نصب الهی امام در کلام اسلامی

مسأله امامت و تعیین خلیفه، مهم‌ترین چالش فراروی مسلمین پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) بوده و موجب بزرگ‌ترین اختلاف و منازعه در میان امت اسلام شده است. نظریه «نصب الهی امام» مربوط به شیعه است که «نظریه انتخاب امام» اهل سنّت را، اجتهاد در برابر نص و باطل می‌شمارد و «نصب الهی امام» را از شرایط مهم امامت می‌داند. این اصطلاح در فرهنگ کلامی امامیه به مفهوم نصب مستقیم امام معصوم از سوی خداوند به جانشینی از پیامبر (ص) اشاره دارد.

متکلمین امامیه، برای اثبات نصب الهی امام، با دلائل عقلی مانند: ضرورت اجتماعی و اجرای احکام و حدود اسلام، نیاز به تبیین دین در همه اعصار، نیاز دایمی به هدایت و لزوم تداوم امام، سیره مسلمین، مسئولیت تربیت نفوس، برهان لطف و دلائل نقلی مانند: آیه تطهیر، آیه تبلیغ، آیه ولایت، آیه اولی‌الامر، آیه ابتلا، آیه اکمال دین، حدیث غدیر، منزلت و دیگر دلائل روایی موجود در منابع شیعه و اهل سنت استدلال کرده‌اند.

مقدمه

در بحث امامت، میان شیعه و اهل سنت، بر سر انتصابی و انتخابی بودن امامت و خلافت بحث است. شیعه، معتقد به آن است که جانشینی پیامبر و خلافت و امامت مسلمین، مثل خود نبوت امری انتصابی و به امر خداوند و نصّ خاصّ است و بر این عقیده دلایل فراوان قرآنی و حدیثی و تاریخی دارد. امّا اهل سنت معتقد به انتخاب خلیفه از سوی مردم و اهل حلّ و عقد و نظر شورایند، هرچند به این اصل تنها دربارۀ خلیفۀ اوّل عقیده دارند، چون خلیفه دوم با نصب ابوبکر تعیین شد و خلیفه سوم با رأی شورای شش نفره و این آشفتگی، نشان بی‌پایه بودن نظریۀ انتخاب در امر امامت و خلافت را می‌رساند.

شیعه معتقد است شورا و نظر مردم و اهل حل و عقد، جایی اعتبار دارد که نصّ و فرمانی از سوی خدا نباشد و آنچه در روز سقیفه اتفاق افتاد، اجتهاد در برابر نصّ بود و این خلاف امر خدا و وصیّت پیامبر اکرم (ص) بود[۱]. حادثۀ غدیر و حجة الوداع و نزول آیه اکمال دین، بزرگترین سند انتصاب امام از سوی خداست. این انتصاب انتخابی هم بر اساس فضایل و شایستگی‌های آن حضرت است[۲].

ادله عقلی نصب الهی امام

اعتقاد شیعه امامیه این است که بر خداوند متعال لازم است پس از پیامبر (ص) امام را نصب کند و این مطلب با دلایل عقلی و نقلی ثابت می‌گردد. از جمله، هر دلیلی که بر وجوب فرستادن پیامبران بیان شده، بر نصب امام نیز دلالت می‌کند و غیر آن دلائل. دلایل عقلی بر وجوب نصب امام بر خداوند متعال بسیار است که به چند دلیل اشاره می‌شود:

  1. اختلال نظام معاش و معاد: امامت یعنی جانشینی رسول خدا (ص) در برپایی دین و نظم امور مسلمانان طبق قوانین الهی» و با توجّه به این تعریف واضح است که حسن معاش و معاد و انتظام امور مسلمانان جز به اجتماع و تمدّن تحقّق نخواهد یافت و محقّق شدن این انتظام، وابسته به قوانین عدل الهی است، در غیر این صورت هر کس به مقتضای خواهش‌های نفسانی، متعرّض اموال و ناموس دیگران خواهد شد و هرج و مرج بزرگی روی خواهد داد و در اندک زمانی، رشته نظام اجتماعی از هم خواهد گسیخت. از سوی دیگر، قوانین شرع در هر عصری محتاج به حافظ و مفسّر و مبیّن است، تا از خطا و خلل و تغییر و تحریف مصون بمانند وگرنه همان لزوم اختلال نظام انسان‌ها ـ در امر معاش و معاد ـ همچنان به حال خود باقی خواهد ماند. بی‌تردید ایجاد اختلال در واجبات، از جانب خداوند متعال علاوه بر دلایل نقلی، عقلاً نیز قبیح است، پس همان طور که بر خداوند، اخلال در اصل تکلیف و قوانین شرعی و نیز اخلال در مبعوث کردن نبی جایز نیست؛ به همین دلیل، اخلال در نصب وصی نیز جایز نیست و بلکه اختلال نظام بر اثر نصب نکردن وصی، شدیدتر و بیشتر است[۳].
  2. اغراء به قبیح و منکرات: اگر امامت و خلافت از جانب خداوند نباشد باید بگوییم: - العیاذ بالله - حق تعالی امت را به کارهای ناپسند و قبیح و شرور و منکرات، اغراء نموده و حجّت را بر بندگانش تمام نکرده است! زیرا خداوند عالم به مقتضای حکمت و مصلحت در بندگانش غرور و شهوت و میل به سوی کارهای ناپسند قرار داده است و بندگان نیز بر حسب طبیعت خویش، از انجام دادن طاعات و تحمّل مشقّت تکالیف عبادی گریزان هستند! عقل نیز به تنهایی در این زمینه راهگشا نیست و نمی‌تواند مستقلا بدون مؤیّد و موکّد الهی در انزجار بندگان کافی باشد بلکه انگیزه‌های شهوانی در بیشتر بندگان غالب بر انگیزه‌های عقلی است. چه بسا در صورت عدم نصب امام توسط خداوند عذر ایشان موجّه و حجت الهی ناتمام خواهد بود؛ البته این هر دو لازم (یعنی اغراء مکلّفین به قبایح و شهوات و منکرات و ناتمام بودن حجت الهی بر بندگان) عقلاً و شرعاً باطل است؛ زیرا «اغراء و واداشتن بندگان بر کارهای زشت» و «مجازات آنان بدون اتمام حجت» قبیح است و افعال حق تعالی از هر امر قبیحی منزّه است[۴].
  3. قاعده لطف: خداوندِ حکیم تمام اموری را که برای رسیدن انسان به هدف آفرینش لازم است باید در اختیار او قرار دهد. از جمله این امور، بعثت پیامبران و نصب امام معصوم است، پس لازم است که خداوند، کسی را به رسالت بفرستد و در زمانی که رسول نیست، جانشین و امامی را به جای او نصب کند تا خلق، یله و رها به حال خود نباشند و از بیهودگی و پوچی نجات یابند و در جهت رسیدن به هدف خلقت تلاش کنند، در غیر این صورت لازم می‌آید خداوند نقض غرض کرده باشد و این کار از حکیم، قبیح و صدورش محال است[۵].[۶]
  4. برهان عنایت: برهان عنایت از دلایل عقلی نصب امام است که فلاسفه و عرفا درباره‌اش بحث کرده‌اند. عنایت یعنی اعتنا و اهتمام به اینکه نظام تکوین و تشریع از هر جهت، احسن (بهترین) باشد. پس عنایت علمی خداوند، علم خداوند به ذاتش است که صدور و آفرینش با آن تحقق می‌یابد، و عنایت در مقام فعل و چگونگی مخلوقات، به معنای پیدایی مخلوقات و جهان آفرینش، بر اساس علم الهی و «نظام احسن» است. بنابراین عنایت، از صفات فعل خداوند شمرده می‌شود[۷]. عنایت در این نوشتار در معنای دومش به کار می‌رود؛ یعنی وجود و نصب امام در استواری و استحکام نظام تکوین و تشریع، ضروری است[۸].
  5. عصمت: از دیدگاه شیعه، امام باید معصوم و دارای تمام فضائل انسانی و منزّه از همه رذائل نفسانی باشد. از طرف دیگر، صفت عصمت در ظاهر خلقت و جسم آدمی نیست که دیده شود و برای دیگران قابل تشخیص باشد، بلکه صفتِ عصمت در روح و روان و باطن انسان است و جز خداوندِ دانایِ رازها و نهان‌ها کسی از آن آگاه نیست و معصوم تنها با شناساندن خداوند به واسطه پیامبرش شناخته می‌شود. پس نصب و تعیین امام از عهده بشر خارج است و تنها خداوند می‌داند چه کسی شایسته این مقام است[۹].

تحقق نصب الهی امام

تحقق نصب الهی امام در امامت عامه

پس از اثبات وجوب نصبِ امام بر خدا، این سؤال پیش می‌آید که آیا خدا این نصب واجب را انجام داده یا نداده است؟ ادله قطعیِ عقلی و نقلیِ قرآنی و روایی وجود دارد که: زمین، هیچ‌گاه از حاکم منصوب به نصب الهی خالی نمی‌ماند[۱۰]. در روایات منقول از اهل بیت (ع) آمده است: «لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا»[۱۱].[۱۲]

این مضمون، در منابع اهل‌سنت با عبارت دیگری آمده است؛ در صحاح اهل‌سنت آمده است: امر خلافت همواره در قریش خواهد ماند تا هر زمانی که از مردم دو نفر باقی بماند[۱۳]. معلوم است که چرا این روایت «ما بَقِيَ مِنَ النَّاسِ اثْنانِ» را مطرح کرده است؛ علت اینکه واژه «اثْنانِ» به کار رفته، این است که یکی از آنها امام و دیگری مأموم است؛ امام بدون مأموم و حاکم بدون محکوم معنا ندارد؛ زیرا امام، از مقولات اضافی است؛ یعنی اگر امامی باشد باید کسی هم وجود داشته باشد که به او ائتمام کند و گرنه امام نخواهد بود. بنابر این، روی کره زمین همیشه باید یک امامی از قریش وجود داشته باشد[۱۴].[۱۵]

تحقق نصب الهی امام در امامت خاصه اهل بیت

این مسئله غیر از وجوب آن است. در اینجا بحث از عینیت یافتن این وجوب در جامعه مطرح است. عملاً خدای متعال توسط پیامبر اکرم (ص) تا روز قیامت، امام نصب کرده است. این نصب نیز بر سه گونه است:

  1. نصب عام به نحو قضیه حقیقیه: مانند حدیث: «خُلَفَائِي... الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي وَيَرْوُونَ أَحَادِيثِي وَسُنَّتِي»[۱۶] در امثال این روایات نصب، نصب عام؛ یعنی به نحو قضیه حقیقیه است.
  2. نصب کلی به نحو قضیه خارجیه: این نصب کلی است؛ همچون حدیث ثقلین و حدیث سفینه که در این احادیث نصب به نحو قضیه خارجیۀ کلی منظور است. مراد از قید کلی این است که از آن مجموع اهل بیت (ع) اراده شده است.
  3. نصب به نحو قضیه خارجیه شخصیه: همچون «عَلِيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[۱۷]، یا احادیثی که در آنها نام ائمه اطهار (ع) تا امام دوازدهم بیان شده است[۱۸].[۱۹]

امامت یا خلافت، انتخابی یا انتصابی؟

وهابیان ادعا می‌کنند: مسئله رهبری و جانشینی پیامبر(ص) به مردم واگذار شده است که بر اساس ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ[۲۰] از طریق بیعت، فردی را به رهبری برمی‌گزینند؛ ولی شیعیان بدون هیچ دلیلی در این رابطه مسئله «امامت انتصابی» را طرح کرده و می‌کنند. مسئله‌ای که ساخته و پرداخته ذهن علمای شیعه است و ارتباطی با وحی و شرع ندارد؛ بنابراین مذهب شیعه نمی‌تواند «حق» باشد.

پاسخ

تحلیل و بررسی چند نکته در این باره قابل ذکر است:

نکته نخست: برابر نص قرآن، حق مطلق، ذات پاک باری تعالی است. خداوند می‌فرماید: ﴿ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ[۲۱]. برابر قواعد ادبی، وجود ضمیر «هو» به عنوان ضمیر فصل و معرفه بودن «الحق» به عنوان خبر بیانگر حصر مبتدا در خبر است؛ بنابراین، معنی آیه چنین است که: «حق، منحصر در خداست». او حق بالذات است، بقیه حق بودن خویش را وامدار اویند. حال اگر مکتبی توانست حق بودنش را از خدا اخذ کند حق بالغیر است و در غیر این صورت باطل است ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلَالُ[۲۲]؛ بنابراین چه شیعه و چه هر مذهب دیگری که مدعی حقانیت است، باید حق بودنش را از خدا اخذ کند، به گونه‌ای که اتصال مذهب خویش را به خدا ثابت کند، در غیر این صورت نمی‌تواند مذهب خویش را به خدا نسبت دهد و مدعی حقانیت و اصالت باشد.

اگر وهابیان در حقانیت اعتقاد شیعه در موضوع امامت و رهبری، مطالبه دلیل شرعی می‌کنند آیا برای اعتقاد خودشان در موضوع انتخاب رهبری بعد از پیامبر(ص)، دلیل عقلی و شرعی دارند؟! آیا خلافتی که آنان مدعی‌اند، با دلیل شرعی و نقلی ثابت شده است یا آن‌که با رأی اهل سقیفه بوده که پس از بحث و مشاجره، آمیخته با عجله و شتاب اتفاق افتاده است؟ بخاری می‌نویسد «كَانَتْ بَيْعَةُ أَبِي بَكْرٍ فَلْتَةً»؛ «بیعت با ابوبکر بدون فکر و مشورت بوده است»[۲۳].

نکته دوم: شیعه در مسئله امامت و رهبری قائل است که این مسئله یکی از مسائل عظیم دینی است که تنها با جعل و نصب الهی اتفاق می‌افتد.

از منظر شیعه، وجوب اطاعت از امام معصوم از قرآن استفاده می‌شود. قرآن می‌فرماید: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۲۴].

این آیه به روشنی بر وجوب اطاعت اولی الامر دلالت می‌کند؛ زیرا همان‌گونه که اطاعت از خدا و رسولش بدون قید در این آیه آمده، اطاعت اولی الامر نیز بدون قید آمده و این می‌رساند که اولی الامر افراد معصومی هستند که خداوند امت را به اطاعت آنها امر کرده است؛ زیرا اگر آنان جایز الخطاء باشند، وجوب اطاعت آنان مستلزم وجوب اطاعت از خطا است.

روشن است چنین امری بر خداوند قبیح و مستحیل است، چنان که فخر رازی از دانشمندان بزرگ اهل سنت به این مسئله اذعان کرده است[۲۵].

حال که اولی الامر، باید معصوم باشند، معنی ندارد خداوند اطاعت از آنها را واجب کند؛ ولی مصداق اولی الامر را میان امت قرار ندهد؛ زیرا خدایی که اطاعت از اولی الامر معصوم را واجب کرده است، لابد مصداق آن را نیز میان امت قرار داده و آنها را به امت معرفی کرده است.

به اعتقاد شیعه آنان با آیاتی چون آیه ولایت، تطهیر، مباهله، مودت، ذوی القربی و احادیثی چون حدیث غدیر، حدیث ثقلین، حدیث منزلت و حدیث اثنی عشر خلیفه معرفی شده‌اند. گستردگی و فراوانی این احادیث در منابع فریقین به میزانی است که هیچ نقطه ابهامی در تشخیص امامان معصوم تصور نمی‌شود. برابر این آیات و روایات، امامت، اصلی است که اصالت و حقانیت خویش را مستقیم از خدا می‌گیرد و انسان‌ها در آن حقی ندارند. با این حساب، آنچه شیعه ادعا می‌کند دقیقاً آن را اثبات می‌کند، شیعه برای اثبات حقانیت مذهب خود در این مسئله، حتی به روایات خودش هم نیاز ندارد، بلکه آنچه در این باب، ادعا می‌کند در منابع اهل سنت به گستردگی یافت می‌شود.

این وهابیان هستند که باید برای حقانیت اعتقاد خویش در مسئله رهبری، فکری کنند! آیا آنها می‌توانند انتخابی را که به تعبیر خلیفه دوم، فلتة[۲۶] (بدون تأمل و شور) اتفاق افتاده و در ذاتش شر را همراه داشته، به خدا نسبت دهند؟!

نکته سوم: این ادعا از وهابیان پذیرفتنی نیست که آنچه نسبت به خلفا اتفاق افتاده به دستور خدا و متصل به وحی بوده؛ زیرا آنان اعتقادشان بر این است که مسئله خلافت و جانشینی به مردم واگذار شده و هیچ نصی از طرف خدا و پیامبر(ص) درباره آن نرسیده است[۲۷]. ابن کثیر - از علمای مورد قبول وهابیان - می‌نویسد: إن رسول الله لم ينص على الخلافة عينا لأحد من الناس؛ «پیامبر(ص) برای احدی به عنوان جانشین خود تصریح نکرده است»[۲۸].

اکنون با وجود چنین باوری چگونه می‌توان مسئله خلافت را یک امر شرعی و دینی تلقی کرد؟ چگونه می‌توان وجوب پیروی از خلفا را به شرع نسبت داد؟! روش انتخاب خلفا هم نشان می‌دهد که هیچ اصل شرعی در این مسئله مورد توجه نبوده؛ زیرا ابوبکر در سقیفه تنها با بیعت عمر و چند نفر دیگر آن هم با عجله و شتاب در غیاب اکثر مسلمانان خصوصاً اهل بیت پیامبر(ص) به خلافت رسیده است.

چنان‌که گذشت، بخاری از قول عمر نقل می‌کند که بیعت ابی بکر بدون مشورت با مسلمانان بوده است[۲۹].

قرطبی - مفسر بزرگ اهل سنت - پس از اذعان به عدم تحقق مشورت و اجماع بابت خلافت ابوبکر می‌نویسد: «اگر یکی از ریش سفیدان هم با کسی بیعت کند، خلافت منعقد می‌شود، دلیلش آن است که عمر به تنهایی با ابوبکر بیعت کرد و ابوبکر خلیفه شد»[۳۰].

پس از ماجرای سقیفه، تیم برنده با فشار قبایل تازه مسلمان اطراف مدینه و ایجاد فضای رعب و وحشت، به اجبار و اکراه از مردم مدینه بیعت گرفتند. طبری می‌نویسد: إن أسلم أقبلت بجماعتها حتى تضايق بهم السكك فبايعوا أبا بكر. فكان عمر يقول: ما هو إلا أن رأيت أسلم فأيقنت بالنصر؛ «قبیله اسلم با انبوهی از جمعیتش، خیابان‌های مدینه را پر کرد تا برای ابوبکر [به زور] بیعت بگیرد. عمر همواره می‌گفت: به پیروزی یقین نداشتم تا آن‌که قبیله اسلم را دیدم، پس به پیروزی یقین کردم»[۳۱].

اساساً حمله به بیت فاطمه زهرا(س) برای همین بوده تا متخلفان از بیعت را، که در خانه آن حضرت تحصن کرده بودند، به اجبار به بیعت وادار کنند. ابن عبد ربّه - از دانشمندان اهل سنت - در این باره می‌نویسد: «ابوبکر، عمر را نزد علی(ع) و یاران وی فرستاد تا آنها را از خانه فاطمه برای بیعت بیرون کند و در صورت امتناع به زور متوسل شود. عمر با مقداری آتش به سوی آنها رفت. هنگامی که فاطمه(س)، عمر را با آن وضع دید، فرمود: ای پسر خطاب! آمده‌ای تا خانه ما را به آتش کشی! عمر پاسخ داد: آری! مگر اینکه مانند همه مردم عمل کنید (تن به بیعت بدهید)»[۳۲].

اما کیفیت انتخاب خلیفه دوم با تعیین مستقیم خلیفه اول صورت پذیرفت؛ در انتخاب خلیفه دوم نه تنها هیچ اعتنایی به رأی صحابه نشد بلکه به اعتراضات آنان هم هیچ توجهی نشد. برابر اسناد تاریخی، پس از آن‌که صحابه از تصمیم خلیفه اول مبنی بر نصب خلیفه دوم به خلافت مطلع شدند، از باب اعتراض گفتند: «تَسْتَخْلِفُ عَلَيْنَا فَظّاً غَلِيظاً؟... فما تقول لربک إذا لقیته و قد استخلفت علینا عمر؟»؛ «تو فرد خشن و سخت دل را بر ما مسلط کردی، زمانی که در پیشگاه خدا حاضر شوی چه پاسخی برای این تصمیمت داری؟»[۳۳].

امیر مؤمنان علی(ع) نیز در خطبه معروف به شقشقیه با اشاره به همین نکته می‌فرماید: «فَيَا عَجَباً بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ فَصَيَّرَهَا وَ اللَّهِ فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا»؛ «راستی شگفت‌آور است [نفر اول] که در حیات خویش از مردم درخواست می‌کرد عذرش را بپذیرند و از خلافت معذورش دارند، خود هنگام مرگ، عروس خلافت را در آغوش شخص دیگر نهاد، چه محکم هر یک از آن دو، سهمشان را از پستان‌های ناقه خلافت دوشیدند! او خلافت را در اختیار کسی قرار داد که آکنده از خشونت بود، کلامی ناهنجار و برخوردی ناگوار داشت، اشتباهات او مدام و پوزش‌طلبی وی فراوان بود»[۳۴].

خلیفه سوم هم طبق وصیت خلیفه دوم در یک شورای شش نفره (اهل حل و عقد) انتخاب شد و بالأخره معاویه هم با زور سرنیزه و قلدری و مکر به حکومت رسید.حال کدام یک از اینها را می‌توان به خدا و شرع نسبت داد؟! بنابراین کسانی که در حقانیت شیعه در موضوع رهبری و امامت تشکیک می‌کنند، خودشان به این تشکیک سزاوارترند.

البته ممکن است وهابیان مدعی شوند که این انتخاب‌ها بر اساس اصل مشورت و اجماع بوده که یک اصل قرآنی است. قرآن می‌فرماید: ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَيْنَهُمْ[۳۵].

ولی روشن است که اولاً: تعبیر به ﴿أَمْرُهُمْ «امر خودشان» نشان می‌دهد این مربوط به جایی است که جنس کار از امور مردم شمرده شود؛ اما در اموری مانند امامت و خلافت که یک مسئله الهی است و نصوص بسیاری از طرف شارع مقدس درباره آن رسیده است دیگر جای مشورت نیست.

ثانیاً: آنان که در سقیفه اجتماع کردند، حتی خودشان - برابر اسناد تاریخی - به این آیه (مشورت) و حکم آن توجهی نداشته و استنادی هم به این آیه نکرده‌اند.

ثالثاً: چنان که گذشت هیچ یک از خلفا با مشورت مسلمانان، قدرت را در اختیار نگرفتند! در انتخاب خلیفه دوم و سوم که هیچ سخنی از مشورت مسلمانان نیست! در ارتباط با خلیفه اول هم که مردم نقشی نداشتند؛ زیرا اگر انتخاب خلیفه اول با مشورت مردم بود، پس چرا مردم را با اکراه و اجبار به بیعت وادار کردند؟ چرا برخی از صحابه در همان جلسه سقیفه با خلافت خلیفه مخالفت کرده‌اند؟![۳۶] و چرا گروهی از انصار یا همه‌شان می‌گفتند جز با علی(ع) با احدی بیعت نمی‌کنیم؟[۳۷] و اگر مبنا بر مشورت بود، پس چطور این قانون در مورد خلفای بعدی نقض گردیده است؟![۳۸].

بنابراین مسئله امامت و رهبری نزد وهابیان نه مستند به نص است ونه اجماع و نه مشورت، با این حال چگونه از منظر آنها، وجوب اطاعت از خلفا مستند به شرع شده است؟!

نکته چهارم: شناخت و بیعت با امام در هر عصر از مسائل مهمی است که در احادیث وارد شده است. علمای اسلام نصب امام در هر عصر را بر همه مسلمانان واجب می‌دانند[۳۹].

از جمله احادیثی که در این زمینه از پیامبر اکرم(ص) صادر شده، حدیث نبوی است که فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةُ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»؛ «هر کس بمیرد و در گردنش بیعت [امامی] نباشد به مرگ جاهلی مرده است»[۴۰].

روشن است که بیعت با امام مرده معنی ندارد؛ بنابراین مراد از این حدیث بیعت با امام حی و زنده است. از سوی دیگر عبدالقاهر بغدادی از قول علمای اسلام نقل می‌کند که آنان بر این باورند: لا تصح الإمامة إلا لواحد في جميع أرض الإسلام؛ «در تمام سرزمین‌های اسلامی تنها امامت برای یک فرد صحیح است»[۴۱].

بر اساس روایات دیگر، امام مسلمین باید دارای ویژگی‌هایی خاص باشد که به برخی از آنها اشاره می‌شود: آن‌که امام باید قریشی باشد. چنان که از پیامبر اکرم(ص) روایت شده است: «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ‌»؛ «امامان از قریش‌اند»[۴۲].

مناوی در شرحش می‌نویسد: ذهب الجمهور إلى العمل بقضية هذا الحديث فشرطوا كون الإمام قرشياً؛ «جمهور علما بر اساس این حدیث عمل کردند، پس قرشی بودن را در امام شرط دانسته‌اند»[۴۳]. جمهور علمای اسلام «مجتهد» بودن را نیز از شرایط امام دانسته‌اند. «ایجی» - از دانشمندان اهل سنت - می‌نویسد: الجمهور على أن أهل الإمامة مجتهد في الأصول و الفروع ليقوم بأمور الدين؛ «جمهور علمای اسلام بر این باورند که امام باید در اصول و فروع مجتهد باشد تا بتواند به امور دین اقدام کند»[۴۴].

عبدالقاهر بغدادی[۴۵]، ماوردی[۴۶]، تفتازانی[۴۷]، باقلانی[۴۸] و دیگران نیز به این مطلب تصریح کرده‌اند.

همچنین عدالت و پرهیز از فسق و ظلم را نیز از جمله شروط امام برای تصدی مقام امامت مسلمین دانسته‌اند. «ایجی» می‌نویسد: يجب أن يكون عدلا؛ «واجب است که امام عادل باشد»، آن‌گاه ایجی آن را شرط اجماعی دانسته است[۴۹].

سؤال این است آیا وهابیان، امروزه چنین امامی را با این ویژگی‌ها می‌شناسند؟! در این زمان آنان در بیعت چه امامی به سر می‌برند؟! چگونه می‌شود در این زمان به حدیث «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةُ» عمل کرد؟! آن امام قرشی عالم عادل در زمان ما کیست؟! کجاست؟!

از منظر شیعه، امام معصوم عادل قرشی که «يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا»[۵۰] است، امروز امام مهدی(ع) از ذریه پیامبر اسلام(ص) است. این احادیث هم ناظر به آن حضرت است. غیر از آن حضرت، احدی در این عالم دارای چنین ویژگی‌هایی نیست. تازه روایت «مَنْ مَاتَ» بیانگر آن است که امام مهدی(ع) در این زمان حی و زنده است و همه باید بیعت آن حضرت را در گردن داشته باشند و در غیر این صورت به مرگ جاهلی و در حال ضلالت و گمراهی خواهند مرد. اگر چنین امامی نداشته باشیم معنایش آن است که امروزه همه مسلمانان در ضلالت و گمراهی به سر می‌برند! در کدام یک از ممالک اسلامی امام معصوم قرشی وجود دارد؟!

«امامت» نزد شیعه از مهم‌ترین مسائل دینی است؛ به گونه‌ای که امام به نص خداوند منصوب می‌شود. به همین جهت، شیعه مسئله امامت را عهد الهی دانسته و حق انتخاب آن را تنها برای خداوند محفوظ می‌داند؛ ولی دیگران، امامت را امری بشری دانسته و آن را وابسته به انتخاب شورا یا تعیین خلیفه قبلی و امثال آن می‌دانند؛ از این رو شیعه با سربلندی می‌تواند ادعا کند که امر امامت از ناحیه خداوند به امامان رسیده است و بشر در انتخاب امام دخالتی ندارد، پس مذهب شیعه حقانیتش را از خدا اخذ کرده است؛ ولی دیگران که این مسائل را در اختیار شورا قرار دادند، نمی‌توانند انتخاب شورایی خود را به خدا نسبت دهند[۵۱]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. در این زمینه ر.ک: النصّ و الاجتهاد، شرف الدین
  2. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۰۵؛ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت ۲، ص ۵۲.
  3. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۰۹.
  4. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۱۴.
  5. قال المحقّق الطوسی: الإمام لطف، فیجب نصبه علی الله تحصیلاً للغرض. تجرید الاعتقاد، الامامه، المسئلة الأولی، ص۳۶۲.
  6. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۱۷.
  7. تعلیقة علی النهایة الحکمة، محمدتقی مصباح یزدی، ص۴۶۲.
  8. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص ۱۳۲.
  9. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۱۲۱.
  10. «اَلْأَرْضُ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۱۷۸.
  11. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغيبة، ج۱، ص۱۴۱. این مضمون با الفاظ متفاوتی نیز نقل شده است؛ از جمله: از امام صادق (ع) نقل است که امام سجاد (ع) فرمود: «وَ لَوْ لاَ مَا فِي الْأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا». صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ج۱، ص۲۰۷؛ از امام باقر (ع) نقل است که فرمود: «لَوْ بَقِيَتِ اَلْأَرْضُ يَوْماً وَاحِداً بِلاَ إِمَامٍ مِنَّا لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا». طبری صغیر، محمد بن جریر، دلائل الإمامة، ج۱، ص۴۳۶.
  12. اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
  13. «لا يَزالُ هذا الأمْرُ في قُرَيْشٍ ما بَقِيَ مِنَ النَّاسِ اثْنانِ»؛ مسند أحمد بن حنبل، ح۴۶۹۲ و ح۵۵۲۵ و صحيح مسلم، ح۳۳۹۸.
  14. البته لفظ این حدیث، در صحیح بخاری تحریف شده است و به گونه‌ای آورده شده که دیگر این مضمون را ندارد. به نقل بخاری حدیث این‌گونه است: «لا يَزالُ هذا الأمْرُ في قُرَيْشٍ ما بَقِيَ منهمُ اثْنانِ». صحيح البخاري، ح۳۲۶۲ و ح۶۶۳۴؛ یعنی مادامی که دو قریشی وجود داشته باشد، باید یکی از آنها امام باشد! این متن خود بر جعلی بودن خود گواه است؛ چون معنای درستی ندارد؛ زیرا مشروط‌کردن برقراری امامت و خلافت بر وجود دو قریشی فاقد معنا و نکته است. چه لزومی دارد دو قریشی باشد تا امامت و خلافت برقرار بماند؟ آیا وجود یک قریشی کافی نیست؟! به نظر می‌رسد، بخاری - یا راویان او - این حدیث را با لفظی بی‌معنا و تحریف‌شده آورده‌اند؛ چون نقل صحیح این حدیث، مذهب امامیه را تأیید می‌کند. آنجاکه در حدیث اصلی «من الناس» آمده بود، «اثنان» منطقی است؛ زیرا از میان «مردم» دست‌کم باید دو نفر باشند که یکی امام و یکی مأموم باشد اما اینجا چرا اثنان گفته شده است؟! این موضوع و امثال آن - مانند: تعویض متن «مَنْ أَطَاعَ أَمِيرِي فَقَدْ أَطَاعَنِي» (صحيح البخاري، ح۶۶۳۱) به متن تحریف شده ومَن يُطِعِ الأمِيرَ فقَدْ أطَاعَنِي (صحيح البخاري، ح۳۲۶۲) تا شامل هر امیری بشود؛ چه فاسق و چه عادل- به بحث حدیثی گسترده‌ای نیازمند است.
  15. اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
  16. ابن بابویه، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۴۲۰.
  17. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۰، ص۵۸۸.
  18. مانند حدیثی که جابر جعفی از جابر انصاری نقل کرده است که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَأَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَسَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلاَمَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَكَنِيِّي حُجَّةُ اللهِ فِي أَرْضِهِ وَبَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ اِبْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ». صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ج۱، ص۲۵۳.
  19. اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
  20. «و کارشان رایزنی میان همدیگر است» سوره شوری، آیه ۳۸.
  21. «آن، بدین روست که خداوند است که راستین است و اینکه او مردگان را زنده می‌کند و اینکه او بر هر کاری تواناست» سوره حج، آیه ۶.
  22. «این است خداوند پروردگار راستین شما بنابراین، پس از حقّ جز گمراهی چه خواهد بود؟ و چگونه (از حق) روی گردانتان می‌کنند؟» سوره یونس، آیه ۳۲.
  23. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۵۵.
  24. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  25. التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۱۳.
  26. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۵۵: فوالله ما كانت بيعة أبي بكر إلا فلتة... إنما كانت بيعة أبي بكر فلته و تمت، ألا و إنها قد كانت كذلك و لكن الله وقى شرها.
  27. الفرق بین الفرق، بغدادی، ص۳۰۸؛ قواعد العقائد، ص۲۲۶؛ المواقف، ج۲، ص۵۷۴ – ۵۸۰.
  28. البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۷۰.
  29. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶۰. كانت بيعة أبي بکر فلته و تمت... و ليس منكم من تقطع الأعناق إليه مثل أبي بكر من بايع رجلا عن غير مشورة من المسلمين.
  30. الجامع لأحکام القرآن، ج۱، ص۲۶۹: فإن عقدها واحد من أهل الحل و العقد فذلك ثابت و يلزم الغير فعله... و دليلنا أن عمر عقد البيعة لأبي بكر.
  31. تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۸.
  32. العقد الفرید، ج۴، ص۲۴۷: «... فَأَقْبَلَ بِقَبَسٍ مِنْ نَارٍ عَلَى أَنْ يُضْرِمَ عَلَيْهِمُ الدَّارَ فَلَقِيَتْهُ فَاطِمَةُ فَقَالَتْ يَا ابْنَ الْخَطَّابِ أَ جِئْتَ لِتُحْرِقَ دَارَنَا قَالَ نَعَمْ أَوْ تَدْخُلُوا فِيمَا دَخَلَتْ فِيهِ الْأُمَّةُ».
  33. المصنف ابن أبی شیبة، ج۸، ص۵۷۴؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۸، ص۱۴۹.
  34. نهج البلاغه، خطبه سوم.
  35. «و کارشان رایزنی میان همدیگر است» سوره شوری، آیه ۳۸.
  36. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶ - ۲۷.
  37. تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۴۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۵: فبايعه عمر و بايعه الناس فقالت الأنصار أو بعض الأنصار: لا نبايع إلا عليا.
  38. تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص۱۸۶.
  39. المواقف، ج۲، ص۵۷۴؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۱۷۸.
  40. صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲؛ سنن الکبری، ج۸، ص۱۵۶.
  41. الفرق بین الفرق، ص۳۰۹.
  42. مسند احمد، ح، ۸، ص۱۴۲؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۴، ص۷۶.
  43. فیض القدیر، ج۳، ص۲۴۷.
  44. المواقف، ج۳، ص۵۸۶.
  45. الفرق بین الفرق، ص٣٠٨.
  46. الأحکام السلطانیة، ص۶.
  47. شرح المقاصد، ج۲، ص۲۷۱.
  48. تمهید الأوائل، ص۴۷۲ – ۴۷۳.
  49. المواقف، ج۳، ص۵۸۷.
  50. تفسیر العیاشی، ج۱، ص۲۵۴.
  51. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه، ص ۲۱۵-۲۲۴.