عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۴۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

نام و نسب او عبدالله بن بدیل بن ورقاء بن عبدالعزی بن ربیعه خزاعی است. او با پدرش قبل از فتح مکه ایمان آورد و در جنگ‌های حنین، طائف و تبوک حضور داشت[۱]. عبدالله بزرگ قبیله خزعه و دارای نخلستان بزرگی بود[۲]. او و برادرش، عبدالرحمن، فرستادگان پیامبر(ص) به یمن بودند[۳].[۴]

عبدالله و جنگ تبوک

ام سنان اسلمی می‌گوید: "قبل از حرکت به سوی تبوک، در خانه عایشه دیدم که پارچه‌ای را جلوی رسول خدا(ص) انداخته‌اند و در آن دست بندها، باز و بندها، خلخال‌ها، گردن بندها و انگشترهایی بود که زنان برای یاری سپاه مسلمانان فرستاده بودند در آن زمان، مردم در سختی شدیدی بودند؛ فصل خرماپزان بود و سایه بسیار دوست داشتنی بود. مردم دوست داشتند که در مدینه بمانند و خوش نداشتند که در آن زمان از شهر بیرون بروند. پیامبر(ص) هم از مردم می‌خواستند که سریع آماده شوند و لشکر خود را که تعداد زیادی بودند، در ثنیة الوداع (دروازه مدینه) مستقر فرموده بود. رسول خدا(ص) به آنجا رفت و می‌خواست حرکت کند ولی گمان می‌کرد که باید در این باره از خداوند متعال وحی برسد.... در این حال، هفت نفر از کسانی که نیاز مند و فقیر بودند، در حالی که گریه می‌کردند، به حضور رسول خدا(ص) آمدند و از ایشان خواستند تا برای آنها وسیلة حرکت فراهم کند. رسول خدا(ص) این آیات را تلاوت فرمود: ﴿لَيْسَ عَلَى الضُّعَفَاءِ وَلَا عَلَى الْمَرْضَى وَلَا عَلَى الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ مَا يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذَا نَصَحُوا لِلَّهِ وَرَسُولِهِ مَا عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ * وَلَا عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لَا أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنًا أَلَّا يَجِدُوا مَا يُنْفِقُونَ * إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَهُمْ أَغْنِيَاءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَطَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ[۵].[۶].

این هفت نفر در حالی که اشک می‌ریختند، بازگشتند. چون این گروه گریه کنندگان از حضور رسول خدا بیرون آمدند، یامین بن عمیر بن کعب بن شبل نضری، ابولیلی و عبدالله بن مغفل مازنی را دید که می‌گریند. او به آنها گفت: " چرا گریه می‌کنید؟ " آنها گفتند: به حضور رسول خدا(ص) رفتیم که ما را برای جهاد به سوی تبوک بفرستد، اما در آنجا اسبی ندیدیم؛ خود ما هم چیزی نداریم که در این راه خرج کنیم، و دوست نداریم که فرصت شرکت در این جنگ را که در رکاب رسول خداست، از دست بدهیم. او به آن دو شتری آبکش و به هر یک از ایشان دو پیمانه خرما داد و آن دو همراه پیامبر(ص) به سوی تبوک حرکت کردند. عباس بن عبدالمطلب هم برای دو نفر دیگر وسیله حرکت فراهم کرد و آنها را روانه کرد. عثمان هم با آنکه گروه زیادی از سپاه را آماده کرده بود، سه نفر دیگر را به سوی تبوک روانه ساخت. پیامبر(ص) فرمود: " کسی با ما بیرون نیاید مگر آنکه حیوان سواری قوی و رام داشته باشد. مردی با شتر جوان سرکشی به راه افتاد، اما شتر او را به زمین انداخت و او کشته شد. مردم فریاد می‌زدند که او شهید شد. پیامبر(ص) کسی را مامور فرمود تا در میان مردم ندا دهد که به بهشت وارد نمی‌شود مگر مؤمن و هیچ گناهکاری وارد بهشت نمی‌شود. آن مرد را شترش به خاطر خشم و سرکشی به زمین افکنده بود"[۷].

عیاشی در تفسیر خود به نقل از زراره حمران و محمد بن مسلم ثقفی، از قول امام باقر و صادق(ع) نقل می‌کند که یکی از این هفت نفر عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی بود[۸].[۹]

عبدالله و فتح اصفهان

ابوموسی اشعری در سال ۲۳ هجری شهرهای اهواز و اصطخر را فتح کرد و عمر به او نوشت که مانند زمین‌های عراق، بر آنها خراج تعیین کند؛ او نیز همین کار را کرد. در این سال عبدالله بن بدیل بن ورقاء خزاعی همدان و اصفهان را فتح کرد[۱۰].[۱۱]

عبدالله و محاصره خانه عثمان

در ماجرای محاصره خانه عثمان، سه روز پس از عید قربان، مردم دور خانه عثمان را گرفتند، و او به هیچ وجه خواسته‌های مردم را نپذیرفت مگر این که بر حکومت باقی بماند و به لشکریان و نزدیکانش پیام داد تا جمع شوند. پس یکی از اصحاب پیامبر(ص) به نام نیار بن عیاض که پیری سالخورده بود، برخاسته عثمان را صدا زد. عثمان بر بام خانه‌اش ظاهر شد و او را به خدا سوگند داد که مردم را از آنها دور سازد. در حالی که نیار بن عیاض در حال جوابگویی به عثمان بود، یکی از یاران عثمان او را با تیر زد و او کشته گفتند: قاتل نیار بن عیاض را به ما تسلیم کن تا او را به کیفر برسانیم. عثمان گفت: "حاضر نیستم مردی را که مرا یاری کرده، به کشتن دهم". مردم چون وضع را چنین دیدند، به در خانه عثمان هجوم برده، آن را آتش زدند. مروان بن حکم، سعید بن عاص و مغیرة بن اخنس ثقفی از داخل خانه عثمان با گروه‌هایی جداگانه حمله کردند و جنگ شدیدی در گرفت. با رسیدن این خبر به مردم که نیرونی از اهالی بصره به یاری عثمان آمده و به صرار"، از توابع مدینه که تا مدینه یک شب راه فاصله دارد، رسیده و اهالی شام نیز به سوی مدینه رهسپار شده‌اند، جنگ شدت یافت. مغیرة بن اخنس ثقفی در حالی که رجز می‌‌خواند، به مردم حمله کرد و از این طرف عبدالله بن بدیل نیز در حالی که رجز می‌‌خواند، بر او تاخت و او را کشت[۱۲].[۱۳]

عبدالله و شهادت دادن درباره حدیث غدیر

روزی علی بن ابی طالب(ع) به عده‌ای از سواران که عمامه بسته و شمشیرها را به کمر بسته بودند، برخوردند، آنها به امیر المؤمنین(ع) سلام کردند. علی(ع) فرمود: "اصحاب رسول خدا(ص) در روز غدیر خم از رسول خدا(ص) شنیدند که فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ»؛ کجایند؟" در این هنگام خالد بن زید، أبوأیوب، خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین، قیس بن سعد بن عباده، عبدالله بن بدیل و برادرش حبیب بن ورقاء خزاعی و هاشم بن عتبة زهری از جا بلند شدند و شهادت دادند که این جمله را از رسول خدا(ص) شنیدند[۱۴].[۱۵]

عبدالله و جنگ جمل

در جریان جنگ جمل هنگامی که علی اله سرکشی آن قوم را دید که خونریزی را حلال کرده‌اند، دستانش را به سمت آسمان بلند کرد و فرمود: "خدایا! تو چشم‌ها را باز و دست‌ها را گشاده و قلوب را به هم نزدیک می‌کنی؛ خدایا! بین ما و این قوم به حق راهی باز کن؛ چرا که تو بهترین گشایندگان هستی. سپس پسرش محمد بن حنفیه را خواست و پرچمی را که همان پرچم رسول خدا(ص) بود به او داد و به او فرمود: "ای پسرکم! این پرچم را هرگز برنگردان".

محمد گوید: "پرچم را گرفتم در حالی که باد بر آن می‌خورد، اما زمانی که پرچم در دستم آرام گرفت، باد به سمت طلحه و زبیر و اصحاب جمل وزیدن گرفت و من خواستم به سمت آنها بروم. که حضرت فرمود: "صبر کن تا به تو دستور دهم". سپس به لشکر فرمود: "ای مردم! کسانی را که فرار می‌کنند، نکشید؛ بر مجروحان حمله نکنید؛ کشف عورت نکنید؛... و هیچ کشته‌ای را مثله نکنید. در حالی که آن حضرت به قومش درباره آن قوم گمراه سفارش می‌فرمود، مردی از اصحاب آن حضرت را کشتند. وقتی علی(ع) آن فرد کشته شده را دید فرمود: "خدایا! شاهد باش". پس تیری آمد و به فرزند عبدالله بن بدیل خورد و او را به شهادت رسانید. عبد الله بن بدیل به همراه عبدالله بن عباس به نزد علی(ع) آمد و فرزندش را در مقابل آن حضرت قرار داد و به آن حضرت گفت: "ای امیر المؤمنین، تاکی این قوم ما را یکی یکی بکشند؟ به خدا دیگر عذری برایشان باقی نمانده است". پس علی(ع) من فرمود: "به سمت چپ و راست سپاه حرکت کن". سپس لباس رسول خدا(ص) را‌طلبید و آن را پوشید و بر قاطر شهباء که آن نیز مال رسول خدا(ص) بود، سوار شد و به سمت دشمن حرکت کرد"[۱۶].[۱۷]

عبدالله و نصیحت کردن عایشه در جنگ جمل

ابو داود طبری از عبدالله بن شریک، او از عامر از عبدالله بن عامر نقل می‌کند که عبدالله بن بدیل در هنگام جنگ جمل به عایشه گفت: تو را به خدا قسم، آیا ما نشنیدیم که تو می‌گفتی از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: "علی بر حق و حق با علی(ع) است و این دو از هم جدا نمی‌شوند تا این که در کنار حوض بر من وارد شوند؟" عایشه گفت: آری. عبدالله گفت: اگر این‌گونه است، پس چرا ما را به جنگ با او تشویق می‌کنی؟[۱۸].[۱۹]

عبدالله و جنگ صفین

عبدالله یکی از اصحاب امیر المؤمنین(ع) و از کسانی است که در جنگ صفین نقش مؤثری داشته است. هنگامی که علی(ع) خواست به طرف شام حرکت کند، مهاجران و انصاری را که با او بودند، فرا خواند و پس خدا را سپاس و ستایش کرد و فرمود: "اما بعد؛ همانا شما مردمی فرخنده رأی و صبور و حق‌گو و مبارک کردار و فرمان برید. ما قصد داریم که به سوی دشمن خود و شما لشکرکشی کنیم؛ از این‌رو رأی مشورتی خود را به ما بگویید"[۲۰].

پس عبدالله بن بدیل از جا برخاست و گفت: "ای امیر مؤمنان، اگر آن گروه خدا را می‌خواستند و برای خدا کار می‌کردند، با ما مخالفت نمی‌کردند. ولی آنها در واقع برای فرار از مساوات و تقسیم عادلانه اموال بین مسلمانان و به خاطر مال‌دوستی و تنگ‌نظری و انحصار طلبی خویش و ناگواری جدا شدن از دنیایی که به دست دارند، و بر پایه کینه‌ای که در وجودشان نهفته و آن دشمنی که در دلشان احساس می‌کنند، و به خاطر صدمه‌هایی که تو ای امیر مؤمنان در گذشته به آنها زده‌ای و پدران و برادرانشان را کشته‌ای، با ما می‌جنگند". سپس رو به جانب مردم کرد و گفت: "چگونه معاویه با علی، که برادرش حنظله و دائیش ولید و جدش عتبه را کشته است، بیعت کند؟ به خدا سوگند گمان نمی‌کنم که چنین کنند و به سادگی برای شما مردمی سر به راه نخواهند شد، مگر آنکه نیزه‌ها بر سرشان شکسته و شمشیرها بر گردنشان خرد شود و پیشانی‌های‌شان با تیغ آهنین بشکافد و آنگاه کار در بین دو گروه به حکم شمشیر سامان خواهد یافت"[۲۱].

پس زیاد بن نضر حارثی به عبدالله بن بدیل گفت: "امروز برای ما و آنان روزی سخت است که کسی یارای شکیبایی در برابر آن ندارد مگر آنکه دلیر مردی درست نیت و دلاور باشد. و به خدا سوگند که گمان نمی‌کنم امروز از ما و ایشان جز افراد ضعیف زنده بمانند". عبدالله بن بدیل گفت: "من نیز چنین می‌پندارم". علی(ع) به آنها فرمود: "باید این سخن را در دل نگه دارید و آن را بر زبان نیاورید؛ مبادا شنونده‌ای آن را از شما دو تن بشنود؛ همانا خداوند کشته شدن را بر قومی و مردن در بستر را بر قومی دیگر مقرر داشته است. و اگر مرگ هر کسی چنان رسد که خداوند بر او نوشته است، پس خوشا به حال مجاهدان در راه خدا و کشته شدگان در طریق طاعت او"[۲۲].

در ادامه، علی(ع) و معاویه پرچم‌ها را آماده و فرماندهان را معین کردند و سپاه را آرایش جنگی دادند. علی(ع) عمار بن یاسر را به فرمانده سواران، عبدالله بن بدیل را فرمانده پیادگان، هاشم بن عتبة بن ابی وقاص زهری را پرچمدار سپاه قرار داد[۲۳]. همچنین علی(ع) عبدالله بن بدیل را در جناح راست سپاه خود و عبدالله بن عباس را در جناح چپ آن گماشت [۲۴].

قاریان عراق در سه گروه، همراه عمار بن یاسر، قیس بن سعد و عبدالله بن بدیل بودند، و همه افراد در جایگاه‌های خود قرار داشتند. امام علی(ع) با اهل مدینه، کوفیان و بصریان در قلب سپاه قرار گرفته بود، و بیشتر اهل مدینه که او را همراهی می‌کردند، از انصار بودند[۲۵].

پس امام علی(ع) با افراد خود به سوی لشکر معاویه هجوم برد. معاویه سراپرده بزرگی افراشته بود که بر آن سایبانی از کرباس قرار داده بودند و خود در زیر آن نشسته بود. عبدالله بن بدیل که در جناح راست بود، به سوی حبیب بن مسلمه که در جناح چپ سپاه شام قرار داشت، هجوم آورد و همواره او را عقب می‌راند، تا آنکه آنان را نزدیک ظهر مجبور کردند که به سراپرده معاویه بروند[۲۶].

در این هنگام، عبد الله بن بدیل در میان یاران خود ایستاد و گفت: "معاویه، خواستار امری شده که از آن او نیست و در کار حکومت با کسی به ستیزه برخاسته که شایسته حکومت است و چون او در روی زمین نیست. معاویه به باطل می‌جنگد تا حق را از میان ببرد، و اینک پاره‌ای از اعراب بی خبر و گروه‌های مخالف اسلام را بر ضد شما برانگیخته و گمراهی را به دیده ایشان آراسته و بذر فتنه را در دل‌هایشان کاشته و امر را بر آنها مشتبه ساخته و پلیدی بر پلیدی ایشان افزوده، در حالی که شما نوری تابان و پرتوی راهنما و دلیلی آشکار از جانب پروردگار خود دارید. با این ستمگران جفا پیشه بجنگید و از ایشان نهراسید، و چه جای ترس که در دست شما کتابی روشن و درخشان و آشکار و روشنگر از پروردگارتان قرار دارد؟ ﴿أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ * قَاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ وَيَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ[۲۷].

من در رکاب پیامبر(ص) با آنان پیکار کرده‌ام و به خدا سوگند که اینان از آنان پاک‌تر و پرهیزگار‌تر و نیکوکار‌تر نیستند. به جنگ با دشمن خدا و دشمن خویش به پا خیزید"[۲۸].

آن روز عبدالله بن بدیل دو زره پوشیده بود و دو شمشیر به دست داشت و دلیرانه به افراد دشمن هجوم می‌آورد و آنان را با تیغ می‌زد. پس همچنان به دشمن حمله می‌کرد تا این که به نزدیک معاویه و کسانی که تا پای جان با او بیعت کرده بودند، رسید. معاویه به افرادش امر کرد که به سختی در برابر عبد الله بن بدیل پایداری کنند، و به حبیب بن مسلمة فهری که در جناح چپ لشکرش بود، پیام فرستاد که با تمام افراد خود به آنجا بیاید. افراد جمع شدند، وقتی دو گروه (جناح راست لشکر عراق و جناح چپ سپاه شام) با یک دیگر در افتادند؛ عبدالله بن بدیل روی به آنها کرده بود و افراد دشمن را دلاورانه با شمشیر خود می‌زد تا معاویه را از قرارگاه خود راند و صدا زد: ای انتقام گیرهای عثمان! چه خوش است گرفتن انتقام خون عثمان (مرادش از عثمان، عثمان بن بدیل) برادر خود بود که کشته شده بود ولی معاویه و یارانش پنداشتند که مرادش از عثمان، عثمان بن عفان است. معاویه از آنجا که بسیار عقب نشسته بود، بازگشت و بر خود نگران شد و دو سه بار به حبیب بن مسلمه پیام فرستاد و از او کمک‌طلبید و وی را به کمک خود می‌خواند[۲۹].[۳۰]

شهادت عبدالله

حبیب به همراه جناح چپ سپاه شام، حمله سختی به سوی جناح راست سپاه عراق کرد و آن را از هم شکافت و به حدی به عبدالله بن بدیل نزدیک شد که با او جز به اندازه چند صد تن از قاریان فاصله نداشت و آنان پشت به پشت یک دیگر داده و از خود دفاع می‌کردند، و عبدالله خود را در وسط آنان قرار داده و قصد کشتن معاویه را داشت. او هم چنان به دنبال قرارگاه معاویه میگشت و استقامت کرد تا این که به نزدیک او رسید. عبدالله بن عامر به نگهبانی معاویه ایستاده بود، پس او فریاد زد: "وای بر شما! اگر در به کار بردن سلاح ناتوانید با سنگ او را بزنید" یاران معاویه به طرف عبدالله بن بدیل برگشته و او را سنگ باران کردند تا این که از اسب به زمین افتاد و به شهادت رسید. آنگاه معاویه و عبد الله بن عامر به سوی او رفته، بر سر او ایستادند. عبد الله بن عامر به خاطر دلسوزی دستار خود را بر روی چهره او انداخت؛ زیرا آنها از قبل با هم دوست بودند. معاویه به او گفت: "رویش را باز کن". او گفت: "نه، به خدا تا جان در بدن دارم این کار را نمی‌کنم؛ زیرا از این کار من داستان خواهند ساخت". معاویه گفت: "رویش را باز کن! ما داستان نمی‌سازیم". پس ابن عامر روی چهره او را گشود. آنگاه معاویه گفت: "سوگند به پروردگار کعبه که او سالار و پیشاهنگ آن قوم بود؛ خدایا! مرا بر اشتر نخعی و اشعث کندی نیز پیروز گردان. به خدا سوگند این مرد همانندی نداشت.

گذشته از این اگر علاوه بر مردان خزاعه، زنان آن قبیله نیز می‌توانستند با من بجنگند، بی‌گمان (از شدت دلیری) چنان می‌کردند"[۳۱].

عبور اسود از کنار عبدالله[۳۲]در آخرین لحظه: نقل شده، اسود بن قیس در واپسین دم زندگی عبدالله که هنوز اندک رمقی داشت، از کنار او گذشت و به او گفت: "به خدا سوگند که از پای در آمدن تو بر من بسی گران و ناگوار است. به خدا اگر پیش از این تو را می‌دیدم، به درمانت می‌پرداختم و از تو با جان خود دفاع می‌کردم و اگر آن کسی را که تو را از پای در آورده و به خاک و خون آغشته‌ات کرده، می‌دیدم، دوست داشتم از او دست بر ندارم تا یا من او را بکشم یا او مرا نیز به تو ملحق کند". سپس از اسب پیاده شد و کنارش نشست و به او گفت: "خدای تو را رحمت کند ای عبدالله! که پیوسته همسایه از گزندت در امان و همواره نام خدا بر زبانت جاری بود. به من اندرزی بده، خدا تو را رحمت کند". عبدالله گفت: "تو را به تقوای الهی فرا می‌خوانم و به این که خیر خواه امیر مؤمنان باشی و در کنار او با تبهکاران بجنگی تا حق آشکار شود و تو پیروز شوی و یا به خداوند بپیوندی. از من به امیر مؤمنان سلام برسان و به او بگو آن چنان در میدان جنگ که صحنه نبرد را پشت سر قرار دهی؛ زیرا هر کس در حالی که رزمگاه را پشت سر نهاده است روز دیگر را آغاز کند، پیروز است. سپس چیزی نگذشت که جان داد. اسود نزد علی(ع) آمد و آن حال را به آن حضرت گزارش داد. امام علی(ع) فرمود: "خدای او را رحمت کند؛ در زندگی همرا؛ ما با دشمنان جهاد کرد و در لحظه آخر نیز خیرخواهانه به ما اندرز داد"[۳۳].[۳۴]

عبدالله از نگاه همرزمان

ابن عدی بن حاتم درباره او در روز صفین این‌گونه سروده است: آیا پس از عمار و هاشم و پسر بدل جنگاور، همچون خواب‌زدگان به ماندن امید داریم؛ حال آنکه دیروز انگشتان خویش را به دندان می‌گزیدیم؟[۳۵]

سلیمان بن صرد خزاعی نیز درباره روز صفین چنین سروده است: چه روز تیره و سختی، که از شدت تاریکی ستاره‌ای را پنهان نگذاشته بود. ای سرگشته حیران! ما از گروه ستمگران نمی‌ترسیم. زیرا در میان ما قهرمان کارآزموده‌ای به نام این بدیل است که مانند شیری خشمگین است. علی(ع) محبوب ما است و ما پدر و مادر خود را فدای او می‌کنیم[۳۶].

شنّی نیز چنین سروده است: اگر شامیان، هاشم و عمار و فرزندان بدیل را که دلاوران هر سپاهی بودند، و نیز آن مرد خزاعی را که به بارانی می‌ماند که سختی و خشکسالی را به وجود او می‌راندیم کشتند و ما را به سوگ نشاندند...[۳۷].[۳۸]

معاویه و یادی از عبدالله

نقل شده، پس از واقعه صفین، مردم شام بی‌تابانه بر کشتگان خود شیون می‌کردند. و ابن خدیج می‌گفت: "ای مردم شام، خدا مملکتی را که انسان پس از حوشب و ذی الکلاع به دست آورد، سیاه‌روی و بی‌ارزش قرار دهد. به خدا اگر ما پس از کشته شدن آن دو حتی بدون سختی بر مردم عراق چیره شویم، پیروزی محسوب نمی‌شود". یزید بن انس به معاویه گفت: "در کاری که آغازش به پایانش نمی‌ماند، خبری نیست تا این فتنه پایان نیابد هیچ مجروحی درمان نمی‌شود و بر هیچ کشته‌ای سوگواری نمی‌کنند. اگر کار به مراد تو پایان یابد، آنگاه می‌توانی به معالجه مجروحان بپردازی و سر فرصت گریه و سوگواری به راه بیاندازی و اگر کار به مراد حریف تو پایان یابد، در آن صورت مصیبتی که گریبانت را می‌گیرد، سخت بزرگ خواهد بود". معاویه گفت: "ای شامیان! شما در گریستن و سوگواری بر کشتگان خویش سزاوارتر از عراقیان برای زاری و بی‌تابی بر کشتگان خود نیستید و در مقایسه، آنان بیش از شما باید سوگوار باشند، زیرا شخصیت‌های بزرگ تری را از دست داده‌اند. به خدا قسم، ذو الکلاع شما از عمار بن یاسر ایشان، و حوشب شما از هاشم آنها، و عبیدالله بن عمر شما از این بدیل آنان بزرگ‌تر نبودند. و این مردان و کشتگان نامدار جز همتایان یک دیگر نیستند و این مرگی که نصیب آنها شده، جز از جانب خدا نیست. به شما مژده باد و خوش دل باشید که خداوند سه تن از آنان را کشت: عمار بن یاسر را که جوانمرد آنان بود، و هاشم را که همگان بدو چشم امید داشتند، و نیز این بدیل را که آن‌گونه هنرنمایی‌ها کرد"[۳۹].[۴۰]

عبدالله و نقل حدیث

با توجه به این که عبدالله دوران پیامبر را درک کرده، احادیثی نیز از ایشان نقل کرده که یا خود از رسول خدا(ص) شنیده و یا این که از قول پدرش بدیل نقل کرده است. به نقل یک حدیث از او اکتفاء می‌کنیم:

از عبدالله بن بدیل نقل شده که گفت: سعد نزد معاویه رفت. و معاویه به وی گفت: چه شد که با ما در جنگ شرکت نکردی؟ سعد گفت: چگونه با مردی بجنگم که پیامبر درباره او فرمود: مقام تو نسبت به من به منزلة هارون به موسی است مگر این که بعد از من پیامبری نیست. معاویه گفت: چه کسی همراه تو این حدیث را شنیده؟ سعد گفت: فلانی و فلانی و ام سلمه. معاویه گفت: اگر من این حدیث را از پیامبر شنیده بودم، با علی نمی‌جنگیدم. در روایت دیگری به این صورت آمده: این کلام وقتی بین معاویه و سعد رد و بدل شد که آن دو در مدینه بودند و معاویه برای حج به آنجا سفر کرده بود. پس هر دو نزد ام سلمه رفتند و درباره این حدیث سؤال کردند و ام سلمه آن را تأیید کرد. پس معاویه گفت: اگر من این حدیث را قبل از امروز شنیده بودم، تا زمان مرگ خود یا زمان مرگ او خادم علی بن ابی‌طالب می‌شدم[۴۱].[۴۲]

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۷۴.
  2. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۸۱.
  3. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۹.
  4. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۶۸.
  5. "بر ناتوانان و بیماران و آنان که چیزی برای بخشیدن (به راه و راهیان جهاد) نمی‌یابند چون خیرخواه خداوند و پیامبرش باشند گناهی نیست؛ (آری) بر نیکوکاران ایرادی نیست و خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است * و نه بر کسانی که چون نزد تو آمدند تا آنان را سوار کنی گفتی چیزی نمی‌یابم تا بر آن سوارتان کنم؛ بازگشتند در حالی که چشم‌هاشان لبریز از اشک بود از غم اینکه چیزی نمی‌یافتند تا (در این راه) ببخشند * ایراد تنها بر کسانی است که با آنکه توانگرند، از تو اجازه (ی ترک جهاد) می‌خواهند؛ به این خشنودند که با واپس‌ماندگان (جهاد، از زنان و کودکان) همراه باشند و خداوند بر دل‌های آنان مهر نهاده است از این رو (چیزی) نمی‌دانند" سوره توبه، آیه ۹۱-۹۳.
  6. مرحوم طبرسی درباره شأن نزول این آیات می‌فرماید: آیه اول درباره عبد الله بن زائده - ابن ام مکتوم معروف -که نابینا بود، نازل شد. وی به نزد رسول خدا آمد و گفت: ای رسول خدا! من پیری ناتوان و نابینا و لاغر اندام هستم و کسی را هم که دستم را در راه‌ها بگیرد، ندارم. آیا به من اجازه ماندن در شهر را می‌دهی؟ حضرت به او پاسخ نداد تا این که این آیه نازل شد. و این سخن را ضحاک در تفسیر آیه گفته است. قتاده گفته: این آیه درباره عائد بن عمرو و یارانش نازل شد و آیه دوم درباره بکاؤون، گریه‌کنندگان معروف، نازل شد و آنها هفت نفر بودند به نام‌های: عبد الرحمن بن کعب، عقبة بن زید، عمرو بن غنمه، که از بنی نجار بودند و سالم بن عمیر، هرم بن عبد الله، عبد الله بن عمرو بن عوف و عبد الله بن مغفل که این چهار نفر از مزینه بودند. اینان به نزد رسول خدا آمده، گفتند: ای پیامبر خدا! ما را بر مرکبی سوار کن تا همراهت به جنگ بیائیم؛ چون ما مرکبی نداریم. حضرت در پاسخ شان فرمود: مرکبی ندارم. (مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص۱۰۴).
  7. المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۹۲-۹۹۵ و ر.ک: تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۹۳؛ التبیان، شیخ طوسی، ج۵، ص۲۷۹؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۵، ص۱۰۴.
  8. تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۲، ص۱۰۵-۱۰۴.
  9. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۶۸-۶۶۹.
  10. تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ص۹۳؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۷.
  11. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۱.
  12. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۲۸۰.
  13. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۱.
  14. اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۲۴۵-۲۴۸.
  15. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۲.
  16. الجمل، شیخ مفید، ص۱۸۲.
  17. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۲-۶۷۳.
  18. الجمل، شیخ مفید، ص۲۳۱.
  19. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۳.
  20. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۹۱.
  21. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۲.
  22. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۱۱.
  23. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۰۵.
  24. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۰۸.
  25. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۳۲-۲۳۳.
  26. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۳۳-۲۳۴.
  27. "چرا با گروهی که پیمان‌های خود را شکستند و به بیرون راندن پیامبر دل نهادند و نخست بار پیکار با شما را آغاز کردند جنگ نمی‌کنید؟ آیا از آنها می‌هراسید؟ با آنکه- اگر مؤمنید- خداوند سزاوارتر است که از وی بهراسید * با آنان پیکار کنید تا خداوند آنها را به دست شما عذاب کند و خوارشان گرداند و شما را بر آنان پیروزی دهد و دل‌های گروهی مؤمن را خنک گرداند" سوره توبه، آیه ۱۳-۱۴.
  28. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۳۴.
  29. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۴۵-۲۴۶.
  30. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۳-۶۷۷.
  31. وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۴۶-۲۴۷.
  32. در برخی از منابع، عبدالله بن کعب آمده که در کتاب وقعه صفین (ص۴۵۶) نیز با همین عنوان آمده ولی در پاورقی از عبد الله بن بدیل نام برده است. (و نیز ر.ک: الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۴).
  33. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۵۶-۴۵۷ و نیز ر.ک: تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۶۲۲. به نظر می‌رسد با توجه به حضور معاویه و عبدالله بن عامر در بالای سر او در آخرین لحظات، قول اول صحیح باشد.
  34. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۷-۶۷۹.
  35. أبعد عمار و بعد هاشم و ابن بدیل فارس الملاحم نرجو البقاء مثل حلم الحالم و قد عضضنا أمس بالأباهم؛وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۰۳.
  36. یا لک الحی کاسفا عصبصبا یا لک یومة یواری کوکبا یا ایها الحی الذی تذبذبا لسنا نخاف ذا ظلیم حوشبا لان فینا بطلا مجربا ابن بدیل کالهزبر مغضبا أمسی علی عندنا محبیا نفدیه بالام و لا نبقی أبا؛وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۰۱.
  37. فان یک أهل الشام أردوا بهاشم و أردوا بعمار و أبقوا لنا کلا و بایتی بدیل فارسی کل بهمة و غیث خزاعی به ندفع المحلا؛وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۰۵.
  38. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۷۹-۶۸۰.
  39. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۵۵.
  40. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۸۰-۶۸۱.
  41. «عن عبد الله بن بدیل قال: دخل سعد علی معاویه فقال له: "ما لک لم تقاتل معنا؟" فساق الحدیث إلی أن قال: فقال سعد: "ما کنت لأقاتل رجلا قال له رسول الله: " أنت منی بمنزلة هارون من موسی غیر انه لا نبی بعدی". فقال معاویه: من سمع هذا معک؟" فقال: "فلان و فلان و ام سلمه". فقال معاویه: "أما انی لو سمعته منه لما قاتلت علیا". ثم قال: و فی روایة من وجه آخر أن هذا الکلام کان بینهما و هما بالمدینة فی حجة حجها معاویه، و انهما قاما الی أم سلمة فسألاها فحدثتها بما حدث به سعد، فقال معاویه: "لو سمعت هذا قبل: هذا الیوم لکنت خادما لعلی حتی یموت او أموت»؛البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۸۳.
  42. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله خزاعی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۶۸۱.