رفتار با دشمنان در معارف و سیره نبوی
مقدمه
رمز موفقیت و پیروزی فرستادگان الهی در تبلیغ و ترویج دین خدا، رفتار درست و خلق نیکوی آنان در برابر دشمنانشان بوده است. پیامبر اسلام (ص) نامهربانیها و ستمهای بسیاری رفتار کرد از مشرکان مکه را دید؛ اما هیچگاه به انتقام نیندیشید؛ بلکه با مدارا با دشمنانش رفتار کرد. به همین دلیل است که خداوند در قرآن کریم از اخلاق آن حضرت به خلق عظیم یاد میکند: ﴿إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ﴾[۱].
پیامبر در مقابل دشنام، آزار و اذیت دشمنان، همیشه در پیشگاه خدا درباره آنان دعا میکرد و از خداوند، هدایت و سعادت آنان را میطلبید[۲].[۳]
بردباری در دعوت از مشرکان
از آنجا که هدف پیامبر (ص)، هدایت و رهبری مردم بود و نه دشمنی و جنگ با آنان، در این راه، بردباری بسیاری از خود نشان داد. آن حضرت در دعوت از مشرکان به مشقتهای بسیاری دچار شد و رفتارهای بسیار ناپسندی از آنان دید؛ ولی هیچگاه از دعوت و موعظه آنان دست برنداشت. پیامبر (ص) مانند طبیبی دلسوز برای طبابت روح افراد به سراغ آنان میرفت؛ چنانکه علی (ع) در این باره میفرماید: "پیامبر، طبیبی سیار برای درمان بیماران است (خود، نزد بیماران میرود). او مرهمهای شفابخش را آماده و ابزار داغ کردن زخمها را گداخته است و او برای شفای قلبهای کور و گوشهای ناشنوا و زبانهای لال، آماده و با داروی خود در پی یافتن بیماران فراموش شده و سرگردان است"[۴]؛ این، همان طبیب سیاری است که دنبال بیماردلان مکه میرفت و در برابر آزارهای آنان بزرگوارانه میفرمود: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ قَوْمِي فَإِنَّهُمْ لَا يَعْلَمُونَ »[۵].[۶]
دعوت دشمن به پذیرش اسلام، پیش از جنگ
هدف اصلی پیامبر (ص) هدایت دشمنان و مشرکان بود؛ پس حتی زمانی که مقابل دشمن، صف آرایی میکرد، ابتدا آنان را به پذیرش اسلام فرا میخواند و اگر اسلام میآوردند، جنگ، متوقف میشد و به صلح میانجامید؛ چنانکه در جنگ طائف، مسلمانان، مدت زیادی قبیله ثقیف را محاصره کردند؛ اما پس از آنکه قوم ثقیف، هیئتی را نزد رسول خدا (ص) فرستاده، اسلام آوردند، پیامبر با آنان صلح کرد[۷] و آن حضرت هنگام بازگشت از مدینه در حق آنان چنین دعا کرد: «اللَّهُمَ اهْدِ ثَقِيفاً»[۸].
آن حضرت حتی با یهودیان - که از دشمنان سرسخت اسلام و پیامبر (ص) بودند، پیمان صلح بسته بود که اگر دشمنی نکنند، در امان خواهند بود و میتوانند در کنار مسلمانان زندگی کنند؛ اما زمانی که یهودیان بنی قینقاع مسلمانی را کشتند[۹] و پیمان شکنی کردند، پیامبر (ص) در مقابل آنان صفآرایی کرد؛ با این حال، باز هم پیش از شروع جنگ، آنان را در بازارشان جمع کرد و خطاب به آنان فرمود: "ای گروه یهود، از خدا بترسید تا آن چه بر سر قریش آمد، بر سر شما نیاید؛ اسلام بیاورید تا در امان باشید. شما میدانید که من نبی مرسل هستم و این را در کتابهای خود یافتهاید"[۱۰].
از این موضع گیری پیامبر (ص) در مقابل یهودیانی که پیمان شکنی کرده بودند، به خوبی پیداست که آن حضرت تا چه اندازه خواستار جلوگیری از جنگ و خونریزی بود. رسول خدا (ص) حتی پس از نقض عهد یهودیان حاضر شد که در صورت پذیرش اسلام، با آنان صلح کند و تا آخرین لحظه کوشید تا از جنگ جلوگیری شود[۱۱].[۱۲]
نهی از کشتن کسی که مسلمان میشود
از کارهای دیگر پیامبر (ص) در مواقع جنگ، نهی از کشتن کسانی بود که به سبب ترس و اجبار، اسلام را میپذیرفتند؛ مثلاً در یکی از جنگها "اسامة بن زید" با مردی یهودی به نام "مرداس بن نهیک" روبرو شد و وقتی شمشیرش را کشید، مرداس، شهادتین را گفت؛ اما اسامه توجهی نکرد و وی را کشت. وقتی پیامبر (ص) وی را برای این کار بازخواست کرد، اسامه گفت: "او به سبب ترس، به دروغ چنین گفت"؛ اما آن حضرت به حدی به اسامه سخت گرفت که اسامه گفت: "از این پس هیچ مردی را که «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» گفته و اسلام آورده است، نخواهم کشت"[۱۳]؛ پس آن حضرت به او فرمود: "حتی پس از من هم نباید چنین کنی"[۱۴].
پیغمبر بر اساس همین مدارا با آنکه از حضور دشمنان پنهانی و منافقان زیادی در مدینه -که به ظاهر اسلام آورده بودند- آگاه بود؛ ولی تا زمانی که آنها اقدامی بر ضد مسلمانان انجام نمیدادند، کاری با آنان نداشت و یا حتی در فتح مکه که بسیاری به سبب اجبار اسلام آوردند، همگی در امان ماندند[۱۵].[۱۶]
گذشت، پس از پیروزی
هیچگاه اتفاق نیفتاد که پیامبر (ص) پس از پیروزی در صدد انتقام بر آید؛ بلکه با رحمت الهی، اخلاق پسندیده و رفتار سازندهاش آنها را میبخشید و اینگونه سبب جذب بسیاری به اسلام میشد. خداوند در قرآن کریم، مدارای پیامبر را اینگونه میستاید: ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾[۱۷].
بر اساس همین رأفت و مدارا بود که آن حضرت پس از فتح مکه، وقتی دشمنان دیرینهاش مانند ابوسفیان را دید که حتی قصد کشتنش را داشتند، به انتقام و یا حتی تأدیب و سخت گیری بر آنان نیندیشید؛ بلکه در جواب بعضی یارانش که آن روز را روز جنگ و انتقام فریاد دانسته، باعث نگرانی ابوسفیان شده بودند، آن را روز بزرگداشت کعبه دانست و به همه امان داد[۱۸] و از آنان پرسید: «مَا تَظُنُّونَ وَ مَا أَنْتُمْ قَائِلُونَ ؟» آنان با شناختی که از پیامبر داشتند، گفتند: "گمان نیکی داریم. تو برادر بزرگوار و فرزند برادری بزرگوار و با گذشت هستی که هم اکنون پیروز شده ای"[۱۹]؛پیغمبر فرمود: "همان سخنی را میگویم که برادرم یوسف گفت؛ او گفت: "امروز بر شما نکوهشی نیست، خداوند شما را میآمرزد و او بخشندهترین بخشندگان است"[۲۰]. بروید که شما آزادشدگان اید"[۲۱]. آن حضرت حتی زمانی که قاتل عمویش، حمزه را دید، رویش را از او برگرداند و به وی فرمود: "برو که هرگز نمیخواهم تو را ببینم"[۲۲].[۲۳]
بخشش کسانی که قصد کشتن او را داشتند
آن حضرت به خاطر مدارا با افرادی که میخواستند ایشان را بکشند، نه تنها سبب پشیمانی آنها شد؛ بلکه آنان را به اسلام جذب کرد؛ چنانکه در موارد بسیاری، مانند ماجرای "عمیر بن وهب"، از مشرکان قریش و از دشمنان سرسخت و کینه توز خود، چنین کرد. وی که از قبل، با "صفوان بن امیه" در مکه نقشه قتل پیامبر را طراحی کرده بود، به بهانه آزاد کردن پسرش به مدینه آمد؛ وی دلیل آمدنش را فقط آزادی پسرش گفته بود؛ اما آن حضرت از نیت اصلیاش آگاه شد و در مقابل اصرار او بر انکار حقیقت، تمام ماجرای قتل را بیان کرد. وی پس از شنیدن سخنان پیامبر، مسلمان شد و آن حضرت نیز او را مجازات نکرد؛ بلکه او را آزاد و امر فرمود تا به وی فقه و قرآن بیاموزند[۲۴].[۲۵]
مدارا با اسیران، زنان و فرزندان دشمن
آن حضرت در صورت مجبور شدن به جنگ، هیچگاه کرامت و حرمت انسانی را زیر پا نمیگذاشت؛ بلکه با اسیران با کمال مدارا رفتار میکرد؛ مثلاً، با آنکه اسیران بدر از مشرکان و دشمنان سرسخت پیامبر (ص) در مکه بودند و آزارهای فراوانی بر رسول اللّه (ص) روا داشته بودند؛ اما به راحتی آنان را در قبال پرداخت فدیه آزاد کرد و فدیه کسانی را که پولی نداشتند، آموزش خواندن و نوشتن به چند نفر از مسلمانان قرار داد[۲۶]. همچنین، ایشان هرگز با زنان و کودکان نمیجنگید و به افرادش هم توصیه میفرمود که با زنان و بچهها کاری نداشته باشند و آنها را نکشند[۲۷].
به دلیل همین رأفت و بخشش بود که تمام اسیران زن و کودک را در جنگ بنی مصطلق در ازای فدیه و تعدادی را هم در ازای مهریه "جویریه"[۲۸] آزاد کرد[۲۹] و اینگونه تمام زنان بنی مصطلق آزاد شدند[۳۰].[۳۱]
پاسخ به تجاوز و پیمانشکنی
پیامبر (ص) در مقابل دشمنان، تساهل و مدارا داشتند و تا حد امکان میکوشیدند از بروز جنگ و درگیری جلوگیری شود؛ اما در مواردی که دشمن، پیمان شکنی و نقض عهدی کرد، آن حضرت به شدت با آنها رفتار میکرد تا جلوی تجاوز و جسارت دشمن را بگیرد. بیشتر جنگهای آن حضرت با یهودیان به همین دلیل بود.
از دیگر مواردی که خاتم انبیا (ص) در مقابل پیمان شکنی دشمن به شدت و با سرعت، واکنش نشان داد، ماجرای مشرکان قریش بود که سرانجام به فتح مکه انجامید؛ زیرا بر اساس صلح حدیبیه و پرهیز از تعرض به یکدیگر، هر یک از قبایل مختار بودند با پیامبر (ص) یا قریش همپیمان شوند و در حمایت آنان قرار گیرند. به این ترتیب، "بنی بکر" در حمایت قریش و "خزاعه" در حمایت رسول خدا (ص) قرار گرفتند[۳۲]؛ اما به دلیل وجود کینه دیرینه دو قبیله، وقتی بنی بکر به خزاعه حمله کرد، قریش بر خلاف عهدنامهاش با نبی خاتم (ص) مخفیانه به بنی بکر کمک کردند و شبانه کسانی از قریش آنها را در حمله به خزاعه یاری کردند[۳۳].
پیامبر (ص) پس از آگاهی از پیمانشکنی قریش و نیز حمایت از خزاعه، به سرعت، آماده حرکت به سوی مکه شد تا آنان را در سرزمینشان غافلگیر کند[۳۴]؛ زیرا اینگونه موارد، از نظر سیاسی و حیثیتی برای اسلام و مسلمانان بسیار اهمیت داشت و باید جلوی تجاوز دشمنان گرفته میشد تا آنها جرأت تجاوز به حریم مسلمانان را پیدا نکنند. لذا پیامبر (ص) با آنان به شدت رفتار کرد و به سرعت برای جنگ آماده شد و آنها را محاصره و غافلگیر کرد[۳۵].
امین مشرکان
آن حضرت به دلیل امانتداری در دوران جوانی، در بین همگان و همچنین مشرکان قریش فردی قابل اعتماد بود و از همینرو، محمد امین لقب یافت[۳۶]. این اخلاق حسنه در دوران رسالت نیز، قویتر شد؛ چنانکه در جنگ خیبر هنگامی که "اسود خزاعی"، چوپان سیاه پوست حبشی نزد آن حضرت آمد و مسلمان شد و درباره گوسفندانی پرسید که نزد او امانت بود، آن حضرت فرمود: "گوسفندان را از اردوی ما بیرون ببر و مشتی ریگ به سوی آنان پرتاب کن که آنان خود به سوی خانه مالکانشان خواهند رفت." وی نیز چنین کرد و گوسفندان به قلعه یهودیان برگشتند[۳۷].[۳۸]
رفتار با جنگجویان
آیینهای آسمانی، برای به هم پیوستن مردم آمدهاند، نه برای از هم گسستن آنان. پیامبر اسلام نیز از هر فرصتی برای ایجاد اُنس میان دوستان و دشمنان بهره میجست. گفتار و کردار آن حضرت، بهترین گواه مردم دوستی ایشان است. پیامبر رحمت میفرماید: جبرئیل درباره هیچ چیز به اندازه دوری از دشمنی با مردم، به من سفارش نکرد[۳۹]. پیامبر در صحنه نبرد با دشمنان خدا، اخلاق نیک را فراموش نمیکرد؛ زیرا بنده حق بود و از پی حق شمشیر میزد. بنابراین، در هیچ شرایطی، خلق و خوی الهی خویش را رها نمیکرد. در میدان نبرد، بسان شیر میغرید، ولی رفتارش مانند جنگجویان دوره جاهلیت نبود.
دشمنان با پیامبر خدا میجنگیدند، ولی شیفته خوی قرآنی آن حضرت میشدند. در گزارشهای بسیاری آمده است که بدترین دشمنان پیامبر، اعتراف میکردند ایشان اخلاق نیکویی دارد. نمونه اول در صداقت ایشان است. گفتهاند: اخنس بن شریق (یکی از دشمنان اسلام) در جریان جنگ بدر با ابوجهل (سرسختترین دشمن پیامبر) ملاقات کرد و به او گفت: در اینجا غیر از من و تو کسی نیست تا سخن ما را بشنود. به من بگو بدانم آیا محمد راست گوست یا دروغگو؟ ابوجهل گفت: سوگند به خدا، محمد راستگوست و هرگز دروغ نگفته است. همچنین هرقل (قیصر روم) از ابوسفیان پرسید: آیا شما پیش از آنکه محمد ادعای پیامبری کند، او را به دروغ متهم میکردید؟ ابوسفیان گفت: نه[۴۰]. نمونه دوم درباره امانتداری آن حضرت است. گویند عربی سیاهپوست به نام اسلم، گوسفندان یهودیان خیبر را چوپانی میکرد. در اثنای جنگ خیبر، با پیامبر خدا آشنا شد. پس از اندک مدتی، شیفته کلام و مرام آن حضرت شد و به اسلام گروید. او در این امر مانده بود که با گوسفندان یهودیان چه کند. نزد پیامبر آمد و گفت: این گوسفندان نزد من امانت هستند. پیامبر فرمود: گوسفندان را به سوی قلعه خیبر رهنمون شو و اندکی ریگ به سوی آنها پرتاب کن. خداوند امانت تو را ادا خواهد کرد[۴۱].
اکنون که با نگرشِ دشمنان و حتی اعتراف ایشان آشنا شدیم، میکوشیم با چگونگی پیوند پیامبر خدا با دشمنان و جنگ جویان در میدان کارزار آشنا شویم.[۴۲]
دعوت به اسلام
اگر به هر دلیلی، دشمن بخواهد بجنگد، مسلمانان باید حجت را بر او تمام کنند. اسلام، حجتی برای کافران است، ولی مسلمانان نباید جنگ را آغاز کنند یا پیش از معرفی دین مبین اسلام، دست به سلاح ببرند. در کتابهای فقهی شیعه و سنی آمده است که دعوت به اسلام، پیش از جنگ واجب است. برای نمونه، عنوان باب دهم کتاب الجهاد در وسائل الشیعه بابُ وُجُوبِ الدُّعاءِ إِلَى الْإسْلامِ قَبْلَ الْقِتالِ[۴۳] است و باب اول کتاب السیر سنن ترمذی، بابُ ما جاءَ فِي الدَّعْوَةِ قَبْلَ الْقِتالِ است[۴۴]. این فتوای فقهی برگرفته از سیره نبوی است. آن حضرت به کار فرهنگی - عقیدتی نظر داشت و هدایت را همواره مهمترین هدف جنگ میدانست. دعوت به اسلام، در همه آییننامههای نظامی ایشان وجود دارد: با مردم مدارا کنید و به آنها فرصت دهید و پیش از آنکه به حق دعوتشان کنید، بر ایشان متازید؛ زیرا اگر مردمان روی زمین را از شهرنشین و چادرنشین، مسلمان نزد من آورید، خوشتر دارم تا زنان و فرزندانشان را (اسیر) نزد من آورید و مردانشان را بکشید[۴۵]. امام علی(ع) نیز چنین فرموده است: اگر پیامبر گروهی را به سریّه یا نبردی میفرستاد، نخست، فرمانده و یارانش را به پرهیزکاری دعوت میکرد و آنگاه میفرمود: به نام خدا، برای خدا و در راه آیین پیامبر خدا نبرد کنید. با هیچ گروهی نجنگید، مگر آنکه بر آنان دلایل روشن اقامه کرده و آنان را به توحید و نبوت و... دعوت کنید[۴۶].
با توجه به اینکه نبردهای پیامبر برای دفاع بود، این نکته بسیار مهم است که حتی با دشمنان مهاجم نیز با احتیاط برخورد میشد که اگر در میان آنان انسانهای آزاده وجود دارد، فرصت هدایت شدن داشته باشند. هنگامی که پیامبر خدا، سپاه امام علی(ع) را روانه یمن کرد، به او فرمود: «يا عَلِيُّ لا تُقاتِلَنَّ أَحَداً حَتَّى تَدْعُوهُ إِلَى الْإِسْلامِ: وَ ايْمُ اللَّهِ لَأَنْ يَهْدِيَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى يَدَيْكَ رَجُلاً خَيْرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ»[۴۷]. ای علی! با هیچ کس جنگ نکن تا اینکه او را به اسلام دعوت کنی. به خدا سوگند، به یقین اینکه یک نفر به دست تو هدایت شود، برای تو بهتر از آن چیزی است که خورشید بر آن طلوع و غروب میکند.
مانند این سخن را پیامبر در آستانه جنگ خیبر به امام علی(ع) فرمود. همچنین در جنگ بنی مصطلق، به یکی از یاران خویش فرمود که با صدایی رسا به یهودیان اعلام کن که اگر «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّه» بگویید، جان و دارایی شما در امان است. در بسیاری از موارد که دشمنان از تبلیغهای پیامبر به ستوه آمده بودند و با حمله و تیراندازی جلو دعوت او را گرفتند، حضرت، حجت را بر ایشان تمام و جنگ را آغاز کرد. بر پایه آنچه گذشت، پیامبر خدا تا آخرین لحظه برای هدایت غافلان و جاهلان سپاه دشمن میکوشید. بعدها این روش در جنگهای امام علی(ع) نیز اجرا شد. وقتی یاران امام از تأخیر در جنگ صفین شِکوه کردند، فرمود: به خدا سوگند، یک روز جنگ را به تأخیر نینداختم، مگر برای اینکه امید داشتم گروهی به من بپیوندند و به سبب من هدایت شوند و در پرتو من بیارامند؛ این را خوشتر دارم تا آنان را در حالی که گمراهند، بکشم[۴۸].
همه جنگهای پیامبر، برای دفاع بود. گاه دشمنان مانند جنگ احد و خندق به مدینه حمله میکردند و گاهی با همپیمانانِ مسلمان پیامبر میجنگیدند یا مبلّغان اسلامی را به شهادت میرساندند. در این موارد، پیامبر با مسلمانان در مرحله نخست، آنان را به توحید، نبوت و آموزههای اسلامی دعوت میکرد. در مرحله دوم، اگر اسلام را میپذیرفتند، به عنوان برادران دینی، حقوق کاملی داشتند، مانند تازه مسلمانانی که در شهرهای دوردست بودند. پس از آنان خواسته میشد برای دستیابی آسان به بیت المال، به نزدیکی مدینه بیایند و اگر این سفر دشوار بود، حکومت این پیام را برای آنان میفرستاد: «احکام قضایی شما با دیگر مسلمانان برابر است، ولی از فیء و غنمیتهای جنگی محروم هستید». در مرحله سوم، اگر اسلام را نمیپذیرفتند، ولی از تهاجم یا رفتار خصمانه خویش پشیمان میشدند، پیامبر به فرماندهان خویش دستور میداد از ایشان به دلیل پناهندگی، مالیات بگیرند. در این صورت، آنان آسوده به زندگیشان ادامه میدادند.
در مرحله چهارم، با دشمنانی که به هیچ کدام از ارشادهای نبوی پایبند نبودند، برخورد میشد و پیامبر قاطعانه در برابر چنین دشمنانی میایستاد و از تجاوزهای آنان شجاعانه جلوگیری میکرد[۴۹].[۵۰]
پرهیز از آغاز جنگ
دشمنانی که برای جنگ با مسلمانان میآمدند، با ارشاد پیامبر روبهرو میشدند. سیره نبوی، پرهیز از جنگطلبی است. بر پایه سندهای تاریخی، در هیچ نبردی پیامبر جنگ را آغاز نکرد. این روش، دو دلیل داشت: دلیل نخست این بود که شرایطی پدید آید که اگر کسی خواست، به اسلام ایمان آورد. دوم اینکه پیامبر با دشمنان اتمام حجت کرده باشد. امام علی(ع) نیز با پیروی از پیامبر اکرم(ص)، پیش از جنگ با دشمن، به سپاهیان خود میفرمود: با آنان مجنگید، مگر به جنگ دست یازند؛ چراکه - سپاس خدا را - حجت با شماست و رها کردنشان تا دست به پیکار گشایند، حجتی دیگر برای شما بر آنهاست[۵۱].
«پیامبر در جنگ بدر فرمان داده بود که کسی جنگ را آغاز نکند تا من اجازه دهم و اگر دشمنان حمله کردند، شما تیربارانشان کنید، ولی شمشیر نکشید، مگر آنکه محاصرهتان کنند. در این جنگ، حمله، نخست از سوی کفار انجام شد»[۵۲].[۵۳]
رعایت حقوق بشر
ممنوعیت شکنجه و مُثله کردن
در دوران جاهلیت، مُثله کردن کشتهشدگان و اسیران مرسوم بود. آنان جسد دشمنان و بدنهای اسیران را قطعه قطعه میکردند و اسیران بر اثر شکنجههای دردناک جان میسپردند[۵۴]. البته آنها بیشتر ترجیح میدادند از اسیران به عنوان برده سود جویند. در جنگ احد، وقتی سپاه کفار بر مسلمانان پیروز شد، کشتگان مسلمان را مثله کردند که حمزه سید الشهدا جزو آنان بود. ابوسفیان - فرمانده سپاه کفار - هنگام بازگشت به مکه، مثله شدن مسلمانان را خبر داد. البته او گفت که من دستور ندادم مثله کنند، ولی از این کار هم ناراضی نیستم[۵۵]. با دیدن شهیدان مثله شده جنگ احد، پیامبر و یاران ایشان ناراحت شدند، ولی ایشان هیچگاه دستور نداد جنازههای دشمنان را مثله کنند. آن حضرت برابر با قوانین جزیرة العرب حق این کار را داشت، ولی در هیچ جنگی چنین دستوری نداد.
پس از آنکه آتش جنگ احد فروکش کرد و مشرکان به دیارشان بازگشتند، رسول خدا(ص) به امام علی(ع) فرمود: «عمویت (حمزه) را پیدا کن». علی پیکر مثله شده حمزه را یافت، ولی از اینکه به سوی پیامبر برود و این خبر را بیان کند، کراهت داشت. پس از لحظاتی، پیامبر خود بر سر بالین حمزه حاضر شد و از مثله شدن حمزه متأثر گردید و به شدت گریست. آنگاه فرمود: «به خدا سوگند، در هیچ مکانی همانند این مکان خشمگین نشدهام و اگر خداوند به من اجازه دهد، هفتاد جنازه از مشرکان قریش را مثله خواهم کرد». پس از مدتی جبرئیل نازل شد و گفت: ﴿وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ * وَاصْبِرْ﴾[۵۶]. پیامبر هم فرمود: «بنابراین، صبر میکنم»[۵۷]. آن حضرت در سختترین شرایط، خدا را فراموش نمیکرد و مثله کردن دشمنان را به اجازه پروردگار وابسته میدانست و هنگامی که سروش رحمانی، مثله کردن کافران را نوعی قصاص و حق مسلمانان دانست، ولی صبر را فراتر شمرد، پیامبر صبر پیشه کرد.
حضرت هنگام سریّهها و حضور در غزوهها، همواره به مسلمانان سفارش میفرمود: «أُغْزُوا وَ لا تَغْدِرُوا وَ لا تَغُلُّوا وَ لا تُمَثِّلُوا»[۵۸]. ناجوانمردانه با دشمن نجنگید. زیادهروی نکنید و کسی را نیز مثله نکنید. بسیاری از یاران پیامبر نیز مانند امام علی(ع)[۵۹]، ابوموسی اشعری[۶۰] و بُرَیدَه[۶۱] این عبارت را، بیان کردهاند.[۶۲]
ممنوعیت حمله شبانه
جنگ برابر و جوانمردانه هنگامی شکل میگیرد که هر دو سپاه از توان برابر در دست رسی به سلاح برخوردار باشند. در دوره پیامبر، سپاه برای یک آرایش نظامی و آمادگی جنگی، نیازمند زمان بود. بنابراین، اگر گروهی دشمن را غافلگیر و به آنان حمله کند، به دشمن ستم کرده است. در فرهنگ دوره جاهلیت، چنین کاری مرسوم بود، ولی پیامبر به شدت با این حرکت ناجوانمردانه مبارزه کرد. در عصر جاهلیت، معمولاً نبردها در ابتدای صبح آغاز میشد، ولی گاه برای غارت یک قبیله، شبانه و غافلگیرانه به قبیلهای حمله میکردند. این هجوم را غارت ناگهانی میگفتند و از آن با نام «البیات» یاد میکردند[۶۳].
با توجه به اینکه همیشه جنگهای پیامبر در پاسخ به هجوم دشمنان و نبردهای پیشین بود، حضرت بر این نکته اصرار داشت که حملهها نباید غافلگیرانه باشد. مراد ایشان از هجومهای غَدَری، حملههایی بود که دشمن توان دفاع از خود را از دست داده باشد. با توجه به فرهنگ و شیوه جنگهای آن روزگار، دو سوی نبرد باید از جنگ آگاه باشند تا نبردی جوانمردانه شکل گیرد. ازاین رو، غافلگیر کردن گروهی که ابزار نظامی ندارند، «غدر» به شمار میآمد. برای نمونه، حملههای شبانه به قبیلهای که در انتظار نبرد نبود، هجومی ناجوانمردانه به شمار میرفت. در بسیاری از نبردهای آن حضرت، این جمله از ایشان شنیده شد که میفرمود: «اُغْزُوا وَ لا تَغْدِرُوا»؛ «ناجوانمردانه با دشمنان نجنگید»[۶۴].
امام صادق(ع) درباره جنگهای صدر اسلام چنین فرموده است: «پیامبر خدا(ص) هیچگاه شبانه بر دشمن یورش نبرد»[۶۵]. منطقه خیبر با مدینه دویست کیلومتر فاصله داشت. سپاه اسلام پس از گذشت چندین روز، شب به خیبر رسید. انس بن مالک، خادم پیامبر خدا، درباره آن شب چنین میگوید: پیامبر خدا هنگامی به منطقه خیبر رسید که شب فرا رسیده بود. سیره آن حضرت اینگونه بود که اگر برای نبرد با قومی شب هنگام میرسیدند، صبر میکردند تا صبح فرا رسد. وقتی صبح شد، یهودیان برای کار با وسایل کشاورزی (بیل و کلنگ و زنبیلهای مخصوص) خود از خانههایشان خارج شدند که ناگهان با لشکر اسلام روبه رو شدندند. یهودیان گفتند: به خدا قسم، لشکر محمد است. محمد به حرف خود وفا کرد. پیامبر خدا هم فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ! خُرِبَتْ خَيْبَرُ»؛ «خیبر خراب شد»[۶۶]. پیامبر در صورتی با غافلگیری در جنگ مخالف بود که اساسا دشمن از حرکت سپاه اسلام آگاه نباشد. در ماجرایی که انس بن مالک بیان کرده، به روشنی، ناآگاهی یهودیان از حرکت سپاه اسلام آشکار است؛ زیرا آنان میخواستند برای انجام کارهای روزانه خویش از خانههایشان خارج شوند که ناگاه با سپاه حضرت محمد(ص) روبه رو شدند. اگر در متن نبرد، جنگ جوی مسلمان بر ضد دشمن مسلح خویش فریب به کار بندد، از نگاه اسلام جایز است. پیامبر خدا در این باره چنین فرموده است: «الْحَرْبُ خُدْعَةٌ»؛ «جنگ، نیرنگ است»[۶۷].
در جنگ احزاب میان امام علی(ع) و عمرو بن عبدود - قهرمان نامدار عرب -جنگ سختی درگرفت. در پایان نبرد تن به تن میان این دو، علی(ع) به عمرو چنین گفت: ای عمرو! (در بزدلی تو) همین بس نیست که من به جنگ تن به تن با تو آمدهام و تو که شهسوار عربی، با خودت کمک آوردهای؟ عمرو برگشت که پشت سر خود را نگاه کند. علی(ع) بیدرنگ چنان ضربهای بر دو ساق پای او وارد آورد که از پیکرش جدا شدند و گرد و غباری به هوا برخاست. آن حضرت در حالی که بر اثر ضربت عمرو خون از فرقش میریخت و از شمشیرش نیز خون میچکید، نزد رسول خدا(ص) برگشت. رسول خدا(ص) فرمود: ای علی! فریبش دادی؟ عرض کرد: «آری، ای رسول خدا! جنگ، نیرنگ است»[۶۸]. پیامبر خدا با جنگهای ناجوانمردانه به این معنا که دشمن از حضور سپاه اسلام بیخبر باشد، مخالف بود. به همین دلیل، برخلاف شیوه جاهلیت، هیچگاه شبانه با دشمن نمیجنگید. حضرت در فتح خیبر و مکه، هنگام شب به آستانه خانه دشمنان رسید، ولی با آنان نجنگید.[۶۹]
ممنوعیت استفاده از سلاح کشتار جمعی
در جنگ، کشتن طرف مقابل طبیعی است، ولی بر اساس آموزههای اسلامی، قرار نیست کشتن به هر شکلی روا باشد. امام علی(ع) از پیامبر چنین نقل میکند: «إِنَّ النَّبِيَّ نَهَى أَنْ يُلْقِيَ السَّمَّ فِي بِلادِ المُشْرِكِينَ». پیامبر خدا از ریختن سم در شهرهای مشرکان نهی فرمود. این سخن انسان دوستانه پیامبر را در کتابهای معتبر شیعی، مانند کافی[۷۰] و تهذیب الاحکام[۷۱] میتوان یافت.[۷۲]
مصونیت کودکان و زنان
در جنگهایی که در شهرها و قبیلهها رخ میدهد، همیشه زنان، کودکان و افراد ناتوان با خطر روبهرو هستند. این گروه، شاید از مسلمانان ناخرسند باشند و از نظر اعتقادی، دشمن به شمار آیند، ولی اخلاق اسلامی حکم میکند رزمنده مسلمان با آنان درگیر نشود. درگیری با آنان تنها در صورتی جایز است که این افراد برای کشتن مسلمانان، سلاح به دست گیرند و بخواهند مسلمانی را بکشند. در این صورت نیز پیامبر فرموده است: «تا جایی که میشود، از کشتن آنان خودداری کنید»[۷۳]. امام صادق(ع) میفرماید: رسول خدا(ص) هرگاه میخواست سپاهی را گسیل دارد، آنها را فرا میخواند و در برابر خود مینشاند و میفرمود: به نام خدا و با یاری خدا و در راه خدا و بر آیین پیامبر خدا ره سپار شوید. در غنایم خیانت نکنید. دست به مُثله کردن نزنید. نیرنگ به کار نبرید. پیرمرد فرتوت، کودک و زن را نکشید و درختی را قطع مکنید، مگر ناچار شوید[۷۴].
سفارشهای فراوان پیامبر مبنی بر نهی از کشتن بیپناهان، نشان دهنده حق مداری، روح بلند و انسان دوستی آن حضرت است. با وجود این سفارشها، گاه دیده میشد که در میان نبرد، مسلمان خطاکاری به عمد یا از سر غفلت، به کودک یا زنی حمله میکرد. در این گونه موارد، پیامبر خدا به شدت ناراحت میشد و خطاکاران را بازخواست میکرد. اسود بن سریع، از یاران پیامبر میگوید: توفیق همراهی پیامبر خدا در یکی از جنگها نصیبم شد. با پیامبر به سوی معرکه حرکت کردیم. دیدیم که مسلمانان بسیاری از مشرکان را کشتهاند و در این کار زیادهروی کردهاند، به گونهای که در میان اجساد کشتهها، جنازه چند نفر از فرزندان مشرکان نیز وجود داشت. خبر این جریان به پیامبر رسید. پیامبر خدا(ص) فرمود: «چرا گروهی در کشتن زیادهروی کرده و حتی اولاد دشمنان را کشتهاند؟ آگاه باشید نسلکشی نکنید، نسلکشی نکنید». مردی از مسلمانان برخاست و پرسید: ای پیامبر! مگر این فرزندان، فرزندان مشرکان نیستند؟ [بنابراین، فرزند تابع پدر بوده و حکم قتل پدر باید بر آنها نیز جاری شود]. پیامبر خدا پاسخ داد: «مگر نه اینکه بهترینهای شما، فرزندان همین مشرکان هستند؟ هر کودکی که به دنیا میآید، با فطرتی توحیدی متولد میشود تا آنکه زبانش آن را آشکار کند و این پدر و مادر هستند که آنها را یهودی و نصرانی میکنند [وگرنه به خودی خود کودک از فطرتی سالم برخوردار است]»[۷۵].
در یکی از جنگها، پیامبر خدا از کشته شدن زنی خبردار شد. حضرت این کار را ناپسند دانست و به مسلمانان اجازه نداد زنان و کودکان را بکشند[۷۶]. نکشتن افراد ناتوان و زنان و کودکان به عنوان قانونی اخلاقی، در میان مسلمانان رایج شده بود و دین داران هنگام جنگ به این قانون پایبند بودند. در جنگ احد، شمشیر پیامبر خدا در دست ابودجانه بود. او شمشیر را گرفته بود تا حق آن را ادا کند. در میان نبرد، فردی را دید که مشرکان را بر ضد مسلمانان تحریک میکند. ابودجانه به قصد کشتن وی حرکت میکرد و چون به او رسید، از صدای فریاد وی متوجه شد که او زن است و او را نکشتند[۷۷]. پیامبر اکرم(ص) به مسلمانان اجازه داده بود افراد بالغ را بکشند، ولی کشتن افراد نابالغ را ناپسند میدانست[۷۸].[۷۹]
مصونیت بیگناهان
همیشه لشکرهای نظامی برای تکمیل و تثبیت نیروهای خود، به نیروهای مردمی نیازمندند. این نیروها گاه از روی رغبت و گاهی به اجبار در صحنه نبرد حاضر میشوند. پیامبر خدا به مسلمانان آموخته بود که میان جنگ جویان دشمن باید تفکیک کرد. آن دسته از نظامیانی را که با کراهت وارد سپاه دشمن شدهاند، نباید کشت و تا جایی که شرایط جنگی اجازه میدهد، رعایت این قانون الزامی بود. پیامبر اکرم(ص) در این باره فرموده است: «نباید نسل دشمن (فرزندان غیر بالغ) و اجیران کشته شوند»[۸۰]. رباح بن ربیع میگوید: همراه پیامبر در یکی از جنگها بودم. گروهی از مسلمانان را بر سر جنازهای دید. پیامبر خدا پرسید: «جریان از چه قرار است؟» گفتند: جنازه زنی از مشرکان است. پیامبر پرسیدند: «چه کسی او را کشته است؟» گفتند: خالد بن ولید. پیامبر خدا بیدرنگ فردی را سراغ خالد فرستاد و فرمود: «به او بگو که زنان و اجیران، در جنگ کشته نمیشوند»[۸۱].
با توجه به اینکه خالد بن ولید تازه مسلمان شده بود، از قوانین اخلاقی در جنگ بیخبر بود. ازاین رو، وقتی چنین خطایی از او سر زد، برای یاران تعجب آور بود. برای همین، بر سر نعش مقتول بحث میکردند و از سوی دیگر، پیامبر اکرم(ص) هم کسی را نزد خالد فرستاد تا جلو خطاهای دیگر او را هنگام نبرد بگیرد. بر پایه قوانین نظامی دوره جاهلیت، شرکت مردان یک قبیله در جنگ الزامی بود، ولی برخی ثروتمندان و بزرگان که نمیخواستند در جنگ شرکت کنند، چند نفر را به عنوان اجیر برمیگزیدند و به جای خود به جبههها میفرستادند و به او مزد میدادند. اسلام جلو این کار را گرفت و این پول را حرام دانست[۸۲]. پیامبر خدا به مسلمانان فرمان داده بود اجیران و بندگان را نکشند. با توجه به نظام اجباری گزینش نیرو در میان مشرکان، گاه شرکت کنندگان با اکراه یا از روی اجبار در جنگ شرکت میکردند. دکتر جواد علی، در کتاب المفصل فی تاریخ العرب، نظام گزینش نیروی عرب در دوره جاهلیت را به سه دسته تقسیم میکند:
پیامبر اکرم(ص) جنگ با گروه اول و بخشی از گروه سوم را جایز میدانست و از کشتن اجبارشدگان و اجیران نهی میفرمود. حضرت در جنگ بدر، مسلمانان را از کشتن چند گروه بازداشت و چنین فرمود: من خبردار شدم مردانی از بنی هاشم و غیر از ایشان را به الزام و اجبار به جنگ آوردهاند و آنان، خود حاضر به جنگ نبودهاند. پس اگر کسی فردی از بنی هاشم را دید، نکشد و هرکس ابوالبختری بن هاشم و عباس بن عبدالمطلب را دید، آنها را نکشد. عباس را بالاجبار به میدان جنگ آوردهاند، در حالی که او به این نبرد رضایت ندارد[۸۴].
«پیامبر، مسلمانان را از کشتن سه نفر در این جنگ بازداشت: ابوالبَختَریّ، حارث بن عامر بن نوفل و زمعة بن اسود. دو نفر آخر به الزام به جنگ آمده بودند. البته هر سه نفر در جنگ کشته شدند و نفر دوم و سوم به خاطر ناآشنایی ضارب با ایشان، به قتل رسیدند»[۸۵].[۸۶]
مصونیت سفیران
در روزگار ما، گفتوگو برای پایان جنگ شیوهای متداول است. این گفتوگو گاه دوجانبه یا با حضور میانجی بیطرف شکل میگیرد. ازاین رو، گروههای مذاکره کننده مصونیت دارند، ولی تاریخ، موردهایی را ثبت کرده است که فرستادگان یک طرف به وسیله طرف مقابل، کشته یا اسیر شدهاند. قانون مصونیت پیامرسانان دشمن، به عنوان یکی از قوانین بنیادی و مهم نبردهای پیامبر در همه جنگها رعایت میشد؛ زیرا پیامبر خدا فرمود: «فرستادگان و گروگانها کشته نمیشوند»[۸۷]. در ماجرای غزوه حدیبیه، بدیل بن ورقاء، عروه بن مسعود و سهیل بن عمرو، سه تن از بزرگان مکه، برای مذاکره و رساندن پیام سران قریش به پیامبر، نزد ایشان آمدند و در پرتو امنیت کامل با پیامبر خدا و مسلمانان دیدار و گفتوگو کردند. عروه بن مسعود ثقفی که از بزرگان اهل طائف بود، در این دیدار چنان شیفته اخلاق کریمانه نبوی و ارادت عاشقانه یاران پیامبر به ایشان شده بود که هنگام بازگشت گفت: «من پادشاه ایران، قیصر روم و نجاشی را در کاخهایشان ملاقات کردهام و به خدا سوگند، هیچ پادشاهی را در کاخش، همچون محبوبیت محمد در میان یارانش ندیدم»[۸۸].
عروه بن مسعود، در ادامه گزارش خویش از شیوه برخورد یاران پیامبر با آن جناب سخن میگوید. مطالعه این گزارش، نشاندهنده آزادی و راحتی عروه در میان مسلمانان است. در ماجرای محاصره خیبر، پس از چهارده روز، یهودیان برای گفتوگو و آشتی کردن تسلیم شدند. آنان فردی به نام شَمّاخ را به نمایندگی به حضور پیامبر فرستادند. واقدی در این باره چنین میگوید: او بالای حصار آمد و به پیامبر گفت: میخواهم بیرون بیایم و با شما مذاکره کنم. چون شَمّاخ فرود آمد، مسلمانان او را گرفتند و به حضور پیامبر آوردند. شَمّاخ به اطلاع آن حضرت رساند که از طرف کِنانه - از سرکردگان یهودی - پیامی آورده است. پیامبر به او محبت کرد و کِنانه همراه تنی چند از یهودیان آمد و صلح کردند و پیمانهای لازم بسته شد[۸۹].
جالب این است که کشتن پیغامرسان در میان قبیلهها و طایفههای عرب، مرسوم بود. بر پایه همین رسم جاهلانه، گاه دشمنان با پیام رسانان مسلمان برخوردهای ناشایستی میکردند یا آنان را به اسارت میگرفتند. در ماجرای صلح حدیبیه، نخست، خِراشُ بْنُ أُمَیَّه، از قبیله خزاعه و سپس عثمان بن عفان را که سفیران پیامبر بودند، بازداشت کردند، به گونهای که شایعه کشتن عثمان در میان مسلمانان منتشر شد و پیامبر خدا برای آمادگی در برابر خطرهای احتمالی، با یاران خویش بیعت کرد (بیعت رضوان)[۹۰]. در ماجرای بئر معونه و رجیع، نیز پنجاه تن از بهترین یاران پیامبر که از قاریان قرآن بودند و تنها برای تبلیغ دین خدا و رساندن کلام رسول خدا(ص) به سوی نجد و دیگر طایفههای عرب رفته بودند، به دست دشمنان به شهادت رسیدند[۹۱]. زیبایی رأفت اسلامی اینجاست که پیامبر رحمت حتی این قانون را برای فرستادگان مسیلمه - از مدعیان دروغین نبوت - که خونشان حلال بود، جاری ساخت. «ایشان به دو فرستاده مسیلمه فرمود: شما چه اعتقادی دارید و چه میگویید؟ گفتند: ما هم همان اعتقاد مسیلمه را داریم و همان را میگوییم که او میگوید. پیامبر فرمود: اگر نبود که فرستادگان نباید کشته شوند، هر آینه گردن شما را میزدم»[۹۲].
در بازخوانی سیره نبوی در جنگها، این نکته آشکار است که فرستادگان دشمن نه تنها مصونیت داشتند، بلکه پیامبر به آنان محبت میکرد و لطف داشت. برخی فرستادگان چنان شیفته رفتار کریمانه پیامبر میشدند که پس از مدتی، دین اسلام را برمیگزیدند. برای نمونه، عروه بن مسعود که از بزرگان طائف بود، وقتی در ماجرای صلح حدیبیه، احترام و ارادت یاران پیامبر را به ایشان دید، تحت تأثیر قرار گرفت[۹۳]. بعدها مسلمان شد و از رسول خدا(ص) اجازه خواست به طائف برود و خویشاوندانش را به اسلام دعوت کند. پیامبر به او فرمود: «هراس آن دارم که آنان تو را بکشند». عروه پس از اجازه پیامبر، راهی طائف شد و آنان را به اسلام دعوت کرد و طائفیان با وی مخالفت کردند و او را به شهادت رساندند. بر اساس پیمان حدیبیه، قرار شد پیامبر و مسلمانان برای انجام اعمال حج، هر سال سه روز در مکه بمانند. سال بعد که مسلمانان به مکه آمدند، در سه روز اعمال را به جا آوردند. روز چهارم، سُهیل بن عمرو و حُوَیْطِب بن عبد العُزّی آمدند و گفتند: مهلت تو سر رسیده، از اینجا برو. آنان به گونهای ناپسند با پیامبر سخن گفتند. سعد بن عباده چون متوجه درشتی سخن آن دو نسبت به پیامبر شد، خشمگین گشت و به سُهیل گفت: ای بیمادر! دروغ میگویی. این سرزمین نه از تو و نه مال پدر توست. به خدا قسم، پیامبر از جای خود حرکت نخواهد کرد، مگر به کمال میل و خشنودی[۹۴].
سخنان تند فرستادگان قریش، خشم یاران پیامبر را برانگیخت. با این حال، پیامبر خدا که همواره برای هدایت انسانها میکوشید، مهربانانه با فرستادگان دشمن برخورد کرد. «... آنگاه پیامبر لبخندی زد و به سعد بن عباده فرمود: مردمی را که در محل ما به دیدن ما آمدهاند، آزرده مکن. آن دو هم پاسخ سعد را ندادند. سپس پیامبر به ابورافع دستور حرکت داد و فرمود: امشب هیچکس از مسلمانان نباید در مکه بماند»[۹۵].[۹۶]
مصونیت عابدان و عالمان
هدف همه پیامبران، رهایی مردم و شناساندن خدا به ایشان است. عالمان و عابدان، بندگی خدا را مهم میدانند و گروهی از ایشان در عبادت پروردگار کوتاهی نمیکنند. وجه اشتراک تمام آنان این است که هیچ گاه شرک نمیورزند و مردم را به پیروی از شیطان دعوت نمیکنند. ازاین رو، پیامبر به یاران خویش میفرمود: «عابدان دیرها را نکشید».[۹۷]
ممنوعیت جسارت و ناسزاگویی
میدان جنگ، عرصه نبرد جوانمردانه است و هر نبردی، پیروزی دارد و شکستخوردهای. در جنگ باید توان نظامی خود را آزمود و اگر در نبرد ضعف آشکاری رخ داد یا پیروزی غرورآفرینی نصیب شد، نباید این ضعف را با دشنام، جبران یا فتح را با جسارت قوام بخشید؛ زیرا همیشه دشنامدهندگان، پستترین افراد جامعهاند و دشنام دادن، نشاندهنده ضعف درونی است. اسلام، به رفتارهای پسندیده نظر دارد. بنابراین، در آموزههای دینی، ناسزاگویی ناپسند شمرده شده است. در روزگاری که پیامبر خدا در مکه مکرمه حضور داشت و دشمنان به ایشان جسارت میکردند، حتی یک سخن نسنجیده به دشمنان نگفت. با وجود جنگهای سخت آن حضرت و جنایتهای آشکار مشرکان و حملههای ناجوانمردانه آنان در حق مسلمانان و نزدیکان پیامبر اسلام، آن حضرت به اخلاق قرآنی پایبند بود. قرآن در این زمینه فرموده است: ﴿وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[۹۸].
از نگاه پیامبر خدا، ناسزاگویی به مؤمن، فسق است[۹۹] و دو تن که به یکدیگر دشنام دهند، مانند دو شیطانند که به یکدیگر پارس میکنند و به جان هم میافتند[۱۰۰]. از دیگر تلاشهای ارزنده پیامبر این بود که گفتارهای زشت عرب جاهلی را تغییر داد و سخنان ارزشی را به ایشان آموخت. در درگیریها، ناسزاگویی به پدر و مادر، امری متداول بود. پیامبر به شدت با این حرکت زشت برخورد کرد و در این باره فرمود: «از بزرگترین گناهان این است که آدمی، پدر و مادر خود را دشنام دهد». عرض شد: چگونه کسی پدر و مادر خود را دشنام میدهد؟ فرمود: «فرد دیگری را دشنام میدهد و او به پدر و مادر وی ناسزا میگوید»[۱۰۱]. همچنین ایشان در جنگها میفرمود: «اهل شرک را دشنام ندهید (و حرامزاده نخوانید)؛ زیرا هر قومی برای خود ازدواجی دارد»[۱۰۲].[۱۰۳]
ممنوعیت کشتن فراریان
سپاه اسلام همیشه اصول جوانمردی در جنگهای تن به تن را رعایت میکرد. اصل اول در جنگهای پیامبر، گشایش درهای هدایت به سوی دشمنان بود. دعوت به خوبیها پیش از نبرد، پرهیز از آغاز جنگ، رعایت اخلاق و حدود الهی، همگی برای رسیدن به راه درست بود. بنابراین، در اوج جنگ نباید اصول جوانمردی را نادیده گرفت. از گفتار ارزشمند امام سجاد(ع) به ابوحمزه ثمالی[۱۰۴]، درمییابیم که در سیره نبوی، حمله و پرتاب نیزه و خنجر از پشت سر، کشتن فراریان از میدان نبرد و کشتن مجروحان، ناپسند بود و ایشان این کار را تأیید نمیکرد.
این سیره در میان مسلمانان نهادینه شده بود و حتی در سریّهها نیز به همین شیوه عمل میکردند. در جنگ موته، سپاه اسلام با تحمل سختیهای بسیار، جوانمردی در نبرد را فراموش نکرد. میگویند در اوج آتش جنگ که چندین فرمانده اسلام، یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند، عقبه بن عامر فریاد میزد: «ای مردم! دشمن از مقابل کشته شود، نیکوتر از آن است که از پشت سر هدف قرار گیرد»[۱۰۵]. با بررسی دقیق سیره نبوی، تفاوت جنگهای گوناگون پیامبر مشخص میشود. برای نمونه، امام سجاد(ع) سیره امام علی(ع) را در جنگ جمل، همانند سیره پیامبر در فتح مکه میداند و میفرماید: همانگونه که پیامبر از کشتن فراریان، پشت کردگان به جنگ و مجروحان در فتح مکه منع کرد، امام علی(ع) نیز در مقابله با طرفداران طلحه و زبیر در بصره چنین کرد[۱۰۶].
این تشبیه امام سجاد(ع) نشان میدهد که پیامبر خدا در عرصههای مختلف، تصمیمهای گوناگونی میگرفت. در فتح مکه، سران کفر مغلوب و ریشههای شرک خشکانیده شده بود، ولی در نبردهای پیشین که فرماندهان برای تجدید قوا عقبنشینی میکردند، معلوم نیست پیامبر، مسلمانان را از کشتن فراریان، بازداشته باشد. این نکته نیازمند تحلیل جدی است. جالب اینجاست که در سیره علوی نیز چنین دوگانگی در سخنان امام علی(ع) دیده میشود که هرکدام دلیل روشن و قانع کنندهای دارد. ابان بن تغلب درباره تصمیمگیری دوگانه امام علی(ع) میگوید: عبداللّه بن شریک از پدرش چنین نقل میکند: وقتی مردم خوارج در نبرد جمل شکست خوردند، امیرمؤمنان فرمود: به دنبال پشت کردگان به جنگ مروید و زخم خوردگان را مکشید. آنکه در خانهاش را ببندد، در امان است. وقتی نبرد صفین شد، جنگ جو و پشت کرده به جنگ را میکشت و زخمخوردهها را از پا درمیآورد. ابان بن تغلب به عبداللّه بن شریک گفت: این دو روش گوناگون است. [علی(ع)] فرمود: در جنگ جمل، فرماندهان آنان، طلحه و زبیر کشته شدند، ولی معاویه خود ایستاده است و رهبری میکند[۱۰۷].[۱۰۸]
وفاداری به پیمانها
وفاداری به پیمان از واجبات دین مقدس اسلام است. آیهها و روایتهای بیشماری به پایبندی در قراردادها اشاره دارد. قرآن مجید، مؤمنان[۱۰۹] و نیکوکاران[۱۱۰] را کسانی میداند که به عهد خویش پایبندند. جالب اینجاست که خدا در یاد کرد اسماعیل، او را ﴿صَادِقَ الْوَعْدِ﴾ مینامد[۱۱۱]. خداوند در چند آیه به مسلمانان چنین دستور میدهد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ﴾[۱۱۲]. ﴿أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولًا﴾[۱۱۳].
آیههای نخست سوره برائت[۱۱۴] نیز بیانگر دیدگاههای مهم اسلام درباره وفاداری به عهد و پیمان، حتی با مشرکان است. اگر زمان و فضای نزول آیات بررسی شود، درمییابیم که قرآن در حساسترین موارد که شکستن پیمان بسیار آسان و بیاهمیت بود، مسلمانان را از شکستن پیمان خود باز داشت. علامه طباطبایی رحمه الله در این باره میگوید: این آیات به طوری که سیاق آنها دلالت دارد، بعد از فتح نازل شده است؛ یعنی زمانی که خداوند مشرکان را به ذلت افکند و قدرت و شوکت آنان را از بین برد. این آیات مسلمانان را وا میدارد تا سرزمینی را که تصرف کردهاند و بر آن چیره گشتهاند، از لوث شرک پاک سازند و ریختن خون مشرکان را بدون هیچ قید و شرطی - مگر در صورتی که ایمان بیاورند -حلال میشمارد. با این حال، مشرکانی را که میان آنها و مسلمانان پیمان عدم تعرّض بوده، استثنا میکند و به مسلمانان اجازه نمیدهد اکنون که این عده به ضعف و زبونی افتادهاند، آسیبی به ایشان برسانند. این در حالی بود که هیچ مانع و رادعی بر سر راه مسلمانان نبود که عهد آنان را بشکنند. همه اینها به منظور احترام نهادن به عهد و پیمان و مراعات جانب تقواست[۱۱۵].
شهر مکه در سال هشتم هجرت به تصرف مسلمانان درآمد. در سال نهم، پیامبر قصد حج داشت، ولی حادثههایی رخ داد که سبب شد ایشان منصرف شوند. در ایام حج، سوره برائت نازل شد و پیک وحی از پیامبر خواست آیات را حضرت یا فردی از اهل بیت او در مکه ابلاغ کند. نخست قرار بود ابوبکر چنین مأموریتی را انجام دهد، ولی با نزول وحی و تعیین فردی از اهل بیت، امام علی(ع) مأمور شد تا آیات سوره برائت را در روز منا و در کنار جمره عقبه بخواند. افزون بر خواندن آیات، چهار فرمان را نیز باید به مشرکان گوشزد میکرد:
- جز مسلمان، کسی حق ندارد وارد خانه خدا شود؛
- هیچ کس نمیتواند برهنه طواف کند؛
- مشرک حق ندارد در مراسم حج شرکت کند؛
- هر کافری که با پیامبر پیمان دارد، پیمان او محترم است تا وقتی پایان پذیرد، ولی گروهی که با پیامبر پیمان ندارد یا پیمان شکسته است، تا چهار ماه جان و مال آنان محترم است و پس از پایان این مدت، باید وضع خود را روشن کند. اگر دست از شرک و بتپرستی برداشت، همانند مسلمانان دیگر آزاد خواهد بود و در غیر این صورت، جان و مال آنان احترامی نخواهد داشت[۱۱۶].
اکنون به نمونههایی از وفاداری به پیمان در جنگهای آن حضرت اشاره میکنیم. حذیفه بن یمان، از بهترین یاران پیامبر است. او در جنگ بدر حضور نداشت. حذیفه علت حاضر نبودنش را پایبندی به عهدی میدانست که با قریش بسته بود. وی در این باره چنین میگوید: من و پدرم، حُسَیل، از شهر خارج شدیم. گشتیهای کفار ما را بازداشت کردند. آنها از ما پرسیدند آیا به سوی محمد عازم هستید؟ ما پاسخ منفی دادیم و گفتیم: نه، بلکه ما به سوی مدینه میرویم. کفار قریش از ما پیمان الهی گرفتند که ما به سوی مدینه باز گردیم و پیامبر را در جنگ [[[بدر]]] همراهی نکنیم. ما نیز پذیرفتیم. از دست آنان که رهایی یافتیم، خود را به پیامبر خدا رساندیم و جریان را برای ایشان گزارش کردیم. حضرت فرمود: بنابراین، برای وفاداری به پیمانی که با آنان بستهاید، حق شرکت در جنگ را ندارید و باید باز گردید و ما از خداوند در برابر دشمنان یاری میجوییم[۱۱۷]. پایبندی به پیمانها در حالت عادی فضیلت است، ولی در جنگ که میدان نبرد است و نیرنگ نیز وجود دارد، وفاداری به پیمانها جزو بالاترین سجایای اخلاقی و فراتر از یک فضیلت است. یکی از قانونهای مهمی که پیامبر خدا آن را نهادینه کرد، احترام به اماننامههای مسلمانان به دشمنان خود بود. ایشان میفرمود: ارزش خون مسلمانان با یکدیگر برابر است و امانی که کوچکترین فرد آنها میدهد، برای همه مسلمانان محترم است و آنان در برابر بیگانگان به هم پیوسته و دارای قدرت واحد و به هم پیوستهاند[۱۱۸].
«منطقه خیبر از چندین دژ مستقل تشکیل شده بود. مسلمانان یک یک دژها را فتح کردند. آخرین دژ، انبار کالا و اموال یهودیان بود. ازاین رو، از محافظت بیشتری برخوردار بود و دشمنان مقاومت میکردند. رسول خدا(ص) دستور داد این دژ را محاصره کنند. در این بین، یکی از یهودیان خود را مخفیانه به پیامبر رساند و گفت: اگر بدانم جان و مال و فرزندانم در امان هستند، راه فتح این قلعه را به شما نشان میدهم. حضرت فرمود: در امان هستی. مرد یهودی گفت: دستور دهید اینجا را حفر کنند تا به راهی که آب آشامیدنی مردم از آن تأمین میشود، دست یابید. آنگاه آب را به روی مردم ببندید تا وادار به تسلیم شوند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «تو در امان هستی، ولی من چنین کاری نمیکنم تا اینکه خداوند ما را از راه دیگری بر دشمن پیروز کند»[۱۱۹]. رسول خدا(ص) با دشمنان و قبایل گوناگون، پیمانهای بسیاری بست. مهمترین این پیمانها که با مشرکان مکه بسته شد، پیمان حدیبیه است. دومین ماده از مواد صلح حدیبیه چنین بود: «اگر یکی از افراد قریش بدون اذن بزرگتر خود از مکه فرار کند و اسلام آورد و به مسلمانان بپیوندند، محمد باید او را به سوی قریش بازگرداند، ولی اگر فردی از مسلمانان به سوی قریش بگریزد، قریش موظف نیست او را به مسلمانان تحویل دهد»[۱۲۰].
پایبندی پیامبر خدا به مفاد صلح حدیبیه، برای همه انسانهای آزاده الگوست. آن حضرت برای رسیدن به صلحنامه و دوستی، پیمانی را بست که نتایج بسیار ارزشمندی به ارمغان آورد. اکنون با بیان ماجرایی، به وفاداری پیامبر به این ماده از صلحنامه اشاره میکنیم: «دو تن از مسلمانان مکه به نامهای ابوجندل و ابوبصیر - جداگانه - بعد از صلح حدیبیه به مدینه پناه آوردند. ابوجندل بن سهیل را پیامبر به مکه بازگرداند. او هنگام اخراجش از مدینه به مسلمانان شکوه کرد و از این قرارداد نالید و این جریان برای مسلمانان دشوار بود که چرا مسلمانان فراری مکه باید بازگردانده شوند، ولی مرتدان مدینه که به مکه میروند، بازگردانده نشوند. پیامبر خدا در این باره آنان را ارشاد کرد»[۱۲۱]. «در ماجرای ابوبصیر، وقتی پیامبر، وی را به نمایندگان قریش تحویل میداد، او شکوه کرد. پیامبر خدا فرمود: ای ابوبصیر! ما با قریشیان پیمانی بستهایم که تو از آن آگاهی، و از آنجا که در دین ما ناجوانمردی نیست، ما نمیتوانیم خلاف پیمان خود عمل کنیم. تو به سوی خویشانت روانه شو که خداوند برای تو و همراهانت گشایشی ایجاد خواهد کرد»[۱۲۲].
در تاریخ زندگانی پیامبر خدا، به موردهای بسیاری برمیخوریم که نشانه وفاداری و پایبندی ایشان است. دشمنان، پیمانهای بسیاری را شکستند. برای نمونه، در غزوه بدر الموعد قرار بود ابوسفیان و کفار مکه به مصاف پیامبر بیایند. آنان نیآمدند، ولی پیامبر و هفتاد نفر از مسلمانان در میعادگاه حاضر شدند[۱۲۳]. هر پیمانی که پیامبر میپذیرفت، به آن وفادار بود، ولی اگر دشمن به پیمان خویش وفادار نبود، مسلمانان هم به آن پیمان عمل نمیکردند. پیامبر با پیمان شکنان مسلمان و غیرمسلمان، قاطعانه برخورد میکرد. آیات قرآن و سیره نبوی نشان میدهد که پیمان، شامل عهد فردی و اجتماعی (پیمان ملتی با ملت دیگر) میشود. به نظر میرسد آموزههای دینی، وفاداری به پیمانهای اجتماعی را مهمتر از قراردادهای فردی میداند.
امام علی(ع) با اقتدای کامل به پیامبر خدا، در این باره به فرماندهان سپاه خویش چنین سفارش میکرد: اگر با دشمنت پیمانی نهادی و در ذمه خود، او را امان دادی، به عهد خویش وفا کن و آنچه را بر ذمه داری، ادا کن. خود را چون سپری برابر پیمانت برپا دار؛ چه مردم بر هیچ چیز از واجبهای خدا چون بزرگ شمردن وفای به عهد سخت همداستان نباشند... و مشرکان نیز جدا از مسلمانان، وفای به عهد را میان خود لازم میشمردند؛ چه زیان پایان ناگوار پیمانشکنی را بردند. پس در آنچه به عهده گرفتهای، خیانت مکن و پیمانی را که بستهای، مشکن و دشمنت را که - در پیمان توست - مفریب؛ که جز نادان بدبخت بر خدا دلیری نکند[۱۲۴].[۱۲۵]
منابع
پانویس
- ↑ «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
- ↑ البخاری، صحیح، ج ۴، ص ۱۵۱؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۲، ص ۱۵۳ و نووی دمشقی، ریاض الصالحین، ص ۱۸۷.
- ↑ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۸۷.
- ↑ «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ الْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَةِ وَ مَوَاطِنَ الْحَيْرَةِ»؛ نهج البلاغه، ص ۱۵۶.
- ↑ صحیح بخاری، ص ۱۵۱.
- ↑ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۸۷-۱۸۸.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۶۳.
- ↑ حمیری کلاعی، الإکتفاء، ج۱، ص ۵۳۵،؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۸۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۱ و محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۳۷.
- ↑ تقی الدین مقریزی، امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۱۲۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۰۹؛ المغازی، ص۱۷۶-۱۷۷ و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۱۳۸
- ↑ المغازی، ج ۱، ص ۱۷۶؛ امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۱۲۲ و صالحی دمشقی، سبل الهدی والرشاد، ج ۴، ص ۱۷۹.
- ↑ حسین علی عربی، تاریخ تحقیقی اسلام، ج ۴، ص ۲۳ - ۲۴.
- ↑ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۱۸۸ ـ ۱۸۹.
- ↑ البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۲۲۲؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۵۷۵ - ۵۷۶؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ج ۴، ص ۲۹۷ و السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۲۳.
- ↑ البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۲۲۲؛ دلائل النبوه، ج ۴، ص ۲۹۷ و السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۲۳.
- ↑ علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، ج ۱، ص ۲۱۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۳، ص ۵۶ و المغازی، ج ۲، ص ۸۲۲.
- ↑ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۸۹.
- ↑ «پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل میبودی از دورت میپراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۵۶ و المغازی، ج ۲، ص ۸۲۲.
- ↑ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۲۵؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۶۱؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۰؛ السیرة النبویه، ج۲، ص۴۱۲ و المغازی، ج۲، ص۸۳۵.
- ↑ سوره یوسف، آیه ۹۲.
- ↑ اعلام الوری، ج ۱، ص ۲۲۶؛ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۶۰؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۴۱۲ و تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۶۱.
- ↑ سبل الهدی و الرشاد، ج ۴، ص ۲۱۷؛ الکامل، ج ۲، ص ۲۵۱؛ الصفدی، الوافی بالوفیات، ج ۲۷، ص ۲۵۳ و القندوزی، ینابیع الموده، ج ۲، ص ۲۱.
- ↑ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۹۰-۱۹۱.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۴۷۲ - ۴۷۴؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۳۵۵ - ۳۵۶، السیرة النبویه، ج ۱، ص ۶۶۱ - ۶۶۲ و ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۱، ص ۳۱۴ - ۳۱۵.
- ↑ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۹۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۶؛ ابوالفرج شافعی حلبی، السیرة الحلبیه، ج ۲، ص ۲۶۴؛ نویری، نهایة الأرب، ج ۱۷، ص ۵۶؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۱، ص ۲۴۷ و حاکم نیشابوری، المستدرک، ج ۲، ص ۱۴۰.
- ↑ امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۱۹۵ - ۳۲۴؛ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۴۹۸؛ ابن حزم، جوامع السیرة النبویه، ص ۱۵۸؛ دلائل النبوه، ج۴، ص۳۴؛ الکامل، ج ۲، ص۱۴۶؛ ابن الاشعث السجستانی، سنن ابی داوود، ج ۱، ص ۶۰۱؛ مسند احمد، ج۳، ص۴۸۸ و عبدالرزراق صنعانی، المصنّف، ج۵، ص۲۰۱.
- ↑ جویریه، دختر رئیس قبیله بنی مصطلق، حارث بن ابی ضرار، بود که در جنگ به اسارت در آمد و بهای آزادیاش، نُه اوقیه بود. وی برای پرداخت آن از رسول خدا (ص) کمک خواست و آن حضرت پس از پرداخت، او را به همسری گرفت و تعداد زیادی از اسیران را در قبال مهریه وی آزاد کرد.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۴۹؛ دلائل النبوه، ج ۴، ص ۵۰، المغازی، ج ۱، ص ۴۱۲ و ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص۲۱۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۴۹؛ امتاع الأسماع، ج ۱، ص ۲۰۶؛ المغازی، ج ۱، ص ۴۱۲ و نهایة الارب، ج ۱۷، ص ۱۶۵.
- ↑ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۱۹۱ ـ ۱۹۲.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۶۳۵؛ الإکتفاء، ج ۱، ص ۴۶۹؛ دلائل النبوه، ج ۵، ص ۶ و السیرة النبویه، ج ۲، ص۳۱۸.
- ↑ جوامع السیره، ص ۱۷۷ - ۱۷۸ و المغازی، ج ۲، ص ۷۸۳ – ۷۸۴.
- ↑ سبل الهدی الرشاد، ج۵، ص۲۰۲-۲۰۳؛ المغازی، ج۲، ص۷۸۶-۷۹۲ و امتاع الاسماع، ج۱، ص۳۴۹.
- ↑ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص۱۹۲ ـ ۱۹۳.
- ↑ ینابیع الموده، ج۱، ص۶۶؛ ماوردی، اعلام النبوه، ص۲۱۳؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص ۲۹۰ و السیرة النبویه. ، ج ۱، ص ۱۹۷.
- ↑ قاضی ابرقوه، سیرت رسول اللّه، ج ۲، ص ۸۳۷: السیرة النبویه، ج ۲، ص ۳۴۴ - ۳۴۵؛ عیون الاثر، ص ۱۸۵ و الإکتفاء، ج ۱، ص ۴۸۵.
- ↑ حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۹۳.
- ↑ کافی، ج۲، ص۳۰۲، ح۱۱.
- ↑ کحل البصر، ص۱۷۹.
- ↑ شهاب الدین احمد نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، صص ۲۳۲ و ۲۳۳.
- ↑ غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۱۵.
- ↑ محمد بن حسن بن حر عاملی، وسائل الشیعه الی تحصیل الشریعه، ج۱۵، ص۴۲، باب ۱۰.
- ↑ محمد بن عیسی ترمذی، سنن ترمذی، ج۳، ص۵۲، باب ۱.
- ↑ میزان الحکمه، ج۲، ص۱۰۶۴، ح۳۴۷۸.
- ↑ دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۴۲، ح۱.
- ↑ میزان الحکمه، ج۳، ص۱۰۶۵، ح۳۴۷۹.
- ↑ چهار مرحله گفته شده، برگرفته از روایتی بلند است. این روایت را شیعه و سنی بیان کردهاند. نک: مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۳۱، ح۱.
- ↑ غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۱۷.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۱۴.
- ↑ مغازی تاریخ جنگهای پیامبر، ص۱۵.
- ↑ غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۲۰.
- ↑ المفصل فی تاریخ العرب، ج۵، ص۴۴۶.
- ↑ صحیح بخاری، ج۴، ص۲۷.
- ↑ «و اگر کیفر میکنید مانند آنچه خود کیفر شدهاید کیفر کنید و اگر شکیبایی پیشه کنید همان برای شکیبایان بهتر است * و شکیبا باش!» سوره نحل، آیه ۱۲۶-۱۲۷.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۰، ص۶۲.
- ↑ غدر، به معنای نبرد غافلگیرانه و ناجوانمردانه است. پیامبر خدا مسلمانان را از نبردهای ناجوانمردانه برحذر میداشت. البته باید توجه داشت غدر ناجوانمردی با خدعه (فریب) متفاوت است که اوّلی در جنگها جایز نیست، ولی دومی جایز است.
- ↑ مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۳۹، ح۱.
- ↑ احمد بن علی خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۴، ص۲۹۶.
- ↑ محمد بن یزید قزوینی، سنن ابن ماجه، ج۲، ص۹۵۳، ح۲۸۵۸.
- ↑ غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۲۱.
- ↑ المفصل فی تاریخ العرب، ج۵، ص۴۲۰.
- ↑ الطبرانی، المعجم الصغیر، ج۱، ص۱۲۳.
- ↑ کافی، ج۵، ص۲۸، ح۳.
- ↑ سنن ترمذی، ج۴، ص۱۲۱، ح۱۵۵۰.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۱۳۴، ح۳ و ۴.
- ↑ میزان الحکمه، ج۳، ص۱۰۷۳، ح۳۵۰۷؛ بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۲۷.
- ↑ غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۲۳.
- ↑ کافی، ج۵، ص۲۸، ح۲.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۱۴۳.
- ↑ غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۲۵.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۶۴، ح۱.
- ↑ میزان الحکمه، ج۳، ص۱۰۷۱، ح۳۵۰۰.
- ↑ مسند احمد، ج۳، ص۴۳۵؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۱۲۲؛ علی بن ابی بکر هیثمی، مجمع الزوائد، ج۵، ص۳۱۶.
- ↑ سنن ترمذی، ج۴، ص۱۳۶، ح۱۵۶۹.
- ↑ نهایه الارب فی فنون الارب، ج۲، ص۸۵.
- ↑ مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۴۲، ح۱.
- ↑ غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۲۶.
- ↑ سنن ابن ماجه، ج۲، ص۹۴۸.
- ↑ سنن ابی داوود، ج۱، ص۶۰۲، ح۲۶۹۶.
- ↑ المفصل فی تاریخ العرب، ج۵، صص ۴۱۹ و ۴۲۰.
- ↑ المفصل فی تاریخ العرب، ج۵، ص۴۱۶.
- ↑ بحارالانوار، ج۱۹، ص۳۰۴.
- ↑ مغازی تاریخ جنگهای پیامبر، صص ۶۰ و ۶۱.
- ↑ غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۲۸.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۱۱۷، ح۲.
- ↑ صحیح بخاری، ج۳، ص۱۸۰.
- ↑ مغازی تاریخ جنگهای پیامبر، ص۵۱۱.
- ↑ غزوات النبی(ص)، ص۹۸.
- ↑ نک: بحارالانوار، ج۲۰، صص ۱۴۷-۱۵۶.
- ↑ میزان الحکمه، ج۵، ص۲۰۷۳، ح۷۲۵۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۶۳.
- ↑ مغازی تاریخ جنگهای پیامبر، ص۵۶۴.
- ↑ مغازی تاریخ جنگهای پیامبر، ص۵۶۴.
- ↑ غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۳۰.
- ↑ غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۳۴.
- ↑ «و به آنهایی که مشرکان به جای خداوند (به پرستش) میخوانند دشنام ندهید تا آنان (نیز) از سر دشمنی به نادانی خداوند را دشنام ندهند؛ بدینسان ما کردار هر امتی را (در دیدشان) آراستهایم سپس بازگشتشان به سوی پروردگارشان است آنگاه آنان را از آنچه انجام میدادها» سوره انعام، آیه ۱۰۸.
- ↑ کافی، ج۲، ص۳۵۹، ح۲.
- ↑ میزان الحکمه، ج۵، ص۲۳۵۵، ح۸۲۲۹.
- ↑ میزان الحکمه، ج۵، ص۲۳۵۵، ح۸۲۳۰.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۸۰، ح۲.
- ↑ غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۳۴.
- ↑ کافی، ج۵، ص۳۳، ح۳.
- ↑ الحلبی، السیره الحلبیه، ج۲، ص۷۸۸.
- ↑ کافی، ج۵، ص۳۳، ح۳.
- ↑ کافی، ج۵، ص۳۳، ح۵.
- ↑ غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۳۵.
- ↑ نک: ﴿وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ﴾ «و آنان که سپردههای نزد خویش و پیمان خود را پاس میدارند» سوره مؤمنون، آیه ۸.
- ↑ نک: ﴿وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا﴾ «و (نیکی از آن) آنان (است) که چون پیمان بندند وفا کنند» سوره بقره، آیه ۱۷۷.
- ↑ نک: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا﴾ «و در این کتاب، اسماعیل را یاد کن که او درستپیمان و فرستادهای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۴.
- ↑ «ای مؤمنان! به پیمانها وفا کنید» سوره مائده، آیه ۱.
- ↑ «به پیمان وفا کنید که از پیمان خواهند پرسید» سوره اسراء، آیه ۳۴.
- ↑ نک: ﴿بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ * فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكَافِرِينَ * وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِيمٍ * إِلَّا الَّذِينَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئًا وَلَمْ يُظَاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ * فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِنْ تَابُوا وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ «(این) بیزاری خداوند و پیامبر اوست از مشرکانی که با آنان پیمان بستهاید * چهار ماه در این سرزمین (آزاد) بگردید و بدانید که شما خداوند را به ستوه نمیتوانید آورد و خداوند رسواگر کافران است * و (این) اعلامی از سوی خداوند و پیامبر او در روز حجّ اکبر به مردم است که خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزارند پس اگر توبه کنید برای شما بهتر است و اگر روی بگردانید بدانید که شما خداوند را به ستوه نمیتوانید آورد و کافران را به عذابی دردناک نوید ده! * مگر کسانی از مشرکان که با آنان پیمان بستهاید سپس چیزی از (پیمان) شما نکاستهاند و در برابر شما از کسی پشتیبانی نکردهاند؛ پیمان اینان را تا پایان زمانشان پاس بدارید؛ بیگمان خداوند پرهیزکاران را دوست میدارد * و چون ماههای حرام به پایان رسید مشرکان را هر جا یافتید بکشید و دستگیرشان کنید و به محاصره درآورید و در هر کمینگاهی به کمین آنان بنشینید؛ و اگر توبه کردند و نماز برپا داشتند و زکات دادند آزادشان بگذارید که بیگمان خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱-۵.
- ↑ تفسیر المیزان، ترجمه: حمیدرضا شیخی، ج۵، ص۱۵۹.
- ↑ منشور جاوید، ج۷، ص۱۱۷.
- ↑ صحیح مسلم، ج۵، ص۱۷۷.
- ↑ خصال، ص۱۴۹.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۰.
- ↑ السیره الحلبیه، ج۳، ص۲۵.
- ↑ السیره النبویه، ج۳، ص۳۲۱.
- ↑ سبل الهدی و الرشاد، ج۵، ص۶۱.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۰، ص۱۸۱.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۵۳.
- ↑ غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۱۳۷.