مروان بن محمد الجعدی
مروان بن محمد بن مروان بن حکم بن ابیالعاص بن امیه قریشی اموی، ابوعبدالملک، آخرین خلیفه بنیامیه بود. بعد از مرگ یزید سوم با او برای خلافت بیعت شد. سپس به دِمَشق آمد و ابراهیم بن ولید را برکنار کرده کارش در نیمه صفر ۱۲۷ / تشرین اول ۷۴۴ سامان گرفت. مربی وی جعد بن درهم بود و به مروان جَعدی معروف شد[۱]. وی صبور بود و به آرامی به جنگ با شورشیان میپرداخت[۲].[۳].
مقدمه
مروان دوم از سوارکاران بنیامیه و از شجاعترین آنان به حساب میآید. حکومت اموی در دوران او پایان یافت، در حالی که او در حکمرانی از عمل و نظری درست برخوردار بود و عامل سقوط نبود؛ زیرا عوامل ضعف و زوال حکومت اموی از زمانهای بسیار دور، فراهم شده بود و او فقط میتوانست با رخدادهای بسیاری که برضد او بود، دست و پنجه نرم کند.[۴].
اوضاع سیاسی در دوران مروان
دومحکومت اموی بعد از مرگ ولید دوم به گروههای متضادی تکیه کرد که هیچ هدف مشترکی نداشتند تا به سبب آن دور هم جمع شده وحدت کلمه پیدا کنند. در جامعه اسلامی گرایشهای متعددی یافت میشد که هر کدام یا با یکی از گروههای اموی مرتبط بود یا به علت منافع دنیوی، موضع مخالف میگرفت[۵]. نتیجه طبیعی این گرایشها و مخالفتها تضعیف مرکز حکومت، بیثباتی رأس حاکمیت و خرابی پایتخت و مراکز دیگر شد. مخالفان آماده گرفتن قدرت از چنگ امویان بودند و در چنین فضایی فرصت مناسبی به دست آوردند تا ضربه مؤثری را به خاندان اموی - که پراکنده و درگیر مسائل خود بودند - وارد کنند.
به این ترتیب ناآرامیها افزایش یافت و آشوب همه جا را فرا گرفت... عباسیان برای گسترش حوزه دعوتشان، منتظر زمان مناسبی بوده برای حمله به حکومت متلاشی شده اموی آماده میشدند. شیعه، خوارج و برخی نیروهای قبایلی نیز در انتظار فرصتی برای قیام بر ضد حکومت اموی بودند تا با برکناری آنان، حکومت را در اختیار بگیرند. از عواملی که فضا را برای قیام بر حکومت مروان دوم آماده کرد، انتقال پایتخت، منازعات قبایلی و درگیری میان خاندان اموی برای رسیدن به قدرت بود. در حقیقت وقتی کار مروان سامان گرفت و حکومت او در سرزمین شام مستحکم شد، پایتختش را به حرّان انتقال داد. این کار طبیعی بود؛ زیرا مروان در آنجا و در زیر سیطره قیسیها پرورش یافته بود. این مسئله به دور شدن یمنیها از او و پیوستنشان به دعوت عباسیان منجر شد[۶]. انتقال پایتخت از دِمَشق به حرّان، برای همه مردم شام بد بود. آنان دریافتند که برتری مرکزیت دِمَشق و فراوانی خیراتی که از این راه نصیبشان میشد، آسیب دیده است؛ لذا انتقامجویی سراسر سرزمین شام را فرا گرفت.
مروان تعصب اموی داشت، از اینرو تلاش کرد نارساییها را جبران کند و حکومت را در خاندان اموی باقی نگه دارد. برای دو فرزندش، عبیدالله و عبدالله، بیعت گرفت. برای همبستگی گروههای مختلف اموی کوشش کرد و دو دختر عبدالملک را به عقد دو پسرش در آورد؛ اما درگیری در خاندان اموی به اندازهای بود که این داروها به حال آنان سودی نداشت.
مروان دوم به قیسیها تکیه کرد؛ زیرا ایشان به خونخواهی ولید دوم برخاسته بودند. همچنین جزیره- جایی که در آن مستقر شده بود - پایگاه قیسیها بود. قبایل یمنی - که همپیمانان او در حکومت بودند - این مسئله را مبارزهطلبی به حساب آورده بر حکومت، بهویژه در فِلَسطین شورش کردند. خطر دودستگی قبایلی در آن زمان در این بود که این رخداد در قلب حکومت اموی صورت گرفت، از اینرو ناآرامی در سرزمین شام به نوعی از ناآرامی در کل کارهای حکومتی خبر میداد و طبیعی بود که مروان را به رویارویی فراخواند؛ اما او در آغاز کار تلاش کرد با راضی کردن عناصر مختلف عربی، همه را آسوده خاطر کند و اعتماد به نفس ایجاد نماید. همچنین با واگذاری انتخاب استانداران به خودشان به عنوان نمونهای از انعطافپذیری سیاسی، از خود حسن نیت نشان داد؛ اما خرابی اوضاع به نقطه بیبازگشتی رسیده بود و مروان دوم میبایست بهای اشتباهات حاکمان پیشین را بپردازد.[۷].
شورش ساکنان حمص
حمصیها با مروان دوم بیعت کرده، همراه او به دِمَشق آمده بودند؛ اما بعدها بر او شوریدند. احتمالاً اختلافهای شخصی باعث شورش آنان شد. ثابت بن نعیم جذامی، از فرماندهان مسلمان، زمانی که مروان استاندار ارمنستان بود، با وی اختلاف داشت. هنگامی که مروان به خلافت رسید، مردم فِلَسطین ثابت را به عنوان استاندار برگزیدند. خلیفه هم در ادامه سیاست درهای بازش، این انتخاب را تأیید کرد. آشکار است که اختلاف میان این دو حتمی بود. ثابت تلاش کرد تا یمنیهای حمص را - که در مقابل مروان دوم ایستاده بودند - جذب کند. او سپس ایشان را رهبری و اعلان قیام نمود. ساکنان حمص از کلبیها در تَدمُر کمک خواستند. آنان هم با نیروی نظامی به کمکشان شتافتند. مروان در آغاز کار تلاش کرد اوضاع را از راههای مسالمتآمیز حل و فصل نماید، اما مردم حمص دست برنداشتند. در این هنگام خلیفه ناچار شد شخصاً برای جلوگیری از حرکت آنان اقدام کند. وی پس از حوادثی سرنوشت ساز، بر حمصیها پیروز شد و حصار شهرشان را ویران کرد.[۸].
شورش مردم غوطه
وقتی مروان دوم مشغول متوقف کردن حرکت حمصیها بود، شورش دیگری در برابر حکومت او در غوطه ایجاد شد. ساکنان آن یزید بن خالد قسری را استاندار غوطه کرده شهر دِمَشق را محاصره نمودند. مروان دوم با شکستن محاصره به تعقیب شورشیان پرداخت و مِزّه و روستاهای یمنیها را آتش زده یزید بن خالد را کشت[۹].[۱۰].
شورش فِلَسطینیها
قیام فِلَسطینیها در برابر حکومت مروان دوم، از خطرناکترین جنبشهای مخالف با حکومت این خلیفه محسوب میشود. ثابت بن نعیم جذامی به دشمنی با مروان ادامه داد و روستاهای سرزمین شام را به شورش تشویق کرد. او در ادامه این مخالفت، مروان را خلع و فِلَسطینیها را در شورش بر ضد نظام اموی رهبری نمود. مروان با شتاب به حرکت درآمد و با پیش دستی بر ثابت و گسیل کردن نیروی نظامی به فرماندهی ابوالورد بن کوثر بر شورش پیروز شد. استاندار منتخب مروان دوم در فِلَسطین ثابت را اسیر کرده نزد خلیفه فرستاد و خلیفه او را کشت[۱۱].[۱۲].
ناآرامیها در عراق
- حرکت خوارج: هنگامی که سرزمین شام، پرچم عصیان در برابر حکومت مروان دوم برافراشت، طبیعی بود که حرکتها در عراق خطرناکتر باشد، بهویژه که آن سرزمین از زمانی که شام مرکز حکومت شد - در برابر حکومت اموی - متشنجتر بود. عراق به مرکز شیعه و خوارج بودن شهرت داشت و تعصب منطقهای در میان مردم آن حاکم بود که این بیانگر هویت عراقی آنان میشد؛ تعصب پرشور افراطی آنان در برابر گرایش شامی، حدّومرز نداشت. اختلاف میان بنیامیه فرصتی بود تا خوارج بر حکومت اموی بشورند و ضربه خردکنندهای به مروان دوم وارد کنند تا حکومتی را که از دست او فریاد میکشیدند و خواستار رهایی از آن بودند، پایان یابد. در این دوران ویژگی حرکت ایشان فراگیر بودن آن بود. پیشتر نشان سپاه ایشان کمی افراد آن بود؛ اما اکنون همراه با عده بسیاری از تودهها میجنگیدند[۱۳]. حرکتهای آنان بعد از کشته شدن خلیفه، ولید دوم در سال ۱۲۶ / ۷۴۴ افزایش یافت. محل این حرکتها عراق و جزیرة العرب بود. تا آنجا که ایشان وارد کوفه شدند و بر بصره و حضْرَمَوْت تسلط یافتند. مروان با آنان درگیر شد و در چندین جنگ، ایشان را در منطقه کَفْرتُوثا - از شهرهای ماردین -، عین التمر، جیرفت و وادی القُرای، در شمال شام شکست داده بر آنان پیروز شد و ایشان را از عراق راند و قدرتش را از نو در حجاز و یمن گسترش داد[۱۴].
- حرکتهای علویان آخرین حرکت شیعه را در برابر بنی امیه، عبدالله بن معاویة بن عبدالله بن جعفر[۱۵] رهبری کرد. شیعیان کوفه به او پیوسته برای خلافت، با او بیعت کردند. او در محرم ۱۲۷ / تشرین اوّل ۷۴۴ برای جنگ با شامیان در حِیرَه قیام کرد[۱۶]. اما هنگامی که جنگ درگرفت، شیعیان او را رها کرده از جنگ فرار کردند و جز قبیله ربیعه و زیدیه کسی او را یاری نداد. او ناچار شد به کوفه بازگردد. امویها او را تعقیب کردند، در شاهراههای شهر مبارزه سختی میان دو طرف درگرفت و سرانجام سپاه اموی بر اوضاع مسلط شود. استاندار اموی به عبدالله بن معاویه امان و اجازه عقبنشینی داد.
وی به فارس رفته در آنجا صفوف نیروهایش را از نو سازماندهی کرد. موالی، بردگان، قیام کنندگان عباسی، امویان مخالف مروان دوم، منتظران عطا و منصب و خوارج باقی مانده و رانده شده از موصل به دست مروان دوم، به عبدالله بن معاویه پیوستند و کار او بالا گرفت[۱۷].
افرادی که دور او جمع شدند، کاملاً نامتجانس بودند. روشن است که هدف او تشکیل جبهه مقاومتی بود که دشمنی با مروان دوم آنان را به هم پیوند میداد. از اینرو مدت طولانی دوام نیاورد و به سرعت بر اثر شکستی سهمگین - که در برابر نیروهای مروان دوم در سال ۱۲۹ / ۷۴۷ در مروالشاذان خوردند - از هم پاشیدند[۱۸]. عبدالله با آرزوهای برباد رفته بر باد رفته به سیستان گریخت و به امید یاری ابومسلم به هرات رسید، اما ابومسلم او را دستگیر کرد، به قتل رساند[۱۹].[۲۰].
جنبشهای اموی داخلی
- حرکت عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز: به نظر میرسد که هرج و مرجی که خاندان اموی به آن دچار شد، باعث آزمندی افراد آن گردید و هر کدام از آنان خود را در این مسئله صاحب حق پنداشت. عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز استاندار عراق و مرکز آن، کوفه، بود. احتمالاً او گرایشهای استقلال طلبانه داشت. بعد از چیرگی او بر عبدالله بن معاویه، نیرو و قدرت یافت و برایش آشکار شد که میتواند در برابر حکومت شکست. او در حرکتش، به قبایل یمنی از ساکنان شام - که در کوفه و حِیرَه مقیم بودند و اطاعت شامیها از قیسیها را خوش نداشتند - تکیه داشت[۲۱]. مروان دوم در آغاز کار به این خیزش توجه جدی نکرد؛ عبدالله بن عمر و کارش را وانهاد. او بر این باور بود که عبدالله خطر بزرگی نیست، اما هنگامی که برایش آشکار شد چشمداشتهای استاندار سابق عراق به مرز خطر نزدیک شده، نیرو و توانش فزونی یافته و قصد توسعهطلبانه دارد، به مقابله با او برخاست و سپاهی متشکل از مردم شام به فرماندهی نصر بن سعید حرشی، از مردان مشهور قیسی، به سوی او اعزام کرد؛ وی با او درگیر شد. بین دو سپاه برخوردهایی صورت گرفت که به منازعات خفیف نزدیکتر بود و به هیچ نتیجه سرنوشتسازی نینجامید. دو گروه به همین شکل باقی بودند تا اینکه مشکل خطرناکتری پدیدار شد: خوارج از نو در صحنه رخدادهای عراق ظهور کردند و مروان دوم به مقابله با ایشان مشغول شد و مسئله عبدالله بن عمر را رها کرد[۲۲].
- حرکت سلیمان بن هشام بن عبدالملک: سلیمان حرکتش را در مخالفت با مروان دوم زمانی آغاز کرد که ابراهیم بن ولید او را در رأس نیروی نظامی برای جلوگیری از پیشروی مروان دوم به عین الجَرّ اعزام کرد؛ اما سلیمان در این جنگ شکست خورد و پس از تسلیم، مروان سلیمان را همراه برخی سران بنیامیه به حرّان منتقل کرد[۲۳]. شاید میخواست با این کار وحدت صفوف امویان را به مردم شام نشان دهد؛ اما دشمنی چنان شدید بود که تظاهر به التیام آن، سودی نداشت؛ زیرا هنگامی که شورش بر ضد حکومت مروان در عراق آغاز شد و او مردم را به همراهی خود فراخواند، سلیمان نیز در شمار لشکریانی بود که با مروان حرکت کرد و هنگامی که به رَقَّه رسید، از خلیفه خواست چند روزی در آنجا بماند تا پس از نیرومند شدن به او بپیوندد؛ خلیفه نیز با درخواست سلیمان موافقت کرد[۲۴].
به نظر میرسد سلیمان نیروهای شامی را که همراهش بودند، نظم و ترتیب داد. سپاهیان از سلیمان خواستند که مروان را خلع کند تا آنان با او به خلافت بیعت کنند و در جنگ با مروان دوم رهبرشان باشد. دلیل آنان هم این بود که شامیان از او راضیترند تا مروان. سلیمان پیشنهاد لشکریان را پذیرفت و با برادران، فرزندان و موالی خود حرکت کرد[۲۵]. وی با مردانش رهسپار شد و بر قِنَّسْرین چیره گشت. در دِمَشق دعوت او را پذیرفتند و سپاه انبوهی زیر پرچم او گرد آمدند. سلیمان در روستایی نزدیک دِمَشق اردو زد و به عقبه سپاه مروان دوم حمله کرد. در قِنَّسْرین میان آنان جنگ درگرفت و مروان بر او پیروز شد. سلیمان با باقی مانده سپاهش به حمص و سپس به تَدمُر و از آنجا به کوفه گریخت و به جنبش ضَحّاک خارجی پیوست[۲۶]. عصیان سلیمان بن هشام، پیوستن گروههایی از مردم شام به او و ایجاد ناآرامی در برخی شهرهای شام، اشارههای روشنی است که وحدت امویان به عصیان و سرکشی برضد یکدیگر تبدیل شده بود و نیز بیانگر خطرناک بودن منازعه مستمر میان افراد آنان است که هیچ چیز جز چشمداشتهای شخصی، آن را توجیه نمیکند[۲۷].[۲۸].
سرانجام مروان دوم
حقیقت این است که مشغول شدن مروان دوم به سرکوب شورشها و آشوبها، او را از توجه به حوادث شرق، بهویژه خراسان، مرکز دعوت عباسیان، بازداشت. این دعوت در آن منطقه گسترش بسیاری یافت و کار بنیعباس در آنجا رونق گرفته داعیان عباسی را متقاعد کرد که وقت دعوت علنی فرارسیده است. آنان موافقت ابراهیم را - که در حُمَیْمَه میزیست - برای دعوت علنی و شورش بر امویان به دست آوردند. ابومسلم خراسانی رئیس دعوت در خراسان بود و با شعار «بیعت با رضا از خاندان محمد»، از مردم بیعت میگرفت[۲۹].
نصر بن سیار، کارگزار مروان دوم در خراسان، خطر ابومسلم را برای حکومت اموی دریافت. نامهای فوری به دِمَشق فرستاد و هرج و مرج حاکم بر خراسان و خطر روبه افزایش ابومسلم را شرح داده از خلیفه کمک خواست[۳۰]. مروان در آن هنگام از پاسخ به درخواست استاندارش عاجز بود و جز وعده دادن و نصیحت کردن او کاری انجام نداد و این سبب چیرگی ابومسلم بر همه خراسان شد. نصر نتوانست در برابر او پایداری نماید و همراه یارانش، یعنی عربهای فراری از خراسان به نیشابور رفت[۳۱].
بعد از آن، فرماندهی عالی عباسیان در عراق به قحطبة بن شبیب طائی - که عرب بود - سپرده شد. وی با شتاب، با نیروهای نصر درگیر شده آنها را شکست داد و نصر را وادار کرد نیشابور را به قصد ری ترک کند. او در ری کمکهای ارسالی خلافت را دریافت کرد؛ زیرا خلافت به خطرناک بودن اوضاع و ضرورت پشتیبانی از مقاومت نصر پیبرده بود، از اینرو در زمستان ۱۳۱ / ۷۴۸ بعد از واقعه اصفهان و در فضای تیره شکست، در ری درگذشت[۳۲]. قَحْطَبَه به سوی عراق آمد تا با نیروهای اموی به فرماندهی ابن هبیره، استاندار مروان دوم در عراق، درگیر شود. وی بر ابن هُبیره پیروز شد و تصمیم گرفت به کوفه برود، ولی به هنگام عبور از فُرات غرق شد. نیروهای عباسی به فرماندهی حمید بن قحطبه در ربیع الاول ۱۳۲ / تشرین اول ۷۴۹ وارد کوفه شدند و کار را به ابوسَلَمه خلّال که وزیر آل محمد شد، سپردند[۳۳].
در کوفه با عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، معروف به ابوالعباس بیعت شد. برادرش ابراهیم امام پس از آشکار شدن کارش و چیرگی مروان بر وی، کار دعوت را به او واگذار کرد تا وی نخستین خلیفه عباسی باشد[۳۴]. ابوالعباس بعد از پیروزی در عراق، سپاهی را به فرماندهی عمویش عبدالله بن علی اعزام کرد که در کنار رودخانه زاب - از شاخههای دجله- با مروان دوم روبهرو شد. پیروزیهای شورشیان روحیه سپاه اموی را شدیداً کاهش میداد، از اینرو برخی واحدها از جمله یمنیها از جنگ خودداری میکردند. کار آنان چه بسا از سویی به علت تعصبات قبایلی و از سوی دیگر تأخیر در گرفتن مواجب بود. در چنین لحظه بحرانی این واحدها از دستورهای مروان دوم سرپیچی کردند.
در جمادی الآخر ۱۳۲ / ۷۵۰ جنگ سختی بین دو سپاه اموی و عباسی روی داد که یازده روز طول کشید و به شکست مروان دوم منتهی شد. وی به موصل عقبنشینی کرد؛ اما آن شهر دروازههایش را به روی او نگشود و به ناچار به حَّران، پایتخت سابقش، عقب نشست. سپاه عباسی پیوسته او را تعقیب میکرد و وی به حمص، دِمَشق و بعد اردن و فِلَسطین عقبنشینی کرد. دروازههای این شهرها جز دِمَشق که عباسیان با زور وارد آن شدند، به روی سپاه عباسی باز بود. عبدالله بن علی بعد از خروج از شام برادرش صالح را به تعقیب مروان فرستاد. در آن اوضاع که مروان یارانش را از دست داده بود، به مصر رسید و در روستای کوچکی به نام بِوصِیر - در منطقه فیوم - توقف کرد که ناگهان نیروهای نظامی وارد شدند. مروان دوم مقاومت کرد تا اینکه کشته شد. خلافت اموی با مرگ او در سال ۱۳۲ / ۷۵۰ پایان یافت...[۳۵].[۳۶].
حدیث، در خدمت امویان
مهمترین دانش دینی در دوره اموی، پس از قرآن و قرائت آن، علم حدیث بود. علم حدیث شامل مجموعهای از روایات فقهی، اخلاقی، تاریخی و تفسیری میشد. منکوب شد و پس از آنها حرکت خود را آغاز کرد؛ اما گسترش آن در دوره اموی دستور تدوین حدیث را به طور رسمی داد[۳۷]، اما پیش از آن نقلهای شفاهی بسیار فراوان بود.
گسترش انواع بدعت و تحریف دین در عصر معاویه و پس از آن، با کوچکترین مخالفتی از سوی نخبگان مواجه نشد به جز رهبران شیعه که علم مخالفت برافراشتند. دلیلش آن بود که مردم چندان با علم دین آشنایی نداشتند و امویان توانستند محدثان خود را مطرح کنند و احادیث مورد تأیید خود را در اختیار مردم بگذارند.
در واقع، بسیاری از کسان که در این دوره با علوم اسلامی آشنایی داشتند، به خدمت آل مروان درآمدند. در برابر، کسانی که گرایشهای شیعی داشتند و بیشتر در شمار عالمان عراق بودند، با بنیامیه به ستیز برخاستند. نتیجه جریان نخست، شکلگیری مذهب اهل حدیث و ثمره جریان دوم، مذهب تشیع بود. از میان موافقان و همراهان بنیامیه، محمّد بن مسلم بن شهاب زُهْری (م ۱۲۴) را باید نام برد که به خدمت بنیامیه درآمد. در زمانی که او در رکاب یکی از حاکمان اموی، نزدِ ابوحازم یکی از آخرین صحابه پیامبر(ص) رفت، ابوحازم با کنایه به او گفت: زمانی بنیاسرائیل راه صواب میپیمودند و امرا نیاز به علما داشتند... اما زمانی که اراذل مردم علم را فرا گرفتند... با رفتن آنها نزد امرا، آنان از علما بینیاز شدند. زهری که نزدیک سلیمان فرزند عبدالملک ایستاده بود، گفت: نکند مقصود تو من هستم! ابوحازم پاسخ داد: همین که شنیدی![۳۸]
زهری، بیشتر عمر خود را در مقام فتوا دهنده، در کنار هشام بن عبدالملک بود و هشام نیز در مقابل این خدمت زهری، وامهای سنگین او را پرداخت[۳۹] و فرزندانش را برای تأدیب نزد وی فرستاد. پیش از او نیز برادرانش و همچنین عبدالملک بدو کمک مالی کرده بودند[۴۰]. خواهر زُهْری به مردم میگفت: حدیث برادرم، زهری، را نپذیرید؛ زیرا او دین خود را به دنیا فروخته و برای بنیامیه کار میکند[۴۱]. بعدها کسانی که اسلام اموی را پذیرا شدند، از زهری ستایش فراوانی کردند. ابنتیمیّه گوید: زهری هفتاد سال اسلام را حفظ کرد[۴۲] بود. قبل از او نیز کسان زیادی به خدمت بنیامیه و حدیثسازی برای آنها درآمدند، از آن جمله باید از سمرة بن جندب و ابوهریره، دو صحابی پیامبر(ص) که در خدمت آل امیه درآمدند، نام برد[۴۳]. به هر روی، زهری از وابستگان به هشام و سایر امویان بود[۴۴] و همراه دیگر عالمان این دوره در نشر عقاید انحرافی میکوشید. درباره زهری و عوانة بن حکم گفتهاند آنان «عثمانی الهوی» بودند و بر مذهب جبرگرایی تکیه خاصی میکردند[۴۵]. جالب است که ابنحبان میگوید: من از طریق زهری هیچ حدیثی در مناقب علی(ع) در حفظ ندارم[۴۶].
از دیگر محدثانی که در خدمت آل مروان بودند، ابراهیم نخعی روایت است که: کان ابراهیم یأتی الامراء و یسألهم الجوائز. او نزد امرا میرفت و درخواست هدیه میکرد. دیگری دربارهاش نوشته است: او خود نیز هدایایی تقدیم امرا میکرد![۴۷] ابوزناد فقیه مدینه نیز از محدثان و حافظانی است که با هشام بن عبدالملک پیوندهایی داشت[۴۸]. مغیرة بن مقسم از دیگر حفاظ عثمانی است که به مقام امیرالمؤمنین علی(ع) تندی میورزید[۴۹].
از دیگر حفاظ و محدثین مشهوری که در خدمت بنیامیه بودند، شعبی است. او در قیام عبدالرحمان شرکت کرد، اما بعد از آن با در اختیار نهادن کامل خود به حجاج، بخشیده شد و بقیه عمر را در کنار او و عبدالملک بهسر برد[۵۰]، و در مخدوش کردن چهره شیعیانی چون مختار، دروغهای زیادی ساخت که طبری آنها را در کتاب خود آورده است. عبدالله بن عمر نیز که تا زمان حجاج زنده بود، کم و بیش مورد تأیید بود؛ بهویژه که عبدالملک به حجاج نوشته بود تا از او اطاعت کند![۵۱] از محدث دیگری به نام رجاء بن حیوة با نام «شیخ اهل الشام» و «کبیر الدولة الامویة»[۵۲] نام برده شده است. او از نزدیکان عبدالملک بن مروان بود و گفته شده در زمانی که صخره بیت المقدس را - در مقابل کعبه - میساختند، مسئولیت امور مالی را عهدهدار بوده است[۵۳]. ولهوزن از تأثیر او را در دستگاه عبدالملک و فرزندان او ولید و سلیمان شرحی ارائه داده و اشاره کرده است که او چگونه سلیمان را تحریک کرد تا عمر بن عبدالعزیز را به جانشینی خود نصب کند[۵۴].
خدمتی که از دست این افراد برمیآمد، جعل احادیث در مذمت دشمنان امویان و کرامت وابستگان به این خاندان بود. نقل احادیثی در وجوب اطاعت از خلفا در هر وضعی[۵۵]، که از نظر عملی کارایی زیادی داشت، از حقوقی بود که آنها به خاطر خلیفه بودن نزد خداوند محاکمه نخواهند شد[۵۶]. زمانی که یزید بن عبدالملک، بعد از عمر بن عبدالعزیز، میخواست به سیره او عمل کند، چهل نفر از شیوخ نزد او شهادت دادند که: ما علی الخلفاء حساب و لا کتاب![۵۷].
از دیگر علمای وابسته به امویان، ابوبرده فرزند ابوموسی اشعری، است که پس از مردن شُرَیح، قاضی کوفه، به منصب قضاوت رسید[۵۸]. از وظایف عمده اینگونه حافظان حدیث، تحکیم موقعیت قریش در میان عربها و نیز ساختن احادیثی بود در توجیه تبعیضی که امویان در برتری عربها بر عجمها روا میداشتند. حدیثی چون «قَدِّمُوا قُرَيْشاً وَ لَا تَقَدَّمُوهَا»[۵۹]، در ادامه سیاستی بود که سلیمان بن عبدالملک اعمال میکرد و دستور میداد تا هر کس به قریش ناسزا گفته شلّاق بزنند[۶۰]. یکی از کارهای عالمان دربار اموی، تکذیب احادیث عالمان عراق و جاعل حدیث معرفی کردن آنان بود[۶۱]. این کار احتمالاً بدین دلیل صورت میگرفت که معمولاً احادیث امیرالمؤمنین علی(ع) در عراق پراکنده بود و این برای بنیامیه خوشایند نبود.
در برابر عالمانی که در حجاز یا شام و حتی در عراق به خدمت امویان در میآمدند، توده علمای کوفی، اعم از کسانی که شیعه خالص بوده و یا متشیع بودند، به هیچ روی میانهای با امویان نداشته و در برابر، برای حفظ احادیث درست تلاشهایی از خود نشان میدادند. نمونه آن، حفظ احادیثی است که در فضیلت اهل بیت(ع) بوده و بیشتر راویان عراقی آنها را حفظ کردهاند. گفتنی است عراقیان نوعاً بر مذهب عثمانی نبودند و به امیرالمؤمنین(ع) و اهل بیت رسول خدا(ص) علاقه داشتند. با این حال نمیتوان آنان را شیعه دانست، گرچه در اصطلاح قدیم بدین افراد شیعه گفته میشد. به هر روی، در میان این عالمان بودند کسان فراوانی که با امویان سر سازش نداشته و در شورشهایی که برپا میشد، شرکت میکردند. شرکت عده فراوانی از عالمان عراق در قیام ابن اشعث و نیز قیام زید بن علی، نشانگر قوت چنین موضعی در میان علمای عراق است.[۶۲].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ مترجم: جَعد بن درهم مانوی مذهب بود و مروان را نیز به مذهب مانوی درآورد. او در شمار زندیقان قرارداشت؛ ابنندیم، الفهرست، ص۴۰۱.
- ↑ مترجم: او به دلیل پایداری در نبرد به حمار یا حمارالجزیرة معروف شد. این لقب برگرفته از ضربالمثل فلانا صبر من الحمار في الحروب است؛ ر.ک: قمی، شیخ عباس، تتمة المنتهی، ص۱۴۰.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۲۱۶.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۲۱۶.
- ↑ تعمیم این علت با واقعیت تاریخی تضاد دارد؛ زیرا برخی از گروههای مخالف آنان مانند شیعه، بر اساس تعالیم دینی و با هدف اجرای دستورات الهی موضع مخالف میگرفتند (ج).
- ↑ مسعودی، مروج الذهب...، ج۳، ص۳۴۵.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۲۱۶.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۲۱۸.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص۳۱۷ - ۳۲۳.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۲۱۸.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص۳۱۳ - ۳۱۴.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۲۱۸.
- ↑ به نظر میرسد که جنبش خوارج بعد از نود سال عملکرد عقیدتی و انقلابی، به لحاظ تعداد، فزونی یافتند وطبقات مختلفی به آنها پیوستند. از اینرو فقط منحصر به مؤمنانی که همچون گذشته در ایمان خارجی خود صادق بودند، نمیشد. آنان به حرکتی سیاسی، فراتر از حرکتی دینی تبدیل شدند. آغوش صفوف ایشان برای هرکس اعم از صادق یا غیر صادق که به ایشان روی میآورد حتی اگر با اصول آنها سازگاری نداشت، اما با آنها در دشمنی با بنیامیه مشارکت داشت، باز بود ر.ک: ولهوزن، الخوارج و الشیعه، ص۱۰۱ - ۱۰۲؛ عیسی، النزاع بین افراد البیت الاموی...، ص۱۹۷.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۳۴۵ - ۳۴۸، ۳۵۰ - ۳۵۱، ۳۹۴ - ۳۹۹ و ۴۶۲ - ۶۴۳؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی،ج۲، ص۲۸۱؛ ولهوزن، الخوارج و الشیعه.
- ↑ او نواده جعفر بن ابیطالب، برادر علی(ع) است، و به این دلیل از اهل بیت(ع) به حساب نمیآید.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰۲ - ۳۰۳.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰۶ - ۳۰۷.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۳۷۱ - ۳۷۴.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۳۷۱ - ۳۷۴.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۲۱۹.
- ↑ ولهوزن، تاریخ الدولة العربیه، ص۳۷۱ - ۳۷۲.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۸.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۳۱۵. مترجم: مروان پس از استقرار خلافتش، به ابراهیم و سلیمان امان داد و آنان ضمن بیعت با مروان در شمار لشکریان وی برای مبارزه با قیامکنندگان بر مروان بودند.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۳۲۳ - ۳۲۴.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۳۲۴.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج۷، ص۳۲۵ - ۳۲۷.
- ↑ عیسی، النزاع بین افراد البیت الاموی...، ص۱۸۹.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۲۲۱.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص۳۵۳.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب...، ج۳، ص۲۳۹ - ۲۴۰.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۱۰ - ۳۱۱.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۲۰ - ۳۲۱.
- ↑ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۷۷؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۲۰.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص۴۲۰ - ۴۲۱ و ۴۳۲ - ۴۳۵.
- ↑ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۷، ص۴۳۷ - ۴۴۲.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۲۲۲.
- ↑ عبدالرزاق، المصنف، ج۹، ص۲۲۷.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۲، ص۱۰۸، ۱۰۹.
- ↑ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۱۰۹؛ ابن حبان بستی، المجروحین، ج۱، ص۴۰؛ ابن العماد حنبلی، شذرات الذهب، ج۲، ص۱۶۲.
- ↑ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۱۰۹.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف (پاورقی)، ج۱، ص۲۶.
- ↑ ابن العماد حنبلی، شذرات الذهب، ج۱، ص۱۶۳.
- ↑ ر.ک: فضل بن شاذان (منسوب)، الایضاح، ص۲۱۰؛ شرف الدین، ابوهریرة، ص۴۲ - ۴۵.
- ↑ در این باره و آگاهیهای دیگر درباره زهری ر.ک: ابوزرعة الدمشقی، تاریخ الدمشقی، ج۲، ص۵۳۸؛ مجله تراثنا، ش۲۳، ص۹ - ۲۷.
- ↑ مصطفی شاکر، التاریخ العربی و المؤرخون، ج۱، ص۱۷۳.
- ↑ ابن حبان بستی، المجروحین، ج۱، ص۲۵۸.
- ↑ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۷۲.
- ↑ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۱۳۵.
- ↑ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۱۴۳.
- ↑ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۷۸.
- ↑ ابن عبدالبر قرطبی، جامع بیان العلم، ج۱، ص۱۴۶.
- ↑ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۱۱۸.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ص۲۰۹؛ به نقل از: ولهوزن، تاریخ الدولة العربیة، ص۲۰۹.
- ↑ ولهوزن، تاریخ الدولة العربیه، ص۲۵۶ و ۲۵۷.
- ↑ عبدالرزاق، المصنف، ج۱، ص۲۲۹ و ۲۳۰.
- ↑ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۲۲۳.
- ↑ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص۲۴۶.
- ↑ ذهبی، تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۹۵.
- ↑ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۲، ص۶۱.
- ↑ زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۱، ص۱۳۵.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۴۲.
- ↑ طقوش، محمد سهیل، دولت امویان ص ۲۲۴.