مرگ در قرآن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ فوریهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۱۲:۱۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

در دسته‌ای از آیات آمده که مرگ برای هر انسانی امری حتمی است، مثل: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنَا تُرْجَعُونَ[۱]. حتی برای پیامبر و این تأکید در برابر عقیده‌ای بوده که نسبت به شخصیت‌های دینی قائل به نوعی جاودانگی شده و یا قائل به عروج، خفا و بازگشت می‌شدند. از سوی دیگر می‌توان این بحث را نوعی خرافه‌زدایی و پیشگیری از اعتقاداتی دانست که تجربه‌ای در گذشته در حق پیامران داشته و یا برخی از اشخاص مقدس قائل شده، چنان‌که در همان عصر پیامبر پس از فوت ایشان، این هشدار بجا به نظر آمد و برخی از صحابه پیامبر مسئله نامیرایی ایشان را مطرح کرده و بلافاصله از سوی برخی از صحابه دیگر با استناد به این آیات رد شد[۲].

  1. ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ[۳]؛
  2. ﴿قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[۴]؛
  3. ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ[۵]؛
  4. ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ[۶]؛
  5. ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ[۷].

نکات

در آیات فوق، این موضوعات مطرح گردیده است:

  1. خداوند می‌فرماید: محمّد تنها فرستاده خداست، پیش از او هم فرستادگانی بودند که از دنیا رفتند آیا اگر او بمیرد یا کشته شود باید شما سیر قهقرایی کنید؟ و به آیین بت‌پرستی باز گردید ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ؛
  2. مرگ، سرنوشت حتمی پیامبر، همانند سرنوشت پیامبران پیشین است: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ، ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَفَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخَالِدُونَ؛
  3. پیامبر موظف به اعلام مالکیت خداوند نسبت به مرگ و حیات او: ﴿قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ؛
  4. تهدید خداوند به انتقام از مشرکان ستمگر حتی در صورت مرگ پیامبر و نبودن ایشان در میان مردم ﴿فَإِمَّا نَذْهَبَنَّ بِكَ فَإِنَّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ[۸].

عوامل انتقال از جهان

انسان‌ها در برخورد با اموری که برایشان ناشناخته است، تفسیر و برداشت‌های متفاوتی ارائه می‌دهند. گاه این تفاوت‌ها، ریشه در محیط اجتماعی و حتی طبقاتی فرد دارد؛ گاهی یک چیز در جوامع متفاوتی، چیزهایی متفاوت انگاشته می‌شود. در ضمن، واکنش‌های متفاوت نیز در هنگام بروز این چیزها از سوی افراد جوامع مختلف رخ می‌دهد. این واکنش‌های عاطفی چون عشق، هراس و خشم، گستره وسیع و متضاد و حتی متناقضی را باز می‌نماید. البته چنین عواطفی به دلایل مشخص و قابل فهمی بروز می‌کند به گونه‌ای اگر کسی موقعیت و یا زمینه‌های معیّن بروز آن را بداند، در می‌یابد که چرا این عواطف احساس می‌شوند و رخ می‌دهند؛ ولی مشکل فهم عاطفه این است که به هیچ وجه پیدا نیست که چرا برای افراد مختلف عاطفه‌های متفاوت رخ می‌دهد، چنانچه موقعیت و چیزهایی که این عاطفه‌ها را بر می‌انگیزد نیز روشن نیست. به نظر می‌رسد که نوع اعتقاد و پیش‌زمینه‌های فرهنگی در تفاوت واکنش‌ها مؤثر هستند؛ چنانچه یک نام، یک زمان و یک مکان برای مردمی که در یک زمینۀ فرهنگی خاص زندگی می‌کنند دارای قدرت و اقتدار است و برای مردمی دیگر، هیچ‌گونه تأثیر مثبت یا منفی در بر ندارد؛ به این معنا که واکنش‌های عاطفی و یا تفاوت در واکنش‌ها برخاسته از یک رشته باورداشت‌ها و تأثیرهای محیطی، اجتماعی، فرهنگی و حتی طبقاتی است. بنابر این نمی‌توان عامل آن را یک «عامل شناختی» دانست. در حقیقت این عواطف واکنش‌ها و ریشه در امور و عواملی دارد که به معنایی، شناخته‌شده و به معنای دیگر، ناشناخته‌اند. از آن‌رو ناشناخته است که یک عامل، شناخته و مشخصی نیست و از آن و شناخته شده است که ریشه در عوامل چندی که مشخص هستند، دارند. این ابهام را نمی‌توان بدون توجه به مورد از سر واکرد و به حکم کلی در آن بسنده نمود؛ از اینجا می‌توان به این مطلب رسید که چرا برخورد انسان با امور ناشناخته دارای واکنش‌ها، تفسیرها و برداشت‌های متفاوت است؛ و حتی یک چیز در جوامع فرهنگی مختلف، تفاوت‌های عاطفی، کنشی و واکنشی بر می‌انگیزد؛ بنابر این نمی‌توان زمینه‌های فرهنگی، شخصی، اجتماعی و مانند آن را در تفسیرها و واکنش‌ها نادیده گرفت.

بسیاری از افراد که با چیزهای ناشناخته برخورد می‌کنند، تفسیرهای متفاوتی به دست می‌دهند. شاید قضیه به این صورت باشد که افرادی تجربه‌ها، عواطف و احساسات معینی را به حضور خدا یا جن یا فرشتگان تفسیر می‌کنند، چون چنین آمادگی فرهنگی و روانی در آنان وجود دارد، چنان‌چه کسانی که مفهوم الهی یا جن و فرشتگان را رد می‌کنند، ممکن است آن را به شیوه متفاوتی تفسیر کنند. به سخنی دیگر، آدم‌ها در توضیح تجربه‌های غیرعادی‌شان به اندیشه‌ها و باورداشت‌هایی توسل می‌جویند که برای آنها آشنا و تا اندازه‌ای معتبر باشد؛ آنها حتی ممکن است که به خاطر فقدان هرگونه تفسیر معتبر دیگر، ناچار به توسل به یک چنین اندیشه‌ها و نتیجه‌گیری‌هایی شوند، قضیه‌ای که شاید مایه شگفتی خود آنها نیز باشد.

واکنش‌های عاطفی چون عشق، هراس و خشم، واکنشی طبیعی است، حتی اگر این واکنش نسبت به یک چیز معین باشد؛ چون تفاوت واکنش‌ها، ریشه در تفاوت‌هایی دارد که بیان شد. مرگ، یک واقعیت انکارناپذیر و ناگریز است. تفاوت واکنشی افراد با این واقعیت، برخاسته از تفاوت‌هایی شخصی، اجتماعی، فرهنگی و مانند آن است. واکنش طبیعی بسیاری از افراد در قبال آن، چیزی جز هراس نیست. وقتی مرگی پیش می‌آید، هراس‌ها و عواطف نیرومندی در نزدیکان شخص مرده پدید می‌آورد؛ چون هر مرگی روابط را از هم می‌گسلد و الگوی معمولی زندگی آدم‌ها را در هم می‌شکند و بنیادهای اخلاقی جامعه را به لرزه در می‌آورد. بسیاری از سوگواران گرایش دارند که خود را تسلیم نومیدی کنند وظایفشان را نادیده گیرند و به شیوه‌ای رفتار کنند که برای خودشان و دیگران زیانبار است. واکنش برخی دیگر به گونه‌ای بسیار متفاوت است. آنان نه تنها از مرگ نمی‌هراسند، بلکه به جای هراس بدان عشق می‌ورزند و آن را شیرین‌تر از عسل و هر چیز گوارای دیگری می‌بینند. بسیاری از اهل یقین از متدینان به خدا و جهان واپسین چنین واکنشی از خود نشان و بروز می‌دهند. از نظر قرآن مرگ دروازه انتقال از جهان ناپایدار به جهانی پایدار از سعادتی شکننده به سعادت جاودانه است.[۹]

مرگ در نگرش قرآنی

مرگ در منطق قرآنی به معنای فنا و نابودی نیست بلکه دریچه‌ای به سوی جهان جاودانگی و بقاست. حقیقت مرگ چون حقیقت حیات و زندگی از اسرار هستی است به گونه‌ای که حقیقت آن تاکنون بر کسی روشن نشده است. بلکه آن چه ما از حقیقت آن می‌شناسیم تنها آثار آن است. آن چه از قرآن بر می‌آید آن است که مرگ یک امر عدمی و به معنای فنا و نیستی نیست بلکه یک امر وجودی است. یک انتقال و عبور از جهان به جهان دیگر است، از این‌رو بسیاری از آیات قرآن از مرگ به توفّی تعبیر کرده‌اند که به معنای باز گرفتن و دریافت روح از تن است. خداوند در بیان این امر وجودی می‌فرماید: ﴿الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ[۱۰]. در این جا خداوند، مرگ را همانند زندگی یک آفریده از آفریده‌های خویش بیان می‌دارد. چون اگر مرگ امری عدمی بود مخلوق و آفریده به شمار نمی‌آمد و خلقت هیچ‌گاه جز به «امور وجودی» تعلق نمی‌گیرد.

به هر حال مرگ از مخلوقات و امر وجودی و دریچه‌ای است به سوی زندگی دیگر، در سطحی بسیار وسیع‌تر و آمیخته با ابدیت؛ خداوند می‌فرماید: ﴿وَلَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ[۱۱]. در حقیقت مرگ پایان راه نیست بلکه آغاز راهی است که بدان به جهان‌های دیگر منتقل می‌شوید؛ و این جهان با همه عظمتش تنها مقدمه‌ای برای جهان‌های گسترده‌تر و فراخ‌تر، جاودانی و ابدی است. و به سخنی دیگر مرگ نه تنها موجب نمی‌شود تا زندگی، پوچ و بیهوده جلوه کند بلکه به زندگی این جهانی معنا و مفهوم می‌بخشد و از کارکردهای مرگ می‌توان معنابخشی به زندگی دنیایی دانست؛ چون مرگ است که آفرینش هستی را از بیهودگی خارج می‌سازد و بدان جهت، معنا و مفهوم می‌بخشد.[۱۲]

سبب ترس از مرگ

بی‌گمان واکنش طبیعی انسان در برابر ناشناخته‌ای چون مرگ، ترس و هراس است. ریشه ترس را می‌توان در این جست که مرگ را پایان، فنا و نیستی تصور می‌کنند و انسان به طور طبیعی و ذاتی گرایش به بقا و جاودانگی دارد و از نیستی و نابودی می‌گریزد. در قرآن آمده است که ابلیس با بهره‌گیری از همین عامل، آدم را وسوسه کرد تا نافرمانی خداوند کرده و از میوه درخت ممنوعه بخورد؛ ابلیس به آدم می‌گوید: ﴿قَالَ يَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَى[۱۳]. بنابر این وحشت و هراس انسان از فنا و نیستی، امری طبیعی و واکنشی عادی است. بنابر این از «مرگ» به جهت آن‌که در خاطرش پایان کار و عامل نیستی و نابودی اوست، می‌هراسد و از آن می‌گریزد. بسیاری از مردم مرگ را به معنای فنا و نیستی تفسیر می‌کنند، و بدیهی است که انسان از فنا و نیستی وحشت و هراس دارد. اگر انسان مرگ را به این معنا تفسیر کند، به طور یقین از آن گریزان خواهد بود و همین امر عاملی برای اضطراب و عدم آرامش او در طول زندگی خواهد بود و حتی در بهترین حالات زندگی و در اوج پیروزی و سعادت دنیوی و خوشبختی، اندیشه و تصور این مطلب که روزی این زندگی به پایان خواهد رسید، شهد زندگی را در کام او زهر می‌کند و همواره در نگرانی و اضطراب به سر می‌برد. البته چنین نیست که همه کسانی که به مرگ به عنوان پل و دروازه و عامل انتقال به هستی و سرای دیگر می‌نگرند، در آرامش بوده و از مرگ استقبال نمایند، چون افرادی که آن را مقدمه‌ای برای ورود به جهان وسیع‌تر، عالی‌تر و حیاتی جاودان می‌نگرند به خاطر اعمال و خلاف‌کاری‌های خویش از مرگ وحشت دارند؛ زیرا بر این باورند که پس از مرگ وارد جهانی می‌شوند که وضعیت زندگی ایشان در آن چیزی جز تجسّم اعمال دنیایی ایشان نخواهد بود، اعمالی که آنان را از سعادت ابدی دور می‌کند. بنابر این برای فرار از محاسبه و کیفر الهی گرایش به گریز از مرگ دارند.

اعتقاد به عالم پس از مرگ و بقای آثار اعمال و جاودانگی کارها تأثیر مهمی در رفتار و کنش و واکنش انسانی برجای می‌گذارد؛ و به عنوان یک عامل مؤثر در ترغیب و تشویق انسان به نیکی‌ها و مبارزه با زشتی‌ها به شمار می‌آید. اثراتی که ایمان به زندگی پس از مرگ می‌تواند در اصلاح افراد فاسد و تشویق افراد فداکار و مجاهد بگذارد به مراتب از هر عامل دیگری بیش‌تر است؛ چنان‌چه عدم ایمان به آن و یا فراموشی مرگ و جهان دیگر، سرچشمه بسیاری از گناهان و رفتارهای زشت و ناپسند است. خداوند می‌فرماید: ﴿فَذُوقُوا بِمَا نَسِيتُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا[۱۴]. اما اگر انسان بپذیرد که مرگ عامل انتقال به جهان دیگر است و یا آن را فراموش نکند بلکه همواره مرگ را حاضر داشته باشد و «حضور» مرگ، حضوری شهودی باشد؛ آن‌گاه حماسه‌های جاویدانی را رقم خواهد زد. حماسه‌هایی که یک انسان باورمند پدید می‌آورد، حماسه‌های جاویدانی چون حماسه حسینی است. سربازی که منطقش این است که: ﴿قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنَا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ[۱۵] بگو شما دشمنان درباره ما چه می‌اندیشید؟ جز رسیدن به یکی از دو خیر، سعادت و افتخار، یا پیروزی بر شما یا رسیدن به لقاء الله و افتخار شهادت، قطعاً چنین سربازی شکست‌ناپذیر در عرصه زندگی، جهاد، تلاش و سایر عرصه‌ها است.

مرگ در عقیده باورمندان و شاهدان نه تنها زیبا نیست بلکه دریچه‌ای به جهانی بزرگ، شکستن قفس و آزاد شدن روح انسان، گشودن بندها و قیدها و رسیدن به آزادی مطلق است، طبیعی است که باورمندان و شاهدان نه تنها از مرگ و شهادت در راه هدف ترس و وحشتی ندارند بلکه از مرگ به عنوان عامل جاودانگی، ابدیت و ﴿عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَا يَبْلَى[۱۶] استقبال می‌کنند و می‌گویند: «وَ اللَّهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّهِ»[۱۷] به خدا سوگند فرزند ابی‌طالب علاقه‌اش به مرگ بیشتر از کودک شیرخوار به پستان مادرش است. و ضربه‌ای را که باعث انتقال و لقاء الله می‌شود، ضربه رستگاری می‌بیند: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ»؛ به خدای کعبه رستگار شدم. چون «مرگ برای مؤمن همانند کندن جامه چرکین و پر از حشرات و جانوران موذی، گشودن بند و زنجیرهای سنگین و تبدیل آن به جامه‌های فاخر، لباس‌های خوشبو و مرکب‌های راهوار و خانه‌های مناسب است [[[امام سجاد]](ع)] و یا همانند خوابی است که هر شب به سراغ آدمی می‌آید جز آن‌که زمان طولانی‌تری در خواب مرگ است»[۱۸].

امام حسین(ع) می‌فرماید: «صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِكُمْ إِلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى سِجْنٍ وَ عَذَابٍ؛ إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَنَّاتِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِيمِهِمْ»[۱۹]؛ شکیبایی کنید ای فرزندان مردان بزرگوار! مرگ تنها پلی است که شما را از ناراحتی‌ها و رنج‌ها به باغ‌های وسیع بهشت و نعمت‌های جاودان منتقل می‌کند، کدام یک از شما از انتقال یافتن از زندان به کاخ ناراحت هستید؟ و اما نسبت به دشمنان شما همانند این است که شخصی را از کاخی به زندان و عذاب منتقل کنند. پدرم از رسول خدا(ص) نقل فرمود که دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است؛ مرگ پل آنها به باغ‌های بهشت و پل اینها به دوزخ و جهنم است. و در حدیث است که در عاشورا، هر قدر حلقه محاصره دشمن تنگ‌تر و فشار بیشتر می‌شد، چهره‌های عاشورائیان حسینی برافروخته‌تر و شکوفاتر می‌شد و حتی پیرمردان اصحاب و یارانش صبح عاشورا خندان بودند و وقتی از آنها پرسش می‌شد چرا؟ می‌گفتند: برای این که ساعاتی دیگر شربت شهادت و حورالعین را در آغوش می‌گیریم[۲۰].[۲۱]

حقیقت مرگ و زندگی

مرگ و حیات هر دو از مخلوقات الهی است.[۲۲] این بدان معناست مرگ نقیض زندگی نیست؛ چنان‌که درباره وجود و عدم گفته می‌شود، بلکه مرگ خود نوعی امر وجودی است که البته با حقیقت حیات فرق دارد. پس همان‌گونه که خدا حیات را آفریده، موت و مرگ را نیز آفریده است. از نظر قرآن، نور و ظلمت نیز این‌گونه است؛ زیرا هر دو آفریده الهی است.[۲۳] بر این اساس از نظر آموزه‌های قرآنی، نسبت حیات و مرگ و نیز نور و ظلمت، همانند وجود و عدم وجود نیست که از مصادیق نقضیین است، بلکه از مصادیق ضدین است. مرگ حقیقی، وجودی است که انسان را از نشئه دنیا به نشئه برزخ و آخرت منتقل می‌کند؛ بنابراین، چیزی چون ابزار انتقال و به تعبیری پل انتقالی است که: «تنتقلون من دار الی دار؛ از خانه‌ای به خانه دیگر منتقل می‌شوید».[۲۴] البته از نظر قرآن، مرگ و زندگی یکسان نیست؛ زیرا عقل انسان بر اساس قدرت تشخیص و گرایش فطری بر عدم یکسانی و برابری آن تأکید دارد و هرگز مرگ و زندگی را یکسان نمی‌داند.[۲۵] بنابراین، با آنکه مرگ امر وجودی است، اما سطح و مرتبت وجودی حیات بسیار برتر و بالاتر از مرتبت وجودی مرگ است؛ چنان‌که مرتبت وجودی نور بسیار بالاتر و برتر از ظلمت است.

از نظر قرآن، حقیقت مرگ را می‌توان به حقیقت «توفی» استناد داد؛ زیرا توفی به معنای گرفتن تمام کمال چیزی است؛ از همین رو، وقتی از وفا سخن به میان می‌آید به معنای آن است که به تمام تعهدات و التزامات خویش عمل کرده است. پس وفات به معنای «فوت» (نیستی) نیست، بلکه به معنای گرفتن «نفس» از سوی خدا[۲۶] و کارگزاران الهی چون ملک الموت عزرائیل و دیگران است.[۲۷] نفس انسانی مرگ را می‌چشد؛ زیرا نفس اصولا با چشیدن مرگ است که می‌تواند به نشئه دیگر منتقل شود و بازگشت به اصل خویش رخ دهد.[۲۸] البته این انتقال به آسانی نیست، بلکه غمرات الموت[۲۹] و سکره الموت[۳۰] با شدت و تلخی همراه خواهد بود. بنابراین، هر چند که مرگ نوعی انتقال «نفس» از عالم ماده دنیا به عالم مثال برزخ یا آخرت است؛ اما این انتقال همراه با سختی جان کندن است. به هر حال، حقیقت مرگ، جدا شدن «نفس» به عنوان حقیقت انسان از کالبد جسمانی مادی دنیوی که از آب و خاک است، از طریق «توفی» می‌باشد.[۳۱]

تأکید قرآن بر «توفی» یعنی وفات به جای «فوت» به این معناست که «نفس» هرگز نیست و نابود و گرفتار «عدم» نمی‌شود، بلکه همچنان باقی خواهد بود. اما با جداشدن «نفس» از بدن دنیوی و خروج از کالبد، جسم تبدیل به جسد می‌شود و نفس با وفات به نشئه‌ای دیگر منتقل می‌شود تا حیات خویش را در شکل و بدنی دیگر ادامه دهد که در برزخ با بدن برزخی و مثالی و در آخرت با بدن اخروی و جسم اخروی خواهد بود. نفس انسان پس از مرگ با بازگشت به جایی که از آن آمده است؛ یعنی جایی که قبل از دمیده شدن در کالبد در آنجا می‌زیسته[۳۲] به آنجا باز می‌گردد و به زندگی خویش به شکلی دیگر ادامه می‌دهد.[۳۳] با خروج نفس از بدن خاکی دنیوی، بدنی که جسد شده پس از مدتی در فرآیندی تبدیل به خاک می‌شود و چیزی از بدن انسان باقی نمی‌ماند. همین امر موجب می‌شود که کافران غیر مؤمن به نفس الهی، حیات را محدود به دنیا بدانند و هیچ باوری به زنده بودن یا زنده شدن دوباره داشته باشند.[۳۴] این در حالی است که از نظر قرآن، مرگ انسان هر چند با متلاشی شدن بدن و خاک شدن آن همراه است، ولی نفس را خدا حفظ می‌کند و همه حقیقت انسان و اعمالش باقی و محفوظ در نزد خدا است.[۳۵] مرگ در دنیا و برزخ و قیامت اتفاق می‌افتد، اما پس از آن دیگر مرگی نیست؛ بلکه نشئه آخرت نشئه حیات محض(الحیوان) است[۳۶]؛ زیرا پس از حسابرسی در قیامت و انتقال افراد به بهشت یا دوزخ، دیگر انتقالی به نشئه دیگر اتفاق نمی‌افتد تا نیازی به مرگ به عنوان عامل انتقال باشد؛ از همین رو در برخی از روایات از حذف مرگ همانند سربریدن قوچ سخن به میان می‌آید؛ زیرا دیگر نیازی به مرگ نیست. بر این اساس است که نه مرگی در بهشت است و نه در دوزخ. البته دوزخیان در شرایطی قرار می‌گیرند که حالت نه مرگ و نه زندگی است.[۳۷]

دوزخیان در شرایط سخت طاقت فرسای دوزخ چنان در رنج هستند که مدام آرزوی مرگ می‌کنند، ولی چنین چیزی هرگز اتفاق نمی‌افتد؛ زیرا دیگر مرگی نیست.[۳۸] آنان می‌گویند:‌ای کاش مرگ نخستین یعنی «الموته الاولی»، پایان زندگی من بود، ولی چنین نیست. آرزوی مرگ و یکسان شدن با خاک از سوی کافران پس از گواهی شاهدان و ظهور اعمال در قیامت[۳۹] آرزویی است که هرگز تحقق نمی‌یابد؛ زیرا دیگر مرگی نیست تا عامل رهایی آنان باشد. البته آنان مرگی را می‌خواهند که آنان را نیست کند و به مرتبه «فوت» و نیستی برساند؛ در حالی که هیچ‌گونه مرگی دیگر نخواهد بود؛ خواه به شکل توفی و خواه فوت؛ زیرا اصلا فوتی نیست، بلکه همواره مرگ به معنای وفات بوده که پس از قیامت آن هم نیست.[۴۰] بر این اساس، آرزوی مرگ برای کافران و اصحاب الشمال و زنده نشدن پس از مرگ پس از دیدن اعمال زشت خویش، هرگز اتفاق نمی‌افتد.[۴۱] گفتنی است مرگ برای برخی از افراد دو بار اتفاق خواهد افتاد که شامل مرگ از دنیا به برزخ و مرگ از برزخ برای قیامت پس از صور اسرافیل است؛ اما برای برخی از انسان‌ها تنها یک مرگ یعنی «الموته الاولی»(مرگ نخست</ref> است که مرگ از دنیا به آخرت می‌باشد؛ ولی پس از آن مرگی برای آنان نیست؛ یعنی زمانی که صور اسرافیل دمیده می‌شود، آنان نمی‌میرند. در حقیقت آنان همان کسانی هستند که خدا از آنان با «الا ماشاءالله» استثنا کرده است.[۴۲] براساس روایات از جمله کسانی که اصلا مرگ به سراغ آنان نمی‌رود، جبرئیل است.[۴۳] بنابراین، برخی از فرشتگان اصلا مرگ را تجربه نخواهند کرد؛ چنان‌که برخی از انسان‌ها تنها یک مرگ را تجربه خواهند کرد که از جمله آنان معصومان(ع) و مقربان درگاه الهی و شهیدان در راه خدا هستند؛ زیرا آنان فقط مرگ در دنیا را تجربه کرده و با شهادت خویش به حیاتی منتقل می‌شوند که جاودانه در بهشت است؛ یعنی مستقیم به بهشت اخروی منتقل می‌شوند.[۴۴].[۴۵]

آثار توجه به حقیقت مرگ

باید توجه داشت که خلقت مرگ از سوی خدا در کنار خلقت حیات چیزی جز ابتلاء الهی نیست تا انسان‌ها در فرآیند پیچیده میان مرگ و زندگی دنیوی نشان دهند که چگونه عمل می‌کنند. پس هر که نیکوتر عمل کند، به نفع او خواهد بود.[۴۶] این از عزت و غفران الهی است که چنین شرایطی را برای انسان رقم می‌زند تا آگاهانه انتخابی درست داشته باشد و به عمل نیک اقدام کند. اصولا وقتی انسان حقیقت مرگ و انتقال به عالم دیگر را بداند و از حسابرسی در قیامت آگاه شود، سعی خواهد کرد در دنیا به گونه‌ای عمل کند که نیک باشد و در قیامت از آثار عمل نیک خویش برخوردار شود.

به سخن دیگر، توجه به مرگ و باور به پایان‌پذیرفتن عمر انسان و پاسخگویی به اعمال دنیوی در آخرت به عنوان محل جزاء و پاداش نیک و بد عمل، نقش اساسی در بهبود رفتار انسان در دنیا دارد. از همین رو ایمان به مرگ به عنوان عامل انتقال از دنیا به آخرت، زمینه‌ساز ایمان به خدا[۴۷]، پرهیز از هر گونه شرک و بت‌پرستی و پذیرش یکتاپرستی[۴۸]، پذیرش قرآن[۴۹] و تغییر سبک زندگی بر اساس فلسفه الهی و اخروی و پرهیز از هر گونه وابستگی به امور دنیوی[۵۰] و مانند آنها است؛ زیرا توجه به قطعی و حتمی بودن مرگ، موجب می‌شود تا انسان به این حقیقت برسد که در هر جا و در هر شرایطی باشد وقتی مرگ بیاید کاری از دست او بر نمی‌آید و باید مرگ را بچشد و به عالم دیگر منتقل شود.[۵۱] اما متاسفانه بسیاری از مردم نسبت به این امر بی‌توجه یا کم توجه هستند و حتی به سبب عدم فهم ژرف نسبت به حقیقت زندگی و مرگ، سرگرم اموری می‌شوند که آنها را از امر بازگشت و حسابرسی دور می‌سازد و توهم و تخیل، آنان را در باتلاق مادیات دنیوی و وابستگی به آن فرو می‌برد. انسان‌های فاقد علم و گرفتار نادانی بر این باورند که مرگ و هلاکت به دست روزگار اتفاق می‌افتد که یک عامل مادی و زمانی دنیوی غیر مرتبط با خدا است. از همین رو زندگی را محدود به دنیا و زندگی دنیوی دانسته و نسبت به آخرت هیچ اعتقاد و باوری ندارند. آنان با آنکه علمی ندارند، ولی با توجه به ظواهر دنیوی به این گمان می‌رسند که مرگ و زندگی، امری در دنیا است و اصولا حیات دیگری وجود ندارد. پس هر که هلاک شود، کلا نیست و نابود می‌شود و هیچ آثاری از او نخواهد بود؛ زیرا نفس را نیز امری مادی می‌دانند و مرگ و زندگی را به امر مادی دهری یعنی زمان نسبت می‌دهند.[۵۲] مرگ انسان از دنیا و انتقال نفس از دنیا به آخرت، از سوی خدا انجام می‌شود تا در آخرت به حسابرسی اعمال پرداخته شود و هر کسی بداند چه کرده و چه پاداشی برای اعمال نیک و بد اوست.[۵۳] پس انسان پس از مرگ نسبت به حقایق دانا می‌شود و خدا همه اعمالش را خبر می‌دهد و هیچ چیزی از یاد نخواهد رفت.

به هر حال، از نظر قرآن، یاد مرگ و توجه به حقیقت مرگ و بازگشت و حسابرسی می‌تواند به عنوان فلسفه اساسی، سبک زندگی انسان را دگرگون کند تا جایی که فلسفه مادی دهریون و عدم باور به حقیقت مرگ و زندگی اخروی موجب می‌شود که آنان به زندگی دنیوی چنان رو آورند که با سبک زندگی اهل آخرت بسیار متفاوت است. این تفاوت را می‌توان به سادگی درک و فهم کرد و در زندگی دو گروه بعینه دید. کسانی که به مرگ به عنوان عامل انتقال می‌نگرند و به آخرت باور دارند، زندگی خویش را تحت ولایت الهی سامان می‌دهند و این چنین «اولیاء الله» می‌شوند. آنان چنان ولایت الهی در وجودشان جان گرفته که برای رسیدن به محبوب خویش آرزوی مرگ می‌کنند. در حقیقت آرزوی مرگ برای رسیدن به محبوب از سوی اولیای الهی، علامت صداقت آنان در ادعای ولایت نسبت به خدا است.[۵۴] پس کسانی که مدعی ولایت و اولیاء الله بودن هستند، بایدآرزوی مرگ کنند. پس کسی که آرزوی مرگ نکند در حقیقت در ادعای اولیاء الله بودن با خدا دروغ می‌گوید و صداقت ندارد. کسانی ممکن است که به مرگ و بازگشت به خدا برای حسابرسی در آخرت اعتقاد داشته باشند، اما به سبب اعمال زشت خویش و ترس از پرونده سیاه خود و عقوبت سخت الهی، نه تنها آرزوی مرگ نمی‌کنند، بلکه دنبال آن هستند تا هزار سال عمر کنند و این‌گونه از مرگ و عقوبت الهی بگریزند که البته امکان‌پذیر نیست.[۵۵] همچنین برخی از مسلمانان مؤمن به آخرت و حسابرسی خدا، گاه در توهم چیزی به عنوان اسلام رحمانی گرفتار می‌آیند و بر این باورند که خدا آن‌قدر مهربان است که با کرم خود با آنها برخورد خواهد کرد و اگر بمیرند به بهشت می‌روند.اما این گروه فراموش کرده‌اند که خداوند بهشت را به بها می‌دهد نه به بهانه و مسئله خوف و رجا در آموزه‌های دینی جایگاه برجسته‌ای دارد‌، به این معنی که رجای صِرف‌، چه بسا نقشی در نجات انسان در روز واپسین نداشته باشد.

تفکر در حقیقت مرگ نقش اساسی در سبک زندگی انسان خواهد داشت. از همین رو خدا خواهان تعقل و تفکر در امر مرگ و زندگی است تا نه تنها حقیقت خدا را بشناسند[۵۶]، بلکه به ابعادی از حقیقت مرگ دست بیابند که آنان را برای زندگی ابدی آماده می‌سازد، به ویژه که تفکر در حقیقت مرگ انسان را به این حقیقت می‌رساند که مرگ چیزی شبیه خواب است[۵۷] و با فهم اینکه «النوم اخ الموت؛ خواب رفتن برادر مرگ است» می‌توان حقیقت مرگ را درک کرد که چگونه انسان با آنکه مرده ولی زنده است؛ زیرا زندگی در مصداقی دیگر ادامه می‌یابد. شکی نیست کسی که به حقیقت مرگ و استمرار حیات در شکلی دیگر باور داشته و بدان اهتمام ورزد‌، سبک زندگی خاصی را انتخاب می‌کند که شامل ایمان به حقایق آموزه‌های وحیانی قرآن و کتب آسمانی[۵۸]، توحید در عبادت و اجتناب از شرک[۵۹]، اجتناب از اطاعت کافران و اجتناب از ارتداد و نفاق[۶۰]، انفاق در راه خدا و انجام عمل صالح[۶۱]، توجه به ربوبیت و پروردگاری خدا در همه هستی[۶۲] و مانند آنها است.[۶۳]

خدا، خاستگاه مرگ و زندگی

این تنها خداست که خاستگاه و منشا مرگ و زندگی است و هیچ کسی حتی انسان اختیار مرگ و زندگی خویش را ندارد.[۶۴] پس باید به این حقیقت باور داشت که خدا اختیاردار مرگ هر موجودی است و مرگ موجودات زنده تنها به فرمان تکوینی خدا است.[۶۵] مرگ هر انسانی دارای زمان معین و معلوم در کتاب الله است.[۶۶] پس هر کسی به اذن خدا در زمان خودش می‌میرد.[۶۷]

منابع

پانویس

  1. «هر کسی مرگ را می‌چشد سپس به سوی ما باز گردانده خواهید شد» سوره عنکبوت، آیه ۵۷.
  2. ترجمه تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۵۱۱.
  3. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  4. «بگو: بی‌گمان نمازم و نیایشم و زندگیم و مرگم از آن خداوند پروردگار جهانیان است» سوره انعام، آیه ۱۶۲.
  5. «و ما پیش از تو نیز برای هیچ بشری جاودانگی ننهادیم، آیا اگر تو بمیری آنان جاودان می‌مانند؟» سوره انبیاء، آیه ۳۴.
  6. «بی‌گمان تو خواهی مرد و آنان نیز می‌میرند» سوره زمر، آیه ۳۰.
  7. «و اگر تو را (هم نزد خود) ببریم باز هم از آنان انتقام خواهیم گرفت» سوره زخرف، آیه ۴۱.
  8. سعیدیان‌فر و ایازی، فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم ج۲، ص ۶۸۱.
  9. منصوری، خلیل، نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان
  10. «همان که مرگ و زندگی را آفرید» سوره ملک، آیه ۲.
  11. «و اگر بمیرید یا کشته شوید بی‌گمان نزد خداوند، گردتان می‌آورند» سوره آل عمران، آیه ۱۵۸.
  12. منصوری، خلیل، نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان
  13. «گفت: ای آدم! می‌خواهی تو را به درخت جاودانگی و (آن) فرمانروایی که فرسوده نمی‌شود راهبر شوم» سوره طه، آیه ۱۲۰.
  14. «پس، برای آنکه لقای امروزتان را فراموش کردید (عذاب را) بچشید» سوره سجده، آیه ۱۴.
  15. «بگو آیا برای ما جز یکی از دو نکویی را انتظار دارید؟» سوره توبه، آیه ۵۲.
  16. «به درخت جاودانگی و (آن) فرمانروایی که فرسوده نمی‌شود» سوره طه، آیه ۱۲۰.
  17. نهج البلاغه، خطبه ۵.
  18. بحار الانوار، ج۶، ص۶۵۵.
  19. معانی الاخبار، ص۲۸۹.
  20. مقتل الحسین، مقرم، ص۲۶۳.
  21. منصوری، خلیل، نگرشی قرآنی به عوامل انتقال از جهان
  22. ملک، آیه ۲
  23. انعام، آیه ۲
  24. بحار الأنوار، ج۵۸ ص۷۸
  25. فاطر، آیه ۲۲
  26. زمر، آیه ۴۲
  27. سجده، آیه ۱۱؛ انعام، آیه ۹۳
  28. انبیاء، آیه ۳۵؛ عنکبوت، آیه ۵۷؛ آل عمران، آیه ۱۸۵
  29. انعام، آیه ۹۳
  30. سوره ق، آیه ۹
  31. انعام، آیه ۹۳؛ سجده، آیه ۱۱؛ زمر، آیه ۴۲؛ غافر، آیه ۷۷
  32. سجده، آیه ۹
  33. انبیاء، آیه ۳۵؛ عنکبوت، آیه ۵۷؛ زمر، آیه ۴۲؛ غافر، آیه ۷۷
  34. مؤمنون، آیات ۳۵ و ۸۲؛ صافات، آیات ۱۶ و ۵۳
  35. زمر، آیه ۴۲؛ ق، آیات ۳ و ۴؛ رعد، آیات ۵ و ۶
  36. عنکبوت، آیه ۶۴
  37. طه، آیه ۷۴؛ اعلی، آیه ۱۳
  38. حاقه، آیات ۲۵ تا ۳۱
  39. نساء، آیات ۴۱ و ۴۲
  40. طه، آیه ۷۴؛ اعلی، آیه ۱۳
  41. الحاقه، ۲۵ تا ۲۷
  42. نمل، آیه ۸۷؛ زمر، آیه ۶۸
  43. مجمع البیان، ج ۷ و ۸، ص۳۷۰ و ۷۹۲؛ جامع البیان، ج ۱۲، جزء ۲۴، ص۳۷
  44. آل عمران، آیات ۱۶۹ و ۱۷۰
  45. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ و زندگی در قرآن
  46. ملک، آیه ۲
  47. بقره، آیه ۲۸
  48. یونس، آیه ۱۰۲؛ روم، آیه ۴۰
  49. اعراف، آیه ۲۵۸
  50. نساء، آیه ۷۸
  51. نساء، آیه ۷۸
  52. جاثیه، آیه ۲۴
  53. جمعه، آیه ۸
  54. جمعه، آیه ۶
  55. جمعه، آیات ۶ و ۷؛ بقره، آیات ۹۴ و ۹۵
  56. طه، آیه ۱۲۸؛ زمر، آیه ۴۲
  57. زمر، آیه ۴۲
  58. اعراف، آیات ۱۸۴ و ۱۸۵
  59. بقره، آیه ۲۸؛ انعام، آیه ۹۵
  60. محمد، آیات ۲۵ تا ۲۷
  61. منافقون، آیه ۱۰
  62. انعام، آیه ۲
  63. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ و زندگی در قرآن
  64. آل عمران، آیه ۱۴۵؛ زمر، آیه ۴۲
  65. غافر، آیه ۶۸
  66. آل عمران، آیه ۱۴۵؛ انعام، آیه ۲؛ حجر، آیه ۵
  67. منصوری، خلیل، حقیقت مرگ و زندگی در قرآن