بنی‌کنانه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = بنی‌کنانه | عنوان مدخل = بنی‌کنانه | مداخل مرتبط = بنی‌کنانه در تاریخ اسلامی | پرسش مرتبط = }} ==مقدمه== در این که در واپسین روزهای زندگی پیامبر{{صل}} و کمی پس از رحلت آن حضرت، عده‌ای از دین اسلام برگشتند و مرت...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۵: خط ۵:
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}
==مقدمه==
==[[نسب]] [[قبیله]]==
در این که در واپسین روزهای [[زندگی پیامبر]]{{صل}} و کمی پس از [[رحلت]] آن [[حضرت]]، عده‌ای از [[دین اسلام]] برگشتند و مرتّد شدند، تردیدی نیست؛ کما این که در [[لزوم]] برخورد [[دستگاه خلافت]] با این گروه هم نباید هیچ [[شک]] و شبهه‌ای به [[دل]] راه داد. اما آنچه باید مورد توجه قرار گیرد آن است که عدّه زیادی از [[شورشیان]]، که توسط [[ابوبکر]] [[سرکوب]] و کشته شدند، نه [[مرتد]]، بلکه به [[اذعان]] بسیاری از بزرگان، [[مسلمان]] بودند و انگیزه‌هایی متفاوت، آنان را وادار به [[مخالفت]] با [[حکومت]] مرکزی [[مدینه]] کرده بود. از این رو باید تلاش نمود تا صف [[مرتدان]] را از [[مخالفان]] حکومت [[قریش]] و نیز معترضان به دستاورد [[سقیفه]] و برخی جویندگان [[جانشین]] [[واقعی]] [[پیامبر]]{{صل}} جدا نمود و آنها را از اتّهام «[[ارتداد]]» [[تبرئه]] کرد. و این امر جز با مطالعه دقیق منابع دسته اول [[تاریخ اسلام]] صورت نمی‌پذیرد. با مطالعه دقیق این منابع، محقق ضمن [[نفی]] تعمیم و گستردگی [[مبالغه]] آمیز -که برخی [[مورخان]] در این ماجرا به آن [[مبتلا]] شده اند-<ref> بیشتر مورخان در بیان گستره ارتداد در جزیرة العرب دچار مبالغه شده و با به کار بردن جمله «اِرْتَدّتْ العَرَب» (واقدی، کتاب الردّه، ص۴۸؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۶، ص۳۱۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۲)، این گونه وانمود کرده‌اند که به جز سه شهر مکّه، مدینه و طائف همه شهرها از دین اسلام برگشتند، در حالی که بسیاری از قبایل به اسلام وفادار ماندند و حتی در سرکوب مرتدان با مدینه هم کاری کردند. آنچه از مطالعه دقیق منابع به دست می‌‌آید این است که منطقه جغرافیایی ارتداد گسترده بود، اما این گونه نبود که تمام قبایل ساکن در آن مناطق مرتد شده باشند. در این باره، یکی از محققان معاصر پژوهشی انجام داده و کتابی به نام الثابتون علی الاسلام ایام فتنة الردّه منتشر نموده است. (مهدی رزق الله احمد، الثابتون علی الاسلام ایّام فتنة الردّه، ص۳۲) ر.ک. سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر{{صل}}"، علی غلامی دهقی، ص۳۴.</ref> به این نتیجه خواهد رسید که [[شورشیان]] بر اساس انگیزه‌های خود به دسته‌های مختلف تفکیک می‌‌شوند؛ در مقابل گروهی از شورشیان که از [[دین]] برگشته و [[مرتد]] شده بودند، گروه زیادی هم، [[اسلام]] و [[احکام]] آن را قبول داشتند و تنها به انگیزه‌های [[سیاسی]] و [[اقتصادی]] علیه [[نظام خلافت]] در [[مدینه]] قد [[علم]] کرده بودند، به خصوص آنکه عده‌ای هم از ایشان با [[اندیشه شیعی]] در پی یافتن [[جانشین]] [[واقعی]] [[رسول خدا]]{{صل}} بودند. با این وجود، [[دستگاه خلافت]] و به خصوص [[ابوبکر]] در مواجهه با [[بحران]] [[خلافت]] با دامن زدن به مسأله [[ارتداد]]، [[مخالفان سیاسی]] خود را -علی رغم [[مخالفت]] برخی [[صحابه]]- با برچسب «ارتداد» [[سرکوب]] و [[مطیع]] و منقاد خود کردند.
بنی‌‌کنانه مجموعه [[قبایل عرب]] [[عدنانی]] بودند که نسبشان به [[ابونضر کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد ‌بن عدنان]] می‌‌رسید.<ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷؛ زرکلی، الأعلام، ج ۵، ص۲۳۴.</ref> برای [[کنانة بن خزیمه]]، -جد سیزدهم [[رسول خدا]]{{صل}}-[[پسران]] بسیاری برشمرده شده که تعدادشان را تا چهارده نفر هم گفته‌اند. این [[فرزندان]] که در برخی منابع از آنان با اسامی: «نضر»، «عبد مناة»، «مالک»، «ملکان»، «عامر»، «حارث»، «عمرو»، «سعد»، «عوف»، «غنم»، «مخرمه»، «جرول»، «غزوان» و «حُدال» نام برده شده،<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۱۹۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۸۳؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۲۶۴ ـ ۲۶۵.</ref> خود منشأ قبیله‌‌های کوچک و بزرگ دیگری شدند. چندان‌‌که از [[نضر بن کنانه]]، [[قریش]]<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۱۹۳؛ ابن سلّام، النسب، ص۲۲۱؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۴، ص۲۶.</ref> و از [[عبد مناة بن کنانه]] تیره‌‌های بزرگی چون [[بنی‌‌بکر]]، [[بنی‌‌عامر]]، [[بنی‌‌لیث]]، [[بنی‌‌دیل]] (دوئل)، [[بنی ضمره]]، [[بنی غفار]] و [[بنی مدلج]]<ref> مدلج بن مره بطنی از کنانه بودند که مهارت بسیاری در قیافه‌شناسی داشتند و جمعی از آنان خالد بن ولید را در سال هشتم هجری در فتح مکه همراهی کردند. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۶۱.</ref> و از [[نسل]] [[مالک بن کنانه]] تیره‌‌های [[بنی‌فراس]]،<ref> فراس بن غنم هم از دیگر بطون این بودند که در حد اعلای شجاعت و تک سواری بودند چندان که علی{{ع}} در وصفشان خطاب به مردم عراق که تعدادشان صد هزار یا بیشتر بود، فرمود: «اگر در بین شما دویست نفر از مردان بنی فراس بن غنم همراهی ام کنند باکی از ندارم از آنچه به آنها می‌‌رسد ندارم». ابوعبید بکری، معجم ما استعجم، ج۲، ص۳۹۹.</ref> [[بنی حارث بن غنم]]، [[بنی عمرو]] و [[بنی نابغه]] شکل گرفتند. از دیگر فرزندان کنانه نیز، ‌‌تیره‌‌هایی پدید آمد که از [[شهرت]] چندانی برخوردار نیستند.<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۱۹۳ ـ ۲۳۷؛ ابن سلّام، النسب، ص۲۲۱ ـ ۲۲۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۸۳ ـ ۱۴۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷.</ref> هرچند [[بنی کنانه]] در مقطعی از [[تاریخ]]، همگی یک مجموعه را تشکیل می‌‌دادند و گاه برخی از ویژگی‌های یکی از [[قبایل]] [[کنانه]]، به عموم آنها نسبت داده شده است؛ اما از گزارش‌ها چنین برمی‌‌آید که در [[عصر نبوی]]{{صل}}، [[قریش]] که خود بخشی از کنانه بودند، خود، مجموعه‌‌ای مستقل به شمار می‌‌آمده‌‌اند.<ref>محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.</ref>


==[[واقعه رده]] و گستره [[تاریخی]] و جغرافیایی آن==
گستردگی [[قبیله کنانه]] و نقش و جایگاه آنان در رخدادهای [[دوران جاهلیت]] و پس از آن، سبب شد تا بعدها روایاتی در [[فضیلت]] و [[برتری]] آنها گزارش شود. در برخی از این [[روایت‌ها]] که به [[پیامبر]]{{صل}} نسبت داده شده، ایشان، [[کنانه]] را برگزیده [[نسل]] اسماعیل{{ع}} و [[قریش]] را برگزیده کنانه و‌ هاشم را برگزیده قریش دانسته‌اند.<ref> نک: شیخ طوسی، الامالی، ص۲۴۶؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۱۶، ص۳۳۳، ۳۳۵.</ref> همچنین آن‌گاه که [[صعصعة بن ناجیه]]، [[بنی‌کنانه]] را به چشم و گوش مُضَر وصف کرد، پیامبر{{صل}} به [[تأیید]] این سخن پرداخت.<ref> ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۲۰-۲۵.</ref> هرچند [[درستی]] این گزارش‌ها و نسبت آن به پیامبر{{صل}} جای تردید است، لیکن فرض نادرستی چنین نقل‌هایی هم، نمی‌تواند از اهمیت کنانه در مناسبات [[روزگار]] [[جاهلیت]] بکاهد. <ref>محمدی یدک، علی، مقاله «بنی‌کنانه، دانشنامه حج و حرمین شریفین، ج۴، ص:۵۱۷.</ref>
"رِدَّه" برگرفته از ریشه فعلی «ردد» و در لغت به معنای«بازگشت و [[رجوع]] به عقب» است. این واژه در اصطلاحات [[فقهی]] «[[برگشت از دین]] اسلام و بازگشت به [[کفر]]» معنا یافته<ref> راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل «رد»؛ ابن منظور، لسان العرب، ذیل «ردد».</ref> همچنان که [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ}}<ref>«ای قوم من! به سرزمین مقدّسی که خداوند برای شما مقرّر فرموده است وارد شوید و واپس مگرایید که زیانکار گردید» سوره مائده، آیه ۲۱.</ref> بر همین معنا دلالت دارد. بر این اساس، "[[جنگ‌های رِدّه]]" به مجموعه‌ جنگ‌هایی اطلاق می‌‌شود که از [[سال ۹ هجری]] میان [[حکومت مدینه]] و [[مخالفان]] –اعم از [[اعتقادی]] و سیاسی- آغاز و تا سال ۱۲ هجری ادامه یافته است. این [[سرکشی]] [[اعراب]] را می‌‌توان از حیث زمانی به دو دورۀ اواخر [[حیات پیامبر]]{{صل}} و دورۀ [[خلافت ابوبکر]] و از حیث محتوایی و جنس آن، به دو دسته اعتقادی و سیاسی – اعتقادی تقسیم کرد. بر این اساس متنبئین و گروه‌هایی که به معنای [[واقعی]] کلمه از [[دین اسلام]] برگشتند -و حتی برخی از آنان تاج شاهی بر سر نهادند- در دسته [[مخالفان]] [[اعتقادی]] و گروهی از [[قبایل]] که از [[پرداخت زکات]] به [[ابوبکر]] خودداری کردند، در دسته نافرمانی‌های [[سیاسی]] و اعتقادی قرار گرفته‌اند.


از میان این حوادث، تنها [[ادعای نبوت]] [[اسود عنسی]] در [[زمان]] خود [[پیامبر]]{{صل}} انجام گرفت و کار او با کشته شدنش در ایام [[حیات]] [[حضرت]]، خاتمه یافت.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۲۳۰-۲۳۳؛ نک: یعقوبی، تاریخ، ترجمه، ج۲، ص۶-۷؛ ابن‌اثیر، الکامل، ج۲، ص۳۳۶- ۳۳۸.</ref> باقی متنبئین – جز سجاح- نیز، هر چند در ایام [[حیات رسول خدا]]{{صل}} ادعای نبوت کردند اما کار آنها، همراه با دیگر گروه‌های مخالف در [[عهد]] [[خلافت ابوبکر]] پایان یافته است. [[مورخان]] در باب [[تاریخ]] وقوع این واقعه، [[اختلاف]] کرده‌اند. [[ابن اسحاق]]، وقوع این [[جنگ‌ها]] و [[سرکوب]] متنبئان در یَمامه، [[یمن]] و [[بحرین]] را به سال ۱۲ هجری دانسته است، اما [[ابومَعْشَر سِندی]] و [[علی بن محمد مدائنی]] خبر از وقوع این جنگ‌ها در سال ۱۱ هجری داده‌اند و گفته‌اند فقط [[شورش]] [[ربیعة بن بُجَیْر]] در سال ۱۳ هجری اتفاق افتاده است.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۱۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۲.</ref>
==مواطن کنانه==
با توجه به گستردگی [[کنانی‌ها]]، آنان در [[عصر جاهلی]] در مناطق وسیعی از [[حجاز]]، تهامه و [[یمن]]<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۱۹۳؛ ابن سلّام، النسب، ص۲۲۱؛ بلاذری، انساب‌‌الاشراف، ج ۱۱، ص۸۳، ۱۴۵؛ سویدی، سبائک الذهب، ص‌‌۲۶۵.</ref> از جمله [[مکه]] و اطراف آن،<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۳۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص‌‌۱۳۸؛ المذهن السرحانی، جامع انساب قبائل العرب، ص۱۲۴؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶، ۱۰۲۰.</ref> [[مدینه]]<ref> ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج ۷، ص۳۷۴.</ref> و برخی نواحی دیگر مانند [[ودان]]،<ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۷.</ref> [[مطهر]]<ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۷.</ref> و [[بیض]]<ref> حموی، معجم البلدان، ج ۱، ص۵۳۱.</ref> پراکنده بودند. آنها وادی‌هایی نظیر ضجر، سعیّ و أدام را در [[اختیار]] داشتند<ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۷.</ref> و از آبهایی مانند التّلاعه در [[حجاز]] و [[عقود]]<ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۷.</ref> و نیز چاه‌های [[بدر]]<ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۸۹۰</ref>بهره می‌‌بردند. ضمن این که از کوه‌های آنان نیز می‌‌توان به نام یلملم، تضارع و وصیف اشاره کرد. <ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۷.</ref> آنان رفته رفته و بخصوص در ایام [[فتوحات اسلامی]] در اقصی نقاط [[جهان]] منتشر شدند. برخی از ایشان به [[کوفه]]<ref>ابن سلّام، النسب، ص۲۲۳؛ بلاذری، انساب‌‌الاشراف، ج ۱۱، ص۱۳۸.</ref> و [[شام]]<ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷؛ زرکلی، الأعلام، ج ۵، ص۲۳۴.</ref> و بعضی نیز به [[مصر]]<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۱۹۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۸۳؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۲۶۴ ـ ۲۶۵.</ref> [[مهاجرت]] کردند و در مناطقی از آن از جمله دمیاط و اطراف آن ساکن شدند. عده‌ای از آنان هم از جمله [[بنی مدلج بن مرة بن عبدمناة بن کنانه]] در اطراف بهنساء [[منزل]] گزیدند. <ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۵، ص۳۶۳.</ref> آنان در ایام [[جاهلی]]، بازاری به نام "[[مجنه]]" -که در اطراف [[مکه]] و در [[دل]] سرزمین‌های [[بنی کنانه]] قرار داشت-،<ref> ازرقی، اخبار مکه، ج ۱، ص۱۹۰.</ref> را به خود اختصاص داده بودند. این بازار که بنابر [[نقلی]] به [[قبیله]] بنی‌‌دئل از کنانه تعلق داشت، پس از بازار [[عکاظ]]، در ده [[روز]] پایانی ماه [[ذیقعده]] برپا می‌‌شد.<ref> حموی، معجم البلدان، ج ۵، ص۵۸ ـ ۵۹؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.</ref>  


در باب گستره جغرافیایی این مخالفت‌ها هم اختلافاتی بین مورخان بروز کرده است. بسیاری از مورخان، درباره گستره [[ارتداد]] در [[جزیرة العرب]] راه اغراق را در پیش گرفتند و با به کار‌گیری عباراتی نظیر «ارتداد [[عرب]]» همه یا پاره‌ای از [[قبایل عرب]] را [[مرتد]] دانسته‌اند.<ref> ابن قتیبه، المعارف، ص۱۷۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۲۵، ۲۴۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۴۲ـ۳۴۳؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> این گروه، محدوده جغرافیایی این جنگ‌ها را جز سه [[شهر مکه]]، [[مدینه]] و [[طائف]] -و نیز به استثنای [[مردم]] "جواثا" در [[بحرین]] و گروه‌هایی از [[قبایل]] [[نَخَع]] و [[کِنده]] در [[یمن]]- به کل [[اعراب]] تعمیم داده‌اند<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۲؛ مطهربن طاهر مقدسی، کتاب البدء و التاریخ، ج ۵، ص۱۵۱؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «جواثا».</ref> که بر این اساس، قلمرو این شورش‌ها با محوریت [[اسود عنسی]]، سجاح (از [[بنی‌تمیم]])، [[مسیلمه]] (از [[بنی‌حنیفه]]) و [[اشعث]] کندی، سرزمین‌های میان حضرموت تا طائف تا بحرین و [[احساء]] و تا عدن، یمن و نیمۀ جنوبی خط طائف تا نزدیکی [[مکه]] در [[غرب]] و احساء در [[شرق]] و بخش شمال شرقی خط مکه ـ مدینه را در برگرفته بـود؛<ref> جابری، عقل سیاسی در اسلام، ص۲۱۵.</ref> چنین محدوده‌ای برخی از نویسندگان را بر آن داشت تا این [[نبردها]] را [[تقابل]] اعراب [[اهل]] [[بادیه]] با اعراب اهل حضر [[حجاز]] بدانند. <ref> نک: ابن‌قتیبه، المعارف، ص۱۷۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۲۵، ۲۴۲.</ref> اما از دیدگاه برخی دیگر از [[مورخان]]، تنها [[طوایف]] معدودی از [[عرب]] [[مرتد]] شده‌اند.<ref> احمدبن یحیی بَلاذری، فتوح البلدان، ص۹۴؛ یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۲۸؛ ابن طِقطَقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، ص۷۴.</ref> این دیدگاه بواسطه گزارش‌هایی که حاکی از [[وفادار]] ماندن بسیاری از قبائل [[جزیرة العرب]] به [[اسلام]] و [[تبرّی]] جستن آنان از [[مرتدان]] معاضدت می‌‌گردد. بر پایه این گزارش‌ها، آنان پس از [[درگذشت پیامبر اکرم]]{{صل}} [[زکات]] خود را نزد [[ابوبکر]] بردند و او را در [[سرکوب]] [[سرکشان]] و مرتدان [[یاری]] کردند.<ref> محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۶۹؛ کلاعی، تاریخ الردّة، ص۶ـ۸، ۱۲، ۲۰؛ مهدی رزق اللّه احمد، الثابتون علی الاسلام: ایام فتنة الردة فی عهد الخلیفة ابی بکر الصدیق رضی اللّه عنه و دورهم فی إخمادها، ص۲۴ به بعد</ref>
==[[تاریخ]] [[جاهلی]] [[بنی کنانه]]==
=== جنگ‌های جاهلی===
[[نبرد]] بر سر آب و [[خاک]] و نیز مقتضیات [[منافع]] قبیلگی که غالباً خالی از [[تعصبات]]، [[طمع]] ورزی‌ها و غرض ورزی‌های جاهلی نبود، بسان دیگر [[قبایل]] جاهلی، بخشی بزرگ و پررنگ از تاریخ جاهلی [[فرزندان]] [[کنانه]] را به خود اختصاص داده است. آنان در ایام [[جاهلیت]] در [[نبردها]] و ستیزه‌های بزرگ و مشهوری مشارکت داشتند که [[جنگ]] [[کنانه]] با [[قریش]] در "ذات نکیف"<ref> ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۶؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۱۳ ـ ۱۱۵.</ref> و "[[یوم]] مشلل"<ref> ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۶.</ref> و درگیری [[بنی ضمره]] [[کنانی]] با قریش<ref> ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۲۳ ـ ۱۲۵.</ref> از جمله آن است. در جنگ "یوم شهوره"، بنی‌‌ضمره از تیره‌‌های بنی‌‌کنانه، با قریش و دو تیره دیگر از کنانه به نام‌های بنی دیل و [[بنی لیث]] درگیر شد که از بزرگ‌‌ترین جنگ‌های کنانه شمرده شده است.<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۰۸؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۳۲ ـ ۱۳۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۰۶.</ref> بنی‌‌کنانه همچنین جنگ‌هایی را با [[قبیله خزاعه]] انجام داد که از جمله آن می‌‌توان به جنگ "عتود" و ستیزی که در "الخریم" -موضعی در یمامه-، رخ داد، اشاره کرد.<ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷.</ref> درگیری بنی‌‌فراس، تیره‌‌ای از کنانه، با گروهی از [[هوازن]] در منطقه "کدید" نبرد دیگری است که به "یوم‌‌کدید" [[شهرت]] یافت.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۳۸ ـ ۱۴۰؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.</ref>


[[سید مرتضی عسکری]]، گزارش‌های اغراق آمیز [[سَیف بن عمر تمیمی]] درباره ردّه –از جمله [[ارتداد]] همه [[مردم عرب]] به جز [[مکه]] و [[مدینه]] و [[طائف]]- و [[قبایل]] درگیر با [[مرتدان]] در عصر [[ابوبکر]] را تماماً ساختگی، و [[هدف]] سیف را کسب اعتبار برای [[قریش]] و ثقیف دانسته است.<ref> مرتضی عسکری، عبداللّه بن سبأ و اساطیر اخری، ج ۱، ص۱۸۰ـ۱۹۹، ج ۲، ص۲۶ـ۷۵؛ مرتضی عسکری، معالم المدرستین، ج ۱، ص۴۴۷ـ۴۵۰؛ نیز ر. ک. کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۳۰؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref>  
درگیری‌های [[دوران جاهلیت]] بنی‌‌کنانه با دیگر قبایل، حتی [[ماههای حرام]] را هم در ‌‌بر می‌‌گرفت. بنی‌‌کنانه از چهار [[جنگ فجار]] در نبرد آن شرکت داشتند. [[فجار]] اول، میان کنانه و قریش با [[قبیله]] قیس‌ بن عیلان درگرفت<ref> ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص۱۱۹ ـ ۱۲۰؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۹۶؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۶۰ ـ ۱۶۱.</ref> که بعضی این درگیری را میان [[کنانه]] و [[هوازن]] عنوان کرده‌اند.<ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل‌‌العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷.</ref> [[فجار]] دوم بین [[قریش]] و کنانه<ref> ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۶۱؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۴۴۹؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷.</ref> و به [[نقلی]] میان قیس و کنانه رخ داد.<ref> ابن قتیبه، المعارف، ص۶۰۳ ـ ۶۰۴.</ref> در فجار سوم، بنی‌‌کنانه با تیره‌‌ای از هوازن درگیر شدند.<ref> سویدی، سبائک الذهب، ص۴۴۹.</ref> گروهی این [[جنگ]] را میان قریش و کنانه شمرده‌‌اند.<ref> عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷.</ref>  


از حیث ترکیب قبایل [[شورشی]] در رویدادهای رده هم مطالبی در خور توجه است. داده‌های [[تاریخی]] حکایت از آن دارند که عمدۀ این قبایل از [[اعراب]] معروف و پراکندۀ [[بدوی]] مانند [[طیء]]، [[بنی‌مراد]]، [[کِنده]]، کلَب، بَکر، بنی‌تَغْلب، [[بنی‌عامر بن صَعصَعه]]، [[بنی‌اسد]]، بنی‌فَرازه، لَخْم، [[جذام]]، بَهراء، عَذِره، [[بنی‌عبدالقیس]] و بنومَهره بوده‌اند که در حد فاصل سال ششم بعد از [[صلح حدیبیه]]، [[فتح مکه]]، غزوۀ حنین و [[تبوک]] (به‌خصوص در سال ۹ هجری مشهور به [[عام الوفود]]) [[تسلیم]] [[اسلام]] شده بودند، اما بنابر [[شهادت]] [[قرآن]] و [[آیات]] نازل‌ شده، هنوز در میان [[اعراب بادیه]] اسلام به [[ایمان]] تبدیل نشده بود.<ref> نک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۴؛ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۱۰۵، ۱۱۷- ۱۱۸؛ فیاض، تاریخ اسلام، ص۱۱۶-۱۱۷.</ref> به همین روی، بلافاصله پس از [[رحلت]] [[نبی مکرم اسلام]]{{صل}} اعلام [[عدم اطاعت]] کردند و [[اقدام]] به [[حمله]] به مدینه نمودند.<ref> مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۴۷- ۲۴۹؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۹۴؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله "رِدّه"، زهیر صیامیان گرجی.</ref>  
=== [[حفاظت]] از [[کعبه]] و اهتمام به امور آن===
[[کنانی‌ها]] در ایام [[جاهلی]]، از متولیان کعبه بودند.<ref> جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۴، ص۹۱.</ref> آنان توجه و اهتمام ویژه‌ای به امور [[مکه]] داشتند و ضمن تلاش در [[حفظ]] کعبه و دور نگهداشتن آن از [[تجاوز]] و [[ستم]]، در مقابل [[حرمت]] شکنی‌هایی که به [[خانه کعبه]] روا می‌‌شد، می‌‌ایستادند. نقل است گروهی از آنان زمانی که [[قبیله]] "جُرْهُم" در مکه، به [[ستمگری]] روی آوردند و برخی حرام‌ها را [[حلال]] کرده، بر [[زائران]] کعبه ستم کردند و هدایای آنان برای کعبه را دزدیدند، با [[خزاعی‌ها]] [[متحد]] شدند و پس از [[نبرد]] با این قبیله، آنان را از مکه بیرون راندند.<ref> ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص۷۴.</ref> کنانیان همچنین [[عمرو بن لُحَیّ]]- [[رهبر]] خزاعی‌ها- را در تثبیت [[حکومت]] خود بر مکه [[یاری]] دادند و در ازای این [[خدمت]]، اجرای بخشی از [[مناسک]] و [[شعائر]] [[حج]] را در دست گرفتند.<ref> جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۴، ص۱۵.</ref> در دوره‌‌های بعد، [[قُصَیّ بن کِلاب کنانی]] نیز برای پایان دادن به [[تسلط]] خزاعی‌ها، از برخی [[طوایف]] بنی‌‌کنانه کمک گرفت و بر مکه [[سیطره]] یافت.<ref> ازرقی، اخبار مکه، ص۱۰۳ ـ ۱۰۷؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۴، ص۴۳ ـ ۴۴.</ref> وی تیره‌‌های منتسب به [[نضر‌ بن کنانه]] را که بعدها به [[قریش]] معروف شدند، در [[مکه]] گردهم آورد و برای [[اداره امور]] مکه مناصبی را تأسیس کرد.


==پیش درآمد==
نقش آفرینی [[کنانی‌ها]] در ماجرای [[لشکرکشی]] [[ابرهه]] به مکه از دیگر مواردی است که در [[تاریخ]] [[جاهلیت]] بدان پرداخته شده است. رفتارهای بازدارنده کنانی‌ها در برابر [[توطئه]] ابرهه، هرچند از دغدغه ایشان برای [[حفاظت]] از [[کعبه]] خبر می‌‌داد، اما این [[رفتارها]]، خود بر [[انگیزه]] ابرهه در [[حمله]] به [[خانه خدا]] افزود؛ بر پایه گزارش‌های موجود یکی از مردان بنی‌‌کنانه با دریافت این خبر که ابرهه در [[یمن]] عبادتگاهی ساخته تا [[مردم]] را به آنجا بکشاند و از [[زیارت]] کعبه بازدارد، راهی یمن شد و به آن بی‌‌حرمتی کرد. این کار ابرهه را سخت برآشفت و او را بر این امر متقاعد ساخت تا حمله گسترده‌‌ای را برای [[تخریب]] خانه خدا [[تدارک]] ببیند. ابرهه که به قصد تخریب کعبه، سپاهی بزرگ فراهم آورده بود، [[نماینده]] ای فرستاد تا مردم را بار دیگر به زیارت عبادتگاهی که ساخته بود [[دعوت]] کند. لیکن این فرستاده نیز به دست کنانی‌ها کشته شد و خبر قتلش، ابرهه را بیش از پیش بر حمله به مکه جری‌تر و مصمم‌تر نمود.<ref> ابن اسحاق، السیر وواقدی، المغازی، ص۶۱؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۳، ص۵۱۰.</ref> کنانی‌ها و دیگر [[قبایل]] مکه، با دریافت این خبر، نخست، خود را جهت [[رویارویی]] با [[سپاه]] ابرهه آماده کردند؛ اما در ادامه، چون از توان [[برتر]] و [[قدرت]] ‌‌سپاه ابرهه [[آگاهی]] یافتند، [[دست]] از [[جنگ]] کشیدند.<ref> ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۳، ص۳۱.</ref>  
عمده گزارش‌های [[جنگ‌های رده]] در کتاب "[[تاریخ الرسل و الملوک (کتاب)|تاریخ الرسل و الملوک]]" [[طبری]] گرد آمده است. بر اساس برخی از این گزارشات، نخستین [[جنگ]] دوران [[ارتداد]]، [[جنگ]] [[اسود عنسی]] بود که در [[یمن]] اتفاق افتاد. پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} و راهی شدن [[لشکر اسامه]]، برخی قبایل مانند طیء، اَسَد و غَطَفان (به‌جز [[اشجع]]) از [[دین]] برگشتند و به گرد طُلَیحه و [[مسیلمه]] (دو [[مدعی پیامبری]]) [[جمع]] شدند؛ [[مردم]] [[هَوازِن]] نیز که مردد بودند، همراه با جمعی از [[بنی‌سلیم]] از [[پرداخت زکات]] [[امتناع]] کردند. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۲.</ref> در گزارشی دیگر هم، از دسته‌ای دیگر از شورش‌ها خبر داده شده که «تاج شاهی بر سر نهادند» و مشخصاً وجهی [[سیاسی]] ـ [[عقیدتی]] دربارۀ [[حکومت مدینه]] اتخاذ نمودند. نمونۀ شاخص این دسته، [[قبیلۀ کنده]] به [[رهبری]] [[اشعث بن قَیس ]] بود. آنان به‌عنوان [[جانشینان]] [[ملوک]] [[حیره]] از جنوب [[عراق]] تا [[بحرین]] خود را سزاوار [[جانشینی]] می‌دانستند.<ref> یعقوبی، تاریخ، ترجمه، ج۲، ص۴-۱۶.</ref> این روایت‌ها -که [[تاریخ]] مشخصی ندارند و بین [[مورخان]] دربارۀ تاریخ وقایع این [[جنگ‌ها]]، [[اختلاف]] وجود دارد- مشخصاً دیدگاهی فضیلت‌گرایانه برای [[قریش]] و [[انصار]] حجازی در این وقایع دارند؛ همان‌گونه که بعضی روایت‌ها [[قبایل]] [[نخع]] و کنده را استثنا کرده‌اند که با همین [[منطق]] توجیه‌ شدنی است. تفکیک وقایع رده با رویداد [[سقیفه]]، و [[اختلاف]] [[قریش]] با انصار نیز در این باب، بایستی در نظر گرفته شود؛ مسئله‌ای که در برخی از روایت‌ها حول [[حمایت]] از جانشینی [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} و [[بنی‌هاشم]] و طرد آنها از سوی بقیۀ قریش از طرف بعضی قبایل رده مطرح شده است. درعین‌ حال با تحلیل عملکرد قبایل حاضر در این جنگ‌ها [[تقابل]] [[مضر]] و قریش با بقیۀ [[قبایل قحطانی]] و [[یمنی]] را نیز می‌توان به‌عنوان علتی برای این [[نبردها]] نشان داد. رویه‌ای که در جنگ‌های بعدی عصر [[فتوحات]] و حتی نبردهای دوران [[خلافت عثمان]] و [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} هم خود را نشان داد؛ همان‌گونه که ترکیب ایدۀ [[حکمرانی]] و [[پیامبری]] به‌عنوان الگویی برای ایجاد [[وحدت]] میان قبایل، مبنایی برای گسترش ماجرای متنبئان ([[مدعیان پیامبری]]) شد.<ref> برای آگاهی بیشتر، نک: جابری، عقل سیاسی در اسلام، ص۲۱۴- ۲۶۹.</ref> ترکیب [[فرماندهان]] سپاهیانِ [[سرکوب]] شورش‌ها بدون حضور صحابۀ [[انصاری]] و حضور حداکثری [[سران قریش]]، مانند [[عکرمة بن‌ ابی‌جهل]]، [[مهاجر بن امیه]]، [[خالد بن ولید]] از [[بنی‌مخزوم]] و [[خالد بن سعید بن عاص]] و [[عمرو بن عاص]] از [[بنی‌امیه]] برای [[سرکوب]] [[طلیحه]] و بقیۀ مرتدین<ref> مقریزی، النزاع و التخاصم فیما بین بنی امیة و بنی هاشم، ص۸۲-۸۳؛ یعقوبی، تاریخ، ترجمه، ج۲، ص۴-۵.</ref> این برداشت را ایجاد می‌کرد که [[حکومت مدینه]] نماد ارادۀ [[قریش]] برای بسط غلبه‌اش بر [[اعراب]] است.<ref> واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۷- ۱۰۹.</ref> در عین حال که [[قبایل عرب]] نیز به نوع جدیدی از [[سلطه]] با نام [[پیامبری]] آشنا شدند و حتی با ادعای شراکت در [[نبوت]] در مقابل استیلای قریش، به [[شورش]] علیه [[مدینه]] پرداختند. <ref> شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۱۱۰، ۱۱۷؛ نک: جابری، عقل سیاسی در اسلام، ص۲۰۶؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله "رِدّه"، زهیر صیامیان گرجی.</ref>  


==[[جنگ‌های رده]] و نخستین [[رویارویی]] با [[شورشیان]]==
مقابله با گروهی که قصد داشتند [[حجرالاسود]] را از کعبه به [[صنعا]] در یمن ببرند تا [[اعراب]] را از [[حج]] [[بیت‌الله الحرام]] در مکه به صنعا بکشانند، از دیگر اقدامات [[بنی کنانه]] در راستای [[حفظ]] و صیانت از [[کعبه]] به شمار رفته است. بنی‌‌کنانه پس از اطلاع از قصد این عده، به مقابله با آنها برخاسته، بعضی را کشته‌‌و ‌‌برخی دیگر را [[اسیر]] کردند. <ref> جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۴، ص۱۷؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.</ref> گویا این گروه، از سران [[قبایل]] و [[ملوک]] [[یمنی]] موسوم به «ملوک اربعه» بودند، ولی نامی از آنها برده نشده است. گفته شده که [[پیامبر]]{{صل}} بعدها این گروه را [[نفرین]] کرد.<ref> دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۹؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۴، ص۱۶-۱۷.</ref>  
به دنبال [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}}، و به فاصله سه تا ده [[روز]] پس از رسیدن [[ابوبکر]] به [[خلافت]]، حکومت مدینه با واقعه‌ای موسوم به رده مواجه شد.<ref> واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۴۸.</ref> در این واقعه بسیاری از قبایل عرب شبه جزیره به دلایلی از [[اطاعت]] [[خلیفه]] سر باز زدند. [[قبایل]] اطراف مدینه با اعزام نمایندگانی نزد ابوبکر، از او درخواست معاف شدن از [[پرداخت زکات]] نمودند،<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸-۲۹.</ref> اما خلیفه در همان برخورد نخست، به شورشیان [[اعلان]] [[جنگ]] نمود، با این که بیش‌تر [[صحابه پیامبر]]{{صل}} با نظر او مخالف بودند. آنان [[عمر]] را، که از [[مشاوران]] نزدیک خلیفه بود واسطه قرار دادند تا با او صبحت کند و قبایلی را که به اعتراف خود [[نماز]] می‌‌گزاردند و فقط خواهان عدم پرداخت زکات بودند معاف دارد؛ چرا که آنها قریب العهد به [[اسلام]] بودند و هنوز با [[فرهنگ اسلامی]] خو نگرفته بودند.<ref> ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج ۱، ص۳۴.</ref> پس از [[مخالفت]] خلیفه با درخواست معاف شدن قبایل از پرداخت زکات، [[نمایندگان]] آنان بازگشتند و با این بیان که [[مردم مدینه]] اندک‌اند، آنها را جهت [[حمله]] به آن [[شهر]] [[تشویق]] کردند.<ref> خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، ص۵؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۶، ص۳۱۱.</ref> گویا پیش از آمدن فرستادگان این [[قبایل]] به [[مدینه]]، افرادی همچون [[عیینه بن حصن]] و [[اقرع بن حابس]] به همراه عده دیگری از اشراف به مدینه آمده بودند و با [[اعلان]] خبر [[شورش]] [[اعراب]] و [[تصمیم]] آنها در خودداری از [[پرداخت زکات]]، از [[خلیفه]] خواسته بودند که مبلغی را به آنها بدهد تا از [[ارتداد]] اعراب و [[حمله]] آنان به مدینه جلوگیری کنند. [[مهاجران]] و [[انصار]] هم با پذیرش خواسته آنها، از [[ابوبکر]] خواستند تا هنگام بازگشت [[سپاه اسامه]]، آنها را با دادن مبلغی، به این کار [[راضی]] کند. اما ابوبکر گفت: ما در [[اسلام]]، به احدی [[رشوه]] نمی‌دهیم و با آنان خواهیم جنگید.<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸-۲۹؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۶، ص۳۱۱؛ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر{{صل}}"، علی غلامی دهقی، ص۳۴.</ref> ابوبکر دستور آمادگی [[مسلمانان]] مدینه برای [[جنگ]] با [[شورشیان]] را صادر نمود و تنی چند از مهاجران[[قریش]] از جمله علی{{ع}} <ref> ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۲، ص۳۱۱.</ref> را به [[نگهبانی]] در اطراف مدینه گماشت. [[مخالفان]] پس از سه [[روز]] به مدینه حمله کردند، ولی با [[استقامت]] [[مردم مدینه]] مواجه شدند و با [[شکست]] مجبور به فرار گردیدند.<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸-۲۹؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۶، ص۳۱۱.</ref> [[شکست]] خوردگان –که بیشتر از دو [[قبیله]] [[عبس]] و [[ذبیان]] بودند- در مسیر بازگشت، به مسلمانان قبایل خود حمله کردند و بسیاری از آنان را به طرز فجیعی آنان را کشتند.<ref> خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، ص۶.</ref>  


با بازگشت سپاه اسامه، ابوبکر او را در [[شهر]] نهاد و خود با این که [[صحابه]] با رفتنش مخالف بودند، به طرف "ذی القصه"<ref> موضعی است که بین آن تا مدینه ۲۴ میل فاصله است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۳۶۶.)</ref> حرکت کرد و با چهار [[قبیله]] [[بنی مرّه]]، [[ثعلبه]]، [[عبس]] و [[ذبیان]] روبه رو گردید. با این که [[طلیحه]] عده‌ای از جمله برادرزاده‌اش، حبال، را به [[یاری]] [[شورشیان]] اعزام کرده بود. اما شورشیان [[شکست]] خوردند و حبال کشته شد و [[قبایل]] عبس و ذبیان به طلیحه پیوستند. این نخستین فتح [[مسلمانان]] در [[جنگ‌های ردّه]] بود که به «[[یوم]] ذی القصه» معروف است.<ref> محمد ابوالفضل ابراهیم، ایّام العرب فی الاسلام، ص۱۴۱.</ref> پس از این ماجرا، [[ابوبکر]] یازده نفر را به عنوان [[فرماندهان]] جنگ‌های ردّه تعیین کرد که در رأس آنها [[خالد بن ولید]] و [[عکرمة بن ابی جهل]] از قبیله [[بنی مخزوم]] بودند.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۲۴۸-۲۴۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۲۴؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص۴۹۴ ـ ۴۹۵.</ref> او همچنین به پیشنهاد برخی از [[اصحاب]]، به چند تن از [[کارگزاران]] خود و شهرهای دیگر [[نامه]] نوشت و از آنان یاری‌ طلبید.<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۵۴-۶۳؛ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) (معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر{{صل}}"، علی غلامی دهقی، ص۳۴.</ref>
نقل است که [[تعصبات]] فراوان بنی‌‌کنانه در [[حفاظت]] کعبه و اهتمام به [[مناسک حج]]، ریشه در "حُمْسی" بودن آنان داشت. بنی‌‌کنانه -از جمله [[قریش]]- و گروهی دیگر از [[قبایل عرب]] در شمار "حُمسی ها" قرار داشتند. حمسی‌ها، خود را [[برتر]] از دیگران و نسبت به [[مراسم]] و مناسک حج مقیّدتر می‌‌پنداشتند، از این رو، جابه جایی، [[تحریف]]، [[بدعت]] و [[تغییر]] در مناسک حج را [[حق]] خود می‌‌دانستند. <ref> ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۶۱، ۱۲۰؛ ازرقی، اخبار مکه، ج ۱، ص۱۷۷ ـ ۱۷۹؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.</ref> از جمله این [[بدعت‌ها]] و تحریفاتی که توسط آنها انجام گرفت، جا به جا کردن [[ماه‌های حرام]] بود. جابه‏‌جایی ماه‌های حرام از اختیاراتی بود که پس از [[تسلط]] [[خزاعی‌ها]] بر [[مکه]]، به [[بنی‌کنانه]] واگذار شد. [[کنانی‌ها]] که از آن پس، [[فتوا]] دهندگان [[عرب جاهلی]] به‌شمار می‌آمدند، [[حرمت]] متوالی سه ماه [[ذی‌قعده]]، [[ذی‌حجه]] و [[محرّم]] را مایه [[مشقت]] و مانع از ادامه جنگ‌های خود می‌‌دانستند، از این رو در [[موسم حج]] با اعلام جابه‌‌جایی ماه‌ها و تأخیر انداختن [[ماه محرم]] توالی سه [[ماه حرام]] را از بین می‌‌بردند. این بدعت را که از آن به "نَسیء" یاد شده است، نخستین بار توسط [[حذیفة بن عبد بن فقیم]] از [[بنی مالک‌‌ بن کنانه]] بنا نهاده شد<ref> ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۵۶ ـ ۱۵۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص۳۰-۳۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص۲۸ ـ ۲۹. همچنین گفته شده کهبرخی از شخصیت‌های کنانه در بدعت جاهلی نسیء نقش اساسی داشتند؛ از جمله جنادة بن عوف معروف به ابوثمامه، از بنی‌فقیم تیره‌ای از بنی‌مالک کنانی، که از مجریان بدعت نسیء در مدت ۴۰ سال بود. هم‌قبیله او «قلع» هفت سال و «امیه» ۱۱ سال این سنت را ادامه دادند. پس از حذیفة بن عبد بن فقیم، پسرش قلع، سپس عباد بن قلع، قلع بن عباد، امیة بن قلع، عوف بن امیه و در نهایت جناده، این سنت جاهلی را پی گرفتند ر. ک. ابن سلّام، النسب، ص۲۲۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۴۱- ۱۴۴.</ref> و فرزندانش تا پس از [[اسلام]] آن را ادامه دادند.<ref> مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص۳۰.</ref> جز گزارشی که [[بنی کنانه]] را پایه‌‌گذار این [[بدعت]] شمرده،<ref> زمخشری، الکشاف، ج ۲، ص۲۷۰.</ref> دیگر گزارش‌ها صرفاً مردی از کنانه را بدعت‌‌گذار معرفی کرده و نامی از وی نبرده‌‌اند.<ref> علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج ۱، ص۲۹۰؛ طبری، جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص۱۶۹؛ ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج ۶، ص۱۷۹۴.</ref> برخی نیز با ذکر نامش او را مالک ‌ بن کنانه، [[ثعلبة بن مالک]]، [[حارث ‌بن مالک القلمس]]، [[سریر بن القلمس]]، [[ابو‌‌ثمامة جنادة بن عوف بن امیة بن عبد بن فقیم]]،<ref> ازرقی، اخبار مکه، ج ۱، ص۱۸۲ ـ ۱۸۳.</ref> [[جنادة بن عوف]]،<ref> طبری، جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص۱۶۸؛ زمخشری، الکشاف، ج ۲، ص۲۷۰؛ طبرسی، مجمع‌‌البیان، ج ۵، ص۵۳.</ref> [[ابوثمامة صفوان بن امیه]]،<ref> طبری، جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص۱۷۰.</ref> لقلمّس،<ref> ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۵۶ ـ ۱۵۷؛ طبری، جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص۱۷۱؛ طبرسی، مجمع‌‌البیان، ج ۵، ص۵۳.</ref> [[نعیم بن ثعلبه]]<ref> طبرسی، مجمع‌‌البیان، ج ۵، ص۵۳.</ref> و [[سمیر بن ثعلبة بن حارث]]<ref> سویدی، سبائک الذهب، ص۲۶۶.</ref> معرفی کرده‌‌اند. [[خداوند]] با [[نزول]] آیه {{متن قرآن|إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَامًا وَيُحَرِّمُونَهُ عَامًا لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ}}<ref>«بی‌گمان واپس افکندن  (ماه‌های حرام) افزایشی در کفر است؛ با آن، کافران به گمراهی کشیده می‌شوند، یک سال آن (ماه) را حلال و یک سال دیگر حرام می‌شمارند تا با شمار ماه‌هایی که خداوند حرام کرده است هماهنگی کنند از این رو آنچه را خداوند حرام کرده است حلال می‌گ» سوره توبه، آیه ۳۷.</ref> {{متن قرآن| النَّسِيءُ}} و به تأخیر افکندن [[ماههای حرام]] را نشانه فزونی [[کفر]] معرفی کرد.


با بررسی [[روایات]] [[مورخان]]، ذیل وقایع رده، می‌‌توان [[اهل]] رده را در دو دسته کلی:
از بدعت‌های دیگری که [[کنانی‌ها]] همپای [[مشرکان قریش]] در [[مراسم حج]] نهادند، ترک وقوف در [[عرفه]] بود. آنها از سر [[همراهی]] با [[قریش]] در [[موسم حج]]، در [[مکه]] می‌‌ماندند و به [[عرفات]] نمی‌‌رفتند، در حالی که وقوف در عرفه را از [[مناسک]] [[حج ابراهیمی]] می‌‌دانسته، خود نیز به آن [[اقرار]] داشتند. این [[بدعت]]، تا [[ظهور اسلام]] نیز ادامه داشت. خداوند با [[نزول آیه]] {{متن قرآن|ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ}}<ref>«سپس از همان‌جا که مردم رهسپار می‌شوند رهسپار شوید  و از خداوند آمرزش بخواهید، به راستی خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره بقره، آیه ۱۹۹.</ref> به همگان امر فرمود تا به عرفات وقوف کرده، از آنجا به [[مشعرالحرام]] و سپس به مِنا کُوچ کنند. {{متن قرآن|لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ}}<ref>«بر شما گناهی نیست که (در ایام حج) بخششی از پروردگار خود بخواهید  پس چون از عرفات رهسپار شدید در مشعر الحرام خداوند را یاد کنید و او را همان‌گونه که رهنمودتان داده است فرا یاد آورید و بی‌گمان پیش از آن از گمراهان بودید» سوره بقره، آیه ۱۹۸.</ref>. <ref>طبری، جامع‌‌البیان، مج ۲، ص۳۹۸ ـ ۴۰۰.</ref>
#متنبئین، که در ماه‌های آخر [[حیات پیامبر اکرم]]{{صل}} و آغاز دوره [[خلافت ابوبکر]]، [[ادعای نبوت]] کردند و برخی از [[سست]] ایمانان با آنان همراه شدند. و نیز گروه‌هایی که پس از [[رحلت نبی خاتم]]{{صل}} از [[دین اسلام]] برگشتند و بعضی تاج شاهی بر سر نهادند.
#برخی [[قبایل عرب]] نیز از [[دین]] برنگشتند اما به دلایلی از [[پرداخت زکات]] به [[حکومت مدینه]] خودداری کردند،<ref> یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۲۸؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۸۴.</ref> مورد بررسی و تحلیل قرار داد.


==متنبئین و از دین برگشتگان==
[[طواف]] با [[بدن]] عریان نیز، از دیگر [[بدعت‌ها]] و [[انحرافات]] بنی‌‌کنانه در انجام [[مناسک حج]] بود. آنان این گونه طواف را [[تقلید]] از نیاکان و [[فرمان خدا]] می‌‌پنداشتند.<ref> ابن عسکر، التکمیل و الاتمام، ص۱۴۸ ـ ۱۴۹.</ref> [[ابن عسکر]] در [[تفسیر آیه]] {{متن قرآن|وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ}}<ref>«و چون کاری زشت کنند گویند: پدرانمان را بر همین کار یافته‌ایم و خداوند ما را به آن فرمان داده است، بگو: بی‌گمان خداوند به کار زشت فرمان نمی‌دهد؛ آیا درباره خداوند چیزی می‌گویید که نمی‌دانید؟» سوره اعراف، آیه ۲۸.</ref> با اشاره به این [[بدعت]]، [[بنی‌کنانه]] را از کسانی شمرده است که برهنه طواف می‌کردند.<ref> ابن عسکر، التکمیل و الاتمام، ص۱۴۸ ـ ۱۴۹.</ref> [[طبرسی]] نیز در [[تفسیر]] همین [[آیه]]، چنین بدعتی را به حُمسی‌ها -که کنانیان هم جزئی از ایشان بودند،- نسبت داده است. <ref> طبرسی، مجمع‌‌البیان، ج۴، ص۶۳۳؛ از این سه گزارش برمی‌آید که حُمسی‌ها، از جمله بنی‌کنانه، چنین بدعتی را مرتکب شده، طواف را برهنه انجام می‌دادند. به فرض که چنین طوافی از حُمسیان و بنی‌کنانه سر نزده باشد، آنها را باید از مسببان و پایه‌گذاران این بدعت شمرد؛ زیرا قانونی را وضع کرده بودند که بر پایه آن، هر غیر حُمسی تنها در لباس حُمسیان می‌توانست طواف کند. بر پایه این قانون، اگر کسی به لباس حُمسی دسترس نداشت یا از فراهم کردن آن ناتوان بود، بایستی برهنه طواف بگزارد و چنانچه به ناچار با لباس خود طواف می‌کرد، می‌بایست پس از طواف آن را به دور‌اندازد و هرگز خودش یا کسی دیگر از آن استفاده نکند. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۰۲.</ref>  
در واپسین روزهای [[حیات رسول خدا]]{{صل}} و پس از بازگشت از [[حجة الوداع]] و آشکار شدن [[بیماری]] آن [[حضرت]]، برخی چهره‌های [[عرب]] ادّعای [[پیامبری]] نمودند.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۶.</ref> [[ابن هشام]] تنها نام دو تن از آنان را ([[مسیلمه]] و [[اسود]]) ذکر کرده،<ref> ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۳ و ۴، ص۵۷۷-۶۰۰.</ref> اما [[طبری]]، نام [[طلیحه]] را نیز بر این [[جمع]] افزوده است. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۶-۱۴۷ و ۱۸۴-۱۸۵.</ref> نخستین مدعی [[نبوت]]، [[عَبْهَلة بن کعب]] معروف به [[اسود عَنْسی]] بود که در ماه‌های آخر [[زندگی پیامبر اکرم]]{{صل}} در [[یمن]] [[ادعای پیامبری]] کرد. به دنبال آن، [[قبیله]] عَنْس و عده‌ای از دیگر [[قبایل یمن]] پیرو او شدند. او نَجران و سراسر یمن تا سواحل جنوبی [[جزیرة العرب]] را [[مطیع]] خود ساخت، [[صنعا]] را مرکز فعالیت خود قرار داد و [[کارگزاران پیامبر]] [[اکرم]]{{صل}} را از [[شهرها]] و نواحی یمن بیرون راند. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} برای [[سرکوب]] [[فتنه]] وی، به برخی [[مسلمانان]] متنفذ یمن، اعم از [[ایرانیان]] (اَبناء) و [[عربها]] [[نامه]] نوشت و سرانجام، پس از گذشت دو تا چهار ماه از آغاز این فتنه، یک یا چند [[روز]] پیش از [[رحلت پیامبر]]{{صل}}، اسود کشته شد و خبر کشته شدنش چند روز پس از [[درگذشت پیامبر اکرم]]{{صل}} به [[مدینه]] رسید،<ref> بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۵ـ۱۰۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۴ـ۱۸۷، ۲۲۹ـ۲۴۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۱۷ـ۳۱۸، ۳۳۶ـ۳۴۱، ۳۷۸؛ قس یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۰.</ref> اما مسیلمه و طلیحه به [[شورش]] خود ادامه دادند. [[طُلَیْحَة بن خُوَیْلِد بن نَوفَل]]، دیگر [[مدعی پیامبری]]، منسوب به [[قبیله بنی اسد بن خُزَیمه]] بود.<ref> ابن اثیر، اُسدالغابة فی معرفة الصحابه، ج ۳، ص۹۵، ۱۰۴.</ref> او نیز چند بار در [[حمله]] به مدینه شرکت کرده بود.<ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب المغازی، ج ۱، ص۳۴۰ـ۳۴۳، ج ۲، ص۴۷۰.</ref> در [[سال نهم هجری]]، او همراه هیئتی از [[بنی اسد]] به مدینه و نزد پیامبر اکرم{{صل}} رفت و [[مسلمان]] شد،<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۹۲.</ref> اما به هنگام [[بیماری پیامبر]]{{صل}}، [[ادعای نبوت]] کرد و [[مردم]] عامی از وی [[پیروی]] کردند. او پسر برادرش را نزد [[پیامبر]]{{صل}} فرستاده و او را به [[صلح]] [[دعوت]] نمود. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۶.</ref> پس از درگذشت آن [[حضرت]]، [[طلیحه]] [[پیمان]] [[شکست]] و با کمک [[عیینة بن حصن]] و با [[حمایت]] [[بنی اسد]] و غَطَفان و [[همراهی]] قبیلۀ [[بنی‌فزاره]] و بخشی از [[قبایل]] بنی‌طیء و [[بنی‌عامر]] در نجد و شمال شرقی [[مدینه]] [[شورش]] خود را گسترش گسترش داد.


[[نمایندگان]] این قبایل از [[ابوبکر]] خواستند آنان را از [[پرداخت زکات]] معاف کند، اما ابوبکر نپذیرفت. به دنبال آن، [[نفوذ]] طلیحه بیشتر شد و غائله او و طرفدارانش در ناحیه نَجد بالا گرفت. ازاین رو، ابوبکر، خالدبن ولید را به مقابله با آنان فرستاد. [[نبرد]] نهایی خالد با طلیحه و طرفدارانش در [[سال ۱۱ هجری]] در بُزاخه، -آبگیری متعلق به بنی اسد در ناحیه نجد،- روی داد که به [[شکست]] طلیحه و فرار او به [[شام]] منجر شد. ابوبکر [[تصمیم]] داشت برخی اسرای این [[جنگ]] (از جمله [[عُیَیْنة بن حِصن فَزاری]]، از سران [[قبیله]] غَطَفان، و [[قُرَّة بن سَلَمة بن هُبَیْره قُشَیری]]، [[رئیس]] [[بنی عامر بن صَعصَعه]]) را به [[قتل]] برساند، اما در پی اظهار [[توبه]] یا [[مسلمانی]]، آنها و همراهانشان را [[عفو]] کرد. طلیحه نیز بعداً توبه نمود و در دوره [[خلافت عمر بن خطاب]] به مدینه رفت و اظهار مسلمانی نمود.<ref> محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۴۹، ۶۹ـ۱۰۱؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۵ـ۹۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۴ـ۱۸۶، ۲۴۱ـ ۲۴۲، ۲۴۴، ۲۵۳ـ۲۶۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۴۲ـ ۳۴۸؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> [[بنی عامر بن صعصعه]] که در حوالی بزاخه می‌‌زیستند و به رغم [[نصیحت]] سالارشان، [[قُرّة بن سَلَمه]]، در شورش طلیحه با وی [[همراهی]] کرده بودند، پس از [[شکست]] [[طلیحه]]، به [[اسلام]] بازگشتند و همچون دیگر اهالی بزاخه ([[بنی اسد]] و [[غطفان]]) با [[خالد بن ولید]] [[بیعت]] کردند. با وجود این، خالد برخی از آنها را به [[جرم]] اعمالشان در هنگام [[ارتداد]]، برخلاف [[احکام اسلامی]]، [[مُثله]] کرد، با [[آتش]] سوزاند، سنگسار کرد، از بالای [[کوه]] انداخت، وارونه در [[چاه]] آویزان، یا تیرباران کرد.
==[[عقاید]] [[جاهلی]] [[بنی کنانه]]==
[[کنانی‌ها]] همچون بسیاری دیگر از [[قبایل عرب]] شبه جزیره در ایام جاهلی به [[پرستش]] [[بت]] روی آورده بودند. بت "[[عُزّی]]" به [[قریش]] و [[کنانه]] اختصاص داشت و از آن به بزرگی یاد می‌‌کردند.<ref> ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص۵۵؛ ازرقی، اخبار مکه، ج ۱، ص۱۲۶؛ ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص۲۷۲.</ref> ضمن این که پرستش بت "[[سُواع]]" در منطقه نعمان<ref> ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۳۱۶؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص۲۵۵؛ زرکلی، الأعلام، ج ۵، ص۲۳۴.</ref> و [[عبادت]] "[[هُبَل]]"<ref> ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۳۱۸؛ زرکلی، الأعلام، ج ۵، ص۲۳۴.</ref> هم در میان [[مردم]] ‌‌کنانه مرسوم بود. برخی، از [[خزیمه]] جد کنانه به عنوان نخستین کسی که بت [[هبل]] را درون [[کعبه]] [[نصب]] کرد، نام برده‌اند.<ref> ابن کلبی، الاصنام، ص۲۸.</ref> همچنین، گفته شده که مالک و ملکان، [[پسران]] [[کنانه]]، در محل سکونت خود بتی به نام "سعد" داشتند<ref> ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص۵۳.</ref> این در حالی است که بر اساس برخی دیگر از گزارشات، این بت از آنِ بنی‌‌بکر بن کنانه بوده است.<ref> یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص۲۵۵.</ref> بنی کنانه بمانند دیگر [[اعراب]] به وقت [[موسم حج]]، پیش از حرکت به سوی [[مکه]] نزد بت خود می‌‌رفتند و پس از انجام [[نیایش]]، تلبیه گویان عازم مکه می‌‌شدند. تلبیه خاص بنی کنانه {{عربی|لبيك اللهم لبيك للهم لبيك، اليوم يوم التعريف، يوم الدعاء والوقوف"}} بود.<ref> یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص۲۵۵.</ref>


حداقل برخی از این مجازاتها، همچون [[سوزاندن]] با آتش، به دستور [[ابوبکر]] بوده است. [[عَلقَمة بن عُلاثَه کلابی]]، از سران [[بنی عامر]] که [[مسلمان]] شده و در [[زمان پیامبر]]{{صل}} از اسلام برگشته بود، پس از [[غزوه طائف]] به [[شام]] گریخت و پس از [[وفات پیامبر]]{{صل}}، گروهی از بنی عامر را گرد خود آورد. ابوبکر عده‌ای را به [[جنگ]] او فرستاد، [[علقمه]] گریخت و بعداً باز مسلمان شد.<ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۸۴ ـ۸۶، ۹۶ـ۱۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۵۵ـ۲۵۶، ۲۶۱ـ ۲۶۲؛ ابن عبدالبَرّ، التمهید لمافی المُوطَّأ من المعانی و الاسانید، ج ۵، ص۳۱۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۴۷، ۳۴۹ـ۳۵۰.</ref> پس از [[جنگ بزاخه]]، افراد فراری [[قبایل عرب]] همچون غطفان، طَیّ، [[سُلَیم بن منصور]] و [[هَوازِن]] در ظَفَر/ ظُفْر (جایی در راه [[بصره]] به [[مدینه]]) به ام زِمْل سَلمی، دختر مالک بن حُذَیفة بن [[بدر]] فَزاری که [[مرتد]] شده بود، پیوستند. عده بسیاری به وی پیوستند و او، آنان را به جنگ با [[مسلمانان]] برانگیخت. در [[جنگی]] که بین آنان به [[فرماندهی]] خالد بن ولید در گرفت، ام زمل و یکصد مرد از یارانش در اطراف شترش، کشته شدند و خالد طی نامه‌ای، ابوبکر را از این [[پیروزی]] با خبر کرد.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۶۳ـ۲۶۴؛ یاقوت حموی، ذیل «حَوْأَب» و «ظفر»؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۵۰.</ref> در همین دوره، وقتی خالد بار دیگر برای جنگ با [[طلیحه]] و [[بنی اسد]] حرکت کرد، عده‌ای از بنی سُلَیم بن منصور از [[دین]] برگشتند و به سرکردگی فُجاءَه [[بُجَیر بن ایاس بن عبداللّه بن عبد یالیل سُلَمی]]، که به بهانه [[جنگ با مرتدان]] از [[ابوبکر]] [[سلاح]] گرفته بود، در جِواء (جایی در صَمّان مجاور دَهناء، و به قولی از نواحی یمامه) مستقر شدند. فجاءه، [[نَجَبة بن ابی مَیثاء]] را فرستاد تا به [[مسلمانان]] [[قبایل]] سُلَیم و [[عامر]] و [[هَوازن]] [[حمله]] کند. ابوبکر گروهی را (به قولی، به سرکردگی خالد) برای [[جنگ]] با وی روانه کرد. فجاءه [[اسیر]] شد و به دستور ابوبکر، وی را بیرون [[مدینه]]، زنده در [[آتش]] سوزاندند.<ref> محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۷۵ـ۸۱؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۶۴ـ۲۶۵؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> این مجازات‌ها، گرچه با [[نص قرآن]] {{متن قرآن|إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ}}<ref>«کیفر کسانی که با خداوند و پیامبرش به جنگ برمی‌خیزند و در زمین به تبهکاری می‌کوشند جز این نیست که کشته یا به دار آویخته شوند یا دست‌ها و پاهایشان ناهمتا بریده شود یا از سرزمین خود تبعید گردند؛ این (کیفرها) برای آنان خواری در این جهان است و در جهان واپسین عذابی سترگ خواهند داشت» سوره مائده، آیه ۳۳.</ref> و سیرۀ معروف [[پیامبر]]{{صل}} <ref> بخاری، صحیح، ج۴، ص۷- ۸.</ref> دربارۀ [[کیفر]] [[محاربان]] در تضاد بود و مورد [[اعتراض]] صحابه‌ای مانند [[عمر بن خطاب]] قرار گرفت، اما با تأکید ابوبکر بر این که خالد [[شمشیر]] [[انتقام]] [[خدا]] از [[کافران]] است، مورد [[حمایت]] قرار گرفت.<ref> صنعانی، المصنَّف، ج ۵، ص۲۱۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۳۹۶.</ref>  
از دیگر [[اعتقادات]] بنی کنانه در [[عهد]] جاهلی [[اعتقاد]] به [[فرزند داشتن]] [[خداوند]] بود. آنان [[فرشتگان]] را [[دختران]] خداوند می‌‌پنداشتند. خداوند با [[نزول آیه]] {{متن قرآن|وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُمْ مَا يَشْتَهُونَ}}<ref>«و دختران را برای خداوند می‌پندارند- پاکاکه اوست- و برای خودشان آنچه خود می‌خواهند» سوره نحل، آیه ۵۷.</ref> ضمن اشاره به این اعتقاد نادرست، خود را از داشتن فرزند [[منزه]] دانسته است.<ref> قرطبی، تفسیر قرطبی، ج ۱۰، ص۱۱۶.</ref>


پس از [[فتنه]] طلیحه در نجد، مُسَیْلَمة بن ثُمامَه معروف به [[مسیلمه کذاب]]، از [[طایفه]] بنی حَنیفه [[ادعای نبوت]] کرد و در یَمامه [[شورش]] کرد.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۴، ص۲۴۰.</ref> مسیلمه در سال ۹ یا ۱۰ [[هجری]]، به همراه بزرگان طایفه‌اش از یَمامه به مدینه نزد پیامبر{{صل}} رفت<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۷۳، ۳۱۶؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۴۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۳۷.</ref> و [[اظهار اسلام]] کرده بود،<ref> یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۰.</ref> اما پس از بازگشت، خطاب به [[بنی حنیفه]] گفت: آنها از نظر [[جمعیت]] و وسعت [[سرزمین]] بر [[قریش]] [[برتری]] دارند. پس از آن، [[ادعای نبوت]] کرد و گفت: محمد او را در [[پیامبری]] [[شریک]] خود قرار داده است و [[جبرئیل]] بر او نازل می‌‌شود<ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۳۱۷؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۸۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۳۸، ۲۸۲ـ۲۸۶؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> وی طی نامه‌ای به [[پیامبر خدا]]{{صل}}، خود را صاحب نیمی از [[زمین]] و شریک در پیامبری معرّفی کرد.<ref> ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۳ و ۴، ص۶۰۰.</ref> [[رسول خدا]]{{صل}} در آخر [[سال دهم]]، در نامه‌ای به [[مسیلمه]]، خود را پیامبر خدا و مسیلمه را [[دروغگو]] خواند.<ref> ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۴، ص۲۴۷.</ref> به دنبال [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}}، مسیلمه [[یاران]] بسیاری از [[بنی حنیفه]] (به روایتی چهل هزار تن) گرد آورد. نخستین [[سپاهیان]] اعزامی [[ابوبکر]] از مسیلمه [[شکست]] خوردند. پس از آن، [[ابوبکر خالد بن ولید]] را برای [[نبرد]] با وی روانه کرد. سرانجام در [[جنگی]] سخت در سال ۱۱ هجری و به قولی ۱۲ [[هجری]]، عده بسیاری از دو طرف ازجمله خود مسیلمه، کشته شدند. خالد، یمامه را فتح کرد و اهالی این منطقه با [[پذیرش اسلام]]، [[زکات]] پرداختند.<ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۹ـ۱۴۶؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۸۷ـ۹۳؛ یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۰ـ۱۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۸۱ـ ۳۰۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۶۰ـ۳۶۷؛.</ref>  
بنی‌‌کنانه همچنین بر این امر [[اصرار]] داشتند که [[خداوند]] با [[جنیّان]] [[ازدواج]] کرد و حاصل آن دخترانی به نام [[ملائکه]] است.<ref> قرطبی، تفسیر قرطبی، ج ۱۵، ص۱۳۴ ـ ۱۳۵.</ref> این [[اعتقاد]] نیز با [[نزول]] [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|وَجَعَلُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا وَلَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ}}<ref>«و میان او  و پریان، خویشی نهادند و بی‌گمان پریان می‌دانند که آنان را (برای حسابرسی) حاضر می‌آورند» سوره صافات، آیه ۱۵۸.</ref> از سوی خداوند [[نفی]] گردید.<ref> علامه طباطبایی، المیزان، ج ۱۷، ص۱۷۳؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.</ref>  


اُمّ صادر سَجاح، زنی منسوب به دو [[قبیله]] بزرگ [[تمیم]] و تَغْلِب، از دیگر [[مدعیان پیامبری]] بود که پس از [[رحلت پیامبر اسلام]]{{صل}}، در میان [[بنی تغلب]] در جزیره، ناحیه شمال [[عراق]]، [[ادعای پیامبری]] کرد. او [[کاهن]] بود و [[مسیحیت]] را از نصارای بنی تغلب فرا گرفته بود و سخنانی با سجع [[کاهنان]] و به [[پندار]] خود، به [[تقلید]] [[قرآن]] می‌‌گفت و [[تعصبات قومی]] را برمی‌انگیخت. سجاح، طرفداران بسیاری از [[بنی تمیم]] و [[بنی تغلب]] جذب کرد و به [[یاری]] آنان، با برخی [[قبایل]] اطراف جنگید. او به قصد [[حمله]] به [[مدینه]] و [[جنگ]] با [[ابوبکر]] تا "نِباج" (بین [[بصره]] و یمامه) پیش رفت، اما [[شکست]] خورد و [[سرزمین]] بنی تمیم را ترک کرد و برای حمله به یمامه و [[مسیلمه]] [[کذّاب]] حرکت کرد. مسیلمه با سجاح [[متحد]] شد و با وی [[ازدواج]] کرد تا به کمک قبایل خود بر همه [[عرب]] مسلط شوند و سجاح [[پیغمبری]] او را پذیرفت. پیوند سجاح و مسیلمه سه [[روز]] بیشتر دوام نیاورد و در پی [[لشکرکشی]] [[خالد بن ولید]] و کشته شدن مسیلمه، [[سپاه]] آنها پراکنده شد. سجاح بعد از شکست، به [[دیار]] خود –جزیره- بازگشت و احتمالاً در ۵۳ [[هجری]] در بصره درگذشت.<ref> بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۹ـ۱۰۰؛ یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۶۹ـ۲۷۵؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref>  
==[[آداب و سنن]] [[جاهلی]] این [[قبیله]]==
در کنار [[اخلاق]] [[رذیله]] و [[صفات نکوهیده]]، [[عرب جاهلی]] –از جمله کنانیان- از [[صفات نیک]] و [[سجایای اخلاقی]] ممتازی نیز برخوردار بودند که از جمله آنان می‌‌توان به [[خصلت]] [[پسندیده]] "[[بخشندگی]]" اشاره کرد. چندان که منابع، از [[سُلَمی بن نَوْفل]] از [[بنی‌‌دُیِل]] در شمار بخشنده‌‌ترین عرب‌های جاهلی (اجواد الجاهلیه) یاد کرده‌اند.<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۱۱؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۴۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۰۷.</ref> "مهمان نوازی" هم از دیگر [[ویژگی‌های اخلاقی]] [[کنانی‌ها]] در ایام [[جاهلیت]]، بود. بر پایه [[نقلی]]، ‌‌بنی‌‌کنانه رسم مهمان [[دوستی]] را از [[حضرت ابراهیم]]{{ع}} به [[ارث]] برده<ref> قرطبی، تفسیر قرطبی، ج ۱۲، ص۳۱۷.</ref> و [[تنهایی]] [[خوردن و آشامیدن]] را بر خود [[حرام]] کرده بودند. آنان چون سفره‌‌ای می‌‌گستراندند، آن‌‌قدر می‌‌ماندند تا مهمانی برسد. [[پس از ظهور اسلام]]، خداوند، با نزول این فقره از [[آیه]] {{متن قرآن|لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُمْ مَفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعًا أَوْ أَشْتَاتًا فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ}}<ref>«بر نابینا و بر لنگ و بر بیمار و بر شما گناهی نیست که از (خوراک و آذوقه) خانه‌های خویش بخورید یا از خانه‌های پدرانتان یا خانه‌های مادرانتان یا خانه‌های برادرانتان یا خانه‌های خواهرانتان یا خانه‌های عموهایتان یا خانه‌های عمّه‌هایتان یا خانه‌های دایی‌هایتان یا خانه‌های خاله‌هایتان یا آن خانه‌ای که کلیدش را در اختیار دارید یا (خانه) دوستتان؛ نیز (بر شما گناهی نیست) در اینکه با هم یا پراکنده غذا بخورید پس چون به هر خانه‌ای در آمدید به همدیگر درود گویید، درودی خجسته پاکیزه از نزد خداوند؛ بدین گونه خداوند آیات را برای شما روشن می‌دارد باشد که خرد ورزید» سوره نور، آیه ۶۱.</ref> ایشان را در عمل به این [[رفتار]] مخیر کرد. غالب گزارش‌های موجود، [[نزول]] این [[آیه]] را درباره بنی‌‌کنانه یا از [[قبایل]] آن دانسته‌‌اند. <ref> طبری، جامع‌‌البیان، مج ۱۰، ج ۱۸، ص۲۲۸؛ ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج ۸، ص۲۶۴۹؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.</ref>


دسته‌ای دیگر از شورشی‌ها قبایلی بودند که «تاج شاهی بر سر نهادند» و کسانی بودند که مشخصاً وجهی [[سیاسی]] ـ [[عقیدتی]] دربارۀ [[حکومت مدینه]] داشتند. نمونۀ شاخص آن [[قبیلۀ کنده]] به [[رهبری]] [[اشعث]] بن قَیس بود. آنان به‌عنوان [[جانشینان]] [[ملوک]] [[حیره]] از جنوب [[عراق]] تا [[بحرین]] خود را سزاوار [[جانشینی]] می‌دانستند. <ref> یعقوبی، تاریخ، ترجمه، ج ۲، ص۴-۱۶.</ref>  
==[[کنانی‌ها]] و تعامل با [[دین مبین اسلام]]==
با آغاز [[دعوت الهی]] [[نبی خاتم]]{{صل}} و با توجه به محدوده جغرافیایی محل سکونتشان، برخی از [[مردم]] بنی‌‌کنانه در سلک نخستین کسانی قرار گرفتند که [[دعوت]] [[رسول خدا]]{{صل}} را [[اجابت]] کردند و به ایشان [[ایمان]] آوردند. از جمله این افراد، [[ابوذر غفاری]] بود که [[نخستین مسلمان]] از این [[قبیله]] و چهارمین ایمان آورنده به [[پیامبر]]{{صل}} [[لقب]] گرفت.<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۲۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص‌‌۱۲۴ - ۱۲۸.</ref> همچنین «ایاس»، «خالد»، [[عاقل]] و [[عامر]] پسران [[بکیر]]، از قبیله بنی‌‌لیث، از دیگر [[مسلمانان]] نخستین [[کنانی]] بودند که در [[مکه]] و در مخفیگاه "دار ارقم" به [[جمع]] [[مسلمین]] پیوستند.<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۰۳ ـ ۲۰۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۹۸ ـ ۹۹.</ref>  


==[[امتناع]] کنندگان از [[پرداخت زکات]]==
پس از [[هجرت پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] نیز، افراد معدودی از [[قبایل]] [[کنانی]] به [[اسلام]] روی آوردند، چندان‌‌که آورده‌‌اند: مردی از [[کنانه]] که در [[مکه]] به [[دین اسلام]] در‌‌آمده بود، پس از [[هجرت]] [[نبی اکرم]]{{صل}} از مکه، به قصد [[دیدار]] آن [[حضرت]]، رهسپار [[مدینه]] شد؛ اما [[اجل]] مهلتش نداد و وی در میانه راه [[جان]] به جان آفرین [[تسلیم]] نمود. [[مرگ]] او دستمایه برخی از [[مردم]] قومش که هنوز در [[شرک]] و [[کفر]] مانده بودند، گردید و آنان از روی [[تمسخر]] و [[استهزا]] گفتند: «نه به آنچه می‌‌خواست رسید و نه در میان [[قوم]] خود ماند تا دفنش کرده، برایش [[عزا]] برپا کنند». [[خداوند]] نیز در پاسخ به آنان، [[آیه]] {{متن قرآن|وَمَنْ يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَسَعَةً وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا}}<ref>«و هر کس در راه خداوند هجرت گزیند، در زمین سرپناه‌های فراوان و گستردگی (در روزی) خواهد یافت و هر که از خانه خویش برای هجرت به سوی خداوند و پیامبرش برون آید سپس مرگ او را دریابد؛ بی‌گمان پاداش او بر عهده خداوند است و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره نساء، آیه ۱۰۰.</ref> را نازل فرمود.<ref> طبری، جامع‌‌البیان، مج ۴، ج ۵، ص۳۲۶.</ref> همچنین در گزارشی از [[عزم]] شماری از [[کنانی‌ها]] جهت [[پذیرش اسلام]] خبر داده شده، آمده است که برخی از آنان نزد نبی اکرم{{صل}} رفتند تا اسلام آورند؛ اما گروهی راه را بر ایشان بسته، آنها را کشتند و اموالشان را به [[غارت]] بردند. این رویداد، [[نزول آیه]] {{متن قرآن|إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ}}<ref>«کیفر کسانی که با خداوند و پیامبرش به جنگ برمی‌خیزند و در زمین به تبهکاری می‌کوشند جز این نیست که کشته یا به دار آویخته شوند یا دست‌ها و پاهایشان ناهمتا بریده شود یا از سرزمین خود تبعید گردند؛ این (کیفرها) برای آنان خواری در این جهان است و در جهان واپسین عذابی سترگ خواهند داشت» سوره مائده، آیه ۳۳.</ref> را در پی داشت.<ref> ر. ک. ابوالفتوح رازی، روض‌‌الجنان، ج ۶، ص۳۵۵.</ref>  
به جز [[مدعیان پیامبری]] و از [[دین]] برگشتگان، برخی افراد و قبایل به [[دلایل]] [[اعتقادی]]، سیاسی و قومی حاضر به پذیرش حکومت مدینه نبودند. به دنبال سر باز زدن [[بنی هاشم]] و برخی از بزرگان [[صحابه]] از [[بیعت با ابوبکر]]، برخی [[قبایل عرب]] نیز از [[بیعت]] با وی [[سرپیچی]] کردند و از این رو، [[مرتد]] شناخته شدند. در آن میان، کسانی بودند که ابوبکر را قبول نداشتند و خواهان [[حکومت فردی]] از [[اهل بیت پیامبر]]{{عم}} بودند. آنها می‌‌گفتند [[ابوبکر]] هیچ عهدی با آنان ندارد و [[اطاعت]] و [[بیعت]] او بر آنان [[واجب]] نیست و براین اساس، از [[پرداخت زکات]] [[امتناع]] نمودند.<ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۱ـ۱۷۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۴۷ـ۴۸.</ref> گروهی نیز ابوبکر را دارای صلاحیت و ویژگی‌های لازم برای [[جانشینی پیامبر]]{{صل}} نمی‌دیدند و پرداخت زکات را از عهده خود ساقط می‌‌دانستند.<ref> ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص۱۸۷.</ref> چنان که، [[بنی سعد]] که [[زکات]] [[اموال]] خود را برای تحویل به [[پیامبر]]{{صل}} به سالار خود، [[زِبْرِقان بن بدر تمیمی]] داده بودند، پس از [[درگذشت پیامبر]]{{صل}}، از [[زبرقان]] خواستند آن را به ایشان بازگرداند. [[بنی عامر بن صَعْصَعه]] هم خود را از ابوبکر به زکات شایسته‌تر می‌‌دانستند.<ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۶۸، ۸۵.</ref> همچنین پس از به [[خلافت]] رسیدن ابوبکر، [[مسلمانان]] منطقه حَضَرمَوت [[یمن]] ([[قبیله]] [[کِنده]]) به دو گروه تقسیم شدند. برخی علاوه بر [[پذیرش اسلام]] و [[اقامه نماز]]، [[زکات]] می‌‌پرداختند، اما عده‌ای دیگر از پرداخت زکات خودداری کردند.<ref> دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> با اعلام دریافت زکات از سوی [[زیاد بن لَبید]] که از سوی پیامبر{{صل}} و سپس ابوبکر، عامل جمع‌آوری زکات در این منطقه بود، [[مردم]]، برخی با [[خشنودی]] و برخی با [[ناخشنودی]]، زکات اموال خود را تحویل می‌‌دادند. نقل است روزی [[جوانی]] یکی از شتران مورد علاقه خود را به عنوان «زکات» تحویل داد، اما چندی بعد با [[توسّل]] به یکی از بزرگان کنده، به نام [[حارثه بن سراقه]]، از زیاد خواست که آن را پس دهد و شتر دیگری بگیرد.<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۱۶۹-۱۷۰.</ref> [[حارثه]] تقاضای [[جوان]] را به زیاد رساند، اما زیاد با ردّ درخواست وی، او را متّهم به [[کفر]] نمود.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۳۲.</ref> او وقتی سرسختی زیاد را دید، خود شتر را گرفت و به [[جوان]] برگرداند و به او گفت: «اگر کسی با تو سخنی گفت، بینی او را با [[شمشیر]] بزن» [[حارثه]] [[انگیزه]] خود را از [[مخالفت]] آشکار کرد و با [[صراحت]] گفت: ما در [[زمان حیات پیامبر]]{{صل}}، فرمانبر او بودیم. امروز نیز اگر مردی از [[اهل بیت]] او جانشینش گردد، از او [[فرمان]] خواهیم برد. اما [[ابن ابی قحافه]] ([[ابوبکر]]) بر عهده ما هیچ [[بیعت]] و طاعتی ندارد. او با سرودن اشعاری، [[نافرمانی]] خود و قبیله‌اش را به ابوبکر اعلام کرد:
{{شعر}}
{{ب|''اَطَعْنا رسولَ اللّهِ اذ کانَ وسطَنا''|2=''فیا عجباً ممّن یُطیع ابابکر''}}
{{ب|''و ما لبنی تیم بن مُرّة اِمرَةٌ''|2=''علینا و لاتلکَ القبائلُ من الأسر''}}
{{ب|''لِانَّ رسولَ اللّهِ اَوْجَبَ طاعةً''|2=''واولی بمااستولی علیهِم من الأمر''<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۰؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۷.</ref> }}
{{پایان شعر}}


حارثه بر دو چیز تأکید داشت: یکی [[شایسته]] نبودن [[بنی تیم]] برای [[فرمان روایی]] و دیگر این که خود [[پیامبر]]{{صل}} فرمان بری از فرد معیّن را [[واجب]] کرده است. زیاد با شنیدن این اشعار، با متهم نمودن آنها به [[کفر]] و [[ارتداد]]، آنان را به [[جنگ]] [[دعوت]] کرد. [[تهدید]] زیاد موجب [[خشم]] طوائف کنده گردید. تمام مخالفت[[کنده]] به دلیل دو چیز بود: یکی باج و [[رشوه]] انگاشتن [[زکات]]، و دیگری کنارزدن اهل بیت{{صل}} و [[خلافت ابوبکر]].
کنانیان [[مسلمانی]] که در [[مدینه]] ساکن بودند حضوری فعال در وقایع و حوادث دوران [[نبوی]]{{صل}} داشتند که از آن جمله می‌‌توان به شرکت آنان در [[غزوات]] و جنگ‌هایی نظیر نبردهای [[خیبر]]،<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۲۹ ـ ۱۳۰، ۱۳۴.</ref>[[حنین]]،<ref> ابن سلّام، النسب، ص۲۲۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۳۰.</ref> [[فتح مکه]]<ref> واقدی، المغازی، ج ۲، ص۸۲۰.</ref> و چندین [[غزوه]] و سریه دیگر اشاره کرد. [[اعتماد]] [[رسول خدا]]{{صل}} به بعضی از آنان چنان بود که وقتی برای [[حج]] یا غزوه‌‌ای به بیرون از مدینه می‌‌رفت، از برخی چهره‌های [[کنانی‌ها]] در سمت [[جانشینی]] خود استفاده می‌‌کرد که [[عویف بن أضبط]]،<ref> ابن اثیر، اسدالغابه، ج ۴، ص۱۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج ۴، ص۶۱۹.</ref> [[کلثوم بن حصین]]<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۲۲۶؛ ابن سلّام، النسب، ص۲۲۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۳۰ ـ ۱۳۱.</ref> و [[سباع بن عرفطه]]<ref> احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۲، ص۳۴۵؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج ۲، ص۳۳.</ref> از جمله این افراد بودند. [[حضرت]] همچنین از برخی [[مسلمانان]] [[کنانی]] برای اجرای مأموریت‌های ویژه کمک گرفت که از جمله آن می‌‌توان به [[عمرو بن امیه ضمری]] که رسول خدا{{صل}} او را برای مأموریت‌هایی نظیر [[قتل]] [[ابو سفیان]]، [[دعوت]] [[نجاشی]] به [[اسلام]]، استقبال از [[سپاه]] [[جعفر بن ابی طالب]]، برگرداندن جنازه [[خبیب بن عدی]] از [[یاران پیامبر]]{{صل}} و... به کار گرفت، اشاره کرد. <ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۱۶؛ ابن سلّام، النسب، ص۲۲۲؛ بلاذری، انساب‌‌الاشراف، ج ۱۱، ص۱۲۰ ـ ۱۲۱.</ref> حضرت همچنین، در جریان فتح مکه در [[سال هشتم هجری]]، [[ابوجعد ضمری]] را برای فراخوانی قومش جهت مشارکت در این [[جنگ]] به میان قبیله‌‌اش اعزام کرد. <ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۲۲؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.</ref>


اشعث نیز با دعوت [[قبیله]] خود به [[وحدت]] کلمه، گفت: از دادن زکات خودداری کنید؛ زیرا من می‌‌دانم [[عرب]] از قبیله «بنی تیم» (ابوبکر) [[پیروی]] نخواهد کرد و [[بنی هاشم]] را رها نمی‌کند او در اشعاری گفت: اگر [[قریش]] [[آل محمد]]{{صل}} را کنار بگذارد و [[فرمانروایی]] را به ابوبکر بدهد، ما [[قبیله کنده]] از او به فرمانروایی شایسته [[تریم]].<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱-۱۷۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج ۱، ص۴۷-۴۸؛ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر{{صل}}"، علی غلامی دهقی، ص۳۴.</ref> به نظر می‌‌رسد [[اشعث بن قَیس]]، [[رئیس]] کنده، مخالفتی با [[اسلام]] نداشت و ضمن تردید در [[بیعت با ابوبکر]] (که به تیره بنی تَیْم [[قریش]] منسوب بود)، گفت: [[عرب]] جز به [[جانشینی]] فردی از تیره [[بنی هاشم]] (بزرگان [[مکه]]) [[رضایت]] نمی‌دهد و اگر قرار باشد [[جانشینی پیامبر]]{{صل}} از بنی هاشم خارج شود، خود آنان ([[قبیله کنده]]) که از [[خاندان]] شاهان ([[ملوک]] کنده) بوده‌اند، بدان [[منصب]] سزاوارتر از دیگران اند<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۱۶۷ـ۱۶۹، ۱۷۱ـ۱۷۶؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۴۵ـ۴۸.</ref> زیاد با [[مشاهده]] این وضعیت، نزد [[قبیله]] [[بنی ذهل بن معاویه]] از [[قبایل]] کنده رفت و آنها را به [[پیروی]] از [[ابوبکر]] [[دعوت]] نمود. یکی از بزرگان آنها به نام [[حارث بن معاویه]] در جواب او گفت: تو ما را به سوی مردی (ابوبکر) دعوت می‌‌کنی که هیچ عهدی بر ما یا شما ندارد. چرا شما [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} را کنار گذاشتید، درحالی که به [[خلافت]] سزاوارترند، در حالی که [[قرآن]] می‌‌فرماید:  {{متن قرآن| وَالَّذِينَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنكُمْ وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ }}<ref>«و کسانی که پس از آن ایمان آورده و هجرت گزیده و همراه شما جهاد کرده‌اند از شمایند و در کتاب خداوند خویشاوندان (در ارث‌بری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند؛ بی‌گمان خداوند به هر چیزی داناست» سوره انفال، آیه ۷۵.</ref>  شما خلافت را از اهل بیت پیامبر{{صل}} دور نکردید، مگر به خاطر حسادتی که به آنها داشتید. من نمی‌توانم [[باور]] کنم که [[پیامبر]]{{صل}} از [[دنیا]] برود و کسی را برای پیروی [[منصوب]] نکرده باشد. از پیش ما برو؛ زیرا تو به چیزی دعوت می‌‌کنی که [[رضای خدا]] در آن نیست. او در اشعاری، [[اعتقادات]] خود را به [[صراحت]] بیان کرد. علاوه بر [[حارث]]، [[عرفجه بن عبدالله]] نیز سخنانی مشابه او بیان کرد و گفت: زیاد را بیرون کنید؛ زیرا صاحب او (ابوبکر) [[شایسته]] خلافت نیست و [[مهاجران]] و [[انصار]] به امور [[امّت]] از خود پیامبر{{صل}} آگاه‌تر نیستند. ابوبکر خلافت را به [[ستم]] تصاحب کرده، چون از [[نزدیکان پیامبر]]{{صل}} نیست و باید آن را رها کند.<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱-۱۷۶؛ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر{{صل}}"، علی غلامی دهقی، ص۳۴. نیز ر. ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۷-۲۳۰.</ref>  
در مقابل این دسته از [[کنانی‌ها]]، بخش اعظم این [[قبیله]] ضمن رد [[پذیرش اسلام]]، در رویارویی‌ای مستقیم و آشکار با [[دعوت]] [[رسول خدا]]{{صل}} و مقابله با [[بنی هاشم]]، با [[قریشیان]] در منطقه [[خیف]] [[کنانه]] هم قسم شدند تا با بنی‌‌هاشم و [[بنی عبدالمطلب]] [[ازدواج]] و [[داد و ستد]] نکنند تا بدین طریق، آنان را مجبور کنند تا [[پیامبر]]{{صل}} را ‌‌تحویل دهند.<ref> بخاری، صحیح بخاری، ج۴، ص۳۳؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۴، ص۴۰۸.</ref>  


[[کندیان]] با مواضع روشن خود، زیاد را بیرون کردند و او به هر قبیله‌ای از [[قبایل]] کنده می‌‌رسید، آنان را به [[پیروی]] از [[خلیفه]] [[دعوت]] می‌‌کرد، اما همگان دعوت او را ردّ می‌‌کردند. [[زیاد بن لَبید]] با دریافت خودداری برخی اهالی از [[پرداخت زکات]]، شبانه از آنجا گریخت و ضمن اشعاری آنان را [[مرتد]] نامید. از پاره ای اشعار و سخنان برخی افراد [[قبیله کنده]] می‌‌توان دریافت که برخی از آنان [[زکات]] را باج می‌‌انگاشتند و پرداخت آن را به [[قریش]] [[بردگی]] می‌‌دانستند. بعضی دیگر از آنان، با کنار زدن [[اهل بیت]]{{ع}} و سپردن [[خلافت]] به [[ابوبکر]] مخالف بودند. پس از [[عصیان]] اهالی حضرموت و خروج [[زیاد بن لبید]] از آنجا، ابوبکر سپاهی چهار هزار نفری به [[فرماندهی]] وی به حضرموت فرستاد. در پی آن، برخی از تیره‌های قبیله کنده، به [[ریاست]] [[اشعث بن قیس]]، اظهار [[پشیمانی]] کردند و حاضر به پرداخت زکات شدند؛ زیرا از [[هجوم]] [[دشمن]] دیرینه شان، [[قبیله مَذحِج]]، واهمه داشتند و نمی‌توانستند هم [[زمان]] در دو [[جبهه]] بجنگند. اما خبر [[سرکوب]] برخی از تیره‌های کنده به دست زیاد بن لبید، باعث [[خشم]] اشعث بن قیس شد و وی به همراه برخی تیره‌ها، نزدیک [[شهر]] "تَریم" با زیاد به مقابله برخاست. سپس زیاد و [[مهاجر بن امیّه مخزومی]] را، که با لشکری به [[یاری]] وی شتافته بود، در [[تریم]] محاصره کرد. ابوبکر ناگزیر نامه‌ای به اشعث نوشت و کوشید با او [[سازش]] کند و حتی برای [[دلجویی]] آنان گفت، عامل خود (زیاد) را برکنار می‌‌کند، اما فرستاده ابوبکر کشته شد و تریم همچنان در محاصره اشعث ماند. برخی [[صحابه]] پیشنهاد کردند که یک سال آنها را از پرداخت زکات معاف دارد، اما ابوبکر [[مخالفت]] کرد و گفت: می‌‌خواهد علی{{ع}} را به [[جنگ]] با آنان اعزام کند. این مسأله با [[مخالفت]] [[عمر]] روبه رو شد و در نهایت، [[عِکرمة بن ابی‌جهل]] به همراه دو هزار نفر به کمک زیاد فرستاده شد.<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۱۹۶-۱۹۸؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۵۶-۵۷.</ref> [[عکرمه]] در مسیرش، ابتدا به دستور [[ابوبکر]]، [[شورش]] [[مردم]] دَبا (از شهرهای عُمان) را که در [[حمایت]] از [[قبیله]] [[یمنی]] کنده [[قیام]] کرده بودند، [[سرکوب]] کرد و آنان را حاضر به [[صلح]] و [[پرداخت زکات]] نمود. سیصد مرد و چهارصد [[زن]] و [[کودک]] نیز [[اسیر]] شدند که ابوبکر می‌‌خواست آنها را به [[قتل]] برساند، اما با توصیه عمر مبنی بر اینکه آنان مسلمانند و از [[اسلام]] برنگشته‌اند، آنها را [[زندانی]] کرد. عکرمه سپس [[اشعث]] را [[شکست]] داد و پس از [[اسارت]]، او را به [[مدینه]] فرستاد. در مدینه، اشعث [[عصیان]] خود را نه به [[انگیزه]] [[ارتداد]] و خودداری از پرداخت زکات، بلکه بر اثر [[اقدام]] زیاد به [[ستم]] و قتل دانست و تقاضا کرد برای [[رهایی]] خود و دیگر اسرای یمنی فدیه بپردازد؛ همچنین، کسانی را که در [[یمن]] اسیر بودند، [[آزاد]] کند و [[یاور]] [[مسلمانان]] باشد. در مقابل، ابوبکر، خواهرش امّ فَروه را به همسری وی درآورد. ابوبکر نیز خواسته‌های وی را پذیرفت و به او [[احسان]] نمود.<ref> محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۸ـ۲۱۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۴۹ـ۶۸.</ref> شورش [[قبیله کنده]] در حضرموت، هم انگیزه [[اقتصادی]] (نپرداختن [[زکات]]) و هم انگیزه [[سیاسی]] (نپذیرفتن [[خلافت ابوبکر]]) داشت و [[نزاع]] عامل [[خلیفه]] با [[پیروان]] اشعث در چهارچوب دسته‌بندی‌های قبیله‌ای روی داد.<ref> دغفوس، دراسات فی التاریخ العربی الاسلامی الوسیط، ص۲۴۵.</ref>
پس از استقرار رسول خدا{{صل}} در [[مدینه]]، به سبب وجود سکونت‌گاه‌های بسیاری از [[قبایل]] کنانه در نزدیکی مدینه و در مسیر کاروان‌های [[تجاری]] [[مکه]] به [[شام]]، [[حضرت]] با این دسته از آنان [[ارتباط]] بیشتری برقرار نمود و از آنجا که آن حضرت در [[اقدامات نظامی]] خود، کاروان‌های تجاری [[قریش]] را مد نظر داشت به ناچار در تعقیب آنها از مناطق مسکونی برخی قبایل [[کنانی]] عبور می‌‌کرد. در همین اعزام‌ها که عمدتاً در سال‌های نخست پس از [[هجرت]] روی داد، قبایل مزبور ([[بنی‌‌مدلج]]، [[بنی ضمره]] و...) با رسول خدا{{صل}} [[پیمان]] عدم تعرض بسته، از [[همراهی]] با قریش روی گردانیدند. بر اساس صلحنامه‌‌ای که میان [[نبی خاتم]]{{صل}} و جمعی از [[بنی کنانه]] در [[غزوه ابواء]] به امضای دو طرف رسید، این دسته از کنانی‌ها [[متعهد]] شدند تا از هرگونه برتری‌‌مالی و نفری نسبت به [[مسلمانان]] بپرهیزند و [[دشمنان اسلام]] را [[یاری]] ندهند<ref> واقدی، المغازی، ج ۱، ص۱۲.</ref> [[همکاری]] نکردن دسته‌‌ای از بنی‌‌کنانه با [[مشرکان قریش]] در [[جنگ بدر]]، [[گواه]] دیگری است بر اینکه آنان از [[دشمنی]] با مسلمانان کناره می‌‌گرفتند.


یکی از جنجالی‌ترین رویدادها در [[جنگ‌های ردّه]]، که موجب [[اعتراض]] به ابوبکر، و بعداً محل مباحثات مذهبی شد، رویداد مربوط به [[مالک بن نُوَیره]] است. مالک که از [[طایفه]] «بنی [[یربوع]]» از قبیله «[[بنی تمیم]]» بود، در [[زمان پیامبر]]{{صل}} اسلام پذیرفت و از سوی آن [[حضرت]]، [[مأمور]] دریافت [[زکات]] [[قبیله]] خود، [[بنی یربوع]] و [[بنی حَنظَله]] گردید. وی پس از [[وفات پیامبر]]{{صل}}، از [[پرداخت زکات]] به [[ابوبکر]] خودداری کرد و [[اموال]] جمع‌آوری شده را میان [[بنی حنظله]] قسمت کرد. به دنبال آن، [[خالد بن ولید]] برای مقابله با مالک به سوی [[سرزمین]] بُطاح حرکت کرد. مالک و یارانش [[تسلیم]] خالد شدند و [[اظهار اسلام]] کردند، اما خالد، -علی رغم [[شهادت]] [[ابوقتاده]] -[[صحابی پیامبر]]{{صل}}- بر مسلمانی‌اش- مالک و جمعی از افراد قبیله وی را برای تسویه حساب شخصی و انگیزه‌های غیر اخلاقی<ref> خود مالک هم وقتی دید خالد [[تصمیم]] دارد او را به [[قتل]] برساند، گفت: «آیا می‌‌خواهی مرا به قتل برسانی، در حالی که مسلمانم و به سوی [[قبله]] [[نماز]] می‌‌خوانم؟» اما خالد باز قسم یاد کرد که او را خواهد کشت. ([[یعقوبی]]، [[تاریخ]] یعقوبی، ج۲، ص۱۳۱) گفت وگوی مالک با خالد در حالی صورت می‌‌گرفت که [[همسر]] او نیز حضور داشت و وقتی [[اصرار]] زیاد خالد را در کشتن او دید، به [[انگیزه]] اصلی خالد اشاره کرد و گفت: «یا خالدُ، بِهذا تَقْتُلُنی؟» (ابوالفداء، المختصر فی [[اخبار]] البشر، ج ۱، ص۲۲۱؛ [[واقدی]]، کتاب الرده، ص۱۰۶؛ [[ابن اعثم]]، الفتوح، ج ۱، ص۱۹-۲۰)
بر پایه خبرهای آمده در ذیل آیه{{متن قرآن|وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که شیطان کردارهای آنان را (در چشمشان) آراست و گفت: امروز هیچ‌یک از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه‌دهنده شمایم  و چون دو دسته رویاروی شدند پشت کرد  و گفت: من از شما بیزارم، من چیزی می‌بینم که شما نمی‌بینید، من از خداوند می‌هراس» سوره انفال، آیه ۴۸.</ref> [[شیطان]] با وسوسه‌‌های خود [[مشرکان قریش]] را برای [[جنگ]] با [[پیامبر]]{{صل}} و پیروانش [[تحسین]] و [[تشویق]] می‌‌کرد. او وقتی که [[مشرکان]] را از [[همکاری]] [[بنی کنانه]] با پیامبر{{صل}} بیمناک دید، خود را به شکل [[سراقة بن مالک]] از سران بنی‌‌کنانه درآورد<ref> ابن کلبی، جمهرة‌‌النسب، ج ۱، ص۲۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص‌‌۱۳۴.</ref> و به مشرکان قریش از بی‌‌طرفی بنی‌‌کنانه در [[جنگ بدر]] [[اطمینان]] داد. وقتی که دو [[سپاه]] در برابر هم قرار گرفتند، شیطان، [[فرشتگان]] بسیاری را دید که برای [[امداد]] [[مؤمنان]] فرود آمده بودند. پس گریخت و از پی وی [[سپاه مشرکان]] از هم گسیخت و درهم [[شکست]]. [[خداوند]] با یادآوری این ماجرا [[آیه]] {{متن قرآن|وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که شیطان کردارهای آنان را (در چشمشان) آراست و گفت: امروز هیچ‌یک از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه‌دهنده شمایم  و چون دو دسته رویاروی شدند پشت کرد و گفت: من از شما بیزارم، من چیزی می‌بینم که شما نمی‌بینید، من از خداوند می‌هراس» سوره انفال، آیه ۴۸.</ref> را نازل فرمود.<ref> طبری، جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص۲۵ ـ ۲۷؛ طبرسی، مجمع‌‌البیان، ج ۴، ص۴۷۷ ـ ۴۷۸؛ بیضاوی، تفسیر بیضاوی، ج ۳، ص۱۱۳.</ref> هر چند احتمال ساختگی بودن چنین اخباری وجود دارد؛ اما من حیث مجموع می‌‌توان پذیرفت که [[پیمان]] برخی [[قبایل]] [[کنانی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} و [[بی‌طرفی]] آنان‌‌ در‌‌ جنگ [[بدر]] موجبات [[نگرانی]] [[قریش]] را فراهم آورده است. [[خداوند]] با [[نزول]] آیه {{متن قرآن|لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ}}<ref>«خداوند شما را از نیکی ورزیدن و دادگری با آنان که با شما در کار دین جنگ نکرده‌اند و شما را از خانه‌هایتان بیرون نرانده‌اند باز نمی‌دارد؛ بی‌گمان خداوند دادگران را دوست می‌دارد» سوره ممتحنه، آیه ۸.</ref> [[مسلمانان]] را از [[نیکی]] و [[انصاف]] نسبت به این گروه منع نکرد.<ref> ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج ۱۰، ص۱۵۶.</ref>علاوه بر بدر، برخی گزارش‌ها هم از حضور [[زنان]]<ref> واقدی، المغازی، ج ۱، ص۲۰۲.</ref> و مردان کنانی در [[سپاه مشرکان]] در [[اُحُد]]<ref> ابن اسحاق، السیرو المغازی، ص۳۲۲ ـ ۳۲۳؛ واقدی، المغازی، ج ۱، ص۲۰۳؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۶.</ref> و نیز گروهی از آنان از جمله [[عمرو بن ‌‌عبدود]]<ref> ابن درید، الاشتقاق، ص۱۱۰.</ref> در [[خندق]]<ref> واقدی، المغازی، ج ۲، ص۴۵۵؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۶؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۱۱۰.</ref> حکایت دارند. همچنین ضمن گزارشی که ذیل آیه {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا}}<ref>«ای مؤمنان! نعمت خداوند را بر خویش به یاد آورید هنگامی که سپاهیانی بر شما تاختند و ما بر (سر) آنان بادی و (نیز) سپاهیانی را که آنان را نمی‌دیدید فرستادیم و خداوند به آنچه انجام می‌دهید بیناست» سوره احزاب، آیه ۹.</ref> آمده، شرکت بنی‌‌کنانه در [[جنگ خندق]] [[تأیید]] می‌‌گردد.
[[ابوزهیر]] [[سعدی]] به این [[واقعیت]] که خالد از قبل، [[دل]] بسته همسر زیبای مالک بود، اشاره دارد:
  عدا خالدٌ بغیاً علیه لِعرسه و کانَ له فیها هوی قبلَ ذلکَ (واقدی، کتاب الرده، ص۱۰۷؛ ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، ج ۱، ص۲۲۱؛ امینی، [[الغدیر]]، ج ۷، ص۱۶۰. نیز ر. ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.)</ref> کشت و و همسرش را به زنی گرفت. این [[اقدام]]، [[اعتراض]] بسیاری از [[صحابه]]، از جمله [[عمر]] را در پی داشت و آنان ضمن [[سرزنش]] خالد به جهت ارتکاب این امر، از ابوبکر خواستند او را برکنار و [[مجازات]] کند. اما اقدام مؤثری از سوی ابوبکر صورت نگرفت. <ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۳ـ۱۰۷؛ ابن شاذان، ص۱۳۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۸ـ۹۹؛ یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۱ـ۱۳۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۷، ۲۴۹، ۲۶۹، ۲۷۶ـ۲۸۰؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر. نیز ر. ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.</ref> بدین ترتیب، مسئلۀ برخورد با مانعین [[زکات]] بخصوص برخورد [[خالد بن ولید]] با [[مالک بن نویره]]، شیخ بنی‌حنظله در بطاح و [[قتل]] مالک توسط خالد، به سرعت تبدیل به یک موضوع [[کلامی]] و بحث‌ برانگیز در [[صدر اسلام]] گردید و ابعاد کلامی موضوع [[نبرد]] با مانعین زکات را گسترده ساخت. به گونه‌ای که بارها در وقایع‌نگاری‌ها و منابع کلامی و [[فقهی]] [[فریقین]] ذیل عنوان مسئلۀ خالد بن ولید مورد بحث قرار گرفت و ردیه‌ها و دفاعیه‌های مختلفی دراین‌باره نوشته شد. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۷۶- ۲۸۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۲۰۲-۲۰۴؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، ج۱، ص۳۵۴-۳۵۶؛ مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۱۲۰.</ref> خالد پس از قتل مالک بن نویره، پاره‌ای از [[قبیله]] [[بنی حنیفه]] به [[ریاست]] [[ثُمامَة بن اُثال]] را که از [[مسیلمه]] [[پیروی]] نکرده و به [[اسلام]] [[وفادار]] مانده بودند،<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۰۴ـ۳۰۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج ۱، ص۴۱۰ـ۴۱۲.</ref> به [[اسارت]] گرفت و به [[مدینه]] برد. بنا به روایتی از [[امام محمد باقر]]{{ع}}، خَوله [[حنفی]] که در شمار این [[اسرا]] بود و بعداً به [[ازدواج]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} درآمد، خطاب به آن [[حضرت]] گفت، مردان قبیله‌اش فقط به سبب هواخواهی از وی (که [[پیامبر]]{{صل}} در [[غدیرخم]] به [[جانشینی]] خود تعیین کرده بود) حاضر نشدند زکات خود را به کسی جز او [[تسلیم]]، و از غیر او [[فرمان برداری]] کنند؛ ازاین رو، [[مرتد]] خوانده شدند و [[خون]] و مالشان [[مباح]] گردید و زنانشان [[اسیر]] شدند.<ref> شاذان قمی، الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات اللّه و سلامه علیه، ص۳۵ـ۳۸؛ کراجکی، التعجب من اغلاط العامة فی مسألة الامامة، ص۱۱۰؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref>


لازم به ذکر است که برخی از همان آغاز، مسئله همسری [[خوله]] با [[حضرت علی]]{{ع}} را دلیلی بر [[رضایت]] [[امام علی]] از [[خلافت ابوبکر]] و خلفای پس از او و [[تأیید]] آنچه به نام [[جنگ‌های ردّه]] انجام شد، گرفته بودند، اما [[امام باقر]]{{ع}} این [[استدلال]] را رد کرد و [[جابر بن عبداللّه انصاری]] نیز به عنوان [[گواه]]، [[سخن امام]] را تأیید و [[حقیقت]] مطلب را بیان نمود.<ref> شاذان قمی، الفضائل، ص۹۹ـ۱۰۱؛ جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة الامام علی{{ع}}: المرتضی من سیرة المرتضی، ج ۱۱، ص۱۷۹ـ۱۹۲.</ref> برخی از [[قبایل عرب]] نیز نمایندگانی به [[مدینه]] فرستادند و پیشنهاد دادند [[نماز]] بخوانند، اما از [[پرداخت زکات]] معاف باشند. [[ابوبکر]] نپذیرفت و توصیه‌های [[عمر]] را که از او خواست یک سال از آنان [[زکات]] نگیرد تا شاید بازگردند، نادیده گرفت. ابوبکر با این استدلال که نماز و زکات جدایی ناپذیرند، [[تهدید]] کرد اگر زکاتی را که به [[پیامبر]]{{صل}} می‌‌پرداختند (اگرچه پای بند شتری باشد)، به وی نپردازند، با آنها خواهد جنگید. این در حالی بود که به [[اعتقاد]] عموم [[صحابه]]، [[امتناع]] از دادن زکات به معنای [[ارتداد]] و [[انکار]] اصل [[دین اسلام]] نبود و نباید مانعین زکات را [[اهل]] ردّه نامید و با آنان همچون [[کفار]] جنگید. بااین حال، عمر بعداً این [[اقدام]] ابوبکر را ستود.<ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۳۸، ۵۱ـ۵۲؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج ۱، ص۲۲ـ۲۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۱، ۲۴۴؛ مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۱۲۰.</ref> در هر روی، [[اختلاف]] بر سر [[جنگ]] با مانعین زکات، یکی از اختلاف‌های اساسی بود که در [[صدر اسلام]] میان [[مسلمانان]] روی داد.<ref> محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۵.</ref> فقهای امامی و بیشتر [[اهل سنّت]] مانعین [[زکات]] را از اهل رده به شمار نیاورده و آنان را [[مسلمان]] و [[مؤمن]] دانسته اند<ref> ابن حزم، المُحَلّی، ج ۱۱، ص۱۹۳؛ شیخ طوسی، المبسوط فی فقه الامامیه، ج ۷، ص۲۶۳ـ۲۶۴، ۲۶۷ـ۲۶۸.</ref> همچنین، [[محدّثان]] و [[متکلمان امامی]] از عملکرد [[ابوبکر]] در این باره و [[جنگ]] با مانعین زکات به بهانه [[ارتداد]]، و [[اقدام]] نادرست و خلاف [[خالد بن ولید]] در مواجهه با [[مالک بن نویره]] که با [[حمایت]] ابوبکر همراه شد، سخت [[انتقاد]] کرده و گفته‌اند [[مخالفان]] به سبب [[اعتقاد]] به [[حقانیت اهل بیت]]{{ع}} از پرداختن زکات به ابوبکر خودداری کردند<ref> ابن شاذان، الایضاح، ص۱۳۲ـ۱۳۴، ۱۸۲ـ۱۸۳؛ کوفی، کتاب الاستغاثه، ج ۱، ص۵ـ۹؛ ابن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج ۲، ص۴۳۵ـ۴۳۷؛ علامه حلّی، منهاج الکرامة فی معرفة الامامة، ص۱۸۳؛ شوشتری، الصوارم المهرقة فی نقد الصواعق المحرقة، ص۸۲ـ۸۳، ۸۷؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref>
در [[سال نهم هجری]] و با نزول [[سوره برائت]]، از حضور [[مشرکان]] در [[مکه]] جلوگیری شد؛ اما این [[حکم]] شامل قبایل [[مشرک]] همپیمان با [[پیامبر]]{{صل}} که عمدتاً [[کنانی]] بودند نمی‌‌گردید، از این رو ذیل برخی [[آیات]] [[سوره توبه]] از [[پایبندی]] ایشان به پیمان‌هایشان سخن به میان آمده‌‌است. برابر گزارش‌هایی که ذیل [[آیه]] {{متن قرآن|كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ}}<ref>«چگونه مشرکان را نزد خداوند و پیامبرش پیمانی تواند بود؟ جز کسانی که با آنها در کنار مسجد الحرام پیمان بسته‌اید پس تا (در پیمان خود) با شما پایدارند شما نیز (بر پیمان) با آنان پایدار بمانید که خداوند پرهیزگاران را دوست می‌دارد» سوره توبه، آیه ۷.</ref> [[مشاهده]] می‌‌شود، [[بنی ضمره]]<ref> زمخشری، الکشاف، ج ۲، ص۲۴۹.</ref> و [[بنی بکر]]<ref> طبری، جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص۱۰۷.</ref> از تیره‌‌های مشهور کنانی بودند که بر [[پیمان]] خود با [[رسول خدا]]{{صل}} [[استوار]] مانده بودند.


==متهمان به رده بخاطر [[تشیع]]==
همچنین از اخباری که ذیل آیه {{متن قرآن|إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئًا وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ}}<ref>«مگر کسانی از مشرکان که با آنان پیمان بسته‌اید سپس چیزی از (پیمان) شما نکاسته‌اند و در برابر شما از کسی پشتیبانی نکرده‌اند؛ پیمان اینان را تا پایان زمانشان پاس بدارید؛ بی‌گمان خداوند پرهیزکاران را دوست می‌دارد» سوره توبه، آیه ۴.</ref> آمده، دانسته می‌‌شود که مراد از {{متن قرآن|إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ}} گروه‌هایی از بنی‌‌کنانه از جمله [[بنی ضمره]] و [[بنی مدلج]] بوده است. آنان از همپیمانان [[پیامبر]]{{صل}} بودند و بر سر پیمان خود [[ثابت قدم]] ماندند.<ref> طبرسی، مجمع‌‌البیان، ج ۵، ص۱۸؛ ابوالفتوح رازی، روض‌‌الجنان، ج ۹، ص۱۷۸؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج ۳، ص۲۱۲.</ref> به نظر می‌‌رسد آخرین [[رویارویی]] [[مسلمانان]] با [[کنانی‌ها]] در [[سریّه]] بنی جزیمه صورت گرفت. [[خالد بن ولید]] در این سریّه بسیاری از ایشان را به ناحق کشت.<ref> واقدی، المغازی، ج ۳، ص۸۸۳؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۲۸؛ بلاذری، انساب‌‌الاشراف، ج ۱۱، ص۱۳۵ ـ ۱۳۶.</ref>
در [[جمع]] امتناع‌کنندگان از زکات گروهی بودند که به جهت [[اعتقادات شیعی]] و در حمایت از [[اهل بیت]]{{ع}} از [[پرداخت زکات]] به [[حکومت ابوبکر]] خودداری کرده بودند که از جمله آنها می‌‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:


===قبائل من [[بنی تمیم]] وکنده===
در [[سال نهم هجری]] معروف به "[[عام‌‌الوفود]]"، برخی از تیره‌‌ها و [[طوایف]] [[کنانی]] در کنار دیگر هیئت‌ها و گروه‌ها نزد [[رسول]] [[ختمی مرتبت]]{{صل}} رفتند و [[اسلام]] پذیرفتند که از میان این گروه‌ها می‌‌توان به هیئت‌های بنی‌‌علیم به [[ریاست]] «قطن» و «أنس» پسران [[حارثه]]، بنی‌‌لیث به ریاست [[صعب بن جثامه]] و بنی‌‌بکیر به ریاست [[عدی بن شراحیل]] اشاره کرد.<ref> یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۶۱.</ref> بر این اساس عمده کنانیان تا سال‌های پایانی [[حیات پیامبر]]{{صل}} [[مسلمان]] نشده بودند.  
[[حکومت]] [[قریش]] وجود [[مرتدان]] از [[اسلام]] بعد از [[پیامبر]]{{صل}} را [[غنیمت]] شمرد و ابوبکر با توصیف مخالفان به «رفض» یا نامیدن امتناع کنندگان از پرداخت زکات به «ارتداد» با آنان جنگید. از جمله این امتناع کنندگان [[قبیله]] [[یربوع]] بود که در [[عراق]] و [[حجاز]] [[مسکن]] داشتند. [[قبایل]] کنده به مرکزیت حضرموت هم از دیگر نمونه‌های این گروه بودند. [[حکومت مدینه]] با متهم کردن آنان به ارتداد، سبب [[حقیقی]] که همان [[سرپیچی]] از قریش بخاطر [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} و [[تمرد]] از [[اطاعت]] [[ابوبکر]] بود را مخفی کردند.


===[[مالک بن نویره]] و [[قوم]] تمیمی‌اش===
==کنانیان و دوران [[خلافت]] خلفای ثلاث==
ابوبکر به این جهت [[خالد بن ولید]] دستور داد تا [[صحابی]] [[جلیل القدر]] [[مالک بن نویره تمیمی]] را از بین ببرد. خالد نیز چنین کرد و بر او [[نیرنگ]] زد و پس از آنکه وی و یارانش [[سلاح]] بر [[زمین]] نهادند، آنها را کشت و همسرش را تصاحب کرد. این امر [[خشم]] [[اصحاب]] از جمله [[عمر بن خطاب]] را بر انگیخت و بدین جهت به شدت به ابوبکر [[اعتراض]] کردند.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۲، ص۵۰۴.</ref>
[[مردم]] [[کنانه]] -سوای از [[قبیله]] بزرگ [[قریش]] و تیره‌های بنام و مشهور آن خصوصاً [[بنی هاشم]] و [[بنی امیه]] که نقشی اساسی در حوادث و رخدادهای [[صدر اسلام]] داشتند،- حضور فعال و مؤثری در وقایع و [[جریانات سیاسی]] [[اجتماعی]] دوران [[خلافت اسلامی]] ایفا نمودند. از نمودهای بارز [[رفتارهای سیاسی]] – اجتماعی آنان در این دوران، شرکت در [[فتوحات اسلامی]] است. برای این حضور و مشارکت فعال، نمونه‌ها و شواهد بسیاری در [[تاریخ]] وجود دارد که از جمله آن، حضور [[ساریة بن زنیم کنانی]] در فتح توج<ref> ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۹.</ref> و [[پرچمداری]] [[سپاه اسلام]] در فتح [[کرمان]]<ref> ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۵۳.</ref> و نیز پرچمداری سپاه اسلام در فتح فسا و دارابجرد توسط وی است.<ref> محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۴، ص۹۴.</ref> حضور [[حملة بن جویه کنانی]] در [[فتوحات]] [[ایران]] و [[جنگ قادسیه]] نیز، مصداقی دیگر از [[همراهی]] و مشارکت وسیع این قبیله در امر فتوحات است.<ref> محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۳، ص۴۹۶.</ref>


===بنو کنده ===
علاوه بر فتوحات، نام تنی چند از [[رجال]] این [[طایفه]] در شمار [[فرمانداران]] و عمال [[حکومتی]] خلفای ثلاث ذکر شده‌اند که از جمله آنان می‌‌توان به نام [[عبدالرحمن بن علقمه کنانی]] اشاره کرد. وی که از عمال [[عمر بن خطاب]] بر [[فلسطین]] بود،<ref> ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۳۴۳.</ref> امارتش تا ایام [[خلافت عثمان]] نیز ادامه یافت تا این که پس از مرگش در [[سال ۲۵ هجری]]، [[عثمان]] سرزمین‌های تحت امر او را به [[امارت]] [[معاویه]] ضمیمه کرد.<ref> محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۴، ص۲۸۹؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۳۴۳.</ref> [[علقمة بن حکیم کنانی]] هم از دیگر [[رجال]] این [[قبیله]] بود که امارت [[سرزمین فلسطین]] را بر عهده داشت و تا [[زمان]] [[قتل عثمان]] همچنان بر [[مسند]] [[قدرت]] بود.<ref> محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۴، ص۴۲۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۶.</ref>  
گروهی از این [[قبیله]] نیز -همان گونه که در سطور بالا بدان اشاره شد-، نامشان در ردیف کسانی قرار گرفته که از [[فرمان]] [[حکومت]] [[قریش]] در [[پشتیبانی]] از [[اهل بیت]]{{ع}} سرپیچیدند و از [[پرداخت زکات]] خودداری کردند.<ref> الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۱-۲۲۶.</ref>  


==[[دوران ابوبکر]] و دیگر [[اخبار]] رده در [[جزیرة العرب]]==
در [[زمان عثمان]] و در پی ایجاد [[انحرافات]] وسیع و بروز [[فساد]] شدید [[عقیدتی]] - [[سیاسی]] - [[اجتماعی]]، [[جامعه اسلامی]] رفته رفته عرصه [[اعتراضات]] مردمی علیه [[خلیفه]] گردید و با بی‌توجهی [[دستگاه خلافت]]، این اعتراضات اوج گرفت تا این جایی که جمعی از معترضین از اقصی نقاط [[سرزمین‌های اسلامی]] خود را به [[مدینه]] رساندند. در این واقعه که سرانجامش قتل عثمان بود، برخی از چهره‌های کنانی از جمله، [[عروة بن شییم بن بیّاع کنانی]] حضور داشتند.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۴۹.</ref> ضمن این که از [[قباث کنانی]] نیز به عنوان یکی دیگر از شخصیت‌های حاضر در [[جمع]] معترضان نام برده شده است. گفته شده وی در جریان [[حمله]] به [[منزل]] عثمان، فردی به نام [[نیار بن عبدالله اسلمی]] را که از مدافعان خلیفه به شمار می‌‌رفت، به [[هلاکت]] رساند.<ref> محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۴، ص۳۹۰.</ref> [[ابوطفیل عامر بن واثله کنانی]] هم از دیگر ناظران این صحنه بود. بر اساس گفتگوی [[ابوطفیل کنانی]] و معاویه که مدتی [[پس از شهادت علی]]{{ع}} اتفاق افتاد، او خود را در شمار حاضران در صحنه که [[حمایت]] خود را از عثمان دریغ داشتند معرفی کرد؛ و چون معاویه از چرایی حمایت نکردنش از [[خلیفه]] از او [[پرسش]] نمود، پاسخ داد: «به همان جهت که تو یاری‌اش نکردی و در [[شام]] در [[انتظار]] کشته شدنش بودی». <ref> مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۶.و با اختلاف اندک: ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۲۱۴-۲۱۵.</ref>
[[مورخان]] ضمن اخبار ردّه، از ناآرامی‌ها و شورش‌هایی خبر داده‌اند که در نواحی اطراف جزیرة العرب روی داد و ابوبکر با فرستادن سپاهیانی آنها را فرو نشاند. گزارش این رویدادها در [[تاریخ طبری]] عمدتاً مبتنی بر [[روایات]] [[سیف بن عمر]] است. بر اساس این گزارش‌ها، ابوبکر، [[عَتّاب بن اَسید]] را [[مأمور]] کرد تا با [[مرتدان]] حوزه حکومت خود ([[مکه]] و اطراف آن) مقابله کند. [[عتاب]]، برادرش [[خالد بن اسید]]، را به سوی تِهامه فرستاد که در آنجا گروههایی از [[قبایل]] مُدْلِج و [[خُزاعه]] و [[کِنانه]] گرد آمده بودند. خالد در اَبارق با آنان جنگید و آنان را قلع و قمع کرد، اما سالار آنان، [[جُنْدُب بن سَلمی]]، [[جان]] به در برد و بعدها به [[اسلام]] بازگشت. [[عثمان بن ابی العاص]]، عامل نواحی شهری [[طائف]] نیز، گروهی را به [[فرماندهی]] [[عثمان بن ابی‌ربیعه]] به شَنوءَه فرستاد و او شماری از مرتدان قبایل [[اَزْد]]، [[بَجیله]] و [[خَثْعَم]] را، که به سرکردگی حُمَیْضة بن نُعمان در آنجا گرد آمده بودند، [[شکست]] داد.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۱۸ـ۳۲۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۴ـ۳۷۵.</ref> در تِهامه، [[قبیله]] عَکّ نخستین کسانی بودند که پس از [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}}، سر به [[شورش]] برداشتند و سپس گروه‌هایی از [[قبایل]] اَشعَر و خَضَّم به آنان پیوستند و در اَعلاب (در راه [[مکه]] به [[ساحل]] [[دریای سرخ]]) مستقر شدند. [[طاهر بن ابی‌هاله]] به [[ابوبکر]] گزارش داد و سپس او و [[مسروق]] عَکّی با گروهی از [[مسلمانان]] [[عک]] به سوی اعلاب رفتند و [[شورشیان]] را به [[سختی]] [[شکست]] دادند و آنجا را از آنان ایمن ساختند.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۲۰ـ۳۲۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۵.</ref> از قبیله [[بَجیله]]، ساکن ناحیه کوهستانی سَراة در جنوب مکه نیز، گروهی به [[مخالفت]] با [[حکومت مدینه]] برخاستند و ابوبکر جَریر بن عبداللّه بَجَلی، از سران این قبیله، را [[مأمور]] کرد به [[یاری]] کسانی که به [[حکومت]] [[وفادار]] مانده بودند، با [[مخالفان]] بجنگد. سپس، به سوی قبیله [[خَثْعَم]] برود و با کسانی که در تَباله (میان راه مکه به [[یمن]]) شوریده بودند و قصد بازساختن [[بتخانه]] ذوالخَلَصه را داشتند، بجنگد.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۲۲.</ref>


پس از رحلت پیامبر اکرم{{صل}} و درگذشت [[مُنذِر بن ساوی]]، فرمانروای [[بحرین]] که به [[دعوت پیامبر اسلام]]{{صل}} [[مسلمان]] شده بود، گروه‌هایی از قبیله [[بَکر بن وائل]] –از جمله تیره‌های [[قَیس بن ثعلبه]] و [[ربیعه]] به [[ریاست]] [[حُطَم بن ضُبَیْعه]]-، درصدد برآمدند حکومت را به [[خاندان]] [[نُعمان بن منُذِر]]، آخرین [[پادشاه حیره]]، که آنها را شایسته‌تر از ابوبکر می‌‌دانستند، برگردانند. آنان خواهان [[امارت]] منذر بن نعمان بودند و شاه [[ایران]] هم او را به عنوان فرمانروای بحرین تعیین کرد. [[متمردان]] [[قبیله بکر]]، همراه منذر بن نعمان به [[قبیله عبدالقیس]]، که بر [[مسلمانی]] خود [[پایدار]] مانده بودند، [[حمله]] کردند و آنان را در قلعه جُواثا محاصره نمودند. [[ابوبکر]]، [[عَلاء بن حَضْرَمی]] را با دو هزار سپاهی به [[یاری]] [[عبدالقیس]] به [[بحرین]] فرستاد. در راه نیز، جمعی از [[بنی تمیم]] و [[بنی حنیفه]] به او پیوستند. آنان [[متمردان]] را [[شکست]] دادند و [[سلطه]] [[حکومت اسلامی]] را دوباره در بحرین برقرار کردند.<ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۵۰، ۱۴۷ـ ۱۶۵؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۸۳ ـ۸۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۰۱ـ۳۱۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۳۷ـ۴۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۶۸ـ۳۷۱؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> اگرچه [[مورخان]] ماجرای بحرین را ضمن [[اخبار]] رده آورده و [[سرکشان]] آنجا را [[مرتد]] خوانده‌اند، اما [[حقیقت]] آن است که از آنجا که نعمان و حُطَم [[مسلمان]] نبودند، نمی‌توان آنان را در شمار [[مرتدان]] ذکر کرد.<ref> کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۲۴، ۱۵۲ـ۱۵۴.</ref> در عُمان، جَیْفَر و عَبّاد/ [[عبد]] (پسران [[جُلُنْدی بن مسعود]]) [[حکومت]] داشتند و بین سال‌های ۶ تا ۱۰ [[هجری]] به [[دعوت پیامبر اکرم]]{{صل}}، خود و قومشان به [[اسلام]] گرویده بودند.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۶۲ـ۲۶۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۷۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۲، ص۶۴۵.</ref> پس از [[وفات پیامبر]]{{صل}}، [[لَقیط بن مالک اَزدی]] ملقب به ذوالتاج که در عمان جایگاهی والا داشت، [[عصیان]] کرد و بر عمان مستولی شد و [[جیفر]] و عباد را به [[کوه]] و دریا راند. ابوبکر، [[حُذَیفة بن مِحْصَن غَلفانی]] [[اهل]] [[قبیله]] حِمْیَر را [[مأمور]] عمان و [[عَرفَجه بارقی ازدی]] را مأمور [[مَهْره]] (سرزمینی میان عمان و حضرموت) کرد و به [[عِکْرمة بن ابی‌جهل]] دستور داد از یمامه به آنان بپیوندد. آنان نزدیک عمان با جیفر و عباد مکاتبه کردند و آن دو را به کمک فرا خواندند. سپس، همگی در نزدیکی "دَبا" با [[لقیط]] جنگیدند. نخست، [[مسلمانان]] [[شکست]] خوردند، اما بعد با کمک‌های [[قبایل]] [[بنی ناجیه]] و [[عبدالقیس]] بر [[دشمن]] [[پیروز]] شدند و [[خمس غنایم]] را همراه [[عرفجه]] به [[مدینه]] نزد [[ابوبکر]] فرستادند. [[حذیفه]] در عمان ماند تا اوضاع آنجا را سامان دهد. [[عکرمه]] نیز روانه [[مهره]] شد. گروهی به سرکردگی شخریت/ سِخریت به [[دعوت]] وی به [[اسلام]] روی آوردند، اما گروه بزرگ ترِ اهالی مهره به [[ریاست]] مُصَبَّح، با عکرمه سخت جنگیدند. مصبح کشته شد و [[متمردان]] شکست خوردند. عکرمه، خمس غنایم را همراه شخریت برای ابوبکر فرستاد و خود در آنجا ماند و از [[مردم]] بر اسلام[[بیعت]] گرفت. <ref> بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۷۶ـ۷۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۱۴ـ۳۱۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۲ـ۳۷۴.</ref> شورش‌های عمان و مهره نیز برخلاف آنچه [[مورخان]] نوشته‌اند، ردّه (به مفهوم [[اعتقادی]]) نبود؛ زیرا [[لقیط]] در عمان، و سرکردگان مهره [[مسلمان]] نبودند.<ref> کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۲۴، ۱۵۶ـ ۱۶۰؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> در [[یمن]] نیز، اگرچه [[شورش]] [[اسود]] عَنسی با [[هلاکت]] او پایان یافت، اما اوضاع آن [[سرزمین]] همچنان ناآرام بود. پس از [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}}، یمن آشفته شد و بقایای [[یاران]] عنسی میان [[صنعا]] و [[نجران]] آزادانه فعالیت می‌‌کردند و جریان [[ارتداد]] بار دیگر [[جان]] گرفت.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۱۸ـ۳۱۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۴.</ref> پس از شورش [[اسود عنسی]]، شورش [[قَیس بن عبد‌یَغوث المَکشوح]]، از سران [[قبیله بجیله]]، دومین حادثه ای است که به عنوان "ردّه" در یمن مطرح شده است. قیس برای از میان برداشتن [[فیروز دیلمی]] و داذویه و جُشَیش/ جِشْنَس، از سران ابناء ([[ایرانیان]] مقیم یمن)، که قبلا با آنها برای مقابله با شورشِ اسود عنسی همدست بود، کوشید. ابوبکر به برخی سران یمن، از جمله [[ذوالکلاع]] [[نامه]] نوشت و آنان را به [[پایبندی به اسلام]] و [[یاری]] اَبناء بر [[ضد]] دشمنانشان توصیه کرد و گفت از [[فیروز]] به عنوان عامل [[ابوبکر]] (در [[صنعا]]) [[فرمان]] برند. قیس پس از [[ارتداد]]، [[تصمیم]] گرفت سران ابناء را بکشد یا آنان را از [[یمن]] بیرون راند. چون [[ذوالکلاع]] و یارانش با او [[همدستی]] نکردند، با پاره‌ای از [[یاران]] [[اسود عنسی]] که پراکنده بودند، از جمله [[قبیله]] لَحْج، پنهانی مکاتبه کرد و آنان به او پیوستند. [[مردم]] صنعا ناگهان از نزدیک شدن آنها خبر یافتند. قیس با [[نیرنگ]]، داذویه را کُشت و در صنعا سر به [[شورش]] برداشت و یاران [[اسود]] و مردم عامی [[قبایل]] به او پیوستند. فیروز به همراه جشیش به سوی [[کوهستان]] خَولان، که دایی هایش در آنجا بودند، گریخت و به ابوبکر گزارش داد. قیس خانواده‌های آن عده از ابناء را که با فیروز همراه شده بودند، متفرق کرد و فقط گروهی را که مانده بودند، با خانواده‌هایشان نگاه داشت. فیروز برای [[جنگ]] با قیس از قبایل [[بنی‌عُقَیْل بن ربیعة بن عامر]] و عکّ یاری خواست و به کمک آنها، خانواده‌های کوچ داده شده، ابناء را [[نجات]] داد. او نزدیک صنعا در [[جنگی]] سخت، قیس را [[شکست]] داد و قیس همراه برخی از یارانش به سوی [[نجران]] گریخت.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۲۳ـ ۳۲۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۵ـ۳۷۷؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> [[عمرو بن مَعدی کَرِب زَبیدی]] هم، از دیگر بزرگان [[یمنی]] بود که در ایام [[حیات پیامبر اکرم]]{{صل}} [[مسلمان]] شده بود، اما با آغاز شورش اسود عنسی، به او پیوست و راه ارتداد در پیش گرفت. اسود او را به مقابله با کسانی همچون [[فَروَة بن مُسَیک مرادی]] گماشت که بر [[اسلام]] خود [[پایدار]] مانده بودند. [[پیامبر اکرم]]{{صل}}، [[فروه]] را به [[گردآوری زکات]] قبیله مراد و قبایل مجاور [[مأمور]] کرده بود. عمرو بن معدی کرب در [[لشکرکشی]] [[خالد بن سعید بن عاص]] مجروح شد و گریخت. چون [[عِکرمة بن ابی‌جهل]] از مَهره به سوی [[یمن]] رفت و به اَبْیَن رسید، گروهی از [[مرتدان]] [[قبیله]] [[نَخَع]] را کشت. بااین حال، [[عامه]] [[مردم]] [[نخع]] بر [[اسلام]] [[ثابت]] مانده بودند. از سوی دیگر، [[مهاجر بن ابی‌امیّه]] نیز از طرف [[ابوبکر]] با لشکری از مردم [[مکه]] و [[طائف]] و قبیله [[بَجیله]] به [[نجران]] رسید و [[فروه]] به او پیوست. عمرو بن معدی کرب که همراه لَحجیان به [[شورش]] [[قیس بن عبد یغوث]] پیوسته بود، از قیس جدا شد و خود را به مهاجر [[تسلیم]] کرد. مهاجر او و قیس بن عبد یغوث را دستگیر کرد و نزد ابوبکر فرستاد. سپس، مهاجر از نجران به سوی [[صنعا]] حرکت کرد و [[سپاهیان]] او [[یاران]] [[اسود عنسی]] را محاصره و تارومار کردند.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۲۶ـ۳۳۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۷ـ۳۷۸.</ref>
==کنانیان و دوران [[خلافت امیرالمؤمنین]]{{ع}} ==
از دیگر عرصه‌های حضور [[اجتماعی]]-[[سیاسی]] [[کنانی‌ها]] در وقایع و حوادث [[صدر اسلام]]، مشارکت ایشان در رخدادهای دوران [[خلافت علی]]{{ع}} -خصوصاً در جنگ‌های سه گانه آن [[حضرت]]- است. نقل است که در جریان [[فتنه]] [[جمل]] که در آن گروهی از [[مسلمانان]] به سرکردگی [[عایشه]] و [[طلحه]] و [[زبیر]]، [[عهد]] شکستند و با پایگاه قرار دادن [[بصره]]، علیه [[امام]] و خلیفه به [[حق]] [[مسلمین]] سر به [[شورش]] نهادند، علاوه بر [[قریش]]، جمعی از دیگر تیره‌ها و [[طوایف]] [[کنانه]] در هر دو سوی میدان حضور داشتند. گفته شده که با ورود این عده به بصره، [[عثمان بن حنیف خزاعی]] – فرماندار علی{{ع}} در بصره- ابا نجید و [[ابو الاسود دوئلی]] را به [[دیدار]] عایشه و یارانش فرستاد تا از آنان بپرسند که به چه کار به بصره آمده‌اند. آنان نیز نزد سران این فتنه رفتند و در این باب با ایشان به [[گفتگو]] پرداختند.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج ۲، ص۲۲۵. نیز ر. ک. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۰۸-۶۰۹.</ref> با اوج گرفتن فتنه جمل، [[ناکثین]] به [[روز]] رزم، [[سپاهیان]] خود را آراستند و [[فرماندهان]] خود را معین نمودند. آنان [[عبدالرحمن بن عتاب بن اسید]]<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۴۶.</ref> و به [[نقلی]] [[عبدالله بن حکیم بن حزام]]<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۴، ص۵۲۱.</ref> را به [[فرماندهی]] [[قریش]] و کنانه گماشتند و آنان را روانه میدان کردند. در آن سوی میدان هم، جمعی از [[مردم قریش]] و کنانه که به فرماندهی [[معقل بن یسار ریاحی]] در ضمن سپاهی [[دوازده]] هزار نفره و متشکل از هفت گروه، خود را در [[ذی قار]] به [[امام علی]]{{ع}} رسانده بودند،<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۴، ص۵۰۰.</ref> در این [[پیکار]] حاضر شدند. [[حضرت]] در [[روز]] [[نبرد]]، برای ایشان و [[مردم قریش]] و [[انصار]] و دیگر [[مردمان]] [[حجاز]] [[پرچم]] بست و [[عبدالله بن عباس]] را بر آنان [[امیر]] کرد.<ref> دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۴۶.</ref>


این رویدادهای یمن نیز که [[مورخان]] ضمن [[اخبار]] رده به شرح آنها پرداخته‌اند، [[ارتداد]] از [[دین]] یا [[تمرد]] بر [[ضد]] [[حکومت مدینه]] نبود و ارتباطی با مسئله [[منع زکات]] نداشت، بلکه صرفاً واکنش بعضی [[سرداران]] محلی یمن در برابر رقبایشان بود. همچنان که اسود عنسی بر [[سلطه]] [[ایرانیان]] بر یمن شورید، حرکت‌های قیس بن عبد یغوث و عمرو بن معدی کرب نیز [[نزاع]] بر سر تصاحب [[قدرت]] با [[ایرانی]] تبارهایی (اَبناء) بود که پس از گروش به اسلام، [[حکومت]] این [[سرزمین]] را از سوی [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و سپس ابوبکر به دست گرفته بودند. آنان به دنبال [[رهایی]] از سلطه خارجی و برپایی [[حکومتی]] بومی بودند. بنابراین، این حرکت‌ها [[صبغه]] [[سیاسی]] روشنی داشت و نمی‌توان آن را رده به معنای برگشت از اسلام دانست. به خصوص که ابوبکر بعداً قیس و عمرو را [[عفو]] کرد و آنان فعالانه در [[فتوح اسلامی]] شرکت کردند. <ref> دغفوس، دراسات فی التاریخ العربی الاسلامی الوسیط، ص۲۴۰، ۲۴۲ـ۲۴۴؛ کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۳۶.</ref> در سال ۱۳ هجری، گروهی از [[بنی تَغْلِب بن وائل]] به [[ریاست]] [[ربیعة بن بُجَیر]] در مُصَیَّخ و حَصید (از نواحی شمال [[عراق]] به سمت جزیره و [[شام]]) [[تمرد]] کردند (به تعبیر منابع [[مرتد]] شدند). [[خالد بن ولید]] به سوی آنان [[لشکر]] کشید و آنان را [[شکست]] داد و اسرای این [[جنگ]] را به [[مدینه]] نزد [[ابوبکر]] فرستاد. <ref> بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۱۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۳۱۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲،ص۳۷۲؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref>
[[بنی کنانه]] در [[صفین]] نیز در هر دو جانب میدان مشارکت فعالی داشتند. پس از [[رویارویی]] دو [[سپاه]] و قطعیت یافتن [[جنگ]]، دو طرف [[مبارزه]]، به [[آرایش]] سپاه خود پرداختند و ضمن بستن پرچم‌ها، [[فرماندهان لشکر]] خود را مشخص کردند. در [[سپاه کوفه]]، [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، [[عبدالله بن طفیل کنانی]] را به [[فرماندهی]] قیس [[کوفه]]<ref> خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۷.</ref> و [[عبدالله بن عباس]]<ref> نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۵.</ref>و به [[نقلی]] [[عبدالله بن جعفر بن ابی طالب]]<ref> خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۷.</ref>را به سرداری، [[قریش]]، [[بنی اسد]] و [[کنانه]] گماشت و پیادگان کمین را به [[ابوطفیل]] [[عامر بن واثله کنانی]] و [[قبیصة بن حایر اسدی]] سپرد.<ref> ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۲۵.</ref> در جناح مقابل هم، [[معاویه]] پس از چینش سپاه خود، [[شریک]] کنانی را به فرماندهی[[کنانه]] [[فلسطین]] [[انتخاب]] کرد و آنان را مهیای پیکار کرد.<ref> خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۸؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۷.</ref> در آغاز نبرد، برخی از [[شجاعان]] دو [[لشکر]] هماورد‌ طلبیدند و به [[نبرد تن به تن]] پرداختندکه از جمله آن می‌‌توان به نبرد [[قیس بن فهدان کنانی بدنیّ]] با مبارزی از [[سپاه شام]] که به کشته شدن، مرد شامی انجامید<ref> نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۷۶-۲۷۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۳۰.</ref>و نیز رویارویی [[زیاد بن عبید کنانی]] از سپاه شام و نبرد تن به تن او با [[مالک اشتر]] که به کشته شدن حریف شامی انجامید،<ref> ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۱۶-۱۷.</ref> اشاره کرد. نبرد [[مردم]] کنانه با سپاه شام به فرماندهی [[ابوطفیل شامی]] در صفین هم از دیگر شواهد حضور وسیع کنانیان در [[صفین]] است. نقل شده که علی{{ع}} هیچ یک از [[مردم]] را همپای [[ربیعه]] نمی‌دانست؛ این امر -با توجه به [[رقابت]] دیرینه و شدید مجموعه [[قبایل]] ربیعه و [[مضر]] با هم،- موجب گردید تا مردی [[ربعی]] به نام [[حضین بن منذر رقاشی]] در کشاکش [[جنگ صفین]] شعری بسراید و با [[برتر]] دانستن ربیعه، این [[برتری]] را به رخ [[مضریان]] بکشاند. این [[شعر]]، مضریان را سخت آزرده خاطر و [[خشمگین]] نمود از این رو جمعی از سران مضری از جمله [[ابوطفیل عامر بن واثله کنانی]] -از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}}<ref> ابن قتیبه، المعارف، ص۳۴۱.</ref> و [[یاران خاص]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}-<ref> ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۲۱۴.</ref> نزد [[حضرت]] رفتند و ضمن سخنانی از حضرت خواستند تا روزی را جهت [[نبرد]] به آنان اختصاص دهد. آنان جهت نمایان شدن هنرنمایی‌های [[جنگی]] شان از ایشان خواستند تا این [[روز]] مختص مضریان باشد و ربعی‌ها را در این روز سهمی از [[جنگ]] نباشند. حضرت پذیرفت و فردای آن روز ابوطفیل با [[قوم]] خود از مردان [[کنانه]] که گروهی انبوه بودند، به میدان آمد. وی در این روز، با حرکت پیشاپیش سواران، رجزخوانن و بر [[شامیان]] [[حمله]] برد. کنانیان، جملگی در پی او وارد میدان شدند و سخت جنگیدند. سپس ابوطفیل نزد حضرت بازگشت و از [[پایداری]] قوم خود گفت و از امیرالمؤمنین{{ع}} خواست تا دستور دهد باقیمانده قومش به [[خونخواهی]] از دست رفتگان برخیزند. وی سپس ادامه داد و گفت: «هر چند [[نیکان]] ما چون آب زلال جاری رفتند و رسوبات و گل و لایمان بر جای مانده است ولی ما را [[دینی]] است که دستخوش هوی نگردد و [[ایمان]] به [[یقین]] که شکی در آن راه نباشد». حضرت نیز او را به [[نیکی]] ستود. <ref> ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۹۹-۱۰۰؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۰۹-۳۱۰.</ref> ابوطفیل همچنین در برهه ای دیگر از [[نبرد صفین]]، متوجه فحاشی‌های [[مروان بن حکم]] و [[عمرو بن عاص]] نسبت به خود شد. پس در پاسخ به دشنام‌هایشان، شعری سرود.


==[[علی]]{{ع}} و [[جنگ‌های ردّه]]==
آیا عمرو و مروان [[گمراه]] به [[فرمان]] پسر هند مرا [[دشنام]] می‌‌دهند و [[تبهکار]] تیره [[بخت]]، نیکبخت شده است؟ پیرامون پسر هند گرد آمده‌اند چندان که گویی بوزینگان را که در [[حدیث]] آمده (اشاره به روایتی از [[رسول]] [[ختمی مرتبت]]{{صل}} که در [[خواب]] دیدند که بوزینگان بر منبرش بالا و پایین می‌‌آیند) مصداقی تامند».<ref> نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۱۳.</ref> آغاز شده است، حاکی از [[بصیرت]]، [[آگاهی]] و [[اعتقادات]] زلال و صحیح [[اسلامی]] او دارد. علاوه بر موارد مذکور، در برخی منابع، از [[اکیل بن جمعه کنانی]] در شمار شهدای بزرگ [[صحابی]] [[حضرت]] در این [[جنگ]]، نام برده شده است. <ref> نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۵۷.</ref>  
از مسائل مهمی که در رابطه با واقعه موسوم به ردّه و جنگ‌های مربوط به آن می‌‌توان بدان پرداخت، جایگاه و نقش علی{{ع}} در مواجه با این حادثه بزرگ [[تاریخی]] است. برخی از نویسندگان [[اهل سنّت]]، با استناد به روایتی، از [[مشورت]] ابوبکر با [[صحابه]] در باب جنگ با اهل ردّه خبر داده، آورده‌اند که [[حضرت علی]]{{ع}} تلویحاً او را به جنگ با مانعین [[زکات]] توصیه نموده است.<ref> احمد بن عبداللّه طبری، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۹۷. روی مسدد فی مسنده کما فی کنز العمال (متقی الهندی، ج۶، ص۵۳۱): «استشارعلیاً فی أهل الرده فقال: إن الله جمع الصلاه والزکاه، ولا أری أن تفرق، فعند ذلک قال أبو بکر: لو منعونی عقالاً لقاتلتهم علیه». وفی الریاض النضره للطبری:۱/۱۲۹: «شاوره أبو بکر فی قتال أهل الرده بعد أن شاور الصحابه فاختلفوا علیه، فقال: ما تقول یا أبا الحسن؟فقال: إن ترکت شیئاً مما أخذ رسول الله(صلّی الله علیه و آله وسلّم)منهم، فأنت علی خلاف سنه رسول الله(صلّی الله علیه و آله وسلّم)! فقال: أما لئن قلت ذلک، لأقاتلنهم ولو منعونی عقالاً. أخرجه ابن السمان».(احمد بن عبدالله طبری، ذخائر العقبی، ص۹۷؛ ابن الدمشقی، جواهر المطالب للدمشقی، ج۱، ص۲۶۱.) برای مطالعه بیشتر ر. ک. کورانی، قراءة جدیده لحروب الرده، ص۳۸-۴۱.</ref> همچنین، روایاتی در برخی [[منابع اهل سنّت]] حاکی از آن است که چون [[ابوبکر]] برای [[رویارویی]] با [[اهل]] ردّه تا ذوالقَصّه، در نزدیکی [[مدینه]]، پیش رفت، [[امام علی]]{{ع}} او را [[همراهی]] فرمود و از این که شخصاً [[لشکریان]] را [[فرماندهی]] کند وی را برحذر داشت.<ref> اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (صلوات اللّه علیه)، ص۹۴؛ مطهربن طاهر مقدسی، کتاب البدء و التاریخ، ج ۵، ص۱۵۶ـ۱۵۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة فی التاریخ، ج ۵، ص۲۴۹، ۲۸۶، ۳۱۴ـ۳۱۵.</ref> اما در دیگر [[روایات]] [[تاریخی]]، سخنی از همراهی علی{{ع}} و توصیه ایشان نیامده،<ref> خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۵۰ـ۵۱؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۲۵۴.</ref> بلکه ذکر شده است که در ذوالقصه، ابوبکر در نظر داشت از [[حضرت علی]]{{ع}} برای [[سرکوب]] [[طلیحه]] [[یاری]] جوید، اما عمرو بن عاص به ابوبکر گفت علی{{ع}} [[فرمان]] او را نمی‌برد.<ref> یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۴۶؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> به علاوه، حضرت علی{{ع}} تا [[فاطمه]]{{س}} زنده بود (در بعضی روایات شش ماه و در بعضی دیگر، دو ماه و نیم پس از [[وفات پیامبر اکرم]]{{صل}})، با ابوبکر [[بیعت]] نکرد و در این مدت، خانه‌نشین بود و در [[جمعه]] و جماعتی حضور نیافت و در هیچ امر و نهی‌ای مشارکت نکرد و در [[جنگ‌های ردّه]] نیز از آن [[حضرت]] یادی نشده است.<ref> مظفر، السقیفة، ص۱۵۷؛ نیز ر. ک. امین، سیرالائمة{{عم}}: سیرة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب{{ع}} ص۳۱۳.</ref> با آغاز [[ارتداد]] پاره‌ای از [[قبایل]]، از آنجا که [[اسلام]] در معرض خطر قرار گرفته بود، [[امام]]، [[مصلحت اسلام]] و [[امت]] را بر [[حق]] خویش به [[خلافت]]، مقدّم دانست و با ابوبکر بیعت کرد.<ref> نهج البلاغة، نامه ۶۲؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۳۳ـ۱۳۴؛ ثقفی، الغارات، ج۱، ص۳۰۵ـ۳۰۷.</ref> در [[حقیقت]]، [[اصرار]] اطرافیان ابوبکر بر [[بیعت]] [[امام]] با وی هم برای تثبیت جایگاه [[ابوبکر]] به عنوان [[خلیفه]] و هم متقاعد کردن [[مسلمانان]] برای [[جنگ]] با کسانی بود که از نظر [[دستگاه خلافت]] [[مرتد]] به حساب می‌‌آمدند. چنان که، [[عثمان]] در [[گفتگو]] با امام گفت تا وی [[بیعت]] نکند، کسی به جنگ [[مرتدان]] نخواهد رفت.<ref> بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج ۲، ص۲۷۰، به روایت مدائنی از عبداللّه بن جعفر از ابوعَون؛ قس علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج ۳، ص۲۴۱ـ۲۴۲، به جای ابوعون: ابوعبداللّه]جعفر الصادق[{{ع}}.</ref> همچنین گفته شده است، هنگامی که شماری از [[قبیله کنده]] در حضرموت از [[پرداخت زکات]] [[امتناع]] کردند و ابوبکر خواست جنگ با آنان را به [[حضرت علی]]{{ع}} محول کند، [[عمر]]، ابوبکر را منصرف کرد و گفت از آن [[بیم]] دارد که علی{{ع}} با آنها نجنگد و پس از آن، هیچ کس برای جنگ با آنان حرکت نکند.<ref> واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۹۷.</ref> از این گزارش نیز، اگر درست باشد، معلوم می‌‌شود که آن [[حضرت]]، با اقدامات ابوبکر در [[سرکوب]] [[مخالفان]] به بهانه [[ارتداد]] مخالف بوده است. خصوصاً که طبق برخی [[روایات]]، علی{{ع}} روا نمی‌دانست با آنان جنگ شود.<ref> بیاضی، الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج ۲، ص۴.</ref>


در برخی [[منابع اهل سنّت]]، [[حدیثی]] از [[اُسَید بن صَفوان]] به [[روایت]] از علی{{ع}} نقل شده است که آن حضرت پس از [[وفات]] ابوبکر، ضمن یاد کردن [[فضائل]] وی، او را به خاطر [[جنگ با مرتدان]] [[ستایش]] کرده است،<ref> ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق؛ ج۳۰، ص۴۳۸ـ۴۳۹؛ محمدبن عبدالواحد مقدسی، الاحادیث المختارة، او، المستخرج من الاحادیث المختارة ممّا لم یخرّجه البخاری و مُسلم فی صحیحهما، ج ۲، ص۱۱ـ۱۴.</ref> اما این [[حدیث]] از لحاظ سند و متن اشکال دارد و ساختگی است.<ref> ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج۱، ص۸۱؛ امین، اعیان الشیعة، ج۳، ص۴۴۶؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> در هر حال، در هیچ یک از منابع گزارش نشده که [[ابوبکر]] به طور مستقیم از علی{{ع}} در نبردهای ردّه [[یاری]] خواسته باشد. تنها در برخی گزارشات آمده است که ابوبکر در ابتدای ماجرای [[ارتداد]]، علی{{ع}} و چند تن از یارانش را بر دروازه‌های [[مدینه]] گماشت تا به [[حفاظت]] از [[شهر]] بپردازد و علی{{ع}} همچنین کرد. <ref> ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۲، ص۳۱۱.</ref> [[یعقوبی]] نیز نقل می‌‌کند: «ابوبکر می‌‌خواست علی{{ع}} را در ماجرای ارتداد وارد صحنه کند اما پس از [[مشورت]] با [[عمروعاص]] منصرف شد». <ref> یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۱۲۹.</ref> من حیث مجموع می‌‌توان گفت که [[حضرت علی]]{{ع}} به طور مستقیم در ماجرای ارتداد شرکت نداشت و نقش [[حضرت]] در این ماجرا تنها [[نصیحت]] به [[خلیفه]] بوده است.<ref> ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۲، ص۳۱۵.</ref> حضرت با شیوه ابوبکر در [[جنگ]] با [[شورشیان]] مخالف بود؛ چراکه او، همه را به ارتداد متهم می‌‌کرد و برای همه یک نوع [[حکم]] صادر می‌‌کرد، در حالی که همه شورشیان واقعاً [[مرتد]] نبودند ولی [[خلیفه اول]] برای [[تحکیم]] پایه‌های [[حکومت]] خود و مقابله با [[بحران]] [[جانشینی پیامبر]]{{صل}} با شدت و [[قاطعیت]] در سرکوبی تمام [[مخالفان]] [[اصرار]] کرد و با برچسب ارتداد، مخالفان حکومت را طعمه [[انتقام]] جویی‌های خود کرده بود.<ref> پور سید آقائی، چشمه در بستر، ص۷۳؛ مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.</ref>
در [[نبرد با خوارج]] نیز [[کنانی‌ها]] در هر دو سوی میدان حضور داشتند. چندان که [[زید بن حصن کنانی]] را از روؤسای [[خوارج]] گفته‌اند و آورده‌اند که خارجیان پیش از [[عبدالله بن وهب راسبی]]، [[ریاست]] و [[رهبری]] خود را به او پیشنهاد داده بودند اما او نپذیرفته بود.<ref> ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۱۳۱.</ref>


[[حقیقت]] آن است که ابوبکردر واقعه موسوم به رده، برای جنگ با مانعین [[زکات]]، با [[صحابه]] مشورت کرد و به رغم [[مخالفت]] اکثر آنان، بدان عمل کرد<ref> مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۱۲۰؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء ص۲۷ـ۲۸.</ref> و برخلاف [[حدیثی]] از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} که صحابه (از جمله [[عمر]]) به او یادآوری کردند،<ref> صنعانی، المصنَّف، ج ۴، ص۴۳ـ۴۴؛ ابن قدامه مقدسی، الشرح الکبیر در ابن قدامه، ج ۲، ص۴۳۴.</ref> [[جان]] و [[مال]] بعضی از [[مسلمانان]] را که به [[احکام دین]] [[معتقد]] بودند، اما [[خلافت]] او را [[مشروع]] نمی‌دانستند و به وی زکات نپرداخته بودند، [[مباح]] دانست و [[زنان]] و کودکانشان را به [[اسارت]] گرفت. سپس، او و طرفدارانش برای [[مشروع]] ساختن این [[اقدام]]، برخلاف [[روایات]] و [[واقعیات]] [[تاریخی]]، آنها را [[مرتد]] خواندند.<ref> مجلسی، بحار الانوار، ج۳۰، ص۳۵۰ـ۳۵۱؛ نجمی، اضواء علی الصحیحین، ص۳۷۰ـ۳۷۱.</ref>  
در [[سپاه امیرالمؤمنین]]{{ع}} هم نام برخی از چهره‌های کنانی به چشم می‌‌خورد که از جمله آنان می‌‌توان به نام [[ابوالمعتمر جیش بن ربیعه کنانی]] اشاره کرد. او در [[نهروان]] بر [[حرقوص بن زهیر]]-از سران خوارج- [[حمله]] برد و او را به [[هلاکت]] رساند.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۸۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۶.</ref> ضمن این که برخی نیز، [[ابوطفیل کنانی]] – صحابی بزرگوار [[رسول خدا]]{{صل}}- را در شمار شرکت کنندگان در جنگ‌های [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از جمله [[نبرد نهروان]] نام برده‌اند.<ref> ابن قتیبه، المعارف، ص۳۴۱.</ref> پیش از نبرد نهروان هم گزارشاتی در دست است که از وقوع زد و خورد بین [[ابوالاسود دوئلی]] با گروهی از [[خوارج بصره]] که به قصد پیوستن به [[نهروانیان]] به سوی این منطقه در حال حرکت بودند، حکایت دارد.<ref> دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۰۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۳۸؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۳۸.</ref>


از نکات قابل توجه دیگر در این باب این است که به نظر می‌رسد [[جنگ‌های ردّه]] از عوامل [[بیعت]] [[حضرت علی]]{{ع}} با [[ابوبکر]] است. با [[رحلت]] [[رسول مکرم اسلام]]{{صل}} [[امت اسلامی]] با [[مشکلات]] عدیده‌ای روبه رو شد و علی{{ع}} با آنکه تا مدت‌ها از [[بیعت با ابوبکر]] [[امتناع]] ورزیده بود و [[مخالفت]] خود را با این موضوع اعلام نموده بود، اما با وقوع مسئله [[ارتداد]]، از آنجا که نسبت به اصل [[اسلام]] [[احساس]] خطر کرده بود، در آن شرایط حساس جهت [[حفظ]] [[میراث پیامبر]]{{صل}} و [[جاودانگی]] آن، از [[حق]] مسلّم خود جهت رسیدن به [[هدف]] والاتر گذشت و با [[خلیفه]] [[بیعت]] نمود. ایشان در باب علت و [[انگیزه]] بیعت خود با ابوبکر، در یکی از [[نامه‌های نهج البلاغه]] فرموده‌اند: «من دست باز کشیدم تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می‌‌خواهند [[دین]] محمد{{صل}} را نابود سازند. پس پرسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را [[یاری]] نکنم، رخنه ای در آن بینم یا [[شاهد]] نابودی آن باشم».<ref> فیض الاسلام، نهج البلاغه، نامه ۶۲.</ref> در این شرایط دشوار، نقش علی{{ع}} برای [[حکومت]] نوپای اسلام تعیین کننده بود. حاضر نبودن او که [[اولین مسلمان]]، داماد [[پیامبر]]{{صل}} و نزدیک‌ترین [[یاور]] او بود، در صحنه [[سیاسی]] به ویژه در ماجرای ارتداد می‌‌توانست ابهام آمیز باشد و [[دستگاه خلافت]] را زیر سؤال ببرد. حکومت مرکزی نیز این را می‌دانست، به همین خاطر [[عثمان]] نزد آن [[حضرت]] می‌‌آید و اظهار می‌‌کند که اگر بیعت نکنی، هیچ کس به [[جنگ با دشمن]] نمی‌رود. با [[اصرار]] فراوان عثمان، علی{{ع}} با ابوبکر بیعت می‌‌کند و [[مسلمانان]] [[خرسند]] شدند و برای [[جنگ با مرتدان]] آماده شدند.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۵۸۷.</ref> هر چند ایشان به امر [[مشاوره]] با [[دستگاه خلافت]] اکتفا کرده بودند و هیچ گاه از ارائه رهنمود و [[مشورت]] به [[خلیفه اول]] کوتاهی نکردند اما برخی مواضع ایشان، حاکی از [[نارضایتی]] [[حضرت]] از هیأت حاکه درباره نوع برخورد با [[شورشیان]] است. <ref> مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.</ref>
در گزارشات مربوط به غارات [[معاویه]] علیه سرزمین‌های تحت [[فرمان علی]]{{ع}} هم، نام برخی از [[کنانی‌ها]] به چشم می‌‌خورد که از جمله آن می‌‌توان به نام [[ابوطفیل عامر بن واثله کنانی]] در مقابله با [[غارت]] [[ضحاک بن قیس فهری]] اشاره کرد.<ref> ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۲۴.</ref> همچنین نقل است زمانی که [[بسر بن ارطاة]] در غارت خود از [[طائف]] به [[قبیله کنانه]] رسید، دریافت که «عبدالرحمن» و «قثم» -[[فرزندان]] [[عبیدالله بن عباس]]- که مادرشان [[جوبریه دختر قارط کنانی]] بود در آنجا [[زندگی]] می‌‌کنند. پس متوجه آنها شد تا آنان را به [[قتل]] برساند. در این هنگام مردی کنانی که این فرزندان در [[پناه]] او بودند، موضوع را دریافت پس به حمایتشان [[شمشیر]] کشید تا این که کشته شد. بسر دستور قتل این [[کودکان]] را صادر کرد. زنانی از [[بنی کنانه]] بیرون آمدند و یکی از آنها خطاب به [[بسر بن ارطاة]] گفت: «مردانشان را کشتید پس چرا کودکانشان را می‌‌کشید؛ به [[خدا]] [[سوگند]] در [[جاهلیت]] و [[اسلام]] کودکان را به قتل نمی‌رساندند. به [[خداوند]] سوگند [[حکومتی]] که به کشتن ضعفاء و پیرمردان با بیرحمی و [[قطع رحم]] [[اقدام]] کند، بد حکومتی است». <ref> ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۶۱۴. نیز یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۹۸-۱۹۹.</ref>


==عوامل و انگیزه‌های [[ارتداد]] [[اعراب]]==
غارت [[عبدالرحمن بن قباث بن اشیم کنانی]] و جمعی از [[یاران]] شامی‌اش به بلاد جزیره هم از دیگر غارات طرفداران [[بنی امیه]] علیه سرزمین‌های تحت امر امیرالمؤمنین{{ع}} بود. [[کمیل بن زیاد]] –عامل امیرالمؤمنین{{ع}} در [[هیت]]- به مقابله آنان شتافت و ایشان را [[شکست]] داده، متواری ساخت.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۳-۴۷۵.</ref> همچنین در جریان [[حمله]] [[سپاهیان معاویه]] به [[مصر]] و حوادث پیرامون آن، که به [[تصرف]] مصر به‌دست قوای شامی انجامید، برخی از [[کنانی‌ها]] در کنار [[محمد بن ابوبکر]] –فرماندار علی{{ع}} در مصر- حضور داشتند که از جمله آنها می‌‌توان به نام [[یزید بن حرث کنانی]] اشاره کرد. یزید در پی اقدامات خرابکارانه معتزلین و اغتشاشگران [[مصری]] -که به تحریک و خواست سردمداران شامی انجام گرفت-، از سوی محمد بن ابوبکر نزد [[آشوبگران]] فرستاده شد تا آنان را به [[اطاعت]] از وی فرا خواند؛ اما آنان بر او تاختند و وی را به [[شهادت]] رساندند.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۹۸.</ref> در [[جمع]] [[کارگزاران علی]]{{ع}} نیز -علاوه بر [[کارگزاران]] [[قریشی]]-، می‌‌توان از [[ابوالاسود دوئلی]] نام برد. وی در [[بصره]] عهده‌دار امر [[قضا]] از سوی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود.<ref> ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۳۸.</ref>
===[[وفات پیامبر]]{{صل}} و خلأ [[رهبری]] [[مقتدر]]===
[[مسلمانان]]، بین [[رسول خدا]]{{صل}} و آن چه به عنوان [[دین]] آورده بود، [[ارتباط]] وثیقی می‌‌دیدند. او بود که پیوند [[ایمانی]] را جایگزین پیوند خونی کرد و [[جهاد در راه خدا]] را به جای [[جنگ]] انتقام‌جویانه قبیلگی قرار دارد. او [[اندیشه]] فردی را به سطح [[فکر]] [[اجتماعی]] ارتقا بخشید، بنابراین مسلمانان شیفته آن حضرت بودند و با رحلتش، [[اضطراب]] توصیف ناپذیری در میان آنها ایجاد شد، به طوری که برخی [[مرگ]] او را [[انکار]] کردند.<ref> خورشید احمد فارق، تاریخ الرّده، ص۳.</ref> می‌‌توان گفت [[اطاعت]] [[قبایل]] اطراف [[مدینه]] از [[حکومت]] مرکزی، مرهون وجود [[حضرت محمد]]{{صل}} بود، به همین خاطر به فاصله اندکی بعد از درگذشت آن حضرت، خود را از قیدهای اجتماعی و [[اخلاقی]] [[اسلام]] رها ساختند. البته نباید از این نکته [[غافل]] بود که اطاعت اینها از [[پیامبر]]{{صل}} خیلی عمیق نبود و [[ایمان]] در عمق جانشان ننشسته بود، بلکه به عنوان [[رئیس]] مقتدر [[عرب]] از ایشان [[پیروی]] می‌‌کردند نه رسولی که از جانب [[خداوند]] به [[پیامبری]] برگزیده شده است.<ref> خورشید احمد فارق، تاریخ الرّده، ص۴.</ref> همین [[بینش]] باعث شد که پیامبر{{صل}} را نه با وصف [[رسول الله]]{{صل}} بلکه با نام صدا کنند {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ}}<ref>«ای مؤمنان! صدایتان را از صدای پیامبر فراتر نبرید و در گفتار با او بلند سخن مگویید چنان که با یکدیگر بلند سخن می‌گویید؛ مبادا کردارهایتان بی‌آنکه خود دریابید تباه گردد» سوره حجرات، آیه ۲.</ref>، {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ}}<ref>«بی‌گمان خداوند دل‌های کسانی که صدایشان را نزد فرستاده خداوند فرو می‌دارند، برای پرهیزگاری آزموده است؛ آنان آمرزش و پاداشی سترگ خواهند داشت» سوره حجرات، آیه ۳.</ref>، {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ}}<ref>«به راستی آنان که تو را از پشت (در) اتاق‌ها  صدا می‌زنند، بیشترشان خرد نمی‌ورزند» سوره حجرات، آیه ۴.</ref> و شاید به همین جهت خود آن حضرت، بین عرب‌هایی که بسیار دور از [[شهر]] [[زندگی]] می‌‌کردند، با عرب [[بادیه نشینی]] که به شهرنشین‌ها نزدیک بود فرق می‌‌گذاشت و از گرفتن هدایای دسته اول [[نهی]] می‌فرمود.؛ چراکه آنها از [[اخلاق]] [[انسانی]] خوبی بهره مند نبودند و هرچه می‌‌دادند به [[طمع]] دریافت کالای بیشتر و بهتر بود.<ref> غلامی دهقی، جنگ‌های ارتداد، ص۱۰۴؛ مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.</ref>  
=== [[تعصب]] قبیلگی و ضدیت با [[قریش]]<ref> محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۸، ۱۷۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۲۹، ۲۵۷، ۲۸۶، ۳۲۳؛ تماضر عبدالقادر فیاض، شعراء الردة: اخبارهم و اشعارهم، ص۲۵ـ۳۱.</ref>===
از ویژگی‌های بارز [[دوران جاهلیت]]، [[زندگی]] قبیله‌ای است. این ویژگی به طور طبیعی، [[تعصبات نژادی]] و خونی و [[افتخار]] به حَسَب و نَسَب را به دنبال داشت، با [[ظهور اسلام]] این [[عصبیّت]] کمی کاهش یافت و [[پیامبر]]{{صل}} تلاش کرد این [[تعصب]] را فرو نشاند، ولی عمرش [[فرصت]] نداد که به تمام اهدافش برسد. از طرفی قبایلی که بعد از [[فتح مکه]] [[ایمان]] آورده بودند، از [[اسلام]] [[شناخت]] [[درستی]] نداشتند. [[پیامبر اسلام]]{{صل}} در همین حد فرصت یافت که [[قاریان قرآن]] و عاملان [[زکات]] را به آنجا بفرستد تا مبادی [[دین جدید]] را به آنها بیاموزند.<ref> پورسید آقائی، چشمه در بستر، ص۷۴.</ref> نخستین جلوه [[رقابت]] قبیله‌ای پس از پیامبر{{صل}} در خود [[شهر مدینه]] و در ماجرای [[سقیفه بنی ساعده]] ظاهر شد. همین [[اختلاف]] قبیله‌ای در [[مدینه]]، مرکز [[حکومت اسلامی]] و مورد پسند نبودن [[خلافت ابوبکر]] و [[بیعت]] با او برای [[انصار]] و [[بنی هاشم]]، به وقوع حوادث [[پیش بینی]] نشده کمک کرد. ریشه دار بودن آن [[تعصب‌ها]] به [[تسلیم نشدن]] [[قبایل]] در برابر [[سلطه]] یک قبیله‌ای قدرت‌مند مانند قریش منجر می‌‌شد؛ زیرا از دید آنها به استقرار [[خلافت]] در مدینه آقایی قریش بر تمام [[قبایل عرب]] گسترش می‌‌یافت.<ref> ابراهیم، لبید، عصر النبوة و الخلافة الراشدة، ص۲۶۸ ـ ۲۶۹.</ref> این دیدگاه در [[شورش]] [[بنی حنیفه]] به [[رهبری]] [[مسلیمه کذاب]] کاملاً آشکار است. چندان که گفته شده وی خطاب به قومش گفته بود: «به من بگویید چرا قریش از شما (بنی حنیفه) به [[پیامبری]] و [[امامت]] سزاوارترند به [[خدا]] قسم نه [[جمعیت]] آنها از شما بیش‌تر است و نه شایسته‌تر از شمایند، بلکه سرزمین‌های شما وسیع‌تر از آنها و حال‌های شما از [[ثروت]] آنان افزون‌تر است».<ref> ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۲۱.</ref> -<ref> مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.</ref>  


=== [[جهل]] و [[نفوذ]] نکردن [[ایمان]] در [[دل]] برخی [[اعراب]]<ref> محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۸۷ـ۸۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۶؛ تماضر عبدالقادر فیاض، شعراء الردة: اخبارهم و اشعارهم، ص۳۳ـ۳۵.</ref> ===
==[[بنی کنانه]] و حضور در برخی وقایع دوران [[اموی]]==
بسیاری از [[قبایل]] [[جزیرة العرب]]، ازجمله آنها که در [[مشرق]] و جنوب بودند، هنگامی [[مسلمان]] شدند که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[مکه]] را فتح کرد و [[قریش]]، بزرگ‌ترین و نیرومندترین [[قبیله]] جزیرة العرب، [[تسلیم]] آن [[حضرت]] شد. از آن [[تاریخ]] تا [[رحلت پیامبر]]{{صل}} زمانی دراز نگذشته بود و بسیاری از [[مردم]] این قبیله‌ها با [[کتاب خدا]] و [[احکام اسلام]] ناآشنا بودند.<ref> شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام: از آغاز تا نیمه نخست سده چهارم، ص۱۱۷.</ref> از این رو، پس از [[وفات پیامبر اکرم]]{{صل}}، بعضی پنداشتند [[اسلام]] نیز پایان یافته است و دیگر دلیلی برای [[فرمان برداری]] از [[دولت اسلامی]] [[مدینه]] وجود ندارد، <ref>محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۶۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۲۵.</ref> یا [[زکات]] را باج انگاشتند.<ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۸۵، ۹۷، ۱۷۳ـ۱۷۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۵۸ـ۲۵۹.</ref>  
بی‌تردید [[حادثه کربلا]] از جمله حوادث و وقایع بسیار مهم دوران [[حکومت امویان]] است. در این واقعه علاوه بر [[قریشیان]]، جمعی از [[مردم]] [[کنانه]] از تیره‌ها و [[طوایف]] دیگر این [[قبیله]] بزرگ حضور داشتند که می‌‌توان از «عبدالله»<ref> محمد بن جریرطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۴۲؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۲؛ ابن‌نما حلی، مثیر الاحزان، ص۵۸.</ref> و «[[عبدالرحمن بن عروة بن حّراق غفاری]]»<ref> محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۴۲؛ ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۸۴</ref>، [[جون غلام ابوذر غفاری]]،<ref> الموفق بن احمد الخوارزمی، مقتل الحسین{{ع}}، ج۲، ص۱۹؛ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، صص۱۰۸- ۱۰۹؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۱۰۳. </ref> [[قرّة بن ابی‌قرّة غفاری]]<ref> موفق بن احمد خوارزمی، مقتل الحسین{{ع}}، ج۲، ص۱۸؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۱۰۲.</ref> و [[قارب بن عبدالله دوئلی]]<ref> ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۱۱۳؛ محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین{{ع}}، ص۹۶. </ref> در شمار شهدای این واقعه بزرگ و دلخراش یاد کرد.
برخی مؤلفان نیز [[ایران]] و [[روم]] را در تحریک برخی [[قبایل عرب]] بر [[ضد]] [[مسلمانان]] مؤثر دانسته‌اند.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۰۳؛ تماضر عبدالقادر فیاض، شعراء الردة: اخبارهم و اشعارهم، ص۴۲ـ۴۳.</ref>  


=== انگیزه‌های [[اقتصادی]] و باج‌انگاری زکات===
واقعه [[توابین]] نیز از دیگر عرصه‌هایی است که کنانیان در آن نقش پر رنگ و گسترده‌ای داشتند. از چهره‌های نامدار این [[قبیله]] در این رویداد، [[ولید بن غصین کنانی]] است. نقل است که چون [[سلیمان بن صرد خزاعی]] در آغاز [[حلول]] ماه [[ربیع الاول]] با عده‌ای از بزرگان [[اصحاب]] خود به [[نخیله]] رفت و تعداد اندک [[سپاه]] حاضر در اردوگاه را دید از [[حکیم]] بن [[منقذ]] کندی و ولید بن غصین کنانی خواست تا به [[کوفه]] بروند و ندای "[[یا لثارات الحسین]]{{ع}}" سر دهند و [[مردم]] را به نخیله بخوانند.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۵، ۵۸۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۰۹؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۳۵. ابن اثیر او را ولید بن عُصَیر یاد کرده است. (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۷۵)</ref> [[عبدالله بن عزیز کنانی]] هم از جمله کنانیانی گفته‌اند که به همراه پسر خردسالش محمد در [[جمع]] [[قیام]] کنندگان توابین حضور داشت. او به مردم [[قبیله کنانه]] که با [[اهل شام]] بودند ندا داد و فرزندش را [[تسلیم]] آنان نمود تا به کوفه برسانند. آنها به عبدالله هم [[امان]] دادند اما او نپذیرفت و دلیرانه [[نبرد]] کرد تا این که کشته شد.<ref> ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۸۵. در برخی دیگر از منابع از او با نسبت کندی یاد شده است. (طبری، ۵، ص۶۰۳) </ref> همچنین از [[ابومعتمر حنش بن ربیعه]] هم، در شمار شرکت کنندگان و حامیان بزرگ جریان [[قیام توابین]] نام برده شده است. در [[اجتماعی]] که توسط سران و بزرگان توابین در کوفه و پیش از آغاز قیام، انجام گرفت، هر یک از ایشان به ایراد سخن و راهکارهای خود پرداختند. ابومعتمر حنش بن ربیعه کنانی نیز ضمن سخنانی، از [[کمک مالی]] خود به امر [[قیام]] و تأمین ما یحتاج [[رزمندگان]]، خبر داد. <ref> ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۰۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ۵۵۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۶۱.</ref>  
[[عرب]] آن [[زمان]]، به ویژه [[بادیه نشینان]]، سابقه [[شهرنشینی]] و [[تبعیت]] از [[حکومت]] مرکزی را نداشتند؛ لازمه این امر، قبول محدودیت‌هایی از جمله [[پرداخت مالیات]] بود. آنها طرفدار [[آزادی]] [[افراطی]] در حد [[زندگی]] دلخواه و بی‌هیچ محدودیتی بودند، از این رو [[پرداخت زکات]] را نوعی باج می‌‌دانستند. برخی [[صحابه]] نیز از [[ابوبکر]] خواستند به طور موقت از برخی [[قبایل]] [[زکات]] نگیرد زیرا آنها تازه مسلمانند و [[ایمان]] در قلبشان [[نفوذ]] نکرده است.<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۵۱.</ref> [[قرآن]] هم به همین [[بینش]] [[جاهلی]] (باج پنداشتن [[زکات]]) اشاره دارد آنجا که می‌‌فرماید: {{متن قرآن|وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلَا إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ}}<ref>«و برخی از تازیان بیابان‌نشین به خداوند و روز بازپسین ایمان دارند و آنچه هزینه می‌کنند مایه نزدیکی (خود) نزد خداوند و دعاهای خیر پیامبر می‌شمارند؛ آگاه باشید که این مایه نزدیکی آنهاست؛ به زودی خداوند آنان را در (کنف) بخشایش خود در می‌آورد که خداوند آمرزن» سوره توبه، آیه ۹۹.</ref>


از طرف دیگر، برخی قبایل به خاطر بدفهمی از [[آموزه‌های اسلام]]، چنین [[تصور]] می‌‌کردند، که زکات فقط در [[زمان حیات پیامبر]]{{صل}} [[واجب]] بوده است. از این رو، با [[احتجاج]] به [[آیه]]: {{متن قرآن|خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً}}<ref>«از دارایی‌های آنان زکاتی بردار » سوره توبه، آیه ۱۰۳.</ref> «می‌گفتند ما فقط زکات را به کسی می‌‌دهیم که [[نماز]] او [[مسکن]] برای ما باشد»<ref> ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۶، ص۳۱۱.</ref> بنابراین یکی از انگیزه‌های [[شورش]] علیه [[حکومت مدینه]]، [[انگیزه]] [[اقتصادی]] بود که با عواملی چون بدفهمی از [[دین]] و باج دانستن زکات آمیخته شده بود و چون [[مدینه]] مرکزیت یافته بود و زکات و [[غنایم]] بودن جا می‌‌رفت، موجب [[حسادت]] قبایل دیگر شد.
[[قیام مختار]] نیز [[شاهد]] حضور برخی از [[کنانی]] هاست. بر پایه برخی گزارشات، [[ابوطفیل کنانی]] از جمله این افراد است که ضمن حضور در [[سپاه]] مختار، [[پرچمداری]] [[لشکر]] او را بر عهده داشت. <ref> ابن قتیبه، المعارف، ص۳۴۱. ابن قتیبه در ادامه، وی را از معتقدان به مسأله "رجعت" دانسته، که این امر حاکی از اندیشه‌های ناب شیعی–اسلامی در این صحابی گرانقدر است. </ref>  


در پایان از این نکته نباید [[غفلت]] کرد که بین [[اخراج]] زکات (کنار گذاشتن آن برای پرداخت به مستحقان) و بین تحویل آن به [[کارگزاران زکات]] برای فرستادن به مدینه فرق است. بسیاری از [[شورشیان]] با اخراج زکات برای پرداخت به مستحقان آن، به عنوان یکی از [[واجبات]] و [[ارکان دین]] [[اسلام]]، مخالفتی نداشتند، بلکه آنها مخالف پرداخت آن به عاملان ابوبکر، برای فرستادن به مدینه بودند و می‌‌خواستند آن را بین فقرای خود تقسیم کنند. <ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۱۰۴ ـ ۱۰۵؛ مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.</ref>  
==مشاهیر کنانی==
بنی‌‌کنانه به سبب بزرگی و گستردگی، به [[روزگار]] [[جاهلیت]] و [[اسلام]] چهره‌‌های بنامی را در زمینه‌‌های گوناگون در خود پرورانده، [[حکام]]، [[فرماندهان]] و بزرگان بسیاری را معرفی کرده است. گروهی از این بزرگان در [[بخشندگی]]،<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۱۱؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۴۱؛ بلاذری، انساب‌‌الاشراف، ج ۱۱، ص۱۰۷.</ref> بعض دیگر در مهمان [[دوستی]]<ref> سویدی، سبائک الذهب، ص۲۷۲.</ref> و جمعی دیگر در [[شجاعت]]،<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۰۷.</ref> [[شرف]] و.... شهره بوده‌اند؛ دسته‌‌ای هم از ایشان همچون [[ربیعة بن مکدم فراسی]]،<ref> سمعانی، الانساب، ج۱۰، ص۱۶۲.</ref> جنگجویان و تک سواران بزرگ عصر خویش به شمار می‌‌آمده‌‌اند.<ref> ابن درید، الاشتقاق، ص۱۱۰، ۳۱۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۰۷؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۲۶۵.</ref> ضمن این که [[شعرا]]<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۱۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص‌‌۱۰۸ ـ ۱۱۸.</ref> و ادیبان<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۱۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۱۰ ـ ۱۱۸؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۲۷۱.</ref> شهیری نیز در میان این [[قوم]] ظهور کرده‌اند.<ref> محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.</ref>


=== انگیزه‌های [[سیاسی]]===
از میان شخصیت‌های [[سیاسی]] یا نظامی [[قبیله]] می‌‌توان از افرادی چون: [[ابونوفل معاویة بن عروة]]،<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۰۸؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۰۶.</ref> [[مالک بن صخر]] از [[بنی‌ضمره]]،<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱ ص۲۱۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۲۰.</ref> [[صفوان بن امیه]]،<ref> ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۳۳.</ref> [[معن بن حرمله]] از [[بنی‌مدلج]]،<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۳۴.</ref> [[حُلَیس بن علقمه]] از [[بنی‌حارث بن عبدمناة]]،<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۲۹-۲۳۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۳۷؛ ابن سلّام، النسب، ص۲۲۳.</ref> [[صعب بن جثامه لیثی]] و [[عدی بن شراحیل]] نام برد. <ref> یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷۹.</ref> ضمن این که از دلاوران و تک سواران این [[قوم]] می‌‌توان از بزرگانی چون [[علقمة بن مرحل]]،<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۰۷.</ref> [[ربیعة بن مکدم]] از بنی‌فراس<ref> ابن درید، الاشتقاق، ص۳۱۱؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۲۶۵.</ref> و [[عمرو بن عبدود]]<ref> ابن درید، الاشتقاق، ص۱۱۰.</ref> و از مردانی چون [[سُلمی بن نوفل]]،<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۱۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۰۷؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۴۱.</ref>[[علقمة بن مرحل]]،<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۰۷.</ref> [[ابواناس]]،<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۱۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۰۷-۱۰۸.</ref> [[ابومالک بن کلثوم]]،<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۳۴.</ref> و [[هشام بن خلف]] از بنی‌فراس<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۴۶.</ref> در شمار صاحب نامان عرصه [[سجایای اخلاقی]] و [[صفات]] [[حمیده]] در [[عصر جاهلی]] یاد کرد. [[ابواناس دوئلی]] و فرزندش انس<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۱۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۰۷-۱۰۹.</ref> و نیز [[ابوالاسود دوئلی]] -بنیان‌گذار [[دانش]] نحو-<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۱۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۱۰-۱۱۸؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۲۷۱.</ref> هم نمونه‌هایی از ادباء و [[شاعران]] این [[قبیله]] بوده‌اند که نام خود را در [[جمع]] مشاهیر [[ادب]] [[عرب]] به ثبت رسانده‌اند. <ref> محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.</ref>  
بر پایه برخی گزارشات [[تاریخی]]، برخی از [[شورش‌ها]] و خودداری کردن از [[پرداخت زکات]]، بی‌ارتباط با تحولات سیاسی مدینه، بعد از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} نبود. بنابراین باید اینان را معترضان به [[دستگاه خلافت]] و [[انتخاب ابوبکر]] دانست؛ چراکه آنان به دنبال [[جانشین]] [[واقعی]] [[رسول خدا]]{{صل}} بودند. گروهی از این شورشیان به اصل زکات [[مؤمن]] و [[معتقد]] بودند، اما به کسانی که باید [[زکات]] را بپردازند، [[اعتقادی]] نداشتند.<ref> جعفریان، سیره خلفا، ص۱۲۴ ـ ۱۲۵.</ref> [[ابن کثیر]] هم با این عبارت: {{عربی|"ومنهم من امتنع من دفعها الی الصدیق"}} یعنی: برخی از [[پرداخت زکات]] به [[ابوبکر]] [[امتناع]] کردند» تصریح دارد که گروهی، فقط از پرداخت زکات به شخص ابوبکر خودداری کردند.<ref> ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۶، ص۳۱۱.</ref> [[نوبختی]] نیز در فرق الشیعه آورده: «گروهی از ابوبکر جدا شده و گفتند ما زکات نمی‌پردازیم تا معلوم شود [[حکومت]] از آن کیست و [[پیامبر]]{{صل}} چه کسی را [[خلیفه]] خود قرار داده است. بنابراین زکات را فعلاً در میان [[نیازمندان]] خود تقسیم می‌‌کنیم». <ref> نوبختی، فرق الشیعه، ص۴.</ref> این [[اعتقاد]] که: بعید است [[عرب]]، بزرگان [[بنی هاشم]] را رها کنند و از [[قبیله]] ابوبکر ـ یعنی [[بنی تمیم]] ـ [[پیروی]] نمایند، در سخنان [[اشعث بن قیس]] [[رهبر]] [[قبیله کنده]] نیز آمده است. او در اشعاری در این باب چنین سروده است: «اگر بنا باشد [[قریش]] بعد از پیامبر{{صل}} با [[قبیله بنی تمیم]] [[بیعت]] کنند و [[آل محمد]]{{صل}} را که سزاوارتر برای [[خلافت]] هستند ـ کنار بگذارند، چه بهتر که این [[فرمانروایی]] در قبیله کنده باشد که بیشتر حکومت دارند».<ref> واقدی، الردّه، ص۱۷۵ ـ ۱۷۶.</ref> علاوه بر گروه یاد شده ـ که می‌‌توان آنها را [[دوستداران]] [[اهل بیت]]{{ع}} و معترضان به [[سقیفه]] نامیدـ گروه‌های دیگری نیز بودند که [[انگیزه]] [[سیاسی]] دیگری داشتند. برخی [[رهبران]] [[قبایل]] قبل از [[پذیرش اسلام]]، درمیان قبیله خود [[منزلت]] بالایی داشتند. اما بعد از [[اسلام]] آن چنان منزلت را نداشتند و دنبال فرصتی برای جبران [[مقام]] از دست‌رفتة خود بودند. برای نمونه می‌‌توان از [[عمرو بن معدیکرب زبیدی]] نام برد که وقتی حرکت [[اسود عنسی]] آغاز شد، [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرده، بنای [[نافرمانی]] را گذاشت و برخی دیگر از رهبران و [[شورشیان]] [[مرتد]]، [[دوست]] داشتند به همان قدرتی دست یابند که ابوبکر [[دست]] یافته بود. [[طلیحه]] خطاب به پیروانش می‌‌گوید: «[[حکومت]] ما [[عراق]] و [[شام]] را شامل خواهد شد». <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۳۶۰.</ref>


بر اساس مدارک [[تاریخی]] برخی [[شورشیان]] با همان [[انگیزه]] [[سیاسی]] و رسیدن به [[مقام]] و [[ثروت]] دست از [[اسلام]] برداشته و [[مرتد]] شدند. اما برخی دیگر به اسلام [[اعتقاد]] داشتند و [[شورش]] آنها، [[دینی]] ـ سیاسی بود. یعنی با [[خلافت ابوبکر]] مخالف بودند. اما [[دستگاه خلافت]] برای این که این [[اعتراض]] را پرده پوشی کند، بر همه نام مرتد نهاد و به [[مباح]] بودن [[جان]]، [[مال]] و [[ناموس]] آنها [[حکم]] کرد. <ref> مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.</ref> علاوه بر این موارد، برخی مؤلفان نیز، فعالیت [[ایران]] و [[روم]] را در تحریک برخی [[قبایل عرب]] بر [[ضد]] [[مسلمانان]] مؤثر دانسته‌اند. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۰۳؛ تماضر عبدالقادر فیاض، شعراء الردة: اخبارهم و اشعارهم، ص۴۲ـ۴۳.</ref>
همچنین این قبیله- سوای از [[قریش]] و [[طوایف]] آنخاستگاه بسیاری از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} و [[ائمه معصومین]]{{ع}} و [[راویان]] ایشان عنوان شده که می‌‌توان از [[شداد بن هاد لیثی عتواری]]،<ref> ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۶۹۵.</ref> [[ابوواقد لیثی]]،<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۷۴.</ref> [[اذینة بن حارث لیثی]]،<ref>ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۷۱.</ref> [[جندب بن جناده]]<ref> ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۳۵۷.</ref> و.... در شمار [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} و از [[اصحاب]] و [[راویان ائمه]]{{ع}} هم می‌‌توان به نام چهره‌های بارز و ممتازی چون [[عبدالله بن شداد بن هاد لیثی]]<ref> شیخ طوسی، رجال، ص۷۱.</ref> و [[عرفطه بن ابی برده لیثی]]<ref> شیخ طوسی، رجال، ص۷۴.</ref> از [[اصحاب امیرالمؤمنین]]{{ع}}، [[ابوطفیل عامر بن واثله کنانی]] از [[اصحاب امام علی]]{{ع}} و [[امام حسن]]{{ع}} <ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۱۸.</ref> و [[ظالم بن ظالم]] یا [[ظالم بن عمرو]] مکنی به [[ابوالاسود دوئلی]] از اصحاب و [[راویان]] [[امام علی]]{{ع}}، <ref> شیخ طوسی، رجال، ص۷۰.</ref> [[امام حسن]]{{ع}}، <ref> شیخ طوسی، رجال، ص۹۴.</ref> [[امام حسین]]{{ع}} <ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۰۲</ref> و [[امام سجاد]]{{ع}}، <ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۱۶</ref> [[ربیعة بن عثمان تیمی]] از [[اصحاب امام سجاد]]{{ع}} <ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۱۳.</ref> و از اصحاب و راویان [[امام جعفر صادق]]{{ع}} هم می‌‌توان از افرادی نظیر [[ابراهیم بن سلمه کنانی]]،<ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۵۶</ref> [[اسید بن قاسم کنانی کوفی]]،<ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۶۶.</ref> [[حسین بن سلیمان کنانی]]،<ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۸۳.</ref> [[حماد بن خلیفه کنانی]]،<ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۸۶.</ref> [[معقل بن عمرو کنانی]]،<ref> شیخ طوسی، رجال، ص۳۰۵.</ref> [[حسین بن حمزه لیثی کوفی]]،<ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۸۲</ref> [[ربیع بن اسود کوفی]]،<ref> شیخ طوسی، رجال، ص۲۰۴</ref> [[حسن بن قدامه کنانی]]<ref>نجاشی، رجال، ص۴۷.</ref> و... اشاره کرد. ضمن این که [[علما]] و فقهای بنامی نیز از این [[قبیله]] برخاستند که از جمله آنان می‌‌توان از [[جبلة بن حیان بن ابجر کنانی]]<ref> نجاشی، رجال، ص۱۲۸.</ref> و پسر نامدارش [[عبدالله بن جبلة بن حیان]]،<ref> نجاشی، رجال، ص۲۱۶.</ref> [[محمد بن اسماعیل بن خثیم کنانی]]<ref> نجاشی، رجال، ص۳۶۳.</ref> و... یاد کرد.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>.
 
به نظر می‌رسد نگرش‌های [[اسلامی]] و قبیله‌ای اخباریان متأخر و محوریت‌بخشی به [[قریش]] و [[اعراب]] و [[عربستان]] به‌عنوان مرکز اسلام، باعث شد همه این [[شورش‌ها]] ذیل مفهوم [[ارتداد]] گرد آید. در نهایت، مسئلۀ [[اهل]] رده عاملی برای [[سرکوب]] مخالفت‌ها با [[حکومت مدینه]] و تحقق سلطۀ کامل بر کل شبه‌جزیره شد و با [[وحدت]] اعراب ذیل لوای اسلام، زمینه برای فتوح مسلمانان در سرزمینهای مختلف فراهم شد.<ref> شوفانی، حروب الردة، ص۱۰۷-۱۱۰؛ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام: از آغاز تا نیمه نخست سده چهارم، ص۱۱۹.</ref>
 
==گونه‌های [[ارتداد قبایل]]==
از بررسی دقیق متون و [[منابع تاریخی]]، که درباره ماجرای «ردّه» [[سخن]] گفته‌اند، چنین برمی آید که شورشیان علیه [[خلافت]] [[مدینه]] دارای [[فکر]] و انگیزه [[واحدی]] نبودند و از این نظر، ناهمگونند. هر چند نقاط اشتراکی نیز در آنها وجود دارد، اما این ناهمگونی نشان دهنده این مطلب است که شورشیان همه مرتد نبودند، بلکه این دستگاه خلافت بود که برای [[تحکیم]] پایه حکومت خود، بر همه برچسب «ارتداد» زد و این را بهانه [[کشتار]] آنان قرار داد. نخستین [[شاهد]] بر چندگونه بودن متهمان به [[ارتداد]]، گفتار خود [[ابوبکر]] است که می‌‌گوید: {{عربی|"فَمِنْهُمْ مَنْ اِرْتَدَّ و ادّعی النبوّةَ و مِنْهُمْ مَنْ اِرْتَدَّ و مَنَعَ الزَکاةَ"}}. همو در سخنان دیگری خطاب به [[عمر]] می‌‌گوید: {{عربی|"وَ اَمَّا مَنْ اِرْتَدَّتْ مِنْ هؤلاء الْعَرَبِ، فَمِنْهُمْ مَنْ لایُصَلّی وَ قَدْ کَفَرَ بالصَّلاةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یُصَلّی وَ قَدْ مَنَعَ الزّکاةَ"}}. <ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۴۸ و ۵۱.</ref>
 
[[یعقوبی]] نیز آنان را به دو گروه کلّی تقسیم کرده، در توصیف رده بعد [[وفات پیامبر اکرم]]{{صل}} می‌‌نویسد: {{عربی|"وَ تَجَرَّدَ ابوبکر لِقتالِ مَنْ اِرْتَدَّ... ثُمَّ وَجَّهَ لِقِتالِ مَنْ مَنَعَ الزَّکاة"}}جماعتی از [[عرب]] سر به [[شورش]] نهادند و جماعتی از ایشان [[مرتد]] شدند و تاج بر سر نهادند و قومی دیگر از [[پرداخت زکات]] به ابوبکر خودداری کردند»<ref> یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۱-۱۳۲.</ref>
 
[[مقدسی]] هم [[مرتدان]] را به سه دسته تقسیم کرده است:
#دسته‌ای که از دادن [[زکات]] خودداری کردند،
#آنان که منکرزکات بودند،
#گروهی که [[کفر]] خود را پنهان داشتند و با [[مسلمانان]] [[دشمن]] ورزیدند.<ref> مقدسی، البدء و التاریخ، ج ۵، ص۱۵۱.</ref>  
 
[[اهل]] ردّه از سوی [[طبری]] هم به دو گروه تقسیم‌بندی شدند:
#گروهی که [[نماز]] را می‌پذیرفتند، ولی زکات را خیر<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۳۰، ۲۳۹-۲۴۲.</ref>
#گروهی که ابوبکر را به‌عنوان [[وارث پیامبر]]{{صل}} نمی‌پذیرفتند. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۵- ۲۴۸.</ref>
 
[[ابن کثیر]] هم در این باب چنین آورده است که: برخی به نماز اعتراف نمودند و از پرداخت زکات خودداری می‌‌کردند و برخی دیگر از پرداخت زکات به شخص [[خلیفه]] ابا داشتند و گروهی با [[استدلال]] به [[آیه]] {{متن قرآن|خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ}}<ref>«از دارایی‌های آنان زکاتی بردار که با آن آنها را پاک می‌داری و پاکیزه می‌گردانی و برای آنها (به نیکی) دعا کن که دعای تو (مایه) آرامش آنان است و خداوند شنوایی داناست» سوره توبه، آیه ۱۰۳.</ref> می‌گفتند: ما زکات را جز به کسی که نماز او برای ما سَکَن باشد، نمی‌دهیم.<ref> ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۶، ص۳۴۳.</ref>
 
نَوَوی نیز در [[شرح صحیح مسلم]] با تقسیم [[شورشیان]] به دو گروه [[مرتد]] و غیر مرتّد، می‌‌نویسد: گروه دوم کسانی بودند که بین [[نماز]] و [[زکات]] فرق قایل شدند و از [[پرداخت زکات]] خودداری کردند. اینان [[اهل بغی]] هستند.-<ref> سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر{{صل}}"، علی غلامی دهقی، ص۳۴؛ مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ص۲۰۰.</ref>
 
[[اهل]] ردّه در کتاب [[المبسوط]] [[شیخ طوسی]](ره) هم به دو قسم تقسیم شده‌اند: قومی که بعد اسلام‌شان [[کافر]] شدند مثل [[مسیلمه]] و [[طلیحه]] و [[ابوالاسود عنسی]] و یارانش که در ارتدادشان شکی نیست. گروه دوم قومی که با وجود این که [[مسلمان]] بودند از پرداخت زکات خودداری کردند. این گروه که [[اکثریت]] را تشکیل می‌‌دادند، قطعاً از اهل رده نیستند. <ref> شیخ طوسی، المبسوط، ج۷، ص۲۶۷.</ref>
 
[[مورّخان]] معاصر هم به این چندگونگی اعتراف دارند. یکی از آنان می‌‌نویسد: [[منابع تاریخی]] می‌‌گویند: [[عرب]] پس از [[پیامبر]]{{صل}} مرتد شدند و بیش‌تر آنها این گونه برداشت کرده‌اند که عرب از [[اسلام]] به [[بت پرستی]] بازگشتند، در حالی که از بررسی منابع این چنین به دست می‌‌آید که این [[ارتداد]] در درجه اول، [[قیام]] علیه [[حکومت]] مرکزی [[مدینه]] و [[نظام اقتصادی]] آن بوده است. هیچ نصّی نمی‌گوید قبیله‌ای به [[خدا]] کافر شد یا نماز و زکات را ترک کرد.وی سپس با پرداختن به انگیزه‌های ردّه، شورشیان رابه چهارگروه تقسیم کرده است.<ref> عمر فرّوخ، تاریخ صدر الاسلام و الدولة الامویة، ص۹۴-۹۵.</ref> نویسنده دیگری با تقسیم آنان به دو گروه، می‌‌گوید: دسته دوم قبایلی از [[مسلمانان]] بودند که از [[بیعت با ابوبکر]] برای [[خلافت]] [[خشنود]] نبودند و به همین دلیل، از پرداخت زکات [[امتناع]] می‌‌کردند.<ref> صائب عبدالحمید، تاریخ الاسلام الثقافی و السیاسی، ص۳۳۷.</ref>  
 
مستشرق ایتالیایی، [[لیون کاتیانی]] در [[تاریخ الاسلام]]، [[قبایل عرب]] را در رابطه با ارتداد به پنج دسته تقسیم کرده است.<ref> عمر ابوالنصر، مع الجیش العربی فی صدر الاسلام، ص۳۰ـ۳۱؛ ابوغزاله محمدعبدالحلیم، الانتصارات العربیة العظمی فی صدر الاسلام، ص۱۱۳ به نقل از: کایتانی.</ref>
 
عده زیادی از نویسندگان معاصر [[عرب]] معتقدند: در ماجرای ردّه، گروهی [[مسلمان]] ماندند و فقط از [[پرداخت زکات]] [[امتناع]] کردند. در [[جنگ]] با این گروه، برخی از [[صحابه]] با [[ابوبکر]] [[اختلاف]] نظر داشتند.<ref> محمد نصر مهنّا، الفتوحات الاسلامیة و العلاقات السیاسیة فی آسیا، ص۲۸-۲۹.</ref>
 
[[خورشید احمد فارق]] نیز با تقسیم [[مرتدان]] به چهار گروه می‌‌نویسد: گروه چهارم کسانی بودند که می‌‌گفتند: ما به [[خدا]] و [[پیامبر]]{{صل}} [[ایمان]] داریم و [[نماز]] می‌‌گزاریم، ولی [[زکات]] نمی‌دهیم. ابوبکر با همه این چهار گروه یکسان عمل کرد، در حالی که [[عمر]]، [[ابوعبیده]] و [[سالم مولی ابوحذیفه]] با جنگ باآنان مخالف بودند.<ref> خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، ص۳.</ref>
 
[[احمد بن ذینی ذحلان]] نیز همین تقسیم‌بندی چهارگانه را ذکر کرده است.<ref> احمد ذینی دحلان، الفتوحات الاسلامیه بعد مضی الفتوحات النبویة، ج ۱، ص۵.</ref>
 
دکتر [[حسن ابراهیم حسن]] می‌‌نویسد: [[حقیقت]] این است که عرب‌هایی که ابوبکر با آنها جنگید و عنوان «[[ارتداد]]» به آنان داد، به [[اسلام]] [[کافر]] نشده و آن را [[انکار]] نکرده بودند، بلکه آنان دو گروه بودند: گروه اول کسانی بودند که از دادن زکات سرباز زده بودند و [[گمان]] داشتند آن باجی است که به [[پیغمبر]]{{صل}} می‌‌داده‌اند و پس از [[وفات]] آن [[حضرت]]، می‌‌توانند از پرداخت آن به [[خلیفه]] دریغ کنند. درباره جنگ با این گروه عمر با ابوبکر معارضه کرد.<ref> حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ج ۱، ص۲۳۶-۲۳۷.</ref>
 
نتیجه این که مسلّماً عدّه‌ای مرتّد شده و با انگیزه‌های خطرناکی، [[مدینه]] را [[تهدید]] می‌‌کردند و چاره‌ای جز [[سرکوب]] آنها نبود. اما گروه زیادی از آنها [[مرتد]] نبودند و انگیزه‌های سیاسیو [[اقتصادی]] داشتند. اما [[خلیفه اول]] با همه به [[خشونت]] [[رفتار]] کرد و همه را متهم به ارتداد نمود.<ref> سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر{{صل}}"، علی غلامی دهقی، ص۳۴. نیز ر. ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۹-۱۱.</ref>
 
=="ردّه" همسو با [[منافع]] [[دستگاه خلافت]]==
چندان که گفته شد با [[رحلت رسول خدا]]{{صل}}، [[شورش‌ها]] و [[ناآرامی‌ها]] در شبه [[جزیره عربستان]] فزونی یافت به گونه ای که [[مردم مدینه]] را نگران نمود. [[منافقان]] نیز، که تا آن [[زمان]] خود را پنهان ساخته بودند، [[نفاق]] خود را آشکار ساختند و [[یهود]] و [[نصارا]] هم به [[سرزنش]] [[مسلمانان]] پرداختند.<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸-۲۹.</ref>  
 
قبایلی مانند [[اسد]]، [[غطفان]]، [[عبس]] و [[ذبیان]] در شمال، شمال شرقی و [[شرق]] [[مدینه]] نیز با اعزام نمایندگانی به مدینه، از [[خلیفه]] تقاضای معافیت از [[پرداخت زکات]] نمودند و وقتی با [[مخالفت]] [[ابوبکر]] و جواب ردّ او رو به رو شدند، آماده [[حمله]] به مدینه گردیدند.<ref> خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، ص۵.</ref>
 
عامل [[جرأت]] یافتن [[شورشیان]] علیه مدینه، علاوه بر فقدان [[پیامبر اکرم]]{{صل}}، وجود [[بحران]] [[جانشینی]] آن [[حضرت]] بود. شورشیان با [[آگاهی]] از [[اختلاف]] بر سر [[جانشینی پیامبر]]{{صل}}، [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمردند و آماده حمله به مدینه شدند. [[اقدام]] شورشیان علیه دستگاه خلافت، فرصت بسیار خوبی برای ابوبکر ایجاد نمود که دیدگان را از بحران به وجود آمده در مدینه بر سر [[جانشینی رسول خدا]]{{صل}} به مشکل دیگری معطوف کند،؛ چراکه وی در حالی به [[خلافت]] رسید که دو گروه با او مخالف بودند: یکی طرفداران [[حضرت علی]]{{ع}} و دیگری طرفداران [[سعد بن عباده]]. ابوبکر با [[علم]] به این که این مسأله در [[آینده]]، برای او ایجاد مشکل خواهد کرد، فوراً با آن برخوردی جدّی و [[قاطع]] نمود. قاطعیتی که ابوبکر در برابر [[مرتدان]] نشان داد، قطعاً بی‌ارتباط با بحران داخلی مدینه نبود. با این که از [[سیره]] او این گونه برمی آید که مردی [[صلح طلب]] و با [[عاطفه]] است، ولی دو سال خلافت وی از او چهره دیگری نشان می‌‌دهد، از یک سو، با شورشیان و متهمان به [[ارتداد]]، با [[قساوت]] تمام برخورد می‌‌کند و از سوی دیگر، جرایم [[خالد بن ولید]] علیه [[بنی یربوع]] و [[مالک بن نویره]] را [[تأیید]] می‌‌نماید.<ref> هادی العلوی، فصول من تاریخ الاسلام السیاسی، ص۶۲.</ref> این واقعه، [[منافع]] بسیاری عاید [[غاصبان خلافت]] نمود چندان که در [[سودمندی]] آن برای [[دستگاه خلافت]] گفته شده: «ماجرای ردّه به طور مستقیم، در حلّ [[بحران]] [[خلافت]]، که در اواخر [[عمر پیامبر]]{{صل}} در حال شکل‌گیری بود، نقش مهمی داشت،؛ چراکه بیشتر گرایش‌های [[سیاسی]] را به یک خطر مشترک جلب نمود. این حرکت، دو نتیجه مثبت برای [[غاصبان خلافت]] به همراه داشت: یکی سیاسی و دیگری نظامی، نتیجه سیاسی آن تسهیل بحران [[حکومت]] بود و نتیجه نظامی آن [[تجربه]] ای بود در [[جنگی]] با آن وسعت که منطقه [[حجاز]] تا آن [[روز]] به خود ندیده بود». <ref> ابراهیم بیضون، الحجاز و الدولة الاسلامیة، ص۱۴۴.</ref> [[پژوهشگری]] دیگر هم ابراز داشته است که: «[[هدف]] [[ابوبکر]] از [[جنگ‌های ردّه]] تنها بازگرداندن [[قبایل عرب]] به [[دین اسلام]] نبود، بلکه علاوه بر آن، هدفش تثبیت حکومت خود و بازگرداندن [[اطاعت]] آنها از حکومت مرکزی [[مدینه]] بود».<ref> ابراهیم لبید، عصر النبوة و الخلافة الراشده، ص۲۶۵؛ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر{{صل}}"، علی غلامی دهقی، ص۳۴.</ref>
 
[[ویلفرد مادلونگ]] هم در تحلیلی از این ماجرا می‌‌نویسد: «ابوبکر تقاضای فوری خود را مبنی بر این که تمامی قبایل عرب، که از محمد{{صل}} [[پیروی]] می‌‌کردند، باید [[زکات]] را به او بپردازند به عنوان یک [[وظیفه]] [[جانشین]] [[محمد]]{{صل}} توجیه کرد. ابوبکر با وجود موقعیت [[متزلزل]] خویش، بلافاصله در این باره، موضع سرسختانه‌ای [[اختیار]] کرد. [[عمر]]، [[ابوعبیده]] و سالم [[مولی]] ابوخدیفه از او تقاضا کردند که زکات آن سال را [[لغو]] کند و با [[قبایل]] [[وفادار]] به [[اسلام]] با [[مدارا]] [[رفتار]] نماید تا از [[حمایت]] آنان برای [[مبارزه]] با کسانی که اسلام را ترک کرده‌اند برخوردار بشود، ولی ابوبکر هرگونه [[مصالحه]] درباره [[زکات]] را ردّ کرد و آن را [[میزان]] [[وفاداری]] [[قبایل]] به [[اسلام]] قرار داد. او حتی پا را از حدّی که محمد{{صل}} تعیین کرده بود، فراتر گذاشت و تأکید کرد کسانی که زکات پرداخت نکنند باید آنان را [[مرتد]] شمرد و مانند کسانی که از [[دین]] برگشته‌اند یا هرگز دین را نپذیرفته‌اند با آنان جنگید... بنابراین، [[ابوبکر]] به بهانه وظیفه‌اش در [[مقام خلافت]]، تغییراتی اساسی در [[خط مشی]] اسلام به وجود آورد... به همین دلیل، [[مسلمانان]] [[صلح]] جو، که به [[خلیفه]] [[زکات]] پرداخت نمی‌کردند، [[مرتدان]] [[واقعی]] و دیگر [[اعراب]]، که هنوز اسلام نیاورده بودند، همه در زمره مرتدان قرار گرفتند و می‌‌بایست با آنها جنگید تا همه در برابر اسلام و [[حکومت]] خلیفه [[قریش]] [[تسلیم]] گردند». <ref> مادلونگ، جانشینی حضرت محمّد{{صل}}، ص۷۱-۷۴؛ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر{{صل}}"، علی غلامی دهقی، ص۳۴.</ref>  
 
جنگ‌هایی که ابوبکر در پی واقعه موسوم به "ردّه" به آن [[اقدام]] نمود، بعدها از [[مناقب]] وی به شمار رفت و [[کوشش]] برای [[عزت]] و [[قدرت اسلام]] و [[نجات]] دین در اوضاع [[بحرانی]] پس از [[وفات پیامبر]]{{صل}} به حساب آمد. [[حدیثی]] مرفوع از [[پیامبر اکرم]]{{صل}}<ref> صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، ج ۱۱، ص۲۵۶.</ref> و سخنانی از [[عایشه]]<ref> ابن ابی شیبه، المصنَّف فی الاحادیث و الآثار، ج ۸، ص۵۷۴.</ref> و [[عمر]]<ref> صنعانی، المصنَّف، ج ۴، ص۴۳ـ۴۴؛ ابن قدامه مقدسی، الشرح الکبیر در ابن قدامه، ج ۲، ص۴۳۴.</ref> در [[ستایش]] ابوبکر در [[منابع اهل سنت]] ذکر گردیدند و پس از آن، وی قهرمان «[[یوم]] الرّده» معرفی شد و اقداماتش در این [[جنگ‌ها]] [[شجاعت]] خوانده شد.<ref> نَوَوی، صحیح مسلم بشرح النووی، ج ۱، ص۲۰۱ـ۲۱۳؛ قس مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۱۲۰ـ۱۲۴؛ بیاضی، الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج ۲، ص۴، که به رد این تصور پرداخته‌اند.</ref>
 
==خاتمه==
در پایان بار دیگر باید بر این نکته اشاره داشت که حرکت ردّه از لحاظ [[فکری]] تأثیری ملموس بر [[تاریخ]] [[اسلامی]] ننهاد؛<ref> کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۳.</ref> و همان گونه که گفته شد به نظر می‌‌رسد، درباره تعریف مفهوم ردّه، [[اتفاق نظر]] وجود ندارد. بعضی از نویسندگان معاصر -نظیر مونتگومری وات-، بمانند شماری از [[مورخان]] قدیم، همه مخالفت‌هایی را که ردّه نام گرفته‌اند، حرکت‌هایی [[ارتجاعی]]، به معنای بازگشت از [[اسلام]] و [[رهایی]] از [[تکالیف]] آن دانسته‌اند که عمدتاً پس از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} برای احیای [[نظام]] گذشته ([[جاهلیت]]) روی داد.<ref> کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۴ـ۱۵.</ref> مونتگومری وات بر این [[اعتقاد]] است که "ردّه" حرکتی کاملا متفاوت با [[نظام دینی]]، [[سیاسی]]، [[اقتصادی]] و [[اجتماعی]] اسلام بود و در مقابل کل اسلام شکل گرفت،<ref> مونتگومری وات، ص۱۴۸.</ref> اما بر اساس نظر بیشتر [[شرق شناسان]]، ردّه [[نشانه]] [[ارتداد]] و [[خروج از دین]] و بازگشت از اسلام به [[بت پرستی]] نبود، بلکه حرکتهایی سیاسی بود که خواست و [[اراده]] پاره ای از [[قبایل عرب]] را بازتاب می‌‌داد. در واقع، شماری از قبایلی که هیئت‌های [[نمایندگی]] آنها، بیشتر در سال نهم، به [[مدینه]] رفتند و [[دوستی]] با [[پیامبر]]{{صل}} و [[اطاعت]] از او و [[قبول اسلام]] را اعلام کردند، از این مطلب برگشتند و [[معتقد]] بودند [[پیمان]] سیاسی آنان با پیامبر{{صل}}، در پی [[رحلت]] آن [[حضرت]] به پایان رسیده است و [[ابوبکر]] برای [[عقد]] پیمانی دیگر، بایست از نو با آنان [[گفتگو]] کند. به این ترتیب، قبایلی که از لحاظ سیاسی [[فرمان]] بردار پیامبر{{صل}} و [[دولت]] مدینه بودند و هنوز به اسلام نگرویده بودند، نیز پس از [[وفات پیامبر]]{{صل}} از این پیمان برگشتند و هریک از [[مدعیان دروغین]] [[نبوت]]، با [[تقلید]] از پیامبر{{صل}}، درصدد برآمدند بر منطقه خود [[تسلط]] یابند.<ref> مونتگومری وات، ص۱۴۳ به بعد؛ دوری، مقدمة فی تاریخ صدرالاسلام، ص۴۳؛ دغفوس، دراسات فی التاریخ العربی الاسلامی الوسیط، ص۲۳۸ـ ۲۳۹؛ کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۴، ۱۸، ۱۳۰، ۱۵۷.</ref>  
 
بنابراین، با [[تأمل]] و دقت در گزارش‌های [[تاریخی]]، می‌‌توان دریافت که وقایع مشهور به ردّه عمدتآ [[ارتداد]] [[اعتقادی]] نبوده‌اند، بلکه اساس بیشتر آنها [[عصیان]] [[سیاسی]] و [[امتناع]] از [[تأیید]] [[خلافت ابوبکر]] بوده است که در آغاز، به صورت [[اعتراض]] به ماهیت [[قریشی]] و نه [[نبوی]] [[خلافت]]، و همچنین تردید درباره صلاحیت وی به دریافت [[زکات]] مقرر [[عهد رسول خدا]]{{صل}}، بروز یافت.<ref> زرگری نژاد، نهضت امام حسین{{ع}} و قیام کربلا، ص۳۷ـ۳۸.</ref> پس از [[پیامبر اکرم]]{{صل}}، در سراسر [[جزیرة العرب]] قبیله‌ای نبود که از [[اسلام]] به [[کفر]] بازگردد و مردمی که [[ابوبکر]] با آنان به نام [[مرتدان]] جنگید و [[مطیع]] و مقهورشان ساخت، نه از اسلام سرباز زده بودند و نه [[مرتد]] بودند. برخی از [[قبایل]] دیگر نیز از آغاز [[مسلمان]] نبودند و مناسبات [[دینی]] و سیاسی با [[مدینه]] و [[مسلمانان]] نداشتند.<ref> دوری، مقدمة فی تاریخ صدر الاسلام، ص۴۳؛ عسکری، عبداللّه بن سبأ و اساطیر اخری، ج ۱، ص۱۷۶ـ۱۸۰، ج ۲، ص۳۸۹ـ۳۹۳؛ کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۵۹ـ ۱۶۰؛ دغفوس، دراسات فی التاریخ العربی الاسلامی الوسیط، ص۲۴۶؛ غلامی دهقی، جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پیامبر صلی اللّه علیه وآله، ص۳۶؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه.</ref> افزون بر این، [[دستگاه خلافت]] به دلیل [[تمایل]] به [[تسلط]] بر [[بحرانی]] که بر سر [[جانشینی پیامبر]]{{صل}} ایجاد شد و برای سرپوش گذاشتن بر تردیدهای جدّی در خصوص [[مشروعیت]] خویش، کوشید تا با تبدیل وقایع عمدتاً سیاسی به موضوعی اعتقادی و نظامی، عصیان‌هایی را که با یکدیگر تفاوت فراوان داشتند، یکپارچه نشان دهد و همه آنها را ارتداد و [[تمرد]] از [[دین]] بنامد.<ref> عسکری، عبداللّه بن سبأ و اساطیر اخری، ج ۱، ص۱۷۴؛ عاملی، الصحیح من سیرة الامام علی{{ع}}: المرتضی من سیرة المرتضی، ج ۱۱، ص۹۱، ۹۹؛ زرگری نژاد، نهضت امام حسین{{ع}} و قیام کربلا، ص۳۸ـ۳۹؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]].</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
خط ۱۷۵: خط ۱۰۵:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:اعلام]]
[[رده:بنی‌کنانه]]
[[رده:واقعه رده]]

نسخهٔ ‏۲۱ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۲۸

نسب قبیله

بنی‌‌کنانه مجموعه قبایل عرب عدنانی بودند که نسبشان به ابونضر کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد ‌بن عدنان می‌‌رسید.[۱] برای کنانة بن خزیمه، -جد سیزدهم رسول خدا(ص)-پسران بسیاری برشمرده شده که تعدادشان را تا چهارده نفر هم گفته‌اند. این فرزندان که در برخی منابع از آنان با اسامی: «نضر»، «عبد مناة»، «مالک»، «ملکان»، «عامر»، «حارث»، «عمرو»، «سعد»، «عوف»، «غنم»، «مخرمه»، «جرول»، «غزوان» و «حُدال» نام برده شده،[۲] خود منشأ قبیله‌‌های کوچک و بزرگ دیگری شدند. چندان‌‌که از نضر بن کنانه، قریش[۳] و از عبد مناة بن کنانه تیره‌‌های بزرگی چون بنی‌‌بکر، بنی‌‌عامر، بنی‌‌لیث، بنی‌‌دیل (دوئل)، بنی ضمره، بنی غفار و بنی مدلج[۴] و از نسل مالک بن کنانه تیره‌‌های بنی‌فراس،[۵] بنی حارث بن غنم، بنی عمرو و بنی نابغه شکل گرفتند. از دیگر فرزندان کنانه نیز، ‌‌تیره‌‌هایی پدید آمد که از شهرت چندانی برخوردار نیستند.[۶] هرچند بنی کنانه در مقطعی از تاریخ، همگی یک مجموعه را تشکیل می‌‌دادند و گاه برخی از ویژگی‌های یکی از قبایل کنانه، به عموم آنها نسبت داده شده است؛ اما از گزارش‌ها چنین برمی‌‌آید که در عصر نبوی(ص)، قریش که خود بخشی از کنانه بودند، خود، مجموعه‌‌ای مستقل به شمار می‌‌آمده‌‌اند.[۷]

گستردگی قبیله کنانه و نقش و جایگاه آنان در رخدادهای دوران جاهلیت و پس از آن، سبب شد تا بعدها روایاتی در فضیلت و برتری آنها گزارش شود. در برخی از این روایت‌ها که به پیامبر(ص) نسبت داده شده، ایشان، کنانه را برگزیده نسل اسماعیل(ع) و قریش را برگزیده کنانه و‌ هاشم را برگزیده قریش دانسته‌اند.[۸] همچنین آن‌گاه که صعصعة بن ناجیه، بنی‌کنانه را به چشم و گوش مُضَر وصف کرد، پیامبر(ص) به تأیید این سخن پرداخت.[۹] هرچند درستی این گزارش‌ها و نسبت آن به پیامبر(ص) جای تردید است، لیکن فرض نادرستی چنین نقل‌هایی هم، نمی‌تواند از اهمیت کنانه در مناسبات روزگار جاهلیت بکاهد. [۱۰]

مواطن کنانه

با توجه به گستردگی کنانی‌ها، آنان در عصر جاهلی در مناطق وسیعی از حجاز، تهامه و یمن[۱۱] از جمله مکه و اطراف آن،[۱۲] مدینه[۱۳] و برخی نواحی دیگر مانند ودان،[۱۴] مطهر[۱۵] و بیض[۱۶] پراکنده بودند. آنها وادی‌هایی نظیر ضجر، سعیّ و أدام را در اختیار داشتند[۱۷] و از آبهایی مانند التّلاعه در حجاز و عقود[۱۸] و نیز چاه‌های بدر[۱۹]بهره می‌‌بردند. ضمن این که از کوه‌های آنان نیز می‌‌توان به نام یلملم، تضارع و وصیف اشاره کرد. [۲۰] آنان رفته رفته و بخصوص در ایام فتوحات اسلامی در اقصی نقاط جهان منتشر شدند. برخی از ایشان به کوفه[۲۱] و شام[۲۲] و بعضی نیز به مصر[۲۳] مهاجرت کردند و در مناطقی از آن از جمله دمیاط و اطراف آن ساکن شدند. عده‌ای از آنان هم از جمله بنی مدلج بن مرة بن عبدمناة بن کنانه در اطراف بهنساء منزل گزیدند. [۲۴] آنان در ایام جاهلی، بازاری به نام "مجنه" -که در اطراف مکه و در دل سرزمین‌های بنی کنانه قرار داشت-،[۲۵] را به خود اختصاص داده بودند. این بازار که بنابر نقلی به قبیله بنی‌‌دئل از کنانه تعلق داشت، پس از بازار عکاظ، در ده روز پایانی ماه ذیقعده برپا می‌‌شد.[۲۶]

تاریخ جاهلی بنی کنانه

جنگ‌های جاهلی

نبرد بر سر آب و خاک و نیز مقتضیات منافع قبیلگی که غالباً خالی از تعصبات، طمع ورزی‌ها و غرض ورزی‌های جاهلی نبود، بسان دیگر قبایل جاهلی، بخشی بزرگ و پررنگ از تاریخ جاهلی فرزندان کنانه را به خود اختصاص داده است. آنان در ایام جاهلیت در نبردها و ستیزه‌های بزرگ و مشهوری مشارکت داشتند که جنگ کنانه با قریش در "ذات نکیف"[۲۷] و "یوم مشلل"[۲۸] و درگیری بنی ضمره کنانی با قریش[۲۹] از جمله آن است. در جنگ "یوم شهوره"، بنی‌‌ضمره از تیره‌‌های بنی‌‌کنانه، با قریش و دو تیره دیگر از کنانه به نام‌های بنی دیل و بنی لیث درگیر شد که از بزرگ‌‌ترین جنگ‌های کنانه شمرده شده است.[۳۰] بنی‌‌کنانه همچنین جنگ‌هایی را با قبیله خزاعه انجام داد که از جمله آن می‌‌توان به جنگ "عتود" و ستیزی که در "الخریم" -موضعی در یمامه-، رخ داد، اشاره کرد.[۳۱] درگیری بنی‌‌فراس، تیره‌‌ای از کنانه، با گروهی از هوازن در منطقه "کدید" نبرد دیگری است که به "یوم‌‌کدید" شهرت یافت.[۳۲]

درگیری‌های دوران جاهلیت بنی‌‌کنانه با دیگر قبایل، حتی ماههای حرام را هم در ‌‌بر می‌‌گرفت. بنی‌‌کنانه از چهار جنگ فجار در نبرد آن شرکت داشتند. فجار اول، میان کنانه و قریش با قبیله قیس‌ بن عیلان درگرفت[۳۳] که بعضی این درگیری را میان کنانه و هوازن عنوان کرده‌اند.[۳۴] فجار دوم بین قریش و کنانه[۳۵] و به نقلی میان قیس و کنانه رخ داد.[۳۶] در فجار سوم، بنی‌‌کنانه با تیره‌‌ای از هوازن درگیر شدند.[۳۷] گروهی این جنگ را میان قریش و کنانه شمرده‌‌اند.[۳۸]

حفاظت از کعبه و اهتمام به امور آن

کنانی‌ها در ایام جاهلی، از متولیان کعبه بودند.[۳۹] آنان توجه و اهتمام ویژه‌ای به امور مکه داشتند و ضمن تلاش در حفظ کعبه و دور نگهداشتن آن از تجاوز و ستم، در مقابل حرمت شکنی‌هایی که به خانه کعبه روا می‌‌شد، می‌‌ایستادند. نقل است گروهی از آنان زمانی که قبیله "جُرْهُم" در مکه، به ستمگری روی آوردند و برخی حرام‌ها را حلال کرده، بر زائران کعبه ستم کردند و هدایای آنان برای کعبه را دزدیدند، با خزاعی‌ها متحد شدند و پس از نبرد با این قبیله، آنان را از مکه بیرون راندند.[۴۰] کنانیان همچنین عمرو بن لُحَیّ- رهبر خزاعی‌ها- را در تثبیت حکومت خود بر مکه یاری دادند و در ازای این خدمت، اجرای بخشی از مناسک و شعائر حج را در دست گرفتند.[۴۱] در دوره‌‌های بعد، قُصَیّ بن کِلاب کنانی نیز برای پایان دادن به تسلط خزاعی‌ها، از برخی طوایف بنی‌‌کنانه کمک گرفت و بر مکه سیطره یافت.[۴۲] وی تیره‌‌های منتسب به نضر‌ بن کنانه را که بعدها به قریش معروف شدند، در مکه گردهم آورد و برای اداره امور مکه مناصبی را تأسیس کرد.

نقش آفرینی کنانی‌ها در ماجرای لشکرکشی ابرهه به مکه از دیگر مواردی است که در تاریخ جاهلیت بدان پرداخته شده است. رفتارهای بازدارنده کنانی‌ها در برابر توطئه ابرهه، هرچند از دغدغه ایشان برای حفاظت از کعبه خبر می‌‌داد، اما این رفتارها، خود بر انگیزه ابرهه در حمله به خانه خدا افزود؛ بر پایه گزارش‌های موجود یکی از مردان بنی‌‌کنانه با دریافت این خبر که ابرهه در یمن عبادتگاهی ساخته تا مردم را به آنجا بکشاند و از زیارت کعبه بازدارد، راهی یمن شد و به آن بی‌‌حرمتی کرد. این کار ابرهه را سخت برآشفت و او را بر این امر متقاعد ساخت تا حمله گسترده‌‌ای را برای تخریب خانه خدا تدارک ببیند. ابرهه که به قصد تخریب کعبه، سپاهی بزرگ فراهم آورده بود، نماینده ای فرستاد تا مردم را بار دیگر به زیارت عبادتگاهی که ساخته بود دعوت کند. لیکن این فرستاده نیز به دست کنانی‌ها کشته شد و خبر قتلش، ابرهه را بیش از پیش بر حمله به مکه جری‌تر و مصمم‌تر نمود.[۴۳] کنانی‌ها و دیگر قبایل مکه، با دریافت این خبر، نخست، خود را جهت رویارویی با سپاه ابرهه آماده کردند؛ اما در ادامه، چون از توان برتر و قدرت ‌‌سپاه ابرهه آگاهی یافتند، دست از جنگ کشیدند.[۴۴]

مقابله با گروهی که قصد داشتند حجرالاسود را از کعبه به صنعا در یمن ببرند تا اعراب را از حج بیت‌الله الحرام در مکه به صنعا بکشانند، از دیگر اقدامات بنی کنانه در راستای حفظ و صیانت از کعبه به شمار رفته است. بنی‌‌کنانه پس از اطلاع از قصد این عده، به مقابله با آنها برخاسته، بعضی را کشته‌‌و ‌‌برخی دیگر را اسیر کردند. [۴۵] گویا این گروه، از سران قبایل و ملوک یمنی موسوم به «ملوک اربعه» بودند، ولی نامی از آنها برده نشده است. گفته شده که پیامبر(ص) بعدها این گروه را نفرین کرد.[۴۶]

نقل است که تعصبات فراوان بنی‌‌کنانه در حفاظت کعبه و اهتمام به مناسک حج، ریشه در "حُمْسی" بودن آنان داشت. بنی‌‌کنانه -از جمله قریش- و گروهی دیگر از قبایل عرب در شمار "حُمسی ها" قرار داشتند. حمسی‌ها، خود را برتر از دیگران و نسبت به مراسم و مناسک حج مقیّدتر می‌‌پنداشتند، از این رو، جابه جایی، تحریف، بدعت و تغییر در مناسک حج را حق خود می‌‌دانستند. [۴۷] از جمله این بدعت‌ها و تحریفاتی که توسط آنها انجام گرفت، جا به جا کردن ماه‌های حرام بود. جابه‏‌جایی ماه‌های حرام از اختیاراتی بود که پس از تسلط خزاعی‌ها بر مکه، به بنی‌کنانه واگذار شد. کنانی‌ها که از آن پس، فتوا دهندگان عرب جاهلی به‌شمار می‌آمدند، حرمت متوالی سه ماه ذی‌قعده، ذی‌حجه و محرّم را مایه مشقت و مانع از ادامه جنگ‌های خود می‌‌دانستند، از این رو در موسم حج با اعلام جابه‌‌جایی ماه‌ها و تأخیر انداختن ماه محرم توالی سه ماه حرام را از بین می‌‌بردند. این بدعت را که از آن به "نَسیء" یاد شده است، نخستین بار توسط حذیفة بن عبد بن فقیم از بنی مالک‌‌ بن کنانه بنا نهاده شد[۴۸] و فرزندانش تا پس از اسلام آن را ادامه دادند.[۴۹] جز گزارشی که بنی کنانه را پایه‌‌گذار این بدعت شمرده،[۵۰] دیگر گزارش‌ها صرفاً مردی از کنانه را بدعت‌‌گذار معرفی کرده و نامی از وی نبرده‌‌اند.[۵۱] برخی نیز با ذکر نامش او را مالک ‌ بن کنانه، ثعلبة بن مالک، حارث ‌بن مالک القلمس، سریر بن القلمس، ابو‌‌ثمامة جنادة بن عوف بن امیة بن عبد بن فقیم،[۵۲] جنادة بن عوف،[۵۳] ابوثمامة صفوان بن امیه،[۵۴] لقلمّس،[۵۵] نعیم بن ثعلبه[۵۶] و سمیر بن ثعلبة بن حارث[۵۷] معرفی کرده‌‌اند. خداوند با نزول آیه ﴿إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيَادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عَامًا وَيُحَرِّمُونَهُ عَامًا لِيُوَاطِئُوا عِدَّةَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا مَا حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمَالِهِمْ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ[۵۸] ﴿ النَّسِيءُ و به تأخیر افکندن ماههای حرام را نشانه فزونی کفر معرفی کرد.

از بدعت‌های دیگری که کنانی‌ها همپای مشرکان قریش در مراسم حج نهادند، ترک وقوف در عرفه بود. آنها از سر همراهی با قریش در موسم حج، در مکه می‌‌ماندند و به عرفات نمی‌‌رفتند، در حالی که وقوف در عرفه را از مناسک حج ابراهیمی می‌‌دانسته، خود نیز به آن اقرار داشتند. این بدعت، تا ظهور اسلام نیز ادامه داشت. خداوند با نزول آیه ﴿ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ[۵۹] به همگان امر فرمود تا به عرفات وقوف کرده، از آنجا به مشعرالحرام و سپس به مِنا کُوچ کنند. ﴿لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ فَإِذَا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفَاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرَامِ وَاذْكُرُوهُ كَمَا هَدَاكُمْ وَإِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ[۶۰]. [۶۱]

طواف با بدن عریان نیز، از دیگر بدعت‌ها و انحرافات بنی‌‌کنانه در انجام مناسک حج بود. آنان این گونه طواف را تقلید از نیاکان و فرمان خدا می‌‌پنداشتند.[۶۲] ابن عسکر در تفسیر آیه ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ[۶۳] با اشاره به این بدعت، بنی‌کنانه را از کسانی شمرده است که برهنه طواف می‌کردند.[۶۴] طبرسی نیز در تفسیر همین آیه، چنین بدعتی را به حُمسی‌ها -که کنانیان هم جزئی از ایشان بودند،- نسبت داده است. [۶۵]

عقاید جاهلی بنی کنانه

کنانی‌ها همچون بسیاری دیگر از قبایل عرب شبه جزیره در ایام جاهلی به پرستش بت روی آورده بودند. بت "عُزّی" به قریش و کنانه اختصاص داشت و از آن به بزرگی یاد می‌‌کردند.[۶۶] ضمن این که پرستش بت "سُواع" در منطقه نعمان[۶۷] و عبادت "هُبَل"[۶۸] هم در میان مردم ‌‌کنانه مرسوم بود. برخی، از خزیمه جد کنانه به عنوان نخستین کسی که بت هبل را درون کعبه نصب کرد، نام برده‌اند.[۶۹] همچنین، گفته شده که مالک و ملکان، پسران کنانه، در محل سکونت خود بتی به نام "سعد" داشتند[۷۰] این در حالی است که بر اساس برخی دیگر از گزارشات، این بت از آنِ بنی‌‌بکر بن کنانه بوده است.[۷۱] بنی کنانه بمانند دیگر اعراب به وقت موسم حج، پیش از حرکت به سوی مکه نزد بت خود می‌‌رفتند و پس از انجام نیایش، تلبیه گویان عازم مکه می‌‌شدند. تلبیه خاص بنی کنانه لبيك اللهم لبيك للهم لبيك، اليوم يوم التعريف، يوم الدعاء والوقوف" بود.[۷۲]

از دیگر اعتقادات بنی کنانه در عهد جاهلی اعتقاد به فرزند داشتن خداوند بود. آنان فرشتگان را دختران خداوند می‌‌پنداشتند. خداوند با نزول آیه ﴿وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَنَاتِ سُبْحَانَهُ وَلَهُمْ مَا يَشْتَهُونَ[۷۳] ضمن اشاره به این اعتقاد نادرست، خود را از داشتن فرزند منزه دانسته است.[۷۴]

بنی‌‌کنانه همچنین بر این امر اصرار داشتند که خداوند با جنیّان ازدواج کرد و حاصل آن دخترانی به نام ملائکه است.[۷۵] این اعتقاد نیز با نزول آیه شریفه ﴿وَجَعَلُوا بَيْنَهُ وَبَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا وَلَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ[۷۶] از سوی خداوند نفی گردید.[۷۷]

آداب و سنن جاهلی این قبیله

در کنار اخلاق رذیله و صفات نکوهیده، عرب جاهلی –از جمله کنانیان- از صفات نیک و سجایای اخلاقی ممتازی نیز برخوردار بودند که از جمله آنان می‌‌توان به خصلت پسندیده "بخشندگی" اشاره کرد. چندان که منابع، از سُلَمی بن نَوْفل از بنی‌‌دُیِل در شمار بخشنده‌‌ترین عرب‌های جاهلی (اجواد الجاهلیه) یاد کرده‌اند.[۷۸] "مهمان نوازی" هم از دیگر ویژگی‌های اخلاقی کنانی‌ها در ایام جاهلیت، بود. بر پایه نقلی، ‌‌بنی‌‌کنانه رسم مهمان دوستی را از حضرت ابراهیم(ع) به ارث برده[۷۹] و تنهایی خوردن و آشامیدن را بر خود حرام کرده بودند. آنان چون سفره‌‌ای می‌‌گستراندند، آن‌‌قدر می‌‌ماندند تا مهمانی برسد. پس از ظهور اسلام، خداوند، با نزول این فقره از آیه ﴿لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُمْ مَفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعًا أَوْ أَشْتَاتًا فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُيُوتًا فَسَلِّمُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ[۸۰] ایشان را در عمل به این رفتار مخیر کرد. غالب گزارش‌های موجود، نزول این آیه را درباره بنی‌‌کنانه یا از قبایل آن دانسته‌‌اند. [۸۱]

کنانی‌ها و تعامل با دین مبین اسلام

با آغاز دعوت الهی نبی خاتم(ص) و با توجه به محدوده جغرافیایی محل سکونتشان، برخی از مردم بنی‌‌کنانه در سلک نخستین کسانی قرار گرفتند که دعوت رسول خدا(ص) را اجابت کردند و به ایشان ایمان آوردند. از جمله این افراد، ابوذر غفاری بود که نخستین مسلمان از این قبیله و چهارمین ایمان آورنده به پیامبر(ص) لقب گرفت.[۸۲] همچنین «ایاس»، «خالد»، عاقل و عامر پسران بکیر، از قبیله بنی‌‌لیث، از دیگر مسلمانان نخستین کنانی بودند که در مکه و در مخفیگاه "دار ارقم" به جمع مسلمین پیوستند.[۸۳]

پس از هجرت پیامبر(ص) به مدینه نیز، افراد معدودی از قبایل کنانی به اسلام روی آوردند، چندان‌‌که آورده‌‌اند: مردی از کنانه که در مکه به دین اسلام در‌‌آمده بود، پس از هجرت نبی اکرم(ص) از مکه، به قصد دیدار آن حضرت، رهسپار مدینه شد؛ اما اجل مهلتش نداد و وی در میانه راه جان به جان آفرین تسلیم نمود. مرگ او دستمایه برخی از مردم قومش که هنوز در شرک و کفر مانده بودند، گردید و آنان از روی تمسخر و استهزا گفتند: «نه به آنچه می‌‌خواست رسید و نه در میان قوم خود ماند تا دفنش کرده، برایش عزا برپا کنند». خداوند نیز در پاسخ به آنان، آیه ﴿وَمَنْ يُهَاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُرَاغَمًا كَثِيرًا وَسَعَةً وَمَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِيمًا[۸۴] را نازل فرمود.[۸۵] همچنین در گزارشی از عزم شماری از کنانی‌ها جهت پذیرش اسلام خبر داده شده، آمده است که برخی از آنان نزد نبی اکرم(ص) رفتند تا اسلام آورند؛ اما گروهی راه را بر ایشان بسته، آنها را کشتند و اموالشان را به غارت بردند. این رویداد، نزول آیه ﴿إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ[۸۶] را در پی داشت.[۸۷]

کنانیان مسلمانی که در مدینه ساکن بودند حضوری فعال در وقایع و حوادث دوران نبوی(ص) داشتند که از آن جمله می‌‌توان به شرکت آنان در غزوات و جنگ‌هایی نظیر نبردهای خیبر،[۸۸]حنین،[۸۹] فتح مکه[۹۰] و چندین غزوه و سریه دیگر اشاره کرد. اعتماد رسول خدا(ص) به بعضی از آنان چنان بود که وقتی برای حج یا غزوه‌‌ای به بیرون از مدینه می‌‌رفت، از برخی چهره‌های کنانی‌ها در سمت جانشینی خود استفاده می‌‌کرد که عویف بن أضبط،[۹۱] کلثوم بن حصین[۹۲] و سباع بن عرفطه[۹۳] از جمله این افراد بودند. حضرت همچنین از برخی مسلمانان کنانی برای اجرای مأموریت‌های ویژه کمک گرفت که از جمله آن می‌‌توان به عمرو بن امیه ضمری که رسول خدا(ص) او را برای مأموریت‌هایی نظیر قتل ابو سفیان، دعوت نجاشی به اسلام، استقبال از سپاه جعفر بن ابی طالب، برگرداندن جنازه خبیب بن عدی از یاران پیامبر(ص) و... به کار گرفت، اشاره کرد. [۹۴] حضرت همچنین، در جریان فتح مکه در سال هشتم هجری، ابوجعد ضمری را برای فراخوانی قومش جهت مشارکت در این جنگ به میان قبیله‌‌اش اعزام کرد. [۹۵]

در مقابل این دسته از کنانی‌ها، بخش اعظم این قبیله ضمن رد پذیرش اسلام، در رویارویی‌ای مستقیم و آشکار با دعوت رسول خدا(ص) و مقابله با بنی هاشم، با قریشیان در منطقه خیف کنانه هم قسم شدند تا با بنی‌‌هاشم و بنی عبدالمطلب ازدواج و داد و ستد نکنند تا بدین طریق، آنان را مجبور کنند تا پیامبر(ص) را ‌‌تحویل دهند.[۹۶]

پس از استقرار رسول خدا(ص) در مدینه، به سبب وجود سکونت‌گاه‌های بسیاری از قبایل کنانه در نزدیکی مدینه و در مسیر کاروان‌های تجاری مکه به شام، حضرت با این دسته از آنان ارتباط بیشتری برقرار نمود و از آنجا که آن حضرت در اقدامات نظامی خود، کاروان‌های تجاری قریش را مد نظر داشت به ناچار در تعقیب آنها از مناطق مسکونی برخی قبایل کنانی عبور می‌‌کرد. در همین اعزام‌ها که عمدتاً در سال‌های نخست پس از هجرت روی داد، قبایل مزبور (بنی‌‌مدلج، بنی ضمره و...) با رسول خدا(ص) پیمان عدم تعرض بسته، از همراهی با قریش روی گردانیدند. بر اساس صلحنامه‌‌ای که میان نبی خاتم(ص) و جمعی از بنی کنانه در غزوه ابواء به امضای دو طرف رسید، این دسته از کنانی‌ها متعهد شدند تا از هرگونه برتری‌‌مالی و نفری نسبت به مسلمانان بپرهیزند و دشمنان اسلام را یاری ندهند[۹۷] همکاری نکردن دسته‌‌ای از بنی‌‌کنانه با مشرکان قریش در جنگ بدر، گواه دیگری است بر اینکه آنان از دشمنی با مسلمانان کناره می‌‌گرفتند.

بر پایه خبرهای آمده در ذیل آیه﴿وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ[۹۸] شیطان با وسوسه‌‌های خود مشرکان قریش را برای جنگ با پیامبر(ص) و پیروانش تحسین و تشویق می‌‌کرد. او وقتی که مشرکان را از همکاری بنی کنانه با پیامبر(ص) بیمناک دید، خود را به شکل سراقة بن مالک از سران بنی‌‌کنانه درآورد[۹۹] و به مشرکان قریش از بی‌‌طرفی بنی‌‌کنانه در جنگ بدر اطمینان داد. وقتی که دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند، شیطان، فرشتگان بسیاری را دید که برای امداد مؤمنان فرود آمده بودند. پس گریخت و از پی وی سپاه مشرکان از هم گسیخت و درهم شکست. خداوند با یادآوری این ماجرا آیه ﴿وَإِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ وَقَالَ لَا غَالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ وَإِنِّي جَارٌ لَكُمْ فَلَمَّا تَرَاءَتِ الْفِئَتَانِ نَكَصَ عَلَى عَقِبَيْهِ وَقَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنْكُمْ إِنِّي أَرَى مَا لَا تَرَوْنَ إِنِّي أَخَافُ اللَّهَ وَاللَّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ[۱۰۰] را نازل فرمود.[۱۰۱] هر چند احتمال ساختگی بودن چنین اخباری وجود دارد؛ اما من حیث مجموع می‌‌توان پذیرفت که پیمان برخی قبایل کنانی با رسول خدا(ص) و بی‌طرفی آنان‌‌ در‌‌ جنگ بدر موجبات نگرانی قریش را فراهم آورده است. خداوند با نزول آیه ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ[۱۰۲] مسلمانان را از نیکی و انصاف نسبت به این گروه منع نکرد.[۱۰۳]علاوه بر بدر، برخی گزارش‌ها هم از حضور زنان[۱۰۴] و مردان کنانی در سپاه مشرکان در اُحُد[۱۰۵] و نیز گروهی از آنان از جمله عمرو بن ‌‌عبدود[۱۰۶] در خندق[۱۰۷] حکایت دارند. همچنین ضمن گزارشی که ذیل آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا[۱۰۸] آمده، شرکت بنی‌‌کنانه در جنگ خندق تأیید می‌‌گردد.

در سال نهم هجری و با نزول سوره برائت، از حضور مشرکان در مکه جلوگیری شد؛ اما این حکم شامل قبایل مشرک همپیمان با پیامبر(ص) که عمدتاً کنانی بودند نمی‌‌گردید، از این رو ذیل برخی آیات سوره توبه از پایبندی ایشان به پیمان‌هایشان سخن به میان آمده‌‌است. برابر گزارش‌هایی که ذیل آیه ﴿كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ رَسُولِهِ إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَمَا اسْتَقَامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ[۱۰۹] مشاهده می‌‌شود، بنی ضمره[۱۱۰] و بنی بکر[۱۱۱] از تیره‌‌های مشهور کنانی بودند که بر پیمان خود با رسول خدا(ص) استوار مانده بودند.

همچنین از اخباری که ذیل آیه ﴿إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئًا وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ[۱۱۲] آمده، دانسته می‌‌شود که مراد از ﴿إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ گروه‌هایی از بنی‌‌کنانه از جمله بنی ضمره و بنی مدلج بوده است. آنان از همپیمانان پیامبر(ص) بودند و بر سر پیمان خود ثابت قدم ماندند.[۱۱۳] به نظر می‌‌رسد آخرین رویارویی مسلمانان با کنانی‌ها در سریّه بنی جزیمه صورت گرفت. خالد بن ولید در این سریّه بسیاری از ایشان را به ناحق کشت.[۱۱۴]

در سال نهم هجری معروف به "عام‌‌الوفود"، برخی از تیره‌‌ها و طوایف کنانی در کنار دیگر هیئت‌ها و گروه‌ها نزد رسول ختمی مرتبت(ص) رفتند و اسلام پذیرفتند که از میان این گروه‌ها می‌‌توان به هیئت‌های بنی‌‌علیم به ریاست «قطن» و «أنس» پسران حارثه، بنی‌‌لیث به ریاست صعب بن جثامه و بنی‌‌بکیر به ریاست عدی بن شراحیل اشاره کرد.[۱۱۵] بر این اساس عمده کنانیان تا سال‌های پایانی حیات پیامبر(ص) مسلمان نشده بودند.

کنانیان و دوران خلافت خلفای ثلاث

مردم کنانه -سوای از قبیله بزرگ قریش و تیره‌های بنام و مشهور آن خصوصاً بنی هاشم و بنی امیه که نقشی اساسی در حوادث و رخدادهای صدر اسلام داشتند،- حضور فعال و مؤثری در وقایع و جریانات سیاسیاجتماعی دوران خلافت اسلامی ایفا نمودند. از نمودهای بارز رفتارهای سیاسی – اجتماعی آنان در این دوران، شرکت در فتوحات اسلامی است. برای این حضور و مشارکت فعال، نمونه‌ها و شواهد بسیاری در تاریخ وجود دارد که از جمله آن، حضور ساریة بن زنیم کنانی در فتح توج[۱۱۶] و پرچمداری سپاه اسلام در فتح کرمان[۱۱۷] و نیز پرچمداری سپاه اسلام در فتح فسا و دارابجرد توسط وی است.[۱۱۸] حضور حملة بن جویه کنانی در فتوحات ایران و جنگ قادسیه نیز، مصداقی دیگر از همراهی و مشارکت وسیع این قبیله در امر فتوحات است.[۱۱۹]

علاوه بر فتوحات، نام تنی چند از رجال این طایفه در شمار فرمانداران و عمال حکومتی خلفای ثلاث ذکر شده‌اند که از جمله آنان می‌‌توان به نام عبدالرحمن بن علقمه کنانی اشاره کرد. وی که از عمال عمر بن خطاب بر فلسطین بود،[۱۲۰] امارتش تا ایام خلافت عثمان نیز ادامه یافت تا این که پس از مرگش در سال ۲۵ هجری، عثمان سرزمین‌های تحت امر او را به امارت معاویه ضمیمه کرد.[۱۲۱] علقمة بن حکیم کنانی هم از دیگر رجال این قبیله بود که امارت سرزمین فلسطین را بر عهده داشت و تا زمان قتل عثمان همچنان بر مسند قدرت بود.[۱۲۲]

در زمان عثمان و در پی ایجاد انحرافات وسیع و بروز فساد شدید عقیدتی - سیاسی - اجتماعی، جامعه اسلامی رفته رفته عرصه اعتراضات مردمی علیه خلیفه گردید و با بی‌توجهی دستگاه خلافت، این اعتراضات اوج گرفت تا این جایی که جمعی از معترضین از اقصی نقاط سرزمین‌های اسلامی خود را به مدینه رساندند. در این واقعه که سرانجامش قتل عثمان بود، برخی از چهره‌های کنانی از جمله، عروة بن شییم بن بیّاع کنانی حضور داشتند.[۱۲۳] ضمن این که از قباث کنانی نیز به عنوان یکی دیگر از شخصیت‌های حاضر در جمع معترضان نام برده شده است. گفته شده وی در جریان حمله به منزل عثمان، فردی به نام نیار بن عبدالله اسلمی را که از مدافعان خلیفه به شمار می‌‌رفت، به هلاکت رساند.[۱۲۴] ابوطفیل عامر بن واثله کنانی هم از دیگر ناظران این صحنه بود. بر اساس گفتگوی ابوطفیل کنانی و معاویه که مدتی پس از شهادت علی(ع) اتفاق افتاد، او خود را در شمار حاضران در صحنه که حمایت خود را از عثمان دریغ داشتند معرفی کرد؛ و چون معاویه از چرایی حمایت نکردنش از خلیفه از او پرسش نمود، پاسخ داد: «به همان جهت که تو یاری‌اش نکردی و در شام در انتظار کشته شدنش بودی». [۱۲۵]

کنانیان و دوران خلافت امیرالمؤمنین(ع)

از دیگر عرصه‌های حضور اجتماعی-سیاسی کنانی‌ها در وقایع و حوادث صدر اسلام، مشارکت ایشان در رخدادهای دوران خلافت علی(ع) -خصوصاً در جنگ‌های سه گانه آن حضرت- است. نقل است که در جریان فتنه جمل که در آن گروهی از مسلمانان به سرکردگی عایشه و طلحه و زبیر، عهد شکستند و با پایگاه قرار دادن بصره، علیه امام و خلیفه به حق مسلمین سر به شورش نهادند، علاوه بر قریش، جمعی از دیگر تیره‌ها و طوایف کنانه در هر دو سوی میدان حضور داشتند. گفته شده که با ورود این عده به بصره، عثمان بن حنیف خزاعی – فرماندار علی(ع) در بصره- ابا نجید و ابو الاسود دوئلی را به دیدار عایشه و یارانش فرستاد تا از آنان بپرسند که به چه کار به بصره آمده‌اند. آنان نیز نزد سران این فتنه رفتند و در این باب با ایشان به گفتگو پرداختند.[۱۲۶] با اوج گرفتن فتنه جمل، ناکثین به روز رزم، سپاهیان خود را آراستند و فرماندهان خود را معین نمودند. آنان عبدالرحمن بن عتاب بن اسید[۱۲۷] و به نقلی عبدالله بن حکیم بن حزام[۱۲۸] را به فرماندهی قریش و کنانه گماشتند و آنان را روانه میدان کردند. در آن سوی میدان هم، جمعی از مردم قریش و کنانه که به فرماندهی معقل بن یسار ریاحی در ضمن سپاهی دوازده هزار نفره و متشکل از هفت گروه، خود را در ذی قار به امام علی(ع) رسانده بودند،[۱۲۹] در این پیکار حاضر شدند. حضرت در روز نبرد، برای ایشان و مردم قریش و انصار و دیگر مردمان حجاز پرچم بست و عبدالله بن عباس را بر آنان امیر کرد.[۱۳۰]

بنی کنانه در صفین نیز در هر دو جانب میدان مشارکت فعالی داشتند. پس از رویارویی دو سپاه و قطعیت یافتن جنگ، دو طرف مبارزه، به آرایش سپاه خود پرداختند و ضمن بستن پرچم‌ها، فرماندهان لشکر خود را مشخص کردند. در سپاه کوفه، امیرالمؤمنین(ع)، عبدالله بن طفیل کنانی را به فرماندهی قیس کوفه[۱۳۱] و عبدالله بن عباس[۱۳۲]و به نقلی عبدالله بن جعفر بن ابی طالب[۱۳۳]را به سرداری، قریش، بنی اسد و کنانه گماشت و پیادگان کمین را به ابوطفیل عامر بن واثله کنانی و قبیصة بن حایر اسدی سپرد.[۱۳۴] در جناح مقابل هم، معاویه پس از چینش سپاه خود، شریک کنانی را به فرماندهیکنانه فلسطین انتخاب کرد و آنان را مهیای پیکار کرد.[۱۳۵] در آغاز نبرد، برخی از شجاعان دو لشکر هماورد‌ طلبیدند و به نبرد تن به تن پرداختندکه از جمله آن می‌‌توان به نبرد قیس بن فهدان کنانی بدنیّ با مبارزی از سپاه شام که به کشته شدن، مرد شامی انجامید[۱۳۶]و نیز رویارویی زیاد بن عبید کنانی از سپاه شام و نبرد تن به تن او با مالک اشتر که به کشته شدن حریف شامی انجامید،[۱۳۷] اشاره کرد. نبرد مردم کنانه با سپاه شام به فرماندهی ابوطفیل شامی در صفین هم از دیگر شواهد حضور وسیع کنانیان در صفین است. نقل شده که علی(ع) هیچ یک از مردم را همپای ربیعه نمی‌دانست؛ این امر -با توجه به رقابت دیرینه و شدید مجموعه قبایل ربیعه و مضر با هم،- موجب گردید تا مردی ربعی به نام حضین بن منذر رقاشی در کشاکش جنگ صفین شعری بسراید و با برتر دانستن ربیعه، این برتری را به رخ مضریان بکشاند. این شعر، مضریان را سخت آزرده خاطر و خشمگین نمود از این رو جمعی از سران مضری از جمله ابوطفیل عامر بن واثله کنانی -از اصحاب رسول خدا(ص)[۱۳۸] و یاران خاص امیرالمؤمنین(ع)-[۱۳۹] نزد حضرت رفتند و ضمن سخنانی از حضرت خواستند تا روزی را جهت نبرد به آنان اختصاص دهد. آنان جهت نمایان شدن هنرنمایی‌های جنگی شان از ایشان خواستند تا این روز مختص مضریان باشد و ربعی‌ها را در این روز سهمی از جنگ نباشند. حضرت پذیرفت و فردای آن روز ابوطفیل با قوم خود از مردان کنانه که گروهی انبوه بودند، به میدان آمد. وی در این روز، با حرکت پیشاپیش سواران، رجزخوانن و بر شامیان حمله برد. کنانیان، جملگی در پی او وارد میدان شدند و سخت جنگیدند. سپس ابوطفیل نزد حضرت بازگشت و از پایداری قوم خود گفت و از امیرالمؤمنین(ع) خواست تا دستور دهد باقیمانده قومش به خونخواهی از دست رفتگان برخیزند. وی سپس ادامه داد و گفت: «هر چند نیکان ما چون آب زلال جاری رفتند و رسوبات و گل و لایمان بر جای مانده است ولی ما را دینی است که دستخوش هوی نگردد و ایمان به یقین که شکی در آن راه نباشد». حضرت نیز او را به نیکی ستود. [۱۴۰] ابوطفیل همچنین در برهه ای دیگر از نبرد صفین، متوجه فحاشی‌های مروان بن حکم و عمرو بن عاص نسبت به خود شد. پس در پاسخ به دشنام‌هایشان، شعری سرود.

آیا عمرو و مروان گمراه به فرمان پسر هند مرا دشنام می‌‌دهند و تبهکار تیره بخت، نیکبخت شده است؟ پیرامون پسر هند گرد آمده‌اند چندان که گویی بوزینگان را که در حدیث آمده (اشاره به روایتی از رسول ختمی مرتبت(ص) که در خواب دیدند که بوزینگان بر منبرش بالا و پایین می‌‌آیند) مصداقی تامند».[۱۴۱] آغاز شده است، حاکی از بصیرت، آگاهی و اعتقادات زلال و صحیح اسلامی او دارد. علاوه بر موارد مذکور، در برخی منابع، از اکیل بن جمعه کنانی در شمار شهدای بزرگ صحابی حضرت در این جنگ، نام برده شده است. [۱۴۲]

در نبرد با خوارج نیز کنانی‌ها در هر دو سوی میدان حضور داشتند. چندان که زید بن حصن کنانی را از روؤسای خوارج گفته‌اند و آورده‌اند که خارجیان پیش از عبدالله بن وهب راسبی، ریاست و رهبری خود را به او پیشنهاد داده بودند اما او نپذیرفته بود.[۱۴۳]

در سپاه امیرالمؤمنین(ع) هم نام برخی از چهره‌های کنانی به چشم می‌‌خورد که از جمله آنان می‌‌توان به نام ابوالمعتمر جیش بن ربیعه کنانی اشاره کرد. او در نهروان بر حرقوص بن زهیر-از سران خوارج- حمله برد و او را به هلاکت رساند.[۱۴۴] ضمن این که برخی نیز، ابوطفیل کنانی – صحابی بزرگوار رسول خدا(ص)- را در شمار شرکت کنندگان در جنگ‌های امیرالمؤمنین(ع) از جمله نبرد نهروان نام برده‌اند.[۱۴۵] پیش از نبرد نهروان هم گزارشاتی در دست است که از وقوع زد و خورد بین ابوالاسود دوئلی با گروهی از خوارج بصره که به قصد پیوستن به نهروانیان به سوی این منطقه در حال حرکت بودند، حکایت دارد.[۱۴۶]

در گزارشات مربوط به غارات معاویه علیه سرزمین‌های تحت فرمان علی(ع) هم، نام برخی از کنانی‌ها به چشم می‌‌خورد که از جمله آن می‌‌توان به نام ابوطفیل عامر بن واثله کنانی در مقابله با غارت ضحاک بن قیس فهری اشاره کرد.[۱۴۷] همچنین نقل است زمانی که بسر بن ارطاة در غارت خود از طائف به قبیله کنانه رسید، دریافت که «عبدالرحمن» و «قثم» -فرزندان عبیدالله بن عباس- که مادرشان جوبریه دختر قارط کنانی بود در آنجا زندگی می‌‌کنند. پس متوجه آنها شد تا آنان را به قتل برساند. در این هنگام مردی کنانی که این فرزندان در پناه او بودند، موضوع را دریافت پس به حمایتشان شمشیر کشید تا این که کشته شد. بسر دستور قتل این کودکان را صادر کرد. زنانی از بنی کنانه بیرون آمدند و یکی از آنها خطاب به بسر بن ارطاة گفت: «مردانشان را کشتید پس چرا کودکانشان را می‌‌کشید؛ به خدا سوگند در جاهلیت و اسلام کودکان را به قتل نمی‌رساندند. به خداوند سوگند حکومتی که به کشتن ضعفاء و پیرمردان با بیرحمی و قطع رحم اقدام کند، بد حکومتی است». [۱۴۸]

غارت عبدالرحمن بن قباث بن اشیم کنانی و جمعی از یاران شامی‌اش به بلاد جزیره هم از دیگر غارات طرفداران بنی امیه علیه سرزمین‌های تحت امر امیرالمؤمنین(ع) بود. کمیل بن زیاد –عامل امیرالمؤمنین(ع) در هیت- به مقابله آنان شتافت و ایشان را شکست داده، متواری ساخت.[۱۴۹] همچنین در جریان حمله سپاهیان معاویه به مصر و حوادث پیرامون آن، که به تصرف مصر به‌دست قوای شامی انجامید، برخی از کنانی‌ها در کنار محمد بن ابوبکر –فرماندار علی(ع) در مصر- حضور داشتند که از جمله آنها می‌‌توان به نام یزید بن حرث کنانی اشاره کرد. یزید در پی اقدامات خرابکارانه معتزلین و اغتشاشگران مصری -که به تحریک و خواست سردمداران شامی انجام گرفت-، از سوی محمد بن ابوبکر نزد آشوبگران فرستاده شد تا آنان را به اطاعت از وی فرا خواند؛ اما آنان بر او تاختند و وی را به شهادت رساندند.[۱۵۰] در جمع کارگزاران علی(ع) نیز -علاوه بر کارگزاران قریشی-، می‌‌توان از ابوالاسود دوئلی نام برد. وی در بصره عهده‌دار امر قضا از سوی امیرالمؤمنین(ع) بود.[۱۵۱]

بنی کنانه و حضور در برخی وقایع دوران اموی

بی‌تردید حادثه کربلا از جمله حوادث و وقایع بسیار مهم دوران حکومت امویان است. در این واقعه علاوه بر قریشیان، جمعی از مردم کنانه از تیره‌ها و طوایف دیگر این قبیله بزرگ حضور داشتند که می‌‌توان از «عبدالله»[۱۵۲] و «عبدالرحمن بن عروة بن حّراق غفاری»[۱۵۳]، جون غلام ابوذر غفاری،[۱۵۴] قرّة بن ابی‌قرّة غفاری[۱۵۵] و قارب بن عبدالله دوئلی[۱۵۶] در شمار شهدای این واقعه بزرگ و دلخراش یاد کرد.

واقعه توابین نیز از دیگر عرصه‌هایی است که کنانیان در آن نقش پر رنگ و گسترده‌ای داشتند. از چهره‌های نامدار این قبیله در این رویداد، ولید بن غصین کنانی است. نقل است که چون سلیمان بن صرد خزاعی در آغاز حلول ماه ربیع الاول با عده‌ای از بزرگان اصحاب خود به نخیله رفت و تعداد اندک سپاه حاضر در اردوگاه را دید از حکیم بن منقذ کندی و ولید بن غصین کنانی خواست تا به کوفه بروند و ندای "یا لثارات الحسین(ع)" سر دهند و مردم را به نخیله بخوانند.[۱۵۷] عبدالله بن عزیز کنانی هم از جمله کنانیانی گفته‌اند که به همراه پسر خردسالش محمد در جمع قیام کنندگان توابین حضور داشت. او به مردم قبیله کنانه که با اهل شام بودند ندا داد و فرزندش را تسلیم آنان نمود تا به کوفه برسانند. آنها به عبدالله هم امان دادند اما او نپذیرفت و دلیرانه نبرد کرد تا این که کشته شد.[۱۵۸] همچنین از ابومعتمر حنش بن ربیعه هم، در شمار شرکت کنندگان و حامیان بزرگ جریان قیام توابین نام برده شده است. در اجتماعی که توسط سران و بزرگان توابین در کوفه و پیش از آغاز قیام، انجام گرفت، هر یک از ایشان به ایراد سخن و راهکارهای خود پرداختند. ابومعتمر حنش بن ربیعه کنانی نیز ضمن سخنانی، از کمک مالی خود به امر قیام و تأمین ما یحتاج رزمندگان، خبر داد. [۱۵۹]

قیام مختار نیز شاهد حضور برخی از کنانی هاست. بر پایه برخی گزارشات، ابوطفیل کنانی از جمله این افراد است که ضمن حضور در سپاه مختار، پرچمداری لشکر او را بر عهده داشت. [۱۶۰]

مشاهیر کنانی

بنی‌‌کنانه به سبب بزرگی و گستردگی، به روزگار جاهلیت و اسلام چهره‌‌های بنامی را در زمینه‌‌های گوناگون در خود پرورانده، حکام، فرماندهان و بزرگان بسیاری را معرفی کرده است. گروهی از این بزرگان در بخشندگی،[۱۶۱] بعض دیگر در مهمان دوستی[۱۶۲] و جمعی دیگر در شجاعت،[۱۶۳] شرف و.... شهره بوده‌اند؛ دسته‌‌ای هم از ایشان همچون ربیعة بن مکدم فراسی،[۱۶۴] جنگجویان و تک سواران بزرگ عصر خویش به شمار می‌‌آمده‌‌اند.[۱۶۵] ضمن این که شعرا[۱۶۶] و ادیبان[۱۶۷] شهیری نیز در میان این قوم ظهور کرده‌اند.[۱۶۸]

از میان شخصیت‌های سیاسی یا نظامی قبیله می‌‌توان از افرادی چون: ابونوفل معاویة بن عروة،[۱۶۹] مالک بن صخر از بنی‌ضمره،[۱۷۰] صفوان بن امیه،[۱۷۱] معن بن حرمله از بنی‌مدلج،[۱۷۲] حُلَیس بن علقمه از بنی‌حارث بن عبدمناة،[۱۷۳] صعب بن جثامه لیثی و عدی بن شراحیل نام برد. [۱۷۴] ضمن این که از دلاوران و تک سواران این قوم می‌‌توان از بزرگانی چون علقمة بن مرحل،[۱۷۵] ربیعة بن مکدم از بنی‌فراس[۱۷۶] و عمرو بن عبدود[۱۷۷] و از مردانی چون سُلمی بن نوفل،[۱۷۸]علقمة بن مرحل،[۱۷۹] ابواناس،[۱۸۰] ابومالک بن کلثوم،[۱۸۱] و هشام بن خلف از بنی‌فراس[۱۸۲] در شمار صاحب نامان عرصه سجایای اخلاقی و صفات حمیده در عصر جاهلی یاد کرد. ابواناس دوئلی و فرزندش انس[۱۸۳] و نیز ابوالاسود دوئلی -بنیان‌گذار دانش نحو-[۱۸۴] هم نمونه‌هایی از ادباء و شاعران این قبیله بوده‌اند که نام خود را در جمع مشاهیر ادب عرب به ثبت رسانده‌اند. [۱۸۵]

همچنین این قبیله- سوای از قریش و طوایف آن-، خاستگاه بسیاری از اصحاب پیامبر(ص) و ائمه معصومین(ع) و راویان ایشان عنوان شده که می‌‌توان از شداد بن هاد لیثی عتواری،[۱۸۶] ابوواقد لیثی،[۱۸۷] اذینة بن حارث لیثی،[۱۸۸] جندب بن جناده[۱۸۹] و.... در شمار اصحاب رسول خدا(ص) و از اصحاب و راویان ائمه(ع) هم می‌‌توان به نام چهره‌های بارز و ممتازی چون عبدالله بن شداد بن هاد لیثی[۱۹۰] و عرفطه بن ابی برده لیثی[۱۹۱] از اصحاب امیرالمؤمنین(ع)، ابوطفیل عامر بن واثله کنانی از اصحاب امام علی(ع) و امام حسن(ع) [۱۹۲] و ظالم بن ظالم یا ظالم بن عمرو مکنی به ابوالاسود دوئلی از اصحاب و راویان امام علی(ع)، [۱۹۳] امام حسن(ع)، [۱۹۴] امام حسین(ع) [۱۹۵] و امام سجاد(ع)، [۱۹۶] ربیعة بن عثمان تیمی از اصحاب امام سجاد(ع) [۱۹۷] و از اصحاب و راویان امام جعفر صادق(ع) هم می‌‌توان از افرادی نظیر ابراهیم بن سلمه کنانی،[۱۹۸] اسید بن قاسم کنانی کوفی،[۱۹۹] حسین بن سلیمان کنانی،[۲۰۰] حماد بن خلیفه کنانی،[۲۰۱] معقل بن عمرو کنانی،[۲۰۲] حسین بن حمزه لیثی کوفی،[۲۰۳] ربیع بن اسود کوفی،[۲۰۴] حسن بن قدامه کنانی[۲۰۵] و... اشاره کرد. ضمن این که علما و فقهای بنامی نیز از این قبیله برخاستند که از جمله آنان می‌‌توان از جبلة بن حیان بن ابجر کنانی[۲۰۶] و پسر نامدارش عبدالله بن جبلة بن حیان،[۲۰۷] محمد بن اسماعیل بن خثیم کنانی[۲۰۸] و... یاد کرد.[۲۰۹].

منابع

پانویس

  1. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷؛ زرکلی، الأعلام، ج ۵، ص۲۳۴.
  2. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۱۹۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۸۳؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۲۶۴ ـ ۲۶۵.
  3. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۱۹۳؛ ابن سلّام، النسب، ص۲۲۱؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۴، ص۲۶.
  4. مدلج بن مره بطنی از کنانه بودند که مهارت بسیاری در قیافه‌شناسی داشتند و جمعی از آنان خالد بن ولید را در سال هشتم هجری در فتح مکه همراهی کردند. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۶۱.
  5. فراس بن غنم هم از دیگر بطون این بودند که در حد اعلای شجاعت و تک سواری بودند چندان که علی(ع) در وصفشان خطاب به مردم عراق که تعدادشان صد هزار یا بیشتر بود، فرمود: «اگر در بین شما دویست نفر از مردان بنی فراس بن غنم همراهی ام کنند باکی از ندارم از آنچه به آنها می‌‌رسد ندارم». ابوعبید بکری، معجم ما استعجم، ج۲، ص۳۹۹.
  6. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۱۹۳ ـ ۲۳۷؛ ابن سلّام، النسب، ص۲۲۱ ـ ۲۲۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۸۳ ـ ۱۴۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷.
  7. محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  8. نک: شیخ طوسی، الامالی، ص۲۴۶؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۱۶، ص۳۳۳، ۳۳۵.
  9. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۲۰-۲۵.
  10. محمدی یدک، علی، مقاله «بنی‌کنانه، دانشنامه حج و حرمین شریفین، ج۴، ص:۵۱۷.
  11. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۱۹۳؛ ابن سلّام، النسب، ص۲۲۱؛ بلاذری، انساب‌‌الاشراف، ج ۱۱، ص۸۳، ۱۴۵؛ سویدی، سبائک الذهب، ص‌‌۲۶۵.
  12. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۳۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص‌‌۱۳۸؛ المذهن السرحانی، جامع انساب قبائل العرب، ص۱۲۴؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶، ۱۰۲۰.
  13. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج ۷، ص۳۷۴.
  14. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۷.
  15. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۷.
  16. حموی، معجم البلدان، ج ۱، ص۵۳۱.
  17. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۷.
  18. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۷.
  19. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۸۹۰
  20. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۷.
  21. ابن سلّام، النسب، ص۲۲۳؛ بلاذری، انساب‌‌الاشراف، ج ۱۱، ص۱۳۸.
  22. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷؛ زرکلی، الأعلام، ج ۵، ص۲۳۴.
  23. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۱۹۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۸۳؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۲۶۴ ـ ۲۶۵.
  24. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۵، ص۳۶۳.
  25. ازرقی، اخبار مکه، ج ۱، ص۱۹۰.
  26. حموی، معجم البلدان، ج ۵، ص۵۸ ـ ۵۹؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  27. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۶؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۱۳ ـ ۱۱۵.
  28. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۶.
  29. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۲۳ ـ ۱۲۵.
  30. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۰۸؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۳۲ ـ ۱۳۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۰۶.
  31. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷.
  32. بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۳۸ ـ ۱۴۰؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  33. ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص۱۱۹ ـ ۱۲۰؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۹۶؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۶۰ ـ ۱۶۱.
  34. عمر رضا کحاله، معجم قبائل‌‌العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷.
  35. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۶۱؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۴۴۹؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷.
  36. ابن قتیبه، المعارف، ص۶۰۳ ـ ۶۰۴.
  37. سویدی، سبائک الذهب، ص۴۴۹.
  38. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۳، ص۹۹۶ ـ ۹۹۷.
  39. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۴، ص۹۱.
  40. ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص۷۴.
  41. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۴، ص۱۵.
  42. ازرقی، اخبار مکه، ص۱۰۳ ـ ۱۰۷؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۴، ص۴۳ ـ ۴۴.
  43. ابن اسحاق، السیر وواقدی، المغازی، ص۶۱؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۳، ص۵۱۰.
  44. ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۳، ص۳۱.
  45. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۴، ص۱۷؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  46. دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۹؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۴، ص۱۶-۱۷.
  47. ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۶۱، ۱۲۰؛ ازرقی، اخبار مکه، ج ۱، ص۱۷۷ ـ ۱۷۹؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  48. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۵۶ ـ ۱۵۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص۳۰-۳۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص۲۸ ـ ۲۹. همچنین گفته شده کهبرخی از شخصیت‌های کنانه در بدعت جاهلی نسیء نقش اساسی داشتند؛ از جمله جنادة بن عوف معروف به ابوثمامه، از بنی‌فقیم تیره‌ای از بنی‌مالک کنانی، که از مجریان بدعت نسیء در مدت ۴۰ سال بود. هم‌قبیله او «قلع» هفت سال و «امیه» ۱۱ سال این سنت را ادامه دادند. پس از حذیفة بن عبد بن فقیم، پسرش قلع، سپس عباد بن قلع، قلع بن عباد، امیة بن قلع، عوف بن امیه و در نهایت جناده، این سنت جاهلی را پی گرفتند ر. ک. ابن سلّام، النسب، ص۲۲۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۴۱- ۱۴۴.
  49. مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص۳۰.
  50. زمخشری، الکشاف، ج ۲، ص۲۷۰.
  51. علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، ج ۱، ص۲۹۰؛ طبری، جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص۱۶۹؛ ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج ۶، ص۱۷۹۴.
  52. ازرقی، اخبار مکه، ج ۱، ص۱۸۲ ـ ۱۸۳.
  53. طبری، جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص۱۶۸؛ زمخشری، الکشاف، ج ۲، ص۲۷۰؛ طبرسی، مجمع‌‌البیان، ج ۵، ص۵۳.
  54. طبری، جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص۱۷۰.
  55. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۵۶ ـ ۱۵۷؛ طبری، جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص۱۷۱؛ طبرسی، مجمع‌‌البیان، ج ۵، ص۵۳.
  56. طبرسی، مجمع‌‌البیان، ج ۵، ص۵۳.
  57. سویدی، سبائک الذهب، ص۲۶۶.
  58. «بی‌گمان واپس افکندن (ماه‌های حرام) افزایشی در کفر است؛ با آن، کافران به گمراهی کشیده می‌شوند، یک سال آن (ماه) را حلال و یک سال دیگر حرام می‌شمارند تا با شمار ماه‌هایی که خداوند حرام کرده است هماهنگی کنند از این رو آنچه را خداوند حرام کرده است حلال می‌گ» سوره توبه، آیه ۳۷.
  59. «سپس از همان‌جا که مردم رهسپار می‌شوند رهسپار شوید و از خداوند آمرزش بخواهید، به راستی خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره بقره، آیه ۱۹۹.
  60. «بر شما گناهی نیست که (در ایام حج) بخششی از پروردگار خود بخواهید پس چون از عرفات رهسپار شدید در مشعر الحرام خداوند را یاد کنید و او را همان‌گونه که رهنمودتان داده است فرا یاد آورید و بی‌گمان پیش از آن از گمراهان بودید» سوره بقره، آیه ۱۹۸.
  61. طبری، جامع‌‌البیان، مج ۲، ص۳۹۸ ـ ۴۰۰.
  62. ابن عسکر، التکمیل و الاتمام، ص۱۴۸ ـ ۱۴۹.
  63. «و چون کاری زشت کنند گویند: پدرانمان را بر همین کار یافته‌ایم و خداوند ما را به آن فرمان داده است، بگو: بی‌گمان خداوند به کار زشت فرمان نمی‌دهد؛ آیا درباره خداوند چیزی می‌گویید که نمی‌دانید؟» سوره اعراف، آیه ۲۸.
  64. ابن عسکر، التکمیل و الاتمام، ص۱۴۸ ـ ۱۴۹.
  65. طبرسی، مجمع‌‌البیان، ج۴، ص۶۳۳؛ از این سه گزارش برمی‌آید که حُمسی‌ها، از جمله بنی‌کنانه، چنین بدعتی را مرتکب شده، طواف را برهنه انجام می‌دادند. به فرض که چنین طوافی از حُمسیان و بنی‌کنانه سر نزده باشد، آنها را باید از مسببان و پایه‌گذاران این بدعت شمرد؛ زیرا قانونی را وضع کرده بودند که بر پایه آن، هر غیر حُمسی تنها در لباس حُمسیان می‌توانست طواف کند. بر پایه این قانون، اگر کسی به لباس حُمسی دسترس نداشت یا از فراهم کردن آن ناتوان بود، بایستی برهنه طواف بگزارد و چنانچه به ناچار با لباس خود طواف می‌کرد، می‌بایست پس از طواف آن را به دور‌اندازد و هرگز خودش یا کسی دیگر از آن استفاده نکند. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۰۲.
  66. ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص۵۵؛ ازرقی، اخبار مکه، ج ۱، ص۱۲۶؛ ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص۲۷۲.
  67. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۳۱۶؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص۲۵۵؛ زرکلی، الأعلام، ج ۵، ص۲۳۴.
  68. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۳۱۸؛ زرکلی، الأعلام، ج ۵، ص۲۳۴.
  69. ابن کلبی، الاصنام، ص۲۸.
  70. ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص۵۳.
  71. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص۲۵۵.
  72. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص۲۵۵.
  73. «و دختران را برای خداوند می‌پندارند- پاکاکه اوست- و برای خودشان آنچه خود می‌خواهند» سوره نحل، آیه ۵۷.
  74. قرطبی، تفسیر قرطبی، ج ۱۰، ص۱۱۶.
  75. قرطبی، تفسیر قرطبی، ج ۱۵، ص۱۳۴ ـ ۱۳۵.
  76. «و میان او و پریان، خویشی نهادند و بی‌گمان پریان می‌دانند که آنان را (برای حسابرسی) حاضر می‌آورند» سوره صافات، آیه ۱۵۸.
  77. علامه طباطبایی، المیزان، ج ۱۷، ص۱۷۳؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  78. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۱۱؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۴۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۰۷.
  79. قرطبی، تفسیر قرطبی، ج ۱۲، ص۳۱۷.
  80. «بر نابینا و بر لنگ و بر بیمار و بر شما گناهی نیست که از (خوراک و آذوقه) خانه‌های خویش بخورید یا از خانه‌های پدرانتان یا خانه‌های مادرانتان یا خانه‌های برادرانتان یا خانه‌های خواهرانتان یا خانه‌های عموهایتان یا خانه‌های عمّه‌هایتان یا خانه‌های دایی‌هایتان یا خانه‌های خاله‌هایتان یا آن خانه‌ای که کلیدش را در اختیار دارید یا (خانه) دوستتان؛ نیز (بر شما گناهی نیست) در اینکه با هم یا پراکنده غذا بخورید پس چون به هر خانه‌ای در آمدید به همدیگر درود گویید، درودی خجسته پاکیزه از نزد خداوند؛ بدین گونه خداوند آیات را برای شما روشن می‌دارد باشد که خرد ورزید» سوره نور، آیه ۶۱.
  81. طبری، جامع‌‌البیان، مج ۱۰، ج ۱۸، ص۲۲۸؛ ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج ۸، ص۲۶۴۹؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  82. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۲۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص‌‌۱۲۴ - ۱۲۸.
  83. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۰۳ ـ ۲۰۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۹۸ ـ ۹۹.
  84. «و هر کس در راه خداوند هجرت گزیند، در زمین سرپناه‌های فراوان و گستردگی (در روزی) خواهد یافت و هر که از خانه خویش برای هجرت به سوی خداوند و پیامبرش برون آید سپس مرگ او را دریابد؛ بی‌گمان پاداش او بر عهده خداوند است و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره نساء، آیه ۱۰۰.
  85. طبری، جامع‌‌البیان، مج ۴، ج ۵، ص۳۲۶.
  86. «کیفر کسانی که با خداوند و پیامبرش به جنگ برمی‌خیزند و در زمین به تبهکاری می‌کوشند جز این نیست که کشته یا به دار آویخته شوند یا دست‌ها و پاهایشان ناهمتا بریده شود یا از سرزمین خود تبعید گردند؛ این (کیفرها) برای آنان خواری در این جهان است و در جهان واپسین عذابی سترگ خواهند داشت» سوره مائده، آیه ۳۳.
  87. ر. ک. ابوالفتوح رازی، روض‌‌الجنان، ج ۶، ص۳۵۵.
  88. بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۲۹ ـ ۱۳۰، ۱۳۴.
  89. ابن سلّام، النسب، ص۲۲۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۳۰.
  90. واقدی، المغازی، ج ۲، ص۸۲۰.
  91. ابن اثیر، اسدالغابه، ج ۴، ص۱۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج ۴، ص۶۱۹.
  92. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۲۲۶؛ ابن سلّام، النسب، ص۲۲۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۳۰ ـ ۱۳۱.
  93. احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۲، ص۳۴۵؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج ۲، ص۳۳.
  94. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۱۶؛ ابن سلّام، النسب، ص۲۲۲؛ بلاذری، انساب‌‌الاشراف، ج ۱۱، ص۱۲۰ ـ ۱۲۱.
  95. بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۲۲؛ محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  96. بخاری، صحیح بخاری، ج۴، ص۳۳؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۴، ص۴۰۸.
  97. واقدی، المغازی، ج ۱، ص۱۲.
  98. «و (یاد کن) آنگاه را که شیطان کردارهای آنان را (در چشمشان) آراست و گفت: امروز هیچ‌یک از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه‌دهنده شمایم و چون دو دسته رویاروی شدند پشت کرد و گفت: من از شما بیزارم، من چیزی می‌بینم که شما نمی‌بینید، من از خداوند می‌هراس» سوره انفال، آیه ۴۸.
  99. ابن کلبی، جمهرة‌‌النسب، ج ۱، ص۲۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص‌‌۱۳۴.
  100. «و (یاد کن) آنگاه را که شیطان کردارهای آنان را (در چشمشان) آراست و گفت: امروز هیچ‌یک از مردم بر شما پیروز نخواهد شد و من پناه‌دهنده شمایم و چون دو دسته رویاروی شدند پشت کرد و گفت: من از شما بیزارم، من چیزی می‌بینم که شما نمی‌بینید، من از خداوند می‌هراس» سوره انفال، آیه ۴۸.
  101. طبری، جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص۲۵ ـ ۲۷؛ طبرسی، مجمع‌‌البیان، ج ۴، ص۴۷۷ ـ ۴۷۸؛ بیضاوی، تفسیر بیضاوی، ج ۳، ص۱۱۳.
  102. «خداوند شما را از نیکی ورزیدن و دادگری با آنان که با شما در کار دین جنگ نکرده‌اند و شما را از خانه‌هایتان بیرون نرانده‌اند باز نمی‌دارد؛ بی‌گمان خداوند دادگران را دوست می‌دارد» سوره ممتحنه، آیه ۸.
  103. ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج ۱۰، ص۱۵۶.
  104. واقدی، المغازی، ج ۱، ص۲۰۲.
  105. ابن اسحاق، السیرو المغازی، ص۳۲۲ ـ ۳۲۳؛ واقدی، المغازی، ج ۱، ص۲۰۳؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۶.
  106. ابن درید، الاشتقاق، ص۱۱۰.
  107. واقدی، المغازی، ج ۲، ص۴۵۵؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۶؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۱۱۰.
  108. «ای مؤمنان! نعمت خداوند را بر خویش به یاد آورید هنگامی که سپاهیانی بر شما تاختند و ما بر (سر) آنان بادی و (نیز) سپاهیانی را که آنان را نمی‌دیدید فرستادیم و خداوند به آنچه انجام می‌دهید بیناست» سوره احزاب، آیه ۹.
  109. «چگونه مشرکان را نزد خداوند و پیامبرش پیمانی تواند بود؟ جز کسانی که با آنها در کنار مسجد الحرام پیمان بسته‌اید پس تا (در پیمان خود) با شما پایدارند شما نیز (بر پیمان) با آنان پایدار بمانید که خداوند پرهیزگاران را دوست می‌دارد» سوره توبه، آیه ۷.
  110. زمخشری، الکشاف، ج ۲، ص۲۴۹.
  111. طبری، جامع‌‌البیان، مج ۶، ج ۱۰، ص۱۰۷.
  112. «مگر کسانی از مشرکان که با آنان پیمان بسته‌اید سپس چیزی از (پیمان) شما نکاسته‌اند و در برابر شما از کسی پشتیبانی نکرده‌اند؛ پیمان اینان را تا پایان زمانشان پاس بدارید؛ بی‌گمان خداوند پرهیزکاران را دوست می‌دارد» سوره توبه، آیه ۴.
  113. طبرسی، مجمع‌‌البیان، ج ۵، ص۱۸؛ ابوالفتوح رازی، روض‌‌الجنان، ج ۹، ص۱۷۸؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج ۳، ص۲۱۲.
  114. واقدی، المغازی، ج ۳، ص۸۸۳؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۲۸؛ بلاذری، انساب‌‌الاشراف، ج ۱۱، ص۱۳۵ ـ ۱۳۶.
  115. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۶۱.
  116. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۹.
  117. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۵۳.
  118. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۴، ص۹۴.
  119. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۳، ص۴۹۶.
  120. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۳۴۳.
  121. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۴، ص۲۸۹؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۳۴۳.
  122. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۴، ص۴۲۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۶.
  123. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۴۹.
  124. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۴، ص۳۹۰.
  125. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۶.و با اختلاف اندک: ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۲۱۴-۲۱۵.
  126. بلاذری، انساب الاشراف، ج ۲، ص۲۲۵. نیز ر. ک. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۰۸-۶۰۹.
  127. دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۴۶.
  128. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۴، ص۵۲۱.
  129. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۴، ص۵۰۰.
  130. دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۴۶.
  131. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۷.
  132. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۵.
  133. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۷.
  134. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۲۵.
  135. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۸؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۷.
  136. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۷۶-۲۷۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۳۰.
  137. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۱۶-۱۷.
  138. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۴۱.
  139. ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۲۱۴.
  140. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۹۹-۱۰۰؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۰۹-۳۱۰.
  141. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۱۳.
  142. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۵۷.
  143. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۱۳۱.
  144. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۸۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۴۶.
  145. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۴۱.
  146. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۰۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۳۸؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۳۸.
  147. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۲۲۴.
  148. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۶۱۴. نیز یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۹۸-۱۹۹.
  149. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۳-۴۷۵.
  150. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۹۸.
  151. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۳۸.
  152. محمد بن جریرطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۴۲؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۷۲؛ ابن‌نما حلی، مثیر الاحزان، ص۵۸.
  153. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ص۴۴۲؛ ابن‌کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۱۸۴
  154. الموفق بن احمد الخوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج۲، ص۱۹؛ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، صص۱۰۸- ۱۰۹؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۱۰۳.
  155. موفق بن احمد خوارزمی، مقتل الحسین(ع)، ج۲، ص۱۸؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۱۰۲.
  156. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص۱۱۳؛ محمد السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۹۶.
  157. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۵، ۵۸۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۰۹؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۶، ص۳۵. ابن اثیر او را ولید بن عُصَیر یاد کرده است. (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۷۵)
  158. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۸۵. در برخی دیگر از منابع از او با نسبت کندی یاد شده است. (طبری، ۵، ص۶۰۳)
  159. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۰۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج۵، ۵۵۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۶۱.
  160. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۴۱. ابن قتیبه در ادامه، وی را از معتقدان به مسأله "رجعت" دانسته، که این امر حاکی از اندیشه‌های ناب شیعی–اسلامی در این صحابی گرانقدر است.
  161. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۱۱؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۴۱؛ بلاذری، انساب‌‌الاشراف، ج ۱۱، ص۱۰۷.
  162. سویدی، سبائک الذهب، ص۲۷۲.
  163. بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۰۷.
  164. سمعانی، الانساب، ج۱۰، ص۱۶۲.
  165. ابن درید، الاشتقاق، ص۱۱۰، ۳۱۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۰۷؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۲۶۵.
  166. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۱۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص‌‌۱۰۸ ـ ۱۱۸.
  167. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج ۱، ص۲۱۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۱۱۰ ـ ۱۱۸؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۲۷۱.
  168. محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  169. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۰۸؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۰۶.
  170. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱ ص۲۱۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۲۰.
  171. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۳۳.
  172. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۳۴.
  173. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۲۹-۲۳۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۳۷؛ ابن سلّام، النسب، ص۲۲۳.
  174. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷۹.
  175. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۰۷.
  176. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۱۱؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۲۶۵.
  177. ابن درید، الاشتقاق، ص۱۱۰.
  178. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۱۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۰۷؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۴۱.
  179. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۰۷.
  180. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۱۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۰۷-۱۰۸.
  181. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۳۴.
  182. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۴۶.
  183. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۱۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۰۷-۱۰۹.
  184. ابن کلبی، جمهرة النسب، ج۱، ص۲۱۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۱۰-۱۱۸؛ سویدی، سبائک الذهب، ص۲۷۱.
  185. محمدی یدک، علی، مقاله «بنی کنانه»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۶.
  186. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۶۹۵.
  187. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۷۴.
  188. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۱، ص۷۱.
  189. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۳۵۷.
  190. شیخ طوسی، رجال، ص۷۱.
  191. شیخ طوسی، رجال، ص۷۴.
  192. شیخ طوسی، رجال، ص۱۱۸.
  193. شیخ طوسی، رجال، ص۷۰.
  194. شیخ طوسی، رجال، ص۹۴.
  195. شیخ طوسی، رجال، ص۱۰۲
  196. شیخ طوسی، رجال، ص۱۱۶
  197. شیخ طوسی، رجال، ص۱۱۳.
  198. شیخ طوسی، رجال، ص۱۵۶
  199. شیخ طوسی، رجال، ص۱۶۶.
  200. شیخ طوسی، رجال، ص۱۸۳.
  201. شیخ طوسی، رجال، ص۱۸۶.
  202. شیخ طوسی، رجال، ص۳۰۵.
  203. شیخ طوسی، رجال، ص۱۸۲
  204. شیخ طوسی، رجال، ص۲۰۴
  205. نجاشی، رجال، ص۴۷.
  206. نجاشی، رجال، ص۱۲۸.
  207. نجاشی، رجال، ص۲۱۶.
  208. نجاشی، رجال، ص۳۶۳.
  209. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.