نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Ranjbar(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۱:۴۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۲ ژوئیهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۰۱:۴۰ توسط Ranjbar(بحث | مشارکتها)
درباره علت غیبت امام مهدی(ع) مسئله حفظ جان ایشان مطرح است چرا امامان گذشته برای حفظ جان خود غایب نشدند؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث مهدویت است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی مهدویت مراجعه شود.
«باید دانست که درگیری و جنگحق و باطل منحصر به عربها نبوده است، یعنی جنگ و درگیری خاندانعلوی با عباسیان و امویان، بلکه این جنگ و درگیریها سابقهای طولانی داشته و از زمان گام نهادن حضرت آدم(ع) بر زمین بوده است. شاید اولین کسانی که راه آنرا هموار ساختند فرزندان آدم باشند، آن هنگام که یکی دیگری را به قتل رساند و از دفن جنازهاش درمانده گردید.
در اینجا ما قصد آن نداریم که به ذکر جزئیات این کشمکش قدیمی بپردازیم، بلکه ما به اندازهای به آن خواهیم پرداخت که از چارچوب بحث خود خارج نشویم. اختلاف علویها با امویها از اولین روز ظهوراسلام آغاز شد و آن به خاطر رسیدن به خلافت نبود، بلکه به دلیل استعدادها و قابلیتهای ذاتی علویان مانند شکیبایی، جهاد، بر دوش کشیدن بارهای سنگین این رسالت و نبود این عناصر در خانداناموی بود. استراتژی و خطمشی خانداناموی بر قدرتطلبی و دنبال جاه و مقام و عیش و نوش بودن، استوار بود و آنها ارزشی برای فداکاری و ایثار قائل نبودند، در نتیجه، طبیعی بود که چنین اختلاف و درگیریای میان دو خاندانعلوی و اموی پیش بیاید، اما به هر حال نمیبایست در این درگیریها، امویها تمام اصول و اخلاقیات جنگ و اصول کلی اخلاقی را زیر پا بگذارند و جامعه زمان آنها تبدیل به جنگل شود و در آنجا فقط قانون جنگل حاکم باشد.
هنگامی که امیر المؤمنین (ع) در درگاه خداوند برای ظالمان به او طلب مغفرت میکرد، طرف مقابل، جلسات شبانه میگذاشت و برای کشتن ایشان با استفاده از وسایل و روشهای گوناگون برنامهریزی میکرد. این موضوع محدود به چند شخصیت محدود مانند (علی و دشمنانش) نمیشد بلکه تمام خاندانعلوی را دربر میگرفت، مصیبتهایی که به حسن و حسین (ع) به خاطر جنگها و حملات مختلف رسید، باعث شد که صفحه تاریخ سیاه و تاریک شود.
و ما در اینجا به خاطر تحقیقهای گسترده و بسیار دانشمنداناهل تسنن و شیعه در این مورد، بیش از این، وارد این مسئله نمیشویم. آنچه در اینجا بر ایمان حایز اهمیت است، چگونگی اختلافعلویان و عباسیان است و میخواهیم بدانیم چرا عباسیان ریشه درخت نبوت را برکندند و نهال امامت را برچیدند و البته کتابهای مورخان در ارائه تصویر واقعی این جنایات، خود کافی است. ما بحث خود را از آغاز حرکت پرچمدارحکومتعباسیان یعنی ابو مسلم خراسانی شروع میکنیم.
خوارزمی درباره او چنین میگوید: ابو مجرم نه ابو مسلم بر آنان- یعنی علویان- چیره گشت و زیر هر سنگ و کوه و در و دشتی را میگشت تا آنها را به قتل رساند[۱].
با رسیدن منصور به حکومت، ابو مسلم به بهانه توطئهچینی ضد منصور دستگیر شد و خود چنین اعتراف نمود: دستور دادند که شمشیر بکشم و هر مظنونی را بگیرم و با تهمت بستن بکشم، عذری را نپذیرم، حریمهایی که خداونددستور حفظش را داده بود شکستم و خونهایی را که خداوند حفظ آنرا واجب نموده بود ریختم کار (زمامداری و حکومتمسلمانان) را از اهلش گرفته و در غیر جایگاهش قرار دادم[۲].
منظور او از اهل امر، خاندانعلوی است زیرا او شعار دعوت به رضای آل محمد (ص) را سر میداد و کارهایش سامان یافت و خلافت را از آنان بستاند.
نویسنده معاصر احمدامین جنایات و زندگی منصور را چنین توصیف کرده است: زندگی او سرشار از خونریزی و خونخواری و نابودی مخالفان بود[۳].
منصور به این جرایم چنین اعتراف میکند: دو هزار نفر یا بیشتر از فرزندانفاطمه را کشتم و سرور و آقا و امامشان جعفر بن محمد را رها کردم[۵].
طبری میگوید: او انباری پر از سرهای علویان از خرد و کلان گرفته تا پیر و جوان داشت و بر هریک از سرها برگه مشخصات او را درج و آویزان کرده بود و نام او و نام پدرش را بر آن نوشته بودند[۶].
این اعمال و رفتار جای شگفتی ندارد، زیرا قبلا هم گفته شد راه و خطمشی دو خاندان متفاوت بود. خط مشی علویان، فداکاری و ایثار و خطمشی عباسیان قدرتطلبی و زورگویی و احساس کمبود بود. این حرف نتیجه تحلیل تاریخی صرف نیست بلکه اعتراف خود منصور است. وقتی عمویش عبد الصمد بن علی او را به خاطر جرایم قتل و کشتارش سرزنش کرد پاسخ داد: شمشیرهای فرزندانابو طالب از زمانی که ما میان مردم، جزو اشخاص عامی و عادی بودیم تا اکنون که به خلافت رسیدهایم، در نیام نبوده است.
تنها راه برای حفظ هیبت و شکوه و عظمتمان، فراموش کردن بخشش و استفاده از زور و قدرت است. تا اینکه کار به تهدید امام صادق (ع) رسید و به او گفت: تو و خانوادهات را میکشم تا هیچ اثری از شما باقی نماند[۷].
و در پایان منصور رو به مسیب بن زهره کرده و میگوید: من بر این باورم، حجاج برای بنی مروان دلسوزتر از همه بود، مسیب گفت: مولایم هرچه حجاج در گذشته (در حق آل پیامبر) کرد، ما هم از آن فروگذار نکردیم. به خدا قسم خدا هیچ کسی عزیزتر از پیامبر برایمان نیافریده و تو فرمان قتل فرزندانش را دادی و ما اطاعت کردیم[۸].
پس از او نوبت مهدی رسید. او از یک ابزار دیگر هم برای مبارزه با علویان استفاده کرد؛ او با به وجود آوردن فرقهها و گروههای انحرافی و سعی در منسوب کردن این نامها به پیروانائمه و خدشه وارد کردن به اعتبارشان، بیشتر از پیش به اختلافات دامن زد و فرقههای زراریه منسوب به زراره و جو الیقیه را به وجود آورد[۹].
او شیعیان و پیروانائمه (ع) را متهم به کفر و زندیق بودن کرد تا بهانه قتل و آواره کردنشان را داشته باشد.
عبد الرحمن بدوی میگوید: آن زمان پیوسته رافضیها (شیعیان) را متهم به زندقه و کفر میکردند[۱۰]. پس از مهدی فرزندش هادی روی کار آمد. یعقوبی در مورد او میگوید: او بر دستگیری شیعیان بسیار پافشاری میکرد و بسیار از آنها هراس داشت و جیره و مواجبی که مهدی برایشان در نظر گرفته بود قطع کرد و برای دستگیری و احضار آنان به اطراف و اکناف نامه فرستاد[۱۱].
ذکر واقعه فخ برای تشریح این نکته به تنهایی کافی است. واقعه فخ تمام مسلمانان را به وحشت افکند. آنها به کشتار و آوارگی علویان اکتفا نکرده بلکه آنها برای به وحشت انداختن مردم، سرها را از تن جدا میکردند. پس از او هارون الرشید به حکومت رسید و به خاندانابو طالب اعلان جنگ داد و بنابر سخن خوارزمی درخت نبوت را درو کرد و نهال امامت را از جا کند. کار او به جایی رسید که بدون دلیل و هیچ جرمی، به کشتن فرزندانپیامبر خدا (ص) پرداخت. الفخری در کتاب الاداب السلطانیة به شرح این وقایع پرداخته است.
همین بس که او خود اعتراف میکند و میگوید: تا کی در مورد آل ابو طالبصبر کنم، قسم میخورم که آنها را میکشم و پیروانشان را میکشم و حتما این کار را انجام خواهم داد. او این نقشه ناجوانمردانه را هنگام فرستادن جلودی به جنگ با محمد بن جعفر بن محمد، اجرا کرد و به او فرمان داد تا به خانههای علویان در مدینه یورش برده و لباس و زیورآلات زنان را به غارت ببرند[۱۲].
بنابر گفتههای طبری و ابن اثیر[۱۳] او به دلیل نفرت از شیعیان، همه آنها را از بغداد بیرون راند و به مدینه برد. این جنایتکار به قتل و آوارگی و تعقیب زندگان بسنده نکرده، بلکه کینهاش شامل اموات نیز شد و قبرامام حسین (ع) را نابود و زمینکربلا را شخم زد و با کشتن رئیس و سرور خاندانعلوی یعنی امام موسی کاظم (ع) در کنج زندان تاریک عباسی، پرونده جنایتهایش را بست.(...)
خلفایی که معاصر امام حسن عسکری (ع) بودند ۳ تن هستند: معتز، مهتدی و معتمد و ما به مناسبات امام با آنها و تلاش آنها برای به قتل رساندن ایشان در فصلهای گذشته اشاره کردیم. در آن فصل به نقش امام عسکری (ع) در مورد نظریه مصلحموعود اشاره شده بود. شبراوی به صراحت از ترسامام عسکری (ع) بر جان فرزندش به خاطر مشکلات زمانه و ستمحاکمان میگوید.
امام عسکری (ع)، فرزندش را جانشین خود نمود؛ او دوازدهمین امام از نسل ابو القاسم محمد (ص) است و پدرش وی را به هنگام تولد مخفی نمود و به خاطر شرایط زمانه و ترس از خلفا که در آن موقع به دنبال هاشمیان و دستگیری و کشتن و نابود کردن آنها بودند مسئله او را پنهان داشت[۱۴].
اربلی میگوید: وقتی معتز به سعید حاجبدستور انتقال امام را به کوفه داد، ابو الهیثم نامهای به امام (ع) نوشت و گفت: فدایت شوم. خبری رسید. که نگرانمان ساخته است. امام (ع) پاسخ داد: تا سه روز دیگر گشایشی میرسد و معتز روز سوم به قتل رسید[۱۶].
ابن شهر آشوب درباره خبری که یارانائمه را نگران ساخت گفته است: معتز نزد سعید حاجب رفت و به او دستور داد که ابو محمد را به سمت کوفه ببرد و در راه گردنش را بزند[۱۷].
مهتدی هم امام عسکری (ع) را همراه با ابو هاشم زندانی کرد، وی میگوید: در زندان مهتدی بن واثق با ابو محمد زندانی بودیم[۱۸]. معتمد نیز جاسوسانش را بر خانه امام گمارده بود که هر از گاهی از نوزاد جدید خبری آورند و هر از چندگاهی به بازرسی خانه ایشان میپرداختند تا آن نوزاد را بیابند.
اما این سیاست نیز سودی نبخشید و او مجبور شد امام (ع) را زندانی کند و او را به یحیی بن قتیبه که بسیار بر امام سختگیری میکرد، سپرد[۱۹].
با مطالعه حوادث تاریخی دوره اخیر زندگی امام عسکری (ع) ما به ترس دستگاه حکومتی از این نوزاد پی میبریم. تاریخ اشاره به تفتیش خانه امام و خادمان وی و نیز گماشتن چند قاضی در خانه امام، قبل از وفات ایشان و زیر نظر گرفتن اوضاع و احوال آنجا و اقدامات شبیه دارد و تمامی این حوادث در فصل مربوط به نقش امام عسکری (ع) در حفظ و اثبات نظریه مهدویت توضیح داده شد، به همین دلیلامام عسکری (ع) در زمان حیات خود، به ناچار فرزندش را پنهان داشت و بالطبع آن امر هنگام رحلت ایشان، به دلیل تمایل حکومت برای پیدا کردن نوزاد و ستم خویشاوندانی مانند عمویش جعفر، بیش از پیش احساس میشد. ترس یکی از عواملی بود که باعث شد امام در جامعه حضور ظاهری نداشته باشند و این غیبت همانند خورشید است، هنگامی که ابرها آنرا میپوشانند.
علاوه بر موارد قبل، احادیثی از پیامبر اسلام (ص) و اهل بیت ایشان به دست ما رسیده که به این حکمت اشاره میکند. از ابا عبد الله (ع) نقل شده است که ایشان فرمود: پیامبر (ص) فرمود: این پسر باید غایب شود. گفتند: چرا یا رسول الله؟ فرمود: بیم قتل او میرود[۲۰]. از ابو جعفر (ع) روایت شده است که: اگر خداوند از ظلم عدهای نسبت به ما ناخرسند باشد ما را از برابر دیدگانشان پنهان میدارد.
زراره به نقل از امامابو جعفر (ع) میگوید: وی قبل از ظهورش غایب میشود[۲۱]. پرسیدم: چرا؟ فرمود: ترس و با دستش به شکمش اشاره کرد. زراره میگوید: یعنی ترس از کشته شدن. روایات دیگری در کتابهای روایی وجود دارد که از بیم قتل بهعنوان حکمت غیبت یاد کرده است»[۲۲].
پاسخهای دیگر
با کلیک بر «ادامه مطلب» پاسخ باز و با کلیک بر «نهفتن» بسته میشود:
«آن چه مطابق قاعده است ظهور امام و حضور آشکار او در میان امت است؛ چون او حجتخدا و رهبر و پیشوای مردم است، پس اصل بر این است که او آشکار باشد و مردم او را ببینند و به او دسترس داشته باشند. به همین دلیل همه امامان یازده گانه قبل - و نیز پیامبر اکرم (ص) - ظاهر و آشکار بودند و حتی خطر جانی هم مانع از حضور و آشکاری آنها نشد، ولی امام دوازدهم آخرین حجتخدا و اماممعصوم است که باید اهدافِ بر زمین مانده همه انبیا و ائمه را تأمین کند و دین اسلام را به همه جهان و جهانیان برساند و ظلم و ستم را از همه زمین بر دارد؛ حال اگر پیش از فراهم شدن زمینه قیام و انقلابش ظاهر گردد و کشته شود، دیگر امامی نیست که رسالت او را انجام دهد، به همین دلیلغایب شده است تا جان او محفوظ بماند؛ ولی امامان پیشین هرکدام وظیفهامامت خود را در حدّی که امکان داشت انجام میدادند و هرگاه کشته میشدند، امام پس از ایشان هدف آنها را دنبال میکرد و به همین شکل اسلام پیش رفت و احکام و معارفقرآن و سنتپیامبر (ص) تبیین و تدوین گردید»[۲۳].