تعیین امام در معارف و سیره علوی

لزوم تعیین خلیفه

اسلام، خاتم ادیان، و رسول الله(ص) خاتم پیامبران و ابلاغ کننده دینی است که رنگ ابدیت دارد؛ هم زمان شمول است و جهان‌گستر. پیامبر علاوه بر رسالت ابلاغ آموزه‌های دین، بار رهبری و زعامت جامعه را نیز بر دوش داشت. به دیگر سخن، پیامبر هم زعیم و پیشوای سیاسی مردم بود و هم مرجع فکری آنان. از سوی دیگر، به اقتضای قانون، خلقت رسول الله(ص) چون دیگر انسان‌ها، حیات ظاهری محدودی داشت و پس از مدتی از این دنیا، رخت بربست. به گفته قرآن: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ[۱].

﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ[۲]. بر اساس گزاره‌های بالا، پرسشی جدی و مهم رخ می‌نماید که از دل مشغولی‌های متفکران اسلامی در طول تاریخ اسلام بوده است: آیا پیامبر حکیم و زعیم بزرگ الهی که آیینش را زمان شمول اعلام کرده است و می‌داند که روزی و روزگاری باید زندگی دنیوی را وانهد و به سوی رفیق اعلا اوج گیرد، برای آینده آیین و مکتبش فکری کرده است؟ آیا آینده مشخصی را رقم زده است؟ یا این که هیچ طرحی برای آینده نداشته و کار را یکسر به دیگران واگذارده است؟ و یا...؟ به حتم موضع پیامبر گرامی اسلام(ص) در این باره از سه حال بیرون نبوده است:

  1. یکسره مسئله را مسکوت نهاده و هیچ سخنی با امت نگفته است؛
  2. آن را به امت وانهاده و بر تدبیر آنان و صحابه اعتماد کرده است؛
  3. خود آینده را رقم زده و کسی را «امام» و مسئول هدایت امت و اداره جامعه اسلامی کرده است.

اکنون هر یک از این فرض‌ها را بررسیده، با هم می‌سنجیم:

فرضیه نخست: سکوت

چگونه ممکن است شیوه رهبر و پیامبری چون خاتم الانبیا سکوت در برابر چنین مسئله مهمی باشد؟ این انگاره را می‌توان بر دو پیش فرض بنا نهاد:

  1. احساس امنیت و نفی هرگونه خطر؛
  2. بی‌تفاوتی نسبت به آینده امت. اما آیا چنین پیش‌فرض‌هایی معقول است؟

احساس امنیت و نفی هر گونه خطر

معنای عنوان بالا آن است که پیامبر هیچ‌گونه تزلزل و خطری را برای امت خود احساس نمی‌کرده است! بدین معنا که امت اسلامی پس از رسول الله، به بهترین وجه، اداره خواهد شد و احتیاج به ارائه طرح جدیدی نخواهد داشت. تحلیل دقیق جامعه آن روز و فرهنگ مردمان آن زمانه، به خوبی نشان می‌دهد که چنین تصوری نادرست است و خطرهای جدی و بنیان براندازی، جامعه نورس اسلامی را تهدید می‌کرده است. برخی از آن خطرات بدین قرارند:

  1. نورس بودن جامعه اسلامی: پیامبر، جامعه‌ای را بنیاد نهاده بود که از شکل‌گیری ابعاد فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن، چندان نمی‌گذشت و استقرار لازم را نیافته بود. درگیری‌های بسیار و نبردهای پی در پی، امکان تعمیق اندیشه و گسترش فرهنگ معیارگرایی را از رسول الله(ص) سلب کرده بود. این نکته را نیز بیفزاییم که شمار مسلمانان نخستین، یعنی آنان که از سالیان اول بعثت و در دوران سخت مکه و یا سالیان اول هجرت، همراه پیامبر بودند، بسیار اندک بود و اکثر مسلمانان، کسانی بودند که از سال هفتم هجری به بعد مسلمان شده بودند و در نتیجه با فرهنگ اسلامی آشنایی کمی داشتند.
  2. رهبری متمرکز: جامعه نورس، که در بالا بدان اشاره شد، متکی به شخص پیامبر بود. پیامبر خود زمام امور «فرهنگ»، «سیاست»، «قضاوت»، «اقتصاد» و... را برعهده داشت. جامعه‌ای آن چنان، اگر با فقدان رهبری این چنین، روبه‌رو شود، به تلاطم افتاده، دچار بحران می‌شود. بسیاری از کسانی که عنوان صحابی داشتند، نه تصور درست و عمیقی از دین داشتند و نه از پیامبر #ابعاد رسالت او. اینان فاقد قدرت تصمیم‌گیری در شرایط حاد و بحرانی بودند و در لحظات دلهره آفرین، توان تصمیم از کف داده، در کمند سیاست بازان می‌افتادند.
  3. فاصله بسیار امت با پیامبر و اهداف او: وارثان انقلاب، از آن چنان جایگاه فکری و سیاسی والایی برخوردار نبودند که بتوانند با آرامش و تدبر، اهداف را تشخیص داده، راه و روش رسیدن به آن اهداف را برنامه‌ریزی کنند. آنان فاصله بسیاری با افق فکری و عملی پیامبر داشتند. رسوبات جاهلی و تعصبات قبیلگی، در میان آنان نفوذی جدی داشت. بسیاری از آنان از جایگاه والای نبوت و رسول الله(ص) درک استواری نداشتند و از این رو، گاه او را فردی تلقی می‌کردند که از سر خشم یا خشنودی سخن می‌گوید[۳]. حتی گاه او را به عدالت‌ورزی و انصاف توصیه می‌کردند[۴]. با این همه آیا معقول است که پیامبر احساس امنیت کرده، امور جامعه را به چنین کسانی بسپرد و خود با اطمینان خاطر به سوی حق بشتابد؟[۵]
  4. منافقان، خطری از درون: اشخاص با نفوذ بسیاری در ابتدای رسالت رسول الله(ص) و در هنگامه حاکمیت او، با تمام توان سیاسی و قدرت اجتماعی خود با ایشان روبه‌رو شده، مبارزه کرده بودند. پس از قدرت یافتن اسلام و به ویژه پس از فتح مکه، بسیاری از این کسان، برای منافع شخصی خود یا از سر ترس به اسلام گرویده بودند. فقدان رهبری، امکان هرگونه خطر و فعالیت خرابکارانه را در اختیار این گروه می‌گذاشت[۶]. مهم‌تر از اینان، منافقان بودند که با پوششی از ایمان شناخته می‌شدند، اما در درون با آیین حق در تضاد بودند. آیات بسیاری، در وصف منافقان نازل شد که حاکی از شدت و گسترش جریان نفاق در میان مسلمانان بود. آنان حتی تصمیم به قتل پیامبر داشتند؛ ولی خداوند پرده از توطئه آنان برداشت. جریان مسجد «ضرار» در سال‌های آخر حیات پیامبر حاکی از تجمع و تشکیلات آنان بود[۷]. بدیهی است که در هنگام خلأ رهبری، این تلاش‌ها و توطئه‌ها بیش‌تر و خطرناک‌تر شود. پیامبر از تمامی این وقایع خبر داشت و نمی‌توانست نسبت به آنها بی‌اعتنا باشد.
  5. یهود و دیگر قدرت‌های بیگانه: از ابتدای شکل‌گیری جامعه اسلامی در مدینه، یهودیان - که در آن منطقه جای داشته و ریشه دوانده بودند - به دشمنی با آن پرداختند و از هر طریق ممکن به تضعیف آن همت گماردند. پیامبر در ابتدا با آنان مدارا می‌کرد؛ ولی پس از جنگ احزاب و متحد شدن یهود با مشرکان، بر آنان سخت گرفت، که به قتل و اسارت و تبعید بسیاری از آنان انجامید. ولی آنان بر دشمنی خود با اسلام، اصرار ورزیدند. در قرآن نیز به شدت عداوت آنان با جامعه نوپای اسلامی اشاره شده است[۸].

به علاوه، دولت روم و ایران نیز قلع و قمع اسلام و مسلمانان را در برنامه‌های سیاسی خود گنجانده بودند و مواجهه با رومیان در سال‌های آخر عمر پیامبر جدی‌تر شده بود. آیا می‌توان بر این باور بود که پیامبر این همه خطر را نادیده انگاشته است؟ از تمامی مطالب بالا، این نکته استفاده می‌شود که پیامبر و مسلمانان، نمی‌توانستند نسبت به آینده خود مطمئن و آسوده خاطر باشند. بنابراین احتمال اول فرضیه نخست، یعنی احساس امنیت و نفی هرگونه خطر، منتفی است. حال باید احتمال دوم را بررسید.[۹]

بی‌اعتنایی نسبت به آینده

اگر فرضیه سکوت را پذیرفتیم و خطراتی که جامعه اسلامی را تهدید می‌کرد - و در صفحات قبل بدان اشاره شد - معقول دانستیم، باید بر این باور باشیم که پیامبر برای آینده برنامه‌ای نداشته است! به بیان دیگر، رسول الله(ص) خطر را احساس می‌کرد و موقعیت آینده را به خوبی در می‌یافت، اما مسئولیت و رسالتش را با فرجام زندگی‌اش خاتمه یافته تلقی می‌کرد و چون خود در میان مردم نبود و خطری شخص وی را تهدید نمی‌کرد و اتفاقات محتمل آینده با منافع شخصی او - العیاذ بالله - در تضاد نبود، مردم را به خود وانهاد و هیچ‌گونه طرحی برای آینده پیش ننهاد! این تصور، حتی در حق سیاستمداران عادی و دنیازده نیز معقول نیست؛ چه رسد به پیامبری که خاتم الانبیا است و آن‌قدر سخت‌کوش بود که خدایش او را به آرامش خواند و فرمود: ﴿طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى[۱۰]. نیز در ترسیم تلاش بی‌امان او برای هدایت مردمان می‌گوید: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ[۱۱]. واقعه یوم الخمیس - که مشروح آن را گزارش خواهیم کرد - مصداق بارز این آیه قرآن است: آن‌گاه که پیامبر در بستر بیماری و تب افتاده بود، همچنان می‌کوشید که آینده امت را در مسیری قرار دهد که به صلاح آنان باشد. آیا می‌توان درباره پیامبری این چنین، خیالی آن‌گونه خام و باطل داشت؟ حتی اگر بپذیریم که رسول الله در این باره سخنی نگفته باشد، سؤال جدیدی رخ می‌نماید: چرا اصحاب پیامبر، این مطلب مهم را از او سؤال نکردند؟ چگونه مردمی که خبر رحلت قریب الوقوع پیامبر را از دهان خود او شنیده بودند، بدین موضوع اهمیت ندادند؟ ولی ناگاه پس از رحلت رسول الله(ص)، بدن پاک او را رها کرده، به دنبال تعیین خلیفه رفتند؟![۱۲]

فرضیه دوم: وانهادن آینده امت به تدبیر آنان

یعنی پیامبر به آینده امت اسلامی اهمیت می‌داد و در پی آن بود که حیات جامعه اسلامی به بهترین وجه ممکن استمرار یابد، ولی پیشوا و امامی برای آینده معرفی نکرد و این امر را برعهده امت نهاد تا مسلمانان - اعم از مهاجر و انصار - بر اساس شورا و رایزنی، آینده امت را رقم زنند. طرفداران این فرضیه، باید چند پیش فرض را پذیرفته، آنها را اثبات کنند:

  1. عموم صحابه در آن حد از بینش و دانش بودند که بتوانند صلاح امت را تشخیص دهند و بدان پای‌بند باشند و تحت تأثیر زر و زور و تزویر قرار نگیرند.
  2. فرهنگ انتخاب حاکم به رأی مردم، برای آنان روشن و جا افتاده بود؛ به گونه‌ای که خللی در نظام و حکومت پدید نمی‌آمد. چگونگی انتخاب حاکم، شرایط انتخاب شوندگان و انتخاب کنندگان، میزان رأی و محبوبیت، حضور تمامی مسلمانان و یا گروه خاصی از آنان (مثل اهالی مدینه) و بسیاری دیگر از جزئیات باید معلوم باشد و مسلمانان آن را تجربه کرده باشند.
  3. پیامبر بدانان توصیه کرده باشد که بدین‌گونه عمل کنند.

حتی اگر یکی از سه پیش فرض بالا مخدوش باشد، فرضیه انتخاب خلیفه به رأی و تدبیر مردم، خدشه بر می‌دارد؛ حال آن‌که هر سه مقدمه، با مشکلات جدی روبه‌رو است.

یکم. اکثر صحابه، صلاحیت تشخیص و انتخاب اصلح را نداشتند. آنان تازه مسلمانانی بودند که بیش‌تر آنان دو یا سه سال از اسلام آوردن آنها می‌گذشت و بسیاری از متنفذان آنان، در فتح مکه مسلمان شده بودند.

دوم. نوع حکومت انتخابی و شورایی برای آنان نامأنوس بود و هیچ‌گونه تجربه و آزموده قبلی درباره آن نداشتند. اصل این شیوه برای آنان نامعلوم بود؛ چه رسد به جزئیات و دقایق و ظرایف آن. مشورت و رایزنی تجربه شده در زمان پیامبر اکرم(ص) - که صحابه با آن آشنایی اجمالی داشتند- به معنای کمک فکری به حاکم و رهبر بود، نه به معنای تعیین حاکم. کلام الهی ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ[۱۳] نیز ناظر به این فرهنگ است.

سوم. پیامبر هیچ سخن یا فرمانی درباره این نوع انتخاب حاکم نفرموده است. به همین دلیل در جریان سقیفه، کسی اشاره‌ای به کلام پیامبر نکرده و حتی در درگیری‌ها و مجادلات پس از سقیفه و تا اکنون، هیچ‌گاه به سخنی از پیامبر در این باره استناد نشده است. روشن است که اگر پیامبر اشاره‌ای به این روش کرده بود، طرفداران نظریه شورا، به این سخن تمسک کرده و در مقابل امام علی(ع) و دیگرانی که خلافت را حق او می‌دانستند، استدلال و احتجاج می‌کردند. در حالی که عمر، خلافت ابوبکر را «فلته» (لغزش) نامیده است که خداوند شر آن را برطرف ساخته است[۱۴]. افزون بر آن، سیره خلیفه اول و دوم نیز بر خلاف این روش بود. ابوبکر یکسره به «نصب» روی آورد و عمر تصریح کرد که چون کسی را برای نصب نمی‌یابد، به شورا تن می‌دهد؛ آن هم شورایی که اعضا و شیوه کار آنان را خود تعیین کرده است. عمر به هنگام مرگ گفت: «اگر یکی از این دو مرد زنده بود، حکومت را بدو می‌سپردم و به او مطمئن بودم: سالم مولی ابو حذیفه و ابوعبیده جراح»[۱۵] و «اگر سالم زنده بود تعیین خلیفه را به شورا وا نمی‌گذاردم»[۱۶]. اگر پیامبر فرمان به انتخاب خلیفه به رأی مردم داده بود، چرا ابوبکر در عمل و عمر در سخن، با آن مخالفت کردند؟ بدین‌سان روشن است که این فرضیه هیچ‌گونه نسبتی با سیره پیامبر ندارد و از بر ساخته‌های پسینیان است برای توجیه آن‌چه روی داده است.[۱۷]

فرضیه سوم: تعیین امام و نص بر خلافت و ولایت

رسول الله(ص) با حساسیت تمام، آینده امت را رقم زده و پیشوای پس از خود را تعیین کرده است. چگونه ممکن است پیامبری که هرگاه مدینه را برای مدتی کوتاه و برای مسافتی اندک ترک می‌کرد، مسئولیت شهر را به عهده شخص معینی قرار می‌داد و او را جانشین خود معرفی می‌کرد[۱۸]، برای قرن‌های پس از خود چاره‌ای نیندیشیده باشد؟[۱۹].

تصریح و نص پیامبر بر ولایت امام علی(ع) آن چنان گسترده و روشن است که هیچ تردیدی را بر نمی‌تابد. آن بزرگوار، نه یک بار و دو بار، بلکه صدها بار با اشاره و کنایه و صراحت، «حق خلافت و خلافت حق» را فریاد کرده و طرحی روشن و مشخص برای آینده امت در انداخته است. نگاهی گذرا به این موارد، تردیدی باقی نمی‌گذارد که بزرگ‌ترین دل‌مشغولی رسول الله(ص)، مسئله امامت و رهبری پس از خود بوده است. از این رو هیچ مناسبت و موقعیت شایسته‌ای را برای روشن کردن این حقیقت و ابلاغ این مأموریت الهی از دست نداد. از اولین روزهای تبلیغ رسالت – آن‌گاه که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۲۰] نازل شد – تا آخرین روزهای زندگی، آن‌گاه که تصمیم به نوشتن وصیتنامه‌ای گرفت تا امتش هرگز گمراه نشوند، تبلیغ ولایت و امامت امام علی(ع) در جای جای سخنان رسول الله(ص) آشکار است.

اوج این ابلاغ، واقعه غدیر است؛ حادثه‌ای بس بزرگ و تأمل برانگیز که راویان فراوانی دارد و به حق می‌توان آن را بهترین نمونه حدیث متواتر قلمداد کرد[۲۱]. واقعه غدیرخم و کلام پیامبر و فهم عظمت واقعه و شناخت قراین حالی و مقالی آن، درایت روایت و فهم دقیق و عمیق آن است و مصداق بارز کلام نبوی است که «حَدِيثٌ تَدْرِيهِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ حَدِيثٍ تَرْوِيهِ‌»[۲۲]. آیات قرآن و سخنان پیامبر در ابلاغ امامت و ولایت امام علی(ع)، به قدری فراوان و گسترده است که در یک مقاله نمی‌گنجد. روایاتی که در کتب حدیثی شیعه آمده است و تصریح به امامت امام علی(ع) و یازده امام دیگر دارد، بسی فراوان است. اما از آنجا که بنیان شیعه بر امامت امام علی(ع) است، نقل روایات صرفاً شیعی، کارساز و الزام‌آور نیست. از این رو اهتمام ما نقل روایات و ادله دیگری است که رنگ غیر شیعی دارد.[۲۳]

منابع

پانویس

  1. «بی‌گمان تو خواهی مرد و آنان نیز می‌میرند» سوره زمر، آیه ۳۰.
  2. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  3. خطیب بغدادی، تقیید العلم، ص۶۹؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص۳۶.
  4. بخاری، الجامع الصحیح، ج۳، ص۱۳۲۱؛ مسلم، الجامع الصحیح، ج۲، ص۷۴۴.
  5. کلام ابن ابی الحدید در چگونگی فهم و باور صحابیان قابل توجه و تأمل است (ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۸).
  6. آن‌گاه که خبر رحلت پیامبر به مکه رسید، کارگزار پیامبر در مکه مخفی شد و مردم مکه می‌خواستند که مرتد شوند. تا این که بر اثر سخنان فردی به نام سهیل بن عمر که طبق کلام پیامبر به آنان وعده غنایم کسرا و قیصر را داد، بر اسلام باقی ماندند. (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۰).
  7. سوره خاصی در قرآن در وصف منافقین نازل شده است. افزون بر آن آیات دیگری خصوصاً در سالیان آخر عمر پیامبر به منافقین پرداخته است که برای نمونه به بعضی از آنها اشاره می‌شود: بقره، آیات ۲۰۶ - ۲۰۴، ۷۶، ۲۰ - ۸؛ آل عمران، آیات ۱۲۰ - ۱۱۸، ۷۲-۷۱؛ نساء، آیات ۱۴۶ - ۱۳۸، ۸۱، ۷۲، ۶۲ - ۶۰؛ توبه، آیات ۱۲۷ - ۱۲۵، ۷۸ - ۶۴. جالب آن‌که بسیاری از آیاتی که درباره منافقین نازل شده، پیاپی بوده و به ترسیم دقیق اعمال و اقوال آنان پرداخته است.
  8. ﴿لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا... «بی‌گمان یهودیان و مشرکان را دشمن‌ترین مردم به مؤمنان می‌یابی.».. سوره مائده، آیه ۸۲.
  9. طباطبایی، سید محمد کاظم، مقاله «ادله و نصوص امامت علی»، دانشنامه امام علی ج۳ ص ۱۸۸.
  10. «طا،‌ها * ما قرآن را بر تو فرو نفرستاده‌ایم که به رنج افتی» سوره طه، آیه ۱-۲.
  11. «بی‌گمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
  12. طباطبایی، سید محمد کاظم، مقاله «ادله و نصوص امامت علی»، دانشنامه امام علی ج۳ ص ۱۹۰.
  13. «و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  14. بخاری، الجامع الصحیح، ج۶، ص۲۵۰۵؛ ابن حنبل، المسند، ج۱، ص۱۲۳؛ طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۵.
  15. محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۴۳؛ علی بن أبی بکر هیثمی، مجمع الزوائد، ج۴، ص۲۲۰.
  16. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۳۸۳.
  17. طباطبایی، سید محمد کاظم، مقاله «ادله و نصوص امامت علی»، دانشنامه امام علی ج۳ ص ۱۹۱.
  18. ر.ک: عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، ج۱، ص۲۱۱ - ۲۰۶ که ۲۷ فقره از آن را به نقل از کتاب التنبیه و الاشراف برشمرده است.
  19. علاوه بر این، در جای خود اثبات شده است که انسان‌ها، آزاد آفریده شده‌اند و هیچ یک حق آمریت و سلطه بر دیگری ندارد؛ مگر آن‌که خدای متعال -که حاکمیت مطلق بر تمام انسان‌ها از آن او است - حکومت را به برخی افراد واگذار کند.
  20. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  21. در مباحث آینده به تواتر آن اشاره خواهیم کرد.
  22. درایت و فهم دقیق و عمیق یک حدیث برای تو بهتر از نقل هزار حدیث است. (قمی، جامع الاحادیث، ص۷۳؛ صدوق، معانی الاخبار، ص۲؛ شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۱۸.
  23. طباطبایی، سید محمد کاظم، مقاله «ادله و نصوص امامت علی»، دانشنامه امام علی ج۳ ص ۱۹۳.