سیره سیاسی معصومان در مخالفت با احکام حاکمان چه بوده است؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
سیره سیاسی معصومان در مخالفت با احکام حاکمان چه بوده است؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ سیره سیاسی معصومان
مدخل اصلی؟
تعداد پاسخ۱ پاسخ

سیره سیاسی معصومان در مخالفت با احکام حاکمان چه بوده است؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث سیره سیاسی معصومان است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی سیره سیاسی معصومان مراجعه شود.

پاسخ نخست

علی اکبر ذاکری

حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر ذاکری در کتاب «سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه» در این‌باره گفته‌ است:

«این مخالفت گاهی در مسائل فقهی و احکام است که از آن در کتب تاریخی و فقهی با تفاوت فتوا و دیدگاه‌های مختلف در یک موضوع یاد می‌شود. در بیشتر موارد، این مسئله نسبت به خلفای ثلاثه اولیه مطرح است که از صحابه بودند و افراد آنان را صاحب‌نظر می‌دانستند. تلاش می‌کنیم به برخی اختلاف‌نظرها در مورد احکام اشاره کنیم تا ببینیم که معصومان در مواردی، نظر مخالف خود با نظر رایج که توسط حاکمان وقت مطرح می‌شده، بیان می‌کردند و در مواردی نیز از روشن‌شدن این مخالفت و طرح آن در جامعه اجتناب می‌نمودند. نمونه‌هایی از این اختلاف‌نظرها را نقل می‌کنیم:

  • ارث به خویشان، نه عَصَبه: اهل‌سنت بر این نظر هستند که اگر برای میت عَصَبه‌ای[۱] (خویشاوند پدری) نباشد، ارث او به حاکم می‌رسد. این نظری است که عثمان ابراز کرده است؛ در برابر آن، نظر امام علی (ع) است که خویشاوندان را سزاوار ارث می‌داند. در روایتی موثق امام صادق (ع) بیان می‌کند: بین امیرالمؤمنین علی (ع) و عثمان درباره مردی که مرده است و کسی از خویشان پدری ندارد که از او ارث ببرد، اختلاف پیش آمد. نظر عثمان این بود که دیگر خویشان وی ارث نمی‌برند؛ ولی حضرت علی (ع) معتقد بود که دیگر خویشاوندان وی ارث می‌برند؛ زیرا خداوند فرموده: نزدیکان، برخی به برخی اولویت دارند. نظر عثمان این بود که مال چنین مردی باید در بیت‌المال قرار گیرد[۲].
  • بیان حکم پیامبر (ص) در حج توسط امام علی (ع): حلبی از امام صادق (ع) در خبری صحیح نقل می‌کند، عثمان خلیفه سوم برای حج حرکت کرد تا اینکه به ابواء رسید؛ به منادی خود دستور داد که ندا دهد: نیت خود را حج قرار دهید و تمتع نباشد. منادی این پیام را اعلام می‌کرد که بر مقداد بن اسود گذشت. مقداد گفت: پیش آن شتران، فردی است که منکر و مخالف چیزی است که منادی می‌گوید. منادی به علی (ع) رسید. حضرت در کنار مرکب‌های خود بود و به آنها برگ خشک‌شده با آرد می‌داد. وقتی این ندا را شنید، کار خود را ترک کرد و به سوی عثمان رفت و فرمود: این چیست که دستور داده‌ای؟ گفت: نظری است که به آن رسیده‌ام. حضرت فرمود: به خدا سوگند بر خلاف نظر رسول خدا (ص) دستور داده‌ای؛ سپس برگشت و با صدای بلند فرمود: لبیک به حج و عمره با هم. مروان بن حکم بعد از این نقل می‌گوید: گویا من سفیدی آرد و سبزی برگ‌ها را بر دو پای او (علی) می‌بینم[۳]. از این خبر استفاده می‌شود که تحریم تمتع در حج در این سال مورد تأیید عثمان قرار گرفته که با مخالفت امام علی (ع) روبرو شده است؛ ولی مردم از حکومت تبعیت کردند و عمره تمتع را رها کردند. از روایتی استفاده می‌شود که امام باقر (ع) به زراره دستور داده که اول نیت حج کنند، سپس آن را عمره قرار دهند و در روز هشتم ذی‌حجه، برای حج احرام ببندند[۴].
  • مخالفت امیرالمؤمنین (ع) با خواندن نماز چهاررکعتی در منا و عرفات: پیامبر (ص) در سفر حج خود چون مسافر بود، در منا و عرفات، نمازهای چهاررکعتی را دورکعتی می‌خواند؛ ولی عثمان خلیفه سوم برای اولین بار، در سفر هفتم حجش که در سال هشتم خلافتش رخ داد، از علی (ع) خواست با مردم نماز عصر را چهار رکعت بخواند. امام علی (ع) نظر وی را نپذیرفت.

ابو‌جعفر باقر (ع) گفت: رسول خدا (ص) به حج رفت و سه روز در منا توقف کرد و نماز را دورکعتی خواند. بعد از رسول خدا (ص) خلیفه اول و خلیفه دوم در منا نماز را دورکعتی می‌خواندند. خلیفه سوم شش سال متوالی به حج آمد و در منا نماز دورکعتی خواند و از سال بعد، نماز را چهاررکعتی خواند. یک سال تصمیم گرفت به بهانه کسالت، علی بن ابی‌طالب (ع) را به نماز بفرستد و بدعت خود را تحکیم کند؛ به مؤذن خود گفت: برو به علی بن ابی‌طالب (ع) بگو با مردم نماز عصر بخواند. مؤذن خدمت علی (ع) آمد و گفت: امیرالمؤمنین فرموده است که شما با مردم نماز عصر بخوانید. علی (ع) گفت: اگر من نماز بخوانم، آن را دورکعتی می‌خوانم؛ چنان که رسول خدا (ص) نماز را دورکعتی می‌خواند. مؤذن بازگشت و خلیفه را از سخن حضرت علی (ع) با خبر کرد. خلیفه گفت: برو به علی (ع) بگو: تو در این کار صاحب اختیار و صاحب اراده نخواهی بود؛ باید طبق دستور خلیفه نماز بخوانی. علی (ع) به مؤذن گفت: نه به خدا سوگند چنین نخواهم کرد. خلیفه سوم ناچار شد شخصاً به مصلّا برود و نماز عصر را چهاررکعتی بخواند.

بعد از اینکه امیرالمؤمنین (ع) شهید شد و خلافت به معاویه رسید، همه مردم به اطاعت او گردن نهادند. یک سال معاویه به حج آمد و نماز ظهر عید را در منا دورکعتی خواند و زمانی که با اعتراض بنی‌امیه و بزرگان ثقیف روبرو شد نماز عصر همان روز را چهاررکعتی خواند. از آن روز تاکنون همواره خلفا و امرای بنی‌امیه نماز (ظهر و عصر) را چهاررکعتی می‌خوانند[۵]. برابر آنچه در کتب مختلف عامه، از جمله صحیح مسلم آمده، عمل عثمان مورد مخالفت عده‌ای از صحابه قرار گرفت[۶]. عبدالله بن مسعود به او اعتراض کرد که در زمان پیامبر (ص) و ابوبکر و خلیفه دوم و صدر حکومت عثمان[۷]، دورکعتی خواندم و دو رکعت نماز مورد قبول بهتر از چهار رکعت است[۸]. این اعتراض از عبدالرحمان بن عوف نیز نقل شده است. او نماز جداگانه‌ای دورکعتی خواند و خبر عملکرد عثمان را به عبدالله بن مسعود داد[۹]. عمران بن حصین ذکر کرده در شش[۱۰] یا هفت[۱۱]سال اول خلافت عثمان در منا دورکعتی نماز می‌خواندیم و در سال هشتم چهار رکعت خواند[۱۲].

برای کار وی چند توجیه ذکر شده است. زهری گفته چون اعرابِ زیادی در حج بودند، این کار را انجام داد تا تصور نکنند که نماز دو رکعت است[۱۳]. توجیه دیگر اینکه وی خود را از اهل مکه می‌دانسته یا می‌خواسته در مکه بماند[۱۴]، درنتیجه مسافر نبوده است.

این کار عثمان به شکل یک حکم دائمی مورد عمل اهل‌سنت قرار گرفته است. آنان بر این نظرند که مسافر در هنگام سفر می‌تواند نماز دورکعتی را به جماعت چهار رکعت بخواند و حکم رایج کنونی آنان چنین است. فتوای عبدالله بن عمر که به عمل عثمان معترض بود، این شد که نماز را با جماعت در منا چهار رکعت می‌خواند و به تنهایی دو رکعت[۱۵]. این خبر نشان می‌دهد در صدر اسلام مسلمانان در منا دارای مکانی برای اجتماع و مسجدی برای برگزاری نماز جماعت بوده‌اند و در آن زمان جنبه اجتماعی حج در منا مورد توجه بوده که امروزه در منا خبری از آن در میان مسلمانان نیست و هر کس در چادر خود نماز می‌خواند. مسجد خیف هم که بزرگ‌ترین مسجد مناست، به خوابگاهی برای حجاج تبدیل شده است.

روایتی در من لایحضره الفقیه از قول مغیره نقل شده که پیامبر (ص) بر دو کفش خود مسح کرده است. گوید: رسول خدا (ص) وضو گرفت؛ سپس بر دو کفش خود مسح کرد. مغیره گفت: یا رسول الله، فراموش کردی؟ حضرت فرمود: تو فراموش کردی؛ خدایم این‌گونه دستور داده است[۲۳]. طبق این خبر، زمانی مسح بر روی کفش و خفین جایز بوده، ولی بعد با آیه وضو نسخ شده است. این روایت که عمر از مسح بر کفش پرسید، نشانۀ آن است که جمعی از صحابه، حتی آنان که به زیرکی شهره‌اند‌، گاهی از ناسخ و منسوخ احکام الهی اطلاع نداشتند و همین موضوع باعث تفاوت احکام در موارد مختلف شده است که یک نفر به حکم یا سیره‌ای استناد کرده که بعد نسخ شده یا به تصور او، نهی پیامبر (ص) در مواردی دائمی تلقی شده است؛ درحالی‌که این حکم مخصوص زمان و مکانی خاص بوده است.

این بی‌توجهی به ناسخ و منسوخ در برخی اخبار انعکاس یافته است. در خبری معمر بن یحیی گوید: از امام باقر (ع) پرسیدم از آنچه مردم و عامه از علی (ع) نقل کرده‌اند درباره مسائلی مربوط به ازدواج که حضرت نه به آنها دستور داده و نه نهی کرده است؛ جز اینکه خودش به آن عمل نکرده و فرزندانش را نهی کرده است. این چگونه ممکن است درحالی‌که آیه‌ای حلال کرده است و آیه دیگری حرام نموده است؟ آیا یکی دیگری را نسخ نکرده یا هر دو آیه محکم است یا لازم است به هر دو آیه عمل شود؟ حضرت فرمود: آن را برای شما بیان کرده، وقتی که خود و فرزندانش را از آن نهی کرده است. گفتم: چه چیزی مانع آن شده که آن را برای مردم بیان نماید؟ فرمود: ترسید که اطاعت نشود و اگر علی (ع) گام‌هایش در حکومت استوار می‌ماند، دستورهای قرآن و حق را به‌طور کامل اجرا می‌کرد[۲۴]. درواقع این حکم بر خلاف شرع بوده است؛ ولی حضرت امکان اصلاح آن را نداشته و امکان بیان خلاف‌بودن آن نیز وجود نداشته است؛ اما خود و اهل‌بیتش به آن عمل نمی‌کردند. حضرت نگران بوده اگر حکم واقعی را بیان نماید، کسی به آن توجه نکند و نه‌تنها مشکل حل نشود، بلکه بر مشکلات افزوده شود.

این خبر دلالت دارد بر اینکه سیره عملی معصومان طبق موازین شرعی است و در مواردی که امکان بیان آن نبوده، خود طبق آن عمل می‌کردند؛ یعنی در عمل حکمی از احکام الهی را مورد توجه قرار می‌دادند و اجرا می‌نمودند و نهی الهی را عملاً ترک می‌کردند‌. این مسئله دلیل خوبی بر توجه به سیره و عمل معصومان است و اینکه بیان‌نکردن یک موضوع، همیشه به معنای پذیرش آن نیست. اینکه کاری در معرض و امکان عمل بوده، امّا به آن بی‌توجهی شده است، نشان‌دهنده عدم صحت و عدم مشروعیت آن است.

  • اختلاف نظر درباره حکم غسل جنابت و نظر حضرت علی (ع): اختلاف درباره زمان وجوب غسل جنابت در هنگام همبستری، در زمان عمر مطرح شد و امام علی (ع) دراین‌باره اظهار نظر فرمود. زراره از امام باقر (ع) نقل می‌کند: عمر یاران پیامبر (ص) را جمع کرد و گفت: چه می‌گویید درباره مردی که با همسر خود آمیزش کرده و منی از او خارج نشده است؟ انصار گفتند: آب نیاز به آب دارد؛ یعنی غسل بر او واجب نیست. مهاجران گفتند: وقتی دو ختنه‌گاه با هم برخورد کنند، غسل واجب می‌شود. عمر به علی (ع) گفت: شما چه می‌گویید ای ابوالحسن؟ حضرت علی (ع) فرمود: آیا حد و رجم را بر او واجب می‌دانید و یک من آب بر او لازم نیست (که با آن غسل کند)؟ وقتی دو ختنه‌گاه با هم درآمیزند، بر او غسل واجب می‌شود. عمر گفت: سخن درست چیزی است که مهاجران گفتند و رها کنید آنچه را انصار گفته‌اند[۲۵]. در کتاب جعفریات این خبر ذکر شده؛ با این تفاوت که در آن نام خلیفه نیامده است و به جای مهاجران، قریش آمده که حضرت خطاب به انصار گفت: چگونه است که مَهر و حد شرعی را باعث می‌شود، ولی غسل را در پی ندارد و سبب ریختن آب نمی‌شود؟ در ادامه نیز ذکر شده که آنان سخن حضرت را نپذیرفتند[۲۶].

در خبری دیگر آمده از علی (ع) سؤال می‌شود آیا آب باعث آب (و غسل می‌شود)؟ حضرت پاسخ می‌دهد: چگونه است که باعث مَهر و ازبین‌رفتن طلاق و موجب حد و ازبین‌بردن عده می‌شود، ولی باعث یک من آب نمی‌شود؟ آن برای یک مَن آب، لازم‌تر است[۲۷]. در بسیاری از منابع و کتب فقهی عامه بدون ذکر نام عمر و دعوت وی، نظر انصار و مهاجران مانند خبر تهذیب الأحکام نقل شده و امام علی (ع) نظر مهاجرین را تأیید می‌کند. وقتی این گزارش به عایشه می‌رسد می‌گوید: چه‌بسا من و پیامبر (ص) این‌گونه عمل می‌کردیم و بعد از آن غسل می‌نمودیم[۲۸].

شارحان کتب اربعه گفته‌اند: حضرت به قیاس و به قولی، به قیاس اولویت برای آنان که قیاس را قبول داشتند، استدلال کرد[۲۹]. سرخسی گزارش مفصل‌تری از موضوع داده است. وی می‌نویسد: پیامبر (ص) فرمود: وقتی دو ختنه‌گاه به هم رسیدند، غسل واجب می‌شود، چه منی خارج شود چه خارج نشود. این نظر مهاجران، عمر، علی (ع) و عبدالله بن مسعود است و قول صحیح‌تر این است که عمر نظر انصار را نپذیرفت و به زید گفت: ای دشمن خود، چیست این فتوایی که از تو نقل شده است؟ او گفت: من از عموهایم شنیدم که این‌گونه می‌گفتند. عمر آنها را جمع کرد و از آنان پرسید؛ گفتند: در زمان پیامبر (ص) این‌گونه عمل می‌کردیم و غسل نمی‌کردیم. عمر پرسید: آیا رسول خدا (ص) می‌دانست؟ گفتند: نه، عمر کسی را نزد عایشه فرستاد و از او پرسید. عایشه جواب داد: ما غسل می‌کردیم. عمر به زید گفت: اگر دوباره به این نظر برگردی، تو را آزار می‌دهم[۳۰].

منظور از زید، زید بن ثابت انصاری است که پیش‌تر، او را همراه ابو‌سعید خدری و حذیفه طرفدار قول انصار معرفی می‌کند و مسئله را این‌گونه مطرح می‌کند که هرگاه دو ختنه‌گاه به هم برسند و حشفه غایب شود، غسل واجب می‌شود، چه منی خارج شود و چه نشود[۳۱]. البته وی به تشکیل جلسه رسمی توسط عمر اشاره نمی‌کند.

  • حکم زکات طلا و نقره: درباره زکات طلا و نقره، شیعه بر این باور است که در صورتی زکات واجب می‌شود که یک سال بماند و مسکوک باشد؛ درنتیجه طلا و نقره‌ای که با آن معامله شود یا مسکوک و رایج نباشد، زکات ندارد. اهل‌سنت زکات را در مال‌التجاره، یعنی دینار (طلا) و درهمی (نقره‌ای) که با آن معامله می‌شود و به حد نصاب برسد، واجب می‌دانند.

شیخ طوسی می‌نویسد: زکاتی در مال‌التجاره نزد محصلین از اصحاب ما نیست و اگر معامله کرد، سال را از سر می‌گیرد تا اینکه می‌نویسد: و قومی بر این نظرند که زکات در آن واجب است و هر سال قیمت‌گذاری می‌شود و زکاتش گرفته می‌شود. این نظر، قول جدید و قدیم شافعی است و این دیدگاه را اوزاعی، ثوری و ابوحنیفه و اصحابش دارند[۳۲].

شیخ طوسی از زراره نقل می‌کند: من نزد امام باقر (ع) نشسته بودم و پیش ایشان فقط فرزندش جعفر بود. به من فرمود: ای زراره، ابوذر - که رضوان خدا بر او باد - و عثمان در زمان پیامبر (ص) با یکدیگر درگیر شدند. عثمان مدعی بود هر مالی از طلا و نقره که با آن کار شود و تجارت گردد، در آن زکات است، در صورتی که به یک سال برسد؛ اما ابوذر مدعی بود مالی که با آن تجارت بشود و با آن کار کنند، در آن زکات نیست. بلکه زکات فقط در صورتی است که گنج(جایی پنهان شود) و در کناری ذخیره شود. دراین‌باره با هم برای رفع اختلاف نزد پیامبر (ص) رفتند. حضرت فرمود: سخن درست آن چیزی است که ابوذر گفته است. امام صادق (ع) به پدرش گفت: منظورتان چیست؟ تا مانند این سخن منتشر شود، پس مردم را از زکات‌دادن به فقیران و مساکینشان باز دارد. امام باقر (ع) فرمود: دست بردار؛ چاره‌ای از آن نمی‌یابی (زیرا دستور خدا این است)[۳۳].

البته با توجه به اینکه خبر صحیح است و مربوط به قبل از خلافت عثمان بوده است، می‌توان گفت مناسب دوران خلفا نیست، ولی از آن جهت که به نظر می‌رسد دستگاه خلافت و عامه برابر نظر خود عمل کرده و سخن پیامبر (ص) را رها کرده‌اند‌، این موضوع اهمیتی دوچندان می‌یابد. نکته دیگر اینکه امام باقر (ع) برای دیدگاه ابوذر اهمیت قایل است که این‌گونه به نقل آن می‌پردازد. در موارد دیگری نیز به سیره ابوذر، این صحابی رسول خدا (ص)، استناد شده است[۳۴].

جالب است که مشابه این نکتۀ به‌ظاهر اعتراض‌آمیز در خبری دیگر آمده است. وقتی امام صادق (ع) فرمود: در مالی که با آن کار می‌شود زکات نیست، اسماعیل فرزند امام صادق (ع)، گفت: ای پدر، فدایت شوم فقیران شیعه و یارانت را هلاک کردی؛ امام فرمود: ای فرزندم، این حقی است که خداوند خواسته آن را ظاهر و مشخص کند، پس مشخص کرده است[۳۵]؛ یعنی ما دستور خدا را بیان می‌کنیم و آنچه وی فرموده است. این خبر نشان می‌دهد که موضوع زکات در آن زمان هنوز مشخص نبوده است که فرزند امام صادق (ع)، در آن شبهه دارد.

گزارش کلینی مفصل‌تر از نقل شیخ صدوق است. وی می‌نویسد: امیر مؤمنان (ع) فرمود: ای اباذر، به‌راستی که تو برای خدا خشم کردی؛ پس به آن کس که برای او خشم کردی، امیدوار باش. این مردم از تو بر دنیای خود ترسیدند و تو از کارهای آنها بر دین خود بیمناک شدی. ازاین‌روی اینها از محدوده خود تو را کوچ دادند و به گرفتاری آزمودند. به خدا سوگند، اگر همه آسمان‌ها و زمین به روی بنده ای بسته باشد، اما او تقوای الهی پیشه کند، خداوند برای او گشایشی قرار می‌دهد؛ پس مبادا چیزی جز حق، تو را به انس گیرد و چیزی جز باطل و نادرستی، به وحشت اندازد[۴۳]. سخنان حضرت به ابوذر در نهج البلاغه نیز ذکر شده است[۴۴].

آن‌گاه عقیل چنین گفت: ای اباذر، تو می‌دانی ما تو را دوست داریم و ما هم به‌خوبی دانسته‌ایم که تو ما را دوست داری و تو در حق ما مراعات کردی، آنچه را دیگر مردمان، به جز اندکی، ضایع کردند. پاداش تو با خدای عزّوجل خواهد بود؛ به همین جهت اینان بیرونت کردند، از وطن آواره‌ات ساختند. پاداشت بر خدای عزّوجل است؛ از خدا پرهیز داشته باش و بدان که تن به بلا ندادنت، از بی‌تابی است و دیر پنداشتن تندرستی، از ناامیدی است؛ پس ناامیدی و بی‌تابی را از خود دور کن. بگو: خدا مرا بس است و چه نیکو وکیل و تکیه‌گاهی است.

سپس حسن بن علی (ع) فرمود: عموجان، این مردم با تو آن کردند که دیدی و همانا خدای عزّوجل در بالاترین دیدگاه این وضع را می‌نگرد؛ پس ذکر دنیا را با یاد جدایی از آن، از سر بنه و سختی آنچه را بر تو می‌رسد، به خاطر آسودگی و سعادت سرانجامش بر خود هموار کن و شکیبا باش تا رسول خدا (ص) را با حال رضایت از خودت دیدار کنی، ان‌شاء‌الله.

سپس حسین (ع) به سخن آمد و فرمود: ای عموجان، به‌راستی که خدای تعالی تواناست که این وضع را که می‌بینی دگرگون کند و اوست که هر روز در کاری است. این مردم دنیای خود را از تو دریغ داشتند و تو هم دین خود را از آنها بازداشتی و به‌راستی که تو چه بی‌نیازی، از آنچه آنان از تو دریغ داشتند و چه نیازمندند آنان، بدان چه تو از آنها باز داشتی. بر تو باد به صبر که به‌راستی خیر و خوبی در صبر است و صبر پیشه‌کردن از بزرگواری است و بی‌تابی مکن که بی‌تابی سودت نبخشد[۴۵]. شیخ صدوق در خبری فقط سخنان امام حسین (ع) را نقل کرده است[۴۶].

سپس عمار چنین گفت: ای اباذر، خدا به وحشت اندازد، آنکه تو را به هراس انداخت و بترساند، آنکه تو را ترساند و به‌راستی سوگند به خدا که چیزی مردم را از حق‌گویی باز نداشته، جز دل‌بستن به دنیا و دوستی آن. بدان که فرمانبرداری در پرتو اکثریت است (و باید هم‌رنگ جماعت بود) و فرمانروایی، از آن کسی است که بدان دست یافته و این گروه مردم را برای رسیدن به دنیاشان دعوت کردند و آنها دعوتشان را پذیرفتند و در مقابل، دین خود را به آنها دادند و درنتیجه زیان دنیا و آخرت را بردند و به‌راستی زیان آشکار همین است[۴۷].

آن‌گاه ابو‌ذر با گریه[۴۸] گفت: سلام و رحمت خدا بر همگی شما باد؛ پدر و مادرم قربان این چهره‌ها، هرگاه شما را می‌بینم، به یاد رسول خدا (ص) می‌افتم و دلخوشی من در سکونت مدینه، تنها شما بودید؛ ولی بودنم در مدینه بر عثمان ناگوار بود؛ چنان‌که در شام نیز توقف من بر معاویه ناگوار می‌نمود؛ ازاین‌روی تصمیم گرفت مرا به شهر دیگری تبعید کند. من از او خواستم که آن شهر را کوفه قرار دهد؛ ولی او به خیال خود ترسید که اگر من به کوفه روم، آن شهر را علیه برادرش (ولید بن عقبه که برادر مادری عثمان بود) بشورانم. به خدا سوگند خورد که مرا به شهری تبعید کند که در آنجا هیچ‌گونه همدمی نداشته باشم و آوازی نشنوم و به‌راستی که من جز خدای عزوجل، یار و یاوری نخواهم و در پناه او هراس و وحشتی ندارم. خدا مرا بس است و معبودی جز او نیست. بر او توکل می‌کنم و اوست پروردگار عرش بزرگ و درود خدا بر آقای ما محمد (ص) و خاندان پاکش باد[۴۹].

صدوق سخنان ابوذر را این‌گونه نقل کرده است که گفت: خدا رحمت خود را نصیب شما اهل‌بیت (ع) کند. من در دنیا جز برای شما نگرانی‌ای ندارم. من هر زمان که شما را یاد کنم، به یاد جدّتان رسول خدا (ص) می‌افتم[۵۰].

مسعودی ادامه جریان را مفصل آورده است که مروان نزد عثمان از رفتار علی (ع) شکایت کرد، عثمان نیز این موضوع را در میان مردم مطرح و روز بعد در دیدار با علی (ع) به‌شدت به ایشان اعتراض کرد. عثمان امام را هم‌‍ردیف مروان دانست. حضرت ناراحت شد و خود را برتر از عثمان معرفی کرد و این مسئله ناراحتی عثمان را بیشتر کرد و مردم بین آن دو صلح برقرار کردند[۵۱]. وقتی ابوذر به ربذه می‌رفت گفت: عثمان پس از هجرت مرا اعرابی قرار داد[۵۲]؛ چون او را به بادیه و روستای ربذه فرستاد و تعرب بعد از هجرت از گناهان کبیره است[۵۳] و پیامبر (ص) از آن نهی کرده بود[۵۴]. در این خبر نکات مهم متعددی وجود دارد:

  1. علی (ع) با دستور خلیفه مخالفت می‌کند، زیرا تبعیدکردن ابوذر را ناحق می‌داند؛ به گونه‌ای که مروان خبر مخالفت علی (ع) را به خلیفه می‌رساند و او نیز در جمع مردم، مخالفت حضرت را مطرح می‌کند و امام به اعتراض خلیفه پاسخ می‌دهد[۵۵]؛ البته با اصل حکم مخالفت نمی‌شود؛ ولی ابوذر بدرقه می‌شود.
  2. در کلام عمار سخنی است که دو وجه برای آن ذکر کرده‌اند‌. وقتی می‌گوید: "فرمانبرداری در پرتو اکثریت است و فرمانروائی از آن کسی است که به آن دست یابد"[۵۶]؛ یعنی باید مانند همه مردم بود و از حاکم اطاعت کرد تا دچار مشکل نشود. به نظر می‌رسد با توجه به ادامه سخن عمار، این معنا منظور باشد؛ اما علامه مجلسی درباره معنای این فراز گوید: یعنی مردم عموماً تابع اکثریت هستند، اگرچه آن اکثریت بر باطل باشند و ممکن است مقصود این باشد که طاعت با جماعت اهل حق است...[۵۷].
  3. از سخنان این بزرگان و کلمات ابوذر ارتباط وثیق ابوذر و علاقه شدید وی به پیامبر (ص) و اهل‌بیت (ع) به‌خوبی استفاده می‌شود. هم او اهل‌بیت را دوست دارد و هم خاندان پیامبر، ابوذر را دوست دارند. بدرقه او نشانۀ روشنی از این علاقۀ دوطرفه است. به نظر می‌رسد این ارتباط و ایمان قوی ابوذر، باعث شده که در مواردی معصومان به سیره او استناد کنند.
  4. برای تسلی خاطر ابوذر، هر یک از بدرقه‌کنندگان سخنانی به وی می‌گویند و جهتی را توضیح می‌دهند. آنان به‌ترتیب موقعیتی که داشتند، با ابوذر اظهار همدردی کردند و کار وی را ستودند و هدفش را باارزش و برای رضای خدا دانستند و با تکیه بر تقوا، ادامه کارش را تأیید نمودند.»[۵۸]

منبع‌شناسی جامع

پانویس

  1. عَصَبه خویشاوندان ذکور شخص، جمع عاصب است مانند کَفَره و کافر (احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۴۱۲)؛ اما عُصبه به ضم عین به معنای گروهی از مردان است که در قرآن آمده ﴿وَنَحْنُ عُصْبَةٌ [سوره یوسف، آیه ۸].
  2. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۳۲۷.
  3. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۵، ص۸۵؛ همو، الإستبصار، ج۲، ص۱۷۱.
  4. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۹۴؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۵، ص۸۷؛ همو، الإستبصار، ج۲، ص۱۷۳.
  5. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۵۱۸.
  6. «لَمَّا صَلَّى عُثْمَانُ بِمِنًى أَرْبَعًا أَنْكَرَتْ عَلَيْهِ الصَّحَابَةُ ذَلِكَ، فَقَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ: صَلَّيْت مَعَ النَّبِيِّ (ص) رَكْعَتَيْنِ»؛ احمد بن علی رازی جصاص، أحکام القرآن، ج۳، ص۲۳۳.
  7. مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج۱، ص۴۸۳؛ ابوداود سلیمان بن اشعث سجستانی ازدی، سنن ابی‌داود، ج۱، ص۴۳۸؛ علامه عبدالحسین امینی، الغدیر، ج۸، ص۹۸.
  8. ابن‌ابی‌شیبه، المصنف (تحقیق سعید لحام)، ج۲، ص۳۳۸؛ ابن‌اثیر جزری (مبارک)، جامع الاصول، ج۵، ص۷۰۴؛ سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۰، ص۱۱۵.
  9. ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۲۲.
  10. أحمد بن حنبل، مسند احمد حنبل، ج۴، ص۴۴۰.
  11. ابن‌ابی‌شیبه، المصنف (تحقیق سعید لحام)، ج۲، ص۳۳۸.
  12. سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۸، ص۲۰۹.
  13. ابن‌حجر، فتح الباری، ج۲، ص۵۷۱.
  14. بدرالدین محمود عینی، عمدة القاری، ج۷، ص۱۲۰.
  15. مالک بن أنس، الموطأ، ج۱، ص۱۴۹.
  16. خفین کفشی است که روی پا را می‌پوشاند، چه ساق داشته باشد چه نداشته باشد. در برابر آن نعل است که روی پا باز است و در حج از آن استفاده می‌شود (فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۴۹. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۳۴۷).
  17. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۱، ص۳۶۱؛ ابن‌اشعث، الجعفریات، ص۲۴.
  18. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۴۹-۳۵۰.
  19. شیخ طوسی، الخلاف، ج۱، ص۹۷؛ مالک بن أنس، الموطأ، ج۱، ص۳۵.
  20. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۱۷ و ج۳، ص۳۲؛ قاضی نعمان، دعائم الإسلام، ج۱، ص۱۱۰. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۴۸.
  21. ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۱۶۲.
  22. «وَ حَرَّمْتُ الْمَسْحَ عَلَى الْخُفَّيْنِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۶۱.
  23. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۳۷.
  24. «فَقَالَ قَدْ بَيَّنَ لَكُمْ إِذْ نَهَى نَفْسَهُ وَ وُلْدَهُ قُلْتُ مَا مَنَعَهُ أَنْ يُبَيِّنَ ذَلِكَ لِلنَّاسِ فَقَالَ خَشِيَ أَنْ لَا يُطَاعَ وَ لَوْ أَنَّ عَلِيّاً (ع) ثَبَتَتْ لَهُ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ وَ الْحَقَّ كُلَّهُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۵۵۶؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۷، ص۴۶۳؛ همو، الإستبصار، ج۳، ص۱۷۳.
  25. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۱، ص۱۱۹.
  26. ابن‌اشعث، الجعفریات، ص۲۰.
  27. « فَقَالَ: يُوجِبُ الصَّدَاقَ وَ يَهْدِمُ الطَّلَاقَ وَ يُوجِبُ الْحَدَّ وَ يَهْدِمُ الْعِدَّةَ وَ لَا يُوجِبُ صَاعاً مِنْ مَاءٍ هُوَ لِصَاعٍ مِنْ مَاءٍ أَوْجَبُ»؛ ابن‌اشعث، الجعفریات، ص۲۱.
  28. «فَبَلَغَ ذَلِكَ عَائِشَةَ فَقَالَتْ: رُبَّمَا فَعَلْنَا ذَلِكَ أَنَا وَ رَسُولُ اللَّهَ (ص) فَقُمْنَا وَ اغْتَسَلْنَا»؛ عبدالرزاق صنعانی، المصنّف، ج۱، ص۲۴۹؛ علی متقی هندی، کنز العمال، ج۹، ص۵۴۵؛ ابن‌عبدالبر، الاستذکار، ج۱، ص۲۷۳.
  29. محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۶، ص۳۹۹؛ محمدباقر مجلسی، ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج۱، ص۴۴۱.
  30. «فَقَالَ عُمَرُ لِزَيْدٍ: لَئِنْ عُدْتَ إِلَى هَذَا لَآذَيْتُكَ»؛ شمس‌الدین سرخسی، المبسوط، ج۱، ص۶۹.
  31. شمس‌الدین سرخسی، المبسوط، ج۱، ص۶۹.
  32. شیخ طوسی، الخلاف، ج۲، ص۹۱-۹۲.
  33. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۷۰؛ محمدباقر مجلسی، ملاذ الأخیار فی فهم تهذیب الأخبار، ج۶، ص۱۸۸.
  34. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص‌۲۲۲ و ۲۹۷.
  35. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۴، ص۷۰.
  36. مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۵، ص۹۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱۱، ص۱۲۴؛ ابن‌حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۱۸۶؛ شمس‌الدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۳، ص۴۰۶.
  37. احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱۱، ص۱۲۴.
  38. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۵۳.
  39. «تَنَحَّ! نَحَّاكَ اللَّهُ إِلَى النَّارِ».
  40. علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۱؛ احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۷۲؛ ابومحمد احمد بن اعثم کوفی، ترجمه الفتوح، ص۳۲۴.
  41. در روایت کافی (ج۸، ص۲۰۶) نام عبدالله ذکر نشده است.
  42. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۷۵.
  43. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۰۷.
  44. «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّكَ غَضِبْتَ لِلَّهِ فَارْجُ مَنْ غَضِبْتَ لَهُ»؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص۱۸۸، خ‌۱۳۰.
  45. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۰۷.
  46. «رَحِمَكَ اللَّهُ يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّ الْقَوْمَ إِنَّمَا امْتَهَنُوكَ بِالْبَلَاءِ لِأَنَّكَ مَنَعْتَهُمْ دِينَكَ فَمَنَعُوكَ دُنْيَاهُمْ فَمَا أَحْوَجَكَ غَداً إِلَى مَا مَنَعْتَهُمْ وَ أَغْنَاكَ عَمَّا مَنَعُوكَ»؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۷۵.
  47. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۰۷.
  48. علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۱.
  49. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۰۸‌؛ سیدهاشم رسولی محلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۲، ص۴.
  50. «فَقَالَ أَبُو ذَرٍّ: رَحِمَكُمُ اللَّهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ فَمَا لِي شَجَنٌ فِي الدُّنْيَا غَيْرُكُمْ إِنِّي إِذَا ذَكَرْتُكُمْ ذَكَرْتُ بِكُمْ جَدَّكُمْ رَسُولَ اللَّهِ»؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۷۵.
  51. علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب،ج۲،ص۳۴۱.
  52. احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۶، ص۱۶۸.
  53. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۷۷.
  54. احمد بن ابی‌یعقوب یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰۰.
  55. علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۱.
  56. «إِنَّمَا الطَّاعَةُ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ الْمُلْكُ لِمَنْ غَلَبَ عَلَيْهِ».
  57. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح أخبار آل‌الرسول، ج۲۶، ص۱۲۵.
  58. ذاکری، علی اکبر، سیره سیاسی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۸۴-۱۰۲.