اعتبار خبر واحد: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - ' آن‌که ' به ' آنکه ')
 
خط ۹۷: خط ۹۷:
و [[ابن عباس]] عند الحاکم وصححه، و وافقه الذهبی...}}؛ محمد [[ناصرالدین البانی]]، سلسلة الأحادیث الصحیحة وشیء من فقهها و فوائدها، ج۴، ص۳۵۶-۳۵۷.</ref>.
و [[ابن عباس]] عند الحاکم وصححه، و وافقه الذهبی...}}؛ محمد [[ناصرالدین البانی]]، سلسلة الأحادیث الصحیحة وشیء من فقهها و فوائدها، ج۴، ص۳۵۶-۳۵۷.</ref>.


آنگاه در آخر می‌گوید: بعد از مدت زیادی از آن‌که این حدیث را تخریج کردم در [[سال ۱۴۰۲ هجری]] بر من نامه‌ای نوشته شد تا از [[دمشق]] به [[عمان]] [[مسافرت]] نمایم و پس از آنجا به امارات [[عربی]] بروم، در قطر برخی از اساتید و دکترهای خوبی را دیدم، یکی از آنان رساله‌ای چاپ شده در [[تضعیف]] این حدیث به من داد و چون آن را قرائت نمودم برایم روشن شد که مؤلف آن تازه کار در این فن است و این به دو جهت بود که به او [[تذکر]] دادم؛
آنگاه در آخر می‌گوید: بعد از مدت زیادی از آنکه این حدیث را تخریج کردم در [[سال ۱۴۰۲ هجری]] بر من نامه‌ای نوشته شد تا از [[دمشق]] به [[عمان]] [[مسافرت]] نمایم و پس از آنجا به امارات [[عربی]] بروم، در قطر برخی از اساتید و دکترهای خوبی را دیدم، یکی از آنان رساله‌ای چاپ شده در [[تضعیف]] این حدیث به من داد و چون آن را قرائت نمودم برایم روشن شد که مؤلف آن تازه کار در این فن است و این به دو جهت بود که به او [[تذکر]] دادم؛
جهت اول: این که او در تخریج این حدیث به برخی از مصادر چاپ شده متداول در دست [[مردم]] اکتفا کرده و لذا تقصیر فاحشی در تحقیق مطلب بر آن داشته است و بسیاری از طرق و اسانید آن‌که فی حد ذاته صحیح یا حسن است را از دست داده است تا چه رسد به شواهد و متابعات، آن‌گونه که برای هر نظر کننده‌ای آشکار می‌شود اگر مقابله کند بین تخریج او و تخریجی که اینجا آمده است.
جهت اول: این که او در تخریج این حدیث به برخی از مصادر چاپ شده متداول در دست [[مردم]] اکتفا کرده و لذا تقصیر فاحشی در تحقیق مطلب بر آن داشته است و بسیاری از طرق و اسانید آنکه فی حد ذاته صحیح یا حسن است را از دست داده است تا چه رسد به شواهد و متابعات، آن‌گونه که برای هر نظر کننده‌ای آشکار می‌شود اگر مقابله کند بین تخریج او و تخریجی که اینجا آمده است.


جهت دوم: اینکه او التفاتی به اقوال تصحیح کنندگان این حدیث از [[علما]] نداشته و به قاعده آنان که در اصطلاح حدیث ذکر کرده‌اند نگاهی نکرده است و آن اینکه [[حدیث ضعیف]] از راه کثرت طرق قوت می‌یابد و لذا در این خطای فاحش که تضعیف [[حدیث صحیح]] است گرفتار آمده است.<ref>{{عربی|بعد تخریج هذا الحدیث بزمن بعید، کتب علی أن أهاجر من دمشق إلی عمان، ثم أن أسافر منها إلی الإمارات العربیة أوائل سنة (۱۴۰۲) هجریة، فلقیت فی (قطر) بعض الأساتذة والدکاترة الطیبین، فأهدی إلی أحدهم رسالة له مطبوعة فی تضعیف هذا الحدیث، فلما قرأتها [[تبین]] لی أنه [[حدیث]] [[عهد]] بهذه الصناعة، وذلک من ناحیتین ذکرتهما له:
جهت دوم: اینکه او التفاتی به اقوال تصحیح کنندگان این حدیث از [[علما]] نداشته و به قاعده آنان که در اصطلاح حدیث ذکر کرده‌اند نگاهی نکرده است و آن اینکه [[حدیث ضعیف]] از راه کثرت طرق قوت می‌یابد و لذا در این خطای فاحش که تضعیف [[حدیث صحیح]] است گرفتار آمده است.<ref>{{عربی|بعد تخریج هذا الحدیث بزمن بعید، کتب علی أن أهاجر من دمشق إلی عمان، ثم أن أسافر منها إلی الإمارات العربیة أوائل سنة (۱۴۰۲) هجریة، فلقیت فی (قطر) بعض الأساتذة والدکاترة الطیبین، فأهدی إلی أحدهم رسالة له مطبوعة فی تضعیف هذا الحدیث، فلما قرأتها [[تبین]] لی أنه [[حدیث]] [[عهد]] بهذه الصناعة، وذلک من ناحیتین ذکرتهما له:
خط ۱۱۸: خط ۱۱۸:
====[[تأیید]] از راه [[علو]] متن====
====[[تأیید]] از راه [[علو]] متن====
یکی از راه‌های [[اثبات]] متن یک خبر که عموماً نزد [[علما]] و [[محدثان شیعه]] به کار می‌رود راه علو متن یک حدیث است به این معنا که گاهی می‌توان به جهت علو متن انتساب آن به [[معصوم]]{{عم}} را ثابت کرد؛ زیرا برخی از عبارات فوق [[کلام]] مخلوق و دون کلام [[خالق]] است و «[[نهج البلاغه]]» از این قبیل است.
یکی از راه‌های [[اثبات]] متن یک خبر که عموماً نزد [[علما]] و [[محدثان شیعه]] به کار می‌رود راه علو متن یک حدیث است به این معنا که گاهی می‌توان به جهت علو متن انتساب آن به [[معصوم]]{{عم}} را ثابت کرد؛ زیرا برخی از عبارات فوق [[کلام]] مخلوق و دون کلام [[خالق]] است و «[[نهج البلاغه]]» از این قبیل است.
[[ابن ابی الحدید]] می‌گوید:... علت ذکر این مطلب این است که بسیاری از افراد [[متعصب]] و پیرو [[هوس]] می‌گویند: بسیاری از «[[نهج البلاغه]]» سخن تازه پرداخته‌ای است که گروهی از [[شیعه]] آن را [[جعل]] کرده‌اند و برخی از آن را به [[سید رضی]] و برخی را به دیگران نسبت داده‌اند. این گروه کسانی هستند که [[تعصب]] چشمان آنان را [[کور]] کرده و از راه روشن [[گمراه]] گشته و به بیراهه‌ها رفته‌اند و این به سبب کمی [[شناخت]] ایشان از اسلوب‌ها و سبک‌های گفتار است و من با [[کلامی]] مختصر این [[فکر]] [[اشتباه]] را برای تو روشن می‌کنم و می‌گویم: این سخن از دو حال خارج نیست؛ یا آن‌که می‌گویند تمام «نهج البلاغه» جعلی و ساختگی است یا بخشی از آن. فرض اول: که تمام آن مجعول است بطلانش ضروری و [[بدیهی]] است؛ زیرا ما با [[تواتر]] [[اخبار]] از [[صحت]] اسناد برخی از این [[خطبه‌ها]] به [[امیر مؤمنان]]{{ع}} آگاهیم و همه یا بسیاری از [[محدثان]] و [[مورخان]] از خطبه‌های «نهج البلاغه» آورده‌اند و شیعه هم نیستند که متهم و منسوب به غرض و [[هدف]] مخصوصی باشند.
[[ابن ابی الحدید]] می‌گوید:... علت ذکر این مطلب این است که بسیاری از افراد [[متعصب]] و پیرو [[هوس]] می‌گویند: بسیاری از «[[نهج البلاغه]]» سخن تازه پرداخته‌ای است که گروهی از [[شیعه]] آن را [[جعل]] کرده‌اند و برخی از آن را به [[سید رضی]] و برخی را به دیگران نسبت داده‌اند. این گروه کسانی هستند که [[تعصب]] چشمان آنان را [[کور]] کرده و از راه روشن [[گمراه]] گشته و به بیراهه‌ها رفته‌اند و این به سبب کمی [[شناخت]] ایشان از اسلوب‌ها و سبک‌های گفتار است و من با [[کلامی]] مختصر این [[فکر]] [[اشتباه]] را برای تو روشن می‌کنم و می‌گویم: این سخن از دو حال خارج نیست؛ یا آنکه می‌گویند تمام «نهج البلاغه» جعلی و ساختگی است یا بخشی از آن. فرض اول: که تمام آن مجعول است بطلانش ضروری و [[بدیهی]] است؛ زیرا ما با [[تواتر]] [[اخبار]] از [[صحت]] اسناد برخی از این [[خطبه‌ها]] به [[امیر مؤمنان]]{{ع}} آگاهیم و همه یا بسیاری از [[محدثان]] و [[مورخان]] از خطبه‌های «نهج البلاغه» آورده‌اند و شیعه هم نیستند که متهم و منسوب به غرض و [[هدف]] مخصوصی باشند.


فرض دوم: که برخی از آن مجعول باشد باید در آن دوگانگی [[احساس]] شود و هر کس به [[کلام]] و [[خطابه]] انس داشته باشد و اندکی از [[علم]] بیان بهره‌مند باشد و او را در این کار ذوقی باشد ناچار میان سخن [[سست]] و [[استوار]] و میان سخن شیوا و شیواتر و سخن اصیل و ریشه‌دار و سخن تازه فرق می‌گذارد و چون بر جزوه‌ای واقف شود که متضمن سخن تنی از [[خطیبان]] یا دو نفر از ایشان باشد میان سخن آنان فرق می‌گذارد و سبک آن دو را از یکدیگر تمییز می‌دهد.
فرض دوم: که برخی از آن مجعول باشد باید در آن دوگانگی [[احساس]] شود و هر کس به [[کلام]] و [[خطابه]] انس داشته باشد و اندکی از [[علم]] بیان بهره‌مند باشد و او را در این کار ذوقی باشد ناچار میان سخن [[سست]] و [[استوار]] و میان سخن شیوا و شیواتر و سخن اصیل و ریشه‌دار و سخن تازه فرق می‌گذارد و چون بر جزوه‌ای واقف شود که متضمن سخن تنی از [[خطیبان]] یا دو نفر از ایشان باشد میان سخن آنان فرق می‌گذارد و سبک آن دو را از یکدیگر تمییز می‌دهد.
مگر نمی‌بینی که ما اگر [[قدرت]] شناخت و [[نقد]] و بررسی [[شعر]] را داشته باشیم و [[دیوان]] ابوتمام را ورق بزنیم و در آن میان یک یا چند قصیده از فرد دیگری ببینیم با ذوق خود می‌شناسیم و مباینت آن را با قصاید ابوتمام می‌فهمیم و متوجه می‌شویم که راه و روش و ریزبینی‌های او در آن قصیده نیست، مگر نمی‌دانی که شعرشناسان و [[عالمان]] به همین سبب قصاید بسیاری را که منسوب به او بوده و به نامش سروده‌اند را از دیوانش حذف کرده‌اند که با راه و روش شعری او مباینت داشته است.
مگر نمی‌بینی که ما اگر [[قدرت]] شناخت و [[نقد]] و بررسی [[شعر]] را داشته باشیم و [[دیوان]] ابوتمام را ورق بزنیم و در آن میان یک یا چند قصیده از فرد دیگری ببینیم با ذوق خود می‌شناسیم و مباینت آن را با قصاید ابوتمام می‌فهمیم و متوجه می‌شویم که راه و روش و ریزبینی‌های او در آن قصیده نیست، مگر نمی‌دانی که شعرشناسان و [[عالمان]] به همین سبب قصاید بسیاری را که منسوب به او بوده و به نامش سروده‌اند را از دیوانش حذف کرده‌اند که با راه و روش شعری او مباینت داشته است.
در مورد ابونواس نیز همین‌گونه [[رفتار]] کرده‌اند و بسیاری از اشعار را که از کلمات آنها معلوم شده از [[شعر]] او نیست نابود کرده‌اند و درباره [[شاعران]] دیگری غیر از آن دو نیز همین‌گونه رفتار کرده‌اند و در این مورد به چیزی جز ذوق [[اعتماد]] نکرده‌اند. اینک اگر در «[[نهج البلاغه]]» [[تأمل]] کنی تمام آن را یکدست و از یک سرچشمه و آن را یکنواخت خواهی دید که سبک آن یکسان است و همچون یک عنصر [[خالص]] است که هیچ آمیزه‌ای ندارد و هیچ یک از اجزاء آن مخالف با اجزاء دیگر نیست و ماهیت آن تفاوتی ندارد و همچون [[قرآن مجید]] است که آغازش همچون میانه‌اش و میانه‌اش همچون پایانش بوده و در هر [[سوره]] و آیه‌اش از لحاظ راه و روش و فن و [[نظم]] چون دیگری است، اگر بعضی از قسمت‌های «نهج البلاغه» صحیح و بعضی ساختگی بود با این [[برهان]] برای تو روشن می‌شد و حال آن‌که [[گمراهی]] کسانی آشکار می‌شود که پنداشته‌اند این کتاب یا بخشی از آن منسوب به [[امیر مؤمنان]]{{ع}} نبوده و ساختگی است.
در مورد ابونواس نیز همین‌گونه [[رفتار]] کرده‌اند و بسیاری از اشعار را که از کلمات آنها معلوم شده از [[شعر]] او نیست نابود کرده‌اند و درباره [[شاعران]] دیگری غیر از آن دو نیز همین‌گونه رفتار کرده‌اند و در این مورد به چیزی جز ذوق [[اعتماد]] نکرده‌اند. اینک اگر در «[[نهج البلاغه]]» [[تأمل]] کنی تمام آن را یکدست و از یک سرچشمه و آن را یکنواخت خواهی دید که سبک آن یکسان است و همچون یک عنصر [[خالص]] است که هیچ آمیزه‌ای ندارد و هیچ یک از اجزاء آن مخالف با اجزاء دیگر نیست و ماهیت آن تفاوتی ندارد و همچون [[قرآن مجید]] است که آغازش همچون میانه‌اش و میانه‌اش همچون پایانش بوده و در هر [[سوره]] و آیه‌اش از لحاظ راه و روش و فن و [[نظم]] چون دیگری است، اگر بعضی از قسمت‌های «نهج البلاغه» صحیح و بعضی ساختگی بود با این [[برهان]] برای تو روشن می‌شد و حال آنکه [[گمراهی]] کسانی آشکار می‌شود که پنداشته‌اند این کتاب یا بخشی از آن منسوب به [[امیر مؤمنان]]{{ع}} نبوده و ساختگی است.


وانگهی بدان، کسی که چنین ادعایی کند ادعای چیزی کرده است که او را یارای آن نبوده و برای ادعایش نهایت و اندازه‌ای متصور نیست؛ زیرا اگر ما این باب را بگشاییم و در این گونه موارد [[شک و تردید]] داشته باشیم نباید به [[درستی]] و [[صحت]] هیچ سخنی که از [[رسول خدا]]{{صل}} نقل شده اعتماد داشته باشیم و هر [[طعن]] زننده‌ای می‌تواند اشکال کند و بگوید: این سخن ساخته و پرداخته دیگری است....<ref>{{عربی|... و إنما ذکرت هذا؛ لأن کثیراً من أرباب الهوی یقولون: إن کثیراً من «نهج البلاغة» کلام محدث، صنعه قوم من فصحاء الشیعة، و ربما عزوا بعضه إلی الرضی أبی الحسن و غیره، و هؤلاء قوم أعمت العصبیة أعینهم، فضلوا عن النهج الواضح و رکبوا بنیات الطریق، ضلالاً و قلة معرفة بأسالیب الکلام، و أنا أوضح لک بکلام مختصر ما فی هذا الخاطر من الخلط فأقول: لا یخلو إما أن یکون کل «نهج البلاغة» مصنوعاً منحولاً، أو بعضه، والأول باطل بالضرورة؛ لأنا نعلم بالتواتر صحة إسناد بعضه إلی أمیر المؤمنین{{ع}}، و قد نقل المحدثون کلهم أو جلهم، والمؤرخون کثیراً منه، و لیسوا من الشیعة لینسبوا إلی غرض فی ذلک. والثانی یدل علی ما قلناه؛ لأن من قد [[أنس]] بالکلام و الخطابة، و شدا طرفاً من [[علم]] البیان، و صار له ذوق فی هذا الباب لا بد أن یفرق بین الکلام الرکیک والفصیح، و بین الفصیح والأفصح، وبین الأصیل والمولد، وإذا [[وقف]] علی کراس واحد یتضمن کلاماً لجماعة من الخطباء، أو لاثنین منهم فقط، فلا بد أن یفرق بین الکلامین، و یمیز بین الطریقتین. ألا تری أنا مع معرفتنا بالشعر و نقده، لو تصفحنا [[دیوان]] أبی تمام فوجدناه قد کتب فی أثنائه قصائد أو قصیدة [[واحدة]] لغیره، لعرفنا بالذوق مباینتها لشعر أبی تمام ونفسه، وطریقته ومذهبه فی القریض، ألا تری أن العلماء بهذا الشأن حذفوا من شعره قصائد کثیرة منحولة إلیه؛ لمباینتها لمذهبه فی الشعر، وکذلک حذفوا من [[شعر]] أبی نواس شیئاً کثیراً، لما ظهر لهم أنه لیس من ألفاظه، ولا من شعره، و کذلک غیرهما من الشعراء، و لم یعتمدوا فی ذلک إلا علی الذوق خاصة.
وانگهی بدان، کسی که چنین ادعایی کند ادعای چیزی کرده است که او را یارای آن نبوده و برای ادعایش نهایت و اندازه‌ای متصور نیست؛ زیرا اگر ما این باب را بگشاییم و در این گونه موارد [[شک و تردید]] داشته باشیم نباید به [[درستی]] و [[صحت]] هیچ سخنی که از [[رسول خدا]]{{صل}} نقل شده اعتماد داشته باشیم و هر [[طعن]] زننده‌ای می‌تواند اشکال کند و بگوید: این سخن ساخته و پرداخته دیگری است....<ref>{{عربی|... و إنما ذکرت هذا؛ لأن کثیراً من أرباب الهوی یقولون: إن کثیراً من «نهج البلاغة» کلام محدث، صنعه قوم من فصحاء الشیعة، و ربما عزوا بعضه إلی الرضی أبی الحسن و غیره، و هؤلاء قوم أعمت العصبیة أعینهم، فضلوا عن النهج الواضح و رکبوا بنیات الطریق، ضلالاً و قلة معرفة بأسالیب الکلام، و أنا أوضح لک بکلام مختصر ما فی هذا الخاطر من الخلط فأقول: لا یخلو إما أن یکون کل «نهج البلاغة» مصنوعاً منحولاً، أو بعضه، والأول باطل بالضرورة؛ لأنا نعلم بالتواتر صحة إسناد بعضه إلی أمیر المؤمنین{{ع}}، و قد نقل المحدثون کلهم أو جلهم، والمؤرخون کثیراً منه، و لیسوا من الشیعة لینسبوا إلی غرض فی ذلک. والثانی یدل علی ما قلناه؛ لأن من قد [[أنس]] بالکلام و الخطابة، و شدا طرفاً من [[علم]] البیان، و صار له ذوق فی هذا الباب لا بد أن یفرق بین الکلام الرکیک والفصیح، و بین الفصیح والأفصح، وبین الأصیل والمولد، وإذا [[وقف]] علی کراس واحد یتضمن کلاماً لجماعة من الخطباء، أو لاثنین منهم فقط، فلا بد أن یفرق بین الکلامین، و یمیز بین الطریقتین. ألا تری أنا مع معرفتنا بالشعر و نقده، لو تصفحنا [[دیوان]] أبی تمام فوجدناه قد کتب فی أثنائه قصائد أو قصیدة [[واحدة]] لغیره، لعرفنا بالذوق مباینتها لشعر أبی تمام ونفسه، وطریقته ومذهبه فی القریض، ألا تری أن العلماء بهذا الشأن حذفوا من شعره قصائد کثیرة منحولة إلیه؛ لمباینتها لمذهبه فی الشعر، وکذلک حذفوا من [[شعر]] أبی نواس شیئاً کثیراً، لما ظهر لهم أنه لیس من ألفاظه، ولا من شعره، و کذلک غیرهما من الشعراء، و لم یعتمدوا فی ذلک إلا علی الذوق خاصة.
خط ۱۳۳: خط ۱۳۳:


و کی و در کدامین لحظه از لحظات عمرش او این راه صریح را نپیمود؟ آیا در [[اعلان]] [[رسالت]] و ایمان به آن؟ در حالی که او خودش را برای [[دعوت]] به آن و [[جهاد]] در راه آن یا در تطبیق آن به عنوان دستور کامل برای مجاری [[افکار]] و اقوال و اعمالش [[وقف]] کرده و [[زهد]] و تقوا و [[شجاعت]] و جوانمردی‌اش [[شاهد]] بر این مطلب بود؟...
و کی و در کدامین لحظه از لحظات عمرش او این راه صریح را نپیمود؟ آیا در [[اعلان]] [[رسالت]] و ایمان به آن؟ در حالی که او خودش را برای [[دعوت]] به آن و [[جهاد]] در راه آن یا در تطبیق آن به عنوان دستور کامل برای مجاری [[افکار]] و اقوال و اعمالش [[وقف]] کرده و [[زهد]] و تقوا و [[شجاعت]] و جوانمردی‌اش [[شاهد]] بر این مطلب بود؟...
و «نهج البلاغه» چه آن‌که حروفش بر دستان فرزند [[ابوطالب]] روشن شده یا در دستان فردی که [[اهل]] فن بوده و به [[زحمت]] آنها را انشاء کرده، در هر حال همیشه گویا و تعبیری عمیق و [[بلیغ]] از [[شخصیت]] یک نفر است به نام [[علی بن ابی طالب]].<ref>{{عربی|قالوا: إن الید التی امتدت إلی «[[نهج البلاغة]]» هی ید طویلة کانت أطول من ثلاثة قرون، و لقد امتدت تتلاعب بالحروف، تصوغها کما یشاء فن الإقحام.
و «نهج البلاغه» چه آنکه حروفش بر دستان فرزند [[ابوطالب]] روشن شده یا در دستان فردی که [[اهل]] فن بوده و به [[زحمت]] آنها را انشاء کرده، در هر حال همیشه گویا و تعبیری عمیق و [[بلیغ]] از [[شخصیت]] یک نفر است به نام [[علی بن ابی طالب]].<ref>{{عربی|قالوا: إن الید التی امتدت إلی «[[نهج البلاغة]]» هی ید طویلة کانت أطول من ثلاثة قرون، و لقد امتدت تتلاعب بالحروف، تصوغها کما یشاء فن الإقحام.
فإذا کان الأمر کذلک، فإن للمقحم أطول باع فی مجال الفن، إذ طالب غوصاً یؤهله لأن یندمج فیه تمام الاندماج، و کان بارعاً فی فن الإخراج، و فن الأداء، و فن التقلید، و فن التمثیل...
فإذا کان الأمر کذلک، فإن للمقحم أطول باع فی مجال الفن، إذ طالب غوصاً یؤهله لأن یندمج فیه تمام الاندماج، و کان بارعاً فی فن الإخراج، و فن الأداء، و فن التقلید، و فن التمثیل...
و هل الکتاب کان غیر تقویم للرجل [[الکبیر]] فی نهجه الطویل، الذی زرع علیه الإنسان قیمة تتبلور بالعقل الصحیح تسمو بالفضیلة، و [[جعل]] الفضائل تنمو و تدور علی محور واحد هو محور التقوی والإیمان بالله؟ و [[متی]] و فی أیة لحظة من لحظات [[عمره]] لم یعبر عن هذا النهج الصریح؟ أفی إعلانه الرسالة و إیمانه بها، و لقد [[نذر]] نفسه للدعوة لها و الجهاد فی سبیلها، أم فی تطبیقها دستوراً کاملاً لک مجاری أفکاره و أقواله و أعماله من حیث کان زهده و تقواه و شجاعته و بطولته؟...
و هل الکتاب کان غیر تقویم للرجل [[الکبیر]] فی نهجه الطویل، الذی زرع علیه الإنسان قیمة تتبلور بالعقل الصحیح تسمو بالفضیلة، و [[جعل]] الفضائل تنمو و تدور علی محور واحد هو محور التقوی والإیمان بالله؟ و [[متی]] و فی أیة لحظة من لحظات [[عمره]] لم یعبر عن هذا النهج الصریح؟ أفی إعلانه الرسالة و إیمانه بها، و لقد [[نذر]] نفسه للدعوة لها و الجهاد فی سبیلها، أم فی تطبیقها دستوراً کاملاً لک مجاری أفکاره و أقواله و أعماله من حیث کان زهده و تقواه و شجاعته و بطولته؟...

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۸ دسامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۵۳

طرق اثبات اعتبار خبر واحد

اثبات وثاقت راوی

این راه از سوی افرادی دنبال می‌شود که نظرشان حجیت خبر ثقه است و لذا به دنبال وثاقت راویان روایات می‌باشند و در صورت عدم وثاقت برخی از آنان حکم به عدم حجیت و اعتبار روایت می‌کنند. از آنجا که نمی‌توان تمام روایات منسوب به حضرت سیدالشهداء(ع) را از این طریق اثبات کرد لذا اثبات آنها را از راه‌های دیگر دنبال خواهیم کرد.[۱]

اثبات وثاقت خبر

این راه از سوی افرادی دنبال می‌شود که نظرشان حجیت خبر موثوق به است گرچه برخی از راویان آن ثقه نباشند؛ زیرا آنان معتقدند می‌توان از غیر راه سند نیز پی به اعتبار یا عدم اعتبار یک خبر و روایت برد. در راستای اثبات وثاقت یک خبر چند راه و طریق وجود دارد:

تأیید با شواهد حدیثی

مقصود از شواهد حدیثی، تأیید یک خبر و روایت با مضمون روایات دیگر است. از باب نمونه اهل سنت حدیث «مدینه علم» را به جهت وجود اباصلت هروی در سند آن تضعیف کرده‌اند، ولی مضمون آن در احادیث دیگر در مورد حضرت علی(ع) آمده که از آن جمله حدیث «أَنَا دَارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا» است. این حدیث را ترمذی در سنن خود آورده و به همین مضمون در روایات دیگر نیز آمده است. حدیث «مدینه علم» شواهدی از حیث متن دارد که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم.

۱. حدیث «أَنَا دَارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»: این حدیث را بسیاری از علمای اهل سنت نقل کرده‌اند؛ امثال:

  1. ابو عیسی ترمذی[۲].
  2. احمد بن حنبل[۳].
  3. ابو نعیم اصفهانی[۴].
  4. ابن المغازلی[۵].
  5. سبط بن الجوزی[۶]
  6. ابوعبدالله گنجی شافعی[۷].
  7. محب الدین طبری[۸].
  8. صدرالدین حمویی[۹].
  9. ابن حجر مکی[۱۰].
  10. متقی هندی[۱۱].
  11. عبدالرؤف مناوی[۱۲].

۲. حدیث «أَنَا مَدِينَةُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»: این متن از حدیث را نیز تعدادی از علمای اهل سنت روایت کرده‌اند؛ امثال:

  1. خطیب بغدادی[۱۳].
  2. عبدالرؤف مناوی[۱۴].
  3. قندوزی بلخی[۱۵].

٣. حدیث «أَنَا دَارُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا»: این حدیث را تعدادی از علمای اهل سنت نقل کرده‌اند؛ امثال:

  1. محب الدین طبری[۱۶].
  2. ملا علی قاری[۱۷].

در بین احادیث نبوی، متابعات مضمونی نیز برای حدیث «مدینه علم» یافت می‌شود که برخی از آنها عبارت‌اند از: پیامبر(ص) به فاطمه زهرا(س) فرمود: «زَوَّجْتُكِ خَيْرَ أَهْلِي، أَعْلَمُهُمْ عِلْماً وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً وَ أَوَّلُهُمْ سِلْمَاً»[۱۸]. من تو را به ازدواج بهترین اهلم در آوردم، او که از حیث علم بر دیگران برتری داشته و از حیث حلم افضل آنان است و اول کسی است که اسلام اختیار نموده است. همچنین درباره امام علی(ع) فرمود: «أَعْلَمُ أُمَّتِي مِنْ بَعْدِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ‌(ع)». دانشمندترین فرد امتم پس از من علی بن ابی طالب است[۱۹]. همچنین فرمود: «قُسِّمَتِ الْحِكْمَةُ عَشَرَةَ أَجْزَاءٍ فَأُعْطِيَ عَلِيٌّ تِسْعَةَ أَجْزَاءٍ- وَ أُعْطِيَ النَّاسُ جُزْءاً وَاحِداً»[۲۰]. حکمت‌ها به ده جزء تقسیم شد، به علی(ع) نه جزء آن داده شد و یک جزء دیگر آن بین مردم تقسیم گشت. همچنین فرمود: «أَعْلَمُ بِالسُّنَّةِ وَ الْقَضَاءِ بَعْدِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ»[۲۱]. داناترین امت من به سنت و قضاوت بعد از من علی بن ابیطالب است. اصطلاح تأیید از راه شواهد حدیثی نزد اهل سنت رواج دارد. ابن الصلاح می‌نویسد: مثالی برای منابع و شاهد: روایت شده‌ایم از حدیث سفیان بن عیینه از عمرو بن دینار از عطاء بن ابی رباح از ابن عباس که پیامبر(ص) فرمود: «چه خوب بوده که پوست او را گرفته و دباغی نموده و از آن نفع می‌بردند» و همین مضمون را ابن جریج از عمرو از عطاء نقل کرده، ولی در آن سخنی از دباغی به میان نیامده است.

و حافظ احمد بیهقی برای حدیث ابن عیینه متابع و شاهدی آورده است: اما متابع: پس اسامة بن زید در نقل از عطاء با او متابعت نموده و او به اسنادش از اسامه از عطاء از ابن عباس نقل کرده که رسول خدا(ص) فرمود: «چرا پوست او را نکنده و آن را دباغی نکردید تا از آن بهره‌مند شود». و اما شاهد: عبارت است از حدیث عبدالرحمن بن وعله از ابن عباس که گفت: رسول خدا(ص) فرمود: «هر پوستی که دباغی شد پاک می‌گردد» و خدا داناتر است.[۲۲].

ترمذی و طبرانی به سندشان از زید بن حسن انماطی، از جعفر بن محمد، از پدرش از جابر بن عبدالله نقل کرده‌اند که گفت: در حجة الوداع، روز عرفه رسول خدا(ص) را دیدم که بر شترش به نام قصواء سوار بود و خطبه می‌خواند. شنیدم که حضرت می‌فرمود: «ای مردم در میان شما چیزی می‌گذارم که اگر به آن تمسک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم؛ اهل بیتم».[۲۳]. البانی بعد از نقل حدیث فوق می‌گوید: من می‌گویم: ولی حدیث صحیح است؛ چراکه برای آن شاهدی از حدیث زید بن ارقم است که گفت: «رسول خدا(ص) روزی در بین ما برخاست و در کنار برکه آبی به نام «خم» مابین مکه و مدینه خطبه خواند و حمد و ثنای الهی نمود و موعظه کرد و تذکر داد، سپس فرمود: اما بعد؛ آگاه باشید ای مردم! همانا من بشری هستم که نزدیک است فرستاده پروردگارم (عزرائیل) برسد و من دعوت او را اجابت کنم و من در میان شما دو چیز ارزشمند می‌گذارم: اول آن دو، کتاب خداست که در آن هدایت و نور است [هرکس به آن چنگ زند و اخذ نماید بر هدایت است و کسی که آن را رها کند گمراه است]، پس کتاب خدا را گرفته و به آن تمسک جویید. پیامبر(ص) بر کتاب خدا تشویق و ترغیب نمود و سپس فرمود: و اهل بیتم و شما را در حق اهل بیتم تذکر می‌دهم. این جمله را سه بار تکرار کرد».

این حدیث را مسلم (۷ / ۱۲۲ - ۱۲۳) و طحاوی در مشکل الآثار (۴/ ۳۶۸) و احمد (۴/۳۶۶ - ۳۶۷) و ابن ابی عاصم در السنة (۱۵۵۰ و۱۵۵۱) و طبرانی (۵۰۲۶) از طریق یزید بن حیان تمیمی از زید بن ارقم، تخریج نموده‌اند. و نیز احمد بن حنبل (۴/ ۳۷۱) و طبرانی (۵۰۴۰) و طحاوی آن را از طریق علی بن ربیعه نقل کرده‌اند که گفت: زید بن ارقم را دیدم که بر مختار وارد می‌شد یا از نزد او بیرون می‌آمد. به او گفتم: آیا از رسول خدا(ص) شنیدی که می‌فرمود: همانا من در میان شما دو چیز گران‌بها می‌گذارم: کتاب خدا و عترتم؟ گفت: آری. سند آن صحیح و رجال آن رجال صحیح است. و برای آن طرق دیگری است نزد طبرانی (۴۹۶۹ - ۴۹۷۱ و ۴۹۸۰ - ۴۹۸۲ و ۵۰۴۰) و حاکم (۳/۱۰۹ و ۱۴۸ و ۵۳۳) که او و ذهبی برخی از آنها را تصحیح نموده‌اند. و شاهد دیگری است از حدیث عطیه عوفی از ابوسعید خدری به طور مرفوع: «[من نزدیک است که خوانده شوم و اجابت نمایم و] همانا من در میان شما چیزی گزاردم که اگر به آن اخذ کنید هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد: دو چیز گران‌بها؛ که یکی از آن دو از دیگری بزرگ‌تر است: کتاب خدا، ریسمانی کشیده شده از آسمان به طرف زمین و عترتم اهل بیتم، آگاه باشید که آن دو هرگز از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض ملحق به من شوند».

این حدیث را احمد (۳/۱۴ و ۱۷ و ۲۶ و ۵۹) و ابن ابی عاصم (۱۵۵۳ و ۱۵۵۵) و طبرانی (۲۶۷۸ - ۲۶۷۹) و دیلمی (۲/۱ / ۴۵) تخریج نموده‌اند. و این سندی حسن در شواهد است. این حدیث شواهد دیگری از حدیث ابوهریره نزد دارقطنی (ص ۵۲۹) و حاکم (۱/۹۳) و خطیب در کتاب «الفقیه و المتفقه» (۵۶/۱) دارد. و ابن عباس نزد حاکم که آن را تصحیح کرده و ذهبی با آن موافقت نموده است...[۲۴].

آنگاه در آخر می‌گوید: بعد از مدت زیادی از آنکه این حدیث را تخریج کردم در سال ۱۴۰۲ هجری بر من نامه‌ای نوشته شد تا از دمشق به عمان مسافرت نمایم و پس از آنجا به امارات عربی بروم، در قطر برخی از اساتید و دکترهای خوبی را دیدم، یکی از آنان رساله‌ای چاپ شده در تضعیف این حدیث به من داد و چون آن را قرائت نمودم برایم روشن شد که مؤلف آن تازه کار در این فن است و این به دو جهت بود که به او تذکر دادم؛ جهت اول: این که او در تخریج این حدیث به برخی از مصادر چاپ شده متداول در دست مردم اکتفا کرده و لذا تقصیر فاحشی در تحقیق مطلب بر آن داشته است و بسیاری از طرق و اسانید آنکه فی حد ذاته صحیح یا حسن است را از دست داده است تا چه رسد به شواهد و متابعات، آن‌گونه که برای هر نظر کننده‌ای آشکار می‌شود اگر مقابله کند بین تخریج او و تخریجی که اینجا آمده است.

جهت دوم: اینکه او التفاتی به اقوال تصحیح کنندگان این حدیث از علما نداشته و به قاعده آنان که در اصطلاح حدیث ذکر کرده‌اند نگاهی نکرده است و آن اینکه حدیث ضعیف از راه کثرت طرق قوت می‌یابد و لذا در این خطای فاحش که تضعیف حدیث صحیح است گرفتار آمده است.[۲۵].

شیخ طوسی نیز یکی از نشانه‌های صحت متن و مضمون حدیث را موافقت آن با سنت قطعی می‌داند. ایشان در مقدمه کتاب «الاستبصار» می‌نویسد: خبر غیر متواتر بر دو نوع است، نوعی از آن نیز موجب علم بوده؛ و آن خبری است که به همراه او قرینه که موجب علم بوده، آمده است و خبری با این ویژگی نیز باید به مفاد آن عمل شود و آن ملحق به قسم اول است و قرائن بسیاری است از آن جمله این که با ادله عقل و مقتضای آن مطابقت داشته باشد و از آن جمله اینکه مطابق با ظاهر قرآن باشد؛ یا با ظاهر آن، یا با عموم آن، یا با دلیل خطاب آن یا با فحوای آن، تمام این قرائن موجب علم بوده و خبر را از محدوده آحاد خارج کرده و داخل در باب معلوم می‌کند و از آن جمله این که مطابق با سنت قطعی باشد یا به طور صریح یا از راه مفهوم مخالف یا از مفهوم موافق یا عموم آن؛ و از آن جمله این که مطابق با اجماع مسلمین باشد، و از آن جمله این که مطابق با اجماع فرقه محقه (شیعه) باشد که تمام این قرائن، خبر را از محدوده آحاد خارج کرده و داخل در باب معلوم نموده و عمل به آن را واجب می‌نماید.[۲۶].[۲۷]

تأیید با متابعات سندی

مقصود از متابعات سندی، اسناد دیگری است که برای یک خبر آمده است که می‌تواند یک سند را تقویت و تأیید نماید، این اصطلاح نیز نزد اهل سنت رایج است؛ و در حقیقت این تأیید می‌تواند منجر به حجیت خبر از راه وثاقت راوی شود. ابن الصلاح در تشریح معنای تأیید خبر با متابعات سندی می‌نویسد: حافظ ابوحاتم محمد بن حبان تمیمی ذکر کرده: مثال راه اعتبار در اخبار این است که: حماد بن سلمه حدیثی را نقل نموده متابعت بر آن، از ایوب، از ابن سیرین، از ابوهریره، از پیامبر(ص). و نظر می‌شود: آیا آن را ثقه‌ای غیر از ایوب از ابن سیرین نقل کرده، اگر چنین باشد دانسته می‌شود برای خبر اصلی است و باید به آن رجوع شود، وگرنه ثقه‌ای غیر از ابن سیرین آن را از ابوهریره روایت کرده و اگر چنین نبود، فردی از صحابه غیر از ابوهریره آن را از پیامبر(ص) روایت نموده است؛ و هرکدام یافت شود به آن دانسته می‌شود برای حدیث اصلی است که باید به آن رجوع شود، وگرنه چنین نیست.

می‌گویم: مثال متابعت آن است که آن حدیث بعینه از ایوب از غیر حماد روایت گردد و این همان متابعت عامه است، ولی اگر احدی غیر از او از ایوب روایت نکرده باشد، ولی برخی از آنان از ابن سیرین یا از ابوهریره روایت کرده یا آن را غیر از ابوهریره از رسول خدا(ص) روایت نموده، گاهی بر آن نیز نام متابعت اطلاق می‌شود....[۲۸].[۲۹]

تأیید از راه علو متن

یکی از راه‌های اثبات متن یک خبر که عموماً نزد علما و محدثان شیعه به کار می‌رود راه علو متن یک حدیث است به این معنا که گاهی می‌توان به جهت علو متن انتساب آن به معصوم(ع) را ثابت کرد؛ زیرا برخی از عبارات فوق کلام مخلوق و دون کلام خالق است و «نهج البلاغه» از این قبیل است. ابن ابی الحدید می‌گوید:... علت ذکر این مطلب این است که بسیاری از افراد متعصب و پیرو هوس می‌گویند: بسیاری از «نهج البلاغه» سخن تازه پرداخته‌ای است که گروهی از شیعه آن را جعل کرده‌اند و برخی از آن را به سید رضی و برخی را به دیگران نسبت داده‌اند. این گروه کسانی هستند که تعصب چشمان آنان را کور کرده و از راه روشن گمراه گشته و به بیراهه‌ها رفته‌اند و این به سبب کمی شناخت ایشان از اسلوب‌ها و سبک‌های گفتار است و من با کلامی مختصر این فکر اشتباه را برای تو روشن می‌کنم و می‌گویم: این سخن از دو حال خارج نیست؛ یا آنکه می‌گویند تمام «نهج البلاغه» جعلی و ساختگی است یا بخشی از آن. فرض اول: که تمام آن مجعول است بطلانش ضروری و بدیهی است؛ زیرا ما با تواتر اخبار از صحت اسناد برخی از این خطبه‌ها به امیر مؤمنان(ع) آگاهیم و همه یا بسیاری از محدثان و مورخان از خطبه‌های «نهج البلاغه» آورده‌اند و شیعه هم نیستند که متهم و منسوب به غرض و هدف مخصوصی باشند.

فرض دوم: که برخی از آن مجعول باشد باید در آن دوگانگی احساس شود و هر کس به کلام و خطابه انس داشته باشد و اندکی از علم بیان بهره‌مند باشد و او را در این کار ذوقی باشد ناچار میان سخن سست و استوار و میان سخن شیوا و شیواتر و سخن اصیل و ریشه‌دار و سخن تازه فرق می‌گذارد و چون بر جزوه‌ای واقف شود که متضمن سخن تنی از خطیبان یا دو نفر از ایشان باشد میان سخن آنان فرق می‌گذارد و سبک آن دو را از یکدیگر تمییز می‌دهد. مگر نمی‌بینی که ما اگر قدرت شناخت و نقد و بررسی شعر را داشته باشیم و دیوان ابوتمام را ورق بزنیم و در آن میان یک یا چند قصیده از فرد دیگری ببینیم با ذوق خود می‌شناسیم و مباینت آن را با قصاید ابوتمام می‌فهمیم و متوجه می‌شویم که راه و روش و ریزبینی‌های او در آن قصیده نیست، مگر نمی‌دانی که شعرشناسان و عالمان به همین سبب قصاید بسیاری را که منسوب به او بوده و به نامش سروده‌اند را از دیوانش حذف کرده‌اند که با راه و روش شعری او مباینت داشته است. در مورد ابونواس نیز همین‌گونه رفتار کرده‌اند و بسیاری از اشعار را که از کلمات آنها معلوم شده از شعر او نیست نابود کرده‌اند و درباره شاعران دیگری غیر از آن دو نیز همین‌گونه رفتار کرده‌اند و در این مورد به چیزی جز ذوق اعتماد نکرده‌اند. اینک اگر در «نهج البلاغه» تأمل کنی تمام آن را یکدست و از یک سرچشمه و آن را یکنواخت خواهی دید که سبک آن یکسان است و همچون یک عنصر خالص است که هیچ آمیزه‌ای ندارد و هیچ یک از اجزاء آن مخالف با اجزاء دیگر نیست و ماهیت آن تفاوتی ندارد و همچون قرآن مجید است که آغازش همچون میانه‌اش و میانه‌اش همچون پایانش بوده و در هر سوره و آیه‌اش از لحاظ راه و روش و فن و نظم چون دیگری است، اگر بعضی از قسمت‌های «نهج البلاغه» صحیح و بعضی ساختگی بود با این برهان برای تو روشن می‌شد و حال آنکه گمراهی کسانی آشکار می‌شود که پنداشته‌اند این کتاب یا بخشی از آن منسوب به امیر مؤمنان(ع) نبوده و ساختگی است.

وانگهی بدان، کسی که چنین ادعایی کند ادعای چیزی کرده است که او را یارای آن نبوده و برای ادعایش نهایت و اندازه‌ای متصور نیست؛ زیرا اگر ما این باب را بگشاییم و در این گونه موارد شک و تردید داشته باشیم نباید به درستی و صحت هیچ سخنی که از رسول خدا(ص) نقل شده اعتماد داشته باشیم و هر طعن زننده‌ای می‌تواند اشکال کند و بگوید: این سخن ساخته و پرداخته دیگری است....[۳۰].

سلیمان کتانی، نویسنده مسیحی درباره «نهج البلاغه» می‌نویسد: گفته‌اند: همانا دستی که به نهج البلاغه دراز شده دستی طولانی بوده، طولانی‌تر از سه قرن، این دست امتداد یافته و با حروف بازی کرده و کلماتی را با زحمت پدید آورده است. اگر امر چنین است پس پدید آورنده به زحمت آن، دستی طولانی در این فن داشته است؛ زیرا او درصدد تعمق در جوانبش برآمده و استحقاق چنین کاری را داشته و در فن اخراج مطالب و فن ادای آن و فن تقلید و فن تمثیل تخصص داشته است... و آیا این کتاب غیر از آن کتاب است که شخصیت بزرگی با روش طولانی‌اش آن را معرفی کرده و انسان بر اساس آن ارزش یافته که با عقل صحیح متبلور شده و با فضیلت برتری می‌یابد و فضایل رو به رشد بوده و بر یک محور می‌چرخد و آن محور تقوا و ایمان به خداست؟

و کی و در کدامین لحظه از لحظات عمرش او این راه صریح را نپیمود؟ آیا در اعلان رسالت و ایمان به آن؟ در حالی که او خودش را برای دعوت به آن و جهاد در راه آن یا در تطبیق آن به عنوان دستور کامل برای مجاری افکار و اقوال و اعمالش وقف کرده و زهد و تقوا و شجاعت و جوانمردی‌اش شاهد بر این مطلب بود؟... و «نهج البلاغه» چه آنکه حروفش بر دستان فرزند ابوطالب روشن شده یا در دستان فردی که اهل فن بوده و به زحمت آنها را انشاء کرده، در هر حال همیشه گویا و تعبیری عمیق و بلیغ از شخصیت یک نفر است به نام علی بن ابی طالب.[۳۱].

در مورد احادیث منسوب به امام حسین(ع) گرچه نمی‌توان سند تمام آنها را ثابت کرد ولی از راه متابعات و علو متن می‌توان به متن آنها اطمینان پیدا نمود.[۳۲]

مطابقت با ادله عقلی

عقل در اسلام از جایگاه ویژه و رفیعی برخوردار است و مقصود از آن احکامی است که تمام عقلا با قطع نظر از نزاع‌ها و تعصبات و پیش‌فرض‌ها بر آن اتفاق دارند، نظیر حکم عقل به این که هر پدیده‌ای احتیاج به علت دارد و دور و تسلسل باطل است و عدل حسن و ظلم قبیح است. اینها احکام عقلیه‌ای است که سنگ آسیاب عقیده و شریعت بر آن دور می‌زند و اگر کسی آنها را منکر شود حتی نمی‌تواند وجود خدا را ثابت کند. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ[۳۳] و نیز در قرآن تشویق به تعقل و تفکر نموده است. از اینجا استفاده می‌شود که منطق عقل حجت قطعی بین خداوند سبحان و بندگان او است و لذا می‌تواند مقیاس دیگری برای تمییز حق از باطل باشد. همان‌گونه که قبلاً اشاره شد، شیخ طوسی در کتاب «الاستبصار» یکی از نشانه‌های صحت متن و مضمون حدیث را موافقت با ادله عقلی می‌داند.[۳۴]

مطابقت با قرآن

قرآن کریم اولین مرجع و منبع برای مسلمانان در مجال عقیده و احکام است. قرآن خودش را چنین معرفی می‌کند: ﴿وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانًا لِكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِينَ[۳۵].

بدین جهت، قرآن میزان حق و باطل درباره مسائلی است که به عقیده و شریعت از راه روایات نسبت داده می‌شود؛ لذا باید حدیث را با قرآن سنجید. فخر رازی از پیامبر(ص) نقل کرده که فرمود: هرگاه از من حدیثی به نظر شما رسید آن را بر کتاب خدا عرضه کنید اگر آن را موافق با کتاب خدا یافتید قبول کنید وگرنه آن را رد نمایید.[۳۶].

ایوب بن حر می‌گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که می‌فرمود: «كُلُّ شَيْ‌ءٍ مَرْدُودٌ إِلَى الْكِتَابِ وَ السُّنَّةِ وَ كُلُّ حَدِيثٍ لَا يُوَافِقُ كِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ زُخْرُفٌ‌»[۳۷]. هر چیزی به کتاب و سنت بازمی‌گردد و هر چیزی که با کتاب خدا موافق نباشد باطل است. مقصود از عرض حدیث بر قرآن احراز عدم مخالفت حدیث با قرآن است، نه این که به طور حتم باید آیه‌ای موافق با حدیث در قرآن وجود داشته باشد.

از باب نمونه: مسلم در صحیح خود از عمر بن خطاب نقل کرده که پیامبر(ص) فرمود: «المَيِّتُ يُعذَّبُ في قَبْره بِمَا نِيحَ عَليْهِ»[۳۸]. مرده با نوحه‌سرایی اهلش بر او عذاب می‌شود. مفاد این روایت با قرآن سازگاری ندارد؛ زیرا خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى[۳۹]. همان‌گونه که قبلاً اشاره شد، شیخ طوسی در کتاب «الاستبصار» یکی از نشانه‌های صحت متن و مضمون حدیث را موافقت با قرآن می‌داند.[۴۰]

مطابقت با اجماع

اگر امت بر مطلبی اتفاق کردند دلیل قطعی بر حقانیت آن است و این راه و منهجی است که شیعه و عامه بر آن اتفاق دارند، گرچه شیعیان، اعتبار اتفاق و اجماع امت را به اعتبار کشف از قول معصوم می‌دانند. بر این اساس، اگر حدیثی مخالف با اتفاق امت بود از اعتبار ساقط بوده و محکوم به جعل و وضح است. از باب نمونه: طحاوی به سندش از انس نقل کرده که گفت: از آسمان برف بارید. ابوطلحه به ما گفت: برای ما از این برف بیاور. آنگاه در حالی که روزه‌دار در ماه رمضان بود از آن بخورد. من به او گفتم: آیا در حالی که روزه‌داری از آن می‌خوری؟ گفت: این برفی است که از آسمان فرود آمده و ما با آن شکم‌های خود را پاک می‌کنیم و آن طعام یا آشامیدنی نیست! انس می‌گوید: من نزد رسول خدا(ص) آمدم و این مطلب را به او خبر دادم. حضرت فرمود: «آن را از عمویت بگیر و قبول کن».[۴۱]. در حالی که این روایت با اتفاق و اجماع امت مخالفت دارد که مطلق اکل و شرب مبطل روزه است و لذا می‌توان حکم به وضع و جعل این حدیث نمود. همان‌گونه که قبلاً اشاره شد، شیخ طوسی در کتاب «الاستبصار» یکی از نشانه‌های صحت متن و مضمون حدیث را مطابقت آن با اجماع می‌داند.[۴۲]

ارزیابی احادیث نزد شیعه

گرچه در بحث گذشته درصدد برآمدیم بسیاری از احادیثی را که برخی از افراد به جهت داشتن مبنای حجیت خبر ثقه، از گردونه اعتبار خارج کرده بودند معتبر نموده و به گردونه بحث داخل نماییم، ولی نباید از تفریط به افراط افتاده و معتقد به صحت و اعتبار تمام احادیث منسوب به ائمه معصومین(ع) شده و دست از ارزیابی احادیث بکشیم. برخی از علمای اهل سنت گمان می‌کنند شیعه معتقد به تمام روایاتی است که در مصادر حدیثی‌اش آمده است و لذا با این گمان و خیال درصدد برآمده تا به جهت وجود برخی روایات در مصادر شیعه که از حیث متن به نحوی مشکل دارد بر شیعه و تراث حدیثی او ایراد وارد کنند؛ در حالی که علمای شیعه هرگز چنین اعتقادی را راجع به کتاب‌های حدیثی خود ندارند، آنان حتی در رابطه با کتب اربعه حدیثی خود چنین ادعایی را ندارند تا چه رسد به کتاب‌هایی در مرتبه پایین‌تر که هیچ کسی ادعا نکرده تمام روایات آن صحیح السند و از حیث متن صحیح و مطابق با واقع است.

جالب آن است که خود مؤلفان این کتاب‌ها نیز چنین ادعایی را نداشته‌اند. از باب مثال: مرحوم علامه مجلسی درباره احادیثی که در کتاب خود به نام «بحار الأنوار» آورده می‌فرماید: بدان که غلو در پیامبران و امامان(ع) به آن است که معتقد به الوهیت یا شرکت آنان در عبودیت یا در خلق و رزق شویم. یا اینکه بگوییم: خداوند متعال در آنان حلول کرده یا با آنان متحد شده است. یا اینکه آنان علم غیب را بدون وحی یا الهامی از خداوند متعال می‌دانند. یا این که درباره امامان بگوییم: آنان پیامبرند، یا قائل به تناسخ ارواح آنان بعضی در بعضی دیگر شویم. یا معتقد شویم که معرفت آنان ما را از جمیع طاعات بی‌نیاز می‌کند و لذا با معرفت آنان تکلیفی به ترک معاصی نیست.

و اعتقاد به تمام این موارد کفر و خروج از دین است، آن گونه که ادله عقلیه و آیات و اخبار پیشین و دیگر روایات بر آن دلالت دارد و تو فهمیدی که امامان(ع) از آنان تبری جسته و به کفرشان حکم کرده و به کشتنشان فرمان داده‌اند و هرگاه به گوشت چیزی از این نوع اخبار که موهم چیزی از این مطالب است خورد، آنها را یا باید تأویل کنی و یا اینکه آنها را از اتهامات غلات بدانی.[۴۳].

حال با این توصیف چگونه می‌توان بر علمای شیعه به جهت وجود روایات غلو یا دیگر روایاتی که با عقل قطعی یا قرآن یا سنت متواتر یا... مخالف است ایراد گرفت و بر آنان هجوم برد. این اشکال بر علمای اهل سنت وارد است که اسم صحاح را بر شش کتاب حدیثی خود گذاشته‌اند، خصوصاً دو کتاب از آن شش کتاب را که تالی تلو قرآن در صحت می‌دانند و از آن به صحیحین یعنی صحیح بخاری و صحیح مسلم تعبیر می‌کنند. این اشکال به آنان وارد است که با وجود چنین اعتقادی به این دو کتاب چرا این‌گونه احادیث در آن آمده و شما به آن اعتقاد دارید؟![۴۴]

منابع

پانویس

  1. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۷۹.
  2. ترمذی، سنن الترمذی، ج۵، ص۶۳۷، حدیث ۳۷۲۳.
  3. ابن حنبل، فضائل الصحابة، ج۲، ص۶۳۴، حدیث ۱۰۸۱.
  4. ابونعیم، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، ج۱، ص۶۴.
  5. ابن مغازلی، مناقب أهل البیت(ع)، ص۱۵۷.
  6. ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۵۲.
  7. محمد بن یوسف گنجی، کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب(ع)، ص۱۱۸-۱۱۹.
  8. احمد بن عبدالله محب الدین الطبری، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج۳، ص۱۵۹.
  9. حمویی جوینی، فرائد السمطین، ج۱، ص۹۹.
  10. ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، ج۲، ص۳۵۷-۳۵۸.
  11. متقی هندی، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج۱۳، ص۱۴۷، حدیث ۳۶۴۶۲.
  12. مناوی، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۳، ص۴۶، حدیث ۲۷۰۴.
  13. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۱، ص۲۰۴.
  14. مناوی، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، ج۳، ص۴۶، حدیث ۲۷۰۴.
  15. قندوزی، ینابیع المودة لذوی القربی، ج۱، ص۳۹۰.
  16. احمد بن عبدالله محب الدین الطبری، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۷۷.
  17. علی بن سلطان محمد قاری، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج۹، ص۳۹۴۰، حدیث ۶۰۹۶.
  18. احمد بن علی خطیب بغدادی، المتفق والمفترق، ج۱، ص۱۶۲؛ متقی هندی، کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، ج۱۱، ص۶۰۵، حدیث ۳۲۹۲۴.
  19. شیرویه بن شهردار دیلمی، الفردوس بمأثور الخطاب، ج۱، ص۳۷۰، حدیث ۱۴۹۱؛ متقی هندی، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ج۱۱، ص۶۱۴، حدیث ۳۲۹۷۳.
  20. ابونعیم، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، ج۱، ص۶۴-۶۵.
  21. گنجی، کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب(ع)، ص۳۳۲.
  22. مثال للمتابع و الشاهد: روینا من حدیث سفیان بن عیینة، عن عمرو بن دینار، عن عطاء بن أبی رباح، عن ابن عباس: أن النبی(ص) قال: «لو أخذوا إهابها فدبغوه فانتفعوا به» و رواه ابن جریج، عن عمرو، عن عطاء، و لم یذکر فیه الدباغ. فذکر الحافظ أحمد البیهقی لحدیث ابن عیینة متابعاً و شاهداً: أما المتابع: فإن أسامة بن زید تابعه عن عطاء، و روی بإسناده عن أسامة، عن عطاء عن ابن عباس: أن رسول الله(ص) قال: «ألا نزعتم جلدها فدبغتموه، فاستمتعتم به». و أما الشاهد: فحدیث عبدالرحمن بن وعلة، عن ابن عباس قال: قال رسول الله(ص): «أیما إهاب دبغ فقد طهر». والله أعلم؛ عثمان بن عبدالرحمن ابن الصلاح، علوم الحدیث، ص۸۴-۸۵.
  23. «رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) فِي حَجَّةِ الْوَدَاعِ يَوْمَ عَرَفَةَ- وَ هُوَ عَلَى نَاقَتِهِ الْقَصْوَاءِ- يَخْطُبُ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: یَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِ لَنْ تَضِلُّوا، كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي»؛ ترمذی، سنن الترمذی، ج۵، ص۶۶۲، حدیث ۳۷۸۶؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۳، ص۴۶، حدیث ۲۶۸۰.
  24. قلت: لکن الحدیث صحیح، فإن له شاهداً من حدیث زید بن أرقم قال: «قام رسول الله(ص) یوما فینا خطیبا بماء یدعی (خما) بین مکة و المدینة، فحمد الله، و أثنی علیه، و وعظ و ذکر، ثم قال: أما بعد، ألا أیها الناس، فإما أنا بشر، یوشک أن یأتی رسول ربی فأجیب، و أنا تارک فیکم ثقلین، أولهما کتاب الله، فیه الهدی و النور [من استمسک به و أخذ به کان علی الهدی، و من أخطأه ضل]، فخذوا بکتاب الله، و استمسکوا به. فحث علی کتاب الله و رغب فیه، ثم قال: وأهل بیتی، أذکرکم الله فی أهل بیتی، أذکرکم الله فی أهل بیتی، أذکرکم الله فی أهل بیتی». أخرجه مسلم (۷ / ۱۲۲ - ۱۲۳) و الطحاوی فی «مشکل الآثار» (۴ / ۳۶۸) و أحمد (۴/۳۶۶۴ - ۳۶۷) و ابن أبی عاصم فی «السنة» (۱۵۵۰ و ۱۵۵۱) والطبرانی (۵۰۲۶) من طریق یزید بن حیان التمیمی عنه. ثم أخرج أحمد (۴/۳۷۱) والطبرانی (۵۰۴۰) والطحاوی من طریق علی بن ربیعة قال: «لقیت زید بن أرقم و هو داخل علی المختار أو خارج من عنده، فقلت له: أسمعت رسول الله(ص) یقول: إنی تارک فیکم الثقلین [کتاب الله وعترتی]؟ قال: نعم». و إسناده صحیح، رجاله رجال الصحیح. و له طرق أخری عند الطبرانی (۴۹۶۹ - ۴۹۷۱ و ۴۹۸۰ - ۴۹۸۲ و ۵۰۴۰) و بعضها عند الحاکم (۳/۱۰۹ و ۱۴۸ و ۵۳۳). و صحح هو و الذهبی بعضها. و شاهد آخر من حدیث عطیة العوفی عن أبی سعید الخدری مرفوعاً: «[إنی أوشک أن أدعی فأجیب و] إنی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلوا بعدی، الثقلین، أحدهما أکبر من الآخر، کتاب الله حبل ممدود من السماء إلی الأرض، وعترتی أهل بیتی، ألا و إنهما لن یتفرقا حتی پردا علی الحوض». أخرجه أحمد (۳ / ۱۴ و ۱۷ و ۲۶ و ۵۹) و ابن أبی عاصم (۱۵۵۳ و ۱۵۵۵) والطبرانی (۲۶۷۸ - ۲۶۷۹) والدیلمی (۲/۱/۴۵). و هو إسناد حسن فی الشواهد. و له شواهد أخری من حدیث أبی هریرة عند الدارقطنی (ص ۵۲۹) والحاکم (۱/۹۳) والخطیب فی «الفقیه والمتفقه» (۵۶/۱). و ابن عباس عند الحاکم وصححه، و وافقه الذهبی...؛ محمد ناصرالدین البانی، سلسلة الأحادیث الصحیحة وشیء من فقهها و فوائدها، ج۴، ص۳۵۶-۳۵۷.
  25. بعد تخریج هذا الحدیث بزمن بعید، کتب علی أن أهاجر من دمشق إلی عمان، ثم أن أسافر منها إلی الإمارات العربیة أوائل سنة (۱۴۰۲) هجریة، فلقیت فی (قطر) بعض الأساتذة والدکاترة الطیبین، فأهدی إلی أحدهم رسالة له مطبوعة فی تضعیف هذا الحدیث، فلما قرأتها تبین لی أنه حدیث عهد بهذه الصناعة، وذلک من ناحیتین ذکرتهما له: الأولی: أنه اقتصر فی تخریجه علی بعض المصادر المطبوعة المتداولة، و لذلک قصر تقصیراً فاحشاً فی تحقیق الکلام علیه، وفاته کثیر من الطرق والأسانید التی هی بذاتها صحیحة أو حسنة فضلاً عن الشواهد والمتابعات، کما یبدو لکل ناظر یقابل تخریجه بما خرجته هنا. الثانیة: أنه لم یلتفت إلی أقوال المصححین للحدیث من العلماء، و لا إلی قاعدتهم التی ذکروها فی «مصطلح الحدیث»: أن الحدیث الضعیف یتقوی بکثرة الطرق، فوقع فی هذا الخطأ الفادح من تضعیف الحدیث الصحیح؛ محمد ناصرالدین البانی، سلسلة الأحادیث الصحیحة وشیء من فقهها و فوائدها، ج۴، ص۳۵۸.
  26. و ما لیس بمتواتر علی ضربین فضرب منه یوجب العلم أیضاً، و هو کل خبر تقترن إلیه قرینة توجب العلم، و ما یجری هذا المجری یجب أیضاً العمل به، و هو لاحق بالقسم الأول، و القرائن أشیاء کثیرة، منها أن تکون مطابقة لأدلة العقل و مقتضاه، و منها أن تکون مطابقة لظاهر القرآن إما لظاهره أو عمومه أو دلیل خطابه أو فحواه، فکل هذه القرائن توجب العلم و تخرج الخبر عن حیز الآحاد و تدخله فی باب المعلوم، و منها أن تکون مطابقة للسنة المقطوع بها إما صریحاً أو دلیلاً أو فحوی أو عموماً، و منها أن تکون مطابقة لما أجمع المسلمون علیه، و منها أن تکون مطابقة لما أجمعت علیه الفرقة المحقة، فإن جمیع هذه القرائن تخرج الخبر من حیز الآحاد و تدخله فی باب المعلوم و توجب العمل به؛ محمد بن حسن طوسی، الاستبصار فیما اختلف من الأخبار، ج۱، ص۳-۴.
  27. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۷۹.
  28. ذکر أبوحاتم محمد بن حبان التمیمی الحافظ (ره) أن طریق الاعتبار فی الأخبار مثاله: أن یروی حماد بن سلمة حدیثاً لم یتابع علیه، عن أیوب، عن ابن سیرین، عن أبی هریرة، عن النبی(ص). فینظر: هل روی ذلک ثقة غیر أیوب عن ابن سیرین؟ فإن وجد علم أن للخبر أصلا یرجع إلیه، و إن لم یوجد ذلک فثقة غیر ابن سیرین رواه عن أبی هریرة، و إلا فصحابی غیر أبی هریرة رواه عن النبی(ص)، فأی ذلک وجد یعلم به أن للحدیث أصلاً یرجع إلیه، و إلا فلا. قلت: فمثال المتابعة أن یروی ذلک الحدیث بعینه عن أیوب غیر حماد، فهذه المتابعة التامة، فإن لم یروه أحد غیره عن أیوب لکن رواه بعضهم عن ابن سیرین أو عن أبی هریرة، أو رواه غیر أبی هریرة عن رسول الله(ص)، فذلک قد یطلق علیه اسم المتابعة أیضاً...؛ ابن الصلاح، علوم الحدیث، ص۸۲- ۸۳.
  29. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۹۰.
  30. ... و إنما ذکرت هذا؛ لأن کثیراً من أرباب الهوی یقولون: إن کثیراً من «نهج البلاغة» کلام محدث، صنعه قوم من فصحاء الشیعة، و ربما عزوا بعضه إلی الرضی أبی الحسن و غیره، و هؤلاء قوم أعمت العصبیة أعینهم، فضلوا عن النهج الواضح و رکبوا بنیات الطریق، ضلالاً و قلة معرفة بأسالیب الکلام، و أنا أوضح لک بکلام مختصر ما فی هذا الخاطر من الخلط فأقول: لا یخلو إما أن یکون کل «نهج البلاغة» مصنوعاً منحولاً، أو بعضه، والأول باطل بالضرورة؛ لأنا نعلم بالتواتر صحة إسناد بعضه إلی أمیر المؤمنین(ع)، و قد نقل المحدثون کلهم أو جلهم، والمؤرخون کثیراً منه، و لیسوا من الشیعة لینسبوا إلی غرض فی ذلک. والثانی یدل علی ما قلناه؛ لأن من قد أنس بالکلام و الخطابة، و شدا طرفاً من علم البیان، و صار له ذوق فی هذا الباب لا بد أن یفرق بین الکلام الرکیک والفصیح، و بین الفصیح والأفصح، وبین الأصیل والمولد، وإذا وقف علی کراس واحد یتضمن کلاماً لجماعة من الخطباء، أو لاثنین منهم فقط، فلا بد أن یفرق بین الکلامین، و یمیز بین الطریقتین. ألا تری أنا مع معرفتنا بالشعر و نقده، لو تصفحنا دیوان أبی تمام فوجدناه قد کتب فی أثنائه قصائد أو قصیدة واحدة لغیره، لعرفنا بالذوق مباینتها لشعر أبی تمام ونفسه، وطریقته ومذهبه فی القریض، ألا تری أن العلماء بهذا الشأن حذفوا من شعره قصائد کثیرة منحولة إلیه؛ لمباینتها لمذهبه فی الشعر، وکذلک حذفوا من شعر أبی نواس شیئاً کثیراً، لما ظهر لهم أنه لیس من ألفاظه، ولا من شعره، و کذلک غیرهما من الشعراء، و لم یعتمدوا فی ذلک إلا علی الذوق خاصة. و أنت إذا تأملت «نهج البلاغة» وجدته کله ماء واحداً، و نفساً واحداً، و أسلوباً واحداً، کالجسم البسیط الذی لیس بعض من أبعاضه مخالفاً لباقی الأبعاض فی الماهیة، وکالقرآن العزیز، أوله کأوسطه، وأوسطه کآخره، وکل سورة منه، وکل آیة مماثلة فی المأخذ والمذهب والفن والطریق والنظم لباقی الآیات والسور. ولو کان بعض «نهج البلاغة» منحولاً و بعضه صحیحاً، لم یکن ذلک کذلک، فقد ظهر لک بهذا البرهان الواضح ضلال من زعم أن هذا الکتاب أو بعضه منحول إلی أمیر المؤمنین(ع). واعلم أن قائل هذا القول یطرق علی نفسه ما لا قبل له به، لأنا متی فتحنا هذا الباب، وسلطنا الشکوک علی أنفسنا فی هذا النحو، لم نثق بصحة کلام منقول عن رسول الله(ص) أبداً، و ساغ لطاعن أن یطعن و یقول هذا الخبر منحول، و هذا الکلام مصنوع...؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۱۲۷-۱۲۹.
  31. قالوا: إن الید التی امتدت إلی «نهج البلاغة» هی ید طویلة کانت أطول من ثلاثة قرون، و لقد امتدت تتلاعب بالحروف، تصوغها کما یشاء فن الإقحام. فإذا کان الأمر کذلک، فإن للمقحم أطول باع فی مجال الفن، إذ طالب غوصاً یؤهله لأن یندمج فیه تمام الاندماج، و کان بارعاً فی فن الإخراج، و فن الأداء، و فن التقلید، و فن التمثیل... و هل الکتاب کان غیر تقویم للرجل الکبیر فی نهجه الطویل، الذی زرع علیه الإنسان قیمة تتبلور بالعقل الصحیح تسمو بالفضیلة، و جعل الفضائل تنمو و تدور علی محور واحد هو محور التقوی والإیمان بالله؟ و متی و فی أیة لحظة من لحظات عمره لم یعبر عن هذا النهج الصریح؟ أفی إعلانه الرسالة و إیمانه بها، و لقد نذر نفسه للدعوة لها و الجهاد فی سبیلها، أم فی تطبیقها دستوراً کاملاً لک مجاری أفکاره و أقواله و أعماله من حیث کان زهده و تقواه و شجاعته و بطولته؟... و«نهج البلاغة»، سواء أکان صقل حروفه علی ید ابن أبی طالب أم کان علی ید مقحم فنان، فإنه یبقی دائماً تعبیراً عمیق البلاغة عن نفسیة رجل واحد سمی ب «علی بن أبی طالب»؛ سلیمان کتانی، الإمام علی(ع): نبراس و متراس، ص۲۲۵-۲۲۶.
  32. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۹۲.
  33. «پس به بندگان من مژده بده! * کسانی که گفتار را می‌شنوند آنگاه از بهترین آن پیروی می‌کنند، آنانند که خداوند راهنمایی‌شان کرده است و آنانند که خردمندند» سوره زمر، آیه ۱۷-۱۸.
  34. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۹۸.
  35. «و (یاد کن) روزی را که در هر امّتی گواهی از خودشان بر آنان برانگیزیم و تو را بر اینان گواه آوریم و بر تو این کتاب را فرو فرستادیم که بیانگر هر چیز و رهنمود و بخشایش و نویدبخشی برای مسلمانان است» سوره نحل، آیه ۸۹.
  36. «إِذَا رُوِيَ لَکُمْ عَنِّي حَدِيثٌ فَاعْرِضُوهُ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ فَإِنْ وَافَقَهُ فَاقْبَلُوهُ وَ إِلَّا فَرُدُّوهُ»؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج۱۱، ص۳۰۷.
  37. کلینی، الکافی، ج۱، ص۶۹، حدیث ۳؛ حر عاملی، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، ج۲۷، ص۱۱۱، حدیث ۳۳۳۴۷.
  38. قشیری نیسابوری، صحیح مسلم، ج۲، ص۶۳۹، حدیث ۹۲۷.
  39. «و هیچ باربرداری بار (گناه) دیگری را بر نمی‌دارد» سوره انعام، آیه ۱۶۴.
  40. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۹۸.
  41. مطرت السماء برداً فقال لنا أبو طلحة: ناولوني من هذا البرد فجعل يأكل وهو صائم وذلك في رمضان، فقلت: أتأكل وأنت صائم؟! فقال: إنّما هو برد نزل من السماء نطهر به بطوننا وأنّه ليس بطعام ولا شراب، فأتيت رسول الله(ص) فأخبرته ذلك، فقال: «خذها عن عمّك»؛ طحاوی، شرح مشکل الآثار، ج۵، ص۱۱۴، حدیث ۱۸۶۴.
  42. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۶۰۰.
  43. اعلم أن الغلو في النبي و الأئمة(ع) إنما يكون بالقول بألوهيتهم أو بكونهم شركاء الله تعالى في المعبودية أو في الخلق و الرزق أو أن الله تعالى حل فيهم أو اتحد بهم أو أنهم يعلمون الغيب بغير وحي أو إلهام من الله تعالى أو بالقول في الأئمة(ع) إنهم كانوا أنبياء أو القول بتناسخ أرواح بعضهم إلى بعض أو القول بأن معرفتهم تغني عن جميع الطاعات و لا تكليف معها بترك المعاصي. و القول بكل منها إلحاد و كفر و خروج عن الدين كما دلت عليه الأدلة العقلية و الآيات و الأخبار السالفة و غيرها و قد عرفت أن الأئمة(ع) تبرءوا منهم و حكموا بكفرهم و أمروا بقتلهم و إن قرع سمعك شي‌ء من الأخبار الموهمة لشي‌ء من ذلك فهي إما مؤولة أو هي من مفتريات الغلاة؛ مجلسی، بحار الأنوار، ج۲۵، ص۳۴۶.
  44. رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۶۰۱.