نفاق در معارف و سیره علوی

مقدمه

اگرچه ویژگی‌های منافقان برحسب گونه‌های آنان قابل تقسیم است، اما چون ویژگی‌های مشترک نیز دارند، مبنای تقسیم و جداسازی ویژگی‌ها فراوانی نسبی آن در هر گروه است.

ویژگی‌های نفاق اعتقادی ـ سیاسی

شک و تردید

مهم‌ترین ویژگی این نوع از منافقان، شک و تردید درونی و قلبی آنان است. چنین انسانی چون نتوانسته است به علم و یقین نایل آید و خود را از نظر فکری و روحی قانع سازد، در وادی حیرت و تردید باقی می‌ماند[۱]. او به تصور اینکه دیگران را فریفته، خود را فریب داده است[۲]. بر این اساس حضرت علی (ع) به پیروی از قرآن می‌فرماید: «المنافق مكور مضرّ مرتاب‌»[۳]؛ «منافق، نیرنگ‌باز و زیان‌بار و مردد است». در کلامی دیگر، این ویژگی را میان همه منافقان، مشترک می‌داند: «كُلُّ مُنَافِقٍ مُرِيبٌ‌»[۴].[۵]

عبرت نگرفتن

لازمه حرکت اندیشمندانه انسان، عبور از وادی شک است که یقین بسیط را به یقین مرکب و عمیق‌تر مبدل می‌سازد. اما عبور از این وادی، شوق و انگیزه و حق‌مداری می‌خواهد که منافق از همه اینها محروم است. منافق خود نمی‌خواهد و نمی‌طلبد و نمی‌پذیرد و از این رو در شک می‌ماند. منافق نه درست می‌نگرد تا عبرت اندوزد و نه درست می‌اندیشد تا بهره گیرد. هرگاه چرخ گردون او را برکشد، به جای بهره‌گیری از فرصت مغتنم، سر به طغیان می‌نهد، و هرگاه گرفتاری و بلا به او روی آورد، به جای تنبه و هوشیاری، زبان به شکوه و ناله می‌گشاید.

... منافق چون بنگرد، سرگرم و سر به هوا است و چون سکوت کند، در غفلت و بی‌خبری است و چون سخن بگوید، لغو و بیهوده بگوید و چون بی‌نیاز شود، سرکشی کند و چون به سختی افتد، زبونی نماید. زود ناخشنود و دیر خشنود می‌شود، نعمت اندک او را بر خدا خشمناک کند، و فراوانش خشنودش نسازد. نیت شر بسیار دارد و برخی را جامه عمل می‌پوشاند و بر آن‌چه نتوانسته افسوس می‌خورد که چرا نکرده است[۶].

اگر این سخن را با توصیف مؤمن و شیوه و ویژگی‌های او مقایسه کنیم- که «چون بنگرد عبرت گیرد و چون سکوت کند بیندیشد و چون سخن گوید ذکر گوید و چون بی‌نیاز شود شکر کند و چون به سختی افتد، بشکیبد؛ زود خشنود و دیرخشم است» - به آسانی فهمیده می‌شود که عبرت نگرفتن و نیندیشیدن و یاوه بافتن، چگونه بر دوری منافق از مسیر تکامل می‌افزاید و او را در وادی حیرت و سرگردانی باقی می‌گذارد. آری پرگویی و بیهوده‌بافی، فرصتی به ذکر و تفکر نمی‌دهد و میل به شرارت و طغیان، آرامش روحی منافق را سلب می‌کند، و اگر بر این همه، ناخشنودی و ناخرسندی او را از هستی و خداوندگار هستی بیفزاییم، چه مجالی برای عبرت و هدایتش باقی می‌ماند؟[۷].

علم بی‌عمل

منافق حتی اگر خود را به زیور دانش بیاراید و اندوخته‌ای فراچنگ آورد و در شمار فرهیختگان نیز در آید، باز در تنگنای خودساخته‌اش گرفتار است و بی‌آن‌که به هدف نزدیک گردد، بار خود را سنگین‌تر می‌کند؛ زیرا او جایگاه علم و دانش را نشناخته و به جای آن‌که با نور علم، درون خویش را روشن سازد، تنها زبان خود را به معدودی الفاظ و اصطلاحات گشوده است. او در زبان و گفتار، عالم می‌نماید و در عمل و کردار، جاهل است؛ دانای زبانی و نادان رفتاری. امام همام، علی (ع) می‌فرماید: «عِلْمُ الْمُنَافِقِ فِي لِسَانِهِ‌، عِلْمُ الْمُؤْمِنِ فِي عَمَلِهِ‌»[۸]؛ «دانش منافق در زبان او است؛ دانش مؤمن در کردارش». در حقیقت، آن‌چه منافق دارد چیزی جز پوسته علم و نمایشی از آن نیست؛ زیرا اگر علم او حقیقی و واقعی بود، از ایمان جدا نبود، که به گفته والای همو: «الْإِيمَانُ وَ الْعِلْمُ أَخَوَانِ تَوْأَمَانِ وَ رَفِيقَانِ لَا يَفْتَرِقَانِ»[۹]؛ «ایمان و علم، برادران همزادند و دو رفیق همراهند».

بنابراین، از آنجا که منافق دانا از ایمان تھی است، به موجب همین ملازمه، دانشی نیز ندارد[۱۰].[۱۱]

پارسایی دروغین

همان‌گونه که منافق، تنها از علم، اصطلاحات و پوسته آن را فرا گرفته و آن را تنها به زبان می‌آورد، ورع و تقوای او نیز در مرحله ادعا و حرف می‌ایستد و به جوارح و جوانح و عملش سرایت نمی‌کند. به گفته شیوای امام علی (ع) «پارسایی منافق، جز در زبان او نمودار نمی‌شود»[۱۲]. حال آن‌که ورع مؤمن در عملش آشکار است[۱۳].

اگر ورع، برخاسته از دین و تابعی از آن باشد، روشن است که منافق ورع ندارد؛ زیرا دین ندارد. امام به این نکته هم تصریح کرده است: «وَرَعُ الرَّجُلِ عَلَى قَدْرِ دِينِهِ‌»[۱۴]؛ «ورع مرد به اندازه دین او است»[۱۵].

دنیا‌طلبی

دنیاطلبی با چهره‌ها و نمودهای گوناگون، همواره و همه جا آفت دین و دینداری است. این معنا آن‌چنان مسلم و مبرهن است که نیازی به استدلال ندارد و شواهد و آیات و روایات چنان فراوانند که انتخاب یکی از میان آن همه، دشوار می‌نماید[۱۶]. اما آن‌چه به بحث منافق و ویژگی او مربوط است، دنیاطلبی به بهانه امور اخروی است که زشت‌ترین و زیان‌بارترین و خطرناک‌ترین گونه دنیاطلبی است. مولای متقیان از این خصلت منافقان خبر داده و ما را از در غلتیدن به دام آن برحذر داشته است: کار آخرت را وسیله دنیاطلبی، و دنیای زودگذر را بر آخرت ترجیح مده! که این، خصلت منافقان و خوی بی‌دینان است[۱۷].

این دسته از منافقان، از آن رو که دین را به بازی می‌گیرند، و گروهی را فاسد و گروهی را به دین و دینداری بدبین می‌کنند، از بقیه زیان‌بارترند. این گرگان در لباس میش که زبان‌هایی شیرین‌تر از عسل و دل‌هایی تلخ‌تر از گیاه حنظل دارند، به خیال خدعه و نیرنگ با خدا و خلق خدا، برای دنیا در دین تفقه می‌کنند و برای عمل نکردن می‌آموزند و سخن از آخرت را وسیله‌ای برای رسیدن به دنیا می‌کنند، و از این رو دیرتر از منافقان دیگر کشف و رسوا می‌شوند و تنها از پس سال‌ها مراقبت دائمی و دقت کافی، از پرده برون می‌افتند. نگرانی امام نیز به همین رو بود که فرمود: «إن أخوف ما أخاف علیکم إذا تفقه لغیر الدین و تعلم لغیر العمل و طلبت الدنیا بعمل الآخرة»[۱۸]؛ «ترسناک‌ترین چیزی که بر شما می‌ترسم، آن است که برای غیر دین تفقه شود و برای جز عمل آموخته گردد و دنیا با عمل آخرت طلب شود».

علی (ع) خود به شرارت این دسته از عالمان مبتلا بود و طعم تلخ فریب‌کاری آنان و فریب خوردن جاهلان را چشیده بود و از این درد جانکاه می‌نالید: دو انسان دنیایی پشتم را شکستند: انسانی به زبان دانا و به عمل فاسق، و انسانی نابخرد ولی عابد. آن یک با زبان‌آوری از پی بردن به فسقش جلو می‌گیرد و این یک با عبادت خود از جهلش. پس، از فاسق عالم و جاهل عابد بپرهیزید که این دو، هر مفتونی را فتنه‌اند و من خود از پیامبر خدا شنیدم که می‌گفت: «ای علی، هلاکت امت من به دست هر منافق زبان‌آور است»[۱۹].[۲۰]

نگه نداشتن زبان

زبان با همه کوچکی‌اش، معیار ارزش انسان، این موجود پیچیده هستی است. به فرموده امام علی (ع) انسان بدون آن، مجسمه‌ای و یا جنبنده‌ای بیش نیست[۲۱] و در کنار عقل و خرد، جوهره انسان را شکل می‌دهد[۲۲] و وسیله سنجش انسان و خرد او است[۲۳]. از این رو سنگینی آن، وزن انسان را می‌افزاید و سبکی آن از قدر و منزلتش می‌کاهد. لغزش زبان، لغزش انسان است و زیبایی آن، زیبایی گوینده. این تأثیر عمیق و نقش مهم زبان است که موجب صدور فرمان‌های شدید و فراگیری از ائمه دین درباره حفظ و حتی حبس زبان شده است[۲۴]. پیشوایان دین از ما خواسته‌اند که زبان را نیز چونان بقیه اعضا، به فرمان خرد رهیافته به دین در آوریم و پیش از هر کار اندیشه کنیم و جلوتر از هر عضو، مغز را قرار دهیم که اگر چنین کنیم عقل را بها داده و دین خود را حفظ کرده‌ایم؛ وگرنه بر اساس آن‌چه از امام علی (ع) نقل شده است، به جرگه سفها پیوسته، در میان منافقان جای می‌گیریم.

زبان مؤمن در پشت قلب او است و قلب منافق در پشت زبانش؛ زیرا مؤمن هرگاه اراده سخن کند در درون بدان می‌اندیشد، پس اگر نیکو باشد، آشکارش می‌کند و اگر بد باشد، پوشیده‌اش می‌دارد. و لی بی‌گمان منافق هرچه بر زبانش بیاید می‌گوید؛ بی‌آن‌که بداند چه به سود او است و چه به زیانش[۲۵].[۲۶]

ویژگی‌های نفاق اجتماعی اخلاقی

همان‌گونه که پیش‌تر گفته شد، ویژگی‌های منافقان را بی‌آن‌که آهنگ تمایز کامل و خط کشی هندسی داشته باشیم، به حسب افراد، تقسیم کردیم. در اینجا خاطر نشان می‌کنیم که شخصیت پیچیده انسان، امکان تفکیک کامل و روشن صفات در هم تنیده او را نمی‌دهد. از این رو تنها ملاک تقسیم ویژگی‌ها و اختصاص هر دسته به تعدادی از آنها، شیوع و فراوانی بیش‌تر آن در هر دسته است.

اینک از منافقانی سخن خواهیم گفت که شک و تردید آنان نه در اعتقادات ظاهری که در توحید واقعی است و از این رو در معاشرت‌ها و رفتارهای اخلاقی - اجتماعی خود، به شرک خفی و ریا گرفتار آمده‌اند[۲۷].

آراستگی دروغین

انسان منافق، تنها در اندیشه حفظ خویش و نشان دادن چهره‌ای مقبول از خود است. او باید چنین باشد؛ زیرا در صورت کشف باطن و حقیقت او، نه کسی با او دوستی می‌کند و نه محبت کسی را جلب می‌کند. او باید چنان ظاهر را بیاراید و خود را آراسته به سجایای اخلاقی نشان دهد که دیده‌ها، از ظاهر او به باطنش نپردازند. از این رو او به دروغ و نیرنگ متوسل می‌شود تا زیورهای بدلی بر روح خود بیاویزد و به جای پیراستن جان، عیان را بیاراید. سخن امام علی (ع) در همین باب است: «بِالْكَذِبِ يَتَزَيَّنُ أَهْلُ النِّفَاقِ‌»[۲۸]؛ «منافقان به دروغ، خود را می‌آرایند». «و المنافق قوله جمیل و فعله الداء الخیل»[۲۹]؛ «منافق، گفتارش زیبا و کردارش بیماری درون است». منافق زیبا می‌نماید و زیبا می‌گوید تا بیماری درونی خویش را بپوشاند و هدف خود را پنهان نگاه دارد، و تا آنجا که بتواند در دل‌ها نفوذ کند و انسان‌ها را بفریبد و به کام خود برسد. زیبا و شیوا سخن گفتن در همه جامعه‌ها و برای همه انسان‌ها جذاب بوده و شگرد همیشگی رهبران و افراد سودجو است. خصلت دیگر منافقان، یعنی چاپلوسی و تملق نیز به همین کار می‌آید[۳۰].

چاپلوسی

منافقان در روابط اجتماعی خود بدون آن‌که به ضوابط اخلاقی پایبند باشند، تنها برای کسب منفعت آنی و زودگذر دنیایی، خود را به قطب‌های قدرت در جامعه نزدیک می‌کنند و با به کار بستن شیوه‌های غیر اخلاقی - از دروغ و ریا گرفته تا تملق و ثنا- خود را در دل صاحبان مال و مقام جای می‌دهند. اینان که راه نفوذ در دیگر انسان‌ها را آموخته و نقطه ضعف و قوت هرکسی را پیدا کرده‌اند، با ستایش‌ها و تملق‌های نابجا، دامی پنهان می‌گسترند و شکار خود را صید می‌کنند. با گستاخی و بی‌شرمی داد سخن می‌دهند، و ناکرده را کرده و ناگفته را گفته جلوه می‌دهند و خود و ممدوح خود را به شقاوت می‌اندازند. امام علی (ع) این ویژگی ترکیبی منافق را چنین بیان کرده است: «منافق، بی‌شرم، کودن، چاپلوس و تیره‌بخت است»[۳۱].

گفتنی است که سرکرده منافقان مدینه، عبدالله بن اُبی نیز با همین شیوه قصد اغفال علی را - به خیال خود - می‌کند؛ اما با کلام کوبنده حضرت روبه‌رو می‌گردد: «ای عبدالله، تقوا پیشه کن نه نفاق که منافق بدترین آفریده خدا است»[۳۲].

شاید حدیث دیگر امام نیز ناظر به همین ویژگی باشد؛ آنجا که می‌فرماید: «الْمُنَافِقُ لِسَانُهُ يَسُرُّ وَ قَلْبُهُ يَضُرُّ»[۳۳]؛ «زبان منافق شادمان می‌کند و دلش زیان می‌رساند». در حدیث دیگری که نفس اماره را به منافق تشبیه کرده است، وجه شبه را تملق می‌داند[۳۴].[۳۵]

چندرنگی

از آنجا که منافق در زندگی و اعتقادات خود، مردد و مذبذب است و وابستگی عقیدتی به هیچ مکتبی ندارد، در زندگی روزمره و معاشرت اجتماعی خود نیز ثابت و استوار نیست و همواره به رنگ‌های محیط، گروه، دوستان و آشنایان در می‌آید. اگر روزگاری، توانگری و گشاده‌دستی و خرج و انفاق در راه و کار مخصوصی، رواج یابد، او را از توانگران و سخاوتمندان می‌بینم و اگر روزگاری، درویشی و صوفی‌گری سکه رایج بازار فخرفروشان گردد، او را با کشکول گدایی و کلاه درویشی مشاهده می‌کنیم. این تلون و رنگانگی به منافق امکان زیستن و ایمنی می‌دهد؛ زیرا شناخته نمی‌شود و همرنگی با محیط، او را یکی از اجزای حقیقی و درست‌کار پیرامونش نشان می‌دهد. او به واقع بی‌رنگ و بی‌چهره است و هر لحظه و هرجا به مقتضای حال رنگ عوض می‌کند. نه عقد قلبی دارد که بر آن بایستد و نه جوهره‌ای که با رنگ خود نمایان شود. منافق با این کار از دنیای خود محافظت می‌کند؛ چهره ساختگی‌اش را پوششی برای درون نازیبایش می‌سازد، اظهار خیر می‌کند، اما در باطن جز شر و زشتی ندارد. برخلاف شخص تقیه کننده که باطنی نیکو و سیرتی زیبا دارد، اما در تنگنای زمانه و فشار روزگار، خود را بدسرشت و زشت نشان می‌دهد تا در نهانْ دین خود را حفظ کند. منافق با جماعت، همرنگ است و اگر بمیرد، بر خاکستر کردنش و یا به خاک سپردنش میان هندو و مسلمان نزاع در می‌گیرد. هیچ کس او را دشمن خود نمی‌پندارد و او نیز دشمنی‌اش را بروز نمی‌دهد. او مبنایی برای رعایت امور اخلاقی ندارد و به فرموده امام علی (ع) «عَادَةُ الْمُنَافِقِينَ تَهْزِيعُ الْأَخْلَاقِ»[۳۶]؛ «به تغییر همواره خلق و خوی خود، عادت کرده است»[۳۷].

آسان‌گیری بر خود و سخت‌گیری بر مردم

اگرچه منافق با چاپلوسی و زبان‌بازی، خود را نزدیک و صمیمی نشان می‌دهد و ادعای محبت و علاقه می‌کند، در درون نه دوستدار است، نه عیب‌پوش؛ بلکه کوچک‌ترین عیب‌ها را دیده و برای وقتی مناسب، ذخیره کرده است. او تنها با زبان به مردم احترام می‌گذارد و به تحسین و تکریم ظاهری آنها می‌پردازد؛ اما در پس این ظاهرسازی، مردم را نادان و حتی سفیه می‌داند[۳۸]، و در عوض خود را صالح و مصلح و بی‌عیب و نقص می‌بیند. امام علی (ع) در همین باره می‌فرماید: «الْمُنَافِقُ لِنَفْسِهِ مُدَاهِنٌ وَ عَلَى النَّاسِ طَاعِنٌ (»[۳۹]؛ «منافق نسبت به خود مسامحه روا می‌دارد و بر مردم خرده می‌گیرد»[۴۰].

شگردهای منافقان

علی بن ابی طالب (ع) در خطبه مشهور خود که بسیاری از ویژگی‌های منافقان را آشکار می‌کند، بیش‌تر به نوع عملکرد و شیوه‌های کاری آنان نظر دارد. امام در این خطبه، روان‌کاوی ژرف منافقان را با نحوه عملکرد آنان در اجتماع، به هم می‌آمیزد و چنان شخصیت آنان را ترسیم می‌کند که می‌توان از آن، الگوی روان‌شناسی منافقان را رسم کرد: شما را از منافقان برحذر می‌دارم؛ زیرا آنان مردمانی گمراهند و گمراه کننده خود لغزیده‌اند و دیگران را می‌لغزانند. به رنگ‌های گوناگون و حالت‌های مختلف در می‌آیند. با هر وسیله و از هر طریقی آهنگ فریب و گمراهی شما می‌کنند و در هر کمین‌گاهی به کمین شما می‌نشینند.

دل‌هایشان بیمار است و ظاهرشان آراسته و پاک. مخفیانه عمل می‌کنند و چون خزنده‌ای زهرناک آهسته می‌خزند و بی‌خبر زهر خود را می‌ریزند. شرح و بیانشان دارو است و گفتارشان شفا؛ اما کردارشان درد بی‌درمان. به رفاه و آسایش مردم حسادت می‌ورزند و به آتش بلا و گرفتاری دامن می‌زنند و نومید می‌کنند. در هر راهی، به خاک هلاکت افکنده‌ای و برای نفوذ در هر دلی، وسیله‌ای، و برای هر غم و اندوهی، اشک‌هایی دروغین دارند. به هم مدح و ستایش وام می‌دهند و از یکدیگر انتظار پاداش و ستایش متقابل دارند. اگر چیزی بخواهند، پافشاری می‌کنند و اگر سرزنش کنند پرده‌دری می‌نمایند و اگر داوری کنند، زیاده‌روی می‌کنند. در مقابل هر حقی باطلی در بغل دارند و در برابر هر راستی، خمیده‌ای و برای هر زنده‌ای، قاتلی و برای هر دری، کلیدی و برای هر شبی، چراغی. چشم نداشتن و بی‌نیازی را دستاویز طمع قرار می‌دهند، تا از این راه بازار خود را گرم کنند و کالاهایشان را تبلیغ نمایند. می‌گویند و شبهه می‌پراکنند. وصف می‌کنند و حقیقت را وارونه جلوه می‌دهند. راه ورود به مسیر باطل را آسان می‌کنند و تنگه آن را کج و دشوار رو می‌سازند تا افراد به آسانی به باطل در آیند و در پیچ و خم آن سرگردان و بیرون شدنشان دشوار شود. اینان دار و دسته شیطان و زبانه‌های انبوه آتشند. «آنان گروه شیطانند و بدانید که گروه شیطان همان زیانکارانند»[۴۱] و[۴۲].

منافق گاه قدمی پیش می‌گذارد و نه تنها خود را مؤمن که دانشمند متعهد و دوستدار نشر و پخش دانش و دین می‌نماید و با جعل حدیث و نقل آن، در متدینان و حتی در دین رخنه می‌کند. این گروه در دوره گرایش مسلمانان به حدیث، بیش‌ترین سوء استفاده‌ها را کردند؛ تا جایی که محدثان درست‌اندیش، به نقد و تصفیه روایات همت گماردند. سلیم بن قیس از نخستین کسانی است که به وجود این شگرد منافقانه و احادیث مخالف و ساختگی پی برد و برای حل آن، به خدمت امام علی (ع) رسید. امام در کلامی مفصل او را از دسیسه منافقان آگاه کرد و با تقسیم محدثان به چهار گروه، منافقان را گروه نخست آنان شمرد: حدیث از چهار دسته ـ که پنجمی ندارد ـ به تو می‌رسد: مرد منافقی که اظهار ایمان می‌کند و خود را مسلمان نشان می‌دهد و هیچ ابایی از دروغ بستن بر پیامبر خدا (ص) ندارد و آن را گناه نمی‌داند و اگر مردم می‌دانستند که او منافق و دروغ‌گو است، از او نمی‌پذیرفتند و تصدیقش نمی‌کردند. ولی او را از صحابه حضرت رسول می‌پندارند و می‌گویند او پیامبر را دیده و از او شنیده است. مردم از او حدیث می‌گیرند و به حال او آگاه نیستند. در حالی که خداوند از منافقان خبر داده و آنان را توصیف کرده و فرموده است: «هنگامی که آنان را می‌بینی، از شمایلشان خشنود می‌شوی و چون سخن گویند، به گفتارشان، گوش می‌دهی»[۴۳].

این منافقان پس از پیامبر باقی ماندند و با دروغ و تزویر و تهمت، به زمامداران گمراه و دعوت کنندگان به آتش، نزدیک شدند و آنان نیز ولایت کارها را به آنان سپردند و برگرده مردمان سوارشان کردند، و با کمک آنان دنیا را خوردند. مردم با پادشاهان و دنیا هستند؛ مگر کسی که خداوند او را حفظ کند[۴۴].[۴۵]

ریشه‌های نفاق

حقارت درونی

نفاق به تصریح قرآن، بیماری روحی است[۴۶] و از دیدگاه احادیث، مهم‌ترین علت آن ذلت و حقارت درونی منافق است. احادیث که همگی از امام علی (ع) هستند، یک‌صدا این نکته را تأکید می‌کنند که نفاق انسان ناشی از ذلتی است که او در خود می‌یابد[۴۷]. تحلیل‌های روان‌کاوانه نیز این حقیقت را تأیید می‌کنند. منافق، از بیم افشای رازش، هماره خوار و مضطرب است. از یک سو ترس از گردن نهادن به تکالیف و از سوی دیگر ترس ناشی از مخالفت آشکار و پذیرفتن تبعات آن، گریبان او را می‌گیرد و ترس جز ناشی از ضعف و حقارت نیست. ظهور رفتاری همچون تملق و چاپلوسی در ظاهر، و غیبت و بدگویی در خلوت که جهد عاجز و ناتوان است[۴۸]، از همین ذلت درونی سرچشمه می‌گیرد. اگر به معنای حقیقی نفاق که از گونه‌های دروغ است، توجه کنیم، فرموده علی (ع) را بهتر خواهیم فهمید: «نفاق بر کذب بنا نهاده شده است»[۴۹] و «دروغ سر از نفاق در می‌آورد»[۵۰] و «چون دروغ، خود، از خواری و ذلت نفس زاییده می‌شود»[۵۱]، پس به آسانی می‌توان نفاق را معلول حقارت انسان دانست[۵۲].

ستیزه‌جویی

اگر عامل پیشین، درون شخصیتی و نهفته در روح منافق باشد، ستیزه‌جویی و خصومت را می‌توان زمینه و عامل بیرونی پیدایش نفاق دانست. کشمکش‌ها و درگیری‌های لفظی، خطی و فکری و مجادله‌های شدید سیاسی و جناحی هرگاه به درازا کشد، هر دو سوی نزاع را خسته و آشفته می‌کند و زمینه مساعدی برای در لاک خود خزیدن، از سطح به عمق رفتن و دو چهرگی فراهم می‌آورد. برخوردهای جان‌فرسا و بیم از مخالفت‌های لج‌بازانه، هر دو طرف و یا حداقل یکی از آنان را به سکوت و اعلام رضایت ظاهری و یا حتی موافقت نمایشی وا می‌دارد تا با پنهان شدن در پشت پرده نفاق و دورویی، خود را حفظ کند و نیروی خود را برای موقعیتی مناسب نگه دارد. بدین‌سان دل و جان، بیمار و آفت زده می‌شود. حضرت علی (ع) این معنا را چه زیبا ترسیم کرده است! آنجا که «مراء» و خصومت را سبب مریضی قلب و زمینه رویش نفاق می‌داند[۵۳].[۵۴]

رذیلت‌های اخلاقی

امام علی (ع) علت‌های دیگر نفاق را نیز برشمرده‌اند. امام چهار ستون نفاق را عبارت می‌دانند از: هوا و هوس، سستی و سهل‌انگاری، کینه و طمع. سپس هر یک از این چهار رکن اصلی را به چهار شاخه تقسیم کرده و فرموده‌اند: نفاق بر چهار پایه استوار است: هوس و سهل‌انگاری و خشم و طمع. هوس، خود، چهار شعبه دارد: ستم و تجاوز و شهوت و سرکشی. هر که ستم کند گرفتاری‌هایش زیاد شود و تنها ماند و از کمک به او خودداری شود. هر که تجاوز کند، کسی از شرارت‌ها و بدی‌هایش در امان نباشد و دلش سالم نماند و در برابر خواهش‌های نفسانی خوددار نباشد. هر که شهوات خود را تعدیل نکند، در پلیدی‌ها فرو رود، و هر که از روی عمد و بدون دلیل، سرکشی کند، گمراه شود.

سهل‌انگاری را نیز چهار شعبه است: غفلت و مغرور شدن به رحمت حق و آرزو و ترس و تعلل ورزیدن. و این از آن رو است که ترس، از حق باز می‌دارد و تعلل، موجب کوتاهی کردن در عمل می‌شود، تا آن‌که اجل در رسد، و اگر آرزو نبود، انسان حساب کار خود را می‌دانست و اگر از حساب کار خود آگاه می‌شد، از ترس و وحشت درجا می‌مرد.

خشم هم بر چهار شعبه است: خودبرتربینی، فخرفروشی، غرور و عصبیت. هر که خودبرتربین باشد، به حق پشت کند؛ هر که فخرفروشی کند، از صراط راستی منحرف شود و به گناه درافتد؛ هر که غرور داشته باشد، بر گناهان اصرار ورزد، و هر که عصبیت پیشه کند، از حق منحرف شود و به باطل گراید. پس، چه بد خصلتی است خصلتی که نتیجه آن پشت کردن به حق و گناه و اصرار بر گناه و انحراف از راه راست باشد.

طمع را نیز چهار شعبه است: شادمانی و سرمستی و خیره‌سری و فزون‌خواهی. شادمانی کردن نزد خداوند خوشایند نیست و سرمستی تبختر و خودپسندی است و خیره‌سری بلایی است که آدمی را به کشیدن بار گناهان وامی‌دارد و فزون‌خواهی سرگرمی و بازی و گرفتاری و جایگزین کردن چیز پست‌تر ـ دنیا به جای چیز بهتر ـ آخرت است. این است نفاق و پایه‌ها و شاخه‌های آن[۵۵].

حدیث دیگری نیز از امام علی (ع) در دست است که در مقام تحذیر از دوستی با افرادی با ویژگی‌های نامطلوب است، امام در پایان حدیث، این صفات زشت و نامطلوب را موجب نزدیکی انسان به نفاق می‌داند. چون برخی از آنها مانند ریا و غیبت از نشانه‌های نفاق به شمار می‌روند، می‌توان حدیث را ناظر به بیان سبب‌های نفاق دانست.

بپرهیز از کسی که چون با او سخن بگویی ملولت کند و چون با تو سخن گوید، غمگینت کند و چه شادمانش‌سازی یا به وی زیان برسانی، با تو خواهد آمد و اگر روزی از تو جدا شود، در غیاب تو، آن‌چه را دوست نداری می‌گوید و اگر مانعش شوی، به تو افترا می‌بندد و اگر با وی موافقت کنی، به تو حسد می‌ورزد و اگر مخالفتش کنی، با تو دشمنی و ستیزه‌جویی می‌کند. از جبران خوبی‌هایی که به وی شده، ناتوان است؛ اما در برابر کسی که به وی ستم کرده زیاده‌روی می‌کند. همراهش اجر می‌برد و او بار سنگین گناه را. زبانش علیه او است، نه برای او، و دلش سخنش را نگه نمی‌دارد. برای ستیزیدن می‌آموزد و برای ریا تفقه می‌کند. به سوی دنیا می‌شتابد و تقوا را وا می‌گذارد. پس چنین کسی از ایمان دور، به نفاق نزدیک، از هدایت دورافتاده و با گمراهی همراه است[۵۶].[۵۷]

منابع

پانویس

  1. ﴿مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَلَا إِلَى هَؤُلَاءِ «میان آن (دو گروه) سرگردان مانده‌اند، نه با اینانند نه با آنان» سوره نساء، آیه ۱۴۳؛ نیز بنگرید به: ﴿لَا يَزَالُ بُنْيَانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ «همواره بنیانی که بنا نهاده‌اند مایه تردید در دل‌های آنان است تا آنکه دل‌های آنها پاره‌پاره گردد» سوره توبه، آیه ۱۱۰.
  2. ر. ک: ﴿يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ «با خداوند و با کسانی که ایمان دارند فریب می‌ورزند در حالی که جز خود را نمی‌فریبند و در نمی‌یابند» سوره بقره، آیه ۹؛ ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا كُسَالَى يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا «بی‌گمان منافقان، با خداوند نیرنگ می‌بازند و او نیز با آنان تدبیر می‌کند و (اینان) چون به نماز ایستند با گران‌جانی می‌ایستند، برابر مردم ریا می‌ورزند و خداوند را جز اندکی یاد نمی‌کنند» سوره نساء، آیه ۱۴۲.
  3. غررالحکم، ج۱، ص۳۴۰، ج۱۲۸۹.
  4. غررالحکم، ج۴، ص۵۲۹، ح۶۸۵۵؛ ج۱، ص۴۶، ح۱۵۴، حدیث دوم لفظ کل را ندارد.
  5. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۳۹۸.
  6. تحف العقول، ص۲۱۲.
  7. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۳۹۹.
  8. غررالحکم، ج۴، ۳۵۰، ح۶۲۸۸ و ۶۲۸۹.
  9. غررالحکم، ج۲، ص۴۷، ح۱۷۸۵.
  10. برای آگاهی بیش‌تر از چند و چون رابطه علم و ایمان، بنگرید به: ری شهری، محمد، العلم والحکمة فی الکتاب والسنه، بخش اول و نیز مدخل کتاب.
  11. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۴۰۰.
  12. غررالحکم، ج۶، ص۲۴۱، ح۱۰۱۳۰.
  13. غررالحکم، ج۶، ص۲۴۱، ح۱۰۱۲۹.
  14. غررالحکم، ج۶، ص۲۲۳، ح۱۰۰۶۷.
  15. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۴۰۰.
  16. ر. ک: میزان الحکمه، عنوان ۱۶۱، مدخل الدنیا، ابواب، ۱۲۲۱، ۱۲۲۲، ۱۲۲۵؛ غررالحکم، ج۲، ص۵۳۲، ح۳۵۱۸.
  17. غررالحکم، ج۶، ص۳۳۳، ح۱۰۴۰۵.
  18. منصور آبی، ابوسعید، نثرالدرر، ج۱، ص۲۸۹.
  19. صدوق، الخصال، ج۱، ص۶۹، ح۱۰۴؛ طبرسی، ابوالفضل علی، مشکاة الانوار، ص۱۳۵.
  20. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۴۰۱.
  21. غررالحکم، ج۶، ص۹۳، ح۹۶۴۴.
  22. بحارالانوار، ج۷۸، ص۵۶، ح۱۱۹.
  23. غررالحکم، ج۱، ص۳۳۹؛ ج۴، ص۶۲۹؛ ج۶، ص۴۴۸، ح۱۰۹۵۷ و ۷۲۳۴ و ۱۲۸۲.
  24. ری شهری، محمد، میزان الحکمة، عنوان ۴۷۳، مدخل اللسان، باب ۳۵۶۴.
  25. نهج البلاغه، خطبه ۱۷۶.
  26. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۴۰۲.
  27. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۴۰۳.
  28. غررالحکم، ج۳، ص۲۰۷، ح۴۲۲۲.
  29. غررالحکم، ج۲، ص۶، ح۱۵۷۸.
  30. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۴۰۳.
  31. غررالحکم، ج۲، ص۶۵، ح۱۸۵۳.
  32. بحارالانوار، ج۳۵، ص۳۴۰.
  33. غررالحکم، ج۲، ص۶، ح۱۵۷۶.
  34. «النَّفْسُ الْأَمَّارَةُ الْمُسَوِّلَةُ تَتَمَلَّقُ تَمَلُّقَ الْمُنَافِقِ وَ تَتَصَنَّعُ بِشِيمَةِ الصَّدِيقِ الْمُوَافِقِ»؛ غررالحکم، ج۲، ص۱۳۸، ح۲۱۰۶.
  35. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۴۰۴.
  36. غررالحکم، ج۴، ص۳۳۲، ح۶۲۴۴؛ جاحظ، مائة کلمه، ص۵۱، ح۶۸.
  37. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۴۰۵.
  38. ر. ک: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَكِنْ لَا يَعْلَمُونَ «و چون به آنان گویند که مانند (دیگر) مردمان ایمان بیاورید می‌گویند آیا ما چون کم خردان ایمان بیاوریم؟ آگاه باشید! آنان خود کم خردند امّا نمی‌دانند» سوره بقره، آیه ۱۳.
  39. غررالحکم، ج۲، ص۱۰۹، ح۲۰۰۸.
  40. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۴۰۵.
  41. ﴿أُولَئِكَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ «آنان حزب شیطانند، آگاه باشید که بی‌گمان حزب شیطان است که (گرویدگان به آن) زیانکارند» سوره مجادله، آیه ۱۹.
  42. نهج البلاغه، خطبه ۱۹۴؛ غررالحکم، ج۶، ص۴۸۸؛ ج۲، ص۲۸۵، ح۱۱۰۴۲ و ۲۶۲۷.
  43. ﴿وَإِذَا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ «و هنگامی که آنان را ببینی، پیکرهاشان تو را به شگفتی می‌آورد و چون چیزی گویند به گفتارشان گوش می‌سپاری» سوره منافقون، آیه ۴.
  44. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۶۳، ح۱.
  45. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۴۰۶.
  46. ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ «به دل بیماری‌یی دارند» سوره بقره، آیه ۱۰؛ نیز ر. ک: ﴿وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ «و اما در بیماردلان بر پلیدیشان پلیدی می‌افزاید و آنان کافر خواهند مرد» سوره توبه، آیه ۱۲۵.
  47. میزان الحکمه، ج۴، عنوان «نفاق» باب «علة النفاق»، ص۳۳۳۸؛ جاحظ، مائة کلمه، ج۴، ص۳۳؛ نفاق المرء ذلة.
  48. «الغیبة جهد العاجز»، نهج البلاغه، حکمت ۴۶۱.
  49. «النِّفَاقُ مَبْنِيٌ عَلَى الْمَيْنِ‌»؛ غررالحکم، ج۱، ص۳۰۲، ح۱۱۵۶.
  50. «الْكَذِبُ يُؤَدِّي إِلَى النِّفَاقِ‌»؛ غررالحکم، ج۱، ص۳۱۰، ح۱۱۸۱.
  51. «لَا يَكْذِبُ الْكَاذِبُ إِلَّا مِنْ مَهَانَةِ نَفْسِهِ‌»؛ میزان الحکمه، ج۳، عنوان الکذب، باب علة الکذب، ص۲۶۷۶، ح۱۷۴۲۷.
  52. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۴۱۷.
  53. «إِيَّاكُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْإِخْوَانِ وَ يَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفَاقُ»؛ الکافی، ج۲، ص۳۰۰، ح۱.
  54. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۴۱۸.
  55. الکافی، ج۲، باب صفة النفاق و المنافق، ص۳۹۳.
  56. بحارالانوار، ج۷۸، ص۱۰، ح۶۷.
  57. مسعودی، هادی، مقاله «نفاق»، دانشنامه امام علی، ج۴، ص۴۱۹.