قوم یهود در تاریخ اسلامی
به قوم بنی اسرائیل و پیروان حضرت موسی (ع) "یهود" میگویند و یهودی کسی است که در این آیین باشد. یهودیان به خاطر زندگی در کشورهای گوناگون به فرقههای متعددی تبدیل شدند مانند: فریسیان؛ صدوقیان؛ سامریان و ... و دارای اعیاد متعددی هستند مانند: روز شنبه؛ عید اول ماه؛ سال هفتم یا سال انفکاک و ... .
براساس برخی از اخبار، ورود یهود به شبه جزیره به ایام "بخت النصر" برمی گردد که در مکانهایی مانند یمن، یثرب ساکن شدند.
مقدمه
رفت و آمدهای مکرر تجاری از یک سو و پناهجویی دیندارانی که از ستم میگریختند از سوی دیگر، باعث شد تا در کنار بتپرستی ـ بزرگترین دین شبه جزیره عرب ـ، ادیانی چون یهودیّت، مسیحیّت و ثنویّت و دهریه به سرزمین عرب راه یابد. این ادیان رونق چندانی نداشتند؛ اما از عوامل تأثیرگذار فرهنگی و اجتماعی جامعه عربی به شمار میآمدند[۱].
تاریخچه یهودیت در جزیرة العرب
درباره ورود اولین گروه یهودی به شبه جزیره، مورخان، مطالبی را ذکر کردهاند که بعضی از آنها بیشباهت به افسانه نیست. بعضی گفتهاند ورود یهود به جزیرة العرب به دوران حضرت موسی (ع) برمیگردد؛ هنگامی که ایشان، لشکری را برای مقابله با حجازیان فرستاد و سرانجام لشکریان در یثرب ساکن شدند[۲]. همچنین بعضی، حضور "داوود نبی (ع)" به همراه سبط "یهودا" در خیبر و هدیه آن را به بنیاسرائیل سبب ورود یهودیت به عربستان دانستهاند[۳]؛ اما بیتردید هیچ یک از این گفتهها صحت تاریخی چندانی ندارند و معتبر نیستند. بعضی از اخبار نیز ورود یهود به شبه جزیره را به ایام "بخت النصر" مربوط میدانند[۴]. صحت حمله بخت النصر به فلسطین و ساکن شدن عده زیادی از یهودیان فراری در "وادیالقری"، "خیبر"، "تیماء" و "یثرب" بعید نیست؛ چراکه این امر به علت نزدیک بودن فلسطین و حجاز به یکدیگر و نیز دایر بودن راهها، کاملاً طبیعی به نظر میرسد. "تلمود" و "یشناه" نیز بر پناه بردن یهودیان در زمان "بنوکد نصر" (بخت النصر) به جزیرة العرب و تأثیرپذیری آنان از عادات و رسوم عرب اشاره دارند[۵]
اخبار دیگر نیز حاکی از این امر است که با ظهور دولت روم و حمله آنان به عبرانیان، یهودیان بسیاری ناگزیر در حجاز ساکن شدند. با تسلط "تیتوس" (قیصر روم)، بر شام، فلسطین و قدس در سال ۷۰ م، هیکل یهود نابود شد[۶] و یهودیان از ورود به قدس منع شدند[۷]. بار دیگر نیز در زمان "قیصر دریان" در سال ۱۳۲ م یهودیان آواره شدند[۸]. در نتیجه بسیاری از آنان به حجاز و عده کمی نیز به یمن گریختند[۹].
یهودیان یمن
از یهودیان یمن، اطلاعات چندانی در دست ما نیست؛ عدهای از مؤرخان، ورود اولین گروه از یهودیان به یمن را همزمان با ورود یهودیان به منطقه حجاز میدانند[۱۰]. عدهای هم انتشار دین یهود در یمن را از زمان "تبع ابیکرب" دانستهاند[۱۱]. گفتهاند "مالک بن عجلان خزرجی"، بر اثر ظلم و ستم یهودیان یثرب به اوس و خزرج، تبع را از ستم یهودیان آگاه کرد.
او به یثرب لشکر کشید و عده زیادی از یهودیان را کشت. سپس یکی از فرزندان خود را در آنجا باقی گذاشت تا اخبار آنها را به وی گزارش کند؛ اما یهودیان او را کشتند و بهانه حمله مجدد تبع را فراهم کردند. تبع قصد ویرانی یثرب را کرد؛ اما دو تن از احبار یهود، به نامهای "کعب" و "اسد" که عالمان یثرب نیز بودند، او را از این کار برحذر داشتند، او را از عذاب آسمانی ترسانده، این شهر را مأمن و هجرتگاه پیامبر آخرالزمان (ص) معرفی کردند[۱۲]؛ از اینرو تبع از خواستهاش برگشت و به دین یهود تمایل یافت. سپس دو کاهن را همراه خود به یمن برد[۱۳].
در مباهلهای که بین این دو عالم یهودی و بتپرستان یمنی به وقوع پیوست، کاهنان به پیروزی رسیدند و بسیاری از حمیریان به یهودیّت گرویدند[۱۴]. یهودیان به علت آزادی کاملشان در یمن، توجه گروهی از ساکنان یمن را به خود جلب کردند؛ به گونهای که بسیاری از "بنیحارث بن کعب" و عدهای از "غسان" و "جذام" به سبب مجاورت با یهودیان، به آیین یهود در آمدند[۱۵]؛ اما یهودیان به دلیل افکار خاص خود هرگز آنان را در دین خود نپذیرفتند و آنان را به جامعه خود راه ندادند؛ بلکه آنان را "سامریون" مینامیدند[۱۶].
قطعیترین اخبار از یهود یمن که به دست ما رسیده است، جریان "واقعه اخدود" در اواخر قرن ششم میلادی است. در این زمان، یهودیان یمن با تأثیرگذاری بر "ذی نؤاس" پادشان یمن، او را به کشتار مسیحیان نجران برانگیختند[۱۷]. در پی این واقعه، نصارای حبشه برای انتقام خون همکیشان خود، به فرماندهی "ریاط بن اصمحه"، حکومت ذونؤاس را در هم شکستند. بعد از مرگ اریاط، حکومت "ابرهه"، فرار بسیاری از یهودیان یمن و پراکنده شدنشان را در نقاط مختلف، در پی داشت. یهودیانی هم در آنجا باقی ماندند تا اینکه اسلام، آنجا را فرا گرفت و بسیاری از آنان از جمله "کعب الاحبار" و "وهب بن منبه" به اسلام گرویدند[۱۸].[۱۹]
یهودیان حجاز
یثرب از اولین سرزمینهای جزیرة العرب به شمار میآید که یهودیان در آن ساکن شدند. مهمترین قبایل یهود که شامل بنینضیر، بنیقنیقاع، بنیتهدل، بنیزعوراء، بنیثعلبه، بنیمحمر، بنیعکرمه و بنیزید میشدند، در این شهر زندگی کردند[۲۰]. بعضی از این قبیلهها از قبایل اصیل یهودی به شمار میآمدند که از زمان "تیتوس" و "هدریان" و قبل از آنها به این منطقه آمده بودند. نسبت این قبیلهها به "کاهنین" (کاهن فرزند هارون) و "اسباط عشره" بر میگشت[۲۱].
یهود بعد از سیل ارم و کوچ اوس، خزرج و أزد به یثرب، طبق عهدی که با آنان بسته بود با آنها به زندگی پرداختند؛ اما پس از مدتی پیمان شکسته شد و چون جمعیّت اوس و خزرج کم بود در دست یهودیان زبون و خوار شدند[۲۲]؛ به گونهای که اگر به منزل یک اوسی یا خزرجی و یا ازدی دستدرازی میشد، او نمیتوانست مانع تجاوز به اموال و ناموسش شود[۲۳] تا اینکه "مالک بن عجلان" نزد "تبع ابیکرب" رفت و او را از غلبه یهود بر خویش آگاه کرد. او هم به یثرب حمله برد و سیادت یهود بر عرب را در هم شکست. گفتهاند که مالک بن عجلان، از "ابوجبلة غسانی"، امیر غسانی، یاری طلبید و با نیرنگ او، سران یهود را به بهانه صلح به شام دعوت کرد. سپس از این فرصت استفاده کرد و همه را از دم تیغ گذراند[۲۴]. از آن پس یهود، متعرض اوس و خزرج نشدند و زمام امور یثرب به دست اوس و خزرج افتاد[۲۵].
یهودیان دژنشینی اختیار کردند و در منطقهای ساکن شدند که از یثرب به خیبر و تیماء کشیده میشد. یهودیان به علت فراوانی آب این منطقه، کشاورزی را برای خود انتخاب کردند و در کنار آن به تجارت نیز میپرداختند. آنان به تجارت خشکبار، آبجو و مشروبات شهره بودند[۲۶]. همچنین در تربیت حیوانات، طیور و نیز صید ماهی در سواحل دریای سرخ، تبحر داشتند[۲۷]. آهنگری و زرگری نیز از صنایع معروفشان بود[۲۸].[۲۹]
یهود ساکن مدینه
یهودیان مدینه در چهار نقطه پراکنده بودند: بنیقینقاع در داخل شهر اقامت داشتند، بنینضیر و بنیقریظه در حومه مدینه مقیم بودند و یهودیان خیبر در دویست کیلومتری از مدینه زندگی میکردند.
رسول خدا با یهودیان مدینه پیمان زیست مسالمت آمیز را امضاء کرد. حضرت با سه گروه معروف یهود پیمان بست و این پیمان از مهمترین نمونههای برخورد مسالمت آمیز پیامبر (ص) با یهود است، متن این قرارداد را رسول خدا با سه طایفه بنینضیر، بنیقریظه و بنیقینقاع امضا کرد.
مرحوم طبرسی نقل کرده است: یهود بنیقریظه، بنینضیر و بنیقینقاع نزد پیامبر (ص) آمدند و گفتند: ای محمد ما را به چه میخوانی؟ فرمود: به گواهی دادن به توحید و شهادت به اینکه خدایی جز الله نیست و رسالت خودم که من فرستاده او هستم. من کسی هستم که نامم را در تورات مییابید و علما و دانشمندانتان به شما گفتهاند که از مکه ظهور میکنم و به این سنگلاخ (مدینه) کوچ میکنم....
یهودیان گفتند: آنچه را گفتی شنیدیم. اکنون آمدهایم که با این شرایط با تو صلح کنیم که نه با شما باشیم و نه علیه شما، به سود یا زبان تو نباشیم و کسی را که علیه توست یاری نکنیم و متعرض یارانت نشویم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوی تا ببینیم کار تو و قومت به کجا میانجامد.
پیامبر (ص) خواسته آنان را پذیرفت و میان آنان قراردادی نوشته شد که مضمونش این بود: یهودیان علیه پیامبر (ص) یا یکی از یارانش با زبان، دست، اسلحه، مرکب، نه پنهانی و نه آشکارا، نه شب و نه روز، نباید اقدامی انجام دهند و خداوند بر این پیمان گواه و کفیل است. پس اگر یهود این تعهدات را نادیده بگیرد، رسول خدا میتواند خون ایشان را بریزد، زن و فرزندانشان را اسیر کند و اموالشان را غنیمت بگیرد.
آنگاه برای هر قبیلهای از یهودیان نسخهای جداگانه تنظیم شد. مسئول پیمان بنینضیر، حیی بن اخطب، مسئول پیمان بنیقریظه، کعب بن اسد و مسئول پیمان بنیقینقاع، مخیریق بود که هر سه نفر پیمان نامه را امضا کردند[۳۰].
بنیقینقاع
آنها پیمانشان را با پیامبر شکستند، بعد از جنگ بدر مسلمانان را آشکارا اهانت میکردند و حسادت خود را بروز میدادند و عبدالله بن ابی را پشتوانه قوی خود به شمار میآوردند. اولین مورد درگیری با یهود بنیقینقاع که قبیله مرفهی بودند و به امر زرگری در جزیرهالعرب اشتغال داشتند، این بود که روزی یک زن مسلمان برای خرید نزد زرگری یهودی رفت و در کنار بساط او نشست، زرگر گوشه لباس او را به پشت او گره زد و وقتی زن از جای برخاست قسمتی از اندامش آشکار شد و مرد یهودی به او خندید. زن مسلمان دادخواهی کرد و یکی از مردان مسلمان در دفاع از او با زرگر یهودی درگیر شد و او را کشت. یهودیان نیز بر سر او ریختند و آن مرد مسلمان را به قتل رساندند و به این ترتیب آتش نزاع شعلهور شد، بعد از این واقعه اعلام جنگ کردند. در همین رابطه آیه نازل شد: ﴿وَإِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيَانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْخَائِنِينَ﴾[۳۱].
پیامبر (ص) برای نصیحت یهود قدم به میدان نهاد. پیامبر اصحاب خود را در بازار جمع کرد و به یهودیان بنیقینقاع فرمود: از خداوند بترسید که مانند قریش گرفتار عذاب پروردگار نشوید اکنون اسلام را اختیار کنید؛ زیرا شما اوصاف مرا در کتاب خود میبینید.
یهودیان گفتند: یا محمد! این پیروزیها شما را گول نزند و از موفقیتی که در برابر خویشاوندانت پیدا کردی فریب نخوری، به خداوند سوگند اگر ما با تو جنگ کنیم آن وقت میفهمی که ما برخلاف آنها هستیم، در این هنگام نزدیک بود که مشاجره و نزاع بین مسلمین و یهودیان در گیرد و آیه شریفه در این مورد نازل شد: ﴿قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُمْ مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللَّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشَاءُ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصَارِ﴾[۳۲].
پیامبر هم با گروهی از مسلمانان به طرف قلعههای آنان رهسپار شد پیامبر آنها را غافلگیر ساخت و آنان را به محاصره در آورد و چیزی نمانده بود که آنان را در ازای خیانت و نقض عهد و پیمانشان قتل عام کند و مدت ۱۵ روز آنها را در محاصره قرار داد و آنها در اثر رعب و وحشتی که از سپاه اسلام داشتند راضی به صلح شدند و قرار شد از مدینه بروند و پیامبر فرمان تبعید آنها را در سال دوم هجرت به شام صادر نمود و آنها اموال خود را به غنیمت در اختیار مسلمانان قرار دادند، این محاصره در نهایت به نفع مسلمین پایان یافت، زنان و فرزندان خود را به همراه برده و ثروت و سلاحهای خود را در اختیار پیامبر قرار دهند و در اذرعات که در شام واقع شده فرود آمدند و این آیه شریفه درباره عبدالله بن ابی و جماعتی از خزرج فرود آمد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ * فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾[۳۳][۳۴].[۳۵].
بنینضیر
رسول خدا (ص) به سوی بنی النضیر رفت، آنان گروهی از یهود بودند که در نزدیکی مدینه سکونت داشتند و گاه و بیگاه در فرصتهایی که به دستشان میرسید مسلمانان را آزار میکردند. پیامبر با اصحاب نزد، کعب بن اشرف، رئیس بنیالنضیر رفتند تا از وی قرضی بگیرند، کعب ابتداء از پیغمبر احترام نمود و از وی تجلیل کرد، پس از اینکه حضرت با اصحاب خود نشستند، کعب به بهانه فراهم کردن طعام و غذا از مجلس بیرون شد؛ ولی باطناً در نظر گرفت آن حضرت را به قتل برساند. در این وقت جبرئیل (ع) فرود آمد و پیغمبر را از نیت کعب بن اشرف مطلع ساخت. حضرت رسول از خانه کعب بن اشرف بیرون شد و طوری وانمود کرد که برای قضای حاجتی میرود. پیغمبر چون میدانست اطرافیان کعب اصحاب او را نخواهند کشت لذا به تنهایی راه مدینه را در پیش گرفت. هنگامی که پیغمبر به مدینه مراجعت میکردند یکی از اصحاب کعب که برای کمک و یاری او میآمد در راه پیامبر را دید، او جریان حضرت را به کسب اطلاع داد و اصحاب پیغمبر نیز از قضیه مراجعت آن حضرت مطلع شدند و آنان هم برگشتند.
عبدالله بن صوریا که دانشمندترین یهودیان بود گفت: به خداوند سوگند پروردگار محمد او را از نیت سوء و مکر و فریب شما خبر داده و اینک فرستاده وی خواهد آمد و شما را به ترک این دیار امر خواهد کرد، اکنون به حرف من گوش فرا دهید و به وی ایمان بیاورید، تا مال و جان شما در امان باشد و اگر از گفتار او درگذرید شما را از این محل بیرون خواهد کرد.
یهودیان گفتند: خروج ما از این محل و ترک مال و دیار بر ما گواراتر است تا اینکه به محمد ایمان بیاوریم! عبدالله گفت: ولی اگر ایمان بیاورید برای شما بهتر است و اگر برای رسوایی شما نبود من ایمان میآوردم! پس از اینکه پیامبر به مدینه مراجعت کردند، محمد بن مسلمه را نزد یهودیان فرستادند و بر آنها سفارش اکید کردند که هر چه زودتر از اموال خود برداشته و از خانههای خود بیرون شوند و حضرت امر فرمودند که تا سه روز باید یهودیان منازل خود را تخلیه کنند[۳۶].
در نقل دیگری از علامه حلی آمده که پیامبر در سال چهارم هجرت با جمعی از خواص جهت دیه دو عامری که عمرو بن امیه ایشان را کشته بود، به منازل یهود بنینضیر رفت و در وقتی که پشت به دیوار خانه ایشان تکیه داده بود، شخصی از این موقعیت استفاده کرد و خواست از بالای دیوار سنگی بر سر حضرت بیاندازد و ایشان را از بین ببرد! ولی خداوند متعال او را از این توطئه یهود، آگاه کرد و حضرت، بیآنکه عکسالعملی نشان دهد یا همراهان خود را خبر کند، راهی مدینه شد. یهود از ماجرا اطلاع یافتند و قضیه را از آن شخص یهودی پرسیدند، او هم تصدیق کرد. مدتی گذشت و همان شخص به وسیله یکی از نزدیکان خود کشته شد[۳۷].
پیامبر که به قدرت حق از دست آنها نجات یافت به ایشان پیغام داد: اکنون که پیمان صلح را شکستید و قصد سوء نمودید، ده روز مهلت دارید که از مدینه خارج شوید. یهود با کمال بیشرمی پیغام دادند: ما از مدینه نمیرویم، هر چه میخواهی بکن.
در قلعههای خود با امید از بهرهگیری دو هزار نفر جنگجو در برابر مسلمانان سنگر گرفتند. این بار هم پیامبر با سپاهی به سوی قلاع آنها حرکت کرد و آنها را در محاصره قرار داد و ابن ابی منافق به یهود که هم پیمان آنها بود، پیغام فرستاد که از دیار خود نروید و در قلاع خود متحصن باشید که من با دو هزار نفر یاور شمایم. یهودیان به سخن آن منافق مغرور شدند و یاغی گشتند. خبر به آن حضرت رسید. حضرت لشکرکشی کرد و پای قلعههای آنها رسید، دستور داد خیمهاش را در آخرین نقطه از زمین گودی که به نام زمین بنی حطمه بود، برپا کردند. همین که شب شد مردی از بنیالنضیر تیری به سوی خیمه آن حضرت انداخت و آن تیر به خیمه اصابت کرد، پس پیغمبر (ص) دستور داد خیمهاش را از آنجا بکنند و به دامنه کوه بزنند و مهاجرین و انصار دور خیمه آن حضرت پرده زدند.
چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، امیرالمؤمنین (ع) را نیافتند، مردم عرض کردند: ای رسول خدا علی را نمیبینیم؟ فرمود: گمان دارم دنبال اصلاح کار شما رفته باشد. طولی نکشید که علی (ع) با سر بریده همان مرد یهودی که تیر به سوی خیمه پیغمبر (ص) پرتاب کرده بود و نامش غرور بود، بازگشت و آن سر را پیش آن حضرت انداخت. پیغمبر (ص) فرمود: ای علی چه کردی؟ عرض کرد: من دیدم این خبیث مرد بیباک و دلاوری است، پس در کمینش نشستم و با خود گفتم: این مرد بیباک مبادا در تاریکی آخر شب از قلعه بیرون آید و دستبردی به ما بزند.
دیدم شمشیری برهنه در دست دارد و با سه تن از یهود پیش میآید، به او حمله کرده و او را کشتم و دیگران که همراهش بودند گریختند و هنوز چندان دور نشدهاند، چند نفر با من بفرست که امید است به آنها دست یابیم! رسول خدا (ص) ده نفر همراه او روانه کرد که از آن جمله ابودجانه و سهل بن حنیف بود، پس به دنبال آنها روان شدند و پیش از آنکه به قلعه پناه برند به آنها رسیده و آنان را کشتند و سرهایشان را نزد رسول خدا (ص) آوردند. حضرت دستور فرمود آن سرها را در چاههای بنیحطمه افکندند و همین داستان سبب فتح قلعههای بنی النضیر شد. در همان شب کعب بن اشرف کشته، عرصه بر آنها تنگ شد، ایشان به واسطه ترس و وحشتی که خدای تعالی در دل ایشان افکنده بود جلاء و رفتن را قبول کردند.
چون خروج از دیار را قبول نمودند، پیامبر (ص) فرمود: به شرط آنکه اسلحه خود را بگذارید و آن قدر اموال که بر چهارپایان شما میتوان گرفت با خود ببرید. آنها بر این وجه رضایت دادند. نقل شده که وقتی یهود دل بر جلاء وطن نهادند چون دانستند که منازل ایشان به دست مؤمنان خواهد افتاد لذا خانههای خود را به دست خود خراب میکردند، لکن سرانجام آنان نیز مجبور شدند داراییهای خود را بر شتران بار کرده و بدون بردن سلاحهای خود در سال ۴ (ﻫ.ق) به شام تبعید شدند و رسول خدا (ص) قسمتی از اموال ایشان را به غنیمت گرفت و سپس میان مهاجرین پیشین تقسیم کرد[۳۸].
خداوند در باب بنی نضیر آیه نازل کرد: ﴿هُوَ الَّذِي أَخْرَجَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مِنْ دِيَارِهِمْ لِأَوَّلِ الْحَشْرِ مَا ظَنَنْتُمْ أَنْ يَخْرُجُوا وَظَنُّوا أَنَّهُمْ مَانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْدِيهِمْ وَأَيْدِي الْمُؤْمِنِينَ فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ﴾[۳۹].[۴۰].
بنیقریظه
آنها پیمانشان را با پیامبر شکستند و با کفار قریش در احزاب ائتلاف کردند و توسط پیامبر در سال ۵ (ﻫ.ق) مردانشان کشته و زنان و فرزندانشان اسیر شدند[۴۱].[۴۲].
بعد از جنگ احزاب و پیروزی سپاه اسلام و متفرق شدن سپاه قریش و خفت یهود به ویژه بنیقریظه که پیمانشکنی کرده بودند، مؤمنان با خیال آسوده به خانههای خویش بازگشتند تا این پیروزی خدادادی را جشن بگیرند؛ اما چند ساعت بعد، یعنی پس از نماز ظهر به امامت رسول خدا، بلال حبشی به دستور پیامبر (ص) بر بام مسجد رفت و فریاد برآورد: هر که مطیع رسول خدا است، نماز عصر را در بنیقریظه اقامه کند. مؤمنان با شنیدن این پیام، هر کاری را که داشتند کنار گذاشتند و خود را به مسجدالنبی رساندند تا آن جماعت مکار و خیانت پیشه را به مجازات برسانند.
پس از اجتماع مسلمانان در مقابل مسجد، پیامبر اکرم پرچم فرماندهی سپاه را به علی (ع) سپرد و دستور حرکت به سوی بنیقریظه را صادر کرد. این سپاه که متشکل از سه هزار پیاده و سی سواره بود عصر آن روز، محاصره دژهای بنیقریظه را کامل کردند. بنیقریظه کاملاً غافلگیر شده بودند چون فکر میکردند مسلمانان روزها بلکه ماهها استراحت لازم دارند. چند روز گذشت بیآنکه حملهای صورت گیرد و همین موضوع باعث شد که بنیقریظه اندکی امیدوار شوند که مسلمانان قصد جنگ ندارند، بلکه بیشتر مایل به گفتگو هستند. بنیقریظه صلاح را در این دیدند که خود، باب گفتگو با مسلمانان را باز کنند؛ لذا به رسول خدا پیشنهاد کردند که اجازه خارج شدن از مدینه را به آنها بدهد، مشروط به اینکه علاوه بر زنان و کودکان، هر چه شترهایشان بتوانند حمل کنند را نیز با خود ببرند.
اما پیامبر (ص) پاسخ داد که جز به تسلیم بیقید و شرط آنها رضایت نمیدهد، آنها دوباره پیشنهاد کردند که فقط اجازه خروج یهودیان را بدهد بیآنکه چیزی با خود ببرند، اما پاسخ پیامبر (ص) همان بود: نه! فقط تسلیم بیقید و شرط. بنیقریظه که همه درها را به روی خود بسته میدیدند یقین کردند که پیامبر (ص) از آنها دست بر نمیدارد، کعب بن اسد رهبرشان به آنها گفت: با این بحران سه پیشنهاد دارم هر کدام را خواستید بپذیرید:
- با این مردم بیعت کنیم و پیامبرشان را تصدیق نماییم، به خدا برای همه ثابت شده که او همان پیغمبری است که انتظار ظهور وی را داشتید. آنها گفتند ما از تورات دست بر نمیداریم و دین خود را تغییر نمیدهیم.
- بیایید زنان و کودکان خویش را به قتل برسانیم و با شمشیرهای کشیده به سپاه محمد حمله بریم، بیآنکه نگران خانوادههای خود باشیم، اگر کشته شدیم نگران اهل و عیال خود نیستیم و اگر پیروز شدیم، دوباره صاحب زن و فرزند میشویم. یهودیان گفتند اگر اینها را بکشیم دیگر زندگی برای ما چه ارزشی دارد؟
- کعب گفت: امشب شب شنبه است و محمد از حمله ما آسوده خاطر است. بیایید همین امشب به آنان حمله بریم، یهودیان گفتند: میخواهی ما را مسخ کنی؟ اختلاف و چند دستگی میان بنیقریظه بالا گرفت و نزاع شدیدی میان احبار یهود در گرفت و آنها پس از بحث و جدل بسیار به این نتیجه رسیدند که از پیغمبر بخواهند ابولبابه را که دوست بنیقریظه بود نزد آنان بفرستد تا با وی مشورت کنند.
پیامبر (ص) با این خواسته آنها موافقت کرد و ابولبابه را نزد آنان فرستاد، پریشانی آنها باعث شد او تحت تأثیر قرار گیرد. یهودیان حیرتزده به او گفتند: ای ابولبابه! محمد فقط تسلیم بیقید و شرط را از ما میپذیرد، تو برای ما چه پیشنهادی داری؟ ابولبابه بیآنکه بفهمد چه میگوید و چه میکند، به آنان گفت: بپذیرید و در همان حال با انگشت به گلوی خود اشاره کرد و خواست به ایشان بفهماند که این تسلیم به معنای مرگ حتمی برای شماست. او متوجه اشتباه خود شد به سرعت از نزد بنیقریظه خارج شد و به مسجدالنبی رفت و خود را به ستون مسجد بست و قسم خورد که لب به غذا و آب نزند تا بمیرد یا اینکه خدا از گناهش درگذرد و توبهاش را بپذیرد، مسلمانان که منتظر بازگشت ابولبابه بودند متوجه خطای او شدند...
بیست شب از محاصره بنیقریظه گذشت و آنها راهی جز تن دادن به خواسته پیامبر، در پیش خود ندیدند؛ لذا به پیامبر (ص) پیغام دادند که ما بیقید و شرط تسلیم میشویم بدین ترتیب، بنیقریظه گروه گروه از دژهای خود بیرون آمدند و تسلیم شدند. مسلمانان نیز مردان را با طناب بستند و در یکجا جمع کردند و زنان و کودکان را طبق دستور پیامبر (ص) به جای دیگری منتقل کردند.
چون اوضاع آرام شد جماعتی از قبیله اوس به حضور پیامبر (ص) آمدند و از حضرت خواستند که با بنیقریظه همانند بنیقینقاع (هم پیمان قبیله خزرج) رفتار کند و شفاعت آنها را در مورد بنیقریظه بپذیرد، پیامبر (ص) به ایشان فرمود: ای جماعت اوس آیا راضی هستید که یکی از خود شما را حکم قرار دهم تا میان من و همپیمان شما بنیقریظه قضاوت کند؟ گفتند: آری! حضرت فرمود: پس یکی از میان خود را به عنوان حکم برگزینید. آنان در این مورد با مردان بنیقریظه که در بند بودند به مشورت پرداختند و کسی بهتر از رئیس قبیله اوس، یعنی سعد بن معاذ را برای حکمیت نیافتند.
سعد هنوز در خیمه زخمیها بود، پیامبر (ص) سعد را احضار کرد، در بین راه که او را میآوردند اوسیان مصرانه از او خواستند که رعایت حال همپیمان آنها را بکند و سعد پافشاری جمعیت را میشنید و پاسخی نمیداد وقتی سعد معاذ حضور پیامبر (ص) آورده شد پیامبر (ص) او را در کنار خود جای داد و جویای حال وی شد و فرمود: سعد، حکم خود را در حق آنان صادر کن. سعد خطاب به مسلمانان گفت: آیا آنچه من حکم کنم مورد قبول شما خواهد بود و با خدا میثاق میبندید که بدان عمل کنید؟ مسلمانان گفتند: آری! سعد ضمن احترام به پیامبر (ص) گفت: من حکم میکنم که مردها کشته، اموال تقسیم و زنان و کودکان به اسارت گرفته شوند، بنیقریظه با این حکم به وحشت افتادند.
پیامبر (ص) دستور فرمود: حکم اجرا شود... حیی بن اخطب را همراه کعب بن اسد آوردند و به قتل رساندند، بدین ترتیب حکم اعدام در مورد مردان بنیقریظه اجرا شد و هنوز شب فرا نرسیده بود که همه آنها که بیش از ۶۰۰ نفر بودند به سزای خود رسیدند. سپس رسول خدا اموال و زنان و کودکان بنیقریظه را میان مسلمانان تقسیم کرد و دستور داد گروهی از اسراء را به بلاد نجد و شام ببرند و به فروش برسانند و به جای آنها اسب و سلاح خریداری کنند[۴۳].[۴۴].
یهودیان سایر نقاط حجاز
از مواضع دیگر یهود در حجاز، "مقنا" و "ایله" بود که یهودیانی چون "بنوجنبه"، "مقنا" و "بنوغار" (یا "بنوعریض") در آن ساکن بودند[۴۵]. پیامبر (ص) بعد از شکلگیری حکومت اسلامی در مدینه، با ارسال نامهای از آنان خواستند که یا اسلام بیاورند و یا جزیه بدهند. آنها هم به پرداخت جزیه راضی شدند[۴۶]. در تیماء، یمامه و عرض نیز، تعدادی یهودی ساکن بودند. تجارشان در مکه و دیگر نقاط عربستان تجارت میکردند و مال با ربای زیاد قرض میدادند[۴۷]. وادی القری نیز از مواضع مهم یهود به شمار میآمد. آنان با اعراب پیمان بسته بودند و در سال هفتم هجرت با حضرت جنگیدند[۴۸]
عدهای از طرد شدگان یهود از یمن و یثرب در طائف به سر میبردند و در آن به تجارت میپرداختند. آنان نیز با قبول صلح پذیرفتند که به پیغمبر (ص) جزیه بپردازند[۴۹].[۵۰]
حیات سیاسی ـ اجتماعی یهودیان
در حیات اجتماعی و سیاسی یهودیان با اعراب جاهلی، غیر از اختلاف در دین، مشکل چندانی به چشم نمیخورد. آنها در اکثر، امور همچون اعراب جاهلی بودند و این، شاید به علت تأثیر اعرابی بوده که یهودی شده بودند[۵۱].
یهودیان از اعراب زن میگرفتند و به آنها زن میدادند. لباسشان را به تن میکردند و حتی به رسم اعراب جاهلی، وارد جنگهای جاهلی نیز میشدند و خون همکیشان خود را به زمین میریختند[۵۲]. مغرور بودن به اصالت نژادی و آرزوی حکومت بر مردم، آنان را به تفرقهافکنی بین رؤسای قبایل وا میداشت؛ چون اتحاد اعراب را خطری جدی برای خود میپنداشتند[۵۳]. زیادهروی در مفاسد و کارهای زشت و نیز پیمانشکنی و ضایع ساختن حقوق مردم از مشخصات اصلی دیگرشان بر شمرده میشد[۵۴].[۵۵]
یهودیان در عصر ظهور پیامبر اکرم (ص)
یهودیان، قبل از اسلام، پیوسته از ظهور پیامبر (ص) خبر میدادند و اخبار حضرت را در مکه دنبال میکردند[۵۶]؛ اما با ظهور پیغمبر (ص)، راه عداوت و دشمنی را در پیش گرفتند.
دلایل بسیاری برای این دشمنی برشمردهاند؛ از جمله میتوان به این موارد اشاره کرد: یهودیان همیشه به اصالت نژادی خود مغرور بوده و میخواستهاند بر همه مردم، خاصه فقرا و ضعفا حکومت کنند. آنان تصور میکردند دین آسمانی فقط دین یهود است و هیچ کس غیر از ایشان، حقی در رسالت و پیامبری ندارد؛ چون اعراب همیشه بر آنها چیره بودهاند، با آنها کینه و عداوت کورکورانه داشتند؛ شیفتگی ناپسندشان به امور مادی و حرص زشت ایشان بر زندگی و لوازم آن؛ زیادهروی آنها در مفاسد و کارهای زشت و نبوت مردی از عرب که و سلطهاش را خراب میکرد و به سودهای کلانشان از بازرگانی نامشروع و ربا خاتمه میداد، دلایلی بود که با پیامبر (ص) و مسلمانان، دشمن بیشتری ابراز میکردند.
همچنین، آنان مردمی بودند که تقوا نداشتند، سنگدلی، بیرحمی و ارتکاب به گناه در همه کارهایشان به چشم میخورد؛ از اینرو دشمنیشان با پیامبر (ص) و مسلمانان عرب و دیگران زیاد بود[۵۷]؛ چنانکه حضرت و اصحابش از بدو ورود به مدینه، پیوسته مورد هجو و دشنام یهودیان قرار داشتند و از تحریض دشمنان اسلام ایمن نبودند[۵۸] تا اینکه سرانجام، قبایل یهود، یکی پس از دیگری، مغلوب سپاه اسلام شدند. بسیاری از آنها کشته شدند و بسیاری هم به سرزمینهای دیگر کوچ کردند[۵۹].
منابع
پانویس
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، یهودیت، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۰۰.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب، ج۶ ص۵۱۷ (به نقل از اغانی ابوالفرج اصفهانی).
- ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۴۲.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۱، ص۵۳۹؛ نورالدین علی سمهودی، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفی، ج۱، ص۱۲۸.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب، ج۶، ص۴۷۴.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ص۱۶۷.
- ↑ عمر فرخ، تاریخ الجاهلیه، ص۴۸.
- ↑ محمدهادی یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۱، ص۱۲۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، یهودیت، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۰۰-۱۰۱.
- ↑ حسین علی عربی، تاریخ تحقیقی اسلام، ج۱، ص۱۱۳.
- ↑ ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص۵: محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۱۰۸-۱۰۹؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۲۵۷.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۱۹۷-۱۹۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۱۰۵.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۱۹۷-۱۹۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۱۰۵.
- ↑ ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص۵۵.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۲۵۷.
- ↑ حسین صابری، خاتم پیامبران، ج۱، ص۸۲-۸۳.
- ↑ دینوری، اخبار الطوال، ص۶۱؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۶۳۷.
- ↑ حسین علی عربی، تاریخ تحقیقی اسلامی، ج۱، ص۱۱۶.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، یهودیت، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۰۱-۱۰۳.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۶۵۶.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ص۳۴۳.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۶۰۶.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۲۰۳.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ص۳۴۴.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۲۰۴.
- ↑ اسرائیل ولفنسون، تاریخ الیهود فی بلاد العرب فی الجاهلیه و صدر الاسلام، ص۱۵۸؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب، ج۶، ص۵۳۶.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب، ج۶، ص۵۳۶.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۷۵؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۰۹؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویه، ص۱۲۱.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، یهودیت، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۰۳-۱۰۴.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۲.
- ↑ «و اگر از گروهی بیم خیانتی (در پیمان) داری به گونه برابر (پیمانشان را) به سوی آنها بیفکن که خداوند خیانتکاران را دوست نمیدارد» سوره انفال، آیه ۵۸.
- ↑ «به راستی شما را در کار دو گروهی که (در «بدر») با هم رو به رو شدند، نشانهای (برای پند گیری) بود: گروهی برای خداوند جنگ میکردند و (گروه) دیگری کافر بودند که آنها را دو چندان خود به چشم میدیدند (و میهراسیدند) و خداوند هر کسی را بخواهد با یاوری خویش پش» سوره آل عمران، آیه ۱۳.
- ↑ «ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را دوست مگیرید که آنان (در برابر شما) هوادار یکدیگرند و هر کس از شما آنان را دوست بگیرد از آنان است؛ بیگمان خداوند گروه ستمگران را راهنمایی نمیکند * آنگاه بیماردلان را خواهی دید که برای آنان سر و دست میشکنند؛ میگویند بیم داریم که بلایی به ما رسد؛ بسا خداوند پیروزی یا امری (دیگر، پیش) آورد تا آنان از آنچه در دل مینهفتند پشیمان گردند» سوره مائده، آیه ۵۱-۵۲.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۰، ص۶؛ اعلام الوری، ص۵۰؛ مناقب، ج۱، ص۱۶۴.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۳.
- ↑ اعلام الوری، ص۸۸.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۸، ص۱۱۰.
- ↑ الفین، ص۷۶۳؛ ارشاد، ج۱، ص۸۲.
- ↑ «اوست که کافران اهل کتاب را از خانههایشان در نخستین گردآوری بیرون راند (هر چند) شما گمان نمیکردید که بیرون روند و (خودشان) گمان میکردند که دژهایشان بازدارنده آنان در برابر خداوند است اما (اراده) خداوند از جایی که گمان نمیبردند بدیشان رسید و در دلهایشان هراس افکند؛ به دست خویش و به دست مؤمنان خانههای خویش را ویران میکردند؛ پس ای دیدهوران پند بگیرید!» سوره حشر، آیه ۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۴.
- ↑ طبری، ج۲، ص۴۸۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۳۸.
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۲۱۱.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۱۸.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب، ج۶ ص۵۳۰.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۱۲.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب، ج۶، ص۵۲۹.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب، ج۶، ص۵۲۵.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۳-۶۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، یهودیت، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۰۴ ـ ۱۰۵.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب، ج۶ ص۵۳۲.
- ↑ ابن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۵۴۰.
- ↑ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب، ج۶ ص۵۱۶.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۳۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، یهودیت، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۰۵.
- ↑ قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله (ص)، ج۱، ص۲۵۳.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۳۷.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۸۷-۴۸۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۱۳-۵۵۵؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۵۳۴ به بعد.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، یهودیت، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۰۵-۱۰۶.