بحث:اثبات امامت امام علی در حدیث

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

حدیث غدیر

یکی از روایات نبوی که دلالت بر امامت حضرت علی (ع)دارد حدیث غدیر است. این حدیث در حد تواتر است و به قدری راویان و محدثان، آن را نقل کرده‌اند که جای شک و تردید در صدور آن از پیغمبر باقی نمی‌ماند، خصوصاً این که روایت از طریق اهل تسنن آمده است. ما در بخش «علی (ع) و حدیث غدیر» درباره آن حدیث، بحث خواهیم کرد و در این جا نیز به مناسبت اشاره گذرایی به آن می‌کنیم: وقتی پیغمبر اکرم از «حجة الوداع» برمی‌گشت در غدیر خم، آیه ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ نازل شد. پیغمبر مردم را جمع کرد و نماز ظهر را خواند و سپس برخاست و فرمود: «ألست أولی بکم من أنفسکم[۱]، قالوا: بلی» آیا من از خود شما بر شما اولویت ندارم؟ گفتند: بلی، بعد فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌» معلوم است که حضرت می‌خواهد همان اولویت خودش بر نفوس را برای علی تصویب کند، و هنوز مردم متفرق نشده بودند که جبرئیل امین نازل شد و آیه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا[۲] را آورد[۳].

حدیث منزلت

کاروان بازرگانی که از طرف شام وارد خاک حجاز گردید، پیامبر را از آمادگی سربازان روم برای یورش به مدینه آگاه ساخت. پیشگیری از وقوع حادثه، بهتر از مقابله با آن است. به همین جهت، از طرف پیامبر بسیج عمومی در مدینه و حومه آن اعلام گردید و سی هزار سرباز شمشیرزن، در سخت‌ترین لحظات که هوای مدینه به شدت گرم شده و فصل رسیدن میوه و برداشتن محصول بود، خود را برای شرکت در این جهاد بزرگ، آماده کردند و در اردوگاه اسلام گرد آمدند. در این لحظه به پیامبر گزارشی رسید که منافقان مدینه تصمیم دارند در غیاب وی در مدینه، دست به کودتا بزنند و گروهی را کشته و عده‌ای را ناراحت سازند. پیامبر گرامی(ص) برای پیشگیری از هر نوع حادثه احتمالی، علی(ع) را جای خود نصب کرد و دستور داد که در مدینه بماند و تا بازگشت پیامبر، مراقب اوضاع باشد و امور دینی و دنیوی مردم را رسیدگی کند. وقتی منافقان از اقامت علی(ع) در مدینه آگاه شدند، و دیدند که نقشه آنان نقش برآب شده است، به فکر چاره افتادند و خواستند کاری کنند که امام(ع) را از مدینه حرکت دهند. به این منظور شایع کردند که روابط علی با پیامبر به تیرگی گرائیده و وی مورد بی‌مهری پیامبر قرار گرفته است. به گواه اینکه پیامبر به علی(ع) اجازه نداد که در این جهاد اسلامی شرکت کند.

انتشار چنین شایعه‌ای در محیط مدینه، در حق علی(ع) که از روز تولد تا آن لحظه در پوشش مهر و محبت پیامبر قرار گرفته بود، مایه ناراحتی دوستان علی بود؛ لذا علی(ع) برای تکذیب گفتار آنان، خود را به پیامبر که چند میلی بیشتر از محیط مدینه دور نشده بود، رسانید و پیامبر را از جریان آگاه ساخت. در این لحظه پیامبر مقام و موقعیت امام را نسبت به خود با جمله تاریخی خویش بیان کرد و گفت: «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي إِنَّهُ لَا يَنْبَغِي أَنْ أَذْهَبَ إِلَّا وَ أَنْتَ خَلِيفَتِي‌». آیا راضی نمی‌شوی که نسبت به من بسان هارون نسبت به موسی باشی؟ جز آنکه پس از من پیامبری نیست هرگز شایسته نیست که من بروم مگر اینکه تو خلیفه و نماینده من باشی.[۴].

بررسی سند حدیث

این حدیث را در اصطلاح محدثان، حدیث منزلت می‌گویند. هرکسی با کتاب‌های حدیث و تاریخ سر و کاری داشته باشد، در صحت و استواری این حدیث، شک و تردیدی به خود راه نمی‌دهد؛ زیرا اسناد حدیث به اندازه‌ای است که نقل صورت فشرده‌ای از آنها برای ما ممکن نیست. افرادی که اهل تتبع هستند، با مراجعه به کتاب‌هائی که ما نام آنها را می‌بریم، پایه صحت این حدیث برای آنان روشن می‌گردد. اینک بیان فشرده‌ای از تواتر حدیث:

۱- دانشمند متتبع جهان شیعه، مرحوم سید هاشم بحرانی، (متوفای سال ۱۱۰۷) در کتاب غایة المرام ص۱۰۹-۱۲۶ صد حدیث از دانشمندان اهل تسنن، با ذکر نام کتاب و سند و متن حدیث، نقل کرده است. مطالعه این کتاب و خصوصاً این بخش از آن، مایۀ تعجب و شگفتی انسان می‌گردد، به گونه‌ای که از وسعت تتبع نویسنده آن، انگشت حیرت به دندان می‌گیرد و او را از جمله مردانی می‌اندیشد که علم و دانش را برای خود علم، طلب و تحصیل می‌کردند. به طور مسلم اگر انگیزه معنوی و ایمانی در تألیف این کتاب وجود نداشت، هرگز وی موفق به گردآوری این احادیث از کتاب‌های مختلف و متفرق نمی‌گردید.

اینک به گونه‌ای مختصر، به فهرست برخی از طرق این حدیث اشاره می‌کنیم: احمد بن حنبل در کتاب مسند، و فرزند وی، عبدالله بن احمد بن حنبل، مؤلف کتاب مناقب، مجموعاً این حدیث را با ۲۷ طریق نقل کرده‌اند و همه یا اکثر این طرق در مسند احمد موجود است. بخاری در صحیح خود، این حدیث را در سه مورد به سه طریق نقل کرده است. (کتاب فضائل اصحاب النبی، باب مناقب علی و کتاب الغزوات، باب غزوه تبوک) مسلم در صحیح خود این حدیث را در هفت مورد نقل نموده است. مؤلف الجمع بین الصحاح السته، این حدیث را از سنن ابوداود و صحیح ترمذی نقل نموده است. از این بیان روشن می‌گردد که این حدیث، در چهار صحیح از صحاح شش‌گانه نقل شده است و کمتر حدیثی از فضائل امام، به این شیوه نقل شده است[۵].

  1. ابن مغازلی شافعی، این حدیث را به هفده طریق در کتاب مناقب خود آورده است.
  2. محمد بن اسحاق، مؤلف المغازی این حدیث را در دو مورد نقل کرده است.
  3. مؤلف الأربعین این حدیث را به دو طریق نقل نموده است.
  4. ابن شیرویه دیلمی، در کتاب الفردوس به یک طریق نقل کرده است.
  5. اخطب الخطباء موفق بن احمد الخوارزمی، در کتاب فضائل امیرالمؤمنین به شانزده سند نقل نموده است. 
  6. صاحب کتاب المناقب الفاخرة به سه سند نقل نموده است.
  7. حافظ محمد مؤمن شیرازی به یک سند نقل کرده است.
  8. سمعانی در فضائل الصحابه به یک طریق نقل کرده است.
  9. ابن مسکویه، به یک سند نقل نموده است.
  10. ابراهیم بن محمد حموینی به ده سند نقل کرده است.
  11. علی بن احمد مالکی صاحب کتاب الفصول المهمة به دو طریق نقل نموده است.
  12. عز الدین ابن ابی الحدید، در این مورد پنج حدیث نقل نموده است.
  13. محمد بن طلحه شامی، مؤلف مطالب السؤل، به دو طریق نقل کرده است.

سپس مرحوم بحرینی از دو دانشمند شیعی، ابن شاذان و ابن شهراشوب، احادیثی نقل می‌کند که هر دو، آنها را از کتاب‌های اهل تسنن نقل نموده‌اند، و به این وسیله ثابت می‌کند که این حدیث به صد طریق در کتاب‌های دانشمندان اهل تسنن موجود است[۶].

۲- مرحوم سید عبدالحسین شرف الدین عاملی، رنج تتبع را بر خود هموار نموده و به قسمتی از مصادر حدیث با تعیین جلد و صفحه اشاره نموده است. و این حدیث را از مدارک زیر نقل کرده است: امام نسائی، در کتاب الخصائص العلویة صفحه ۶ و حاکم نیشابوری در مستدرک جلد ۳ صفحه ۱۰۹ و ۱۲۳ و ابن حجر هیتمی، در صواعق المحرقة، صفحه ۲۹، و مسلم بن حجاج در صحیح خود، باب فضائل علی، جلد ۲ صفحه ۳۲۳ و ۳۲۴ و مؤلف الجمع بین الصحاح الستة در باب مناقب علی، و صاحب جمع بین الصحیحین، در فضائل علی(ع) باب غزوۀ تبوک و صحیح بخاری جلد ۳، صفحه ۵۸، و سنن ابن ماجه، جلد ۱، صفحه ۲۸، و احمد بن حنبل در مسند خود جلد ۱، صفحات ۱۷۳ تا ۱۷۵، ۱۷۷، ۱۷۹، ۱۸۲، ۱۸۵ و ۳۳۰ و سیوطی در تاریخ الخلفاء صفحه ۶۵ و متقی هنی، در کنز العمال جلد ۸، صفحه ۱۵۲ حدیث ۲۵۰۴.

۳- در تعالیق احقاق الحق، با زحمات توانفرسائی، مسانید و مراسیل حدیث، با مراجعه به کتاب‌های دانشمندان، با تعیین شماره جلد و صفحه مطرح گردیده است و در نقل صورت‌های گوناگون حدیث و ضبط نام کسانی که از صحابه پیامبر گرامی حدیث به آنان منتهی می‌گردد، دقت شایان تقدیر به عمل آمده است. برای اطلاع بیشتر به جلد ۵، صفحه ۱۳۳ تا ۲۳۴ مراجعه گردد. با ملاحظه این جهات، برای یک فرد منصف، جای تردید در صحت و استواری سند باقی نمی‌ماند.

در استواری این حدیث نیز کافی است که سعد وقاص، دشمن خود امام علی(ع) آن را یکی از سه نقطه درخشان زندگی علی(ع) خوانده است. هنگامی که معاویه به خاطر اخذ بیعت برای یزید وارد مکه گردید، در دار الندوه انجمنی تشکیل داد که در آن شخصیت‌هائی از صحابه پیامبر گرد آمده بودند. وی سخن خود را با بدگوئی درباره علی(ع) آغاز نمود و انتظار داشت که سعد نیز با او در این کار همگام گردد، و سعد رو به معاویه کرد و گفت: من هر موقع، سه نقطه درخشان از زندگی علی را یاد می‌کنم، از صمیم دل می‌گویم: ای کاش، این سه فضیلت، از آن من بود. این سه فضیلت عبارتند از:

  1. روزی که پیامبر به علی(ع) گفت: تو نسبت به من بسان هارونی نسبت به موسی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست.
  2. در یکی از روزهای جنگ خیبر گفت: فردا پرچم را به دست کسی می‌دهم که خدا و رسول، او را دوست می‌دارند و او فاتح خیبر است. و پا به فرار نمی‌گذارد.
  3. روز مباهله با مسیحیان نجران، پیامبر علی و فاطمه و حسن و حسین را دور خود گرد آورد و گفت: پروردگارا اینان اهل بیت من هستند[۷].

بنابراین در صدور این سخن از پیامبر گرامی، نباید شک و تردید به خود راه دهیم، بلکه باید گامی به پیش بگذاریم و در دلالت و مفهوم و هدف حدیث، قدری بیندیشیم.[۸].

بررسی دلالت حدیث منزلت

در درجه نخست، باید در جمله «إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‌» که در اصطلاح به آن جمله استثنائی می‌گویند، دقت کنیم. معمولاً هر کجا موقعیت کسی را به کسی تشبیه کنند و بگویند این دو نفر از نظر مقام مثل هم هستند، اهل زبان از این جمله جز این نمی‌فهمند که این دو نفر از نظر شؤون و مناصب اجتماعی با هم مساوی هستند و اگر پس از چنین تشبیه و تنزیل، مقامی را استثناء کنند، آن نیز شاهد دیگری می‌شود که این دو نفر از هر نظر همتای یکدیگرند، جز در آن مقامی که در سخن گوینده استثناء شده است. در این حدیث، پیامبر(ص) موقعیت علی(ع) را نسبت به خود بسان موقعیت هارون نسبت به موسی خوانده است، و از میان مقام‌هائی که هارون داشت، فقط یک منصب را استثناء کرده و آن اینکه هارون پیامبر بود، ولی علی(ع) پیامبر نیست؛ زیرا پیامبر اسلام، به حکم آیه ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ[۹] خاتم پیامبران است و پس از وی پیامبری نخواهد آمد. اکنون باید دید مناصب و مقامات هارون به حکم قرآن چه بوده که همه آنها را علی(ع) دارا بوده است، جز نبوت که خود پیامبر در ذیل حدیث آن را استثناء کرده است.

وقتی به قرآن مراجعه می‌کنیم، می‌بینیم که موسی برای هارون، مناصب زیر را از خداوند خواسته بود و خداوند درخواست‌های موسی را پذیرفته و همه را به هارون داده است.

  1. مقام وزارت: موسی بن عمران، از خداوند خواست که هارون را وزیر او قرار دهد، چنانکه می‌گوید: پروردگارا از اهل بیت من، هارون را برای من وزیر قرار ده.
  2. مقام رسالت: موسی بن عمران از خدا خواست که او را در امر رسالت، شریک وی سازد، چنانکه می‌گوید: ﴿وَأَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي[۱۰].
  3. تقویت و تأیید: موسی از خدا خواست که او را به وسیله برادر خود هارون، تأیید و تقویت نماید، چنانکه می‌گوید: ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي[۱۱]. قرآن مجید می‌فرماید: که خداوند، به تمام درخواست‌های موسی، پاسخ مثبت گفت و همه این مقام‌ها را به هارون عطا نمود، چنانکه می‌فرماید: ﴿قَالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يَا مُوسَى[۱۲][۱۳].
  4. هارون در غیبت موسی، خلیفه و جانشین او بود، چنانکه می‌فرماید: ﴿وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ[۱۴].

از مراجعه به آیات یاد شده، مقامات و مناصب هارون کاملاً به دست می‌آید و به حکم حدیث منزلت، تمام این مناصب و مقامات، برای علی(ع) ثابت می‌گردد. در این صورت امام، وزیر و یار و یاور و خلیفه رسول خدا در میان مردم می‌باشد و باید در غیاب پیامبر، رهبری مردم را به عهده بگیرد.[۱۵].

پاسخ یک سؤال

ممکن است گفته شود که جانشینی علی(ع) از پیامبر، مخصوص به همان روزهائی بود که پیامبر مدینه را ترک گفت و این مطلب جز آن است که او خلیفه علی الاطلاق و جانشین پیامبر پس از درگذشت او باشد[۱۶]. ولی مراجعه کوتاهی به زندگانی پیامبر، پاسخ این سؤال را کاملاً روشن می‌سازد.

اولاً: علی(ع) اولین و آخرین شخصی نبود که پیامبر او را در غیبت خود از مدینه جانشین خود قرار دهد، بلکه پیامبر در طول اقامت ده ساله خود در مدینه هر موقع مرکز اسلام را ترک می‌گفت، کسی را به عنوان جانشین خود معرفی می‌نمود و امور را به دست او می‌سپرد. هرگاه مقصود از جمله و تشبیه امام به هارون فقط جانشینی امام در طول غیبت پیامبر از مدینه بود، چرا این جمله را درباره دیگر جانشینان خود نگفت؟ در صورتی که آنان نیز در موقع خاصی که پیامبر مدینه را به عزم جهاد با زیارت خانه خدا ترک می‌گفت، جانشین پیامبر بودند، پس علت این تبعیض چه بود؟

ثانیاً: جانشینی علی(ع) از پیامبر، آن هم در یک مدت کوتاه به این طول و تفصیل نیاز نداشت که چنین جمله‌ای را بگوید و سپس مقام نبوت را استثناء کند. یک چنین جانشینی، افتخار چشمگیری نبود و بر فرض افتخار، از اختصاصات علی(ع) بشمار نمی‌رفت که سعد وقاص آن را آرزو کند و حاضر شود که آن را با صدها شتر سرخ مو عوض کند و آن را در ردیف دیگر فضائل علی (فاتح خیبر و نفس پیامبر و جزء اهل بیت او در مباهله با نصارای نجران) قرار دهد.

ثالثاً: هرگاه پیامبر این جمله تاریخی را تنها در موقع رفتن خویش به تبوک می‌گفت، جا داشت که چنین پنداری را به خود راه دهیم، ولی پیامبر گرامی این جمله را در مواقع دیگر نیز درباره امام فرموده است و صفحات تاریخ و حدیث، مواردی را که پیامبر، این جمله را در آنها گفته است، به دقت ضبط نموده است. اینک مواردی که پیامبر گرامی(ص) این جمله را بیان کرده است:

  1. ام سلیم که از زنان تاریخی اسلام است و در جنگ از مسلمانان با شمشیر دفاع می‌کرد، پیامبر به خانه او رفت و آمد داشت و هدایائی به او می‌داد. وی از زنان آشنا به مقام عترت پیامبر می‌باشد. روزی رسول گرامی(ص) به وی فرمود: «يَا أُمَّ سُلَيْمٍ! إِنَّ عَلِيّاً لَحْمُهُ مِنْ لَحْمِي وَ دَمُهُ مِنْ دَمِي وَ هُوَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»[۱۷]. ای ام سلیم، گوشت و خون علی، از گوشت و خون من است نسبت او به من بسان هارون است نسبت به موسی.
  2. در داستان اختلاف علی و جعفر و زید درباره دختر حمزه، پیامبر از علی(ع) جانبداری کرد و فرمود: «يَا عَلِيُّ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى‌»[۱۸].
  3. روزی که پیامبر، تمام درهائی را که به مسجد باز می‌شد، بست جز در خانه علی، در این موقع فرمود: «يَا عَلِيُّ إِنَّهُ يَحِلُّ لَكَ فِي الْمَسْجِدِ مَا يَحِلُّ لِي وَ أَنَّكَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»[۱۹]. آنچه در مسجد بر من حلال است، بر تو نیز حلال است، و تو نسبت به من مانند هارونی نسبت به موسی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست.
  4. روزی ابوبکر و عمر و ابو عبیده جراح در حضور پیامبر بردند پیامبر دست بر شانه علی زد و فرمود: «یَا عَلِيُّ أَنْتَ أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ إِيمَاناً وَ أَوَّلَهُمْ إِسْلَاماً وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى‌»[۲۰]. یا علی، تو نخستین فردی هستی که به من ایمان آوردی و اسلام را پذیرفتی، تو نسبت به من بسان هارونی نسبت به موسی.
  5. در نخستین روزهای هجرت، که پیامبر گرامی مهاجر و انصار را با هم برادر کرد و گروهی به فرمان پیامبر، دو به دو با هم برادر شدند، علی(ع) با دیده گریان به پیامبر عرض کرد: چگونه برای هر فردی برادری تعیین نمودی، و برای من کسی را معین نکردی؟ پیامبر در پاسخ وی فرمود: «وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ مَا أَخَّرْتُكَ إِلَّا لِنَفْسِي وَ أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى غَيْرَ أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ أَنْتَ أَخِي وَ وَارِثِي». به خدائی که مرا به حق برانگیخته است کار تو را به تأخیر نیانداختم مگر اینکه ترا برادر خویش قرار دهم، تو نسبت به من مانند هارونی نسبت به موسی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست، تو برادر و وارث من هستی.

گواه دیگر: بر اینکه علی(ع) تمام مناصب و مقامات هارون را دارا بود، این است که پیامبر به فرمان خدا از طرق گوناگونی کوشش می‌کرد که مردم بدانند موقعیت علی(ع) نسبت به او همانند موقعیت هارون است نسبت به موسی، و علی(ع) چیزی از او جز در مسألۀ نبوت کم و کسری ندارد و لذا هنگامی که دخت پیامبر برای علی دو فرزند ذکور آورد. پیامبر به علی(ع) دستور داد که نام آنها را حسن و حسین بگذارد، همچنانکه نام فرزندان هارون، شبر و شبیر است، که در زبان عبری معادل آن دو به شمار می‌روند. کاوش و بررسی زندگانی هر دو جانشین، ما را به وجه مشابهت‌های دیگری نیز رهبری می‌کند که ما از بیان آنها خودداری می‌کنیم، و مرحوم شرف الدین در کتاب المراجعات به طور تفصیل، در این باره به گفتگو پرداخته است[۲۱].

از همه این دلائل صرف نظر می‌کنیم، تنها ذیل حدیث، یعنی جملة الا انه لا نبی بعدی گواه بر عموم تنزیل است زیرا اگر مقصود از تنزیل امام به مقام هارون، تنزیل در دوران فترت و غیبت پیامبر از مدینه بود، جهت نداشت که موضوع نبوت علی را استثناء کند و بگوید جز اینکه تو پیامبر نیستی. از این جمله استثناء معلوم می‌گردد که امام تمام مناصب و مقامات هارون را در تمام عمر خود داراست، جز یک منصب، آن هم منصب نبوت است. به عبارت روشن‌تر: استثناء گواه بر عمومیت جمله پیش است، یعنی جمله (انت منی) اگر علی تنها در این مدت کوتاه مقامات هارون را دارا بود، کسی احتمال نمی‌داد که در نیابت دو یا سه ماهه، علی(ع) بسان هارون، پیامبر باشد تا پیامبر برای رفع چنین توهم، نبوت علی را استثناء کند و بگوید جز اینکه تو پیامبر نیستی.

استثناء مقام نبوت، بر دو معنی دلالت دارد:

  1. امام، تمام مقامات هارون را داراست، نه یک مقام را[۲۲].
  2. این مقامات برای امام، پیوسته ثابت بوده و منحصر به دوران غیبت پیامبر از مدینه، نبود زیرا اگر این مقامات برای علی(ع) فقط در این مدت کوتاه ثابت بود و در غیر این مدت، واجد مقام و منصبی نبود، استثناء بی‌جهت می‌باشد؛ زیرا از چنین تنزیل موقت، به فکر کسی نبوت امام خطور نمی‌کند، تا پیامبر آن را منها کند.[۲۳].

حدیث ثقلین

حدیث ثقلین[۲۴] از احادیث متواتر اسلامی است که علماء و دانشمندان آن را از پیامبر گرامی نقل کرده‌اند. مراجعه به اسناد و روایات این حدیث، صدور حدیث را از پیامبر گرامی قطعی می‌سازد، و هیچ فردی هر چه هم دیر باور باشد، نمی‌تواند در صحت و استواری آن، به خود شک و تردیدی راه دهد.[۲۵].

بررسی سند حدیث

استدلال با این حدیث، در گرو این است که صحت و استواری سند آن برای ما ثابت گردد. اکنون برای آشنا ساختن خوانندگان گرامی به پایه صحت حدیث، و تواتر آن، به نقل قسمتی از اسناد آن می‌پردازیم. مرحوم سید هاشم بحرینی، در کتاب نفیس خود، غایة المرام حدیث یاد شده را از دانشمندان اهل تسنن، به سی و نه طریق نقل می‌کند، همچنانکه این حدیث را از طریق شیعه به هشتاد و دو طریق نقل می‌نماید[۲۶]. وی این حدیث را از محدثان سنی، مانند احمد بن حنبل، عبدالله بن احمد بن حنبل، مسلم بن حجاج در صحیح معروف خود[۲۷]، ابو اسحاق ثعلبی صاحب تفسیر، ابوالحسن علی بن محمد، معروف به فقیه ابن مغازلی، ابوالحسن، مؤلف الجمع بین الصحاح الستة، ابو عبدالله محمد بن ابی نصر حمیدی مؤلف الجمع بین الصحیحین، سمعانی در کتاب فضائل الصحابة و اخطب الخطباء، موفق بن احمد، مؤلف کتاب فضائل امیرالمؤمنین و حافظ ابراهیم بن محمد الحموینی و عزالدین ابن ابی الحدید مؤلف شرح نهج البلاغه و... نقل می‌کند.

مرحوم شرف الدین در کتاب المراجعات صفحات ۲۰ تا ۲۵ آن را از مصادر زیر نقل می‌کند:

  1. متقی هندی در کتاب کنز العمال جلد ۱ صفحه ۴۴، حدیث را از محدثانی مانند: ترمذی و نسائی که سند آنها به جابر منتهی می‌گردد، نقل کرده است.
  2. احمد بن حنبل، این حدیث را در مسند خود، ج۵، ص۱۸۲-۱۸۹ نقل کرده است.

احمد بن حنبل، در موارد دیگر نیز حدیث یاد شده را نقل کرده است (جلد ۳ صفحه ۱۷ و ۲۶) متقی هندی در کنز العمال ج۱، ص۴۷ نقل نموده است.

حاکم در مستدرک، جلد ۳، صفحه ۱۰۹ و ۱۴۸ و ۵۳۳ حدیث را نقل کرده و آن را صحیح خوانده است. ابن حجر، در کتاب الصواعق المحرقة ص۷۵ و ۸۹ نقل کرده است. در تعالیق احقاق الحق، با تتبع زاید الوصفی مسانید و مراسیل حدیث، از کتاب‌های دانشمندان سنی با تعیین شماره جلد و شماره صفحه کتاب، نقل شده است. علاقمندان می‌توانند به جلد ۹ صفحه ۳۰۹-۳۷۶ مراجعه کنند و ما برای اختصار، از نقل فهرست آن خودداری نمودیم. اخیراً از طرف دار التقریب بین المذاهب الاسلامیة رساله‌ای پیرامون اسناد و متون حدیث ثقلین منتشر گردید و حاکی از آن است که اساتید مصر و پایه گذاران دار التقریب، همگی به صحت و تواتر حدیث ایمان راسخ دارند[۲۸].

دانشمند بزرگ شیعه، مرحوم میرحامد حسین هندی که در سال ۱۳۰۶ درگذشته است، این حدیث را از قریب به دویست دانشمند سنی نقل کرده است که همگی در فاصله قرن‌های دوم و سیزدهم اسلامی می‌زیسته‌اند. مجموع تحقیقات ایشان، پیرامون سند و دلالت حدیث، در شش جلد به چاپ رسیده است، که علاقمندان می‌توانند با مراجعه به آنها از عظمت حدیث آگاه گردند. هرگاه تعداد راویان حدیث را از طریق شیعه و کتاب‌هائی که این حدیث در آنها آمده است بر گذشته بیفزائیم، در این موقع حدیث در عالی‌ترین درجه از اعتبار و تواتر قرار می‌گیرد، که برای آن مانندی جز حدیث غدیر و حدیث منزلت نمی‌توان یافت.

اینک متن حدیث: قال رسول الله(ص): «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً وَ إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ‌». من در میان شما دو امانت نفیس و گران‌بها می‌گذارم، یکی کتاب خدا و دیگری عترت من است شما مادامی که به این دو تمسک می‌جوئید گمراه نمی‌شوید و این دو یادگار من، هیچ گاه از هم جدا نمی‌شوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند. البته این حدیث، به صورت‌های گسترده‌تر نیز نقل شده است، حتی ابن حجر می‌گوید: پیامبر در آخر حدیث افزود: «هَذَا عَلِيٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِيٍّ لَا يَفْتَرِقَانِ‌»[۲۹]. این علی است که پیوسته با قرآن است و قرآن نیز با علی همراه بوده و از هم جدا نمی‌شوند. آنچه ما نقل کردیم، صورت کوتاه و فشرده حدیث است که محدثان اسلامی بر صحت و استواری آن گواهی داده‌اند. علت اختلاف صورت حدیث این است که پیامبر در مواقع مختلف مردم را به پیوند ناگسستنی که میان قرآن و عترت وجود دارد، توجه داده است. پیامبر گرامی تلازم این دو حجت را در روز عرفه روی ناقه خود، در مسجد خیف، در خطبه غدیر، در بستر بیماری[۳۰] در حالی که حجره وی مملو از صحابه بود، یادآوری نموده است. و اختلاف حدیث از نظر تفصیل و اجمال مربوط به اختلاف مورد است[۳۱]. با اینکه حدیث به صورت‌های مختلفی نقل شده و پیامبر از دو یادگار خود، گاهی با لفظ ثقلین و گاهی با لفظ خلیفتین و احیاناً امرین یاد فرموده است، مع الوصف، همگی هدف واحدی را تعقیب می‌کنند و آن، وجود پیوند ناگسستنی میان قرآن و عترت است.[۳۲].

بررسی مفاد حدیث

دقت در مفاد حدیث ثقلین، به روشنی می‌رساند که عترت پیامبر از لغزش و خطا، تا چه رسد به معصیت و گناه، مصون می‌باشد؛ زیرا چیزی که تا روز رستاخیز پیوند ناگسستنی با قرآن دارد، باید بسان آن از خطا و اشتباه مصون باشد. به عبارت دیگر: از اینکه امت اسلامی تا روز رستاخیز که روز ملاقات دو یادگار با پیامبر گرامی است، باید به آنها چنگ زنند و متمسک شوند، می‌توان فهمید که این دو حجت الهی و دو یادگار پیامبر پیوسته از خطا و اشتباه مصون بوده و از هر نوع کجی و نافرمانی به دور می‌باشند؛ زیرا هرگز نمی‌توان تصور کرد که خداوند، اطاعت بنده عاصی و گنهکار را بر ما واجب کند، یا اینکه میان گروه خطاکار و اشتباه کار و قرآن، پیوند ناگسستنی افکند، و تنها یک گروه می‌توانند شایستگی هم ردیفی با قرآن را داشته باشند و آن، گروه پاک و پیراسته از لغزش و گناه و خطا و اشتباه است. و اگر عترت معصوم نباشد، در این صورت ممکن است عترت سخنی بگوید و قرآن سخن دیگر، در این صورت تلازم میان آنها که حدیث حاکی از آن است، از میان می‌رود. 

یکی از شرائط مهم امامت و پیشوائی، همان عصمت از گناه و مصونیت از اشتباه می‌باشد، و از طریق عقل، لزوم چنین حالت در پیشوایان آسمانی به ثبوت رسیده است. اکنون این حدیث به روشنی گواهی می‌دهد که عترت پیامبر گرامی بسان قرآن از هر عیب و نقص و اشتباه و خطائی پیراسته بوده و چون پیروی از آنان واجب است، ناچار باید از معصیت و گناه منزه باشند.[۳۳].

امیرمؤمنان با حدیث ثقلین استدلال می‌کند

احمد بن علی بن ابیطالب طبرسی، مؤلف کتاب ارزنده احتجاج، از کتاب سلیم بن قیس که از تابعین و شاگردان برجسته امام امیرمؤمنان(ع) بوده است، نقل می‌کند که در دوران حکومت عثمان، انجمنی در مسجد رسول خدا با شرکت مهاجر و انصار برگزار گردید. در آن مجلس، هر کدام به مفاخره برخاسته و فضائل و خدمات خود را به رخ دیگران می‌کشیدند. در این انجمن، هرکس از هر دری سخن می‌گفت، جز امام که در تمام وقت جلسه سکوت کرده بود. سرانجام، حضار از امام درخواست نمودند که وی نیز سخن بگوید. امام پس از سخنرانی مبسوطی که در آن، به نزول آیاتی چند در حق خویش اشاره نمود، چنین گفت: من شما را به خدا سوگند می‌دهم، که آیا رسول گرامی در آخرین روزهای زندگی خود خطبه‌ای نخواند و در ضمن آن نفرمود: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي فَتَمَسَّكُوا بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا؟». ای مردم من در میان شما دو چیز نفیس و گران‌بها به عنوان یادگاری ترک می‌کنم: کتاب خدا و عترت من، اهل بیت من. به این دو چنگ بزنید هیچ‌گاه گمراه نخواهید شد؟[۳۴].

به طور مسلم مقصود از عترت پیامبر تمام بستگان وی نیست؛ زیرا همه آنان به اتفاق امت اسلامی، دور از گناه و پیراسته از لغزش نیستند، بلکه مقصود همان تعداد معینی از آنان است که شیعه به امامت و پیشوائی آنها عقیده راسخ دارد.  به عبارت دیگر: هرگاه سند و مفاد حدیث ثقلین را پذیرفتیم، افراد و مصادیق این عترت بر امت مخفی و پنهان نیست؛ زیرا در میان فرزندان پیامبر، و یا بستگان آنان، تنها جمعیتی که می‌توانند مصداق این حدیث باشند، همان گروه مبرا از لغزش هستند که در میان امت به طهارت و پاکی، به فضائل و مناقب و سجایای اخلاقی، و به علم و دانش بیکران معروف بوده و تمام مسلمانان، آنان را به این نام و نشان می‌شناسند.

در پایان از تذکر نکته‌ای ناگزیریم: حدیث ثقلین، که در میان دانشمندان دو گروه معروف و مشهور است، همان است که بیان گردید و پیامبر گرامی دو یادگار نفیس خود را به کتاب و عترت، تفسیر نموده و پیوند ناگسستنی این دو حجت را آشکار ساخته است.

گاهی در برخی از کتاب‌های اهل تسنن، به ندرت دیده می‌شود که به جای جمله کتاب الله و عترتی، جمله کتاب الله و سنتی وارد شده و به صورت یک روایت نامعتبر نقل گردیده است. ابن حجر هیتمی، در کتاب خود[۳۵]حدیث را به صورت دوم نیز نقل کرده، سپس به توجیه آن پرداخته و می‌گوید: در حقیقت، سنت پیامبر که مفسر قرآن است، به خود کتاب خدا بازگشت می‌کند و پیروی از هر دو واجب و لازم می‌باشد. ما فعلاً کار نداریم که آیا این توجیه درست است یا نه، آنچه مهم است این است که بدانیم حدیث ثقلین که عموم محدثان اسلامی آن را نقل کرده‌اند، به همان صورت است که نقل شد، و اگر جمله کتاب الله و سنتی نیز از پیامبر گرامی به سند صحیح نقل گردیده باشد، حدیث دیگری خواهد بود که کوچکترین منافاتی با حدیث ثقلین ندارد، تا چه رسد که هرگز در کتاب‌های حدیث، به سند قابل اعتماد نقل نشده و از شهرت و تواتری که اولی برخوردار است، هیچ‌گاه برخوردار نمی‌باشد.[۳۶].

حدیث سفینة نوح

پیامبر گرامی فرمود: «إِنَّ مَثَلَ أَهْلِ بَيْتِي فِي أُمَّتِي كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ». مقام و موقعیت اهل بیت من در میان امتم، مانند کشتی نوح است، هر کس بر آن کشتی سوار شد، نجات یافت و هر کس ترک گفت، غرق گردید. سلیم بن قیس می‌گوید: در موقع حج در مکه بودم، دیدم که ابوذر غفاری، حلقه در کعبه را گرفته و با صدای بلند می‌گوید: ای مردم هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد، و هر کس مرا نمی‌شناسد من خود را معرفی می‌کنم: من جندب بن جناده، ابوذر غفاری هستم مردم از پیامبر شما شنیدم که فرمود: اهل بیت من، بسان کشتی نوح در میان قوم خود می‌باشند، هر کس بر کشتی سوار شد، نجات یافت و هر کس آن را ترک گفت، غرق شد[۳۷].[۳۸].

بررسی مفاد حدیث

از اینکه حدیث، مقام و موقعیت عترت را با ترسیم مثالی (کشتی نوح) بیان نموده است، معلوم می‌شود که پیروی از آنان مایه نجات و مخالفت آنها مایه نابودی است. اکنون باید دید که آیا مفاد حدیث این است که باید تنها در موضوع حلال و حرام از آنان پیروی کرد و در مسائل سیاسی و اجتماعی، نظر و رأی و گفتار آنان را کنار گذارد؟ یا اینکه در تمام این موارد باید از آنان پیروی کرد و سخن آنان را بدون استثناء از صمیم دل پذیرفت؟ کسانی که می‌گویند: پیروی از آنان مخصوص به احکام دین و امور مربوط به حلال و حرام است، بدون دلیل موضوع پیروی را محدود نموده و از وسعت آن می‌کاهند، در حالی که در حدیث چنین قید و شرطی وجود ندارد.

بنابراین، حدیث سفینه بسان دیگر احادیثی که در این زمینه وارد شده است، گواه بر تعیین آنان برای زعامت اسلامی است و اینکه جز آنان شخصی برای این مقام لیاقت ندارد. گذشته از این، حدیث یاد شده روشن‌ترین گواه بر عصمت و مصونیت آنان از خطا و اشتباه و لغزش و گناه است؛ زیرا یک فرد خطاکار و یا گنه‌کار که خود بر لب پرتگاه سقوط و در وادی نابودیست، چگونه می‌تواند ناجی دیگران و هادی گمراهان گردد؟ هرگاه یک نفر با کمال بی‌غرضی و بی‌نظری، بدون پیش داوری، در مضامین احادیث سه گانه دقت کند، خواهد یافت که پیامبر گرامی خلأ مقام و منصب رهبری را با تعیین رهبرانی پر کرده است و امت را به پیروی از افراد معین رهبری نموده است. در حدیث نخست، امام علی(ع) را بسان هارون معرفی کرده، در حدیث دوم بین عترت و کتاب، پیوند و هم بستگی برقرار نموده و در این حدیث، آنان را به سفینة نوح تشبیه کرده است. آیا با چنین نصوصی روشن، امت حق داشتند که در سقیفه گرد هم آیند و برای خود رهبری تعیین نمایند، یا باید به آنان رجوع کنند و در تمام موضوعات از آنان الهام بگیرند. آیا صحیح است که امت اسلامی در غیاب پیامبر، هارون امت را کنار بگذارد و برای خود رهبری بیندیشد؟

آیا صحیح است که امت اسلامی، عترت معصوم و هم سنگ قرآن را عقب بزند و در احکام و حلال و حرام و اصول و فروع به واصل بن عطا معتزلی، ابو الحسن اشعری، ابوحنیفه، شافعی، مالک و احمد مراجعه نماید، گروهی که برای حجیت آراء و افکار آنان، دلیل صحیحی در دست نیست. اکنون که موضوع رهبری سیاسی عترت سپری گردیده است، بحث در این که چه کسی لازم بود که رهبری سیاسی امت را پس از پیامبر به دست بگیرد، بحث مفید و سودمندی نیست. هر چه بود، تاریخ آن سپری گردید و چرخ زمان دیگر به عقب برنمی‌گردد.

ولی یک مطلب حیاتی در اینجا باقی است و آن اینکه اگرچه امت از رهبری سیاسی خود، پیشوایان معصوم محروم گردیده‌اند، ولی می‌توانند در معارف و اصول و آشنائی به حلال و حرام و احکام و فروع اسلام، از تعالیم جامع و گسترده آنان کاملاً بهره مند گردند و به جای رجوع به افرادی که برای حجیت قول آنان از کتاب و سنت دلیل محکم و استواری نیست، به عترت پیامبر رجوع نموده و بر کشتی نجات امت سوار گردند و از این راه، وحدت اسلامی و وحدت دینی و مکتبی را حفظ کرده و به بقای آن کمک کنند. به عبارت روشن‌تر: ما کار نداریم که رهبری سیاسی پس از پیامبر گرامی بر عهده چه کسی بود، هر چه بود موضوع سپری گردید، و بازگو کردن این بحث دیگر مفید نیست. ولی یک بحث دیگر فعلاً برای مسلمانان، حیاتی و ضروری می‌باشد و آن اینکه آیا مسلمانان در آگاهی از اصول و فروع و از معارف و احکام، به چه مقامی باید رجوع کنند؟ آیا به دنبال مکتب‌های اعتزالی و اشعری بروند و احکام را از پیشوایان چهارگانه بگیرند، یا اینکه از عترت پیامبر و هم وزن و هم ردیف قرآن اخذ کنند؟

پیامبر گرامی تکلیف همۀ امت را حتی در این زمان روشن کرده و باب عذر را به روی همه بسته است و با وجود یک چنین نصوصی، مراجعه به پیشوایان غیر معصوم و خطاکار، هرگز صحیح نیست. اگر سران علمی و فکری اسلامی، تعصب‌های خشک و رسوبات قرون گذشته را کنار بگذارند و مغزها و اندیشه‌های خود را از پیش داوری‌ها شستشو دهند، و این احادیث متواتر اسلامی را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند، و در رأی و سخن و ابراز نظر، شجاعت به خرج دهند، و امت اسلامی را به مکتب اهل بیت ارجاع کنند، ثمره وحدت و یگانگی را به زودی زود خواهند چید. شیخ محمود شلتوت شیخ ازهر، مردی بسیار با شهامت بود، گامی به پیش نهاد و مذهب شیعه را در ردیف مذاهب چهارگانه دیگر معرفی کرد. حالا نوبت اندیشمندان حر و آزادمنش دیگر فرا رسیده است که گام‌های دیگری در این راه بردارند و به حکم این نصوص همه امت را در تعالیم و احکام به سوی عترت سوق دهند، بدون آنکه در مسائل مربوط به به خلافت تغییر نظر دهند، و سنی را دعوت به تشیع و یا شیعه را دعوت به تسنن نمایند.[۳۹].

منابع

پانویس

  1. این جمله اشاره است به آیه ۶ سوره احزاب: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ پیغمبر چون از جانب خداست بر جان و مال و بر همه چیز مردم از خود آنان اولویت دارد، هر کس اختیار مال و جان خود را دارد اما پیغمبر در همین اختیارداری‌ها از خود صاحب آن، اختیاردارتر است، البته پیامبر به میل شخصی عمل نمی‌کند بلکه مصالح جامعه اسلامی را در نظر می‌گیرد چون او امام و رهبر جامعه اسلامی است.
  2. «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۵۲.
  4. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۱۹۲.
  5. بنا به نقل مرحوم شرف الدین، این حدیث در صحیح ابن ماجه نیز در جلد اول صفحه ۲۸ وارد شده است.
  6. کتاب غایة المرام در گذشته، در سال ۱۲۷۲ هجری قمری، به طور سنگی چاپ شده است اکنون لجنه‌ای لازم دارد که این کتاب را به سبک دلپذیر، با تخریج احادیث و اشاره به جلد و صفحه کتاب‌ها، دو مرتبه چاپ نماید و اخیراً یک جلد از این کتاب به شکل یاد شده، به همت برخی از فضلا، چاپ شده است.
  7. صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۰.
  8. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۱۹۳.
  9. «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
  10. «و او را در کارم شریک ساز» سوره طه، آیه ۳۲.
  11. «پشتم را به او استوار دار» سوره طه، آیه ۳۱.
  12. «فرمود: ای موسی! خواسته‌ات برآورده شد» سوره طه، آیه ۳۶.
  13. گذشته بر این، قرآن در یکی از آیات به مقام نبوت هارون تصریح می‌کند و می‌فرماید: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِيًّا از سر بخشایش خود، برادرش هارون را در حالی که پیامبر بود بدو بخشیدیم» سوره مریم، آیه ۵۳؛ و در آیه دیگر با صراحت هرچه کامل‌تر به وزارت هارون تصریح می‌کند و می‌فرماید: ﴿وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا و به راستی ما به موسی کتاب دادیم و برادرش هارون را وزیری همراه او گرداندیم» سوره فرقان، آیه ۳۵.
  14. «و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!» سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
  15. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۱۹۷.
  16. این اشکال، از دانشمند معروف اهل تسنن، آمدی می‌باشد.
  17. کنز العمال، ج۶، ص۱۵۶ حدیث شماره ۲۵۵۴؛ منتخب کنزالعمال در حاشیه مسند احمد، ج۵، ص۳۱.
  18. الخصائص العلویة، نگارش، نسائی، ص۱۹.
  19. ینابیع المودة، باب نهم، نقل از فضائل اهل البیت خوارزمی.
  20. کنز العمال، ج۶، ص۳۶۵، حدیث شماره ۵۰۳۶.
  21. المراجعات، ص۱۴۱ تا ۱۴۷.
  22. این مطلب در علم اصول ثابت شده است که استثناء گواه بر عموم مستثنی منه است.
  23. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۱۹۹.
  24. ثقل به فتح قاف، امر نفیس و گرانبها و به سکون آن، امر سنگین که کنایه از ثقاست و گرانبهائی است.
  25. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۲۰۳.
  26. غایة المرام، ص۲۱۷-۲۳۴.
  27. مسلم، در صحیح خود این حدیث را به سه طریق نقل کرده است.
  28. حدیث الثقلین، از نشریات دارالتقریب بین المذاهب الاسلامیة، سال ۱۳۷۴ق.
  29. الصواعق المحرقة، ص۱۳۵.
  30. بحار الأنوار، ج۲۲، ص۷۶، نقل از مجالس مفید.
  31. برای آگاهی از مدارک آن به المراجعات ص۲۳، طبع سوم، و تعالیق احقاق الحق، ج۹ مراجعه گردد.
  32. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۲۰۳.
  33. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۲۰۷.
  34. احتجاج، ج۱، ص۲۱۰.
  35. الصواعق المحرقة، ص٨٩.
  36. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۲۰۸.
  37. احتجاج طبرسی، ج۱، ص۲۳۸؛ عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج۱، ص۲۱۱، طبع مصر؛ معارف ابن قتیبه، ص۸۶؛ المعجم الصعیر، طبرانی، ص۷۸.
  38. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۲۱۰.
  39. سبحانی، جعفر، پیشوائی از نظر اسلام ص ۲۱۲.