هستیشناسی در معارف و سیره علوی
درخشش علی(ع)
به رغم ظهور فضای سنگینی که پس از رحلت رسول اکرم(ص) در سده نخست به وجود آمد، چراغ علم و معرفت در دنیای اسلام خاموش نشد. پیامبر(ص) مدینه علم بود و او علی بن ابی طالب(ع) را دروازه شهر علم معرفی کرده بود[۱]. قرآن کریم، ارمغان پیامبر(ص) برای جهانیان بود. قرآن پس از رحلت پیامبر(ص) تنها نماند و عترت او، آن را همراهی میکرد. پیامبر(ص) فرموده بود: من از میان شما میروم و در میان شما دو میراث گرانسنگ باقی میگذارم: قرآن و عترتم؛ این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا آنکه در کوثر به من ملحق شوند[۲].
تلاشهای علی(ع) پس از رحلت رسول خدا(ص) تنها ناظر به حوادثی نبود که در نسل نخستین پیش میآمد، بلکه او میکوشید تا کلام و پیام اسلام را از قشریگری و ظاهرگرایی کسانی که از ابعاد معنوی و عمیق هستیشناسی دینی غافل بودند، برای نسلهای آینده حفظ کند. مخاطبان علی(ع) در خطبههای عمیقی که خصوصاً در دوران پنج ساله حکومت خود میخواند، فقط گوشهای سنگین کسانی نبود که به تعبیر او تنها شبیه مردان بودند[۳]؛ علی بر فراز منبر به آینده تاریخ مینگریست و نسلهایی را میدید که یکی پس از دیگری از راه میرسند، و در جستوجوی پیامبر(ص) از نسل نخستین و از اصحاب رسول خدا(ص) میپرسند. منبر علی(ع) همان ستیغ سترگی بود که از دامنه آن سیل معرفت میجوشید تا آب حیات را به کام تشنگانی نشاند که از آینده تاریخ به پیش میآیند. همه کسانی که در تاریخ اندیشه اسلامی از تفکر اموی فاصله گرفتند و در ساحت معنوی و عقلانی هستیشناسی دینی گام زدند، از سلوک و گفتار علی(ع) الهام گرفتند. آنها در نسل نخست و در میان اصحاب پیامبر، گواهی جز علی(ع) نمییابند، و همگی همداستانند که علی(ع) دروازه ورود آنان به مدینه دانش نبوی بوده است.[۴]
آموزههای نظری و کلامی امام علی(ع)
ابن ابی الحدید، شارح معتزلی نهج البلاغه، درباره نقش علی(ع) در مباحث هستی شناختی و جایگاه او، نه تنها در بین اصحاب رسول خدا(ص) بلکه در دنیای اسلام مینویسد: حکمت و بحث از الهیات در توان هیچ یک از اعراب نبود و از کوشش بزرگان و کهتران عرب در این باره چیزی نقل نشده است. این فن در یونان و در نزد حکیمان نخستین بود و بزرگان حکمت در این فن یگانه بودند. اولین کس از اعراب که در این فن سرآمد شد، علی(ع) بود و از همین روی مباحث دقیق در توحید و عدل را در ظاهر کلام و خطبههای او آشکار مییابی، و در کلام هیچ یک از صحابه و تابعین کلمهای از این عبارات نمییابی. آنها توان تصور این معانی را نداشتند، و اگر به آنها تفهیم میشد، از فهم آن در میماندند. عرب کجا میتوانست، به این مباحث راه برد[۵].
ابن ابی الحدید در ذیل خطبه هشتاد و چهار نیز پس از اشاره به نکات شریفی، که خطبه مشتمل بر آن است، مینویسد: بدان که توحید، عدل و مباحث شریف الهی جز با کلام این مرد شناخته نمیشود، و کلام صحابه بزرگ، چیزی از این امور را در بر ندارد؛ آنها از تصور این امور عاجز بودند، که اگر قادر به تصور این مفاهیم بودند، آن را بیان میکردند. این فضیلت علی(ع) به نظر من از بزرگترین فضایل او است[۶]. ابن ابی الحدید همچنین به این حقیقت اشاره میکند که چون علی(ع) تنها صحابهای بود که به این حقایق واقف بود و از آن سخن میگفت، همه متکلمان خود را تنها به او منتسب میکنند، نه به دیگر صحابه. آنان علی(ع) را استاد و رئیس خود مینامند، و هر فرقه خود را منسوب به او میخواند. ابن ابی الحدید میگوید که اصحاب و یاران ما، یعنی معتزله، خود را به واصل بن عطا میرسانند و او را شاگرد ابیهاشم بن محمد بن حنفیه میدانند و محمد بن حنفیه نیز شاگرد علی(ع) بود. ابن ابی الحدید از آن پس نسبت یکایک دیگر فرقههای کلامی را به علی(ع) ذکر میکند[۷].[۸]
داوری فلسفی
آنچه ابن ابی الحدید دربارۀ متکلمان میگوید، درباره دیگر فرقههایی که به تأمل در هستی و مسائل آن پرداختهاند صادق است. کسانی که در تاریخ اندیشه اسلامی، در این مسیر گذاشتهاند، در بین اصحاب رسول خدا(ص) تنها به عبارات علی(ع) استناد کردهاند. ابن سینا، در معراج نامه پس از اشاره به این نکته که بیشتر مخاطبان پیامبر(ص)، اهل ظاهر بودند و از آستانه وهم درنگذشته بودند، علی(ع) را خزانه عقل معرفی میکند و او را در بین دیگران چون معقول در میان محسوس دانسته، مینویسد: و برای این بود که شریفترین انسان و عزیزترین انبیا و خاتم رُسُل(ص) با مرکز دایره حکمت و مُلک حقیقت و خزانه عقل، امیرالمؤمنین علی(ع) گفت که «يا علي، إذا رأيت الناس يتقربون إلى خالقهم بأنواع البر تقرب إليه بأنواع العقل تسبقهم به». و این چنین خطاب جز با چون او بزرگی راست نآمدی که اندر میان خلق همچنان بود که معقول اندر میان محسوس. گفت: ای علی، چون مردمان اندر کثرت عبادت رنج برند، تو اندر ادراک معقول رنج بر تا بر همه سبقت گیری». لاجرم چون به دیده بصیرت عقلی، مُدرک اسرار گشت، همه حقایق را اندر یافت و معقول را اندریافت... و برای آن بود که گفت: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»[۹].
علامه طباطبایی در مقایسه میان آنچه از علی(ع) و از دیگر صحابه رسول خدا(ص) وارد شده است، مینویسد: اصولا آنچه در مورد معارف الهی از اصحاب پیامبر برای ما باقی مانده، چیزی نیست جز یک سلسله اخبار در زمینه تجسم و تشبیه و یا احیاناً تنزیه باری تعالی. پارهای نیز شامل معلومات بسیار سطحی و ساده و عوامانه است، در حالی که تعداد و شماره صحابهای که ترجمه و شرح حال آنان در کتب تراجم و رجال آمده، بالغ بر دوازده هزار نفر میباشد، و مسلمانان هم در نقل حدیث و ضبط اخبار ایشان کوتاهی و قصور نکردهاند؛ مگر سخنان امام علی بن ابی طالب(ع) که از معارف الهی میجوشد و بر حیرت و شیفتگی عاشقان فلسفه الهی میافزاید و افکار والای جویندگان حقیقت را در اقیانوس بیکران الوهیت به منتهای اوج و ترقی میرساند؛ تا آنجا که همگی خسته و کوفته از پیشرفت بیشتر باز میمانند، اما این امام علی بن ابی طالب(ع) مَثَل بارز و اعلای الهی است که به تنهایی پیش میرود و کسی به گرد او نمیرسد[۱۰].[۱۱]
قطب دایره عرفان
اهل تصوف و عرفان با صراحتی بیش از متکلمان و فیلسوفان، به کلمات امیربیان، علی(ع) استشهاد کردهاند و بلکه با صراحت تمام سلسله اقطاب خود را، بدون استثنا، به ایشان رساندهاند. ابن ابی الحدید در این باره مینویسد: علم طریقت و حقیقت و احوال تصوف از جمله علوم است و دانستی که ارباب این فن در همه بلاد اسلامی به او نسب میرسانند و در نزد او متوقف میشوند، شبلی، جنید، سِری، ابویزید بسطامی، ابومحفوظ معروف کرخی و دیگران به این حقیقت تصریح کردهاند. خرقه، که آنان تا امروز آن را شعار خود قرار دادهاند، بر این امر دلالت میکند. آنان خرقه خود را با سندهای متصل به علی(ع) اسناد میدهند[۱۲]. توقف اهل معرفت در پیشگاه علی(ع) به این دلیل نیست که آنان خود را به پیامبر(ص) منتسب نمیدانند، بلکه به این سبب است که آنان، همان گونه که پیامبر(ص) فرموده است، علی(ع) را حقیقتاً نفس نبی(ص) میدانند[۱۳].
ابن عربی در باب ششم فتوحات مکیه پس از آنکه پیامبر(ص) را «اولین ظاهر در وجود» یاد میکند، درباره نزدیکترین انسانها به او مینویسد: و اقرب الناس إليه علي بن أبي طالب إمام العالم و سر الأنبياء أجمعين[۱۴]؛ «نزدیکترین آدمیان به پیامبر(ص)، علی بن ابی طالب(ع) است که امام عالم و سِر همه انبیا است». بنابراین از دیدگاه اهل معرفت، علی(ع) در رسالت و نبوت، که ظاهر نبی خاتم است، تابع او است و به حسب حقیقت از ولایتی که مربوط به سر و باطن نبی خاتم است، بهرهمند است. به بیان دیگر ولایت مطلقه پیامبر(ص) در او تجلی یافته است. او به سبب استفاده از باطن پیامبر خاتم از باطن همه انبیا آگاه است. اهل معرفت که در طریق ولایت گام میگذارند، با رسیدن به مولا، خود را در مدینه دانش نبوی مییابند.[۱۵]
مسائل و محمولات وجود شناختی
تفکر درباره هستی با تصفیه و سلوک و دانش شهودی و یا با اندیشه و علم مفهومی ممکن است. اگر تأمل با ابزارهای مفهومی باشد، هستیشناسی به صورت گزارههای علمی ظاهر میشود و در این حال محمولات به اقسامی تقسیم میشوند؛ از جمله اینکه محمولات یا اخص از موضوع علم و یا با او مساویاند. همچنین محمولات یا دارای مصادیق فراوانند و یا بیش از یک مصداق ندارند. این تقسیم دوگانه، چهار نوع محمول را به دنبال میآورد:
- محمولات اخص از موضوع که بر حصهای خاص از هستی حمل میشوند و دارای مصادیق فراوان هستند؛ مانند حادث، مصنوع، معلول، ممکن، بالقوه، متحرک و مربوب.
- محمولات اخص از موضوع علم که موضوع را تقسیم میکنند و بیش از یک مصداق ندارند؛ مانند واجب.
- محمولاتی که اخص از موضوع نیستند، و موضوع خود را تقسیم نمیکنند و دارای مصادیق فراوانند؛ مانند شیء، تشخص و اصالت.
- محمولاتی که اخص از موضوع نیستند و بیش از یک مصداق نیز ندارند؛ مانند تشکیک[۱۶].
محمولات نوع سوم از «مفاهیم عامه»ای هستند که از همه مراتب وجود، از جمله از مراتب دانی آن، انتزاع میشوند. تفاوت این محمولات با محمولات نوع اول در این است که محمولات نوع نخست تنها از اقسام و یا مراتب دانی هستی انتزاع میشوند. تفاوت آنها با محمولات نوع دوم نیز در این است که محمولات نوع دوم تنها از مرتبه عالی هستی، که دارای وحدت ذاتی است، انتزاع میشوند. محمولات چهارگانه فوق، همگی، از معقولات ثانی فلسفی هستند. این محمولات از متن وجود و نحوه هستی موضوع خود انتزاع شده و بر آن حمل میشوند، و به همین دلیل بحث درباره آنها، تحت هر عنوان، بحثی هستی شناختی است.
هر قضیه از اتحاد و یا وحدت موضوع و محمول خبر میدهد و چون زمام اتحاد موضوع و محمول به دست محمول است، هرگاه موضوع از محمول اعم باشد، اتحاد موضوع با محمول بر محور حصهای از موضوع خواهد بود که در افق محمول قرار میگیرد؛ مثلاً حرکت، حدوث، امکان، وصف اقسام، تعینات و یا مراتبی از وجودند که این محمولات از صمیم آنها به عنوان خارج محمول انتزاع میشوند.[۱۷]
محمولات کلامی، فلسفی و عرفانی
در علم کلام بیشتر از محمولات نوع اول و سوم استفاده میشود و به وساطت این محمولات گاه محمولاتی اثبات میشود که از نوع دوم هستند؛ مثلاً در برهان حدوث، با استفاده از حدوث، محدث اثبات میشود. اینگونه مباحث، بدون شک از مباحث مربوط به علوم جزئی نیست. در این مباحث به احکام ماهیت خاصی پرداخته نمیشود، بلکه از احکام وجود بحث میشود، اما بحث در مدار تعینات و حصههای خاص و مقید وجود سامان مییابد. مباحث هستی شناختی در فلسفه گستره بیشتری مییابد. حکیمان مشایی به مسائلی میپردازند که مشتمل بر محمولات نوع اول، دوم و سوم است. در حکمت متعالیه با اثبات وحدت تشکیکی وجود، از محمولی سخن به میان میآید که از موضوع اخص نیست و آن را به دو قسم نیز تقسیم نمیکند. تشکیک وصف رتبه خاصی از هستی و از مفاهیم عامه نیز نیست که به هر یک از مراتب به تنهایی حمل شود، بلکه وصف گستردهای است که با همه آنها همراه است. اگر بخواهیم با اصطلاحات فنی سخن بگوییم، میتوانیم چنین بگوییم که محمولات نوع اول، اوصاف وجودهای مقید یا وجودهای «بشرط شیء» هستند و محمولات نوع دوم از اوصاف وجود «بشرط لا» و یا وجود بحت و محضی هستند که از تمام ماهیات و قیود خاص، مجردند. محمولات نوع چهارم از وجود «لا بشرط قسمی» انتزاع میشوند. محمولات نوع سوم نیز از هر سه قسم، یعنی از وجود بشرط شیء، بشرط لا و لا بشرط، قابل انتزاعند و به همه آنها حمل میشود. در هستیشناسی حکمت متعالیه با اثبات تشکیک در هستی، هر چهار نوع محمول به کار گرفته میشود. اهل عرفان در مباحث نظری از چهار نوع محمول سخن میگویند، و با این همه بر این نکته پای میفشارند که مفاهیم، به رغم دلالت بر وجود، حجاب واقعیت هستیاند. آنان معرفت شهودی را نابتر و دقیقتر میدانند. البته فیلسوفان نیز به این نکته توجه داشتهاند. حکمت اشراقی، معرفت شهودی را دارای اهمیت بیشتری میداند، اما در حکمت متعالیه بر جایگاه ویژه دانش شهودی برای شناخت حقیقت هستی تأکید بیشتری میشود. نکته دیگر در هستیشناسی عرفانی، این است که در آن به ساحتی از هستی اذعان میشود که فراتر از افق مفهوم و شهود است و آن، هستی «لا بشرط مقسمی» است. مفهوم و شهود در قبال آن ساحت، جز تسبیح و تکبیر نمیتوانند سخنی داشته باشند.[۱۸]
افاضات کلامی علی(ع)
در کلمات امیرکلام، علی(ع)، همه مفاهیم چهارگانه حضور دارد؛ هم به نقش دانش شهودی تأکید میشود و هم تسبیح و تکبیر حق در رساترین جلوه خود یافت میشود. به همین دلیل، متفکران مسلمان از مائدههای آسمانی عبارات او، که در فراسوی اندیشه اسلامی قرار گرفته است، به قدر توان و امکان بهره میبرند و خود را رهین اِنعام و اطعام تعالیم علوی مییابند. علی(ع) گاه از محمولاتی سخن میگوید که از تعینات و مراتب نازل هستی انتزاع میشوند. در این عبارات از حدوث، مصنوع و مخلوق و مربوب بودن آن موجودات استفاده میشود، و به این وسیله از موجود قدیم ازلی خالق و صانع خبر داده میشد. به دنبال آن از توحید خالق و رب و مانند آن سخن گفته میشود. برای نمونه به بخشی از کلام ایشان اشاره میکنیم: «الدَّالِ عَلَى قِدَمِهِ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ وَ بِحُدُوثِ خَلْقِهِ عَلَى وُجُودِهِ وَ بِاشْتِبَاهِهِمْ عَلَى أَنْ لَا شَبَهَ لَهُ...»[۱۹]؛ «خدا به حدوث خلق خود بر قدم خویش دلالت میکند و با حدوث خلق خود به وجود خویش راه میبرد و با شبیه نمودن مخلوقات به یکدیگر بر اینکه شبیهی برای او نیست، راهنمایی میکند».
در قسمتی دیگر از همین خطبه چنین آمده است: «مُسْتَشْهِدٌ بِحُدُوثِ الْأَشْيَاءِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ»[۲۰]؛ «خداوند با حدوث اشیا بر ازلیت خود شاهد میآورد». در خطبههای دیگر نیز با عباراتی شبیه عبارات یادشده، از طریق حدوث بر قدم، ازلیت و وجود خداوند استدلال میکند؛ مانند «الْحَمْدُ لِلَّهِ الدَّالِّ عَلَى وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ وَ بِمُحْدَثِ خَلْقِهِ عَلَى أَزَلِيَّتِهِ»[۲۱]؛ «حمد خداوندی را که با خلق خویش بر وجود خود دلالت میکند و با مخلوقات حادث خویش بر ازلیت خود راه میبرد». چنین استدلالهایی، که با مفاهیمی نظیر حدوث، قدم، رب، مربوب، صانع، مصنوع، وجود و عدم سر و کار دارد، در خطبهها و عبارات علی(ع) فراوان است. این دسته از مفاهیم در مرکز توجه و بحث متکلمان قرار گرفته است.[۲۲]
افق فهم متکلمان
مفاهیم موجود در سخنان علی(ع)، محدود به مفاهیم کلامی نیست؛ زیرا در همان خطبهها، کلمات و مفاهیمی هست که متکلمان کمتر و فیلسوفان و عارفان، بیشتر به آنها توجه کردهاند؛ بلکه همان عباراتی که محور اصلی مباحث کلامی قرار گرفته است، مشتمل بر مطالبی است که از حوزه نظر متکلمان دور مانده و فیلسوفان و عارفان از آن بهره بردهاند. برای مثال متکلمان به معنای حدوث و لوازم مفهومی آن در محدوده حدوث زمانی توجه کردهاند، در حالی که فیلسوفان و عارفان به انواع دیگری از حدوث پی بردهاند که مفهوم حدوث بر آنها نیز به حقیقت صدق میکند؛ مانند حدوث ذاتی، دهری و اسمی[۲۳]. در سخنان علی(ع) تنها به بیان دلالت حادث و یا حدوث خلق بر قدیم و یا ازلیت خالق بسنده نمیشود، بلکه کلام علی(ع) در همه عبارات شامل این مطلب نیز هست که در همه دلایل، دلالت کننده خداوند سبحان است؛ یعنی او است که با حدوث خلق بر قدمت، ازلیت و یا وجود خود دلالت میکند. دلالت خداوند بر ذات خود و یا بر بعضی اسما صفات خویش از طریق برخی از دیگر اسما و صفات، چیزی جز ظهور او در همه مراتب هستی نیست. ظهور فراگیر حق، از محمولات نوع اول یا دوم نیست؛ یعنی محمولی اخص از وجود نیست تا وجود را به دو بخش تقسیم کند و همچنین از مفاهیم عامی نیست که دارای مصادیق بسیار باشد و بر همه مراتب هستی صدق کند. این محمول بیش از یک مصداق ندارد و در مباحث کلامی اثری از این گونه محمولات نیست. بنابراین متکلمان به قدر توان و استعداد خود از عبارات علوی بهره میبرند و با بخشی از آن مفاهیم، آن هم تا افقی خاص، همراهی میکنند.[۲۴]
مفاهیم فلسفی در کلام علی(ع)
برخی سخنان علی(ع) بیانگر مفاهیمی است که در مرکز مباحثات فلسفی است. بحث علیت و ملاک آن از این قبیل است از جمله سخنان علی(ع) در این باره خطبهای است که سید رضی درباره آن آورده است: «در این خطبه اصولی از علم جمع شده که در دیگر خطبهها نیست». در این خطبه آمده است: «كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَابِ آلَةٍ مُقَدِّرٌ لَا بِجَوْلِ فِكْرَةٍ غَنِيٌّ لَا بِاسْتِفَادَةٍ...»[۲۵]؛ «هر چه به خود شناخته شود، مصنوع است، و هر چه قائم به غیر خود باشد، معلول است؛ او فاعلی است بدون آنکه فاعل بودن او به تحریک و استفاده از ابزار و ادوات باشد؛ بدون جولان فکری تقدیر میکند و غنی است بدون استفاده».
این عبارتها مشتمل بر مفاهیمی است که متکلمان کمتر درباره آنها اندیشیدهاند. شارح معتزلی نهج البلاغه آنگاه که به عبارت «كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ» میرسد، مینویسد: «این کلام را باید تأویل کرد، و مراد از آن مصنوع بودن هر امری است که به مشاهده و حس شناخته شود»[۲۶]. او عبارت «وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ» را مختص به اعراض میداند که قائم به جواهرند، در حالی که این دو عبارت سلسلهای عظیم از مباحث فلسفی را به دنبال میآورد؛ به گونهای که اگر گفته شود بخش عظیمی از محوریترین مباحث فلسفی تاریخ اندیشه اسلامی، ناظر به شرح و بسط این دو عبارت است، سخنی شایسته و بجا است. هر امری که به نفس خود شناخته شود و به ذات و ذاتیات خود در ظرف ادراک آدمی واقع شود، خواه به وساطت حس و یا عقل فهمیده شود، مفهومی ماهوی است، و هر مفهوم ماهوی از نسبتی یکسان با وجود و عدم برخوردار است و به همین دلیل به «امکان ماهوی» موصوف میشود. چنین مفهومی در تحقق و وجود خود، محتاج به سبب و علتی خارج از حوزه ذات خویش است و به همین دلیل مصنوع است. این تقریر ما را به برهانی راه میبرد که فارابی آن را به صورت «برهان امکان و وجوب» و بوعلی با عنوان «برهان صدیقین» بیان کرده است. عبارت بعد ضمن آنکه یکی از اصطلاحات کلیدی اندیشه فلسفی یعنی علیت و معلولیت را بنیان مینهد، اشارهای دقیق به ملاک معلولیت میکند. متکلمان، ملاک معلول بودن شیء را «حدوث» و فیلسوفان مشایی و اشراقی، «امکان ماهوی» میدانستند. این ملاک در فلسفه صدرایی، به متن وجود اشیا باز میگردد؛ زیرا قیام به غیر، که از آن با عنوان «امکان فقری» یاد میشود، مفهومی است که از متن وجود معلول انتزاع میشود. ارجاع به «قیام به غیر» در متن ذات و حقیقت معلول، راه را برای شناخت علت و فاعل حقیقی نیز هموار میکند. چون فقر نشانه معلولیت است، فاعل حقیقی از فقری و از هر خصوصیتی که نشانه نیاز و قیام او به غیر باشد، منزه است؛ به همین دلیل فاعلیت او با حرکت و استفاده عینی یا علمی همراه نیست. او غنی است و غنای او نیز قائم به غیر نیست، بلکه همان گونه که نیاز در حریم ذات معلول خانه کرده است، بینیازی نیز متن ذات فاعل و علت حقیقی است. کلمات کوتاه امیر کلام، علی(ع)، هنگامی که در افق فهم مخاطب قرار میگیرد، در فراسوی اندیشه متفکران مسلمان به مصداق «كَلَامُكُمْ نُورٌ وَ أَمْرُكُمْ رُشْدٌ»[۲۷]؛ چون نوری درخشان راه مینماید. این عبارات، دفینههای عقلی آدمیان را ظاهر میکند. اگر روایتی چون «لَا يَنْقُضُ الْيَقِينَ بِالشَّكِ» یکی از مباحث مهم علم اصول را در سدههای مختلف بنیان مینهد، عباراتی چون «كُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»؛ به فلسفه و هستیشناسی دنیای اسلام، بلکه جهان اندیشه، همواره طراوت میبخشد. راهی را که فلسفه اسلامی از گفتوگو درباره امکان ماهوی تا توجه به امکان فقری موجودات پیمود، و مسیری را که صدرالمتألهین برای بازیابی قانون علیت در اسفار طی کرد، مجموعهای از معارف بشری است که بر مدار این اصول سازمان یافته است.[۲۸]
وحدت و تشکیک
در عبارات علی(ع) از مفاهیم و محمولاتی نیز یاد میشود که از موضوع اخص نیستند و بیش از یک مصداق نمیتوان برای آنها فرض کرد؛ برای نمونه به این سخن امام توجه میکنیم: «مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لَا بِمُزَايَلَةٍ»[۲۹]؛ «[[[خداوند]]] با هر چیز است نه با قرین بودن و غیر هر چیز است نه با جدایی». این معنا با عبارات مختلف در کلمات علی(ع) آمده است؛ مانند این عبارت: هو فی الأشیاء علی غیر ممازجة خارج منها علی غیر مباینة، فوق کل شیء فلا یقال شیء فوقه و أمام کل شیء فلا یقال أمام له، داخل فی الأشیاء لا کشیء فی شیء داخل و خارج منهما لا کشیء من شیء خارج «هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ عَلَى غَيْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَيْرِ مُبَايَنَةٍ فَوْقَ كُلِّ شَيْءٍ فَلَا يُقَالُ شَيْءٌ فَوْقَهُ وَ أَمَامَ كُلِّ شَيْءٍ فَلَا يُقَالُ لَهُ أَمَامٌ دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ فِي شَيْءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا كَشَيْءٍ مِنْ شَيْءٍ خَارِجٍ»[۳۰]؛ «او بدون ممازجت در اشیا، و بدون مباینت خارج از اشیا است. فوق هر شیء است، پس گفته نمیشود شیئی فوق او است، و پیش از هر شیء است، پس گفته نمیشود که او را پیش و مقابلی است. داخل در اشیا است نه مانند دخول یک شیء در شیء دیگر و خارج از اشیا است، نه بدان گونه که شیئی از شیء دیگر خارج باشد». در اوصاف فوق از محمولاتی سخن گفته میشود که از افعال محدود و متکثر الهی انتزاع نمیشوند. «حدوث»، «خلقت»، «حرکت» و «نظم» از مفاهیمی هستند که از هستیهای محدود دریافت میشوند. خداوند با لحاظ این مفاهیم به محدث، خالق، محرک و ناظم موصوف میشود. وصف «لَيْسَ فِي الْأَشْيَاءِ بِوَالِجٍ وَ لَا عَنْهَا بِخَارِجٍ»[۳۱]؛ یعنی آمیخته نبودن با اشیا و خارج نبودن از آنها، وصفی است که از یک هستی فراگیر و گسترده دریافت میشود و به حدود هیچ یک از هستیهای محدود و جزئی مقید نمیشود. این هستی، که فیض عام و رحمت رحمانیه خداوند و مشیت فراگیر او است، حقیقتی محیط و گسترده و مقید به اطلاق است، و در اصطلاح به آن «وجود لا بشرط قسمی» گفته میشود. شمول این هستی نسبت به هستیهای مقید، شمول مفهومی نیست و به همین دلیل نمیتوان آن را کلی مفهومی دانست، بلکه کلی سعی است. کلی مفهومی، اگرچه در مصادیق خود حضور دارد و بر آنها صدق میکند، اما در هر مصداق به خصوصیات آن موصوف میشود، در حالی که کلی سعی با مصادیق همراه است و با حضور خود معنا و هستی آنها را تأمین میکند، بدون آنکه خود به رنگ آنها درآید. او حدود هر محدود را تقدیر میکند و خود به هیچ حدی مقید نمیشود.
توجه به این گونه اوصاف و مفاهیم، فیلسوفان مسلمان را به سوی وحدتی راه برد که در متن موجودات مقید و متکثر حضور دارد. آنان با تأمل در این مفاهیم از قول به کثرت تباینی موجودات و یا وجودات عدول کرده، به کثرت تشکیکی مراتب هستی منتقل شدند. محمولاتی که اخص از وجود، یا حتی مساوی با آن، بوده و دارای مصادیق فراوان باشند، مانند «حدوث»، «حرکت» و یا مفهوم «وجود» و «شیء» از عوارض مصداق وجودند و به تعبیر دقیق فلسفی «معقولات ثانی فلسفی» به شمار میآیند ولی دانشورانی که نظر خود را به این دسته از مفاهیم محدود میکنند، دچار این توهم میشوند که این مفاهیم به عنوان مفاهیم اعتباری و انتزاعی از حقایق متکثر ماهوی، که به تعبیر علی(ع) «معروف بنفسه» هستند، انتزاع میشوند. این توهم، اصالت ماهیت و اعتباری بودن وجود را به دنبال میآورد. اگر ماهیت اصیل باشد و متن تحقق به آن استناد یابد، چون ماهیات مثار کثرت هستند، کثرت حقیقی موجودات پذیرفته و در این حال وحدت موجودات، اعتباری و ذهنی خواهد شد. دقت در محمولات وجودی و نحوه حکایت آنها از هستی نشان میدهد که مفاهیم فلسفی در حقیقت معقولات ثانی نیستند، بلکه معقولاتی هستند که با نظر به نفس حقیقت و واقعیت اشیا و قبل از مفاهیم ماهوی انتزاع میشوند. این گونه دقتها، در نخستین مرتبه، اصالت وجود را اثبات میکنند و آنگاه کثرت ماهوی موجودات را به کثرت در متن وجود باز میگرداند. تأمل در محمولات و مفاهیم عامهای که با هستی و وجود، مساوق و مساویاند، متفکران را به سوی وحدت تشکیکی وجود نیز هدایت میکند. صدرالمتألهین پس از توجه به اصالت وجود و تأمل در مفاهیم عامهای نظیر مفهوم وجود، انتزاع آنها از حقایق متکثر را دلیل بر وحدت تشکیکی آنها دانست. با اثبات تشکیک در وجود، راه برای اثبات محمولات نوع چهارم، یعنی محمولاتی که همتای وجودند و بیش از یک مصداق ندارند، هموار میشود. بر اساس وحدت تشکیکی وجود، میتوان موضوعی را تصور کرد که همراه با همه اشیا است، بدون ممازجت.[۳۲]
اندیشه و شهود
هستیشناسی متکلمان و فیلسوفان با گامهای منطق و استدلال، حرکت خود را از افق مفهوم آغاز میکند. خطبههای علی(ع) نیز به همین افق وارد میشود و در گفتوگو با دیگران به اقامه برهان میپردازد. با این همه علی(ع) شناخت هستی را به سطح مفاهیم محدود نمیداند، بلکه ضمن بهرهگیری از زبان برهان، از مکاشفه و مشاهده مستقیم حقایق هستی سخن میگوید و میفرماید: «لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً»[۳۳]؛ «اگر پردهها از مقابل دیدگان گرفته شود، بر یقین من افزوده نمیشود». در مقابل دیدگان علی(ع) پردهای نیست و به همین دلیل گرفتن حجاب مربوط به دیگرانی است که به حجاب مفاهیم گرفتارند و از مشاهده مستقیم هستی عاجزند. اگر حجابها از پیش چشم همگان برداشته شود، درخواهند یافت که بر یقین علی(ع) افزوده نمیشود. علی(ع) به یاری مفهوم و استدلال به حقیقت راه نمیبرد، بلکه آن چنان که خود میگوید و پیامبر(ص) نیز او را تصدیق میکند، نور ولایت و رسالت را به چشم میبیند، و بوی نبوت را استشمام میکند و ناله شیطان را به وقت نزول وحی میشنود. علی(ع) در این باره میفرماید: من هنگامی که وحی بر او فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم. گفتم: ای فرستاده خدا، این آوا چیست؟ گفت: «این شیطان است که از آنکه او را نپرستند، نومید و نگران است. همانا تو میشنوی آنچه را من میشنوم، و میبینی آنچه را من میبینم؛ جز اینکه تو پیامبر نیستی و وزیری و بر راه خیر میروی»[۳۴].
علی(ع) نه تنها صدای شیطان را میشنید و فرشتگان را میدید، بلکه آن گاه که از خداوند و اوصاف فراگیر او سخن میگفت، او و اوصاف او را میدید. او همان گونه که به زبان میگفت که خداوند در همه اشیا بدون ممازجت حضور دارد، این وصف را که با نظر به فیض گسترده او انتزاع میشود، شهود نیز میکرد. او فیض بیکران الهی را در همه کرانهها میدید، چندان که میگفت: «ما رأيت شيئا إلا و رأيت الله قبله»[۳۵]؛ «من چیزی را ندیدم جز آنکه خداوند را قبل از آن مشاهده کردم». علی(ع) بر فراز منبر فرمود: «قبل از آنکه مرا از دست بدهید، ندانستههای خود را از من بپرسید!». ذعلب پرسید: «ای امیرمؤمنان، آیا پروردگارت را دیدهای؟» امام فرمود: «وای بر تو! من کسی نیستم که پروردگار نادیده را عبادت کنم». ذعلب پرسید: «برای ما وصف کن که چگونه او را دیدهای». امام فرمود: «لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ»[۳۶]؛ «چشمان سر او را نمیبیند، اما قلبها با حقایق ایمان بر او مینگرند». از آن پس، اوصافی را که با دیده دل میدید، به زبان و کلام در قالب مفاهیم بیان کرد؛ از جمله به برخی از اوصاف اشاره فرمود که با نظر به افعال محدود و مقید انتزاع میشوند و نیز بعضی اوصاف دیگر که با مشاهده و نظر به وجه بیکران و فیض بیکناره الهی دریافت میشوند؛ مانند این که: «هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ كُلِّهَا غَيْرُ مُتَمَازِجٍ بِهَا وَ لَا بَائِنٍ عَنْهَا»[۳۷]؛ «او در همه اشیا است بدون ممازجت با آنها و بدون مباینت از آنها». بنابراین وقتی علی(ع) از مفاهیم و محمولاتی سخن میگوید که از موضوع اخص نیستند و به مصداقی محدود نیز مقید نمیشوند، قبل از آنکه زبان به سخن گشاید و به افق مفهوم وارد شود، به مشاهده حقیقت آن نایل شده است. او در حقیقت از مشاهده و عیان خود خبر میدهد. او فیض گسترده حق را میدید که به مصداق «الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ وَ عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ یَدُورُ مَعَهُکَیْفَمَا دَارَ»[۳۸]؛ بر مدار وجود او استمرار مییابد.[۳۹]
خورشید بیغروب
پیش از این اشاره شد که علی(ع) شناخت برخی از تعینات و مصادیق هستی را از طریق بعضی دیگر ممکن میداند؛ مانند آنکه از حدوث به محدث یا از مخلوق به خالق و یا از حرکت به محرک غیر متحرک استدلال شود. اما ایشان در همان حال این استدلالها را ناشی از راهنمایی خداوند میداند؛ یعنی دال بودن و هدایت کردن از اوصاف الهی است؛ او نور آسمانها و زمین است ﴿اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[۴۰] و نور به ذات خود ظاهر است و دیگر اشیا را نیز ظاهر میکند. خداوند همان گونه که بدون ممازجت با اشیا همراه است، در همه مظاهر ظهور دارد، بدون آنکه از چیزی پنهان باشد: «وَ كُلُّ ظَاهِرٍ غَيْرُهُ بَاطِنٌ وَ كُلُّ بَاطِنٍ غَيْرُهُ غَیْرُ»[۴۱]؛ «هر ظاهری غیر از او باطن نیست، و هر باطنی غیر از او ظاهر نیست». ظهور فراگیر از اوصاف و محمولاتی است که اخص از وجود نیستند و خداوند به اعتبار این وصف هرگز با وصف دیگری شناخته نمیشود، بلکه او خود واسطه شناخت دیگر اشیا است.
از سلمان نقل شده است که «جاثلیق» با صد تن از نصارا به مدینه آمدند و از خلیفه اول پرسشهایی کردند که او از جواب آنها در ماند. آنگاه نزد علی(ع) راهنمایی شدند. از جمله پرسشهای آنان این بود: «آیا خدا را به محمد(ص) شناختی یا محمد(ص) را به خداوند؟» علی(ع) پاسخ داد: «من خداوند را به محمد(ص) نشناختم؛ محمد(ص) را به خداوند عزوجل – شناختم». همچنین از علی(ع) پرسیدند: «پروردگارت را با چه شناختی؟» او پاسخ فرمود: به آنچه که او خود را شناساند»[۴۲]. در دعای صباح نیز که از علی(ع) نقل شده است، چنین آمده است: «يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ»[۴۳]؛ «ای کسی که به ذات خود بر ذات خود دلالت میکند». بنابراین اگر چه برخی اوصاف الهی را با بعضی دیگر میتوان شناخت، این استدلال به دلالت خداوند است و شناخت خداوند، به اعتبار حضور و ظهور فراگیر او، به غیر او نیست، بلکه به نفس ذات او است. او خورشید بیغروب است: «وَ لَا يَجُوزُ عَلَيْهِ الْأُفُولُ»[۴۴] و خورشید با نور خود آشکار است و هر چه جز آن باشد به نور او ظاهر میشود. زهی نادان که او خورشید تابان به نور شمع جوید در بیابان هر برهانی که بر حضور و ظهور فراگیر هستی حق اقامه شود، هرگز نمیتواند برهانی واقعی باشد، بلکه یا «تنبیه» است و یا برهان بر نفس او نیست، بلکه بر وصفی از اوصاف او است.[۴۵]
گنج پنهان
امام علی(ع) به رغم آنکه شناخت برخی از تعینات هستی را به وسیله بعضی دیگر ممکن میداند و حضور و ظهور گسترده هستی را بینیاز از هر برهان میداند و معرفت مفهومی و شهودی را در شناخت هستی کارساز میشمارد، از ساحتی سخن میگوید که به اشاره و کلام در نمیآید و در مکاشفه قرار نمیگیرد؛ پس خداوند در عین آنکه در عقول، تجلی کرده و در مکاشفه و شهود ظهور یافته است، از همگان پنهان است. او برای همه بدان گونه ظاهر است که هیچ اندیشمندی را توان انکار آن نیست و در عین حال، کنه ذات او چندان پنهان است که هیچ کس را از آن آگاهی نیست: «الَّذِي بَطَنَ مِنْ خَفِيَّاتِ الْأُمُورِ وَ ظَهَرَ فِي الْعُقُولِ بِمَا يُرَى فِي خَلْقِهِ... وَ لَا تَسْتَطِيعُ عُقُولُ الْمُتَفَكِّرِينَ جَحْدَهُ... وَ قَصُرَتْ دُونَ بُلُوغِ صِفَتِهِ أَوْهَامُ الْخَلَائِقِ»[۴۶]؛ «کسی است که از امور خفی پنهان است و به آنچه که عقول در آفرینش میبیند ظاهر است.... عقول متفکران را توان انکار او نیست... اوهام و اندیشههای خلایق از رسیدن به صفت او ناتوان است».
همچنین میفرماید: «کسی که قصد شناخت کنه ذات او را داشته باشد، توحید او نگفته است، و کسی که او را در حوزه وهم و اندیشه خود جستوجو کند، قصد او نکرده است»[۴۷]. نظیر این عبارات از علی(ع) بسیار نقل شده است. اولین خطبهای که سید رضی در نهج البلاغه نقل میکند، با این عبارات آغاز میشود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا يُحْصِي نَعْمَاءَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا يُؤَدِّي حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِي لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ الَّذِي لَيْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ وَ لَا نَعْتٌ مَوْجُودٌ»[۴۸]؛ «حمد خداوندگاری را که گویندگان، مدح او نتوانند کرد و شمارش کنندگان نعمتهایش را نمیتوانند شمرد، تلاش کنندگان، حق او را ادا نخواهند کرد. کسی است که پرواز بلند صاحبان اندیشه را به اوج او راهی نیست و ژرفکاوی غواصان شهود را به اعماق او جایی نیست. کسی است که صفت او را حدی محدود و وصفی موجود نیست».
همچنین میفرماید: «تَتَلَقَّاهُ الْأَذْهَانُ لَا بِمُشَاعَرَةٍ وَ تَشْهَدُ لَهُ الْمَرَائِي لَا بِمُحَاضَرَةٍ لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّى لَهَا بِهَا وَ بِهَا امْتَنَعَ مِنْهَا وَ إِلَيْهَا حَاكَمَهَا»[۴۹]؛ «اذهان او را بدون مشاعر و واسطه مییابند و همه آنچه که دیده میشود، بر وجود او گواهی میدهد، بدون آنکه محسوس و در پیش دیدگان حاضر باشد، با این همه اوهام بر او احاطه نمییابند، بلکه او برای وهم یا عقل و ذهن و ادراک به نفس آنها تجلی میکند، و با همان اوهام و یا عقول از آنها باز میماند، و اوهام و عقول را حاکم و داور بر این معنا قرار میدهد [تا بدانند که او را چنان که باید نتوانند شناخت]».
آدمی در متن ادراک خود، خداوند را مییابد، در حالی که نفس ادراک او حجاب و مانع از شهود حقیقت او است و این مانع و حجاب را عقل، خود درک میکند. علی(ع) ضمن آنکه از شهود حقیقت هستی خبر میدهد و آنچه را مییابد به زبان استدلال برای دیگران باز میگوید، از محال بودن درک حقیقت آنچه یافته است نیز سخن میگوید. ناتوانی از ادراک کنه ذات حقیقت هستی، تنها مربوط به شناخت مفهومی نیست، بلکه اطلاق و عموم و یا نص عبارات علی(ع)، شناخت کنه ذات خداوند را از هر کس که غیر او باشد، نفی میکند. این نفی هرگز در مقام انکار شناختی نیست که همگان از آن به راستی برخوردارند. در بیان علی(ع) ذات الهی با آنکه همواره در حجاب است، اما هیچ حجابی مانع از ظهور او نیست: «لَا تَسْتَلِمُهُ الْمَشَاعِرُ وَ لَا تَحْجُبُهُ السَّوَاتِرُ»[۵۰]؛ «وسایل ادراکی او را لمس نمیکنند و پوششها حجاب او نمیشوند». هر شناختی که از خداوند به دست میآید، با آنکه معرفت به او است، خود حجابی است که مانع از شناخت کنه ذات او میشود. خداوند در معرفتی که به او پیدا میشود، تجلی میکند و تجلی او خود حجابی است که بر چهره بینشان او مینشیند و این حقیقتی است که هم به برهان دانسته میشود و هم به کشف و عیان.[۵۱]
حجابهای نورانی
عقل آدمی و کشف و شهود او، به محدودههای ادراک و دامنه آگاهی خود واقف است. علی(ع) ناتوانی عقل را برای اهل نظر، با برهان بیان میکند. حد وسطی که امام برای امتناع شناخت کنه ذات الهی ذکر میکند، همان گونه که در خطبه اول نهج البلاغه آمده است، نامحدود بودن حقیقت هستی است. «نامحدود بودن»، حد وسطی است که به وسیله آن، هم آگاهی همگان را به او اثبات و هم محال بودن شناخت کنه ذات او را معلوم میکند. خداوند چون نامحدود است، در همه جا حاضر است و به هر چیز نزدیکترین است. او از چیزی غایب نیست و چون حقیقت علم، همان حضور است و جهل چیزی جز غیبت نیست، پس همه به او عارف هستند، و چون نامحدود است، هیچ کس به او احاطه نمییابد؛ نه به چشم و حواس ظاهری دیده میشود و نه عقل، که در قلمرو تعینات خلقی است، به صفات ذاتی او احاطه مییابد، و نه قلب و دل و یا شناخت شهودی، حتی پس از فنای تعینات خلقی، به کنه ذات او راه میبرد. او از هر خفی پنهانتر و از هر ظاهر آشکارتر است. نه آن مقدار از معرفت او که بر همگان واجب است، از کسی پنهان است و نه هیچ کس حق معرفت او را، چنانکه بایسته و شایسته او است، به جای میآورد.
در نهج البلاغه چنین میخوانیم: «حمد خداوندی را که از کارهای پوشیده آگاه است، و نشانههای ظهور بر او دلالت دارد. چشم بینا او را نمیبیند، دیدهای که او را نمیبیند، انکارش نمیکند. قلبی که او را اثبات میکند، بر او احاطه نمییابد و حقیقت او را مشاهده نمیکند. در برتری سبقت از همه ربود. چیزی برتر از او نیست. در فرود، نزدیک است، پس چیزی از او نزدیکتر نیست. نه مرتبت بلند، او را از مخلوقاتش دور کرده و نه نزدیکی، او را با آنها در مکانی مساوی قرار داده است. عقلها را بر احاطه و تحدید صفت خود آگاه نکرده و آنها را از مقدار لازم شناخت خود محجوب نکرده است. نشانههای هستی، بر اقرار دل منکران او گواهی میدهد. منزه باد مقام والای او از آنچه اهل تشبیه و منکران درباره او میگویند»[۵۲].[۵۳]
سلطان عزت
نامحدود بودن هستی، همانگونه که محال بودن شناخت ذات خداوند را در همه مراتب شناخت، نتیجه میدهد، بُعد تازهای از توحید را نیز در معرض آگاهی بشر مینهد. این معنای توحید، منافاتی با معانی دیگر آن از قبیل توحید در عبودیت، توحید ربوبی، توحید خالقیت، توحید واجب و توحید افعالی و صفاتی ندارد. حقیقت نامحدود هستی در عرض یا طول خود هیچ امر دیگری را باقی نمیگذارد. فرض هستی نامحدود با فرض هر هستی دیگری که در طول یا در عرض آن باشد، سازگار نیست.
مضافاً اینکه معرفت به هستی، هنگامی که در محدوده مفاهیم و محمولاتی که مقسم موضوعند باشد، به شناخت صانع، خالق، رب، معبود، علت، فاعل و واجب منتهی میشود. شناخت وجودهای مقید، دلیل وجود فاعل و علتی است که قسیم مخلوق و معلول است و تأمل در فاعل و علت، به احاطهای که علت در مقام ذات و فعل خود به مخلوق و معلول دارد، راه میبرد؛ چندان که هر چه کمال برای مخلوق در نظر گرفته شود، به ذات و فیض او نیز در دو مقام جمع و تفصیل نسبت داده میشود. مقام جمع در حوزه ذات فاعل است که نسبت به همه قیود و تعینات مراتب دانی، به شرط لا است، و مقام تفصیل فیض او است که نسبت به همه مراتب لا بشرط است.
در حکمت مشا و متعالیه از وجود بشرط لا، که «احدیت» نامیده میشود، به عنوان ذات واجب یاد میشود. نهایت مرتبه توحید در این دو حکمت، مربوط به این مقام است سر سلسله مراتب تشکیکی وجود است. بر این اساس، محال بودن شناخت کنه ذات واجب نیز به این معنا است که عقل آدمی در قلمرو فیض الهی واقع شده است و ذات الهی محیط بر فضل و فیض او است و چون هر محاط در محدوده ذات خود به شناخت محیط نایل میشود، پس عقل در قلمرو ذات خود به شناخت باری نایل میشود. اهل معرفت، با توجه به نامحدود بودن ذات هستی، احدیت و اوصافی را که در آن مقام به گونه جمع حضور دارند، کنه ذات هستی نمیدانند. ذات هستی، وجود مطلق و نامحدودی است که به هیچ یک از قیود، حتی به قید اطلاق، مقید نیست. اهل معرفت آن را «وجود لا بشرط مقسمی» میدانند. وجود لا بشرط مقسمی به دلیل نامحدود بودن، فراتر از همه تعینات وجوبی و امکانی و برتر از هر اسم و رسمی است، و به همین دلیل ذات را با هیچ اسم و وصفی نمیتوان شناخت، بلکه در پیشگاه او جز تسبیح و تکبیر نمیتوان گفت. قیصری در شرح «فُص آدمی» درباره ذات الهی مینویسد: همه انبیا و اولیا در ذات الهی به حیرت گرفتار آمدند؛ چنانکه پیامبر(ص) گفت: «ما تو را آنچنانکه حق معرفت تو است نشناختیم و آنچنانکه حق عبادت تو است، عبادت نکردیم»[۵۴].[۵۵]
هستی نامتناهی
عارفان، آینه کلام مولا را راهنما و دلیل هستی نامتناهی میدانند. آنان برتری ذات الهی از همه صفات و اسمای فعلی و ذاتی را از برخی سخنان علی(ع) استفاده میکنند؛ از جمله از کلام ایشان که میفرماید: «مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ»[۵۶]؛ «هر کس او را وصف کند، او را محدود کرده است». اهل معرفت معتقدند که با نظر به افعال الهی، اوصاف و اسمای افعال، و با نظر به تعینات ذاتی، اوصاف و اسمای ذاتی شناخته میشوند؛ اما ذات الهی فراتر از هر اسم و وصف است. آنان این بخش از خطبه نخست علی(ع) را بینیاز از تأویل میدانند و این مفهوم را از آن در مییابند «وَ كَمَالُ تَوْحِيدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ»[۵۷]؛ سید حیدر آملی در این باره مینویسد: در شرح قول علی(ع) که فرمود: «کمال اخلاص برای خدا، نفی صفات از او است» تقریر شده است که کمال توحید و معرفت به او در نفی صفات از او به طور مطلق است، اعم از آنکه صفات، سلبی یا ثبوتی باشند؛ زیرا مشاهده ذات مطلق او به جز این اقتضایی ندارد. این سخن علی(ع) که میفرماید: «هرکس او را وصف کند، او را محدود کرده است» نیز به همین معنا اشاره دارد[۵۸].
وی در رساله نقد النقود فی معرفة الوجود نیز در ذیل خطبهای از نهج البلاغه مینویسد: همه این سخنان به اطلاق و تجرد و تنزه و تقدس حق از کثرت وجودی و اعتباری اشاره دارد؛ زیرا سخنان علی(ع) که میفرماید: «کمال اخلاص در توحید، نفی صفات از او است»، اشاره به وجود مطلق محض و ذات بحت خالص و نیز اشاره به کسی است که او را به چیزی نمیتوان وصف کرد و هیچ گاه قابل اشاره نیست؛ چنانکه علی(ع) در سخنی دیگر به این مطلب چنین اشاره میکند: «حقیقت، کشف سبحات جلال است بدون هیچ اشارهای»[۵۹]. آخرین جملهای که سید حیدر به آن اشاره میکند، بخشی از کلام علی(ع) در بیان حقیقت است که آن را به کمیل باز گفته است. این حدیث اگرچه به صورت مرسل از علی(ع) نقل شده است، مفاد و معنای آن در دیگر عبارات علوی وجود دارد. فیلسوفان و عارفان درباره حدیث کمیل، رسالهها و کتابهای مستقل نوشتهاند. مرحوم ملا عبدالرزاق کاشانی، رسالهای مختصر درباره این حدیث دارد و مرحوم ملا عبدالله زنوزی، کتاب انوار جلیه را در شرح آن رقم زده است[۶۰].
از عبارات دیگری که سید حیدر آملی آن را دال بر توحید وجود دانسته است، بخشی از همان خطبه توحیدی است که سید رضی آن را در بردارنده اصولی از علم دانسته است که در دیگر خطبهها نیست. ایشان در این باره مینویسد: سخن علی(ع) که میفرماید: «فَلَا شَيْءَ إِلَّا الْواحِدُ الْقَهَّارُ الَّذِي إِلَيْهِ مَصِيرُ جَمِيعِ الْأُمُورِ»، به این معنا است که پس از اضافه او به مقیدهای ممکن، چیزی جز وجود واحد مطلق صرف نیست، چنانکه خداوند به این معنا اشاره کرده است؛ آنجا که میفرماید: ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴾[۶۱]. مراد از «قهار» کسی است که بر هر موجود غیر او غالب آید و به تنهایی باقی ماند[۶۲].[۶۳]
ظهور و تجلی
با توحید هستی، برای مخلوقات و معلولها حقیقتی جز آیت، نشانه، نمود و تجلی باقی نمیماند. اهل عرفان با لحاظ همین امر مخلوقات را نامها و تجلیات هستی مطلق دانستهاند. آنان در این اصطلاحات خود نیز به کلمات امیربیان، علی(ع) اقتدا کردهاند. علی(ع) همه جهان را محل حضور اسمای الهی میداند و خداوند سبحان را به نامهای او میخواند که ارکان همه اشیا را فرا گرفتهاند: «وَ بِأَسْمَائِكَ الَّتِي مَلَأَتْ أَرْكَانَ كُلِّ شَيْءٍ»[۶۴]. «تجلی» لفظی است که در آیات و احادیث نبوی برای بیان ظهور حق تعالی استفاده شده است. علی(ع) نیز از تجلی خداوند در دو کتاب تکوین و تدوین و همچنین از تجلی او در دو بخش تکوین، یعنی در نظام عینی و علمی سخن گفته است. علی(ع) خداوند را به سبب تجلیای که بر خلق خود با خلق خویش کرده است، میستاید و میگوید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[۶۵]؛ «حمد خداوندگاری را که با خلق خود به خلق خویش تجلی کرده است». علی(ع) درباره تجلی حق در عالم علمی و بر عقل آدمیان نیز میفرماید: «بِهَا تَجَلَّى صَانِعُهَا لِلْعُقُولِ»[۶۶]؛ «صانع مخلوقات به وسیله آنها بر عقول تجلی کرد». همچنین میفرماید: «لَمْ تُحِطْ بِهِ الْأَوْهَامُ بَلْ تَجَلَّى لَهَا بِهَا»[۶۷]؛ «وهم و ذهن آدمیان بر خداوند احاطه نمییابد، بلکه خدا با مخلوقات بر اذهان و اوهام تجلی میکند». درباره کتاب تدوین نیز میفرماید: «فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ»[۶۸]؛ «خداوند بر بندگان در کتاب خود تجلی کرده است».
صدر المتألهین، با آنکه در آثار فلسفی خود به روش هستیشناسی فلسفی رفتار کرده و به همین دلیل گاه در کتاب اسفار و دیگر آثار خود، در بخشهایی از خطبههای علی(ع)، که به نفی صفات از ذات الهی پرداخته شده است، صفات را بر صفات زاید بر ذات تأویل کرده است[۶۹]، اما در مباحث مربوط به علیت با تأمل در نامحدود بودن ذات علت، توحید ذات را فراتر از توحید صفات و مانند آن دانسته و به دنبال آن علیت را به تشأن و تجلی بازگردانیده و همۀ تعینات و صفات را ظهور و تجلیات ذاتی و یا فعلی خداوند خوانده است و حقیقت هستی را مختص به ذات حق تعالی دانسته است.
صدر المتألهین کار خود را در بحث علیت تنها تتمیم بحثی فلسفی نمیداند، بلکه آن را تکمیل هستیشناسی و تتمیم آن تا وصول به وحدت شخصی وجود میخواند[۷۰] و مینویسد: خداوند فیاض به فیض و بخشش خود، پیمودن این راه را نصیب من نمود تا آنکه به اکمال فلسفه و اتمام حکمت نایل گردم. چون این اصل، یعنی توحید حقیقت وجود و هستی، اصل دقیق و غامض و سخت و دشوار است و نیاز به تحقیق رفیع و بلیغ و کاوشی عمیق دارد؛ لذا جمهور حکما و فلاسفه از توجه به آن غافل مانده و بسیاری از اهل تحصیل، یعنی علمای بحث و استدلال مانند ابن سینا، خواجه نصیر، بهمنیار چه رسد به پیروان و مقلدان آنها، از نیل به آن محروم ماندهاند. همان طور که خداوند متعال به فضل و رحمتش من را بر هلاک سرمدی و بطلان ازلی ماهیات و اعیان امکانی آگاه ساخت، به برهان نیر عرشی بر صراط مستقیم نیز راهبری نمود و آن اینکه موجود، منحصر در یک حقیقت واحده شخصیه است، چندان که هیچ شریکی، که موجودیت حقیقتاً به آن نسبت داده شود، ندارد و هیچ ثانیای در عالم عین برای او متصور نمیباشد؛ چه این که در دار وجود جز او دیار و صاحب داری نیست، و آنچه در عالم وجود جز واجب معبود مشاهده شود، همه، از ظهورات ذات و تجلیات صفات او است که آن اوصاف در حقیقت جدا از ذات وی نمیباشند. همچنان که در لسان برخی از اهل عرفان آمده است آنچه بر آن «سوی الله» یا «غیر از خدا» گفته شود و یا هر آنچه که به نام «عالم» نامیده شود، نسبتش با او همانند نسبت سایه با صاحب سایه است[۷۱]. گفتوگوهای حکیمان و عارفان مسلمان درباره تبیین مراتب و مدارج یا مظاهر هستی و همچنین درباره ابعاد مختلف توحید، با همه تأملات و نقض و ابرامهایی که در مناظرات آنان پدید میآید، در ظل کلماتی قرار میگیرد که علی(ع) در شرح و تفصیل آیات قرآنی و اشارات نبوی بیان داشته است. اگر آثار فقهی دنیای اسلام رهاورد کاوشها و مجاهدتهای علمی فقیهان درباره عبارتها و ارشادهای پیشوایان دینی است، آثار متکلمان، فیلسوفان و عارفان مسلمان نیز مجموعه مباحثی است که مسلمانان در تاریخ اندیشه خود، با الهام از آموزههای علوی و سلوک علمی و تلاشهای نظری و عقلی خود، پدید آوردهاند. عبارتها و اشارتهای علی(ع) در همه مراتب در متن مباحث هستی شناختی دنیای اسلام بوده و هست. او در خطبههای مختلف، از توحید ربوبیت و خالقیت سخن میگوید؛ به توحید افعالی و صفاتی هدایت میکند و از مقامی که فوق اشارت و عبارت است نیز با تسبیح و تنزیه یاد میکند. هر گروه از مسلمانان در حد توان خود از این آموزهها بهره بردهاند؛ بعضی به توحید عبادی و ربوبی بسنده کردهاند و جمعی به توحید صفاتی و مانند آن راه بردهاند و جمعی دیگر نیز بدون آنکه مراتب پیشین را انکار کنند، از قله کلام علی(ع) به ساحتهای برتر هستی نظر اندوختهاند.[۷۲]
منابع
پانویس
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳۳، ص۲۸۳.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۹۴.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۷.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۱۷.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۳۷۱ - ۳۷۰.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۳۴۶.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۳۷۲ – ۳۷۱.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۱۸.
- ↑ بو علی سینا، معراج نامه، ص۹۴.
- ↑ علامه طباطبایی، علی و فلسفه الهی، ص۵۰ – ۴۹.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۱۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۹.
- ↑ نسائی، احمد بن شعیب، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، ص۱۰۳.
- ↑ ابن عربی، الفتوحات المکیه، تحقیق و تقدیم عثمان یحیی، السفر الثانی، ج۳، ص۲۲۷.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۲۱.
- ↑ جوادی آملی، عبدالله، رحیق مختوم، بخش چهارم از جلد اول، ص۸-۷.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۲۳.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۲۴.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۵۲.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۲۵.
- ↑ حکیم سبزواری، شرح منظومه، ص۸۳ – ۷۹.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۲۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۶.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۷۰.
- ↑ زیارت جامعه کبیره.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۲۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ١.
- ↑ صدوق، التوحید، ص۳۰۶.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۶.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۲۹.
- ↑ بحار الانوار، ج۴، ص۱۵۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲.
- ↑ فیض کاشانی، محسن، علم الیقین، ج۱، ص۴۹.
- ↑ التوحید، ص۳۰۴-۳۰۸.
- ↑ التوحید، ص۳۰۴-۳۰۸.
- ↑ ابن شاذان، الفضائل، ص۱۴۵.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۳۱.
- ↑ «خداوند، نور آسمانها و زمین است» سوره نور، آیه ۳۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۶۵.
- ↑ التوحید، ص۲۸۷.
- ↑ حکیم سبزواری، شرح دعاء الصباح، ص۴.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۶.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۳۳.
- ↑ التوحید، ص۳۳-۳۱.
- ↑ التوحید، ص۳۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ١.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۵۲.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۳۴.
- ↑ «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي بَطَنَ خَفِيَّاتِ الْأَمُوُرِ وَ دَلَّتْ عَلَيْهِ أَعْلَامُ الظُّهُورِ وَ امْتَنَعَ عَلَى عَيْنِ الْبَصِيرِ فَلَا عَيْنُ مَنْ لَمْ يَرَهُ تُنْكِرُهُ وَ لَا قَلْبُ مَنْ أَثْبَتَهُ يُبْصِرُهُ سَبَقَ فِي الْعُلُوِّ فَلَا شَيْءَ أَعْلَى مِنْهُ وَ قَرُبَ فِي الدُّنُوِّ فَلَا شَيْءَ أَقْرَبُ مِنْهُ فَلَا اسْتِعْلَاؤُهُ بَاعَدَهُ عَنْ شَيْءٍ مِنْ خَلْقِهِ وَ لَا قُرْبُهُ سَاوَاهُمْ فِي الْمَكَانِ بِهِ لَمْ يُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَى تَحْدِيدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ يَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ فَهُوَ الَّذِي تَشْهَدُ لَهُ أَعْلَامُ الْوُجُودِ عَلَى إِقْرَارِ قَلْبِ ذِي الْجُحُودِ تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يَقُولُهُ الْمُشَبِّهُونَ بِهِ وَ الْجَاحِدُونَ لَهُ عُلُوّاً كَبِيراً»؛ نهج البلاغه، خطبه ۴۹.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۳۶.
- ↑ قیصری، شرح فصوص الحکم، ص۷۰-۶۹.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۳۸.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۵۲.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱.
- ↑ آملی، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ص۳۰۶ - ۳۰۵.
- ↑ آملی، سید حیدر، رسالة نقد النقود فی معرفة الوجود، ص۶۳۸.
- ↑ زنوزی، ملا عبدالله، انوار جلیه، ص۳۶۴-۳۶۳.
- ↑ «روزی که آنان آشکارند و هیچ چیز از ایشان بر خداوند پوشیده نیست؛ فرمانفرمایی در این روز از آن کیست؟ از آن خداوند یگانه دادفرما» سوره غافر، آیه ۱۶.
- ↑ جامع الاسرار و منبع الانوار، ص۳۰۴.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۳۹.
- ↑ دعای کمیل.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ١٠٨.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۵.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۶.
- ↑ ملاصدرا، الاسفار الاربعه، ج۶، ص۱۴۱-۱۴۰.
- ↑ ملاصدرا، الاسفار الاربعه، ج۲، ص۲۹۲.
- ↑ جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص۷۶۲ – ۷۶۳.
- ↑ پارسانیا، حمید، مقاله «هستیشناسی»، دانشنامه امام علی ج۱ ص ۳۴۱.