وقایع پس از شهادت امام حسین
مقدمه
هفتاد و دو تن از یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند و مردم غاضریه از قبیله بنی اسد، روز دوم، حسین و یارانش را دفن کردند. از سپاه عمر سعد نیز هشتاد و هشت نفر کشته و عدهای مجروح شدند که عمر سعد بر کشتههای سپاه خود نماز خواند و آنها را دفن کرد. طبری گوید: هنگامیکه حسین کشته شد، ابن سعد بیدرنگ سر او را به وسیله «خولی بن یزید» و «حمید بن مسلم» برای عبیدالله بن زیاد فرستاد. خولی با سر حسین آمد و خواست وارد قصر حکومتی شود که در را بسته دید؛ لذا با سر به خانه رفت و آن را زیر تغاری نهاد و وارد بستر شد. زوجهاش بهنام «نوار» گوید: «از او پرسیدم: چه خبر؟ چه با خود داری؟ گفت: با گنج دهر نزدت آمدهام! این سر حسین است که در خانه توست! گوید: گفتم: وای بر تو! مردم با طلا و نقره آمدهاند و تو با سر زاده رسول خدا(ص)! نه، به خدا سوگند - پس از این - هرگز در کنار تو قرار نگیرم، و از بستر برخاستم و به حیاط رفتم. او زوجه دیگرش را فراخواند و به بستر برد. من نیز نشستم و به نظاره آن سر پرداختم. به خدا سوگند پیوسته نگاه کردم و دیدم که نوری عمودین از آسمان به آن تغار میتابید و پرندهای سفید پیرامون آن بال و پر میزد!».
راوی گوید: صبح که شد خولی سر حسین(ع) را نزد «عبیدالله بن زیاد» برد و عمر سعد نیز روز بعد زنان و دختران و کودکان و علی بن الحسین بیمار را با سپاه خود به کوفه برد[۱]. و نیز از قول «قرة بن قیس تمیمی» گوید: «هنگامیکه زنان و کودکان را از کنار اجساد حسین و یارانش عبور دادند به چشم خود دیدم که چگونه ناله میکردند و بر چهره خود لطمه میزدند... و هرگز این گفته زینب دختر فاطمه را فراموش نمیکنم که چون جسد بر زمین افتاده برادرش حسین را دید فریاد زد: «يَا مُحَمَّدَاهْ يَا مُحَمَّدَاهْ»! فرشتگان آسمان بر تو درود فرستند. این حسین (تو) است که برهنه و بهخون آغشته و از هم گسسته بر زمین افتاده است! یا محمداه! این دختران تواند که به اسیری برده میشوند! این نوادگان تواند که همگی کشته شدهاند و گرد و غبار بر آنها مینشیند!» گوید: بهخدا سوگند دوست و دشمن را به گریه انداخت». و نیز، عمر سعد دستور داد سرهای دیگر شهیدان را که «هفتاد و دو نفر» بودند از بدن جدا کردند و آنها را به شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن حجاج و عزره بن قیس سپرد تا نزد «عبیدالله بن زیاد» ببرند[۲].[۳].
سرهای شهیدان میان قاتلان تقسیم میشود
طبری از قول ابی مخنف گوید: هنگامیکه حسین بن علی(ع) کشته شد، سرهای کشتهشدگان اهل البیت و شیعیان و یارانش را نزد «عبیدالله بن زیاد» آوردند. قبیله «کنده» با سیزده سر، به فرماندهی «قیس بن اشعث»، قبیله «هوازن» با بیست سر، به فرماندهی «شمر بن ذی الجوشن» قبیله «تمیم» با هفده سر، قبیله «بنی اسد» با شش سر، قبیله «مذحج» با هفت سر، و دیگران با هفت سر که جمعا هفتاد سر میشد، نزد ابن زیاد آمدند. قاتل حسین(ع) «سنان بن أنس نخعی» بود و سر آن حضرت را «خولی بن یزید» به کوفه آورد. قاتل عباس بن علی «زید بن رقاد» و «حکیم بن طفیل» بودند. جعفر بن علی بن ابی طالب، عبدالله بن علی و عثمان بن علی، برادران مادری عباس(ع)، و محمد بن علی بن ابی طالب و ابوبکر بن علی نیز در آن روز به شهادت رسیدند. علی بن حسین بن علی(ع) - معروف به علی اکبر - که مادرش «لیلی» دختر «ابی مرة» بود و از طرف مادر به «میمونه» دختر ابوسفیان میرسید بهدست «مرة بن منقذ» به شهادت رسید. عبدالله بن حسین بن علی(ع) که فرزند «رباب» دختر «امرءی القیس» بود به دست «هانی بن ثبیت» به شهادت رسید. علی بن حسین بن علی - امام سجاد(ع) - صغیر پنداشته شد و کشته نشد[۴].
ابوبکر بن حسن بن علی بن ابی طالب به دست «عبدالله بن عقبه» بهشهادت رسید و عبدالله بن حسین بن علی را «حرملة بن کاهل» هدف تیر قرار داد. قاسم بن حسن بن علی را «سعد بن عمرو» به شهادت رسانید و عون بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب را «عبدالله بن قطبه» و محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابی طالب را «عامر بن نهشل» به شهادت رسانید. جعفر بن عقیل بن ابی طالب را «بشر بن حوط همدانی» بهشهادت رسانید و عبدالرحمان بن عقیل بن ابی طالب را «عمرو بن صبیح» هدف قرار داد و شهید کرد. مسلم بن عقیل بن ابی طالب در کوفه بهشهادت رسید و عبدالله بن مسلم بن عقیل را «عمرو بن صبیح» یا «اسید بن مالک» شهید کردند و محمد بن ابی سعید بن عقیل را «لقیط بن یاسر جهنی» بهشهادت رسانید. عمرو بن حسن بن علی نیز صغیر پنداشته شد و کشته نشد[۵].[۶].
سپاه خلافت حرم رسول الله(ص) را به کوفه میبرد
در فتوح ابن اعثم، مقتل خوارزمی و دیگر کتب گویند: «یزیدیان حرم رسول خدا(ص) را مانند اسیران به راه انداختند تا به کوفه رسیدند. مردم به تماشای آنها بیرون آمدند و میگریستند و ناله میزدند. علی بن الحسین درحالیکه بیماری توانش را گرفته و غل و زنجیر از پایش انداخته بود گفت: «هان! اینان به خاطر ما میگریند و ضجه میزنند! پس چه کسانی (کسان) ما را کشتهاند؟!» در اینحال زنی از کوفیان از بلندائی صدا زد: «شما از کدام اسیرانید؟» گفتند: «ما اسیران آل محمدیم!» آن زن (بهسرعت) فرود آمد و به جمع پوشاک و لباس و مقنعه پرداخت و به آنها داد[۷].[۸].
خطبه حضرت زینب(س)
بشیر بن حذیم اسدی گوید: در آن روز «زینب» دختر علی(ع) را دیدم که سخن میگوید و براستی که هرگز پردهنشینی سخنورتر از او ندیدم، گوئی از زبان امیر مؤمنان علی بن ابی طالب سخن میگفت. او به مردم اشاره کرد ساکت شوید! ناگهان نفسها حبس شد و زنگها آرام گرفتند و او گفت: «حمد و سپاس خدای را سزاست و درود خدا بر محمد رسول الله و بر آل پاک و برگزیده او آل الله! و بعد، ای کوفیان! ای فریبکاران پیمانشکن مکار! گریه میکنید؟! این اشکها پایان نپذیرد و این نالهها آرام نگیرد «مثل شما مثل آن زنی است که رشتههای خود را پس از تابیدن و محکم شدن از هم میگسست»[۹]. شما پیمانهای خود را وسیله فریب میگیرید! آیا در میان شما جز لافزن و خودستا و فریبکار یافت میشود؟ کنیزگونه تملق میگوئید و دشمنانه غمزه میآورید، یا چون سبزهزاری بر مزبله، یا گچاندودی بر مقبره (خودنمائی میکنید!) آگاه باشید که بد توشهای برای خود ذخیره کردید، خشم خدا را بر خود خریدید و در عذاب او جاودان شدید! آیا میگریید و شیون میکنید؟! آری، به خدا سوگند بسیار بگریید و اندک بخندید، که ننگ و عارش را بر خود گرفتید و پس از آن با هیچ شستنی پاکش نسازید. آری، چگونه میتوانید (ننگ) کشتن دردانه خاتم انبیا، سید جوانان اهل بهشت پناه نیکان، پناهگاه بلازدگان، روشنای برهان و زبان گویایتان را از دامن خود بزدائید؟! آوه که چه بار بدی را بر دوش گرفتید. مرگ و نابودی بر شما باد که سعیتان بیهوده، دستتان بریده و کسبتان زیانآور شد و با خشم خدا باز آمدید و ذلت و خواری بر شما هموار گردید.
وای بر شما ای کوفیان! آیا میدانید چه جگری از رسول خدا دریدید؟ و چه خونی از او ریختند؟ و چه پردهنشینانی را در معرض نهادید؟ و چه حریمی را شکستید؟ و چه حرمتی را هتک کردید؟ «براستی که کار زشتی کردید چونان که نزدیک است آسمانها از اثر آن بشکافند و زمین چاک خورد و کوهها بهشدت فرو ریزند!»[۱۰]. آنچه شما کردید، به وسعت زمین و گستره آسمان، ویرانگر و باورنکردنی و وقیحانه و طغیانگرانه و احمقانه و زشت و زننده بود! آیا از اینکه آسمان خون بارید تعجب کردید؟ یقینا عذاب آخرت دشوارتر و خوارکنندهتر است و شما یاری نخواهید شد. پس، به این مهلتی که داده شدید دلخوش مباشید که خدای عزوجل از این شتاب شما بازنماند و از فوت خونخواهی نهراسد. (آری) نه چنان است که پنداشتهاید، بلکه پروردگار شما در کمینگاه است!». بشیر گوید: به خدا سوگند در آن روز مردم را حیران و سرگردان دیدم، چنان که گوئی مست و مدهوش بودند. میگریستند و اندوه میخوردند، ضجه میزدند و اظهار تأسف میکردند و دستانشان را بر دهانشان نهاده بودند. پیرمردی از کوفیان در کنار من میگریست و درحالیکه محاسنش به اشکش آغشته شده بود میگفت: «پدر و مادرم فدای تو باد! راست گفتی. پیران شما بهترین پیران و جوانان شما برترین جوانان و زنان شما نیکوترین زنان و نسل شما خوبترین نسلهاست که نه خوار میشود و نه مقهور میگردد»[۱۱].[۱۲].
خطبه فاطمه دخت حسین(ع)
در مثیر الأحزان و لهوف گویند: فاطمه صغری بهسخن پرداخت و گفت: «حمد و سپاس خدای راست، به عدد رمل و ریگ و وزن عرش و فرش ستایشش میکنم و به او ایمان میآورم و بر او توکل میکنم و گواهی میدهم که خدائی جز او نیست و محمد بنده و رسول اوست که نوادگانش بر شط فرات ذبح شدند، بدون آنکه خونی ریخته یا دیهای برعهده داشته باشند! خدایا من به تو پناه میبرم از اینکه بر تو دروغ بندم یا برخلاف آنچه بر او نازل فرمودی، سخن بگویم. سخن درباره پیمانهائی که برای وصی او علی بن ابی طالب گرفتی. همان مقتول پیشین - که مانند فرزندش، کشته دیروز - به قتل رسید. در خانهای از خانههای خدا، در حضور جمعی که به زبان مسلمان بودند. مرگ بر آنها باد که - در حیات و مماتش از او دفاع نکردند. تا آنگاه که او را، ستوده رأی، پاک سرشت، خوشنام و خوشمرام، بهسوی خود بردی و او در راه تو از سرزنش هیچ ملامتگری نهراسید. زاهد دنیا و مجاهد راه تو که به صراط مستقیم خود هدایتش فرمودی.
اما بعد، ای اهل کوفه! ای اهل مکر و فریب و خودنمائی! ما اهل بیتی هستیم که خداوند ما را به شما و شما را به ما مبتلا و امتحان فرمود. امتحان ما را نیک قرار داد و علم و فهمش را نزد ما نهاد تا ما جایگاه علم خدا باشیم. به کرامتش ما را گرامی داشت و بهوسیله نبیاش محمد(ص) بر بسیاری از خلایق برتریمان بخشید. اما شما تکذیبمان کردید و کشتنمان را حلال و غارت اموالمان را روا دانستید. چنانکه گوئی اولاد ترک یا کابلایم. حال با خونی که از ما ریختهاید و اموالی که از ما بهغارت بردهاید خرسندی نکنید، که عذاب الهی شما را فراگرفته و شدایدش فرارسیده و لعنت خدا بر ستمکاران است. ای کوفیان مرگتان باد! چه خونی از رسول خدا(ص) بستانکار بودید و چه دیهای بر عهدهاش داشتید که با برادرش علی بن ابی طالب جد من و فرزندان و عترتش چنین کردید تا فخرکننده شما بدان افتخار کرد و گفت: ما علی و اولاد علی را کشتیم، با شمشیرهای هندی و نیزهها،
و زنانشان را چون اسیران ترک اسیر کردیم و آنها را براندیم، چه راندنی![۱۳] خاک بر دهانت باد! به کشتن قومی افتخار میکنی که خداوند در کتابش آنها را تزکیه و تطهیر فرموده و رجس و پلیدی را از آنان زدوده است؟! پس چنبک بزن چنانکه پدرت چنبک زد، و هرکس به دستاورد خویش میرسد. آیا بدانچه که خدای تعالی به ما بخشیده بر ما حسادت میکنید؟ «این فضل خداست که به هرکس بخواهد میدهد. و هر کسی که خدا نورش نداده نوری نخواهد داشت»[۱۴]. ناگهان شیون و زاری فراگیر شد و گفتند: «بس است ای زاده پاکان! قلوبمان را آتش زدی و درونمان را شعلهور ساختی» و او سکوت کرد.[۱۵].
خطبه ام کلثوم
راوی گوید: ام کلثوم دختر علی(ع) در حالی که بهشدت میگریست به سخن پرداخت و گفت: «ای اهل کوفه! ننگتان باد! چگونه دست از یاری حسین کشیدید و او را کشتید و اموالش را غارت کردید و زنانش را اسیر نمودید و از راهش دور شدید؟! نیست و نابود شوید! آیا میدانید چه بلائی بر شما نازل شد؟ و چه خونهائی را ریختید؟ و چه بزرگواری را کشتید؟ و چه اموالی را غارت کردید! شما برترین مردان پس از پیامبر(ص) را کشتید! (ولی) آگاه باشید که تنها حزب خداست که پیروزمندانند و حزب شیطان هماره زیانکارانند! سپس این ابیات را انشاء کرد قَتَلْتُمْ أَخِي صَبْراً فَوَيْلٌ لِأُمِّكُمْ *** سَتُجْزَوْنَ نَاراً حَرُّهَا يَتَوَقَّدُ سَفَكْتُمْ دِمَاءً حَرَّمَ اللَّهُ سَفْكَهَا *** وَ حَرَّمَهَا الْقُرْآنُ ثُمَّ مُحَمَّدٌ أَلَا فَأَبْشِرُوا بِالنَّارِ إِنَّكُمُ غَداً *** لَفِي سَقَرٍ حَقّاً يَقِيناً تُخَلَّدُوا وَ إِنِّي لَأَبْكِي فِي حَيَاتِي عَلَى أَخِي *** عَلَى خَيْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِيِّ سَيُولَدُ بِدَمْعٍ غَزِيرٍ مُسْتَهَلٍّ مُكَفْكَفٍ *** عَلَى الْخَدِّ مِنِّي ذَائِباً لَيْسَ يُحْمَدُ برادرم را با شکنجه کشتید، پس وای بر مادرانتان، که پاداش زودهنگام شما آتشی آتشافروز است! خونی را ریختید که هم خدا ریختنش را حرام کرده بود، و هم قرآن حرامش دانسته بود و هم محمد(ص). هان! بشارتتان باد بر آتش که فردا، به حق و یقین در جهنم جاودان گردید. من همواره تا زندهام بر برادرم میگریم، بر بهترین کسی که پس از پیامبر، زاده شد. با اشکی فراوان و ریزان و غلطان بر گونههایم، اشکی که جاری و خشک ناشدنی است! و باز هم مردم ضجه زدند و گریستند و نوحه سردادند[۱۶].[۱۷].
آل البیت در دارالإماره
طبری از قول حمید بن مسلم نقل کند که گفت: عمر سعد مرا خواست و فرستاد تا به خانوادهاش بشارت دهم که خداوند پیروزش کرده و بهسلامت است! من آمدم تا به خانوادهاش رسیدم و پیامش را رساندم. سپس عازم دیدار ابن زیاد شدم که دیدم قافله اسیران را به دار الإماره آوردهاند و او به مردم اجازه ورود داده بود. من با واردین وارد شدم که ناگهان متوجه شدم سر حسین فرا روی اوست و او با چوبهدست خود مدتی بر دندانهای پیشین حسین فشار میآورد! زید بن ارقم که دید ابن زیاد دستبردار نیست به او گفت: «این چوب را از این دندانها بردار! به حق آنکه خدائی جز او نیست من خودم لبهای رسول خدا(ص) را دیدم که بر این دندانها نهاده بود و آنها را میبوسید!»
سپس به گریه افتاد و ابن زیاد به او گفت: «خدا دو چشمت را گریان بدارد! به خدا سوگند اگر پیر و خرفت و بیخرد نشده بودی، گردنت را میزدم!» و زید برخاست و بیرون رفت و من شنیدم که مردم میگفتند: «به خدا سوگند زید بن ارقم سخنی گفت که اگر ابن زیاد شنیده بود او را میکشت» گفتم: چه گفت؟ گفتند: از کنار ما گذشت و گفت: «بردهای، بردهای را حکومت داد و او دیگران را برده خانهزاد خود گرفت! شما ای گروه عرب از امروز به بعد بردگانید! پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه را حاکم کردید. او نیکان شما را میکشد و بدانتان را به بردگی میگیرد. پس شما به ذلت راضی شدید و مرگ بر کسانیکه به ذلت راضی شوند!» گوید: هنگامی که سر حسین را به همراه کودکان و خواهران و زنان او نزد عبیدالله بن زیاد آوردند، زینب درحالیکه لباس مندرس به تن کرده و خدمۀ او گردش را گرفته بودند ناشناس وارد مجلس شد و نشست. ابن زیاد گفت: این نشسته کیست؟ زینب پاسخش نداد و او سهبار تکرار کرد و هرسهبار پاسخی نشنید تا آنگاه که یکی از کنیزان گفت: این زینب دختر فاطمه است. عبیدالله گفت: «سپاس خدای را که رسوایتان نمود و کشت و دروغتان را فاش کرد!» زینب گفت: «سپاس خدای را که به محمد(ص) گرامیمان داشت و پاک و پاکیزهمان گردانید. نه چنان است که تو میگوئی، بلکه این فاسق است که رسوا میشود و این فاجر است که دروغش برملا میگردد!» ابن زیاد گفت: «کار خدا با اهل بیتت را چگونه دیدی؟» زینب گفت: «کشته شدن را برای آنها مقدر فرموده بود و آنها به قربانگاه خود رفتند و خداوند بهزودی تو و آنها را گردهم میآورد و نزد او نزاع و استدلال میکنید!»
راوی گوید: ابن زیاد به خشم آمد و برافروخته شد که عمرو بن حریث به او گفت: «خدا امیر را سلامت بدارد، او تنها یک زن است. آیا زن بهخاطر گفتارش مؤاخذه میشود؟ (نه) زنان بهخاطر لغزش در گفتار و کردار مؤاخذه و ملامت نمیشوند». ابن زیاد گفت: «خداوند با کشتن برادر سرکش و دیگر عصیانگران اهل بیتت، جانم را شفا بخشید!» زینب به گریه افتاد و گفت: «به جانم سوگند که سرورم را تو کشتی و اهل بیتم را تو فنا کردی و شاخهام را تو بریدی و ریشهام را تو برکندی. اگر اینها شفایت میدهد، براستی که شفا یافتهای!» عبیدالله گفت: «این زن قافیهپرداز است! به جانم سوگند که پدرت نیز شاعر و قافیهپرداز بود!» زینب گفت: «زن را با قافیهپردازی چه کار است. من از قافیهپردازی بدورم ولی سوز دلم را بیان میکنم» و نیز از قول حمید بن مسلم گوید: من نزد ابن زیاد بودم که «علی بن الحسین» را آوردند و او پرسید: نامت چیست؟ پاسخ داد: من علی بن الحسینم. ابن زیاد گفت: مگر خداوند علی بن الحسین را نکشت؟ او ساکت شد و ابن زیاد گفت: چرا چیزی نمیگوئی؟
وی گفت: من برادری داشتم که به او نیز «علی» میگفتند و این مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت: خداوند او را کشت! او ساکت شد و ابن زیاد به او گفت: چرا پاسخ نمیدهی؟ پاسخ داد: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِهَا[۱۸]، وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ[۱۹]. ابن زیاد گفت: به خدا سوگند تو هم از آنانی! وای بر تو! سپس به اطرافیانش گفت! ببینید او به سن رشد رسیده؟ به خدا سوگند من او را یک مرد میبینم![۲۰]. راوی گوید: مری بن معاذ او را بازرسی کرد و گفت: آری، او به مردی رسیده است. ابن زیاد گفت: او را بکش!
علی بن الحسین گفت: چه کسی کار این زنان را برعهده میگیرد؟ و ناگهان عمهاش زینب او را دربرگرفت و گفت: پسر زیاد! آنچه از ما کشتی تو را بس است، آیا از خون ما سیراب نشدهای؟! آیا کسی از ما را باقی گذاشتهای؟ و به برادرزادهاش چسبید و به ابن زیاد گفت: تو را به خدا اگر مسلمانی و او را میکشی مرا هم با او بکش! و علی بن الحسین گفت: پسر زیاد! اگر بین تو و آنها خویشاوندی است، مردی پاکسرشت را همراهشان کن تا به رسم اسلام آنها را همراهی کند. راوی گوید: ابن زیاد مدتی به زینب نگریست و بعد متوجه اطرافیان شد و گفت: شگفتا از پیوند خویشاوندی! به خدا سوگند من یقین دارم که او دوست دارد اگر برادرزادهاش را کشتم او را نیز بکشم! این پسر را رها کنید! (خودت) با زنان خانوادهات برو! حمید بن مسلم گوید: هنگامیکه عبیدالله وارد قصر شد و مردم نیز وارد شدند، فرمان «الصَّلَاةَ جَامِعَةً»[۲۱] سرداد و مردم در مسجد اعظم جمع شدند و او به منبر رفت و گفت: سپاس خدای راست که حق و اهل آن را آشکار کرد و امیر المؤمنین یزید بن معاویه و حزبش را پیروز گردانید، و آن کذاب حسین بن علی و شیعیانش را کشت.
سخنان ابن زیاد به آخر نرسیده بود که «عبدالله بن عفیف ازدی» از شیعیان علی کرم الله وجهه - که چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفین از دست داده بود و همواره تا شب در مسجد اعظم نماز میگزارد - به مقابله با او برخاست و گفت: «پسر مرجانه! کذاب بن کذاب تو و پدرت هستید و آن کسی که تو و پدرت را حکومت داد! پسر مرجانه! فرزند پیامبران را میکشید و به زبان صدیقین سخن میگوئید!» ابن زیاد گفت: او را نزد من بیاورید. پاسبانان یورش بردند و او را گرفتند و او شعار قوم أزد را سرداد و آنها را به یاریطلبید و گفت: یا مبرور! عبدالرحمان بن مخنف ازدی که نشسته بود گفت: وای به حالت! خود و خاندانت را نابود کردی! در این حال جوانانی از قبیله ازد او را از چنگ دژخیمان بهدرآوردند و به خانهاش بردند ولی ابن زیاد کسانی را فرستاد تا او را کشتند و جنازهاش را در محل اعدام به دار کشیدند. ابومخنف گوید: عبیدالله بن زیاد سپس دستور داد سر حسین را بر نیزه کنند و در محلههای کوفه بگردانند.[۲۲].
خبر شهادت امام(ع) به مدینه میرسد
طبری از قول «عوانة بن حکم» گوید: هنگامیکه عبیدالله بن زیاد، حسین بن علی را کشت و سرش را نزد او آوردند «عبدالملک بن ابی حارث» را خواست و به او گفت: بهسوی مدینه بشتاب و نزد «عمرو بن سعید بن عاص» برو و او را به کشته شدن حسین بشارت بده! او خواست بهانه آورد که ابن زیاد بهانهناپذیر پرخاش کرد و توبیخاش نمود و گفت: «به سرعت برو تا به مدینه برسی که مبادا این خبر از تو پیشی بگیرد!» و بعد مقداری دینار طلا به او داد و گفت: «بهانه نیاور! اگر مرکبت هم در راه ماند، مرکب دیگری کرایه کن!» عبد الملک گوید: وارد مدینه شدم. مردی از قریش مرا دید و پرسید: چه خبر؟ گفتم: خبر نزد امیر مدینه! و او گفت «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، حسین بن علی کشته شد!» آنگاه نزد عمرو بن سعید رفتم و او گفت: از کوفه چه خبر؟ گفتم: خبری که امیر را خرسند میکند، حسین بن علی کشته شد! گفت: کشته شدنش را جار بزن! من چنان کردم، و به خدا سوگند هرگز شیونی چون شیون زنان بنی هاشم، که بر حسین میگریستند، ندیدم! و عمرو بن سعید که شنید گفت: این شیون بهجای شیون بر عثمان بن عفان! سپس به منبر رفت و مردم را از کشته شدن حسین آگاه کرد. در اغانی گوید: عمرو بن سعید، پس از خروج حسین از مدینه، به فرمانده انتظامیاش دستور داد خانههای بنی هاشم را ویران کند و او چنین کرد و از این راه آسیب فراوانی به آنها رسید[۲۳].
طبری گوید: هنگامیکه عبدالله بن جعفر» از کشتهشدن دو فرزندش در کنار حسین باخبر شد، برخی موالیان و عدهای از مردم برای تسلیت نزد او رفتند و یکی از غلامانش - احتمالاً ابو سلاس - گفت: «این بلائی است که از حسین میکشیم!». ناگهان عبدالله با لنگه کفش خود او را براند و گفت: «ای پلیدزاده! به حسین چنین میگوئی؟ به خدا سوگند اگر در کنارش بودم دوست داشتم از او جدا نشوم تا کشته گردم. به خدا سوگند آنچه مرا از پسرانم خشنود میکند و این مصیبت را گوارایم میسازد این است که آنها در کنار برادر و پسرعمویم حسین و در قربانگاه او قربانی شدند. اگر خود نتوانستم حسین را یاری کنم، پسرانم یاریاش کردند». راوی گوید: خبر شهادت حسین که به مدینه رسید، دختر عقیل بن ابی طالب با زنان خانواده خود، سر برهنه و جامه بر خود پیچیده، بیرون آمد و گفت: مَا ذَا تَقُولُونَ إِذْ قَالَ النَّبِيُّ لَكُمْ *** مَا ذَا فَعَلْتُمْ وَ أَنْتُمْ آخِرُ الْأُمَمِ بِعِتْرَتِي وَ بِأَهْلِي بَعْدَ مُفْتَقَدِي *** مِنْهُمْ أُسَارَى وَ قَتْلَى ضُرِّجُوا بِدَمٍ
اگر پیامبر به شما بگوید: شما که آخرین امتها بودید، پس از من، با عترت و اهل بیتم چه کردید که برخی از آنها اسیرند و برخی به خون آغشته؟ چه پاسخ میدهید؟[۲۴].
دفن اجساد شهدا
مسعودی در اثبات الوصیه گوید: زین العابدین در روز سیزدهم محرم برای دفن پدرش به کربلا آمد[۲۵]. شیخ مفید در ارشاد گوید: هنگامیکه عمر سعد از کربلا برون رفت، گروهی از بنی اسد که در غاضریه میزیستند به قتلگاه آمدند و بر حسین و یارانش نماز گزاردند و حسین(ع) را در همینجا که اکنون قبر اوست دفن کردند و علی بن الحسین را پائیین پای او قرار دادند و دیگر شهدای اهل بیت و یاران حسین را که پیرامون او بودند، همگی را با هم، نزدیک دو پای حسین دفن کردند و عباس بن علی(ع) را در همان محل که کشته شده بود، و اکنون قبر اوست، دفن کردند[۲۶].[۲۷].
یزید از کشته شدن حسین باخبر میشود
طبری با سند خود روایت کرده و گوید: هنگامیکه حسین کشته شد و اسیران را به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد آوردند، در زندان بودند که سنگی با نامهای بدان بسته، درون زندان افتاد. در نامه نوشته بود: «پیکی در فلان روز، برای تصمیم درباره شما، بهسوی یزید بن معاویه حرکت کرده و چند روز است که در راه است و روز فلان بازمیگردد. پس، اگر صدای تکبیر شنیدید به قتل خود یقین کنید و اگر تکبیر نشنیدید، ان شاء الله در امانید» گوید: دو یا سه روز به بازگشت پیک مانده بود که دوباره سنگی با نامهای و تیغی درون زندان افتاد. در نامه نوشته بود: «وصیت کنید و آماده شوید که پیک ارسالی فلان روز میرسد!» پیک آمد و صدای تکبیر شنیده نشد، ولی نامهای آمد که دستور داده بود: «اسیران را نزد من بفرستید»[۲۸].[۲۹].
اسیران اهل البیت را به پایتخت خلافت میبرند
طبری گوید: «ابن زیاد فرمان داد زنان و کودکان حسین آماده شوند و دستور داد علی ابن الحسین را در غل و زنجیر کنند. سپس آنها را همراه «مخفر بن ثعلبه عائذی» و «شمر بن ذی الجوشن» به شام نزد یزید فرستاد و علی بن الحسین در طول راه تا مقصد با هیچکس سخن نگفت. در فتوح ابن اعثم آمده است: ابن زیاد «زحر بن قیس جعفی» را خواست و سر حسین بن علی - رضی الله عنها - و سرهای برادران او و سر علی بن الحسین و سرهای اهل بیت او و شیعیانش را به او سپرد. آنگاه علی بن الحسین را خواست و همراه با خواهران و عمهها و سایر زنان، بهسوی یزید بن معاویه فرستاد. گوید، آن جماعت حرم رسول خدا(ص) را از کوفه تا شام منزل به منزل و دیار به دیار، با مرکبهای ناهموار - بدانگونه که اسیران ترک و دیلم را میراندند - به دربار یزید بردند![۳۰].
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ طبری (چاپ اروپا)، ج۲، ص۳۶۸ - ۳۶۹.
- ↑ تاریخ طبری (چاپ اروپا)، ج۲، ص۳۷۰.
- ↑ عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۱۹۲.
- ↑ امام سجاد(ع) صغیر نبود بلکه بیمار بود و بهخاطر بیماری کشته نشد و چنانکه یادآور شدیم آن حضرت در آن زمان پدر امام محمد باقر(ع) بود.
- ↑ تاریخ طبری، چاپ اول چاپخانه حسینیه مصر، ج۶، ص۲۶۹ - ۲۷۰ و چاپ تصحیح شده محمد ابو الفضل ابراهیم، ج۵، ص۴۶۸ - ۴۶۹ و چاپ اروپا، ج۲، ص۲۸۷ - ۲۸۸.
- ↑ عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۱۹۳.
- ↑ بخش اخیر از کتاب مثیر الأحزان، ص۶۶، است و دنباله مطلب از ابن اعثم.
- ↑ عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۱۹۵.
- ↑ اقتباس از آیه ۹۲ سوره نحل.
- ↑ اقتباس از آیات ۸۹ و ۹۰ سوره مریم.
- ↑ تاریخ ابن اعثم، ج۵، ص۲۲۱ - ۲۲۶؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۴۰ - ۴۲.
- ↑ عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۱۹۵.
- ↑ نَحْنُ قَتَلْنَا عَلِيّاً وَ بَنِي عَلِيٍّ *** بِسُيُوفٍ هِنْدِيَّةٍ وَ رِمَاحٍ وَ سَبَيْنَا نِسَاءَهُمْ سَبْيَ تُرْكٍ *** وَ نَطَحْنَاهُمْ فَأَيَّ نِطَاحٍ
- ↑ اقتباس از آیه ۲۱ سوره حدیده، ۴ جمعه و ۴۰ نور.
- ↑ عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۱۹۷.
- ↑ مثیر الأحزان، ص۶۶ - ۶۹. و نیز در لهوف و مناقب ابن شهر آشوب.
- ↑ عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۱۹۹.
- ↑ «خداوند، جانها را هنگام مرگشان و آن (جان) را که نمرده است هنگام خوابیدن آن میگیرد» سوره زمر، آیه ۴۲.
- ↑ «و هیچ کس جز به اذن خداوند نخواهد مرد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۵.
- ↑ پیش از این گفتیم که علی بن الحسین - امام سجاد(ع) - در آن زمان پدر محمد الباقر بود؛ لذا این سخن و این جمله در این روایت اضافه است و در روایت طبرسی در اعلام الوری نیامده است.
- ↑ یعنی: همه بهسوی مسجد جامع بشتابند.
- ↑ عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۲۰۰.
- ↑ اغانی، ج۴، ص۱۵۵.
- ↑ عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۲۰۴.
- ↑ اثبات الوصیه، ص۱۷۳.
- ↑ ارشاد مفید، ص۲۲۷.
- ↑ عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۲۰۶.
- ↑ تاریخ طبری (چاپ اروپا)، ج۲، ص۳۸۰.
- ↑ عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۲۰۶.
- ↑ عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳ ص ۲۰۷.