت قریش و حرمت عرب است. خدا را خدا را این کار را مکن و به کوفه مرو و خویشتن را در معرض بنی امیه قرار مده»[۲۶].[۲۷]
محمد بن حنفیه
محمد بن حنفیه در مدینه بود و آن هنگام که خبر یافت برادرش عزم سفر به سوی عراق را دارد، روی سوی مکه نهاد[۲۸] و شبی که امام میخواست صبح آن به سوی عراق رود، به مکه رسید و بیدرنگ خدمت حضرت رسید و عرض کرد: «برادر! از پیمانشکنی کوفیان با پدر و برادرت آگاهی. من میترسم که حال تو نیز حال گذشتگانت باشد. کاش در حرم بمانی که در حرم گرامیترینی و از همه درامانتری». امام از خیرخواهی محمد بن حنفیه سپاسگزاری کرد و او را فرمود: «میترسم یزید بن معاویه مرا بکشد و کسی باشم که حرمت این خانه به خاطر او شکسته میشود». محمد عرض کرد: «اگر از این میترسی، به یمن یا یکی از نواحی خشکی برو که در آنجا در امانترین مردمی و دست کسی به تو نمیرسد». حسین(ع) فرمود: «درباره آنچه که گفتی، میاندیشم»[۲۹].
هنگامی که سحر فرا رسید، محمد بن حنفیه را خبر رسید که حسین(ع) سوی عراق میرود. او که وضو میگرفت، با شنیدن این خبر گریست و اشکهایش در تشت ریخت[۳۰].محمد به سوی برادرش شتافت و افسار شترش را گرفت و عرض کرد: «برادر! آیا مرا درباره خواستهای که داشتم، وعده ندادی؟». امام فرمود: «چرا، لیک پس از اینکه از تو جدا شدم، رسول خدا (به خواب من) آمد و فرمود: ای حسین! برو که خداوند مشیت فرموده است تا تو را کشته ببیند». محمد هراسان شد و لرزه بر بند بند پیکرش افتاد و اشکهایش بر گونههایش روان گشت، و گفت: «تو که بر این حال بیرون میروی، پس چرا زنان و کودکان را با خود میبری؟». امام با عزم و آرامش فرمود: «خداوند مشیت فرموده است که آنان را اسیر ببیند»[۳۱].[۳۲]
بانو ام سلمه (ام المؤمنین)
ام المؤمنین بانو ام سلمه هنگامی که دانست امام حسین(ع) عزم سفر سوی عراق را دارد، به طرف او - که در آن هنگام در مدینه بود و هنوز به مکه روی ننهاده بود - رفت و با صدایی غمناک گفت: «پسرم! با رفتنت به عراق، مرا اندوهگین مکن؛ زیرا من از جدت رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: «پسرم حسین در سرزمین عراق در ناحیهای که آن را کربلا میگویند، کشته میشود. تربت تو در شیشهای که پیامبر(ص) آن را به من داده، نزد من است». امام با عزم و قوت قلب به او پاسخ داد: «مادر! من نیز میدانم که از ستم و دشمنی ذبح میشوم و خدای - عزوجل - مشیت فرموده است که زنان و کودکان و خانوادهام را آورده و کودکانم را سربریده و اسیر ببیند». عامل و منبع مخالفت سه چیز بود: مکر، ضعف و ناتوانی در درک. این سه عامل در شکلگیری مخالفتهای سرسختانهای که امام حسین(ع) هنگام سفر از حجاز به سوی عراق با آن مواجه شد، سهیم بودند[۳۳]
دو گروه از مردم، در همراهی حسین(ع)
در کنار این گروههای سهگانه که جبهه مخالفسفر حسین(ع) را تشکیل میدادند، دو گروه از مردم با حسین(ع) همسفر شدند:
گروه نخست: گزیدهای از مؤمنان که مسئله حسین(ع) را دریافته بودند و فرمانبردار و تسلیم او شدند و بدون مناقشه،تردید و تشکیک و بهانهآوری با او همسفر گردیدند. آنان گزیدگانی صالح بودند که تا پایان در کنار حسین(ع) ماندند و با این آگاهی، فداکاری و ایستادگی نادر، بستر تاریخ را دگرگون کردند.
گروه دوم: گروهی بودند که گمان میکردند، حسین(ع) در آنچه درباره شهادت و مرگ میگوید، جدی نیست، بلکه در پی به دست آوردن حکومت و قدرت است. هنگامی که کار جدی شد و آنان دریافتند که حسین(ع) در کار خویش، جدی است، او را ترک گفتند و از او دست کشیدند. بنابراین، به جز گروهی از مؤمنان که تا واپسین دم زندگی خویش با حسین(ع) بودند، کسی با آن حضرت نماند[۳۴].
نظر مخالفان درباره سفر حسین(ع)
مراد از مخالفان، گروه سومی است که ما آنان را خیرخواه و راستین دانستیم. اما گروه یکم و دوم، نظری نداشتند که آن را مورد بررسی قرار دهیم. علت مخالفت گروه نخست با سفر حسین(ع)،دشمنی، کینه و نیرنگ با حسین(ع) بود. آنان نظری نداشتند که آن را مورد مناقشه قرار دهیم. گروه دوم، راه سکوت و ترس و هراس از رویارویی مسلحانه با حکومت اموی را در پیش گرفته بودند؛ اینان نیز نظری نداشتند که درباره آن به بحث بنشینیم. اما گروه سوم؛ آنان در خیرخواهی برای حسین(ع) صاحب اندیشه و نظر و به راستی خیرخواه او بودند. بنابراین، ما در برگهای پیش روی، اندیشه و نظر این گروه از مخالفان رفتن امام حسین(ع) به عراق را بر میرسیم و درباره رأی و نظر امام در پیرامون خیرخواهی این گروه از صحابیان و تابعیان تأمل و بحث میکنیم؛ همانان که به حسین(ع) اصرار میکردند تا از رفتن به عراق صرفنظر کند. این گروه، بزرگان صحابه و تابعان، همچون: ابن عباس، عبدالله بن جعفر و محمد بن حنفیه را در خود جای داده بود. از نگاه اینان، حسین(ع) ناگزیر دو هدف را دنبال میکرد:
اینان غیر دو تفسیر یاد شده، تفسیر سومی برای سفر امام حسین(ع) به عراق نمییافتند، و به هر روی،سفر حسین(ع) بر بنیاد هر یک از این دو تفسیر درست به نظر نمیرسید. بر بنیاد تفسیر نخست، شیعیان حسین(ع) در عراق، تاب ایستادگی و مقاومت در برابر قدرت و سپاه امویان را ندارند و به سرعت رهایش میکنند و در نبرد تنهایش میگذارند، همانگونه که در گذشته پدر و برادرش را تنها نهادند. این نتیجه مورد انتظار را شواهد و قراین بسیاری تأیید میکرد. این از تفسیر نخست. اما اگر حسین(ع) حجاز را ترک میگوید و به عراق میرود تا در رهایی از بیعت با یزید، در سایه حمایت شیعیان خویش قرار گیرد. باید گفت، سرزمین عراق در دسترس امویان بود و برای پناه دادن و حمایت کردن حسین(ع) مناسب به نظر نمیرسید، همانگونه که مردمان آن سامان نیز شایستهدفاع و حمایت از آن حضرت نبودند. اگر حسین(ع) بر آن بود تا از بیعت با یزید رهایی یابد، یمن برای این کار مناسبتر به نظر میرسید؛ زیرا سرزمینی کوهستانی و دور از مرکز قدرت بنیامیه به شمار میآمد، و حسین(ع) را در آنجا شیعیانی بود. اما عراق – همانگونه که عبدالله بن عباس آن را به صراحت میگوید - برای این مناسب نبود: «اگر جز رفتن را نمیپذیری، پس به یمن برو که دژها و درههایی دارد و سرزمینی پهناور است و پدرت در آنجا شیعیانی دارد و تو در آن دیار از مردمان دوری»[۳۵]. آنچه به نظر بسیاری از شیعیان، خیرخواهان و دوستداران حسین(ع) - که حضرت، آنان را در خیرخواهی، راستگویی و فهمشان از جامعه عراق متهم نمیدانست- میرسید و عرض میکردند، بر امام پوشیده نبود.
اگر عراق برای این دو هدف شایسته و مناسب نبود، پس ناگزیر حسین(ع) هیچکدام از دو هدف یادشده پیشین را (براندازی یزید یا گریز از بیعت با او) محقق نخواهد کرد. در نتیجه باید گفت، حسین(ع) به هر روی در عراق به دست امویان کشته میشود و با کشته شدن او حرمتی عظیم از حرمتهای اسلام به دست بنیامیه شکسته و هتک میگردد و امویان پروا مییابند تا دیگر حرمتهای اسلام را نیز هتک کنند و پس از حسین(ع) دیگر کسی بر جای نمیماند که امویان گرامیاش بدارند. عبدالله بن مطیع عدوی هنگامی که کنار آبی از آبهای عرب در راه عراق با امام حسین(ع) دیدار کرد، همین موضوع را به حضرت یادآور شد و گفت: «ای پسر پیمبر خدا! پدر و مادرم به فدایت! برای چه آمدهای؟». حسین(ع) او را فرمود: «مردم عراق به من نامه نوشتهاند و مرا سوی خویش خواندهاند». عبدالله بن مطیع عرض کرد: «ای پسر پیمبر خدا! تو را به خدا مگذار حرمت اسلام بشکند... به خدا سوگند، اگر آنچه را که امویان در دست دارند، مطالبه کنی، بیگمان تو را میکشند و اگر تو را بکشند، پس از تو هرگز از کسی بیم نکنند»[۳۶]. این چکیده آرای گروه سوم بود؛ همانان که از بهر خیرخواهی برای حسین(ع)، از دو گروه پیشین متمایز میشوند[۳۷].
نظر امام حسین(ع) درباره سفر به عراق
اما امام حسین(ع)؛ او در برابر خویش گزینه سومی نیز میدید که غیر از گزینه اول و دوم بود، این گزینه سوم را خیر خواهان و نصیحت کنندگان حسین(ع) نمیدیدند و از آن آگاهی نداشتند. به گمان ما رأی و نظر امام حسین(ع) در نکتههای زیر چکیده میشود:
- ماندن در حرم مکی - که خواسته ابن زبیر و عمرو بن سعید اشدق بود - صددرصد اشتباه بود؛ زیرا امویان برای کشتن امام در حرم مکی، برنامهریزی میکردند و امام نمیخواست در آن حرم با آنان بجنگد و او در حالی که دست بسته است، توسط امویان کشته شود و با کشته شدن او حرمت حرم شکسته گردد. از همین روست که امام حسین(ع) ابن زبیر را میفرماید: «پدرم به من فرموده که سالاری در مکه هست که حرمت کعبه به خاطر او شکسته میشود، من نمیخواهم آن سالار باشم. به خدا اگر در یک وجب بیرون از مسجد کشته شوم، برایم دوست داشتنیتر است، تا در آن کشته شوم. به خدا اگر در سوراخ یکی از خزندگان باشم، بیرونم میکشند تا کار خودشان را انجام دهند. به خدا سوگند، به من تعدی میکنند، چنان که یهودیان به روز شنبه تعدی کردند»[۳۸].
- آیا نمیتوانست حجاز را به سوی یمن ترک گوید و برای گریز از بیعت با یزید، به کوههای بلند آن پناه برد؛ زیرا دغدغه امام تنها این نبود که از بیعت با یزید خودداری ورزد که اگر فقط در پی امتناع از بیعت با یزید بود، میتوانست آسانتر از آنچه برایش پیش آمد، به این هدف دست یابد، لیک امام میخواست در آن روز به مسلمانان اعلان کند که بیعت با یزید را نمیپذیرد... هر کس سفر حسین(ع) از مدینه به مکه از شاهراه اصلی، ماندگاری حضرت در مکه در خانه عباس بن عبدالمطلب، اعلانسفر به سوی عراق از مردم را دنبال کند، به خوبی درخواهد یافت که دغدغه آن حضرت در این سفر گریز از بیعت با یزید نبود، که اگر چنین بود، امویانچشم میپوشیدند و خویش را به غفلت میزدند، بلکه هدف حضرت آن بود که عدم پذیرش بیعت با یزید را اعلان عمومی کند. امام حسین(ع) در سخن معروف خویش به این حقیقت اشاره کرده است، در آنجا که میفرماید: «به خدا سوگند، نه دست ذلت به شما میدهم و نه مانند بردگان میگریزم». مراد امام از دست ذلت ندادن، بیعت با یزید است و مقصود او از فرار چونان بردگان این است که میدان را خالی نمیکند که نه بیعت کرده باشد و نه عدم بیعت و قیام خویش را آشکار ساخته باشد. امام در سخن: «و نه مانند بردگان میگریزم» به همین حقیقت اشاره کرده است. بنابراین، در برابر امام تنها گزینه سوم باقی میماند که عبارت است از قیام، مقاومت و اعلان عدم پذیرش بیعت یزید. این گزینه چیزی نبود که عمال و مزدوران اموی در برابر آن ساکت بمانند و از آن چشم بپوشند. آنان حسین(ع) را هر جا که میرفت، تعقیب میکردند تا اینکه بر او دست یابند و یا از او بیعت بگیرند یا بکشندش. امام حسین(ع) این موضوع را به نیکی میدانست. بنابراین، در پاسخ کسی که از او خواست تا به خاطر پیگرد امویان به درهای از درههای یمن پناه ببرد، فرمود: «به خدا سوگند مرا رها نمیکنند تا خونم را بریزند و چون بریختند، خدا کسی را بر آنها مسلط سازد که ذلیلشان کند، چندان که خوارتر از کهنه کنیز باشند».
- بنابراین، در برابر حسین(ع) تنها یک گزینه باقی میماند: در رویارویی مسلحانه با بنی امیه، جان خویشتن و خاندانیان و صحابیانش را فدا کند. در این قیام، امویان بیگمان او را میکشند و چون کشتند، با قتل او حکومت اموی سقوط میکند، همانگونه که خود امام میفرماید: «چندان که خوارتر از کهنه کنیز باشند».
عراق، مناسبترین سرزمین برای قیام بر ضد امویان بود؛ زیرا مرکز دنیای اسلام و پایگاه شیعیان امام حسین(ع) به شمار میآمد و شیعیان امام نیز به او نوشته بودند آمادهاند. با قیام امام، بیگمان او کشته میشد و کشته شدن او و خاندانیان و صحابیانش، تأثیری قوی بر باز گرداندن مردم به خویشتن، هدایت و دینشان دارد. چاره نبود جز اینکه وجدان مردم را سخت و قدرتمند تکان میداد تا اراده، ارزشها و آگاهیشان باز گردد و ژرفای فاجعهای را که دامنگیرشان شده است، دریابند و پشیمانی به وجودشان بازگردد. قیام حسین(ع) و کشته شدن او به این صورت فجیع که تاریخ برای ما گزارش میکند، لرزهای عمیق در وجدان مسلمانان آن روزگار افکند. شهادت حسین(ع) و خاندانیان و صحابیان او با آن روش دردآور و فجیع، وجدان مسلمانان را بیدار ساخت و آنان را پشیمان نمود و قدرتشان داد تا آگاهی و اراده خویش را از نو باز یابند و اندیشه ورزند و خود سرنوشتشان را رقم زنند. ابن عباس، عبدالله بن جعفر، محمد بن حنفیه و دیگر کسانی که حسین(ع) را اندرز میگفتند تا به سوی عراق سفر نکند، این گزینه سوم را درک نکرده بودند. اینک برآنیم تا نکتهای مهم را یادآور شویم: ما احتمال میدهیم که امویان میکوشیدند تا حسین(ع) را از سفر به سوی عراق باز دارند و نقشی غیرمستقیم در هدایت و انگیختن این مخالفان داشتند تا بدین روی، حسین(ع) یکی از دو گزینه پیشین را بپذیرد که اگر میپذیرفت، موضع او برای قدرت و خلافت بنیامیه در دنیای اسلام، خطری به شمار نمیرفت، لیک امام این دسیسه اموی را دریافت و نگذاشت آنگونه که دوست دارند، بر او دست یابند[۳۹].
منابع
پانویس
- ↑ «که ما همینجا خواهیم نشست» سوره مائده، آیه ۲۴.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۶۶.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۶۷.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۶۷.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۱۳، ص۶۰.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۱۳، ص۶۰.
- ↑ آصفی، محمدمهدی، وارث الانبیاء، ص۱۵۳-۱۵۴.
- ↑ قشیری نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب بیان کون النهی عن المنکر من الایمان، ج۱، ص۵۰-۵۱.
- ↑ آصفی، محمدمهدی، وارث الانبیاء، ص۱۵۶.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۶۹.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۷۲.
- ↑ مسور بن مخرمة بن نوفل قرشی زهری. دو سال پس از هجرت به دنیا آمد. از پیامبر(ص) روایت کرده است. او از اهل فضل و دین به شمار میرفت. در محاصره مکه همراه ابن زبیر بود که سنگی از منجنیق به وی اصابت کرد و درگذشت. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، ج۳، ص۴۰۰.
- ↑ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۶۹.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۷۵.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۱۹؛ ابن اثیر، علی بن محمد، البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۶۳؛ ذهبی، احمد بن محمد، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۳۴۳.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۷۶.
- ↑ ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل، ج۳، ص۲۷۵-۲۷۶.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۷۷.
- ↑ ابوبکر بن عبدالرحمن بن حارث مخزومی قرشی، یکی از فقهای سبعه، در روزگار خلافت عمر بن خطاب به دنیا آمد و او را از بهر نماز و عبادت بسیار «راهب قریش» میخواندند. او بیناییاش را از دست داد و از بزرگان قریش به شمار میآمد و به سال ۹۴ ه. درگذشت. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص٣٠.
- ↑ مسعودی، حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۶؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۱۶.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۷۹.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ق۱، ح۱.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۸۱.
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۱، ص۳۴۲.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۸۱.
- ↑ شریف قریشی، باقر، حیاة الامام الحسین، ص٢٩-٣٠.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۸۱.
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۱، ص۳۴۲.
- ↑ حر عاملی، احمد بن حسن، الدر المسلوک، ج۱، ص۱۰۹. نزدیک به این گفتوگو میان امام حسین(ع) و محمد بن حنفیه در مدینه در گرفته است.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ق۱، ح۱؛ ابن حجر هیتمی، احمد بن محمد، الصواعق المحرقه، ص١٧.
- ↑ حر عاملی، احمد بن حسن، الدر المسلوک، ج۱، ص۱۰۹.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۸۲.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۸۳.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۸۴.
- ↑ ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل، ج۴، ص۳۸-۳۹.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱۷، ص۲۹۰؛ مجلسی، محمد باقر بن محمدتقی، بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۷۱.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۸۴.
- ↑ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۶۶.
- ↑ آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳، ص ۸۷.