قاعده لطف در کلام اسلامی
قاعده لطف در قرآن - قاعده لطف در حدیث - قاعده لطف در نهج البلاغه - قاعده لطف در کلام اسلامی - قاعده لطف در عرفان اسلامی
در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل قاعده لطف (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
چیستی لطف
- لطف در لغت یعنی نرمی در کار و کردار، مدارا، خوش رفتاری، مودت، نیکویی و نیکوکرداری[۱]. اما در اصطلاح یعنی انگیزه ای که مکلف را به طاعت خداوند نزدیکتر و از معصیتش دور میسازد، به طوری که مکلف با اختیار و میل قلبی تکلیفش را انجام دهد[۲].
دیدگاههای متفاوت درباره قاعدۀ لطف
- دیدگاههای متعددی دربارۀ قاعدۀ لطف و خاستگاه آن وجود دارد. برخی قاعدۀ لطف را لازمۀ حکمت الهی میدانند و بر آناند که وقتی دانستیم خداوند حکیم است، لازمۀ حکمت آن است که بر بندگان لطف کند؛ زیرا اگر لطف نباشد، غرض از تکلیف یا حتی خلقت حاصل نمیآید و این بر خداوند حکیم محال است. برخی دیگر، لطف را از جود و کرم خدا میدانند نه از عدل او و معتقدند، لطف از آن رو بر خدا لازم است که او جواد و کریم است نه آنکه عادل است. برخی نیز لطف را لازمۀ عدل الهی میدانند. گروهی از متکلمان، قاعدۀ لطف را از دلایل لزوم بعثت پیامبران میشمارند[۳].
انواع لطف
- برای لطف دو تقسیم صورت گرفته است:
- لطف محصل: یعنی اینکه بنای خلقت موجودات بدون در نظر گرفتن این لطف لغو و بی معنی است چراکه انجام تکالیف الهی بدون در نظر گرفتن این لطف برای بندگان خداوند میسر نیست[۴].[۵] از مصادیق این لطف میتوان به بعثت پیامبران و همچنین بیان تکالیف و قدرت بخشیدن برای تکالیف اشاره کرد. وجوب لطف محصل در نظر آنان که خداوند را حکیم میدانند، غیر قابل انکار است[۶].
- لطف مقرب: یعنی درجه ای بعد از لطف محصل به این بیان که هدف از این لطف فقط برای ترغیب مکلفین برای انجام اعمال عبادیشان است به عبارتی میتوان گفت این لطف به مکلف کمک میکند که به طاعت خداوند نزدیکتر شده و از معصیتش دور شود[۷]. در واقع فرق این لطف با لطف محصل در این است که لطف محصل حرف از هدف خلقت میزند، ولی لطف مقرب بر اساس غرض تکلیف مکلفین بنا شده است. بین دانشمندان علم کلام در وجود و عدم این لطف اختلاف وجود دارد[۸].
- نظریۀ دانشمندان شیعه این است که برآورده شدن غرض تکلیف، به واسطۀ لطف خداوند محقق میشود، بنابراین اینچنین لطفی امری لازم برای خداوند است[۹]. قرآن کریم و روایات معصومین این مطلب را تأیید میکند که آنچه شوق بنده را به اطاعت و از معصیت خداوند دور میکند مهیا کردنش توسط خداوند امری لازم است؛ زیرا که چنین ذوق و شوقی، لغویت را از تکالیف دور میکند[۱۰].[۱۱]
- البته باید توجه داشت مراد از الزام خداوند برای ایجاد چنین لطفی به منزلۀ این نیست که بندگانش بر او حاکمیت دارند؛ بلکه مراد این است که اوصاف خداوند ـ مانند حکمت و عدالت ـ به طور خودکار موجب چنین لطفی بر بندگان خدا میشود[۱۲].
- لطف خداوند بر دو گونه است:
- لطف عام: یعنی لطفی که ایجاد انگیزه برای عامه مکلفین نسبت به تکالیفشان میکند. این لطف از باب حکمت بر خداوند واجب است.
- لطف خاص: یعنی لطفی که ایجاد انگیزه برای خاصه مکلفین نسبت به تکالیفشان میکند. این لطف از باب جود و فضل الهی بر خداوند واجب است[۱۳].
احکام قاعده لطف
- قاعدۀ لطف باید جایی اعمال شود که میان لطف و مورد لطف مناسبتی باشد، بدین معنا که حصول لطف، انگیزهای برای انجام تکالیف شخص لطف شونده ایجاد کند. در غیر این صورت، اگر هیچ انگیزه ای به فرد لطف شونده ندهد لطف به ایشان بی ثمر و بدون دلیل خواهد بود[۱۴].
- لطف نباید باعث سلب اختیار بندگان نسبت به عملکردشان شود[۱۵].
- مکلف باید به اجمال یا تفصیل از لطف مطلع شود؛ زیرا اگر به لطف و مورد لطف و مناسبت بین آنها آگاه نباشد، در او ایجاد انگیزه برای عمل به تکالیف ایجاد نمیشود[۱۶].
- لطف باید موجب افزایش زیبایی و حسن فعلی که مورد لطف قرار گرفته است بشود[۱۷].
- واجب نیست فعل مورد لطف، امری معین باشد؛ بلکه میتواند این لطف با امری اختیاری دو چندان شود به گونه ای که مکلف میان دو یا چند امر برای انجام تکالیفش مختار باشد مانند کفارات روزه[۱۸].
اشکالات به قاعده لطف و پاسخ به آن
- بین دانشمندان علم کلام در وجود و عدم این لطف اختلاف وجود دارد:
- اشکال اول: لازمۀ لطف خداوند به بندگان این است که هیچ گناهکاری در جهان وجود نداشته باشد، زیرا براساس لطف خداوند مکلفین نباید مرتکب فعل حرام شود در حالی که بسیاری از مکلفین گناهکار و در مسیر گمراهی اند[۱۹].[۲۰]
- جواب: بنابر تعریف شیعه، لطف خداوند، قدرت مکلفین بر معصیت را از بین نمیبرد بلکه فقط تشویقی است برای مکلفین نسبت به انجام اعمال عبادیشان بدون آنکه آنان را مجبور به تکالیف کند[۲۱].
- اشکال دوم: آیا لطف خداوند شامل همۀ بندگان حتی کفار هم میشود؟ اگر شامل کفار میشود لازمهاش این است که خداوند با چنین لطفی عملی لغو و بیهوده انجام داده است چرا که کافرین با توجه به این لطف به معصیت خود ادامه داده و از مسیر گمراهی برنمی گردند و اگر قائل شویم لطف خداوند فقط خاص مسلمین است و شامل کافرین نمیشود باید پرسید علت این اختصاص چیست؟ اگر شامل نشدن این لطف به کفار از عدم توانایی خداوند است لازمۀ این ادعا عجز خداوند است و اگر به خاطر عدم توانایی خداوند نیست؛ بلکه خداوند نمیخواهد کافرین شامل لطف شود، این مطلب یعنی ناقص عمل کردن خداوند نسبت به یک امر وجوبی (لطف به بندگان) است در حالی که چنین خللی برای خداوند، محال است[۲۲].[۲۳]
- جواب: این لطف شامل همه انسانها از جمله کفار هم میشود، هدف از لطف خداوند به بندگانش این نیست که آنان را مجبور به اطاعت خودش بکند بلکه این لطف فقط تشویقی برای اطاعت و دوری از معصیت خداوند است و به هیچ وجه این لطف اختیار را از آنان سلب نمیکند[۲۴].[۲۵]
- اشکال سوم: لطف یعنی ایجاد انگیزه برای مکلف نسبت به انجام اطاعت از خداوند و دوری از معصیتش؛ یکی از سببهای ایجاد چنین انگیزه ای وعده به بهشتی بودن بندگان و یا وعید به جهنمی بودنشان است، در حالی که چنین وعده و وعیدی میتواند اثری معکوس داشته باشد، چراکه وعدۀ بهشت به بندگان میتواند شخص را مغرور و یا مطمئن بکند که دیگر جهنمی در کار نیست در این صورت است که بنده فریب خورده و مبتلا به معصیت میشود و این یعنی مفسده و همچنین دربارۀ وعید به جهنم دادن هم برای بندۀ اینگونه تلقی میشود که دیگر راه چاره و انگیزه ای برای مصلح شدن وجود ندارد؛ بنابراین در همین گمراهی باقی مانده و اصراری برای خلاصی ندارد. در نتیجه هیچکدام از این دو فرضیه نمیتواند از باب قاعدۀ لطف باشد چرا که هر دو فرض مسئله مفسده آفرین است[۲۶].[۲۷]
- جواب: وعده به بهشتی بودن بنده، موجب فریب و گمراهی بندگان نمیشود چراکه هدف از آن این است که مکلفین به وسیلۀ این وعده رغبتی در وجودشان ایجاد شود که بتوانند از معصیت خداوند دور شده و به اطاعتش نزدیک شوند، با این حال وقتی احتمال فریب از بین برود مفسده بودن آن هم از بین میرود[۲۸].
- همچنین وعید بندگان از جهنم هم نمیتواند موجب مفسده شود چرا که وعید از دو حالت خارج نیست:
- یا آن بنده شخصی مثل ابولهب است که وعید پیامبر را از ریشه قبول ندارد، در این صورت چنین وعیدی موجب مفسده نمیشود چراکه او درستی خبر پیامبر را باور ندارد تا چنین خبری موجب اصرار او بر کفر شود[۲۹].
- اگر چنین وعیدی برای کسی مانند ابلیس باشد که از درستی خبر پیامبر مطمئن است باز هم چنین خبری او را به اصرار به کفر نمیکشاند؛ چراکه او میداند با اصرارش، عذابش هر لحظه بیشتر میشود[۳۰].
ادلّه ضرورت امامت عامّه بنا بر برهان لطف
- ادلّهای که امامیه در اثبات امامت و صفات امام بیان داشته، بر مبنای قاعده لطف تنظیم و تعلیل شده است و به ادلّه اثبات ضرورت نبوّت عامّه و بعثت پیامبران(ع) بسیار نزدیک است. همان مبانی که نبوت عامّه را بنا بر برهان لطف ثابت میکند، عیناً امامت عامّه را نیز به اثبات میرساند؛ چنانکه علامه مجلسی در "حقّ الیقین" و مرحوم فیض کاشانی در "علم الیقین" خود به این مهم صریحاً اشاره مینمایند: إن ما ذكر في بيان الاضطرار إلى الرسل، فهو بعينه جار في الاضطرار إلى أوصيائهم و خلفائهم - الأئمة من بعدهم إلى ظهور نبي آخر- لأن الاحتياج إليهم غير مختصّ بوقت دون آخر، و في حاله دون اخرى؛ و لا يكفي بقاء الكتب و الشرائع من دون قیّم لها، عالم بها"[۳۲].
- اکنون به برخی ادلّه ضرورت امامت عامّه بنا بر برهان لطف اشاره میشود:
بیان شیخ مفید
- تقریر مرحوم شیخ مفید در اثبات امامت عامّه، به همان صورت اثبات نبوت عامّه است؛ به این ترتیب که: اگر با رحلت نبیّ معصوم، ادامه دهنده هدایت او در جامعه وجود نداشته باشد، اسباب هرج و مرج و ظلم فراهم میشود و هر عاقلی این مطلب را به روشنی تصدیق میکند که انسانها در جامعه سالم بهتر رشد میکنند. بنابراین، طبق همان مجاری قاعده لطف، بر خداوند واجب است که بعد از نبی، شخصی را با ویژگیهای حضرتش در رأس جامعه قرار دهد تا زمینه رشد بندگان فراهم باشد. بیتردید، انکار این امر، انکار یک بدیهی عقل است.
- شیخ مفید در تقریر این برهان، بعد از تعریف مقام امامت اظهار داشته است: "امام کسی است که از جان پیامبر، بر امور دین و دنیا ریاست عام و کلان دارد. و چنانچه پرسش شود "چه دلیلی بر وجوب نصب امام به لحاظ مبانی حکمت وجود دارد؟" پاسخ آن است که دلیل این امر، آن است که وجوب نصب امام، از باب لطف است. عقلاً لطف وظیفه خداوند است؛ از این رو، وجود امامت نیز از حیث موازین حکمت الهی، بر خداوند واجب است"[۳۳].
- ایشان، پس از بیان ویژگیهای امام بنا بر قاعده لطف، ضرورت وجود دائمی امام را در همه زمانها نیز اثبات میکند و بر این اساس، ضرورت وجود مبارک امام عصر(ع) را نیز اثبات مینماید و تصریح میدارد:فإن قيل ما الدليل على وجوده؟ فالجواب: الدليل على ذلك أن كل زمان لابد فيه من إمام معصوم و إلا لخلا الزمان من إمام معصوم مع أنه لطف و اللطف واجب على الله تعالی[۳۴][۳۵].
بیان سید مرتضی علم الهدی
- بیان استدلالی سید مرتضی علم الهدی نیز چنین است: بنابر قاعده لطف، بر مولی واجب است که هر آنچه موجب هدایت و کمال رعیّت میگردد را فراهم آورد. از سوی دیگر، انسان، [موجودی اجتماعی و] مدنی بالطبع است و جامعه نیازمند قانون و حاکم است. در نتیجه و بدون تردید، اگر در میان مردم حاکم عادل و عالم و حکیمی باشد که در میان رعیّت عدالت برقرار نماید و احکام الهی را در میان آنان جاری سازد، زمینه رشد و تعالی برای انسانها بهتر فراهم میشود، و هر مقدار چنین حاکمی عادلتر و آگاهتر به احکام الهی باشد، این مهم بهتر واقع میگردد. لذا بهترین شرایط هنگامی پدید میآید که حاکم، منصوب از ناحیه خداوند باشد و به بهترین وضع هدایت جامعه را بعد از نبی بر عهده گیرد. بنابراین، هدایت امّت، از نمودهای لطف الهی است و نبود رسول الهی و یا امام منصوب از سوی خداوند، مخلّ چنین لطفی است. حال از آنجا که لطف واجب است، پس نصب امام بعد از رسول از سوی خداوند واجب است[۳۶][۳۷].
بیان خواجه نصیرالدین طوسی
- محقّق طوسی با بیانی مختصر، ضرورت وجود امام را در همه ادوار بر اساس قاعده لطف بیان میدارد:الإمام لطف فيجب نصبه على الله تعالى تحصيلاً للغرض، و المفاسد معلومه الانتفاء، و انحصار اللّطف فيه معلوم للعقلاء، و وجوده لطف، و تصرّفه لطف آخر، و غيبته منّا.
- عبارت وجوده لطف، و تصرفه لطف آخر به جدا بودن دو مقوله وجود مبارک امام در میان مردم و بسط ید حضرتش در اداره جامعه اشاره دارد. بنابر برهان لطف، این دو جهت هر دو ثابت میشود؛ به این ترتیب که وجود امام در میان امّت برای تعالی و بالندگی آنها عقلاً واجب است و لذا همیشه میباید مقام عصمت در میان مردم حضور داشته باشد. حال اگر مردم یاری کردند و امام در مسند حکومت قرار گرفت، لطف دیگری نیز شامل حال مردم شده و نظام سالمی در جامعه به وجود میآید و با بسط قسط و عدل، زمینه برای رشد مردم فراهم میگردد.
- بیان پایانی محقق طوسی که میفرماید: و غيبته منا دفع دخل به شبههای است که متکلمین عامّه وارد میکردند؛ بدین بیان که اگر امامت بنا بر قاعده لطف ثابت میشود، پس چرا در زمان غیبت این قاعده جاری نیست؟ ایشان پاسخ میدهد که قاعده لطف در قلمرویی جاری است که نقص فاعلی بر خداوند وارد شود؛ ولی هنگامی که امّت با سوء استفاده از اختیار خود و ارتکاب گناهان، اسباب غیبت امام را فراهم نمود و مانع جریان قاعده لطف از جانب پروردگار شد، نقصی به حکمت باری وارد نیست: ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[۳۸].
- چنانکه در قرآن، اوصاف گوناگونی از جمله رزّاق، شافی، معلّم، هادی، غافر، خالق و... برای خداوند ذکر گردیده است؛ طبعاً عدم ظهور این اوصاف در دنیا، به نقص فاعلی خداوند باز نمیگردد، بلکه منوط به فراهم شدن استعدادهای قابلی است[۳۹].
بیان علامه حلی
- بیانهای گوناگون علامه حلی در کتابهای مختلفی که درباره امامت تحریر نموده، همگی در یک سیاق است.
- ایشان استدلال خود در این خصوص را از طریق ضرورت هدایت امّت بعد از نبی و وجود جامعه سالم برای هدایت مردم در مسیر تعالیم انبیاء(ع) اقامه نموده است: "امامت، مقام ریاست عام برامور دنیا و دین است که متعلق به کسی است که نماینده پیامبر باشد. نصب امام، عقلاً [بر خداوند] واجب است؛ زیرا نصب امام، لطف بر مردمان است؛ چون نیک میدانیم که چنانچه مردم از وجود یک رئیس هدایتگر بهرهمند باشند و او را اطاعت کنند، حق ستمدیده از ستمگر باز ستانده میشود و ستمکار از ارتکاب ستم برحذر میگردد؛ و این وضعیتی است که به صلاح نزدیکتر، و از ناروایی و فساد دورتر است. و قبلاً نیز بیان شد که مبادرت به لطف، [بر خداوند] واجب است"[۴۰].
- برهانهای دیگر متکلّمان امامیه نیز بر همین محور از برهان لطف شکل گرفته است. ایشان ضرورت امامت را:
- در ضرورت فراهم بودن اسباب هدایت بندگان پس از رحلت پیامبر مکرّم اسلام(ص) مصداق لطف بیان مینمایند؛
- تشکیل دولت اسلامی و ایجاد زمینه عدالت و رشد امّت و ترغیب بندگان به معارف دینی را مصداق دیگر لطف خدای متعال برمی شمرند[۴۱].
نص بر امام بر اساس قاعده لطف
- هرچند تعیین تنصیصی امام از سوی خداوند، مانند نصب نبی، به استناد ادله متواتر نقلی و اشارات قرآنی ثابت شده است، ولی نتیجهای که از برهان لطف به دست میآید، علاوه بر اثبات اصل امامت عامّه، ضرورت نصب امام از سوی پروردگار را نیز شامل میشود. متکلمین امامیه بر اساس قاعده لطف، تقریرهای گوناگونی بر این مسئله بیان کردهاند که در ادامه به برخی اشاره میشود:
بیان علامه مجلسی
- علامه مجلسی، در ابتدا با بیانی عمومی و اجمالی ابراز میدارد: همه ادلّه وارده بر ضرورت نصب نبی، وجوب نصب امام را نیز ثابت میسازد. و از آنجا که به اجماع امّت، انتخاب نبی در اختیار مردم نیست، نصب وصیّ نبی - که نازل منزله اوست - نیز در اختیار مردم نیست؛ چنانکه کفّار به رسول خدا(ص) میگفتند: چرا قرآن بر ما نازل نمیشود و یا فرشته وحی، آیات الهی را بر ما فرو نمیآورد﴿أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ قَبِيلًا أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا﴾[۴۲]، ﴿وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ﴾[۴۳]
- و خداوند به آنان پاسخ میدهد: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[۴۴]
- یعنی هر ظرفی استعداد قبول مظروفی متناسب با خود دارد و خداوند بر قلب مخلوقات خود آگاهتر است و قابلیّتهای هرکس را به خوبی میشناسد. و با توجّه به اینکه شأن رسالت و امامت، از جهت ارتباط با عالم غیب یکی است، همان دلیل تنصیصی بودن رسالت، عیناً برای نصب امام از سوی خداوند نیز قابل ابراز است[۴۵][۴۶].
بیان فاضل مقداد
- بر اساس بیان فاضل مقداد، متکلّم شهیر شیعه، مبنای قاعده لطف به مقام آسمانی امام باز میگردد و اینکه امام میباید بعد از پیامبر، فرامین الهی را از خداوند دریافت نماید و احکام قرآن و سنّت نبوی را تبیین کند. تشخیص عصمت امام، امری باطنی است و بشر عادّی هرگز قادر نیست بر ضمائر و بواطن افراد و میزان طهارت آنان آگاهی یابد. بنابراین، اگر بر امّت واجب باشد که خود امام را انتخاب نماید، امر به تکلیف مالایطاق است و صدور چنین فرمانی از حکیم عقلاً قبیح است و از خداوند فعل قبیح صادر نمیشود.
- فاضل مقداد، وجه اوّل از برهان خود را چنین بیان میدارد: كل ما وجب كونه معصوما و أفضل وجب كونه منصوصا عليه، لكن المقدّم حقّ فالتالي مثله، أما حقيه المقدّم فقد تقدّمت، و أما بيان الشرطيه فلأن العصمه أمر خفي لايطلع عليها غير علام الغيوب، و كذا الأفضليه؛ لأن كثره الثواب لها مدخل في الأفضليه و لايعلم كثرته إلا الله، فيجب" نصبه عليه، و الا لكان تكليفنا باتباعه مع عدم النصّ تكليفا بالمحال[۴۷].
- ماحصل برهان فاضل مقداد، مرکّب از قیاسی شرطی است که از طریق اثبات مقدّم، تالی ثابت میشود؛ به این ترتیب که: اگرامام باید معصوم و افضل افراد امّت باشد، این عصمت و افضلیّت باید منصوص از طرف خداوند باشد. از آنکه افضلیّت و عصمت امام قبلاً ثابت شده، منصوص بودن او نیز ثابت میگردد؛ زیرا:
- عصمت به معنای خاص، که برائت از گناهان صغیره و کبیره را میطلبد، امری باطنی است و تنها خداوندی که عالم به اسرار و بواطن قلوب است، به آن آگاه است و در نتیجه، بندگان قدرت شناسایی امام معصوم را ندارند؛
- امام باید افضل امّت در کمالات توحیدی باشد و کمال و افضلیّت در ثواب و تقرّب به خداوند نیز امری باطنی است؛ خصوصاً که خداوند در قرآن، ملاک فضیلت را اموری باطنی از قبیل تقوا، خشیت الهی، علم، عقل و معرفت به دین بیان فرموده است؛ چنانکه رسول خدا(ص) درباره عقل و رابطه آن با دین و معرفت فرمودند: « إِنَّمَا يُدْرَكُ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِالْعَقْلِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ»[۴۸].
- و چون تشخیص مراتب عقل و تقوی به علم الهی است، تنها خداوند میتواند افضل افراد امّت را در هر زمان تشخیص دهد و به امامت بر خلق منصوب نماید. این استدلال، درکلمات اهلبیت(ع) به صورت برهان و با بیانهای مختلف تبیین شده است که در این جا تنها به یک مورد از آنها اشاره میگردد: «قَالَ حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع) قَالَ: الْإِمَامُ مِنَّا لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَيْسَتِ الْعِصْمَةُ فِي ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَيُعْرَفَ بِهَا وَ لِذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا مَعْنَى الْمَعْصُومِ فَقَالَ هُوَ الْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ لَا يَفْتَرِقَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الْإِمَامُ يَهْدِي إِلَى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ﴾[۴۹]»[۵۰].
- با توجه به مبانی عقلی که در برهان اشاره شد، بیان امام(ع) به چند نکته پیرامون عصمت مقام امامت اشاره دارد:
- اعتصام از ریشه "ع - ص - م"، اشاره به ملازمت در تمسّک به چیزی دارد. با توجّه به آنکه حبلالله قرآن است، بنابراین معتصم به قرآن یعنی کسی که به طور کامل تسلّط بر قرآن داشته، ملازمت بر ظاهر و باطن کتاب الهی دارد. مصداق چنین مقامی، فردی است که از سوی خداوند آگاه به اسرارالهی و علوم غیبی است. بنابراین، چنین فردی نمیتواند به انتخاب مردم باشد؛ بلکه خداوند با تنصیص خود او را به مردم معرفی مینماید.
- "حبل الله" حقیقتی ذو مراتب است که انسان را به عالیترین مراتب قرب الهی میرساند. به این ترتیب، مصداق کامل معتصم به حبل الله (یعنی قرآن)، کسی است که به عالیترین مرتبه قرآن نائل شده باشد. با توجه به آنکه حقیقت قرآن در لوح محفوظ و کتاب مکنون است، بنابراین امام باید از جمله افرادی باشد که از کتاب مکنون مطلع است؛ خداوند در قرآن این افراد را مطهرین به طهارت خود میداند[۵۱] و میفرماید: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ * لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾[۵۲]
- بنابراین:
- امام مطهر به طهارت الهی است.
- آگاه به اسرار غیب و کتاب مکنون و باطن قرآن میباشد. بدیهی است که چنین شخصیّتی، تنها با انتخاب و انتصاب خداوند به چنان مقام ارجمندی میرسد[۵۳].
بیان دیگری از فاضل مقداد
- فاضل مقداد، بیان دیگری در وجوب تنصیص مقام امامت دارد که آن نیز از نتایج برهان لطف است؛ ماحصل سخن او چنین است:
- ۱. به تصریح قرآن، محبت رسول خدا(ص) نسبت به امّت خویش، بیش از محبّت والدین نسبت به فرزندشان است؛ خصوصاً این که پیامبر رحمت(ص) برای سعادت همه افراد بشر به شدّت حریص بود:﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾[۵۴].
- و خداوند نیز او را بر این امر تأیید میکند و میفرماید: ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[۵۵]
- اصرار رسول خدا(ص) بر هدایت مردم تا به آنجا بود که حتی اگر کفّار دعوت توحیدی حضرتش را نمیپذیرفتند، از شدّت غصّه و ناراحتی حالت بیماری به ایشاندست میداد؛ لذا خداوند به ایشان تسلّی میدهد و میفرماید: ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا﴾[۵۶]
- ۲. این پیامبر دلسوز و حریص، هرآنچه نیاز امّت در مسیر کمال و رستگاری بود به ایشان عرضه داشت و حتی ارش خدش و احکام استنجاء - کنایه از جزئیات ریز احکام امور دنیوی - را هم بیان فرمود. حال چگونه ممکن است که مسئلهای حیاتی چون امامت را که از حساسترین مسائل عالم اسلام است، فروگذار کرده باشد؟! موضوعی که به شهادت تاریخ، درباره هیچ حکمی از احکام اسلام به قدر آن نزاع نشده و خون بر زمین نریخته است. آیا ممکن است که رسول خدا(ص) نفیاً یا اثباتاً چنین مسئله مهمی را رها کرده باشد؟! و حتی اگر انتخاب امام به اختیار امّت بود، لازم میآمد که پیامبر(ص) بیان صریحی نسبت به آن میفرمود؛ چنانکه درباره سایر احکام دینی که در اختیار امّت است، بیانات صریح وارد شده؛ احکامی از قبیل تعیین مواقیت امتثال واجبات موسّع، وقت ادای نمازهای یومیه، انتخاب امام جماعت، زمان ازدواج یا طلاق همسر و امور دیگری که احکام شرعی برآن بار میشود. این در حالی است که در مسئله امامت، پیامبر(ص) خلاف آن را تصریحاً بیان فرمود و هرگز نصّ صریحی که دلالت بر انتخاب از طریق شورا و یا اجماع امّت و یا انتخاب اهل حلّ و عقد و یا به نصّ امام قبلی و اموری از این قبیل باشد، بیان نفرمود. لذا باید پرسید که امّت بنا بر چه حجّت شرعی، در انتخاب امام به نظر خود عمل نموده است؟
- بیان فاضل مقداد در این رابطه چنین است: {{عربی|علم من سيره النّبي(ص) كونه أشفق على الأمة من الوالد على الولد، و يؤيده قوله تعالي:﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾[۵۷]. و لما كان شفقته عليهم في أشياء لا نسبه لها إلى الإمامة كوظائف الاستنجاء و غيرها، و كان إذا سافر عن المدينه يوما أو يومين يستخلف فيها من يقوم مقامه، فيلزم من هذه سيرته أن ینصّ لهم على ما هو أعم نفعاً و أعظم فائده و أشد احتياجاً إليه، و هو نصب إمام، و هو المطلوب[۵۸][۵۹].
بیان علامه مجلسی پیرامون سیره نبوی(ص) در تنصیص امام
- علامه مجلسی در تقریر این برهان چنین میگوید: سیره رسول اکرم(ص) در زمان حیات خود بر آن بود که در هر امر گروهی، خواه در تبلیغ و یا جهاد، سرکرده یا فرماندهی تعیین میفرمود. ایشان در جنگ موته که فاصله منطقه نبرد با مدینه زیاد بود و امکان برقراری ارتباط با رسول خدا(ص) وجود نداشت، سه نفر را به ترتیب به عنوان فرمانده و جانشینان وی تعیین کردند تا در صورت شهادت هریک، سپاه بدون رهبر نماند. در این صورت، چگونه ممکن است که رسول خدا(ص) برای گروهی اندک، رهبری را به صورت تنصیصی تعیین نماید، ولی برای کلّ امّت بعد از خود امامی را معین نفرماید؟! و یا تصریحاً راه و روش تعیین امام و رهبر را معلوم نکرده و در نتیجه، امّت را به حال خود واگذارده باشد[۶۰]؟![۶۱].
بیان ملا مهدی نراقی
- ملا مهدی نراقی، بعد از اثبات عصمت و افضلیّت امام بر همه افراد امّت بنا بر برهان لطف، تقریر دیگری از وجوب نصب امام از سوی پروردگار را بیان میدارد. در اینجا به دلیل شیوایی، عین عبارات ایشان را نقل میکنیم:
- "بیان اوّل اینکه هرگاه نصب امام در دست مردم باشد، عزل او هم در دست ایشان خواهد بود. پس لازم میآید که هر وقت خلاف توقّع مردم از امام به عمل آید، قدرت داشته باشند که او را عزل کنند و این معنی مخالف رتبه امام است. (چنانکه درباره رسول خدا(ص) نیز چنین حقّی را ندارند و شأن امامت و رسالت در برهان لطف یکی است.)
- بیان دوم اینکه دانستی که شیعه و سنّی هر دو متّفقند که امامت عبارت است از ریاست عامّه بر مسلمانان در امور دین و دنیای ایشان، بر سبیل نیابت و خلیفگی از جانب پیغمبر(ص). و شکی نیست که خلیفه بودن شخصی از جانب دیگری وقتی است که آن دیگری، آن شخص را خلیفه کند؛ و هر گاه دیگران او را خلیفه کنند، صادق نخواهد آمد که او خلیفه آن شخص است. پس خلیفه پیغمبر(ص) وقتی خلیفه او خواهد بود که پیغمبر(ص) او را خلیفه کند و هرگاه امّت او را خلیفه کنند، صادق نخواهد آمد که او خلیفه پیغمبر(ص) است[۶۲].(خصوصاً که خداوند امیرالمؤمنین علی(ع) را "نفس نبی" نامید و چگونه ممکن است دیگری را به جای پیامبر(ص) قرار دهند در حالی که "نفس نبی" نباشد.)"[۶۳].
منابع
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ مفردات الفاظ القرآن، ۴۵۰؛ لغتنامه دهخدا، ۱۲/ ۱۷۳۷۶.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۰.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۰.
- ↑ الالهیات، ۳/ ۵۱.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۰-۳۷۱.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۰-۳۷۱.
- ↑ کشف المراد، ۳۵۱؛ ارشاد الطالبین، ۲۷۷؛ الالهیات، ۳/ ۵۲.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۱.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۱.
- ↑ الالهیات، ۳/ ۵۶.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۱.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۱.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۱.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۳.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۳.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۳.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۳.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۳.
- ↑ شرح الاصول الخسمة، ۵۲۳؛ الالهیات، ۳/ ۵۶.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۲.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۱-۳۷۲.
- ↑ شرح الاصول الخسمة، ۳۵۲.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۲.
- ↑ شرح الاصول الخسمة، ۳۵۳.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۲.
- ↑ شرح الاصول الخسمة، ۳۵۳.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۲.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۲.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۲.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۲.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۶۲-۱۶۳
- ↑ رک: حقّ الیقین (ط. اسلامیه)، ص۳۶؛ علم الیقین فی اصول الدین (ط. بیدار، ۱۴۱۸ ه.ق.)، ج۱، ص۵۰.
- ↑ الإمام: هو الإنسان الذی له رئاسه فی امور الدین و الدنیا نیابه عن النبی. فإن قیل ما الدلیل علی أن الامامه واجبه فی الحکمه، فالجواب: الدلیل علی ذلک أنها لطف و اللطف واجب فی الحکمه علی الله تعالی فالإمامه واجبه فی الحکمه؛ النکت الاعتقادیه (ط. المؤتمر العالمی للشیخ المفید، ۱۴۱۳ ه.ق.)، ص۳۹.
- ↑ النکت الاعتقادیه (ط. المؤتمر العالمی للشیخ المفید، ۱۴۱۳ ه.ق.)، ص۴۴.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۶۳-۱۶۴.
- ↑ عبارت سید مرتضی چنین است: الأمراء لا یخلون من أن یکونوا رعیه لغیرهم و راجعین الی امام الکل أو کانوا غیر مؤتمین بغیرهم، و لا یکونوا کذلک إلا بعد أن یکونوا معصومین کاملین. و من کان بهذه الصفه فله الرئاسه التی أشرنا الی وجوبها و ان کانوا جماعه، فان العقل لا یمنع من وجود ائمه کثیرین فی زمان واحد. و ان کان هؤلاء الأمراء رعیه لغیرهم و مؤتمین بامام الکل فقد ثبت علی کل حال وجوب رئاسه من لا رئاسه علیه، و أنه لابد من ذلک و ان کان من رئاسه من یقتدی من الرؤساء بغیره کالأمراء بد. والذی یدل علی ما ادعیناه أن کل عاقل عرف العاده و خالط الناس، یعلم ضروره أن وجود الرئیس المهیب النافذ الأمر السدید التدبیر یرتفع عنده التظالم و التقاسم و التباغی او معظمه، او یکون الناس الی ارتفاعه أقرب، و ان فقد من هذه صفته یقع عنده کل ما اشیرنا الیه من الفساد او یکون الناس الی وقوعه أقرب. فالرئاسه علی ما بیناه لطف فی فعل الواجب و الامتناع من القبیح، فیجب أن لایخلی الله تعالی المکلفین منها. و دلیل وجوب الالطاف یتناولها. (الذخیره فی علم الکلام (ط. مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۱ ه ق.)، ص۴۱۰.)
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۶۴-۱۶۵.
- ↑ «و خداوند بر آن نبود که بدیشان ستم کند ولی آنان خود به خویش ستم میکردند» سوره عنکبوت، آیه ۴۰.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۶۵-۱۶۶.
- ↑ الإمامه رئاسه عامه في أمور الدنیا و الذين لشخص من الأشخاص نيابه عن النبي. و هي واجبة عقلا، لأن الإمامة لطف، فانا نعلم قطعا ان الناس إذا كان لهم رئیس مرشد مطاع ینتصف للمظلوم من الظالم و یردع الظالم عن ظلمه کانوا إلی الصّلاح أقرب و من الفساد ابعد. و قد تقدّم أن اللّطف واجب؛ الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب (ط. مؤسسه مطالعات اسلامی، ۱۳۶۵ هش)، ص۴۰.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۶۶-۱۶۷.
- ↑ «یا چنان که میپنداری، آسمان را پارهپاره بر سر ما افکنی یا خداوند و فرشتگان را پیش روی آوری یا خانهای زرّین داشته باشی یا به آسمان فرا روی و فرا رفتنت را (هم) هرگز باور نخواهیم داشت مگر نوشتهای برای ما فرو فرستی که آن را بخوانیم؛ بگو: پاکا که پروردگار من است، مگر من جز بشری پیام آورم؟» سوره اسراء، آیه ۹۲-۹۳.
- ↑ «و هنگامی که نشانهای (از سوی خداوند) نزدشان آید میگویند ما هرگز ایمان نمیآوریم تا به ما نیز همانند آنچه به پیامبران خداوند داده شده است داده شود» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
- ↑ «خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
- ↑ حق الیقین (ط. اسلامیه، بیتا)، ص۳۸.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۱۰-۲۱۱.
- ↑ اللوامع الإلهیه فی المباحث الکلامیه (ط. جامعه مدرسین، ۱۴۲۲ ه.ق.)، ص۳۳۴.
- ↑ تحف العقول (ط. جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ ه.ق)، ص۵۴.
- ↑ «بیگمان این قرآن به آیین استوارتر رهنمون میگردد» سوره اسراء، آیه ۹.
- ↑ معانی الأخبار (ط. دفتر انتشارات اسلامی حوزه علمیه قم، ۱۴۰۳ ه.ق.)، ص۱۳۲.
- ↑ برای مطالعه بیشتر ر.ک: برهان حبل الله، از براهین قرآنی همین مجموعه.
- ↑ «که این قرآنی ارجمند است در نوشتهای فرو پوشیده که جز پاکان را به آن دسترس نیست» سوره واقعه، آیه ۷۷-۷۹.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۱۱-۲۱۳.
- ↑ «بیگمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
- ↑ «و با مؤمنانی که از تو پیروی میکنند افتادگی کن» سوره شعراء، آیه ۲۱۵.
- ↑ «بسا اگر به این سخن ایمان نیاورند تو، به دنبال ایشان از دریغ، جان خود بفرسایی» سوره کهف، آیه ۶.
- ↑ «بیگمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
- ↑ اللوامع الإلهیه فی المباحث الکلامیه (ط. دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۲۲ ه.ق.)، ص۳۳۴.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۱۳-۲۱۵.
- ↑ حق الیقین (ط. اسلامیه)، ص۳۷.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۱۵.
- ↑ أنیس الموحّدین (ط. الزهراء، ۱۳۶۹ ه.ش)، ص۱۴۶.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۱۶.