حجت الاسلام و المسلمین دکتر
سید علی هاشمی در کتاب
«ماهیت علم امام بررسی تاریخی و کلامی» در پاسخ به این پرسش گفته است:
«باید توجه داشت که علم پیامبران و ائمه (ع)، فعلی نبوده است؛ یعنی اینگونه نیست که علم، به طور کامل نزد معصوم (ع) (پیامبر (ص) یا امام (ع)) بوده باشد تا بلافاصله از آن استفاده کنند. در مواقعی اگر آنها اراده میکردند و خداوند نیز صلاح میدانست، علمی در اختیار آنها قرار میگرفت؛ هرچند معصومین (ع) علوم بالفعل زیادی داشتند؛ برای مثال علم ائمه (ع) در امور دینی علمی بالفعل بوده است. بنابر روایات، علم معصومین (ع) غالباً شأنی بوده است و در مواقع نیاز از آن استفاده میکردند؛ همچنین از آنجایی که اراده معصوم (ع) مطابق با اراده خداوند است، اگر خداوند اراده میکرده علمی را در اختیار معصومین (ع) قرار دهد، آنان آن علم را دارا میشدند. در حقیقت باید گفت: معصومین (ع) در امور بشری و عادی خودشان قصد استفاده از علم غیبشان را به طور کامل نداشتهاند؛ افزون بر این، علمشان به همه این موارد فعلی نبوده است. در روایتی - تقریباً به این مضمون - بیان شده است: «لَيْسَ كُلُ مَا طُلِبَ وُجِد»[۱۶]؛ مثلاً در شهادت بعضی از معصومین (ع) آمده است که خداوند مانع استفاده معصوم (ع) از علم غیب شد؛ زیرا صلاح خداوند در این نبود؛ بنابراین، اراده خداوند حاکم بر همه چیز است؛ پس اگر معصومین (ع) اراده علم به چیزی را داشته باشند و خداوند آن را مصلحت بداند، به آن دست پیدا خواهند کرد؛ اما ممکن است از خیلی اموری عادی آگاهی نداشته باشند»[۱۷].
«مراد از شأنی یا فعلی بودن علوم برگزیدگان خداوند پاسخ به این پرسش است که آیا آنان توان و شأنیت آگاهی به علوم ویژه و گستردهای را داشتند یا آنکه این علوم، بالفعل نزد آنان بوده است؟ آیا علوم آنان در قلمروهای مختلف، بالفعل بوده یا آنکه برخی از آن به طور بالفعل نزد ایشان حاضر نبوده است؛ اما توان آن را داشتند که از شیوههای مختلف مانند الهام، دریافت از روح القدس و تعقل، این علوم را کسب کنند؟ توجه داریم که تعبیر علم شأنی، با نوعی تسامح همراه است و درواقع، علمی در کار نیست؛ بلکه استعداد و قابلیت کسب آن علم وجود دارد. همانند فقیه یا دانشمندی که پس از سالها تحصیل و تلاش، از استعداد و توانی علمی برخوردار شده است؛ به گونهای که اگر مسئله جدیدی را از او بپرسند، میتواند با تکیه به توان علمی خویش، پاسخ آن را از اندوختههای پیشین خود یا از طریق مطالعه و تحقیق به دست آورد؛ اما افراد عادی که چنین توانایی را ندارند یا استعدادشان از فعلیت دور است، باید سالها تلاش کنند تا بتوانند پاسخگوی آن پرسشها باشند.
با توجه به این نکته، تفاوت مردم عادی و دانشمندان در علوم شأنی آن است که شأنی و بالقوه بودن دانش آنان، برخلاف دیگر مردم -که آنان نیز توان فراگیری آن دانش را دارند- به فعلیت بسیار نزدیک است؛ اما در افراد عادی، با آنکه استعداد تخصص در یک رشته و علم به مباحث پیچیده آن وجود دارد، این توان از فعلیت آن فاصله زیادی دارد. از همین روی است که در عرف، به متخصصی که بهآسانی میتواند پاسخ پرسشی را از اندوختههای ذهنی خود یا از کتابها و منابع آن موضوع، استنباط و استخراج کند، عالم به آن دانش گفته میشود. جای تردید نیست که پیامبران علوم بسیاری را از طریق وحی و دیگر شیوههای یادشده دریافت کردهاند و این علوم بالفعل نزد آنان وجود داشته است. بنابراین در بالفعل بودن بخشی از علوم آنان تردید نیست؛ چنانکه بخشی از علوم ما نیز بالفعل است؛ مثلاً نام، آدرس، شماره تلفن و برخی دیگر از مشخصات خود و برخی از نزدیکانمان را بالفعل در حافظه داریم و نیازی نیست که برای آگاهی از آنها این دانشها را کسب کنیم. بحث در این است که آیا همه علوم آنان بالفعل بودهاند یا بخشی از آن نیز شأنی بوده است؛ بدینمعنا که آنان بالفعل به این امور آگاهی نداشتند، اما به دلیل ارتباط وحیانی با خداوند و بهرهمندی از دیگر شیوههای مخصوص دریافت علم، هر مسئله تازهای که برای آنان رخ میداد، دانش آن را بهزودی دریافت میکردند. چنین دانشی را علم شأنی مینامیم.
به نظر میرسد بحث فعلی یا شأنی بودن علوم برگزیدگان خداوند، به نتایج بحث پیشین، یعنی تام یا افزایشپذیر بودن علوم آنان وابسته است؛ هرچند از جهتی این دو بحث مستقلاند. در یکی تمامیت یا افزایشپذیری علوم آنان، و در دیگری فعلی یا شأنی بودن دانش آنان محل بحث است؛ اما نتایج بحث گذشته، بر این بحث تأثیرگذار است؛ زیرا اگر علوم آنان را افزایشپذیر بدانیم، دانش ایشان قبل از افزایش، شأنی خواهد بود؛ چون در این فرض، هنوز علمی را کسب نکردهاند، هرچند توان کسب آن را دارند؛ اما پس از آنکه به شیوههای یادشده آن علوم را به دست آوردند، علوم آنان فعلی خواهد بود. بنابراین در صورتی که علم برگزیدگان خداوند را افزایشپذیر بدانیم، شأنی بودن علوم ایشان نیز اثبات میشود. البته چنانکه اشاره شد، علوم آنان پیش از تحصیل آن دانش، شأنی، و پس از آن فعلی خواهد بود. در مباحث پیشین نیز روشن شد که آیات متعدد قرآن بر افزایشپذیری علوم برگزیدگان خداوند دلالت دارد؛ بنابراین بخشی از علوم آنان شأنی است که بهتدریج و به روشهای متعدد کسب میشوند»[۱۸].
در یکی از مسافرتهای پیامبر (ص)، شتر آن حضرت گم شد. یکی از منافقان به قصد مسخره کردن رسول خدا (ص) گفت: او ادعا میکرد که از آسمان خبر میدهد و غیب میداند؛ در حالی که نمیداند شترش کجاست! وقتی این خبر به رسول خدا (ص) رسید، فرمودند: من چیزی جز آنچه خداوند به من میآموزد نمیدانم؛ و اکنون خبر آن شتر به من رسید. در فلان مکان قرار دارد و افسار آن به درختی آویزان است. بروید و آن را بیاورید[۱۹]. اصحاب رفتند و شتر را در همان مکان که پیامبر (ص) فرموده بود، یافتند. این روایت که به خوبی بر شأنی بودن علم آن حضرت دلالت دارد، درباره علوم ائمه (ع) نیست، اما مؤید خوبی است که نشان میدهد شأنی دانستن مصادیقی از علوم برگزیدگان خداوند، مسئلهای بعید و بیسابقه نیست.
داستان تدوین اصول زبان عربی توسط امیرالمؤمنین (ع)، در فصل گذشته بیان شد. در این گزارش آمده است که امام برای حل مشکل اشتباه مردم در قرائت قرآن، تفکر و تأمل کردند و سپس اصولی را نوشتند و از ابوالأسود خواستند که آن را تکمیل کند[۲۰]. این گزارش بر شأنی بودن برخی از علوم آن حضرت دلالت دارد؛ زیرا اگر دانش آن حضرت به این مطالب فعلی بود، به تفکر و تأمل نیاز نداشتند و فرصتی برای نگارش آن نمیطلبیدند. در واقع تمام مباحثی که بر تدبر و استنباط ائمه (ع) دلالت دارند، ظهور در شأنی بودن دانش ایشان دارند؛ زیرا اگر دانشی فعلی باشد، نیازمند تأمل، تفکر و استنباط نیست.
در روایتی پیش از این نقل شد که فردی ادعای محبت و ارادت به امیرالمؤمنین (ع) کرد. امام برای پاسخ دادن به او سر به زیر انداختند و مانند کسی که فکر میکند، چوبی را که در دست داشتند بر زمین کشیدند و پس از مدتی تأمل، سخن او را دروغ شمردند: «فَنَكَتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (ع) بِعُودٍ كَانَ فِي يَدِهِ فِي الْأَرْضِ سَاعَةً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ فَقَالَ كَذَبْتَ...». فرد دیگری برخاست و محبت آن حضرت را ادعا کرد. امام (ع) بار دیگر سر به زیر انداختند و چوبی را که در دست داشتند بر زمین کشیدند و پس از تأمل طولانی، ادعای او را تأیید کردند: «فَنَكَتَ بِعُودِهِ ذَلِكَ فِي الْأَرْضِ طَوِيلًا، ثُمَ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَقَالَ: صَدَقْتَ...»[۲۱]. احتمال دارد تأمل آن حضرت به آن دلیل بوده باشد که علم ایشان به درستی یا نادرستی سخن آنان فعلی نبوده است و ایشان با تأمل، علم مورد نیاز را از شیوههای خاصی دریافت کردند.
داستان کشیدن تیر از پای مبارک امیرالمؤمنین (ع) در حال نماز[۲۲] نیز بر شأنی بودن دانش ایشان دلالت دارد. بنابراین گزارش، آن حضرت به دلیل غرق شدن در مناجات با خداوند، درد این کار را احساس نکردند. این رخداد نشان میدهد که ایشان در این حالت، از درد زخم خود غافل شده بودند و توجه ایشان به خداوند، باعث عدم فعلیت علم ایشان به درد پایشان شده بود. به هر حال مجموعه روایات نقل شده، شأنی بودن علوم ایشان را تأیید میکنند.[۲۳]
در نقلی آمده است شبی که امام حسین (ع) قصد خروج از مکه به سوی عراق داشتند، محمد بن حنفیه نزد ایشان آمد و به ایشان پیشنهاد کرد که در مکه بماند و به سوی کوفه حرکت نکند. امام (ع) این پیشنهاد را نپذیرفتند و فرمودند: میترسم مرا ترور کنند و کسی باشم که حرمت حرم را میشکند. محمد به آن حضرت پیشنهاد کرد که به سوی یمن یا مناطق دیگر بروند. امام (ع) در خصوص این پیشنهاد فرمودند: درباره آنچه گفتی فکر میکنم. اما سحر آن شب امام حسین (ع) بار سفر بستند. محمد بن حنفیه نزد ایشان آمد و عرض کرد: مگر شما به من وعده ندادید که درباره پیشنهادم فکر میکنید. امام حسین (ع) فرمودند: پس از جدایی از تو، رسول خدا (ص) (در عالم خواب) نزدم آمدند و گفتند: خارج شو! خداوند میخواهد تو را کشته ببیند[۲۴]. بنا بر ظاهر این نقل، علم ایشان به حوادث آینده، فعلی نبود؛ زیرا در غیر این صورت، نیازی به تأمل و بررسی پیشنهاد برادرشان نداشتند[۲۵].
در نقلی آمده است که در مسیر کوفه به آن حضرت خبر شهادت حضرت مسلم و جناب هانی بن عروه را دادند. امام (ع) به شدت متأثر شدند و آیه استرجاع ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۲۶] را پیوسته تکرار کردند[۲۷]. در نقل دیگر آمده است که آن حضرت پس از شنیدن خبر شهادت سفیر دیگرش جناب قیس بن مسهر گریستند[۲۸]. این حالات نیز از فعلیت نداشتن دانش ایشان به شهادت آنها خبر میدهد.
در روایتی آمده است که امام سجاد (ع) در شبی که به شهادت رسیدند، از امام باقر (ع) و بستگانش درباره تاریخ آن شب و مقدار سپری شده از آن ماه پرسیدند و پس از دریافت پاسخ آنان، فرمودند: امشب همان شبی است که به من وعده داده شده است[۲۹]. ممکن است پرسشهای امام (ع) برای آگاهی دادن به دیگران باشد؛ اما ظاهر این نقل آن است که ایشان میخواستند از تاریخ آن شب به طور دقیق آگاه شوند که در این صورت، ایشان به این مطلب به طور بالفعل علم نداشتند؛ زیرا اگر چنین علمی میبود، نیازی به پرسیدن نبود. در روایتی دیگر، از امام سجاد (ع) نقل شده است که شب عاشورا هنگامی که اشعار سیدالشهدا (ع) را دال بر بیوفایی دنیا شنیدند، به عزم ایشان بر جنگ و شهادت آن حضرت اطمینان یافتند[۳۰]. این نقل نیز بر علم نداشتن امام سجاد (ع) بر این مطلب به طور بالفعل دلالت دارد. البته در چنین حالاتی، امام میتواند به شیوههای یادشده (عادی یا غیرعادی) دانش مورد نظر را کسب کند. این همان مطلبی است که از آن به شأنی بودن علوم ائمه (ع) تعبیر شد..[۳۱]
پیشتر به این روایت از امام باقر (ع) اشاره شد که «يُبْسَطُ لَنَا الْعِلْمُ فَنَعْلَمُ وَ يُقْبَضُ عَنَّا فَلَا نَعْلَمُ»[۳۲] این روایت ظهور روشنی در شأنی بودن بخشی از علوم ائمه (ع) دارد. در روایاتی از امام صادق (ع) نقل شده است که امام هر گاه اراده کند که چیزی را بداند، خداوند علم آن را به او عطا میکند: «إِذَا أَرَادَ أَنْ يَعْلَمَ الشَّيْءَ عَلَّمَهُ اللَّهُ ذَلِكَ»[۳۳]. این مطلب نیز بدان معناست که تمام علوم ایشان فعلی نیست؛ بلکه وقتی اراده کنند که به چیزی آگاهی یابند، علم آن به ایشان عطا میشود.
در روایتی آمده است که امام باقر (ع) در میان جمعی از اصحابش، به یک بادیه نشین از حوادثی پنهان خبر داد. سپس سراغ فرزند بزرگوارش امام صادق (ع) را از اصحابش گرفت. مرد اعرابی که از آگاهی امام از اخبار پنهان تعجب کرده بود، از این پرسش امام بیشتر تعجب کرد و گفت: منزه است خداوند! این مرد چقدر عجیب است. به ما از آسمان خبر میدهد؛ اما نمیداند فرزندش کجاست![۳۴]. چنان که از تعجب آن مرد بر میآید، اگر امام را صاحب علم فعلی به حقایق پنهان بدانیم، پرسش امام از مکان فرزندشان معنا نداشت.
در روایتی نقل شده است که فردی نزد امام صادق (ع) آمد. امام به لباسهای او دست زدند و فرمودند: لباسهایی به سفیدی و کیفیت اینها تاکنون ندیدهام. آن مرد پاسخ داد که آن لباسها، لباس مردم سرزمین آنان است. هنگامی که آن مرد از محضر امام خارج شد. آن حضرت فرمود: آن توصیف درست است و زمان آن نزدیک است. او صاحب پرچمهای سیاه است که از خراسان میآید. سپس به خدمتکارش دستور دادند به دنبال آن مرد برود و از نام او بپرسد که اگر عبدالرحمن باشد، به خدا قسم که خود اوست. خدمتکار بازگشت و خبر داد که او خود را عبدالرحمن معرفی کرد[۳۵]. این روایت نشان میدهد که آن حضرت، از پیش، اوصاف ابومسلم خراسانی را میدانستند؛ اما خود او را ندیده بودند. بنابراین برای شناخت دقیق او لازم بود اوصاف خاصی را بر او تطبیق دهند. این همان معنای شأنی بودن این دانش است.
فردی به نام بشر بن ابراهیم نقل کرده است: نزد امام صادق (ع) نشسته بودم که مردی نزد ایشان آمد و درباره مسئلهای از ایشان سؤال کرد. امام فرمودند: در این خصوص جوابی ندارم. آن مرد کلمه استرجاع را بر زبان جاری کرد و گفت: این امامی است که اطاعت از او واجب است. درباره مسئلهای از او پرسیدم، میپندارد که درباره آن پاسخی نزد او نیست. در این نقل آمده است که امام گوشش را به سمت دیوار گرفت. گویا کسی با او سخن میگفت. سپس فرمودند: آن سؤال کننده درباره فلان مسئله کجاست؟ آن مرد در حالی که از آستانه در عبور کرده بود، پاسخ داد: من اینجا هستم. آنگاه امام پاسخ سؤالش را بیان کردند؛ سپس رو به راوی (بشر بن ابراهیم) کردند و فرمودند: اگر بر علم ما افزوده نشود، تمام میشود[۳۶].
از برخی روایات میتوان دریافت که در حوادث مختلف، علوم مورد نیاز در اختیار ائمه (ع) قرار میگیرد. در روایتی آمده است که یکی از اصحاب امام صادق (ع) از ایشان پرسید: گاهی از شما سؤالی میپرسیم و شما به سرعت پاسخ میدهید و گاهی تأملی میکنید، سپس جواب میدهید (علت این تفاوت چیست؟). آن حضرت پاسخ دادند: درست است. در گوش و قلب ما (علومی) افکنده میشود. زمانی که این علوم به ما برسد، سخن میگوییم و زمانی که نرسد، صبر میکنیم[۳۷]. این روایت نیز به روشنی بخشی از علوم ائمه (ع) را وابسته به دریافت آن دانش معرفی میکند. این امر ظهور در آن دارد که تمام دانش ایشان فعلی نیست..[۳۸]
در روایتی نقل شده است که یکی از اصحاب امام کاظم (ع) درباره خرید کنیزی با ایشان مشورت کردند. آن حضرت آن روز پاسخ ندادند. فردای آن روز، حضرت به محل فروش کنیزان رفتند و به آن کنیز نگریستند. سپس به منزل بازگشتند و به آن فرد گفتند: اشکالی ندارد، اگر عمر او کوتاه نبود. این سخن باعث شد آن فرد از خرید آن کنیز خودداری کند. مدتی نگذشته بود که آن نیز از دنیا رفت[۳۹]. پاسخ ندادن امام به فرد مشورت کننده و واگذاشتن آن به بعد از دیدن آن کنیز، نشان میدهد که علم امام در برخی از موارد فعلی نیست و ایشان برخی علوم خود را از شیوههای خاص به دست میآورند.
در روایتی دیگر گزارش شده است که امام کاظم (ع) به یکی از اصحابش به نام عیسی مدائنی که برای زیارت به مدینه آمده و در خانهای ساکن شده بود، فرمودند: به خانهات باز گرد که ویران شده است. عیسی به خانهاش بازگشت و وسایل خود را از زیر خاکها خارج کرد. فردا که به نزد امام (ع) رسید، امام به او فرمودند: اگر چیزی از وسایل تو از بین رفته است، خدا را بخوان که جایگزین فرماید. عرض کرد: چیزی جز یک سطل که با آن وضو میگرفتم، گم نکردهام. امام به آرامی سر به زیر انداختند؛ سپس سر بلند کردند و فرمودند: گمان میکنم آن را فراموش کردهای. آن را از کنیز صاحبخانه بخواه و به او بگو سطل را به دستشویی بردهای آن را برگردان. او آن (سطل) را به تو باز خواهد گرداند. عیسی به آنجا بازگشت و سطل خود را از آن کنیز گرفت[۴۰].
خبر دادن امام از خراب شدن خانه، علم آن حضرت به امور پنهان را میرساند. سخنان آن حضرت، در دیدار دوم که به عیسی دلداری دادند و فرمودند از خدا بخواه که جایگزین نماید، نشان میدهد که علم آن حضرت به پیدا شدن همه اموال او جز یک سطل، فعلی نبوده است. تأمل آن حضرت و بعد خبر دادن از جای سطل، باز نشان میدهد که ائمه (ع) اگر بخواهند به چیزی علم پیدا کنند، علم آن به ایشان عطا میشود. این گونه روایات به خوبی نشان میدهند که ائمه (ع) توانایی آگاهی از بسیاری از امور را دارند؛ اما تمام علوم آنان فعلی نیست؛ بلکه در مواردی نیاز دارند به شیوههای مختلف، آن دانش را کسب کنند؛ هرچند این کسب کردن، در یک لحظه و به سرعت انجام میشود.
در روایتی دیگر آمده است که یکی از شیعیان آن حضرت، اموالش را در مسیر حج از دست داد. به مدینه رفت و به طور اتفاقی به همراه کارگرانی که در حال ساخت خانهای برای امام (ع) بودند، به کار مشغول شد. روزی امام او را در حال کار دید و از او پرسید که آنجا چه میکند. او داستان خود را به امام عرض کرد و امام فردای آن روز، هزینه بازگشتش را به او هدیه کرد. همچنین نامهای به او داد که به یکی از یارانش برساند. در بین راه، دزدان اموال او را سرقت کردند. آن شخص نامه را به صحابی امام داد. امام در آن نامه از دزدیده شدن اموال آن فرد خبر داده بود و از صحابی خود خواسته بود که به میزان چهل دینار، معادل اموال سرقت شده او، به او بدهد[۴۱].
بر فرض پذیرش، اینگونه نقلها نیز نشان میدهند که مراتبی از علم امام شأنی است؛ زیرا امام تا زمانی که او را در میان کارگران خود ندیده بود، از حال او آگاه نبود.
امام البته ممکن است کمک نکردن امام در ابتدا، به آگاه نبودن ایشان از احوال او نسبت داده نشود، بلکه به مصلحتی در این کار منسوب شود؛ اما ظاهر تعابیر نشان میدهد که آن حضرت از این مسئله آگاه نبودند، سپس آگاه شدند. البته در همین روایت نیز به علم فعلی آن حضرت به برخی حوادث آینده اشاره شده است؛ زیرا آن حضرت از پیش میدانستند که اموال او دزدیده خواهد شد. به همین دلیل، نامهای به او دادند که در آن به یکی از یارانش سفارش کرده بودند به میزان اموال سرقت شده، به او کمک کند.[۴۲]
روایاتی که از
علم کامل ائمه (ع) به همه امور خبر میدهند،
ظهور در
فعلیت علوم ایشان دارند. در مقابل، تمام روایاتی که درباره شیوههای مختلف
علمآموزی ائمه (ع) سخن میگویند، در فعلیت نداشتن برخی از
علوم آنان ظهور دارند. افزون بر آن، روایات متعدد و پراکنده دیگری نیز از ائمه (ع) نقل شد که در فعلیت نداشتن علوم ایشان ظهور یا
صراحت دارند. بنابراین در مجموع میتوان نتیجه گرفت که درست است ائمه (ع) به دلیل جایگاه رفیعشان در
جهان، علوم بسیاری را بالفعل در
اختیار دارند، اما با توجه به نکاتی مانند تغییرپذیری حوادث جهان به دلیل
اعمال اختیاری
انسان و رخ دادن
بدا، نامحدود بودن علوم کمالی، و اقتضائات
انسانی[۴۳]، برخی از علوم ایشان بالفعل نیست. البته تکرار میکنیم شأنی بودن
علم امام همانند شأنی بودن علوم مختلف برای انسانهای دیگر نیست. افراد دیگر باید بسیار بکوشند تا دانشی را کسب کنند و ممکن است سالها برای فراگیری دانشی وقت صرف کنند و در نهایت نیز نتوانند آن را به کمال بیاموزند؛ اما
امام حجت خداوند و
بنده برگزیده اوست و هرگاه به دانشی نیاز داشته باشد،
خداوند این علوم را در اختیار او قرار میدهد؛ چنان که در روایات نیز نقل شد، خداوند کریمتر و
حکیمتر از آن است که بندهای را
حجت خود بر
مردم قرار دهد، آنگاه درهای علوم را بر او ببندد
[۴۴]. بنابراین
دانش شأنی
امام بسیار به فعلیت نزدیک است
[۴۵][۴۶]