آیه حکمت: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۷: خط ۷:


متن آیه: {{متن قرآن|يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاء وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ}}<ref> به هر که خواهد فرزانگی می‌بخشد و هر که را فرزانگی دهند به راستی خیری فراوان داده‌اند؛ و جز خردمندان در یاد نمی‌گیرند؛ سوره بقره، آیه ۲۶۹.</ref>.
متن آیه: {{متن قرآن|يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاء وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ}}<ref> به هر که خواهد فرزانگی می‌بخشد و هر که را فرزانگی دهند به راستی خیری فراوان داده‌اند؛ و جز خردمندان در یاد نمی‌گیرند؛ سوره بقره، آیه ۲۶۹.</ref>.
== مقدمه ==
بدون شك سهم [[اسلام]] از تمام اديان الهى در ترويج و تشويق [[مردم]] به [[علم]] و [[دانش]] بيشتر است؛ بدين جهت، اگر اسلام را دين «علم و دانش» بناميم، [[سخن]] به گزاف نگفته‌ايم. آيه مورد بحث از جمله آياتى است كه از «حكمت و دانش» به «خير كثير» تعبير مى‌كند. اين كه چگونه اين آيه شريفه مربوط به فضايل [[حضرت على]] عليه [[السلام]] مى‌باشد؟ در بحث‌هاى آينده روشن خواهد شد. از [[خداوند]] مى‌خواهيم كه ما را در زمره خردمندانى قرار دهد كه اين حقايق را درك مى‌كنند. آمين يا [[ربّ]] العالمين.


== شرح و تفسير ==
== شرح و تفسير ==

نسخهٔ ‏۲۵ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۸:۲۱

متن آیه: ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاء وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ[۱].

شرح و تفسير

حكمت، خيرى كثير!

براى «حكمت» معانى زيادى، از قبيل: «معرفت و شناخت اسرار جهان هستى»؛ «آگاهى از حقايق قرآن»؛ «رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل» و بالاخره «معرفت و شناسايى خدا»[۲] ذكر شده است كه همه آنها در يك معنى وسيع جمع است.

و از آنجا كه در آيه قبل (آيه ۲۶۸ سوره بقره) سخن از اين است كه خداوند در برابر إنفاق وعده آمرزش و بركت مى‌دهد و شيطان وسوسه ترس از فقر را در دل انسان به وجود مى‌آورد، در اين آيه اشاره به اين حقيقت مى‌شود كه تنها «حكمت» است كه مى‌تواند بين اين دو كشش «الهى» و «شيطانى» فرق بگذارد و از وسوسه‌هاى گمراه‌كننده نجات بخشد.

ضمناً منظور از جمله «مَنْ يَشاءُ*» اين نيست كه حكمت و دانش بدون جهت به اين و آن داده مى‌شود، بلكه مشيّت و اراده خدا همه جا آميخته با حكمت است. يعنى آن را به هر كس شايسته ببيند مى‌بخشد، و آن كس را كه لياقت داشته باشد از اين سرچشمه زلال زندگى‌بخش، سيراب مى‌كند.

«وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً» با اينكه بخشنده حكمت خداوند است، در عين حال در اين جمله نامى از او به ميان نيامده است، بلكه تنها مى‌فرمايد: «به هر كس حكمت داده شود، خير فراوانى داده شده است». اين تعبير گويا اشاره به اين است كه دانش و حكمت ذاتاً خوب است؛ از هر جا و از هر ناحيه كه باشد، تفاوتى در نيكى آن نيست. قابل توجّه اين كه در اين جمله مى‌فرمايد: به هر كس دانش و حكمت داده شود «خير و بركت فراوان» داده شده است، نه «خير مطلق»؛ زيرا خير و سعادت مطلق تنها در دانش نيست، بلكه دانش تنها يكى از عوامل مهمّ آن است.

«وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ*»- «تذكّر» به معنى «يادآورى» و «نگاهدارى علوم و دانش‌ها» در درون روح است و «الباب» جمع «لُب» به معنى «مغز» است و از آنجا كه مغز هر چيز بهترين و اساسى‌ترين قسمت آن است، به «عقل و خرد» «لب» گفته مى‌شود. اين جمله مى‌گويد: تنها صاحبان عقل و خرد اين حقايق را حفظ مى‌كنند و به ياد مى‌آورند و از آن بهره‌مند مى‌شوند. اگر چه همه افراد (جز مجانين و ديوانگان) صاحب عقلند، امّا اولو الالباب به همه آنها گفته نمى‌شود، بلكه منظور كسانى هستند كه عقل و خرد خود را به كار مى‌گيرند و در پرتو اين چراغ پرفروغ، راه زندگى را مى‌يابند.

على(ع) صاحب حكمت!

آيه حكمت دلالت مى‌كند بر اين كه: «هر كسى كه به او حكمت داده شده، خير فراوانى نصيبش شده است» امّا در مورد اين كه به چه كسى حكمت داده شده؟ از آيه شريفه چيزى استفاده نمى‌شود. ولى روايات مختلفى از شيعه و اهل سنّت نقل شده كه علىّ ابن أبي طالب(ع) را واجد چنان حكمتى معرّفى مى‌كند. به برخى از روايات مذكور توجّه كنيد:

  1. «حاكم حسكانى»، دانشمند معروف اهل سنّت، از «ربيع بن خيثم» نقل مى‌كند كه: نام على(ع) را نزد من بردند، گفتم: «نديدم كسى از مردم بتواند ايرادى بر حكم و داورى آن حضرت بگيرد (سپس به آيه حكمت استدلال مى‌كند)»[۳].
  2. ابن عبّاس مى‌گويد: پيامبر اكرم(ص) فرمود: «كسى كه مى‌خواهد به ابراهيم در حلمش، و به نوح در حكمتش و به يوسف در مردم‌دارى‌اش بنگرد، به علىّ ابن أبي طالب نگاه كند»[۴]. همين روايت به شكل ديگرى از «ابن الحمراء» نقل شده است، وى مى‌گويد: ما نزد پيغمبر(ص) بوديم كه على(ع) به سوى ما آمد. رسول خدا(ص) فرمود: كسى كه خوشنود مى‌شود به آدم در علمش نگاه كند، و به نوح در فهمش و به ابراهيم در مقام خليل‌اللّهى‌اش، پس به علىّ بن أبي طالب (كه همه اين صفات در او جمع است) نگاه كند[۵].
  3. در روايت ديگرى از ابن عبّاس مى‌خوانيم كه مى‌گويد: نزد رسول خدا(ص) بودم، درباره على(ع) از او سؤال شد، فرمود: دانش و حكمت به ده قسمت تقسيم شده است، نُه قسم آن به على داده شده و (تنها) يك قسم آن به همه مردم (يعنى علم و دانش على نُه برابر دانش تمام جهانيان است!)[۶].

اين تعبيرات به خوبى نشان مى‌دهد كه در امّت اسلامى بعد از پيامبر اكرم(ص) كسى در علم و دانش و حكمت، به پاى على(ع) نمى‌رسد و از آنجا كه مهمترين ركن امامت، علم و حكمت است، لايق‌ترين فرد براى امامت و خلافت بعد از پيامبر گرامى اسلام(ص) او بوده است.

گستره علم و دانش حضرت على(ع)

دامنه دانش و علوم حضرت على(ع) آن قدر وسيع و شعاع نور علم آن حضرت آن قدر بلند و روشن است كه حتّى مخالفانش آن را انكار نمى‌كنند. بلكه در عمل آن حضرت را به عنوان مرجع علمى پذيرفته‌اند و در طول خلافت خلفاى سه‌گانه و دوران طولانى سكوت تلخ، در بن‌بست‌هاى علمى به آن حضرت مراجعه مى‌كردند. سخن در اين زمينه فراوان است؛ به ارائه چند نمونه قناعت مى‌كنيم:

مرجعيّت علمى امام على(ع)

انس بن مالك، خادم مخصوص پيامبر اكرم(ص) نقل مى‌كند كه آن حضرت خطاب به حضرت على(ع) فرمود: «تو بعد از من تبيين‌كننده و حل‌كننده اختلافات امّت من خواهى بود!»[۷].

يكى از وظايف مهمّ امامت و ولايت، پاسدارى از قرآن و خزائن علوم پيامبر(ص) و انتقال صحيح آن به علماء و دانشمندان و تبيين اختلافاتى است كه در ميان امّت اسلامى پديد مى‌آيد. اهمّيّت اين وظيفه آن‌گاه روشن مى‌شود كه بدانيم چه بسيار از كشورگشايانى كه در ميدان‌هاى جنگ بر كشورهاى بزرگ پيروز شدند، امّا در برابر فرهنگ آنان شكست خوردند و ناچار خود به ترويج فرهنگ ملل مغلوب پرداختند! همان طور كه مغول‌ها با اين كه بر مسلمانان غالب شدند، امّا در برابر قرآن و اسلام آنچنان مغلوب شدند كه نه تنها خود مسلمان شدند، بلكه مروّج اسلام گشتند.

امام على(ع) بعد از رحلت پيامبر عالى‌قدر اسلام(ص)، به اين امر مهم (فرهنگ اسلام) پرداخت. آن حضرت ابتدا به جمع‌آورى قرآن پرداخت و سوگند خورد تا قرآن را ننويسد، رِدا بر دوش نيندازد و از خانه خارج نشود، مگر براى خواندن‌ نماز[۸]. سپس بر اساس آنچه را كه از ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه و ظاهر و باطن قرآن از پيامبر اكرم(ص) آموخته بود به تعليم و تفسير آن پرداخت و شاگردان بزرگى چون امام حسن و امام حسين(ع) و ابن عبّاس و ابن مسعود و مانند آنها تربيت كرد، تا پاسخگوى تهاجمات فرهنگى و اشكالات اعتقادى دانشمندان كشورهاى فتح شده باشند، و نيازهاى فقهى و حقوقى حقوقدانان را برآورند، و اصول اعتقادى و مسائل فقهى و ديگر مسائل فرهنگى اسلام را به بهترين وجه به ملل تازه مسلمان تعليم دهند.

امام على(ع) دروازه شهر علم پيامبر(ص)

در صحيح ترمذى‌ آمده است كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: «من خانه دانشم و على در آن خانه است»[۹]. مسلّم است كه هر كس بخواهد وارد خانه‌اى شود بايد از در وارد گردد، همان‌گونه كه قرآن مجيد در آيه ۱۸۹ سوره بقره نيز دستور داده است: ﴿وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا[۱۰]. بنابراين، هر كس مى‌خواهد به خزائن علم و دانش پيامبر اسلام(ص) راه يابد، بايد از على(ع) آغاز كند، و كليد اين گنجينه را از او بطلبد.

امام على(ع) و علم تفسير

با مراجعه به تفاسير، معلوم مى‌شود امام على(ع) پيشواى مفسّرين است، چنان كه سيوطى مى‌نويسد: «در ميان خلفا از همه بيشتر از علىّ بن أبي طالب‌ روايت شده است»[۱۱] و ابن عبّاس كه آن همه احاديث تفسيرى دارد از شاگردان امام على(ع) بوده است. هنگامى كه به او گفته شد: علم تو نسبت به علم پسر عمويت، چه مقدار است؟ گفت: مانند نسبت قطره بارانى در برابر اقيانوس![۱۲]. شاگردان تفسيرى امام على(ع) هر كدام در مكّه و مدينه و كوفه صاحب مكتب تفسيرى شدند.

امام على(ع) واضع علم نحو

حضرت على(ع) براى صيانت زبان قرآن از انحراف و اعوجاج، أبو الأسود دؤلى را مأمور ساخت تا زير نظر آن حضرت علم نحو را وضع كند و بعدها أبو الأسود با استفاده از همين علم نحو، قرآن را اعراب‌گذارى كرد[۱۳].

امام على(ع) و علم كلام‌

ابن أبي الحديد در مقدّمه‌ شرح نهج البلاغه‌ مى‌نويسد: «علم كلام و اعتقادات، كه اشرف علوم است، از كلام امام على(ع) اقتباس شده است»[۱۴].

اربلى در كشف الغمّه‌ مى‌نويسد: «پيشوايان مكتب‌هاى كلامى؛ يعنى اشاعره، معتزله، شيعه و خوارج، همه خود را منسوب به آن حضرت مى‌دانند»[۱۵].

امام على(ع) و علم فقه‌

گذشته از فقهاى اماميّه كه فقه خود را از امام على عليه السلام دارند، احمد حنبل فقه را از شافعى، و شافعى از محمّد بن حسن و مالك آموخت. و محمّد بن حسن فقه را از ابو حنيفه، و مالك و ابو حنيفه فقه را از امام صادق(ع) آموخته‌اند و فقه امام صادق(ع) به جدّش علىّ بن أبي طالب(ع) منتهى مى‌شود[۱۶].

امام على(ع) و علم حقيقت (علم باطن)

دكتر أبو الوفاء غنيمى تفتازانى، استاد دانشگاه قاهره و شيخ طريقت، در مقدّمه خود بر كتاب‌ «وسائل الشّيعه» مى‌نويسد: «مشايخ و اصحاب طريقت؛ مانند رفاعى، بدوى، دسوقى و گيلانى از اجلّه علماى اهل سنّت، در اسناد طريقت خود به ائمّه اهل بيت(ع) و از طريق آنها به امام على(ع) و از او به پيامبر(ص) استناد مى‌كنند. زيرا پيامبر(ص) فرمودند: «انا مدينة العلم و علىّ بابها» و اين نزد عرفا خصوصيّتى در علم حقيقت، علم مكاشفه و علم باطن است كه بجز امام على(ع) كسى واجد اين خصوصيّت نيست[۱۷]. در اكثر كتب اهل سنّت، شواهد فراوانى براى خصوصيّت امام على(ع) در اين علم وجود دارد؛ به عنوان نمونه، عُمَر به هنگام استلام حجر اظهار داشت: «مى‌دانم تو سنگى و سود و زيانى ندارى، اگر نديده بودم كه پيغمبر(ص) تو را مى‌بوسيد، نمى‌بوسيدمت!» على(ع) خطاب به عمر فرمود: «او هم سود مى‌رساند و هم زيان، خداوند پيمان «عالم ذر» را در اين سنگ به وديعت نهاد و اين سنگ در قيامت به سود كسانى كه وفاى به عهد كردند گواهى مى‌دهد!» عمر چون اين بشنيد گفت: «خدا مرا در سرزمينى كه تو آنجا نباشى زنده نگذارد، اى أبا الحسن[۱۸].

امام على(ع) و جانشينى پيامبر(ص)

بحث‌هاى گذشته خود به خود خوانندگان گرامى را به اين نتيجه‌گيرى سوق‌ مى‌دهد كه: «شخصيّتى كه به اعتراف همگان (موافقان و مخالفانش، دوستان و دشمنانش) عالم‌ترين، آگاه‌ترين و فاضل‌ترين شخص بعد از پيامبر خدا(ص) است، وى شايستگى خلافت و جانشينى پيامبر اسلام را دارد؛ نه غير او» بدين جهت پيامبر گرامى اسلام اين دو مطلب (مرجعيّت علمى و خلافت) را در قسمتى از خطبه غرّاء و پرمحتواى غدير كنار هم نهاده و فرموده است: «اى توده‌هاى مردم! اين (على بن أبي طالب) برادر، وصى، نگهدارنده تمام علوم من و جانشين من است!»[۱۹].

تأمّل و تفكّر در ويژگى‌هاى فوق حقايق فراوانى را براى طالبان حقيقت روشن مى‌كند:

  1. «أخى»: اگر شخصى نسبت به بزرگتر از خويش قصد ابراز احترام داشته باشد از او تعبير به «پدر» مى‌كند و هرگاه قصد ابراز عاطفه نسبت به كوچكتر از خويش كند از تعبير «فرزندم» استفاده مى‌كند، و نسبت به شخصى كه او را همطراز خويش مى‌داند جمله «برادرم» را به كار مى‌برد؛ زيرا اخوّت و برادرى معنوى به معنى نزديكترين ارتباط ميان دو شخص بر اساس مساوات است؛ بنابراين، تعبير به «برادرم» حاوى حقيقت بزرگى است و آن اين كه على(ع) همطراز پيامبر(ص)، يا شخصيّت او نزديك به شخصيّت رسول اكرم(ص) است؛ و به تعبير ديگر، جمله «أخى» بيانگر همان چيزى است كه در آيه مباهله ﴿أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ آمده است.
  2. «وصيّى»: طبق عقيده اهل سنّت پيامبران چيزى از خويش به ارث نمى‌گذاشتند؛ بنابراين، حضرت على(ع) وصىّ پيامبر(ص) در مورد اموال آن حضرت نبود، و مى‌دانيم كه پيامبر اسلام به هنگام وفات فرزندى غير از بانوى بزرگ اسلام، حضرت فاطمه زهراء(س)، نداشت تا على(ع) وصىّ فرزندان پيامبر باشد؛ بنابراين، على(ع) وصىّ پيامبر در مورد مسائل مربوط به دين بود. آرى، پيامبر(ص) براى تكميل كارهاى نبوّت و ادامه راهش، حضرت على(ع) را وصىّ خود قرار داد.
  3. «واعى علمى»: «وعى» بر وزن «سعى»، آن‌گونه كه اهل لغت گفته‌اند، به معنى نگهدارى چيزى در قلب است. يعنى بر روى چيزى انديشه كند و در دل جاى دهد و آن را چراغ راه زندگى خويش قرار دهد. بنابراين، على عليه السلام تمام علوم پيامبر را با تمام وجود و دقّت فراگرفته و آن را در اختيار داشته و چراغ راه زندگى تمام مسلمانان قرار داده است. آيا با وجود چنين شخصيّت ممتازى، ديگران صلاحيّت خلافت را خواهند داشت؟!
  4. «و خليفتى علىّ من آمن بى»: پيامبر اسلام(ص) با اين جمله، كه در حقيقت نتيجه منطقى جملات سه‌گانه پيشين است، بهانه را از همه بهانه‌جويان سلب مى‌كند و با صريح‌ترين عبارات، خلافت و جانشينى حضرت على(ع) را به تمام جهانيان اعلام مى‌دارد. حضرت به جمله‌ «خليفتى» اكتفا نمى‌كند، تا انسان‌هاى اسير هوى و هوس نگويند: «منظور پيامبر سرپرستى خانواده و همسرانش بوده، نه خلافت بر تمام مسلمانان» بلكه با بهترين و روشن‌ترين عبارت‌ها، امامت و خلافت على و فرزندانش را بر تمام مسلمانان تا دامنه قيامت اعلان مى‌كند.

نتيجه اينكه، هر چند تأكيد بر مرجعيّت علمى اهل البيت(ع) و در رأس آنها امام على(ع) لازم و ضرورى است، ولى جدا كردن آن از مسأله امامت و خلافت، اشتباه بزرگ و خطرناكى است و توابع بسيار بدى دارد، كه هيچ كسى به آن ملتزم نمى‌شود[۲۰].

پانویس

  1. به هر که خواهد فرزانگی می‌بخشد و هر که را فرزانگی دهند به راستی خیری فراوان داده‌اند؛ و جز خردمندان در یاد نمی‌گیرند؛ سوره بقره، آیه ۲۶۹.
  2. احتمالات چهارگانه فوق، به ضميمه شش احتمال ديگر، در مجمع البيان، جلد ۲، صفحه ۳۸۲، آمده است.
  3. لَمْ ارَهُمْ يَجِدُونَ عَلَيْهِ فى حُكْمِهِ وَ اللَّهُ تَعالى‌ يَقُولُ «وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً؛ شواهد التّنزيل، جلد اوّل، صفحه ۱۰۷، حديث ۱۵۰.
  4. «مَنْ ارادَ انْ يَنْظُرَ الى‌ ابْراهيمَ فى حِلْمِه‌ وَ الَى‌ نُوحٍ فِى حِكْمَتِهِ وَ الى‌ يُوسُفَ فى اجْتماعِه‌ فَلْيَنْظُرْ الى‌ عَلِىِّ بْنِ ابى طالِبٍ‌»؛ شواهد التّنزيل، جلد اوّل، صفحه ۱۰۶، حديث ۱۴۷.
  5. «مَنْ سَرَّهُ انْ يَنْظُرَ الى‌ آدَمَ فى عِلْمِه‌ وَ نُوحٍ فى فَهْمِه‌ وَ ابْراهيمَ فى خُلَّتِه‌ فَلْيَنْظُرْ الى‌ عَلِىِّ بْنِ أَبي‌ طالِبٍ‌»؛ شواهد التّنزيل، جلد اوّل، صفحه ۷۹، حديث ۱۱۶.
  6. «قُسِّمَتِ الْحِكْمَةُ عَشْرَةَ اجْزاءَ، فَاعْطِىَ عَلىٌّ تِسْعَةَ اجْزاءَ وَ اعْطِىَ النَّاسُ جُزْءاً واحِداً»؛ شواهد التّنزيل، جلد اوّل، صفحه ۱۰۵، حديث ۱۴۶.
  7. «انْتَ تَبينُ لِأُمَّتى ما اخْتَلَفُوا فيهِ بَعْدى‌»؛ مستدرك الصّحيحين، جلد ۳، صفحه ۱۲۲ و كنز العمّال، جلد ۶، صفحه ۱۵۶. مرحوم تسترى در احقاق الحق، جلد ۶، صفحه ۵۲ و ۵۳ علاوه بر دو منبع فوق، از چهار كتاب ديگر اهل تسنّن نيز روايت مذكور را نقل كرده است.
  8. الاستيعاب، صفحه ۱۱۰۹ و احتجاج طبرسى، صفحه ۲۳۹.
  9. «انَا دارُ الْحِكْمَةِ وَ عَلِىٌّ بابُها»؛ صحيح ترمذى، جلد ۵، صفحه ۶۳۷ (به نقل از پيام قرآن، جلد ۹، صفحه ۲۷۲). رواياتى كه به اين مضمون ولى با الفاظ ديگر است، فراوان مى‌باشد؛ ولى چون روايت مذكور مشتمل بر كلمه حكمت بود بخصوص در اينجا ذكر شد. مثلًا روايت معروف «أنا مدينة العلم و علىّ بابها» به طور گسترده در روايات ما منعكس شده، و تنها در جلد چهلم بحار الأنوار، دوازده بار ذكر شده است!
  10. «... و به خانه‌ها از در درآیید» سوره بقره، آیه ۱۸۹.
  11. اتقان، نوع ۸۰، طبقات المفسّرين.
  12. شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد، جلد ۱، صفحه ۱۸ و ۱۹.
  13. طبقات النّحويين، جلد ۷، صفحه ۱۴.
  14. شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد، جلد اوّل، صفحه ۱۷.
  15. كشف الغمّه، جلد ۱، صفحه ۲۱.
  16. شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد، جلد ۱۱، صفحه ۱۸.
  17. كيهان فرهنگى، شماره ۱۸۴، صفحه ۱۶.
  18. الجامع الاصول لاحاديث الرّسول، جلد ۲، صفحه ۱۴۹.
  19. «مَعاشِرَ النَّاسِ! هذا اخى وَ وَصِيِّى وَ واعى عِلْمى وَ خَليفَتى‌»؛ الغدير، جلد ۳، صفحه ۱۱۷.
  20. مکارم شیرازی، ناصر، آیات ولایت در قرآن، ص۴۵۵ ـ ۴۶۴.