صلح حدیبیه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۵ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۲۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

صلح حدیبیه از حوادث مهم تاریخ اسلام است که در سال ششم هجرت میان مسلمانان و مشرکان مکه در منطقه حدیبیه منعقد شد. مسلمانان به دستور پیامبر (ص) که برای به جا آوردن مناسک حج رهسپار مکه شده بودند با ممانعت مشرکین قریش مواجه شدند، پیامبر پس از سرباز زدن عمر بن خطاب برای گفتگو با قریش، عثمان را فرستاد. شایعه کشته شدن او منجر به بیعت دوباره پیامبر (ص) با مسلمانان شد که از آن به بیعت رضوان یاد می‌شود. سرانجام پس از مذاکراتی میان طرفین صلح‌نامه‌ای به خط امیرالمؤمنین (ع) نوشته شد.

مقدمه

صلح حدیبیه از حوادث مهم تاریخ اسلام است که در سال ششم هجرت[۱] اتفاق افتاد و به انعقاد صلح نامه‌ای میان مسلمانان و مشرکان مکه انجامید[۲].

پس از جنگ خندق، رسول خدا (ص) با اتحاد با قبایل گوناگون و توسعه حکومت مدینه، خود را قوی ساخت. در این شرایط آن حضرت در ذی قعده سال ششم هجرت برای نشان دادن قدرت و در عین حال حسن نیت خود و برای ارزیابی احساس مکیان، تصمیم گرفت به عمره برود. رسول خدا (ص) قبایل اطراف مدینه را برای همراهی با خود در این سفر ترغیب کرد، اما آنان با آن حضرت همراهی نکردند[۳].[۴]

شرح واقعه

رسول خدا (ص) در ذی‌القعده سال ششم هجرت و بر اساس رؤیای صادقه، تصمیم به انجام عمره گرفت و همه مسلمانان و حتی غیر مسلمانان را بر انجام عمره تشویق می‌کرد. پیامبر (ص) به خانه رفت، غسل کرد، دو لباس پوشید و بر ناقه خود ـ به نام "قصواء" ـ سوار شد و بیرون آمد[۵].

در ابتدا برخی صحابه، از همراهی پیامبر (ص) سرباز زدند و فراهم نبودن شرایط را بهانه خود قرار دادند[۶]. از آنجا که بنا به دستور پیامیر (ص) این سفر، یک سفر زیارتی به شمار می‌رفت، ایشان تنها امر به برداشتن سلاح مسافر کرد که با واکنش بعضی از اصحاب، مانند "عمر بن خطاب" روبه‌رو شد[۷]. به هر حال، پیامبر (ص) "عبدالله بن ام‌مکتوم" را جانشین خود در مدینه قرار داد[۸] و در حالی که پیشاپیش، هفتاد شتر علامت‌گذاری شده برای قربانی در "ذی‌الحلیفه" ـ نزدیک مدینه ـ به راه انداخته بود، از مدینه خارج شد. یاران حضرت نیز شتران قربانی خود را برداشتند. به امر آن حضرت، شتران را با پارچه‌های رنگارنگ آذین بستند. در طرف راست شتران، زخم مختصری زدند تا به خون، آلوده شود. همچنین قلاده‌هایی بر گردن آنها آویختند[۹].

رسول خدا (ص) از همان مدینه احرام بست و لبیک گفت. حضرت تصمیم داشت با این کار نشان دهد برنامه‌ای برای جنگ در ماه حرام ندارد[۱۰]. همچنین "عباد بن بشر" را همراه بیست سوار، متشکل از مهاجران و انصار، به عنوان پیش‌گروه جلو فرستاد. آمار مسلمانان را بین ۱۴۰۰ تا ۱۶۰۰ نفر گفته‌اند[۱۱].

از سوی دیگر هنگامی که مشرکان مکه از حرکت پیامبر (ص) باخبر شدند به خشم آمدند و تصمیم گرفتند، از ورود پیامبر (ص) جلوگیری کنند. آنان سپاهی را به فرماندهی "خالد بن ولید" به سوی رسول خدا (ص) فرستادند که در "کراع غمیم" بیرون مکه، مستقر شد[۱۲].

پیامبر (ص) با اطلاع از جریان، از راهی دیگر به سوی مکه حرکت کرد و به "حدیبیه" ـ در غرب شهر مکه و در راه جده ـ رفت[۱۳]. در حدیبیه به پیامبر (ص) خبر رسید که مکیان، گروه انبوهی از مردم و سیاهان حبشه و هم‌پیمانان خود را گردآوری کرده و قسم خورده‌اند مانع ورود مسلمان به مکه شوند. پیامبر (ص) "خراش بن امیه کعبی" را به عنوان نماینده خود به سوی قریش فرستاد تا ضمن گفتگو، هدف مسلمانان را از ورود به مکه به آنان اعلام کند؛ اما مشرکان مکه، اسب وی را پی کردند و تصمیم به قتل او گرفتند که خویشان او و به نقلی احابیش، مانع این کار شدند[۱۴]. بزرگان مکه چندین بار به سوی پیامبر (ص) رفتند تا ایشان را از ورود به مکه باز دارند. پیامبر (ص) هدف خود را فقط زیارت خانه خدا عنوان می‌کرد[۱۵] و بر انجام مراسم عمره اصرار داشت.

پیامبر (ص) زمانی که لجاجت قریش را برای عدم ورود مسلمانان به مکه و جنگ مشاهده کرد، پیشنهاد صلح را مطرح فرمود[۱۶]. حضرت ابتدا عمر بن خطاب را به نمایندگی خویش، برای گفتگو با قریش انتخاب کرد؛ اما عمر بن خطاب، ترس بر جان را عاملی در اجرا نکردن دستور خدا (ص) بیان کرد و از فرمان حضرت (ص) سرباز زد[۱۷]. بعد از او "عثمان بن عفان" انتخاب شد[۱۸] تا برای اجازه دادن به مسلمانان برای زیارت خانه خدا و قربانی کردن شتران، با قریش گفتگو کند. عثمان بن عفان، سه روز در مکه ماند. مسلمانان، هیچ خبری از او نداشتند تا آنجا که گمان بردند مشرکان، عثمان بن عفان را کشته‌اند و عزم جنگ دارند[۱۹].[۲۰]

بیعت رضوان

شایعات مبنی بر کشته شدن عثمان، به عنوان نماینده پیامبر (ص) از یک سو و حملات نظامی مشرکان مکه و طولانی شدن توقف آنان در حدیبیه از سوی دیگر، تأثیر مخربی بر روحیه مسلمانان گذاشته بود. در این زمان پیامبر (ص) ضرورت یک بیعت دوباره را احساس کرد. ایشان در همان منطقه، زیر درخت سبزی نشست و مسلمانان با حضرت بیعت کردند که در صورت جنگ با قریش از صحنه نبرد نگریزند[۲۱]. برخی از گزارش‌ها نیز، بیعت بر "موت" را مطرح کرده‌اند[۲۲]. شمار اندکی هم از بیعت سرباز زدند[۲۳].[۲۴]

نوشته شدن صلح‌نامه و مفاد آن

قریش هنگامی که از بیعت مسلمانان و آمادگی آنها برای جنگ آگاهی یافت، به وحشت افتاد و موافقت خود را بر پرهیز از خونریزی و جنگ و پیمان صلح اعلام کرد[۲۵].

در این هنگام قریش تصمیم گرفت تا از هدف نهایی پیامبر (ص) باخبر شود. پس از چند بار رفت و آمد نمایندگان، "سهیل بن عمرو" با دستورهای خاصی که قریش به او داده بود مأمور شد که گفتگو را با تنظیم قرارداد خاصی پایان دهد. وقتی چشم پیامبر (ص) به او افتاد، فرمود: "سهیل بن عمرو آمده است تا میان ما و قریش قرارداد صلحی ببندد. سرانجام بعد از گفتگوهایی، پیمان‌نامه‌ای امضا شد. قرارداد صلح که "علی بن ابی‌طالب (ع)" کاتب آن بود[۲۶]، از این قرار است: "طرفین، ده سال جنگ را کنار می‌گذارند و در این مدت، مردم در امان هستند. هیچ کس حق سرقت و خیانت ندارد. هر کس بدون اجازه ولی‌اش از قریش به محمد (ص) بپیوندد به قریش بازگردانده خواهد شد و از مسلمانان هر کس به قریش پناهنده شد، به پیامبر (ص) برگردانده نخواهد شد. هر کس از اعراب بخواهد با محمد (ص) یا قریش پیمان ببندد می‌تواند. محمد (ص) و مسلمانان، آن سال را به مدینه باز می‌گردند؛ ولی سال دیگر می‌توانند به مدت سه روز در مکه اقامت داشته باشند؛ به شرط آنکه فقط شمشیر (سلاح مسافر) همراه خود بیاورند"[۲۷]. در پایان، هر یک از دو طرف، نسخه‌ای از صلح‌نامه را نزد خود نگه داشتند[۲۸]

معترضان به صلح‌نامه

گفتنی است برخی از صحابه پیامبر (ص)، صلح‌نامه را انکار می‌کردند و معترض بودند و صلح را برای خود خواری و ذلت می‌دانستند و به ویژه تحویل دادن فردی که اسلام پذیرفته را به قریش نمی‌پسندیدند. این افراد در بندهای صلح‌نامه، عقب‌نشینی فوق‌العاده‌ای را می‌دیدند؛ زیرا در نظر آنان، رسول خدا (ص) شروط یک طرفه‌ای را درباره بازگرداندن افرادی که به او پناه می‌‍آورند، پذیرفت و با قریش، پس از آن همه تلاش بر ضد اسلام و مسلمانان، آتش بس برقرار نمود[۲۹]. بیشترین اعتراض از سوی عمر بن خطاب به پیامبر اکرم (ص) بود[۳۰]. اعتراض‌ها به گونه‌ای بود که وقتی صلح‌نامه نوشته شد، رسول خدا (ص) به صحابه خود فرمود: "بلند شوید، شترانتان را قربانی کنید و سر خویش را بتراشید". خاتم انبیا (ص) سه بار این را تکرار فرمود؛ امّا هیچ‌کس اجابت نکرد. بعد از مدتی، عده‌ای از اصحاب، سرها را تراشیدند که پیامبر (ص) برای آنان از خداوند، طلب رحمت کرد[۳۱]. حضرت با ناراحتی و نگرانی، آنان را ترک فرمود[۳۲]. سرانجام بعد از ده یا بیست روز، پیامبر (ص)حدیبیه را ترک کرد و به سوی مدینه رهسپار شد. در طول مسیر، کسانی که منکر صلح شده و نافرمانی حضرت را کرده بودند، نزد رسول خدا (ص) آمدند و با عذرخواهی اظهار ندامت کردند.

در مسیر بازگشت سوره ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا[۳۳] نازل شد. جبرئیل فرود آمد و فرمود: "خداوند بر تو شادباش می‌گوید". مسلمانان نیز به پیامبر (ص) تبریک گفتند[۳۴].[۳۵]

عمره در سال بعد از صلح‌نامه

طبق صلح‌نامه، سال بعد، پیامبر (ص) همراه ۱۷۰۰ نفر از مسلمانان برای انجام عمره به مکه رفتند. "بلال" کنار کعبه، اذان گفت و مسلمانان بعد از سه روز به مدینه بازگشتند[۳۶].[۳۷]

امام علی (ع) در صلح حدیبیه

در کتاب الإرشاد ـ به نقل از فاید، بنده آزاد شده عبد الله بن سالم: آمده است: "چون پیامبر خدا (ص) برای عمره حدیبیه حرکت کرد، در جُحفه فرود آمد؛ ولی آبی در آن نیافت. لذا سعد بن مالک را با مشک‌های آب فرستاد؛ اما او اندکی دور نشده بود که با مشک‌های خالی بازگشت و گفت: ای پیامبر خدا، نمی‌توانم بروم! پاهایم از ترس مشرکان، خشک شده است. پیامبر (ص) به او فرمود: "بنشین!". سپس مرد دیگری را فرستاد. او نیز با مشک‌ها حرکت کرد و از همان‌جا که شخص اول بازگشته بود، بازگشت. پس پیامبر (ص) به او فرمود: "تو چرا بازگشتی؟". گفت: سوگند به کسی که تو را به حق برانگیخت، از ترس نمی‌توانم بروم! پیامبر خدا، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب را ـ که درودهای خدا بر هر دو باد ـ، فرا خوانْد و سقایان با او حرکت کردند. آنها تردید نداشتند که او نیز مانند کسانی که پیش از او رفته بودند، باز می‌گردد؛ اما علی (ع) با مشک‌ها حرکت کرد و وارد سنگلاخ شد و آب برداشت و شادمان و هلهله کنان به سوی پیامبر (ص) آمد. پیامبر (ص) تکبیر گفت و برای او دعای خیر کرد[۳۸].[۳۹]

اقدامات پیامبر (ص) پس از صلح حدیبیه

پیامبر پس از صلح حدیبیه و تثبیت اسلام و بسط قدرت خویش، به بیرون از جزیرة العرب نیز اهتمام کرد. از اینرو، نامه‌هایی به شش تن از زمامداران آن عصر نوشت. این شش تن عبارت بودند از: نجاشی پادشاه حبشه، قیصر امپراتور روم، خسرو پرویز امپراتور ایران، مقوقس پادشاه مصر، حارث بن ابی شمر فرمانروای شامات و هوذة بن علی فرمانروای یمامه. مضمون نامه‌ها دعوت به پذیرش اسلام بود[۴۰].

مبنای ارسال نامه‌ها، بر اساس رسالت جهانی پیامبر بود که آیات قرآن آشکارا بر این رسالت تأکید کرده است؛ همچون آیه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ[۴۱] می‌باشد.

رسول خدا (ص) با نامه‌نگاری‌های خویش، قدرت و گستردگی قبایل دولت و توانایی‌های خود و اهمیت آن را برای سران کشورها و آشکار ساخت تا آنان حساب خاصی برای اسلام و دولت آن باز کنند و به جای ارتباط با رهبرانی خرد و پراکنده، با رسول خدا (ص) ارتباط برقرار سازند که تمام آنان را تحت سیطره خود درآورده بود[۴۲].

صلح حدیبیه

پس از برخوردهای نظامی میان دولت رسول خدا(ص) و قریش که در عناوین پیشین بررسی شد، سرانجام در سال ششم هجری صلحی میان قریش و مسلمانان برقرار و مقطع تازه‌ای از تاریخ مسلمانان آغاز شد. در این مقطع تاریخی که از سال ششم آغاز و تا سال نهم ادامه یافت، حوادثی روی دادند که بیشتر به سود مسلمانان بودند. این حوادث که در این گفتار بررسی می‌شوند عبارت‌اند از: صلح حدیبیه، نبرد با یهودیان در خیبر، نبرد موته، فتح مکه، نبرد حنین و طائف و نبرد تبوک. پس از جنگ خندق، رسول خدا(ص)، ضمن اتحاد با قبائل گوناگون و سرکوب قبائل سرکش، حکومت و قدرت خویش را توسعه داد و زمینه برتری دولت مدینه را فراهم ساخت. در این شرایط آن حضرت در ذیقعده سال ششم در پی رویای صادقه و امر الهی بر زیارت خانه خدا تصمیم رفتن به عمره گرفت. این اقدام رسول الله می‌توانست برای نشان دادن قدرت و در عین حال حسن نیت خود، و برای ارزیابی احساس مکیان و آزمودن ایشان باشد. رسول خدا(ص) قبائل اطراف مدینه را برای همراهی با خود در این سفر ترغیب کرد، اما آنان با آن حضرت همراهی نکردند[۴۳]. آن حضرت برای اینکه به قریش اعلام کند برای عمره آمده است نه جنگ، دستور داد شتران را علامت قربانی بزنند و جز شمشیر که سلاح مسافر بود، از ادوات نظامی چیزی به همراه نداشته باشند. افراد نظامی قریش که این اقدام پیامبر را، قدرت نمایی آن حضرت و ورود به قلمرو نفوذ خویش قلمداد می‌کرد، در برابر کاروان زیارتی پیامبر(ص) در نزدیک مکه، راه را مسدود کرد و چون خبر رسید که فرستاده پیامبر(ص) به سوی مکان به دست قریش کشته شده است، مسلمانان با رسول خدا(ص) بیعت کردند که تا پای جان از آن حضرت دفاع کنند. این بیعت به نام «بیعت شجره» یا «بیعت رضوان» مشهور شد[۴۴].

قریش با وجود نشان دادن خشم خود و تلاش برای باز گرداندن پیامبر(ص) از زیارت مکه، اعتقاد خود درباره ضروری بودن جنگ با آن حضرت را از دست داده بود؛ زیرا همه تلاش‌های خود را برای از میان برداشتن پیامبر، بر باد رفته می‌دید. از سوی دیگر، پیکار با مسلمانان توجیه پذیر نبود؛ زیرا آنان کعبه را بزرگ می‌داشتند و اینک آمده بودند عمره به جای آورند. پس پیکار با آنان نمی‌توانست توجیه عقیدتی داشته باشد. البته اجتناب مشرکان از جنگ در محدوده حرم را می‌توان ناشی از تلاش ایشان برای حفظ آبرو مقابل دیگر قبال دانست. قریش هنگامی که از بیعت مسلمانان و آمادگی آنها بر جنگ آگاهی یافت، نرمش نشان داد و موافقت خویش را بر ترک جنگ و خونریزی با پیمان قرارداد صلح و مذاکره با پیامبر(ص) اعلام کرد.

سرانجام صلحی صورت گرفت و قرار شد رسول خدا(ص)، سال بعد به زیارت خانه خدا بیاید. مدت صلح نیز ده سال تعیین و قرار شد قبائل در پیوستن به پیامبر یا قریش آزاد باشند. بر اساس یکی از بندهای صلح‌نامه، هر کس از قریش بدون اذن سرپرست خود نزد محمد(ص) می‌رفت، باید باز گردانده می‌شد، اما اگر فردی از یاران محمد نزد قریش می‌رفت، باز گردانده نمی‌شد[۴۵]. شماری از مسلمانان از این پیمان صلح ناراضی بودند و صلح را برای خود خواری و ذلت می‌دانستند و به ویژه تحویل دادن فردی که اسلام پذیرفته را به قریش نمی‌پسندیدند. این افراد در بندهای صلح‌نامه، عقب‌نشینی فوق العاده‌ای را می‌دیدند؛ زیرا در نظر آنان، رسول خدا(ص) شرط‌های یک طرفه‌ای را درباره باز گرداندن افرادی که به او پناه می‌آورند، پذیرفت و با قریش، پس از آن همه تلاش بر ضد اسلام و مسلمانان، آتش بس برقرار کرد[۴۶]. بهانه‌هایی که اعتراض کنندگان بر آن تکیه کردند، ناشی از درک نکردن صحیح اوضاع و برداشتی سطحی از جوهره پیمان و حقیقت آن بود، اما در واقع پذیرفتن پیمان حدیبیه از سوی قریش، به معنای اعتراف به همسنگی پیامبر با قریش و به رسمیت شناختن حکومت مدینه از سوی قریش بود. علاوه بر اینکه فضای امنی ایجاد شد تا رسول خدا(ص) آزادتر بتواند دعوت خویش را به دیگران اعلام کند و موجبات گسترش اسلام را فراهم آورد.

بر پایه نقل واقدی، هنگامی که این اتفاق روی داد و آرامش حاکم شد، شمار افرادی که مسلمان شدند، بیش از آن تعدادی بودند که پیش از حدیبیه به اسلام گرویده بودند[۴۷]. در حقیقت از آزادی همه جانبه‌ای که محصول پیمان حدیبیه بود، مسلمانان بیش از قریش سود بردند؛ زیرا این مسلمانان بودند که با انگیزه‌ای قوی به فعالیت برای گسترش اسلام پرداختند. در این زمان بود که تعدادی از سرکردگان و بزرگان قریش به مدینه آمدند و اسلام خویش را اعلان کردند[۴۸]. برخلاف اندوه برخی از مسلمانان از صلح حدیبیه، آیات سوره فتح نازل شد و صلح را «پیروزی آشکار» خواند[۴۹]. پس از پیمان حدیبیه، از شرط عدم اقامت تازه مسلمانان در مدینه (هجرت) چشم‌پوشی شد[۵۰]. این اقدام، اثر فراوانی در گسترش نفوذ اسلام و افزایش تعداد مسلمانان داشت.

پیامبر(ص) پس از صلح حدیبیه و تثبیت اسلام و بسط قدرت خویش، به بیرون از جزیرة العرب نیز اهتمام کرد. از این رو، نامه‌هایی به شش تن از زمامداران آن عصر نوشت. این شش تن عبارت بودند از: نجاشی پادشاه حبشه، قیصر (هراکلیوس، که عرب‌ها او را هِرقل می‌خواندند) پادشاه روم، خسرو پرویز پادشاه ایران، مُقَوقس پادشاه مصر، حارث بن ابی شمر فرمانروای شامات و هوذة بن علی فرمانروای یمامه. مضمون نامه‌ها دعوت به پذیرش اسلام بود[۵۱]. مبنای ارسال نامه‌ها، بر اساس رسالت جهانی پیامبر(ص) بود که آیات قرآن آشکارا بر این رسالت تأکید کرده‌اند از جمله: «و ما تو را جز برای همه مردم نفرستادیم تا بشارت دهی و بیم دهی.»..[۵۲]؛ «و ما تو را جز برای رحمت جهانیان نفرستادیم»[۵۳]؛ «بگو ای مردم، من فرستاده خدا بر همه شما هستم.»..[۵۴]؛ «و این قرآن بر من وحی شده است تا شما را و هر کس را که به او برسد بیم دهم.»..[۵۵]. رسول خدا(ص) با نامه‌نگاری‌های خویش، قدرت و گستردگی دولت و توانایی‌های خود و اهمیت آن را برای سران کشورها و قبائل آشکار ساخت تا آنان حساب خاصی برای اسلام و دولت آن باز کنند و به جای ارتباط با رهبرانی خُرد و پراکنده، با رسول خدا(ص) ارتباط برقرار سازند که همه آنان را تحت حاکمیت و نفوذ خود در آورده بود.

مورخان اسلامی متن نامه‌های رسول خدا(ص) را دقیقاً ثبت و گزارش کرده‌اند و فارغ از عکس‌العمل پادشاهان مزبور، این اقدام پیامبر(ص) نشان می‌دهد که دعوت جهانی، برای مسلمانان نقطه عطفی در تاریخ اسلام به شمار رفته است. تعداد نامه‌ها را از شش تا ۲۴ نامه گفته‌اند[۵۶] که به نظر می‌رسد یک زمان نبوده است. ابن سعد شش نامه را به تاریخ محرم سال هفتم در یک روز گزارش داده است[۵۷]. برخی از سفیران رسول خدا(ص) که هر کدام به زبان قوم محل مأموریت خود آشنا بودند[۵۸] عبارتند از:

  1. دحیة بن خلیفه کلبی نزد قیصر پادشاه روم؛ او از ترس بزرگان روم اسلام نیاورد.
  2. عبدالله بن حذافه سهمی نزد خسرو پرویز پادشاه ایران؛ نامه پیامبر را از بین برد و پیامبر خبر از بر افتادن پادشاهی او داد.
  3. عمرو بن امیه ضَمری نزد نجاشی پادشاه حبشه؛ وی نزد جعفر اسلام آورد، ولی نتوانست خدمت پیامبر بیاید.
  4. حاطب بن أبی بلتعه نزد مَقَوقس پادشاه اسکندریه؛ او هر چند به آگاهی خود از موضوع بعثت پیامبری اشاره کرد، ولی اسلام نیاورد و تنها با احترام فراوان هدایایی از جمله ماریه قبطیه را برای رسول خدا(ص) فرستاد.
  5. سلیط بن عمرو (از بنی عامر بن لؤی) نزد هوذة بن علیّ حنفی پادشاه یمامه؛ او با تکبر اسلام خود را مشروط به شراکت در نبوت کرد!
  6. علاء بن حضرمی نزد منذر بن ساوی عبدی پادشاه بحرین؛ او اسلام آورد[۵۹].[۶۰]

پرسش‌های وابسته

منابع

پانویس

  1. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۲.
  2. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴.
  3. ابن عبدالبر، الدرر، ص۲۰۴.
  4. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۳-۶۴.
  5. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۴۶۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۶۷.
  6. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳.
  7. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳.
  8. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۶۷.
  9. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳.
  10. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۰۸.
  11. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۶۷.
  12. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۷۹؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۶۸.
  13. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۳.
  14. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۶۹.
  15. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۲-۳۱۴؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی ج۲، ص۵۹۳.
  16. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۹۳.
  17. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.
  18. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۵؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۱.
  19. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۲.
  20. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴؛ محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۱۸۷.
  21. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۶؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.
  22. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۳۵۰؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۳.
  23. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۲.
  24. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴.
  25. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۱.
  26. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷؛ احمدبن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۴۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۴.
  27. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب، الاشراف ج۳، ص۳۵۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۴-۶۳۵.
  28. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۳-۶۴؛ عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۶۴-۱۶۶.
  29. نویری، ج۱۷، ص۲۲۹.
  30. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۶-۳۱۷؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۰۶.
  31. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۳۷.
  32. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۱۳.
  33. «بی‌گمان ما به تو پیروزی آشکاری دادیم» سوره فتح، آیه ۱.
  34. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۳، ص۳۵۰.
  35. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۳-۶۴؛ محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۱۸۷.
  36. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۵۶.
  37. میرزایی، عباس، غزوه حدیبیه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۱۴۸-۱۵۴.
  38. الإرشاد، ج ۱، ص ۱۲۱.
  39. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۶۸.
  40. ر. ک: احمدی میانجی، ج۱، ص۱۸۱؛ کلاغی، ج۲، ص۳.
  41. «و تو را جز مژده‌بخش و بیم‌دهنده برای همه مردم نفرستاده‌ایم اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.
  42. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۳-۶۴.
  43. ابن عبدالبر، الدرر فی اختصار المغازی و السیر، ص۲۰۴.
  44. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۴۰؛ طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۳۲.
  45. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۳۳۲؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۱۱؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۴، ص۱۴۵.
  46. نویری، نهایة الارب، ج۱۷، ص۲۲۹.
  47. واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۲۴.
  48. واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۲۴.
  49. ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا «بی‌گمان ما به تو پیروزی آشکاری دادیم» سوره فتح، آیه ۱.
  50. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۸۱.
  51. احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۸۱؛ کلاعی، الاکتفا، ج۲، ص۳.
  52. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ «و تو را جز مژده‌بخش و بیم‌دهنده برای همه مردم نفرستاده‌ایم اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.
  53. ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ «و تو را جز رحمتی برای جهانیان، نفرستاده‌ایم» سوره انبیاء، آیه ۱۰۷.
  54. ﴿قُلْ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعًا... «بگو: ای مردم! به راستی من فرستاده خداوند به سوی همه شمایم.».. سوره اعراف، آیه ۱۵۸.
  55. ﴿وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ... «و به من این قرآن وحی شده است تا با آن به شما و به هر کس که (این قرآن به او) برسد، هشدار دهم.».. سوره انعام، آیه ۱۹.
  56. ر.ک: احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۱، ص۱۸۵-۱۹۱.
  57. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸.
  58. كُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ يَتَكَلَّمُ بِلِسَانِ الْقَوْمِ الَّذِينَ بَعَثَهُ إِلَيْهِمْ؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸.
  59. ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۰۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۷۷.
  60. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص ۱۸۷.