عقبه بن عمرو انصاری در تاریخ اسلامی
مقدمه
نام وی "عقبه"، و نام پدرش عمرو بن ثعلبة بن یسیره (=أُسَیره، بُسَیره، نُسیره یا کُثیره) از تیره بنو جِداره[۱] از شاخه بنو حارث بن خزرج[۲] و نام مادرش سلمی[۳] یا ام سلمه دختر عازب بن عوف انصاری از قبیله قضاعه بود[۴]. ابومسعود را از اصحاب رسول خدا (ص)، بلکه از سادات اصحاب حضرت[۵] و از علمای صحابه[۶] و نیز از اصحاب امیرمؤمنان (ع) نام بردهاند[۷].
او به کنیه ابو مسعود و نسبتهای انصاری، بدری[۸] و نجاری شهرت دارد[۹]. لقب پدری وی، به دلیل حضور او در غزوه بدر نیست - چنان که برخی ادعا کردهاند. بلکه بنا به گفته بیشتر سیره نگاران و شرح حال نویسان، او در بدر حضور نداشت[۱۰] و تنها به دلیل سکونت وی در منطقه بدر، او را بدری خواندهاند[۱۱].
برخی، مکان زندگی وی را بدر (جایی جز بدر معروف) میگفتند و از این رو، او به بدری شهرت دارد[۱۲]. یاقوت حموی[۱۳] در ادامه معرفی مکان بدر معروف، از ابومسعود بدری در میان افراد منسوب به آنجا یاد میکند. ابونعیم[۱۴] میگوید: کوفیان وی را بدری میشمارند و مدنیها او را از بدریان نمیدانند، اما ابونعیم به نقل از ابن اسحاق، وی را بدری معرفی میکند؛ در حالی که ابن اسحاق[۱۵] میگوید: او در بدر حضور نداشت. ابن عساکر[۱۶] به نقل ابن سعد، نام وی را در طبقه دوم از انصار، یعنی انصاری که در غزوه بدر حضور نداشتند، آورده است، اما این گزارش در نسخه چاپی کتاب الطبقات ابن سعد یافت نشد.
برخی میگویند: در اینکه او اهل بدر نبوده، اختلافی نیست[۱۷]، لکن کوفیان که حدیث وی را نقل میکنند، وی را بدری میدانند؛ در حالی که او در أخد و دیگر نبردها حضور داشت. این گزارش نیز در مغازی واقدی یافت نشد. ابن عبدالبر[۱۸] وی را بدری نمیخواند و با تردید و گفتن جمله «والله اعلم» میگوید: بخاری او را بدری دانسته است[۱۹].
تراجم نگاران، یک تا سه مدخل برای معرفی وی آوردهاند. ابن حجر[۲۰] یک بار با نام عقبة بن عمرو، و دو بار با کنیه ابومسعود بدری در بخش اول (فهرست صحابه) و ابومسعود بن عمرو در بخش چهارم (وهمیات) آورده و این دو را یکی دانسته است. ابن اثیر[۲۱] ذیل دو مدخل عقبة بن عمر و ابومسعود انصاری به شرح حال او پرداخته است. نخستین گزارشها درباره ابومسعود، از حضور وی در روز عید قربان در عقبه دوم خبر میدهد[۲۲]. او از همه حضار در عقبه جوانتر و کم سن و سالتر بود که با رسول خدا (ص) بیعت کرد [۲۳].
وی بعدها یکی از راویان اخبار مربوط به گفتگو و مذاکرات رسول خدا (ص) با بیعت کنندگان در عقبه است[۲۴]. وی میگوید: هفتاد نفر بودیم که روز عید قربان نزد رسول خدا (ص) شرفیاب شدیم و حضرت خطبهای ایراد فرمود[۲۵]. از علت عدم حضور ابو مسعود در غزوه بدر به درستی آگاهی نداریم. شاید سن کم او سبب عدم حضورش باشد.
ابن حجر[۲۶] میگوید: با توجه به اینکه او در عقبه حضور داشته، دلیلی برای عدم حضورش در بدر نیست. گزارش کوتاهی از حضور وی در غزوه احد داریم. او هنگام شکست سپاه مسلمانان، همراه بسیاری به کوه پناه برد. رافع بن خدیج میگوید: هنگامی که شیطان ترس به دل ایشان انداخته بود، من در کنار ابومسعود انصاری بودم که از شهدای قومش سخن میگفت و از برخی از بزرگان سراغ میگرفت و به او میگفتند آنان شهید شدهاند. او بر ایشان رحمت میفرستاد و استرجاع میخواند[۲۷].
خبر دیگر درباره او این است که وی در سریهای به فرماندهی غالب بن عبدالله، به کمک بشیر بن سعد در شعبان سال هفتم به سوی فدک رهسپار شد[۲۸]. ابومسعود بعدها ساکن کوفه شد[۲۹] و منزلش در «سوق المراضیع» بود[۳۰]. تاریخ عزیمت وی به کوفه دانسته نیست، اما او در دوران امارت مغیرة بن شعبه بر کوفه، و در نبرد نهاوند (سال ۲۱) از جمله چهارده نفر از بزرگان کوفه بود که برایشان خیمه برپا کردند[۳۱] و به طور قطع، بعدها در زمان نبرد صفین، ساکن کوفه بود[۳۲].
او از اصحابی است که برابر مغیره ایستاد و بر مغیره که نماز عصر را به تأخیر انداخته بود، اعتراض کرد[۳۳]. زهری میگوید: عروة بن زبیر، عمر بن عبدالعزیز را در زمان امارتش بر مدینه، به دلیل تأخیر در نماز عصر، عتاب کرد و گفت: ابومسعود انصاری به مغیره به همین دلیل اعتراض کرد[۳۴].
به نظر میرسد ابو مسعود در جایگاهی قرار داشت که میتوانست نقش اجتماعی و دینی مهمی ایفا و در برخی امور دخالت کند. از یک سو، به مغیره امیر کوفه اعتراض میکند و از سویی دیگر، احیانا به دلیل صحابی بودن در مقام فتوا دادن برای مردم مینشیند؛ زیرا از گفتگوی عمر بن خطاب (خلیفه وقت) با ابو مسعود چنین فهمیده میشود که عمر از او خشنود نیست. عمر در کلام طعن گونه ای به ابو مسعود میگوید: باخبر شدیم که مردم را فتوا میدهی در حالی که امیر (یا امین؛ در برخی نسخهها) نیستی. به این ترتیب، عمر به وی اعتراض میکند که تو در مقام فتوا دهی نیستی. در آن عصر، عمر معتقد بود فقط امیران حق فتوا دارند. به همین دلیل، خلیفه وی را نصیحت میکند و میگوید: این کار را به اهلش بسپار؛ یعنی هر که امیر است، او باید فتوا بدهد[۳۵]. ذهبی[۳۶] از این خبر چنین استنباط میکند که سیاست عمر این بود که کسی بدون اذن، حق فتوا دادن ندارد.
أبو مسعود، حادثه «یوم جرعه» را - که مردم معترض کوفه، در سال ۳۴، سعید بن عاص، کارگزار عثمان را در کوفه به این شهر راه ندادند و خواستار عزل او شدند. به حادثه تلخ و بزرگی که بوی خون میدهد تشبیه کرده است[۳۷]. ابو مسعود از جمله افرادی بود که مردم را به دفاع از عثمان دعوت میکرد[۳۸]. در ضمن، او مدتی خزانه دار عثمان بود[۳۹].
از ویژگی اخلاقی ابومسعود این است که عجله و شتاب در امر قضاوت را دوست نمیداشت. میگویند او در میان جمعی نشسته بود. دو نفر از کندیان بر آنان وارد شدند و گفتند: آیا در بین شما کسی هست که میان ما داوری کند. یکی از حاضران بیدرنگ گفت: بلی، من هستم. أبو مسعود با مشتی حصیر او را زد و گفت: ساکت باش؛ زیرا ابومسعود عجله در قضاوت را زشت میدانست[۴۰]. همچنین گزارشی درباره گفتگوی اشخاصی با أبو مسعود در موضوع ثروت و درهم و دینار نقل شده است که از زهد و بیتوجهی وی به دنیا و زخارف مادی خبر میدهد. وی مخاطبان خویش را چنین موعظه میکرد: با درهم و دینار به آخرت نخواهید رسید و به یقین آنها را بر روی زمین یا در زیر زمین رها خواهید کرد؛ چنان که پیشینیان دنیا را ترک کردند و رفتند. هر آینه اگر به آن چنگ زنید، دین و دنیایتان را هلاک خواهد کرد[۴۱].
ابومسعود انصاری، خویش را عزیز النفس و دارای طبع بلندی معرفی میکند که هیچ مسئولیت و امارتی را نپذیرفته است[۴۲].
موضع سیاسی - اجتماعی او از کلام صریحش روشن است. هنگامی که امام علی (ع) به خلافت رسید، ابومسعود از جمله کسانی بود که برخاست و در حمایت از امام خطبهای خواند و ضمن آن گفت: او کسی است که افتخارات بیعت عقبه و بیعت رضوان را دارد. او امام هدایتگری است که ستم نمیکند و عالمی است که از جهالت دور است[۴۳].
ابو مسعود در جایی دیگر، با سخنانش، خویش را در جرگه أهل جماعت داخل میکرد و دیگران را به صبر وعدم مبارزه و همراهی با جماعت فرا میخواند و میگفت: علیکم بالجماعة قا الله لایجمع أمته علی ضلاله؛ بر شما باد همگامی با جماعت مردم. خداوند امتش را بر گمراهی گرد نمیآورد»[۴۴]. این دو موضع سیاسی متفاوت - شیعی و اهل جماعت (نه به معنای سنی) - در دو زمان متفاوت، یکی در آغاز خلافت امام و دیگری هنگام جنگهای امیر مؤمنان است. با توجه به تعریفهای زیادی که ابومسعود از عبدالله بن مسعود کرده، به نظر میرسد از هواداران او بوده است. او ابن مسعود را از همه مردم به کتاب خدا داناتر میدانست[۴۵]. بر اساس گزارشی، او و حذیفه در مسجد کوفه درباره اوضاع و احوال سیاسی گفتگو و از نزاعها به فتنه تعبیر میکردند و اینکه در این زمان، مردم، صبح مؤمن هستند و شب کافر میشوند یا شب مؤمن هستند و صبح کافر میشوند [۴۶].
بر اساس گزارشهای موجود، او از قاعدین بود. ابومسعود میگوید: من در امور سیاسی دخالت نمیکردم تا اینکه سران و امیرانم مرا میان دو أمر مخیر کردند؛ اینکه با برخلاف تمایلم، از جنگ بایستم با اینکه شمشیر به دست گیرم و نبرد کنم و به سبب آن داخل دوزخ شوم[۴۷]. گویا او بر سر دو راهی قرار گرفته بود: از طرفی جا شام را سزا میشمرد و از سوی دیگر، آن را جنگ با مسلمانان و موجب هلاکت و ورود به دوزخ میدانست.
امام علی (ع) هنگام عزیمت به صفین، در پنج روز مانده به أخر شعبان سال ۳۷[۴۸] او را جانشین خویش در کوفه کرد[۴۹]. گروهی از مردم که امام را تکذیب و تخریب میکردند، گرد هم آمدند و به ابومسعود میگفتند: خداوند دشمنان خویش را هلاک میکند و مؤمنان را پیروزی میدهد. ابومسعود درباره نبرد صفین گفت: به خدا سوگند! من ظفر و آسایشی نمیبینم، گرچه هریک از طرفین بر دیگری پیروز شود. او ادامه میدهد: دوست ندارم این جنگ طرف پیروزی داشته باشد. مردم وی را تصدیق کردند و او آرزو کرد صفین به صلح بینجامد. امام علی (ع) پس از بازگشت از صفین و شنیدن این خبر، در گفتگوی عتاب آمیزی، وی را از جانشینی خویش در کوفه عزل کرد[۵۰]. سپس ابومسعود از کوفه به مدینه بازگشت[۵۱].
ابن ابی الحدید[۵۲] نام وی را در فهرست منحرفان از امام علی (ع) آورده که فتاوایی برخلاف امام صادر کرد و امام او را یهودی خواند. زمانی که ابومسعود به بیت المقدس سفر کرد، مردم گرد او جمع شدند و از دیدن یکی از اصحاب رسول خدا (ص) اظهار خرسندی کردند و از وی جدا نمیشدند. او در آنجا مردم را به سکوت و آرامش فراخواند و پس از نماز، برای ایشان سخنرانی کرد و از رسول خدا (ص) روایتی چنین نقل کرد: هر بنده ای که خداوند را ملاقات کند، در حالی که به او شرک نورزیده و دستش به خون محترمی آلوده نشده باشد، از هر دری از درهای بهشت که بخواهد، میتواند وارد آن شود»[۵۳].
از ابومسعود چندین روایت نقل شده است[۵۴]، چنانکه راویان از او را تا شانزده نفر که یک نفر از آنان از صحابه است، نام بردهاند[۵۵]. از آن جمله است روایت کیفیت صلوات بر رسول خدا و به این ترتیب: « اللَّهُمَّ صَلِّ على محمّدٍ و على آلِ محمَّدٍ، كما صَلَّيتَ على إبراهيمَ و على آلِ إبراهيمَ إنّكَ حَميدٌ مَجِيدٌ، و بارِكْ على محمدٍ و على آلِ محمّدٍ، كَما بارَكتَ على إبراهيمَ و على آلِ إبراهيمَ إنّكَ حَميدٌ مَجيدٌ»[۵۶]؛ «هر که در آیه آخر سوره بقره را در هر شب بخواند، او را کافی است»[۵۷] دیگر اینکه سوره توحید، ثلث قرآن است» و توصیه کردن به خواندن آن در هر شب[۵۸]. «آنچه مردم از پیام نبوت فهمیدند این است که اگر شوم ندارید، هر چه میخواهید انجام دهید»[۵۹]. روایت وقتهای نمازهای یومیه از طریق اوست[۶۰].
در جریان تقارن خورشید گرفتگی و وفات ابراهیم فرزند رسول خدا (ص) که مردم گمان کردند ارتباطی میان این در حادثه وجود دارد، ابومسعود حدیث نماز آیات را روایت کرده است[۶۱]. در مورد چگونگی نماز خواندن رسول خدا (ص) و نیز نماز شب حضرت[۶۲]، و نیز درباره اولویتهای امام جماعت در شرایط برابر با مأموم، از جمله آگاهی بیشتر به قرآن و سنت و کهنسالتر بودن روایتی دارد[۶۳]. ابومسعود میگوید: شخصی نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: من در نماز صبح شرکت نمیکنم؛ زیرا فلانی نماز را طول میدهد. رسول خدا (ص) بسیار ناراحت شد و با عصبانیت خطبهای خواند و فرمود: برخی از مردم از (نماز) شما فرار میکنند. آنگاه به رعایت حال مأمومان ناتوان و بیمار در نماز جماعت توصیه کرد»[۶۴].
میگویند: ابومسعود همراه هیئتی سفری به شام نزد معاویه داشت[۶۵] با توجه به اختلاف در تاریخ وفات ابومسعود (که در پایان خواهد آمد)، تاریخ این سفر معلوم نیست که آیا در زمان امارت معاویه بر شام، یا در زمان حکومت معاویه بوده است.
بیشتر شرح حال نگاران، تاریخ وفات وی را سال چهل در زمان خلافت امیرمؤمنان (ع) و اندکی پیش از شهادت آن حضرت گفتهاند[۶۶] و برخی نیز سال ۳۹[۶۷] و پیش از سال چهل[۶۸] با سال ۴۱ پس از شهادت امام علی (ع)[۶۹] و اوایل حکومت معاویه[۷۰] و نیز اواخر حکومت معاویه، در کوفه[۷۱] یا مدینه گفتهاند[۷۲]. ابن حجر[۷۳] میگوید: صحیح این است که او پس از شهادت امام زنده بوده است؛ زیرا دوران امارت مغیره را درک کرده و با او برخوردی داشته است.
ممکن است سخن ابن حجر مورد تردید یا مردود باشد؛ زیرا مغیره در دو دوره به امارت کوفه رسید و روشن نیست برخورد ابومسعود با مغیره در کدام یک بوده است. مغیرة بن شعبه در مرتبه نخست از طرف عمر بن خطاب، پس از عزل عمار بن یاسر بر امارت کوفه منصوب شد و تا حدود نیمه دوم خلافت عثمان بر کوفه بود و عثمان وی را عزل کرد. در مرتبه دوم، از طرف معاویه در سال ۴۱ بر کوفه امارت یافت و تا زمان مرگش، شعبان سال پنجاه بر کوفه امیر بود[۷۴]. همسر ابومسعود، ام حکم (حکیم) دختر عبدالرحمان بود[۷۵] و دو فرزند از او به نامهای بشیر و عسونه داشت[۷۶] و نسلی از او باقی نماند[۷۷].
فرزند ابومسعود، بشیر بن عقبه از صغار صحابه بود و در صفین در رکاب امام علی (ع) شرکت داشت[۷۸]. ابومسعود، جد زید، ام الحسن و ام الحسین، فرزندان امام مجتبی (ع) است[۷۹]؛ یعنی امام حسن و شوهر ام بشر[۸۰] یا ام بشیر[۸۱] یا ام فاطمه دختر ابومسعود بود[۸۲].[۸۳]
عقبة بن عمرو انصاری، جانشین امیرالمؤمنین(ع) در کوفه
زمانی که حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) میخواستند به جنگ صفین بروند، عقبة بن عمرو انصاری را به عنوان جانشین خود در کوفه انتخاب کردند.
عقبة بن عمرو بن ثعلبه انصاری به ابومسعود بدری مشهور است. او یکی از اصحاب پیامبر اکرم(ص) بود. ابن عبدالبر میگوید: او در جنگ بدر حضور نداشت شهرتش به بدری به جهت سکونتش در منطقه بدر بود و قول بخاری را مبنی بر شرکت وی در جنگ بدر درست نمیداند و میافزاید: او در دیگر جنگهای پیامبر از احد به بعد حضور داشت و جوانترین شخص حاضر در بیعت عقبه بود[۸۴]. شیخ طوسی درباره او مینویسد: عقبة بن عمرو انصاری از اصحاب رسول خدا(ص) و جانشین علی(ع) بر کوفه بود. همین تعبیر در قسم اول رجال ابن داود نیز آمده است [۸۵]. دختر وی ام بشیر همسر حسن بن علی(ع) و مادر زید بن حسن بود[۸۶].
او جزو افرادی بود که بعد از بیعت مردم با امیرالمؤمنین(ع) سخنرانی کرده و اظهار داشت: چه کسی که برای او روزی همچون روز عَقَبه و بیعتی همچون بیعت رضوان باشد و رهبر هدایتگری که از جور او ترسیده نمیشود و ظلمی نمیکند و عالمی که جاهل نیست و به تمام مسائل آگاهی دارد[۸۷].
ابومسعود با این سخنرانی، فضایل علی(ع) و علم و دانش و عدل او را ستایش نمود و مردم را در امر بیعت تشویق کرد.
زمانی که حضرت امیر(ع) برای جنگ صفین عازم بودند، به حارث اعور دستور دادند که در میان مردم ندا دهد که به سوی اردوگاه لشکر در نُخَیله بروند و او فریاد برآورد که ای مردم به اردوگاهتان در نخیله بروید. حضرت کسی را دنبال مالک بن حبیب یربوعی که مسئول نیروی انتظامی حضرت بود، فرستاد و دستور داد که مردم را به لشکرگاه هدایت کند و اینجا بود که عقبة بن عمرو انصاری را فراخواند و وی را جانشین خود در کوفه قرار داد. کم سنترین افراد باقی مانده از عَقَبه لشکر، افراد هفتاد ساله بودند. حضرت امیر(ع) بعد از آن همراه مردم حرکت کرد[۸۸].
زمانی که امیرالمؤمنین(ع) در روز دوشنبه، پنجم شوال به نخیله رسید برای مردم سخنرانی کرد[۸۹]. سپس فرمود: عقبة بن عمرو انصاری را بر شهر کوفه گماردم. مبادا از فرمانم رخ برتابید و یا درنگ کنید؛ زیرا من مالک بن حبیب یربوعی را بر شما گماردم و فرمان دادم که هرگز تخلف کنندهای را ترک نکند، تا این که او را به شما ملحق سازد. ان شاء الله.[۹۰]
فرمان قتل بازماندگان از جهاد
بعد از سخنرانی حضرت، معقل بن قیس ریاحی برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین! سوگند به خدا تنها بدگمان از تو روی برمیتابد و فقط دورویان منافق در انجام فرمان تو درنگ میورزند. مالک بن حبیب را مأمور کن تا گردن تخلف کنندگان را بزند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: من او را فرمان دادهام و ان شاء الله که از دستورم سرپیچی نمیکند، عدهای خواستند سخن بگویند که حضرت سوار مرکب خود شد. مالک بن حبیب که لگام مرکب علی(ع) را به دست داشت، گفت: ای امیرمؤمنان! آیا شما همراه با مسلمانان برای کسب پاداش جهاد و پیکار، عازم نبرد هستید و مرا با خود نمیبرید و در میان این جمع میگذارید؟.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) به مالک بن حبیب فرمود: مؤمنان به پاداشی دست نمییابند، مگر این که تو نیز با آنان شریک هستی. وجود تو در اینجا بیشتر مورد نیاز است و بیشتر از آنکه با آنان باشی، اجر میبری.[۹۱]
مالک گفت: ای امیرالمؤمنین گوش به فرمان شما هستیم و حضرت حرکت کرد[۹۲].[۹۳]
مالک بن حبیب یکی از متخلفان را گردن زد
حضرت به مالک بن حبیب دستور داد متخلفان را به لشکر ملحق سازد. او یکی از کسانی را که از دستور علی(ع) رخ برتافته بود، گردن زد. این خبر به گوش قبیلهاش رسید. آنها به یکدیگر گفتند نزد مالک حاضر شویم، شاید به این قتل اعتراف کند؛ زیرا او مردی گستاخ و بیپرواست. آنها رفتند و به او گفتند: مالکا، آیا تو او را کشتی؟ گفت: شتر ماده، فرزندش را کُشت. از اینجا بروید. زشت باد رخسارتان! من شما را به قتل او آگاه ساختم [۹۴].[۹۵]
نامه عقبة بن عمرو به سلیمان بن صرد خزاعی
حضرت امیر(ع) برای جنگ حرکت کرد و عقبه جانشین وی در کوفه به امور شهر رسیدگی میکرد. در جنگ صفین بین افراد نامههای زیادی رد و بدل میشد. افراد مختلف به هم نامه مینوشتند و از همراهی آنها با علی(ع) قدردانی نموده، آنها را تشویق به جنگ میکردند و یا افرادی از لشکر معاویه و گاهی خود او و یا عمرو عاص، برای بعضی از یاران پیامبر نامه مینوشتند و از آنها به علت حمایت از امیرالمؤمنین انتقاد میکردند. نامه نگاری برای تشویق و گاهی تهدید دیگران، در جنگ صفین، کاری معمول شده بود. کسانی که جزو یاران حضرت امیر(ع) بودند، از این راه یکدیگر را تشویق و ترغیب به جنگ میکردند؛ چون جنگی بود بین دو گروه مسلمان که یک گروه طرفدار حاکم بحق و فعلی بودند و گروه دوم، مدعی خونخواهی عثمان بودند.
عقبة بن عمرو انصاری هم در این باره نامهای برای سلیمان بن صرد خزاعی که همراه علی(ع) در جنگ صفین حضور داشت، ارسال کرد و در آن نوشت: أمّا بَعدُ، ﴿إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فِي مِلَّتِهِمْ وَلَنْ تُفْلِحُوا إِذًا أَبَدًا﴾[۹۶].
پس جهاد و صبر همراه امیرمؤمنان بر تو واجب است. درود بر تو باد[۹۷].[۹۸]
عاقبت ابومسعود
از منابعی استفاده میشود ابومسعود، بعدها جزو افرادی شد که صلح را بر جنگ با معاویه ترجیح میدادند. در سیر اعلام النُبَلاء آمده است: زمانی که ابومسعود، جانشین حضرت در کوفه بود، میگفت: دوست ندارم که یکی از دو طایفه بر دیگری پیروز گردد. گفته شد: چرا؟ جواب داد: برای این که بین آنها صلح برقرار گردد.
هنگامی که علی(ع) به کوفه بازگشت به او خبر دادند که ابومسعود چنین سخنانی گفته است، حضرت به وی فرمود: از منصب خود کنارهگیر! سؤال کرد: چرا؟ حضرت پاسخ داد: ما یافتیم که تو عقل و درایت کارگزاری را نداری. او در جواب گفت: مقداری از عقل من که باقی مانده است، میگوید: آخر و عاقبت جنگ شر است[۹۹].
به نظر بعید نمیرسد که ابو مسعود چنین سخنی را گفته باشد؛ زیرا نقل شده است که او جزو افرادی بود که مردم را برای یاری عثمان در کوفه تشویق میکرد[۱۰۰].
در این مدت نیز به احتمال افرادی از سوی معاویه با او تماس برقرار نموده و به عنوان این که جلو خونریزی گرفته شود، فکر او را مخدوش نمودهاند. چنان که نقل شده است: زمانی که معاویه دید قیس بن سعد بن عباده در جنگ صفین، هر روز علیه او سخنرانی میکند و او را مورد سرزنش و شماتت قرار میدهد، با پیشنهاد عمرو عاص، به رؤسای انصار - که همراه علی(ع) بودند -پیام داد و آنها را سرزنش کرده، از آنها خواست که قیس بن سعد را مورد عتاب قرار بدهند که بر ضد معاویه سخنرانی نکرده، او را شماتت نکند. از جمله افرادی که این پیام را به او رساند ابومسعود، براء بن عازب، خزیمة بن ثابت، حجاج بن غزیه و ابوایوب بودند. آنها نزد قیس رفته، گفتند: معاویه شتم را دوست ندارد. از شتم او دست بردار. قیس گفت: فردی مثل من کسی را شتم نمیکند، اما من با معاویهجنگ میکنم تا به خدای خود ملحق گردم[۱۰۱]. در الاستیعاب آمده که ابومسعود به علی وفادار نماند[۱۰۲].
در اعیان الشیعه از ابو جعفر اسکافی نقل میکند که ابو مسعود از علی(ع) جدا شد و ادلهای در کتاب خود بر این مطلب ذکر کرده است. اما صاحب أعیان الشیعه آن ادله و شواهد را نقل نکرده است[۱۰۳].
به هر حال انتخاب وی به امارت کوفه بدان جهت بود که او از اصحاب پیامبر به شمار میرفت و مثل دیگران افراد را برای جنگ با معاویه تشویق کرده و به سلیمان بن صرد در این باره نامه نوشت. اما نقل درست آن است که علی او را بر سواد عراق گمارد و وقتی هدایای زیادی با خود آورده و علی در خانهاش آنها را دید به او اعتراض نمود، او هم از کار کنارهگیری کرد[۱۰۴]. بنابراین ادعاهای دیگر ذکر شده در علت کنارهگیری وی نادرست است.
مرگ ابومسعود را در سالهای ۳۹، ۴۰، ۴۱، ۴۲ نوشتهاند و گفتهاند که امارت مغیره را درک کرده است برخی مرگ وی را در مدینه دانستهاند[۱۰۵].[۱۰۶]
جستارهای وابسته
- بشیر بن عقبة بن عمرو (فرزند)
- جبلة بن عمرو انصاری (برادر)
- ابواسید ساعدی (عموزاده)
منابع
پانویس
- ↑ خداره؛ ابن سعد، ج۶، ص۱۶.
- ↑ ابن قانع، ج۲، ص۲۷۲؛ ابونعیم، ج۴، ص۲۱۴۷-۲۱۴۸؛ ابن ماکولا، ج۱، ص۷۹ و ج۷، ص۴۳۱؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۱۱ و ۵۱۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۴۳۲.
- ↑ خلیفة بن خیاط، ص۱۶۶؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۱۰.
- ↑ خلیفة بن خیاط، ص۱۶۶؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۱۱.
- ↑ ابن کثیر، ج۷، ص۳۵۶.
- ↑ ذهبی، سیر، ج۲، ص۴۹۴.
- ↑ طوسی، ص۷۷؛ ابن داود، ص۱۳۳؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۴۳۲؛ خویی، ج۱۲، ص۱۷۱.
- ↑ ابن سعد، ج۶، ص۱۶؛ ابونعیم، ج۴، ص۲۱۴۸؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۱۸-۳۱۹؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۰۸ و ۵۱۵؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۴۳۲.
- ↑ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۱۵.
- ↑ ابن سعد، ج۶، ص۱۶؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۱۷؛ به نقل از واقدی در باب کسانی که در بدر شرکت نداشتند.
- ↑ خلیفة بن خیاط، ص۱۶۶؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۱۰ و ۵۱۶ و ۵۱۸؛ یاقوت، ج۱، ص۳۵۸؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۴۳۲.
- ↑ باجی، ج۳، ص۱۱۲۳.
- ↑ یاقوت حموی، ج۱، ص۳۸۵.
- ↑ ابونعیم، ج۴، ص۲۱۴۸.
- ↑ ابن اسحاق، ج۲، ص۱۰۲.
- ↑ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۱۱.
- ↑ ابن حجر، تهذیب، ج۷، ص۲۲۱؛ به نقل از ابن سعد، ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۱۱؛ به نقل از واقدی.
- ↑ ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۱۸-۳۱۹.
- ↑ بخاری، الصحیح، ج۵، ص۲۲.
- ↑ الاصابه، ج۴، ص۴۳۲ و ج۷، ص۳۰۹ و ۳۳۳.
- ↑ ابن اثیر، ج۴، ص۵۵ و ج۶، ص۲۸۰.
- ↑ موسی بن عقبه، ص۱۱۲ و ۲۰۳-۲۰۴؛ ابن هشام، ج۲، ص۱۰۲؛ ابن سعلی، ج۶، ص۱۶؛ ابونعیم، ج۸، ص۲۱۴.
- ↑ موسی بن عقبه، ص۱۱۲، ۲۰۳-۲۰۴؛ ابن هشام، ج۲، ص۱۰۲؛ ابن سعد، ج۶، ص۱۶؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۱۰-۵۰۹ و ۵۱۲ و ۵۲۱-۵۱۸.
- ↑ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۲۱-۵۲۰.
- ↑ ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۸۸-۵۸۷.
- ↑ تهذیب، ج۷، ص۲۲۱.
- ↑ واقدی، ج۱، ص۲۹۵.
- ↑ واقدی، ج۲، ص۷۲۳؛ ابن سعد، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ ابن سعد، ج۶، ص۱۶.
- ↑ خلیفة بن خیاط، ص۲۳۰؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۱ و ۵۲۴.
- ↑ طبری، ج۴، ص۱۲۹.
- ↑ ر. ک: ادامه مدخل.
- ↑ بخاری، الصحیح، ج۵، ص۱۷.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۲۱؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۷، ص۲۶۰.
- ↑ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۲۱؛ ذهبی، سیر، ج۲، ص۴۹۵.
- ↑ سیر، ج۲، ص۴۹۵.
- ↑ طبری، ج۴، ص۳۳۴.
- ↑ طبری، ج۴، ص۳۵۲.
- ↑ طبری، ج۴، ص۴۲۲.
- ↑ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۲۲.
- ↑ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۲۳.
- ↑ ابن ابی شیبه، ج۸، ص۶۷۲؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۲۴-۵۲۳.
- ↑ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۹.
- ↑ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۲۵-۵۲۴.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۹، ص۹۰.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۷، ص۲۵۳.
- ↑ ابن ابی شیبه، ج۸، ص۶۷۲-۶۷۳؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۲۴-۵۲۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۳، ص۲۰۲.
- ↑ اسکافی، ص۱۳۱؛ ابن سعد، ج۶، ص۱۶؛ طبری، ج۴، ص۷۰؛ منقری، ص۱۲۱؛ ابونعیم، ج۴، ص۲۱۴۸؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۲۲.
- ↑ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۷، ص۱۹۵؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۲۲؛ ذهبی، سیر، ج۲، ص۴۹۵-۴۹۶.
- ↑ ابن سعد، ج۶، ص۱۶.
- ↑ ابن ابی الحدید، ج۴، ص۷۶
- ↑ محاملی، ص۳۸۳.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۱۸-۱۲۲ و ج۵، ص۲۷۵-۲۷۲؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۷، ص۱۱۴-۲۶۹.
- ↑ ابن عساکر، ج۳۰، ص۵۰۹-۵۰۸.
- ↑ ابن ابی شیبه، ج۲، ص۳۹۱؛ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۱۹ و ج۵، ص۲۷۴؛ ابونعیم، ج۴، ص۲۱۵۰.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۲۲؛ ابن قانع، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۲۲؛ ابونعیم، ج۴، ص۲۱۵۰.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۲۱ و ج۵، ص۲۷۲؛ ابن قانع، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ ابن اثیر، ج۱، ص۱۹۷.
- ↑ ابن ابی شیبه، ج۲، ص۳۵۲؛ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۲۲.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۱۹-۱۲۰ و ج۵، ص۲۱۵.
- ↑ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۱۸؛ ابونعیم، ج۴، ص۲۱۴۹؛ طبرانی، المعجم الأوسط، ج۴، ص۳۰۸.
- ↑ نسائی، ج۳، ص۴۴۹.
- ↑ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۰۹.
- ↑ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۶، ص۴۲۹؛ خلیفة بن خیاط، ص۱۶۶ و ۲۳۰؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۱۶.
- ↑ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۲۵.
- ↑ خلیفة بن خیاط، ص۱۶۶.
- ↑ ذهبی، الکاشف، ج۲، ص۳۰.
- ↑ ابن هشام، ج۲، ص۱۰۲.
- ↑ ابن حبان، مشاهیر، ص۷۵.
- ↑ ابن سعد، ج۶، ص۱۶؛ ابن عساکر، ج۴۰، ص۵۱۱-۵۱۰ و ۵۱۸؛ به نقل از واقدی و هیثم بن عدی.
- ↑ الاصابه، ج۴، ص۴۳۲.
- ↑ بلاذری، ج۵، ص۲۴۳؛ طبری، ج۵، ص۲۵۴.
- ↑ ابن سعد، ج۸، ص۲۷۲.
- ↑ ابن سعد، ج۵، ص۲۶۹-۲۷۰.
- ↑ ابن سعد، ج۶، ص۹۴.
- ↑ ابن اثیر، ج۱، ص۱۹۷.
- ↑ ابن سعد، ج۵، ص۱۷۲ و ج۵، ص۳۱۸؛ احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۱۹؛ ابن حبان، الثقات، ج۴، ص۲۴۵.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، ص۴۴۶-۴۴۷.
- ↑ ابن سعد، ج۵، ص۱۷۲ و ۳۱۸.
- ↑ ابو نصر بخاری، ص۲۰.
- ↑ حیدری آقایی، محمود، مقاله «ابومسعود انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۵۱۵-۵۱۸.
- ↑ ابن عبد البر، الإستیعاب (دو جلدی)، ج۲، ص۳۳، ش۱۸۳۶؛ شیرازی، درجات الرفیعه، ص۴۰۶.
- ↑ رجال طوسی، ص۵۳؛ رجال ابن داود، قسم اول، ص۲۳۴.
- ↑ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۱۶۳؛ ابن سعد، طبقات الکبری، ج۵، ص۳۱۸.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۹.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۱۲۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۹۱.
- ↑ این سخنرانی در نهج البلاغه به عنوان خطبه ۴۸ ذکر شده است. نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، ص۸۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 199 - 200.
- ↑ «إِنَّهُمْ لَنْ يُصِيبُوا مِنَ الْأَجْرِ شَيْئاً إِلَّا كُنْتَ شَرِيكَهُمْ فِيهِ وَ أَنْتَ هَاهُنَا أَعْظَمُ غَنَاءً مِنْكَ عَنْهُمْ لَوْ كُنْتَ مَعَهُمْ»
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۱۳۳؛ پیکار صفین، ص۱۸۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۶۸ (ذیل خطبه ۴۸)؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۴۲۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 200 - 201.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۱۴۰.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 201.
- ↑ آنان اگر بر شما دست یابند، سنگسارتان میکنند، یا به آیین خویش برمیگردانند و در آن صورت، هرگز، هیچگاه رستگار نخواهید شد سوره کهف، آیه ۲۰.
- ↑ وقعة صفین، ص۳۱۳؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۱۶۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۴۷.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 202.
- ↑ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۳۵۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۴۱.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۸۷.
- ↑ ابن عبد البر، الإستیعاب، ج۲، ص۳۴.
- ↑ أعیان الشیعه، ج۸، ص۱۴۷.
- ↑ طرطوشی ابوبکر محمد، سراج الملوک، ص۴۰۰، تحقیق نعمان صالح صالح، دارالعاذریه ریاض، چاپ اول ۱۴۲۶.
- ↑ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۲، ص۳۴.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 203 - 204.