اصول دین در کلام اسلامی
مقدمه
اصول دین؛ اصطلاحی کلامی است با کاربردهای سهگانه:
- اصول دین یا اصول الدین گاهی به عنوان نامی برای علم کلام به کار رفته است. به عبارت دیگر، نام دیگر علم کلام علم اصولالدین است. عبارتهای ذیل از این قبیل است:
- علم اصولالدین اساس همه علوم دینی است[۱].
- اصولالدین برترین علوم است، زیرا پردههای الوهیت را برطرف و انسان را بر اسرار ربوبیت آگاه میسازد و فرق میان نبی و متنبیّ را آشکار میکند، بدین جهت پرداختن به آن نیکوترین کار است. [۲]
- علمی که متکفل بیان معرفت خداوند است، علمی است که در عرف متکلّمین اصولالدین نامیده میشود [۳].
- نام کتابهایی است که درباره همه یا برخی از اصول اعتقادات اسلامی نگارش یافته است. در کتاب الذریعة إلی تصانیف الشیعه[۴] هشتاد و یک عنوان و در کتاب معجم التراث الکلامی[۵] دویست و پنجاه و سه عنوان رساله و کتاب اعتقادی با این نام گزارش شده است. توضیح آنکه کتابهایی که درباره همه یا برخی از مباحث کلامی نگاشته شده بسیار است. برخی از آنها نامهای ویژهای چون: البراهین، التجرید، الإلهیات، و... دارد. برخی دیگر درباره یکی از اصول اعتقادی تألیف گردیده که نام همان اصل را دارد، مانند: توحید، نبوت، امامت و معاد. اما برخی از آنها که از دو گونه یاد شده نیست، غالباً به نام اصولالدین نامیده شده است.
- اعتقادات اسلامی، یعنی آنچه یک مسلمان باید به آنها معتقد باشد. این اصطلاح نیز دو کاربرد دارد:
- همه اعتقادات اسلامی را شامل میشود و در مقابل فروع دین به کار میرود. اصول دین مسائل اعتقادی است که تعقل شناخت و اعتقاد در آنها مطلوب است، و فروع دین مسائلی است که مطلوب در آنها عمل است، خواه از مقوله فعل باشد یا از مقوله ترک[۶].
- به سه یا پنج اصل اعتقادی اختصاص دارد که عبارتند از: توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد. البته، غالباً: از سه اصل: توحید، نبوت و معاد به عنوان اصول دین، و از دو اصل عدل و امامت به عنوان اصول مذهب (مذهب شیعه امامیه) یاد میشود، ولی در مواردی نیز همگی آنها اصول دین نامیده شدهاند، عبارتهای ذیل بیانگر مدعای مزبور است:
- اعتقاداتی که هر مسلمانی باید آنها را بداند و به آنها اعتقاد جزئی داشته باشد دو گونهاند: برخی اصول دیناند مانند توحید، نبوت خاصه و معاد جسمانی، و برخی اصول مذهباند مانند اعتقاد به عدل و اعتقاد به امامت امامان معصوم (ع) پس از پیامبر (ص) عدم شناخت و اعتقاد به گونه اول انسان را از اسلام خارج میسازد، و عدم شناخت و اعتقاد به گونه دوم او را از مذهب تشیع بیرون میکند.[۷]
- علمای شیعه از قدیم الایام پنج اصل را به عنوان اصول خمسه تشیع معرفی کردهاند و آنها عبارتند از: توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد. معمولاً گفته میشود که این پنج اصل از اصول دیناند و باقی همه از فروع دین. [۸]
- اصول دین یعنی چیزهایی که بدون داشتن آنها آدمی مسلمان نیست: توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد [۹].
- اگر تو را پرسند که اصول دین چند است؟ جواب بگو که پنج است: اول توحید، دوم عدل، سوم نبوت، چهارم امامت، پنجم معاد[۱۰].[۱۱]
معناشناسی
برخی اندیشمندان و متکلمان دینی معاصر، معیارها و ملاکهای دیگری در تعریف اصول دین مطرح کردهاند که دانستن آنها هم معنا و مبنای اصولی بودن برخی آموزههای کلیدی و مهم دینی را برای ما آشکارتر میکند و هم جایگاه اصلی اعتقادی بودن امامت را.
علامه طباطبایی بر این باور است که "اصول دین یعنی ریشهها و پایههای اصلی دینی و یا آموزههای پایهای اعتقادی و ریشههای اصلی اسلام"[۱۲]. آیتالله مصباح یزدی در این باره مینویسد: ادیان توحیدی که همان ادیان آسمانی و حقیقی هستند، دارای سه اصل کلی مشترک میباشند: اعتقاد به خدای یگانه، اعتقاد به زندگی ابدی برای هر فردی از انسان در عالم آخرت و دریافت پاداش و کیفر اعمالی که در این جهان انجام داده است و اعتقاد به بعثت پیامبران از طرف خدای متعال برای هدایت بشر به سوی کمال نهایی و سعادت دنیا و آخرت. این اصول سهگانه، در واقع پاسخهایی است به اساسیترین پرسشهایی که برای هر انسان آگاهی مطرح میشود:
ایشان ادامه میدهد: هر یک از اصول اعتقادی یاد شده توابع و فروعاتی دارد که گرچه به درجه اهمیت این سه اصل نیستند ولی با این حال از درجهای از اعتبار و اهمیت برخوردارند که نمیتوان از آنها صرفنظر کرد و آنها را از سه اصل اساسی مزبور جدا دانست؛ بهطوری که برخی از اینگونه مسائل اصول دین از چنان اهمیتی برخوردارند که در برخی ادیان و مذاهب جزو اصول دین - هم ردیف سه اصل اساسی دین - اعلام گردیدهاند.
این جاست که اصول دین دو معنا پیدا میکند: "اصول دین عام"، که مشترک میان همه ادیان و مذاهب است و "اصول دین خاص"، که مربوط به دین یا مذهب خاصی میشود.
اسلام و مذاهب اسلامی نیز از این قاعده مستثنی نیستند؛ زیرا هم از اصول دین عام و مشترک برخوردارند و هم از اصول دین خاص. بر این اساس، در مذاهب اسلامی، مضاف بر باور به سه اصل کلی و عام دین، همگی یا برخی از آنها، یک یا چند اصل دینی مخصوص مذهبشان را قبول دارند و در نتیجه از اصول دین خاص مذهب خویش نیز برخوردارند.
بر این اساس است که مذهب اهل بیت (ع) بنا به دلایل عقلی و نقلی که اقامه میکند، معتقد است که علاوه بر سه اصل دینی کلی و مشترک، دو اصل دیگری نیز وجود دارد که همه مسلمانان باید به آنها معتقد شوند و آنها را مکمّل دو اصل اعتقادی مشترک قرار دهند، تا بتوانند از ایمان دینی کامل و نجاتبخش برخوردار شوند، در غیر این صورت از ایمان و اعتقاد کامل دینی نجاتبخش و سعادتآفرین برخوردار نیستند، گرچه از اصل اسلام و مسلمانی به دور نیستند. آن دو اصل مکمّل، یکی عدل است که مکمّل اصل توحید است و دیگری، امامت است که مکمّل اصل نبوّت است[۱۴].
استاد شهید مطهری نیز در این زمینه میگوید: علمای شیعه - نه ائمه شیعه - از قدیم الایام پنج اصل را به عنوان اصول خمسه تشیّع معرفی کردهاند[۱۵] و آنها عبارت است از: توحید، عدل، نبوّت، امامت و معاد... این پنج اصل از اصول دیناند و باقی هم از فروع دین. قهراً اینجا این پرسش پیش میآید که اگر مقصود از اصول دین، اصولی است که ایمان و اعتقاد به آنها شرط مسلمان بودن است، پس دو اصل بیشتر نیست؛ یعنی توحید و نبوّت، مفاد شهادتین که شرط مسلمانی است، همین دو تاست و بس؛ تازه، شهادت دوم مربوط است به نبوّت خاصّه؛ یعنی نبوّت حضرت خاتم النبیّین (ص). نبوّت عامه یعنی نبوّت سایر انبیا که از محتوای شهادتین خارج است؛ و حال آنکه آنچه جزو اصول دین است و ایمان به آن لازم است، نبوّت همه انبیاء است. اگر مقصود از اصول دین، اصولی است که از نظر اسلام جزء امور ایمانی و اعتقادی است، نه امور عملی، برخی امور دیگر نیز در خور امور ایمانی است؛ مانند ملائکه که در قرآن تصریح شده که به وجود ملائکه باید ایمان داشت﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ﴾[۱۶]؛ و نیز صفت عدل چه خصوصیتی دارد که تنها این صفتِ حق در زمره امور ایمانی قرار گرفته است و سایر صفات حق از قبیل علم، قدرت، سمعیّت و بصریّت، خارج از حوزه ایمان قرار گرفته است؟ اگر ایمان به صفات خدا لازم است، به همه صفات خدا باید ایمان آورد و اگر لازم نیست به هیچ صفت نباید ایمان داشت.
حقیقت این است که اصول پنجگانه فوق از آن جهت به این صورت انتخاب شده که از طرفی مُعین اصولی باشد که از نظر اسلام باید به آنها ایمان و اعتقاد داشت و از طرف دیگر معرّف و مشخِّص مکتب باشد. اصل توحید و اصل نبوّت و اصل معاد سه اصلی است که از نظر اسلام لازم است که فرد به آنها ایمان داشته باشد؛ یعنی ایمان به آنها جزء اهداف اسلام است و اصل عدل معرّف مکتب خاص تشیّع است.
اصل عدل اگرچه جزء هدفهای ایمانی اسلام نیست، یعنی با اصل علم و حیات و قدرت حق تفاوتی ندارد، ولی جزء اصولی است که دیده خاص تشیّع را نسبت به اسلام نشان میدهد[۱۷]. اما اصل امامت از نظر شیعه دارای هر دو جنبه است یعنی مانند سه اصل کلی و مشترک هم داخل ایمانیات است و هم معرّف و مشخِّص مکتب است[۱۸].[۱۹]
ماهیت اصول دین
مراد از اصول، پایههای اعتقادی دین است که نخست باید بدانها ایمان آورد و دیگر عقائد به عنوان فروع و زیرشاخههای آنها به حساب میآیند. اصول دین مربوط به اعتقاد باطنی و تدین ظاهری است و فروع دین، مربوط به عمل و تعبد است. اعتقاد به اصول دین باید اجتهادی و از روی فکر و تحقیق باشد، نه تقلید. در مقابل اصول دین تسلیم لازم است و کسی که به اصول دین ایمان ندارد، از دین بیرون است[۲۰].
وجه امتیاز اسلام با ادیان دیگر این است که از منظر اسلام اصول عقائد را به عنوان یک مسئلۀ علمی، فکری و عقلی، جز از طریق تفکر و اجتهاد فکری نباید پذیرفت و هر کس بایستی این اصول را مستدلاً بپذیرد. بر این اساس، فکر کردن در اصول دین نه تنها از نظر اسلام جایز و آزاد است، بلکه فکر کردن در این اصول عقلاً واجب است. سخن گفتن و اظهار نظر در این اصول بدون اینکه مبتنی بر تفکر و اندیشه باشد، مورد پذیرش نخواهد بود. در مسیحیت، برعکس است، یعنی اصول دین مسیحی، ماورای عقل و فکر شناخته شده است. بر اساس اصطلاحی که خودشان وضع کردهاند، اینجا قلمرو ایمان است نه قلمرو عقل؛ یعنی برای ایمان منطقهای قائل شدند و برای عقل و فکر منطقهای دیگر. از نظر آنان، حساب عقل و فکر کردن از حساب ایمان و تسلیم شدن، مجزاست. در قلمرو ایمان، حق فکر کردن وجود ندارد. قلمرو ایمان فقط قلمرو تسلیم است. مسیحیت اصول دین خود را منطقۀ ممنوعه برای عقل و فکر اعلام میکند؛ ولی اسلام نه تنها اندیشیدن را در این منطقه ممنوع اعلام نمیکند، بلکه منطقۀ لازم الورود اعلام میکند مبنی بر اینکه عقل باید در این منطقه وارد بشود[۲۱].
اصول دین در اصطلاح کلامی
"اصول دین" اصطلاحی کلامی است که دو کاربرد دارد: در کاربرد اول همۀ اعتقادات اسلامی را شامل میشود و در مقابل فروع دین به کار میرود. کاربرد دیگر آن به سه اصل اعتقادی اختصاص دارد که عبارتند از توحید، نبوت و معاد؛ دو اصل امامت و عدل از مسلمات مذهب شیعهاند که از آنها به عنوان "اصول مذهب" یاد میکنند و هر کس بدانها ایمان ندارد، از مذهب شیعه بیرون است اگر چه از اسلام بیرون نیست[۲۲].
"توحید" نخستین اصل است به معنای یگانگی خداوند متعال. "نبوت" اصلی دیگر است به معنای پیامبری حضرت محمد بن عبدالله (ص) و دیگر پیامبران الهی (ع). "معاد" از دیگر اصول دین به معنای آن است که روزی همۀ مکلفان برای بازخواست و حساب در پیشگاه الهی گرد هم میآیند و هر کس به پاداش و کیفر خویش میرسد. "عدل" به معنای آن است که افعال خداوند متعال از سر دادگری و شایستگی است و به هیچ کس ستم نمیکند و هر چیز را در جای خویش نگاه میدارد و با هر موجودی، چنانکه شایسته است، رفتار میکند. "امامت" اصل دیگر از اصول مذهب است بدین معنا که پس از پیامبر اسلام (ص) دوازده امام معصوم (ع) منصب خلافت و امامت را بر عهده دارند و آنان منصوب خداوند متعالاند. اهمیت اصول دین بسیاری از دانشمندان شیعه را برانگیخته است تا پژوهشهایی سامان دهند و آثار مکتوبی دربارۀ آن بیافرینند[۲۳].
ملاک اصول دین
حقیقت این است که اصول پنجگانه از آن جهت انتخاب شدهاند که از طرفی معیِّن اصولی باشند که از نظر اسلام باید به آنها ایمان و اعتقاد داشت و از طرف دیگر معرف و مشخص مکتب باشند. سه اصل توحید، نبوت و معاد، سه اصلی هستند که از نظر اسلام لازم است هر فرد به آنها ایمان داشته باشد، یعنی ایمان به آنها جزء اهداف اسلام است و اصل عدل معرف مکتب خاص تشیع است. اصل عدل اگر چه جزء هدفهای ایمانی ـ اسلامی نیست، یعنی با اصل علم و حیات و قدرت حق تفاوتی ندارد؛ جزء اصولی است که نگاه خاص تشیع را نسبت به اسلام نشان میدهد. لذا عدل از آن جهت در شمار اصول مذهب شیعه قرار گرفته است که دیدگاه خاص شیعه را دربارۀ عدل بیان کند. تفسیری که بر اساس حسن و قبح عقلی استوار است و با توجه به اختلاف نظرهایی که شیعه، معتزله و به ویژه اشاعره دراینباره دارند، قرار گرفتن اصل عدل در شمار اصول مذهب، ضروری و اجتنابناپذیر مینماید. اصل امامت، از نظر شیعه دارای هر دو جنبه است، یعنی هم داخل حوزۀ ایمانیات است و هم معرف و مشخص مکتب است. مسئلۀ امامت را اگر از وجهههای اجتماعی و سیاسی، یعنی از وجهۀ حکومت و رهبری در نظر بگیریم، نظیر عدل است، یعنی داخل حوزۀ امور ایمانی نیست، اما اگر از جنبۀ معنوی به مسئلۀ امامت بنگریم، یعنی از آن نظر که امام به تعبیر احادیث "حجت خدا" و "خلیفة الله" است و از منظر ضرورت رابطهای معنوی که میان هر فرد مسلمان و انسان کامل هر زمان برقرار است، به نظاره بنشینیم، در این صورت جزء مسائل ایمانی است.
اینکه گفته شد ایمان به ملائکه نیز به نص قرآن لازم و ضروری است، پس چرا به عنوان اصل ششم از آن یاد نشده است؛ پاسخ این است که اصول ایمانی مذکور، یعنی اصول دین جزء هدفهای اسلام است. در واقع پیامبر اکرم (ص) مردم را به ایمان به این اصول دعوت کردهاند و رسالت پیامبر مقدمهای برای این ایمانهاست؛ اما ایمان به ملائکه و همچنین ایمان و اعتقاد به همۀ ضروریات دین از قبیل نماز و روزه جزء هدف رسالت نیست، بلکه لازمۀ رسالت است. به عبارت دیگر: اینگونه اعتقادات از لوازم ایمان به نبوت است، نه از اهداف نبوت[۲۴].
یقین یا ظن؟
در این که ایمان به اصول دین لازم است، اختلافی وجود ندارد، ولی در این باره که ایمان به اصول دین باید مبتنی بر علم یقینی و جزمی باشد یا معرفت ظنّی نیز کافی است و در فرض اول، آیا باید علم یقینی و جزمی از طریق استدلال حاصل شود یا از راه تقلید نیز کافی است، اقوال مختلف است. دیدگاه اکثریت بر این است که ایمان به اصول دین باید مبتنی بر معرفت یقینی و جزمی باشد و ایمان ظنّی کافی نیست.
مستند این نظریه آیات و روایاتی است که پیروی از ظن را نکوهش نموده است مانند: ﴿إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئًا﴾[۲۵] و ﴿إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ﴾[۲۶] و ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾[۲۷][۲۸]. در برابر این دیدگاه، عده ای از محققان ظنّ قوی را در ایمان به اصول دین کافی دانسته و گفتهاند ظن قویّ موجب سکون و آرامش نفس میباشد و علم معتبر از نظر شارع نیز چیزی جز آنچه مایه آرامش و سکون نفس باشد نیست [۲۹] بنابراین، آنچه در ایمان به اصول دین لازم است، اطمینان است، که آن را یقین عرفی نیز گویند، در یقین عرفی احتمال خلاف به کلی منتفی نیست، ولی چون ضعیف است مورد اعتنا واقع نمیشود، بر خلاف یقین منطقی بالمعنی الأخصّ که احتمال خلاف در آن به کلی منتفی است.
به اعتقاد برخی از محققان اهل سنت، لزوم معرفت یقینی یا مفید اطمینان در اعتقادات دینی به اصول اعتقادات مانند توحید، نبوت و اصل معاد اختصاص دارد و فروع اعتقادات مانند تفاصیل مربوط به معاد را شامل نمیشود، زیرا در فروع اعتقادی دلایل مفید یقین یا اطمینان در دست نیست، بلکه دلایل آنها یا از نظر سند، یا از نظر دلالت تنها مفید ظنّ است. از باب مثال این مسئله که آیا فرشتگان بر پیامبران برتری دارند یا بالعکس؟ و این که برترین پیامبران، پس از پیامبر اسلام (ص)، آدم، ابراهیم، موسی و عیسی (ع) است. و نیز تفاصیل مربوط به عصمت پیامبران، و راه یافتن افزایش و کاهش در ایمان و تفاصیل مربوط به حشر و قیامت از جمله مسائل اعتقادی است که دلیل قطعی بر آنها در دست نیست، و لازمه شرط بودن معرفت یقینی این است که بسیاری از ادله شرعی در این باره بی اعتبار قلمداد گردد [۳۰].[۳۱]
تحقیق یا تقلید
بسیاری از عالمان اسلامی بر این باورند که در اصول دین تقلید جایز نیست، و یقین یا اطمینان معتبر در اصول دین باید مبتنی بر دلیل باشد [۳۲] بر این مطلب ادعای اجماع نیز شده است [۳۳]. گروهی دیگر که ابوحنیفه، سفیان ثوری، اوزاعی، مالک، شافعی، احمد بن حنبل و اهل حدیث از آن جملهاند معتقدند اگر چه استدلال بر اصول اعتقادی واجب است، و ترک آن معصیت به شمار میرود، ولی ایمان حاصل از تقلید پذیرفته است.[۳۴]
در مقابل، عدهای تقلید در اصول دین را جایز، و گروهی دیگر آن را واجب دانستهاند [۳۵] دیدگاه دیگر در این باره این است که آنچه در ایمان به اصول دین لازم است، معرفت یقینی و جزمی است، هر چند از طریق تقلید به دست آمده باشد[۳۶].
کسانی که معرفت یقینی و استدلالی را لازم دانستهاند دو دستهاند: عدهای از آنان معرفت حاصل از طریق استدلال منطقی به صورت تفصیلی و در مورد هر اصل اعتقادی را واجب شمردهاند. این قول به معتزله نسبت داده شده است [۳۷] و عدهای دیگر استدلال اجمالی را کافی دانستهاند. مطابق این دیدگاه، در باب اعتقاد به خداوند، معرفت یقینی حاصل از استدلال عقلی ساده که عموم مردم آن را میفهمند کافی است. و به استدلالهای پیچیده فلسفی و کلامی نیازی نیست، و پس از اعتقاد به نبوت بر اساس معجزه، گفتار پیامبر (ص) خود دلیل کلی بر دیگر اصول اعتقادی است، و به ادله عقلی تفصیلی در مورد آنها نیاز نیست [۳۸]. این گروه به سیره پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع) استدلال میکنند، زیرا آنان از افراد عادی، استدلال تفصیلی و تخصصی درخواست نمیکردند، بلکه به استدلال ساده و اجمالی آنان بسنده میکردند، چنان که فردی بادیه نشین (اعرابی) بر وجود خداوند چنین استدلال کرده است: پشکل شتر بر وجود شتر و جای پا بر رونده دلالت میکند، آیا آسمان دارای برجها و زمین دارای درهها بر وجود آفریدگار آگاه دلالت نمیکنند؟[۳۹]. آری، در دفاع از عقاید اسلامی و احتجاج با ملحدان و شکاکان، توانایی استدلال تفصیلی به روش فنی و کلامی لازم است [۴۰]
تفصیل و تحقیق دیگری در این باره این است که به مقتضای فطرت، انسان در مسائل مربوط به زندگی علمی و عملی خود تا جایی که برایش مقدور است به اجتهاد و کسب معرفت یقینی و تفصیلی اقدام میکند، و در جایی که چنین معرفتی برایش مقدور نیست، به معرفت حاصل از استدلال اجمالی، و یا تقلید و استناد به رأی اهل نظر و تحقیق روی میآورد[۴۱].
کسانی که معرفت یقینی حاصل از نظر و استدلال را لازم دانستهاند گفتهاند: خداوند نعمتهای بیشماری را به بشر ارزانی داشته است، و به حکم عقل شکرگزاری از منعم واجب است، و شکرگزاری از خداوند به گونهای که لایق ذات الهی باشد، در گرو شناخت یقینی و تحقیقی اوست، نه معرفت تقلیدی که ظنی و ناپایدار است[۴۲].
این استدلال، عدم اعتبار ظن و تقلید را در صورتی که مفید یقین نباشد، اثبات میکند، نه ظن قوی مفید اطمینان و تقلید مفید یقین را.
گفته شده است، تقلید، معرفت بخش و یقینآور نخواهد بود، زیرا اگر چنین باشد، در صورتی که انسان از دو نفر تقلید کند که یکی قائل به حدوث جهان و دیگری قائل به قدم جهان است، اجتماع ضدین لازم خواهد آمد که محال است.[۴۳]
پاسخ این است که چنین محذوری لازم نخواهد آمد، زیرا فرد مقلد اگر چه اهل تحقیق و استدلال تفصیلی و تخصصی نیست، ولی دارای عقل فطری است، و عقل فطری تقلید از دو فرد در یک مسئله را که دو دیدگاه ناسازگار دارند، باطل میداند. در چنین فرضی مقلد بر اساس معیارهای عقلایی یکی از دو رأی را ترجیح میدهد، و یا در آن مسئله توقف میکند، این کار اگر چه خود درجهای از تحقیق است، ولی از موضوع بحث خارج است، زیرا موضوع بحث تحقیق و تقلید در مسائل نظری و استدلالی است، نه در مسائل بدیهی.
از مطلب پیشین نقد یکی دیگر از استدلالهای منکران هرگونه تقلید در اصول دین نیز روشن شد و آن این که تقلید از کسی که محقق و متخصص نیست، جایز نیست، و از طرفی، تشخیص محقق و متخصص از غیر آن از طریق نظر و تأمل و تحقیق به دست میآید، بنابراین، فرد مقلد قبل از تقلید باید محقق باشد[۴۴].
پاسخ این است که این مقدار از تحقیق خارج از موضوع بحث است، علاوه بر این، فرد مقلد در تشخیص محقق و مجتهد به کسانی که به عنوان صاحب نظر و اهل تشخیص شناخته شده و معروفاند، رجوع خواهد کرد.
در نقد استدلال مزبور گفته شده است مقتضای این استدلال این است که تقلید در فروع دین نیز جایز نباشد، زیرا تقلید از مجتهد جایز نیست مگر این که فتوای او مبتنی بر اصول و روش شرعی باشد، و تشخیص این مطلب در گرو این است که مقلد خود اهل تحقیق و نظر باشد، در این صورت، مقلد نیست، بلکه محقق و مجتهد است، و اگر در این باره ظن کافی باشد، درباره اصول دین نیز ظن کافی خواهد بود [۴۵]، به این اشکال پاسخ داده شده است به این که خطا در اصول دین موجب کفر خواهد بود، ولی در فروع دین چنین نیست، بدین جهت، ظن در اصول دین حجیت ندارد، اما در فروع دین حجت است[۴۶].
بر نظریه وجوب تقلید در اصول دین چنین استدلال شده است که در قرآن کریم از مجادله در آیات الهی نهی شده ﴿مَا يُجَادِلُ فِي آيَاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا﴾[۴۷] و تفکر و نظر در آیات الهی به جدال میانجامد، در نتیجه حرام خواهد بود.
دلیل دیگر این که پیامبر (ص) هنگامی که دید اصحاب درباره قدر گفت و گو میکنند، آنان را از بحث در این باره نهی کرد و فرمود: پیشینیان به خاطر خوض در این مسئله هلاک گردیدند.
دلیل دیگر این که پیامبر (ص) به اصحاب فرمود: "عليكم بدين العجائز" و مقصود ترک نظر و تفکر در معارف دین است، اگر تفکر و نظر در اصول دین واجب بود، پیامبر از آن نهی نمیکرد[۴۸].
نقد استدلال اول این است که مقصود از جدال مورد نهی در قرآن، جدال باطل است، چنان که فرموده است: ﴿وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ﴾[۴۹] و نیز در آیات دیگری از قرآن به جدال احسن امر شده است ﴿وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[۵۰].
نقد دلیل دوم این است که بر فرض درستی روایت مزبور، نهی پیامبر (ص) مربوط به مسئله قدر است که از مسائل پیچیده و غامض است، و فهم تفصیلی آن از توان اکثر افراد بیرون است، بنابراین، نمیتوان از نهی از تفکر در این مسئله، نهی از تفکر در عموم مسایل اعتقادی را نتیجه گرفت. گذشته از این، در آیات و روایات به تفکر در آیات آفاقی و انفسی برای شناخت خداوند تشویق شده است، و اهل تفکر و تعقل مورد ستایش قرار گرفتهاند ﴿وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ وَفى أَنفسهم أَفلا تُبصرون﴾[۵۱] و ﴿إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِّأُولِي الأَلْبَابِ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ﴾[۵۲].
نقد دلیل سوم این است که اولا: انتساب جمله "عليكم بدين العجائز" به پیامبر (ص)ثابت نشده است، برخی این جمله را به سفیان ثوری نسبت داده و گفتهاند: روزی عمرو بن عبید معتزلی درباره این که میان ایمان و کفر منزلتی وجود دارد، و آن فسق است، و فاسق نه مؤمن است و نه کافر، سخن میگفت. پیرزنی در پاسخ او گفت: خداوند فرموده است: ﴿هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كَافِرٌ وَمِنْكُمْ مُؤْمِنٌ﴾[۵۳] و انسانها را به دو دسته مؤمن و کافر تقسیم کرد، و میان آن دو گروه سومی را نام نبرده است، سفیان ثوری که سخن او را شنید گفت: "عليكم بدين العجائز" گذشته از این، بر فرض که جمله مزبور سخن پیامبر (ص) باشد، مقصود حالت تفویض و توکل و تسلیم بودن در برابر اوامر و نواهی الهی است [۵۴].
در نقل دیگری که جمله مزبور به پیامبر (ص) نسبت داده شده، داستانی نیز نقل شده و آن این که پیامبر (ص) به پیرزنی که با چرخ نخ ریسی کار میکرد فرمود: به چه دلیل به وجود خدا اعتقاد داری؟ او از حرکت دادن چرخ باز ایستاد، و گفت: همانگونه که اگر من این چرخ را حرکت ندهم، حرکت نمیکند، اگر جهان نیز گردانندهای نداشته باشد، حرکت نخواهد کرد و شب و روزی وجود نخواهد داشت، بنابراین نقل، آن پیرزن برهان محرک اول ارسطویی را با فطرت صاف و زبان ساده خود بیان کرده است و به وجهی همان راه ابراهیمی را رفته که در آیات ۸۱ـ ۷۷ سوره انعام بیان شده است.
مطابق این نقل و این بیان، مضمون این جمله، نوعی دعوت به تحقیق و استدلال است نه تقلید و منع تفکر[۵۵].
بر جواز تقلید در اصول دین به طور مطلق چنین استدلال شده است که اگر تفکر و استدلال در معارف الهی واجب بود، صحابه پیامبر (ص) به آن عمل میکردند، و اگر این کار توسط آنان انجام شده بود، نقل میشد، همانگونه که بحث و گفت و گوی علمی آنان در مسائل فقهی نقل شده است[۵۶].
در پاسخ گفته شده است، از آنجا که صحابه عقاید ایمانی را به صورت مستقیم از پیامبر (ص) دریافت میکردند، نیاز به تفکر و استدلال نداشتند، و زمینه اختلاف و مناظره میان آنان نیز پدید نیامده است، ولی در احکام فقهی که مستند آنها ظواهر و امارات ظنی است، زمینه اجتهاد و اختلاف نظر وجود داشته است[۵۷].
استدلال دیگر این است که ادله اصول دین از ادله فروع دین پیچیدهتر و دشوارتر است، هرگاه تقلید در مسائل سادهتر جایز است، در مسائل پیچیدهتر نیز جایز خواهد بود. هم چنین تکلیف به اصول دین و فروع دین مشترک است، و جواز تقلید در یکی مستلزم جواز تقلید در دیگری خواهد بود[۵۸].
پاسخ این است که اولاً: پیچیدهتر بودن دلایل اصول دین در همه مسائل آن پذیرفته نیست، چنان که در توضیح جمله "عليكم بدين العجائز" بیان گردید. وثانیاً: پیش از این بیان شد که در اصول دین یقین حاصل از استدلال اجمالی و کلی کافی است، و استدلال تفصیلی ضرورتی ندارد.
از مباحث پیشین به دست آمد که استوارترین نظریه درباره ضرورت تحقیق یا جواز تقلید در اصول دین این است که تا جایی که ممکن است تقلید جایز نیست چنان که یقین حاصل از تقلید نیز پذیرفته است، و بحث درباره جواز و عدم جواز تقلید مربوط به مواردی است که مفید ظن باشد نه یقین، و در باب استدلال نیز، استدلال اجمالی کافی است، و به استدلال تفصیلی و با روش فنی و تخصصی لازم نیست[۵۹].
پرسش و پاسخ
در این جا این پرسش قابل طرح است که اگر مقصود از اصول دین اصولی است که ایمان و اعتقاد به آنها شرط مسلمان بودن است، دو اصل بیش نیست که عبارت است از توحید و نبوت خاصّه نبوت پیامبر اسلام (ص) که برای اثبات و احراز مسلمان بودن کسی اقرار به آن دو کافی است. در حالی که آنچه جزء اصول دین است و ایمان به آن لازم است نبوت همه پیامبران الهی است. و اگر مقصود از اصول دین اصولی است که از نظر اسلام جزء امور ایمانی و اعتقادی است نه امور عملی، برخی امور دیگر نیز از امور ایمانی است مانند ملائکه که در قرآن کریم به ایمان به آنها تصریح شده است:﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ﴾[۶۰]. علاوه بر این، صفت عدل یکی از صفات خداوند است، در این صورت، عدل چه خصوصیتی دارد که جزء اصول دین به شمار آمده است، ولی صفات دیگر خداوند به عنوان اصول دین مطرح نشدهاند، با این که ایمان به آنها نیز لازم است؟
پاسخ این است که ایمان به توحید و نبوت پیامبر اسلام (ص) در حقیقت دربردارنده ایمان به همه اعتقادات اسلامی مانند ایمان به پیامبران الهی، کتابهای آسمانی، ملائکه، معاد و صفات جمال و جلال خداوند میباشد. و مطرح شدن معاد به صورت مستقل به دلیل اهمیت و نقش ویژهای است که در تربیت انسان دارد و در قرآن کریم نیز به صورت مستقل مطرح شده است. اما عدل بدان جهت در شمار اصول مذهب شیعه و نیز مذهب معتزله قرار گرفته است که دیدگاه خاص آنان را در تفسیر عدل الهی بیان کند، تفسیری که بر اساس حُسن و قبح عقلی استوار است، به عبارت دیگر، آنان با طرح عدل در ردیف اصول اعتقادات، نظریه اشاعره را در تفسیر عدل الهی که بر نفی حُسن و قبح عقلی مبتنی است تخطئه کردهاند، زیرا لازمه دیدگاه اشاعره این است که حتی اگر خداوند نیکوکاران را کیفر و تبهکاران را پاداش دهد، کاری عادلانه انجام داده است[۶۱].
اصل امامت نیز بدان جهت در شمار اصول مذهب شیعه به شمار آمده است که آنان از امامت تلقی و تفسیر ویژهای دارند که دیدگاه آنان را در این باره از دیدگاه دیگر مذاهب اسلامی (معتزله، اشاعره و...) جدا میسازد، و آن این که امام علاوه بر این که مسئولیت اجرای حدود و احکام اسلامی را برعهده دارد، مسئول تبیین درست شریعت و حفظ آن از خطا و انحراف نیز میباشد، و به این جهت باید از ویژگی عصمت برخوردار باشد، بنابراین، مقصود این نیست که دیگران به وجوب امامت معتقد نیستند، بلکه مقصود بیان نادرستی دیدگاه دیگران درباره شئون، مسئولیتها و صفات امام است[۶۲].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ تلخیص المحصّل، ص۱.
- ↑ کشف الظنون، ج۲، ص۱۵۰۳.
- ↑ قواعد المرام فی علم الکلام، ص۲۰.
- ↑ الذریعة إلی تصانیف الشیعه، ج۲، ص۱۸۱ـ ۱۹۶
- ↑ معجم التراث الکلامی، ج۱، ص۳۰۰ـ ۳۴۵
- ↑ الأنوار الإلهیة فی المسائل العقائدیة، ص۷۶.
- ↑ الأنوار الإلهیة، ص۷۹.
- ↑ کلیات علوم اسلامی، ص۱۹۵.
- ↑ رسائل فارسی جرجانی، ص۲۰۳.
- ↑ رسائل فارسی جرجانی، ص۲۲۰.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «اصول دین»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۳۰۶-۳۱۲.
- ↑ ر.ک: آموزش دین، ص۱۷ و قرآن در اسلام، ص۳-۱۱.
- ↑ آموزش عقاید، ص۳۱.
- ↑ آموزش عقاید، ص۳۲ - ۳۳، با تغییر و تصرّف در برخی عبارات؛ نیز آموزش دین، علامه طباطبائی، ص۱۷ - ۱۸.
- ↑ توجه دارید که مراد استاد شهید این نیست که علمای شیعه بدون اینکه ائمه یا پیامبر (ص) و یا قرآن کریم بفرمایند و بدون استناد به دلایل عقلی و نقلی این پنج اصل را اصول دین تعیین و اعلام کردهاند، بلکه مرادش این است که گرچه ریشه و خاستگاه این اصول پنجگانه سخنان معصومین (ع) و قرآن است ولی گزینش و چینش اینگونه کار علمای شیعه است.
- ↑ «این پیامبر به آنچه از (سوی) پروردگارش به سوی او فرو فرستادهاند، ایمان دارد و همه مؤمنان به خداوند و فرشتگانش و کتابهایش و پیامبرانش، ایمان دارند» سوره بقره، آیه ۲۸۵.
- ↑ درباره چرایی این اعتقاد شیعه نسبت به اصل عدل به کتاب عدل الهی استاد شهید به ویژه ص۱۴ - ۴۲ رجوع کنید.
- ↑ آشنایی با علوم اسلامی، شهید مطهری، بخش کلام، درس هشتم، ص۱۷۸ - ۱۷۹.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص۷۲-۷۷.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۰.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۰ ـ ۳۱.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «اصول دین»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۳۰۶-۳۱۲.
- ↑ ر.ک: پژوهشکده علوم اسلامی امام صادق (ع)، فرهنگ شیعه، ص ۸۳-۸۴.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۲.
- ↑ «به راستی گمان برای (شناخت) حقیقت، هیچ بسنده نیست» سوره یونس، آیه ۳۶.
- ↑ «جز پندار را پی نمیگیرند» سوره انعام، آیه ۱۱۶.
- ↑ «جز به پندار نمیگرایند» سوره بقره، آیه ۷۸.
- ↑ حقائق الإیمان، ص۵۶.
- ↑ حق الیقین، ص۵۷۱و ۵۷۵؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۳۱.
- ↑ النبراس، ص۴۸۹.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «اصول دین»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۳۰۶-۳۱۲.
- ↑ الرسائل العشر، ص۱۰۳؛ رسائل فارسی جرجانی، ص۱۸۱؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۲۱)
- ↑ انیس الموحدین، ص۲۲، حقائق الایمان، ص۵۹.
- ↑ شرح الفقه الاکبر، ص۲۴۵؛ شرح المقاصد، ج۵،ص۲۱۸.
- ↑ حقائق الایمان، ص۵۹.
- ↑ صراط النجاة، ج۱، ص۱۵؛ انیس الموحدین، ص۲۲۱، پاورقی.
- ↑ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۲۱؛ شرح الفقه الاکبر، ص۲۴۵.
- ↑ شرح الفقه الأکبر، ص۲۴۶.
- ↑ البعرة تدل علی البعیر، أثر الأقدام یدل علی المسیر، أفسماء ذات أبراج وأرض ذات فجاج لا یدلان علی اللطیف الخبیر؛ بحارالانوار، ج۶۹، ص۱۳۴.
- ↑ حق الیقین، ص۵۷۲؛ الأنوار الالهیة، ص۷۷ـ ۷۸؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۲۰.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۱۱ـ ۲۱۲.
- ↑ حقائق الایمان، ص۶۰.
- ↑ حقائق الایمان، ص۶۰؛ حق الیقین، ص۵۷۱.
- ↑ حقائق الایمان، ص۶۱.
- ↑ حق الیقین، ص۵۷۱.
- ↑ حقائق الایمان، ص۶۱.
- ↑ «جز کافران کسی در آیات خداوند چالش نمیورزد» سوره غافر، آیه ۴.
- ↑ حقائق الایمان، ص۶۲.
- ↑ «پبه نادرستی به چالش برخاستند تا حق را از میان بردارند» سوره غافر، آیه ۵.
- ↑ «با آنان با روشی که بهتر باشد چالش ورز!» سوره نحل، آیه ۱۲۵.
- ↑ «و در زمین برای اهل یقین نشانههایی است» سوره ذاریات، آیه ۲۰-۲۱.
- ↑ «بیگمان در آفرینش آسمانها و زمین و پیاپی آمدن شب و روز نشانههایی برای خردمندان است (همان) کسان که خداوند را ایستاده و نشسته و آرمیده بر پهلو یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند: پروردگارا! این (ها) را بیهوده نیافریدهای، پاکا که تویی! ما را از عذاب آتش (دوزخ) باز دار» سوره آل عمران، آیه ۱۹۰-۱۹۱.
- ↑ «اوست که شما را آفرید، برخی از شما کافر و برخی مؤمنید و خداوند به آنچه انجام میدهید بیناست» سوره تغابن، آیه ۲.
- ↑ حقائق الایمان، ص۶۳ـ ۶۴.
- ↑ اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، مقدمه، ص۲۲ـ۲۳.
- ↑ حقائق الإیمان، ص۶۴.
- ↑ حقائق الإیمان، ص۶۴.
- ↑ حقائق الإیمان، ص۶۴.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «اصول دین»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۳۰۶-۳۱۲.
- ↑ «این پیامبر به آنچه از (سوی) پروردگارش به سوی او فرو فرستادهاند، ایمان دارد و همه مؤمنان به خداوند و فرشتگانش و کتابهایش و پیامبرانش، ایمان دارند (و میگویند) میان هیچ یک از پیامبران وی، فرق نمینهیم و میگویند: شنیدیم و فرمان بردیم؛ پروردگارا! آمرزش» سوره بقره، آیه۲۸۵.
- ↑ کلیات علوم اسلامی، ص۱۷۴ـ ۱۷۵ و ۱۹۶.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، مقاله «اصول دین»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۳۰۶-۳۱۲.