آزادی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۷ نوامبر ۲۰۱۹، ساعت ۱۰:۵۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
مدخل‌های وابسته به این بحث:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل آزادی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

معنا و مفهوم آزادی

مقدمه

  • منظور از این کلید واژه تمام تعالیمی است که به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم به مدارا و عدم اجبار در دین و نفی سیطره‌گری دینی تأکید شده و محدوده پیام رسول را تبلیغ و تبیین و تشویق و انذار می‌داند و به صراحت از پیامبر خواسته شده که زمینه انتخاب و اختیار دیگران را فراهم کند و نه اینکه اجبار و چیره‌گری کند[۶].
  • آزادی، آزادگی، آزادمردی و آزادمنشی، واژه‌های مترادفی برای رهایی انسان از بندهای شهوت و خوی‌های پست و رذیلت‌های نفسانی هستند. آزادگی آدمی گوهری است در وجود او که به کمک آن توانسته خود را از اسارت‌های دنیوی برهاند. انسان آزاده از دنیای فانی و نکوهیده رهیده و خود را به قله‌های انسانیّت نزدیک کرده است. آزادگی از جمله کمالاتی است که زمینه بروز دیگر کمالات را در آدمی به‌وجود می‌آورد. از این‌رو انسان‌ها باید مرتبه‌ای از آزادگی را در خود به وجود‌ آورند و موجبات رشد و تعالی آن را در خود فراهم کنند. امام (ع) برترین پرستش را پرستش آزادگان بیان می‌کند، چنان‌که درباره پرستش خدا می‌فرماید: "ای خدا، تو را نه به‌دلیل ترس از کیفر و نه به طمع بهشت پرستیدم، بلکه تنها از این‌رو پرستیدم که تو شایسته پرستشی. تنها کسی که دارای روح آزاداندیش و رسته از اسارت شهوت‌هاست، می‌تواند چنین روح پرستنده‌ای داشته باشد. از این‌رو فرمود: اگر خداوند به سبب نافرمانی‌اش، مردم را بیم نمی‌داد باز هم فرمان‌برداری‌اش واجب بود تا سپاس نعمتش را بگزارند[۷][۸].
  • راه رسیدن به کمال آزادی و آزادگی، رهایی از غیر خدا و تن به بندگی او دادن است و اگر آدمی تن به این امر ندهد، موهبت آزادی و آزادگی را از دست خواهد داد. هر که شرایط بندگی را فراهم کند، اهل آزادی و آزادگی می‌شود و هر که آزادی را در وجود خود استوار نکند، به بردگی کشانده خواهد شد. از این‌رو به فرزند خویش سفارش می‌کند که بنده کس مباش که خدا تو را آزاد آفرید[۹] و دلیل رسالت پیامبر را این گونه بیان می‌دارد: پس خدا محمّد (ص) را به‌راستی برانگیخت تا بندگانش را از پرستش بت‌ها برون آرد، به عبادت او وادارد، از پیروی از شیطان برهاند و به اطاعت خدا کشاند[۱۰][۱۱].
  • امام (ع) در مقام خلیفه و والی نیز مردمان را به‌سوی آزادی و آزادگی هدایت می‌کند، چنان‌که در نخستین خطبه حکومتی خود، تمام فرزندان آدم را "آزاد آفریده شده" می‌داند و در سفارش‌های خود، مردمان را به آزادی از قید و بندهای دست‌و‌پاگیر دنیا فرامی‌خواند: آیا آزاده‌ای نیست که این ته‌مانده بی‌ارزش را به اهلش واگذارَد و خود را اسیر دنیا نکند؟! به‌هوش باشید که ارزش شما تنها بهشت است، پس خود را جز بدان مفروشید[۱۲]. انسان‌ها اگر بتوانند آزادانه این خرده‌طعام برجای مانده از دنیا را به کنار نهند و آن را برای اهل دنیا واگذارند، از پستی رها و به انسان‌هایی وارسته و آزاد تبدیل خواهند شد. از این‌رو در کلامی می‌فرماید "سبک‌بار شوید تا برسید"[۱۳]. انسانی می‌تواند سبک‌بار باشد که دل از تعلقات دنیوی برچیده و به مقام آزادگی رسیده باشد. چنین انسانی در هر شرایطی آزاده است، هر چند در رنج و محنت گرفتار شود. انسان آزاده می‌تواند در سایه صفت آزادگی واجد خصوصیات نیکو شود[۱۴].

اصول و مبانی آزادی

  1. ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّك لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنْتَ تُكرِهُ النَّاسَ حَتَّي يكونُوا مُؤْمِنِينَ[۱۵]. مشیت حق آن است که همه مردم مؤمن نباشند و ایمان با اراده و انتخاب انجام گیرد و در نتیجه کسی مجبور نشود و از این جهت پیامبر نمی‌تواند مجبور کند.
  2. ﴿قُلْ يا أَيهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكمْ فَمَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يضِلُّ عَلَيهَا[۱۶].
  3. ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكمْ فَمِنْكمْ كافِرٌ وَمِنْكمْ مُؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ[۱۷].
  4. ﴿فَمَنْ شَاءَ فَلْيؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيكفُرْ[۱۸].
  5. ﴿وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكوا وَمَا جَعَلْنَاك عَلَيهِمْ حَفِيظًا وَمَا أَنْتَ عَلَيهِمْ بِوَكيلٍ[۱۹].
  6. ﴿إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ[۲۰].
  • نتیجه: در این آیات این نکته‌ها مطرح گردیده و نتیجه به دست می‌آید:
  1. توجه به مشیت حق در دعوت به دین ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّك لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كلُّهُمْ جَمِيعًا[۲۱].
  2. توجه دادن و هدایت کردن به اینکه دعوت پیامبر برای خودشان است و بس: ﴿قُلْ يا أَيهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَكمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكمْ فَمَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يهْتَدِي لِنَفْسِهِ...[۲۲].
  3. پیامبر دعوت می‌کند خواه کسی می‌خواهد مؤمن شود و می‌خواهد کافر. ﴿فَمَنْ شَاءَ فَلْيؤْمِنْ وَمَنْ شَاءَ فَلْيكفُرْ[۲۳].
  4. مشیت حق برایمان همه مردم نیست ﴿وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا أَشْرَكوا[۲۴] و لذا عده‌ای مؤمن و عده‌ای کافر می‌شوند.
  5. پیامبر مسئول و وکیل گمراهی دیگران نیست: ﴿وَمَا جَعَلْنَاك عَلَيهِمْ حَفِيظًا وَمَا أَنْتَ عَلَيهِمْ بِوَكيلٍ[۲۵]
  6. پذیرش واقعیت اختلاف و چندگانگی عقیده مبنا و روش پیامبردر دعوت دیگران.
  7. مشیت حق در راهنمایی و هدایت، بر زور و اجبار و بکارگیری روش‌های غیر اختیاری (تکوینی) برای ایمان آوردن نیست: ﴿إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ[۲۶][۲۷].

قلمرو رسالت پیامبری

  1. ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِدًا وَمُبَشِّرًا وَنَذِيرًا[۲۸]. گویی خداوند حکمی داده که قلمرو رسالت پیامبری بشارت و انذار مشخص شده است.
  2. ﴿وَدَاعِيًا إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجًا مُنِيرًا[۲۹]. وظیفه پیامبری دعوت گری و نشان دادن چراغ و روشنایی بخشی است
  3. ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا[۳۰]. تا آنجا تبلیغ و بشارت و انذار می‌دهد که حجت را بر دیگران تمام کند
  4. ﴿فَهَلْ عَلَى الرُّسُلِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ[۳۱]. وظیفه‌ای جز رساندن پیام به صورت آشکار ندارد
  5. ﴿ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ[۳۲]. روش او در دعوت (به جای زور و تحکم و خشونت) با حکمت و موعظه نیک و در صورت جدال، جدال احسن است.
  6. ﴿قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي[۳۳]. راهنمایی و هدایت و دعوت به بصیرت روش اصلی پیامبر
  7. ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا[۳۴]. پیامبر کسی جز انسانی فرستاده شده، نیست که از ترتیبات بشری برای هدایت استفاده می‌کند و در این آیات فلسفه دعوت پیامبرو شیوه برخورد او با مخالفان و قلمرو مسئولیت ایشان مطرح گردیده که همه جا روح حق انتخاب و آزادی و عدم بهره‌گیری از روش اجبار در آن جلوه‌گر است[۳۵].

مصادیق آزادی در سیره نبوی(ص)

آزادی تن

آزادی عقیده در سیره نبوی(ص)

  1. پیمان بستن با یهود: روشن‌ترین و گویاترین سند تاریخی درباره آزادی مردم در پذیرش و یا نپذیرفتن اسلام، پیمان نامه رسول خدا(ص) با مردم مدینه است. در بخشی از این پیمان نامه که تمامی اهل مدینه آن را امضا کرده‌اند، آمده است: یهودیان بنی عوف با مسلمانان، همانند امت واحده‌اند و هر کدام از آنان در دین خود آزاداند. بندگان نیز همانند دیگران در دین و آیین خود آزاداند؛ مگر کسانی که ظلم کردند و گناه کار شدند که آنان خود و خانواده خود را به هلاکت می‌اندازند[۴۹][۵۰].
  2. اجبار به پذیرش دین، بدعت است!: خداوند در قرآن می‌فرماید: ﴿وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعًا أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ[۵۱]. درباره علت نزول این آیه شریفه نقل شده است که گروهی از مسلمانان نزد رسول خدا(ص) آمدند و به ایشان گفتند: "ای رسول خدا، اگر مشرکانی را که بر آنها تسلط و قدرت داریم، مجبور می‌کردید ایمان بیاورند و مسلمان شوند، تعداد ما زیاد می‌شد و قدرت بیشتری در مقابل دشمنان پیدا می‌کردیم". پیامبر راه در پاسخ آنان فرمود: نمی‌خواهم خداوند را در حالی ملاقات کنم که بدعتی نهاده باشم؛ زیرا خداوند درباره آن دستوری به من نداده است و من از متکلفان نیستم[۵۲][۵۳].
  3. آزادی مسیحیان نجران در پذیرش دین : از نمونه‌های دیگر اجباری نبودن دین، نامه رسول خدا(ص) به اسقف نجران است. در این نامه، همانند بسیاری از نامه‌های دیگر که پیامبر اسلام به فرمانروایان سرزمین‌های مختلف نوشته شده است، مسیحیان ساکن در نجران، که مهم‌ترین منطقه مسیحی نشین شبه جزیره عربستان بود، به پذیرش دین اسلام دعوت شده‌اند؛ بدون آنکه در این باره هیچ‌گونه اجباری داشته باشند. متن نامه پیامبر(ص) به أسقف مسیحیان چنین است: به نام خداوند ابراهیم و اسحاق و یعقوب! از محمد(ص) نبی و فرستاده خداوند به اسقف و مردم نجران. شما را به اسلام فرا می‌خوانم و ابراهیم و اسحاق و یعقوب را می‌ستایم و شما را از عبادت بندگان به پرستش خداوند یکتا فرا می‌خوانم. از شما دعوت می‌کنم که از ولایت بندگان خدا خارج و در ولایت خداوند داخل شوید. اگر سخن مرا نپذیرید باید جزیه[۵۴] بپردازید و در غیر این صورت، به شما اعلام جنگ می‌کنم؛ والسلام"[۵۵][۵۶].
  4. اجباری در کار نیست : رسول خدا(ص) هر سال هنگام فرا رسیدن موسم حج به میان قبایل می‌رفت و با رؤسای آنان صحبت می‌کرد و از آنان می‌خواست تا از وی حمایت کنند و از قتل وی به دست مشرکان قریش مانع شوند. رسول اکرم(ص) به آنان می‌فرمود: هیچ کس از شما را به پذیرش آیین اسلام مجبور نمی‌کنم و هر کس از شما در پذیرش آن آزاد است و هر کس که از پذیرش اسلام کراهت داشته باشد، او را مجبور نمی‌کنم. من از شما انتظار دارم در مقابل کسانی که قصد کشتن مرا دارند، از من حمایت کنید تا پیام‌ها و دستورهای الهی را به مردم برسانم[۵۷][۵۸].
  5. نامه صلح : از دیدگاه رسول خدا(ص) همه افراد در پذیرش دین اسلام آزاد بودند و اگر عده‌ای از مردم حاضر نبودند دین اسلام را بپذیرند، در سایه حمایت حکومت اسلامی زندگی می‌کردند و از آنان جزیه دریافت می‌شد. در نامه رسول اعظم(ص) به رئیس یکی از قبایل که منذر بن ساوی نام داشت چنین آمده است: "از محمد، پیامبر(ص) به منذر بن ساوی؛ با سلام و تحیت؛ خداوند یکتا را همراه تو سپاس می‌گویم. نامه‌ات به من رسید و آن را برای من خواندند. بدان! هر کس نماز ما را بخواند و به سوی قبله ما نماز گزارد و قربانی ما را خورد، مسلمان است. هر کس هم که این امور را قبول نداشته باشد، باید جزیه بپردازد". پس از این نامه، منذر بن ساوی، مسلمان شد و اهل حجر را به اسلام فراخواند؛ اما واکنش مردم به دعوت منذر متفاوت بود و برخی مسلمان شدند و برخی دیگر هم ناراضی بودند؛ اعراب، مسلمان شدند و مجوسیان و یهودیان، اسلام را نپذیرفتند و به پرداخت جزیه رضایت دادند[۵۹][۶۰].
  6. مالک بن عامر: روزی عامر بن مالک، رئیس قبیله بنی عامر، در مدینه به حضور پیامبر(ص) رسید. او برای دیدار پیامبر(ص) همراه خود هدیه‌ای برای رسول خدا(ص) آورده بود. پس عامر بن مالک به حضور رسول اکرم(ص) رسید و هدیه خود را تقدیم ایشان کرد؛ اما حضرت، هدیه عامر را به دلیل آنکه وی مشرک بود، نپذیرفت و دین اسلام را بر او عرضه کرد. عامر بن مالک، اسلام را نپذیرفت؛ اما سخن رسول خدا(ص) را انکار هم نکرد؛ او خطاب به پیامبر(ص) گفت: "ای محمد(ص)! دین تو که به سوی آن دعوت می‌کنی، زیبا و پسندیده است و قوم و قبیله من پشت سر من هستند. اگر تعدادی از اصحابت را همراه من به سوی آنان بفرستی که آنها را به دین اسلام فرا بخوانند، امید دارم که از تو پیروی کنند و دعوت تو را به دین اسلام بپذیرند. اگر آنان دین تو را بپذیرند و مسلمان شوند، دین شما بسیار پیشرفت خواهد کرد"[۶۱][۶۲].
  7. پرداختن به جنگ: روزی یکی از مشرکان به نام "قیس به خطیم" به بازار ذوالمجاز، یکی از بازارهای مکه آمده بود. رسول خدا(ص) پس از اطلاع از ورود قیس، به دیدارش رفت و او را به پذیرش آیین اسلام دعوت کرد. قیس بن خطیم به رسول اکرم(ص) گفت: "آن چه تو مردم را به سوی آن دعوت می‌کنی امری نیکوست؛ ولی فعلا جنگ، ما را از این امور دورنگاه داشته است." پس رسول رحمت و مهربانی، بار دیگر او را با ملایمت و نرمی با کنیه خطاب کرد و به وی فرمود: ای أبا یزید، تو را به سوی خداوند متعال و پذیرش آیین اسلام فرا می‌خوانم. اما قیس بن خطیم باز هم سخن فرستادة خدا(ص) را نپذیرفت و سخن اول خود را تکرار کرد[۶۳][۶۴].
  8. کافر دروغگو: وقتی پیامبر(ص) شهر مکه را فتح کرد، بسیاری از هیئت‌ها و رؤسای قبایل به مدینه آمدند و مسلمان شدند؛ اما دو تن از بزرگان قبیله بنی عامر به نام‌های عامر بن طفیل و أربد بن قیس به مدینه آمدند و به گفتگو با رسول خدا(ص) پرداختند و بدون آنکه مسلمانان شوند، به وطن خود بازگشتند و حتی عامر بن طفیل رسول اکرم(ص) را تهدید کرد. عامر بن طفیل که به دلیل سوء قصد به جان رسول خدا(ص) به مدینه آمده بود، از پیامبر(ص) خواست تا به او اجازه ملاقات خصوصی بدهد و با وی خلوت کند؛ اما حضرت فرمود که در صورتی اجازه چنین کاری را خواهد داد که مسلمان شود. پس از موافقت نکردن پیامبر(ص) برای خلوت کردن با عامر و عملی نشدن نقشه اش، او رسول اکرم(ص) را تهدید کرد و گفت: "به خدا سوگند! مدینه را علیه تو پر از سواره و پیاده خواهم کرد". اما در عین حال، عامر بن طفیل و أربد بن قیس در کمال امنیت و آزادی و بدون آنکه ایمان بیاورند، به وطن خود بازگشتند[۶۵][۶۶].
  9. انتخاب دین با قرعه!: روزی شخصی به نام "أبو حرب بن خویلد" به حضور رسول خدا(ص) رسید و پیامبر برای وی آیاتی از قرآن قرائت و دین اسلام را به او معرفی کرد. أبوحرب پس از شنیدن سخنان نبی خدا(ص) به ایشان گفت: "به خدا سوگند! یا خدا را دیده‌ای یا کسی را ملاقات کرده‌ای که خدا را دیده است. سخن تو به حدی نیکو و زیباست که ما تا کنون سخنی مانند آن نشنیده‌ایم؛ من اکنون قرعه خواهم زد که دین تو را بپذیرم یا بر آیین خود باقی بمانم؟!" سپس أبو حرب به قرعه زدن پرداخت و بار اول، قرعه به نام کفر در آمد و او تا سه مرتبه، قرعه را تکرار کرد و هر سه بار قرعه به نام کفر در آمد. او پس از قرعه کشی به پیامبر(ص) گفت: "همان گونه که می‌بینی قرعه فقط به نام دین خودم بیرون می‌آید و مسلمان نشد!"[۶۷][۶۸].
  10. قبیله شیبان بن ثعلبه: زمانی که رسول خدا(ص) برای آشنایی مردم با دین اسلام به معرفی خود مشغول بود، پس از دیدار با برخی قبایل، به محل قبیله شیبان بن ثعلبه رسید و پس از روبرو شدن با این قبیله، مفروق بن عمرو را دید که از بزرگان قبیله بود، مفروق از آن حضرت پرسید: "شما مردم را به چه چیزی دعوت می‌کنید؟" رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: شما را دعوت می‌کنم که شهادت دهید که خداوند، یکتاست، شریکی ندارد و محمد(ص) بنده و فرستاده اوست. من از شما می‌خواهم که مرا پناه دهید و یاری کنید؛ زیرا قریش به دشمنی با امر خدا برخاسته و پیامبران الهی را تکذیب کرده‌اند و با بهره‌مندی از باطل، خود را از حق بی‌نیاز می‌بینند؛ در حالی که خداوند، بی‌نیاز و شایسته ستایش است. مفروق در ادامه باز هم درباره دعوت رسول خدا(ص) و مفاد دین اسلام از ایشان پرسید و پیامبر(ص) هم پاسخ داد و آیاتی از قرآن کریم را برای مفروق تلاوت کرد[۶۹] پس از اتمام سخنان رسول خدا(ص) مفروق بن عمرو به پیامبر(ص) گفت :"ای برادر قرشی! به خدا سوگند! تو به سوی مکارم اخلاق و اعمال نیک و پسندیده دعوت می‌کنی و مردمی که تو را انکار کنند و با تو دشمنی کنند، مردمی گمراه‌اند". در این زمان، از آنجایی که مفروق بن عمرو علاقه داشت هانی بن قبیصه که همراه او بود هم در بحث شرکت کند، خطاب به رسول خدا(ص) گفت: "این شخص؛ هانی، بزرگ و صاحب دین ماست"؛ هانی گفت: "ای برادر قرشی! سخن تو را شنیدم. من گمان می‌کنم ما در یک مجلس و با یک جلسه که آغاز و پایان آن معلوم نیست، نمی‌توانیم دین خود را ترک و از دین تو پیروی کنیم؛ چرا که عجله در این مسئله باعث تزلزل در نظر و عقیده می‌شود و باید درباره عاقبت کار فکر کرد. علاوه بر این مطالب، ما با اقوامی دیگر هم پیمان هستیم و علاقه‌ای نداریم با کس دیگری پیمان ببندیم. در هر حال، ما درباره این مسئله فکر می‌کنیم و تو هم درباره آن تأمل کن". پس از اتمام سخنان هانی، او به رسول خدا(ص) گفت: "این شخص، مثنی بن حارثه، بزرگ و فرمانده جنگی ماست"؛ مثنی بن حارثه نیز گفت: "ای برادر قرشی! سخن تو را شنیدم. پاسخ من درباره ترک دینمان و پیروی از دین تو همان است که هانی بن قبیصه بیان کرد... ما با خسرو پیمان بسته ایم که ما ایجاد کننده هیچ حادثه‌ای نباشیم و به هیچ حادثه انگیزی پناه ندهیم و از او حمایت نکنیم. ای قرشی! این امری که تو ما را به آن دعوت می‌کنی، از اموری است که پادشاهان به آن رضایت ندارند؛ اما اگر دوست داشته باشی می‌توانیم تو را در مقابل قبایل عرب پناه دهیم و یاری کنیم"[۷۰][۷۱].

نتیجه

روزی شخصی به نام صفوان نزد رسول خدا(ص) آمد و خواست که ایشان اجازه دهد که دو ماه در مکه بماند و درباره اسلام تحقیق کند تا حقیقت و درستی این دین برایش روشن شود و ایمان آورد.پیامبر(ص) فرمود: من چهار ماه به تو فرصت می‌دهم که آزادانه راه خود را انتخاب کنی[۷۷] [۷۸].
  • سیره پیامبر(ص) این گونه بود که برای افکار و آرای دیگران احترام قائل بود و در عهدنامه‌ای که در سال دوم هجرت برای مسیحیان نوشت، چنین آمده است: "من عهد می‌کنم کشیش و راهب شما را تغییر ندهم و از آنها کسی را که تارک دنیا است، از صومعه نرانم و هیچ تحقیری و تحمیلی بر آنها نخواهد شد و همچنین لشکریان ما زمین‌های آنها را اشغال نخواهند کرد و آنهایی که عدالت بخواهند، به آنها اعطا خواهد شد..."[۷۹] [۸۰].

آزادی عقیده

آزادی اندیشه

آزادی اجتماعی

آزادی سیاسی

آزادی فرهنگی

آزادی اقلیت‌های مذهبی

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. علی اکبر دهخدا، لغت نامه، ج ۲، ص ۸۶.
  2. حسن انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ج ۱، ص ۸۹.
  3. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۲.
  4. حسین ابراهیمی، سیره نبی اعظم لیوان، ص ۴۴۰.
  5. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۲.
  6. سعیدیان‌فر، محمد جعفر و ایازی، سید محمد علی، فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم، ج۱، ص ۳۶.
  7. نهج البلاغه، حکمت ۲۸۲، «لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللَّهُ [سُبْحَانَهُ‏] عَلَی مَعْصِیَتِهِ لَکَانَ یَجِبُ أَلَّا یُعْصَی شُکْراً لِنِعَمِه‏»
  8. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 48- 49.
  9. نهج البلاغه، نامه ۳۱، «وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّاً »
  10. نهج البلاغه، خطبه ۱۴۷، « فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً (ص) بِالْحَقِّ لِیُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَی عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّیْطَانِ إِلَی طَاعَتِه‏»
  11. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 49.
  12. نهج البلاغه، حکمت ۴۴۸
  13. نک: نهج البلاغه؛ خطبه ۲۱، «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»
  14. دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص 49.
  15. «و اگر پروردگارت می‌خواست، تمام آن کسان که روی زمین‌اند همگی ایمان می‌آوردند؛ آیا تو مردم را ناگزیر می‌کنی که مؤمن باشند؟» سوره یونس، آیه ۹۹.
  16. «بگو: ای مردم! حق از سوی پروردگارتان نزد شما آمده است، هر که رهیاب شد به سود خویش رهیاب می‌شود و هر که گمراه گشت بی‌گمان به زیان خویش گمراه می‌گردد و من کارگزار شما نیستم» سوره یونس، آیه ۱۰۸.
  17. «اوست که شما را آفرید، برخی از شما کافر و برخی مؤمنید و خداوند به آنچه انجام می‌دهید بیناست» سوره تغابن، آیه ۲.
  18. «و بگو که این (قرآن) راستین و از سوی پروردگار شماست، هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر پیشه کند، ما برای ستمگران آتشی آماده کرده‌ایم که سراپرده‌هایش آنان را فرا می‌گیرد و اگر فریادرسی خواهند با آبی چون گدازه فلز به فریادشان می‌رسند که (گرمای آن)؛ سوره کهف، آیه ۲۹.
  19. «و اگر خداوند می‌خواست شرک نمی‌ورزیدند و ما تو را بر آنان نگهبان نگمارده‌ایم و تو گمارده بر آنها نیستی» سوره انعام، آیه ۱۰۷.
  20. «اگر بخواهیم از آسمان بر آنان نشانه ای فرو می‌فرستیم تا فروتنانه بدان گردن نهند» سوره شعراء، آیه ۴.
  21. «و اگر پروردگارت می‌خواست، تمام آن کسان که روی زمین‌اند همگی ایمان می‌آوردند؛ آیا تو مردم را ناگزیر می‌کنی که مؤمن باشند؟» سوره یونس، آیه ۹۹.
  22. «بگو: ای مردم! حق از سوی پروردگارتان نزد شما آمده است، هر که رهیاب شد به سود خویش رهیاب می‌شود..». سوره یونس، آیه ۱۰۸.
  23. «هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر پیشه کند» سوره کهف، آیه ۲۹.
  24. «و اگر خداوند می‌خواست شرک نمی‌ورزیدند» سوره انعام، آیه ۱۰۷.
  25. «و ما تو را بر آنان نگهبان نگمارده‌ایم و تو گمارده بر آنها نیستی» سوره انعام، آیه ۱۰۷.
  26. «اگر بخواهیم از آسمان بر آنان نشانه‌ای فرو می‌فرستیم تا فروتنانه بدان گردن نهند» سوره شعراء، آیه ۴.
  27. سعیدیان‌فر، محمد جعفر و ایازی، سید محمد علی، فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم، ج۱، ص ۳۶-۳۷.
  28. «ای پیامبر! ما تو را گواه و نویدبخش و بیم‌دهنده فرستاده‌ایم» سوره احزاب، آیه ۴۵.
  29. «و فراخواننده به خداوند به اذن وی، و چراغی فروزان» سوره احزاب، آیه ۴۶.
  30. «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  31. «و آیا جز پیام‌رسانی آشکار بر عهده پیامبران است؟» سوره نحل، آیه ۳۵.
  32. «(مردم را) به راه پروردگارت با حکمت و پند نیکو فرا خوان و با آنان با روشی که بهتر باشد چالش ورز!» سوره نحل، آیه ۱۲۵.
  33. «بگو: این راه من است که با بینش به سوی خداوند فرا می‌خوانم، من و (نیز) هر کس که پیرو من است» سوره یوسف، آیه ۱۰۸.
  34. «بگو: پاکا که پروردگار من است، مگر من جز بشری پیام آورم؟» سوره اسراء، آیه ۹۳.
  35. سعیدیان‌فر، محمد جعفر و ایازی، سید محمد علی، فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم، ج۱، ص ۳۷-۳۸.
  36. ناصر مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج ۱۲، ص ۴۲۱.
  37. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۲.
  38. ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۲، ص ۴۱۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۶۱؛ واقدی، المغازی، ج ۲، ص ۸۳۶ و ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۲۶.
  39. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۲۲، ص ۳۴۸ و شیخ مفید، الاختصاص، ص ۳۴۱.
  40. البخاری، صحیح، ج ۳، ص ۱۲۳ و العینی، عمدة القاری، ج ۱۳، ص ۱۰۶.
  41. مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۷، ص ۴۶؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۲، ص ۴۶۳ و أبو یعلی الموصلی، مسند، ج ۱۱، ص ۳۹۱.
  42. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۳.
  43. تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۴۶۰ - ۴۶۱؛ السیرة النبویه، ج ۱، ص ۶۴۵؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۱۲۰ و حمیری کلاعی، الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۴۵.
  44. ابن اثیر، اسدالغابه، ج ۲، ص ۱۲۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج ۲، ص ۵۴۳ - ۵۴۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج ۲، ص ۴۹۵ و ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۲۹ - ۳۱.
  45. الطبقات الکبری، ج ۸، ص ۸۰ و ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۱۴۵.
  46. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۳-۸۴.
  47. «و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست به او پناه ده تا کلام خداوند را بشنود سپس او را به پناهگاه وی برسان؛ این بدان روست که اینان گروهی نادانند» سوره توبه، آیه ۶.
  48. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۴.
  49. السیرة النبویة، ج ۱، ص ۵۰۳ و نویری، نهایة الأرب، ج ۱۶، ص ۳۵۰.
  50. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۴.
  51. «و اگر پروردگارت می‌خواست، تمام آن کسان که روی زمین‌اند همگی ایمان می‌آوردند؛ آیا تو مردم را ناگزیر می‌کنی که مؤمن باشند؟» سوره یونس، آیه ۹۹.
  52. شیخ صدوق، التوحید، ص ۳۴۲؛ احمد بن علی الطبرسی، الإحتجاج، ج ۲، ص ۴۱۲ و شیخ صدوق، عیون اخبار، ج ۱، ص ۱۳۵.
  53. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۵.
  54. جزیه " از ماده " جزاء "، مالی است که از غیر مسلمانانی که در پناه حکومت اسلامی قرار می‌گیرند، گرفته می‌شود و دلیل این نامگذاری آن است که آنها آن را به صورت " جزاء در برابر حفظ مال و جانشان " به حکومت اسلامی می‌پردازند. رک: تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۳۵۴.
  55. البدایه و النهایه، ج ۵، ص ۵۳؛ ابن جوزی، المنتظم، ج ۱، ص ۳۶۹ و ابن کثیر، السیرة النبویه، ج ۴، ص ۱۰۱
  56. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۵-۸۶.
  57. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ج ۲، ص ۴۱۴.
  58. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۶.
  59. احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص ۸۷ و الامام مالک، المدونة الکبری، ج ۲، ص ۴۷.
  60. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۶-۸۷.
  61. المغازی متفاوت، ج ۱، ص ۳۴۶؛ السیرة النبویه (ابن هشام، ج ۲، ص ۱۸۴ و تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۴۶، با نقل متفاوت.
  62. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۷.
  63. الطبقات الکبری، ج ۸، ص ۲۴۷ و ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۱۱، ص ۱۳۸ - ۱۳۹.
  64. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۷-۸۸.
  65. السیرة النبویة (ابن هشام، ج ۲، ص ۵۶۷؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۷۹؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۱۴۴ و دلائل النبوه، ج ۵، ص ۳۱۸ - ۳۱۹.
  66. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۸.
  67. الطبقات. الکبری، ج، ۱ ص ۲۳۰؛ نهایة الأرب، ج ۱۸، ص ۴۶ و صالحی دمشقی، سبل الهدی و الرشاد، ج ۶، ٢. ص ۳۸۴.
  68. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۸-۸۹.
  69. ﴿قُلْ تَعَالَوْا أَتْلُ مَا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَكُم مِّنْ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلاَ تَقْرَبُواْ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُواْ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ‏ وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ بگو: بیایید تا آنچه را خداوند بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزی را شریک او نگیرید و به پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از ناداری نکشید؛ ما به شما و آنان روزی می‌رسانیم؛ و زشتکاری‌های آشکار و پنهان نزدیک نشوید و آن کس را که خداوند (کشتن او را) حرام کرده است جز به حق مکشید؛ این است آنچه شما را به آن سفارش کرده است باشد که خرد ورزید و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونه‌ای که (برای یتیم) نیکوتر است تا به برنایی خود برسد و پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید؛ ما بر کسی جز (برابر با) توانش تکلیف نمی‌کنیم؛ و چون سخن می‌گویید با دادگری بگویید هر چند (درباره) خویشاوند باشد؛ و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پند گیرید و (دیگر) این که این راه راست من است از آن پیروی کنید و از راه‌ها (ی دیگر) پیروی نکنید که شما را از راه او پراکنده گرداند، این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پرهیزگاری ورزید؛ سوره انعام، آیه: ۱۵۱ - ۱۵۳ و ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِي الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ‏ به راستی خداوند به دادگری و نیکی کردن و ادای (حقّ) خویشاوند، فرمان می‌دهد و از کارهای زشت و ناپسند و افزونجویی، باز می‌دارد؛ به شما اندرز می‌دهد باشد که شما پند گیرید؛ سوره نحل، آیه: 90.
  70. دلائل النبوة، ج ۲، ص ۴۲۵؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۲۵۵ - ۲۵۶؛ عیون الاثر، ج ۱، ص ۱۷۹ و ابوحاتم تمیمی، السیرة النبویه و اخبار الخلفاء، ج ۱، ص ۹۹ - ۱۰۰.
  71. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۸۹-۹۰.
  72. سوره اعراف، آیه۱۷۹ و سوره انفال، آیه۲۲.
  73. ابن ابی جمهور، عوالی اللآلی، ج ۲، ص ۵۶؛ امام صادق(ع)، مصالح الشریعه، ص ۱۷۱ و محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج ۲، ص ۱۰۵.
  74. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۹۰-۹۱.
  75. محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج ۲، ص ۳۴۷؛ محمد بن جریر طبری، جامع البیان، ج ۳، ص ۱۰؛ ابن ابی الحاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج ۲، ص ۴۹۳ و عبدالله بن عمر بیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ج ۱، ص ۱۵۵.
  76. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۹۱.
  77. تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۶۳، السیرة النبویه (ابن هشام، ج ۲، ص ۴۱۸، المغازی، ج ۲، ص ۸۵۴ و عیون الاثر، ج ۲، ص ۲۲۸.
  78. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۹۱.
  79. فتوح البلدان، ص۷۲
  80. اکبری، هادی و پهلوان‌پور، فاطمه، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۹۱-۹۲.