جنگ احد در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'jpg|22px]]، 22px [[') |
(←پانویس) |
||
(۲۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{نبوت}} | {{نبوت}} | ||
{{مدخل مرتبط | |||
| موضوع مرتبط = جنگ احد | |||
| عنوان مدخل = جنگ احد | |||
| مداخل مرتبط = [[جنگ احد در قرآن]] - [[جنگ احد در تاریخ اسلامی]] - [[جنگ احد در معارف و سیره نبوی]] - [[جنگ احد در معارف و سیره علوی]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
== مقدمه == | |||
[[پیامبر]] در تمام [[جنگها]] از [[سازمان]] اطلاعاتی گستردهای استفاده میکرد که متأسفانه [[تاریخ]] مکتوب، همه آن را روشن نکرده است. ایشان در تمام ردههای [[قریش]]، از سران تا [[سربازان]]، [[مأمور]] [[استخبارات]] داشتند و مدام از تحرکات آنها [[آگاه]] میشدند. از جمله [[عباس بن عبدالمطلب]] در میان سران [[مشرکان]] نقش مأمور اطلاعاتی را داشت. وی پس از [[آگاهی]] از نقشه مشرکان در مورد [[حمله]] به [[مدینه]]، موضوع را در نامهای محرمانه و توسط شخصی مورد [[اعتماد]] سریعاً به مدینه فرستاد که فرستاده به مدت سه [[روز]]، راه دوازدهروزه مدینه و [[مکه]] را پیمود و هنگامی که به محله [[قبا]] رسید، [[نامه]] را به پیامبر [[تسلیم]] کرد. این نکته قابل [[تأمل]] است که با توجه به این که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} در محله [[بنی النجار]] مدینه [[زندگی]] میکرد، نامه را در محله قبا از دست فرستاده [[عباس]] گرفت. | |||
پیامبر از مفاد نامه عباس آگاه شد، اما نامه تنها [[تصمیم]] سران را گزارش کرده بود؛ لذا بیدرنگ به یگانهای نخبه [[دستور]] تهیه اطلاعات میدانی را دادند تا نیروهای مهاجم را قبل از رسیدن به مدینه [[شناسایی]] کنند. بر این اساس دستهای ورزیده از مأموران پیامبر در منطقه [[ذوالحلیفه]] به [[لباس]] [[دشمن]] درآمده و تا وادی [[احد]] آنها را [[همراهی]] کردند، سپس پنهانی جداشده و مشروح گزارش [[سپاه قریش]] را دادند. | پیامبر از مفاد نامه عباس آگاه شد، اما نامه تنها [[تصمیم]] سران را گزارش کرده بود؛ لذا بیدرنگ به یگانهای نخبه [[دستور]] تهیه اطلاعات میدانی را دادند تا نیروهای مهاجم را قبل از رسیدن به مدینه [[شناسایی]] کنند. بر این اساس دستهای ورزیده از مأموران پیامبر در منطقه [[ذوالحلیفه]] به [[لباس]] [[دشمن]] درآمده و تا وادی [[احد]] آنها را [[همراهی]] کردند، سپس پنهانی جداشده و مشروح گزارش [[سپاه قریش]] را دادند. | ||
دوباره پیامبر دو سرباز دیگر به نامهای [[انس]] و مونس را مأمور ارزیابی سپاه قریش کرد. آنها خبر آوردند که [[لشکر]] [[ابوسفیان]] به مدینه نزدیک شده و اسبان و شتران را در کشتزارهای حومه مدینه رها کردهاند. مأمور دیگری ([[سلمه]] [[سلامه]]) گزارش داد که جلوداران قریش در حال شناسایی و گشت در حوالی [[شهر]] هستند. بدین ترتیب اطلاعات لحظه به لحظه از [[سپاه]] دشمن به پیامبر میرسید<ref>بختور تاش، نبردهای محمد، (تهران: مطبوعاتی | دوباره پیامبر دو سرباز دیگر به نامهای [[انس]] و مونس را مأمور ارزیابی سپاه قریش کرد. آنها خبر آوردند که [[لشکر]] [[ابوسفیان]] به مدینه نزدیک شده و اسبان و شتران را در کشتزارهای حومه مدینه رها کردهاند. مأمور دیگری ([[سلمه]] [[سلامه]]) گزارش داد که جلوداران قریش در حال شناسایی و گشت در حوالی [[شهر]] هستند. بدین ترتیب اطلاعات لحظه به لحظه از [[سپاه]] دشمن به پیامبر میرسید<ref>بختور تاش، نبردهای محمد، (تهران: مطبوعاتی عطایی، ۱۳۴۰) ص۹۹؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۴.</ref>.<ref>[[محمد امیر ناصری|ناصری، محمد امیر]]، [[سیره نظامی پیامبر اعظم (مقاله)|مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»]]، [[سیره سیاسی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره سیاسی پیامبر اعظم]] ص ۱۳۲.</ref> | ||
==[[آرایش]] نظامی سپاه پیامبر== | == [[آرایش]] نظامی سپاه پیامبر == | ||
پیامبر [[فرمان]] [[بسیج عمومی]] داد و [[مردم مدینه]] ساز و برگ را آماده کردند و اقدامات احتیاطی برای [[حفاظت]] از [[جان]] [[پیامبر]]{{صل}} و اماکن مهم آغاز شد و برای سرتاسر [[شهر]] و معابر گشتهای [[پاسداری]] گذاردند. پیامبر [[اخبار]] را برای افسران و بزرگان شهر بیان نمود و [[اختیار]] [[جنگ]] را بر عهده شورای [[مجاهدان]] [[مدینه]] گذارد ولی آنها از ارائه یک [[استراتژی]] دقیق عاجز ماندند. دستهای [[راهبرد]] محافظهکارانه جنگ حصار را پیشنهاد کردند. این شیوه همان رسم سنتی و بومی مدینه در جنگ اطم بود، اطم عبارت از ساختمان محکم [[دژ]] مانندی است که هر قبیلهای برای خود داشت و به [[راحتی]] قابل [[دفاع]] بود. در آن [[تاریخ]]، مدینه در حدود هشتاد اطم داشته است. [[عبدالله]] ابن ابی از سران [[خزرج]] در این گروه بود. دسته دیگر که غالباً [[جوانان]] بودند جنگ صحرایی را در میدان باز خواستند، مانند [[سعد بن معاذ]] [[رهبر]] [[اوس]]. دسته دوم در [[اکثریت]] قرار گرفت و لاجرم [[حضرت]] پیشنهاد دسته دوم را پسندید و [[زره]] پوشید و آماده [[نبرد]] شد<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۵.</ref>، ولی بین دو [[قبیله]] [[اوس و خزرج]] [[اختلاف]] افتاد و [[قبیله خزرج]] در جنگ شرکت نکردند؛ لذا آن حضرت با نیروی کمی به حدود هفتصد نفر به [[جبهه]] [[احد]] عازم شدند<ref>علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۱.</ref>. | پیامبر [[فرمان]] [[بسیج عمومی]] داد و [[مردم مدینه]] ساز و برگ را آماده کردند و اقدامات احتیاطی برای [[حفاظت]] از [[جان]] [[پیامبر]] {{صل}} و اماکن مهم آغاز شد و برای سرتاسر [[شهر]] و معابر گشتهای [[پاسداری]] گذاردند. پیامبر [[اخبار]] را برای افسران و بزرگان شهر بیان نمود و [[اختیار]] [[جنگ]] را بر عهده شورای [[مجاهدان]] [[مدینه]] گذارد ولی آنها از ارائه یک [[استراتژی]] دقیق عاجز ماندند. دستهای [[راهبرد]] محافظهکارانه جنگ حصار را پیشنهاد کردند. این شیوه همان رسم سنتی و بومی مدینه در جنگ اطم بود، اطم عبارت از ساختمان محکم [[دژ]] مانندی است که هر قبیلهای برای خود داشت و به [[راحتی]] قابل [[دفاع]] بود. در آن [[تاریخ]]، مدینه در حدود هشتاد اطم داشته است. [[عبدالله]] ابن ابی از سران [[خزرج]] در این گروه بود. دسته دیگر که غالباً [[جوانان]] بودند جنگ صحرایی را در میدان باز خواستند، مانند [[سعد بن معاذ]] [[رهبر]] [[اوس]]. دسته دوم در [[اکثریت]] قرار گرفت و لاجرم [[حضرت]] پیشنهاد دسته دوم را پسندید و [[زره]] پوشید و آماده [[نبرد]] شد<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۵.</ref>، ولی بین دو [[قبیله]] [[اوس و خزرج]] [[اختلاف]] افتاد و [[قبیله خزرج]] در جنگ شرکت نکردند؛ لذا آن حضرت با نیروی کمی به حدود هفتصد نفر به [[جبهه]] [[احد]] عازم شدند<ref>علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۱.</ref>. | ||
[[رسول خدا]]{{صل}} نیروها را حرکت داد و به تناسب در مناطق مختلف نبرد مستقر کرده و پس از گوشزد نمودن دستورهای مهم، [[پرچم]] [[فرماندهی]] را به دست توانای [[علی]]{{ع}} داد<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۲۲.</ref>. پیامبر قبل از استقرار نیروها در منطقه سوق الجیشی، از منطقه عملیاتی [[شناسایی]] کاملی انجام داد و مناطق آسیبپذیر را بررسی کرده و راههای [[نفوذ]] [[دشمن]] را به دست آورد، سپس [[سپاهیان | [[رسول خدا]] {{صل}} نیروها را حرکت داد و به تناسب در مناطق مختلف نبرد مستقر کرده و پس از گوشزد نمودن دستورهای مهم، [[پرچم]] [[فرماندهی]] را به دست توانای [[علی]] {{ع}} داد<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۲۲.</ref>. پیامبر قبل از استقرار نیروها در منطقه سوق الجیشی، از منطقه عملیاتی [[شناسایی]] کاملی انجام داد و مناطق آسیبپذیر را بررسی کرده و راههای [[نفوذ]] [[دشمن]] را به دست آورد، سپس [[سپاهیان اسلام]] را در مقابل دشمن [[صفآرایی]] کرد. ایشان با توجه به گزارشها از نسبت یک به چهار نیروهای [[مسلمانان]] در برابر [[مشرکان]] اطلاع داشتند، از اینرو به گونهای اردو زدند که بتوانند از آخرین امکانات طبیعی استفاده نموده و همه چیز را علیه [[دشمن]] به کار گیرند. | ||
اردوگاه دشمن در مدخل شمالی [[مدینه]] (سبخه) در نزدیکی درهای در حوالی [[کوه]] [[احد]] بود. به [[دستور پیامبر]] نخست نیروها در [[شیخین]] جمع شدند. در اینجا دسته [[منافقان]] به [[رهبری]] [[عبدالله]] ابن ابی با سیصد نفر جدا شدند. بقیه [[مجاهدان]] که هفتصد نفر بودند شبانه از [[بیراهه]] به سمت احد حرکت نمودند. [[لشکر]] از راهی که قبلاً هیچ سابقهای نداشت پیشروی نمود<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۵.</ref> و خود را به دره اصلی احد رسانید و [[پیامبر]] در دهانه کمانیشکل کوه، اردوگاه و سنگر اصلی را برپا نمود<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۷.</ref>، بعدها همین دهانه موجب [[نجات]] دستهجمعی گردید. [[رسول خدا]]{{صل}} یک گردان از نیروهای خود به تعداد ۵۰ نفر را به [[فرماندهی]] [[عبدالله بن جبیر]] در درّه عینین (دربرابر سوارهنظام [[خالد]]) مستقر کرد و [[دستور]] داد دره را به طور کامل [[حفاظت]] نموده و از [[نفوذ]] دشمن جلوگیری کنید، حتی اگر دیدید که همه ما کشته شدیم و دشمن تا مدینه ما را تعقیب نمود، [[دفاع]] از تنگه را رها نکنید و اگر هم دشمن را [[شکست]] داده و تا [[مکه]] به تعقیب آنان پرداختیم، این تنگه را ترک نکنید<ref>علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۱.</ref>. | اردوگاه دشمن در مدخل شمالی [[مدینه]] (سبخه) در نزدیکی درهای در حوالی [[کوه]] [[احد]] بود. به [[دستور پیامبر]] نخست نیروها در [[شیخین]] جمع شدند. در اینجا دسته [[منافقان]] به [[رهبری]] [[عبدالله]] ابن ابی با سیصد نفر جدا شدند. بقیه [[مجاهدان]] که هفتصد نفر بودند شبانه از [[بیراهه]] به سمت احد حرکت نمودند. [[لشکر]] از راهی که قبلاً هیچ سابقهای نداشت پیشروی نمود<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۵.</ref> و خود را به دره اصلی احد رسانید و [[پیامبر]] در دهانه کمانیشکل کوه، اردوگاه و سنگر اصلی را برپا نمود<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۷.</ref>، بعدها همین دهانه موجب [[نجات]] دستهجمعی گردید. [[رسول خدا]] {{صل}} یک گردان از نیروهای خود به تعداد ۵۰ نفر را به [[فرماندهی]] [[عبدالله بن جبیر انصاری]] در درّه عینین (دربرابر سوارهنظام [[خالد]]) مستقر کرد و [[دستور]] داد دره را به طور کامل [[حفاظت]] نموده و از [[نفوذ]] دشمن جلوگیری کنید، حتی اگر دیدید که همه ما کشته شدیم و دشمن تا مدینه ما را تعقیب نمود، [[دفاع]] از تنگه را رها نکنید و اگر هم دشمن را [[شکست]] داده و تا [[مکه]] به تعقیب آنان پرداختیم، این تنگه را ترک نکنید<ref>علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۱.</ref>. | ||
هنگامی که [[جنگ]] شروع شد [[پرچمدار]] [[سپاه قریش]] به نام [[طلحة بن ابی طلحه]] العودی از [[اولاد]] عبدالدار به میدان رزم آمده و در برابر [[سپاه اسلام]] جولان داده و [[مرد]] [[جنگی]] را به مبارزهطلبید. تنها کسی که ندای او را پاسخ داد [[حضرت علی]]{{ع}} بود<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۲۵.</ref>. آن [[حضرت]] [[طلحة]] و چند نفر از پسرانش و نیز دیگر پرچمداران [[قریش]] را به [[هلاکت]] رساند<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۴.</ref>. | هنگامی که [[جنگ]] شروع شد [[پرچمدار]] [[سپاه قریش]] به نام [[طلحة بن ابی طلحه]] العودی از [[اولاد]] عبدالدار به میدان رزم آمده و در برابر [[سپاه اسلام]] جولان داده و [[مرد]] [[جنگی]] را به مبارزهطلبید. تنها کسی که ندای او را پاسخ داد [[حضرت علی]] {{ع}} بود<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۲۵.</ref>. آن [[حضرت]] [[طلحة]] و چند نفر از پسرانش و نیز دیگر پرچمداران [[قریش]] را به [[هلاکت]] رساند<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۴.</ref>. | ||
در این [[نبرد]]، [[مسلمانان]] با [[امدادهای غیبی]] و با [[شجاعت]] بینظیر، [[سپاه]] دشمن را شکست دادند و [[سربازان]] دشمن با فرار از صحنه نبرد، وسایل و تجهیزات جنگی را رها کردند. در این هنگام [[سپاهیان | در این [[نبرد]]، [[مسلمانان]] با [[امدادهای غیبی]] و با [[شجاعت]] بینظیر، [[سپاه]] دشمن را شکست دادند و [[سربازان]] دشمن با فرار از صحنه نبرد، وسایل و تجهیزات جنگی را رها کردند. در این هنگام [[سپاهیان اسلام]] به جمعآوری [[غنایم]] پرداختند. | ||
براساس تاکتیک نظامی [[پیامبر]]، گردان رزمی [[عبدالله بن جبیر]] [[مسئولیت]] [[حفاظت]] از درههای عینین را به عهده داشت که تنها راه [[نفوذ]] [[دشمن]] بود. هنگامی که دشمن [[شکست]] خورد و عقبنشینی کرد [[مسلمانان]] به جمعآوری غنایم پرداختند. بخشی از نیروهای مستقر در درههای عینین که از بلندی [[پیروزی]] سپاهیان اسلام را نظاره میکردند به [[طمع]] جمعآوری غنایم، با [[تخلف از دستور پیامبر]]، گلوگاه را ترک کردند. نیروی سواره [[خالد بن ولید]] براساس اطلاعاتی که از منطقه استقرار آنان داشت، [[حمله]] را آغاز کرد. عده کمی چون عبدالله بن جبیر - که در محل مستقر بودند - به [[دفاع]] پرداختند، | براساس تاکتیک نظامی [[پیامبر]]، گردان رزمی [[عبدالله بن جبیر]] [[مسئولیت]] [[حفاظت]] از درههای عینین را به عهده داشت که تنها راه [[نفوذ]] [[دشمن]] بود. هنگامی که دشمن [[شکست]] خورد و عقبنشینی کرد [[مسلمانان]] به جمعآوری غنایم پرداختند. بخشی از نیروهای مستقر در درههای عینین که از بلندی [[پیروزی]] سپاهیان اسلام را نظاره میکردند به [[طمع]] جمعآوری غنایم، با [[تخلف از دستور پیامبر]]، گلوگاه را ترک کردند. نیروی سواره [[خالد بن ولید]] براساس اطلاعاتی که از منطقه استقرار آنان داشت، [[حمله]] را آغاز کرد. عده کمی چون عبدالله بن جبیر - که در محل مستقر بودند - به [[دفاع]] پرداختند، لکن نتوانستند در برابر این نیروی [[قوی]] و کارآزموده [[مقاومت]] کنند. پس از آن، این نیروها از پشت به [[سپاه اسلام]] حمله نموده و آنان را محاصره کردند و با [[قدرت]] بسیار به سپاهیان اسلام حملهور شدند<ref>احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷.</ref>. در اثر این [[یورش]]، [[سپاه]] فراری [[قریش]] نیز به میدان برگشت و این در حالی بود که [[نظام]] [[لشکر]] مسلمانان از هم گسیخته بود و از دو سو مورد [[هجوم]] غافلگیرانه قرار گرفتند. در این حالت سپاه اسلام تقریباً به سه دسته مجزا تقسیم شدند: | ||
گروه اول مجموعهای مانده در اطراف پیامبر که چهارده نفر بودند. آنها در شکاف کمانی [[کوه]] [[احد]] دوباره به [[فرمان]] [[رسول خدا]]{{صل}} سنگر گرفتند و هسته اصلی مقاومت را [[سازمان]] دادند که از آن جمله [[حضرت علی]]{{ع}} و [[ابودجانه]] را میتوان نام برد؛ | گروه اول مجموعهای مانده در اطراف پیامبر که چهارده نفر بودند. آنها در شکاف کمانی [[کوه]] [[احد]] دوباره به [[فرمان]] [[رسول خدا]] {{صل}} سنگر گرفتند و هسته اصلی مقاومت را [[سازمان]] دادند که از آن جمله [[حضرت علی]] {{ع}} و [[ابودجانه]] را میتوان نام برد؛ | ||
گروه دوم که در تعقیب دشمن زیاد دور نشدند و در محاصره قریش قرار نگرفتند، این گروه حدود دویست تن بودند که سعد وقاص و [[عمر بن الخطاب]] در این دسته قرار داشتند؛ | گروه دوم که در تعقیب دشمن زیاد دور نشدند و در محاصره قریش قرار نگرفتند، این گروه حدود دویست تن بودند که سعد وقاص و [[عمر بن الخطاب]] در این دسته قرار داشتند؛ | ||
گروه سوم که بنیه اصلی سپاه بودند، در تعقیب قریش خیلی دور شده و مشغول گردآوری غنایم بودند که در این حال در محاصره قرار گرفتند. از اینان، گروهی به [[مدینه]] گریختند<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۳۱.</ref>، ولی عدهای [[تصمیم]] گرفتند تا دم [[مرگ]] [[شمشیر]] بزنند و پس از اطلاع از زنده بودن [[پیامبر]]، با چنگ و دندان راه را به سوی [[رسول خدا]] گشودند<ref>مصطفی طلاس، پیامبر و آیین نبرد، ترجمه اکبری مرزناک، (تهران: انتشارات بعثت، ۱۳۵۴).</ref>.<ref>[[محمد امیر ناصری|ناصری، محمد امیر]]، [[سیره نظامی پیامبر اعظم (مقاله)|مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»]]، [[سیره سیاسی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره سیاسی پیامبر اعظم]] ص ۱۳۳.</ref> | گروه سوم که بنیه اصلی سپاه بودند، در تعقیب قریش خیلی دور شده و مشغول گردآوری غنایم بودند که در این حال در محاصره قرار گرفتند. از اینان، گروهی به [[مدینه]] گریختند<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۳۱.</ref>، ولی عدهای [[تصمیم]] گرفتند تا دم [[مرگ]] [[شمشیر]] بزنند و پس از اطلاع از زنده بودن [[پیامبر]]، با چنگ و دندان راه را به سوی [[رسول خدا]] گشودند<ref>مصطفی طلاس، پیامبر و آیین نبرد، ترجمه اکبری مرزناک، (تهران: انتشارات بعثت، ۱۳۵۴).</ref>.<ref>[[محمد امیر ناصری|ناصری، محمد امیر]]، [[سیره نظامی پیامبر اعظم (مقاله)|مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»]]، [[سیره سیاسی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره سیاسی پیامبر اعظم]] ص ۱۳۳.</ref> | ||
==[[نبوغ]] نظامی رسول خدا{{صل}}== | == [[نبوغ]] نظامی رسول خدا {{صل}} == | ||
[[جنگ احد]] در دو مرحله [[شاهد]] نبوغ نظامی رسول خدا{{صل}} بود، اول در طراحی کلی میدان [[جنگ]] و اتخاذ مواضع درست به ویژه [[تعیین]] [[پست]] تیراندازان در [[کوه]] عینین، که اگر دیسپلین نظامی رعایت میشد با وجود قلت ساز و برگ و نفرات، [[پیروزی]] حتمی بود، اما بعد از [[شکست]]، به خوبی توانست [[سپاه]] را بازسازی و به تعقیب [[دشمن]] بپردازد. در آن وضعیت [[بحرانی]]، پیامبر به همراه عده اندکی در شکاف کوه سنگر ساخت و مردانه [[مبارزه]] کرد و سبب شد که بقیه افراد شکستخورده اندک اندک به سوی وی جمع شوند. | [[جنگ احد]] در دو مرحله [[شاهد]] نبوغ نظامی رسول خدا {{صل}} بود، اول در طراحی کلی میدان [[جنگ]] و اتخاذ مواضع درست به ویژه [[تعیین]] [[پست]] تیراندازان در [[کوه]] عینین، که اگر دیسپلین نظامی رعایت میشد با وجود قلت ساز و برگ و نفرات، [[پیروزی]] حتمی بود، اما بعد از [[شکست]]، به خوبی توانست [[سپاه]] را بازسازی و به تعقیب [[دشمن]] بپردازد. در آن وضعیت [[بحرانی]]، پیامبر به همراه عده اندکی در شکاف کوه سنگر ساخت و مردانه [[مبارزه]] کرد و سبب شد که بقیه افراد شکستخورده اندک اندک به سوی وی جمع شوند. | ||
بُعد دیگر [[قدرت]] [[فرماندهی]] رسول خدا {{صل}} در [[احد]]، شدت [[احساس مسئولیت]] ایشان در قبال تک تک افراد است، در چنین شرایطی مشهورترین نوابغ نظامی نیز تنها به [[فکر]] [[نجات]] [[جان]] خود هستند، اما رسول خدا {{صل}} بعد از شکست آنقدر مبارزه نمود تا بقیه [[لشکر]] را جمع نمود و افراد شکستخورده را دوباره گردآوری کرد<ref>ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۲۵.</ref>. | |||
مهمترین شاخصه نبوغ نظامی رسول خدا {{صل}} در میدان احد تبدیل ماهیت صحرایی جنگ به جنگ کوهستانی است که [[ابوسفیان]] و دیگر فرماندهانش برای آن چارهای نداشتند. مهمترین [[اسلحه]] ابوسفیان در احد لشکر ورزیده سواره به فرماندهی [[خالد بن ولید]] و [[عکرمة]] بن [[ابوجهل]] است، اما [[پیامبر اسلام]] با کشاندن جنگ به قعر کوهستان احد قدرت سواره [[قریش]] را بیاثر ساخت و لاجرم ابوسفیان بدون پیروزی [[قاطع]] برگشت.<ref>[[محمد امیر ناصری|ناصری، محمد امیر]]، [[سیره نظامی پیامبر اعظم (مقاله)|مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»]]، [[سیره سیاسی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره سیاسی پیامبر اعظم]] ص ۱۳۶.</ref> | |||
== مقدمات [[جنگ احد]] == | |||
[[جنگ بدر]] با [[پیروزی]] [[سپاهیان اسلام]]، زخمی عمیق و دردناک بر پیکر [[مشرکین قریش]] ایجاد کرده بود. جرأت و [[جسارت]] [[مسلمین]] در عملیات [[بدر]] به نمایش بزرگان [[قریش]] گذاشته شد. از طرفی [[کفار]] قریش هر سال دو بار کاروان [[تجاری]] به [[شامات]] ارسال میداشتند، یکی در زمستان و دیگری در تابستان «پوست و کشمش و نقره و.».. را صادر میکردند و در مقابل خواربار و مواد غذایی و پارچه... وارد میکردند و آنها به دلیل مساعد نبودن [[سرزمین]] [[حجاز]] برای کشت و زرع، به این مسافرتهای تجاری ناچار بودند. | |||
قریش [[منافع]] سرشار کاروان تجارتی خویش را که از [[شام]] بار گرفته بود و هزار شتر کالا داشت و در حدود پنجاه هزار دینار [[سرمایه]] آن را برآورد میکردند به [[جنگ]] تازهای بر [[ضد]] مسلمین اختصاص دادند؛ لذا [[آیه]] تند و سخت [[توبیخ]] آمیز زیر درباره ایشان فرود آمد: {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ}}<ref>«بیگمان کافران داراییهای خود را برای بازداشتن (مردم) از راه خدا میبخشند؛ به زودی (همه) آن را خواهند بخشید آنگاه برای آنان مایه دریغ خواهد بود سپس مغلوب میگردند و کافران به سوی دوزخ گرد آورده میشوند» سوره انفال، آیه ۳۶.</ref><ref>نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج۳، ص۱۸.</ref>. | |||
[[ابوسفیان]] پس از جنگ بدر [[نذر]] کرد که سر خود را نشوید، مگر اینکه به جنگ با [[پیامبر اسلام]] [[اقدام]] نماید! بعد از چندی ابوسفیان، برای ادای نذر [[ناپسند]] خویش، با دویست تن سوار از قریش به سوی [[مدینه]] آمده و در میان [[یهودیان]] [[بنی نضیر]] [[منزل]] گرفت. سپس در پی جستجو از اوضاع و احوال [[شهر]] برآمد. آنگاه چند تن از افراد خویش را فرستاد، تا درختان خرمای [[مردم]] شهر را [[آتش]] بزنند. این گروه پس از انجام [[مأموریت]]، دو تن از افراد مدینه را که در آن حوالی بودند، بیگناه به [[قتل]] رسانیدند! افراد [[لشکر]] کوچک [[ابوسفیان]]، پس از انجام این دو کار به [[مکه]] بازگشتند<ref>نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج۳، ص۱۸.</ref>. | |||
[[پیامبر]] {{صل}} و [[مسلمانان]] راههای [[تجارت]] [[قریش]] به [[شام]] را [[ناامن]] کردند. آنها مجبور شدند مسیر تجارت خود را عوض کنند و لذا ابوسفیان به همراه کاروان [[تجاری]] به [[ارزش]] صد هزار درهم به سوی شام حرکت کرد. وقتی خبر صادرات [[مشرکین قریش]] به [[پیامبر اکرم]] رسید، [[حضرت]]، [[زید بن حارثه]] را با صد نیروی مسلح [[مأموریت]] داد تا بر کاروان [[هجوم]] برند و اموالشان را [[مصادره]] نماید. عملیات با [[موفقیت]] [[اجرا]] شد و به کاروان تجاری [[حمله]] آغاز گردید و شتران و [[اموال]] آنها مصادره شد و ابوسفیان و همراهانش در پی عملیات شکننده مجبور به فرار شدند. این حادثه و زخم [[جنگ بدر]]، [[کفار]] قریش را به [[انتقام]] گرفتن مصمم کرد و مقدمات یک [[جنگ]] خونین و حمله به [[مدینه]] را [[تدارک]] دیدند.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۱۵۵.</ref>. | |||
== [[مظلومیت پیامبر]] {{صل}} در [[جنگ احد]] == | |||
[[قریش]] سرانجام با تمام قوا و ساز و برگ نظامی و با [[سربازان]] [[جنگی]] و با کمک گرفتن از [[قبایل]] اطراف [[مکه]] مثل [[بنیکنانه]] و تهامه، جنگی را [[سازماندهی]] کردند. آنها با سه هزار [[مرد]] [[شمشیر]] [[زن]] و دویست اسب و سه هزار شتر و هفتصد [[زره]] به سوی [[مدینه]] رهسپار شدند. | |||
شگردهای [[روانی]] [[کفار]] قریش: کفار قریش برای تهییج [[احساسات]] و ایجاد [[روح]] حماسی در بین سربازان خود از سه اهرم کمک گرفتند: | |||
# [[زنان]]: آنها گروهی از زنان را با خود همراه آوردند، زنان به [[حماسه]] سرایی و سرودهای جنگی با آهنگ خاصی که داشتند در [[جنگ]] باعث تقویت [[روحیه]] سربازان شدند و حدود پانزده زن در کاروان حضور پیدا کرد که در رأس آنها [[هند همسر ابوسفیان]] که بیش از دیگران [[تشنه]] [[انتقامجویی]] بود. | |||
# شعرا: آنها افرادی مثل ابوغره شاعر را گرچه در [[جنگ بدر]] [[اسیر]] شده بود و بر ترک ضدیت با [[اسلام]] [[متعهد]] شده بود؛ ولی قریش او را با خود همراه کردند و با اشعار حماسی [[مردم]] را به جنگ تحریک میکرد. | |||
# [[همراهی]] [[بت]] [[هبل]]: که [[الهام]] بخش [[اعتقادی]] و پایگاه [[فکری]] [[مشرکین]] بود. | |||
پیامبر {{صل}} از طریق نامهای که از [[عباس بن عبدالمطلب]] عموی [[حضرت]] به دست او رسید از [[هجوم]] قریش باخبر شد. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} نیروهای اطلاعاتی خود را جهت تخمین [[استعداد]] [[دشمن]] [[مأموریت]] داد. گزارش نیروها با مفاد [[نامه]] عباس مطابق بود. | |||
پیامبر {{صل}} مردم را در [[مسجد]] جمع کرد و به نظرخواهی از آنها پرداخت. در میان آراء متفاوت [[تصمیم]] نهایی بر این شد که جنگ به خارج [[شهر]] کشیده شود و لذا پیامبر اکرم به [[خانه]] آمد و زره جنگ به تن کرده از شهر خارج شد و هزار نفر مرد جنگی حضرت را همراهی کردند. گرچه سیصد نفر آنها به تحریک [[عبدالله بن ابی]]، [[منافق]] معروف به بهانه اینکه با نظر او [[مخالفت]] شده از بین راه برگشتند. | |||
به هر حال در [[روز]] [[شنبه]] نیمه [[شوال]] دو [[سپاه]] در برابر هم صف آرایی کردند. [[پیامبر]] {{صل}} به سپاه [[آرایش]] نظامی داد. [[عبدالله بن جبیر انصاری]] را با ۵۰ نفر تیرانداز به جایی که امکان [[نفوذ]] [[دشمن]] از آن وجود داشت [[مأمور]] کرد و دستور اکید داد که از آنجا [[نگهبانی]] و [[مراقبت]] کنند و به آنها فرمود: اگر دیدید دشمن [[شکست]] خورده و تا [[مکه]] عقبنشینی کردند، شما از جای خود حرکت نکنید. [[شیخ مفید]] این [[روایت]] را نقل میکند که پیامبر {{صل}} فرمود: اگر دیدید همگی ما کشته شدیم شما از جای خود حرکت نکنید! زیرا شکست ما از همین جا شروع خواهد شد. | |||
[[ابوسفیان]] هم ضمن صف آرایی سپاه [[کفر]]، [[خالد بن ولید]] را با دویست نفر مأمور کرد تا در کمین آن ۵۰ نفر باشند و به او دستور داد برای رخنه در آن موضع [[استراتژی]] از [[غفلت]] نیروهای تحت امر عبدالله بن جبیر استفاده کن. | |||
[[مشرکان قریش]] صفوف خود را [[منظم]] کردند و به همان آرایشی که از مکه خارج شده بودند، باقی ماندند؛ یعنی خالد بن ولید، [[فرماندهی]] جناح راست، [[عکرمه بن ابی جهل]]، فرماندهی [[جناح چپ]] و [[عبدالعزی طلحه بن طلحه]]، پرچمداری سپاه را بر عهده داشتند. سپس [[مشرکان]] به سمت دشتی که در کنار تپه قرار داشت، پیشروی کردند و سپاه [[قدرتمند]] آنها با سواران یکه تاز و کسانی که به یاریشان شتافتند بودند و نیز همراه بردههایشان در آنجا مستقر شدند. [[عکرمه]] با گردان تحت [[فرمان]] خود [[جنگ]] را آغاز کرد و میخواست با یک [[حمله]] برق آسا جناح مقابل خود از [[سپاه اسلام]] را از کار بیاندازد؛ اما با سیلی از [[باران]] تیر مواجه شد و از پیشروی باز ماند. | |||
خالد بن ولید نیز بر آن شد تا با سواران خود از سمت راست، سپاه اسلام را مورد تعرض قرار دهد؛ اما رگبار تیر سپاه اسلام آنان را وادار به عقبنشینی کرد. شدت تیر باران به حدی بود که نزدیک بود اسبها سواران خود را از [[ترس]] بر [[زمین]] بزنند. برخی از [[قریش]] [[تصور]] میکردند آن قدر [[قدرت]] و [[شجاعت]] دارند که در [[جنگ]] تن به تن بر [[سپاهیان اسلام]] [[غلبه]] خواهند کرد! لذا عدهای از آنها به وسط میدان رفتند و هماوردطلبیدند. اولین کسی که با صدای بلند از [[سپاه اسلام]] حریفطلبید، [[طلحه بن طلحه]]، [[پرچمدار]] [[مشرکان]] بود که [[حضرت علی]] {{ع}} به سوی او شتافت و در اولین برخورد با یک ضربت فرق او شکافت و به [[خاک]] ذلتش افکند. | |||
با این [[پیروزی]] صدای [[تکبیر]] [[مسلمانان]] در فضا طنینانداز شد و نخستین کسی که تکبیر گفت، [[رسول خدا]] بود. علی {{ع}} پس از کشتن طلحه در میدان باقی ماند و [[منتظر]] حریف شد تا اینکه [[اجل]]، [[عثمان بن ابی]] طلحه را به جنگ وی فرستاد؛ اما او نیز اقبالی بهتر از برادرش نداشت و بلافاصله به دست علی {{ع}} کشته شد. با کشته شدن طلحه و عثمان، برادرشان سعد برای گرفتن [[انتقام]] [[خون]] آنها وارد میدان شد. آنها دو ضربه را رد و بدل کردند. ضربه سعد کلاهخود علی {{ع}} را شکافت؛ اما به وی آسیبی نرساند، لکن ضربه علی {{ع}} بیدرنگ سعد را بر زمین انداخت. حاضران با [[تعجب]] دیدند که آن [[حضرت]] بدون آنکه وی را به [[قتل]] برساند، از آنجا دور شد و چون [[دوستان امام]] علت را از ایشان جویا شدند، فرمود: او با عورت مکشوف خود به سوی من آمد و دانستم که [[خداوند]] او را کشته است. | |||
با کشتن سه تن از [[فرماندهان]] و نیروهای کلیدی [[سپاه]] [[کفر]] به دست [[امیرالمؤمنین]]، نگاه [[کلاب بن طلحه]] به سر [[بریده]] پدرش افتاد و نتوانست خود را کنترل کند؛ لذا با [[شتاب]] به علی {{ع}} [[حمله]] برد تا وی را به قتل برساند. علی {{ع}} وی را [[شناخت]] و با کنار رفتن از مسیر حرکتش از قتل او صرف نظر کرد؛ زیرا نمیخواست او هم به [[سرنوشت]] [[پدر]] و عموهایش گرفتار شود؛ لذا [[زبیر بن عوام]] چون شیری از بند رسته به شکار او رفت و در یک چشم به هم زدن چندین زخم به وی وارد ساخت و در نهایت، کشته شد. | |||
[[ابوسفیان]] [[فرمانده سپاه]] [[مشرکان]] با [[وحشت]] [[فرمان]] [[حمله]] را به [[سپاهیان]] خود صادر کرد، [[سپاه قریش]] حمله بیامان و ویرانگر خود را آغاز کردند تا همه [[مسلمانان]] را به یکباره از دم تیغ بگذرانند؛ اما [[سپاه اسلام]] با دلهایی آکنده از [[ایمان]] و [[حقجویی]] به مقابله برخاستند و این حمله هولناک را دفع کردند. [[جمعیت]] دو [[سپاه]] به یکباره درهم آمیختند. دیگر چیزی جز صدای چکاچک شمشیرها به گوش نمیرسید و سرها بود که از تن و دستها بود که از [[بدن]] جدا میشد. پیش از آنکه [[آفتاب]] به میانه [[آسمان]] برسد، [[پیامبر]] {{صل}} و [[مسلمین]] به [[پیروزی]] [[معجز]] آسایی دست یافتند. | |||
نیروی مشرکان خیلی زود تحلیل رفته و سواره و پیاده پا به فرار گذاشتند تا از ضربات کوبنده مسلمانان [[جان]] به در ببرند. آنها با بر جای گذاشتن [[سلاح]] و بار و بنه و [[ارزاق]] بسیاری که از [[مکه]] آورده بودند، پشت به مسلمانان و رو به [[کوه]] و دشت گریختند و مهمتر از این، [[زنان]] خود را نیز رها ساختند تا از [[ترس]] [[اسیر]] نشدن به کوهها و درهها [[پناه]] ببرند. حتی [[بت]] [[هبل]] را بر [[زمین]] رها کردند. مسلمانان نیز مشرکان را تعقیب کردند تا اینکه آنان کاملاً از میدان [[جنگ]] دور شدند و آن گاه برگشتند تا [[غنایم]] را جمع کنند. | |||
تیراندازان زبدهای که هنوز بر بالای تپه عینین قرار داشتند، با دیدن [[شکست]] مشرکان و انبوه [[غنایم جنگی]]، شادمانه به همدیگر گفتند: غنیمتها را ببینید! غنیمتها! [[دوستان]] شما [[پیروز]] شدند! چرا اینجا ایستادهاید؟ [[منتظر]] چه هستید؟ عبدالله بن جبیر فریاد زد: شما را چه شده است؟ آیا دستور اکید پیامبرتان را فراموش کردهاید که به هیچ وجه نباید موضعتان را ترک کنید؟ اما گویی که آن همه [[غنیمت]]، هوش از سر آنها ربوده بود. [[خالد بن ولید]] که برای فرا رسیدن چنین فرصتی لحظه شماری میکرد، به سواران تحت امر خود دستور داد تا از پشت سر به [[مسلمانان]] [[حمله]] برند بدین ترتیب [[پیروزی]] درخشان و شادمان [[مسلمین]] به [[اندوه]] بسیار مبدل شد. | |||
[[عبدالله جبیر]] با نیروهایش با [[عشق]] به [[هدف]] [[مقدس]] خود جنگیدند و همه به [[شهادت]] رسیدند و با شهادت آنها [[دشمن]] صحنه عملیات را دور زد و در محاصره گرفت و با [[شمشیر]] در بین مسلمانان که به جمعآوری [[غنایم]] خم شده بودند راندند. صحنه [[جنگ]] به نفع [[کفر]] رقم خورد. دشمن فراری برگشت، اینجا بود که کابوس [[شکست]] و [[وحشت]]، چشمان مسلمین را تیره و تار کرد. جمعی به شهادت رسیدند و جمعی صحنه معرکه را ترک کرده و [[جان]] خود را [[نجات]] دادند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. | |||
[[هند]] و سایر زنانی که برای [[تشویق]] [[سپاه]] کفر همراه [[لشکر]] آمده بودند در حالی که دف میزدند، [[سربازان]] را با خواندن اشعار به جنگ [[تحریض]] مینمودند. هند چنین میسرود: | |||
{{عربی|نحن بنات طارق أن تقبلوا لغافق و نفرش النمارق او تدبروا نفارق}} | |||
به پیش، [[فرزندان]] عبدالدار، بکوشید ای محافظان وای عقبداران لشکر، با شمشیرهای بران خویش ضربت بزنید، ما [[دختران]] [[ستاره]] صبحگاهیم. اگر پیروزمندانه پیشروی کنید، آغوش میگشاییم و بسترها میگسترانیم. اگر به میدان [[نبرد]] پشت کنید و شکست را پذیرا شوید ما نیز از شما روی میگردانیم و دوری میکنیم. آنگاه به فراقی [[مبتلا]] میشوید که در آن اثری از مهر و [[وفا]] دیده نشود<ref>المغازی، ج۱، ص۲۲۵.</ref>. | |||
[[پیامبر]] {{صل}} که میدید مسلمانان دچار چه مصیبتی شدهاند و از دم تیغ دشمن میگذرند، بدون آنکه گامی پس و پیش نهد، تا زمانی که تیری در ترکش داشت به [[تیراندازی]] مشغول شد. در همین حال، مردی از [[مشرکان]] به نام ابن قمیئه لیثی، سنگی به سوی آن [[حضرت]] پرتاب کرد که موجب شکسته شدن دندان پیش و شکاف لب و صورت [[مبارک]] آن [[حضرت]] شد و دو دندان از دندانهای کلاهخودی که بر سر ایشان بود، در گونه مبارکش فرو رفت. سپس ابن قمیئه به قصد [[کشتن پیامبر]] {{صل}} پیش آمد؛ اما [[مصعب بن عمیر]] که حامل [[پرچم]] [[سپاه اسلام]] بود، مانع او شد و نگذاشت که به [[رسول خدا]] آسیبی برساند. [[مصعب]] همچنان در مقابل تهاجم دیگر [[مشرکان]] به رسول خدا خود را سپر کرد و آن قدر زخم برداشت و [[خون]] از بدنش رفت که تمام توان خود را از دست داد و بر [[زمین]] افتاد. | |||
[[حضرت علی]] {{ع}} برای متفرق کردن مشرکان از پیرامون مصعب به آنان [[حمله]] برد و پرچم مصعب را بر بالای سر گرفت تا [[مسلمانان]] با دیدن آن متفرق و [[مأیوس]] نشوند، لکن دیگر کار از کار گذشته بود و مسلمانان به صورت پراکنده و فقط برای [[حفظ جان]] خود میجنگیدند. | |||
ابن قمیئه پس از کشتن مصعب در حالی که [[گمان]] میکرد [[پیامبر]] {{صل}} را به [[قتل]] رسانده، به عقب برگشت و خطاب به [[قریش]] فریاد زد: من محمد را کشتم! این خبر، برای اردوگاه مشرکان [[شادی]] را به همراه آورد. خبر کشته شدن پیامبر {{صل}} باعث شد که مسلمانان خود را [[شکست]] خورده بدانند و به سوی ارتفاعات [[احد]] پا به فرار بگذارند و هر کس دنبال [[جان]] پناهی باشد که در آن [[پناه]] گیرد، مگر کسانی چون علی {{ع}} و [[ابودجانه]] و [[ام عماره]] که [[اعتقادی]] راسختر داشتند، در صحنه [[جنگ]] باقی ماندند و در راه [[دفاع]] از پیامبرشان جانفشانیهای بیبدیل از خود نشان دادند. | |||
ام عماره از صبح و در حالی که [[مشک]] آبی را حمل میکرد در سراسر میدان جنگ رفت و آمد میکرد و تشنگان را [[سیراب]] میساخت. چون مسلمانان شکست خورده و پا به فرار گذاشتند، او مشک آب را به زمین گذاشت، شمشیری به دست گرفت و با [[شجاعت]] هر چه تمامتر و جسارتی بیمانند به دفاع از رسول خدا {{صل}} پرداخت. [[شجاعت]] [[ام عماره]] چنان [[مشرکان]] را به [[شگفتی]] واداشت که دسته جمعی به وی [[هجوم]] بردند تا او را به [[قتل]] برسانند، [[ابودجانه]] نیز همین راه را برگزید و از [[پیامبر]] {{صل}} [[دفاع]] میکرد. [[مسلمانان]] به جستجوی پاران پراکنده خود پرداختند تا دوباره جمع متفرق آنان را گرد آورند و این در حالی بود که اکثر آنها از [[سرنوشت]] پیامبر {{صل}} بیاطلاع بودند؛ زیرا کسانی که پیامبر {{صل}} را مییافتند به دستور آن [[حضرت]] خبر قتل وی را [[تکذیب]] نمیکردند تا مانع حملات [[مجدد]] [[قریش]] به مسلمانان شود. | |||
وقتی [[کعب بن مالک]] جماعتی از مسلمانان را در کنار هم دید به آنان نزدیک شد، ناگهان [[رسول خدا]] را دید و آن حضرت را از چشمانش که از زیر کلاهخود میدرخشید [[شناخت]]؛ لذا با [[شور]] و حرارت فریاد زد: ای [[جماعت]] مسلمانان بر شما مژده باد که رسول خدا زنده است. پیامبر {{صل}} به وی اشاره فرمود که [[سکوت]] کند. سپس مسلمانان همراه پیامبر {{صل}} به سمت دره [[احد]] حرکت کردند تا به دور از قریش به استراحت بپردازند. مشرکان توانسته بودند [[پیروز]] شوند و [[انتقام]] [[کشتگان جنگ بدر]] را بگیرند. آنها [[گمان]] میکردند که با قتل محمد و گروهی از یارانش تشفی خاطر یافتهاند، پس باید [[شادی]] کنند و [[شکرگزار]] [[بت]] [[هبل]] باشند که وعدههای خود را تحقق بخشیده و آنان را به [[پیروزی]] رسانده است. | |||
عدهای از آنها به همراه [[هند دختر عتبه]] راهی میدان [[جنگ]] شدند تا کشتگان مسلمانان را [[مثله]] کنند. این گروه از [[زنان]] چون به میدان جنگ رسیدند، مشغول بریدن گوش و بینی شهدای [[مسلمان]] شدند تا برای خود گردنبند و گوشواره درست کنند. [[هند]] بر بالای سر [[حمزه سیدالشهداء]] ایستاد. او مجلس [[جشن]] و [[سرور]] را فقط برای یافتن [[حمزه]] ترک کرده بود. او با دیدن پیکر [[غرقه]] به [[خون]] حمزه، مستانه قهقهه سر داد، اما چند لحظه بعد، چون جانوری [[وحشی]] و درنده با چاقویی که به همین منظور از [[مکه]] با خود آورده بود، به وی [[حمله]] کرد و گوش و بینی آن [[حضرت]] را [[برید]]؛ اما این کار برای فرو نشاندن [[آتش]] درونش کافی نبود؛ لذا با ناخن مشغول خراشیدن صورت آن [[شهید]] شد. اما این کار را هم کافی ندید؛ لذا چاقو را برداشت و شکم [[حمزه]] را پاره کرد و جگر وی را بیرون آورد و به دندان گرفت و مشغول جویدن شد، اما هر چه سعی کرد نتوانست مقداری را که جویده بود ببلعد؛ لذا آن را به [[زمین]] انداخت. | |||
[[ابوسفیان]] که خود را [[پیروز]] [[جنگ]] دید چون نمیخواست این اندازه از [[پیروزی]] به دست آمده را به خطر بیاندازد ادامه جنگ را [[صلاح]] ندیدند، جنگ را متوقف کردند و [[تصمیم]] به ترک منطقه عملیاتی گرفتند. آنها با اینکه حدود سی نفر از دلاوران خود را از دست داده بودند به [[شادی]] و هلهله پرداختند. | |||
در شعارهای خود ابوسفیان اعلام کرد {{متن حدیث|لَنَا عُزَّى وَ لَا عُزَّى لَكُمْ}} [[پیامبر]] {{صل}} در جوابش فرمود: {{متن حدیث|لَنَا عُزَّى وَ لَا عُزَّى لَكُم}} در [[شعار]] دوم شان در حال هلهله میگفتند: {{متن حدیث|اعْلُ هُبَلُ}} [[هبل]] بزرگ و پیروز است. پیامبر {{صل}} به همراهان فرمود: پاسخش را بدهید و بگویید: {{متن حدیث|اللَّهُ أَعْلَى وَ أَجَلُّ}} یعنی [[خدا]] [[برتر]] و والاتر است. [[قریش]] به سوی مکه حرکت کرد. | |||
[[مشرکان]] با شعف و شادی و سرمست از پیروزی، [[احد]] را ترک کردند. گرچه [[مسلمانان]] [[شاهد]] رفتن آنها بودند، لکن نمیتوانستند از [[غدر]] و ناجوانمردیشان ایمن باشند. به همین دلیل پیامبر {{صل}}، [[حضرت علی]] {{ع}} را به دنبال آنها فرستاد و به وی فرمود: پشت سر آنها حرکت کن و مراقب باش چه میکنند و قصد رفتن به کجا را دارند، اگر آنها اسبانشان را رها کرده و بر پشت شتران نشسته بودند قصد رفتن به مکه را دارند و چنانچه بر اسبها سوار بودند و شتران را در پیش میراندند [[عزم]] رفتن به [[مدینه]] را دارند. [[حضرت علی]] {{ع}} به تعقیب [[مشرکان]] پرداخت و [[مشاهده]] کرد که آنها اسبها را رها کرده و بر شتران سوار شدهاند؛ لذا به سرعت این خبر را به [[رسول خدا]] رساند. | |||
[[پیامبر]] {{صل}} با شنیدن این خبر آسوده خاطر شد که آنان به [[مدینه]] [[حمله]] نمیکنند. پیامبر {{صل}} بر سر [[پیکر مطهر]] یکایک [[شهدا]] حاضر میشد و چون به عموی خویش [[حمزه]] رسید و وی را [[مثله]] یافت، چنان به [[خشم]] آمد که فرمود: تاکنون صحنهای به این دردناکی مشاهده نکردهام. آنگاه سیل [[اشک]] از چشمان گهربارش جاری شد و به تبع وی، [[مسلمانان]] حاضر نیز بر حمزه، [[دلاوری]] که در [[خون]] خویش غلطیده بود به [[سختی]] گریستند. | |||
آنگاه پیامبر {{صل}} به شمارش شهدا پرداخت و چون به پیکر [[مصعب بن عمیر]] رسید که بردهای بر تن داشت، [[مرگ]] وی را به حاضران [[تسلیت]] گفت و خطاب به [[جسد]] او فرمود: در [[مکه]] هیچ کس خوش لباستر و آراستهتر از تو نبود، اما اینک با موهای ژولیده و جامهای از بُرد در اینجا افتادهای. پیامبر {{صل}} چون به جنازه عمروبن جموح رسید فرمود: گویی هم اکنون تو را در [[بهشت]] میبینم که با همین پا، اما سالم، قدم میزنی. سپس امر فرمود تا او و [[برادر]] زادهاش و غلامی را که به ایشان تعلق داشت در یک [[قبر]] [[دفن]] شوند. | |||
سپس پیامبر {{صل}} در ادامه سخنانش فرمود: [[شهادت]] میدهم که اینان در [[روز قیامت]] نزد [[خداوند]] شهیدند. پس نزد آنان بیایید و زیارتشان کنید. قسم به آنکه جانم در دست اوست، تا [[قیام قیامت]] هر که بر آنان [[سلام]] کند، سلام او را پاسخ خواهند گفت. تعداد شهدای [[احد]] نزدیک به ۷۰ نفر بود که چهار تن آنها از [[مهاجران]] و بقیه از [[انصار]] بودند، در حالی که تعداد کشتههای مشرکان فقط ۲۴ نفر بودند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۳۴.</ref>. | |||
==پرسش مستقیم== | ==[[جنگ احد]]== | ||
جنگ احد دومین [[نبرد]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} با [[کفار]] [[قریش]] بود<ref>ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، صص۱۸۷ و ۱۹۳.</ref>. کفار در [[شوال]] سال سوم همراه با سههزار نفر که دوهزار نفر آنان سواره بودند، همراه با [[زنان]] خود، برای [[انتقام]] [[جنگ بدر]] به نزدیک [[مدینه]] آمدند<ref>علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۱؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل أبیطالب، ج۱، ص۱۹۱.</ref>. آنان در منطقه [[اُحُد]] مستقر شدند و [[جنگ]] در آنجا رخ داد. در آغاز [[مسلمانان]] [[پیروز]] شدند، اما وقتی تیراندازن جایگاه خود را ترک کردند، [[دشمن]] از پشت [[حمله]] کرد و مسلمانان را [[شکست]] داد. با انتشار خبر کشتهشدن [[پیامبر]]{{صل}}، جمع زیادی از مسلمانان [[فرار]] را بر قرار ترجیح دادند<ref>ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری (یکجلدی)، ص۸۱.</ref>. درباره این جنگ، بهویژه بخش پایانی آن، چهار خبر در کافی نقل شده است. نام جمع معدودی که سرسختانه از پیامبر{{صل}} [[دفاع]] کردهاند در [[تاریخ]] آمده است. [[مورّخان]] گفتهاند: در [[روز]] جنگ احد هشت نفر بر [[مرگ]] با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کردند، سه نفر از [[مهاجران]] و پنج نفر از [[انصار]]: علی، [[طلحه]] و [[زبیر]] از مهاجران و [[سهل بن حنیف]]، ابودجانه، [[حارث بن صمه]]، [[حباب بن منذر]] و [[عاصم بن ثابت]] از انصار بودند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۳۸۹.</ref>. | |||
[[علامه مجلسی]] دربارۀ کسانی که در جنگ احد فرار نکردهاند و [[ثابتقدم]] بودهاند تحقیق کرده و برخی از فراریان را نیز معرفی کرده است<ref>ر.ک: محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۶، ص۴۳۳.</ref>. سه خبر درباره [[مقاومت]] علی{{ع}} آمده که در یکی از آنها به [[نبرد بدر]] هم اشاره شده و در دیگری نام ابودجانه نیز ذکر شده است و به اوضاع پایانی [[نبرد احد]] و [[امدادهای الهی]] در [[حمایت]] از [[رسول خدا]]{{صل}} و [[عزاداری]] زنان انصار بعد از نبرد احد اشاره شده است. روایتی نیز درباره آغاز نبرد احد و [[رفتار]] ابودجانه در آن ذکر شده است. به نقل [[اخبار]] میپردازیم: | |||
'''تبَختُر ابودجانه''': [[کبر]] و خودنمایی در [[شرع]] [[مبین]] [[اسلام]] روا نیست؛ اما لازم است در برابر کسانی که خود را بزرگ جلوه میدهند و [[تکبّر]] میورزند، از باب [[مقابله به مثل]]، [[تکبر]] کرد یا اگر چنین کاری در [[تضعیف]] [[روحیه]] [[دشمن]] نقش دارد، از آن بهره برد<ref>مسعود بن عیسی ورام بن ابیفراس، مجموعۀ ورام، ج۱، ص۲۰۱: {{متن حدیث|إِذَا رَأَيْتُمُ الْمُتَكَبِّرِينَ فَتَكَبَّرُوا عَلَيْهِمْ فَإِنَّ ذَلِكَ لَهُمْ مَذَلَّةٌ وَ صَغَارٌ}}.</ref>. ابودجانۀ [[انصاری]] در [[جنگ احد]] عمامهای بر سر نهاد و انتهای آن را بر بازوی خود قرار داد و با تبختر قدم میزد. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: «اینگونه قدمزدن را [[خداوند]] دشمن دارد، مگر در هنگام [[نبرد]] در [[راه خدا]]»<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۸.</ref>. در خبری در کافی از [[پایداری]] ابودجانه [[سِماک بن خَرَشه]]، در جنگ احد سخن به میان آمده است. در آن [[روایت]]، [[شجاعت علی]]{{ع}} نیز بیان میشود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۱۸.</ref>. | |||
[[رسول خدا]]{{صل}} از [[غنایم]] بنینضیر، از میان [[انصار]] فقط به ابودجانه و [[سهل بن حنیف]] که نیازمند بودند بخشید<ref>احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۱؛ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۵۹.</ref> و هر دو نفر آنها همانگونه که اشاره شد، در [[دفاع از رسول خدا]]{{صل}} در [[احد]] پایداری کردند. سهل از [[یاران امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود و در [[کوفه]] درگذشت. حضرت او را [[کفن]] کرد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۱۴۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۱، ص۲۹۶.</ref> و بر او چند بار [[نماز]] با ۲۵ [[تکبیر]] خواند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۱۸۶؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۱۶۴؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، صص۱۹۸، ۳۱۷ و ۳۲۴؛ همو، الإستبصار، ج۱، ص۴۷۶.</ref>. | |||
'''[[مقاومت]] علی{{ع}} و ابودجانه''': در جنگ احد جمع انگشتشماری در برابر [[هجوم]] [[کفار]] [[قریش]] بعد از [[شایعه]] [[مرگ]] پیامبر{{صل}} مقاومت کردند که نام هشت نفر آنان که جانانه از پیامبر{{صل}} [[دفاع]] کردند بیان شد. علی{{ع}} و [[ابودجانه]] جزو آنان بودند. حسین بن ابیالعلاءِ خفّاف از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که آن حضرت فرمود: چون در [[جنگ احد]] [[مردم]] از اطراف [[رسول خدا]]{{صل}} پراکنده شده و گریختند، حضرت رو به آنها کرد و فرمود: منم محمد، منم رسول خدا{{صل}}؛ من کشته نشده و نمردهام. در این [[حال]] فلان و فلان ([[مرگ]] [[پیامبر]] را) [[باور]] کرده، با هم گفتند: در این حال هم که ما [[فرار]] کرده (و [[شکست]] خوردهایم)، ما را مسخره میکند و کسانی که با آن حضرت [[ثابتقدم]] ماندند علی{{ع}} و ابودجُانه [[سِماک بن خَرَشه]] رحمه الله بودند. پیامبر{{صل}} ابودجانه را خواست و فرمود: ای ابادجانه، برگرد که من [[بیعت]] خود را از تو برداشتم و اما علی، پس من از اویم و او از من است. ابودجانه (که این سخن را از آن حضرت شنید) پیش روی پیامبر{{صل}} نشست و گریست؛ آنگاه گفت: نه به [[خدا]] و دوباره سرش را به سوی [[آسمان]] بلند کرد و گفت: نه به خدا، من خود را از بیعتی که با تو کردهام [[آزاد]] نمیدانم. من با تو بیعت کردهام، پس به سوی چه کسی بروم ای رسول خدا{{صل}}؟ به سوی همسری که میمیرد؟ یا [[فرزندی]] که مرگ به سراغش میآید؟ یا خانهای که ویران میگردد؟ یا [[مالی]] که فانی و نابود میگردد و عمری که به پایان میرسد؟ | |||
پیامبر{{صل}} که سخنان او را شنید، دلش به حال وی سوخت (و اجازهاش داد). ابودجانه همچنان جنگید تا وقتی که زخمهای وارده بر بدنش او را از پای درآورد. در برابر او در سمت دیگر میدان، علی{{ع}} [[جنگ]] میکرد و چون ابودجانه از پا افتاد، علی{{ع}} او را برداشت و نزد پیامبر{{صل}} آورد و در کنار آن حضرت نهاد. ابودجانه به رسول خدا{{صل}} عرض کرد: ای رسول خدا، آیا به بیعت خویش [[وفا]] کردم؟ فرمود: آری و با سخنان خود به او [[آرامش]] داد. | |||
در این وقت بود که [[دشمنان]] از سمت راست به [[پیامبر]]{{صل}} [[حمله]] میکردند و علی{{ع}} آنها را به عقب میراند؛ دوباره از سمت چپ [[یورش]] میبردند و علی{{ع}} بازشان میگرداند و پیوسته کارش این بود تا اینکه شمشیرش سه تکه شد؛ پس آن [[شمشیر]] را به نزد [[رسول خدا]]{{صل}} آورد و جلوی آن حضرت انداخت و عرض کرد: این شمشیر من تکهتکه شده. در آن [[روز]] بود که پیامبر{{صل}} [[ذوالفقار]] را به علی{{ع}} داد. علی{{ع}} بهشدت به [[دفاع از پیامبر]]{{صل}} پرداخت و در [[حال]] ازدستدادن توان خود بود. چون رسول خدا{{صل}} به ساقهای پای علی{{ع}} نگریست و دید که از بس [[جنگ]] کرده، ساقهایش میلرزد، سرش را به سوی [[آسمان]] بلند کرد و درحالیکه میگریست عرض کرد: پروردگارا، به من [[وعده]] فرمودی که [[دین]] خود را [[پیروز]] گردانی و اگر خواسته باشی، (از این کار) باز نمانی. در این وقت علی{{ع}} به نزد پیامبر{{صل}} آمد و گفت: ای رسول خدا{{صل}}، هیاهوی زیادی به گوشم میرسد و من میشنوم که کسی میگوید: ای حیزوم پیش رو و من هر که را خواستم بزنم، (میدیدم) پیش از آنکه شمشیرم به او اصابت کند، مردهاش به [[زمین]] میافتد. حضرت فرمود: این [[جبرئیل]]، [[میکائیل]] و [[اسرافیل]] است که با [[فرشتگان]] (به کمک) آمدهاند. | |||
در این هنگام جبرئیل پیش آمد و در کنار رسول خدا{{صل}} ایستاد و گفت: ای محمد، بهراستی که این [[فداکاری]] بینظیر علی{{ع}}، [[مواسات]] (با تو) است. پیامبر{{صل}} فرمود: همانا علی از من است و من از اویم. جبرئیل گفت: من هم از شما دو تن هستم. اینگونه [[دشمنان]] پراکنده و گریزان شدند و رسول خدا{{صل}} به علی{{ع}} فرمود: [[یا علی]]، با شمشیر خود آنها را تعقیب کن تا بدانها برسی و اگر دیدی بر شتران سوار گشتهاند و اسبان را یدک میکشند، آنها آهنگ [[مکه]] دارند و اگر دیدی بر اسبان سوار شدهاند و شتران را یدک میکشند، آنها آهنگ [[مدینه]] (و ویرانکردن [[شهر مدینه]]) را دارند. علی{{ع}} به تعقیب آنها آمد و دید بر شتران سوار شدهاند. ابوسفیان به علی{{ع}} رو کرد و گفت: ای علی، دیگر چه میخواهی؟ این ماییم که به سوی [[مکه]] میرویم؛ به نزد صاحب خود برگرد. [[جبرئیل]] [[لشکر]] [[مشرکان]] را تعقیب کرد و هرگاه صدای سم اسبش را میشنیدند، تند میکردند و جبرئیل نیز همچنان آنها را دنبال میکرد و چون از جایی کوچ میکردند میگفتند: این لشکر محمد{{صل}} است که میآید. بدین ترتیب ابوسفیان ([[فرمانده لشکر]] مشرکان) به مکه آمد و جریان را به [[اهل مکه]] گفت و دنبال او چوپانان و هیزمکشان به مکه آمدند و گفتند: ما لشکر محمد را دیدیم (که پشت سر لشکر ابوسفیان بود) و هرگاه که ابوسفیان کوچ میکرد، آنها در جای او [[منزل]] میکردند و پیشاپیش آنان، سواری که بر اسب سرخمویی سوار بود آنان را تعقیب میکرد و [[مردم]] مکه هم (با شنیدن این کلمات) ابوسفیان را به باد [[سرزنش]] و ملامت گرفته، توبیخش کردند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۱۸. سیدهاشم رسولیمحلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۲، ص۱۵۱.</ref>. | |||
'''[[پیامبر]] در بازگشت به [[مدینه]]''': در ادامه همان خبر چنین آمده است: پیامبر{{صل}} درحالیکه [[پرچم]] [[جنگ]] به دست علی{{ع}} بود و پیشاپیش آن حضرت [[حرکت]] میکرد، از [[احد]] (به سمت مدینه) میآمد و چون با پرچم خویش از گردنه سرازیر شد و مردم او را دیدند، علی{{ع}} فریاد زد: ای مردم، این محمد است که نه مرده و نه کشته شده است. پس همان کسی که پیش از این گفته بود: «با اینکه ما [[شکست]] خورده و گریختهایم، باز هم ما را مسخره میکند» گفت: این علی است که پرچم در دست دارد. پیامبر{{صل}} همراه علی از احد به سوی مدینه حرکت کردند. در ادامه خبر دلداریدادن پیامبر به [[زنان]] [[انصار]] و وضعیت فراریان از [[نبرد]] گزارش شده است. | |||
[[امام صادق]]{{ع}} افزود: تا اینکه پیامبر{{صل}} بر آنها وارد شد و زنان انصار در پشت [[دیوار]] [[خانهها]] و در خانههای خویش [[چشم به راه]] بودند و مردانشان از [[خانهها]] بیرون میریختند و گرد آن حضرت میگشتند و از گریختن و [[فرار]] خویش [[پوزش]] میطلبیدند. [[زنان]] [[انصار]] چهرههای خویش را میخراشیدند، موهای سر را پریشان میکردند و موهای تارک را میچیدند و گریبان چاک میزدند و دامنها را به کمر میبستند و (اینگونه) تأثر و علاقه شدید خود را به [[پیامبر]]{{صل}} اظهار میکردند. [[رسول خدا]]{{صل}} که آنها را بدان وضع دید، دلداریشان داد و بهخوبی با آنها سخن گفت و به آنها دستور داد خود را بپوشانند و به خانههای خود بروند و فرمود: همانا [[خدای عزّوجل]] به من [[وعده]] فرمود که [[دین]] خود را بر همه [[ادیان]] [[پیروز]] گرداند و این [[آیه]] را نیز [[خداوند]] بر محمد{{صل}} نازل فرمود: «و محمد جز فرستاده ای نیست که پیش از او فرستادگانی (آمده و) گذشتهاند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، از [[عقیده]] خود باز میگردید و هر که از عقیده خود باز گردد، به [[خدا]] زیانی نزند»..<ref>{{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}} «و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>. تا آخر آیه<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۲۱؛ سیدهاشم رسولیمحلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۲، ص۱۵۴.</ref>. | |||
در این خبر وضعیت آشفته [[شهر مدینه]] و [[دلسوزی]] زنان انصار و [[نگرانی]] شدید آنان درباره [[رسولخدا]]{{صل}} بیان شده است و اینکه علی{{ع}} خبر [[سلامتی]] پیامبر{{صل}} را به [[مردم مدینه]] و زنان نگران انصار میدهد و مردان به جهت فرار خود خجالتزده بودند. | |||
'''گزارش [[قتاده]] از [[نبرد احد]]''': علی{{ع}} در [[جنگ احد]] [[پرچمداران]] [[کفار]] و جمعی دیگر از آنان را به [[هلاکت]] رساند<ref>ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۹۷.</ref>. [[طلحة بن ابیطلحه]] [[پرچمدار]] کفارِ [[قریش]] و از [[شجاعان]] بنام، توسط علی کشته شد<ref>خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۲۷؛ ابنقتیبه، المعارف، ص۱۶۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۵۹؛ تقیالدین احمد بن عدی مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۱، ص۱۴۲.</ref>. در خبر کافی به [[مبارزه امام علی]]{{ع}} با این مرد اشاره شده است. | |||
در ادامۀ خبر گفتگوی [[خالد بن عبدالله قسری]] که بخش اول آن در [[اخبار]] [[جنگ بدر]] گزارش شد، وی نکاتی را از [[قتاده]] میپرسد که در آن به امیرالمؤمنین علی{{ع}} و [[شجاعت]] ایشان اشاره میشود. خالد از قتاده میپرسد: | |||
وای بر تو ای قتاده، چه کسی در جنگ بدر میگفت: «به [[وعده]] ام وفادارم و از حسب خویش [[حمایت]] میکنم»؟ | |||
قتاده گفت: [[خدا]] کار [[امیر]] را [[اصلاح]] کند، این [[شعر]] در آن [[روز]] گفته نشده؛ این شعر در جنگ احد مطرح شده. هنگامی که طلحة بن ابیطلحه برای [[جنگ]] بیرون آمد و فریاد میزد و هماورد میطلبید، هیچکس به جنگ او نیامد. [[طلحه]] گفت: شما چنین تصور میکنید که با شمشیرهای خود ما را به [[دوزخ]] و ما با شمشیرهایمان شما را به [[بهشت]] میفرستیم؟ پس یک تن از شما به جنگ من آید تا مرا با [[شمشیر]] خود به دوزخ فرستد و من او را با شمشیر خویش به بهشت روانه کنم. [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} به جنگ او آمد درحالیکه این [[رجز]] را میگفت: من فرزند کسی هستم که دو [[حوض]] در کنار [[زمزم]] برای سقایت [[حاجیان]] داشت، یعنی [[عبدالمطلب]] و فرزند هاشم که او در سال قحطی [[مردم]] را [[خوراک]] میداد. به وعده ام [[وفا]] کنم و از حسب و [[خاندان]] خویش حمایت کنم. | |||
خالد قسری - لعنة اللَّه - گفت: به [[جان]] خودم [[دروغ]] گفته و به خدا ابوتراب چنین نبوده است. [[قتاده]] گفت: ای [[امیر]]، [[اجازه]] بده برگردم؛ پس آن پیرمرد برخاست و [[مردم]] را کنار میزد و میگفت: به خدای [[کعبه]] قسم که این مرد بیدین است. به خدای کعبه که این مرد بیدین است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۱۱؛ سیدهاشم رسولیمحلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۱، ص۱۵۹.</ref>. | |||
گزارش هماوردطلبی [[طلحة بن ابیطلحه]] و سخنان وی را [[مورخان]] بیان کردهاند. او به دست علی{{ع}} کشته شد<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۶؛ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۱.</ref>. ضربت علی سر و به [[نقلی]]، پایش را قطع کرد<ref>ابنشهرآشوب، مناقب آل أبیطالب{{ع}}، ج۳، ص۱۲۳.</ref>. [[حجاج بن علاط سلمی]]، اشعاری در توصیف این [[نبرد]] علی{{ع}} و [[تجلیل]] از ایشان سروده است<ref>یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۱۲۵؛ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۲.</ref>. | |||
در گزارش کافی، قتاده که مخالفتِ [[خالد بن عبدالله قسری]] را با علی{{ع}} میدانست، قبل از بیان [[شجاعت حضرت]]، ترجیح داد جلسه [[حاکم]] را ترک کند و برود. | |||
'''[[شجاعت علی]]{{ع}} در [[اُحُد]]''': [[شجاعت]] و [[پایداری]] [[امام علی]]{{ع}} در [[نبرد احد]] امری است که مورخان به آن [[اذعان]] کردهاند<ref>محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۳۸۹.</ref>. [[نعمان رازی]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که فرمود: در [[جنگ احد]] مردم از دور [[رسول خدا]]{{صل}} گریختند، به گونهای که آن حضرت بهسختی [[خشمناک]] شد و هرگاه [[خشم]] میکرد، عرقی مانند دانههای مروارید از پیشانی ایشان سرازیر میگشت. امام صادق{{ع}} فرمود: پس نگریست و علی{{ع}} را در کنار خود دید، به علی فرمود: تو هم به پسران پدرت (دیگر [[قریش]])، آنان که از رسول خدا{{صل}} گریخته بودند، ملحق شو. علی عرض کرد: ای رسول خدا{{صل}} من به شما [[اقتدا]] میکنم و پیرو شما هستم. حضرت فرمود: پس این [[دشمنان]] را از من دور گردان. علی{{ع}} [[حمله]] کرد و به نخستین کسی که رسید، او را (با [[شمشیر]]) زد. [[جبرئیل]] عرض کرد: ای محمد، بهراستی این [[مواسات]] ([[همدردی]] و [[برادری]]) است. حضرت فرمود: همانا او از من است و من از اویم. [[جبرئیل]] عرض کرد: و من نیز از شما هستم. | |||
[[امام صادق]]{{ع}} فرمود: در این هنگام [[رسول خدا]]{{صل}} جبرئیل را نگریست که بر روی چهارپایهای از طلا در میان [[زمین]] و [[آسمان]] (ایستاده) و میگوید: {{متن حدیث|لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ}}<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۱۰؛ سیدهاشم رسولیمحلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۱، ص۱۵۹؛ علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۶.</ref>: «شمشیری جز [[ذوالفقار]] و [[جوانمردی]] جز علی نیست». در [[تفسیر فرات کوفی]]<ref>فرات بن ابراهیم کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص۹۵.</ref> و شرح الأخبار این جمله بر عکس و چنین نقل شده است: منادی در [[روز]] [[جنگ احد]] ندا میکرد: {{متن حدیث|لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ}}<ref>قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۲، ص۳۸۱.</ref>. | |||
[[علامه مجلسی]] نمونه روشنی از [[رشادت]] و مواسات [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این [[نبرد]] نقل کرده است<ref>محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۵، ص۲۶۷؛ همو، بحار الأنوار، ج۲۰، ص۸۵؛ ابنأبیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۵۰؛ ج۱۰، ص۱۸۲؛ ج۱۳، ص۲۶۱.</ref>. [[ابنابیالحدید]] [[سخن پیامبر]]{{صل}} درباره علی{{ع}} را جزو [[اخبار صحیح]] دانسته است<ref>ابنأبیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۲۱۹؛ ج۱۸، ص۲۴.</ref>. از موّرخان نقل شده که منادی این [[رجز]] را میخواند<ref>ابوجعفرمحمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۹۷؛ ابنهشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۰۰؛ ابناثیر جزری (عزالدین)، الکامل، ج۲، ص۱۵۴؛ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۱۵، ص۱۲۸؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل أبیطالب{{ع}}، ج۳، ص۱۲۴؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص۲۰۱؛ ج۴۲، ص۷۱.</ref>. | |||
امیرالمؤمنین{{ع}} در خطبهای در [[صفین]] و در روز نبرد سخت هریر، این جمله را [[گفتار پیامبر]]{{صل}} میداند و میگوید: [[سوگند]] به کسی که [[جان]] من در دست اوست، پیش روی [[پیامبر]] [[شمشیر]] میزدم. رسول خدا{{صل}} زیاد میفرمود: شمشیری نیست جز ذوالفقار و جوانمردی نیست جز علی<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، صص۳۱۵ و ۴۷۸.</ref>. این [[شعر]] در برخی [[کتب حدیث]]<ref>ابناثیر جزری (مبارک)، جامع الأصول، ج۷، ص۵۵۶؛ بدرالدین محمود عینی، عمدة القاری، ج۲۱، ص۲۴۵.</ref> و [[عقاید]]<ref>سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص۳۰۱.</ref> [[اهل سنت]] بازتاب یافته است. [[زبیدی]] [[ذوالفقار]] را از آنِ [[پیامبر]]{{صل}} دانسته که به علی{{ع}} داد و این [[رجز]] را مانند دیگر لغتشناسان<ref>ابناثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الأثر، ج۲، ص۲۵۵؛ ابنمنظور، لسان العرب، ج۱۴، ص۳۳۲.</ref> آورده است<ref>محمدمرتضی زبیدی، تاج العروس، ج۷، ص۳۵۷: {{متن حدیث|لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ [وَ] لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ}}.</ref>. [[کلینی]] در خبری ذوالفقار را [[ارث]] پیامبر{{صل}} دانسته و از پیراهنی که [[رسول خدا]]{{صل}} با آن به [[احد]] رفته سخن گفته است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۶.</ref>. در دو خبر از [[امام رضا]]{{ع}} نقل شده است که ذوالفقار را [[جبرئیل]] آورده و در خبری آمده [[تزیین]] آن و در دیگری گفته شده حلقۀ آن از [[نقره]] است و اکنون در دست من است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۴؛ ج۸، ص۲۶۷؛ ابوجعفر محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ج۱، صص۱۸۰ و ۱۸۹.</ref>. [[مجلسی اول]] در توضیح ذوالفقار به خبر کافی اشاره میکند<ref>محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج۱۱، ص۱۰.</ref>. | |||
[[علامه مجلسی]] این خبر را دلیل بر آن گرفته که [[اخبار]] [[عامه]] دراینباره که ذوالفقار [[شمشیر]] [[عاص بن منبه]] است، درست نیست<ref>محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۳، ص۴۶.</ref>. [[ابنحبیب بغدادی]] ذوالفقار را از آن عاص بن منبه میداند که علی{{ع}} او را در [[بدر]] کشت و رسول خدا{{صل}} شمشیرش را به علی{{ع}} بخشید<ref>محمد بن حبیب بغدادی، المنمق فی اخبار القریش، ص۴۱۱؛ احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۳۴۴. وی صاحب ذوالفقار را منبّه بن حجاج دانسته است.</ref>. [[شیخ صدوق]] ذوالفقار را [[شمشیر پیامبر]]{{صل}} میداند<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۴۱۹.</ref> و در گزارشی دیگر برای حضرت چهار شمشیر بر میشمرد: ذُوالفَقار، عَون، مِخذَم و رَسُوم<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۱۷۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیره نظامی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|سیره نظامی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]]، ص ۱۰۱-۱۱۱</ref>. | |||
== پرسش مستقیم == | |||
[[سیره نظامی پیامبر خاتم در جنگ احد چه بود؟ (پرسش)]] | [[سیره نظامی پیامبر خاتم در جنگ احد چه بود؟ (پرسش)]] | ||
{{پایان مدخل وابسته}} | |||
==منابع== | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده: 1100627.jpg|22px]] [[محمد امیر ناصری|ناصری، محمد امیر]]، [[سیره نظامی پیامبر اعظم (مقاله)|مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»]]، [[سیره سیاسی پیامبر اعظم (کتاب)|'''سیره سیاسی پیامبر اعظم''']] | # [[پرونده: 1100627.jpg|22px]] [[محمد امیر ناصری|ناصری، محمد امیر]]، [[سیره نظامی پیامبر اعظم (مقاله)|مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»]]، [[سیره سیاسی پیامبر اعظم (کتاب)|'''سیره سیاسی پیامبر اعظم''']] | ||
# [[پرونده:IM009684.jpg|22px]] [[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|'''مظلومیت پیامبر''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
{{غزوهها}} | |||
[[رده:جنگ احد]] | [[رده:جنگ احد]] | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۵ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۵۷
مقدمه
پیامبر در تمام جنگها از سازمان اطلاعاتی گستردهای استفاده میکرد که متأسفانه تاریخ مکتوب، همه آن را روشن نکرده است. ایشان در تمام ردههای قریش، از سران تا سربازان، مأمور استخبارات داشتند و مدام از تحرکات آنها آگاه میشدند. از جمله عباس بن عبدالمطلب در میان سران مشرکان نقش مأمور اطلاعاتی را داشت. وی پس از آگاهی از نقشه مشرکان در مورد حمله به مدینه، موضوع را در نامهای محرمانه و توسط شخصی مورد اعتماد سریعاً به مدینه فرستاد که فرستاده به مدت سه روز، راه دوازدهروزه مدینه و مکه را پیمود و هنگامی که به محله قبا رسید، نامه را به پیامبر تسلیم کرد. این نکته قابل تأمل است که با توجه به این که پیامبر اکرم (ص) در محله بنی النجار مدینه زندگی میکرد، نامه را در محله قبا از دست فرستاده عباس گرفت.
پیامبر از مفاد نامه عباس آگاه شد، اما نامه تنها تصمیم سران را گزارش کرده بود؛ لذا بیدرنگ به یگانهای نخبه دستور تهیه اطلاعات میدانی را دادند تا نیروهای مهاجم را قبل از رسیدن به مدینه شناسایی کنند. بر این اساس دستهای ورزیده از مأموران پیامبر در منطقه ذوالحلیفه به لباس دشمن درآمده و تا وادی احد آنها را همراهی کردند، سپس پنهانی جداشده و مشروح گزارش سپاه قریش را دادند.
دوباره پیامبر دو سرباز دیگر به نامهای انس و مونس را مأمور ارزیابی سپاه قریش کرد. آنها خبر آوردند که لشکر ابوسفیان به مدینه نزدیک شده و اسبان و شتران را در کشتزارهای حومه مدینه رها کردهاند. مأمور دیگری (سلمه سلامه) گزارش داد که جلوداران قریش در حال شناسایی و گشت در حوالی شهر هستند. بدین ترتیب اطلاعات لحظه به لحظه از سپاه دشمن به پیامبر میرسید[۱].[۲]
آرایش نظامی سپاه پیامبر
پیامبر فرمان بسیج عمومی داد و مردم مدینه ساز و برگ را آماده کردند و اقدامات احتیاطی برای حفاظت از جان پیامبر (ص) و اماکن مهم آغاز شد و برای سرتاسر شهر و معابر گشتهای پاسداری گذاردند. پیامبر اخبار را برای افسران و بزرگان شهر بیان نمود و اختیار جنگ را بر عهده شورای مجاهدان مدینه گذارد ولی آنها از ارائه یک استراتژی دقیق عاجز ماندند. دستهای راهبرد محافظهکارانه جنگ حصار را پیشنهاد کردند. این شیوه همان رسم سنتی و بومی مدینه در جنگ اطم بود، اطم عبارت از ساختمان محکم دژ مانندی است که هر قبیلهای برای خود داشت و به راحتی قابل دفاع بود. در آن تاریخ، مدینه در حدود هشتاد اطم داشته است. عبدالله ابن ابی از سران خزرج در این گروه بود. دسته دیگر که غالباً جوانان بودند جنگ صحرایی را در میدان باز خواستند، مانند سعد بن معاذ رهبر اوس. دسته دوم در اکثریت قرار گرفت و لاجرم حضرت پیشنهاد دسته دوم را پسندید و زره پوشید و آماده نبرد شد[۳]، ولی بین دو قبیله اوس و خزرج اختلاف افتاد و قبیله خزرج در جنگ شرکت نکردند؛ لذا آن حضرت با نیروی کمی به حدود هفتصد نفر به جبهه احد عازم شدند[۴].
رسول خدا (ص) نیروها را حرکت داد و به تناسب در مناطق مختلف نبرد مستقر کرده و پس از گوشزد نمودن دستورهای مهم، پرچم فرماندهی را به دست توانای علی (ع) داد[۵]. پیامبر قبل از استقرار نیروها در منطقه سوق الجیشی، از منطقه عملیاتی شناسایی کاملی انجام داد و مناطق آسیبپذیر را بررسی کرده و راههای نفوذ دشمن را به دست آورد، سپس سپاهیان اسلام را در مقابل دشمن صفآرایی کرد. ایشان با توجه به گزارشها از نسبت یک به چهار نیروهای مسلمانان در برابر مشرکان اطلاع داشتند، از اینرو به گونهای اردو زدند که بتوانند از آخرین امکانات طبیعی استفاده نموده و همه چیز را علیه دشمن به کار گیرند.
اردوگاه دشمن در مدخل شمالی مدینه (سبخه) در نزدیکی درهای در حوالی کوه احد بود. به دستور پیامبر نخست نیروها در شیخین جمع شدند. در اینجا دسته منافقان به رهبری عبدالله ابن ابی با سیصد نفر جدا شدند. بقیه مجاهدان که هفتصد نفر بودند شبانه از بیراهه به سمت احد حرکت نمودند. لشکر از راهی که قبلاً هیچ سابقهای نداشت پیشروی نمود[۶] و خود را به دره اصلی احد رسانید و پیامبر در دهانه کمانیشکل کوه، اردوگاه و سنگر اصلی را برپا نمود[۷]، بعدها همین دهانه موجب نجات دستهجمعی گردید. رسول خدا (ص) یک گردان از نیروهای خود به تعداد ۵۰ نفر را به فرماندهی عبدالله بن جبیر انصاری در درّه عینین (دربرابر سوارهنظام خالد) مستقر کرد و دستور داد دره را به طور کامل حفاظت نموده و از نفوذ دشمن جلوگیری کنید، حتی اگر دیدید که همه ما کشته شدیم و دشمن تا مدینه ما را تعقیب نمود، دفاع از تنگه را رها نکنید و اگر هم دشمن را شکست داده و تا مکه به تعقیب آنان پرداختیم، این تنگه را ترک نکنید[۸]. هنگامی که جنگ شروع شد پرچمدار سپاه قریش به نام طلحة بن ابی طلحه العودی از اولاد عبدالدار به میدان رزم آمده و در برابر سپاه اسلام جولان داده و مرد جنگی را به مبارزهطلبید. تنها کسی که ندای او را پاسخ داد حضرت علی (ع) بود[۹]. آن حضرت طلحة و چند نفر از پسرانش و نیز دیگر پرچمداران قریش را به هلاکت رساند[۱۰]. در این نبرد، مسلمانان با امدادهای غیبی و با شجاعت بینظیر، سپاه دشمن را شکست دادند و سربازان دشمن با فرار از صحنه نبرد، وسایل و تجهیزات جنگی را رها کردند. در این هنگام سپاهیان اسلام به جمعآوری غنایم پرداختند.
براساس تاکتیک نظامی پیامبر، گردان رزمی عبدالله بن جبیر مسئولیت حفاظت از درههای عینین را به عهده داشت که تنها راه نفوذ دشمن بود. هنگامی که دشمن شکست خورد و عقبنشینی کرد مسلمانان به جمعآوری غنایم پرداختند. بخشی از نیروهای مستقر در درههای عینین که از بلندی پیروزی سپاهیان اسلام را نظاره میکردند به طمع جمعآوری غنایم، با تخلف از دستور پیامبر، گلوگاه را ترک کردند. نیروی سواره خالد بن ولید براساس اطلاعاتی که از منطقه استقرار آنان داشت، حمله را آغاز کرد. عده کمی چون عبدالله بن جبیر - که در محل مستقر بودند - به دفاع پرداختند، لکن نتوانستند در برابر این نیروی قوی و کارآزموده مقاومت کنند. پس از آن، این نیروها از پشت به سپاه اسلام حمله نموده و آنان را محاصره کردند و با قدرت بسیار به سپاهیان اسلام حملهور شدند[۱۱]. در اثر این یورش، سپاه فراری قریش نیز به میدان برگشت و این در حالی بود که نظام لشکر مسلمانان از هم گسیخته بود و از دو سو مورد هجوم غافلگیرانه قرار گرفتند. در این حالت سپاه اسلام تقریباً به سه دسته مجزا تقسیم شدند: گروه اول مجموعهای مانده در اطراف پیامبر که چهارده نفر بودند. آنها در شکاف کمانی کوه احد دوباره به فرمان رسول خدا (ص) سنگر گرفتند و هسته اصلی مقاومت را سازمان دادند که از آن جمله حضرت علی (ع) و ابودجانه را میتوان نام برد؛
گروه دوم که در تعقیب دشمن زیاد دور نشدند و در محاصره قریش قرار نگرفتند، این گروه حدود دویست تن بودند که سعد وقاص و عمر بن الخطاب در این دسته قرار داشتند؛ گروه سوم که بنیه اصلی سپاه بودند، در تعقیب قریش خیلی دور شده و مشغول گردآوری غنایم بودند که در این حال در محاصره قرار گرفتند. از اینان، گروهی به مدینه گریختند[۱۲]، ولی عدهای تصمیم گرفتند تا دم مرگ شمشیر بزنند و پس از اطلاع از زنده بودن پیامبر، با چنگ و دندان راه را به سوی رسول خدا گشودند[۱۳].[۱۴]
نبوغ نظامی رسول خدا (ص)
جنگ احد در دو مرحله شاهد نبوغ نظامی رسول خدا (ص) بود، اول در طراحی کلی میدان جنگ و اتخاذ مواضع درست به ویژه تعیین پست تیراندازان در کوه عینین، که اگر دیسپلین نظامی رعایت میشد با وجود قلت ساز و برگ و نفرات، پیروزی حتمی بود، اما بعد از شکست، به خوبی توانست سپاه را بازسازی و به تعقیب دشمن بپردازد. در آن وضعیت بحرانی، پیامبر به همراه عده اندکی در شکاف کوه سنگر ساخت و مردانه مبارزه کرد و سبب شد که بقیه افراد شکستخورده اندک اندک به سوی وی جمع شوند.
بُعد دیگر قدرت فرماندهی رسول خدا (ص) در احد، شدت احساس مسئولیت ایشان در قبال تک تک افراد است، در چنین شرایطی مشهورترین نوابغ نظامی نیز تنها به فکر نجات جان خود هستند، اما رسول خدا (ص) بعد از شکست آنقدر مبارزه نمود تا بقیه لشکر را جمع نمود و افراد شکستخورده را دوباره گردآوری کرد[۱۵].
مهمترین شاخصه نبوغ نظامی رسول خدا (ص) در میدان احد تبدیل ماهیت صحرایی جنگ به جنگ کوهستانی است که ابوسفیان و دیگر فرماندهانش برای آن چارهای نداشتند. مهمترین اسلحه ابوسفیان در احد لشکر ورزیده سواره به فرماندهی خالد بن ولید و عکرمة بن ابوجهل است، اما پیامبر اسلام با کشاندن جنگ به قعر کوهستان احد قدرت سواره قریش را بیاثر ساخت و لاجرم ابوسفیان بدون پیروزی قاطع برگشت.[۱۶]
مقدمات جنگ احد
جنگ بدر با پیروزی سپاهیان اسلام، زخمی عمیق و دردناک بر پیکر مشرکین قریش ایجاد کرده بود. جرأت و جسارت مسلمین در عملیات بدر به نمایش بزرگان قریش گذاشته شد. از طرفی کفار قریش هر سال دو بار کاروان تجاری به شامات ارسال میداشتند، یکی در زمستان و دیگری در تابستان «پوست و کشمش و نقره و.».. را صادر میکردند و در مقابل خواربار و مواد غذایی و پارچه... وارد میکردند و آنها به دلیل مساعد نبودن سرزمین حجاز برای کشت و زرع، به این مسافرتهای تجاری ناچار بودند.
قریش منافع سرشار کاروان تجارتی خویش را که از شام بار گرفته بود و هزار شتر کالا داشت و در حدود پنجاه هزار دینار سرمایه آن را برآورد میکردند به جنگ تازهای بر ضد مسلمین اختصاص دادند؛ لذا آیه تند و سخت توبیخ آمیز زیر درباره ایشان فرود آمد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ فَسَيُنْفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً ثُمَّ يُغْلَبُونَ وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ﴾[۱۷][۱۸].
ابوسفیان پس از جنگ بدر نذر کرد که سر خود را نشوید، مگر اینکه به جنگ با پیامبر اسلام اقدام نماید! بعد از چندی ابوسفیان، برای ادای نذر ناپسند خویش، با دویست تن سوار از قریش به سوی مدینه آمده و در میان یهودیان بنی نضیر منزل گرفت. سپس در پی جستجو از اوضاع و احوال شهر برآمد. آنگاه چند تن از افراد خویش را فرستاد، تا درختان خرمای مردم شهر را آتش بزنند. این گروه پس از انجام مأموریت، دو تن از افراد مدینه را که در آن حوالی بودند، بیگناه به قتل رسانیدند! افراد لشکر کوچک ابوسفیان، پس از انجام این دو کار به مکه بازگشتند[۱۹].
پیامبر (ص) و مسلمانان راههای تجارت قریش به شام را ناامن کردند. آنها مجبور شدند مسیر تجارت خود را عوض کنند و لذا ابوسفیان به همراه کاروان تجاری به ارزش صد هزار درهم به سوی شام حرکت کرد. وقتی خبر صادرات مشرکین قریش به پیامبر اکرم رسید، حضرت، زید بن حارثه را با صد نیروی مسلح مأموریت داد تا بر کاروان هجوم برند و اموالشان را مصادره نماید. عملیات با موفقیت اجرا شد و به کاروان تجاری حمله آغاز گردید و شتران و اموال آنها مصادره شد و ابوسفیان و همراهانش در پی عملیات شکننده مجبور به فرار شدند. این حادثه و زخم جنگ بدر، کفار قریش را به انتقام گرفتن مصمم کرد و مقدمات یک جنگ خونین و حمله به مدینه را تدارک دیدند.[۲۰].
مظلومیت پیامبر (ص) در جنگ احد
قریش سرانجام با تمام قوا و ساز و برگ نظامی و با سربازان جنگی و با کمک گرفتن از قبایل اطراف مکه مثل بنیکنانه و تهامه، جنگی را سازماندهی کردند. آنها با سه هزار مرد شمشیر زن و دویست اسب و سه هزار شتر و هفتصد زره به سوی مدینه رهسپار شدند.
شگردهای روانی کفار قریش: کفار قریش برای تهییج احساسات و ایجاد روح حماسی در بین سربازان خود از سه اهرم کمک گرفتند:
- زنان: آنها گروهی از زنان را با خود همراه آوردند، زنان به حماسه سرایی و سرودهای جنگی با آهنگ خاصی که داشتند در جنگ باعث تقویت روحیه سربازان شدند و حدود پانزده زن در کاروان حضور پیدا کرد که در رأس آنها هند همسر ابوسفیان که بیش از دیگران تشنه انتقامجویی بود.
- شعرا: آنها افرادی مثل ابوغره شاعر را گرچه در جنگ بدر اسیر شده بود و بر ترک ضدیت با اسلام متعهد شده بود؛ ولی قریش او را با خود همراه کردند و با اشعار حماسی مردم را به جنگ تحریک میکرد.
- همراهی بت هبل: که الهام بخش اعتقادی و پایگاه فکری مشرکین بود.
پیامبر (ص) از طریق نامهای که از عباس بن عبدالمطلب عموی حضرت به دست او رسید از هجوم قریش باخبر شد. پیامبر اکرم (ص) نیروهای اطلاعاتی خود را جهت تخمین استعداد دشمن مأموریت داد. گزارش نیروها با مفاد نامه عباس مطابق بود. پیامبر (ص) مردم را در مسجد جمع کرد و به نظرخواهی از آنها پرداخت. در میان آراء متفاوت تصمیم نهایی بر این شد که جنگ به خارج شهر کشیده شود و لذا پیامبر اکرم به خانه آمد و زره جنگ به تن کرده از شهر خارج شد و هزار نفر مرد جنگی حضرت را همراهی کردند. گرچه سیصد نفر آنها به تحریک عبدالله بن ابی، منافق معروف به بهانه اینکه با نظر او مخالفت شده از بین راه برگشتند.
به هر حال در روز شنبه نیمه شوال دو سپاه در برابر هم صف آرایی کردند. پیامبر (ص) به سپاه آرایش نظامی داد. عبدالله بن جبیر انصاری را با ۵۰ نفر تیرانداز به جایی که امکان نفوذ دشمن از آن وجود داشت مأمور کرد و دستور اکید داد که از آنجا نگهبانی و مراقبت کنند و به آنها فرمود: اگر دیدید دشمن شکست خورده و تا مکه عقبنشینی کردند، شما از جای خود حرکت نکنید. شیخ مفید این روایت را نقل میکند که پیامبر (ص) فرمود: اگر دیدید همگی ما کشته شدیم شما از جای خود حرکت نکنید! زیرا شکست ما از همین جا شروع خواهد شد.
ابوسفیان هم ضمن صف آرایی سپاه کفر، خالد بن ولید را با دویست نفر مأمور کرد تا در کمین آن ۵۰ نفر باشند و به او دستور داد برای رخنه در آن موضع استراتژی از غفلت نیروهای تحت امر عبدالله بن جبیر استفاده کن.
مشرکان قریش صفوف خود را منظم کردند و به همان آرایشی که از مکه خارج شده بودند، باقی ماندند؛ یعنی خالد بن ولید، فرماندهی جناح راست، عکرمه بن ابی جهل، فرماندهی جناح چپ و عبدالعزی طلحه بن طلحه، پرچمداری سپاه را بر عهده داشتند. سپس مشرکان به سمت دشتی که در کنار تپه قرار داشت، پیشروی کردند و سپاه قدرتمند آنها با سواران یکه تاز و کسانی که به یاریشان شتافتند بودند و نیز همراه بردههایشان در آنجا مستقر شدند. عکرمه با گردان تحت فرمان خود جنگ را آغاز کرد و میخواست با یک حمله برق آسا جناح مقابل خود از سپاه اسلام را از کار بیاندازد؛ اما با سیلی از باران تیر مواجه شد و از پیشروی باز ماند.
خالد بن ولید نیز بر آن شد تا با سواران خود از سمت راست، سپاه اسلام را مورد تعرض قرار دهد؛ اما رگبار تیر سپاه اسلام آنان را وادار به عقبنشینی کرد. شدت تیر باران به حدی بود که نزدیک بود اسبها سواران خود را از ترس بر زمین بزنند. برخی از قریش تصور میکردند آن قدر قدرت و شجاعت دارند که در جنگ تن به تن بر سپاهیان اسلام غلبه خواهند کرد! لذا عدهای از آنها به وسط میدان رفتند و هماوردطلبیدند. اولین کسی که با صدای بلند از سپاه اسلام حریفطلبید، طلحه بن طلحه، پرچمدار مشرکان بود که حضرت علی (ع) به سوی او شتافت و در اولین برخورد با یک ضربت فرق او شکافت و به خاک ذلتش افکند.
با این پیروزی صدای تکبیر مسلمانان در فضا طنینانداز شد و نخستین کسی که تکبیر گفت، رسول خدا بود. علی (ع) پس از کشتن طلحه در میدان باقی ماند و منتظر حریف شد تا اینکه اجل، عثمان بن ابی طلحه را به جنگ وی فرستاد؛ اما او نیز اقبالی بهتر از برادرش نداشت و بلافاصله به دست علی (ع) کشته شد. با کشته شدن طلحه و عثمان، برادرشان سعد برای گرفتن انتقام خون آنها وارد میدان شد. آنها دو ضربه را رد و بدل کردند. ضربه سعد کلاهخود علی (ع) را شکافت؛ اما به وی آسیبی نرساند، لکن ضربه علی (ع) بیدرنگ سعد را بر زمین انداخت. حاضران با تعجب دیدند که آن حضرت بدون آنکه وی را به قتل برساند، از آنجا دور شد و چون دوستان امام علت را از ایشان جویا شدند، فرمود: او با عورت مکشوف خود به سوی من آمد و دانستم که خداوند او را کشته است.
با کشتن سه تن از فرماندهان و نیروهای کلیدی سپاه کفر به دست امیرالمؤمنین، نگاه کلاب بن طلحه به سر بریده پدرش افتاد و نتوانست خود را کنترل کند؛ لذا با شتاب به علی (ع) حمله برد تا وی را به قتل برساند. علی (ع) وی را شناخت و با کنار رفتن از مسیر حرکتش از قتل او صرف نظر کرد؛ زیرا نمیخواست او هم به سرنوشت پدر و عموهایش گرفتار شود؛ لذا زبیر بن عوام چون شیری از بند رسته به شکار او رفت و در یک چشم به هم زدن چندین زخم به وی وارد ساخت و در نهایت، کشته شد. ابوسفیان فرمانده سپاه مشرکان با وحشت فرمان حمله را به سپاهیان خود صادر کرد، سپاه قریش حمله بیامان و ویرانگر خود را آغاز کردند تا همه مسلمانان را به یکباره از دم تیغ بگذرانند؛ اما سپاه اسلام با دلهایی آکنده از ایمان و حقجویی به مقابله برخاستند و این حمله هولناک را دفع کردند. جمعیت دو سپاه به یکباره درهم آمیختند. دیگر چیزی جز صدای چکاچک شمشیرها به گوش نمیرسید و سرها بود که از تن و دستها بود که از بدن جدا میشد. پیش از آنکه آفتاب به میانه آسمان برسد، پیامبر (ص) و مسلمین به پیروزی معجز آسایی دست یافتند.
نیروی مشرکان خیلی زود تحلیل رفته و سواره و پیاده پا به فرار گذاشتند تا از ضربات کوبنده مسلمانان جان به در ببرند. آنها با بر جای گذاشتن سلاح و بار و بنه و ارزاق بسیاری که از مکه آورده بودند، پشت به مسلمانان و رو به کوه و دشت گریختند و مهمتر از این، زنان خود را نیز رها ساختند تا از ترس اسیر نشدن به کوهها و درهها پناه ببرند. حتی بت هبل را بر زمین رها کردند. مسلمانان نیز مشرکان را تعقیب کردند تا اینکه آنان کاملاً از میدان جنگ دور شدند و آن گاه برگشتند تا غنایم را جمع کنند.
تیراندازان زبدهای که هنوز بر بالای تپه عینین قرار داشتند، با دیدن شکست مشرکان و انبوه غنایم جنگی، شادمانه به همدیگر گفتند: غنیمتها را ببینید! غنیمتها! دوستان شما پیروز شدند! چرا اینجا ایستادهاید؟ منتظر چه هستید؟ عبدالله بن جبیر فریاد زد: شما را چه شده است؟ آیا دستور اکید پیامبرتان را فراموش کردهاید که به هیچ وجه نباید موضعتان را ترک کنید؟ اما گویی که آن همه غنیمت، هوش از سر آنها ربوده بود. خالد بن ولید که برای فرا رسیدن چنین فرصتی لحظه شماری میکرد، به سواران تحت امر خود دستور داد تا از پشت سر به مسلمانان حمله برند بدین ترتیب پیروزی درخشان و شادمان مسلمین به اندوه بسیار مبدل شد.
عبدالله جبیر با نیروهایش با عشق به هدف مقدس خود جنگیدند و همه به شهادت رسیدند و با شهادت آنها دشمن صحنه عملیات را دور زد و در محاصره گرفت و با شمشیر در بین مسلمانان که به جمعآوری غنایم خم شده بودند راندند. صحنه جنگ به نفع کفر رقم خورد. دشمن فراری برگشت، اینجا بود که کابوس شکست و وحشت، چشمان مسلمین را تیره و تار کرد. جمعی به شهادت رسیدند و جمعی صحنه معرکه را ترک کرده و جان خود را نجات دادند و فرار را بر قرار ترجیح دادند. هند و سایر زنانی که برای تشویق سپاه کفر همراه لشکر آمده بودند در حالی که دف میزدند، سربازان را با خواندن اشعار به جنگ تحریض مینمودند. هند چنین میسرود: نحن بنات طارق أن تقبلوا لغافق و نفرش النمارق او تدبروا نفارق به پیش، فرزندان عبدالدار، بکوشید ای محافظان وای عقبداران لشکر، با شمشیرهای بران خویش ضربت بزنید، ما دختران ستاره صبحگاهیم. اگر پیروزمندانه پیشروی کنید، آغوش میگشاییم و بسترها میگسترانیم. اگر به میدان نبرد پشت کنید و شکست را پذیرا شوید ما نیز از شما روی میگردانیم و دوری میکنیم. آنگاه به فراقی مبتلا میشوید که در آن اثری از مهر و وفا دیده نشود[۲۱].
پیامبر (ص) که میدید مسلمانان دچار چه مصیبتی شدهاند و از دم تیغ دشمن میگذرند، بدون آنکه گامی پس و پیش نهد، تا زمانی که تیری در ترکش داشت به تیراندازی مشغول شد. در همین حال، مردی از مشرکان به نام ابن قمیئه لیثی، سنگی به سوی آن حضرت پرتاب کرد که موجب شکسته شدن دندان پیش و شکاف لب و صورت مبارک آن حضرت شد و دو دندان از دندانهای کلاهخودی که بر سر ایشان بود، در گونه مبارکش فرو رفت. سپس ابن قمیئه به قصد کشتن پیامبر (ص) پیش آمد؛ اما مصعب بن عمیر که حامل پرچم سپاه اسلام بود، مانع او شد و نگذاشت که به رسول خدا آسیبی برساند. مصعب همچنان در مقابل تهاجم دیگر مشرکان به رسول خدا خود را سپر کرد و آن قدر زخم برداشت و خون از بدنش رفت که تمام توان خود را از دست داد و بر زمین افتاد.
حضرت علی (ع) برای متفرق کردن مشرکان از پیرامون مصعب به آنان حمله برد و پرچم مصعب را بر بالای سر گرفت تا مسلمانان با دیدن آن متفرق و مأیوس نشوند، لکن دیگر کار از کار گذشته بود و مسلمانان به صورت پراکنده و فقط برای حفظ جان خود میجنگیدند. ابن قمیئه پس از کشتن مصعب در حالی که گمان میکرد پیامبر (ص) را به قتل رسانده، به عقب برگشت و خطاب به قریش فریاد زد: من محمد را کشتم! این خبر، برای اردوگاه مشرکان شادی را به همراه آورد. خبر کشته شدن پیامبر (ص) باعث شد که مسلمانان خود را شکست خورده بدانند و به سوی ارتفاعات احد پا به فرار بگذارند و هر کس دنبال جان پناهی باشد که در آن پناه گیرد، مگر کسانی چون علی (ع) و ابودجانه و ام عماره که اعتقادی راسختر داشتند، در صحنه جنگ باقی ماندند و در راه دفاع از پیامبرشان جانفشانیهای بیبدیل از خود نشان دادند.
ام عماره از صبح و در حالی که مشک آبی را حمل میکرد در سراسر میدان جنگ رفت و آمد میکرد و تشنگان را سیراب میساخت. چون مسلمانان شکست خورده و پا به فرار گذاشتند، او مشک آب را به زمین گذاشت، شمشیری به دست گرفت و با شجاعت هر چه تمامتر و جسارتی بیمانند به دفاع از رسول خدا (ص) پرداخت. شجاعت ام عماره چنان مشرکان را به شگفتی واداشت که دسته جمعی به وی هجوم بردند تا او را به قتل برسانند، ابودجانه نیز همین راه را برگزید و از پیامبر (ص) دفاع میکرد. مسلمانان به جستجوی پاران پراکنده خود پرداختند تا دوباره جمع متفرق آنان را گرد آورند و این در حالی بود که اکثر آنها از سرنوشت پیامبر (ص) بیاطلاع بودند؛ زیرا کسانی که پیامبر (ص) را مییافتند به دستور آن حضرت خبر قتل وی را تکذیب نمیکردند تا مانع حملات مجدد قریش به مسلمانان شود.
وقتی کعب بن مالک جماعتی از مسلمانان را در کنار هم دید به آنان نزدیک شد، ناگهان رسول خدا را دید و آن حضرت را از چشمانش که از زیر کلاهخود میدرخشید شناخت؛ لذا با شور و حرارت فریاد زد: ای جماعت مسلمانان بر شما مژده باد که رسول خدا زنده است. پیامبر (ص) به وی اشاره فرمود که سکوت کند. سپس مسلمانان همراه پیامبر (ص) به سمت دره احد حرکت کردند تا به دور از قریش به استراحت بپردازند. مشرکان توانسته بودند پیروز شوند و انتقام کشتگان جنگ بدر را بگیرند. آنها گمان میکردند که با قتل محمد و گروهی از یارانش تشفی خاطر یافتهاند، پس باید شادی کنند و شکرگزار بت هبل باشند که وعدههای خود را تحقق بخشیده و آنان را به پیروزی رسانده است.
عدهای از آنها به همراه هند دختر عتبه راهی میدان جنگ شدند تا کشتگان مسلمانان را مثله کنند. این گروه از زنان چون به میدان جنگ رسیدند، مشغول بریدن گوش و بینی شهدای مسلمان شدند تا برای خود گردنبند و گوشواره درست کنند. هند بر بالای سر حمزه سیدالشهداء ایستاد. او مجلس جشن و سرور را فقط برای یافتن حمزه ترک کرده بود. او با دیدن پیکر غرقه به خون حمزه، مستانه قهقهه سر داد، اما چند لحظه بعد، چون جانوری وحشی و درنده با چاقویی که به همین منظور از مکه با خود آورده بود، به وی حمله کرد و گوش و بینی آن حضرت را برید؛ اما این کار برای فرو نشاندن آتش درونش کافی نبود؛ لذا با ناخن مشغول خراشیدن صورت آن شهید شد. اما این کار را هم کافی ندید؛ لذا چاقو را برداشت و شکم حمزه را پاره کرد و جگر وی را بیرون آورد و به دندان گرفت و مشغول جویدن شد، اما هر چه سعی کرد نتوانست مقداری را که جویده بود ببلعد؛ لذا آن را به زمین انداخت.
ابوسفیان که خود را پیروز جنگ دید چون نمیخواست این اندازه از پیروزی به دست آمده را به خطر بیاندازد ادامه جنگ را صلاح ندیدند، جنگ را متوقف کردند و تصمیم به ترک منطقه عملیاتی گرفتند. آنها با اینکه حدود سی نفر از دلاوران خود را از دست داده بودند به شادی و هلهله پرداختند. در شعارهای خود ابوسفیان اعلام کرد «لَنَا عُزَّى وَ لَا عُزَّى لَكُمْ» پیامبر (ص) در جوابش فرمود: «لَنَا عُزَّى وَ لَا عُزَّى لَكُم» در شعار دوم شان در حال هلهله میگفتند: «اعْلُ هُبَلُ» هبل بزرگ و پیروز است. پیامبر (ص) به همراهان فرمود: پاسخش را بدهید و بگویید: «اللَّهُ أَعْلَى وَ أَجَلُّ» یعنی خدا برتر و والاتر است. قریش به سوی مکه حرکت کرد.
مشرکان با شعف و شادی و سرمست از پیروزی، احد را ترک کردند. گرچه مسلمانان شاهد رفتن آنها بودند، لکن نمیتوانستند از غدر و ناجوانمردیشان ایمن باشند. به همین دلیل پیامبر (ص)، حضرت علی (ع) را به دنبال آنها فرستاد و به وی فرمود: پشت سر آنها حرکت کن و مراقب باش چه میکنند و قصد رفتن به کجا را دارند، اگر آنها اسبانشان را رها کرده و بر پشت شتران نشسته بودند قصد رفتن به مکه را دارند و چنانچه بر اسبها سوار بودند و شتران را در پیش میراندند عزم رفتن به مدینه را دارند. حضرت علی (ع) به تعقیب مشرکان پرداخت و مشاهده کرد که آنها اسبها را رها کرده و بر شتران سوار شدهاند؛ لذا به سرعت این خبر را به رسول خدا رساند.
پیامبر (ص) با شنیدن این خبر آسوده خاطر شد که آنان به مدینه حمله نمیکنند. پیامبر (ص) بر سر پیکر مطهر یکایک شهدا حاضر میشد و چون به عموی خویش حمزه رسید و وی را مثله یافت، چنان به خشم آمد که فرمود: تاکنون صحنهای به این دردناکی مشاهده نکردهام. آنگاه سیل اشک از چشمان گهربارش جاری شد و به تبع وی، مسلمانان حاضر نیز بر حمزه، دلاوری که در خون خویش غلطیده بود به سختی گریستند.
آنگاه پیامبر (ص) به شمارش شهدا پرداخت و چون به پیکر مصعب بن عمیر رسید که بردهای بر تن داشت، مرگ وی را به حاضران تسلیت گفت و خطاب به جسد او فرمود: در مکه هیچ کس خوش لباستر و آراستهتر از تو نبود، اما اینک با موهای ژولیده و جامهای از بُرد در اینجا افتادهای. پیامبر (ص) چون به جنازه عمروبن جموح رسید فرمود: گویی هم اکنون تو را در بهشت میبینم که با همین پا، اما سالم، قدم میزنی. سپس امر فرمود تا او و برادر زادهاش و غلامی را که به ایشان تعلق داشت در یک قبر دفن شوند.
سپس پیامبر (ص) در ادامه سخنانش فرمود: شهادت میدهم که اینان در روز قیامت نزد خداوند شهیدند. پس نزد آنان بیایید و زیارتشان کنید. قسم به آنکه جانم در دست اوست، تا قیام قیامت هر که بر آنان سلام کند، سلام او را پاسخ خواهند گفت. تعداد شهدای احد نزدیک به ۷۰ نفر بود که چهار تن آنها از مهاجران و بقیه از انصار بودند، در حالی که تعداد کشتههای مشرکان فقط ۲۴ نفر بودند[۲۲].
جنگ احد
جنگ احد دومین نبرد پیامبر اسلام(ص) با کفار قریش بود[۲۳]. کفار در شوال سال سوم همراه با سههزار نفر که دوهزار نفر آنان سواره بودند، همراه با زنان خود، برای انتقام جنگ بدر به نزدیک مدینه آمدند[۲۴]. آنان در منطقه اُحُد مستقر شدند و جنگ در آنجا رخ داد. در آغاز مسلمانان پیروز شدند، اما وقتی تیراندازن جایگاه خود را ترک کردند، دشمن از پشت حمله کرد و مسلمانان را شکست داد. با انتشار خبر کشتهشدن پیامبر(ص)، جمع زیادی از مسلمانان فرار را بر قرار ترجیح دادند[۲۵]. درباره این جنگ، بهویژه بخش پایانی آن، چهار خبر در کافی نقل شده است. نام جمع معدودی که سرسختانه از پیامبر(ص) دفاع کردهاند در تاریخ آمده است. مورّخان گفتهاند: در روز جنگ احد هشت نفر بر مرگ با پیامبر(ص) بیعت کردند، سه نفر از مهاجران و پنج نفر از انصار: علی، طلحه و زبیر از مهاجران و سهل بن حنیف، ابودجانه، حارث بن صمه، حباب بن منذر و عاصم بن ثابت از انصار بودند[۲۶]. علامه مجلسی دربارۀ کسانی که در جنگ احد فرار نکردهاند و ثابتقدم بودهاند تحقیق کرده و برخی از فراریان را نیز معرفی کرده است[۲۷]. سه خبر درباره مقاومت علی(ع) آمده که در یکی از آنها به نبرد بدر هم اشاره شده و در دیگری نام ابودجانه نیز ذکر شده است و به اوضاع پایانی نبرد احد و امدادهای الهی در حمایت از رسول خدا(ص) و عزاداری زنان انصار بعد از نبرد احد اشاره شده است. روایتی نیز درباره آغاز نبرد احد و رفتار ابودجانه در آن ذکر شده است. به نقل اخبار میپردازیم:
تبَختُر ابودجانه: کبر و خودنمایی در شرع مبین اسلام روا نیست؛ اما لازم است در برابر کسانی که خود را بزرگ جلوه میدهند و تکبّر میورزند، از باب مقابله به مثل، تکبر کرد یا اگر چنین کاری در تضعیف روحیه دشمن نقش دارد، از آن بهره برد[۲۸]. ابودجانۀ انصاری در جنگ احد عمامهای بر سر نهاد و انتهای آن را بر بازوی خود قرار داد و با تبختر قدم میزد. پیامبر(ص) فرمود: «اینگونه قدمزدن را خداوند دشمن دارد، مگر در هنگام نبرد در راه خدا»[۲۹]. در خبری در کافی از پایداری ابودجانه سِماک بن خَرَشه، در جنگ احد سخن به میان آمده است. در آن روایت، شجاعت علی(ع) نیز بیان میشود[۳۰]. رسول خدا(ص) از غنایم بنینضیر، از میان انصار فقط به ابودجانه و سهل بن حنیف که نیازمند بودند بخشید[۳۱] و هر دو نفر آنها همانگونه که اشاره شد، در دفاع از رسول خدا(ص) در احد پایداری کردند. سهل از یاران امیرالمؤمنین(ع) بود و در کوفه درگذشت. حضرت او را کفن کرد[۳۲] و بر او چند بار نماز با ۲۵ تکبیر خواند[۳۳].
مقاومت علی(ع) و ابودجانه: در جنگ احد جمع انگشتشماری در برابر هجوم کفار قریش بعد از شایعه مرگ پیامبر(ص) مقاومت کردند که نام هشت نفر آنان که جانانه از پیامبر(ص) دفاع کردند بیان شد. علی(ع) و ابودجانه جزو آنان بودند. حسین بن ابیالعلاءِ خفّاف از امام صادق(ع) روایت کرده که آن حضرت فرمود: چون در جنگ احد مردم از اطراف رسول خدا(ص) پراکنده شده و گریختند، حضرت رو به آنها کرد و فرمود: منم محمد، منم رسول خدا(ص)؛ من کشته نشده و نمردهام. در این حال فلان و فلان (مرگ پیامبر را) باور کرده، با هم گفتند: در این حال هم که ما فرار کرده (و شکست خوردهایم)، ما را مسخره میکند و کسانی که با آن حضرت ثابتقدم ماندند علی(ع) و ابودجُانه سِماک بن خَرَشه رحمه الله بودند. پیامبر(ص) ابودجانه را خواست و فرمود: ای ابادجانه، برگرد که من بیعت خود را از تو برداشتم و اما علی، پس من از اویم و او از من است. ابودجانه (که این سخن را از آن حضرت شنید) پیش روی پیامبر(ص) نشست و گریست؛ آنگاه گفت: نه به خدا و دوباره سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: نه به خدا، من خود را از بیعتی که با تو کردهام آزاد نمیدانم. من با تو بیعت کردهام، پس به سوی چه کسی بروم ای رسول خدا(ص)؟ به سوی همسری که میمیرد؟ یا فرزندی که مرگ به سراغش میآید؟ یا خانهای که ویران میگردد؟ یا مالی که فانی و نابود میگردد و عمری که به پایان میرسد؟
پیامبر(ص) که سخنان او را شنید، دلش به حال وی سوخت (و اجازهاش داد). ابودجانه همچنان جنگید تا وقتی که زخمهای وارده بر بدنش او را از پای درآورد. در برابر او در سمت دیگر میدان، علی(ع) جنگ میکرد و چون ابودجانه از پا افتاد، علی(ع) او را برداشت و نزد پیامبر(ص) آورد و در کنار آن حضرت نهاد. ابودجانه به رسول خدا(ص) عرض کرد: ای رسول خدا، آیا به بیعت خویش وفا کردم؟ فرمود: آری و با سخنان خود به او آرامش داد. در این وقت بود که دشمنان از سمت راست به پیامبر(ص) حمله میکردند و علی(ع) آنها را به عقب میراند؛ دوباره از سمت چپ یورش میبردند و علی(ع) بازشان میگرداند و پیوسته کارش این بود تا اینکه شمشیرش سه تکه شد؛ پس آن شمشیر را به نزد رسول خدا(ص) آورد و جلوی آن حضرت انداخت و عرض کرد: این شمشیر من تکهتکه شده. در آن روز بود که پیامبر(ص) ذوالفقار را به علی(ع) داد. علی(ع) بهشدت به دفاع از پیامبر(ص) پرداخت و در حال ازدستدادن توان خود بود. چون رسول خدا(ص) به ساقهای پای علی(ع) نگریست و دید که از بس جنگ کرده، ساقهایش میلرزد، سرش را به سوی آسمان بلند کرد و درحالیکه میگریست عرض کرد: پروردگارا، به من وعده فرمودی که دین خود را پیروز گردانی و اگر خواسته باشی، (از این کار) باز نمانی. در این وقت علی(ع) به نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: ای رسول خدا(ص)، هیاهوی زیادی به گوشم میرسد و من میشنوم که کسی میگوید: ای حیزوم پیش رو و من هر که را خواستم بزنم، (میدیدم) پیش از آنکه شمشیرم به او اصابت کند، مردهاش به زمین میافتد. حضرت فرمود: این جبرئیل، میکائیل و اسرافیل است که با فرشتگان (به کمک) آمدهاند.
در این هنگام جبرئیل پیش آمد و در کنار رسول خدا(ص) ایستاد و گفت: ای محمد، بهراستی که این فداکاری بینظیر علی(ع)، مواسات (با تو) است. پیامبر(ص) فرمود: همانا علی از من است و من از اویم. جبرئیل گفت: من هم از شما دو تن هستم. اینگونه دشمنان پراکنده و گریزان شدند و رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: یا علی، با شمشیر خود آنها را تعقیب کن تا بدانها برسی و اگر دیدی بر شتران سوار گشتهاند و اسبان را یدک میکشند، آنها آهنگ مکه دارند و اگر دیدی بر اسبان سوار شدهاند و شتران را یدک میکشند، آنها آهنگ مدینه (و ویرانکردن شهر مدینه) را دارند. علی(ع) به تعقیب آنها آمد و دید بر شتران سوار شدهاند. ابوسفیان به علی(ع) رو کرد و گفت: ای علی، دیگر چه میخواهی؟ این ماییم که به سوی مکه میرویم؛ به نزد صاحب خود برگرد. جبرئیل لشکر مشرکان را تعقیب کرد و هرگاه صدای سم اسبش را میشنیدند، تند میکردند و جبرئیل نیز همچنان آنها را دنبال میکرد و چون از جایی کوچ میکردند میگفتند: این لشکر محمد(ص) است که میآید. بدین ترتیب ابوسفیان (فرمانده لشکر مشرکان) به مکه آمد و جریان را به اهل مکه گفت و دنبال او چوپانان و هیزمکشان به مکه آمدند و گفتند: ما لشکر محمد را دیدیم (که پشت سر لشکر ابوسفیان بود) و هرگاه که ابوسفیان کوچ میکرد، آنها در جای او منزل میکردند و پیشاپیش آنان، سواری که بر اسب سرخمویی سوار بود آنان را تعقیب میکرد و مردم مکه هم (با شنیدن این کلمات) ابوسفیان را به باد سرزنش و ملامت گرفته، توبیخش کردند[۳۴].
پیامبر در بازگشت به مدینه: در ادامه همان خبر چنین آمده است: پیامبر(ص) درحالیکه پرچم جنگ به دست علی(ع) بود و پیشاپیش آن حضرت حرکت میکرد، از احد (به سمت مدینه) میآمد و چون با پرچم خویش از گردنه سرازیر شد و مردم او را دیدند، علی(ع) فریاد زد: ای مردم، این محمد است که نه مرده و نه کشته شده است. پس همان کسی که پیش از این گفته بود: «با اینکه ما شکست خورده و گریختهایم، باز هم ما را مسخره میکند» گفت: این علی است که پرچم در دست دارد. پیامبر(ص) همراه علی از احد به سوی مدینه حرکت کردند. در ادامه خبر دلداریدادن پیامبر به زنان انصار و وضعیت فراریان از نبرد گزارش شده است. امام صادق(ع) افزود: تا اینکه پیامبر(ص) بر آنها وارد شد و زنان انصار در پشت دیوار خانهها و در خانههای خویش چشم به راه بودند و مردانشان از خانهها بیرون میریختند و گرد آن حضرت میگشتند و از گریختن و فرار خویش پوزش میطلبیدند. زنان انصار چهرههای خویش را میخراشیدند، موهای سر را پریشان میکردند و موهای تارک را میچیدند و گریبان چاک میزدند و دامنها را به کمر میبستند و (اینگونه) تأثر و علاقه شدید خود را به پیامبر(ص) اظهار میکردند. رسول خدا(ص) که آنها را بدان وضع دید، دلداریشان داد و بهخوبی با آنها سخن گفت و به آنها دستور داد خود را بپوشانند و به خانههای خود بروند و فرمود: همانا خدای عزّوجل به من وعده فرمود که دین خود را بر همه ادیان پیروز گرداند و این آیه را نیز خداوند بر محمد(ص) نازل فرمود: «و محمد جز فرستاده ای نیست که پیش از او فرستادگانی (آمده و) گذشتهاند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، از عقیده خود باز میگردید و هر که از عقیده خود باز گردد، به خدا زیانی نزند»..[۳۵]. تا آخر آیه[۳۶]. در این خبر وضعیت آشفته شهر مدینه و دلسوزی زنان انصار و نگرانی شدید آنان درباره رسولخدا(ص) بیان شده است و اینکه علی(ع) خبر سلامتی پیامبر(ص) را به مردم مدینه و زنان نگران انصار میدهد و مردان به جهت فرار خود خجالتزده بودند.
گزارش قتاده از نبرد احد: علی(ع) در جنگ احد پرچمداران کفار و جمعی دیگر از آنان را به هلاکت رساند[۳۷]. طلحة بن ابیطلحه پرچمدار کفارِ قریش و از شجاعان بنام، توسط علی کشته شد[۳۸]. در خبر کافی به مبارزه امام علی(ع) با این مرد اشاره شده است. در ادامۀ خبر گفتگوی خالد بن عبدالله قسری که بخش اول آن در اخبار جنگ بدر گزارش شد، وی نکاتی را از قتاده میپرسد که در آن به امیرالمؤمنین علی(ع) و شجاعت ایشان اشاره میشود. خالد از قتاده میپرسد: وای بر تو ای قتاده، چه کسی در جنگ بدر میگفت: «به وعده ام وفادارم و از حسب خویش حمایت میکنم»؟ قتاده گفت: خدا کار امیر را اصلاح کند، این شعر در آن روز گفته نشده؛ این شعر در جنگ احد مطرح شده. هنگامی که طلحة بن ابیطلحه برای جنگ بیرون آمد و فریاد میزد و هماورد میطلبید، هیچکس به جنگ او نیامد. طلحه گفت: شما چنین تصور میکنید که با شمشیرهای خود ما را به دوزخ و ما با شمشیرهایمان شما را به بهشت میفرستیم؟ پس یک تن از شما به جنگ من آید تا مرا با شمشیر خود به دوزخ فرستد و من او را با شمشیر خویش به بهشت روانه کنم. علی بن ابیطالب(ع) به جنگ او آمد درحالیکه این رجز را میگفت: من فرزند کسی هستم که دو حوض در کنار زمزم برای سقایت حاجیان داشت، یعنی عبدالمطلب و فرزند هاشم که او در سال قحطی مردم را خوراک میداد. به وعده ام وفا کنم و از حسب و خاندان خویش حمایت کنم. خالد قسری - لعنة اللَّه - گفت: به جان خودم دروغ گفته و به خدا ابوتراب چنین نبوده است. قتاده گفت: ای امیر، اجازه بده برگردم؛ پس آن پیرمرد برخاست و مردم را کنار میزد و میگفت: به خدای کعبه قسم که این مرد بیدین است. به خدای کعبه که این مرد بیدین است[۳۹].
گزارش هماوردطلبی طلحة بن ابیطلحه و سخنان وی را مورخان بیان کردهاند. او به دست علی(ع) کشته شد[۴۰]. ضربت علی سر و به نقلی، پایش را قطع کرد[۴۱]. حجاج بن علاط سلمی، اشعاری در توصیف این نبرد علی(ع) و تجلیل از ایشان سروده است[۴۲]. در گزارش کافی، قتاده که مخالفتِ خالد بن عبدالله قسری را با علی(ع) میدانست، قبل از بیان شجاعت حضرت، ترجیح داد جلسه حاکم را ترک کند و برود.
شجاعت علی(ع) در اُحُد: شجاعت و پایداری امام علی(ع) در نبرد احد امری است که مورخان به آن اذعان کردهاند[۴۳]. نعمان رازی از امام صادق(ع) روایت کرده که فرمود: در جنگ احد مردم از دور رسول خدا(ص) گریختند، به گونهای که آن حضرت بهسختی خشمناک شد و هرگاه خشم میکرد، عرقی مانند دانههای مروارید از پیشانی ایشان سرازیر میگشت. امام صادق(ع) فرمود: پس نگریست و علی(ع) را در کنار خود دید، به علی فرمود: تو هم به پسران پدرت (دیگر قریش)، آنان که از رسول خدا(ص) گریخته بودند، ملحق شو. علی عرض کرد: ای رسول خدا(ص) من به شما اقتدا میکنم و پیرو شما هستم. حضرت فرمود: پس این دشمنان را از من دور گردان. علی(ع) حمله کرد و به نخستین کسی که رسید، او را (با شمشیر) زد. جبرئیل عرض کرد: ای محمد، بهراستی این مواسات (همدردی و برادری) است. حضرت فرمود: همانا او از من است و من از اویم. جبرئیل عرض کرد: و من نیز از شما هستم.
امام صادق(ع) فرمود: در این هنگام رسول خدا(ص) جبرئیل را نگریست که بر روی چهارپایهای از طلا در میان زمین و آسمان (ایستاده) و میگوید: «لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ»[۴۴]: «شمشیری جز ذوالفقار و جوانمردی جز علی نیست». در تفسیر فرات کوفی[۴۵] و شرح الأخبار این جمله بر عکس و چنین نقل شده است: منادی در روز جنگ احد ندا میکرد: «لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ»[۴۶]. علامه مجلسی نمونه روشنی از رشادت و مواسات امیرالمؤمنین(ع) در این نبرد نقل کرده است[۴۷]. ابنابیالحدید سخن پیامبر(ص) درباره علی(ع) را جزو اخبار صحیح دانسته است[۴۸]. از موّرخان نقل شده که منادی این رجز را میخواند[۴۹].
امیرالمؤمنین(ع) در خطبهای در صفین و در روز نبرد سخت هریر، این جمله را گفتار پیامبر(ص) میداند و میگوید: سوگند به کسی که جان من در دست اوست، پیش روی پیامبر شمشیر میزدم. رسول خدا(ص) زیاد میفرمود: شمشیری نیست جز ذوالفقار و جوانمردی نیست جز علی[۵۰]. این شعر در برخی کتب حدیث[۵۱] و عقاید[۵۲] اهل سنت بازتاب یافته است. زبیدی ذوالفقار را از آنِ پیامبر(ص) دانسته که به علی(ع) داد و این رجز را مانند دیگر لغتشناسان[۵۳] آورده است[۵۴]. کلینی در خبری ذوالفقار را ارث پیامبر(ص) دانسته و از پیراهنی که رسول خدا(ص) با آن به احد رفته سخن گفته است[۵۵]. در دو خبر از امام رضا(ع) نقل شده است که ذوالفقار را جبرئیل آورده و در خبری آمده تزیین آن و در دیگری گفته شده حلقۀ آن از نقره است و اکنون در دست من است[۵۶]. مجلسی اول در توضیح ذوالفقار به خبر کافی اشاره میکند[۵۷].
علامه مجلسی این خبر را دلیل بر آن گرفته که اخبار عامه دراینباره که ذوالفقار شمشیر عاص بن منبه است، درست نیست[۵۸]. ابنحبیب بغدادی ذوالفقار را از آن عاص بن منبه میداند که علی(ع) او را در بدر کشت و رسول خدا(ص) شمشیرش را به علی(ع) بخشید[۵۹]. شیخ صدوق ذوالفقار را شمشیر پیامبر(ص) میداند[۶۰] و در گزارشی دیگر برای حضرت چهار شمشیر بر میشمرد: ذُوالفَقار، عَون، مِخذَم و رَسُوم[۶۱].[۶۲].
پرسش مستقیم
سیره نظامی پیامبر خاتم در جنگ احد چه بود؟ (پرسش)
منابع
پانویس
- ↑ بختور تاش، نبردهای محمد، (تهران: مطبوعاتی عطایی، ۱۳۴۰) ص۹۹؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۴.
- ↑ ناصری، محمد امیر، مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»، سیره سیاسی پیامبر اعظم ص ۱۳۲.
- ↑ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۵.
- ↑ علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۱.
- ↑ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۲۲.
- ↑ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۵.
- ↑ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۷.
- ↑ علی ابن ابراهیم القمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۱.
- ↑ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۲۵.
- ↑ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۱۴.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۴۷.
- ↑ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۳۱.
- ↑ مصطفی طلاس، پیامبر و آیین نبرد، ترجمه اکبری مرزناک، (تهران: انتشارات بعثت، ۱۳۵۴).
- ↑ ناصری، محمد امیر، مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»، سیره سیاسی پیامبر اعظم ص ۱۳۳.
- ↑ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۴، ص۲۵.
- ↑ ناصری، محمد امیر، مقاله «سیره نظامی پیامبر اعظم»، سیره سیاسی پیامبر اعظم ص ۱۳۶.
- ↑ «بیگمان کافران داراییهای خود را برای بازداشتن (مردم) از راه خدا میبخشند؛ به زودی (همه) آن را خواهند بخشید آنگاه برای آنان مایه دریغ خواهد بود سپس مغلوب میگردند و کافران به سوی دوزخ گرد آورده میشوند» سوره انفال، آیه ۳۶.
- ↑ نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج۳، ص۱۸.
- ↑ نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج۳، ص۱۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۱۵۵.
- ↑ المغازی، ج۱، ص۲۲۵.
- ↑ سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۶، ص۳۴.
- ↑ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، صص۱۸۷ و ۱۹۳.
- ↑ علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۱؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل أبیطالب، ج۱، ص۱۹۱.
- ↑ ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، إعلام الوری (یکجلدی)، ص۸۱.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۳۸۹.
- ↑ ر.ک: محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۶، ص۴۳۳.
- ↑ مسعود بن عیسی ورام بن ابیفراس، مجموعۀ ورام، ج۱، ص۲۰۱: «إِذَا رَأَيْتُمُ الْمُتَكَبِّرِينَ فَتَكَبَّرُوا عَلَيْهِمْ فَإِنَّ ذَلِكَ لَهُمْ مَذَلَّةٌ وَ صَغَارٌ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۱۸.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۱؛ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۵۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۱۴۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۱، ص۲۹۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۳، ص۱۸۶؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۱، ص۱۶۴؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۳، صص۱۹۸، ۳۱۷ و ۳۲۴؛ همو، الإستبصار، ج۱، ص۴۷۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۱۸. سیدهاشم رسولیمحلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۲، ص۱۵۱.
- ↑ ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ﴾ «و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۲۱؛ سیدهاشم رسولیمحلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۲، ص۱۵۴.
- ↑ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۹۷.
- ↑ خلیفة بن خیاط عصفری، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۲۷؛ ابنقتیبه، المعارف، ص۱۶۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۵۹؛ تقیالدین احمد بن عدی مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۱، ص۱۴۲.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۱۱؛ سیدهاشم رسولیمحلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۱، ص۱۵۹.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۲۶؛ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۳۱.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل أبیطالب(ع)، ج۳، ص۱۲۳.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۱۲۵؛ ابنکثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۲.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۳۸۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۱۰؛ سیدهاشم رسولیمحلاتی، ترجمۀ الروضة من الکافی، ج۱، ص۱۵۹؛ علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ج۱، ص۱۱۶.
- ↑ فرات بن ابراهیم کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص۹۵.
- ↑ قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۲، ص۳۸۱.
- ↑ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۵، ص۲۶۷؛ همو، بحار الأنوار، ج۲۰، ص۸۵؛ ابنأبیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۵۰؛ ج۱۰، ص۱۸۲؛ ج۱۳، ص۲۶۱.
- ↑ ابنأبیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۲۱۹؛ ج۱۸، ص۲۴.
- ↑ ابوجعفرمحمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۹۷؛ ابنهشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۱۰۰؛ ابناثیر جزری (عزالدین)، الکامل، ج۲، ص۱۵۴؛ ابوالفرج اصفهانی، الأغانی، ج۱۵، ص۱۲۸؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل أبیطالب(ع)، ج۳، ص۱۲۴؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص۲۰۱؛ ج۴۲، ص۷۱.
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، صص۳۱۵ و ۴۷۸.
- ↑ ابناثیر جزری (مبارک)، جامع الأصول، ج۷، ص۵۵۶؛ بدرالدین محمود عینی، عمدة القاری، ج۲۱، ص۲۴۵.
- ↑ سعدالدین تفتازانی، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص۳۰۱.
- ↑ ابناثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الأثر، ج۲، ص۲۵۵؛ ابنمنظور، لسان العرب، ج۱۴، ص۳۳۲.
- ↑ محمدمرتضی زبیدی، تاج العروس، ج۷، ص۳۵۷: «لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ [وَ] لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ».
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۳۴؛ ج۸، ص۲۶۷؛ ابوجعفر محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ج۱، صص۱۸۰ و ۱۸۹.
- ↑ محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج۱۱، ص۱۰.
- ↑ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۳، ص۴۶.
- ↑ محمد بن حبیب بغدادی، المنمق فی اخبار القریش، ص۴۱۱؛ احمد بن محمد فیومی، المصباح المنیر، ج۲، ص۳۴۴. وی صاحب ذوالفقار را منبّه بن حجاج دانسته است.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۴۱۹.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۱۷۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۰۱-۱۱۱