موانع آزادی
مقدمه
آن گاه که بحث از آزادی و رهایی انسان در ساحت سیاست و اجتماع به میان آید، بررسی موانع و مواردی که جلوی آزادی را میگیرد نیز مطرح میشود؛ زیرا اصل در آزادی سیاسی، تکاپو و تلاش برای گسستن زنجیرها و موانعی است که بر پای انسان نهاده شده است. گذرکردن از موانع و افراد یا سازمانهایی که گوهر قیمتی انسان را به یغما بردهاند، همواره سخت است؛ اما قبل هر چیز شناخت موانع و آگاهی از آنها امری بنیادین است تا مقدمه راهبردها و راهکارها فراهم گردد. به بیان مطهری یکی از نیازمندیهای موجود زنده، آزادی است، فرق نمیکند که موجود زنده از نوع گیاه باشد، یا از نوع حیوان یا از نوع انسان، به هر حال نیازمند آزادی است. ممکن است یک موجود زنده امنیت داشته باشد، عوامل رشد هم داشته باشد؛ ولی موانع جلوی رشدش را بگیرد[۱]. آزادی با نبود مانع معنی میشود؛ اما به نظر میرسد نوع برداشت از مانع میتواند مکتبها، فهمها و برداشتهای گونهگونی را به وجود آورد. مکتبی که تنها طاغوت بیرون را مانع میانگارد تا مکتبی که علاوه بر آن بر طاغوت درون نیز تأکید دارد، طبعاً تفاوتهای معناداری در خوانش آزادی سیاسی خواهند داشت. شهروندی که رهایی از بند نفس و سلطه زورگویان و چیرگی خودکامگان را در ذهن و ضمیر خویش میپروراند، نگرشی کاملاً متفاوت دارد با آن کس که همه دغدغه خود را آزادی مطلق از قدرت میداند تا در میدان هوس، سیاست، ثروت و امتیازهای دنیایی، هرگونه که میخواهد بتازد و براند یا آنکه مجبور شود تا محدودیتهایی را رعایت کند. فیلسوف شهیر فرانسوی ژان پل سارتر[۲] و پیروانش، برای آزادی جایگاهی بلند قائل هستند، گویی انسان برای آزادی آفریده شده است؛ لذا آنان دین را رد میکنند؛ زیراکه آزادی انسان را محدود میکند و مزاحم رهایی او میگردد، پس آنان هر امر فطری را که همه خردمندان بر آن اجماع دارند، انکار میکنند، مانند نیکی عدل و زشتی عدل، به این دلیل که اعتراف به وجود این میل فطری در انسان، آزادی او را محدود میکند، بنابراین آزادی برای آنان، معبودی به جای خداوند عالم گردیده است؛ اما اسلام در آزادی حد وسط را گرفته است. اسلام بر آن است که کرامت انسان در حفظ آزادی اوست، اما نه به آن نحوی که وسیلهای برای انحلال اخلاق گردد و آزادی برای انسان مانعی گردد و او را زیر پوشش حفظ آزادی، بندهای خاکسار در برابر امیال و غرایز سازد. آزادی در این معنا، خوارسازی انسان و ویران کردن کرامت اوست و نوعی از بندگی شهوات است؛ همانگونه که آزادیش را تنها به ضرر نزدن به منافع دیگران محدود سازیم[۳]. بحث موانع آزادی، برای همین امر است تا بیان کند که آیا مرزهای تعریف شده توسط دین، چه مقدار راهبر به سوی حقیقت رهایی انساناند؛ آن گونه که تبیین این امر شفاف کننده این نکته خواهد بود که مانع آزادی نه دین و آموزههای آن، بلکه محدودیتهایی است که خود انسان یا دیگران برای او به وجود آوردهاند.
از دیگر نگاه باید توجه داشت هر جامعه و نظامی، قلمرو و مرزی مشخص برای آزادی بیان میکند، هیچ حکومتی توطئه و براندازی نرم یا سخت را برنمیتابد و در برابر آن موضع میگیرد؛ به بیان دیگر “قلمی آزاد است که توطئهگر نباشد، قلم و روزنامهای آزاد است که نخواهد ملت را به عقب و تباهی بکشد. سپس امام خمینی با تشبیه برخی قلمها به سرنیزه، بر این امر تأکید دارد که قلم فاسد، ملتها را به تباهی میکشاند[۴]. آنسان که میدانیم، اسلام، دین فطرت است، در فطرت آدمی، آزادی وجود دارد، پس اسلام آزادیبخش است. از لوازم آزادی در انتخاب دین، آزادی فکر است. برای همه مردم این حق، وجود دارد که در برابر هر دشوارهای به روش و اندیشهای که بر میگزینند، بیندیشند و آنگاه که فردی، نظری را برنمیگزیند، کسی نمیتواند او را بر باور به مذهبی فلسفی- سیاسی، مجبور سازد و شخصی که چنین کند، به بزرگترین مقدسات، خدشه وارد کرده است[۵]؛ اما عمده کار موانع آزادی، آن است که کاری بر خلاف فطرت انسانی انجام میدهند. حال آنکه بر اساس قاعده اولی، در شرایط مطلوب، شهروندان و جامعه انسانی باید بدون برخورد به موانع به آزادی سیاسی دست یابند؛ اما گاه دستاندازهایی در جامعه سیاسی و بنمایههای ذهنی انسانها شکل میگیرد که جلوی عملی شدن آزادی را میگیرد، در ادامه با توجه به آیات کلام الهی، برخی موانع بررسی میشود.[۶]
استکبار و مستکبران
مستکبران یکی از گروههایی هستند که در مسیر آزادی شهروندان جامعه اسلامی، مانعتراشی میکنند، آنان اجازه حضور مردم در امور جامعه را نمیدهند و خودخواهانه جلوی هرگونه اظهارنظر و نقد را میبندند و از آنجا که خود را بالاتر و برتر از دیگران میپندارند، پس همه را بنده خویش میخواهند و با توجه به قدرتی که در اختیار دارند، هر کس مخالفت کند را به چار میخ میکشند. با توجه به خودبرتربینی مستکبران، آنان از روحیه لجاجت و عدم پذیرش حق نیز برخوردارند، این مفهوم در لغت استکبار نیز آمده است: الامتناع عن قبول الحق معاندة و تکبرا[۷].
استکبار آن است که فرد اظهار بزرگی و تکبّر کند، با آنکه بزرگ نیست[۸]. مستکبر کسی است که خواهان بزرگی برای خویش است، آن را از حالت قوه به فعل در آورد و به دیگران اظهار کند؛ اما متکبّر کسی است که کبر را برای خودش پذیرفته و آن را به عنوان یک صفت نفسانی برگرفته است[۹]؛ لذا در روایت آمده است که امام صادق (ع) فرمود: «مَنْ ذَهَبَ يَرى أَنَّ لَهُ عَلَى الْآخَرِ فَضْلًا، فَهُوَ مِنَ الْمُسْتَكْبِرِينَ»[۱۰].
و در روایتی دیگر به عدم همراهی با حق اشاره دارد: «الْكِبْرُ أَنْ تَغْمِصَ النَّاسَ، وَ تَسْفَهَ الْحَقَّ»[۱۱].
به روایت قرآن کریم، فرعون طاغوتی مستکبر بود، به تعبیر تفسیر الفرقان، فرعون از مظاهر عذاب دردناک برای بنیاسرائیل بود، زیرا که با در بندکردن مردم، به کرامت انسانی توهین میکرد و آنان را خوار میشمرد: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾[۱۲]
و در میان آنان قتل و ترور و بندگی گرفتن مردان و بیگاری از زنان رواج داده بود: ﴿يُذَبِّحُ أَبْنَاءَهُمْ وَيَسْتَحْيِي نِسَاءَهُمْ إِنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ﴾[۱۳]. فرعون، متکبری برتریجو در بین بندگان خدا بود و ادعای خدایی داشت[۱۴].
یکی از بارزترین ویژگیهای فرعون و اشراف پیرامون او استکبار بود. در سوره مؤمنون آمده است: ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا مُوسَى وَأَخَاهُ هَارُونَ بِآيَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِينٍ * إِلَى فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَكَانُوا قَوْمًا عَالِينَ﴾[۱۵].
و در آیهای دیگر میخوانیم: ﴿وَاسْتَكْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ﴾[۱۶].
استکبار همراه با قدرت سیاسی، رشد مییابد، فزونی میگیرد و فرد، خود را تا حد خدایی بالا میبرد؛ باوری که هرگونه آزادی عمل از شهروندان را سلب میکند، به فرموده قرآن، فرعون، به سران و اشراف پیرامونی خود اعلام میدارد: ﴿يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلَهٍ غَيْرِي﴾[۱۷].
همه این باورهای ناشایست آنگاه که در یک نفر جمع گردد، به استکباری تمام عیار میانجامد و نتیجه طبیعی آن، حاکمیت خفقان، ترس و وحشت و نبود آزادی است.[۱۸]
اربابیگری و اربابان
یکی از موانع آزادی سیاسی اربابانی هستند که به جای خداوند، خود را همه کاره مردم میدانند و قصد خدایی بر آنان و سرنوشت آنان دارند. در حالی که اتخاذ ارباب، یا اربابگیری و اربابگرایی، به عنوان یک رفتار ناهنجار و زشت و نابخردانه، مورد نکوهش و طرد قرآن کریم است و انسان موحد، به فرمان خدای سبحان، دیگری را ارباب خود نمیپذیرد. کسی که تنها خدا را ارباب خویش بداند، به نوعی آزادگی متعالی میرسد و حاضر نمیشود که بندگی و اربابی دیگران را بپذیرد.
خداوند یهودیان و مسیحیان را نکوهش میکند؛ زیرا که آنان عالمان و راهبان خود را به جای خداوند، ارباب گرفتهاند: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ﴾[۱۹].
مرحوم نائینی با اشاره به جریانهای دوران حکومت حضرت علی (ع)، جریان انحراف از سرپرستی ولایت به ارباب را توضیح میدهد، اینکه در دوران نفاق و عصیان اهل عراق، به مکافات عمل، از نعمت بزرگی محروم و در تحت حکم بنیامیه، اسیر و مقهور خواهند شد و سپس به این آیه قرآن اشاره دارد: ﴿يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ﴾[۲۰]. بعد از آن چنین میفرماید: «وَ ايْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِي أُمَيَّةَ لَكُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِي»[۲۱]. عدول در تعبیر از «ولایت» به «ارباب» برای افاده همین معناست[۲۲].
در آیهای دیگر خداوند به صراحت خطاب به اهل کتاب بیان میکند که بیایید بر سر سخنی که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستیم و چیزی او را شریک او نگردانیم، و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به خدایی نگیرد: ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾[۲۳].
این آیه در بردارنده و بیانگر برهان عقلی برای همراهی و تلازم میان توحید، اسلام و عدالت در نظام اجتماعی- سیاسی بشر است؛ زیراکه استبداد، بهرهکشی و به بندگی در آوردن دیگران از سوی صاحبان قدرت، به وجود نمیآید، مگر بر اساس منطق و محور من و اینکه کسی خود را از دیگران بالاتر پندارد، بنابراین برای خود حقوقی ویژه برای مصلحت شخصی خود، در نظر میگیرد و همه عرصههای سیاسی، اقتصادی، قضایی، حقوقی و تجاری را به دست خویش میخواهد، امری که بر خلاف حکم و منطق خداوند است و مخالف منطقی است که برای همه آفریدههای خود، برابری در فرصتها و حقوق، ایجاد میکند[۲۴]. با وجود اربابی که همه امور را بر محور خویش نمیخواهد و فرصت برابر در اختیار همگان قرار میدهد، آزادی سیاسی به دست میآید، زیرا که با وجود نظام مردمسالار، حقوق مردم، مراعات میشود و یکی از بزرگترین حقوق آنان، آزادی است. برچیده شدن استبداد، یکی از گامهای بلند برای رسیدن به حقوق از جمله آزادی است. با توجه به همین نکته است که «آیه شریف، بیان میکند، نظامی که مساوات و عدالت را در جوامع بشری برقرار میسازد، نظام برآمده از توحید است و ربوبیت و مالکیت تنها برای خداوند متعال است و اینکه بندگی، پیروی و گردنگذاری نیست مگر از آن خداوند یا آن کس که به حاکمیت خداوند، منتهی میشود. در پرتو این نظم است که در نظامهای بشری، امکان برداشتن استبداد فراهم میشود، استبدادی که به معنی مالکیت برخی انسانها بر دیگران است و به چیرگی و سلطه دیگران با محوریت فردی، میانجامد؛ پس در نظام اسلامی، همگی پیرو قانون و سرسپرده ربوبیت خداوند و محوریت ذات او و هر آنچه که به او منتهی میشود، هستند و نه دیگران، با این منطق است که طبقات استبداد و بندگی کشیدن افراد از میان برداشته میشود»[۲۵] و ارباب انسانی که مانع بزرگ انسانی تلقی میشود، از دایره مناسبتهای سیاسی و تعاملات قدرت، حذف میشود.[۲۶]
حکومت جور و جباران
در ادبیات قرآنی یکی از دیگر کسانی که مانع آزادی است و جلوی اختیار مردم را در امور سیاسی و تعیین سرنوشت میگیرد، جبار است، قدرتمندی چیرهگر، سرکش و سلطهجو[۲۷] و دارای نفوذ که طرف مقابل را مقهور و زیر سلطه خود قرار میدهد، اختیار را از او میگیرد به گونهای که مجالی برای انتخاب ندارد و محکوم و مغلوب خویش میسازد[۲۸]. به کسی جبّار گفته میشود که نقص و کاستی خود را با ادعای تعالی و منزلتی که شایستگی آن را ندارد، جبران میکند. مردم را مجبور میسازد و مقهور و ناگزیر به آن چیزی که خود میخواهد[۲۹]. در لغت آمده است که به سلطان، جَبْر میگویند، به دلیل آنکه هرگونه اراده کند بر مردم، قهر میورزد و اجبار در اصل، وادارکردن دیگری و اکراه است[۳۰]؛ همچنین گفته شده که جبار کسی است که همراه با خشم و غضب، میکشد[۳۱]. با رویکرد جباریت که از اوصاف حاکمان اسارتگر و محدودیتطلب است، حاکم، هرگونه آزادی را از شهروندان خود سلب میکند و افراد اجازه ندارند که به آزادی انتخاب کنند یا حتی باور و اعتقادی را برگزینند. این افراد با توجه به نظامی سیاسی که تشکیل میدهند، حقوق مردم را به سادگی پایمال میکنند و آزادیهای آنان را محدود.
لذا در روایت آمده است: «الْجَبَّارُونَ أَبْعَدُ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[۳۲]. جباران و سرکشان متکبر، در روز رستاخیز، دورترین مردم از خداوند بزرگ هستند.
قدرتی که حقوق مردم را نادیده انگارد و آنان را مجبور به میل و خواستههای خود میسازد، از مسیر هدایت، دور و به حوزه استکبار، استبداد و جباریت، نزدیک شده و آزادی شهروندان را محدود میسازد. نانینی حکومت استبدادی را این گونه توصیف میکند که حاکم، مملکت را مال خود میپندارد، لذا هر تصمیم که میخواهد میگیرد، کسی حق اعتراض ندارد و حق شهروندان را به سادگی نقض میکند: در این نوع حکومت، حاکم مانند آحاد مالکین، نسبت به اموال شخصیه خود با مملکت و اهلش معامله فرماید، مملکت را به ما فیها، مال خود انگارد و اهلش را مانند عبید و اماء، بلکه اغنام و احشام برای مرادات و درک شهواتش مسخر و مخلوق پندارد، هر که را به این غرض وافی و در مقام تحصیلش، فانی دید، مقربش کند و هر که را منافی یافت از مملکت که ملک شخصی خودش پنداشته، تبعیدش نماید... هر حقی را که خواهد احقاق و اگر خواهد، پایمالش کند[۳۳].
با این نگره، جایی برای آزادی انسان باقی نمیماند و ورود جبار به جامعه، برابر است با انکار حقوق شهروندی و نفی آزادی سیاسی.[۳۴]
رفاهزدگی و مترفین
بر اساس منطق قرآن کریم، یکی از دیگر موانع آزادی سیاسی، مترفین هستند که با توجه به مال و ثروتی که دست دارند، خود را برتر از دیگر افراد جامعه میانگارند، هرچند که مترفین و ملا غالباً با هم و در کنار هماند و دارای ویژگیهای برتریجویی و خودخواهی، اما با یکدیگر تفاوت دارند. مترف، اسم مفعول، از ترف گرفته شده که به معنای دارابودن و وسعت در نعمت است[۳۵]، نعمتهای دنیایی و گسترش زندگی دنیایی و بهرهگیری از آن در هر جهت؛ به معنای نعمت و آسایش در زندگی کردن، و خوش گذراندن. در فرهنگ قرآن آمده است که تُرفه یعنی نعمت و وسعت در آن. تَرَف، به معنای خوشگذرانی، تنآسایی، آسایش و غذای لذیذ آمده است. باب افعال آن اتراف به معنی اصرار در ظلم است و مترَف، یعنی واگذاشته شده به خود که هرچه بخواهد بکند، یا افسارگسیختهای که هرچه دلخواه وی باشد، انجام دهد و مانعی در راه عیش و خوشی خود نبیند و نیز به معنی نازپرورده، ستمکار و خوشگذران است[۳۶]. به بیان شیخ طوسی، مترفین کسانی هستند که مال و ثروت را بر طلب حجت و دلیل برگزیدهاند و آنان رئیسان و حاکمانی دارای نعمت و ثروت هستند: و هم الذين آثروا الترفة على طلب الحجة، وهم المتنعمون الرؤساء[۳۷].
اتراف، گسترش دادن زندگی و بهرهوری از نعمتهای دنیایی است، همچنین به معنی سرکشی و طغیانگری آمده است، در قرآن کریم میخوانیم: ﴿وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾[۳۸].
همچنین آمده است: ﴿إِنَّهُمْ كَانُوا قَبْلَ ذَلِكَ مُتْرَفِينَ﴾[۳۹]. یعنی آنان در نعمتهای دنیایی غوطهور بودند و از حالات روحانی رویگردان و از وظایف الهی، غافل. فرق میان مترَف و منعَم آن است که به کسی منعم میگویند که از همه نعمتهای مادی، معنوی، کامل یا ناقص برخوردار است، خواه غافل از آن باشد یا نباشد؛ اما مترَف کسی است که غرق در نعمتهای مادی و غافل از معنویات باشد[۴۰]. اینکه در قرآن کریم آمده است: ﴿أَتْرَفْنَاهُمْ﴾ یعنی آنان را نعمت دادیم و در ملک و قدرت نگه داشتیم و میفرماید: ﴿مُتْرَفُوهَا﴾، یعنی آنان که نعمت دنیایی داشتند بدون طاعت خداوندی[۴۱]. از مجموعه این بیانها، میتوان دریافت مترفین، افراد ثروتمند، خودسر، خوشگذران و بیمسئولیت هستند. در حالی که ملأ گروهی متحد هستند که با توجه به قدرتی که دارند، جایگاه جلوهگرانه و چشم پرکن دارند.
با این ویژگیهاست که مترفین، زرداران و ثروتمندانی هستند که در جامعه، مسئولیت مدنی و اخلاقی نمیپذیرند، بلکه پندارهای به نام پول، حلال مشکلات، ذهن و ضمیر آنان را پر میسازد و میانگارند که میتوانند هرگونه که دوست دارند، عمل و به حقوق دیگران، تجاوز کنند. قارون یکی از کسانی است که در قرآن کریم، از او سخن به میان آمده، دارای قدرت اقتصادی است، زیادهخواه بدون رعایت حق دیگران؛ همانند فرعون که قدرت سیاسی دارد و طغیان کرده است. دو قدرتی که غالباً به هم میپیوندند و فرایندی از فساد و آشفتگی را در جامعه به وجود میآورند. فرعون با قصر و دربار خویش در پی فریب و خدعه مردم بود و میگفت: ﴿يَا قَوْمِ أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِنْ تَحْتِي أَفَلَا تُبْصِرُونَ﴾[۴۲].
قارون، نماد مترفین در کلام خداوند است، پروردگار در سوره قصص، نقل میکند که ویژگی قارون، ستمگری بود، او گنج فراوان داشت و بر قوم موسی (ع) ستم میکرد: ﴿إِنَّ قَارُونَ كَانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَى فَبَغَى عَلَيْهِمْ﴾[۴۳]. بغی، در اصل به معنی شدت طلب است و آنگاه که با علی به کار میرود، به معنای تعدی و تجاوز است[۴۴]، که در این آیه به کار رفته است. راغب هم میگوید بغی به معنای طلب تجاوز از حد اعتدال است که همراه با ستم و برتریجویی باشد[۴۵]. در العین آمده است البغي: الظلم[۴۶]؛ پس همه معانی را که در نظر میگیریم، در بغی، طلب شدید، گذر از اعتدال، ستم و برتریجویی وجود دارد. قارون با آنکه خداوند به او چندان از گنجینههای ثروت داده بود که کلیدهای آنها بر گروه نیرومندی سنگین میآمد: ﴿وَآتَيْنَاهُ مِنَ الْكُنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ﴾[۴۷].
قوم وی بدو گفتند که شادی سر مستانه مکن که خدا این گونه شادی کنندگان را دوست ندارد: ﴿إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لَا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ﴾[۴۸].
همچنین قوم او سفارش کردند که با آنچه خدایت داده، سرای آخرت را بجری و سهم خود را از دنیا فراموش مکن و همچنان که خدا به تو نیکی کرده نیکی کن و در زمین فساد مجوی که خدا فسادگران را دوست نمیدارد: ﴿وَابْتَغِ فِيمَا آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِنْ كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلَا تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ﴾[۴۹].
اما پاسخ مغرورانه او چنین بود که من اینها را در نتیجه دانش خود یافتهام: ﴿قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِنْدِي﴾[۵۰].
قارون ثروتمندی است که با قدرت خویش، ستم میورزد و از حد اعتدال و میانهروی گذر کرده است. در سوره زمر نیز نقل میشود انسان با فراموشی سرچشمه نعمت، به غرور ادعا میکند هر آنچه دارد با علم و دانش خویش به کف آورده است: ﴿ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ﴾[۵۱].
درباره قارون که با ثروت خویش دارای قدرت شده بود، این نکته نیز وجود دارد که با قدرت مالی و زینت خویش، در پی عوامفریبی بود: ﴿فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ﴾[۵۲].
البته مردمی که دنیاپرست بودند نیز فریب خوردند: ﴿قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ﴾[۵۳].
یکی از دیگر ویژگیهای مترفین، ارتکاب جرم است، خداوند میفرماید: ﴿وَاتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَا أُتْرِفُوا فِيهِ وَكَانُوا مُجْرِمِينَ﴾[۵۴]. از جمله ﴿كَانُوا مُجْرِمِينَ﴾ بر میآید که مردم مصر خلافکار و فساد بودند و به آن عادت کرده بودند و در انجام آن پافشاری میکردند[۵۵]. ظلم و ستم، حقوق دیگران را زیر پا گذاشتن است و یکی از حقوق قطعی، آزادی است.
به تعبیر سید محمد حسین فضلالله، شاید مشکل بسیاری از جوامع انسانی در گمراهی، کفر، فسق، سرکشی، ستم و انحراف، ناشی از مترفین باشد، آنان ضد داعیان به ایمان و خیر و صلاحاند، دعوتکنندگانی که میخواهند جامعه طبقاتی را به جامعهای که افرادش در حقوق و تکالیف دارای تساوی و عدالت باشند، تغییر دهند و ارزشهای مادی را که در حیات اجتماعی، مال بیشتر و جاه و مقام بالاتر، برتری دارد، به ارزشهای معنوی که در آن ایمان، خلق نیک، عمل صالح برتری داشته باشد، دگرگون سازند. مترفیناند که همواره در مقابل رسولان الهی، با هر وسیله و ابزار تبلیغاتی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میایستند تا گمراه سازند و شبههها و اتهامها بپراکنند؛ لذا خداوند بیان کرده است که در هر شهر و دیاری، پیامبری بیمدهنده فرستادیم، تا هنگامی که مردم از مسیر ایمان گمراه میشوند، آنان را از عذاب الهی بترساند، اما مترفین و سرمستان از نعمتهای مادی که بهرهمندی از مال و جایگاه طبقاتی- سیاسی خود را ارزشی ذاتی میپندارند، «به آنچه که به سوی آن قریه فرستادیم، کافر شدند»[۵۶]، زیرا که پیامهای الهی برای آزادی انسان و رهایی او از فروتنی در مقابل انسانهای دیگر است؛ پس خداوند وحی میفرستد تا نیازهای آفریدگان را برآورده کند و سرکشان از مترفین امتها نیز از دایره نیاز به خداوند، خارج نیستند. هدف رسالت آن است که مردم مستضعف را آزاد سازد، اما منطق مترفین و سرمستان از نعمت آن است که میگویند: ﴿نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا﴾[۵۷] چنین استدلال میکنند که ما از حیث موقعیت، جایگاه و شأن اجتماعی از این رسولانی که فقیرند، بالاتریم، ما مالک مال، فرزند و پیروانی هستیم که رسولان آن را ندارند؛ به این دلیل، ما عذاب نخواهیم شد، ممکن نیست که خداوند، طبقه برتر را عذاب کند، آنان میپندارند که امتیازهای دنیا، نسبت به امتیازهای آخرت نیز حاکمیت دارد، زیرا که ارزشهای مادی بر ذهن و ضمیر آنان چیرهگر شده است[۵۸]؛ اما خداوند اشاره دارد بر آنکه: ﴿إِذَا أَخَذْنَا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذَابِ﴾[۵۹]. از آنجا که این گروه غالباً به دنبال افزایش ثروت و مکنت خویش هستند و پیوندی با قدرت و حاکمیت نیز دارند، در این مسیر به سادگی حقوق دیگران را زیر پا میگذارند و آزادی افراد را نادیده میانگارند. همه را در خدمت خویش میخواهند و حاضر نمیشوند تا به تناسب، حقوق و آزادی دیگران در جامعه تأمین شود.[۶۰]
احبار و نخبگان منحرف
احبار[۶۱]، جمع حِبر یا حَبر و به معنی دانایان و دانشمندان است. اصل این لغت، دلالت بر نعمت و گشایش در زندگی دارد و شادی، تحسین، تزئین زیبایی و تکریم، همه از لوازم و آثار نعمت است. حبر، ظاهراً از کلمه حابر عبری به معنی عالم گرفته شده است؛ اما اینکه آیا در معنای آن سحر هم وجود دارد یا نه، گویی در میان دانشوران پیشین یهود، سحر و کهانت، شایع بوده است[۶۲]. به هر حال این افراد هم به دلیل جایگاه علمی و هم از آنجا که ثروتمند هستند، هیمنهای دروغین در جامعه به وجود میآورند که موجب سلب آزادی مردم میشوند.
یکی از دیگر گروهها در این عرصه، راهبان میباشند که عابدان، دنیاگریزان و پرستشگران هستند. با توجه به جایگاهی که اشاره شد، نقش راهبان به گونهای است که توانسته و میتوانند، مردم را به دنبال خویش کشند، مسیری خودساخته پیش پای آنان نهند و به هر سو که میل دارند، نارهبری کنند، مسیری که آزادی فکر و عمل را از پیروان خود میستانند. قرآن کریم، روایت میکند یهود و مسیحیان، احبار و راهبان و مسیح (ع) را ارباب خود میگرفتند: ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ﴾[۶۳].
مرحوم طبرسی از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) روایت میکند که فرمودند، به خداوند سوگند، آنان برای عالمان و عابدان خویش، روزه نمیگرفتند و نماز نمیخوانند، اما آنان حلالها را حرام و حرامها را حلال میکردند، و یهودیان و مسیحیان، از آنان پیروی مینمودند و آنان را بندگی میکردند بدون آنکه دریابند و بفهمند[۶۴]. عدی بن حاتم میگوید، خدمت پیامبر گرامی اسلام (ص) رسیدم، در حالی که بر گردنم صلیبی از طلا بود، ایشان به من فرمودند، این بت را از گردن خود باز کن! عدی میگوید، آن را از گردن خود برداشتم و خدمت ایشان رفتم، دیدم ایشان آیه بالا را تلاوت میکند، به ایشان عرض کردم، ما آنان را نمیپرستیم، پیامبر (ص) فرمود: آیا آنچه را حرام میانگارند، حرام نمیدانید و آنچه را حلال میپندارند، حلال نمیشناسید، همین کار شما پرستش و عبادت است[۶۵]. با این وصف، به نظر میرسد عالمان و عابدان، چنگ بر گلوگاههای قانونگذاری جامعه میگذارند و با شریعتآوریها یا تفسیرهای خودساخته، فرایند امور را به راستای منافع و تحلیلهای خویش به پیش میبرند؛ پس اسارات و بندگی مردم، شکل و رنگی قانونی و شرعی به خود میگیرد و البته تاوان مبارزه با آن برای رسیدن به آزادی، بسیار سنگین میشود.
این نیروها با هیمنه روانیای که در جامعه به وجود میآورند، جامعه و اندیشههای آن را در اسارت میگیرند و مردم و آزادیخواهان را به روشهای گوناگون، از رسیدن به آن گوهر باز میدارند. کارکرد این گروهها، گاه رواج افکار سست و سودجویانه بوده است چندان که انبوه خرافهها و کجاندیشیها و ترویج آنها به نام دین، مانعی اساسی در عرصه آزادی سیاسی- اجتماعی بوده است. دادههای تاریخی به ما میگوید خطر این جریان، صدچندان بوده است؛ آنگاه که تزویرگرانی به نام دین و پرستش خداوند، در کنار زرسالاران و زورمندانی یکهتاز و خودکامه قرار گرفتهاند؛ جریانی که سدهایی بس بزرگ جلوی آزادی به وجود آورده است. قرنها فکر بشر زیر فشار خرافات متراکم، و تقلید کورکورانه به حالت جمود و تحجّرگراییده، سرانجام فاقد قوه ادراک و تمییز گشت؛ نتیجه استبداد و خودخواهی پدران خانواده و سران قبیله و کاهنان معابد و پادشاهان ممالک که به ترتیب در جوامع بشری عرض اندام مینمودند، چندان سنگین و کمرشکن بوده است که نیروی اراده انسانها را در هم شکست[۶۶] و کمتر کسی در جستوجوی آزادی بر آمده است.[۶۷]
منابع
پانویس
- ↑ مرتضی مطهری، آزادی معنوی، ص۱۳.
- ↑ Jean-Paul Sartre..
- ↑ جعفر سبحانی، رسائل و مقالات، ج۵، ص۱۷۹.
- ↑ ر.ک: سیدروح الله موسوی خمینی، صحیفه امام، ج۱۰، ص۳۵۰.
- ↑ علال فاسی، الحریه، ص۶۵.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم ص ۲۳۹.
- ↑ ابن منظور، لسان العرب، ج۵، ص۱۲۷.
- ↑ سید علیاکبر قرشی، قاموس قرآن، ج۶، ص۷۴.
- ↑ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۲۳۵.
- ↑ «هر کس خودش را برتر از دیگران بداند، او از مستکبرین است». محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی، ج۸، ص۱۲۸.
- ↑ «تکبر، این است که مردم را کوچک بدانی و تحقیر کنی و حق را خوار شماری». محمد بن یعقوب الکلینی، الکافی، ج۲، ص۳۱۰.
- ↑ «آنگاه قوم خود را سبکسار کرد (و از راه به در برد) و آنان از او فرمان بردند زیرا آنان قومی بزهکار بودند» سوره زخرف، آیه ۵۴.
- ↑ «پسرانشان را سر میبرید و زنانشان را زنده وا مینهاد، به یقین او از تبهکاران بود» سوره قصص، آیه ۴.
- ↑ محمد صادقی تهرانی، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج۲۶، ص۴۱۱.
- ↑ «سپس موسی و برادرش هارون را با نشانههای خویش و برهانی آشکار فرستادیم * به سوی فرعون و سرکردگانش ولی گردنفرازی کردند و قومی برتری جوی بودند» سوره مؤمنون، آیه ۴۵-۴۶.
- ↑ «و او و سپاهیانش در آن سرزمین به ناراستی گردنکشی ورزیدند و پنداشتند که به سوی ما بازگردانده نمیشوند» سوره قصص، آیه ۳۹.
- ↑ «و فرعون گفت: ای سرکردگان! من خدایی جز خویشتن برای شما نمیشناسم» سوره قصص، آیه ۳۸.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم، ص ۲۵۹.
- ↑ «آنان دانشوران دینی و راهبان خود را به جای خداوند پروردگاران خویش برگزیدهاند و نیز مسیح پسر مریم را در حالی که جز این فرمان نیافتهاند که خدایی یگانه را بپرستند که خدایی جز او نیست؛ پاکا که اوست از شرکی که میورزند» سوره توبه، آیه ۳۱.
- ↑ «به شما عذابی سخت میچشاندند» سوره بقره، آیه ۴۹.
- ↑ «و به خدا سوگند بعد از من، بنیامیه را کارگزاران بدی برای خود خواهید یافت.» نهج البلاغه، خطبه ۹۳.
- ↑ محمد حسین غروی نانینی، تنبیه الأمة و تنزیه الملة، ص۵۵.
- ↑ «بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر کلمهای که میان ما و شما برابر است همداستان شویم که: جز خداوند را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و یکی از ما، دیگری را به جای خداوند، به خدایی نگیرد پس اگر روی گرداندند بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم» سوره آل عمران، آیه ۶۴.
- ↑ ر. ک: محمد مسند بحرانی، أسس النظام السیاسی عند الإمامیة، ص۳۳۰.
- ↑ محمد مسند بحرانی، أسس النظام السیاسی عند الإمامیة، ص۳۲۹.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم، ص ۲۶۳.
- ↑ ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط، واژه جبر.
- ↑ حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القران الکریم، ج۲، ص۴۶.
- ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی کلمات القرآن، ص۱۸۳.
- ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی کلمات القرآن، ص۱۸۳.
- ↑ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۳، ص۲۳۹؛ همچنین ر. ک: طبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۲۶۰.
- ↑ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۳۸۱.
- ↑ محمدحسین غروی نانینی، تنبیه الأمة و تنزیه الملة، می۸.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم، ص ۲۶۱.
- ↑ ر. ک: حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص۱۶۶.
- ↑ ر. ک: محمدباقر محقق، دائرة الفرائد در فرهنگ قرآن، ج۴، ص۸۱.
- ↑ شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۹، ص۱۹۲.
- ↑ «و ما در زندگانی این جهان به آنها رفاه بخشیده بودیم» سوره مؤمنون، آیه ۳۳.
- ↑ «چرا که اینان پیش از آن، نازپرورد بودند» سوره واقعه، آیه ۴۵.
- ↑ سیدحسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القران الکریم، ج۱، ص۳۸۵.
- ↑ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۵، ص۳۰.
- ↑ «ای قوم من! آیا پادشاهی مصر از آن من نیست در حالی که این جویبارها از زیر (کاخ) من روان است؟ آیا نمیبینید؟» سوره زخرف، آیه ۵۱.
- ↑ «بیگمان قارون از قوم موسی بود و در برابر آنان سرکشی کرد» سوره قصص، آیه ۷۶.
- ↑ سیدحسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۱، ص۳۰۷.
- ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص۱۳۶.
- ↑ احمد خلیل فراهیدی، العین، ج۴، ص۴۵۳.
- ↑ «و ما بدو از گنجها چندان دادیم که (حمل) مخزنهای آن بر گروه نیرومند هم گرانبار میآمد» سوره قصص، آیه ۷۶.
- ↑ «هنگامی که قوم وی بدو گفتند: سرخوشی پیشه مکن که خداوند سرخوشان را دوست نمیدارد» سوره قصص، آیه ۷۶.
- ↑ «و در آنچه خداوند به تو داده است سرای واپسین را بجوی و بهره خود از این جهان را (هم) فراموش مکن و چنان که خداوند به تو نیکی کرده است تو (نیز) نیکی (پیشه) کن و در زمین در پی تباهی مباش که خداوند تبهکاران را دوست نمیدارد» سوره قصص، آیه ۷۷.
- ↑ «(قارون می) گفت: تنها برای دانشی که خود داشتم آن را به من دادهاند» سوره قصص، آیه ۷۸.
- ↑ «سپس هنگامی که از خویش نعمتی بدو دهیم میگوید: جز این نیست که (آن نعمت) برای دانشی (که داشتهام) به من داده شده است» سوره زمر، آیه ۴۹.
- ↑ «آنگاه با زیورهایش در پیش قوم خویش آشکار شد» سوره قصص، آیه ۷۹.
- ↑ «کسانی که زندگی این جهان را میخواستند گفتند: ای کاش ما نیز همانند آنچه به قارون داده شده است میداشتیم، بیگمان او را بهرهای سترگ است» سوره قصص، آیه ۷۹.
- ↑ «و ستمگران در پی ناز و نعمتی افتادند که در آن به سر میبردند و گناهکار بودند» سوره هود، آیه ۱۱۶.
- ↑ ر. ک: طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۳۰۹.
- ↑ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُمْ بِهِ كَافِرُونَ﴾ «و ما در هیچ شهری، بیمدهندهای نفرستادیم مگر که کامرانان آن (شهر) گفتند: ما منکر پیام رسالت شماییم» سوره سبأ، آیه ۳۴.
- ↑ «و گفتند: که ما دارایی و فرزند بیشتری داریم و ما را عذاب نخواهند کرد» سوره سبأ، آیه ۳۵.
- ↑ ر. ک: سیدمحمدحسین فضلالله، تفسیر من وحی القرآن، ج۱۹، ص۵۵-۵۶.
- ↑ «تا هنگامی که کامروایان ایشان را به عذاب فرو گیریم؛ ناگاه به زاری میافتند» سوره مؤمنون، آیه ۶۴.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم، ص ۲۶۹.
- ↑ گفتنی است در آیات قرآن کریم، این واژگان، همواره دارای معنای منفی نیستند؛ برای نمونه در سوره مائده آیه ۴۴، درباره احبار آمده است: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ﴾ [ما تورات را که در آن رهنمود و روشنایی بود، فرو فرستادیم؛ پیامبران که تسلیم (خداوند) بودند و (نیز) دانشوران ربّانی و دانشمندان (توراتشناس) بنابر آنچه از کتاب خداوند به آنان سپرده شده بود و بر آن گواه بودند» سوره مائده، آیه ۴۴]؛ همچنین درباره رهبان آمده است که: ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ﴾ [بیگمان یهودیان و مشرکان را دشمنترین مردم به مؤمنان مییابی و نزدیکترین آنان در دوستی به مؤمنان کسانی را مییابی که میگویند ما مسیحی هستیم؛ این از آن روست که برخی از آنان کشیشان و راهبانی (حقجو) هستند و اینکه آنان گردنکشی نمیکنند» سوره مائده، آیه ۸۲]، اما آنچه در این بند به آن استناد شده است، وجوهی از رفتار این گروهها میباشد که مانعی برای آزادی به شمار میروند. نکوهش رفتار آنان نیز از آنجاست که از موقعیت خویش برای بردگی و بهرهکشی دیگران بهره میگیرند.
- ↑ حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۲، ص۱۵۶.
- ↑ «آنان دانشوران دینی و راهبان خود را به جای خداوند پروردگاران خویش برگزیدهاند و نیز مسیح پسر مریم را در حالی که جز این فرمان نیافتهاند که خدایی یگانه را بپرستند که خدایی جز او نیست؛ پاکا که اوست از شرکی که میورزند» سوره توبه، آیه ۳۱.
- ↑ فضلالله بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۳۷.
- ↑ فضلالله بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۳۷.
- ↑ سیدابوالفضل موسوی زنجانی، حریت در نظر اسلام، ص۱۸۴.
- ↑ سیدباقری، سید کاظم، آزادی سیاسی از منظر قرآن کریم، ص ۲۷۵.