زید بن حارثه در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

زید، پسر حارثة بن شراحیل، اصالتاً اهل یمن و قحطانی[۱] و از قبیله کلب است[۲]. او حدود بیست سال قبل از بعثت پیامبر (ص) در یمن به دنیا آمد؛ پس او بیست سال از پیامبر (ص) کوچک‌تر و ده سال از علی (ع) بزرگ‌تر بوده است[۳]. زید چهره‌ای سفید متمایل به سرخ داشت[۴]. وی مردی کوتاه قامت، مهربان خون‌گرم و زود جوش بود. او به سرعت با دیگران انس می‌گرفت و رابطه شدید عاطفی برقرار می‌کرد، به گونه‌ای که در اولین دیدار، در دل انسان جای می‌گرفت[۵]. او دارای ظرفیت فوق العاده برای پذیرش دیگران، با هر نوع شخصیتی بود. به دلیل همین جنبه از شخصیت زید بود که پیامبر (ص)، همواره او را برای مدیریت و فرماندهی بر می‌گزید. حارثه، پدر زید، با زنی از قبیله طی به نام سعدی ازدواج کرد و او سه فرزند به نام‌های جبله، زید و اسماء به دنیا آورد و سپس درگذشت[۶]. [روزی] سعدی به همراه کودکش، زید؛ به دیدار بستگان خود می‌رفت که گروهی از سواران قبیله بنی قین بن جسر در دوره جاهلیت بر آنان حمله کردند و زید را که پسر بچه‌ای چابک بود، به بردگی گرفتند و او را در بازار عکاظ به فروش گذاشتند. حکیم بن حزام، برادر زاده خدیجه، در سفری که به شام رفت، زید را به همراه چند برده دیگر خریداری کرد و به مکه آورد. حکیم بن حزام، زید را به چهار صد درهم خرید[۷]. زید در این هنگام کودکی نابالغ و در حدود هشت ساله بود[۸]. پس از بازگشت حکیم بن حزام، خدیجه به دیدن او آمد. این داستان در زمانی است که خدیجه با پیامبر (ص) ازدواج کرده بود. حکیم به خدیجه گفت: "عمه جان! هر یک از این پسرها را که می‌خواهی، برای خودت انتخاب کن". خدیجه زید را به عنوان غلام به خانه‌اش برد. [پس] خدیجه زید را به پیامبر (ص) بخشید و پیامبر (ص) هم او را آزاد کرد و پسر خود خواند[۹].[۱۰]

زید؛ فرزند خوانده پیامبر (ص)

پس از ماجرای نقل شده گروهی از مردم قبیله زید برای انجام دادن حج به مکه آمدند. آنها به طور اتفاقی با زید رو به رو شدند. زید را شناختند و زید هم آنها را شناخت. زید از حال خانواده‌اش جویا شد. آنها وقتی به مکه رسیدند، سراغ پیامبر (ص) را گرفتند. ابشان را در مسجد الحرام یافتند. به حضور پیامبر (ص) آمدند و گفتند: ای پسر عبدالله! ای پسر عبد المطلب! ای پسر هاشم! و‌ای پسر سالار قوم! شما اهل مکه و از مجاوران خانه خدایید؛ اسیران را آزاد می‌کنید و بی نوایان را خوراک می‌دهید؛ ما برای آزادی پسرمان که پیش شماست، آمده‌ایم. بر ما منت بگذار و نیکی کن، فدیه بگیر و فرزندمان را آزاد کن.

پیامبر (ص) فرمود: "او کیست؟"

گفتند: زید بن حارثه.

پیامبر (ص) فرمود: "راه دیگری هم وجود دارد".

گفتند: آن راه کدام است؟

فرمود: "او را بخواهید و آزادش بگذارید، اگر خودش بودن با شما را برگزید، بدون دریافت فیه، او را با خود ببرید، ولی اگر بودن با من را انتخاب کرد، من هرگز او را مجبور به فتن با شما نمی‌کنم".

گفتند: کار منصفانه‌ای است. پیامبر (ص) زید را فرا خواند و فرمود: "آیا این دو شخص را می‌شناسی؟" گفت: "آری"

فرمود: "کیستند؟"

گفت: "یکی پدرم و دیگری عمویم". پیامبر (ص) فرمود: "مرا هم که می‌شناسی، اکنون، هرگونه که مایل هستی عمل کن؛ یا با من بمان و یا با آنها برو". زید گفت: "من کسی را بر شما ترجیح نمی‌دهم: شما برای من هم پدر و هم مادر بوده‌ای". آن دو گفتند: وای بر تو! آیا بردگی را بر آزادی و بر پدر و عمو و خاندان خود ترجیح می‌دهی؟ گفت: "آری، من از این مرد محبتی دیده‌ام که هیچ کس را بر او برتری نمی‌دهم".

چون رسول خدا (ص) چنان دید، زید را با خود به حجر اسماعیل برد و فرمود: "ای کسانی که در این جا حضور دارید! گواه باشید که زید چون پسر من است که من از او و او از من ارث می‌برد". چون پدر و عموی زید چنان دیدند، خوشحال شدند و به محل زندگی خود باز گشتند[۱۱].

و به نقلی دیگر، پدرش حارثه از این امر ناراحت شد و در میان مردم با صدای بلند گفت: "ای جماعت قریش! شاهد باشید که زید پسر من نیست". رسول خدا (ص) در میان آن جمع برخاست و فرمود: "شاهد باشید که زید پسر من است". از آن به بعد او را زید بن محمد (ص) می‌خواندند[۱۲]. نقل شده، پیامبر (ص) پدر زید را به اسلام دعوت کرد و او مسلمان شد[۱۳].

جبلة بن حارثه برادر زید است که به همراه پدرش به مکه آمده بود. او نیز به حضور پیامبر (ص) رسید و مسلمان شد. وی از زید بزرگ‌تر بوده است. از جبله پرسیدند: تو بزرگ‌تری یا زید؟ جبله گفت: "زید از من بهتر است و من قبل از او زاده شدم"[۱۴].[۱۵]

زید؛ سومین مسلمان

نخستین کسی که اسلام آورد، از زنان خدیجه دختر خویلد، همسر فداکار پیامبر (ص) و از مردان، علی بن ابی طالب (ع) و سپس زید بن حارثه بود[۱۶]. از عمرو بن عبسه سلمی روایت شده است که گفت: در آغاز بعثت که داستان رسول خدا (ص) را شنیدم، نزد او شرفیاب شدم و گفتم: درباره مبعوث شدنت به رسالت برای من سخن بگو. پیامبر (ص) برایم بیان کرد، آنگاه از او پرسیدم: آیا کسی هم تاکنون به شما ایمان آورده است؟ پیامبر (ص) فرمود: "آری! زنی و کودکی و غلامی؛ منظورش، همسرش خدیجه و علی بن ابیطالب (ع) و زید بن حارثه بود[۱۷].[۱۸]

زید و ام ایمن

ام ایمن، کنیز بزرگ پدر پیامبر اکرم (ص) بود او اصالتاً حبشی بود، اما در منزل عبدالله بن عبدالمطلب بزرگ شده بود. پس از وفات عبدالله، او پرستاری پیامبر (ص) را تا سنین جوانی و میان سالی بر عهده داشت. پیامبر (ص) او را آزاد کرد و به ازدواج زید بن حارثه در آورد. ام ایمن، پنج ماه پس از رحلت پیامبر (ص) در گذشت[۱۹].

نقل شده، پیامبر (ص) فرمودند: "هر کس می‌خواهد حوریه‌ای از حوریان بهشت به همسری او داده شود، ام ایمن را به همسری بگیرد. زید بن حارثه او را به همسری گرفت[۲۰]. پیامبر (ص) در سفر معراج خود دیدند، دختر زیبا و جوانی در نهرهای بهشت غوطه می‌خورد. پیامبر (ص) می‌فرماید: "گفتم: تو برای چه کسی هستی؟ آن حوریه گفت: " برای زید بن حارثه " چون از معراج برگشتم، این مطلب را به زید بن حارثه خبر دادم"[۲۱].[۲۲]

زید در طائف

زمانی که ابوطالب از دنیا رفت، قریش شروع به آزار رسول خدا (ص) کردند و بی باکانه رفتار می‌کردند. پیامبر (ص) همراه علی بن ابیطالب (ع) و زید بن حارثه در اواخر شوال سال دهم بعثت به طائف رفت. آن حضرت ده روز در طائف ماند و آنها را به اسلام دعوت کرد، اما هیچ کدام پاسخ مثبت ندادند. آنها بیم داشتند که سخنان پیامبر (ص) بر جان جوانان بنشیند و متحولشان کند. به پیامبر (ص) گفتند: از شهر ما به جایی برو که دعوت تو را بپذیرند. آنها کودکان و اراذل را وادار کردند که بر آن حضرت سنگ بیندازند، آن چنان که پاهای پیامبر (ص) مجروح شد و زید بن حارثه با همه وجود از ایشان دفاع می‌کرد؛ به گونه‌ای که سرش چند شکاف برداشت. پیامبر (ص) از طائف به سوی مکه برگشت. از این که هیچ مرد و زنی دعوتش را نپذیرفته بود، اندوهگین بود[۲۳].

پیامبر (ص) چند روزی در نخله اقامت کرد و بعد تصمیم گرفت که به مکه برود. زید بن حارثه گفت: "قریش شما را از مکه بیرون کرده‌اند، چگونه دوباره می‌خواهی به آنجا بروی؟" پیامبر (ص) فرمود: ای زید! خداوند برای این مشکل ماهم راهی قرار داده است و خداوند یاور دین خود و پشتیبان رسول خود است [۲۴].[۲۵]

زید؛ برادر حمزه

وقتی پیامبر (ص) به مدینه آمد، میان برخی از مهاجران و انصار پیمان برادری بست. این پیمان، برای ایجاد الفت و اتحاد و استحکام هر چه بیشتر بین مسلمانان منعقد شد و پیامبر (ص) دو نفری را که از نظر روحیات و شخصیت، بیشتر به یکدیگر شبیه بودند، باهم برادر کرد. این پیمان در ابتدا به این معنا هم بود که بعد از مرگ، این دو برادر از یکدیگر ارث هم ببرند که البته بعد از نازل شدن آیه ارث، ارث بردن با پیمان برادری، لغو شد. این پیمان بین صد نفر از انصار و مهاجران بسته شد و به عنوان یک حرکت نمادین، مبنای اتحاد و برادری قرار گرفت. آنچه در این ماجرا جالب توجه است این که، پیامبر (ص) امام علی (ع) را با خود و زید بن حارثه را با حمزه سیدالشهدا برادر کرد. حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر (ص) و از شخصیت‌های بنام تاریخ اسلام است که که با زید، همسان و همطراز شمرده شده است [۲۶]. به همین جهت در جنگ احد، هنگامی که حمزه به، میدان رفت، به زید بن حارثه فرمود: "اگر در این جنگ به شهادت رسیدم، تو باید به وصایای من عمل کنی و آنگاه وصایای خویش را به زید گفت[۲۷]. این پیمان، قبل از جنگ بدر بوده است؛ زیرا در جنگ بدر این آیه که مربوط به اولویت خویشاوندان به ارث است، نازل شده است: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنْكُمْ وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[۲۸].

رسول خدا (ص) مراسم این پیمان را در خانه انس منعقد کرد[۲۹].[۳۰]

زید؛ پیک خوش خبر

پیامبر (ص) بعد از بازگشت پیروزمندانه از جنگ بدر، با اصحاب خود در منطقه اثیل، نماز عصر را خواند و زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه را برای رساندن خبر پیروزی به مدینه فرستاد. آنها روز یکشنبه در شدت گرما به مدینه رسیدند. اسامة بن زید می‌گوید: "در آن روز دیدم که پدرم وارد مدینه شد، در حالی که سوار بر عضباء، ناقه پیامبر (ص) بود. من در خانه بودم که صدای همهمه شنیدم. بیرون آمدم و دیدم که پدرم بشارت پیروزی آورده است. شنیدن خبر اولین پیروزی در تاریخ اسلام، بسیار شیرین و در عین حال باور نکردنی بود و خودم تا وقتی که اسیران را ندیدم، باور نمی‌کردم".

عبدالله بن رواحه در محل عقیق از زید بن حارثه جدا شد و هم چنان که سوار بر مرکب خود بود، بانگ برداشت: "ای گروه انصار! مژده باد بر شما که پیامبر (ص) سالم است و دشمنان، کشته و اسیر شده‌اند". عاصم بن عدی می‌گوید: "برخاستم و آهسته به او گفتم: ای پسر رواحه! آیا واقعا راست می‌گوئی؟" گفت: " آری به خدا! فردا رسول خدا (ص) در حالی خواهد آمد که اسیران همراه او هستند و دست و پایشان را بسته‌اند. " عبدالله بن رواحه در خانه‌های یک یک انصار می‌ایستاد و به آنها مژده می‌داد؛ بچه‌ها هم گرد او می‌دویدند و بانگ برداشته بودند که ابو جهل فاسق کشته شد. او همچنان به راه خود ادامه داد تا به محله بنی امیة بن خلف رسید. زید بن حارثه هم در حالی که بر ناقه پیامبر (ص) سوار بود، از جانبی دیگر، مردم مدینه را به پیروزی پیامبر (ص) و یارانش مژده می‌داد. مردم مدینه در حیرت و شادی، این دو نفر را که مسیر مسجد پیامبر (ص) را می‌پیمودند، دنبال کردند تا به مسجد رسیدند. زید در کنار مسجد با صدایی رسا و همراه با شادی اعلام کرد: "عتبه و شیبه، پسران ربیعه و هر دو پسر حجاج و ابوجهل؛ و ابوالبختری، زمعة بن اسود و امیة بن خلف کشته شدند و سهیل بن عمرو و ذوالانیاب و گروه زیادی اسیر شده‌اند". این اولین پیروزی مسلمانان بود و مردم به سختی گفتارزید را باور می‌کردند و می‌گفتند: مگر می‌شود سر کردگان مکه کشته شده باشند؟ منافقان مدینه در بهت و سر درگمی بودند. مردی از منافقان به اسامة بن زید گفت: "پیامبرتان و همراهانش کشته شده‌اند و پدرت، برای دل خوشی شما، این خبر را ساخته است و مردی دیگر از منافقان به ابو لبابة بن عبد المنذر گفت: یاران شما چنان پراکنده شده‌اند که دیگر هرگز جمع نخواهند شد و عمده اصحاب محمد (ص) و خود او کشته شده‌اند، این ناقه اوست که آن را می‌شناسیم و این زید هم گریخته است و از ترس نمی‌داند چه می‌گوید. اسامة بن زید می‌گوید پیش پدرم آمدم و در خلوت پرسیدم پدر جان! واقعا راست می‌گوئی؟ گفت: آری! به خدا قسم پسر جان! ما پیروز شدیم"[۳۱].[۳۲]

زید؛ محرم پیامبر (ص)

یکی از اسیران جنگ بدر، ابو العاص، شوهر زینب، دختر پیامبر (ص) بود. پیامبر (ص) به ابوالعاص پیشنهاد کرد که در مقابل آزادی خود، زینب را به نزد پدر به مدینه بفرستد؛ ابو العاص پذیرفت. پیامبر (ص) زید و یک نفر دیگر از انصار را به مکه فرستاد که دخترش زینب را بیاورند و انگشتر خود را به زید داد که به زینب بدهد. زید و دیگر همراهش به سوی مکه حرکت کردند. وقتی به وادی یأجج رسیدند، چوپانی را دیدند که مشغول چرانیدن گوسفندان است. زید از او پرسید: این گوسفندان مال چه کسی است؟ چوپان گفت: "مال ابوالعاص است و من چوپان او هستم". زید قدری با او صحبت کرد و از اخبار مکه پرسید. سپس به او گفت: "اگر چیزی به تو بدهم، می‌توانی بدون این که به کسی بگویی، به زینب همسر ابو العاص، برسانی؟" چوپان گفت: "آری" زید انگشتر پیامبر (ص) را به او داد که به زینب بدهد. شب هنگام، چوپان به مکه رفت و پس از سر و سامان دادن به کار گوسفندان، به نزد زینب آمد و امانت زید را به او داد. زینب انگشتر را شناخت و رو به چوپان کرد و گفت: "این را چه کسی به تو داده است؟" چوپان گفت: "مردی آن را به من داد که به تو برسانم". زینب پرسید: در کجا او را دیدی؟ چوپان گفت: "در وادی یأجج"؛ زینب سکوت کرد و خود را برای رفتن به مدینه آماده کرد[۳۳].[۳۴]

زید و حضور در جنگ‌ها

زید هفت جنگ را رهبری کرد و در اکثر آنها پیروزی قاطع با او بود. اولین جنگی را که او فرماندهی کرد، سریه قرده بود. بعد از آن فرماندهی جنگ جموم و سپس فرماندهی جنگ عیص را در دست گرفت. چهارمین جنگ او سریة طرف بود و بعد سریة حسمی و پس جنگ ام قرفه را فرماندهی کرد. آخرین جنگی که پیامبر (ص) زید را به فرماندهی آن انتخاب کرد و در همان جنگ هم به شهادت رسید، جنگ موته بود[۳۵].

پس از جنگ بدر، قریش، مسیر کاروان تجارتی خود را به شام عوض کرده بود. پیامبر (ص) باخبر شد که ابوسفیان و ابو العاص بن ربیع با کاروان تجارتی خود از مسیر جدید رهسپار شام شده‌اند. پیامبر (ص)، زید بن حارثه را فرستاد که بر این کاروان حمله کند. در این برخورد، ابوسفیان و همراهانش گریختند و اموال آنها به دست زید و همراهانش افتاد[۳۶].

هم چنین ام قرفه، دختر ربیعة بن بدر و همسر مالک بن حذیفه، چهل نفر مرد نیرومند را اجیر کرد که به مدینه بروند و پیامبر (ص) را به قتل برسانند. رسول خدا (ص)، زید بن حارثه را با سوارانی به سمت آنها فرستاد. زید بن حارثه در وادی القری با آنها رو به رو شد. دو گروه با یکدیگر درگیر شدند. زید و همراهانش از آنها شکست خوردند، اما زید از این معرکه جان سالم به در برد. زید سوگند خورد که تا آنها را شکست ندهد، سر و صورت را نخواهد شست! به نزد پیامبر (ص) رفت و درخواست نیرو کرد. پیامبر (ص)، سپاهی چشمگیر در اختیار او نهاد و او به سرعت خود را به وادی القری رسانید و طی جنگی قدرتمندانه، بنی‌فزاره را شکست داد و ام قرفه را هم دستگیر کرد[۳۷]. هنگامی که دحیه کلبی، فرستاده رسول خدا (ص)، از نزد قیصر روم باز می‌گشت و اموال و هدایایی به همراه داشت، وقتی به منطقه شنار رسید، هنید بن عوص و پسرش، عوص بن هنید، بر او حمله بردند و اموال و هدایا را از او گرفتند و دحیه را دست خالی به مدینه فرستادند. هنید بن عوص و پسرش، وابسته به قبیله جذام بودند و این قبیله، توسط نامه‌ای که رفاعة بن زید جذامی از طرف پیامبر (ص) برای آنها برده بود، مسلمان شده بودند. دحیة وقتی به حضور پیامبر (ص) آمد، جریان را به آن حضرت گزارش داد. این کار نقض آشکار پیمان و اعلان جنگ با پیامبر (ص) بود. از آن طرف، وقتی این خبر به گوش مردم قبیله جذام رسید، چند نفر را مأمور کردند که بروند اموال و هدایا را از هنید و پسرش باز پس بگیرند و به دحیه کلبی برسانند. رسول خدا (ص) زید بن حارثه را فراخواند و او را مأمور جنگ با قبیله جذام کرد. زید با جمعی از اصحاب به سرعت به آن سو رفتند و در منطقه "اولاج" مستقر شدند. در جریان این درگیری، چهار نفر، از جمله هنید و پسرش کشته شدند و چند نفر به اسارت زید و یارانش در آمدند و [آنها] اموالی را هم به غنیمت گرفتند. زید و سپاهش به منطقة فیفاء رسیده بود که چند نفر از قبیله جذام، از جمله حسان بن مله و أنیف بن ملة و ابو زید بن عمرو به نزد زید آمدند. حسان فریاد زد: "ما مسلمان هستیم!" و این سخن را چند بار تکرار کرد. زید گفت: "اگر راست می‌گوئید، سوره ام الکتاب (سوره حمد) را بخوانید". حسان سوره حمد را تلاوت کرد. زید بن حارثه اعلام کرد که جنگ با این مردم بر ما حرام است، مگر این که کسی از آنها پیمان ما را بشکند.

در این میان، پیمانی شکسته شده بود و مسلمانان حق داشتند که عکس‌العمل نشان دهند و چنین نیز کردند؛ چند نفر کشته و چند نفر اسیر و اموالی به غنیمت گرفته شده بود، اما چنین وانمود می‌شد که پیمانی شکسته نشده است و یکی دو نفر خودسر و یا نا آگاه از قضیه پیمان، دست به کاری زده‌اند که شکستن پیمان نام می‌گیرد. این قضیه را فقط رسول خدا (ص) می‌بایست حل و فصل کند. حسان و همراهان که این جریان را دیدند، شبانه خود را به نزد رفاعة بن زید رساندند و به او گفتند: تو در اینجا با خیال راحت نشسته‌ای و زنان قبیله‌ات کشته و اسیر می‌شوند و با نامه‌ای که برای ما آورده‌ای، ما را فریب می‌دهی؟

رفاعة بن زید، شتر خود را زین کرد و به همراه امیة بن ضفاره، برادر یکی از کشته‌هایی که به دست سپاه اسلام کشته شده بود و چند نفر دیگر، به سرعت خود را به مدینه رساند. [آنها] وارد مسجد شدند. وقتی چشم رسول خدا (ص) بر آنها افتاد، اشاره کرد که جلو بیایند. رفاعة بن زید گفت: "خدا رحمت کند کسی را که امروز با ما به خوبی رفتار کند"، سپس نامه‌ای را که رسول خدا (ص) برای او نوشته بود، به آن حضرت نشان داد و گفت: "یا رسول الله! چگونه ممکن است با آنکه نامه‌ای از شما در دست داریم، اما باید افراد ما کشته و اسیر و اموال‌مان به غارت رود؟" آن حضرت فرمود که نامه را بخوانند. وقتی که نامه خوانده شد، پیامبر (ص) جریان را از او پرسید. آنها نیز ماجرا را نقل کردند. حضرت فرمود: "اکنون درباره آنها که کشته شده‌اند چه بکنیم؟" رفاعه گفت: "یا رسول الله! تو خود داناتری، ما نه حرامی را حلال کرده‌ایم و نه حلالی را حرام کرده‌ایم". ابو زید بن عمرو، یکی از همراهان رفاعه گفت: "یا رسول الله! آنها که زنده‌اند را آزاد کنید و آنها که کشته شده‌اند، چون پیمان را آنها شکسته‌اند، خونشان هدرست". رسول خدا (ص) فرمود: "سخن ابو زید درست است". سپس پیامبر (ص) به امام علی (ع) دستور داد که به همراه رفاعه و دوستانش به نزد زید بن حارثه برود و اسیران و اموال آنها را پس دهد[۳۸].

در جنگ خندق که سومین جنگ بزرگ مسلمانان با مشرکین مکه بود، تعداد نیروهای جنگی پیامبر (ص) سه هزار نفر بودند و با شکست عمرو بن عبدود به دست امام علی (ع)، نتیجه جنگ با پیروزی مسلمانان رقم خورد. پرچم دار مهاجران زید بن حارثه و پرچمدار انصار سعد بن عباده بود. این آخرین جنگی بوده است که از آن به بعد قوای دشمن رو به تحلیل می‌رود و مقاومت چندانی از آنها دیده نمی‌شود[۳۹].[۴۰]

داستان زید در قرآن

پس از هجرت، رسول خدا (ص) دختر عمه‌اش زینب، دختر امیمة بن عبدالمطلب را برای زید خواستگاری کرد. زینب و برادرش عبدالله بن جحش از این موضوع ناراحت شدند؛ زیرا زینب از قریش بود و زید، برده آزاد شده و مطابق رسم جاهلیت، این کار، ناپسند بود. چون آیه قرآن در این مورد نازل شد، زینب و عبدالله هر دو به آن کار راضی شدند.

﴿وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا[۴۱].

رسول خدا (ص) عقد زینب را برای زید خواند ولی در اثر اختلاف اخلاقی که میان زید و زینب بود، پیوسته ما بین آن دو مشاجره بود و آن حضرت هر چه توصیه فرمودند، مؤثر واقع نشد و بالاخره زید زینب را طلاق داد. پس از آنکه زید زینب را طلاق داد، حضرت با او ازدواج کرد تا بدعت نادرست بودن ازدواج پدر با همسر پسر خوانده با عمل آن حضرت شکسته شود. چون این جریان سر و صدای زیاد ایجاد کرد، خداوند فرمود: ﴿فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ؛ آیه این جریان را در قالبی بسیار عالی مجسم می‌کند و به نظر می‌آید مطرح شدن این مطلب در قرآن مجید برای اهمیت آن و برای از بین بردن بدعت بوده است. ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ[۴۲].

این بخش از آیه یک حکم کلی درباره همه مؤمنان و مؤمنات است. قضاء خدا حکم و فرمان اوست درباره کاری. قضاء رسول، خواست اوست در تصرف کردن درباره کاری از کارهای مردم. ﴿كَانَ ظاهراً جدا از زمان است؛ نظیر ﴿كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كَانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا؛ پس "ما کان" یعنی: نیست و بودن اختیار در کارشان آنست که در مقابل حکم خدا و تصمیم رسولش اظهار نظر بکنند و آن را قبول نکنند؛ ولی این اختیار را ندارند. آنگاه در مقام تهدید فرموده: ﴿وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا[۴۳]. گمراهی بعید آنست که برگشتن به راه راست در آن مشکل است. ﴿وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِي أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَيْهِ أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ وَاتَّقِ اللَّهَ؛ جریان زید از اینجا شروع می‌شود مراد از ﴿لِلَّذِي "زید" است که خدا به او نعمت هدایت داده بود و آن حضرت او را آزاد کرده بود. آیه روشن می‌کند که زید از اختلاف خانوادگی پیش آن حضرت شکایت کرده و اجازه طلاق خواسته ولی حضرت در جواب فرموده: همسر خویش را نگاهدار و از رفتار با او از خدا بترس. گویند «أَمْسَكَ عَلَيْهِ»؛ یعنی او را نگاه دار. ﴿وَتُخْفِي فِي نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِيهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ. از این قسمت آیه معلوم می‌شود که خدا به آن حضرت خبر داده بود که بالاخره زید زینب را طلاق می‌دهد و تو او را به جهت شکستن بدعت جاهلیت، تزویج می‌کنی، آن حضرت از اظهار این مطلب می‌ترسید، البته نه از خودش بلکه از این جهت که مردم نپذیرند و باعث سستی اسلام شود. آن گاه خداوند به در مقام هدایت و متوجه کردن آن حضرت فرموده: ﴿وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَاهُ؛ دلیل. این که آن حضرت درباره خودش نمی‌ترسید آیه ﴿وَلَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ[۴۴]. است. این بخش آیه ﴿فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا تفرع است بر قسمت گذشته و نشان می‌دهد که آنچه در نفس آن حضرت پنهان بود، همان تزویج بود، نه عشق به زینب که زنی همسردار بود؛ چنان که بعضی گفته‌اند. ﴿قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا در بیان آن ست که زید حاجت خود را از او بر طرف کرد. و دیگر حاجتی نسبت به او نداشت و طلاقش داد. در این جا سه مطلب است؛ اول: برای اهمیت مطلب و روشن شدن آن، به نام زید در آیه تصریح شده است و گرنه، روش قرآن در این گونه موارد اشاره است نه تصریح. دوم: خدا برای رفع هر گونه ابهام فرموده: ﴿زَوَّجْنَاكَهَا؛ ما زینب را به تو تزویج کردیم؛ این امر از خدا بوده است، نه به خاطر عشق و علاقه نفسانی. زینب نیز همواره به دیگر زنان آن حضرت افتخار می‌کرد که مرا خدا به رسولش تزویج کرده است. سوم: علت این امر آن بود که مردم پس از آن در تزویج زنان پسر خوانده‌ها عذری نداشته باشند[۴۵].[۴۶]

زید؛ جانشین پیامبر (ص)

پیامبر (ص) در روز دوم شعبان سال پنجم هجری، زید را در مدینه جانشین خود کرد و به همراه عده‌ای از اصحاب، عازم جنگ با قبیله بنی مصطلق شد. قبیله بنی مصطلق در منطقه مریسیع ساکن بودند. سپاه اسلام با آنان درگیر شد و از آنان اسیر و غنیمت گرفت. از جمله اسیران جویریه، دختر حارث بن ضرار، رئیس قبیله مصطلق بود که پیامبر (ص) با او ازدواج کرد و به این سبب، مسلمانان، دیگر اسیران را آزاد کردند. در این واقعه، غیبت پیامبر (ص) از مدینه دوازده روز طول کشید و در این مدت، زید امور مدینه را رهبری کرد[۴۷]. در سال دوم هجری نیز که کرز بن جابر فهری با عده‌ای از هم دستانش، برای غارت دام‌های اطراف مدینه هجوم آورد، پیامبر (ص) به همراه گروهی از مهاجران به تعقیب او پرداختند. علی (ع) در این حمله پرچم دار بود و پیامبر (ص) زید را در مدینه جانشین خود کرد. پیامبر (ص) و اصحاب تا منطقه بدر، کرز بن جابر را تعقیب کردند، اما به او دست نیافتند و او از محل گریخته بود. این لشکر کشی را بدر اولی می‌نامند[۴۸].[۴۹]

زید و تخریب مسجد ضرار

منافقان مدینه، برای ایجاد مرکز تجمع برای منافقان و مقابله با پیامبر (ص) تصمیم گرفتند که مسجدی بنا کنند و اجتماع مسلمانان را که در مسجد پیامبر (ص) تشکیل شد، بر هم بزنند. پس مسجدی ساختند و از پیامبر (ص) که در آن زمان عازم جنگ تبوک بودند، درخواست کردند تا در مسجدشان نماز بخواند.

پیامبر (ص) فرمود: "بعد از بازگشت از این جنگ خواهم آمد". اما آیه‌ای در این باره نازل شد و نقشه منافقان را افشا و پیامبر (ص) را از قصد شوم آنان مطلع ساخت. پیامبر (ص) هنگام مراجعت از جنگ تبوک، به عاصم بن عوف عجلانی و مالک بن دخشم از قبیله بنی عمرو بن عوف دستور داد که مسجد ضرار را ویران کنند. مالک به عامر گفت: "من آتش می‌آورم و چوب‌های مسجد را می‌سوزانم. پس از سوزانیدن آن منافقان متفرق شدند و زید توقف کرد تا هنگامی که چوب‌های مسجد سوخت و سپس دیوارها را خراب کردند[۵۰].[۵۱]

هدیه زید به پیامبر (ص)

زید اسبی داشت که خیلی به آن علاقه‌مند بود. وقتی آیه: ﴿لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ[۵۲]. نازل شد. زید به پیامبر خدا (ص) گفت: "یا رسول الله! این اسب را در راه خدا به شما تقدیم می‌کنم". پیامبر (ص) نیز آن را به اسامه فرزندزید بخشید[۵۳].[۵۴]

شهادت زید

پیامبر اکرم (ص) در سال هشتم هجری، سپاهی را برای جنگ با رومیان به منطقه موته در مسیر شام فرستاد. علت پیش آمدن این جنگ این گونه بود که پیامبر (ع) حارث بن عمیر ازدی را به همراه نامه‌ای نزد پادشاه رومی شهر بصری فرستاد. وقتی حارث به سرزمین مؤته (نزدیک شهر دمشق) رسید، با شرحبیل بن عمرو غسانی مواجه شد. شرحبیل از او پرسید: به کجا می‌روی؟ حارث گفت: "به شام". شرحبیل گفت: "آیا از فرستادگان محمدی؟" حارث گفت: "آری؛ من سفیر رسول خدا (ص) هستم". شرحبیل دستور داد که او را بگیرند و پس از شکنجه زیاد، او را به شهادت رساندند. این اولین سفیر پیامبر (ص) بود که در راه پیام رسانی برای رسول خدا (ص) کشته می‌شد.

وقتی این خبر به رسول خدا (ص) رسید، بر آن حضرت دشوار آمد و مردم را از این واقعه مطلع ساخت. پیامبر (ص) مردم را برای جنگ فرا خواند و مردم در میدان بیرون مدینه جمع شدند. پیامبر (ص) بعد از اقامه نماز ظهر، فرمودند: "زید بن حارثه فرمانده جنگ خواهد بود، اگر او کشته شد، جعفر بن ابی طالب، فرماندهی را بر عهده می‌گیرد و اگر جعفر هم کشته شد، بعد از او عبدالله بن رواحه فرماندهی خواهد کرد و در صورتی که عبدالله بن رواحه هم کشته شود، هر کدام از افراد سپاه را که دیگران قبول کردند، فرمانده خواهد شد. نعمان بن فتحص یهودی که در این اجتماع حضور داشت، گفت: "ای ابوالقاسم! اگر تو پیامبر باشی، همه اینها که نام بردی، چه کم باشند و چه زیاد، کشته خواهند شد؛ پیامبران بنی اسرائیل هرگاه امیری برای مردم تعیین می‌کردند و می‌گفتند اگر فلان کشته شد، اگر صد نفر را هم نام می‌بردند، همگی کشته می‌شدند". آنگاه مرد یهودی به زید بن حارثه گفت: "وصیت کن! که اگر محمد (ص) پیامبر باشد، هرگز نزد او باز نخواهی گشت". زید گفت: "شهادت می‌دهم که او پیامبر راستگو و نیکوکار است".

پیامبر (ص) سه هزار نیروی رزمنده را برای این نبرد، آماده کرد و پرچم فرماندهی را به دست زید بن حارثه داد. این رزمندگان در میان بدرقه گرم مردم و دعای خیر آنان عازم منطقه موته شدند. پیامبر (ص) به منظور بدرقه سپاهیان، تا دروازه وداع بیرون آمد. در این محل، رزمندگان سپاه اسلام، گرد آن حضرت جمع شدند و پیامبر (ص) خطاب به آنان چنین فرمود: "به نام خدا با دشمن جهاد کنید. در آنجا مردمی را در صومعه‌ها خواهید یافت که از جامعه کناره‌گیری کرده‌اند، به آنان کاری نداشته باشید. هرگز زن و کودک شیر خوار و پیر فرتوت را نکشید؛ درختان را ریشه کن نسازید و هیچ خانه‌ای را خراب نکنید".

وقتی دشمن از حرکت سپاه اسلام آگاه شد، قبل از آنکه مسلمانان به محل شهادت حارث بن عمیر برسند، افرادی را به فرماندهی شرحبیل به منطقه موته فرستاد. مسلمانان به وادی القری رسیده و چند روزی آنجا ماندند. شرحبیل برادر خود سدوس را برای کسب آگاهی از مسلمانان فرستاد که شناسایی و کشته شد. برادر دیگرش و بر بن عمرو را هم به همین منظور فرستاد و او هم کشته شد. به زید بن حارثه خبر دادند که هرقل در منطقه مآب، واقع در سرزمین بلقاء فرود آمده و از قبایل مختلف در حدود صد هزار نیرو جمع‌آوری کرده است. زید دستور داد که یکی دو شبی در آنجا بمانند تا چاره‌ای بیندیشند. بعد از گفتگو، قرار شد که موضوع را با رسول خدا (ص) در میان بگذارند. در این هنگام، عبد الله بن رواحه آنها را دلداری داد و گفت: "به خدا سوگند، ما هرگز با دشمن با اعتماد به عده زیاد، یا اسب و سلاح زیاد جنگ نکرده‌ایم؛ بلکه با توکل بر خدا و قدرت ایمان جنگ کرده‌ایم. تردید را کنار بگذارید و آماده جنگ شوید. آیا صحنه‌های جنگ بدر و أحد را از یاد برده‌اید؟ آیا در آن جنگ‌ها سلاح و افراد پیروز شدند؟ به هر حال جنگ ما به یکی از دو خوبی می‌انجامد؛ یا بر دشمن پیروز می‌شویم و یا به درجه والای شهادت می‌رسیم".

با سخنان عبدالله بن رواحه، گویی جان تازه‌ای در پیکر سپاه اسلام دمیده شد و همه آنها برای جنگ اعلام آمادگی کردند. ابتدا زید بن حارثه به میدان رفت و با شجاعتی تمام بر صفوف دشمن زد و سپاهیان فشرده دشمن را پراکنده ساخت و وحشتی سنگین بر دل آنان فرود آورد. او همچنان پرچم فرماندهی را در دست داشت و با اعتماد و توکل بر خدا به پیش می‌رفت. اما لحظاتی بعد، پیکر این فرمانده شجاع هدف تیرهای دشمن قرار گرفت. وقتی زید بن حارثه بر زمین افتاد، بنا به سفارش پیامبر (ص) جعفر بن ابیطالب، پرچم فرماندهی را به دست گرفت[۵۵].

وقتی زید بن حارثه شهید شد، پیامبر (ص) نزد خانواده‌اش آمد. دختر کوچک زید به استقبال پیامبر (ص) آمد و در حالی که گریان بود، خود را در دامن پیامبر (ص) افکند. پیامبر (ص) نیز در آن صحنه چنان گریست که صدایش به گریه بلند شد. سعد بن عبادة عرض کرد: ای رسول خدا! این چه حالتی است؟ پیامبر (ص) فرمود: "این ابراز علاقه و محبت دوست به دوست است"[۵۶].[۵۷]

عمر و سهم اسامة از بیت المال

روزی عمر بن خطاب در پرداخت مقرری، مهاجران نخستین و فرزندان ایشان را بر دیگران برتری داد و به اسامة بن زید بیشتر از عبدالله بن عمر پرداخت. عبدالله بن عمر می‌گوید: "مردی به من گفت: پدرت کسی را بر تو برتری داده است که سن او از تو بیشتر نیست و پیش از تو هجرت نکرده است و در هیچ جنگی هم که تو شرکت نداشته باشی، شرکت نکرده است. با پدرم در این باره گفتگو کردم، گفت: " آنکه می‌گویی چه کسی است؟ " گفتم: اسامة بن زید. گفت: " به خدا سوگند، راست می‌گویی. این کار را کردم، زیرا زید بن حارثه در نظر پیامبر (ص) از عمر محبوب‌تر بود و اسامة بن زید هم از عبدالله بن عمر محبوب‌تر بود و به این جهت چنین کردم". عمر برای اسامة بن زید همان مقدار مقرری تعیین کرد که برای شرکت کنندگان در جنگ بدر؛ یعنی چهار هزار درم[۵۸].[۵۹]

منابع

پانویس

  1. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۳۳.
  2. السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۱۶۲.
  3. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۴۳.
  4. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۱۳۲.
  5. أنساب الأشراف، بلاذری، ج۱، ص۴۷۰.
  6. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۲۰.
  7. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۳۳.
  8. معجم الصحابه، ابن قانع، ج۵، ص۱۷۰۳.
  9. السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۱۶۲.
  10. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۹۶-۱۹۷.
  11. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۳۵.
  12. تفسیر احسن الحدیث، اکبر قریشی، ج۸، ص۳۶۳.
  13. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۲۶.
  14. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۱۹.
  15. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۹۷-۱۹۹.
  16. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۷۹.
  17. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۷۹.
  18. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۹۹.
  19. دلائل النبوه، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۱۱۱.
  20. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۸، ص۲۳۴.
  21. تفسیر أحسن الحدیث، سید علی اکبر قریشی، ج۶، ص۲۴.
  22. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۱۹۹-۲۰۰.
  23. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۱۹۷.
  24. أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۴۶.
  25. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۰۰.
  26. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۲۲۴؛ المحبر، ابن حبیب، ص۷۱-۷۰.
  27. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۳۸.
  28. "و کسانی که پس از آن ایمان آورده و هجرت گزیده و همراه شما جهاد کرده‌اند از شمایند و در کتاب خداوند خویشاوندان (در ارث‌بری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند؛ بی‌گمان خداوند به هر چیزی داناست" سوره انفال، آیه ۷۵.
  29. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۲۲۴.
  30. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۰۰-۲۰۱.
  31. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۱۵.
  32. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۰۱-۲۰۳.
  33. السیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۰۸.
  34. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۰۳.
  35. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۴۹۷.
  36. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۳۳.
  37. تاریخ الیعقوبی، یعوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۳۴.
  38. السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۱۳۹۰-۱۳۹۲.
  39. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۶۴.
  40. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۰۴-۲۰۶.
  41. "و (یاد کن) آنگاه را که به کسی که خداوند و خود تو بدو نعمت رسانده بودید گفتی که:" سوره احزاب، آیه ۳۷.
  42. "و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد؛ هر کس از خدا و فرستاده‌اش نافرمانی کند به گمراهی آشکاری افتاده است" سوره احزاب، آیه ۳۶.
  43. "و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد؛ هر کس از خدا و فرستاده‌اش نافرمانی کند به گمراهی آشکاری افتاده است" سوره احزاب، آیه ۳۶.
  44. "همان کسانی که پیام‌های خداوند را می‌رسانند و از او می‌ترسند و از هیچ کس جز خدا نمی‌ترسند و حسابرسی را خداوند بسنده است" سوره احزاب، آیه ۳۹.
  45. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۳۴۴-۳۴۵.
  46. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۰۶-۲۰۹.
  47. التنبیه و الاشراف، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ص۲۲۸.
  48. المغازی، واقدی، ج۱، ص۱۲.
  49. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۰۹.
  50. المغازی، واقدی، ج۲، ص۱۰۷۴.
  51. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۱۰.
  52. "هرگز به نیکی دست نخواهید یافت مگر از آنچه دوست دارید (به دیگران) ببخشید و هر چیزی ببخشید بی‌گمان خداوند آن را می‌داند" سوره آل عمران، آیه ۹۲.
  53. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی (ترجمه: مترجمان)، ج۴، ص۱۶۱.
  54. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۱۰.
  55. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۲۰.
  56. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۳۹.
  57. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۱۰-۲۱۳.
  58. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۵۹.
  59. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «زید بن حارثه‌»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۲۱۳.