مناظرات امام جواد

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۲۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

پاسخ‌های علمی امام جواد(ع) در مجلس معتصم

زرقان نقل می‌کند: روزی احمد بن ابی دؤاد به دیدار معتصم عباسی رفت. هنگام بازگشت متوجه شدم که محزون و غمگین است. علت آن را جویا شدم. او در پاسخ گفت: کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و شاهد ماجرای امروز نبودم! گفتم: چه رخ داده است؟ گفت: از دست این جوان سیاه چهره، محمد بن علی بن موسی! گفتم: از او چه دیده‌ای؟ گفت: در حضور خلیفه شخصی به دزدی اقرار کرد و تقاضا نمود تا حد سرقت بر او جاری شود. خلیفه دستور داد تا همه دانشمندان دینی جمع شوند و مقداری از دست وی را، که بایستی بریده شود، مشخص نمایند. همه دانشمندان آمدند. محمد بن علی الجواد(ع) نیز میان آنان حضور داشت. وقتی که خلیفه از ما پرسید: چه مقدار از دست او باید بریده شود؟ پاسخ دادم: از مچ دست باید بریده شود. خلیفه علت را پرسید. گفتم: چون دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ می‌باشد و خداوند می‌فرماید: ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ[۱]، «وجه»، یعنی صورت که شامل تمام صورت انسان از پیشانی و ابرو و دو طرف صورت تا چانه می‌شود و «ید» نیز شامل انگشتان، کف و مچ می‌شود.

گروهی از دانشمندان حاضر نیز با من در این تفسیر هم‌عقیده بودند؛ اما گروهی دیگر گفتند: از مِرفَق باید قطع شود. خلیفه پرسید: به چه دلیل؟ پاسخ دادند: چون خداوند می‌رماید: ﴿وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ[۲]. این تعبیر گویای آن است که اندازه بریدن دست تا مرفق است، نه مچ. در این هنگام، معتصم عباسی به محمد بن علی الجواد توجه کرد و گفت: نظر شما در این مسئله چیست؟ گفت: همه دانشمندان سخن گفته، نظر خویش را بیان کردند. خلیفه گفت: به آنچه در این مجلس گفته شد، کاری ندارم. من نظر شما را در این مسئله می‌خواهم. گفت: مرا از اظهار نظر در این موضوع معاف بدار. خلیفه: تو را به خدا سوگند می‌دهم که نظر خویش را بیان کن. گفت: حالا که مرا به خداوند سوگند دادی، پس بشنو. آنچه دانشمندان حاضر گفتند، با سنت رسول خدا(ص) مخالف است؛ زیرا حد سارق در سنت پیامبر(ص) بریدن انگشتان دست است و شامل کف دست نمی‌شود. خلیفه گفت: دلیل شما چیست؟

حضرت فرمود: سخن جدم رسول خدا(ص) که فرمود: هنگام سجده باید هفت عضو از اعضای بدن انسان روی زمین قرار گیرد: پیشانی، کف دو دست، سر دو زانو، و دو انگشت بزرگ پاها. چنان‌چه در اجرای حد سرقت، دست‌های او از مچ یا از مرفق، بریده شود، هنگام سجده نماز دچار مشکل شده، سجده او ناقص خواهد بود. خداوند می‌فرماید: ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ[۳] و مقصود از مساجد، اعضای هفتگانه‌ای است که نمازگزار هنگام سجده باید آنها را روی زمین قرار دهد. و فرموده است: ﴿فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا[۴] و چون کف دو دست متعلق به خدا می‌باشد، نباید بریده شود. راوی می‌گوید: معتصم پس از شنیدن سخنان فرزند علی بن موسی الرضا(ع) دستور داد تا دست سارق را به همان اندازه که او بیان کرده بود؛ یعنی انگشتان دست وی قطع کنند. ابن أبی دؤاد می‌گوید: من در این لحظه حقارت و کوچکی بیش از حد در خود احساس کردم و آرزو نمودم که ای کاش زنده نبودم و این سرافکندگی را مشاهده نمی‌کردم. زرقان می‌گوید: دوستم ابن أبی دؤاد برای من نقل کرد که سه روز پس از این ماجرا، دوباره به دیدار معتصم رفته، گفتم: نصیحت خلیفه بر من واجب است و وظیفه خود می‌دانم که نکاتی را از روی نصیحت و دلسوزی به شما متذکر شوم؛ زیرا از آن می‌ترسم که خداوند مرا به خاطر عمل نکردن به این وظیفه، در آتش خشم خود بسوزاند. معتصم گفت: نصیحت تو چیست؟

گفتم: سزاوار نبود در مجلسی، که بسیاری از دانشمندان حضور داشتند، در برابر وزیران، نویسندگان، شخصیت‌های سیاسی، نظامی و جمع زیادی از مردم عادی، که به مذاکرات مجلس گوش سپرده بودند، مسئله را مطرح کنید. آنگاه، پس از اظهار نظر همه فقیهان، هیچ کدام را نپذیرید و با کمال تأسف سخن یک نوجوان غیر مشهور، که گروهی ناچیز به امامت وی معتقدند و او را برتر از دیگران می‌دانند، بپذیرید و مطابق فتوای او حکم کنید و دیگران را شرمسار و سرافکنده سازید. خلیفه پس از شنیدن سخنان من، رنگ چهره‌اش تغییر کرد و احساس کردم که متأثر شده، آماده جبران بی‌حرمتی به حیثیت و آبروی دانشمندان است. چهار روز از ماجرا گذشت. خلیفه یکی از نویسندگان دربار را محضر امام جواد(ع) روانه کرد تا از او برای آمدن به منزل خلیفه و صرف غذا دعوت کند. پیک دربار خدمت امام(ع) شرفیاب شد. و از امام خواست که دعوت خلیفه را پذیرفته، در منزل وی حاضر شود. حضرت از پذیرش دعوت و حضور در مجلس امتناع ورزید و فرمود: شما که می‌دانید من در این گونه مجالس شرکت نمی‌کنم! پیک دربار گفت: من از شما برای صرف غذا در منزل خودم دعوت می‌کنم و دلم می‌خواهد فرش منزل من با قدوم مبارک شما متبرک شود. شماری از وزیران دربار نیز به این مجلس دعوت شده‌اند. امام(ع)، که با علم و دانش الهی از هدف اصلی آنان آگاه بود و می‌دانست که هدف از دعوت و اطعام چیزی جز مسموم نمودن وی نمی‌باشد، چاره‌ای جز پذیرش نداشت. پس به ناچار دعوت را پذیرفت و سر سفره اطعام حاضر شد. امام(ع)، به محض خوردن غذا، در بدن خویش احساس ضعف و ناتوانی نمود. اثر غذای مسموم به سرعت وی را به بیماری دچار کرد. مرکب سواری خویش را خواست تا به منزل مراجعت نماید. صاحب خانه اصرار ورزید که بیشتر در خانه وی بماند.

امام(ع) فرمود: رفتن من از این خانه برای تو بهتر است. یکی دو روز بیشتر نگذشت که همانند اجداد دیگر خویش پذیرای مرگ با عزت و شهادت در راه خدا شد و به سرای باقی شتافت[۵].[۶]

دفاعیات امام جواد(ع) از امامت خویش

دشمنان اهل بیت(ع) و مخالفان منصب امامت همواره با اشکال‌تراشی‌ها و طرح شبهه‌های مناسب با هر عصر و زمان، موضوع امامت هر یک از امامان معصوم(ع) را زیر سؤال می‌بردند. از این رو، کمی سن و کودکی حضرت جواد(ع) عاملی مناسب و مؤثر برای انحراف فکر مردم به شمار می‌آمد. چنان که در تاریخ زندگی کوتاه حضرتش مشاهده می‌کنیم که دوستان به محضرش شرفیاب می‌شدند، گوشه‌هایی از تبلیغات مسموم دشمن را منعکس می‌کردند و منتظر پاسخ می‌ماندند. علی بن حسان به محضر امام جواد(ع) شرفیاب شد و عرض کرد: بدخواهان و مخالفان به جهت سن و سال کم، منکر امامت شما هستند و تبلیغاتی وسیع را در میان مردم آغاز کرده‌اند.

امام جواد(ع)، در پاسخ به پرسش وی، به آیه‌ای از کتاب خدا استدلال نمود و پیروی امیرمؤمنان(ع) از رسول خدا(ص) را در آغاز بعثت و رسالت آن حضرت، به عنوان مدرکی زنده و شاهدی گویا بیان می‌کند. فرمود: چه چیزی را انکار می‌کنند؟! این سخن خدا است که فرموده: ﴿قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي...[۷]. به خدای سوگند! تنها کسی که از رسول خدا(ص) تبعیت و پیروی کرد، علی بن ابی طالب(ع) بود؛ در حالی که نه سال بیشتر از عمر مبارکش سپری نشده بود، و من هم بیش از نُه سال ندارم[۸]. این سخن امام(ع) به اولین حادثه تاریخی زندگی پیامبر اسلام(ص) پس از بعثت و نبوت وی اشاره می‌کند. حدیث یوم الدار یا یوم الإنذار از مسلمات تاریخ اسلام نزد فریقین و از افتخارات علی بن ابی طالب(ع) و سندی محکم برای سبقت امیرمؤمنان(ع) بر دیگران و اولویت وی برای جانشینی رسول خدا(ص) می‌باشد. تاریخ‌نویسان و مفسران مسلمان اعم از شیعه و سنی، داستان مفصل آن روز را ذیل آیه شریفه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۹] نوشته‌اند.

در همین باره و در جواب شخصی دیگر، امام جواد(ع) به قصه خلافت حضرت سلیمان برای حضرت داوود(ع) اشاره نموده، می‌فرماید: مردم زمان حضرت داوود(ع) نیز نسبت به جانشینی فرزند نوجوانش حضرت سلیمان(ع) اعتراض کردند. ادامه این داستان و شرح آن را با بیان دیگری از امام صادق(ع) روایت می‌کنیم: خداوند متعال به داوود پیامبر(ص) دستور داد تا فرزندش سلیمان را به عنوان جانشین پس از خود، به مردم معرفی کند. حضرت داوود(ع) دستور خدا را به مردم آن زمان، که از بنی اسرائیل بودند، ابلاغ کرد. با ابلاغ این خبر، داد و فریاد از گوشه و کنار بلند شد و اعتراض و سرپیچی اوج گرفت. در محافل دوستانه و اجتماعات مردمی، به صورت مخفی و آشکار می‌گفتند: آیا قحط الرجال شده است؟ با اینکه افراد مسن، با تجربه، عالم و دانشمند در میان ما فراوان است، آیا سزاوار است نوجوانی کم سن و سال و بی‌تجربه رهبری مردم را عهده‌دار شود؟ غافل از اینکه اراده و مشیت الهی تابع خواست این و آن نیست و تشخیص مصلحت با خدا است و بس. خبر اعتراض و مخالفت به گوش حضرت داوود(ع) رسید، او در این اندیشه بود که از چه راهی حقیقت را برای مردم روشن کند و ذهن و فکر آنان را از کج‌اندیشی‌ها و تعصبات قومی و قبیله‌ای پاک نماید. استفاده از امری خارق‌العاده به نام معجزه می‌توانست مشکل را حل نماید؛ همان ابزاری که همه انبیای الهی(ع) در دوران رسالت خود، در مسیر پیشبرد اهداف مقدس خویش از آن استفاده می‌کردند.

از این رو، در اجتماع مردم خطاب به آنها فرمود: انتقاد و سرپیچی شما را نسبت به امر الهی شنیدم. من نیز پیشنهادی دارم. عصاهایی که در دست دارید با عصای فرزندم، سلیمان(ع) داخل یک اتاق بگذارید. هر کدام که سبز شد و میوه داد؛ صاحب آن عصا مقام خلافت و جانشینی را به دست گیرد. همه با پیشنهاد وی موافقت کردند. حضرت داوود(ع) دستور داد نام هر شخص بر عصای وی نوشته شود و بر عصای سلیمان(ع) نیز اسم او نوشته شد. همه عصاها را داخل اتاقی قرار دادند و افرادی از بنی اسرائیل به عنوان محافظ و نگهبان مأمور شدند. صبح هنگام، پس از انجام فریضه الهی و عبادت، حضرت داوود(ع) با سران بنی اسرائیل برای گشودن قفل در اتاق حرکت کردند. در باز شد و آن حضرت عصاها را یکی پس از دیگری بیرون آورد و به آنها تحویل داد. هیچ تغییری در آنها ایجاد نشده بود. چشم‌ها به آخرین عصا دوخته شد.

داوود(ع) عصای فرزندش، سلیمان(ع) را به دست گرفت. مردم در کمال ناباوری آن را شبیه نهالی سرسبز و دارای میوه در مقابل چشمان خود مشاهده کردند. قوم بنی اسرائیل، با دیدن این معجزه و کرامت، جز تسلیم در برابر امر خداوند چاره‌ای نداشتند. امام جواد(ع)، با استفاده از این داستان، ذهنیت و تفکر موهوم مخالفان و منکران امامت خویش را تغییر می‌دهد و با گذری بر قضایای تاریخی گذشته، حقانیت مکتب تشیع و اصل خلل ناپذیر امامت را به اثبات می‌رساند[۱۰].[۱۱]

نفی فضائل ساختگی خلفای غاصب

تشکیل مجالس گفت‌وگو و مباحثه‌های علمی از طرف حاکمان غاصب، علاوه بر سرگرمی آبرومندانه، سبب جلب توجه افراد تحصیل کرده و نشان دهنده علاقه و احترام دستگاه خلافت به علم و دانش و فرهیختگان زمان نیز بود. مأمون، خلیفه عباسی چونان دیگر نیاکان خویش از این ابزار مفید به خوبی استفاده می‌کرد. یکی از دانش اندوختگان زمان او شخصی به نام یحیی بن اکثم است. او به رشته‌های مختلف علوم دینی مانند فقه، کلام و حدیث آشنا بود. ازدواج امام جواد(ع) با ام الفضل سبب حضور بیشتر آن حضرت در دستگاه خلافت شد. مأمون، بر اساس یک برنامه منظم، به یحیی بن اکثم دستور داد تا در حضور درباریان و مردم از حضرت جواد(ع) مطالبی، که به نقل فضایل ابوبکر و عمر مربوط می‌شد، بپرسد. یحیی بن اکثم در اولین پرسش خود می‌گوید: روایت شده است که جبرئیل بر پیامبر خدا(ص) نازل شد و گفت: خداوند به تو سلام می‌رساند و می‌فرماید: من از ابوبکر راضی هستم! از او بپرس آیا او هم از من راضی است یا نه؟ نظر شما درباره این روایت چیست؟ امام جواد(ع)، با پاسخی محکم، دست همه دروغ‌گویان تاریخ و فضیلت تراشان را می‌بندد. او چنان محکم و قوی سخن گفت که حیرت همه حاضران را برانگیخت.

ابتدا حضرت به بزرگ‌ترین حادثه تاریخی در آخرین روزهای زندگی پیامبر خدا(ص) اشاره می‌کند، حادثه‌ای که دشمنان ولایت کبرای اهل بیت(ع) با تمام توان و قدرت در اندیشه توجیه بلکه نابودی آن بوده‌اند. فرمود: ابوبکر، همانند دیگر مسلمانان، امتیازات و ویژگی‌هایی دارد. من منکر آن نیستم؛ ولی کسی که این حدیث دروغ و ساختگی را نقل کرده گویا فراموش کرده است که رسول خدا(ص) در غدیر خم و در حضور هزاران نفر، هنگام نصب علی بن ابی طالب(ع) به مقام خلافت و امامت چه فرموده است. پیامبر(ص) در آن اجتماع کم‌نظیر خطاب به مسلمانان فرمود: اکنون، که در میان شما هستم، سخنان بی‌اساس و دروغ از زبان من نقل می‌کنند، که پس از من بیشتر هم خواهد شد. پس هرکس به من سخنی دروغ را نسبت دهد، جایگاه او آتش جهنم خواهد بود. ای مردم، ملاک درستی سخنانی را که از من می‌شنوید، در کتاب خدا (قرآن) و سنت جویا شوید؛ اگر با سنت و کتاب خدا موافقت داشت، بپذیرید و گرنه آن را به دور افکنید.

سپس فرمود: این سخن بی‌اساس با کلام خداوند نیز مخالف است؛ آنجا که فرموده است: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ[۱۲]. مگر خداوند از رضایت ابوبکر نسبت به خودش آگاه نیست تا با پرسیدن از آن آگاه شود؟ این آیه شریفه احاطه علم و آگاهی خداوند را نسبت به همه چیز بیان می‌کند. پس چگونه می‌شود که از رضایت و یا نارضایتی ابوبکر آگاهی نداشته باشد؟! سپس یحیی بن اکثم پرسش دوم خود را مطرح می‌کند: در حدیث آمده است مثَل ابوبکر و عمر در زمین مثَل جبرئیل و میکائیل در آسمان است. این دو فرشته جزو معروف‌ترین و مقرب‌ترین فرشتگان الهی هستند و تشبیه دو انسان به آنان، در حقیقت بیان عصمت و قداست ذاتی آنان خواهد بود. نظر شما در باره این روایت چیست؟

امام جواد(ع) در پاسخ فرمود: این تشبیه ناشیانه و از سر جهل صورت گرفته است؛ چراکه جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرب دستگاه الهی هستند و لحظه‌ای معصیت وی را انجام نداده‌اند و از اطاعت خدا سرپیچی نکرده‌اند؛ ولی ابوبکر و عمر مدت زیادی از عمر خویش را در دوران حاکمیت شرک و بت‌پرستی سپری کرده‌اند و بیشترین زمان زندگی خود را پیش از آمدن دین اسلام، بدون توحید و یکتاپرستی گذرانده‌اند. پس تشبیه آنان به دو فرشته، به حکم عقل، باطل می‌شود. یحیی بن اکثم پرسید: روایت دیگری داریم که رسول خدا(ص) فرموده است ابوبکر و عمر سید و سرور پیران اهل بهشت هستند. نظر شما در باره این روایت چیست؟ امام(ع) فرمود: اهل بهشت همه جوان هستند و پیری در میان آنان وجود ندارد. خبرسازان دستگاه اموی این حدیث را جعل کرده‌اند تا سخن متواتر پیامبر خدا(ص) را درباره حضرت مجتبی و سیدالشهداء(ع) که فرمود: «حسن و حسین، آقا و سرور جوانان بهشت هستند»، زیر سؤال ببرند.

یحیی بن اکثم پرسید: روایت شده است که عمربن خطاب چراغ اهل بهشت است. نظر شما درباره این روایت چیست؟ امام جواد(ع) فرمود: بهشتی که در آن فرشتگان الهی و پیامبران بزرگ خداوند، مانند آدم(ع) و خاتم پیامبران(ص) هستند و با نور آنان همیشه روشن است، جایی برای این سخن نمی‌ماند. پرسید: روایت شده است سکینه و آرامش بر زبان عمر جاری است؛ یعنی آنچه او می‌گوید، حقیقت است و باطل در کلام او نیست. نظر شما درباره این روایت چیست؟ امام(ع) فرمود: ابوبکر از نظر سن و سال و موقعیت اجتماعی از عمر برتر بود. چنان چه قرار باشد مقام عصمت و عدم لغزش در گفتار و کردار را برای عمر اثبات کنید، ابوبکر به دلیل مقام و سن بیشتر سزاوارتر است؛ حال آنکه ابوبکر بر فراز منبر خطاب به مردم گفت: «مرا شیطانی هست که هماره گمراهم می‌کند. اگر دیدید از راه راست منحرف شدم، مرا به آن راه بازگردانید». یحیی پرسید: از پیامبر خدا(ص) روایت شده است: «چنان‌چه من به رسالت و پیامبری برانگیخته نمی‌شدم؛ عمر برای این منصب و مقام برگزیده می‌شد». نظر شما درباره این روایت چیست؟

امام(ع) فرمود: خداوند، هنگام بعثت پیامبران(ع)، از همه آنان بر توحید و یکتاپرستی پیمان گرفته است: ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ...[۱۳]. میثاق پیامبران با خداوند بر پایه یکتاپرستی و شرک‌گریزی استوار است. رسول خدا(ص) فرمود: «آن زمان که آدم میان روح و جسد در حال خلقت و آفرینش بود؛ من به پیامبری برگزیده شده بودم». معنی این سخن ساختگی نسبت داده شده به رسول خدا(ص) (چنان‌چه من برای رسالت برانگیخته نمی‌شدم، عمر برای این منصب و مقام برانگیخته می‌شد)، این است که چنان‌چه بخشی از عمر فرستاده الهی نیز در شرک و بت‌پرستی گذشته باشد، اشکالی ندارد! مگر نه این است که عمر بن خطاب بیشتر ایام عمرش را در شرک و بت پرستی گذرانده است؟! یحیی پرسید: از رسول خدا(ص) نقل شده است که فرمود: مدتی رابطه میان من و خدا قطع شد و فرشته وحی بر من نازل نشد. احساس کردم که از آن پس بر خاندان خطاب وحی نازل خواهد شد. نظر شما درباره این روایت چیست؟

امام جواد(ع) در پاسخ فرمود: شک در نبوت رسول الله(ص) با شک در این آیه شریفه برابر است که خداوند می‌فرماید: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ[۱۴] آیا صحیح است که خداوند نبوت را از منتخب خویش به کسی که مشرک بوده است، منتقل نماید؟ یحیی پرسید: روایتی دیگر از پیامبر خدا(ص) نقل شده است که فرمود: اگر عذاب خدا بر مردم نازل شود، احدی نجات پیدا نمی‌کند مگر عمر بن خطاب. نظر شما درباره این روایت چیست؟ امام(ع) فرمود: این سخن را نیز با آنچه در قرآن آمده است، مقایسه می‌کنیم؛ چراکه میزان و ملاک درستی روایت، کتاب خدا (قرآن) است. خداوند در سوره انفال می‌فرماید: ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ[۱۵]. در این آیه شریفه دو چیز مانع از نزول عذاب معرفی شده است: وجود نازنین رسول الله(ص)؛ بندگان وظیفه‌شناسی که با خدا رابطه نزدیک دارند و از او نسبت به گناهان عذرخواهی می‌کنند[۱۶].[۱۷]

آزمایش مکرر

مأمون عباسی، یکی از خلفای معاصر امام جواد(ع)، طرح و نقشه یک مباحثه و گفت‌وگوی علمی در مجلسی دیگر را پی‌ریزی می‌کند. این بار نیز اجرای برنامه به چهره سرشناس دربار یحیی بن اکثم واگذار شده است. مأمون از وی تقاضا کرد تا پرسش‌هایی را آماده نماید و از امام جواد(ع) به گونه‌ای بپرسد که پاسخ گفتن آنها به آسانی ممکن نباشد. پس از تهیه مقدمات و زمینه‌سازی‌های فراوان، لحظه ملاقات فرا رسید. یحیی در اولین لحظه ملاقاتش با امام جواد(ع) پرسید: آیا مردی، که با زنی مرتکب عمل زشت زنا شده است، می‌تواند با همان زن ازدواج کند؟ امام(ع) پاسخ فرمود: باید مدتی صبر کند تا از باردار نشدن آن زن یقین حاصل نماید؛ زیرا احتمال می‌رود که با مردی دیگر نیز این عمل زشت را انجام داده باشد. پس از آنکه مطمئن شد باردار نیست، می‌تواند با وی ازدواج کند. سپس امام(ع)، در مقام توضیح بیشتر، از هنر تمثیل استفاده کرده و ذهن سؤال کننده و دیگران را با ذکر یک نمونه نسبت به اصل مسئله روشن می‌کند و می‌فرماید: داستان چنین زنی مانند نخلی است که انسان پیش از کسب اجازه از صاحبش، از میوه آن استفاده نماید که در این صورت حرام خواهد بود. اما چنان چه همان درخت را خریداری نماید و مالک شود، استفاده از آن حلال خواهد بود. یحیی در برابر پاسخ امام(ع) سکوت کرد و سخنی برای گفتن نیافت. سکوت معناداری مجلس را فرا گرفت. پاسخ‌های کوتاه و مختصر، نشان از قدرت و توان علمی نوجوانی داشت که تا آن لحظه او را کوچک و حقیر می‌دانستند؛ ولی از آن لحظه به بعد آثار شرمساری و خجلت بر چهره گردانندگان مجلس مشاهده شد.

امام(ع) فرمود: چنان چه فرصتی به من داده شود، می‌خواهم پرسش‌هایی مطرح نمایم و پاسخ‌هایش را از شما بشنوم. سپس شروع به سخن نمود و پیچیده‌ترین مسئله فقهی را، که تا آن روز نمونه آن را کسی نشنیده بود، مطرح کرد. امام(ع) فرمود: در آغازین لحظات صبح زنی بر مردی حرام بود، هنگام برآمدن آفتاب حلال، پیش از ظهر حرام، هنگام ظهر حلال، موقع عصر همان روز حرام، هنگام غروب حلال، نیمه شب حرام، هنگام طلوع فجر حلال، زمان طلوع خورشید حرام و پیش از ظهر روز بعد حلال می‌شود؛ موضوع این مسئله کدام است؟ سخن امام(ع) به پایان رسید؛ اما پاسخی شنیده نشد. سکوت بهت‌آوری مجلس را فرا گرفت. حاضران همگی غرق در اندیشه و به دنبال پیدا کردن پاسخی مناسب بودند. مأمون سکوت مجلس را شکسته، خطاب به یادگار رسول خدا(ص) و وارث علوم الهی و صاحب ولایت و امامت گفت: چه خوب می‌شود که حاضران از چشمه زلال و جوشان دانش شما بهره ببرند و پاسخ جامع و کامل را از زبان شما بشنوند. امام جواد(ع) در پاسخ فرمود: آن زن کنیزی است که در تملک کسی و متعلق به او است که نگاه کردن به او بر شخص دیگر حرام است. سپس کسی کنیز را از صاحبش می‌خرد و پس از خریدن، نگاه کردن به او حلال می‌شود. پس از خریدن کنیز و مالک شدن، او را آزاد کرده و مثل زنان دیگر صاحب حقوقی خاص می‌شود که از آن پس بدون اجرای صیغه عقد و ازدواج نمی‌تواند در کنار او بماند. چنان‌چه او را به عقد خویش در آورد، همسر شرعی و قانونی او خواهد بود و اگر شوهرش تصمیم گرفت که او را طلاق دهد، پس از طلاق زن و شوهر نخواهند بود و بر یکدیگر حرام می‌شوند. چنان‌چه پس از طلاق پشیمان شود و رجوع کند، دوباره حلال و زن و شوهر خواهند بود. اگر آن مرد نسبت به اصول و عقاید دینی متزلزل و از دین برگردد، که در اصطلاح به او مرتد گفته می‌شود، آن زن بر او حرام و چنان چه توبه نماید و به عقاید دینی خویش باز گردد، حلال خواهد شد.

سپس امام(ع) به داستان ابوالعاص، همسر زینب، دختر خوانده پیامبر اسلام(ص) اشاره کرده، فرمود: ابوالعاص بن ربیع پیش از بعثت با زینب، بزرگ‌ترین فرزند خوانده رسول خدا(ص) ازدواج کرد؛ ولی پس از بعثت بر آیین شرک و بت‌پرستی باقی ماند و در جنگ بدر در کنار مشرکان قرار داشت. او در همان جنگ به اسارت مسلمانان درآمد و سپس مسلمان شد و رسول خدا(ص) اجازه داد تا در کنار همسرش باقی بماند و نیازی به اجرای صیغه عقد مجدد نبود[۱۸].[۱۹]

منابع

پانویس

  1. «و بخشی از رخساره‌ها و دست‌هایتان را با آن مسح کنید» سوره نساء، آیه ۴۳.
  2. «و دست‌هایتان را تا آرنج بشویید» سوره مائده، آیه ۶.
  3. «و اینکه سجده‌گاه‌ها از آن خداوند است» سوره جن، آیه ۱۸.
  4. «پس با خداوند هیچ کس را (به پرستش) مخوانید» سوره جن، آیه ۱۸.
  5. «عَنْ زُرْقَانَ صَاحِبِ ابْنِ أَبِي دُوَادٍ وَ صَدِيقِهِ بِشِدَّةٍ قَالَ: رَجَعَ ابْنُ أَبِي دُوَادٍ ذَاتَ يَوْمٍ مِنْ عِنْدِ الْمُعْتَصِمِ وَ هُوَ مُغْتَمٌّ فَقُلْتُ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ وَدِدْتُ الْيَوْمَ أَنِّي قَدْ مِتُّ مُنْذُ عِشْرِينَ سَنَةً قَالَ قُلْتُ لَهُ وَ لِمَ ذَاكَ قَالَ لِمَا كَانَ مِنْ هَذَا الْأَسْوَدِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الْيَوْمَ بَيْنَ يَدَيْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ قُلْتُ لَهُ وَ كَيْفَ كَانَ ذَلِكَ قَالَ إِنَّ سَارِقاً أَقَرَّ عَلَى نَفْسِهِ بِالسَّرِقَةِ وَ سَأَلَ الْخَلِيفَةَ تَطْهِيرَهُ بِإِقَامَةِ الْحَدِّ عَلَيْهِ فَجَمَعَ لِذَلِكَ الْفُقَهَاءَ فِي مَجْلِسِهِ وَ قَدْ أَحْضَرَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ فَسَأَلَنَا عَنِ الْقَطْعِ فِي أَيِّ مَوْضِعٍ يَجِبُ أَنْ يُقْطَعَ؟ قَالَ فَقُلْتُ مِنَ الْكُرْسُوعِ قَالَ وَ مَا الْحُجَّةُ فِي ذَلِكَ قَالَ قُلْتُ لِأَنَّ الْيَدَ هِيَ الْأَصَابِعُ وَ الْكَفُّ إِلَى الْكُرْسُوعِ لِقَوْلِ اللَّهِ فِي التَّيَمُّمِ ﴿فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ وَ اتَّفَقَ مَعِي ذَلِكَ قَوْمٌ وَ قَالَ آخَرُونَ بَلْ يَجِبُ الْقَطْعُ مِنَ الْمِرْفَقِ قَالَ وَ مَا الدَّلِيلُ عَلَى ذَلِكَ قَالُوا لِأَنَّ اللَّهَ لَمَّا قَالَ ﴿وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ فِي الْغَسْلِ دَلَّ ذَلِكَ عَلَى أَنَّ حَدَّ الْيَدِ هُوَ الْمِرْفَقُ قَالَ فَالْتَفَتَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ(ع) فَقَالَ مَا تَقُولُ فِي هَذَا يَا أَبَا جَعْفَرٍ فَقَالَ قَدْ تَكَلَّمَ الْقَوْمُ فِيهِ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ دَعْنِي مِمَّا تَكَلَّمُوا بِهِ أَيُّ شَيْ‌ءٍ عِنْدَكَ قَالَ أَعْفِنِي عَنْ هَذَا يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ قَالَ أَقْسَمْتُ عَلَيْكَ بِاللَّهِ لَمَّا أَخْبَرْتَ بِمَا عِنْدَكَ فِيهِ فَقَالَ أَمَّا إِذَا أَقْسَمْتَ عَلَيَّ بِاللَّهِ إِنِّي أَقُولُ إِنَّهُمْ أَخْطَئُوا فِيهِ السُّنَّةَ فَإِنَّ الْقَطْعَ يَجِبُ أَنْ يَكُونَ مِنْ مَفْصِلِ أُصُولِ الْأَصَابِعِ فَيُتْرَكُ الْكَفُّ. قَالَ وَ مَا الْحُجَّةُ فِي ذَلِكَ قَالَ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ السُّجُودُ عَلَى سَبْعَةِ أَعْضَاءٍ الْوَجْهِ وَ الْيَدَيْنِ وَ الرُّكْبَتَيْنِ وَ الرِّجْلَيْنِ فَإِذَا قُطِعَتْ يَدُهُ مِنَ الْكُرْسُوعِ أَوِ الْمِرْفَقِ لَمْ يَبْقَ لَهُ يَدٌ يَسْجُدُ عَلَيْهَا وَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ يَعْنِي بِهِ هَذَا الْأَعْضَاءَ السَّبْعَةَ الَّتِي يُسْجَدُ عَلَيْهَا ﴿فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا وَ مَا كَانَ لِلَّهِ لَمْ يُقْطَعْ. قَالَ فَأَعْجَبَ الْمُعْتَصِمَ ذَلِكَ وَ أَمَرَ بِقَطْعِ يَدِ السَّارِقِ مِنْ مَفْصِلِ الْأَصَابِعِ دُونَ الْكَفِّ قَالَ ابْنُ أَبِي دُوَادٍ قَامَتْ قِيَامَتِي وَ تَمَنَّيْتُ أَنِّي لَمْ أَكُ حَيّاً قَالَ زُرْقَانُ قَالَ ابْنُ أَبِي دُوَادٍ صِرْتُ إِلَى الْمُعْتَصِمِ بَعْدَ ثَالِثَةٍ فَقُلْتُ إِنَّ نَصِيحَةَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيَّ وَاجِبَةٌ وَ أَنَا أُكَلِّمُهُ بِمَا أَعْلَمُ أَنِّي أَدْخُلُ بِهِ النَّارَ. قَالَ وَ مَا هُوَ قُلْتُ إِذَا جَمَعَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فِي مَجْلِسِهِ فُقَهَاءَ رَعِيَّتِهِ وَ عُلَمَاءَهُمْ لِأَمْرٍ وَاقِعٍ مِنْ أُمُورِ الدِّينِ فَسَأَلَهُمْ عَنِ الْحُكْمِ فِيهِ فَأَخْبَرُوهُ بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْحُكْمِ فِي ذَلِكَ وَ قَدْ حَضَرَ مَجْلِسَهُ أَهْلُ بَيْتِهِ وَ قُوَّادُهُ وَ وُزَرَاؤُهُ وَ كُتَّابُهُ وَ قَدْ تَسَامَعَ النَّاسُ بِذَلِكَ مِنْ وَرَاءِ بَابِهِ ثُمَّ يَتْرُكُ أَقَاوِيلَهُمْ كُلَّهُمْ لِقَوْلِ رَجُلٍ يَقُولُ شَطْرُ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِإِمَامَتِهِ وَ يَدَّعُونَ أَنَّهُ أَوْلَى مِنْهُ بِمَقَامِهِ ثُمَّ يَحْكُمُ بِحُكْمِهِ دُونَ حُكْمِ الْفُقَهَاءِ قَالَ فَتَغَيَّرَ لَوْنُهُ وَ انْتَبَهَ لِمَا نَبَّهْتُهُ لَهُ وَ قَالَ جَزَاكَ اللَّهُ عَنْ نَصِيحَتِكَ خَيْراً قَالَ فَأَمَرَ الْيَوْمَ الرَّابِعَ فُلَاناً مِنْ كُتَّابِ وُزَرَائِهِ بِأَنْ يَدْعُوَهُ إِلَى مَنْزِلِهِ فَدَعَاهُ فَأَبَى أَنْ يُجِيبَهُ وَ قَالَ قَدْ عَلِمْتَ أَنِّي لَا أَحْضُرُ مَجَالِسَكُمْ فَقَالَ إِنِّي إِنَّمَا أَدْعُوكَ إِلَى الطَّعَامِوَ أُحِبُّ أَنْ تَطَأَ ثِيَابِي وَ تَدْخُلَ مَنْزِلِي فَأَتَبَرَّكَ بِذَلِكَ فَقَدْ أَحَبَّ فُلَانُ بْنُ فُلَانٍ مِنْ وُزَرَاءِ الْخَلِيفَةِ لِقَاءَكَ فَصَارَ إِلَيْهِ فَلَمَّا طَعِمَ مِنْهَا أَحَسَّ السَّمَّ فَدَعَا بِدَابَّتِهِ فَسَأَلَهُ رَبُّ الْمَنْزِلِ أَنْ يُقِيمَ قَالَ خُرُوجِي مِنْ دَارِكَ خَيْرٌ لَكَ فَلَمْ يَزَلْ يَوْمُهُ ذَلِكَ وَ لَيْلُهُ فِي خِلْفَةٍ حَتَّى قُبِضَ(ع)»؛ (تفسیر عیاشی، ج۱، ص۳۱۹، ح۱۰۹؛ بحارالانوار، ج۵۰، ص۵، ح۷؛ ج۸۲، ص۱۳۸، ح۲۱؛ وسائل الشیعة، ج۶، ص۳۴۵، ح۸۱۴۱؛ ج۲۸، ص۲۵۲، ح۳۴۶۹۰؛ مدینة المعاجز، ج۷، ص۴۰۳، ح۲۴۱۲؛ حلیة الأبرار، ج۴، ص۵۸۰، ح۲؛ تفسیر برهان، ج۴، ص۴۷۱، ح۱۲؛ ج۴، ص۳۹۵، ح۶؛ نور الثقلین، ج۱، ص۶۸۲، ح۱۹۰؛ ج۵، ص۴۳۹، ح۳۷؛ مستدرک الوسائل، ج۴، ص۴، ص۴۵۶، ح۵۱۴۳؛ انوار البهیه، ج۱۶، ص۲۵۶؛ مجمع البیان، ج۵، ص۳۷۲).
  6. طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل، دانشنامه جوادالائمه، ص ۲۳۴.
  7. «بگو: این راه من است که با بینش به سوی خداوند فرا می‌خوانم، من و (نیز) هر کس که پیرو من است.».. سوره یوسف، آیه ۱۰۸.
  8. کافی، ج۱، ص۳۸۴، ح۸.
  9. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  10. کافی، ج۱، ص۳۸۳، ح۳؛ بحار الانوار، ج۱۴، ص۶۷، ح۲.
  11. طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل، دانشنامه جوادالائمه، ص ۲۴۷.
  12. «و همانا ما انسان را آفریده‌ایم و آنچه درونش به او وسوسه می‌کند می‌دانیم و ما از رگ گردن به او نزدیک‌تریم» سوره ق، آیه ۱۶.
  13. «و (یاد کن) آنگاه را که از پیامبران پیمان گرفتیم و (نیز) از تو و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم و از آنها پیمانی استوار گرفتیم» سوره احزاب، آیه ۷.
  14. «خداوند از فرشتگان و از مردم فرستادگانی برمی‌گزیند؛ به راستی خداوند شنوایی بیناست» سوره حج، آیه ۷۵.
  15. «و خداوند بر آن نیست تا تو در میان آنان هستی آنان را عذاب کند و تا آمرزش می‌خواهند خداوند بر آن نیست که عذاب کننده آنها باشد» سوره انفال، آیه ۳۳.
  16. احتجاج، ج۲، ص۴۷۷، ح۳۲۳.
  17. طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل، دانشنامه جوادالائمه، ص ۲۵۰.
  18. «قَالَ الْمَأْمُونُ لِيَحْيَى بْنِ أَكْثَمَ اطْرَحْ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ الرِّضَا(ع) مَسْأَلَةً تَقْطَعُهُ فِيهَا فَقَالَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ نَكَحَ امْرَأَةً عَلَى زِنًا أَ يَحِلُّ أَنْ يَتَزَوَّجَهَا فَقَالَ(ع) يَدَعُهَا حَتَّى يَسْتَبْرِئَهَا مِنْ نُطْفَتِهِ وَ نُطْفَةِ غَيْرِهِ إِذْ لَا يُؤْمَنُ مِنْهَا أَنْ تَكُونَ قَدْ أَحْدَثَتْ مَعَ غَيْرِهِ حَدَثاً كَمَا أَحْدَثَتْ مَعَهُ ثُمَّ يَتَزَوَّجُ بِهَا إِنْ أَرَادَ فَإِنَّمَا مَثَلُهَا مَثَلُ نَخْلَةٍ أَكَلَ رَجُلٌ مِنْهَا حَرَاماً ثُمَّ اشْتَرَاهَا فَأَكَلَ مِنْهَا حَلَالًا فَانْقَطَعَ يَحْيَى فَقَالَ لَهُ أَبُو جَعْفَرٍ(ع) يَا أَبَا مُحَمَّدٍ مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ حَرُمَتْ عَلَيْهِ امْرَأَةٌ بِالْغَدَاةِ وَ حَلَّتْ لَهُ ارْتِفَاعَ النَّهَارِ وَ حَرُمَتْ عَلَيْهِ نِصْفَ النَّهَارِ ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الظُّهْرَ ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ الْعَصْرَ ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الْمَغْرِبَ ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ نِصْفَ اللَّيْلِ ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ الْفَجْرَ ثُمَّ حَرُمَتْ عَلَيْهِ ارْتِفَاعَ النَّهَارِ ثُمَّ حَلَّتْ لَهُ نِصْفَ النَّهَارِ فَبَقِيَ يَحْيَى وَ الْفُقَهَاءُ بُلْساً خُرْساً فَقَالَ الْمَأْمُونُ يَا أَبَا جَعْفَرٍ أَعَزَّكَ اللَّهُ بَيِّنْ لَنَا هَذَا قَالَ(ع) هَذَا رَجُلٌ نَظَرَ إِلَى مَمْلُوكَةٍ لَا تَحِلُّ لَهُ اشْتَرَاهَا فَحَلَّتْ لَهُ ثُمَّ أَعْتَقَهَا فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ ثُمَّ تَزَوَّجَهَا فَحَلَّتْ لَهُ فَظَاهَرَ مِنْهَا فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ فَكَفَّرَ الظِّهَارَ فَحَلَّتْ لَهُ ثُمَّ طَلَّقَهَا تَطْلِيقَةً فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ ثُمَّ رَاجَعَهَا فَحَلَّتْ لَهُ فَارْتَدَّ عَنِ الْإِسْلَامِ فَحَرُمَتْ عَلَيْهِ فَتَابَ وَ رَجَعَ إِلَى الْإِسْلَامِ فَحَلَّتْ لَهُ بِالنِّكَاحِ الْأَوَّلِ كَمَا أَقَرَّ رَسُولُ اللَّهِ(ص) نِكَاحَ زَيْنَبَ مَعَ أَبِي الْعَاصِ بْنِ الرَّبِيعِ حَيْثُ أَسْلَمَ عَلَى النِّكَاحِ الْأَوَّلِ»؛ (تحف العقول، ص۴۵۴، س ۲).
  19. طباطبایی اشکذری، سید ابوالفضل، دانشنامه جوادالائمه، ص ۲۵۴.