عبدالله بن عباس در رجال و تراجم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، پسر عموی پیامبر (ص) و پسر عموی علی بن ابی طالب (ع) از چهره‌های درخشان مفسران و محدثان تاریخ اسلام به شمار می‌آید.

عبد الله سه سال قبل از هجرت در همان ایامی که مسلمانان و بنی‌هاشم در کنار رسول خدا (ص) در شعب ابی طالب سخت‌ترین دوران زندگانی را می‌گذراندند، به دنیا آمد. پدرش عباس نام او را عبد الله گذاشت وقتی قنداقه‌اش را خدمت رسول خدا (ص) برد حضرت با آب دهان کام او را برداشت و درباره‌اش دعا کرد[۱].

عبد الله در سال هشتم هجری (عام الفتح) به مدینه مهاجرت کرد و از همان زمان محضر رسول خدا (ص) را درک نمود؛ و به هنگام رحلت پیامبر (ص) سیزده و به قولی پانزده سال بیشتر نداشت[۲]. وی در اثر تلاش و جدیت در کسب علم، و دعای پیامبر (ص) که فرمود: "خدایا، او را فقیه در دین و عالم به تأویل در مسایل قرار ده" [۳]؛ کار عبد الله به جایی رسید که او را بحر (دریا) و برخی او را حبر الأمة (عالم امت) می‌گفتند[۴].

عبد الله پس از وفات پیامبر اکرم (ص) در کنار پدرش عباس به حضرت علی (ع) وفادار ماند و نزد آن حضرت علم فقه و تفسیر و تأویل قرآن آموخت و خود جلسه درس تشکیل می‌داد.

او همواره به ولایت و امامت امیرالمؤمنین (ع) معتقد بود و آن حضرت را خلیفه بلافصل پیامبر (ص) می‌دانست و بارها در برخورد با سه خلیفه دیگر از این موضوع دفاع کرد، لذا پس از آنکه حضرت علی (ع) به خلافت ظاهری رسید او با حضرت بیعت کرد، و در رکاب حضرتش در جنگ جمل، صفین و نهروان سرسختانه از موضع امیرالمؤمنین (ع) دفاع کرد و جنگید.

وی پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) از یاران صدیق و حامیان خلافت امام حسن مجتبی (ع) بود و با آن حضرت بیعت کرد؛ و در اثر گریه بسیار بر فقدان امیرالمؤمنین (ع) چشم خود را از دست داد و نابینا شد[۵]. شاید همین نابینایی سبب شد که او در رکاب امام حسین (ع) در کربلا حضور نیافت.

عبدالله بن عباس با این که دل در گرو خاندان رسالت داشت و از وفاداران به امیرالمؤمنین (ع) بود، اما نزد خلفا و حاکمان عصر خود همواره مورد وثوق و اعتماد بود و از مقامی والا و شخصیتی ممتاز برخوردار بود، از این‌رو عمر بن خطاب او را مشاور امین و مورد وثوق خود می‌دانست. و عثمان خلیفه سوم او را امیرالحاج قرار داد[۶]. عبد الله پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) جلسات متعدد بحث و گفت و گو با معاویه داشت.

ابن عباس سرانجام در سال ۶۸ یا ۷۰ و با ۷۳ هجری با قلبی مالامال از ایمان و اخلاص به خاندان پیامبر (ص) در شهر طایف چشم از جهان فرو بست[۷].[۸]

تأثرابن عباس از انحراف امت

ابن عباس از جمله کسانی بود که در غم انحراف امت سخت متأثر بود، سعید بن جبیر در این باره نقل می‌کند: می‌دیدم ابن عباس می‌گریست و اشک بر گونه‌هایش جاری بود و می‌گفت: "روز پنج‌شنبه، چه پنج‌شنبه‌ای"[۹]؛ سپس در ادامه می‌گفت: پیامبر (ص) در حالی که در بستر بیماری آرمیده بود، فرمود: "دوات و کاغذی بیاورید تا نامه‌ای برای شما بنویسم که هرگز بعد از آن گمراه نشوید، ولی بعضی از حاضران در آن مجلس[۱۰] گفتند: همانا پیغمبر هذیان می‌گوید! پس از جسارت این شخص یکی دیگر از حاضران گفت: یا رسول الله، آیا آنچه خواستید نیاورم؟ فرمود: آیا بعد از این سخن؟"[۱۱].[۱۲]

ابن عباس و برخورد با ناسزاگویان

پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) و تبلیغات مسموم معاویه و کارگزاران فاسدش در مذمت امیرالمؤمنین (ع)، کار به جایی رسید که ناسزاگویی و سبّ و دشنام به آن امام همام از سنت‌های پسندیده روزگار گردید. از این‌رو هنگامی که ابن عباس بر جمعیتی گذشت که درباره حضرت علی (ع) ناسزا می‌گفتند و دشنام می‌دادند، به کسی که او را می‌برد (چون نابینا بود) گفت: مرا به این جمع نزدیک کن. ابن عباس چون به آن قوم نزدیک شد گفت: کدام یک از شما به خدا سبّ و ناسزا گفتید؟ همه آنها گفتند: نعوذ بالله، از این که به خدا سبّ بگوییم. گفت: پس کدامتان پیامبر خدا (ص) را دشنام داد؟ باز گفتند: پناه به خدا می‌بریم از این که به پیامبر دشنام بگوییم. گفت: پس چه کسی از شما به علی (ع) ناسزا گفت؟ گفتند: آری، ما چنین کرده‌ایم. ابن عباس گفت: خدا را شاهد می‌گیرم که از رسول خدا (ص) شنیدم می‌فرمود: "هر کس مرا ناسزا گوید، خدا را ناسزا گفته و هر کس علی را ناسزا گوید، مرا ناسزا گفته است"[۱۳].

پس شما هم پیامبر را ناسزا گفتید و هم خدا را. تمامی آن جمع شرمنده شدند و سرها را از خجالت به زیر انداختند[۱۴].[۱۵]

ابن عباس در خدمت اهل بیت پیامبر (ص)

ابن عباس همواره از علاقه‌مندان به خاندان پیامبر (ص) بود. او پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) دست از امام حسن و امام حسین (ع) برنداشت و تا زنده بود، دل در گرو اهل بیت پیامبر داشت. از این‌رو شیخ طوسی وی را در زمره اصحاب رسول خدا و حضرت علی و اصحاب امام حسن (ع) به شمار آورده است[۱۶].[۱۷]

دفاع ابن عباس از خلافت حضرت علی (ع) در برابر عمر

مسئله حقانیت حضرت علی (ع) و خلافت بلافصل او پس از رسول خدا (ص) چیزی نبود که بتوان آن را انکار کرد و نادیده گرفت اما به بهانه‌های واهی، حضرت را از حق الهی و قطعی‌اش محروم ساختند و به مدت ۲۴ سال خانه‌نشین شد و به جای اداره جامعه اسلامی به کشاورزی و کارهای شخصی مشغول شد. اینک جریانی را که ابن عباس نقل می‌کند، می‌آوریم:

ابو زید عمر بن شبه نقل می‌کند که عبدالله بن عباس گفت: روزی در کوچه‌های مدینه همراه عمر بن خطاب خلیفه دوم می‌رفتم و دست او در دست من بود. عمر در بین راه گفت: من دوست تو یعنی علی را مظلوم می‌دانم. ابن عباس می‌گوید: با خود گفتم: به خدا سوگند، نباید او بر من پیشی گیرد و خودش پاسخی دهد. لذا فوراً گفتم: ای امیرالمؤمنین (ای عمر)، اگر چنین است حق او را به او برگردان و دادِ او را بستان. این را که گفتم، دستش را از دستم بیرون کشید و لحظاتی با خود همهمه کرد و حدیث نفس نمود و چند قدمی جلو رفت و پس از آن ایستاد، من خود را به او رساندم، گفت: ای ابن عباس، خیال نمی‌کنم چیزی این مردم را از دوست تو (علی) بازداشته باشد، جز این که آنان سن او را کم می‌دانستند. ابن عباس می‌گوید: با خود گفتم این سخن عمر از سخن نخست او بدتر بود، به او گفتم: به خدا سوگند که خداوند سن او را کم نشمرد در آن هنگامی که به او فرمان داد سوره برائت را از ابوبکر بگیرد و برای مردم بخواند[۱۸]. یعنی اگر ملاک اولویت در سن بالاست، پس چرا رسول خدا (ص) او را برای خواندن سوره برائت بر ابوبکر ترجیح داد؟

به نقلی دیگر: ابن عباس می‌گوید: روزی عمر بن خطاب از کنار من و علی (ع) گذشت و سلام کرد، پس از جواب از او پرسیدیم: به کجا می‌روی؟ گفت: به مزرعۀ خویش در ینبع می‌روم. علی (ع) به او فرمود: "آیا با تو همراه شویم؟" عمر گفت: آری. حضرت به من فرمود: "تو همراه عمر برو". ابن عباس می‌گوید: من برخاستم و عمر دست در دست من داد و انگشت‌هایش را وارد انگشتانم کرد و به راه افتادیم و چون بقیع را پشت سر گذاشتیم، گفت: ای ابن عباس، به خدا سوگند، این خویشاوند تو (علی) پس از رحلت رسول خدا (ص) شایسته‌ترین و سزاوارترین افراد به خلافت بود، جز این که ما از دو چیز بر او ترسیدیم.

ابن عباس می‌گوید: عمر به نحوی سخن گفت که چاره‌ای جز پرسیدن از آن دو علت نداشتم، لذا گفتم: آن دو چیز چه بود؟ گفت: اولاً، ترس ما بر کمی سن او و ثانیاً، محبت او نسبت به خاندان عبدالمطلب![۱۹]

جا داشت به اشکال اول عمر، گفته شود:

  1. امیرالمؤمنین (ع) بعد از رحلت پیامبر (ص) در حدود ۳۳ سال از عمر با برکت او می‌گذشته است، پس کم سن نبوده است.
  2. پیامبر خدا (ص) مکرراً او را به عنوان جانشین خود معرفی کرد، آیا رسول خدا (ص) توجه به سن کم علی (ع) نداشته است.
  3. پیامبر خدا (ص) افراد جوان‌تری مثل مصعب بن عمیر که در سن هیجده سالگی بود به حکومت مکه منصوب کرد و اسامة بن زید که جوانی بیش نبود، فرمانده سپاهی قرار داد که بر ابوبکر و عمر هم فرماندهی داشت، پس اگر کمی سن مانع حکومت‌داری است نمی‌بایست پیامبر (ص) این فرد را به حکومت منصوب می‌نمود.
  4. اگر حضرت علی (ع) به خلافت می‌رسید، و خلافت دست به دست نمی‌شد - و بعد از دو سال با فوت ابوبکر خلافت به دومی و پس از ده سال به سومی نمی‌رسید - بلکه خلافت بعد از رسول خدا (ص) در مدتی طولانی (خداوند مقدر کرده بود علی (ع) تا سال چهل هجری در قید حیات باشد) فقط در دست توانمند و عدل‌پرور علی (ع) اداره می‌شد و اسلام به انحراف نمی‌رفت و افراد ناصالح در جامعه اسلامی رشد نمی‌کردند و خلفای بنی‌امیه و بنی‌مروان که روی تاریخ را با کردار ناپسند و ظالمانه خود سیاه کردند بر سر کار نمی‌آمدند، اسلام ناب محمدی به معنای واقعی آن در دنیای آن روز و در ادامه تا امروز حاکم و جاری بود و دیگر در جهان امروز چه دنیای اسلام و چه غیر اسلام شاهد این همه بدبختی و ذلت و خواری و فقر و ضلالت در جوامع اسلامی بلکه بشریت نبودیم، آیا این بهتر نبود؟ اما هیهات هیهات که شد آنچه نباید می‌شد.

و اما جواب از مانع دومی که عمر ذکر کرد که علی (ع) نسبت به خاندان عبدالمطلب محبت دارد، آیا صرف محبت به جمعی از بستگان مانع از رسیدن به حق کسی می‌شود؟ به علاوه آیا مگر علی (ع) در اجرای احکام الهی هیچ گاه محبت و دوستی به کسی یا کسانی مانع از اقدام او شده است و ما شاهدیم که در چهار سال آخر عمرش که به حکومت ظاهری رسید به خوبی این حقیقت را به اثبات رساند که او حتی از دادن مبلغی ناچیز به برادرش عقیل خودداری کرد، به علاوه آیا مگر عثمان در حد بسیار زیاد علاقه به بنی‌امیه نداشت و آیا تمام مقام‌های کشوری و اموال بیت المال را چون اموال شخصی به خاندان بنی‌امیه نسپرد؟ و در حالی که عمر خود عثمان را در شورای شش نفره قرار داد که منتهی به خلافت او شد؟![۲۰]

نقش ابن عباس در جنگ جمل

ابن عباس از جمله یاران امیرالمؤمنین بود که از همان روز اول بیعت مردم با حضرت علی (ع) با آن امام (ع) تا پای جان بیعت کرد و وفاداری خود را اعلام نمود[۲۱] و هنگامی که امیرالمؤمنین (ع) برای مقابله با فتنه عایشه و طلحه و زبیر عازم بصره شد، عبدالله بن عباس از همان ابتدای حرکت از مدینه به سوی بصره امام (ع) را همراهی کرد و در تقویت سپاهیان حضرت نقش بسزایی داشت. از جمله کارهای مهمی که حضرت علی (ع) به او واگذار نمود، اعزام وی با مالک اشتر به کوفه بود که در تشویق و ترغیب کوفیان به حمایت از حضرت و نیز برخورد قاطع با مخالفت ابو موسی اشعری که استاندار کوفه از طرف حضرت بود برآید. او و مالک به کوفه رفتند و ضمن عزل ابو موسی از حکومت، جمع کثیری از نیروهای کوفی را برای پیوستن به سپاه امیرالمؤمنین (ع) تشویق نمودند و سپاه حضرت را تقویت کردند.

ابن عباس در میدان نبرد با عهدشکنان در جنگ جمل فعالانه تلاش نمود و از جمله کارهای مهم او بعد از پایان جنگ و پیروزی علی (ع) بر ناکثین به دستور امام (ع) به نزد عایشه رفت و او را به بازگشتن به مدینه راضی نمود و با این تلاش، امیرمؤمنان (ع) را شاد کرد[۲۲].

ابن عباس در امارت بصره

پس از شکست اصحاب جمل و متلاشی شدن لشکر بصره، امیرالمؤمنین (ع) ابن عباس را به استانداری بصره منصوب کرد و نامه ۱۸ و ۷۶ نهج البلاغه مربوط به همین دوران است[۲۳].

نقش ابن عباس در صفین

به هنگامی که امیرالمؤمنین (ع) عازم صفین بودند. ابن عباس به همراه سپاه بصره به یاری امام (ع) شتافت و فرماندهی بخش عمده‌ای از سپاه عراق را به عهده گرفت، وی در طول مدتی که در صفین در کنار امام (ع) بود، معاویه و عمروعاص بسیار کوشیدند تا او را بفریبند و او را از حضرت علی (ع) جدا کنند، و با نامه‌های متعددی او را به ترک سپاه عراق و پیوستن به شامیان فراخواندند، اما ابن عباس هر بار با جوابی قاطع و دندان‌شکن آنان را مأیوس کرد و از ارسال نامه ناامید می‌ساخت[۲۴].

و روی همین پایمردی که از خود نشان داد مورد وثوق کامل امیرالمؤمنین (ع) بود، لذا در جنگ صفین که روز چهارشنبه اول صفر ۳۷ هجری با رویارویی دو سپاه عراق و شام آغاز شد، امیرالمؤمنین (ع) برای سرکوبی و ریشه‌کن ساختن سپاه شام برنامه‌ریزی کرد و هر روز یکی از دلاوران مورد وثوق خود را به جانب شامیان اعزام نمود. روز اول مالک اشتر و روز دوم هاشم بن عتبه و روز سوم عمار یاسر و روز چهارم محمد بن حنفیه فرزند خود و روز پنجم را برای عبدالله بن عباس قرار داد[۲۵]، وی تا پایان جنگ صفین در کنار امام (ع) باقی ماند و توطئه عمرو عاص و معاویه که قرآن‌ها را سر نیزه کردند او را به تردید نینداخت و مردانه و دلاورانه جنگید و بر اعتقاد خود بر راه علی (ع) باقی ماند[۲۶].

ابن عباس در ماجرای حکمیت

ابن عباس جزو کسانی بود که به توطئه معاویه در بالا بردن قرآن‌ها بر نیزه‌ها پی برد، لذا به امام (ع) پیشنهاد ادامه جنگ را داد، اما با فشار گروه نادانِ خوارج کار به حکمیت کشید. بعد از آن امام (ع)، ابن عباس را به عنوان حکم انتخاب کرد که باز هم با مخالفت خوارج رو به رو شد و حضرت به اجبار حکمیت ابو موسی اشعری را پذیرفت و ابن عباس جزو گروهی بود که از سوی امام به دومة الجندل محل اجرای حکمیت رفت تا بر اوضاع نظارت نماید و ابو موسی اشعری را از مکر عمروعاص آگاه سازد، و ابن عباس در توجه دادن ابو موسی اشعری به مکر عمروعاص بسیار کوشید اما اثری نبخشید و سرانجام عمروعاص موفق شد با نقشه‌ای ماهرانه ابو موسی اشعری را به خلع امیرالمؤمنین (ع) از خلافت وادار نماید[۲۷].[۲۸]

نقش ابن عباس در داستان خوارج نهروان

پس از پذیرش حکمیت، خوارج به این عمل اعتراض کردند و گفتند: حضرت علی (ع) باید از کار خود (پذیرش حکمیت) توبه کند و الّا کافر است و خودشان گروهی مخالف امام (ع) را تشکیل دادند. امام (ع) ابن عباس را نزد خوارج فرستاد تا آنان را با تبعیت از امام (ع) متقاعد کند، امام این قوم نادان و پرکینه در برابر سخنان مستدل و محکم ابن عباس پاسخی جز لجاجت نداشته و بر روش غلط خود اصرار ورزیدند و مصداق آیاتی را که دربارۀ کفار قریش بود، بر حضرت علی (ع) و خاندان او خواندند[۲۹].[۳۰]

ابن عباس در کاخ معاویه

پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع) و امضای متارکه جنگین بین معاویه و امام مجتبی (ع) جمعی از یاران و اصحاب علی (ع) به ناچار یا به دعوت معاویه به شام رفتند و با او ملاقات کردند، در برخی از این ملاقات‌ها روی حیله و تزویر معاویه مطالبی بین معاویه و ملاقات شوندگان رد و بدل می‌شد و گاهی به درگیری لفظی منتهی می‌شد، یکی از این ملاقات‌ها که قابل توجه است ملاقات ابن عباس با معاویه است، که در ذیل آمده است:

مدائنی روایت می‌کند که یک بار که عبدالله بن عباس به شام رفت، معاویه به پسر خود یزید و زیاد بن ابیه برادر خوانده‌اش و عتبة بن ابی سفیان برادرش و مروان حکم و عمروعاص و مغیرة بن شعبه و سعید بن عاص و عبدالرحمان بن ام حکم گفت: مدت‌هاست که عبدالله بن عباس را ندیده‌ام. و در آن جنگ (صفین) که میان ما و او و پسر عمویش علی پیش آمد، اگر چه علی او را به حکمیت معرفی کرده بود، اما پذیرفته نشد، اینک او را به سخن گفتن تحریک کنید تا به کنه معرفت او آشنا شویم و اموری از تیزهوشی و درست‌اندیشی او اگر بر ما پوشیده است، بشناسیم و چه بسا او را به اوصافی نسبت می‌دهند یا لقبی (مثل بحر و حبر الأمه) بر او نهاده‌اند که سزاوار آن نیست، پس لازم است او را بیازماییم.

از این‌رو معاویه برای ابن عباس پیام فرستاد و او را به مجلس خود فرا خواند. وقتی که ابن عباس بر معاویه و اطرافیان او وارد شد، عتبه بن ابوسفیان و سایر حاضران از سران ستم و بیداد که در آنجا بودند، به او و امام علی (ع) جسارت و اهانت کردند، اما هر کدام که لب به سخن و اهانت می‌گشودند، با سخنان کوبنده و شکنندۀ ابن عباس رو به رو می‌شدند و از گفته خود پشیمان می‌گشتند، که در ادامه جواب آنها می‌آید، تا این که معاویه لب به اعتراض گشود و خود را مظلوم و او را (ابن عباس) و بنی‌هاشم را ظالم خواند که باز هم ابن عباس به سخن آمد و او را و گفته‌هایش را دروغ و خیانت خواند به طوری که معاویه هم از کردۀ خود پشیمان شد، اما پاسخ ابن عباس به هر یک از حاضران چنین بود، ابتدا خطاب به عمرو عاص گفت: ای پسر زن زناکار، به خدا قسم، عقلت گمراه و خردت نارسا شده و شیطان از زبان تو سخن می‌گوید، ای کاش در روز جنگ صفین که به نبرد تن به تن و جنگ با پهلوانان دعوت شدی، خودت به میدان می‌آمدی، و یادت هست که به مصاف حضرت علی (ع) رفتی و او با شمشیر آهنگ تو کرد، همین که دندان‌های مرگ را دیدی به فکر حیله افتادی چگونه فرار کنی، به ناچار به امید نجات و از ترس این که تو را نابود کند، عورت خود را آشکار ساختی و فرار کردی و بعد به معاویه پیشنهاد دادی که با حضرت علی (ع) نبرد کند به این امید که معاویه کشته شود و از شرّ او خلاص شوی، ولی معاویه از هدف تو آگاه شد و به میدان حضرت علی (ع) نرفت. بنابراین ای ابن عاص، تیغ زبانت را در نیام کن و الفاظ زشت را کنار بگذار که تو در کنار شیر بیشه و دریای بی‌کران قرار داری که اگر به مبارزه شیر بروی تو را شکار می‌کند و اگر پای در دریا نهی، تو را فرو می‌برد.

سپس خطاب به مروان گفت: ای دشمن خدا، و ای کسی که رانده رسول خدایی و خونت حلال شده است، ای مروان، تو همان کسی هستی که با دخالت‌های بی‌جا چنان کردی که مردم را بر ضد عثمان شوراندی و خون عثمان را به هدر دادی، به خدا سوگند، اگر معاویه بخواهد انتقام خون عثمان را بگیرد، باید تو را بکشد، گفت و گفت تا مروان شرمنده و ساکت شد.

سپس پاسخ سخنان سخیف و بی‌محتوای زیاد و عبدالرحمان بن حکم و مغیرة بن شعبه را داد تا نوبت به یزید پسر معاویه رسید، او خطاب به ابن عباس گفت: ای پسر عباس، تو با زبانی بسیار گویا و رسا سخن می‌گویی که حکایت از دل سوخته دارد، این کینه که در دل داری رها کن که پرتو حق ما، تاریکی باطل شما را از میان برده است!

ابن عباس گفت: ای یزید، ساکت باش؛ به خدا سوگند، دل‌ها از آن زمان که با دشمنی با شما تیره شد، هرگز صفا نیافته است و از زمانی که از شما رمیده هنوز به محبت نپیوسته است، مردم امروز هم از کارهای زشت گذشته شما هنوز ناراضی هستند و در آخر گفت: دوستی خداوند برای ما کافی است و بر دشمنان ما بهترین وکیل است.

معاویه که دیگر تاب و تحمل خود را از دست داده بود و پاسخ تند ابن عباس را برنمی‌تافت به ابن عباس خطاب کرد و گفت: ای پسر عباس، در دل من از شما بنی‌هاشم اندوه‌هایی نهفته است و من سزاوارم که از شما خونخواهی کنم و ننگ و عار را بزدایم که خون‌های ما بر گردن شماست، و ستم‌هایی که بر ما رفته است ریشه‌اش میان شماست.

ابن عباس صریح‌تر از قبل در جواب معاویه گفت: به خدا سوگند ای معاویه، اگر چنین قصدی کنی شیران بیشه و افعی‌های خطرناک را بر خود می‌شورانی که فراوانی سلاح و زخم‌های سنگین جلودار آنها نخواهد بود، آنها با شمشیرهایشان می‌جنگند و عوعو سگ‌ها و زوزه گرگ‌ها بر آنان بی‌ارزش است... تو در برابر ما همان گونه خواهی بود که در لیلة الهریر اسب خود را برای گریز آماده کرده بودی و مهم‌ترین هدف تو سلامت جان اندک خودت بود.

آن قدر ابن عباس تند و کوبنده با معاویه سخن گفت که صدای او بلند شد و گفت: ای ابن عباس، پاداش تو با خدا باد که روزگار از سخن تو که چون شمشیر صیقل داده است و از اندیشه اصیل تو پرده برمی‌دارد، تاریک است. به خدا سوگند، اگر هاشم کسی جز تو را نداشت، شمار بنی‌هاشم کم نمی‌بود، و اگر برای اهل توکسی جز تو نمی‌بود، خداوند شمارشان را بسیار میکرد. در این جا معاویه از جا برخاست و مجلس را ترک کرد، و ابن عباس هم برخاست رفت[۳۱].[۳۲]

بار دیگر در کاخ معاویه

مسعودی نقل می‌کند: موقعی که خبر شهادت امام حسن مجتبی (ع) در شام به معاویه رسید، بسیار شاد شد و در مقام اظهار خوشحالی با صدای بلند در کاخ سبز خود تکبیر گفت و همه حاضران در کاخ تکبیر گفتند. ابن عباس در این موقع در شام بود وقتی از شادی معاویه در مرگ امام حسن (ع) باخبر شد، بر او وارد گردید. معاویه گفت: ای ابن عباس، باخبر شدیم که حسن بن علی از دنیا رفته است. ابن عباس گفت: آیا برای همین موضوع تکبیر گفتی؟ گفت: آری. ابن عباس گفت: به خدا قسم، وفات او مرگ تو را به عقب نمی‌اندازد و او را هم در قبر تو نگذاشتند. ای معاویه، ما از قبل به سوگ وفات سیدالمرسلین و پیشوای متقین و رسول رب العالمین (ص) نشستیم و پس از او به مصیبت سید الاوصیا امیرمؤمنان (ع) گرفتار شدیم، اما خداوند، آن مصیبت‌ها را جبران کرد و آن شکست‌ها را برطرف نمود (یعنی پس از مصیبت امام حسن باز هم خداوند، این مصیبت را جبران خواهد کرد).

معاویه ناراحت شد و گفت: خدا تو را خیر دهد ای پسر عباس که هر چه با تو می‌گویم جوابش را آماده کرده‌ای[۳۳].[۳۴]

ابن عباس و اتهام خیانت

یکی از موضوعاتی که در تاریخ زندگی عبدالله بن عباس مورد بحث قرار گرفته و از نقاط ضعف او به شمار آمده، نسبت خیانت او به بیت المال است؛ زیرا گفته شده هنگامی که او از جانب امیرالمؤمنین (ع) بر بصره حکومت می‌کرد تمام آنچه در بیت المال بود، برداشت و با خود به مکه برد و دست از حضرت علی (ع) کشید. اما دلایل معتبری در دست است که چنین اتهامی را از ابن عباس دور می‌کند و این اتهام بر ابن عباس صحیح نیست، و موضوع خیانت به بیت المال ظاهراً مربوط به برادرش عبیدالله بن عباس است [۳۵].[۳۶]

زمزمه ابن عباس در بستر بیماری

کشی از عبد الله بن عبدیالیل (مردی از طایف) نقل می‌کند که گفت: روزی به عیادت ابن عباس در طایف که در بستر مرگ بود، رفتم؛ او بی‌هوش بود و او را به حیاط خانه آوردند، ناگهان به هوش آمد و چنین گفت: دوستم رسول خدا (ص) به من فرمود: "همانا تو دو هجرت خواهی کرد"، و من این دو هجرت را کردم: یکی به مدینه با پیامبر (ص) و دیگری به کوفه با حضرت علی (ع). باز به من خبر داد: "که یک بار در آب غرق خواهی شد". و این واقعه اتفاق افتاد زیرا به خارش بدن مبتلا شدم، مرا به دریا افکندند و نزدیک بود خفه شوم که مرا نجات دادند. باز به من فرمود: "از پنج طایفه بی‌زاری می‌جویی" و من چنین شدم و از: ناکثین (اصحاب جمل)، و قاسطین (مردم شام)، و خوارج (نهروانیان)، و قدریه (آنانی که مانند نصارا منکر مقدرات شده‌اند) و مرجئه (آنانی که مانند یهود می‌گویند: کار به دین کسی نباید داشت، زیرا خدا از ایمان مردم خبر دارد) بی‌زاری جستم؛ سپس ابن عباس این جمله را در بستر بیماری زمزمه کرد: "بار خدایا، زنده‌ام بر آن عقیده‌ای که علی بن ابی طالب بر آن زنده بود و میمیرم بر آن عقیده‌ای که علی بن ابی طالب بر آن عقیده از دنیا رفت"[۳۷].

این آخرین زمزمه ابن عباس بود و بعد جان به جان آفرین تسلیم کرد[۳۸].

محل وفات ابن عباس

طبق نقل مؤرخان ابن عباس در طایف از دنیا رفت و محمد بن حنفیه فرزند امیرالمؤمنین (ع) بر او نماز خواند و او را به خاک سپرد.

ابن اثیر می‌نویسد: موقعی که میان عبدالله بن زبیر و عبدالملک مروان فتنه و جنگ و اختلاف بروز کرد، عبدالله بن عباس و محمد بن حنفیه (فرزند امیرالمؤمنین (ع)) به همراه زنان و فرزندانشان به مکه کوچ کردند. عبدالله بن زبیر ایشان را در فشار گذاشت که باید با من بیعت نمایید، ولی ایشان نپذیرفتند و گفتند: ما کاری به کار تو نداریم تو به کار خود ادامه ده و ما را هم به حال خود واگذار؛ اما ابن زبیر زیر بار نرفت و به آنان اصرار داشت که بیعت کنند و گرنه همه آنان را به آتش خواهد کشید!

در این موقعیت ابن عباس و محمد بن حنفیه، به ابوطفیل (یکی از اصحاب امیرالمؤمنین (ع)) مأموریت دادند تا به نزد شیعیان کوفه برود و از مردم کوفه استمداد بطلبد، به محض اطلاع اهل کوفه از فشار عبدالله بن زبیر به ابن عباس و محمد بن حنفیه، چهار هزار نفر حرکت کردند و به کمک ایشان شتافتند و بی‌خبر و تکبیرگویان وارد مکه شدند، صدای تکبیر کوفیان به گوش مردم مکه رسید و ابن زبیر هم باخبر شد که کوفی‌ها برای مقابله با او به مکه آمده‌اند، فوراً به داخل مسجد الحرام شد و برای حفظ جان خویش، خود را به پرده کعبه آویخت و به خانه خدا پناهنده شد. اهالی کوفه، ابن عباس و همراهانش را از گرفتاری ابن زبیر آزاد کردند و سپس از او خواستند تا ابن زبیر را به هلاکت برسانند، اما او موافقت نکرد و گفت: مکه شهر امن خداست و احترام و رعایت خانه خدا بر همه لازم است، خداوند این بست را جز برای پیامبر (ص) حلال نشمرده است. آن گاه شخصی از جانب ابن عباس در میان جمعیت کوفه فریاد می‌داد: پس از پیامبر اسلام (ص) هیچ لشکری غنیمت ارزنده‌ای مانند شما به دست نیاورد؛ زیرا دیگران طلا و نقره غنیمت بردند ولی شما خون ما خاندان پیامبر (ص) را به غنیمت بردید.

کوفیان پس از آنکه بر ابن زبیر، مسلط شدند، ابن عباس و همراهان او را با خود به منی بردند و مدتی در آنجا بودند و سپس به طایف رفتند، اما ابن عباس در طایف مریض و بستری گردید، در ایام بیماری به همراهان گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: "ای ابن عباس، تو در میان بهترین جمعیت روی زمین میمیری که نزد خداوند از همه دوست‌داشتنی‌ترند و بهترین مقام را نزد او دارند" بنابراین اگر مرگم فرا رسید، معلوم است که آن جمعیت شما خواهید بود.

هشت شب بیشتر نگذشت که ابن عباس در میان همان جمع در طایف از دنیا رفت و محمد بن حنفیه که همراه او از مکه آمده بود، بر او نماز خواند و به هنگامی که خاک بر قبر او می‌ریخت می‌گفت: "به خدا سوگند، امروز دانشمند این امت از دنیا رفت"[۳۹].

وفات او در سن ۷۰ تا ۷۵ سالگی در سال ۶۸ یا ۷۰ یا ۷۳ هجری می‌باشد[۴۰].[۴۱]

منابع

پانویس

  1. ر. ک: اسدالغابه، ج۳، ص۱۹۳؛ مستدرک حاکم، ج۳، ص۶۱۵؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۷۳؛ سیر اعلام النبلاء ج۳، ص۳۳۲.
  2. قول به پانزده سال از حاکم نیشابوری است.
  3. « اَللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي اَلدِّينِ وَ عَلِّمْهُ اَلتَّأْوِيلَ»؛ در تعبیر فرمود: «اللَّهُمَّ عَلِّمْهُ الْحِكْمَةَ»؛ «خدایا، او را، حکمت و دانش استوار، تعلیم ده».
  4. طبقات الکبری، ج۲، ص۲۰۷.
  5. طبقات الکبری، ج۲، ص۲۰۷.
  6. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۴۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۴۹.
  7. اسدالغابه، ج۳، ص۱۹۵.
  8. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۹۵-۸۹۷.
  9. يَوْمُ الْخَمِيسِ وَ مَا يَوْمُ الْخَمِيسِ
  10. در نقل دیگری در همین سند آمده که کوبنده آن عمر بن خطاب بوده است.
  11. ر. ک: البدایة و النهایه، ج۲، ص۲۰۰؛ طبقات الکبری، ج۲، ص۲۴۴.
  12. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۹۷.
  13. «مَنْ سَبَّنِي فَقَدْ سَبَّ اللَّهَ وَ مَنْ سَبَّ عَلِيّاً فَقَدْ سَبَّنِي»
  14. مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۵.
  15. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۹۸.
  16. رجال طوسی، ص۲۳، ش۶ و ص۴۶، ش۳ و ص۶۹، ش۵.
  17. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۹۸-۸۹۹.
  18. شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۴۵.
  19. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۷.
  20. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۸۹۹-۹۰۱.
  21. الجمل، ص۱۰۷.
  22. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۰۲.
  23. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۰۲.
  24. ر. ک: وقعة صفین، ص۴۱۰ و ۴۱۵.
  25. وقعة صفین، ص۲۲۱؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۵، ص۱۷۹.
  26. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۰۳.
  27. تفصیل این داستان در شرح حال «ابوموسی اشعری، اشعث بن قیس و شریح بن هانی» در همین اثر آمده است.
  28. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۰۳-۹۰۴.
  29. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۷۳.
  30. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۰۴.
  31. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۹۸-۳۰۳.
  32. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۰۴-۹۰۷.
  33. ر. ک: مروج الذهب، ج۳، ص۷؛ معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۲۳۳.
  34. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۰۷-۹۰۸.
  35. برای توضیح بیشتر ر. ک: پاورقی مبانی فقهی حکومت اسلامی، ج۵، ص۱۵۳-۱۶۴؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۴۱؛ الکامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۳۲.
  36. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۰۸-۹۰۹.
  37. اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْيَا عَلَى مَا حَيِيَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ أَمُوتُ عَلَى مَا مَاتَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ؛ رجال کشی، ص۵۶، ح۱۰۶.
  38. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۰۹.
  39. "مات و اللَّه اليوم حبر هذه الأمة"؛ اسد الغابة، ج۳، ص۱۹۵.
  40. اسد الغابة، ج۳، ص۱۹۵.
  41. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۱۰-۹۱۱.