ادعای نیابت از امام مهدی
مدعیان دروغین افرادی بودند که در عصر غیبت صغری به دروغ، مدعی سفارت و نیابت خاص امام بودند و در اموال متعلق به امام تصرفات بیمورد نموده و در مسائل فقهی و اعتقادی، سخنان گمراهکننده بر زبان میراندند. مانند: ابو محمد حسن شریعی، محمد بن نصیر نمیری، احمد بن هلال عبرتایی و... .
مقدمه
در عصر غیبت صغری افرادی پیدا شدند که به دروغ، مدعی سفارت و نیابت خاص امام بودند و در اموال متعلق به امام تصرفات بیمورد نموده و در مسائل فقهی و اعتقادی، سخنان گمراهکننده بر زبان میراندند. از اینرو نواب خاص با رهنمود امام به مقابله با آنان بر میخواستند و گاه در طرد و لعن آنان از ناحیه حضرت، توقیع صادر میشد. شروع تفکر ادعای دروغین نیابت، به دوران نایب دوم ـ محمد بن عثمان ـ برمیگردد. کسانی که در این دوران به دروغ ادعای نیابت امام S را داشتند، عبارتند از: ابو محمد حسن شریعی، محمد بن نصیر نمیری، احمد بن هلال عبرتایی، ابو طاهر محمد بن علی بن بلال، ابو بکر محمد بن احمد بن عثمان معروف به ابو بکر بغدادی، اسحاق احمر، باقطانی، حسین بن منصور حلاج. البته شلمغانی در زمان نایب سوم و ابو دلف کاتب، پس از وفات نایب چهارم نیز ادعای نیابت نمودهاند[۱]. از دیگر کسانی که ادعای نیابت خاصه کردهاند: محمد بن سعد، شاعر کوفی متوفی سال ۵۴۰، احمد بن حسین رازی متوفی سال ۶۷۰، حسین بن علی اصفهانی متوفی سال ۸۵۳، علی بن محمد سجستانی متوفی سال ۸۶۰، سید محمد هندی متوفی سال ۹۸۷، شیخ محمد مشهدی متوفی سال ۱۰۹۰، سید علی مشهدی، شیخ محمد فاسی مغربی متوفی سال ۱۰۹۵ و میرزا محمد هروی[۲][۳]
علل انحراف مدعیان دروغین
با تعمق در روایات و حوادث دوران، علت انحراف مدعیان نیابت را میتوان چنین برشمرد:
- حرص و آز در تامین منافع نامشروع شخصی،
- طمع به اموال و امکاناتی که انبوه دوستداران امام عصر S به آنها داده بودند تا به وسیله آنان به آن حضرت برسد،
- جاهطلبی و دوستی ریاست و عشق به شهرت و قدرت، تا از ورای آنها به جامعه، فرماندهی و ریاست کنند،
- و بالاخره پیروی از هوای نفس که انسان را از حق و فضیلت بازمیدارد. سرانجام کارشان به جایی رسید که نفرین و لعنت حضرت مهدی S شامل آنان گردید و نگونبخت شدند[۴][۵]
برخی از مدعیان دروغین نیابت
برخی از معروفترین مدعیان دروغین عبارتاند از:
- ابو محمد حسن شریعی: یکی از مدعیان دروغین نیابت، حسن شریعی است. البته به یقین مشخص نیست اسم او "حسن" باشد؛ بلکه او با لقب معروف شده است. در روایتی که نقل خواهد شد، راوی حدیث به صورت حدس و گمان اسم او را "حسن" ذکر کرده است[۶]. مؤلف قاموس الرجال مینویسد: از حدیثی که شیخ طوسی نقل کرده است. روشن میشود اسم او به صورت یقین روشن نیست و او به وسیله لقب معروف بوده است و این که "تلعکبری" راوی حدیث، به صورت گمان حکم کرده که اسم او "حسن" است؛ به سبب این است که او "ابو محمد" بوده و اغلب اسم کسانی که کنیه آنها "ابو محمد" است، حسن میباشد[۷]. شریعی نخستین کسی است که به دروغ و افترا، ادعای نیابت امام زمان S را کرد. او پیشتر از یاران امام هادی و امام حسن عسکری (ع) بود؛ ولی پس از آن منحرف شد. تاریخ ادعای نیابت دروغین او به صورت دقیق بیان نشده است؛ لکن چون این ادعاهای دروغین، از دوران نایب دوم آغاز شده است، به نظر میرسد وی در دوران سفارت و نیابت محمد بن عثمان، به چنین عملی دست زده است. دانشوران علم رجال درباره شرححال او چندان بحث نکردهاند؛ لذا جامعترین سخن درباره ایشان، کلام شیخ طوسی در کتاب الغیبه است. شیخ طوسی درباره "شریعی" مینویسد: نخستین کسی که به دروغ و افترا، دعوی نیابت خاص از جانب امام زمان S کرد، شخصی معروف به "شریعی" بود. جماعتی از عالمان از ابو محمد تلعکبری از ابو علی محمد بن همام نقل کردهاند: کنیه شریعی "ابو محمد" بود. تلعکبری میگفت: "گمان دارم نام وی حسن باشد". او از اصحاب امام هادی S و امام حسن عسکری S به شمار میآمد. او نخستین کسی است که مدعی مقامی شد که خداوند برای او قرار نداده بود و شایسته آن هم نبود. در این خصوص، بر خدا و حجتهای پروردگار دروغ بست و چیزهایی به آنان نسبت داد که شایسته مقام والای آنان نبود و آنها از آن به دور بودند؛ از این رو، شیعیان هم او را ملعون دانسته و از وی دوری جستند و توقیعی از جانب ولی عصر S درباره لعن و دوری از وی صادر شد[۸].
- محمد بن نصیر نمیری: یکی از رقبای محمد بن عثمان بود که نیابت وی را قبول نداشت و خود مدعی نیابت بود. شیخ طوسی در رجال خود، در اصحاب امام جواد S دو بار از او نام برده و هیچ شرحی درباره او انجام نداده است[۹]. علامه حلی در رجال خود، دو جا از ایشان نام برده، مینویسد: محمد بن نصیر نمیری کسی است که امام هادی S او را لعن کرده است. در جایی دیگر میگوید: ابن غضائری درباره او گفته است: "محمد بن نصیر از نظر علمی، از فضلای بصره بود [و از نظر عقیدتی] ضعیف بود. فرقه "نصیریه" را او تأسیس کرده و به او نسبت داده میشود"[۱۰]. در رجال کشی نیز شرح حال او مطرح است. به نظر مرحوم کشی امام هادی S سه نفر را لعن کرده که یکی از آنها محمد بن نصیر نمیری است[۱۱]. در جای دیگر از "عبیدی" نقل میکند که: امام حسن عسکری S ـ بدون اینکه من سؤالی از او بپرسم ـ نامهای به سوی من فرستاد و در آن نامه از محمد بن نصیر نمیری و حسن بن محمد بن باباقمی، اعلان انزجار کرده، فرمود: تو و همه دوستداران ما، از آنان دوری جویید و من آنها را لعن میکنم و لعنت خدا نیز بر آنها باد! آنان از نام ما سوء استفاده کرده و اموال مردم را میخورند و فتنه انگیزی میکنند! آنان ما و شیعیان ما را اذیت کردند. خداوند آنها را اذیت کند و آنان را در فتنهای که ایجاد کردهاند، مغلوب و نابود سازد![۱۲].
- ابو طاهر محمد بن علی بن هلال: همانگونه که پیش از این نیز یاد شد، ابو طاهر محمد بن علی بن بلال در ابتدای کار، نزد امام حسن عسکری S فردی مورد اعتماد بود و روایاتی چند از آن حضرت نقل کرده است؛ ولی رفتهرفته به سبب پیروی از هوای نفس، راه انحراف در پیش گرفت و مورد مذمت خاندان وحی واقع شد. وی، ادعا کرد وکیل حضرت مهدی S است. او نیابت نایب دوم حضرت مهدی S را منکر شد و درباره اموالی که نزد وی جمع شده بود تا به حضرت مهدی S برساند، خیانت کرد[۱۳]. نایب دوم، زمینه دیدار وی را با حضرت مهدی S فراهم کرد. امام به وی فرمان داد: اموال را به نایبشان رد کند؛ اما او در دشمنی و انحراف خود باقی ماند. پایان کارش آن شد که توقیعی از ناحیه مقدسه حضرت مهدی S، مبنی بر لعن و نفرین و بیزاری از وی ـ در ضمن افرادی دیگر از جمله حلاج و شلمغانی ـ صادر شد.
- حسین بن منصور حلاج: حسین بن منصور حلاج، حدود سال ۲۴۴ ق در قریه "طور" از قرای بیضای فارس (هفت فرسنگی شیراز) زاده شد. وی با پدرش منصور از بیضا، به واسط رفت و در آنجا علوم اسلامی را آموخت و در بیست سالگی به بصره رفت. مرید صوفی آن سامان شد و به دست او خرقه تصوف پوشید. در سال ۲۷۰ ق به مکه سفر کرد و از آنجا به اهواز رفت و به دعوت پرداخت. حلاج برای دعوت به مذهب صوفیانه خود ـ که جنبه "حلولی" داشت ـ به مسافرت میپرداخت. وی در آغاز خود را رسول امام غایب و باب آن حضرت معرفی میکرد؛ به همین سبب علمای علم رجال شیعه، او را از مدعیان "بابیت" شمردهاند. نام او ابو المغیث حسین بن منصور حلاج بود که در سال ۳۰۹ ق کشته شد. حلاج پس از ادعای بابیت، بر این شد که ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی (متکلم امامی) را در سلک یاران خود درآورد و به تبع او، هزاران شیعه امامی را که در قول و فعل تابع او بودند، به عقاید حلولی خویش معتقد سازد؛ به ویژه آن که جماعتی از درباریان خلیفه به حلاج، حسن نظر نشان داده و جانب او را گرفته بودند. ولی ابو سهل که پیری مجرب بود، نمیتوانست ببیند او با مقالاتی تازه، خود را معارض حسین بن روح نوبختی وکیل امام غایب معرفی میکند. اسماعیل در پاسخ گفت: "وکیل امام زمان S باید معجزه داشته باشد. اگر راست میگویی، موهای مرا سیاه کن. اگر چنین کاری انجام دهی، همه ادعاهایت را میپذیرم". ابن حلاج که میدانست ناتوان است، با استهزای مردم روبهرو شد و از شهر بیرون رفت. آنگاه به قم شتافت و به مغازه علی بن بابویه، (پدر بزرگوار شیخ صدوق) رفت و خود را نماینده امام زمان S خواند. مردم بر وی شوریدند و او را با خشونت از شهر بیرون افکندند. ابن حلاج، پس از آن که جمعی از خراسانیان ادعایش را پذیرفتند، دیگر بار به عراق شتافت[۱۴]. در این زمان، چون فقه امامیه از سوی خلفا به رسمیت شناخته نشده بود، شیعیان در میان مذاهب اهل سنت "مذهب ظاهری" را که مؤسس آن، ابوبکر محمد بن داوود اصفهانی است، پذیرفته بودند. رؤسای امامیه و خاندان نوبختی، برای برانداختن حلاج ناچار به محمد بن داوود ظاهری متوسل شدند و او را به صدور فتوایی وا داشتند که در سال ۲۹۷ ق و اندکی پیش از مرگ خود در وجوب قتل حلاج انتشار داده بود. ابو الحسن علی بن فرات، وزیر شیعی مذهب مقتدر (خلیفه عباسی) نیز در تکفیر حلاج به آل نوبخت کمک کرد. حلاج در سال ۲۹۶ ق به بغداد رفت و مردم را به طریقه خاصی مبتنی بر نوعی تصوف آمیخته با گونهای "حلول" دعوت کرد. ابو الحسن بن فرات، وی را تعقیب کرد و ابن داوود فتوای معروف خود را در حلیت خون او صادر نمود. وی در سال ۳۰۱ ق به دست کارگزاران خلیفه گرفتار شد و به زندان افتاد. پس از هفت ماه محاکمه، علمای شرع او را مرتد و خارج از دین اسلام شمردند (۲۴ ذیقعده ۳۰۹ ق) و به فرمان مقتدر و وزیر او حامد بن عباس به دار آویخته شد[۱۵]. سپس جسد او را سوزاندند و سرش را بر بالای جسر بغداد زدند.
- ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی: پیش از این گفته شد شلمغانی از یاران امام حسن عسکری S و از دانشمندان، دبیران و محدثان زمان خود در بغداد بود. کتابهای بسیاری داشت و در آنها، انبوه روایاتی را که از امامان اهل بیت (ع) شنیده بود، گردآوری و دستهبندی کرده بود[۱۶]. هنگامی که راه انحراف و ارتجاع را در پیش گرفت و از نظر اندیشه، عقیده و عملکرد تغییر یافت؛ در روایات تغییراتی ایجاد میکرد؛ هرچه میخواست بر آنها میافزود و هرچه دلخواه او بود، کم میکرد. همانگونه که پیش از نیز یاد شد، نجاشی در رجال خود مینویسد: ابو جعفر محمد بن علی شلمغانی از پیروان مذهب امامیه بود؛ اما رشک و حسد بر مقام ابو القاسم حسین بن روح، وی را بر آن داشت که ترک مذهب امامیه گوید و داخل کیشهای مردود شود؛ تا بدآنجا که از طرف امام غایب توقیعاتی بر ضد او صادر شد. سرانجام به امر سلطان (دولت) به دار آویخته شد[۱۷]. حسین بن روح، از سال انتصاب خود به مقام نیابت سوم (جمادی الآخر ۳۰۶ ق) در بغداد با عزت و احترام میزیست و خاندان آل فرات که وزارت بنی عباس به دست ایشان بود، از طرفداران شیعه بوده و از او حمایت میکردند. در ربیع الاول سال ۳۱۲ ق وزارت به حامد بن عباس انتقال یافت و آل فرات و کسان ایشان از کار برکنار شده و به زندان افتادند. پس از آن، حسین بن روح نیز به زندان افتاد و تا سال ۳۱۷ ق (مدت پنج سال) در حبس ماند. وی، پیش از افتادن به زندان، مدتی پنهان میزیست و چون اعتمادی کامل به ابن ابی العزاقر داشت، او را به نیابت خود برگزید. شلمغانی واسطه بین او و شیعیان شد. توقیعات حضرت مهدی S، از سوی حسین بن روح به دست شلمغانی صادر میشد و مردم برای رفع حوایج و حل مشکلات، به او رجوع میکردند[۱۸]. پس از این زمان، شلمغانی به ادعاهای باطل پرداخت و از مذهب شیعه امامیه اثنی عشریه انحراف جست. حسین بن روح در زندان، از انحرافش مطلع شد و از همانجا در ذی حجه سال ۳۱۲ ق توقیعی در لعن ابی العزاقر به شیخ ابو علی محمد بن همام اسکافی بغدادی که از بزرگان شیعه بود، فرستاد و از وی تبری جست[۱۹]. مردم پس از صدور لعن شلمغانی، نزد حسین بن روح شتافتند و گفتند: "خانههای ما از آثار شلمغانی انباشته است، چه کنیم؟" فرمود: "نظر من، درباره کتابهای او همان چیزی است که امام عسکری S درباره کتابهای بنی فضال فرمود:"... خُذُوا بِمَا رَوَوْا وَ ذَرُوا مَا رَأَوْا"؛ اعتقادات آنان را کنار گذارید و آنچه نقل کردهاند، بپذیرید"[۲۰]. به نظر شیخ طوسی علت کشته شدن شلمغانی چنین بود: زمانی که ابو القاسم حسین بن روح او را آشکارا لعن کرد و همه جا شهرت یافت و مردم از وی دوری جستند. تمام شیعیان از او برحذر بودند؛ به طوری که نتوانست به حیلهها و نیرنگهای خود ادامه دهد. روزی در محفلی که رؤسای شیعه حاضر بودند و همه لعن شلمغانی و دوری از او را از ابو القاسم حسین بن روح نقل میکردند، شلمغانی به حاضران گفت: من و او (حسین بن روح) را در جایی بخواهید تا من دست او و او هم دست مرا بگیرد و در حق یکدیگر نفرین کنیم. اگر آتش نیامد و او را نسوزاند، هرچه او درباره من گفته، درست است. این خبر در خانه ابن مقله اتفاق افتاد و از آنجا به گوش "الراضی بالله" خلیفه عباسی رسید. "راضی" هم دستور داد او را دستگیر کرده و به قتل رساندند؛ بدینگونه شیعیان از شر او راحت شدند[۲۱]. این اتفاق، سال ۳۲۳ ق رخ داد[۲۲].
- احمد بن هلال کرخی: احمد بن هلال کرخی، اهل روستای بزرگی از منطقه "نهروان" بود که میان واسط و بغداد قرار دارد. گفته شده است: وی از یاران حضرت هادی S یا امام عسکری S بود. به غلو مشهور به علو و مورد لعن و نفرین ابدی است. نخست از افراد مورد اطمینان حضرت عسکری S و از اصحاب خاص و روایت کننده از امامان معصوم (ع) بود. ۵۴ مرتبه به زیارت خانه خدا رفت که بیست مرتبه آن با پای پیاده بود. اما دچار کژی شد؛ به گونهای که حضرت عسکری S او را بسیار نکوهش کرد و دربارهاش فرمود: "از این صوفی ریاکار و بازیگر پروا کنید"[۲۳]. برخی نیز این جمله را در نکوهش او، از جانب حضرت مهدی S دانستهاند که در هر حال نشانگر پلیدی و گمراهی این مرد است. او تا زمان نیابت محمد بن عثمان زیست و با سماجت بسیار، سفارت آن جناب را انکار کرد. توقیع مبارکی از جانب حضرت مهدی S درباره لعن و نفرین بر او و لزوم اظهار بیزاری از کارهایش صدور یافته است[۲۴]. بیشتر کتابهای رجالی، او را به "عبرتایی" ملقب میدانند[۲۵]. شیخ طوسی در کتاب الغیبة وی را "کرخی" نامگذاری کرده و به او "بغدادی" نیز گفته شده است. از تاریخ، فهمیده میشود احمد بن هلال تا آخر سفارت و نیابت نایب نخست منحرف نشده بود؛ لکن به مجرد وفات عثمان بن سعید در نایب دوم شک کرد و نیابت او را نپذیرفت[۲۶]. شیعیان هم پس از عزل، او را ملعون دانسته و از وی دوری جستند. پس از مرگ وی توقیعی از سوی ولی عصر S به دست حسین بن روح به شرح ذیل صادر شد: خداوند از فرزند هلال نگذرد که بدون اجازه و رضایت ما، در کار ما مداخله و فقط به میل خود عمل میکرد! تا آن که پروردگار، با نفرین ما زندگیاش را به انجام رساند. ما در زمان حیاتش نیز انحرافش را به خواص شیعیان خود اعلام کردیم. این را به هرکس که درباره او میپرسد، برسانید. هیچیک از شیعیان ما معذور نیست در آنچه افراد مورد اعتماد از ما نقل میکنند، تردید کند؛ زیرا میدانند ما اسرار خود را با آنان میگوییم". آن حضرت در توقیعی دیگر فرمود: ابن هلال، ایمان خود را پایدار نداشت و با آن که مدت طولانی خدمت کرد، به دست خود ایمانش را به کفر دگرگون ساخت و خدا نیز او را کیفر داد[۲۷]. آنچه یاد شد، فقط برخی از مدعیان دروغین در دوران غیبت بود. پرداختن به همه مدعیان، مجال بسیار گستردهای میطلبد که در حوصله این نوشتار نیست. علاقهمندان میتوانند به کتابهای مفصلی که در اینباره تدوین شده است، مراجعه کنند[۲۸].
پرسش مستقیم
پرسشهای وابسته
- ریشههای انحراف مدعیان دروغین مهدویت چیست؟ (پرسش)
- چرا مدعیان دروغین مهدویت در زمان نایب اول وجود نداشتند؟ (پرسش)
- آغاز پیدایش مدعیان دروغین مهدویت از چه زمانی بود؟ (پرسش)
- با توجه به مشخص بودن نسب امام مهدی علت پیدایش مدعیان مهدویت چیست؟ (پرسش)
- آیا پدید آمدن مدعیان مهدویت از آثار سوء اعتقاد به مهدویت است؟ (پرسش)
- آیا پدید آمدن مدعیان مهدویت بر حتمی بودن ظهور مهدی دلالت دارد؟ (پرسش)
- چه کسانی ادعای مهدویت کرده یا در حق آنها ادعای مهدویت شده است؟ (پرسش)
- آیا احمدیه یا قادیانیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا کیسانیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا زیدیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا فطحیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا قرامطه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا ناووسیه و اسماعیلیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا شیخیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا بابیت از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا بهاییت از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا سبئیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا عسکریه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا مغیریه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا ممطوره از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا نمیریه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا واقفیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا واقفه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا باقریه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا موسویه یا موسائیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا محمدیه از فرقههای مدعی مهدویتاند؟ (پرسش)
- آیا ابومسلم خراسانی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا محمد بن عبدالله بن جعفر مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا عبيدالله مهدی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا محمد بن تومرت مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا مهدی سودانی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا غلام احمدخان مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا مهدی تهامه مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا مهدی سوس مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا ابومسلم خراسانی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا مهدی صومالی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا مهدی سنگال مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا محمد بن حنفیه مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا موسی بن طلحه مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا ابوهاشم بن محمد بن حنفیه مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا محمد بن عبدالله بن حسن مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا مهدی عباسی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا عباس فاطمی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا محمد بن عبد الله محض مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا عبید الله مهدی بن محمد مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- آیا محمد بن عبدالله بن تومرت علوی حسنی مدعی مهدویت بود؟ (پرسش)
- مدعیان بابیت چه کسانی هستند؟ (پرسش)
- مفهوم باب در لغت و اصطلاح چیست؟ (پرسش)
- انگیزههای مدعیان بابیت امام مهدی چیست؟ (پرسش)
- دلایل اثبات دروغ بودن ادعای بابیت در عصر غیبت چیست؟ (پرسش)
- مدعیان دروغین مهدویت در طول تاریخ چه کسانی بودند؟ (پرسش)
- راه شناسایی مدعیان دروغین سفارت و نیابت خاص چیست؟ (پرسش)
- اگر شخصی ادعا کند که امام مهدی است چگونه باور کنیم و راه شناخت او چیست؟ (پرسش)
- چه راههایی برای شناخت مهدی نماها وجود دارد؟ (پرسش)
- از چه زمانی عدهای به دروغ ادعای مهدویت کردند؟ (پرسش)
- چرا با آغاز دوره استعمار ادعای دروغین مهدویت زیاد شد؟ (پرسش)
منابع
پانویس
- ↑ زندگانی نواب خاص امام زمان، غفارزاده، ص ۱۷۹.
- ↑ ادیان و مهدویت، محمد بهشتی، ص ۶۴.
- ↑ تونهای، مجتبی، موعودنامه، ص۶۲۹.
- ↑ قزوینی، سید محمد کاظم، امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور، ص ۲۸۲.
- ↑ تونهای، مجتبی، موعودنامه، ص۶۲۹.
- ↑ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۹۷.
- ↑ قاموس الرجال، ج ۳، ص ۲۶۲.
- ↑ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۹۸.
- ↑ شیخ طوسی، رجال، ص ۴۰۵، رقم ۷ و ص ۴۰۷ رقم ۲۳.
- ↑ علامه حلی، رجال، ص ۲۵۴ و ۲۵۷.
- ↑ کشی، اختیار معرفة الرجال، ج ۲، ص ۸۰۵.
- ↑ کشی، اختیار معرفة الرجال، ج ۲، ص ۸۰۵.
- ↑ ر. ک: شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۰۰.
- ↑ ر. ک: سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج ۲، ص ۴۸؛ صدر، سید محمد، تاریخ الغیبة الصغری، ص ۵۳۲.
- ↑ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۰۱، فرهنگ فرق اسلامی، ص ۱۶۲.
- ↑ نجاشی، رجال، ج ۲، ص ۲۳۹.
- ↑ نجاشی، رجال، ج ۲، ص ۲۹۴.
- ↑ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۰۳.
- ↑ طبرسی، الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۷۴؛ و نیز ر. ک: شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۰۳.
- ↑ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۸۷.
- ↑ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۰۶.
- ↑ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۴۱۲.
- ↑ رجال کشی، ص ۵۳۵.
- ↑ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۵۳.
- ↑ ابی داوود، رجال، ص ۴۲۵؛ رجال طوسی، ص ۳۸۴؛ رجال علامه، ص ۲۰۲.
- ↑ صدر، سید محمد، تاریخ الغیبة الصغری، ص ۵۰۲.
- ↑ شیخ طوسی، کتاب الغیبة، ص ۳۵۳.
- ↑ سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۱۷۳-۱۸۱.