بحث:دعوت علنی پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

دعوت علنی پیامبر خاتم

پس از آنکه رسول خدا (ص) خویشاوندان نزدیک خود را انذار کرد، و پس از انتشار امر نبوّت در شهر مکّه، قریش که جدیّت و ابعاد قضیه را دریافت، با استهزاء و تمسخر و انواع تهمت و افتراء، به رویارویی با رسول اکرم (ص) رفت. هدف آنان از این اقدامات ناجوانمردانه، شکستن شخصیت رسول خدا (ص) نزد افکار عمومی بود. در حالی که هنوز آن حضرت از آنان برای پذیرش اسلام دعوت نکرده بود. این اقدامات تحقیرگرایانه در استقبال مردم برای ورود به اسلام تأثیر گذاشت. پیامبر (ص) از این بابت غمگین و اندوهگین شد و آن را مانع جدّی در راه انتشار دعوت و انجام رسالت خود دانست. خداوند به او فرمان داد که دعوت خویش را آشکار کند و از قریش برای پذیرش دین و تسلیم در مقابل پروردگار دعوت نماید. از سوی دیگر تهدید اکید فرمود که خداوند تمسخرکنندگان را به شدّت مجازات خواهد کرد. از این‌رو نباید نگران باشد، بلکه بهتر است‌ آنان را نادیده بگیرد؛ ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ * إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ[۱]

خداوند متعال در این فرمان الهی برنامه آینده رسالت را اعلام فرمود و پیامبر اکرم (ص) را فرمان داد که از مشرکان روی بگرداند و در برابر استهزاکنندگان صبر و بردباری پیشه سازد و از این بابت اندوهگین نباشد. رسول خدا (ص) فرمان پروردگارش را اطاعت و دعوت خویش را آشکار کرد و از همه توده‌های مردمی خواست که تسلیم پروردگار شوند و به آیین مسلمانی درآیند. می‌گویند: پیامبر (ص) روی سنگی ایستاد و گفت: ای مردم قریش و ای مردم عرب؛ من شما را دعوت می‌کنم که بگویید: ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ و این که من رسول خدایم. شما را فرمان می‌دهم که از شرک و بت‌پرستی دست بردارید. پس مرا پاسخ دهید تا بر عرب فرمانروایی کنید و عجم فرمان‌بردار شما باشد و شما در بهشت، پادشاه باشید.

قریش او را مسخره کردند و گفتند: محمّد پسر عبدالله جن زده شده است، امّا به خاطر موضع ابوطالب متعرّض او نشدند[۲]. در روایت دیگری آمده، پیامبر (ص) بر دامنه صفا ایستاد و قریش را صدا زد. مردم پیرامون او گرد آمدند، به آنان گفت: چه می‌گویید اگر به شما خبر دهم که سپاهی از پس این کوه به سوی شما می‌آید، آیا مرا تصدیق می‌کنید؟ گفتند: بلی، ترا متّهم نمی‌دانیم و هرگز دروغ نگفته‌ای. فرمود: من شما را از عذابی شدید بیم می‌دهم... ابولهب بپا خاست و فریاد زد: خدای ترا نابود کند، برای این مردم را جمع کردی؟ مردم از اطراف او پراکنده شدند. پس نازل شد: ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ[۳] تا آخر سوره[۴].

ابن اسحاق می‌گوید: هنگامی که پیامبر (ص) بنا به فرمان خداوند قوم خویش را به اسلام فراخواند و دعوت خود را آشکار کرد، چنان که به من رسیده، آنان از او فاصله نگرفتند و او را رد نکردند تا اینکه خدایانشان را بد گفت و نکوهش کرد. قریش این کار را تحمّل نکردند و با وی به ستیزه برخاستند و جز مردم اندکی که به توفیق خداوند اسلام آورده و پنهان بودند، بر مخالفت و دشمنی با وی همداستان شدند. عموی رسول خدا (ص)، ابوطالب حمایت وی را بر عهده گرفت و به یاری وی برخاست و رسول خدا (ص) هم بی‌پرده و بی‌آنکه از مانعی بترسد، امر خویش را آشکار ساخت[۵].

در این موقع جمعی از قریش تلاش کردند در این باره با ابوطالب مذاکره نمایند. به عقیده ابن اسحاق این مذاکرات در سه مرحله انجام شد و هر سه به شکست انجامید.

  1. مرحله نخست‌: جمعی از اشراف قریش نزد ابوطالب رفتند. از جمله: عتبة بن ربیعه، شیبة بن ربیعه، ابو سفیان بن حرب، ابوالبختری: عاص بن هشام، اسود بن مطلب، ابو جهل: عمرو بن هشام، ولید بن مغیره، نبیه و منبه: پسران حجّاج و عاص بن وائل. آنان گفتند: ابوطالب؛ به راستی برادرزاده‌ات خدایان ما را بد گفته و دین ما را سبک شمرده و خردهای ما را مسخره کرده و پدران ما را گمراه دانسته‌ است. یا خود، جلوی او را بگیر، یا کار او را به ما واگذار، تو هم مانند ما با او مخالف هستی، شرّ او را از سر تو هم کم می‌کنیم. ابوطالب به نرمی پاسخ داد تا بازگشتند.
  2. مرحله دوم‌: هنگامی که دیدند، رسول خدا (ص) همچنان دعوت خود را آشکار می‌کند و مردم را بدان می‌خواند و بین او و مردم درگیری به وجود آمده، مردم از همدیگر فاصله گرفته با هم دشمنی پیشه کرده‌اند و ذکر و یاد رسول خدا (ص) در میان قریش همه‌گیر شده است، نزد ابوطالب رفتند و او را تهدید کردند که اگر جلوی برادرزاده‌اش را نگیرد و او را از بدگویی پدرانشان و ناسزاگویی خدایانشان و تحقیر خردهایشان بازندارد، به زودی با او خواهند جنگید تا یکی از دو گروه از بین برود. سپس بازگشتند. ابوطالب در پی رسول خدا (ص) فرستاد و داستان را به او بازگفت و از او خواست تا جان خود و او را حفظ کند و تکلیف او را دشوار نسازد. رسول خدا (ص) به گمان این که ابوطالب در تصمیم یاری دادن او سست شده و دست از نصرت وی خواهد کشید، گفت: ای عمو، به خدای سوگند؛ اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ من نهند که از این کار دست بردارم، چنین نخواهم کرد تا خداوند آن را پیروز گرداند یا من در این راه جان نهم. ابوطالب او را وعده یاری داد.
  3. مرحله سوم‌: قریش نزد ابوطالب آمدند و پیشنهاد کردند که عمارة بن ولید را بگیرد و پیامبر را که با دین ابوطالب و دین پدرانش مخالفت کرده، قریش را پراکنده ساخته و آنان را بی‌خرد دانسته است، به آنان تسلیم نماید تا او را بکشند. ابوطالب گفت: به خدا قسم؛ چه زشت پیشنهادی؛ پسر خود را می‌دهید تا او را برای شما پرورش دهم و آنگاه پسر خود را به شما بدهم تا او را بکشید؟ به خدا قسم هرگز چنین کاری نمی‌شود.

مطعم بن عدی به ابوطالب گفت: قوم تو از در انصاف درآمدند و کوشیدند ترا از آن چه خوش نداری، رها سازند، امّا تو هیچ پیشنهادی را نمی‌پذیری! ابوطالب گفت: به خدا قسم بی‌انصافی می‌کنند و تو هم تصمیم گرفته‌ای که مرا واگذاری و آنان را یاری دهی، اکنون هرچه می‌خواهی بکن[۶].

شاید این مراحل در هم داخل یا برهم مترتّب باشد. آنچه ما بیان کردیم برداشت ما از سیر طبیعی حوادث بود، نه کمتر و نه بیشتر.

ابوطالب پس از شکست مذاکرات دریافت که کار به مرحله خطرناکی رسیده است که عن قریب وارد جنگ ناخواسته‌ای با قریش خواهد شد. بنابراین باید با رعایت جوانب احتیاط، از خطراتی که آنان را تهدید می‌کند، برحذر باشد. او بنی هاشم و بنی مطلب را فراهم ساخت و از آنان خواست تا از پیامبر (ص) حمایت کنند و برای حفظ او بپا خیزند. پس همگی جز ابولهب به وی پیوستند و دعوت وی را در حمایت از رسول خدا پذیرفتند.

خداوند متعال رسول خود را حفظ کرد و قریش نتوانست کوچک‌ترین صدمه‌ای به او وارد سازد، جز اینکه او را به جنون، جادو، کهانت و شاعری متهم می‌کردند. در مقابل آیات قرآن در تکذیب قوم نازل می‌شد و رسول خدا (ص) همچنان در راه حق مقاومت می‌کرد و در نهان و آشکار، همگان را به سوی خداوند دعوت می‌نمود.

هنگامی که قریش دریافت که دشمنی و تجاوز بر ضدّ شخص محمّد (ص) به درگیری مسلّحانه خواهد انجامید که از یک سو آمادگی لازم را برای چنین درگیری خونینی ندارند و از سوی دیگر مطمئن نیستند که به نفع آنان به پایان خواهد رسید؛ علی الخصوص که بنی هاشم روابط گسترده‌ای با دیگران داشت و با برخی از قبایل نیز پیمان همکاری متقابل بسته بود. همانند پیمان مطیبین و پیمان عبد المطلب با قبیله خزاعه که در بیرون از مکّه سکونت داشتند. از جهت دیگر چه بسا اگر چنین جنگی روی دهد، به محمّد (ص) امکان خواهد داد تا دعوت خود را در میان قبایل گسترش دهد. از این‌رو مشرکان قریش ترجیح دادند، ضمن دوری از هرگونه جنگ و درگیری مسلّحانه، راه‌های دیگری برای تضعیف محمّد (ص) و مقاومت در مقابل او جستجو کنند. این روش‌ها را می‌توان در موارد ذیل خلاصه کرد:

  1. جلوگیری از ملاقات و دیدار مردم با رسول خدا (ص) و گوش فرادادن به آیات قرآن. خداوند می‌فرماید: ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ[۷]. ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ[۸].
  2. پی‌گیری روش استهزاء و تمسخر و اتهام‌پراکنی به هدف:
    1. تأثیرگذاری بر شخص رسول خدا (ص) به گونه‌ای که از نظر روانی احساس شکست کند و با احساس حقارت و پستی روزگار بگذراند تا مگر از این کار دست بردارد و خویش را تکذیب کند.
    2. کوبیدن شخصیت و کرامت رسول خدا (ص) به منظور ایجاد نفرت در افراد ضعیف و روی گردانی آنان از پیوستن به آن حضرت. از این‌رو می‌بینیم که سفیهان قوم را وادار به آزار و اذیّت او کرده، احیانا بزرگان و رؤسای قریش این کار را بر عهده می‌گرفتند. چنان که وقتی به نماز می‌ایستاد یا در کوچه‌ها راه می‌رفت، بر سر او خاکروبه[۹] یا زهدان گوسفند می‌ریختند[۱۰].

این روش‌ها تا حدودی موجب روی‌گردانی مردم از ورود به حوزه مسلمانی شد. عروة بن زبیر می‌گوید: ... آنچه را به آنان گفت، خوش نداشتند و کسانی را که از آنها پیروی می‌کردند، فریب دادند. پس عموم مردم از او (رسول خدا) روی گردان شدند[۱۱].[۱۲]

دعوت عمومی

پس از دعوت خویشاوندان در خانه ابوطالب، و رسمی شدن امر دعوت و جلب حمایت ابوطالب در برابر ابولهب و یارانش، قلمرو دعوت وارد مرحله جدی‌تری شد. در این مرحله هم محدوده مخاطبان به عموم قبائل و افراد مکه گسترش یافت و هم مقابله آشکار با شرک و مشرکان هدف قرار گرفت. این مرحله با آیه ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ * إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ[۱۳] آغاز شد. رسول خدا(ص) برای ابلاغ عمومی، بر بلندایی و به نقلی، بر دامنه کوه صفا قرار گرفت و فرمود: اگر به شما از حمله دشمن خبر دهم، آیا سخنم را باور می‌کنید و راستگویم می‌شمارید؟ گفتند: ما از تو دروغی نشنیده‌ایم. حضرت پس از اعتراف گرفتن از راستگویی و درست کرداری خود، مردم را از عذاب الهی بیم داد و از آنان خواست شرک و بت‌پرستی را رها کنند و به خدای یکتا ایمان بیاورند. ابولهب بار دیگر به مخالفت برخاست و قریش با موضع‌گیری جدید رسول خدا(ص) و بدگویی آن حضرت از بت‌ها، موقعیت خود را در خطر دید و مخالفت خود را به طور جدی و در شکل‌های مختلف نشان داد. ابولهب و همسرش ام جمیل در آزاررسانی به رسول خدا(ص) کوتاهی نکردند و به جای دیگران نیز به رسول خدا(ص) اهانت می‌کردند و قریشیان جسورتر می‌شدند. از این رو، به نفرین الهی گرفتار شدند و سوره مسد درباره آنان نازل شد[۱۴]. نزول این آیه سبب کج‌رفتاری بیشتر ابولهب شد. او از پسرانش خواست دختران رسول خدا(ص) را طلاق دهند و بدین‌سان، رابطه خانوادگی خود را با آن حضرت قطع کرد[۱۵].

بزرگان قریش بت‌ستیزی را برنتافتند و اطاعت کورکورانه از نیاکان[۱۶] را در اثر شیفتگی به دنیا[۱۷]، بهانه‌ای برای مقابله با آیین جدید الهی شمردند و مانند جبرگرایان گفتند: اگر خدا می‌خواست، ما [و پدرانمان] چیزی جز او را نمی‌پرستیدیم[۱۸]. آنان این گونه، برای مقابله با دعوت رسول خدا(ص) متحد شدند و موضع‌گیری خود را در چند جهت سامان دادند. گاهی از راه مسالمت‌آمیز و مذاکره، زمانی با تمسخر و استهزا و در مواردی با شکنجه و دروغ‌پردازی در برابر دعوت ایستادند؛ اما رسول خدا(ص) در برابر مواضع تند و خشن قریشیان مقاومت کرد و بی‌هیچ تردیدی اهدافش را پی گرفت و برای پیشبرد دعوت راهکارهایی به کار بست[۱۹].

مقدمه

پس از رحلت ابوطالب رئیس بنی‌هاشم و حامی سرسخت رسول خدا (ص)، فشارها و مشکلات آن حضرت افزایش یافت. پیامبر یار قدرتمند دیرین خود را از دست داد و از این روی تصمیم گرفت با مهاجرت به مکان مناسب، وظایف دینی خود را ادا کند. یکی از مکان‌هایی که ایشان تصمیم گرفت به آن سفر کند، طائف بود، اما ایشان پیش از سفر به طائف دیدارهایی با برخی از قبایل عرب داشت. ایشان به همراه حضرت علی (ع) نزد قبیله بنی عامر بن صعصعه رفت. برای آنان قرآن تلاوت کرد و خواست تا او را یاری کنند، اما آنها به وی جواب مثبتی ندادند. به همین دلیل پس از ده روز به مکه بازگشت[۲۰]. ابن‌اسحاق به نقل از زهری می‌نویسد: آن حضرت نزد قبیله بنی عامر بن صعصعه آمد و آنان را به پرستش خدای متعال دعوت کرد. در میان آن قبیله مردی به نام بحیرة بن فراس پرسید: اگر ما با تو بیعت کنیم و از تو پیروی نماییم، آیا قول می‌دهی پس از خود حکومت و ریاست را به ما واگذار کنی؟ آن حضرت پاسخ داد: این عمل در اختیار و اراده خداوند است و او آن را به هر که بخواهد، واگذار می‌کند. از این‌رو این قبیله پاسخ مثبتی به دعوت رسول خدا (ص) ندادند و گفتند ما نیازی به دعوت تو نداریم[۲۱]! پیامبر اکرم (ص) در این ایام چندین‌بار از مکه خارج شده و به همراه علی (ع) نزد قبایل مختلف عرب رفت او برای ابلاغ امر رسالت از منطقه‌ای به منطقه دیگر رفت و سرانجام تصمیم گرفت به طائف سفر کند. به نوشته برخی منابع در هنگام هجرت به طائف، علی (ع) و زید بن حارثه او را همراهی می‌کردند[۲۲]. در طول این سفر، رسول خدا (ص) به مدت بیست‌وشش روز از مکه غایب شد[۲۳]. اهالی طائف قبیله ثقیف نه تنها دعوت پیامبر (ص) را نپذیرفتند، بلکه بردگان و دیوانگان را نیز مأمور کردند تا آن حضرت را مورد اذیت و آزار قرار دهند[۲۴].[۲۵]

پانویس

  1. «از این روی آنچه فرمان می‌یابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان * ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسنده‌ایم» سوره حجر، آیه ۹۴-۹۵.
  2. بنگرید: تفسیر نور الثقلین، ج۳، ص۳۴.
  3. «توش و توان ابولهب تباه و او نابود باد» سوره مسد، آیه ۱.
  4. بنگرید: الدر المنثور، تفسیر آیه مبارکه.
  5. سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۷۶- ۲۷۷.
  6. بنگرید: سیره ابن هشام، ج۱، ص۲۸۲- ۲۸۶؛ البداء و التاریخ، ج۴، ص۱۴۷- ۱۴۹.
  7. «و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز می‌دارند و (خود) از آن دور می‌شوند و جز خویشتن را نابود نمی‌کنند و در نمی‌یابند» سوره انعام، آیه ۲۶.
  8. «و کافران گفتند: به این قرآن گوش ندهید و در (هنگام خوانده شدن) آن، سخنان بیهوده سر دهید باشد که پیروز گردید» سوره فصلت، آیه ۲۶.
  9. بنگرید: سیره حلبی، ج۱، ص۲۹۱- ۲۹۲؛ سیره دحلان، ج۱، ص۲۰۸.
  10. بنگرید: البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۳۴.
  11. تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۸.
  12. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۱۸.
  13. «از این روی آنچه فرمان می‌یابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان * ما تو را در برابر ریشخندکنندگان بسنده‌ایم» سوره حجر، آیه ۹۴-۹۵.
  14. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۷۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۴ و ۲۰۰.
  15. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۶-۳۷. اگر دختران رسول خدا(ص) چنان که قبلاً در این نوشتار ادعا شد، همراه با خدیجه(س) اسلام آورده‌اند موضوع طلاقشان می‌تواند بعد از نزول آیه ﴿وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَلَا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولَئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَاللَّهُ يَدْعُو إِلَى الْجَنَّةِ وَالْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَيُبَيِّنُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ [«با زنان مشرک ازدواج نکنید تا ایمان آورند که کنیزی مؤمن از زن (آزاد) مشرک بهتر است هر چند (آن زن مشرک) دلتان را برده باشد، و به مردان مشرک (نیز) زن مؤمن ندهید تا ایمان آورند که یک برده مؤمن از مرد (آزاد) مشرک بهتر است هر چند (آن مرد مشرک) از شما دل برده باشد، آنان (شما را) به دوزخ فرا می‌خوانند و خداوند به بهشت و آمرزش- به اذن خویش- فرا می‌خواند و آیات خود را برای مردم روشن می‌دارد باشد که آنان پند گیرند» سوره بقره، آیه ۲۲۱] باشد که بر عدم جواز ازدواج زن و مرد مسلمان با کافر حکم کرده است.
  16. ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا «و چون به آنان گفته شود از آنچه خداوند فرو فرستاده است پیروی کنید می‌گویند: (نه) بلکه ما از آنچه پدرانمان را بر آن یافته‌ایم پیروی می‌کنیم؛ آیا حتی اگر پدرانشان چیزی را در نمی‌یافته و راه به جایی نمی‌برده‌اند، (باز از پدرانشان پیروی می‌کنند؟)» سوره بقره، آیه ۱۷۰.
  17. ﴿الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا «(همان) کسانی که دین خویش را به سرگرمی و بازی گرفتند و زندگی دنیا آنان را فریفت و امروز ما آنان را از یاد می‌بریم چنان که آنان دیدار این روزشان را از یاد برده بودند و به آیات ما انکار می‌ورزیدند» سوره اعراف، آیه ۵۱.
  18. ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شَاءَ اللَّهُ مَا عَبَدْنَا مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْءٍ «و مشرکان گفتند: اگر خداوند می‌خواست نه ما و نه پدرانمان به جای او چیزی را نمی‌پرستیدیم» سوره نحل، آیه ۳۵.
  19. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص ۹۴.
  20. عزالدین بن هبة الله ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج‌البلاغه، ج۴، ص۱۲۸.
  21. سیره ابن‌اسحاق، ج۲، ص۶۶.
  22. عزالدین بن هبة الله ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۲۶.
  23. عزالدین بن هبة الله ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۲۶.
  24. احمد بن ابی یعقوب بن جعفر یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۶.
  25. ملک‌زاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۲۸۷.