بحث:عباس بن علی بن ابی‌طالب

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۸ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۵ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

حضرت اباالفضل، عباس بن علی(ع) فرزند حضرت امیرالمؤمنین(ع) است. مادرش فاطمه کلابیه (ام البنین) بود. در روز ۴ شعبان سال ۲۶ هجری در مدینه به دنیا آمد. در حادثه کربلا او و سه برادر دیگرش حضور داشتند و جان خود را فدای امام حسین(ع) کردند. عباس(ع) در کربلا به عنوان پرچمدار سپاه سیدالشهدا(ع) بود.

چهره‌ای زیبا و قامتی رشید و شجاعتی کم‌نظیر داشت. به او قمر بنی هاشم نیز می‌‌گفتند. نقش او در حادثه عاشورا بسیار مهم بود و وجودش مایه خاطر جمعی اهل‌بیت و موجب هراس دشمنان می‌شد. در روز عاشورا وقتی به فرمان امام، برای آوردن آب برای کودکان تشنه حرم به فرات رفت، در محاصره انبوه سپاه دشمنان قرار گرفت و در نبردی حماسی دست‌هایش قطع شد، سپس همان جا به شهادت رسید. وقتی وارد فرات شده بود، با آنکه تشنه بود، ولی به یاد تشنگی امام حسین(ع) و کودکان افتاد و آب ننوشید و تشنه لب شهید شد. از این رو او را مظهر وفا و جوانمردی گویند.

در روایات و زیارت‌نامه‌ها از او به بزرگ‌ترین صفت‌ها ستایش شده است. مرقد او به فاصله نزدیکی از حرم سیدالشهدا(ع) قرار داد و دارای صحن و گنبد طلا و زوار فراوان است[۱].

مقدمه

قمر بنی هاشم ماه بنی هاشم. این لقب را امام حسین (ع) هم به عباس می‌گفت.

از جمله هنگام عزیمت از مدینه به سوی مکّه پس از امتناع از بیعت کردن، وقتی همۀ خاندان عصمت سوار بر محمل شدند، امام ندا داد: «اين اخي؟ اين كبش كتيبتي، اين قمر بني هاشم». عباس هم پاسخش داد: «لبّيك، لبّيك يا سيّدي!»[۲]. این لقب را به خاطر زیبایی و چهرۀ دلارای ابا الفضل (ع) به او داده بودند[۳].

شهادت آقا ابوالفضل العباس

گاهی عظمت‌ها در انسانی آنچنان گسترده و عظیم است که چشم عقل از مشاهده و مطالعه آن مات می‌ماند و زبان از وصفش عاجز و ناتوان. ترسیم بزرگی‌ها همیشه به توصیف و نگارش نیست، بلکه سکوت گاهی رساترین بیان و جامع‌ترین وصف چهره‌های ماندگار و به یاد ماندنی تاریخ است. عباس کیست؟ او ذخیره روز تنهایی حسین(ع) بود. او قوت قلب مشتی زن و کودک داغدار بود. او به تنهایی برای حسین(ع) لشکری بود. او علمدار و فرمانده قلب سپاه حسین(ع) بود. بی تعارف بگویم او قلب حسین(ع) بود. او ستون فقرات حسین(ع) بود. او تدبیر و گره‌گشای حسین(ع) بود. او افتخار نگاه زینب بود. او سقای کودکان حرم بود. او ملجأ و پناه اهل حرم بود. او عظمتی در نزد عرشیان بود که فقط سایه‌ای از آن به زمینیان رسید. او قلبی قوی داشت و روحی لطیف.

از آنجا که هیچ پروژه‌ای مهم‌تر از تربیت اولاد نیست، امیرالمؤمنین در امر تربیت آقا ابوالفضل نهایت اهتمام را داشت، دوازده ساله بود که جنگ صفین پیش آمد، در اعزام به صفین امیرالمؤمنین او را خطاب کرد عباسم باید در این جنگ حضور داشته باشی، عباس چون یک مرد قبضه شمشیرش را در دست فشرد و روانه منطقه عملیاتی شد. در جنگ صفین روزی جوانی که آثار شجاعت در او پیدا بود به میدان آمد و مبارز‌طلبید، ولی احدی جرأت میدان رفتنش را نداشت. معاویه به ابن ابی الشعثاء که از دلاوران نامی سپاهش بود گفت: چرا کسی به جنگ این جوان نمی‌رود؟ تو باید هم اکنون به جنگ او بروی! او گفت: ای امیر مردم مرا با ده هزار نفر برابر می‌بینند، تو مرا به جنگ یک جوان می‌فرستی؟ معاویه اصرار کرد، او گفت: حال که چنین است من یکی از هفت پسرم را در برابرش می‌فرستم، معاویه قبول کرد، یکی از فرزندانش را به میدان فرستاد، ولی در اولین برخورد از پای در آمد، ناچار پسر دومش را فرستاد او هم کشته شد، پسرانش را یک به یک پس از دیگری به میدان فرستاد ولی آن جوان با شجاعت تمام آنها را به هلاکت رساند.

ابن ابی الشعثاء ناچار خود عزم میدان نمود، خطاب به آن جوان گفت: وای بر تو تمام فرزندان مرا به قتل رساندی الان وقتی است که داغت را به دل پدرت بگذارم، هر دو درگیر شدند، جوان به نحو کم نظیری جنگید و او را دو نیم کرد، در این موقع امیرالمؤمنین علی آن جوان را نزد خود‌طلبید و خطاب به او فرمود: پسرم برگرد مبادا زخم چشمی به تو برسد و چون آن جوان برگشت نقاب از صورت برداشت مردم دیدند قمر بنی هاشم ابا الفضل العباس است[۴]. عباس به نقل تاریخ، در عین شجاعت حیدری، زاهدی با ورع و کثیر الصلوه بود. او عابدی پیوسته در نماز و عبادت بود. صدوق در ثواب الاعمال می‌نویسد: كان يبصر بين عينيه اثر السجود و اي عبادة ازكى و افضل من نصرة ابن بنت رسول الله و حماية بنات الزهرا و تسقي ذراري رسول الله[۵].

اثر سجود بین دو چشمش «پیشانی‌اش» دیده می‌شد و چه عبادتی از یاری پسر دختر رسول خدا و حمایت دختران حضرت زهرا و آب دادن به فرزندان رسول خدا بالاتر و بهتر است. ابوالفرج در کتاب مقاتل از قاسم بن اصبغ نباته نقل می‌کند که گفت: من مردی از قبیله بنی ابان بن دارم را دیدم که صورتش سیاه شده بود، من او را قبلاً با صورتی کاملاً سفید دیده بودم. به وی گفتم: من تو را نمی‌شناسم. گفت: من جوانی را کشتم که با حسین بود و اثر سجده در پیشانی او مشاهده می‌شد. از آن شبی که وی را کشته‌ام همه شب به خوابم می‌آید و گریبانم را می‌گیرد و مرا به طرف جهنم می‌برد. مرا در جهنم پرتاب می‌کند. من صیحه‌ای می‌زنم که کلیه افراد این قبیله آن را می‌شنوند. راوی می‌گوید: آن جوان شهید، قمر بنی‌هاشم ابوالفضل العباس(ع) بود[۶]. سبط بن جوزی در تذکره از قاسم بن اصبغ نقل می‌کند چون سرهای شهدا را به کوفه آوردند در میان آنها سری بر نیزه دیدم مثل ماه تابان و زیبا صورت، در پیشانی‌اش جای سجده به خوبی دیده می‌شد، پرسیدم این سر کیست؟ حامل نیزه گفت: این سر عباس بن علی است، گفتم تو کیستی؟ گفت: حرمله[۷].

بعد از حادثه کربلا جوانان کوفه که ابزار دست سیاست شیطانی ابن زیاد خبیث قرار گرفته بودند گاهی چند نفر چند نفر دور هم جمع می‌شدند و نقل خاطره می‌کردند، از هم سؤال می‌کردند شما در روز عاشورا کجا مأموریت داشتی و چگونه عمل کردی؟ جوانی از کوفیان در آن جمع نقل می‌کند: من در آن روز کنار نهر علقمه بودم عمود آهنینی به دستم بود، جوانی از بنی‌هاشم که دست‌هایش را با کمین قطع کرده بودند و به محاصره در آمده بود با عمود به فرقش زدم و از بالای اسب به زیرش انداختم، وقتی خواستم عمود به فرقش بزنم پیشانی پینه بسته از عبادتش چشم مرا گرفت، دوستانش از او پرسیدند اسمش چه بود؟ جواب داد به او می‌گفتند عباس! در بحار آمده «و بين عينيه اثر السجود و كان لواء الحسين معه»؛ در پیشانی‌اش اثر سجده بود، او پرچمدار حسین(ع) بود. از چهره قاطع و استوارش پشت دشمن می‌لرزید، وجودش دلهره‌ای بود برای خصم و آرامشی بود برای حسین(ع) و حرم. شاید نامگذاری او به عباس در همین رابطه بود که امیرالمؤمنین از عمق چهره فرزندش، سیرت ملکوتی و با صلابت عباس را مشاهده می‌کرد که او را این‌گونه نام نهاد.

در تاریخ آمده: بعد از تولد آقا ابوالفضل، امیرالمؤمنین فرمود: نوزاد را بیاورید، اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ او خواند و او را عباس نامید. مرحوم کلباسی در خصائص العباسیه می‌نویسد: حضرت بعد از گفتن اذان و اقامه به ام البنین فرمود: «ما سميتموه؟ قالت ام البنين ما اسبقك في شيء»؛ امیرالمؤمنین فرمود: او را چه نام نهاده‌ای؟ ام‌البنین عرض کرد: من در چیزی بر شما سبقت نمی‌جویم، هر چه میل دارید نام بگذارید. حضرت فرمود: «اني سميته باسم عمي العباس عباسا ثم قبل يديه و استعبر»؛ من او را به اسم عمویم عباس، عباس نامیدم، سپس هر دو دست عباس را بوسید و گریه کرد و فرمود: گویا می‌بینم این دست‌ها در روز طف در کنار شریعه فرات در یاری برادرش حسین از بدن جدا خواهد شد[۸]. دستان عباس فرشتگان امداد برای اردوگاه حسین(ع) بود، تنها دست نبود گویا امدادهای عینی و غیبی بود. با وجود عباس، سیدالشهدا از کمک ملائکه الله بی‌نیاز بود. گویا امیرالمؤمنین در بدو تولد فرزندش دستانش را وقف حسین(ع) کرد. یعنی وقف یاری دین خدا نمود، از همان زمان که در قنداق پیچیده بود دستان ابوالفضل را برای بذل و ایثار روز عاشورا وقف کرده بود.

در کتاب انیس الشیعه آمده که ام البنین روزی دید امیرالمؤمنین، ابوالفضل را روی پای مبارک نشانیده و دو بازویش را گشوده و می‌بوسد و می‌گرید، ام البنین وحشت کرد تا اینکه حضرت خبر داد که در نصرت برادرش دست‌هایش را قطع می‌کنند. مادر گریه کرد، اهل خانه هم گریستند، امام علی بشارت داد در نزد خداوند، ابوالفضل دو بال خواهد داشت مثل جعفر بن ابیطالب با ملائکه در بهشت پرواز می‌کند[۹]. امام زین العابدین(ع) فرمود: خداوند عمویم عباس را رحمت کند که از خودگذشتگی و فداکاری کرد تا آنجا که هر دو دستش بریده شد، خدای تعالی به عوض آنها، دو بال او را عطا فرمود که با فرشتگان بهشت در پرواز است، چنانچه با جعفر بن ابیطالب همچنین کرده بود و عباس را نزد خدای تعالی پایه‌ای است که همه شهیدان در روز قیامت آرزوی آن کنند[۱۰]. امیرالمؤمنین اکثر اوقات آستین کوچک این کودک شیرخوار را بالا می‌زد و بازوی او را می‌بوسید و گریه می‌کرد، وقتی ام البنین سبب گریه را پرسید حضرت فرمود: در کمک برادرش حسین(ع) دستش را قطع می‌کنند من بر آن روز می‌گریم[۱۱].

با این انتظار علی(ع) از دستان نوزاد قهرمانش است که آقا ابوالفضل در کنار نهر علقمه رجز می‌خواند و اشعارش تحقق انتظار علی است

و الله ان قطعتموا يميني اني احامي ابدا عن ديني
و عن امام صادق اليقيننجل النبي الطاهر الامين

به خدا قسم اگر دست راستم را قطع کردید هرگز حمایتم را از دینم برنمی‌دارم و همیشه حامی امام راستین خود خواهم بود که فرزند پیامبر امین خداست. او ذوب در ولایت بود، او مطیع محض امامت بود، او شیدای راستین حسین زهرا بود، او فدایی و جان نثار فرامین سیدالشهدا بود. امام سجاد(ع) به این حقیقت اشاره می‌کند. حضرت سجاد(ع) فرمود: «رَحِمَ اللَّهُ الْعَبَّاسَ يَعْنِي ابْنَ عَلِيٍّ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»[۱۲].

خدا رحمت کند عمویم عباس را که از خودگذشتگی نشان داد و خود به بلا و سختی انداخت و جان خود را فدای برادرش کرد تا اینکه دستانش قطع شد و خداوند به پاس این فداکاری دو بال در بهشت به او داد تا همراه فرشتگان با آنها بپرد، مانند جعفر بن ابیطالب، همانا عباس نزد خداوند از آن چنان مقام و منزلتی برخوردار است که تمام شهدا در روز قیامت به او غبطه می‌برند. عباس عظمتش را جز خدا نداند و در قیامت کبری خوبان خوب و شهیدان شاهد به مقام رفیع او غبطه می‌برند. عباس از آن چنان عظمت والایی برخوردار است که سیدالشهدا در روز تاسوعا به او فرمود: جانم به فدای تو! وقتی روز تاسوعا سپاه عمر سعد حمله را آغاز کردند، سیدالشهدا مقابل خیمه‌ها سوار بر مرکب پیشانی بر قبضه شمشیرش گذاشته بود که زینب با نگرانی خدمت امام رسید و عرض کرد: برادر جان سپاه دشمن حمله کرده‌اند و به ما نزدیک شده‌اند! از طرفی جوانان بنی‌هاشم در رأس آنها ابوالفضل العباس هم خدمت امام رسید و عرض کرد برادر جان لشکر دشمن نزدیک سراپرده‌ها رسیده‌اند، تکلیف چیست؟ امام، عباس را با این لفظ خطاب فرمود: يا عباس اركب بنفسي أنت يا أخي...[۱۳].

جانم فدای تو عباس!... وقتی امام زمان به یک سرباز با وفا، با این تعبیر زیبای «جانم به فدایت»، محبت و اخلاصش را می‌رساند، شیفتگان حضرتش جا دارد اشک شوق در دیدگان داشته باشند. خدایا چقدر عظمت در عباس آفریده‌ای که سیدالشهدا که امام زمان اوست به او فدایت شوم می‌گوید. عظمت روحی عباس را سیدالشهدا به خوبی دریافته بود او را کشف کرده بود، از ادب و تسلیم و انقیادش در دوران کودکی تا سن ۱۴ سالگی که امیرالمؤمنین به شهادت رسید، خبر داشت و بعد از شهادت پدر بزرگوارش تأثیر پذیریش از امام مجتبی و پس از آن سیدالشهدا جزو خصائص خُلقی و رفتاری ابوالفضل بود، با این روح بلند است که مشاور و فرمانده قلب سپاه می‌شود. در عظمت آقا ابوالفضل العباس نقل شده که روز عاشورا عمر سعد سپاهش را صف‌آرایی می‌کرد، سیدالشهدا هم به صف‌آرایی سپاه پرداخت. شخصی به عمر سعد گفت: حسین با این لشکر قلیل، ما با وجود هزاران سپاهی مثل یک لقمه آنها را می‌بلعیم! عمر سعد در جوابش گفت: لشکر حسین، عباس دارد. یعنی عباس خودش لشکری است و لذا امام به عباس فرمود: اگر بروی دیگر لشکر ندارم، اردو ندارم.

قبلاً اشاره شد که شب عاشورا، ابوالفضل العباس تمام جوانان هاشمی را دور خود جمع نمود و اظهار داشت عزیزانم، برادرانم، عموزاده‌هایم، فردا هنگامی که جنگ شروع شد، نخستین کسانی که به میدان جنگ می‌شتابند ما باشیم تا مردم نگویند بنی‌هاشم جمعی را برای یاری خواستند، ولی زندگی خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند، همه جوانان هاشمی یک صدا پاسخ دادند ما مطیع فرمان تو هستیم. خبر تجمع جوانان هاشمی دور شمع وجود ابوالفضل و پیمان آنان بر تقدم در شهادت به گوش حبیب رسید، حبیب عاشقانه اصحاب را جمع کرد و به آنها گفت: اینها ذریه پیامبرند، اول ما باید جانمان را فدای حسین(ع) کنیم، فردا تا یک نفر از ما زنده است نگذاریم جوانان بنی‌هاشم به میدان شهادت قدم بگذارد، اصحاب همه با جان و دل پذیرفتند و لذا در روز عاشورا اصرار اصحاب بر ایثار و تقدم در شهادت غالب شد و ابتدا وارد جنگ شدند. عباس ذخیره روزی تنهایی حسین(ع) بود، هر بار که مشکلی در اردوگاه امام رخ می‌داد گره‌گشا عباس بود. چهار تن از اصحاب سیدالشهدا با هم اذن جنگ گرفتند و به سپاه دشمن حمله کردند و در دل دشمن نفوذ کردند، جابر بن حارث سلمانی و مجمع بن عبدالله عائدی و عمرو بن خالد صیداوی و سعد بن مولی عمرو، اما لشکر عمر سعد توانست این چهار نفر را محاصره کند، در محاصره از هر طرف ضربه می‌خوردند، امام دفعتاً متوجه محاصره نیروهایش شد، با عجله فرمود عباسم را خبر کنید! وقتی آقا ابوالفضل تشریف آورد امام فرمود: عباسم چهار نیروی ما در محاصره افتاده‌اند، عباس به لشکر ابن سعد حمله برد و آنها را به هم ریخت و آن چهار نفر را نجات داد.

آنها به عباس سلام کردند، عباس آنها را به اردوگاه امام برگرداند. گرچه آنها دوباره حمله کردند و به شهادت رسیدند[۱۴]. با شهادت اصحاب و پیمانی که بر شهادت بسته بودند نوبت به جوانان بنی‌هاشم رسید، ابتدا علی اکبر داوطلب میدان شد، ولی عباس هر بار که اذن میدان می‌طلبید سیدالشهدا ممانعت می‌کرد تا جوانان بنی‌هاشم همه به شهادت رسیدند. در بحار آمده وقتی عباس خود را تنها دید نزد برادر آمد و گفت: يا أخي هل لي من رخصة؟؛ اجازه میدان می‌فرمایی؟ سیدالشهدا سخت گریست و فرمود: يا أخي أنت صاحب لوائي و إذا مضيت تفرق عسكري برادر جان تو علمدار منی و اگر بروی لشکرم متفرق خواهد شد و شهادت تو دلیل شکست ما خواهد بود[۱۵]. در نقل دیگری آمده: امام به او فرمود: يا أخي كنت العلامة من عسكري و مجمع عددنا فاذا انت غدوت الى الجهاد يول جمعنا الى الشتات و عمارتنا تنبعث الى الخراب؛ ای برادر تو علامتی هستی برای لشکرم و باعث اجتماع جمع ما هستی، پس اگر تو به جنگ بروی جمع ما پراکنده و از هم پاشیده می‌شود و آبادی ما به خرابی می‌کشد. ابوالفضل العباس در پاسخ امام عرض کرد: فقال العباس قد ضاق صدري و سئمت من الحياة و أريد أن أطلب ثأري من هؤلاء المنافقين؛ دلم از دست این منافقین به تنگ آمده و از زندگی سیر شده‌ام می‌خواهم قصاص خونمان را از این منافقان بگیرم. «فَقَالَ الْحُسَيْنُ(ع) فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ»[۱۶].

امام فرمود: حال که تصمیم بر جنگ گرفته‌ای پس مقداری آب برای این کودکان خردسال تهیه کن. حضرت ابوالفضل(ع) نخست به سوی سپاه عمر سعد رفت و آنها را موعظه و نصیحت کرد و از خشم و غضب خدا بر حذرشان داشت، چون نصایح و موعظه آن حضرت در آنها اثری نکرد، خطاب به عمر سعد کرد و با صدای بلند فرمود: ای پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیغمبر خدا(ص) است که اصحاب و یاران و افراد خاندانش را کشتید و اینک زنان و دختران و فرزندان وی جگرشان از تشنگی می‌سوزد، صدایشان به العطش بلند است، مقداری به آنها آب بدهید فاسقوهم من الماء قد احرق الظماء قلوبهم. چرا آب را بروی آنها بسته‌اید؟ با اینکه او می‌گوید: بگذارید من سرزمین حجاز و عراق را ترک کنم و در روم و هند «هر کجا که شما می‌خواهید» بروم. در اینجا سخن حضرت در دل آنها اثر گذاشت و برخی از آنها از شدت تأثر اشک‌شان جاری شد، ولی شمر - لعنه الله علیه - با صدای بلند فریاد کشید: يا ابن ابي تراب لو وجه الأرض كله ماء و هو تحت ايدينا، لما سقيناكم منه قطرة الا ان تدخلوا في بيعة يزيد؛ ای فرزند ابوتراب! اگر تمام روی زمین را آب فراگیرد و اختیار آن در دست ما باشد، مادام که با یزید بیعت نکنید یک قطره از آن به شما نخواهیم داد. حضرت ابوالفضل(ع) به سوی برادر برگشت تا گزارش امر را به امام(ع) برساند. صدای شیون و العطش دسته جمعی اطفال برادر را شنید، غیرت و حمیت او به جوش آمد و نتوانست طاقت بیاورد.

با این شناخت از روح متعالی اوست که وقتی برای آوردن آب، مشک را به دوش می‌گیرد و پانصد نفر نیروی عمرو بن حجاج را از ساحل نهر علقمه می‌شکافد[۱۷]. و بنا به آنچه که روایت شده تعداد هشتاد نفر از دشمن را کشت تا به آب رسید، به حکم غریزه تشنگی دست زیر آب می‌برد تا مشتی آب بنوشد و عطش خود را از قطع آب حرم و تشنگی زد و خورد و گرد و غبار معرکه جنگ فروکش کند آب را می‌ریزد. مورخین می‌نگارند: فلما اراد ان يشرب غرفة من الماء ذكر عطش الحسين(ع) و اهل بيته فرمي الماء[۱۸]. وقتی که خواست قدری آب بیاشامد «فذكر عطش الحسين» تشنگی حسین(ع) و اهل بیتش به یادش آمد؛ لذا آب را ریخت و با خود گفت: «والله لا أذوق الماء و سيدي الحسين عطشانا» به خدا آب نمی‌نوشم زیرا برادرم حسین(ع) و فرزندانش تشنه‌اند. بعد حدیث نفس کرد و فرمود:

يا نفس هوني فالحسين معطش و بنوه و الحرم المطهر اجمع
و الله لا اشرب من الماء قطرةو أخي حسين في العراق مضيع

ای نفس خوار شو که حسین تشنه است و فرزندان و حرم مطهرش همگی تشنه‌اند، به خدا قسم نمی‌آشامم قطره‌ای از آب را در حالی که حسین(ع) برادرم نزد اهل کوفه ضایع شده و حرمتش از بین رفته است[۱۹].

برای درک این همه عظمت روحی تا در عینیت واقعه قرار نگیریم هرگز نمی‌توانیم تصور درستی از تعالی روح حضرت ابوالفضل داشته باشیم. تشنگی به نهایت درجه رسیده است، با نیروهای دشمن درگیر شده، در گرد و خاک صحنه معرکه و تلاش و عرق‌ریزان مجاهده و جهاد قرار گرفته، خستگی مزید علت شده، پس از این رخدادهاست که اکنون به آب رسیده، حتی مشت خود را پر کرده ولی آب را ریخت! یعنی خدایا عباس از دنیا نیست؟ عباس آخرتی است! عباس بهشتی است. عباس مستأجر موقت عالم خاک است! این ایثار یعنی فرشتگان بهشت را آذین بندید، یعنی انبیا به استقبال آیید، یعنی شهدا به تماشای مروارید عالم ملکوت بشتابید که عباس می‌آید. او مشک را پر کرده با مقصد خیام حسینی و سیراب کردن اطفال تشنه کام، اسب می‌تازد ولی باید از نخلستانی عبور کند که گرگان در کنام نشسته‌اند، عمرو بن حجاج فرمانده عمل کننده در ساحل نهر علقمه با صدای بلند به سپاهیانش فریاد زد این پسر علی بن ابیطالب است، شما توان مقابله با او را ندارید! کسی رو در رو با او نجنگد، پشت نخل‌ها کمین کنید و دست‌هایش را بزنید، از پشت نخلی نوفل بن ازرق ناجوانمردانه حمله کرد و دست راست آن حضرت را قطع کرد. بی‌توجه به خونریزی و درد، مشک را که سوژه وفاداری او بود به دست چپ می‌گیرد و به سوی خیمه تلاش می‌کند، دست چپ حضرت را هم کمین دیگری قطع می‌کند و مشک را به دندان گرفته شاید بتواند از شرمندگی نگاه مظلومانه کودکان حرم رو سفید گردد. او با عظمت روحی وصف ناپذیری حدیث نفس را این‌گونه می‌سراید:

يا نفس لا تخشي من الكفار و ابشري برحمة الجبار
مع النبي السيد المختارمع جملة السادات و الاطهار
قد قطعوا ببغيهم يسارىفأصلهم يا رب حر النار

ای نفس از کفار نترس، مژده باد تو را به رحمت خدای جبار و از بودن با پیامبر برگزیده الهی و جمله سادات و پاکان. دشمنان ستمگرانه دست چپم را هم قطع کردند پروردگار من، آنها را در آتش سوزان جای ده. حاج شیخ جعفر شوشتری می‌نویسد: فعند ذالك وقف العباس. یعنی دیگر عباس جای خود ایستاد و حرکت نکرد! چه کند؟ نه اهل فرار است چون شیرمردی از مصاف با گرگ‌های زبون هرگز نمی‌هراسد و نه دست در بدن دارد تا جنگ کند و حق شمشیر را در معرکه ادا کند و نه روی رفتن به خیام را دارد تا بخواهد برگردد. ولی صدای ناله و فریاد اهل حرم او را رنج می‌داد، از طرفی در محاصره تیراندازان هم قرار گرفته بود، چنانچه نوشته‌اند فصار جلده كالقنفذ از کثرت تیر بدنش مثل خار پشت شده بود[۲۰].

او مهیای بهشت شده بود، کاملاً آماده پرواز به سوی ابدیت بود، بعد از دریدن مشک تیر دیگری و بر سینه مبارکش جای گرفت! عمود آهنین به انتظار فرشتگان و کروبیان خاتمه داد. خبیثی با عمود آهنین بر فرق شریف حضرت زد. عباس امید تنهایی حسین(ع) از اسب به زمین افتاد و در سقوطش به زمین سیدالشهدا را خبر داد «يا أخي يا أبا عبدالله عليك مني السلام». برادرم حسین جان خداحافظ و در نقل دیگری آمده که فرمود: «يا أخا أدرك أخاك» برادر جان، برادرت را دریاب و تا آن وقت هیچ‌گاه برادر خود را به لفظ برادر خطاب ننموده بود و در اینجا از بی‌طاقتی امام را به این لفظ خطاب نموده و استغاثه کرد. چنان‌که ابی‌مخنف نوشته وقتی این صدا به گوش امام رسید صیحه زد و فرمود: «وا أخاه وا عباساه وا مهجة قلباه» رو به جانب میدان آورد و با حالت غضب به دشمن حمله نمود، خود را به بالای پیکر برادر رسانید و فرمود: «جزاك الله خيرا من أخ لقد جاهدت في الله حق جهاده»؛ خدا به تو جزای خیر دهد، نیکو برادری بودی در راه خدا، آن چنان که می‌بایست جهاد نمودی[۲۱].

شیخ مفید می‌نویسد: وقتی که عباس در کنار نهر علقمه به زمین افتاد و برادرش را خواست، امام به بالین او آمد در حالتی که رمقی در بدن داشت و خواست او را به خیمه برساند، عباس عرض کرد استدعا دارم تا زنده‌ام مرا به خیمه نبری که از اطفال خجالت آب دارم! دیگران می‌نویسند که عباس به قدری زخم در بدن داشت و تنش را قطعه قطعه نموده بودند که برای امام میسر نشد بدنش را به خیمه نزد اجساد شهدا رساند و ظاهر امر همین است[۲۲]. در فرائد السمطین آمده، امام حسین(ع) می‌خواست بدن عباس را به خیام حمل کند عباس عرض کرد به حق جدت مرا به خیام مبر از سکینه حیا می‌کنم! به او وعده آب داده بودم. حضرت فرمود: خداوند جزای خیر دهد تو حیاً و میتاً به برادرت یاری کرده‌ای. در نقل دیگری آمده: که هنوز ابوالفضل زنده بود که امام سرش را به دامن گرفت و فرمود: برادر سفارشی داری؟ عرض کرد: «وصيتي إليك أن لا تحملني إلى الخيام ما دمت حيا» وصیت من آن است که تا زنده‌ام مرا به خیمه‌ها نبری زیرا وعده آب به سکینه داده‌ام از او خجالت می‌کشم. سرش بر زانوی امام بود که امام خون از چشم برادر پاک می‌کرد و روح شریف او به بهشت رضوان عروج کرد[۲۳].

سیدالشهدا در فراق علمدارش کوهی از غم و مصیبت را بر دوش خود احساس می‌کرد، گویی همه لشکرش یکجا به شهادت رسیده است. گویی همه مصیبت‌ها در فراق یاران و جوانان بنی‌هاشم، یک‌جا تداعی و زنده شده است. حسین(ع) پشت و پناهش را از دست داده است، با اندوهی وصف ناپذیر نگاهی به قامت رشید برادر کرد و فرمود: «الان انكسر ظهري و قلت حيلتي و انقطع رجائي و شمت بي عدوي»؛ عباسم پشتم را شکستی با شهادتت تدبیرم کم شد و امیدم ناامید گردید و دشمن به شماتت من برخاست[۲۴]. امام به بیان دیگری فرمود: سردار من! آن چشمانی که به وجود گرانمایه تو خواب راحت نداشت، اکنون دیگر راحت و آرام به خواب خواهد رفت و دیدگان دیگری که تاکنون به خاطر وجود پرافتخار تو راحت و آرام به خواب می‌رفت، بیدار خواهد ماند و قرار نخواهد گرفت.

اليوم نامت اعين بك لم تنمو تسهد أخرى فعز منامها

و نیز به بیان شاعر دیگری فرمود:

عباس تسمع زينبا تدعوك منلي يا حماي اذا العدي سلبوني؟
أ ولست تسمع ما تقول سكينةعماه يوم الأسر من يحميني

عباس من! آیا ندای دخت فرزانه فاطمه(س) «زینب» را می‌شنوی که خطاب به تو می‌گوید: ای مدافع اهل‌بیت! ای حمایت کننده زینب! اینک پس از شهادت تو دیگر چه کسی در برابر یورش وحشیانه دشمن از ما حمایت خواهد کرد؟ عباس من! آیا نمی‌شنوی که دخت سرفرازم «سکینه» می‌گوید: عمو جان پس از شهادت تو دیگر چه کسی در روز اسارت از حقوق ما دفاع خواهد نمود؟ امام اکنون چگونه خبر شهادت عباس را که فاجعه‌ای برای اردوگاه حسینی است به خیمه‌ها برد؟ چگونه زن‌هایی را که به قامت رشید ابوالفضل دل بسته‌اند از مفارقت او باخبر کند. نکته قابل توجه اینکه وقتی ابوالفضل از سیدالشهدا به عنوان آوردن آب خداحافظی کرد، اطفال حرم همه مشاهده کردند که ابوالفضل برای اجابت دعوت آنها و آوردن آب، مشک را بر دوش گرفت و به سوی دشمن حمله برد، طبیعتاً انتظاری در حرم، مخصوصاً در میان اطفال شکل گرفت، بعضی از کودکان بعضی دیگر را دعوت به صبر می‌کردند همدیگر را تسلی می‌دادند و می‌گفتند: بچه‌ها صبر کنید! گریه نکنید! الان عمویمان ابوالفضل برایمان آب می‌آورد! انتظار تلخی سپری می‌شد، لحظه لحظه به بی‌طاقتی کودکان افزوده می‌شد! خدایا عباس را برایمان نگه دار! خدایا عموجان را از خطرات حفظ کن! خدایا بلا و خطر را از عمویمان عباس دور کن!

زمان به سختی می‌گذشت ولی در گوشه دل کودکان تأخیر عباس، نگرانی و تشویشی رنج‌آور ایجاد کرده بود. بچه‌ها دیدند که سیدالشهدا با شتاب به سوی نهر علقمه حرکت کرد، زنان حرم از طرفی در انتظار خبر آزاردهنده‌ای بودند، کودکان از طرف دیگر! خدایا نکند برای عمویمان حادثه‌ای پیش آمده باشد! خدایا نکند سایه مهر و محبت عباس از سر ما برچیده گردد! این انتظار نگران کننده و اضطراب طاقت فرسا زمانی به سر رسید که دیدند سیدالشهدا با چهره‌ای اشکبار و خسته و مصیبت‌زده با دست خالی به سوی خیمه‌ها برمی‌گردد. گرچه از چهره درهم و افسرده حسین(ع) همه چیز را خوانده بودند، ولی سکینه به استقبال پدر رفت و گفت: ابتاه هل لك علم بعمي العباس؟؛ پدرجان از عمویم عباس چه خبر داری؟ امام با چشم اشکبار فرمود: «يا ابنتاه ان عمك العباس قتل و بلغت روحه الجنان» دخترم عمویت عباس کشته شد و روحش به بهشت پرواز کرد.

نقل شده که کودکان در عزای عمویشان ابوالفضل تشنگی را فراموش کردند و به سیدالشهدا گفتند ما آب نمی‌خواهیم عمو برگردد.

بعضی نقل کرده‌اند که وقتی سیدالشهدا از کنار نهر علقمه برگشت سکینه و سایر کودکان حرم به استقبال پدر آمدند و سراغ عمو جان را گرفتند که این عمی العباس؟ امام در سکوت حیرت‌انگیز به سمت خیمه عملدارش رفت، عمود خیمه را کشید، خیمه به زمین سقوط کرد، یعنی این خیمه دیگر صاحب ندارد. خبر شهادت عباس موجی از عزا و ماتم را در خیام زن‌های بی‌پناه ایجاد کرد. زینب پس از شنیدن این خبر دست‌ها به سینه گذاشت و فریاد برآورد: وا أخاه وا عباساه وا ضيعتاه بعدك يا عباس؛ آه برادرم! عباسم! وای از فقدان تو ای عباس که بعد از تو با ما چه می‌شود[۲۵]. سایر زن‌ها اشک ماتم ریختند، سیدالشهدا از یک طرف مصیبتی کمرشکن درونش را رنج می‌داد و دلش را می‌سوخت و از طرف دیگر باید گریه و ناله و فریاد زن‌ها را آرام کند تا دشمن شاد نشوند. بعد از شهادت آقا ابوالفضل بود که امام(ع) دید سپاه دشمن دسته جمعی به خیمه‌ها یورش آوردند، خطاب به آنها فرمود: «أما من مغيث يغيثنا؟ أما من مجير يجيرنا؟ أما من طالب حق ينصرنا؟ أما خائف من النار فيذب عنا؟»؛ آیا یاری کننده‌ای هست که به یاری ما بشتابد؟ آیا پناه دهنده‌ای هست که ما را پناه دهد؟ آیا حق‌طلبی هست که ما را یاری کند؟ آیا خداترسی نیست که از جهنم بترسد و از ما دفاع کند؟ با شهادت عباس دشمن به فرح و شادی نشست و کار حسین(ع) را تمام شده دید، عباس شخصیتش یگانه بود، رزمش هم یگانه بود، شهادتش هم یگانه بود.

مرحوم مقرم می‌نویسد: از مرحوم شیخ کاظم سبتی شنیدم می‌فرمود: یکی از علماء ثقه نزد من آمد و گفت: من از سوی حضرت عباس پیامی برای تو دارم، در خواب دیدم آن حضرت تو را نکوهش می‌کرد و می‌فرمود: شیخ کاظم سبتی مصیبت مرا نمی‌خواند، عرض کردم ای آقای من، من مکرر شنیده‌ام که ایشان مصیبت شما را می‌خواند! حضرت فرمود: به او بگو این مصیبت را بخواند: اگر شخصی از بالای اسب به زمین بیفتد دست خود را ستون قرار می‌دهد تا کمتر صدمه ببیند. اما کسی که دست‌هایش قطع شده و چوبه‌های تیر در سینه‌اش رفته، وقتی که از بالای اسب به زمین می‌افتد چگونه می‌تواند بدنش را حفظ کند؟[۲۶]. مرحوم مجلسی نقل کرده وقتی امام حسین(ع) بر بالین عباس آمد در سوگ او خطاب به اهل کوفه این اشعار را فرمود[۲۷]:

تعديتم يا شر قوم ببغيكمو خالفتم دين النبي محمد
اما كان خير الرسل اوصاكم بناأما نحن من نجل النبي المسدد؟
اما كانت الزهرا امي دونكماما كان من خير البرية احمد؟
لعنتم و اخزيتم بما قد جنيتمفسوف تلاقوا حر نار توقد

شما ای بدترین مردم از راه ستم و دشمنی تجاوز کردید. درباره ما با دین پیغمبر مخالفت نمودید. آیا پیغمبر آن بهترین پیامبران، ما را به شما توصیه نکرده بود؟ آیا جد ما پیغمبر منتخب خدا نبود؟ آیا فاطمه زهرا(س) مادر من نبود؟ آیا علی آن نیکوترین مردم، برادر پیغمبر، پدر من نبود؟ شما مردم به خاطر جنایتی که مرتکب شدید مورد لعن و ذلت قرار گرفتید و به زودی به سوی آتشی که حرارتش شدید است کشانده خواهید شد.

سید صالح قزوینی شاعر در بغداد ساکن بود، روزی از تنگی معیشت شکایت می‌کرد، روزی به نفس خود خطاب کرد چرا نمی‌روی به باب الحسین(ع) یعنی ابوالفضل العباس؟ می‌گوید: آمدم در حرم ابوالفضل و این شعر را سرودم:

ابالفضل انت الباب للسبط مثل ماابوك علي كان بابا لاحمدا
اذا انت لم تنجح بمقصد وافدإلى السبط لم ينجح له السبط مقصدا

ناگاه ندایی از داخل ضریح آمد ايها السيد مد يدك فملئت من الجواهر. سید دستت را دراز کن، دستش را پر از جواهر کرد! عرض کردم سیدی می‌خواهم دست مبارک شما را زیارت کنم! فرمود: نمی‌دانی «بان بدي قطعنا يوم عاشورا»؛ نمی‌دانی دستانم روز عاشورا قطع شدند[۲۸].

لهوف می‌نویسد که امام حسین(ع) در کنار بدن عباس گریه شدیدی نمود شاعری در این خصوص می‌گوید:

احق الناس ان يبكي عليهفتى ابكي الحسين بكربلا
اخوه و ابن والده عليابوالفضل المضرج بالدماء
و من واساه لا يثنيه خوفو جادله على عطش بماء

سزاوار است که مردم بگریند بر جوانی که حسین(ع) را در کربلا به گریه در آورد که او برادر و پسر پدرش علی بود و او ابوالفضل است که پیکر شریفش به خون خود آغشته شد و آن کس که مواسات کرد با برادر خود و بدون بیم در راه او جهاد نموده و جان داد و با تشنگی ساخته و به واسطه تشنگی برادر خود از آب صرف‌نظر فرمود[۲۹]. شیخ محمدرضا ازری در رثای ابوالفضل سروده:

اليوم نامت اعين بك لم تنم و تسهدت اخرى فعز منامها
اشقيق روحي هل تراك علمت اذغودرت و انثالت عليك لئامها
ان خلت طبقت السماء على الثرىأو دكدكت فوق الربي اعلامها
لكن اهان الخطب عندي اننيبك لاحق امر قضي علامها

امروز خواب رفت چشم‌هایی که از ترس تو نمی‌خوابید و چشم‌های دیگری بیدار ماند و خواب برای آنها سخت و دشوار گشت. برادرم دشمنان که از خوف تو خواب نداشتند راحت می‌خوابند و لکن اهل بیت رسول خدا دیگر خواب ندارند و با سختی آرامش یابند. ای پیوند جانم هیچ آگاه شدی که وقتی بر زمین افتادی و فرومایگان بر تو هجوم آوردند و اطرافت را گرفتند من پنداشتم آسمان بر زمین افتاد و کوه‌ها روی زمین فرو ریخت و از هم پاشید.

لکن برادرم زود ملحق شدن من به تو؛ سختی‌ها و دشواری‌ها را آسان می‌کند حکم پروردگار دانا این چنین می‌باشد[۳۰]. ثابت بن ابی صفیه گوید: امام سجاد(ع) به عبیدالله پسر بزرگ آقا ابوالفضل نگاه کرد و اشکش جاری شد و فرمود: بر رسول خدا(ص) روزی شدیدتر از روز احد نبود، در آن روز عمویش حمزه شیر خدا به شهادت رسید و بعد از آن روز، روز موته بود که پسر عمویش جعفر بن ابیطالب در آن روز شهید شد سپس فرمود: و هیچ روزی همچون روز حسین نبود که سی هزار نفر که گمان می‌کردند از این امتند گرداگرد او را گرفتند، هر کدام با ریختن خون او به خدای عز و جل تقرب می‌جست و به خدا قسم امام آنان را نصیحت می‌کرد اما پند نمی‌گرفتند تا اینکه او را از روی ظلم و ستم و دشمنی کشتند. سپس فرمود: خدای عباس را رحمت کند که ایثار و فداکاری نمود تا آنجا که هر دو دستش بریده شد، خدای تعالی به عوض آنها دو بال به او عطا نمود که با فرشتگان در بهشت پرواز می‌کند چنانچه با جعفر بن ابیطالب نیز چنین کرده بود و عباس را نزد خدای تبارک و تعالی درجه و منزلتی است که تمام شهیدان روز قیامت به آن غبطه می‌خورند[۳۱].[۳۲].

منابع

پانویس

  1. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۴۵.
  2. معالی السبطین، ج۱، ص۲۲۰.
  3. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۳۸۶.
  4. معالی السبطین، ص۲۶۷.
  5. معالی السبطین، ج۱، ص۲۷۰.
  6. «عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ أَصْبَغَ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ: رَأَيْتُ رَجُلًا مِنْ بَنِي أَبَانِ بْنِ دَارِمٍ أَسْوَدَ الْوَجْهِ وَ كُنْتُ أَعْرِفُهُ جَمِيلًا شَدِيدَ الْبَيَاضِ فَقُلْتُ لَهُ مَا كِدْتُ أَعْرِفُكَ قَالَ إِنِّي قَتَلْتُ شَابّاً أَمْرَدَ مَعَ الْحُسَيْنِ بَيْنَ عَيْنَيْهِ أَثَرُ السُّجُودِ فَمَا نِمْتُ لَيْلَةً مُنْذُ قَتَلْتُهُ إِلَّا أَتَانِي فَيَأْخُذُ بِتَلَابِيبِي حَتَّى يَأْتِيَ جَهَنَّمَ فَيَدْفَعَنِي فِيهَا فَأَصِيحَ فَمَا يَبْقَى أَحَدٌ فِي الْحَيِّ إِلَّا سَمِعَ صِيَاحِي قَالَ وَ الْمَقْتُولُ الْعَبَّاسُ بْنُ عَلِيٍّ(ع)»؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۳۰۰.
  7. انصار الحسین، ص۶۷.
  8. انصار الحسین(ع)، ص۵۹.
  9. تاریخ الائمه، ص۱۶۳.
  10. «قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ(ع) رَحِمَ اللَّهُ الْعَبَّاسَ يَعْنِي ابْنَ عَلِيٍّ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَمَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ الخصال، ج۱، ص۶۸.
  11. انصار الحسین(ع)، ص۵۹.
  12. ناسخ التواریخ، ج۲، ص۳۴۷؛ امالی صدوق، ص۴۶۲؛ بحار، ج۴۴، ص۲۹۸؛ خصال، ج۱، ص۶۸.
  13. نفس المهموم، ص۱۹۳؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۹۰.
  14. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۶.
  15. در جنگ‌ها لوا و پرچم را به قهرمان قوم و برجسته‌ترین شخصیت می‌سپردند که همه از او بیم داشته باشند و در جنگ احد قهرمانی جنگجوتر از حمزه نبود لذا لوا را پیامبر اکرم به او سپرد. «اگر پارچه بر سر نیزه بسته بود آن را رایت می‌گفتند و اگر پارچه بر سر غیر نیزه بود آن را لواء می‌گفتند» بعد از شهادت حمزه پیامبر لواء را به امیرالمؤمنین داد. در جنگ‌ها بیش از هر چیز سعی می‌شد پرچمدار را بکشند تا پرچم سرنگون شود، در روز عاشورا پرچم را سیدالشهدا به آقا ابوالفضل داده بود.
  16. بحار الأنوار، ج۴۵، ص۴۲؛ نفایس الفنون، ص۳۱۶.
  17. ابن شهر آشوب نقل می‌کند که عمرو بن حجاج با چهار هزار نفر بر شریعه مأمور بود. بحار، ج۴۵، ص۵۱.
  18. معالی السبطین، ج۱، ص۲۷۲.
  19. نفایس الفنون، ص۳۱۷.
  20. مجالس المواعظ، ص۱۲۰.
  21. نفایس الفنون، ص۳۱۹.
  22. زندگانی خامس آل عبا از سحاب، ص۴۷۹.
  23. انصار الحسین، ص۸۱.
  24. ترجمه مثیر الاحزان، ص۲۶۰.
  25. ابصار العین، ص۲۵؛ بحار، ج۴۵، ص۴۱.
  26. سالار کربلا، ص۴۳۱.
  27. بحار، ج۴۵، ص۴۱.
  28. تاریخ الائمه، ص۱۷۵.
  29. ترجمه مقاتل الطالبین، ص۸۲.
  30. فرسان الهیجاء، ج۱، ص۲۱۱.
  31. درر الأخبار، ص۱۸۱؛ الخصال، ج۱، ص۶۸؛ ابصار العین، ص۵۷.
  32. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۱۰۲-۱۱۹.