نصب الهی امام در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

 
(۲۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{در دست ویرایش ۲|ماه=[[آبان]]|روز=[[03]]|سال=[[۱۴۰۲]]|کاربر=Bahmani}}
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = نصب الهی امام
| موضوع مرتبط = نصب الهی امام
خط ۱۰: خط ۹:
[[پرونده:V0018.webm|بندانگشتی|285px|چپ|]]
[[پرونده:V0018.webm|بندانگشتی|285px|چپ|]]


مسأله [[امامت]] و تعیین خلیفه، مهم‌ترین چالش فراروی [[مسلمین]] پس از [[رحلت پیامبر اسلام]] {{صل}} بوده و موجب بزرگ‌ترین [[اختلاف]] و [[منازعه]] در میان [[امت اسلام]] شده است. نظریه «[[نصب الهی امام]]» مربوط به شیعه است که «[[نظریه انتخاب]] [[امام]]» اهل سنّت را اجتهاد در برابر نص و [[باطل]] می‌شمارد و «نصب الهی امام» را از شرایط مهم امامت می‌داند. این اصطلاح در [[فرهنگ]] [[کلامی]] [[امامیه]] به مفهوم [[نصب]] مستقیم امام [[معصوم]] از سوی [[خداوند]] به [[جانشینی]] از [[پیامبر]] {{صل}} اشاره دارد.
مسأله [[امامت]] و تعیین خلیفه، مهم‌ترین چالش فراروی [[مسلمین]] پس از [[رحلت پیامبر اسلام]] {{صل}} بوده و موجب بزرگ‌ترین [[اختلاف]] و [[منازعه]] در میان [[امت اسلام]] شده است. نظریه «[[نصب الهی امام]]» مربوط به شیعه است که «[[نظریه انتخاب]] [[امام]]» اهل سنّت را، اجتهاد در برابر نص و [[باطل]] می‌شمارد و «نصب الهی امام» را از شرایط مهم امامت می‌داند. این اصطلاح در [[فرهنگ]] [[کلامی]] [[امامیه]] به مفهوم [[نصب]] مستقیم امام [[معصوم]] از سوی [[خداوند]] به [[جانشینی]] از [[پیامبر]] {{صل}} اشاره دارد.


متکلمین امامیه، برای [[اثبات نصب الهی امام]]، با دلائل عقلی مانند: ضرورت اجتماعی و [[اجرای احکام]] و [[حدود]] [[اسلام]]، نیاز به [[تبیین دین]] در همه اعصار، نیاز دایمی به [[هدایت]] و [[لزوم]] تداوم [[امام]]، سیره مسلمین، [[مسئولیت]] تربیت نفوس، [[برهان لطف]] و دلائل نقلی مانند: [[آیه تطهیر]]، [[آیه تبلیغ]]، [[آیه ولایت]]، [[آیه اولی‌الامر]]، [[آیه ابتلا]]، [[آیه اکمال دین]]، [[حدیث غدیر]]، [[منزلت]] و دیگر دلائل روایی موجود در منابع شیعه و [[اهل سنت]] [[استدلال]] کرده‌اند.
متکلمین امامیه، برای [[اثبات نصب الهی امام]]، با دلائل عقلی مانند: ضرورت اجتماعی و [[اجرای احکام]] و [[حدود]] [[اسلام]]، نیاز به [[تبیین دین]] در همه اعصار، نیاز دایمی به [[هدایت]] و [[لزوم]] تداوم [[امام]]، سیره مسلمین، [[مسئولیت]] تربیت نفوس، [[برهان لطف]] و دلائل نقلی مانند: [[آیه تطهیر]]، [[آیه تبلیغ]]، [[آیه ولایت]]، [[آیه اولی‌الامر]]، [[آیه ابتلا]]، [[آیه اکمال دین]]، [[حدیث غدیر]]، [[منزلت]] و دیگر دلائل روایی موجود در منابع شیعه و [[اهل سنت]] [[استدلال]] کرده‌اند.
== مقدمه ==
در بحث [[امامت]]، میان [[شیعه]] و [[اهل سنت]]، بر سر [[انتصابی]] و [[انتخاب امام|انتخابی]] بودن [[امامت]] و [[خلافت]] بحث است. [[شیعه]]، [[معتقد]] به آن است که [[جانشینی]] [[پیامبر]] و [[خلافت]] و [[امامت]] [[مسلمین]]، مثل خود [[نبوت]] امری [[انتصابی]] و به امر [[خداوند]] و [[نصّ]] خاصّ است و بر این [[عقیده]] [[دلایل]] فراوان [[قرآنی]] و [[حدیثی]] و [[تاریخی]] دارد. امّا [[اهل سنت]] [[معتقد]] به [[انتخاب خلیفه]] از سوی [[مردم]] و [[اهل حلّ و عقد]] و نظر شورایند، هرچند به این اصل تنها دربارۀ [[خلیفۀ اوّل]] [[عقیده]] دارند، چون [[خلیفه دوم]] با [[نصب]] [[ابوبکر]] تعیین شد و [[خلیفه سوم]] با رأی [[شورای شش نفره]] و این آشفتگی، نشان بی‌پایه بودن نظریۀ [[انتخاب]] در امر [[امامت]] و [[خلافت]] را می‌رساند.
[[شیعه]] [[معتقد]] است [[شورا]] و نظر [[مردم]] و [[اهل حل و عقد]]، جایی اعتبار دارد که [[نصّ]] و فرمانی از سوی [[خدا]] نباشد و آنچه در روز [[سقیفه]] اتفاق افتاد، [[اجتهاد]] در برابر [[نصّ]] بود و این خلاف امر [[خدا]] و [[وصیّت]] [[پیامبر خاتم|پیامبر اکرم]] {{صل}} بود<ref>در این زمینه ر.ک: النصّ و الاجتهاد، شرف الدین</ref>. [[حادثۀ غدیر]] و [[حجة الوداع]] و نزول [[آیه اکمال دین]]، بزرگترین سند [[انتصاب امام]] از سوی خداست. این [[انتصاب]] انتخابی هم بر اساس [[فضایل]] و شایستگی‌های آن حضرت است<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۱۰۵؛ [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت ۲]]، ص ۵۲.</ref>.


== ادله عقلی نصب الهی امام ==
== ادله عقلی نصب الهی امام ==
{{اصلی|اثبات نصب الهی امام در کلام اسلامی}}
اعتقاد شیعه [[امامیه]] این است که بر [[خداوند متعال]] لازم است پس از [[پیامبر]] {{صل}} [[امام]] را [[نصب]] کند و این مطلب با دلایل عقلی و [[نقلی]] ثابت می‌گردد. از جمله، هر دلیلی که بر [[وجوب]] [[فرستادن پیامبران]] بیان شده، بر [[نصب امام]] نیز دلالت می‌کند و غیر آن دلائل. دلایل عقلی بر [[وجوب نصب امام]] بر خداوند متعال بسیار است که به چند دلیل اشاره می‌شود:
اعتقاد شیعه [[امامیه]] این است که بر [[خداوند متعال]] لازم است پس از [[پیامبر]] {{صل}} [[امام]] را [[نصب]] کند و این مطلب با دلایل عقلی و [[نقلی]] ثابت می‌گردد. از جمله، هر دلیلی که بر [[وجوب]] [[فرستادن پیامبران]] بیان شده، بر [[نصب امام]] نیز دلالت می‌کند و غیر آن دلائل. دلایل عقلی بر [[وجوب نصب امام]] بر خداوند متعال بسیار است که به چند دلیل اشاره می‌شود:
# '''اختلال نظام معاش و معاد:''' [[امامت]] یعنی [[جانشینی رسول خدا]] {{صل}} در برپایی [[دین]] و [[نظم]] امور [[مسلمانان]] طبق [[قوانین الهی]]» و با توجّه به این تعریف واضح است که حسن معاش و [[معاد]] و [[انتظام]] امور مسلمانان جز به [[اجتماع]] و تمدّن تحقّق نخواهد یافت و محقّق شدن این انتظام، وابسته به [[قوانین]] [[عدل الهی]] است، در غیر این صورت هر کس به مقتضای خواهش‌های نفسانی، متعرّض [[اموال]] و ناموس دیگران خواهد شد و [[هرج و مرج]] بزرگی روی خواهد داد و در اندک زمانی، رشته [[نظام اجتماعی]] از هم خواهد گسیخت. از سوی دیگر، قوانین شرع در هر عصری محتاج به حافظ و [[مفسّر]] و [[مبیّن]] است، تا از [[خطا]] و خلل و [[تغییر]] و [[تحریف]] مصون بمانند وگرنه همان [[لزوم]] [[اختلال نظام]] انسان‌ها ـ در امر معاش و [[معاد]] ـ همچنان به حال خود باقی خواهد ماند. بی‌تردید ایجاد اختلال در [[واجبات]]، از جانب [[خداوند متعال]] علاوه بر [[دلایل نقلی]]، عقلاً نیز [[قبیح]] است، پس همان طور که بر خداوند، اخلال در اصل [[تکلیف]] و قوانین شرعی و نیز اخلال در مبعوث کردن نبی جایز نیست؛ به همین دلیل، اخلال در نصب وصی نیز جایز نیست و بلکه [[اختلال نظام]] بر اثر [[نصب]] نکردن [[وصی]]، شدیدتر و بیشتر است<ref>[[سید قاسم علی‌احمدی|علی‌احمدی، سید قاسم]]، [[حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ (کتاب)|حقانیت در اوج مظلومیت ج۱]]، ص ۱۰۹.</ref>.
# '''اغراء به قبیح و منکرات:''' اگر [[امامت]] و [[خلافت]] از جانب [[خداوند]] نباشد باید بگوییم: - العیاذ بالله - [[حق تعالی]] [[امت]] را به کارهای ناپسند و [[قبیح]] و [[شرور]] و [[منکرات]]، اغراء نموده و [[حجّت]] را بر بندگانش تمام نکرده است! زیرا [[خداوند]] عالم به مقتضای [[حکمت]] و [[مصلحت]] در بندگانش [[غرور]] و [[شهوت]] و میل به سوی کارهای ناپسند قرار داده است و [[بندگان]] نیز بر حسب [[طبیعت]] خویش، از انجام دادن [[طاعات]] و [[تحمّل]] [[مشقّت]] [[تکالیف عبادی]] گریزان هستند! [[عقل]] نیز به [[تنهایی]] در این زمینه راهگشا نیست و نمی‌تواند مستقلا بدون [[مؤیّد]] و موکّد [[الهی]] در [[انزجار]] بندگان کافی باشد بلکه انگیزه‌های [[شهوانی]] در بیشتر بندگان [[غالب]] بر انگیزه‌های [[عقلی]] است. چه بسا در صورت عدم [[نصب امام]] توسط [[خداوند]] عذر ایشان موجّه و [[حجت الهی]] ناتمام خواهد بود؛ البته این هر دو لازم (یعنی اغراء مکلّفین به [[قبایح]] و [[شهوات]] و [[منکرات]] و ناتمام بودن حجت الهی بر [[بندگان]]) عقلاً و شرعاً [[باطل]] است؛ زیرا «اغراء و واداشتن بندگان بر [[کارهای زشت]]» و «[[مجازات]] آنان بدون [[اتمام حجت]]» [[قبیح]] است و [[افعال]] [[حق تعالی]] از هر امر قبیحی منزّه است<ref>[[سید قاسم علی‌احمدی|علی‌احمدی، سید قاسم]]، [[حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ (کتاب)|حقانیت در اوج مظلومیت ج۱]]، ص ۱۱۴.</ref>.
# '''[[قاعده لطف]]:''' خداوندِ [[حکیم]] تمام اموری را که برای رسیدن [[انسان]] به [[هدف آفرینش]] لازم است باید در [[اختیار]] او قرار دهد. از جمله این امور، [[بعثت پیامبران]] و [[نصب امام]] [[معصوم]] است، پس لازم است که [[خداوند]]، کسی را به [[رسالت]] بفرستد و در زمانی که [[رسول]] نیست، [[جانشین]] و امامی را به جای او نصب کند تا خلق، یله و رها به حال خود نباشند و از [[بیهودگی]] و [[پوچی]] [[نجات]] یابند و در جهت رسیدن به [[هدف خلقت]] تلاش کنند، در غیر این صورت لازم می‌آید [[خداوند]] [[نقض غرض]] کرده باشد و این کار از [[حکیم]]، [[قبیح]] و صدورش محال است<ref>{{عربی|قال المحقّق الطوسی: الإمام لطف، فیجب نصبه علی الله تحصیلاً للغرض}}. تجرید الاعتقاد، الامامه، المسئلة الأولی، ص۳۶۲.</ref>.<ref>[[سید قاسم علی‌احمدی|علی‌احمدی، سید قاسم]]، [[حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ (کتاب)|حقانیت در اوج مظلومیت ج۱]]، ص ۱۱۷.</ref>
# '''برهان عنایت:''' برهان عنایت از دلایل عقلی [[نصب امام]] است که [[فلاسفه]] و عرفا درباره‌اش بحث کرده‌اند. عنایت یعنی اعتنا و اهتمام به اینکه [[نظام تکوین]] و [[تشریع]] از هر جهت، احسن (بهترین) باشد. پس عنایت [[علمی]] [[خداوند]]، [[علم خداوند]] به ذاتش است که صدور و [[آفرینش]] با آن تحقق می‌یابد، و عنایت در مقام فعل و چگونگی [[مخلوقات]]، به معنای پیدایی مخلوقات و [[جهان آفرینش]]، بر اساس علم الهی و «[[نظام احسن]]» است. بنابراین عنایت، از صفات [[فعل خداوند]] شمرده می‌شود<ref>تعلیقة علی النهایة الحکمة، محمدتقی مصباح یزدی، ص۴۶۲.</ref>. عنایت در این نوشتار در معنای دومش به کار می‌رود؛ یعنی وجود و [[نصب امام]] در استواری و استحکام نظام تکوین و تشریع، ضروری است<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص ۱۳۲.</ref>.
# '''[[عصمت]]:''' از دیدگاه [[شیعه]]، [[امام]] باید [[معصوم]] و دارای تمام [[فضائل انسانی]] و منزّه از همه [[رذائل]] [[نفسانی]] باشد. از طرف دیگر، صفت عصمت در ظاهر [[خلقت]] و [[جسم]] [[آدمی]] نیست که دیده شود و برای دیگران قابل تشخیص باشد، بلکه صفتِ عصمت در [[روح]] و روان و [[باطن]] [[انسان]] است و جز خداوندِ دانایِ رازها و نهان‌ها کسی از آن [[آگاه]] نیست و معصوم تنها با شناساندن [[خداوند]] به واسطه پیامبرش شناخته می‌شود. پس [[نصب]] و [[تعیین امام]] از عهده [[بشر]] خارج است و تنها خداوند می‌داند چه کسی شایسته این مقام است<ref>[[سید قاسم علی‌احمدی|علی‌احمدی، سید قاسم]]، [[حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ (کتاب)|حقانیت در اوج مظلومیت ج۱]]، ص ۱۲۱.</ref>.


=== اختلال نظام معاش و معاد ===
== تحقق نصب الهی امام ==
در [[تعریف امامت]] چنین آمده است: {{عربی|الإمامه استخلاف من الرّسول فی إقامه الدین و انتظام اُمور المسلمین علی طبق قوانین الإلهیّه}}<ref>قریب همین دلیل در «کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد» در بحث «حسن البعثه» ذکر شده است: {{عربی|إنّ النوع الانسانی خُلِق لا کغیره من الحیوانات فإنّه مدنیّ بالطبع یحتاج إلی اُمور کثیره فی معاشه لا یتمّ نظامه إلا بها و هو عاجز عن فعل الأکثر منها إلا بمشارکه و معاونه و التغلّب موجود فی الطبایع البشریّه بحیث یحصل التنافر المضادّ لحکمه الاجتماع، فلابدّ من جامع یقهرهم علی الاجتماع و هو السنّه و الشرع، و لابدّ للسنّه من شارع یسنّها و یقرّر ضوابطها، و لابدّ و أن یتمیّز ذلک الشخص من غیره من بنی نوعه لعدم الأولویّه، و ذلک المایز لایجوز أن یکون ممّا یحصل من بنی النوع لوقوع التنافر فی التخصیص، فلابدّ و أن یتمیّز من قبل الله تعالی بمعجزه ینقاد البشر إلی تصدیق مدّعیها و یخوّفهم من مخالفته و یَعِدُهم علی متابعته بحیث یتمّ النظام و یستقرّ حفظ النوع الإنسانی علی کماله الممکن له}}.</ref>؛ [[امامت]] یعنی [[جانشینی رسول خدا]] {{صل}} در برپایی [[دین]] و [[نظم]] امور [[مسلمانان]] طبق [[قوانین الهی]]» و با توجّه به این تعریف واضح است که حسن معاش و [[معاد]] و [[انتظام]] امور مسلمانان جز به [[اجتماع]] و تمدّن ـ که به کمک یکدیگر امور [[معاملات]] و احتیاج‌های [[دنیوی]] شان سامان پذیرد ـ تحقّق نخواهد یافت و محقّق شدن این انتظام، وابسته به [[قوانین]] [[عدل الهی]] است، در غیر این صورت هر کس به مقتضای خواهش‌های نفسانی، متعرّض [[اموال]] و ناموس دیگران خواهد شد و [[هرج و مرج]] بزرگی روی خواهد داد و در اندک زمانی، رشته [[نظام اجتماعی]] از هم خواهد گسیخت.
=== تحقق نصب الهی [[امام]] در [[امامت عامه]] ===
 
پس از [[اثبات]] [[وجوب]] نصبِ [[امام]] بر [[خدا]]، این سؤال پیش می‌آید که آیا [[خدا]] این [[نصب]] [[واجب]] را انجام داده یا نداده است؟ [[ادله]] قطعیِ [[عقلی]] و نقلیِ [[قرآنی]] و [[روایی]] وجود دارد که: [[زمین]]، هیچ‌گاه از [[حاکم]] [[منصوب]] به [[نصب الهی]] خالی نمی‌ماند<ref>{{متن حدیث|اَلْأَرْضُ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ}}؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۱۷۸.</ref>. در [[روایات]] منقول از [[اهل بیت]] {{عم}} آمده است: {{متن حدیث|لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا}}<ref>نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغيبة، ج۱، ص۱۴۱. این مضمون با الفاظ متفاوتی نیز نقل شده است؛ از جمله: از [[امام صادق]] {{ع}} نقل است که [[امام سجاد]] {{ع}} فرمود: {{متن حدیث|وَ لَوْ لاَ مَا فِي الْأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا}}. صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ج۱، ص۲۰۷؛ از [[امام باقر]] {{ع}} نقل است که فرمود: {{متن حدیث|لَوْ بَقِيَتِ اَلْأَرْضُ يَوْماً وَاحِداً بِلاَ إِمَامٍ مِنَّا لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا}}. طبری صغیر، محمد بن جریر، دلائل الإمامة، ج۱، ص۴۳۶.</ref>.<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/2dil0?playlist=376197 درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>
بسیار روشن است که [[قوانین]] و [[قواعد]] عادلانه [[شرع]] ـ که از جانب [[پروردگار]] عالم وضع شده ـ سبب و علّت بقای [[انسان‌ها]] و [[حفظ نظام]] آنهاست. اما این قوانین و قواعد [[شرعی]]، نیازمند [[قانون‌گذاری]] از جنس [[بشر]] است که از جانب [[خداوند]] بر [[خلق]] [[مبعوث]] شود و برای حفظ نظام انسان‌ها، [[قوانین شرع]] را برای آنها بیان کند که آن شخص، [[نبی]] و [[رسول خدا]]ست.
 
از سوی دیگر، قوانین شرع در هر عصری ـ تا [[زمان]] بقای [[شریعت]] آن [[پیامبر]] ـ محتاج به [[حافظ]] و [[مفسّر]] و [[مبیّن]] است، تا از [[خطا]] و خلل و [[تغییر]] و [[تحریف]] مصون بمانند، وگرنه همان [[لزوم]] [[اختلال نظام]] انسان‌ها ـ در امر معاش و [[معاد]] ـ همچنان به حال خود باقی خواهد ماند؛ زیرا علّت تامه حصول [[انتظام]] و بر طرف کننده هرج و مرج، خود آن [[قوانین الهی]] بوده است و همین سببِ [[وجوب]] [[برانگیختن]] نبی بر [[حق تعالی]] است، پس همین علّت - بدون هیچ تفاوتی - در حقِ [[وصی]] نیز باقی است، جز این که وجود نبی به منزله «علّتِ مُحْدِثه» برای آن قوانین الهی است، ولی وجود وصی، به منزله «علتِ مُبْقِیه» است و در نتیجه برای رفع اختلال نظام و بقای انسان‌ها، تفاوتیمیان وجوب مبعوث کردن کسی به منزله علت مُحْدِثه و [[نصب]] کسی به منزله علّت مُبْقِیه بر [[خدا]] نیست.
 
بی‌تردید ایجاد اختلال در [[واجبات]]، از جانب [[خداوند متعال]] علاوه بر [[دلایل نقلی]]، عقلاً نیز [[قبیح]] است، پس همان طور که بر خداوند، اخلال در اصل [[تکلیف]] و قوانین شرعی و نیز اخلال در مبعوث کردن نبی جایز نیست؛ (چون موجب اختلال نظام می‌شود) به همین دلیل، اخلال در [[نصب وصی]] نیز جایز نیست، و بلکه [[اختلال نظام]] بر اثر [[نصب]] نکردن [[وصی]]، شدیدتر و بیشتر است؛ زیرا [[پیامبر]] ما {{صل}} به [[نص]] [[قرآن کریم]] [[خاتم پیامبران]] است<ref>{{متن قرآن|مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ}} «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است» سوره احزاب، آیه ۴۰.</ref> و بعد از او [[پیامبری]] نخواهد بود، و پس از ایشان تا [[قیام قیامت]]، باب [[نبوت]] مسدود خواهد بود، از این‌رو بر طرف کردن حاجت‌های [[دین]] و [[قوانین الهی]] و [[حفظ شریعت]] [[خاتم الانبیاء]] {{صل}} بیش از پیش [[ضرورت]] دارد.
 
ممکن است این اشکال مطرح شود که بعد از [[بعثت]] [[رسول خدا]] {{صل}} و [[اکمال دین]] به دست ایشان، با کمک و [[همیاری]] [[امت]]، دین محفوظ و مصون خواهد ماند و حاجتی به [[نصب وصی]] باقی نمی‌ماند! پاسخ این است که این [[کلام]]، بسیار [[سست]] و بی‌اساس است؛ زیرا ملاک و مناط دلیلی که ذکر شد، سبب و علّت بودن قوانین الهی در دفع اختلال نظام بود، از این‌رو [[تفویض]] [[حفظ]] آن به [[بندگان]] - با وجود [[جهل]] و خطای ایشان، و کثرت [[شهوت‌ها]] و انگیزه‌های [[نفسانی]] شان بر این [[ریاست عامه]] که نظیر [[نبوّت]] است و هر کسی تمنّای آن [[ریاست]] را دارد - خودش، اخلال گر دیگری برای [[نظام]] است<ref>همانند آنچه در تاریخ اسلام پس از شهادت رسول خدا {{صل}} اتفاق افتاد و به اعتراف برخی علمای عامه در هیچ مسئله مثل امامت شمشیر کشیده نشد.</ref>؛ چون اگر حفظ این قوانین الهی - با کثرت و پیچیدگی‌اش - به همه بندگان واگذار شود، در این صورت - به سبب این که هر یک، قول دیگری را به خاطر اجتهادها و آرای آمیخته به [[هواهای نفسانی]] رد می‌کند - در اندک زمانی موجب اختلال نظام و از بین رفتن [[قوانین شرع]] و دین می‌شود که آن نیز موجب از میان رفتن اصل [[شریعت]] [[نبوی]] خواهد شد.
 
واضح است که [[تفویض]] این [[قواعد]] و [[قوانین]] [[شرعی]] به اشخاص نامعین، عین [[اختلال نظام]] و [[هرج و مرج]] است؛ زیرا که این افراد غیر معین، به مقتضای عدم تعیین بر هر یک از [[مکلفین]] علی البدلیّه [[صدق]] می‌کند و هر یک به مقتضای شهوت‌های [[نفسانی]]، طالب این [[ریاست عامه]] [[الهی]] خواهند بود و عقلاً جایز است که هر یک برای به‌دست آوردن این [[ولایت عامه]] - که نزد عُقَلا از تمام [[لذات]] با ارزش‌تر است - به [[نزاع]] و [[مخاصمه]] برخیزند و یا برخی بر برخی دیگر به [[ظلم و ستم]] چیره شوند که این هم موجب خروج این [[سلطنت]] از سلطنت شرعی و قوانین و قواعد الهی می‌شود.
 
اگر این اشکال مطرح شود که [[عدالت]] جماعتی از [[امت]]، مانع از چیرگی و [[غلبه]] و [[اجحاف]] در اصل انعقاد خلافت و [[امامت]] می‌شود. در پاسخ باید گفت: این [[کلام]] نیز دور از [[علم]] و قواعد [[عقلی]] است؛ زیرا بحث ما بر پایه [[برهان عقلی]] و [[حکومت]] عقلی [[استوار]] است، و عدالت برخی از [[مردم]]، مانع از جواز و امکانِ غلبه و چیرگی و [[فساد]]، بلکه وقوع آن، نخواهد بود. بلی تنها [[عصمت]] - به حسب [[عقل]] - مانع از آن است که البته امت راهی به عصمت ندارند، مگر آنکه معیِّن از سوی [[خدای تعالی]] باشد.
 
نتیجه اینکه اگر تفویض این قواعد و قوانین شرعی به کسانی باشد که از جانب [[خداوند]] معیّن شده‌اند، در این صورت مقصود و مطلوب ما ثابت می‌شود که [[نصب امام]] بر [[خداوند متعال]] [[واجب]] است چنان که گفتیم: {{عربی|أنّ الواجب علی الله سبحانه نصب الحافظ و الولی والخلیفه و الإمام، دفعا لاختلال النظام}}<ref>این بحث مفصّلا در کتب کلامی مطرح شده است و برای اطلاع بر آن مراجعه شود به: نور الافهام فی علم الکلام، ج۱، ص۳۷۶؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد قسم الإلهیات، ص۱۸۱؛ البراهین القاطعه، ج۳، ص۲۱۵؛ قواعد المرام، ص۱۷۵؛ ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص۳۲۷؛ دلائل الصدق، ج۴، ص۲۵۱.</ref>.
 
باید توجّه داشت که لازمه این [[برهان]] آن است، کسی که از جانب [[خداوند]] برای این امر مهم [[منصوب]] شده باید کسی باشد که بعد از [[نبی]]، [[افضل]] و ارجح و [[اعلم]] و اولی از غیر نبی (یعنی از بقیه [[امت]]) باشد؛ زیرا اگر آن شخص معیّن، مرجوح و پایین‌تر از باقی امت باشد، ترجیح مرجوح بر راجح لازم می‌آید. و اگر مساوی باشد، ترجیح بلامرجّح لازم آید که هر دو [[باطل]] و [[قبیح]] است.
 
پس از محال بودن صدور قبیح از جانب [[خداوند تعالی]] و محال بودن اخلال به [[واجبات]] از [[حق تعالی]]، مدّعا و مطلوب ما یعنی: [[وجوب]] [[نصب]] اعلم و اولی از غیر، بر [[خداوند متعال]]، ثابت می‌شود چنان که گفتیم: {{عربی|یجب علی الله تعالی نصب من هو أعلم و أولی من اُمّه النبی {{صل}} لحفظ نوامیس الشرعیه و القواعد الإلهیّه}}<ref>مراجعه شود به: ارشاد الطالبین، ص۲۳۶؛ انوار الملکوت، ص۲۰۶؛ کشف المراد، ص۳۶۶؛ الباب الحادی عشر، ص۳۸؛ البراهین القاطعه، ج۳، ص۲۲۵، ۳۶۲؛ تقریب المعارف، ص۱۵۰؛ حق الیقین الشبّر، ج۱، ص۱۴۳؛ دلائل الصدق، ج۴، ص۳۶۶.</ref>.
 
لازمه دیگر این برهان آن است که ولیِ حافظِ معیّنِ از جانب خداوند باید از هر [[خطا]] و لغزشی [[معصوم]] باشد، در غیر این صورت، برای او خطا و [[شبهه]] و [[سهو]] در هر یک از [[قوانین]] [[شرعی]] و [[قواعد]] [[الهی]] جایز خواهد بود، چنانکه در مجموع قوانین شرعی، [[عقل]] آن را تجویز خواهد کرد و در این صورت خلاف مقصود الهی لازم خواهد آمد که همان بقای قواعد و [[قوانین الهی]] برای دفع [[اختلال نظام]] [[بندگان]] در امر معاش و [[معاد]] ایشان است و چیزی مانع این تجویز [[عقلی]] نخواهد بود مگر اینکه ملتزم به [[عصمت]] آن «ولیِّ» [[حافظ]] [[مأمون]] از جانب خداوند باشیم.
 
همچنین لازمه دیگر این برهان آن است که «ولیِّ» حافظِ از جانب خداوند، باید صاحب [[معجزات]] و [[آیات]] بیّنات باشد تا اگر کسی از ارباب [[ملل]] و [[ادیان]] با او در امور [[دین]] رو در رو شود و در [[اثبات]] [[حقانیت]] این [[قواعد]] [[شرعی]]، از او [[معجزه]] بخواهند، از عهده اجرای آن بر آید، وگرنه در اثبات دین، [[شکست]] خورده و محکوم خواهد شد و آن موجب از میان رفتن [[اصل دین]] می‌گردد، چنان که [[خلفای غاصب]] هر گاه گرفتار می‌شدند، عبارت {{عربی|لولا عَلِىٌّ لَّهَلَكَ عُمَرٌ}} ستّار [[عیوب]] و کاشف کروب ایشان بود و با این عبارت، به پوشاندن نافهمی و [[ضلالت]] خود می‌پرداختند<ref>[[سید قاسم علی‌احمدی|علی‌احمدی، سید قاسم]]، [[حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ (کتاب)|حقانیت در اوج مظلومیت ج۱]]، ص ۱۰۹.</ref>.
 
=== قاعده لطف ===
{{همچنین|قاعده لطف}}
[[عبدالرزاق لاهیجی]]، می‌نویسد: «جمهور [[فرقه]] [[امامیه]] برآنند که [[واجب]] است نصب امام بر [[خدای تعالی]] عقلاً و تقریر دلیل بر [[مذهب امامیه]] آن است که گوئیم: هیچ [[شک]] نیست که در زمانی که [[پیغمبری]] موجود نباشد و امکان وجود پیغمبری نیز نباشد به‌سبب [[ختم نبوت]] و [[امت]] [[مکلف]] باشند به تکلیفات شرعیه زیاده بر [[تکالیف]] عقلیه به‌تخصیص تکالیفاتی که موجب [[اجتماع]] ناس و کثرت و ازدحام [[مردم]] باشند، مانند اقامت [[جمعه]] و [[سد]] سرحدهای [[بلاد اسلام]] و تجهیز جیوش و عساکر برای [[جهاد]] و دفع اعدای [[دین]] و امثال این که همه [[اهل]] [[اسلام]] متفقند بر [[وجوب]] آن، ولامحاله مظنه وقوع [[فتن]] و [[آشوب]] و [[منازعه]] و [[مخاصمه]] و محاسده است. هر آینه، [[وجود امام]] به معنی مذکور [[ریاست]] در امور دین و [[دنیا]] [[لطف]] است [[مر]] [[مکلفین]] را... بلکه [[عقل]] جازم است به اینکه سد [[مفاسد]] [[امور معاش]] نتواند شد؛ مگر به وجود سلطانی [[قاهر]] [[عادل]]»<ref>سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، صص ۱۰۷ و ۱۰۸.</ref>.
 
علمای شیعه بر اساس این دو مقدمه؛ یعنی:
# وجود [[سلطان]] قاهر عادل، برای زندگی اجتماعی [[بشر]] و نظام جامعه، لازم است؛
# لطف، بر [[خداوند]] واجب است.
در پی تبیین و [[اثبات]] سه دیدگاه بوده‌اند:
# [[ریاست]] و [[فرمانروایی]] برای [[جامعه بشری]] لازم و ضروری است؛
# عقل به این، [[ضرورت]]، [[حکم]] می‌کند؛
# [[نصب]] و [[تعیین امام]]، بر خداوند لازم است.
 
از این رو و با فرض پذیرش مقدمات [[دلیل لطف]]، اختصاص آن به حکومت معصوم، دلیلی ندارد. البته با بودن [[معصوم]] و دسترسی به او، لطف فقط نصب وی را اثبات می‌کند؛ یعنی با ضمیمه شدن دلیل دیگری به دلیل یاد شده، شرط [[عصمت]] در [[امام]] به اثبات می‌رسد. برخی از نویسندگان، دلیل قاعده لطف را در [[لزوم]] [[امامت]]، به‌گونه‌ای تقریر کرده‌اند که با مبنای خودشان در [[نفی]] [[حکومت دینی]] و طرد عناصر [[دنیوی]] از امامت، سازگار و هماهنگ باشد.
 
مهدی حائری یزدی در این خصوص می‌نویسد: «معنای [[حقیقی]] [[قاعده لطف]] این است که [[شریعت]]، راهنمای راستین به سوی [[خردمندی]] و کامیابی و [[نیک‌بختی]] خردمندانه باشد و نقش اساسی‌اش این است که [[انسان‌ها]] را بر پایه آموزه‌هایش به [[رشد]] و کمال [[عقلی]] برساند تا آنان به‌راستی، [[راه رستگاری]] خود را بشناسند و بر اثر انگیزه‌های طبیعی [[حیوانی]] خود، از [[راه و رسم]] خردمندی درنگذرند. [[اجرای عدالت]] و انتظامات که درست به معنای برقراری [[حکومتی]] [[مسئول]] برای [[تدبیر امور]] مملکتی است، به خود [[مردم]] واگذار شده است؛ زیرا مرحله اجرای [[تکالیف]] [[عدل]]، یعنی [[سیاست]] و تدبیر امور و [[آیین کشورداری]]، چیزی نیست که بتوان آن را از تحلیل و تجزیه [[ماهیت نبوت]] و [[امامت]] به دست آورد یا از لوازم ذاتی آنها استنباطش کرد. مدلول قاعده لطف درباره [[نبوت]] و امامت، این است که [[پیامبران]] و [[امامان]]، [[معلمان]] [[عدل و داد]] عقلی‌اند تا مردم را با [[آموزش]] عالی، به [[رشد عقلی]] برسانند و مردم بتوانند به اجرای [[وظایف]] خود بپردازند»<ref>حکمت و حکومت، ص۵۱.</ref>.
 
کوچک‌ترین چیزی که بتوان سیاست را از آن استخراج و [[استنباط]] کرد، در عناصر تحلیلی امامت، بلکه تفاوت این دو با یکدیگر، همچون تفاوت امور [[الهی]] با امور خلقی و مردمی است که یکی از [[طریق وحی]] تحقق می‌یابد و دیگری تنها پدیده‌ای مردمی و [[استوار]] بر پایه خواسته مردم و وجودش اعتباری و قراردادی است<ref>حکمت و حکومت، ص۵۱.</ref>. این دیدگاه، هم با توجه به [[نصوص دینی]] درباره جایگاه و نقش [[پیامبر]]{{صل}} و [[امام در قرآن]] و [[سنت]] و [[ارتباط]] آنان با سیاست و [[تدبیر]] [[جامعه]] و هم از دید [[کلامی]]، به‌ویژه با توجه به قاعده لطف، نقدپذیر است.
 
با توجه به بحث‌های گذشته، به بررسی دوباره نصوص دینی در این باره نیازی نیست. اما از دید کلامی می‌توان پرسید: آیا متکلمان شیعه، قاعده لطف را چنین تقریر کرده‌اند؟ آیا نتیجه تقریر پیش‌گفته با مبانی کلام شیعه، سازگار است؟ این نویسنده تصریح می‌کند که ما از زبان متکلمان اسلامی به بحث می‌پردازیم؛ یعنی می‌خواهد تقریر خود درباره دلیل [[امامت]] و نتایج آن را بر گردن [[متکلمان]] بگذارد و مورد قبول آنها جلوه دهد، اما این برداشت [[کلامی]]، از دیدگاه‌های گوناگون نقدپذیر است:
 
۱. بنابر تقریر متکلمان درباره [[قاعده لطف]]، [[امام]]، مجری [[عدل]] و برپادارنده [[قسط]] است؛ یعنی کسی است که باید [[تدبیر]] [[جامعه]] را در دست داشته باشد. [[علامه حلی]]، [[ضرورت امامت]] را بر اساس قاعده لطف، چنین تقریر می‌کند:
در نزد عقلا آشکار و واضح است که وقتی برای [[خردمندان]]، [[رئیس]] و [[فرمانروایی]] باشد که آنان را از [[تعدی]] بازدارد، مانع [[گناه]] از طرف آنان شده و به انجام [[طاعات]] و دنبال کردن عدل و [[انصاف]] [[ترغیب]] کند، آنها به [[صلاح]] و [[نیکی]] نزدیک‌تر شده و از [[فساد]] فاصله بیشتری می‌گیرند. این، مطلبی ضروری است که هیچ عاقلی نمی‌تواند آن را مورد تردید قرار دهد. پس [[وجود امام]] [[لطف]] است و چون لطف بر [[خداوند]] [[واجب]] است، وجود امام بر خداوند، لازم است<ref>کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد (تحقیق الآملی)، ص۴۴۵.</ref>. بر پایه این تقریر، [[لزوم]] و [[ضرورت]] رئیسی [[اثبات]] می‌شود که از دچار شدن [[مردم]] به [[فتنه]] و فساد جلوگیری می‌کند؛ نه کسی که با [[تعلیم]] خود، مردم را به [[رشد عقلی]] می‌رساند تا از انگیزه‌های حیوانی تأثیر نپذیرند.
 
۲. [[نبوت]] و امامت بر اساس قاعده لطف، یکسان تحلیل نمی‌شوند و از دید متکلمان [[مسلمان]]، این دو منصب، به یک اندازه تأثیر نمی‌گذارند. اما چنین نکته‌ای بر نویسنده مخفی مانده است. نبوت و امامت، دو مصداق قاعده لطف‌اند. نبوت لطف است؛ زیرا [[جامعه انسانی]] به [[قانون]] و [[شریعت]] نیاز دارد و امامت لطف است؛ زیرا [[اجتماع]] [[بشر]] به مدیر و [[زمامدار]] نیازمند است. از این رو، [[کلام اسلامی]]، نبوت و امامت را دو منصب می‌شمرد و ضرورت هر یک را بر اساس [[فلسفه]] خاصی تبیین می‌کند. پس امامت همان نبوت یا لازمه نبوت نیست. البته شاید [[پیامبری]] مانند [[رسول اکرم]]{{صل}}، دارای [[منصب امامت]] نیز باشد. بنابر [[فلسفه امامت]]، با فرض اینکه [[نبی]] [[قانون]] و [[شریعت]] را [[ابلاغ]] می‌کند، دوباره به [[قاعده لطف]] استناد می‌شود تا نیاز به [[مجری قانون]] ([[امام]]) [[اثبات]] شود؛ کسی که آن قانون را در گوشه و کنار [[جامعه]]، عینیت و [[حاکمیت]] می‌بخشد. پس درون‌مایه قاعده لطف درباره [[امامت]]، با درون‌مایه آن درباره [[نبوت]] متفاوت است و نباید حضور و تأثیر امام را در جامعه، با حضور و تأثیر نبی یکسان شمرد؛ چنان‌که نباید [[راهنمایی]] و [[تعلیم]] را یگانه محتوای آنها به شمار آورد.
 
متکلمان امامیه بر اساس مبانی مختلف در قاعده لطف، [[نصب الهی امامت]] را ثابت کرده‌اند:
 
==== بر مبنای [[حکمت الهی]] ====
حکمت الهی از مبانی قاعده لطف است. متکلمان امامیه نصب الهی امامت را بر این مبنا اثبات کرده‌اند: [[خداوند]] می‌داند که بیشتر [[مردم]]، جز در [[سایه]] لطف به [[امتثال]] آزادانه روی نمی‌آورند. مقتضای حکمت الهی این است که [[تکلیف]] خویش را با لطف همراه کند؛ وگرنه غرض وی از تکلیف، حاصل نخواهد شد و [[خداوند حکیم]] از نقض غرض به دور است. بسیاری از متکلمان شیعه، [[وجوب نصب امام]] را بر مبنای حکمت الهی ثابت کرده‌اند<ref>نکته الاعتقادیه، ج۱۰، ص۳۹.
کتاب تمهید الاصول فی [[علم]] الکلام، [[محمد بن حسن]] الطوسی، صص ۲۱۲ و ۲۱۳؛ الذخیرة فی علم الکلام، ص۱۹۱؛ [[ارشاد]] الطالبین [[فاضل مقداد]]، صص ۲۷۷ و ۲۷۸.</ref>.
 
برای نمونه، [[ابن میثم بحرانی]]، در این باره چنین [[استدلال]] کرده است: [[نصب امام]]، لطفی از خداوند درباره اجرای [[واجبات]] و [[تکالیف شرعی]] است و چنین لطفی با ویژگی یاد شده، به مقتضای حکمت الهی، [[واجب]] است. پس تا هنگامی که [[تکالیف]] اجرا نشده‌اند، [[نصب الهی]] واجب است<ref>{{عربی|ان نصب الامام لطف من فعل الله تعالى في اداء الواجبات الشرعية التكليفية و كل لطف بالصفة المذكورة فواجب في حكمة الله تعالى ان يفعله مادام التكليف بالمطلوب فيه قائما فنصب الامام المذكور واجب من الله في كل زمان التكليف...}}؛ قواعد المرام فی علم الکلام، میثم بن علی البحرانی، ص۱۷۵.</ref>.
 
وی [[لطف]] بودن [[نصب امام]] را برای اجرای [[تکالیف شرعی]]، امری بدیهی شمرده است؛ یعنی بر پایه مطالعه [[تاریخ]] [[جوامع بشری]] و حالات [[مکلفان]]، این [[واقعیت]] آشکار می‌شود که هرگاه [[رهبری]] [[با کفایت]] و [[عادل]]، رهبری آنان را برعهده بگیرد، آنان [[واجبات]] و [[محرمات الهی]] را بیشتر پاس خواهند داشت و اگر چنین رهبری میان آنان نباشد، چنین نخواهد شد. بنابراین حتی اندک تردیدی در لطف بودن [[نصب الهی امام]] عادل و [[باکفایت]] برای مکلفان، وجود ندارد. [[شیخ مفید]] می‌گوید: دلیل بر [[وجوب لطف]]، توقف غرض تکلیف‌کننده بر لطف است. پس لطف از باب [[حکمت]] [[واجب]] است. کسی که [[بندگان]] را به کاری وامی‌دارد، اگر غرض او حصول اختیاری این امر باشد، باید لطف کند تا او بتواند مقصود را انجام دهد و اگر نکند، خلاف حکمت کرده است<ref>النکت الاعتقادیة، ص۳۵. {{عربی|الدليل على وجوبه توقف غرض المكلف عليه فيكون واجبا في الحكمة و هو المطلوب}}.</ref>. این [[استدلال]]، لطف را به [[حکمت الهی]] می‌پیوندد و لطف نکردن را نقض غرض و مخالف حکمت در [[تشریع]] می‌داند.
 
[[خواجه نصیرالدین]] نیز می‌گوید: «[[امامت]] لطف است و لطف بر اساس حکمت بر [[خداوند]] واجب است. پس نصب امام بر مبنای حکمت [[الهی]] واجب است»<ref>{{عربی|الامام لطف فيجب نصبه على الله تعالى تحصيلا للغرض}}، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۹۰.</ref>. علامه در شرح این گفتار می‌نویسد: مصنف بر [[وجوب نصب امام]] بر خداوند استدلال نموده است به اینکه [[امام]] لطف است و لطف بر خداوند از باب حکمت واجب است. صغرای مطلب برای عقلا روشن است؛ زیرا [[علم ضروری]] وجود دارد که وقتی برای عقلا رئیسی باشد که باعث جلوگیری [[مردم]] از [[زور]] و [[ظلم]] گردد و مردم را از [[گناه]] بازداشته و برای [[طاعت]] آماده سازد و بر [[عدل]] و [[انصاف]] وادار نماید، این به [[صلاح]] نزدیک است و از [[فساد]] دور. این امر ضروری و لازم است که [[انسان]] [[عاقل]] در آن تردید ندارد<ref>{{عربی|استدل المصنف على وجوب نصب الامام على الله تعالى بان الامام لطف و اللطف واجب في الحكمة اما الصغرى فمعلومة للعقلا. اذا العلم الضروري حاصل بان العقلا متى كان لهم رئيس يمنعهم عن التغالب و التهاوش و يقيدهم عن المعاصي و يعدهم على فعل الطاعات و يبعثهم على التناصف و التعادل كانوا إلى الصلاح اقرب و من الفساد ابعد و هذا امر ضروري لا شك منه العاقل...}}، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۹۰.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص ۱۲۵-۱۳۰.</ref>
 
==== بر مبنای جود الهی ====
[[جود]] و [[کرم الهی]] از دیگر مبانی [[قاعده لطف]] است. [[شیخ مفید]] دومین مبنای قاعده لطف را در رد مبنای دیگری در این باره، یعنی [[عدل الهی]]، مطرح کرده است<ref>{{عربی|اقول ان ما اوجبه اصحاب اللطف اللطف انها وجب من جهة الجود و الكرم لا من حيث ظنوا ان العدل اوجبه و انه لو لم يفعله لكان ظالما}}، أوائل المقالات، أبوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان الشیخ المفید، ص۵۹.</ref>. [[طبرسی]] در تقریر این دلیل می‌گوید: [[خداوند متعال]] قادر است. انگیزه [[لطف]] نیز به مقتضای جود در وی وجود دارد و هر مانعی مانند [[بخل]]، [[جهل]] و عجز هم از ساحت وی به دور، و نیاز [[بندگان]] به لطف و جود الهی روشن است؛ پس تحقق لطف ضروری است<ref>کفایة الموحدین، اسماعیل طبرسی نوری، ج۱، ص۵۰۷؛ دلایل الصدق، محمد حسن مظفر، همان، صص ۴۹ و ۵۰.</ref>.
 
نزدیک کردن بندگان به [[طاعت]] و دور کردن آنان از [[معصیت]]، در [[حق]] آنان شایسته‌تر است؛ پس [[لزوم]] لطف در حق بندگان ضروری و عدم لطف در حق آنان بر [[خداوند]] محال است<ref>اوایل المقالات، أبوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان الشیخ المفید، ج۴، ص۵۱؛ گوهر مراد، ص۲۵۰؛ کفایة الموحدین، ج۱، ص۵۰۷.</ref>. تطبیق این دلیل بر یک مصداق لطف، یعنی لزوم [[نصب امام]]، افزون بر مقدمه دیگر، به چنین نتیجه‌ای می‌انجامد: مقتضای جود و کرم الهی از سویی و نیاز انسان به راهنمای [[علمی]] و عملی از سوی دیگر، این است که خداوند کسانی را به معلمی و [[رهبری]] [[انسان‌ها]] برانگیزد تا هم راهنمای [[مردمان]] در شناخت راه [[حق]]، و هم آنان در مسیر پیمودن راه [[سعادت]] باشند<ref>جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، سعید ضیایی‌فر، ص۲۵۴.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص ۱۳۰.</ref>


==== بر مبنای [[عدالت الهی]] ====
این مضمون، در منابع [[اهل‌سنت]] با عبارت دیگری آمده است؛ در [[صحاح]] [[اهل‌سنت]] آمده است: امر [[خلافت]] همواره در [[قریش]] خواهد ماند تا هر زمانی که از [[مردم]] دو نفر باقی بماند<ref>{{متن حدیث|لا يَزالُ هذا الأمْرُ في قُرَيْشٍ ما بَقِيَ مِنَ النَّاسِ اثْنانِ}}؛ مسند أحمد بن حنبل، ح۴۶۹۲ و ح۵۵۲۵ و صحيح مسلم، ح۳۳۹۸.</ref>. معلوم است که چرا این [[روایت]] {{متن حدیث|ما بَقِيَ مِنَ النَّاسِ اثْنانِ}} را مطرح کرده است؛ علت اینکه واژه {{متن حدیث|اثْنانِ}} به کار رفته، این است که یکی از آنها [[امام]] و دیگری مأموم است؛ [[امام]] بدون مأموم و [[حاکم]] بدون محکوم معنا ندارد؛ زیرا امام، از مقولات اضافی است؛ یعنی اگر امامی باشد باید کسی هم وجود داشته باشد که به او ائتمام کند و گرنه امام نخواهد بود. بنابر این، روی کره [[زمین]] همیشه باید یک امامی از [[قریش]] وجود داشته باشد<ref>البته لفظ این حدیث، در صحیح بخاری تحریف شده است و به گونه‌ای آورده شده که دیگر این مضمون را ندارد. به نقل بخاری حدیث این‌گونه است: {{متن حدیث|لا يَزالُ هذا الأمْرُ في قُرَيْشٍ ما بَقِيَ منهمُ اثْنانِ}}. صحيح البخاري، ح۳۲۶۲ و ح۶۶۳۴؛ یعنی مادامی که دو قریشی وجود داشته باشد، باید یکی از آنها امام باشد! این متن خود بر جعلی بودن خود گواه است؛ چون معنای درستی ندارد؛ زیرا مشروط‌کردن برقراری امامت و خلافت بر وجود دو قریشی فاقد معنا و نکته است. چه لزومی دارد دو قریشی باشد تا امامت و خلافت برقرار بماند؟ آیا وجود یک قریشی کافی نیست؟! به نظر می‌رسد، بخاری - یا راویان او - این حدیث را با لفظی بی‌معنا و تحریف‌شده آورده‌اند؛ چون نقل صحیح این حدیث، مذهب امامیه را تأیید می‌کند. آنجاکه در حدیث اصلی «من الناس» آمده بود، «اثنان» منطقی است؛ زیرا از میان «مردم» دست‌کم باید دو نفر باشند که یکی امام و یکی مأموم باشد اما اینجا چرا اثنان گفته شده است؟! این موضوع و امثال آن - مانند: تعویض متن {{متن حدیث|مَنْ أَطَاعَ أَمِيرِي فَقَدْ أَطَاعَنِي}} (صحيح البخاري، ح۶۶۳۱) به متن تحریف شده {{عربی|ومَن يُطِعِ الأمِيرَ فقَدْ أطَاعَنِي}} (صحيح البخاري، ح۳۲۶۲) تا شامل هر امیری بشود؛ چه فاسق و چه عادل- به بحث حدیثی گسترده‌ای نیازمند است.</ref>.<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/2dil0?playlist=376197 درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>
[[خداوند]] برای کمال‌یابی هر موجودی در این عالم، همه نوع ابزار ضروری و غیرضروری به او داده است تا از مرز [[ضعف]] و نقص بگذرد و به هدف‌هایش برسد. چگونه ممکن است [[انسان]] پرورش یافته در دامان همین طبیعت، از این [[قانون]] خدش ناپذیر طبیعی مستثنا، و ارتقای [[معنوی]] او نادیده گرفته شود؟ آیا می‌توان گفت، آفریدگاری که از هیچ بخششی در زمینه کمال جسمی [[بشر]] دریغ نکرده، او را از داشتن وسایل بنیادین تعالی روحی‌اش [[محروم]] کرده و این [[نعمت]] را به وی نداده است<ref>مبانی اعتقادات، مجتبی موسوی لاری، ج۴، ص۱۶.</ref>؟


سراسر [[جهان]]، از قانون و [[نظم]] و [[هماهنگی]] و [[پیوستگی]] بر اساس علت و معلول، پر است و همه به سوی [[هدف]] معین حرکت می‌کنند و آنچه در کاربری و [[تکامل]] و فعالیت آنها لازم است، با کمال [[جود]] و [[سخاوت]] به آنها داده شده است. اینها دلالت می‌کنند که نسبت به فعل خود اهتمام کامل دارد. خداوند همه چیز را در جهت بایسته آنها به طور [[تکوینی]]، رهبری می‌کند. آیا [[بی‌انصافی]] نیست که اشرف مخلوقات، یعنی انسان را بدون [[هادی]] و [[سرپرست]] رها کرده باشد<ref>پیشوایی از نظر اسلام، جعفر سبحانی، ص۱۵۷.</ref>؟
=== تحقق نصب الهی [[امام]] در [[امامت خاصه]] [[اهل بیت]] ===
این مسئله غیر از [[وجوب]] آن است. در اینجا بحث از عینیت یافتن این وجوب در [[جامعه]] مطرح است. عملاً [[خدای متعال]] توسط [[پیامبر اکرم]] {{صل}} تا [[روز قیامت]]، [[امام]] [[نصب]] کرده است. این نصب نیز بر سه گونه است:
# '''نصب عام به نحو قضیه حقیقیه:''' مانند [[حدیث]]: {{متن حدیث|خُلَفَائِي... الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي وَيَرْوُونَ أَحَادِيثِي وَسُنَّتِي}}<ref>ابن بابویه، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۴۲۰.</ref> در امثال این [[روایات]] نصب، نصب عام؛ یعنی به نحو قضیه حقیقیه است.
# '''نصب کلی به نحو قضیه خارجیه:''' این نصب کلی است؛ همچون [[حدیث ثقلین]] و [[حدیث سفینه]] که در این [[احادیث]] نصب به نحو قضیه خارجیۀ کلی منظور است. مراد از قید کلی این است که از آن مجموع [[اهل بیت]] {{عم}} [[اراده]] شده است.
# '''نصب به نحو قضیه خارجیه شخصیه:''' همچون {{متن حدیث|عَلِيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي}}<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۰، ص۵۸۸.</ref>، یا احادیثی که در آنها نام [[ائمه اطهار]] {{عم}} تا [[امام دوازدهم]] بیان شده است<ref>مانند حدیثی که جابر جعفی از جابر انصاری نقل کرده است که پیامبر اکرم {{صل}} فرمود: {{متن حدیث|هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَأَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَسَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلاَمَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَكَنِيِّي حُجَّةُ اللهِ فِي أَرْضِهِ وَبَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ اِبْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ}}. صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ج۱، ص۲۵۳.</ref>.<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/2dil0?playlist=376197 درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»]</ref>


رسیدن انسان به کمال و سعادت جز با اجرای تکالیفش میسر نیست و از سویی اجرای [[تکالیف]] بدون رهنما، دشوار است. پس بنابر عدالت الهی، آنچه انسان را به [[طاعت]] نزدیک و از [[معصیت]] دور می‌کند، فراهم می‌آید<ref>{{عربی|ان ما اوجبه اصحاب اللطف من اللطف انا وجب من جهة الجود و الكرم لا من حيث ظنوا ان العدل اوجبه وانه لو لم يفعله لكان ظالما}}؛ المغنی فی ابواب التوحید و العدل، ج۱۰، ص۱۷. شهید مطهری قاعده لطف را از فروع عدل و حسن و قبح عقلی می‌داند مجموعه آثار، ج۳، ص۱۰۰؛ الشیخ المفید أبوعبدالله محمد بن محمد بن النعمان، ج۴، ص۵۹.</ref>.
== [[امامت]] یا [[خلافت]]، انتخابی یا [[انتصابی]]؟ ==
[[وهابیان]] ادعا می‌کنند: مسئله [[رهبری]] و [[جانشینی پیامبر]]{{صل}} به [[مردم]] واگذار شده است که بر اساس {{متن قرآن|وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ}}<ref>«و کارشان رایزنی میان همدیگر است» سوره شوری، آیه ۳۸.</ref> از طریق [[بیعت]]، فردی را به رهبری برمی‌گزینند؛ ولی [[شیعیان]] بدون هیچ دلیلی در این رابطه مسئله «امامت انتصابی» را طرح کرده و می‌کنند. مسئله‌ای که ساخته و پرداخته ذهن علمای شیعه است و ارتباطی با [[وحی]] و [[شرع]] ندارد؛ بنابراین [[مذهب شیعه]] نمی‌تواند «[[حق]]» باشد.


مقصود از «[[وجوب]] بر [[خدا]]» در این مسئله، وجوب به معنای فقهی‌اش نیست. بلکه به معنای کامل بودن فعل خداست؛ یعنی [[خداوند]] از هر [[عیب]] و نقصی در مقام ذات و صفاتش [[منزه]] است و کمال ذاتی و صفاتی خداوند مستلزم این است که فعل او نیز از هر عیب و نقصی منزه باشد. «وجوب علی الله»؛ یعنی ملازمه کمال در ذات و صفات، با کمال در فعل. کارکرد [[عقل]] در این باره، [[شناخت]] و [[ادراک]] است نه لازم کردن و [[واجب]] کردن بر خداوند. عقل به وجوب کاری بر خداوند [[حکم]] نمی‌کند. بلکه [[درک]] می‌کند که محال است [[خداوند حکیم]] و قادر، چنین کاری را ترک کند<ref>تلخیص المحصل، خواجه نصیرالدین الطوسی، ص۳۴۲؛ گوهر مراد، صص ۳۴۸ و ۳۴۹.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص ۱۳۱.</ref>
===پاسخ===
'''تحلیل و بررسی'''
چند نکته در این باره قابل ذکر است:


=== برهان عنایت ===
'''نکته نخست''': برابر [[نص قرآن]]، حق مطلق، ذات [[پاک]] [[باری تعالی]] است. [[خداوند]] می‌فرماید: {{متن قرآن|ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ}}<ref>«آن، بدین روست که خداوند است که راستین است و اینکه او مردگان را زنده می‌کند و اینکه او بر هر کاری تواناست» سوره حج، آیه ۶.</ref>. برابر [[قواعد]] ادبی، وجود ضمیر «هو» به عنوان ضمیر فصل و معرفه بودن «[[الحق]]» به عنوان خبر بیانگر [[حصر]] مبتدا در خبر است؛ بنابراین، معنی [[آیه]] چنین است که: «حق، منحصر در خداست». او حق بالذات است، بقیه حق بودن خویش را وامدار اویند. حال اگر مکتبی توانست حق بودنش را از [[خدا]] اخذ کند حق بالغیر است و در غیر این صورت [[باطل]] است {{متن قرآن|فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ}}<ref>«این است خداوند پروردگار راستین شما بنابراین، پس از حقّ جز گمراهی چه خواهد بود؟ و چگونه (از حق) روی گردانتان می‌کنند؟» سوره یونس، آیه ۳۲.</ref>؛ بنابراین چه [[شیعه]] و چه هر [[مذهب]] دیگری که مدعی [[حقانیت]] است، باید حق بودنش را از خدا اخذ کند، به گونه‌ای که اتصال مذهب خویش را به خدا ثابت کند، در غیر این صورت نمی‌تواند مذهب خویش را به خدا نسبت دهد و مدعی حقانیت و اصالت باشد.
برهان عنایت از دلایل عقلی [[نصب امام]] است که [[فلاسفه]] و عرفا درباره‌اش بحث کرده‌اند. طرح این بحث در [[حکمت]] و [[فلسفه]] بر این [[حقیقت]] دلالت می‌کند که نصب امام، اندیشه‌ای همگانی و فرامذهبی در [[جامعه]] [[فکری]] [[انسانی]] است؛ زیرا روش [[عقلی]] و [[فلسفی]]، ویژه هیچ [[دین]] و [[گرایش]] فکری نیست.


«عنایت» در لغت از ماده (ع ن ی) بر وزن «عَنَی، یَعنِی»، در معنای [[اراده]]، قصد، در نظر گرفتن، رسیدگی کردن، توجه، [[بخشش]] و انعام به کار می‌رود<ref>القاموس المحیط، محمد بن یعقوب الفیروزآبادی، ج۴، ص۳۶۷.</ref>. این مصدر، به دو گونه «عِنایت» و «عَنایت» به کار رفته<ref>القاموس المحیط، محمد بن یعقوب الفیروزآبادی، ج۴، ص۳۶۷؛ المنجد، ماده (ع، ن، ی)، ص۵۳۵؛ مجمع البحرین، ج۳، ص۲۶۴.</ref> و تعریف‌های اصطلاحی گوناگونی درباره‌اش عرضه شده است. [[فخر رازی]] می‌گوید: «عنایت یعنی [[علم خداوند]] به اینکه «اشیاء» به چه حالی باشند تا بر بهترین و کامل‌ترین وجه واقع شوند»<ref>المباحث المشرقیه، فخرالدین محمد بن عمر التمیمی الرازی الشافعی، ج۲، ص۵۱۶.</ref>. [[نصیرالدین طوسی]] در تعریفش می‌گوید: «[[علم]] به نظام خیر که مبدأ [[فیض]]، نظام خیر است»<ref>تلخیص المحصل، ص۴۵۴. {{عربی|ان علمه بما فيه المصلحة سبب لصدور ذلك عنه و هو بوجه قدرته و بوجه إرادته و يسمون تلك الإرادة بالعناية...}}. کتاب المواقف، ج۳، ص۱۱۶. {{عربی|فقال الحكماء إرادته نفس علمه بوجه النظام الأكمل و يسمونه عناية}}.</ref>.
اگر وهابیان در حقانیت [[اعتقاد شیعه]] در موضوع امامت و رهبری، مطالبه [[دلیل شرعی]] می‌کنند آیا برای [[اعتقاد]] خودشان در موضوع [[انتخاب]] [[رهبری]] بعد از [[پیامبر]]{{صل}}، [[دلیل عقلی]] و [[شرعی]] دارند؟! آیا خلافتی که آنان مدعی‌اند، با [[دلیل شرعی]] و [[نقلی]] ثابت شده است یا آن‌که با [[رأی]] [[اهل]] [[سقیفه]] بوده که پس از بحث و [[مشاجره]]، آمیخته با [[عجله]] و [[شتاب]] اتفاق افتاده است؟ [[بخاری]] می‌نویسد {{متن حدیث|كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً}}؛ «[[بیعت با ابوبکر]] بدون [[فکر]] و [[مشورت]] بوده است»<ref>صحیح البخاری، ج۸، ص۲۵۵.</ref>.


[[ابوعلی سینا]] می‌گوید: عنایت عبارت از این است که واجب الوجود بذاته، [[تعقل]] کند که اعضای جسم [[انسان]] چگونه باشد، حرکت [[آسمان]] چه سان باشد تا به گونه بهتر باشند و نظام خیر در آنها موجود باشد. این تعقل [[علم الهی]] به دنبال هیچ‌گونه شوقی یا خواستی یا هدفی غیر از توجه به خویش نیست<ref>التعلیقات، ابن سینا، ص۱۴. وی در این باره می‌نویسد: {{عربی|كون الأول عالما لذاته بما عليه الوجود من نظام الخير، و علة لذاته للخير و الكمال بحسب الإمكان، و راضيا به على النحو المذكور، فيعقل نظام الخير على الوجه الأبلغ في الإمكان فيفيض عنه ما يعقله نظاما و خيرا على الوجه الأبلغ الذي يعقله فيضانا على أتم تأدية إلى النظام بحسب الإمكان}}. رک: النجاة من الغرق فی بحر الضلالات، ابن سینا. ص۶۶۹.</ref>.
'''نکته دوم''': [[شیعه]] در مسئله [[امامت]] و رهبری قائل است که این مسئله یکی از مسائل [[عظیم]] [[دینی]] است که تنها با [[جعل]] و [[نصب الهی]] اتفاق می‌افتد.


[[شیخ اشراق]] گفته است: «عنایت، احاطه [[حق تعالی]] است به چگونگی [[نظام]] کل و به آنچه تمام این مجموعه بر آن باشد...»<ref>اللّمحات، شهاب الدین یحیی سهروردی، ص۱۶۶.</ref>.
از منظر شیعه، [[وجوب اطاعت از امام]] [[معصوم]] از [[قرآن]] استفاده می‌شود. قرآن می‌فرماید: {{متن قرآن|أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref>.


[[قرآن]] می‌گوید: «صنع خدایی است که هر چیزی را در کمال [[استواری]] پدید آورده است. درحقیقت، او به آنچه انجام می‌دهید [[آگاه]] است»<ref>{{متن قرآن|صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ}} «آفرینش خداوند را (بنگر) که هر چیز را استوار آفریده است؛ بی‌گمان او از آنچه انجام می‌دهید آگاه است» سوره نمل، آیه ۸۸.</ref>.
این [[آیه]] به روشنی بر [[وجوب اطاعت اولی الامر]] دلالت می‌کند؛ زیرا همان‌گونه که [[اطاعت از خدا]] و رسولش بدون قید در این آیه آمده، [[اطاعت اولی الامر]] نیز بدون قید آمده و این می‌رساند که [[اولی الامر]] افراد معصومی هستند که [[خداوند]] [[امت]] را به [[اطاعت]] آنها امر کرده است؛ زیرا اگر آنان جایز الخطاء باشند، [[وجوب اطاعت]] آنان مستلزم وجوب اطاعت از [[خطا]] است.
عنایت در [[عرفان]] به معنای [[علم الهی]] به [[مصالح]] امور [[بندگان]] و نظام وجودی [[جهان]] است؛ به عبارت دیگر [[عنایت الهی]] همان چیزی است که اسباب [[رسیدن به کمال]] را برای [[بنده]] فراهم می‌کند<ref>فرهنگ و معارف اسلامی، جعفر سجادی، ج۲، ص۱۳۴۸.</ref>.


بنابراین «عنایت» یعنی اعتنا و اهتمام به اینکه [[نظام تکوین]] و [[تشریع]] از هر جهت، احسن (بهترین) باشد. پس عنایت [[علمی]] [[خداوند]]، [[علم خداوند]] به ذاتش است که صدور و [[آفرینش]] با آن تحقق می‌یابد، و عنایت در مقام فعل و چگونگی [[مخلوقات]]، به معنای پیدایی مخلوقات و [[جهان آفرینش]]، بر اساس علم الهی و «[[نظام احسن]]» است. بنابراین عنایت، از صفات [[فعل خداوند]] شمرده می‌شود<ref>تعلیقة علی النهایة الحکمة، محمدتقی مصباح یزدی، ص۴۶۲.</ref>. عنایت در این نوشتار در معنای دومش به کار می‌رود؛ یعنی وجود و [[نصب امام]] در استواری و استحکام نظام تکوین و تشریع، ضروری است<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص ۱۳۲.</ref>.
روشن است چنین امری بر خداوند [[قبیح]] و مستحیل است، چنان که [[فخر رازی]] از [[دانشمندان]] بزرگ [[اهل سنت]] به این مسئله [[اذعان]] کرده است<ref>التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۱۳.</ref>.


==== [[امامت]] لازمه نظام احسن ====
حال که اولی الامر، باید معصوم باشند، معنی ندارد خداوند اطاعت از آنها را [[واجب]] کند؛ ولی [[مصداق اولی الامر]] را میان امت قرار ندهد؛ زیرا خدایی که [[اطاعت از اولی الامر]] معصوم را واجب کرده است، لابد مصداق آن را نیز میان امت قرار داده و آنها را به امت معرفی کرده است.
[[حکمت]] از صفات فعلیه [[الهی]] است. فخررازی می‌گوید: «حکمت، ایجاد [[افعال]] به‌گونه‌ای [[نیکو]] و محکم است و إحکام، دادن تمام نیاز وجودی موجودات، و [[حفظ]] وجودی آنها به حسب امکان است»<ref>المباحث المشرقیه، ج۲، ص۵۲۰. {{عربی|و قد يعني بالحكمة ايجاد الافعال على الوجه الأحسن و الإحكام هو أن يعطي الشيء جميع ما يحتاج إليه في ضرورة وجوده و في حفظ وجوده بحسب الإمكان}}.</ref>.


[[حکمت الهی]]، به نظامی می‌انجامد که موجب [[تکوین]] و تحقق کمالات وجودی بیشتر و بالاتر است؛ یعنی سلسله‌های علل و معلولات مادی به‌گونه‌ای [[آفریده]] شده‌اند که به قدر امکان، [[مخلوقات]] بیشتری از [[کمالات]] بهتری بهره‌مند می‌شوند<ref>آموزش فلسفه، محمدتقی مصباح یزدی، ج۲، ص۴۲۳.</ref>.
به [[اعتقاد شیعه]] آنان با آیاتی چون [[آیه ولایت]]، [[تطهیر]]، [[مباهله]]، [[مودت]]، [[ذوی القربی]] و احادیثی چون [[حدیث غدیر]]، [[حدیث ثقلین]]، [[حدیث منزلت]] و [[حدیث]] [[اثنی عشر]] [[خلیفه]] معرفی شده‌اند. گستردگی و فراوانی این [[احادیث]] در منابع [[فریقین]] به میزانی است که هیچ نقطه ابهامی در تشخیص [[امامان معصوم]] تصور نمی‌شود. برابر این [[آیات]] و [[روایات]]، [[امامت]]، اصلی است که اصالت و [[حقانیت]] خویش را مستقیم از [[خدا]] می‌گیرد و [[انسان‌ها]] در آن حقی ندارند. با این حساب، آنچه [[شیعه]] ادعا می‌کند دقیقاً آن را [[اثبات]] می‌کند، شیعه برای [[اثبات حقانیت]] [[مذهب]] خود در این مسئله، حتی به روایات خودش هم نیاز ندارد، بلکه آنچه در این باب، ادعا می‌کند در [[منابع اهل سنت]] به گستردگی یافت می‌شود.


اگر [[امام]] در ساختار نظام آفرینش پدید نیاید و در جایگاه ویژه خود قرار نگیرد ([[جعل]] نگردد)، نقص و کاستی به [[نظام احسن]] راه می‌یابد و این با حکمت الهی سازگار نیست؛ یعنی اگر این سلسله و نظام آفرینش، از چنین وجودی تهی باشد، ناقص به شمار می‌رود. پس وجود آن ضروری است. امام با [[عالم غیب]] مرتبط است. از این رو، ویژگی و معیارهای خاصی دارد و از دید درجه و جایگاه در قوص صعودی است. موجودات در قوص نزولی‌اند و بدان احاطه و [[آگاهی]] ندارند. از این رو، تعیین و تشخیص امام، کار انسان‌های عادی نیست؛ بلکه باید از طریق [[تشریع]] صورت پذیرد<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص ۱۳۴.</ref>.
این [[وهابیان]] هستند که باید برای حقانیت [[اعتقاد]] خویش در مسئله [[رهبری]]، [[فکری]] کنند! آیا آنها می‌توانند انتخابی را که به تعبیر [[خلیفه دوم]]، [[فلتة]]<ref>صحیح البخاری، ج۸، ص۲۵۵: {{عربی|فوالله ما كانت بيعة أبي بكر إلا فلتة... إنما كانت بيعة أبي بكر فلته و تمت، ألا و إنها قد كانت كذلك و لكن الله وقى شرها}}.</ref> (بدون [[تأمل]] و [[شور]]) اتفاق افتاده و در ذاتش [[شر]] را همراه داشته، به خدا نسبت دهند؟!


==== تأثیر امام در [[کمال انسان]] ====
'''نکته سوم''': این ادعا از وهابیان پذیرفتنی نیست که آنچه نسبت به [[خلفا]] اتفاق افتاده به [[دستور خدا]] و متصل به [[وحی]] بوده؛ زیرا آنان اعتقادشان بر این است که مسئله [[خلافت]] و [[جانشینی]] به [[مردم]] واگذار شده و هیچ نصی از طرف خدا و [[پیامبر]]{{صل}} درباره آن نرسیده است<ref>الفرق بین الفرق، بغدادی، ص۳۰۸؛ قواعد العقائد، ص۲۲۶؛ المواقف، ج۲، ص۵۷۴ – ۵۸۰.</ref>. [[ابن کثیر]] - از علمای مورد قبول وهابیان - می‌نویسد: {{عربی|إن رسول الله لم ينص على الخلافة عينا لأحد من الناس}}؛ «پیامبر{{صل}} برای احدی به عنوان [[جانشین]] خود تصریح نکرده است»<ref>البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۷۰.</ref>.
[[خداوند]] همه ابزارهای ضروری و غیرضروری [[هدایت]] و [[سعادت انسان]] را پدید آورده و زمینه را برای کمال او فراهم کرده است تا از [[مرز]] [[ضعف]] و نقص بگذرد و در کمال قرار گیرد. از این رو، [[هدف]] تشریع الهی، همان [[هدف خلقت]] است. [[هدف انبیا]] و [[کتب آسمانی]] نیز هدایت و رساندن [[انسان‌ها]] به [[سعادت]] و کمال مطلوب است. [[بوعلی سینا]] با [[برهان عنایت]] بر [[ضرورت]] [[پیامبر]] [[استدلال]] کرده است: واگذاشتن انسان‌ها به خودشان، کار [[درستی]] نیست؛ چون مایه [[اختلاف]] می‌شود و هر کسی چیزی را که به سودش باشد، [[عدل]] و چیزی که به زیانش باشد، [[ظلم]] می‌پندارد. پس نیاز به چنین [[انسانی]] که مایه بقا و پیدایش وجود انسان‌ها است، بسیار شدیدتر از نیاز به رویانیدن موی بر کناره‌های چشم (پلک و مژه) و ابروان و گود کردن کف پاهاست. طبق [[عنایت الهی]] به نیازهایش پاسخ مثبت گفته می‌شود. یکی از نیازهای عمده‌اش، وجود راهنمای [[الهی]] است<ref>تلخیص المحصل، ص۳۶۸.</ref>.


از دید [[حکما]]، [[بعثت انبیا]] بر پایه [[برهان عنایت]] [[ضرورت]] دارد؛ چنان‌که بنابر همین دلیل، وجود مستمر [[امام]] نیز ضروری است<ref>امامت، حسن زاده آملی، ترجمه ابراهیم احمدیان، ص۲۴؛ الهیات و معارف اسلامی، جعفر سبحانی، ص۳۸۰.</ref>. همان دلیلی که ناگزیری [[تکلیف]] و [[بعثت]] را توجیه می‌کند، توجیه‌کننده [[ضرورت امامت]] و امام است<ref>تاریخ فلسفه، کاپلستون، ج۴، ص۲۵۳.</ref>. [[ملاصدرا]] [[امامت]] را مقتضای «[[عنایت]] ربانیه» می‌شمرد؛ چنان‌که [[نیاز مردم به امام]] از نیازشان به [[منافع]] ضروریشان بیشتر است؛ پس [[وجوب عقلی نصب امام]] بر [[خداوند]]، از محال بودن [[جهل]]، [[نقص]] و [[عیب]] او برمی‌آید<ref>اصول کافی، ص۴۸۴.</ref>.
اکنون با وجود چنین باوری چگونه می‌توان مسئله خلافت را یک امر [[شرعی]] و [[دینی]] تلقی کرد؟ چگونه می‌توان [[وجوب پیروی]] از خلفا را به [[شرع]] نسبت داد؟! روش [[انتخاب]] خلفا هم نشان می‌دهد که هیچ اصل شرعی در این مسئله مورد توجه نبوده؛ زیرا [[ابوبکر]] در [[سقیفه]] تنها با [[بیعت]] [[عمر]] و چند نفر دیگر آن هم با [[عجله]] و [[شتاب]] در غیاب اکثر [[مسلمانان]] خصوصاً [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} به [[خلافت]] رسیده است.


امام [[شئون]] و [[وظایف]] فروانی دارد؛ مانند [[هدایت]] افراد [[بشر]] و هدایت [[جامعه]] در بخش‌های [[سیاسی]] و [[حکومتی]] و [[قانون‌گذاری]] و تبیین و توضیح [[شریعت]] و رساندن [[فیض الهی]] به [[مخلوقات]]. [[انسان]] نیز بر پایه ساحت‌های وجودی‌اش، به آن شئون نیاز دارد و این نیازها، از نیاز او به نان و آب و چشم و گوش بسی مهم‌تر است<ref>ولایت نامه، محمد گنابادی، ص۲۴۸.</ref>.
چنان‌که گذشت، [[بخاری]] از قول عمر نقل می‌کند که بیعت ابی بکر بدون [[مشورت]] با مسلمانان بوده است<ref>صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶۰. {{عربی|كانت بيعة أبي بکر فلته و تمت... و ليس منكم من تقطع الأعناق إليه مثل أبي بكر من بايع رجلا عن غير مشورة من المسلمين}}.</ref>.  


[[بوعلی سینا]]، امام را «[[ربّ]] [[انسانی]]» می‌داند<ref>الشفاء، الالیهات ابن سینا، ص۵۰۸.</ref> و از دید کسانی، این [[کلام]] به ویژگی الهی و بشری امام اشاره می‌کند: از امام به عنوان «ربّ انسانی» یاد کرده است؛ چون [[حجت خداوند]] بر [[خلق]]، بشری است که واسطه بین [[خدا]] و [[بندگان]] است؛ پس به ناچار باید از جانب خداوند [[علیم]] و [[حکیم]]، با [[حکمت عملی]] و نظری مؤید باشد و علی‌رغم شباهتش به آنان در [[خلقت]]، شباهت و مشارکتی در [[کرامات]] الهی و امور قدسی و [[ملکوتی]] که شامل حال اوست، نداشته باشد. پس.، شیخ با کلامش که گفت: «ربّ انسانی»، به هر دو جهت بشری و الوهی، عنایت و توجه کرده است<ref>امامت، حسن زاده آملی، ص۳۴.</ref>.
[[قرطبی]] - [[مفسر]] بزرگ [[اهل سنت]] - پس از [[اذعان]] به عدم تحقق مشورت و [[اجماع]] بابت [[خلافت ابوبکر]] می‌نویسد: «اگر یکی از ریش سفیدان هم با کسی بیعت کند، خلافت منعقد می‌شود، دلیلش آن است که عمر به [[تنهایی]] با ابوبکر بیعت کرد و ابوبکر [[خلیفه]] شد»<ref>الجامع لأحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۹: {{عربی|فإن عقدها واحد من أهل الحل و العقد فذلك ثابت و يلزم الغير فعله... و دليلنا أن عمر عقد البيعة لأبي بكر}}.</ref>.


معقول نیست که [[عنایت الهی]]، منافع ناچیز را تأمین کند، اما از این منافع اساسی باز بماند، و معقول نیست که خداوند نیازهای نخستین بشر را بداند، اما نیازهای بنیادین او را نشناسد، و درست نیست که او به چیزهای ضروری برای پیدایی [[نظام خیر]] ممکن، بی‌اعتنا باشد و آنها را پدید نیاورد. بنابراین حال که [[عنایت الهی]] [[نظام احسن]]، نیازهای مقدمات و موجودات پایین را تأمین، و راه را برای رسیدنشان به کمال مطلوب، آماده کرده است، [[هادی]] و راهنمای همیشگی برای [[انسان]] نمی‌گمارد؟!
پس از [[ماجرای سقیفه]]، [[تیم]] برنده با فشار [[قبایل]] [[تازه مسلمان]] اطراف [[مدینه]] و ایجاد فضای [[رعب]] و [[وحشت]]، به [[اجبار]] و [[اکراه]] از [[مردم مدینه]] بیعت گرفتند. [[طبری]] می‌نویسد: {{عربی|إن أسلم أقبلت بجماعتها حتى تضايق بهم السكك فبايعوا أبا بكر. فكان عمر يقول: ما هو إلا أن رأيت أسلم فأيقنت بالنصر}}؛ «[[قبیله اسلم]] با انبوهی از جمعیتش، خیابان‌های مدینه را پر کرد تا برای ابوبکر [به [[زور]]] بیعت بگیرد. عمر همواره می‌گفت: به [[پیروزی]] [[یقین]] نداشتم تا آن‌که قبیله اسلم را دیدم، پس به پیروزی یقین کردم»<ref>تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۸.</ref>.


‌انسان در میان موجودات، از دید مادی، از همه مواهب الهی بهره دارد و از دید [[معنوی]] که مهم‌تر از بعد مادی است، نیازهایش بر پایه عنایت الهی برمی‌آید. داشتن [[پیشوا]] و [[رهبر]] از ضروری‌ترین نیازهای انسان<ref>تلخیص المحصل، ص۳۶۸.</ref> در حیات اجتماعی و فردی است<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص ۱۳۵.</ref>.
اساساً [[حمله]] به [[بیت]] [[فاطمه زهرا]]{{س}} برای همین بوده تا متخلفان از بیعت را، که در [[خانه]] آن حضرت [[تحصن]] کرده بودند، به اجبار به بیعت وادار کنند. [[ابن عبد ربّه]] - از [[دانشمندان اهل سنت]] - در این باره می‌نویسد: «ابوبکر، عمر را نزد علی{{ع}} و [[یاران]] وی فرستاد تا آنها را از [[خانه فاطمه]] برای بیعت بیرون کند و در صورت [[امتناع]] به [[زور]] [[متوسل]] شود. [[عمر]] با مقداری [[آتش]] به سوی آنها رفت. هنگامی که [[فاطمه]]{{س}}، عمر را با آن وضع دید، فرمود: ای پسر خطاب! آمده‌ای تا [[خانه]] ما را به آتش کشی! عمر پاسخ داد: آری! مگر اینکه مانند همه [[مردم]] عمل کنید (تن به [[بیعت]] بدهید)»<ref>العقد الفرید، ج۴، ص۲۴۷: {{متن حدیث|... فَأَقْبَلَ بِقَبَسٍ مِنْ نَارٍ عَلَى أَنْ يُضْرِمَ عَلَيْهِمُ الدَّارَ فَلَقِيَتْهُ فَاطِمَةُ فَقَالَتْ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ أَ جِئْتَ لِتُحْرِقَ دَارَنَا قَالَ نَعَمْ أَوْ تَدْخُلُوا فِيمَا دَخَلَتْ فِيهِ الْأُمَّةُ}}.</ref>.


=== [[جامعیت دین]] ===
اما کیفیت [[انتخاب خلیفه دوم]] با تعیین مستقیم [[خلیفه اول]] صورت پذیرفت؛ در انتخاب خلیفه دوم نه تنها هیچ اعتنایی به [[رأی]] [[صحابه]] نشد بلکه به [[اعتراضات]] آنان هم هیچ توجهی نشد. برابر [[اسناد]] [[تاریخی]]، پس از آن‌که صحابه از تصمیم خلیفه اول مبنی بر [[نصب]] [[خلیفه دوم]] به [[خلافت]] مطلع شدند، از باب [[اعتراض]] گفتند: {{متن حدیث|تَسْتَخْلِفُ عَلَيْنَا فَظّاً غَلِيظاً؟... فما تقول لربک إذا لقیته و قد استخلفت علینا عمر؟}}؛ «تو فرد [[خشن]] و سخت [[دل]] را بر ما مسلط کردی، زمانی که در پیشگاه [[خدا]] حاضر شوی چه پاسخی برای این تصمیمت داری؟»<ref>المصنف ابن أبی شیبة، ج۸، ص۵۷۴؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۸، ص۱۴۹. </ref>.
این موضوع [[کلامی]] از این روی که از دید متکلمان شیعی، از [[ادله]] «[[نصب الهی امام]]» به شمار می‌رود<ref>آموزش عقاید، محمدتقی مصباح یزدی، ج۱، ص۲؛ سیاست و حکومت، کاظم قاضی زاده، ص۳۵۳؛ ولایت فقیه رهبری در اسلام، عبدالله جوادی آملی، ص۶۶.</ref>، بررسی می‌شود.


[[جامعیت]] و کمال دین اسلام، از [[کتاب و سنت]] سرچشمه می‌گیرد. [[خداوند متعال]] بارها [[قرآن]] را منبع پایان‌ناپذیر و [[مبین]] هر چیز خوانده<ref>{{متن قرآن|وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ}} «و بر تو این کتاب را فرو فرستادیم که بیانگر هر چیز و رهنمود و بخشایش و نویدبخشی برای مسلمانان است» سوره نحل، آیه ۸۹.</ref> و [[دین اسلام]] را جامع و کامل دانسته است<ref>{{متن قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا}} «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.</ref>. علمای [[مذاهب اسلامی]] نیز این سخن را پذیرفته‌اند. اما درباره تفسیرش و مسائل مرتبط با آن از [[قرن اول هجری]]، بلکه پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} بحث‌های دامنه‌داری در این حوزه مطرح کرده‌اند<ref>جایگاه مبانی کلام در اجتهاد، سعید ضیایی فر، ص۷۴۴.</ref>. [[امام علی]]{{ع}} [[تفسیر]] [[شریعت]] را که از [[شئون امامت]] به شمار می‌رود، با جامعیت و [[کمال دین]] پیوند می‌دهد و بر مبنای آن بر [[ابطال]] [[رأی]] در [[دین]] و شریعت [[استدلال]] می‌کند<ref>{{متن حدیث|أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ أَمْ كَانُوا شُرَكَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ يَقُولُوا وَ عَلَيْهِ أَنْ يَرْضَى أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صعَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ يَقُولُ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‌ءٍ}}؛ نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، ج۱۸، ص۶۰.</ref>.
[[امیر مؤمنان علی]]{{ع}} نیز در [[خطبه]] معروف به [[شقشقیه]] با اشاره به همین نکته می‌فرماید: {{متن حدیث|فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ فَصَيَّرَهَا وَ اللَّهِ فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا}}؛ «[[راستی]] شگفت‌آور است [نفر اول] که در [[حیات]] خویش از مردم درخواست می‌کرد عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود هنگام [[مرگ]]، عروس خلافت را در آغوش شخص دیگر نهاد، چه محکم هر یک از آن دو، سهمشان را از پستان‌های [[ناقه]] خلافت دوشیدند! او خلافت را در [[اختیار]] کسی قرار داد که آکنده از [[خشونت]] بود، [[کلامی]] [[ناهنجار]] و برخوردی ناگوار داشت، [[اشتباهات]] او مدام و پوزش‌طلبی وی فراوان بود»<ref>نهج البلاغه، خطبه سوم.</ref>.


بنابر بررسی [[تاریخی]]، این موضوع کلامی دوجا مطرح شده است: هنگام شمارش ویژگی‌های [[شریعت اسلام]]<ref>شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۵، ص۳۹. {{عربی|الثاني: ما اشتمل عليه شريعته من امر الاعتقادات و العبادات و المعاملات و السياسيات...}}.</ref> و در احتجاج‌های [[علمای امامیه]] و دیگر [[فرقه‌ها]]<ref>الایضاح، ابی محمد الفضل بن شاذان، ص۵۴. {{عربی||قالت الشيعة للمرجئة: ما دعاكم إلى ان قلتم: ان الله تعالى لم يبعث نبيه إلى خلقه بجميع ما يحتاجون اليه عن الحلال و الحرام و الفرايض و الاحكام، و ان رسول الله{{صل}} لم يعلم ذلك؛ او علمه فلم يبينه للناس حتى توفى؟}}</ref>. اصل [[جامعیت]] [[شریعت]] و [[دین اسلام]]، در جایگاه نخست از برجستگی‌های شریعت اسلام در سنجش با دیگر [[شرایع]] مطرح شده و در جایگاه دوم، بیشتر به [[تفسیر]] جامعیت و پیام‌ها و لوازم آن پرداخته است.
[[خلیفه سوم]] هم طبق [[وصیت]] [[خلیفه دوم]] در یک [[شورای شش نفره]] ([[اهل حل و عقد]]) [[انتخاب]] شد و بالأخره [[معاویه]] هم با [[زور]] سرنیزه و [[قلدری]] و [[مکر]] به [[حکومت]] رسید.حال کدام یک از اینها را می‌توان به [[خدا]] و [[شرع]] نسبت داد؟! بنابراین کسانی که در [[حقانیت شیعه]] در موضوع [[رهبری]] و [[امامت]] تشکیک می‌کنند، خودشان به این تشکیک سزاوارترند.


واژه «جامعیت» مصدر جعلی از ریشه «جمع»، و جمع به معنای انضمام و گردآوری چیزهای جدا از هم، بر محور مشترک است<ref>معجم مقاییس اللغة، أبی الحسین أحمد بن فارس بن زکریا إبن فارس، ج۱، ص۴۷۹؛ لسان العرب، جمال الدین محمد بن مکرم بن منظور الأفریقی المصری، ج۲، ص۳۵۵؛ در فارسی نیز به همین معنا بکار می‌رود. ر.ک: علی اکبر دهخدا، لغت‌نامه دهخدا، ج۵، ص۱۴۷۵.</ref>. [[هدف]] مشترک، بخش‌ها و قلمرو آن را روشن می‌کند.
البته ممکن است [[وهابیان]] مدعی شوند که این انتخاب‌ها بر اساس اصل [[مشورت]] و [[اجماع]] بوده که یک اصل [[قرآنی]] است. [[قرآن]] می‌فرماید: {{متن قرآن|وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ}}<ref>«و کارشان رایزنی میان همدیگر است» سوره شوری، آیه ۳۸.</ref>.


واژه «کمال» در لغت در برابر [[نقص]] به کار می‌رود و هنگامی چیزی بدان متصف می‌شود که هدف را برآورد<ref>المفردات فی غریب القرآن، صص ۴۴۱ و ۴۴۲.</ref>. ازاین‌رو، دو وصف «کامل» و «جامع» در این نقطه مشترکند که تعیین دقیق حد و [[مرز]] معنای آنها، با توجه به هدف، به دست می‌آید و با یکدیگر متفاوت نیستند و مقصود این است که [[اسلام]] در تأمین هدف خودش کمبودی ندارد و به همه اهداف آورنده این [[دین کامل]] و جاویدان، پرداخته است<ref>رک: جایگاه مبانی کلام در اجتهاد، ص۷۴۶؛ جامعیت دین، محمدعلی ایازی، ج۱۰، ص۱۰۰.</ref>.
ولی روشن است که اولاً: تعبیر به {{متن قرآن|أَمْرُهُمْ}} «امر خودشان» نشان می‌دهد این مربوط به جایی است که جنس کار از امور [[مردم]] شمرده شود؛ اما در اموری مانند امامت و [[خلافت]] که یک مسئله [[الهی]] است و [[نصوص]] بسیاری از طرف [[شارع مقدس]] درباره آن رسیده است دیگر جای مشورت نیست.


اسلام بهترین و [[کامل‌ترین]] قانون‌های [[الهی]] را دارد که ویژه [[عبادات]] نیستند؛ بلکه [[حکم]] جمیع بخش‌های [[سیاست]] را بر وجه اکمل و وافی داراست؛ حتی دیه شکاف صورت (ارش الخد)<ref>بصائر الدرجات الکبری، أبوجعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفار، ص۱۴۳؛ بحار الأنوار، محمد باقر المجلسی، ج۲۶، ص۲۳. «از امام صادق{{ع}} نقل شده که فرمود: صحیفه‌ای نزد ماست که طول آن هفتاد ذرع و به املای پیامبر خدا{{صل}} است و علی{{ع}} آن را به دست خود نوشته و تمام آنچه مورد احتیاج است، حتی دیه خراش، در آن ثبت شده است.</ref>. [[اسلام]]، همه مسائل و موضوعاتی را که [[بشر]] در [[سعادت]] و کمال و دست‌یابی به [[حیات]] مطلوب به آنها نیاز دارد، به طور کامل بیان داشته و در آموزه و رهنمودهایش آورده است و در این باره در سنجش با دیگر [[ادیان]] و [[مکتب‌های الهی]] و بشری، از [[جامعیت]] خاصی برخوردار است.
ثانیاً: آنان که در [[سقیفه]] [[اجتماع]] کردند، حتی خودشان - برابر [[اسناد]] [[تاریخی]] - به این [[آیه]] (مشورت) و [[حکم]] آن توجهی نداشته و استنادی هم به این آیه نکرده‌اند.


بنابر اهداف و مقاصد یاد شده در [[قرآن]]، [[آموزه‌های اسلام]] و گستره مسائل و موضوعات [[قرآنی]] از مسائل و موضوعات [[اخلاقی]]، [[عبادی]] و فردی، بسیار فراتر می‌رود و مسائل و موضوعات [[اجتماعی]] - [[سیاسی]] و [[مدیریتی]] و [[حکومتی]] را نیز دربرمی‌گیرد؛ زیرا اهداف و مقاصدی مانند [[عدالت اجتماعی]]، [[آزادی]] [[انسان]] از اسارت‌های گوناگون سیاسی، [[اقتصادی]] و [[فکری]] و ساختن [[جامعه آرمانی]] و [[تأمین سعادت]] و [[رشد]] و کمال [[انسان‌ها]] در همه زمینه‌ها<ref>جامعیت، جهانی بودن و جاودانگی دین از نظر قرآن، حسین غفاری، مجموعه آثار کنگره بررسی مبانی فقهی امام خمینی...، ج۱۰، ص۲۵۸.</ref>، بر مدار آن می‌گردد.
ثالثاً: چنان که گذشت هیچ یک از [[خلفا]] با مشورت [[مسلمانان]]، [[قدرت]] را در [[اختیار]] نگرفتند! در [[انتخاب خلیفه دوم]] و سوم که هیچ سخنی از مشورت مسلمانان نیست! در ارتباط با [[خلیفه اول]] هم که مردم نقشی نداشتند؛ زیرا اگر [[انتخاب خلیفه اول]] با مشورت مردم بود، پس چرا مردم را با [[اکراه]] و [[اجبار]] به [[بیعت]] وادار کردند؟ چرا برخی از [[صحابه]] در همان جلسه سقیفه با خلافت [[خلیفه]] [[مخالفت]] کرده‌اند؟!<ref>صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶ - ۲۷.</ref> و چرا گروهی از [[انصار]] یا همه‌شان می‌گفتند جز با علی{{ع}} با احدی بیعت نمی‌کنیم؟<ref>تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۴۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۵: {{عربی|فبايعه عمر و بايعه الناس فقالت الأنصار أو بعض الأنصار: لا نبايع إلا عليا}}.</ref> و اگر مبنا بر مشورت بود، پس چطور این [[قانون]] در مورد خلفای بعدی نقض گردیده است؟!<ref>تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص۱۸۶.</ref>.


معنای [[اکمال دین]] در [[آیه]] {{متن قرآن|الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ}} همین است. [[دین کامل]] و جامع، همه نیازهای [[جوامع اسلامی]] را در گستره [[تاریخ]] و متناسب با رشد آنها، برمی‌آورد. [[رهبری]] و [[پیشوایی]] بعد از پایان یافتن دوره [[رسالت]] و [[نبوت]]، از اصلی‌ترین نیازهاست. آیا ساختار و [[مبانی نظام سیاسی]] [[امت اسلامی]] از طریق [[تشریع]] [[ابلاغ]] شده و [[آینده]] و دورنمای [[جامعه اسلامی]] در چشم‌انداز [[وحی]] روشن شده یا اسلام به این موضوع بی‌اعتنا بوده است؟ بنابر جامعیت‌نگری یاد شده، می‌توان از این دعوی [[دفاع]] کرد که اسلام [[ساختار سیاسی]] [[نظام اسلامی]] را به خود [[مسلمانان]] واگذارده است؟
بنابراین مسئله [[امامت]] و [[رهبری]] نزد [[وهابیان]] نه مستند به [[نص]] است ونه [[اجماع]] و نه [[مشورت]]، با این حال چگونه از منظر آنها، [[وجوب اطاعت]] از [[خلفا]] مستند به [[شرع]] شده است؟!


[[اهل سنت]] معتقدند که اسلام [[انتخاب]] [[نظام سیاسی]] (نظام سیاسی [[خلافت]]) را بعد از [[پیامبر]]{{صل}}، به خود [[امت اسلامی]] واگذارده است [[مسلمانان]] پایه [[وجوب عقلی]]<ref>شرح الاصول الخمسه، ص۵۱۴.</ref> یا [[وجوب]] سمعی<ref>شرح المواقف، علی بن محمد القاضی الجرجانی، ج۸، ص۳۴۵. عضدالدین ایجی، در این زمینه می‌گوید: {{عربی|نصب الامام عندنا واجب علينا سمعاً}}.</ref>، موظفند [[نظام سیاسی جامعه]] را خودشان [[انتخاب]] کنند. بنابراین، کمال و [[جامعیت]] که در [[دین]] به آن تصریح شده است، آسیب می‌پذیرد و در عرصه جهانی نمی‌توان از آن [[دفاع]] کرد.
'''نکته چهارم''': [[شناخت]] و [[بیعت با امام]] در هر عصر از مسائل مهمی است که در [[احادیث]] وارد شده است. [[علمای اسلام]] [[نصب امام]] در هر عصر را بر همه [[مسلمانان]] [[واجب]] می‌دانند<ref>المواقف، ج۲، ص۵۷۴؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۱۷۸.</ref>.


باری، از دید دانشوران [[شیعه]]، [[کمال دین]] و جامعیت آن بر مدار [[تشریع]] [[امامت]] و [[ساختار نظام سیاسی]] می‌گردد و [[ختم نبوت]]، هنگامی با [[حکمت الهی]] همسو خواهد بود که با [[نصب امام]] همراه باشد؛ امامی که همه ویژگی‌های [[پیامبر]]{{صل}} را جز [[نبوت]] و رسالت‌دار است<ref>کتاب المواقف، ص۳۵۳.</ref>؛ یعنی [[علم خدادادی]] دارد تا بتواند [[حقایق دین]] را با همه دقایقش بیان کند، [[ملکه عصمت]] دارد تا از انگیزه‌های [[نفسانی]] تأثیر نپذیرد. پس کمال و [[جامعیت دین]] از [[دلایل]] [[نصب الهی امام]] است<ref>الشافی فی الامامة، ج۱، ص۴۷؛ رسائل الشریف، ج۱، ص۳۰۹؛ المنقذ من التقلید حمصی، ج۲، ص۲۳۶؛ سرمایه ایمان، لاهیجی، صص ۱۰۸ و ۱۰۹؛ تذکرة حلی، ج۱، ص۴۵۱؛ کتاب البیع، امام خمینی، ج۲، ص۶۲۰، الکافی، کلینی، ج۱، ص۵۹.</ref>.
از جمله احادیثی که در این زمینه از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} صادر شده، [[حدیث نبوی]] است که فرمود: {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةُ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}؛ «هر کس بمیرد و در گردنش [[بیعت]] [امامی] نباشد به [[مرگ جاهلی]] مرده است»<ref>صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲؛ سنن الکبری، ج۸، ص۱۵۶.</ref>.


[[امام خمینی]] بر پایه دلیل جامعیت دین، اشتمال دین را بر [[دولت]] و [[نظام اجرایی]] ضروری دانسته و می‌نویسد: [[متون دینی]]، بر جامعیت دین و بیان نیازهای گوناگون آنان ([[مردم]]) تأکید کرده است. دولت و نظام اجرایی از نیازهای [[زندگی اجتماعی]] به شمار می‌رود. بنابراین، دین باید دربردارنده [[نظام]] و نهاد اجرایی باشد<ref>کتاب البیع، امام خمینی، ج۲، صص ۴۶۴ و ۴۶۱. {{عربی|وقد دلت الادلة على عدم احتمال ما تحتاج اليه الناس...}} و {{عربی|ولا يعقل ترك ذلك من الحكمة الصانع...}}.</ref>.
روشن است که بیعت با امام مرده معنی ندارد؛ بنابراین مراد از این [[حدیث]] بیعت با امام [[حی]] و زنده است. از سوی دیگر [[عبدالقاهر بغدادی]] از قول علمای اسلام نقل می‌کند که آنان بر این باورند: {{عربی|لا تصح الإمامة إلا لواحد في جميع أرض الإسلام}}؛ «در تمام [[سرزمین‌های اسلامی]] تنها امامت برای یک فرد صحیح است»<ref>الفرق بین الفرق، ص۳۰۹.</ref>.


ایشان امامت را [[قوه]] جریان [[قانون]] می‌داند که مقصود اصلی دین و [[قانون‌گذاری]] است: از این جهت به [[حکم]] [[خرد]]، همان‌طور که دین و [[قرآن]] در پیشگاه [[خدا]] و پیامبر{{صل}} با اهمیت تلقی می‌شود، امامت هم باید در آن پیشگاه به همان اهمیت شناخته شود؛ زیرا که [[امامت]] [[قوه]] جریان [[قانون]] است که مقصود اصلی از [[دین]] و [[قانون‌گذاری]] است. از این جهت، بی‌امامت قانون‌گذاری [[لغو]] و [[بیهوده]] است و با امامت، [[دین کامل]] و [[تبلیغ]] تمام می‌شود<ref>امامت و انسان کامل، امام خمینی، صص ۲۰۴ و ۲۰۵.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص ۱۴۱.</ref>
بر اساس [[روایات]] دیگر، [[امام]] [[مسلمین]] باید دارای ویژگی‌هایی خاص باشد که به برخی از آنها اشاره می‌شود:
آن‌که امام باید [[قریشی]] باشد. چنان که از پیامبر اکرم{{صل}} [[روایت]] شده است: {{متن حدیث|الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ‌}}؛ «[[امامان]] از قریش‌اند»<ref>مسند احمد، ح، ۸، ص۱۴۲؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۷۶.</ref>.


=== برهان واسطه فیض ===
[[مناوی]] در شرحش می‌نویسد: {{عربی|ذهب الجمهور إلى العمل بقضية هذا الحديث فشرطوا كون الإمام قرشياً}}؛ «[[جمهور]] [[علما]] بر اساس این حدیث عمل کردند، پس قرشی بودن را در امام شرط دانسته‌اند»<ref>فیض القدیر، ج۳، ص۲۴۷.</ref>. جمهور علمای اسلام «[[مجتهد]]» بودن را نیز از [[شرایط امام]] دانسته‌اند. «[[ایجی]]» - از [[دانشمندان اهل سنت]] - می‌نویسد: {{عربی|الجمهور على أن أهل الإمامة مجتهد في الأصول و الفروع ليقوم بأمور الدين}}؛ «جمهور [[علمای اسلام]] بر این باورند که [[امام]] باید در اصول و [[فروع]] [[مجتهد]] باشد تا بتواند به امور [[دین]] [[اقدام]] کند»<ref>المواقف، ج۳، ص۵۸۶.</ref>.
مسئله [[فیض]] و وساطت در آن، از زمان‌های گذشته محل بحث و نظر بوده است. این بحث در [[فلسفه]] افلاطونی جایگاه ویژه‌ای دارد؛ همچنین [[فلاسفه]] [[مسلمان]] همچون [[فارابی]] و [[میرداماد]] و دیگران آن را مطرح کرده‌اند. این بحث در [[عرفان اسلامی]] به‌ویژه [[عرفان نظری]] نیز به چشم می‌خورد؛ چنان‌که [[محیی الدین]]، از [[عارفان]] مسلمان به [[فیض اقدس]] و [[فیض مقدس]] [[معتقد]] است<ref>ر.ک: فتوحات المکیه، محی الدین ابن عربی.</ref>.


[[دانشمندان]] مسلمان بحث «وساطت در فیض» را از منظرهای گوناگون بر رسیده‌اند. این نوشتار از آن روی که [[وجود امام]] واسطه در فیض به شمار می‌رود، بدین بحث می‌پردازد. آیا [[افاضه]] بر موجودات، بی‌واسطه صورت می‌پذیرد یا با واسطه؟ [[فیض الهی]] به موجودات، بدون واسطه صورت نمی‌پذیرد؛ زیرا علت و معلول، باید هم‌سنخ باشند. [[واسطه فیض]] نیز فیض است، بلکه [[حقیقت]] و جوهر فیض است و حقیقت [[ولایت مطلقه]]، هم فیض الهی، و هم [[واسطه رسیدن فیض]] [[خدا]] به دیگر موجودات است. [[ولی خدا]]، ظرف [[مشیت]] او و مبدأ جریان فیض الهی است.
[[عبدالقاهر بغدادی]]<ref>الفرق بین الفرق، ص٣٠٨.</ref>، ماوردی<ref>الأحکام السلطانیة، ص۶. </ref>، [[تفتازانی]]<ref>شرح المقاصد، ج۲، ص۲۷۱.</ref>، [[باقلانی]]<ref>تمهید الأوائل، ص۴۷۲ – ۴۷۳.</ref> و دیگران نیز به این مطلب تصریح کرده‌اند.


[[بوعلی سینا]] در «الشفاء» درباره [[امام]] و [[خلیفه]] می‌گوید: و هر کس علاوه بر آنچه امام و خلیفه گفته شد، دارای [[خواص]] [[پیامبری]] باشد، چنین کسی [[رب]] النوع [[انسان]] تواند بود... و امور [[بندگان خدا]] به دست او سپرده شده است و اوست فرمانروای [[جهان]] خاکی (العالم الارضی) و هم او [[خلیفةالله]] است در [[زمین]]<ref>الشفاء، ابن سینا، پایان الهیات. {{عربی|...و من فاز مع ذلك بالخواص النبوية كاد يصير ربا انسانيا... و كاد أن تفوض اليه امور عباد الله... و هو سلطان العالم الارضي و خليفة الله فيه}}.</ref>.
همچنین [[عدالت]] و [[پرهیز]] از [[فسق]] و [[ظلم]] را نیز از جمله شروط امام برای [[تصدی مقام امامت]] [[مسلمین]] دانسته‌اند. «[[ایجی]]» می‌نویسد: {{عربی|يجب أن يكون عدلا}}؛ «[[واجب]] است که [[امام عادل]] باشد»، آن‌گاه ایجی آن را شرط [[اجماعی]] دانسته است<ref>المواقف، ج۳، ص۵۸۷.</ref>.


مقصود از «العالم الارضي»، جمیع [[کائنات]] ارضی است که امام بر آنها دلالت دارد؛ چنان‌که از تعبیر «رباً انسانیاً» نیز استفاده می‌شود که مقصودش، مؤثر بودن در [[تربیت]] صورت نوعیه است. تعبیر «تفوض الیه امور [[عبادالله]]»، هم [[ولایت تکوینی]] و هم [[ولایت تشریعی]] را دربرمی‌گیرد. چنان‌که [[فیض]] [[خلق]] و [[تکوین]] به واسطه نیاز دارد، فیض [[هدایت]] و [[تشریع]] نیز به واسطه محتاج است؛ زیرا خود هدایت و تشریع، فیض [[عظیم]] است و این فیض نیز به واسطه‌ای نیاز دارد که [[شایستگی]] پذیرش این فیض را داشته باشد و مصداقش جز [[نفوس]] [[شایسته]] برای پذیرش هدایت [[آیات الهی]] و [[تبلیغ]] و [[تعلیم]] آن به [[بشر]] نیست؛ زیرا [[انسان]] به [[تنهایی]] بر [[درک]] [[معارف الهی]] [[قدرت]] ندارد. [[عقل]] تنها چراغ راه اوست؛ چنان‌که اگر راه را به او نشان دهند، به سرمنزل مقصود می‌رسد. اما عقل به تنهایی نمی‌تواند راه اصیل را [[کشف]] کند و اگر بتواند، ضامن [[استقامت]] انسان در این راه نیست.
سؤال این است آیا [[وهابیان]]، امروزه چنین امامی را با این ویژگی‌ها می‌شناسند؟! در این [[زمان]] آنان در [[بیعت]] چه امامی به سر می‌برند؟! چگونه می‌شود در این زمان به [[حدیث]] {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةُ}} عمل کرد؟! آن امام قرشی عالم [[عادل]] در زمان ما کیست؟! کجاست؟!


سهروردی می‌گوید: پس باید [[زمین]] از وجود یکی از آنها خالی نباشد... آنان نگه‌دارنده و میخ‌های عالم هستند... به واسطه آنان، [[نظام]] [[پایدار]]، و حالاتش مستقر می‌ماند و فیض [[خداوند]] می‌رسد و اگر زمانی از میان آنها خالی بماند، [[فساد]] و [[هلاکت]] زیاد می‌شود<ref>شرح حکمه الاشراق، شمس الدین محمد سهروردی، تصحیح حسین ضیایی. {{عربی|فوجب أن لا تخلو الأرض عن واحد منهم... فهم حفاظ العالم و أوتاده بهم يدوم نظامه و تستقر أحواله و يتصل فيض الباري تعالى، و لو خلا زمان ما عن جملتهم لعظم الفساد و كثر الخبط و هلاك الناس}}.</ref>.
از منظر [[شیعه]]، امام [[معصوم]] عادل قرشی که {{متن حدیث|يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا}}<ref>تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۵۴.</ref> است، امروز [[امام مهدی]]{{ع}} از [[ذریه پیامبر اسلام]]{{صل}} است. این [[احادیث]] هم ناظر به آن حضرت است. غیر از آن حضرت، احدی در این عالم دارای چنین ویژگی‌هایی نیست. تازه [[روایت]] {{متن حدیث|مَنْ مَاتَ}} بیانگر آن است که امام مهدی{{ع}} در این زمان [[حی]] و زنده است و همه باید بیعت آن حضرت را در گردن داشته باشند و در غیر این صورت به [[مرگ جاهلی]] و در حال [[ضلالت]] و [[گمراهی]] خواهند مرد. اگر چنین امامی نداشته باشیم معنایش آن است که امروزه همه [[مسلمانان]] در ضلالت و گمراهی به سر می‌برند! در کدام یک از [[ممالک اسلامی]] امام معصوم قرشی وجود دارد؟!


این واسطه تشریع، در شخص [[پیامبر]]{{صل}}، یعنی مرتبه کامل [[ولایت]] و [[رسالت]]، جلوه کرد و بعد از او در [[امامان]] رخ نمود. بنابراین، [[وجود امام]] به‌عنوان [[واسطه فیض]] در [[نظام تکوین]] و تشریع و تعیین الهی او ناگزیر است<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلایل انتصابی بودن آن]]، ص ۱۳۷.</ref>.
«[[امامت]]» نزد شیعه از مهم‌ترین مسائل [[دینی]] است؛ به گونه‌ای که امام به [[نص]] [[خداوند]] [[منصوب]] می‌شود. به همین جهت، شیعه مسئله امامت را [[عهد الهی]] دانسته و [[حق]] [[انتخاب]] آن را تنها برای خداوند محفوظ می‌داند؛ ولی دیگران، امامت را امری بشری دانسته و آن را وابسته به [[انتخاب]] [[شورا]] یا [[تعیین خلیفه]] قبلی و امثال آن می‌دانند؛ از این رو [[شیعه]] با [[سربلندی]] می‌تواند ادعا کند که امر [[امامت]] از ناحیه [[خداوند]] به [[امامان]] رسیده است و [[بشر]] در [[انتخاب امام]] دخالتی ندارد، پس [[مذهب شیعه]] حقانیتش را از [[خدا]] اخذ کرده است؛ ولی دیگران که این مسائل را در [[اختیار]] شورا قرار دادند، نمی‌توانند انتخاب شورایی خود را به خدا نسبت دهند<ref>[[مهدی رستم‌نژاد|رستم‌نژاد، مهدی]]، [[پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه (کتاب)|پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه]]، ص ۲۱۵-۲۲۴.</ref>


== پرسش‌های وابسته ==
== پرسش‌های وابسته ==
خط ۱۸۲: خط ۱۳۰:
== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:1379150.jpg|22px]] [[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش، محمد تقی]] و [[فرید محسنی|محسنی، فرید]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲ (کتاب)|'''ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲''']]
# [[پرونده:3073589.jpg|22px]] [[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [https://www.aparat.com/v/2dil0?playlist=376197 درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»]
# [[پرونده:1379152.jpg|22px]] [[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۳ (کتاب)|'''ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۳''']]
# [[پرونده:1100522.jpg|22px]] [[اکبر اقوام کرباسی|اقوام کرباسی، اکبر]]، [[مؤمن الطاق (کتاب)|'''مؤمن الطاق''']].
# [[پرونده:4432.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|'''تجلی امامت''']]
# [[پرونده:1100838.jpg|22px]] [[سید قاسم علی‌احمدی|علی‌احمدی، سید قاسم]]، [[حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ (کتاب)|'''حقانیت در اوج مظلومیت ج۱''']]
# [[پرونده:1100838.jpg|22px]] [[سید قاسم علی‌احمدی|علی‌احمدی، سید قاسم]]، [[حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ (کتاب)|'''حقانیت در اوج مظلومیت ج۱''']]
# [[پرونده:IM010560.jpg|22px]] [[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|'''امامت و دلایل انتصابی بودن آن''']]
# [[پرونده:IM010560.jpg|22px]] [[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلایل انتصابی بودن آن (کتاب)|'''امامت و دلایل انتصابی بودن آن''']]
# [[پرونده:IM010573.jpg|22px]] [[مهدی رستم‌نژاد|رستم‌نژاد، مهدی]]، [[پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه (کتاب)|'''پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه''']]
# [[پرونده:IM010573.jpg|22px]] [[مهدی رستم‌نژاد|رستم‌نژاد، مهدی]]، [[پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه (کتاب)|'''پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه''']]
# [[پرونده:978964298273.jpg|22px]] [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|'''امامت ۲''']]
# [[پرونده:1368987.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|'''فرهنگ غدیر''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ کنونی تا ‏۲۹ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۲۰:۰۲

مسأله امامت و تعیین خلیفه، مهم‌ترین چالش فراروی مسلمین پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) بوده و موجب بزرگ‌ترین اختلاف و منازعه در میان امت اسلام شده است. نظریه «نصب الهی امام» مربوط به شیعه است که «نظریه انتخاب امام» اهل سنّت را، اجتهاد در برابر نص و باطل می‌شمارد و «نصب الهی امام» را از شرایط مهم امامت می‌داند. این اصطلاح در فرهنگ کلامی امامیه به مفهوم نصب مستقیم امام معصوم از سوی خداوند به جانشینی از پیامبر (ص) اشاره دارد.

متکلمین امامیه، برای اثبات نصب الهی امام، با دلائل عقلی مانند: ضرورت اجتماعی و اجرای احکام و حدود اسلام، نیاز به تبیین دین در همه اعصار، نیاز دایمی به هدایت و لزوم تداوم امام، سیره مسلمین، مسئولیت تربیت نفوس، برهان لطف و دلائل نقلی مانند: آیه تطهیر، آیه تبلیغ، آیه ولایت، آیه اولی‌الامر، آیه ابتلا، آیه اکمال دین، حدیث غدیر، منزلت و دیگر دلائل روایی موجود در منابع شیعه و اهل سنت استدلال کرده‌اند.

مقدمه

در بحث امامت، میان شیعه و اهل سنت، بر سر انتصابی و انتخابی بودن امامت و خلافت بحث است. شیعه، معتقد به آن است که جانشینی پیامبر و خلافت و امامت مسلمین، مثل خود نبوت امری انتصابی و به امر خداوند و نصّ خاصّ است و بر این عقیده دلایل فراوان قرآنی و حدیثی و تاریخی دارد. امّا اهل سنت معتقد به انتخاب خلیفه از سوی مردم و اهل حلّ و عقد و نظر شورایند، هرچند به این اصل تنها دربارۀ خلیفۀ اوّل عقیده دارند، چون خلیفه دوم با نصب ابوبکر تعیین شد و خلیفه سوم با رأی شورای شش نفره و این آشفتگی، نشان بی‌پایه بودن نظریۀ انتخاب در امر امامت و خلافت را می‌رساند.

شیعه معتقد است شورا و نظر مردم و اهل حل و عقد، جایی اعتبار دارد که نصّ و فرمانی از سوی خدا نباشد و آنچه در روز سقیفه اتفاق افتاد، اجتهاد در برابر نصّ بود و این خلاف امر خدا و وصیّت پیامبر اکرم (ص) بود[۱]. حادثۀ غدیر و حجة الوداع و نزول آیه اکمال دین، بزرگترین سند انتصاب امام از سوی خداست. این انتصاب انتخابی هم بر اساس فضایل و شایستگی‌های آن حضرت است[۲].

ادله عقلی نصب الهی امام

اعتقاد شیعه امامیه این است که بر خداوند متعال لازم است پس از پیامبر (ص) امام را نصب کند و این مطلب با دلایل عقلی و نقلی ثابت می‌گردد. از جمله، هر دلیلی که بر وجوب فرستادن پیامبران بیان شده، بر نصب امام نیز دلالت می‌کند و غیر آن دلائل. دلایل عقلی بر وجوب نصب امام بر خداوند متعال بسیار است که به چند دلیل اشاره می‌شود:

  1. اختلال نظام معاش و معاد: امامت یعنی جانشینی رسول خدا (ص) در برپایی دین و نظم امور مسلمانان طبق قوانین الهی» و با توجّه به این تعریف واضح است که حسن معاش و معاد و انتظام امور مسلمانان جز به اجتماع و تمدّن تحقّق نخواهد یافت و محقّق شدن این انتظام، وابسته به قوانین عدل الهی است، در غیر این صورت هر کس به مقتضای خواهش‌های نفسانی، متعرّض اموال و ناموس دیگران خواهد شد و هرج و مرج بزرگی روی خواهد داد و در اندک زمانی، رشته نظام اجتماعی از هم خواهد گسیخت. از سوی دیگر، قوانین شرع در هر عصری محتاج به حافظ و مفسّر و مبیّن است، تا از خطا و خلل و تغییر و تحریف مصون بمانند وگرنه همان لزوم اختلال نظام انسان‌ها ـ در امر معاش و معاد ـ همچنان به حال خود باقی خواهد ماند. بی‌تردید ایجاد اختلال در واجبات، از جانب خداوند متعال علاوه بر دلایل نقلی، عقلاً نیز قبیح است، پس همان طور که بر خداوند، اخلال در اصل تکلیف و قوانین شرعی و نیز اخلال در مبعوث کردن نبی جایز نیست؛ به همین دلیل، اخلال در نصب وصی نیز جایز نیست و بلکه اختلال نظام بر اثر نصب نکردن وصی، شدیدتر و بیشتر است[۳].
  2. اغراء به قبیح و منکرات: اگر امامت و خلافت از جانب خداوند نباشد باید بگوییم: - العیاذ بالله - حق تعالی امت را به کارهای ناپسند و قبیح و شرور و منکرات، اغراء نموده و حجّت را بر بندگانش تمام نکرده است! زیرا خداوند عالم به مقتضای حکمت و مصلحت در بندگانش غرور و شهوت و میل به سوی کارهای ناپسند قرار داده است و بندگان نیز بر حسب طبیعت خویش، از انجام دادن طاعات و تحمّل مشقّت تکالیف عبادی گریزان هستند! عقل نیز به تنهایی در این زمینه راهگشا نیست و نمی‌تواند مستقلا بدون مؤیّد و موکّد الهی در انزجار بندگان کافی باشد بلکه انگیزه‌های شهوانی در بیشتر بندگان غالب بر انگیزه‌های عقلی است. چه بسا در صورت عدم نصب امام توسط خداوند عذر ایشان موجّه و حجت الهی ناتمام خواهد بود؛ البته این هر دو لازم (یعنی اغراء مکلّفین به قبایح و شهوات و منکرات و ناتمام بودن حجت الهی بر بندگان) عقلاً و شرعاً باطل است؛ زیرا «اغراء و واداشتن بندگان بر کارهای زشت» و «مجازات آنان بدون اتمام حجت» قبیح است و افعال حق تعالی از هر امر قبیحی منزّه است[۴].
  3. قاعده لطف: خداوندِ حکیم تمام اموری را که برای رسیدن انسان به هدف آفرینش لازم است باید در اختیار او قرار دهد. از جمله این امور، بعثت پیامبران و نصب امام معصوم است، پس لازم است که خداوند، کسی را به رسالت بفرستد و در زمانی که رسول نیست، جانشین و امامی را به جای او نصب کند تا خلق، یله و رها به حال خود نباشند و از بیهودگی و پوچی نجات یابند و در جهت رسیدن به هدف خلقت تلاش کنند، در غیر این صورت لازم می‌آید خداوند نقض غرض کرده باشد و این کار از حکیم، قبیح و صدورش محال است[۵].[۶]
  4. برهان عنایت: برهان عنایت از دلایل عقلی نصب امام است که فلاسفه و عرفا درباره‌اش بحث کرده‌اند. عنایت یعنی اعتنا و اهتمام به اینکه نظام تکوین و تشریع از هر جهت، احسن (بهترین) باشد. پس عنایت علمی خداوند، علم خداوند به ذاتش است که صدور و آفرینش با آن تحقق می‌یابد، و عنایت در مقام فعل و چگونگی مخلوقات، به معنای پیدایی مخلوقات و جهان آفرینش، بر اساس علم الهی و «نظام احسن» است. بنابراین عنایت، از صفات فعل خداوند شمرده می‌شود[۷]. عنایت در این نوشتار در معنای دومش به کار می‌رود؛ یعنی وجود و نصب امام در استواری و استحکام نظام تکوین و تشریع، ضروری است[۸].
  5. عصمت: از دیدگاه شیعه، امام باید معصوم و دارای تمام فضائل انسانی و منزّه از همه رذائل نفسانی باشد. از طرف دیگر، صفت عصمت در ظاهر خلقت و جسم آدمی نیست که دیده شود و برای دیگران قابل تشخیص باشد، بلکه صفتِ عصمت در روح و روان و باطن انسان است و جز خداوندِ دانایِ رازها و نهان‌ها کسی از آن آگاه نیست و معصوم تنها با شناساندن خداوند به واسطه پیامبرش شناخته می‌شود. پس نصب و تعیین امام از عهده بشر خارج است و تنها خداوند می‌داند چه کسی شایسته این مقام است[۹].

تحقق نصب الهی امام

تحقق نصب الهی امام در امامت عامه

پس از اثبات وجوب نصبِ امام بر خدا، این سؤال پیش می‌آید که آیا خدا این نصب واجب را انجام داده یا نداده است؟ ادله قطعیِ عقلی و نقلیِ قرآنی و روایی وجود دارد که: زمین، هیچ‌گاه از حاکم منصوب به نصب الهی خالی نمی‌ماند[۱۰]. در روایات منقول از اهل بیت (ع) آمده است: «لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا»[۱۱].[۱۲]

این مضمون، در منابع اهل‌سنت با عبارت دیگری آمده است؛ در صحاح اهل‌سنت آمده است: امر خلافت همواره در قریش خواهد ماند تا هر زمانی که از مردم دو نفر باقی بماند[۱۳]. معلوم است که چرا این روایت «ما بَقِيَ مِنَ النَّاسِ اثْنانِ» را مطرح کرده است؛ علت اینکه واژه «اثْنانِ» به کار رفته، این است که یکی از آنها امام و دیگری مأموم است؛ امام بدون مأموم و حاکم بدون محکوم معنا ندارد؛ زیرا امام، از مقولات اضافی است؛ یعنی اگر امامی باشد باید کسی هم وجود داشته باشد که به او ائتمام کند و گرنه امام نخواهد بود. بنابر این، روی کره زمین همیشه باید یک امامی از قریش وجود داشته باشد[۱۴].[۱۵]

تحقق نصب الهی امام در امامت خاصه اهل بیت

این مسئله غیر از وجوب آن است. در اینجا بحث از عینیت یافتن این وجوب در جامعه مطرح است. عملاً خدای متعال توسط پیامبر اکرم (ص) تا روز قیامت، امام نصب کرده است. این نصب نیز بر سه گونه است:

  1. نصب عام به نحو قضیه حقیقیه: مانند حدیث: «خُلَفَائِي... الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي وَيَرْوُونَ أَحَادِيثِي وَسُنَّتِي»[۱۶] در امثال این روایات نصب، نصب عام؛ یعنی به نحو قضیه حقیقیه است.
  2. نصب کلی به نحو قضیه خارجیه: این نصب کلی است؛ همچون حدیث ثقلین و حدیث سفینه که در این احادیث نصب به نحو قضیه خارجیۀ کلی منظور است. مراد از قید کلی این است که از آن مجموع اهل بیت (ع) اراده شده است.
  3. نصب به نحو قضیه خارجیه شخصیه: همچون «عَلِيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[۱۷]، یا احادیثی که در آنها نام ائمه اطهار (ع) تا امام دوازدهم بیان شده است[۱۸].[۱۹]

امامت یا خلافت، انتخابی یا انتصابی؟

وهابیان ادعا می‌کنند: مسئله رهبری و جانشینی پیامبر(ص) به مردم واگذار شده است که بر اساس ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ[۲۰] از طریق بیعت، فردی را به رهبری برمی‌گزینند؛ ولی شیعیان بدون هیچ دلیلی در این رابطه مسئله «امامت انتصابی» را طرح کرده و می‌کنند. مسئله‌ای که ساخته و پرداخته ذهن علمای شیعه است و ارتباطی با وحی و شرع ندارد؛ بنابراین مذهب شیعه نمی‌تواند «حق» باشد.

پاسخ

تحلیل و بررسی چند نکته در این باره قابل ذکر است:

نکته نخست: برابر نص قرآن، حق مطلق، ذات پاک باری تعالی است. خداوند می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ[۲۱]. برابر قواعد ادبی، وجود ضمیر «هو» به عنوان ضمیر فصل و معرفه بودن «الحق» به عنوان خبر بیانگر حصر مبتدا در خبر است؛ بنابراین، معنی آیه چنین است که: «حق، منحصر در خداست». او حق بالذات است، بقیه حق بودن خویش را وامدار اویند. حال اگر مکتبی توانست حق بودنش را از خدا اخذ کند حق بالغیر است و در غیر این صورت باطل است ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ[۲۲]؛ بنابراین چه شیعه و چه هر مذهب دیگری که مدعی حقانیت است، باید حق بودنش را از خدا اخذ کند، به گونه‌ای که اتصال مذهب خویش را به خدا ثابت کند، در غیر این صورت نمی‌تواند مذهب خویش را به خدا نسبت دهد و مدعی حقانیت و اصالت باشد.

اگر وهابیان در حقانیت اعتقاد شیعه در موضوع امامت و رهبری، مطالبه دلیل شرعی می‌کنند آیا برای اعتقاد خودشان در موضوع انتخاب رهبری بعد از پیامبر(ص)، دلیل عقلی و شرعی دارند؟! آیا خلافتی که آنان مدعی‌اند، با دلیل شرعی و نقلی ثابت شده است یا آن‌که با رأی اهل سقیفه بوده که پس از بحث و مشاجره، آمیخته با عجله و شتاب اتفاق افتاده است؟ بخاری می‌نویسد «كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً»؛ «بیعت با ابوبکر بدون فکر و مشورت بوده است»[۲۳].

نکته دوم: شیعه در مسئله امامت و رهبری قائل است که این مسئله یکی از مسائل عظیم دینی است که تنها با جعل و نصب الهی اتفاق می‌افتد.

از منظر شیعه، وجوب اطاعت از امام معصوم از قرآن استفاده می‌شود. قرآن می‌فرماید: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۲۴].

این آیه به روشنی بر وجوب اطاعت اولی الامر دلالت می‌کند؛ زیرا همان‌گونه که اطاعت از خدا و رسولش بدون قید در این آیه آمده، اطاعت اولی الامر نیز بدون قید آمده و این می‌رساند که اولی الامر افراد معصومی هستند که خداوند امت را به اطاعت آنها امر کرده است؛ زیرا اگر آنان جایز الخطاء باشند، وجوب اطاعت آنان مستلزم وجوب اطاعت از خطا است.

روشن است چنین امری بر خداوند قبیح و مستحیل است، چنان که فخر رازی از دانشمندان بزرگ اهل سنت به این مسئله اذعان کرده است[۲۵].

حال که اولی الامر، باید معصوم باشند، معنی ندارد خداوند اطاعت از آنها را واجب کند؛ ولی مصداق اولی الامر را میان امت قرار ندهد؛ زیرا خدایی که اطاعت از اولی الامر معصوم را واجب کرده است، لابد مصداق آن را نیز میان امت قرار داده و آنها را به امت معرفی کرده است.

به اعتقاد شیعه آنان با آیاتی چون آیه ولایت، تطهیر، مباهله، مودت، ذوی القربی و احادیثی چون حدیث غدیر، حدیث ثقلین، حدیث منزلت و حدیث اثنی عشر خلیفه معرفی شده‌اند. گستردگی و فراوانی این احادیث در منابع فریقین به میزانی است که هیچ نقطه ابهامی در تشخیص امامان معصوم تصور نمی‌شود. برابر این آیات و روایات، امامت، اصلی است که اصالت و حقانیت خویش را مستقیم از خدا می‌گیرد و انسان‌ها در آن حقی ندارند. با این حساب، آنچه شیعه ادعا می‌کند دقیقاً آن را اثبات می‌کند، شیعه برای اثبات حقانیت مذهب خود در این مسئله، حتی به روایات خودش هم نیاز ندارد، بلکه آنچه در این باب، ادعا می‌کند در منابع اهل سنت به گستردگی یافت می‌شود.

این وهابیان هستند که باید برای حقانیت اعتقاد خویش در مسئله رهبری، فکری کنند! آیا آنها می‌توانند انتخابی را که به تعبیر خلیفه دوم، فلتة[۲۶] (بدون تأمل و شور) اتفاق افتاده و در ذاتش شر را همراه داشته، به خدا نسبت دهند؟!

نکته سوم: این ادعا از وهابیان پذیرفتنی نیست که آنچه نسبت به خلفا اتفاق افتاده به دستور خدا و متصل به وحی بوده؛ زیرا آنان اعتقادشان بر این است که مسئله خلافت و جانشینی به مردم واگذار شده و هیچ نصی از طرف خدا و پیامبر(ص) درباره آن نرسیده است[۲۷]. ابن کثیر - از علمای مورد قبول وهابیان - می‌نویسد: إن رسول الله لم ينص على الخلافة عينا لأحد من الناس؛ «پیامبر(ص) برای احدی به عنوان جانشین خود تصریح نکرده است»[۲۸].

اکنون با وجود چنین باوری چگونه می‌توان مسئله خلافت را یک امر شرعی و دینی تلقی کرد؟ چگونه می‌توان وجوب پیروی از خلفا را به شرع نسبت داد؟! روش انتخاب خلفا هم نشان می‌دهد که هیچ اصل شرعی در این مسئله مورد توجه نبوده؛ زیرا ابوبکر در سقیفه تنها با بیعت عمر و چند نفر دیگر آن هم با عجله و شتاب در غیاب اکثر مسلمانان خصوصاً اهل بیت پیامبر(ص) به خلافت رسیده است.

چنان‌که گذشت، بخاری از قول عمر نقل می‌کند که بیعت ابی بکر بدون مشورت با مسلمانان بوده است[۲۹].

قرطبی - مفسر بزرگ اهل سنت - پس از اذعان به عدم تحقق مشورت و اجماع بابت خلافت ابوبکر می‌نویسد: «اگر یکی از ریش سفیدان هم با کسی بیعت کند، خلافت منعقد می‌شود، دلیلش آن است که عمر به تنهایی با ابوبکر بیعت کرد و ابوبکر خلیفه شد»[۳۰].

پس از ماجرای سقیفه، تیم برنده با فشار قبایل تازه مسلمان اطراف مدینه و ایجاد فضای رعب و وحشت، به اجبار و اکراه از مردم مدینه بیعت گرفتند. طبری می‌نویسد: إن أسلم أقبلت بجماعتها حتى تضايق بهم السكك فبايعوا أبا بكر. فكان عمر يقول: ما هو إلا أن رأيت أسلم فأيقنت بالنصر؛ «قبیله اسلم با انبوهی از جمعیتش، خیابان‌های مدینه را پر کرد تا برای ابوبکر [به زور] بیعت بگیرد. عمر همواره می‌گفت: به پیروزی یقین نداشتم تا آن‌که قبیله اسلم را دیدم، پس به پیروزی یقین کردم»[۳۱].

اساساً حمله به بیت فاطمه زهرا(س) برای همین بوده تا متخلفان از بیعت را، که در خانه آن حضرت تحصن کرده بودند، به اجبار به بیعت وادار کنند. ابن عبد ربّه - از دانشمندان اهل سنت - در این باره می‌نویسد: «ابوبکر، عمر را نزد علی(ع) و یاران وی فرستاد تا آنها را از خانه فاطمه برای بیعت بیرون کند و در صورت امتناع به زور متوسل شود. عمر با مقداری آتش به سوی آنها رفت. هنگامی که فاطمه(س)، عمر را با آن وضع دید، فرمود: ای پسر خطاب! آمده‌ای تا خانه ما را به آتش کشی! عمر پاسخ داد: آری! مگر اینکه مانند همه مردم عمل کنید (تن به بیعت بدهید)»[۳۲].

اما کیفیت انتخاب خلیفه دوم با تعیین مستقیم خلیفه اول صورت پذیرفت؛ در انتخاب خلیفه دوم نه تنها هیچ اعتنایی به رأی صحابه نشد بلکه به اعتراضات آنان هم هیچ توجهی نشد. برابر اسناد تاریخی، پس از آن‌که صحابه از تصمیم خلیفه اول مبنی بر نصب خلیفه دوم به خلافت مطلع شدند، از باب اعتراض گفتند: «تَسْتَخْلِفُ عَلَيْنَا فَظّاً غَلِيظاً؟... فما تقول لربک إذا لقیته و قد استخلفت علینا عمر؟»؛ «تو فرد خشن و سخت دل را بر ما مسلط کردی، زمانی که در پیشگاه خدا حاضر شوی چه پاسخی برای این تصمیمت داری؟»[۳۳].

امیر مؤمنان علی(ع) نیز در خطبه معروف به شقشقیه با اشاره به همین نکته می‌فرماید: «فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ فَصَيَّرَهَا وَ اللَّهِ فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا»؛ «راستی شگفت‌آور است [نفر اول] که در حیات خویش از مردم درخواست می‌کرد عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود هنگام مرگ، عروس خلافت را در آغوش شخص دیگر نهاد، چه محکم هر یک از آن دو، سهمشان را از پستان‌های ناقه خلافت دوشیدند! او خلافت را در اختیار کسی قرار داد که آکنده از خشونت بود، کلامی ناهنجار و برخوردی ناگوار داشت، اشتباهات او مدام و پوزش‌طلبی وی فراوان بود»[۳۴].

خلیفه سوم هم طبق وصیت خلیفه دوم در یک شورای شش نفره (اهل حل و عقد) انتخاب شد و بالأخره معاویه هم با زور سرنیزه و قلدری و مکر به حکومت رسید.حال کدام یک از اینها را می‌توان به خدا و شرع نسبت داد؟! بنابراین کسانی که در حقانیت شیعه در موضوع رهبری و امامت تشکیک می‌کنند، خودشان به این تشکیک سزاوارترند.

البته ممکن است وهابیان مدعی شوند که این انتخاب‌ها بر اساس اصل مشورت و اجماع بوده که یک اصل قرآنی است. قرآن می‌فرماید: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ[۳۵].

ولی روشن است که اولاً: تعبیر به ﴿أَمْرُهُمْ «امر خودشان» نشان می‌دهد این مربوط به جایی است که جنس کار از امور مردم شمرده شود؛ اما در اموری مانند امامت و خلافت که یک مسئله الهی است و نصوص بسیاری از طرف شارع مقدس درباره آن رسیده است دیگر جای مشورت نیست.

ثانیاً: آنان که در سقیفه اجتماع کردند، حتی خودشان - برابر اسناد تاریخی - به این آیه (مشورت) و حکم آن توجهی نداشته و استنادی هم به این آیه نکرده‌اند.

ثالثاً: چنان که گذشت هیچ یک از خلفا با مشورت مسلمانان، قدرت را در اختیار نگرفتند! در انتخاب خلیفه دوم و سوم که هیچ سخنی از مشورت مسلمانان نیست! در ارتباط با خلیفه اول هم که مردم نقشی نداشتند؛ زیرا اگر انتخاب خلیفه اول با مشورت مردم بود، پس چرا مردم را با اکراه و اجبار به بیعت وادار کردند؟ چرا برخی از صحابه در همان جلسه سقیفه با خلافت خلیفه مخالفت کرده‌اند؟![۳۶] و چرا گروهی از انصار یا همه‌شان می‌گفتند جز با علی(ع) با احدی بیعت نمی‌کنیم؟[۳۷] و اگر مبنا بر مشورت بود، پس چطور این قانون در مورد خلفای بعدی نقض گردیده است؟![۳۸].

بنابراین مسئله امامت و رهبری نزد وهابیان نه مستند به نص است ونه اجماع و نه مشورت، با این حال چگونه از منظر آنها، وجوب اطاعت از خلفا مستند به شرع شده است؟!

نکته چهارم: شناخت و بیعت با امام در هر عصر از مسائل مهمی است که در احادیث وارد شده است. علمای اسلام نصب امام در هر عصر را بر همه مسلمانان واجب می‌دانند[۳۹].

از جمله احادیثی که در این زمینه از پیامبر اکرم(ص) صادر شده، حدیث نبوی است که فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةُ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»؛ «هر کس بمیرد و در گردنش بیعت [امامی] نباشد به مرگ جاهلی مرده است»[۴۰].

روشن است که بیعت با امام مرده معنی ندارد؛ بنابراین مراد از این حدیث بیعت با امام حی و زنده است. از سوی دیگر عبدالقاهر بغدادی از قول علمای اسلام نقل می‌کند که آنان بر این باورند: لا تصح الإمامة إلا لواحد في جميع أرض الإسلام؛ «در تمام سرزمین‌های اسلامی تنها امامت برای یک فرد صحیح است»[۴۱].

بر اساس روایات دیگر، امام مسلمین باید دارای ویژگی‌هایی خاص باشد که به برخی از آنها اشاره می‌شود: آن‌که امام باید قریشی باشد. چنان که از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است: «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ‌»؛ «امامان از قریش‌اند»[۴۲].

مناوی در شرحش می‌نویسد: ذهب الجمهور إلى العمل بقضية هذا الحديث فشرطوا كون الإمام قرشياً؛ «جمهور علما بر اساس این حدیث عمل کردند، پس قرشی بودن را در امام شرط دانسته‌اند»[۴۳]. جمهور علمای اسلام «مجتهد» بودن را نیز از شرایط امام دانسته‌اند. «ایجی» - از دانشمندان اهل سنت - می‌نویسد: الجمهور على أن أهل الإمامة مجتهد في الأصول و الفروع ليقوم بأمور الدين؛ «جمهور علمای اسلام بر این باورند که امام باید در اصول و فروع مجتهد باشد تا بتواند به امور دین اقدام کند»[۴۴].

عبدالقاهر بغدادی[۴۵]، ماوردی[۴۶]، تفتازانی[۴۷]، باقلانی[۴۸] و دیگران نیز به این مطلب تصریح کرده‌اند.

همچنین عدالت و پرهیز از فسق و ظلم را نیز از جمله شروط امام برای تصدی مقام امامت مسلمین دانسته‌اند. «ایجی» می‌نویسد: يجب أن يكون عدلا؛ «واجب است که امام عادل باشد»، آن‌گاه ایجی آن را شرط اجماعی دانسته است[۴۹].

سؤال این است آیا وهابیان، امروزه چنین امامی را با این ویژگی‌ها می‌شناسند؟! در این زمان آنان در بیعت چه امامی به سر می‌برند؟! چگونه می‌شود در این زمان به حدیث «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةُ» عمل کرد؟! آن امام قرشی عالم عادل در زمان ما کیست؟! کجاست؟!

از منظر شیعه، امام معصوم عادل قرشی که «يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا»[۵۰] است، امروز امام مهدی(ع) از ذریه پیامبر اسلام(ص) است. این احادیث هم ناظر به آن حضرت است. غیر از آن حضرت، احدی در این عالم دارای چنین ویژگی‌هایی نیست. تازه روایت «مَنْ مَاتَ» بیانگر آن است که امام مهدی(ع) در این زمان حی و زنده است و همه باید بیعت آن حضرت را در گردن داشته باشند و در غیر این صورت به مرگ جاهلی و در حال ضلالت و گمراهی خواهند مرد. اگر چنین امامی نداشته باشیم معنایش آن است که امروزه همه مسلمانان در ضلالت و گمراهی به سر می‌برند! در کدام یک از ممالک اسلامی امام معصوم قرشی وجود دارد؟!

«امامت» نزد شیعه از مهم‌ترین مسائل دینی است؛ به گونه‌ای که امام به نص خداوند منصوب می‌شود. به همین جهت، شیعه مسئله امامت را عهد الهی دانسته و حق انتخاب آن را تنها برای خداوند محفوظ می‌داند؛ ولی دیگران، امامت را امری بشری دانسته و آن را وابسته به انتخاب شورا یا تعیین خلیفه قبلی و امثال آن می‌دانند؛ از این رو شیعه با سربلندی می‌تواند ادعا کند که امر امامت از ناحیه خداوند به امامان رسیده است و بشر در انتخاب امام دخالتی ندارد، پس مذهب شیعه حقانیتش را از خدا اخذ کرده است؛ ولی دیگران که این مسائل را در اختیار شورا قرار دادند، نمی‌توانند انتخاب شورایی خود را به خدا نسبت دهند[۵۱]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. در این زمینه ر.ک: النصّ و الاجتهاد، شرف الدین
  2. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۰۵؛ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت ۲، ص ۵۲.
  3. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۰۹.
  4. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۱۴.
  5. قال المحقّق الطوسی: الإمام لطف، فیجب نصبه علی الله تحصیلاً للغرض. تجرید الاعتقاد، الامامه، المسئلة الأولی، ص۳۶۲.
  6. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۱۷.
  7. تعلیقة علی النهایة الحکمة، محمدتقی مصباح یزدی، ص۴۶۲.
  8. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۱۳۲.
  9. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۲۱.
  10. «اَلْأَرْضُ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۱۷۸.
  11. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغيبة، ج۱، ص۱۴۱. این مضمون با الفاظ متفاوتی نیز نقل شده است؛ از جمله: از امام صادق (ع) نقل است که امام سجاد (ع) فرمود: «وَ لَوْ لاَ مَا فِي الْأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا». صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ج۱، ص۲۰۷؛ از امام باقر (ع) نقل است که فرمود: «لَوْ بَقِيَتِ اَلْأَرْضُ يَوْماً وَاحِداً بِلاَ إِمَامٍ مِنَّا لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا». طبری صغیر، محمد بن جریر، دلائل الإمامة، ج۱، ص۴۳۶.
  12. اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
  13. «لا يَزالُ هذا الأمْرُ في قُرَيْشٍ ما بَقِيَ مِنَ النَّاسِ اثْنانِ»؛ مسند أحمد بن حنبل، ح۴۶۹۲ و ح۵۵۲۵ و صحيح مسلم، ح۳۳۹۸.
  14. البته لفظ این حدیث، در صحیح بخاری تحریف شده است و به گونه‌ای آورده شده که دیگر این مضمون را ندارد. به نقل بخاری حدیث این‌گونه است: «لا يَزالُ هذا الأمْرُ في قُرَيْشٍ ما بَقِيَ منهمُ اثْنانِ». صحيح البخاري، ح۳۲۶۲ و ح۶۶۳۴؛ یعنی مادامی که دو قریشی وجود داشته باشد، باید یکی از آنها امام باشد! این متن خود بر جعلی بودن خود گواه است؛ چون معنای درستی ندارد؛ زیرا مشروط‌کردن برقراری امامت و خلافت بر وجود دو قریشی فاقد معنا و نکته است. چه لزومی دارد دو قریشی باشد تا امامت و خلافت برقرار بماند؟ آیا وجود یک قریشی کافی نیست؟! به نظر می‌رسد، بخاری - یا راویان او - این حدیث را با لفظی بی‌معنا و تحریف‌شده آورده‌اند؛ چون نقل صحیح این حدیث، مذهب امامیه را تأیید می‌کند. آنجاکه در حدیث اصلی «من الناس» آمده بود، «اثنان» منطقی است؛ زیرا از میان «مردم» دست‌کم باید دو نفر باشند که یکی امام و یکی مأموم باشد اما اینجا چرا اثنان گفته شده است؟! این موضوع و امثال آن - مانند: تعویض متن «مَنْ أَطَاعَ أَمِيرِي فَقَدْ أَطَاعَنِي» (صحيح البخاري، ح۶۶۳۱) به متن تحریف شده ومَن يُطِعِ الأمِيرَ فقَدْ أطَاعَنِي (صحيح البخاري، ح۳۲۶۲) تا شامل هر امیری بشود؛ چه فاسق و چه عادل- به بحث حدیثی گسترده‌ای نیازمند است.
  15. اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
  16. ابن بابویه، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۴۲۰.
  17. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۰، ص۵۸۸.
  18. مانند حدیثی که جابر جعفی از جابر انصاری نقل کرده است که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَأَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَسَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلاَمَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَكَنِيِّي حُجَّةُ اللهِ فِي أَرْضِهِ وَبَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ اِبْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ». صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ج۱، ص۲۵۳.
  19. اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
  20. «و کارشان رایزنی میان همدیگر است» سوره شوری، آیه ۳۸.
  21. «آن، بدین روست که خداوند است که راستین است و اینکه او مردگان را زنده می‌کند و اینکه او بر هر کاری تواناست» سوره حج، آیه ۶.
  22. «این است خداوند پروردگار راستین شما بنابراین، پس از حقّ جز گمراهی چه خواهد بود؟ و چگونه (از حق) روی گردانتان می‌کنند؟» سوره یونس، آیه ۳۲.
  23. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۵۵.
  24. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  25. التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۱۳.
  26. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۵۵: فوالله ما كانت بيعة أبي بكر إلا فلتة... إنما كانت بيعة أبي بكر فلته و تمت، ألا و إنها قد كانت كذلك و لكن الله وقى شرها.
  27. الفرق بین الفرق، بغدادی، ص۳۰۸؛ قواعد العقائد، ص۲۲۶؛ المواقف، ج۲، ص۵۷۴ – ۵۸۰.
  28. البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۷۰.
  29. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶۰. كانت بيعة أبي بکر فلته و تمت... و ليس منكم من تقطع الأعناق إليه مثل أبي بكر من بايع رجلا عن غير مشورة من المسلمين.
  30. الجامع لأحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۹: فإن عقدها واحد من أهل الحل و العقد فذلك ثابت و يلزم الغير فعله... و دليلنا أن عمر عقد البيعة لأبي بكر.
  31. تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۸.
  32. العقد الفرید، ج۴، ص۲۴۷: «... فَأَقْبَلَ بِقَبَسٍ مِنْ نَارٍ عَلَى أَنْ يُضْرِمَ عَلَيْهِمُ الدَّارَ فَلَقِيَتْهُ فَاطِمَةُ فَقَالَتْ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ أَ جِئْتَ لِتُحْرِقَ دَارَنَا قَالَ نَعَمْ أَوْ تَدْخُلُوا فِيمَا دَخَلَتْ فِيهِ الْأُمَّةُ».
  33. المصنف ابن أبی شیبة، ج۸، ص۵۷۴؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۸، ص۱۴۹.
  34. نهج البلاغه، خطبه سوم.
  35. «و کارشان رایزنی میان همدیگر است» سوره شوری، آیه ۳۸.
  36. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶ - ۲۷.
  37. تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۴۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۵: فبايعه عمر و بايعه الناس فقالت الأنصار أو بعض الأنصار: لا نبايع إلا عليا.
  38. تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص۱۸۶.
  39. المواقف، ج۲، ص۵۷۴؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۱۷۸.
  40. صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲؛ سنن الکبری، ج۸، ص۱۵۶.
  41. الفرق بین الفرق، ص۳۰۹.
  42. مسند احمد، ح، ۸، ص۱۴۲؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۷۶.
  43. فیض القدیر، ج۳، ص۲۴۷.
  44. المواقف، ج۳، ص۵۸۶.
  45. الفرق بین الفرق، ص٣٠٨.
  46. الأحکام السلطانیة، ص۶.
  47. شرح المقاصد، ج۲، ص۲۷۱.
  48. تمهید الأوائل، ص۴۷۲ – ۴۷۳.
  49. المواقف، ج۳، ص۵۸۷.
  50. تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۵۴.
  51. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه، ص ۲۱۵-۲۲۴.