شرک در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'حوزه' به 'حوزه')
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(۲۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۷ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{خرد}}
{{نبوت}}
{{نبوت}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
{{مدخل مرتبط
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[شرک]]''' است. "'''[[شرک]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = شرک
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| عنوان مدخل  = [[شرک]]
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[شرک در قرآن]] | [[شرک در حدیث]] | [[شرک در نهج البلاغه]] | [[شرک در معارف دعا و زیارات]] | [[شرک در کلام اسلامی]] | [[شرک در اخلاق اسلامی]] | [[شرک در عرفان اسلامی]]</div>
| مداخل مرتبط = [[شرک در قرآن]] - [[شرک در اخلاق اسلامی]] - [[شرک در کلام اسلامی]] - [[شرک در معارف دعا و زیارات]] - [[شرک در معارف و سیره سجادی]] - [[شرک در جامعه‌شناسی اسلامی]]
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| پرسش مرتبط  =  
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[شرک (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
}}
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
*[[شرک]]، نقطه مقابل [[توحید]] است. کلمه [[شرک]]، از مشارکت است. آیا معنای شرکت این است که لزوماً [[انسان]] غیر [[خدا]] را با [[خدا]] شریک بکند، یعنی در آن [[واحد]] دو معبود داشته باشد؟ و اگر احیاناً [[انسان]] به کلی [[خدا]] را نپرستد و تنها موجودی غیر [[خدا]] را [[پرستش]] کند، دیگر [[مشرک]] نیست؟
[[شرک]]، نقطه مقابل [[توحید]] است. کلمه [[شرک]]، از مشارکت است. آیا معنای شرکت این است که لزوماً [[انسان]] غیر [[خدا]] را با [[خدا]] شریک بکند، یعنی در آن واحد دو معبود داشته باشد؟ و اگر احیاناً [[انسان]] به کلی [[خدا]] را نپرستد و تنها موجودی غیر [[خدا]] را [[پرستش]] کند، دیگر [[مشرک]] نیست؟
*در اصطلاح [[قرآن]]، تنها معنای [[شرک]]، ثنویت در [[اعتقاد]] نیست، بلکه معنای [[شرک]]، به جای [[خدا]] غیر [[خدا]] را نهادن است؛ چون در [[منطق]] [[قرآن]] همه موجودات [[خدا]] را [[پرستش]] می‌‌کنند. حال اگر کسی غیر [[خدا]] را به جای [[خدا]] نهاد، در [[عبودیت]] برای [[خدا]] شریک قائل شده است. گرچه خود او غیر از آن معبود [[باطل]] چیز دیگری را نپرستد.
*[[اعتقاد]] به [[قدرت]] مافوق [[قوانین]] عادی [[طبیعت]] برای یک موجود، اعم از [[فرشته]] یا [[انسان]] (مثلاً [[پیغمبر]] یا [[امام]])، [[شرک]] است؛ اما [[اعتقاد]] به [[قدرت]] و تأثیر در حد معمول و متعارف [[شرک]] نیست. *همچنین [[اعتقاد]] به [[قدرت]] و تأثیرِ [[انسان]] از دنیارفته نیز [[شرک]] است. پس، [[اعتقاد]] به [[درک]] داشتن مرده و [[سلام]] کردن به او و [[تعظیم]] کردن و [[احترام]] کردن او و [[خواندن]] و ندا کردن او و درخواست از او [[شرک]] است؛ زیرا مستلزم [[اعتقاد]] به نیروی ماوراء‌الطبیعی برای غیر خداست. همچنین [[اعتقاد]] به تأثیرات مرموز و نشناخته برای اشیا، [[اعتقاد]] به تأثیر داشتن [[خاک]] بخصوص در شفای [[بیماری]] و یا تأثیر داشتن مکان مخصوص برای [[استجابت دعا]] [[شرک]] است؛ زیرا مستلزم [[اعتقاد]] به نیروی ماوراء‌الطبیعی در یک شیء است.
*هستی به دو بخش تقسیم می‌‌شود: [[طبیعت]] و ماورای [[طبیعت]]. ماورای [[طبیعت]]، قلمرو اختصاصی [[خداوند]] است و [[طبیعت]] قلمرو اختصاصی مخلوق او و یا قلمرو مشترک [[خدا]] و مخلوقات است. یک سلسله [[کارها]] جنبه ماوراءالطبیعی دارد، از قبیل [[احیا]] (زنده کردن) و اماته (میراندن)، روزی دادن و امثال اینها و [[باقی]]، کارهای عادی و معمولی است. کارهای فوق معمولی قلمرو اختصاصی خداست و [[باقی]]، قلمرو مخلوقات او. این از جنبه [[توحید]] نظری.
*اما از جنبه [[توحید عملی]]: هر نوع توجه [[معنوی]] به غیر [[خداوند]] به نحوی که توجه‌کننده بخواهد نوعی [[رابطه قلبی]] و [[معنوی]] میان خود و طرف مقابل برقرار کند و او را بخواند و متوجه خود سازد، به او [[توسل]] جوید و از او [[اجابت]] بخواهد؛ همه اینها [[شرک]] و [[پرستش]] غیر خداست؛ چون [[عبادت]] جز اینها چیزی نیست و [[عبادت]] غیر [[خدا]] به [[حکم عقل]] و [[ضرورت]] [[شرع]] جایز نیست و مستلزم [[خروج]] از [[اسلام]] است<ref>[[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص ۱۲۵.</ref>.


==مراتب و درجات [[شرک]]==
در اصطلاح [[قرآن]]، تنها معنای [[شرک]]، ثنویت در [[اعتقاد]] نیست، بلکه معنای [[شرک]]، به جای [[خدا]] غیر [[خدا]] را نهادن است؛ چون در [[منطق]] [[قرآن]] همه موجودات [[خدا]] را [[پرستش]] می‌‌کنند. حال اگر کسی غیر [[خدا]] را به جای [[خدا]] نهاد، در [[عبودیت]] برای [[خدا]] شریک قائل شده است. گرچه خود او غیر از آن معبود [[باطل]] چیز دیگری را نپرستد.
#[[شرک]] ذاتی: [[اعتقاد]] به چند مبدئی، "[[شرک]] ذاتی" است و نقطه مقابل "[[توحید ذاتی]]" است. [[قرآن]] آنجا که [[اقامه برهان]] می‌کند ([[برهان]] تمانع) و می‌گوید: {{متن قرآن|لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ }}<ref> اگر در آن دو (- آسمان و زمین) جز خداوند خدایانی می‌بودند، هر دو تباه می‌شدند پس پاکا که خداوند است- پروردگار اورنگ (فرمانفرمایی جهان)- از آنچه وصف می‌کنند؛ سوره انبیاء، آیه: ۲۲.</ref>. در برابر این گروه [[اقامه برهان]] می‌کنند . این گونه [[اعتقاد]] سبب [[خروج]] از چرگه اهل [[توحید]] و [[خروج]] از حوزه [[اسلام]] است. [[اسلام]] [[شرک]] ذاتی را در هر شکل و هر صورت به کلی طرد می‌کند. [[شرک]] ذاتی، مانند بعضی که به ثنویت یا [[تثلیث]] یا چند اصل قدیم ازلی مستقل از یکدیگر قائل بوده‌اند، [[جهان]] را چند پایه و چند قطبی و چند کانونی می‌دانسته‌اند.
#[[شرک]] صفاتی: [[شرک]] صفاتی، یعنی عدم [[وحدت]] صفات با ذاتی. به [[علت]] دقیق بودن مسئله [[شرک]] صفاتی، این مسئله در میان [[عامه]] [[مردم]] هرگز مطرح نمی‌شود. برخی [[اندیشمندان]] که در این گونه مسائل می‌اندیشند، اما صلاحیت و تعمق کافی ندارند به [[شرک]] در [[صفات ]][[مبتلا]] می‌شوند. [[اشاعره]] از [[متکلمین]] [[اسلامی]] دچار این نوع [[شرک]] شده‌اند. این نوع [[شرک]]، [[شرک]] خفی است و موجب [[خروج]] از حوزه [[اسلام]] نیست.
#[[شرک]] در [[خالقیت]]: یعنی برخی مخلوقات [[خدا]] را با او در [[خالقیت]] شریک دانستن. مثلاً اگر گفته شود: [[خداوند]] [[مسئول]] [[خلقت]] [[شرور]] نیست بلکه آفریده بعضی از مخلوقات است؛ [[شرک]] در [[خالقیت]] صورت گرفته است. این گونه [[شرک]] که [[شرک]] در [[خالقیت]] و فاعلیت است، نقطه مقابل [[توحید افعالی]] است. [[اسلام]] این گونه [[شرک]] را نیز غیر قابل [[گذشت]] می‌داند. البته [[شرک]] در [[خالقیت]] به نوبه خود دارای مراتبی است که بعضی از آن مراتب، [[شرک]] خفی است نه [[شرک]] جلی، و موجب [[خروج]] کلی از جرگه اهل [[توحید]] و حوزه [[اسلام]] نیست.
#[[شرک]] در [[پرستش]]: نقطه مقابل [[توحید در عبادت]] است. [[شرک]] در [[پرستش]]، [[شرک]] عملی و از نوع بودن و شدن دروغین است. برخی در مرحله [[پرستش]]، چوب یا سنگ یا فلز یا حیوان یا [[ستاره]] یا [[خورشید]] یا درخت یا دریا را می‌‌پرستیده‌اند. این نوع از [[شرک]] فراوان بوده، هنوز هم در گوشه و کنار [[جهان]] یافت می‌‌شود<ref>مطهری، آشنایی با قرآن، ج۱ و ۲، ص۲۰۱ - ۲۰۰؛ همو، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ج۲، ص۷۵ - ۷۴ و ۶۸ - ۶۱.</ref><ref>[[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص ۱۲۶.</ref>.
*در [[باور]] بت‌پرستان، [[بت]] "تمثال "هایی از ارباب و خدایانند، نه اینکه خود این [[بت‌ها]] [[خدا]] باشند. البته عوام آنها چه‌بسا میان [[بت‌ها]] و ارباب فرق نگذاشته، خود [[بت‌ها]] را [[پرستش]] کنند<ref>طباطبایی، المیزان، ج۱۷، ص۳۵۶.</ref>.
*نقطه مقابل [[شرک]] در [[پرستش]]، [[توحید عبادی]] است. به اصطلاح "[[توحید عبادی]]" [[رجوع]] شود<ref>[[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص ۱۲۷.</ref>.


==منابع==
[[اعتقاد]] به [[قدرت]] مافوق [[قوانین]] عادی [[طبیعت]] برای یک موجود، اعم از [[فرشته]] یا [[انسان]] (مثلاً [[پیغمبر]] یا [[امام]])، [[شرک]] است؛ اما [[اعتقاد]] به [[قدرت]] و تأثیر در حد معمول و متعارف [[شرک]] نیست.
* [[پرونده:10119661.jpg|22px]] [[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|'''فرهنگ اصطلاحات علم کلام''']]


==جستارهای وابسته==
همچنین [[اعتقاد]] به [[قدرت]] و تأثیرِ [[انسان]] از دنیارفته نیز [[شرک]] است. پس، [[اعتقاد]] به [[درک]] داشتن مرده و [[سلام]] کردن به او و [[تعظیم]] کردن و [[احترام]] کردن او و [[خواندن]] و ندا کردن او و درخواست از او [[شرک]] است؛ زیرا مستلزم [[اعتقاد]] به نیروی ماوراء‌الطبیعی برای غیر خداست. همچنین [[اعتقاد]] به تأثیرات مرموز و نشناخته برای اشیا، [[اعتقاد]] به تأثیر داشتن [[خاک]] بخصوص در شفای [[بیماری]] و یا تأثیر داشتن مکان مخصوص برای [[استجابت دعا]] [[شرک]] است؛ زیرا مستلزم [[اعتقاد]] به نیروی ماوراء‌الطبیعی در یک شیء است.


==پانویس==
هستی به دو بخش تقسیم می‌‌شود: [[طبیعت]] و ماورای [[طبیعت]]. ماورای [[طبیعت]]، قلمرو اختصاصی [[خداوند]] است و [[طبیعت]] قلمرو اختصاصی مخلوق او و یا قلمرو مشترک [[خدا]] و مخلوقات است. یک سلسله [[کارها]] جنبه ماوراءالطبیعی دارد، از قبیل [[احیا]] (زنده کردن) و اماته (میراندن)، روزی دادن و امثال اینها و باقی، کارهای عادی و معمولی است. کارهای فوق معمولی قلمرو اختصاصی خداست و باقی، قلمرو مخلوقات او. این از جنبه [[توحید]] نظری.
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس2}}


[[رده:مدخل]]
اما از جنبه [[توحید عملی]]: هر نوع توجه [[معنوی]] به غیر [[خداوند]] به نحوی که توجه‌کننده بخواهد نوعی [[رابطه قلبی]] و [[معنوی]] میان خود و طرف مقابل برقرار کند و او را بخواند و متوجه خود سازد، به او [[توسل]] جوید و از او [[اجابت]] بخواهد؛ همه اینها [[شرک]] و [[پرستش]] غیر خداست؛ چون [[عبادت]] جز اینها چیزی نیست و [[عبادت]] غیر [[خدا]] به [[حکم عقل]] و [[ضرورت]] [[شرع]] جایز نیست و مستلزم [[خروج]] از [[اسلام]] است<ref>[[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص ۱۲۵.</ref>.
[[رده:حیات الهی]]
 
== مراتب و درجات [[شرک]] ==
# '''[[شرک]] ذاتی:''' [[اعتقاد]] به چند مبدئی، "[[شرک]] ذاتی" است و نقطه مقابل "[[توحید ذاتی]]" است. [[قرآن]] آنجا که [[اقامه برهان]] می‌کند ([[برهان]] تمانع) و می‌گوید: {{متن قرآن|لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ }}<ref> اگر در آن دو (- آسمان و زمین) جز خداوند خدایانی می‌بودند، هر دو تباه می‌شدند پس پاکا که خداوند است- پروردگار اورنگ (فرمانفرمایی جهان)- از آنچه وصف می‌کنند؛ سوره انبیاء، آیه: ۲۲.</ref>. در برابر این گروه [[اقامه برهان]] می‌کنند. این گونه [[اعتقاد]] سبب [[خروج]] از چرگه اهل [[توحید]] و [[خروج]] از حوزه [[اسلام]] است. [[اسلام]] [[شرک]] ذاتی را در هر شکل و هر صورت به کلی طرد می‌کند. [[شرک]] ذاتی، مانند بعضی که به ثنویت یا [[تثلیث]] یا چند اصل قدیم ازلی مستقل از یکدیگر قائل بوده‌اند، [[جهان]] را چند پایه و چند قطبی و چند کانونی می‌دانسته‌اند.
# '''[[شرک]] صفاتی:''' [[شرک]] صفاتی، یعنی عدم [[وحدت]] صفات با ذاتی. به [[علت]] دقیق بودن مسئله [[شرک]] صفاتی، این مسئله در میان [[عامه]] [[مردم]] هرگز مطرح نمی‌شود. برخی [[اندیشمندان]] که در این گونه مسائل می‌اندیشند، اما صلاحیت و تعمق کافی ندارند به [[شرک]] در [[صفات]] [[مبتلا]] می‌شوند. [[اشاعره]] از [[متکلمین]] [[اسلامی]] دچار این نوع [[شرک]] شده‌اند. این نوع [[شرک]]، [[شرک]] خفی است و موجب [[خروج]] از حوزه [[اسلام]] نیست.
# '''[[شرک]] در [[خالقیت]]:''' یعنی برخی مخلوقات [[خدا]] را با او در [[خالقیت]] شریک دانستن. مثلاً اگر گفته شود: [[خداوند]] [[مسئول]] [[خلقت]] [[شرور]] نیست بلکه آفریده بعضی از مخلوقات است؛ [[شرک]] در [[خالقیت]] صورت گرفته است. این گونه [[شرک]] که [[شرک]] در [[خالقیت]] و فاعلیت است، نقطه مقابل [[توحید افعالی]] است. [[اسلام]] این گونه [[شرک]] را نیز غیر قابل [[گذشت]] می‌داند. البته [[شرک]] در [[خالقیت]] به نوبه خود دارای مراتبی است که بعضی از آن مراتب، [[شرک]] خفی است نه [[شرک]] جلی، و موجب [[خروج]] کلی از جرگه اهل [[توحید]] و حوزه [[اسلام]] نیست.
# '''[[شرک]] در [[پرستش]]:''' نقطه مقابل [[توحید در عبادت]] است. [[شرک]] در [[پرستش]]، [[شرک]] عملی و از نوع بودن و شدن دروغین است. برخی در مرحله [[پرستش]]، چوب یا سنگ یا فلز یا حیوان یا [[ستاره]] یا [[خورشید]] یا درخت یا دریا را می‌‌پرستیده‌اند. این نوع از [[شرک]] فراوان بوده، هنوز هم در گوشه و کنار [[جهان]] یافت می‌‌شود<ref>مطهری، آشنایی با قرآن، ج۱ و ۲، ص۲۰۱ - ۲۰۰؛ همو، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ج۲، ص۷۵ - ۷۴ و ۶۸ - ۶۱.</ref><ref>[[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص ۱۲۶.</ref>.
 
در [[باور]] بت‌پرستان، [[بت]] "تمثال "هایی از ارباب و خدایانند، نه اینکه خود این [[بت‌ها]] [[خدا]] باشند. البته عوام آنها چه‌بسا میان [[بت‌ها]] و ارباب فرق نگذاشته، خود [[بت‌ها]] را [[پرستش]] کنند<ref>طباطبایی، المیزان، ج۱۷، ص۳۵۶.</ref>.
 
نقطه مقابل [[شرک]] در [[پرستش]]، [[توحید عبادی]] است. به اصطلاح "[[توحید عبادی]]" [[رجوع]] شود<ref>[[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|فرهنگ اصطلاحات علم کلام]]، ص ۱۲۷.</ref>.
 
== معناشناسی [[شرک]] ==
شرک در لغت به معنای [[شریک]]، شرکت و [[مشارکت]] آمده است و "[[مشرک]]" به کسی گفته می‌‌شود که نسبت به [[خدا]] [[کفر]] ورزیده و برای او شریکی قائل شود<ref>ابن منظور، لسان العرب، ج۱۰، ۴۴۸؛ راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ج۱، ص۴۵۱؛ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ج۲، ص۳۱۱؛ مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۶، ص۴۷. </ref>. به گفته برخی شریک کسی است که در کاری یا چیزی با دیگری سهیم است. لذا گفته شده هر کس برای خدا شریک قائل شود، مشرک است زیرا برای او شریک قرار داده است<ref>ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج۳، ص۴۶۶؛ قرشی، علی اکبر، قاموس قرآن، ج۵، ص۲۰. </ref>.
 
و در اصطلاح به معنای همتا قرار دادن برای [[خداوند]] است که این همتایی ممکن است در صفات، [[افعال]] و یا ذات او باشد<ref>ر. ک: جوادی آملی، عبدالله، توحید در قرآن، ص۵۷۱. </ref>. لذا با تقارن دو یا چند فرد در عملی یا امری که برای هر یک از آنها بهره یا تاثیری در آن عمل یا امر باشد، شرک در عمل تحقق می‌‌یابد<ref>مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۶، ص۴۸. </ref>. بنابراین در تحقق مفهوم شرک، [[اعتقاد]] به عرضیت غیر خدا در کنار خدا نهفته است.
 
== اقسام شرک در [[دین]] ==
باتوجه به معنای یاد شده، شرک [[انسان]] در دین بر دو گونه است: نخست شرک [[عظیم]] یا همان [[اثبات]] شریک برای [[خدای متعال]] و دوم: شرک صغیر به معنای مراعات غیر خدا با او در برخی امور که همان [[ریا]] و [[نفاق]] است<ref>راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص۵۲. </ref>.
 
== مراتب شرک ==
شریک گرفتن مراتب مختلفی به لحاظ [[ظهور]] و خفا دارد. مثلا اعتقاد به دو یا بیشتر بودن خدا یا اعتقاد به اینکه [[بت‌ها]] [[شفیعان]] [[درگاه الهی]] هستند، [[شرک جلی]] (آشکار) شمرده می‌‌شود. کمی از این شرک پنهان‌تر که به آن [[شرک خفی]] گفته می‌‌شود، اعتقاد [[اهل کتاب]] به وجود [[فرزند]] برای خداست و از این [[شرک]] پنهان‌تر نیز [[اعتقاد]] به [[استقلال]] اسباب است مثل اینکه کسی دارو را شفادهنده [[بیماری]] دانسته و [[تمام]] اعتمادش به آن باشد. با این وجود بر معتقدین به همه این مراتب، [[مشرک]] گفته نمی‌شود<ref>طباطبایی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۰۳. </ref>، چرا که شرک مراتب و گستره خاصی دارد و هر عملی که در آن به غیر [[خدا]] [[ارزش]] و بها داده شود، شرک نامیده نمی‌شود، بلکه اگر این [[کار]] به صورت مستقل و به قصد [[عبادت]] انجام گیرد، شرک نامیده می‌‌شود<ref>ر. ک: مرادی، لیلا و روحی کاووس، نقد مبانی فکری وهابیت بر مسأله امامت، شرک و مصادیق آن، پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین)، ش۲۱، ص۹۳. </ref>.
 
== دیدگاه [[وهابیت]] در شرک و مصادیق آن ==
[[پیروان اندیشه وهابی]] معتقدند هر عملی که در آن به غیر خدا بها داده شده، شرک و صاحب آن عمل، مشرک است. بر این اساس از منظر ایشان، هر گونه درخواست از غیرخدا و واسطه قرار دادن او جهت رسیدن به حوائج [[دنیوی]] و [[اخروی]] و نیز اعتقاد به وجود برخی [[صفات الهی]] برای غیر خدا همچون [[علم غیب]]، از آنجا که منجر به [[مشارکت]] غیرخدا با خدا در صفات مختص خدا می‌‌شود، شرک شمرده می‌‌شود. لذا در نگاه ایشان اموری همچون: [[تبرک]] جستن به غیرخدا به واسطه ساخت [[قبور انبیا]] و [[اولیاء الله]]، [[زیارت]]، بوسیدن و مس نمودن [[قبور]] ایشان<ref>ابن عبدالوهاب، کتاب التوحید، ص۴۸؛ بن باز، مجموع فتاوی و مقالات المتنوعة، ج۴، ج۳۳۰. </ref>، [[توسل]]<ref>ابن قیم جوزی، زاد المعاد فی هدی خیرالعباد، ج۱، ص۱۴۶. </ref>، [[شفاعت]] خواهی از ایشان<ref>آل شیخ، عبدالرحمان بن حسن، فتح المجید فی شرح کتاب التوحید، ص۱۱۸ و ۱۱۷. </ref> و قسم خوردن به غیر خدا<ref>ابن تیمیه، مجموع الرسائل و المسائل، ج۱، ص۱۷ و ۲۰۹. </ref>شرک بوده و همه کسانی که به این امور [[معتقد]] یا ملتزم شوند، مشرک هستند.
 
==تهمت شرک در خالقیت به اندیشه شیعی==
وهابیان ادعا می‌کنند: [[شیعیان]] به جای این که خود را [[بنده خدا]] بدانند، خود را [[بنده]] امامان‌شان می‌دانند. آنان [[اعتقاد]] دارند که [[امامان]] آنها [[خالق]] آنهایند؛ از این رو خود را عبدالحسین، عبدالحسن، [[عبد]] علی و... می‌نامند، آنان با این نامگذاری گرفتار [[شرک]] در [[خالقیت]] هستند؛ زیرا صفت خالقیت تنها برازنده [[خدا]] است و کل [[کائنات]] - از جمله [[انسان‌ها]] - [[عبد خدا]] (عبدالله) هستند.
 
'''تحلیل و بررسی''': در پاسخ به این شبهه، گفتنی است: شیعیان هرگز نسبت به امامان [[بزرگوار]] خویش، چنین [[اعتقادی]] ندارند. آنان امامان‌شان را نه تنها خالق خویش نمی‌دانند، بلکه آنان را بهترین و مخلص‌ترین [[بندگان خدا]] می‌دانند. [[وهابیان]] هم هیچ دلیلی بر این ادعای‌شان، جز همین نامگذاری اقامه نکرده‌اند.
ظاهراً این تصور از آنجا ناشی شده، که شبهه کننده یا شبهه کنندگان [[گمان]] کردند اگر کسی نامش را عبدالحسین یا عبدالحسن نامید، این به معنای [[بندگی]] از باب اعتقاد به [[ربوبیت]] است، در حالی که واژه «عبد» حداقل در سه معنی به کار می‌رود:
 
۱. عبد به معنی مخلوق و مملوک، در مقابل [[ربّ]] به معنی خالق.
در چنین استعمالی، «عبد» به معنی مملوک بودن و [[مخلوق بودن]] است و فقط به [[اسم خدا]] اضافه می‌شود و گفته می‌شود: «عبدالله».
چنان که [[قرآن]] در این باره از زبان [[حضرت عیسی]]{{ع}} نقل می‌کند: {{متن قرآن|قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ}}<ref>«(نوزاد) گفت: بی‌گمان من بنده خداوندم، به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر کرده است» سوره مریم، آیه ۳۰.</ref>.
چنین معنایی به [[انسان]] اختصاص ندارد، بلکه ماسوی [[الله]] نسبت به [[خداوند]]، همه عبد و مملوک‌اند. قرآن می‌فرماید: {{متن قرآن|إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْدًا}}<ref>«جز این نیست که هر که در آسمان‌ها و زمین است به بندگی به درگاه (خداوند) بخشنده می‌آید» سوره مریم، آیه ۹۳.</ref>.
 
۲. عبد به معنی [[غلام]] و برده، این معنی مربوط به باب «[[عبید]]» و «إماء» است که در [[زمان]] سابق، [[اسیران جنگی]] تحت شرایطی «عبد» محسوب می‌شدند.
«عبد» به این معنی به مالکش اضافه می‌شود؛ چنان که در [[قرآن]] آمده است: {{متن قرآن|وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ}}<ref>«و بی‌همسران (آزاد) و بردگان و کنیزان شایسته‌تان را همسر دهید، اگر نادار باشند خداوند از بخشش خویش به آنان بی‌نیازی می‌دهد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره نور، آیه ۳۲.</ref>.
چنان که ملاحظه می‌شود در این [[آیه]] تعبیر به {{متن قرآن|عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ}} آمده که واژه «[[عبد]]» به غیر [[خدا]] اضافه شده است.
 
۳. عبد به معنی [[مطیع]] و فرمانبر، به این معنی در کتاب‌های لغت اشاره شده است<ref>ر.ک: مفردات الفاظ القرآن، ص۵۴۲؛ کتاب العین، ج۲، ص۴۸؛ لسان العرب ج۳، ص۲۷۰.</ref>.
اکنون از این سه معنی، معنایی که مناسب‌تر با نام‌هایی چون عبدالحسین و عبدالحسن است، همین معنی سوم است؛ بنابراین منظور از عبدالحسین یعنی مطیع حسین.
بی‌تردید [[اطاعت از امام]] [[مفترض الطاعة]] یا [[اطاعت]] از [[رسول مکرم اسلام]]{{صل}} به [[امر الهی]] [[واجب]] است و هیچ [[مسلمانی]] برای این کار [[سرزنش]] نمی‌شود.
قرآن می‌فرماید: {{متن قرآن|وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ}}<ref>«و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه به اذن خداوند از او فرمانبرداری کنند و اگر آنان هنگامی که به خویش ستم روا داشتند نزد تو می‌آمدند و از خداوند آمرزش می‌خواستند و پیامبر برای آنان آمرزش می‌خواست خداوند را توبه‌پذیر بخشاینده می‌یافتند» سوره نساء، آیه ۶۴.</ref>.
و فرمود: {{متن قرآن|أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref>.
قرآن خواسته است [[رسول اسلام]] و [[اولی الامر]]، «[[مطاع]]» باشند و بقیه [[مسلمانان]] از آنها اطاعت کنند، حال اگر کسی خود را عبدالرسول به معنی مطیع [[پیامبر]]{{صل}} بنامد چه ایرادی دارد؟!
بنابراین [[تعارض]] بین عبدالله و عبدالرسول نیست؛ زیرا یکی مربوط به [[عبودیت]] به معنی اول است و دیگری مربوط به عبودیت به معنی سوم، [[وهابیان]] بین این دو معنی خلط کرده‌اند.
 
نامگذاری به امثال عبدالحسین و عبدالمهدی به معنی عبودیت و [[بندگی]] نیست بلکه به معنی [[اطاعت]] و [[تبعیت]] است؛ بنابراین چنین نام‌هایی به معنای [[اعتقاد]] به [[ربوبیت غیر خدا]] نیست بلکه این مقولات تنها از وسواس‌های بیجای عده‌ای ناشی شده است که دایره [[شرک]] و [[توحید]] را به قدری تنگ نموده‌اند که کمترین چیز را به شرک گره می‌زنند.<ref>[[مهدی رستم‌نژاد|رستم‌نژاد، مهدی]]، [[پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه (کتاب)|پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه]] ص ۱۱۳.</ref>
 
==درخواست حاجت از اموات==
وهابیان ادعا می‌کنند: [[شیعیان]]، اموات را صدا می‌زنند و از آنان درخواست [[دعا]] می‌کنند، درحالی‌که بر اساس [[نصّ صریح]] [[قرآن]] کسی نمی‌تواند صدایش را به [[مردگان]] برساند. قرآن می‌فرماید: {{متن قرآن|إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ}}<ref>«بی‌گمان تو مردگان را نمی‌شنوانی و به ناشنوایان هنگامی که پشت‌کنان رو بگردانند فرا خوان (خود) را نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۰.</ref>.
 
[[ابن تیمیه]] می‌نویسد:
{{عربی|من يأتي إلي قبرني أو صالح.... أن يسأله حاجته أن يزيل مرضه أو مرض دوابه أو يقضي دينه أو.... نحو ذلك مما لا يقدر عليه إلا الله عز و جل، فهذا شرك صريح يجب أن يستتاب صاحبه فإن تاب وإلا قتل}}؛ اگر کسی سر [[قبر پیامبر]] یا فرد صالحی بیاید و از او [[حاجت]] بخواهد، مثل اینکه از او بخواهد [[بیماری]] او را [[شفا]] بخشد و [[قرض]] او را ادا کند و مانند اینها، که جز [[خدا]] کسی بر انجام آن [[قادر]] نیست، [[شرک]] است. [[واجب]] است چنین کسی [[توبه]] کند، اگر توبه کرد چه بهتر، والّا کشته می‌شود»<ref>زیارة القبور والاستنجاد بالقبور، ج۱، ص۱۷.</ref>.
 
[[محمد بن عبدالوهاب]] درباره [[طلب]] [[دعا]] از انسان‌های [[شایسته]] می‌نویسد:
{{عربی|و هذا جائز في الدنيا و الآخرة و ذلك أن تأتي عند رجل صالح حي يجالسك و يسمع كلامك فتقول له: ادع الله لي كما كان أصحاب رسول الله{{صل}} يسألونه ذلك في حياته. وأما بعد [[موته]]، فحاشا و كلا أنهم سألوه ذلك عند قبره}}؛ در [[دنیا]] و [[زندگی اخروی]] مانعی ندارد [[انسان]] نزد فرد صالحی برود و از او تقاضا کند برای وی دعا کند. همچنان که [[یاران رسول خدا]]{{صل}} در حال حیات‌شان چنین می‌کردند؛ ولی پس از [[مرگ]] او کنار قبرش هرگز چنین عملی را انجام ندادند»<ref>کشف الشبهات، ص۴۱؛ کشف الارتیاب، ص۲۳۱.</ref>.
 
چند نکته درباره این [[شبهه]] قابل طرح است:
 
'''نکته نخست''': هیچ کاری را نمی‌توان «شرک» دانست مگر آن‌که ملاک شرک در آن باشد. ملاک شرک، براساس [[آیات قرآن]] و [[حکم عقل]]، [[اعتقاد]] به [[استقلال]] واسطه‌ها است؛ یعنی اگر کسی از فرد صالحی تقاضایی کند، با این اعتقاد که آن [[فرد صالح]] خود مستقلاً [[توانایی]] انجام آن کار را دارد، چنین [[اعتقادی]] مستلزم «شرک» است؛ ولی اگر چنین باوری نداشته باشد، ارتباطی با شرک ندارد.
سؤال این است اگر کسی با حضور کنار قبر پیامبر{{صل}}، از آن حضرت تقاضای دعا کند یا حاجتی را از ایشان بخواهد بدون آن‌که آن حضرت را مستقل در انجام آن کار بداند، چه ربطی به «[[شرک]]» دارد؟!
بنابراین آنچه [[وهابیان]] تصور می‌کنند تقاضای [[دعا]] و [[حاجت]] از [[پیامبر]]{{صل}} پس از رحلتش، «شرک» است، هیچ دلیلی بر آن نیست؛ زیرا نه ملاک شرک در آن است و نه هیچ [[آیه]] و روایتی چنین عملی را شرک دانسته است.
 
'''نکته دوم''': اگر منظور وهابیان از «شرک» دانستن چنین عملی، به این دلیل باشد که چون پیامبر{{صل}} پس از رحلتش صدای کسی را نمی‌شنود یا اگر بشنود [[قادر]] به انجام کاری نیست، پاسخ‌شان این است که در آن صورت [[درخواست کمک]] از پیامبر{{صل}}، یک عمل [[لغو]] و بیهوده‌ای خواهد بود، نه آن‌که مستلزم شرک باشد.
به عبارت روشن‌تر، درخواست کمک از کسی که نمی‌شنود یا نمی‌تواند کاری انجام دهد، ملاک [[عقلانی]] بودن یا غیرعقلانی بودن است نه ملاک شرک و [[توحید]]. از باب مثال اگر کسی که در قعر [[چاه]] گرفتار شده است، از خاک و سنگ دیواره چاه درخواست کمک کند، [[عقل]] می‌گوید چنین کاری [[بیهوده]] و لغو است؛ زیرا از سنگ و خاک، کاری ساخته نیست. نه این که بگوید چنین کاری «شرک» است؛ بنابراین، به فرض که پیامبر{{صل}} پس از رحلتش هیچ [[کلامی]] را نشنود یا [[توانایی]] انجام هیچ کاری را نداشته باشد، در این فرض تقاضا کردن از آن حضرت، لغو و بیهوده است نه آن‌که شرک باشد.
 
'''نکته سوم''': در [[جهان بینی]] [[قرآن]]، «[[مرگ]]» پایان [[زندگی]] [[دنیایی]] است نه پایان [[حیات]] بشری. مرگ، تنها پلی است برای عبور به [[جهان]] بزرگ‌تر، برابر دانستن مرگ با فنا و عدم، [[بینش]] [[مادی‌گرایان]] است که تنها [[انسان]] را مادی دانسته و حیات او را در حصار همین [[مادیات]] خلاصه کرده‌اند؛ ولی تمام [[ادیان الهی]] علاوه بر عنصر [[جسمانی]] برای انسان، گوهر اصیلی به نام «[[روح]]» می‌شناسند که مدتی با عنصر جسمی انسان در این [[دنیا]] [[همراهی]] می‌کند، سپس با مرگ از او جدا و به [[عالم برزخ]] منتقل می‌شود. آنچه [[درک]] می‌کند، می‌شنود و می‌بیند و در واقع [[حقیقت انسان]] را تشکیل می‌دهد، همان «روحِ» [[انسان]] است. [[اصرار]] [[وهابیان]] بر اینکه اموات، نمی‌شنوند خلاف [[نصّ قرآن]] است. [[باور]] داشتن به [[حیات برزخی]] از [[اصول مشترک ادیان]] ابراهیمی است. [[قرآن]] در ارتباط با درک و [[شعور]] [[مردگان]] حتی در مورد تکلم، روزی خوردن، [[شادی‌ها]] و غم‌های آنان سخن به میان آورده است. چگونه است وهابیان به اینجا که می‌رسند به یکباره همه این [[نصوص]] را ندیده می‌گیرند!
قرآن درباره [[شهدا]] می‌فرماید: {{متن قرآن|وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ}}<ref>«و کسانی را که در راه خداوند کشته شده‌اند مرده مپندار که زنده‌اند، نزد پروردگارشان روزی می‌برند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.</ref>.
سپس می‌افزاید: {{متن قرآن|فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ}}<ref>«به آنچه خداوند با بخشش خویش به آنان داده است شادمانند و برای کسانی که از پس آنها هنوز به آنان نپیوسته‌اند شاد می‌شوند که آنها نه بیمی خواهند داشت و نه اندوهگین می‌گردند» سوره آل عمران، آیه ۱۷۰.</ref>.
آنگاه در ادامه می‌فرماید: {{متن قرآن|يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ}}<ref>«به نعمتی از خداوند و بخششی (از وی) شاد می‌شوند و اینکه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمی‌گرداند» سوره آل عمران، آیه ۱۷۱.</ref>.
 
چنان‌که ملاحظه می‌شود در این [[آیات]]، درباره شهیدانی که در [[عالم برزخ]] قرار گرفته‌اند، از روزی خوردن و [[شادمانی]] از [[فضل خدا]] نسبت به خودشان و دوستان‌شان، که هنوز به آنان ملحق نشده‌اند، سخن می‌گوید که به روشنی حکایت از این دارد که آنان بر [[اهل]] [[دنیا]] اشراف دارند.
قرآن درباره [[مؤمن]] [[آل یاسین]] می‌گوید: وقتی وی به [[شهادت]] رسید: {{متن قرآن|قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ}}<ref>«گفته شد: به بهشت درآی! (و او) گفت: کاش قوم من (این را) می‌دانستند * که پروردگارم مرا آمرزید و مرا از گرامی‌داشتگان گردانید» سوره یس، آیه ۲۶-۲۷.</ref>.
البته روشن است که مراد از [[بهشت]] در این [[آیه]]، همان [[بهشت برزخی]] است نه بهشت فردای [[قیامت]] که هنوز وقت آن نرسیده است.
در [[قرآن]] [[آیات]] دیگری نیز وجود دارد که حکایت از [[حیات برزخی]] می‌کند. سؤال این است: اگر [[شهدا]] می‌توانند چنین [[ادراک]] و اشرافی در [[عالم برزخ]] داشته باشند، چگونه [[پیامبر اسلام]]{{صل}}، که [[اشرف]] مخلوق عالم است و در [[قرب]]، به نهایت قرب [[باری تعالی]] رسیده است، از چنین منزلتی برخوردار نیست؟!
 
'''نکته چهارم''': از [[آیات قرآن]] به خوبی استفاده می‌شود که ارتباط با عالم [[ارواح]] امری ممکن و قابل تحقق است. قرآن در ارتباط با [[قوم صالح]]{{ع}} که با [[عذاب الهی]] به [[هلاکت]] رسیدند می‌فرماید: {{متن قرآن|وَقَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ * فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ * فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِنْ لَا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ}}<ref>«پس شتر را پی کردند و از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و گفتند: ای صالح اگر از پیامبرانی عذابی را که به ما وعده می‌دهی بر (سر) ما بیاور! * آنگاه زمین‌لرزه آنان را فرو گرفت و در خانه‌شان از پا در آمدند * (صالح) از آنان روی گردانید و گفت: ای قوم من! بی‌گمان پیام پروردگارم را به شما رسانده‌ام و برای شما خیرخواهی کرده‌ام امّا شما خیرخواهان را دوست نمی‌دارید» سوره اعراف، آیه ۷۷-۷۹.</ref>.
چنان‌که ملاحظه می‌شود، [[صالح]]{{ع}} با این سخنان قومش را در زمانی اه مخاطب قرار داده بود که آنان به هلاکت رسیده و به عالم برزخ منتقل شده بودند. اگر چنانچه قومش این سخنان را نمی‌شنیدند و نسبت به آن هیچ ادراکی نداشتند، پس صالح{{ع}} با چه کسی سخن می‌گفت؟!
شبیه همین سخنان را قرآن از قول [[شعیب]]{{ع}} نقل می‌کند که پس از هلاکت قومش به آنان خطاب کرد {{متن قرآن|يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَاتِ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ}}<ref>«آنگاه (شعیب) از آنان رو گرداند و گفت: ای قوم من! به راستی پیام‌های پروردگارم را به شما رسانده‌ام و برای شما خیرخواهی کرده‌ام؛ اکنون چگونه برای قومی کافر اندوهگین شوم؟» سوره اعراف، آیه ۹۳.</ref>.
 
از ظاهر این [[آیات]] استفاده می‌شود که ارتباط با عالم [[ارواح]] نه تنها امری ممکن است، بلکه اتفاق افتاده است.
برابر [[اسناد]] [[تاریخی]] و [[روایی]] نیز، وقتی [[جنگ بدر]] به پایان رسید و به [[دستور پیامبر]]{{صل}} اجساد سران [[کفر]] و [[شرک]] در [[چاه]] [[بدر]] ریخته شد، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} بر دهانه چاه رفت و یکایک آنان را مورد خطاب قرار داده، فرمود «ای [[اهل]] چاه، ای [[عتبة بن ربیعه]]، ای ابا [[جهل]]! آیا آنچه [[پروردگار]] شما [[وعده]] داده بود، آن را یافتید؟ البته من آنچه خدایم وعده داده بود، یافتم».
در آن هنگام یکی از [[یاران پیامبر]]{{صل}} پرسید: یا [[رسول الله]]! با قومی که از [[دنیا]] رفته‌اند سخن می‌گویید؟ پیامبر اکرم{{صل}} در پاسخ فرمودند: {{عربی|ما أنتم بأسمع لما أقول منهم غير أنهم لا يستطيعون أن يردوا على شيئا}}؛ شما از آنها شنواتر به آنچه می‌گویم نیستید؛ ولی آنان نمی‌توانند پاسخ مرا بدهند»<ref>ر.ک: صحیح البخاری، ج۵، ص۲۱؛ مسند ابو یعلی، ج۱، ص۱۳۰؛ المعجم الصغیر، ج۲، ص۱۱۳.</ref>.
 
'''نکته پنجم''': اما [[آیه]] {{متن قرآن|لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى}}<ref>«بی‌گمان تو مردگان را نمی‌شنوانی و به ناشنوایان هنگامی که پشت‌کنان رو بگردانند فرا خوان (خود) را نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۰.</ref> هیچ ربطی به موضوع [[حیات برزخی]] ندارد، بلکه مراد از {{متن قرآن|الْمَوْتَى}} در این آیه، شخص مرده [[دل]] است، نه [[مرده]] [[جسمانی]]. دلیلش هم آن است که در پایان همین آیه آمده است: {{متن قرآن|إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ}}<ref>«بی‌گمان تو مردگان را نمی‌شنوانی و به ناشنوایان هنگامی که پشت‌کنان رو بگردانند فرا خوان (خود) را نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۰.</ref>؛ یعنی هنگامی که روی برگردانند. روشن است اگر مراد همان مرده جسمانی باشد، دیگر روی برگرداندن چه معنی می‌دهد؟ آیا [[آدم]] مرده می‌تواند رو برگرداند؟!
گذشته از آن‌که در [[آیه]] بعد که ادامه همین آیه است، سخن از [[هدایت]] و [[ضلالت]] به میان آمده است، از این قرینه استفاده می‌شود که منظور از موتی در این جا کسی است که [[راه هدایت]] را نمی‌پیماید. در آیه بعد آمده است: «تو می‌توانی سخنانت را به [[گوش]] [[مؤمنان]] برسانی»، [[بدیهی]] است اگر مراد از موتی، [[مرده]] [[جسمانی]] بود، دیگر [[مؤمن]] و غیرمؤمن معنی نداشت. در این آیه می‌خوانیم: {{متن قرآن|وَمَا أَنْتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ}}<ref>«و تو رهنمون کوردلان از گمراهیشان نیستی؛ (تو پیام خود را) جز به کسانی که به آیات ما ایمان آورده‌اند و (به فرمان ما) گردن نهاده‌اند، نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۱.</ref>.
از این قرائن استفاده می‌شود که آیه {{متن قرآن|إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى}}<ref>«بی‌گمان تو مردگان را نمی‌شنوانی و به ناشنوایان هنگامی که پشت‌کنان رو بگردانند فرا خوان (خود) را نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۰.</ref> هیچ ارتباطی با اموات و [[مردگان]] ندارد. پس ادعای آنان بر دلالت آیه بر عدم [[ادراک]] اموات، بی‌اساس است.
 
'''نکته ششم''': [[وهابیان]] مدعی‌اند که پیامبرانی چون [[عیسی]]، [[موسی]]{{ع}} و [[نبی مکرم اسلام]]{{صل}} فقط در حال حیاتشان [[قادر]] به انجام [[کارهای خارق‌العاده]] و [[معجزه‌آسا]] هستند؛ ولی پس از رحلت‌شان دیگر قادر به انجام هیچ کاری نیستند.
به [[اعتقاد]] ما اگر در همین سخن وهابیان دقت شود، بوی [[شرک]] از آن به مشام می‌رسد؛ زیرا این سخن نشان می‌دهد آنان در [[باطن]] خویش، [[پیامبران]] را در حال حیات‌شان مستقل در این امور می‌دانند و حالا که مردند دیگر نمی‌توانند کاری انجام دهند، درحالی‌که پیامبران در حال حیات‌شان هم هیچ استقلالی در این امور نداشتند، بلکه همه [[کارها]] - چه در [[زمان]] حیات‌شان و چه بعد از آن - توسط [[خدا]] انجام می‌گیرد.
گویا آنان فراموش کرده‌اند که همین پیامبران در حال حیات‌شان هم اگر مرده‌ای را زنده می‌کردند یا با عصای خود کوهی را می‌شکافتند و [[رود نیل]] را از [[خروش]] می‌انداختند، همه این [[کارها]] به [[اراده]] مستقیم [[خداوند]] انجام می‌شد. [[موسی]]{{ع}} حتی آن [[زمان]] که [[عصا]] را به [[دستور خدا]] پرتاب می‌کرد یا آن را به سنگ یا دریا می‌زد، خودش هم خبر نداشت چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد، او عصا را به [[امر خدا]] به حرکت درمی‌آورد، ولی کارها با [[اراده خدا]] انجام می‌شد.
 
[[عیسی]]{{ع}} دم مسیحایی خود را به کار می‌گرفت؛ ولی [[زنده شدن مردگان]] با [[خدا]] بود؛ بنابراین، فاعل در این امور خداوند است. وقتی فاعل خداوند است، دیگر [[حیات]] و ممات [[پیامبران]] دخلی در این امور ندارد. آنان در حال حیات‌شان هم اگر کارهایی از این قبیل انجام می‌دادند در آنها [[استقلال]] نداشتند بلکه این خدا بود که این کارها را انجام می‌داد.
البته خدا این کارها را مقارن با اراده آنها انجام می‌داد تا سندی برای [[راستگویی]] آنان باشد و [[مردم]] [[رسالت]] آنان را [[باور]] کنند. حال اگر خدا بخواهد همین [[اجازه]] را پس از [[حیات دنیوی]] ایشان به آنان بدهد و گاه برای نشان دادن [[منزلت]] آنان، [[فیض]] رحمتش را با دعای آنان در [[عالم برزخ]] به بندگانش برساند چه منافاتی با [[توحید]] دارد؟ در داستان بقره [[بنی‌اسرائیل]] می‌خوانیم که خداوند ابتدا دستور داد گاو را [[ذبح]] کنند و پس از زهاق [[روح]] گاو، گوشت او را به بدن مقتول بزنند. وقتی بنی‌اسرائیل چنین کردند آن مقتول زنده شد و [[قاتل]] خود را معرفی کرد<ref>{{متن قرآن|قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ * وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ}} «گفت: او می‌فرماید که آن، گاوی است نه رام، که زمین را شیار می‌زند و نه به کشت آب می‌دهد، تندرست است بی‌هیچ خالی در آن، گفتند: اکنون حقّ (جستار) را (بجای) آوردی و آن را سر بریدند و نزدیک بود که این کار را انجام ندهند * و (یاد کنید) آنگاه را که انسانی را کشتید و در آن (با هم) به ستیزه برخاستید و خداوند چیزی را که پنهان می‌کردید آشکار کرد» سوره بقره، آیه ۷۱-۷۲.</ref>.
سؤال اینجاست اگر [[خدا]] در گوشت گاوی، پس از [[ذبح]] شدن آن چنین اثری قرار می‌دهد، چه اشکال دارد که به برخی از انسان‌های برجسته و کامل، پس از [[عروج]] روح‌شان به [[عالم ملکوت]]، آثار و برکاتی [[عنایت]] فرماید؟!
 
آیا اگر خدا چنین کرد، مستلزم [[شرک]] است؟!
[[قرآن]] خبر می‌دهد در صندوقچه‌ای که بقایایی از ماترک [[آل موسی]] و [[آل هارون]]{{ع}} پس از ارتحال‌شان وجود داشت مایه سکونت و [[طمأنینه]] برای [[بنی‌اسرائیل]] بود. قرآن می‌فرماید: {{متن قرآن|فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ}}<ref>«و پیامبرشان به آنان گفت: نشانه پادشاهی او این است که تابوت (عهد) نزدتان خواهد آمد که در آن آرامشی از سوی پروردگارتان (نهفته) است و (نیز) بازمانده‌ای از آنچه از خاندان موسی و هارون بر جای نهاده‌اند و فرشتگان آن را حمل می‌کنند، بی‌گمان در آن برای شما اگر» سوره بقره، آیه ۲۴۸.</ref>.
روشن است تعبیر «ماترک» هنگامی به کار می‌آید که طرف از دار [[دنیا]] [[رحلت]] کرده باشد؛ بنابراین سخن خدا در باب طمأنینه و [[آرام‌بخشی]] صندوقچه حاوی اشیا و متعلقات باقی‌مانده از آل موسی و آل هارون پس از رحلت آنان است.
سؤال ما از [[وهابیان]] این است که چگونه یادگارهایی از [[خاندان]] [[موسی]] و [[هارون]]{{ع}} به عنوان ماترک آنها می‌تواند پس از رحلت‌شان، مایه [[آرامش]] و طمأنینه باشد، ولی [[ماترک پیامبر]] [[اسلام]]{{صل}} و [[آل]] او به هیچ کاری نمی‌آید؟ آیا از نظر وهابیان [[مقام پیامبر]] اعظم اسلام از [[مقام]] آل هارون کمتر است؟!
سؤال دیگر آن‌که اگر خدا می‌تواند پس از رحلت موسی و هارون{{ع}}، به ماترک آنها چنین خواصی را عطا کند، چه ایرادی دارد که همین نوع از [[خواص]] را در پیکر [[موسی]] و [[هارون]]{{ع}} پس از رحلت‌شان قرار دهد؟!
 
صدا زدن اموات [[صالح]] یا درخواست [[دعا]] از آنان، هیچ منع [[شرعی]] یا [[عقلی]] ندارد و [[دلایل]] زیادی بر [[صحت]] و جواز آن دلالت می‌کند.<ref>[[مهدی رستم‌نژاد|رستم‌نژاد، مهدی]]، [[پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه (کتاب)|پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه]] ص ۱۳۵-۱۴۳</ref>.
 
==سوگند دادن خداوند به مقام اولیا==
وهابیان ادعا می‌کنند: [[شیعیان]] در مقابل [[خدا]] برای [[امامان]] خود [[حق]] قایل می‌شوند و خدا را به حق آنان قسم می‌دهند، درحالی‌که هیچکس بر خدا حقی ندارد؛ مثلاً می‌گویند: خدایا! تو را به [[حق پیامبر]] یا تو را به [[حق امام]]، حاجتم را برآورده کن. این‌گونه قسم دادن [[شرک]] است؛ زیرا معنایش این است که دیگران بر خدا حق دارند.
همچنین می‌گویند: به طور کلی [[سوگند خوردن]] به غیر خدا، شرک است؛ زیرا در [[روایت]] آمده است: {{متن حدیث|مَنْ كَانَ حَالِفاً فَلْيَحْلِفْ بِاللَّهِ أَوْ لِيَسْكُتْ‌}}؛ هرکس [[سوگند]] یاد می‌کند، به خدا قسم بخورد یا ساکت باشد<ref>مسند ابن المبارک، ص۷۸؛ مسند ابی داوود، ص۵؛ المعجم الاوسط، ج۸، ص۲۲۳.</ref>.
 
چند نکته در پاسخ به این [[شبهه]] قابل [[تذکر]] است:
 
'''نکته نخست''': این که کسی در مقابل [[خدا]] هیچ [[حق]] و شأنی ندارد در یک نگاه ابتدایی، سخن [[درستی]] است؛ ولی اگر خود خدا چنین حقی برای بندگانش قائل شده باشد و در واقع بنده‌اش را ذی‌حق بنامد، در آن صورت مسئله فرق خواهد کرد. [[قرآن]] می‌فرماید: {{متن قرآن|وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ}}<ref>«و بی‌گمان پیش از تو پیامبرانی به سوی قوم آنان فرستادیم که برای آنها برهان‌ها (ی روشن) آوردند و ما از گناهکاران انتقام گرفتیم و یاری مؤمنان بر ما واجب است» سوره روم، آیه ۴۷.</ref>.
نظیر این عبارت در [[کتاب و سنت]] فراوان است؛ مثلاً هیچ کس نمی‌تواند چیزی را بر خدا [[واجب]] کند ولی خودش چیزهایی را بر خود واجب می‌کند؛ مثلاً می‌فرماید: {{متن قرآن|كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ}}<ref>«و چون مؤمنان به آیات ما، نزد تو آیند بگو: درود بر شما! پروردگارتان بخشایش را بر خویش مقرّر داشته است: چنانچه هر یک از شما از سر نادانی کار بدی انجام دهد، آنگاه از پس آن توبه کند و به راه آید، چنین است که خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۵۴.</ref>.
پس اگر گفته می‌شود کسی بر خدا حقی ندارد یا هیچ واجبی از سوی کسی بر عهده خدا نیست، معنایش این است که هیچ کس ذاتاً و اصالةً حقی بر خدا ندارد یا واجبی را نمی‌تواند بر عهده خدا بگذارد؛ ولی اگر خود خدا از فضل خودش، افرادی را ذی حق معرفی کند یا واجبی را به عهده بگیرد، هیچ منعی بر آن نیست، چنان که آیه‌های فوق بر آن دلالت می‌کند، این مسئله شبیه آن است که [[خداوند]] خود را وامدار بندگانش می‌نامد و می‌فرماید: {{متن قرآن|مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا}}<ref>«کیست که به خداوند وامی نیکو دهد تا خداوند آن را برای وی چندین برابر گرداند؟ و خداوند (روزی را) تنگ و فراخ می‌سازد و به سوی او بازگردانده می‌شوید» سوره بقره، آیه ۲۴۵.</ref>.
روشن است که هیچ کس نمی‌تواند [[خدا]] را وامدار خود کند؛ ولی [[خداوند]] از سر [[لطف]] به بندگانش، خود را بدهکار آنان قرار می‌دهد تا هر کس بخواهد، در مقابل [[قرض]] دادن به دیگران، مشمول [[ثواب]] و [[پاداش الهی]] گردد.
 
'''نکته دوم''': مقصود از [[حق]] در این گونه عبارات، همان [[منزلت]] و [[مقام معنوی]] است که خداوند به این بندگانش [[عنایت]] کرده است؛ بنابراین اگر گفته می‌شود: «خدایا تو را به حق پیامبرت قسم می‌دهم» منظور همان [[مقام رسالت]] آن حضرت است که از ناحیه [[باری تعالی]] به حضرت شان اعطا شده است نه چیز دیگر. روشن است مقام رسالت همان چیزی است که خدا به پیامبرش داده است؛ در واقع این قسم به عنایت و [[فضل خدا]] بر می‌گردد نه به شخص [[پیامبر]]{{صل}}.
 
'''نکته سوم''': در [[روایات]] [[فریقین]] تعابیر بسیاری یافت می‌شود که خدا را به حق [[اولیا]] و [[پیامبران]] می‌خوانند.
از باب نمونه در روایات بسیاری وارد شده است که [[پیامبر گرامی]]{{صل}} هنگام [[دفن]] [[فاطمه بنت اسد]] - مادر [[بزرگوار]] [[امیر مؤمنان علی]]{{ع}} _ چنین [[دعا]] کرد: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِأُمِّي فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ وَ لَقِّنْهَا حُجَّتَهَا وَ وَسِّعْ عَلَيْهَا مُدْخَلَهَا بِحَقِّ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وَ الْأَنْبِيَاءِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِي}}؛ خدایا! مادرم فاطمه بنت اسد را ببخش و ایمانش را به وی تلقین کن و جایگاه او را وسعت ده، به حق پیامبرت و پیامبرانی که پیش از من بوده‌اند»<ref>المعجم الاوسط، ج۱، ص۶۸؛ المناقب، ص۴۷.</ref>.
 
'''نکته چهارم''': اما [[حدیث]] {{متن حدیث|مَنْ كَانَ حَالِفاً فَلْيَحْلِفْ بِاللَّهِ‌}} هیچ دلالتی بر مدعای [[وهابیان]] ندارد؛ زیرا در صدر این حدیث عبارتی آمده است که می‌رساند این [[نهی]] در [[ارتباط با مشرکان]] بوده است. برابر این نقل، آمده است:
{{متن حدیث|عن عمر أن النبي{{صل}} [[سمعه]] و هو في ركب و هو يقول: و أبي. فقال [[رسول الله]]: إِنَّ اللَّهَ يَنْهَاكُمْ أَنْ تَحْلِفُوا بِآبَائِكُمْ، مَنْ كَانَ حَالِفاً فَلْيَحْلِفْ بِاللَّهِ أَوْ لِيَسْكُتْ}}؛ از [[عمر]] نقل شده است که [[پیامبر]] از وی شنید به [[جان]] پدرش [[سوگند]] یاد کرد، پیامبر{{صل}} به او فرمود: [[خداوند]] شما را [[نهی]] می‌کند از این که به پدران‌تان سوگند یاد کنید اگر کسی می‌خواهد سوگند یاد کند به [[خدا]] قسم بخورد یا ساکت باشد».
این نهی، ناظر به مورد خاص است یعنی چون پدر عمر، [[مشرک]] بود، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} از قسم به پدر مشرک نهی کرده است؛ زیرا [[انسان]] مشرک، [[قداست]] و احترامی ندارد؛ در نتیجه چنین منعی، متوجه موارد دیگر نیست، به ویژه آن‌که نمی‌توان به صِرف [[تمسک]] به یک [[روایت]] [[فتوا]] داد. برای فتوا لازم است همه دلائل و مستندات باب را دید. در باب سوگند به غیر خدا [[دلایل نقلی]] فراوانی است که باید مورد ملاحظه قرار گیرد. از جمله:
#اگر سوگند به غیر خدا، به صورت مطلق ممنوع باشد، سوگندهای [[قرآن]] را چه کنیم؟ خداوند در قرآن در ده‌ها مورد به اموری چون عصر، اسبان دونده، [[فرشتگان]]، کشتی‌ها، [[انجیر]]، [[روز]]، [[آسمان]]، [[ستاره]]، قلم و غیره قسم خورده است! [[وهابیان]] درباره این [[سوگندها]] چه می‌گویند؟! {{عربی|تعالى الله من ذلك علوا كبيرا}}؛ اگر قبحی در این سوگندها بود پس چگونه از خداوند صادر شده است؟!
#در [[روایات]] فراوانی وارد شده که پیامبر{{صل}} به غیر خدا سوگند یاد کرده است؛ از جمله:
مسلم در صحیحش نقل می‌کند: {{عربی|جاء رجل إلى النبي{{صل}} فقال: يا [[رسول الله]]! أي الصدقة أعظم أجرا؟ فقال: أما و أبيك! لتنبأنه أن [[تصدق]] و أنت صحيح شحيح تخشي الفقر و [[تأمل]] البقاء}}؛ مردی حضور پیامبر{{صل}} آمد و عرض کرد: ای [[رسول خدا]]! [[پاداش]] کدام [[صدقه]] بزرگ‌تر است؟ فرمود: سوگند به پدرت! از آن [[آگاه]] می‌شوی و آن این که صدقه دهی در حالی که سالم هستی و به آن [[حرص]] داری، از [[فقر]] می‌ترسی و به [[فکر]] زیستن در آینده‌ای»<ref>صحیح مسلم، ج۳، ص۹۳ و ۹۴. </ref>.
روشن است اگر سوگند به غیر خدا [[کفر]] باشد پیامبر اکرم{{صل}} به آن [[اقدام]] نمی‌کرد.
همچنین [[پیامبر اکرم]]{{صل}} وقتی در ارتباط با [[نصب]] [[اسامه]] به [[فرماندهی سپاه]]، مورد [[اعتراض]] [[صحابه]] قرار گرفت فرمود: {{متن حدیث|فلعمري إن قلتم في إمارته لقد قلتم في إمارة أبيه من قبله}}؛»به جانم [[سوگند]]! شما اگر درباره [[فرماندهی]] او اعتراض دارید پیش از این درباره فرماندهی پدرش نیز همین گونه معترض بودید»<ref>الطبقات الکبری، ج۴، ص۶۸.</ref>.
برابر این [[روایت]]، پیامبر اکرم{{صل}} به [[جان]] خویش سوگند خورده است.
سوگند به جان، در [[روایات]] دیگری نیز وارد شده است. [[دانشمندان اسلامی]] هم این روایات را تلقی به قبول کرده‌اند؛ از این رو آنان در تألیفات خویش گاه برای نشان دادن اهمیت مطلب، به جان خود سوگند یاد می‌کنند.
 
سوگند دادن [[خداوند]] به [[منزلت]] و جایگاه اولیایش، هیچ منع [[عقلی]] و [[شرعی]] ندارد. همچنین سوگند به غیر [[خدا]] نیز هیچ اشکالی ندارد و در روایات به صورت گسترده وارد شده است.<ref>[[مهدی رستم‌نژاد|رستم‌نژاد، مهدی]]، [[پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه (کتاب)|پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه]] ص ۱۴۵</ref>.
 
==خواندن غیر خدا==
وهابیان ادعا می‌کنند: [[توسل]] جویندگان پس از [[رحلت]] [[اولیای خدا]]، آنان را با عباراتی صدا می‌زنند که با آن عبارات تنها [[خدا]] را می‌توان خواند؛ مثلاً کنار [[قبر پیامبر]]{{صل}} یا از نقطه‌ای دور می‌گویند: {{متن حدیث|يَا مُحَمَّدُ يَا رَسُولَ اللَّهِ‌{{صل}}!}} در حالی که این نوع خواندن معادل [[پرستش]] است و [[شرک]] محسوب می‌شود.
[[صنعانی]] - یکی از نویسندگان [[وهابی]] - می‌نویسد:
{{عربی|و قد سمي الله الدعاء عبادة بقوله: {{متن قرآن|ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي}}<ref>«و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا پاسختان دهم که آنان که از پرستش من سر برمی‌کشند به زودی با خواری در دوزخ درمی‌آیند» سوره غافر، آیه ۶۰.</ref> و من هتف باسم نبي أو [[صالح]] بشيء... فقد [[دعا]] ذلك النبي و الصالح. و الدعاء [[عبادة]] بل مخها فيكون قد [[عبد]] غير [[الله]] و صار مشركاً}}؛ [[خداوند]]، دعا (خواندن) را [[عبادت]] نامیده است، آنجا که فرمود: «مرا بخوانید، [[اجابت]] می‌کنم شما را، آنان که از عبادت (خواندن) من [[پرهیز]] می‌کنند.»..، بنابراین اگر کسی نام [[پیامبر]] یا صالحی را بخواند، او را عبادت کرده است و [[حقیقت]] پرستش هم جز خواندن نیست، در نتیجه چنین شخصی، غیر خدا را پرستش کرده و [[مشرک]] شده است»<ref>ر.ک: کشف الارتیاب، ص۲۳۳؛ به نقل از: تنزیه الاعتقاد صنعانی.</ref>.
 
در [[آیه]] آمده است: {{متن قرآن|ادْعُونِي}} (مرا بخوانید)، سپس ذیلش به جای آن‌که بفرماید {{عربی|عن دعائي}}، می‌فرماید: {{متن قرآن|عَنْ عِبَادَتِي}}؛ در واقع با [[تغییر]] لفظ «[[دعاء]]» به «عبادت» می‌رساند که دعا همان عبادت است.
[[آیات]] دیگری نیز بیانگر همین معنی است که خواندن و صدا زدن، عبادت است؛ از جمله [[قرآن]] می‌فرماید: {{متن قرآن|وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا}}<ref>«و اینکه سجده‌گاه‌ها از آن خداوند است پس با خداوند هیچ کس را (به پرستش) مخوانید» سوره جن، آیه ۱۸.</ref>.
همچنین آمده است: {{متن قرآن|لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ}}<ref>«دعوت راستین، او راست و کسانی که جز او را (به پرستش) می‌خوانند (آنها) به آنان هیچ پاسخی نمی‌دهند مگر چونان کسی که دو کف خود را به سوی آب می‌گشاید تا (آب) به دهانش برسد در حالی که نمی‌رسد؛ فراخوان کافران جز در گمراهی نیست» سوره رعد، آیه ۱۴.</ref>.
در جایی آمده است: {{متن قرآن|وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لَا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ}}<ref>«و گمراه‌تر از آن کس که به جای خداوند چیزی را (به پرستش) می‌خواند که تا رستخیز پاسخ او را نخواهد داد، کیست؟ و آنان از خواندن اینان بی‌خبرند» سوره احقاف، آیه ۵.</ref>
همه این [[آیات]]، خواندن غیر [[خدا]] را [[شرک]] دانسته است؛ بنابراین، آنان که در [[توسل]]، [[پیشوایان دین]] را می‌خوانند و آنان صدا می‌زنند، مرتکب «شرک» می‌شوند.
 
در پاسخ به این [[شبهه]] چند نکته قابل [[تذکر]] است:
 
'''نکته نخست''': واژه «[[دعا]]» به معنای ندا، در لغت [[عرب]] مترادف با معنای [[عبادت]] نیست. در [[قرآن]] هم در موارد بسیاری این واژه در معانی دیگر به کار رفته است.
برای نمونه قرآن از زبان نوح [[پیامبر]]{{صل}} نقل می‌کند: {{متن قرآن|رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا}}<ref>«گفت: پروردگارا من شب و روز، قوم خود را (به خداپرستی) فرا خواندم» سوره نوح، آیه ۵.</ref>.
روشن است که منظور از [[دعوت]] کردن در این گونه موارد به معنای خواندن به [[راه راست]] و [[هدایت]] است و ربطی به مسئله [[دعا کردن]] ندارد.
 
قرآن از زبان [[ابلیس]] نقل می‌کند که فردای [[قیامت]] به [[پیروان]] خود می‌گوید: {{متن قرآن|وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي}}<ref>«و چون کار به پایان آید شیطان می‌گوید: خداوند به شما وعده راستین کرده بود و من به شما وعده کردم و وفا نکردم و مرا بر شما هیچ چیرگی نبود جز اینکه شما را فرا خواندم و شما پذیرفتید پس مرا سرزنش مکنید و خود را سرزنش کنید، نه من فریادرس شمایم و نه شما فریادرس منید، پیش‌تر (هم) که مرا (در کار خداوند) شریک می‌پنداشتید انکار کردم، بی‌گمان برای ستمکاران عذابی دردناک (در پیش) خواهد بود» سوره ابراهیم، آیه ۲۲.</ref>.
بنابراین، این طور نیست که واژه دعا» در همه جا به معنی عبادت یا هر خواندنی به معنی عبادت باشد. اگر هر صدا زدنی مترادف با «عبادت» باشد، پس [[وهابیان]] درباره امثال این [[آیه]] چه می‌گویند: {{متن قرآن|يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ}}<ref>«ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم؛» سوره مریم، آیه ۱۲.</ref> یا {{متن قرآن|يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا}}<ref>«ای یوسف! از این (رویداد) روی بگردان (و در گذر) و (ای زن!) تو نیز برای گناهت آمرزش بخواه که تو بی‌گمان از خطاکاران بوده‌ای» سوره یوسف، آیه ۲۹.</ref> آیا این نوع صدا زدن‌ها هم «[[عبادت]]» محسوب می‌شود؟!
ناگفته پیداست که در این موارد، منظور فقط صدا زدن و نام بردن است و ربطی به عبادت و [[خضوع]] ندارد.
 
'''نکته دوم''': مقصود از خواندن در آیاتی چون {{متن قرآن|وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا}}<ref>«و اینکه سجده‌گاه‌ها از آن خداوند است پس با خداوند هیچ کس را (به پرستش) مخوانید» سوره جن، آیه ۱۸.</ref> یا [[آیه]] {{متن قرآن|لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ}}<ref>«دعوت راستین، او راست و کسانی که جز او را (به پرستش) می‌خوانند (آنها) به آنان هیچ پاسخی نمی‌دهند مگر چونان کسی که دو کف خود را به سوی آب می‌گشاید تا (آب) به دهانش برسد در حالی که نمی‌رسد؛ فراخوان کافران جز در گمراهی نیست» سوره رعد، آیه ۱۴.</ref> مطلق خواندن نیست، بلکه در این موارد به کمک قرائنی که در [[کلام]] است، مقصود خواندنی است که مترادف با [[پرستش]] است؛ زیرا این [[آیات]] درباره [[نفی]] [[بت پرستی]] است و مخاطب آیه کسانی هستند که بت‌های‌شان را با [[اعتقاد]] به [[الوهیت]] می‌خواندند.
افزون بر این که در آیه نخست، یعنی آیه {{متن قرآن|وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا}} قید {{متن قرآن|مَعَ اللَّهِ}} می‌رساند که نباید کسی را در عرض [[خدا]] و همتای خدا خواند و صدا زد. روشن است اگر کسی می‌گوید: {{متن حدیث|يَا رَسُولَ اللَّهِ‌}} [[پیامبر]]{{صل}} را همتای خدا نمی‌داند بلکه او را «[[رسول خدا]]» خوانده است!.
در آیه دوم، یعنی آیه {{متن قرآن|لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ}} نیز تعبیر به {{متن قرآن|مِنْ دُونِهِ}} [[گواه]] بر این است که مخاطب آیه بت‌پرستانی هستند که بت‌های خویش را به عنوان [[خدایان]] می‌خواندند.
بهترین گواه بر این که [[بت‌پرستان]] با چنین [[اعتقادی]] بت‌های‌شان را می‌خواندند، آیه ذیل است که می‌فرماید: {{متن قرآن|فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ}}<ref>«و ما به آنان ستم نکردیم که خود به خویش ستم کردند و چون فرمان پروردگارت دررسید خدایان ایشان که به جای خداوند (به پرستش) می‌خواندند هیچ به کارشان نیآمدند و جز نابودی چیزی بر آنان نیفزودند» سوره هود، آیه ۱۰۱.</ref>.
 
چنان که ملاحظه می‌شود در این [[آیه]]، سخن از [[آلهه]] است که نشان می‌دهد آنها [[بت‌ها]] را [[خدا]] می‌شمردند؛ از این رو منظور از خواندن در این موارد به معنای [[عبادت]] کردن است.
[[شاهد]] دیگر آن‌که در بسیاری از [[آیات]] این مضمون گاه با لفظ «عبادت» و گاه با تعبیر «[[دعاء]]» وارد شده است، همین [[جایگزینی]] در تعبیر، نشان می‌دهد این نوع از خواندن، خواندن معمولی نیست، بلکه چون با [[اعتقاد]] به [[الوهیت]] بت‌ها همراه است، «عبادت» شمرده می‌شود برای نمونه [[قرآن]] در یک جا می‌فرماید: {{متن قرآن|قُلْ أَنَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُنَا وَلَا يَضُرُّنَا}}<ref>«بگو آیا به جای خداوند کسی را (به پرستش) بخوانیم که نه به ما سود می‌رساند و نه زیان می‌زند» سوره انعام، آیه ۷۱.</ref> که از واژه «تدعوا» استفاده کرده و در جای دیگر همین مضمون با واژه «عبادت» بیان شده است: {{متن قرآن|قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا}}<ref>«بگو آیا به جای خداوند، چیزی را می‌پرستید که برای شما نه زیان دارد و نه سود؛ و خداوند است که شنوای داناست» سوره مائده، آیه ۷۶.</ref>
از این که گاه از تعبیر «أندعوا» و گاه هم از تعبیر «أتعبدون» استفاده شده بیانگر آن است که مراد از «[[دعا]] و [[دعوت]]» در این موارد همان «عبادت» است.
 
بنابراین، آیات مورد [[استدلال]] [[وهابیان]]، هیچ ارتباطی با سخن محل بحث ندارد؛ بحث درباره کسی است که می‌خواهد [[پیامبر]] یا مرد صلاحی را صدا بزند در حالی که نه او را خدا می‌داند و نه حتی برای او استقلالی قائل است، بلکه او را به عنوان [[بنده]] [[خالص]] خدا می‌داند و از این رو او را می‌خواند. آیا اساساً به مخیله [[مسلمانی]] خطور می‌کند که پیامبرش را در عرض خدا بخواند و معیتی برای او و [[خدا]] قائل باشد؟!.
گذشته از این که [[مسلمانی]] که عباراتی چون: «یا محمد و [[یا علی]]» را به کار می‌برد هرگز استقلالی برای آن حضرات قائل نیست بلکه از آن رو که آنان را [[بنده خدا]] و [[واسطه فیض]] می‌داند از [[روح]] بلندشان مدد می‌گیرد؛ زیرا [[خداوند]] [[منان]] هنگام یاد اولیایش، رحمتش را بر بندگانش نازل می‌کند: {{عربی|عند ذكر الأولياء تنزل الرحمة}}.
به هر حال این چه تصور غلطی است که [[وهابیان]] نسبت به سایر [[مسلمانان]] [[گمان]] می‌برند و آنان را به همین بهانه‌های واهی و خیالی به [[شرک]] و [[کفر]] و [[بدعت]] متهم می‌کنند؟! بلکه بالاتر به همین بهانه [[فتوا]] به [[قتل]] آنها می‌دهند؟!.
 
خواندن غیر خدا، اگر با [[اعتقاد]] به [[الوهیت]] مدعو نباشد، به معنی [[عبادت]] او نیست؛ ولی [[مشرکان]] از آنجا که بت‌هایشان را با اعتقاد به الوهیت می‌خواندند، عبادت آنها محسوب می‌شد؛ از این رو خواندن آنها معادل عبادت کردن‌شان به شمار می‌آمد. روشن است که چنین مطلبی ربطی به مسلمانان ندارد؛ زیرا هیچ مسلمانی، جز برای خدا برای احدی الوهیت قائل نیست.<ref>[[مهدی رستم‌نژاد|رستم‌نژاد، مهدی]]، [[پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه (کتاب)|پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه]] ص ۱۵۲</ref>.
 
==کمک خواستن از غیر خداوند==
وهابیان ادعا می‌کنند: [[توسل]] کنندگان از غیر [[خدا]] [[طلب]] [[استعانت]] می‌کنند، در حالی که فقط می‌توان از خدا طلب استعانت نمود، چنان که در هر [[نماز]] می‌گوییم: {{متن قرآن|إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ}}<ref>«تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم» سوره فاتحه، آیه ۵.</ref>.
تازه اگر [[یاری خواستن]] از [[اولیای الهی]] در حال حیات‌شان مشکلی نداشته باشد، بی‌تردید پس از مرگ‌شان دارای اشکالات بسیار است. ابن القیم - یکی از نویسندگان [[وهابی]]- می‌نویسد: {{عربی|و من أنواعه، طلب الحوائج من الموتى و الاستغاثة بهم و التوجه إليهم}}؛ «از اقسام [[شرک]]، درخواست [[حاجت]] از [[مردگان]] و [[طلب یاری]] از آنان و توجه به آنها است»<ref>مدارج السالکین، ج۱، ص۳۵۳.</ref>.
بنابراین آنان که [[حاجات]] خود را از غیر خدا طلب می‌کنند یا در انجام [[کارها]] از آنان [[استمداد]] می‌جویند، دچار شرک شده و از [[مشرکان]] شمرده می‌شوند. چنان که [[شیعیان]] هنگام انجام دادن کارهای مشکل یا حتی کارهایی چون برخاستن از جا، به عنوان استعانت از امام‌شان، جمله «[[یا علی]]» را بر زبان جاری می‌سازند.
 
این مسئله - که یکی از زیرشاخه‌های موضوع [[توسل]] است- در چند نکته قابل بررسی است:
 
'''نکته نخست''': اصل کمک کردن و کمک خواستن یکی از اصول بنیادین [[اجتماعی]] است که به عنوان اصل [[تعاون]] و [[همکاری]] در [[اسلام]] شناخته می‌شود. [[خداوند]]، [[انسان]] را به گونه‌ای آفرید که به کمک و [[یاری]] همنوع خود نیازمند است و بر اثر همین [[نیازمندی]] است که [[نظام]] [[زندگی اجتماعی]] انسان سامان می‌یابد.
[[قرآن]] با اشاره به اصل [[تسخیر]] و تسخّر بین [[انسان‌ها]]، [[حکمت]] [[اختلاف]] استعدادها و ظرفیت‌ها را، تحقق همین اصل تعاون می‌داند که با آن، رابطه تعاملی و همکاری متقابل شکل می‌گیرد. قرآن می‌فرماید: {{متن قرآن|وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا}}<ref>«آیا آنان بخشایش پروردگارت را تقسیم می‌کنند؟ ماییم که توشه زندگی آنان را در زندگانی این جهان میانشان تقسیم کرده‌ایم و برخی از آنان را بر دیگری به پایه‌هایی برتری داده‌ایم تا برخی، برخی دیگر را به کار گیرند و بخشایش پروردگارت از آنچه آنان فراهم می‌آورند بهتر است» سوره زخرف، آیه ۳۲.</ref>.
روشن است که به [[خدمت]] گرفتن یکدیگر، همان کمک کردن و کمک خواستن از یکدیگر است؛ از این رو قرآن [[ذوالقرنین]] را می‌ستاید و از قول وی نقل می‌کند که در ساختن [[سدّ]] از قومش [[طلب یاری]] کرد، وی گفت: {{متن قرآن|مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ}}<ref>«گفت: آنچه پروردگارم در آن مرا توانمند کرده بهتر است، بنابراین مرا با نیرویی (انسانی) یاری دهید تا میان شما و آنان دیواری بنا نهم» سوره کهف، آیه ۹۵.</ref>.
 
همچنین خداوند به [[مسلمانان]] دستور می‌دهد اگر مسلمانان غیر [[مهاجر]] از شما [[طلب]] کمک کردند، به یاری آنان بشتابید {{متن قرآن|وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ}}<ref>«کسانی که ایمان آورده و هجرت گزیده‌اند و در راه خداوند با مال و جانشان جهاد کرده‌اند و کسانی که (به آنان) پناه داده و یاری رسانده‌اند دوستان یکدیگرند و کسانی که ایمان آورده و هجرت نکرده‌اند شما را با آنان هیچ پیوندی نیست تا آنکه هجرت گزینند و اگر از شما در دین یاری بجویند باید یاری کنید مگر در برابر گروهی که میان شما و آنان پیمانی است و خداوند به آنچه انجام می‌دهید بیناست» سوره انفال، آیه ۷۲.</ref>.
[[قرآن]] از پیرو [[موسی]]{{ع}} نقل می‌کند که وی برای [[غلبه]] بر دشمنش از موسی{{ع}} [[طلب یاری]] کرد {{متن قرآن|فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ}}<ref>«و هنگام بی‌خبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار می‌کردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراه‌کننده آشکاری است» سوره قصص، آیه ۱۵.</ref>.
این [[آیات]] و دیگر آیات مشابه نشان می‌دهند که استعانت‌طلبیدن از غیر [[خدا]] آن‌گونه که [[وهابیان]] تصور می‌کنند، موجب [[شرک]] نیست بلکه یکی از اصول عقلایی است که هم در [[سیره پیامبران]] بوده است و هم در یک [[زندگی اجتماعی]] گریزی از آن نیست.
 
'''نکته دوم''': [[آیه]] {{متن قرآن|إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ}}<ref>«تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم» سوره فاتحه، آیه ۵.</ref> هیچ منافاتی با [[استعانت]] از غیر خدا ندارد. شاهدش آن است که همین [[قرآنی]] که می‌فرماید: {{متن قرآن|إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ}} (فقط از تو طلب یاری می‌کنم) در جای دیگر، دستور می‌دهد از [[صبر]] و [[نماز]]، طلب یاری کنید. قرآن می‌فرماید: {{متن قرآن|وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ}}<ref>«از شکیبایی و نماز یاری بجویید و بی‌گمان این کار جز بر فروتنان دشوار است» سوره بقره، آیه ۴۵.</ref>.
روشن است که نماز و صبر، از [[افعال]] [[انسان]] است و کمک خواستن از اینها، [[کمک خواستن از خدا]] نیست؛ ولی [[خداوند]] به آن امر کرده است.
از این مطلب استفاده می‌شود که هر کمک خواستن از غیر خدا، مستلزم شرک نیست، بلکه چه بسا از غیر [[خدا]] هم می‌توان [[استعانت]] جست و در عین حال از مسیر [[توحید]] خارج نشد.
 
'''نکته سوم''': در این گونه مباحث مهم این است که باید ملاک [[شرک]] و توحید را به [[درستی]] [[شناخت]] تا بر اساس آن، [[کارها]] را سنجید. از [[قرآن]] استفاده می‌شود که ملاک شرک و توحید، کمک خواستن یا کمک نخواستن از غیر خدا نیست، بلکه ملاک آن مستقل دیدن یا غیرمستقل دیدن وسائط است؛ یعنی اگر استعانت از غیر خدا با این [[اعتقاد]] باشد که کمک کننده، خود [[بی‌نیاز]] از خداست و به صورت مستقل، [[انسان]] را [[یاری]] می‌کند، چنین کمک خواستنی بی‌تردید «شرک» است، حتی اگر چنین [[اعتقادی]] در امور طبیعی هم باشد، باز شرک است؛ مثلاً اگر کسی اعتقاد داشته باشد که [[خورشید]] بدون [[اذن خدا]]، مستقلاً [[نور]] و حرارت می‌دهد یا [[زمین]] بدون اذن خدا و بی‌نیاز از خدا، سرسبزی و [[حیات]] می‌بخشد، چنین اعتقادی شرک است؛ ولی اگر استعانت از غیر خدا، به معنی [[یاری خواستن]] از نیرویی باشد که خدا در [[اختیار]] آن غیر قرار داده، بی‌گمان چنین استعانتی نه تنها شرک نیست بلکه عین توحید است؛ زیرا [[خداوند]] چنین خواسته است که [[فیض]] خویش را از رهگذر سلسله اسباب و مسببات به انسان محتاج برساند؛ البته روشن است که هیچ سببی از اسباب - چه طبیعی و چه [[غیر طبیعی]]- در اثربخشی خویش استقلالی از خود ندارد.
 
'''نکته چهارم''': اگر ملاک شرک و توحید به درستی شناخته شود، دیگر وجود و عدم آن در [[اختیار انسان]] نیست؛ یعنی نمی‌توان قسمتی از آن را پذیرفت و قسمتی دیگر را نپذیرفت. در بحث مورد نظر، ملاک شرک و توحید همان اعتقاد به [[استقلال]] یا عدم استقلال وسائط و اسباب است. دیگر نمی‌توان حیات و ممات افراد را بی‌دلیل دخیل دانست. بر این اساس، اگر همان پیرو [[موسی]]{{ع}}، که از آن حضرت کمک خواست، او را مستقل در [[امداد]] خویش بداند، دچار [[شرک]] شده است، خواه در [[حیات دنیوی]] [[موسی]]{{ع}} باشد یا پس از ممات وی و اگر موسی{{ع}} را مستقل در [[امداد]] نداند، عین [[توحید]] است باز فرقی نمی‌کند که موسی{{ع}} در حال [[حیات]] باشد یا از دار [[دنیا]] رفته باشد؛ زیرا مهم، وجود یا عدم وجود ملاک شرک است نه چیز دیگر.
به عبارت دیگر، در هیچ [[آیه]] و [[روایت]] صحیحی، حیات و ممات به عنوان ملاک شرک و توحید شناخته نشده است. آنچه از [[آیات]] و [[روایات]] در باب ملاک شرک و توحید استفاده می‌شود و [[عقل]] هم همان را [[تأیید]] می‌کند، همان [[اعتقاد]] به [[استقلال]] و عدم استقلال وسائط و اسباب است نه حیات و ممات.
بنابراین، [[یاری خواستن]] از اولیایی که از دار دنیا [[رحلت]] کرده‌اند، خصوصاً با توجه به مسئله [[حیات برزخی]] که مورد تأیید [[قرآن]] است، تا زمانی که آنان را مستقل در تأثیر ندانیم، هیچ ارتباطی با شرک ندارد.
از آنجا که مسئله حیات برزخی پیش از این، در بحث «صدا زدن اموات» به صورت کامل‌تر تبیین شده است، در این جا به همین مقدار اکتفا می‌شود.
 
'''نکته پنجم''': اما این که [[شیعیان]] در حال انجام کارهایی چون برخاستن از جا، کلمه «[[یا علی]]» را بر زبان جاری می‌سازند، شاید این کار بازتاب عملکرد [[زشت]] [[معاویه]] و [[بنی امیه]] بود که هنگام برخاستن، آن حضرت را [[سبّ]] می‌کردند. [[ابن عساکر]] می‌نویسد: {{عربی|كان لا يقوم أحد من بني أمية الا سب عليا}}؛ «هرگاه شخصی از بنی امیه برمی‌خاست، علی را مورد [[سب]] قرار می‌داد»<ref>تاریخ مدینة دمشق، ج۵، ص۹۶. </ref>.
بازتاب چنین عملی موجب شد تا شیعیان برای کاستن از فضاحتی که [[دشمنان امیرمؤمنان]]{{ع}} آن را به بار آورده بودند، اقدامی متناسب با آن انجام دهند. افزون بر این که یاد علی{{ع}} در هر موقعیت بنابر فرموده [[پیامبر اکرم]]{{صل}} خودش [[عبادت]] است. [[پیامبر]]{{صل}} می‌فرماید: {{متن حدیث|ذِكْرُ عَلِيٍّ عِبَادَةٌ}}؛ «یادکرد [[نام علی]] خودش عبادت خداست»<ref>تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۳۵۶.</ref>.
 
کمک خواستن از دیگران، هیچ منع [[شرعی]] و [[عقلی]] ندارد. [[اعتقاد]] به [[استقلال]] وسائط و اسباب یا عدم استقلال آن، ملاک [[توحید]] و [[شرک]] است که در [[قرآن]] آمده است. صِرف [[استمداد]] جستن از اسباب و وسائط، ارتباطی با مسئله شرک ندارد.<ref>[[مهدی رستم‌نژاد|رستم‌نژاد، مهدی]]، [[پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه (کتاب)|پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه]] ص ۱۵۷</ref>.
 
==طلب شفاعت از اولیای الهی==
وهابیان ادعا می‌کنند: [[درخواست شفاعت]] از صاحبان [[شفاعت]] به ویژه پس از رحلتشان [[شرک]] است و نوعی [[پرستش]] آنان محسوب می‌شود؛ زیرا همین کار را [[بت پرستان]] [[عصر جاهلی]] انجام می‌دادند، آنان از بت‌های‌شان [[طلب شفاعت]] می‌کردند، [[خداوند]] هم کارشان را تقبیح کرده و فرموده: {{متن قرآن|وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ}}<ref>«و به جای خداوند چیزی را می‌پرستند که نه زیانی به آنان می‌رساند و نه سودی و می‌گویند اینان میانجی‌های ما نزد خداوندند؛ بگو: آیا خداوند را از چیزی آگاه می‌کنید که خود در آسمان‌ها و زمین سراغ ندارد؟ پاکا و فرابرترا که اوست از شرکی که می‌ورزند» سوره یونس، آیه ۱۸.</ref>.
 
[[ابن تیمیه]] می‌گوید: «اگر کسی بگوید از [[پیامبر]]{{صل}} به دلیل [[نزدیکی به خدا]] می‌خواهم تا [[شفیع]] من در امور باشد این، از کارهای [[مشرکان]] است»<ref>زیارة القبور، ج۱، ص۱۸.</ref>.
[[محمد بن عبدالوهاب]] می‌گوید: «طلب شفاعت باید از [[خدا]] باشد نه شافعان، یعنی باید گفت: خدایا! محمد{{صل}} را در [[حق]] ما در [[روز قیامت]] شفیع گردان»<ref>الهدایة السنیه، ص۴۷.</ref>.
 
چند نکته در پاسخ به این [[شبهه]] یادآوری می‌شود:
 
'''نکته نخست''': [[طلب شفاعت]]، چیزی جز [[طلب]] [[دعا]] برای [[مغفرت]] نیست. [[محمد بن اسماعیل بخاری]]، در کتاب صحیح البخاری، بابی تحت همین عنوان آورده، وی می‌نویسد: {{عربی|إذا استشفعوا إلى الإمام ليستسقي لهم لم يردهم}}؛ «هر گاه [[مردم]] در [[زمان]] [[قحطی]] از پیشوای خود بخواهند که برای آنان از [[خدا]] [[طلب باران]] کند، درخواست آنان را رد نکند»<ref>صحیح البخاری، ج۲، ص۱۸.</ref>.
چنان‌که ملاحظه می‌شود بخاری در این عبارت از تعبیر {{عربی|استشفعوا}} استفاده کرده و این می‌رساند که بخاری واژه طلب شفاعت را در معنی درخواست دعا استعمال کرده است؛ بنابراین در استعمالات بزرگان [[حدیث]] و [[تفسیر]]، طلب شفاعت، به معنای طلب و درخواست دعا آمده و روشن است که طلب دعا، حتی به [[عقیده]] [[وهابیان]]، مستلزم [[شرک]] نیست.
 
'''نکته دوم''': [[فخر رازی]] ذیل [[آیه]] {{متن قرآن|مَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْهَا}}<ref>«هر کس میانجیگری نیکویی کند بهره‌ای از آن می‌برد و آنکه میانجیگری بدی نماید، سهمی از (بدی) آن از آن اوست؛ و خداوند بر هر چیز تواناست» سوره نساء، آیه ۸۵.</ref> به نقل از [[مقاتل]] می‌نویسد:
«[[شفاعت]] از [[درگاه الهی]] همان دعاست و دلیل آن روایتی از [[ابودرداء]] است که از [[پیامبر]]{{صل}} نقل می‌کند: کسی که پشت سر [[برادر]] [[مسلمان]] خویش دعا کند، دعایش [[مستجاب]] است و [[فرشته]] به [[دعاکننده]] می‌گوید: این دعا هم در [[حق]] او و هم برای تو (دعاکننده) مستجاب باشد»<ref>تفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۵۹. {{عربی|قال مقاتل: الشفاعة إلى الله إنما تكون بالدعاء، و احتج بما روى أبو الدرداء أن النبي الله{{صل}} قال: من دعا لأخيه المسلم بظهر الغيب استجيب له و قال الملك: له و لك مثل ذلك. فهذا هو النصيب}}.</ref>.
 
بنابراین درخواست دعا از [[مؤمنین]]، به ویژه از بزرگان [[دین]]، چون [[نبی مکرم اسلام]]{{صل}} و [[اهل بیت]] آن حضرت{{عم}}، نه تنها کوچک‌ترین اشکالی ندارد بلکه از بهترین [[اعمال]] است.
[[برادران یوسف]]{{ع}} پس از آن‌که به [[اشتباهات]] خود پی بردند، از پدرشان [[یعقوب نبی]]{{ع}} تقاضای [[شفاعت]] کردند، [[قرآن]] می‌فرماید: {{متن قرآن|قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ}}<ref>«گفتند: ای پدر! برای ما از گناهانمان آمرزش بخواه که ما بی‌گمان گنهکار بوده‌ایم» سوره یوسف، آیه ۹۷.</ref>. [[یعقوب]]{{ع}} نیز خواسته آنان را [[اجابت]] کرده، فرمود: {{متن قرآن|سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ}}<ref>«گفت: به زودی برایتان از پروردگارم آمرزش می‌خواهم که اوست که آمرزنده بخشاینده است» سوره یوسف، آیه ۹۸.</ref>.
همچنین درباره [[مسلمانان]] گنه‌کار می‌فرماید: {{متن قرآن|وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا}}<ref>«و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه به اذن خداوند از او فرمانبرداری کنند و اگر آنان هنگامی که به خویش ستم روا داشتند نزد تو می‌آمدند و از خداوند آمرزش می‌خواستند و پیامبر برای آنان آمرزش می‌خواست خداوند را توبه‌پذیر بخشاینده می‌یافتند» سوره نساء، آیه ۶۴.</ref>.
از تعبیر {{متن قرآن|جَاءُوكَ}}؛ «نزد تو بیایند» استفاده می‌شود که آمدن نزد [[پیامبر]]{{صل}} برای [[طلب]] [[دعا]] و تقاضای شفاعت است. با این توضیح، از این [[آیه]] استفاده می‌شود که [[طلب شفاعت]] از صاحبان شفاعت، نه تنها منعی ندارد بلکه مطلوب [[خداوند]] است.
 
'''نکته سوم''': برابر [[اسناد]] [[تاریخی]] [[یاران پیامبر اکرم]]{{صل}}، از آن حضرت تقاضای شفاعت می‌کردند و پیامبر{{صل}} نیز به آنان قول مساعد می‌داد.
[[ترمذی]] از [[انس بن مالک]] نقل می‌کند: {{عربی|سألت النبي{{صل}} أن يشفع لي القيامة، فقال: أنا فاعل. قلت يا [[رسول الله]] فأين أطلبك؟ قال: أطلبني يوم أول ما تطلبني على الصراط}}؛ از پیامبر{{صل}} تقاضا کردم در [[روز قیامت]] شفاعتم کند، فرمود: من این کار را انجام می‌دهم، عرض کردم: شما را کجا بیابم! فرمود: اولین جایی که مرا جست‌وجو می‌کنی کنار [[صراط]] باشد»<ref>سنن الترمذی، ج۴، ص۴۲، ح۲۵۵۰. </ref>.
 
[[سواد بن قارب]] از [[یاران پیامبر]]{{صل}} در اشعاری خطاب به آن حضرت عرض کرد:
{{عربی|و كن لي شفيعاً لا ذو شفاعة سواك بمغن عن سواد بن قارب}}
ای پیامبر{{صل}}! در روز قیامت از من شفاعت کن، روزی که شفاعت دیگران برای [[سواد بن قارب]] به [[میزان]] رشته وسط هسته خرما، سودی نبخشد<ref>المعجم الکبیر، ج۷، ص۹۵؛ الاستیعاب، ج۲، ص۶۷۵: {{عربی|و كن لي شفيعاً يوم لا ذو شفاعة * بمغن فتيلاً عن سواد بن قارب}}.</ref>.
 
«[[مصعب بن اسلمی]]» نقل می‌کند:
«[[نوجوانی]] از [[قبیله]] ما نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمد و عرض کرد: من از تو چیزی می‌خواهم. پیامبر{{صل}} فرمود: چه چیز؟ عرض کرد: {{عربی|أسألك أن تجعلني ممن تشفع له يوم القيامة! فقال: من علمك؟ أو: أمرك؟ أو: ذلك؟ فقال: ما أمرني إلا نفسي. قال: إني أشفع لك}}؛ از تو می‌خواهم مرا جزو کسانی قرار دهی که در [[روز قیامت]] آنان را [[شفاعت]] می‌کنی. پیامبر{{صل}} فرمود: چه کسی به تو چنین آموخت؟ عرض کرد: خودم به این [[فکر]] افتادم فرمود: من در روز قیامت تو را شفاعت خواهم کرد»<ref>اسد الغابة، ج۴، ص۳۶۸.</ref>.
روشن است اگر [[طلب شفاعت]] مشکلی داشت، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} از آن منع می‌کرد، در حالی که، آن حضرت این گونه تقاضاها را می‌پذیرفت.
 
'''نکته چهارم''': [[درخواست شفاعت]] از [[اولیای الهی]] پس از رحلت‌شان نیز هیچ منع [[عقلی]] و [[شرعی]] ندارد<ref>این مطلب در بحث «صدا زدن اموات» مشروح‌تر بیان شده است. </ref>؛ زیرا صاحبان شفاعت همه از اولیای الهی هستند و [[مقام]] آنان از [[شهیدان]] [[راه خدا]] بسی بالاتر و گرامی‌تر است. اگر شهیدان به تصریح [[قرآن]] زنده‌اند<ref>{{متن قرآن|وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ}} «و کسانی را که در راه خداوند کشته شده‌اند مرده مپندار که زنده‌اند، نزد پروردگارشان روزی می‌برند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.</ref>، چگونه می‌توان [[پیشوایان دینی]] را زنده ندانست؟! اگر شخصی چون [[پیامبر گرامی اسلام]]{{صل}}، کمتر از شهیدان، از [[حیات برزخی]] برخوردار باشد، چرا [[مسلمانان]] در نمازهای روزانه خود پیامبر اکرم{{صل}} را به صورت حاضر مخاطب قرار داده، [[سلام]] می‌دهند و می‌گویند: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‌}}؛ آیا آنان به موجودی [[ناشنوا]]، سلام حاضر می‌دهند؟!.
توجه به دو تعبیری که در قرآن درباره [[شهیدان]] وارد شده گویای [[عظمت]] [[حیات برزخی]] است. در یکی از این تعبیرها آمده است: {{متن قرآن|بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ}}<ref>«و کسانی را که در راه خداوند کشته شده‌اند مرده مپندار که زنده‌اند، نزد پروردگارشان روزی می‌برند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.</ref>. در [[آیه]] دیگر آمده است {{متن قرآن|بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ}}<ref>«و کسانی را که در راه خداوند کشته می‌شوند مرده نخوانید که زنده‌اند امّا شما درنمی‌یابید» سوره بقره، آیه ۱۵۴.</ref>.
 
این تعبیرها نشان می‌دهد که نوع حیات برزخی برای ما که برخوردار از [[حیات دنیوی]] هستیم قابل [[درک]] نیست. نسبت ما با آن [[حیات]] أکمل و اتم، مانند [[کودکی]] است که در شکم مادرش [[زندگی]] می‌کند و بخواهد حیات دنیوی خارج از شکم مادرش را از [[زمین]] و [[آسمان]] و کواکب درک کند. طبیعی است که چنین مطالبی برایش قابل هضم نیست.
باید بپذیریم تا در [[دنیا]] به سر می‌بریم درک حیات برزخی از تیررس [[فکر]] [[بشر]] خارج است. [[آیات]] فراوانی از حیات برزخی سخن گفته است، از آن جمله درباره [[عذاب]] برزخی [[فرعون]] و قومش می‌فرماید: {{متن قرآن|النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ}}<ref>«آتش (دوزخ) که سپیده‌دمان و پایان روز بر آن عرضه می‌شوند و روزی که رستخیز برپا شود (گفته خواهد شد) فرعونیان را به (درون) سخت‌ترین عذاب درآورید!» سوره غافر، آیه ۴۶.</ref>.
از این که در این آیه عبارت {{متن قرآن|وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ}}<ref>«و روزی که رستخیز برپا گردد گناهکاران نومید می‌گردند» سوره روم، آیه ۱۲.</ref> را از عبارت {{متن قرآن|النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا}}<ref>«آتش (دوزخ) که سپیده‌دمان و پایان روز بر آن عرضه می‌شوند و روزی که رستخیز برپا شود (گفته خواهد شد) فرعونیان را به (درون) سخت‌ترین عذاب درآورید!» سوره غافر، آیه ۴۶.</ref> جدا کرده، فهمیده می‌شود که عرضه [[آتش]] بر [[آل فرعون]] در هر [[صبح و شام]]، ناظر به عذابی غیر از عذاب [[قیامت]] است و آن عذاب، همان عذاب برزخی است. پس در صورتی این [[عذاب]] برزخی برای آنان قابل تصور است که آنها دارای [[حیات]] و [[شعور]] باشند.
 
همچنین است داستان [[مؤمن]] [[آل یس]]<ref>{{متن قرآن|لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ}} «به راستی تو از این غافل بودی پس ما پرده را از (پیش چشم) تو کنار زدیم و امروز چشمت تیزنگر است» سوره ق، آیه ۲۲.</ref> و [[آیات]] ۱۱ [[سوره سجده]]، ۲۵ [[سوره نوح]]، ۱۶۹ - ۱۷۱ [[سوره آل عمران]] و غیر از این آیات که به روشنی خبر از [[حیات برزخی]] می‌دهند. چگونه می‌توان با وجود این همه آیات - گذشته از [[روایات]] - حیات برزخی را [[انکار]] کرد؟!
علاوه بر اینها از [[قرآن]] استفاده می‌شود که حیات برزخی حیاتی کامل‌تر و تمام‌تر و [[ادراکات]] [[روح]] در [[عالم برزخ]] بسی قوی‌تر و گسترده‌تر است. قرآن می‌فرماید: {{متن قرآن|قَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ}}<ref>«به راستی تو از این غافل بودی پس ما پرده را از (پیش چشم) تو کنار زدیم و امروز چشمت تیزنگر است» سوره ق، آیه ۲۲.</ref>. این [[آیه]] به خوبی بیانگر آن است که پرده از جلوی چشم [[انسان‌ها]] در حیات برزخی برداشته شده و [[آدمی]] حقائق این عالم را بهتر [[درک]] می‌کند.
[[خداوند]] می‌فرماید: {{متن قرآن|يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً}}<ref>«ای روان آرمیده! * به سوی پروردگارت خرسند و پسندیده بازگرد!» سوره فجر، آیه ۲۷-۲۸.</ref>
 
خطاب «ارجعی» به [[نفس انسانی]] در حال [[مرگ]] بیان‌گر آن است، پس از مرگ آنچه مورد خطاب قرار می‌گیرد و به سوی [[خدا]] بر می‌گردد، زنده است و [[راضی]] از خداست و خدا هم از او راضی است. روشن است که راضی بودن از خدا فرع بر وجود حیات و داشتن [[ادراک]] است.
گفتنی است که دلالت این آیه بر حیات برزخی بر اساس روایاتی است که خطاب این آیه را مربوط به [[زمان مرگ]] می‌دانند<ref>ر.ک: الدر المنثور، ج۶، ص۳۵۰ به بعد.</ref>.
[[قرآن کریم]] می‌فرماید: {{متن قرآن|حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لَا يُفَرِّطُونَ * ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ}}<ref>«و او بر بندگان خویش چیره است و بر شما نگهبانانی می‌فرستد تا چون مرگ هر یک از شما در رسد فرشتگان ما جان او را بستانند و آنان کوتاهی نمی‌ورزند * سپس به سوی سرور بر حقّشان خداوند برگردانده می‌شوند؛ آگاه باشید که داوری با اوست و او سریع‌ترین حسابرسان است» سوره انعام، آیه ۶۱-۶۲.</ref>. سؤال این است چه کسی پس از [[مرگ]] به سوی [[خدا]] بر می‌گردد؟ آیا جسد بی‌روح منظور است یا [[روح انسانی]] که [[درک]] دارد؟!
بنابراین با وجود این همه [[نصوص]] درباره [[حیات برزخی]]، تقاضای [[شفاعت]] عموم [[انسان‌ها]] از [[مؤمن]] و [[کافر]]، از [[پیامبر اعظم]]{{صل}} پس از رحلت‌شان چه اشکالی دارد؟! تازه به فرض اگر [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در [[عالم برزخ]]، [[کلام]] کسی را نشنود و [[قادر]] بر دعاکردن نباشد، چگونه [[طلب]] [[دعا]] و شفاعت از آن حضرت، موجب [[کفر]] و [[شرک]] می‌شود؟! مثل اینکه کسی از شخص [[نابینایی]] به [[گمان]] اینکه او بیناست بخواهد چیزی برایش بنویسد؛ آیا چنین تقاضایی باعث کفر و شرک است؟!
مگر [[اعتقاد]] به اینکه مرده می‌شنود یا نمی‌شنود از [[اصول دین]] یا از [[واجبات]] [[دینی]] است که اگر کسی بدان اعتقاد نداشته باشد، [[بدعت‌گذار]] و [[مشرک]] نامیده شود؟!
 
'''نکته پنجم''': در [[آیه]] ذیل می‌خوانیم: {{متن قرآن|وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ}}<ref>«و به جای خداوند چیزی را می‌پرستند که نه زیانی به آنان می‌رساند و نه سودی و می‌گویند اینان میانجی‌های ما نزد خداوندند؛ بگو: آیا خداوند را از چیزی آگاه می‌کنید که خود در آسمان‌ها و زمین سراغ ندارد؟ پاکا و فرابرترا که اوست از شرکی که می‌ورزند» سوره یونس، آیه ۱۸.</ref>.
این آیه درباره [[درخواست شفاعت]] [[مشرکان]] از بت‌هاست و بین این درخواست، با درخواست شفاعت یک [[مسلمان]] از پیامبرش، تفاوت بسیار است.
مشرکان [[بت‌ها]] را خدای خود می‌دانستند و از این رو [[مقام شفاعت]] را به عنوان [[مقام]] ذاتی و اصیل آنها به حساب می‌آوردند، در حالی که هیچ [[مسلمانی]] اصالتاً برای غیر [[خدا]] شفاعتی قائل نیست. به [[عقیده]] [[مسلمانان]] همه [[شفیعان]] مقام شفاعت را به [[اذن خدا]] دریافت کرده و می‌کنند.
 
به علاوه از [[آیه]] {{متن قرآن|وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ}}<ref>«و به جای خداوند چیزی را می‌پرستند که نه زیانی به آنان می‌رساند و نه سودی و می‌گویند اینان میانجی‌های ما نزد خداوندند؛ بگو: آیا خداوند را از چیزی آگاه می‌کنید که خود در آسمان‌ها و زمین سراغ ندارد؟ پاکا و فرابرترا که اوست از شرکی که می‌ورزند» سوره یونس، آیه ۱۸.</ref> استفاده می‌شود آنچه باعث «[[شرک]]» [[مشرکان]] [[عصر جاهلی]] شده، همان [[پرستش]] [[بت‌ها]] توسط آنان بوده است نه صرف [[درخواست شفاعت]]؛ زیرا آیه فوق ابتدا می‌فرماید: {{متن قرآن|وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ}}<ref>«و به جای خداوند چیزی را می‌پرستند که نه زیانی به آنان می‌رساند و نه سودی و می‌گویند اینان میانجی‌های ما نزد خداوندند؛ بگو: آیا خداوند را از چیزی آگاه می‌کنید که خود در آسمان‌ها و زمین سراغ ندارد؟ پاکا و فرابرترا که اوست از شرکی که می‌ورزند» سوره یونس، آیه ۱۸.</ref>.
بنابراین آنچه باعث شد آنان به شرک [[آلوده]] شوند همین پرستش بت‌ها بوده است؛ زیرا آنان چون بت‌ها را می‌پرستیدند، درخواست شفاعت آنان از بت‌ها هم شرک آلود می‌شد؛ چون پرستش بت‌ها از سوی مشرکان نشان می‌دهد آنان برای بت‌ها، [[الوهیت]] و [[شفاعت]] ذاتی قائل بوده‌اند؛ بنابراین نباید کار [[مشرکان مکه]] را با مسلمانان یکی دانست که شفاعت ذاتی را تنها از آن خدا می‌دانند!! یادآور می‌شود این مطلب در بحث شفاعت مستقلاً مورد بررسی بیشتر قرار خواهد گرفت. 
 
[[طلب شفاعت]] از [[اولیای الهی]]، هیچ منع [[عقلی]] و [[شرعی]] ندارد. اظهارات [[وهابیان]] در این باره، چیزی جز توهم و [[خیال]] پردازی نیست.<ref>[[مهدی رستم‌نژاد|رستم‌نژاد، مهدی]]، [[پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه (کتاب)|پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه]] ص ۱۶۳-۱۷۱</ref>.
 
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:10119661.jpg|22px]] [[مسلم محمدی|محمدی، مسلم]]، [[فرهنگ اصطلاحات علم کلام (کتاب)|'''فرهنگ اصطلاحات علم کلام''']]
# [[پرونده:IM010573.jpg|22px]] [[مهدی رستم‌نژاد|رستم‌نژاد، مهدی]]، [[پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه (کتاب)|'''پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه''']]
{{پایان منابع}}
 
== پانویس ==
{{پانویس}}
 
[[رده:مفاهیم در کلام اسلامی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۵ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۳۱

مقدمه

شرک، نقطه مقابل توحید است. کلمه شرک، از مشارکت است. آیا معنای شرکت این است که لزوماً انسان غیر خدا را با خدا شریک بکند، یعنی در آن واحد دو معبود داشته باشد؟ و اگر احیاناً انسان به کلی خدا را نپرستد و تنها موجودی غیر خدا را پرستش کند، دیگر مشرک نیست؟

در اصطلاح قرآن، تنها معنای شرک، ثنویت در اعتقاد نیست، بلکه معنای شرک، به جای خدا غیر خدا را نهادن است؛ چون در منطق قرآن همه موجودات خدا را پرستش می‌‌کنند. حال اگر کسی غیر خدا را به جای خدا نهاد، در عبودیت برای خدا شریک قائل شده است. گرچه خود او غیر از آن معبود باطل چیز دیگری را نپرستد.

اعتقاد به قدرت مافوق قوانین عادی طبیعت برای یک موجود، اعم از فرشته یا انسان (مثلاً پیغمبر یا امامشرک است؛ اما اعتقاد به قدرت و تأثیر در حد معمول و متعارف شرک نیست.

همچنین اعتقاد به قدرت و تأثیرِ انسان از دنیارفته نیز شرک است. پس، اعتقاد به درک داشتن مرده و سلام کردن به او و تعظیم کردن و احترام کردن او و خواندن و ندا کردن او و درخواست از او شرک است؛ زیرا مستلزم اعتقاد به نیروی ماوراء‌الطبیعی برای غیر خداست. همچنین اعتقاد به تأثیرات مرموز و نشناخته برای اشیا، اعتقاد به تأثیر داشتن خاک بخصوص در شفای بیماری و یا تأثیر داشتن مکان مخصوص برای استجابت دعا شرک است؛ زیرا مستلزم اعتقاد به نیروی ماوراء‌الطبیعی در یک شیء است.

هستی به دو بخش تقسیم می‌‌شود: طبیعت و ماورای طبیعت. ماورای طبیعت، قلمرو اختصاصی خداوند است و طبیعت قلمرو اختصاصی مخلوق او و یا قلمرو مشترک خدا و مخلوقات است. یک سلسله کارها جنبه ماوراءالطبیعی دارد، از قبیل احیا (زنده کردن) و اماته (میراندن)، روزی دادن و امثال اینها و باقی، کارهای عادی و معمولی است. کارهای فوق معمولی قلمرو اختصاصی خداست و باقی، قلمرو مخلوقات او. این از جنبه توحید نظری.

اما از جنبه توحید عملی: هر نوع توجه معنوی به غیر خداوند به نحوی که توجه‌کننده بخواهد نوعی رابطه قلبی و معنوی میان خود و طرف مقابل برقرار کند و او را بخواند و متوجه خود سازد، به او توسل جوید و از او اجابت بخواهد؛ همه اینها شرک و پرستش غیر خداست؛ چون عبادت جز اینها چیزی نیست و عبادت غیر خدا به حکم عقل و ضرورت شرع جایز نیست و مستلزم خروج از اسلام است[۱].

مراتب و درجات شرک

  1. شرک ذاتی: اعتقاد به چند مبدئی، "شرک ذاتی" است و نقطه مقابل "توحید ذاتی" است. قرآن آنجا که اقامه برهان می‌کند (برهان تمانع) و می‌گوید: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ [۲]. در برابر این گروه اقامه برهان می‌کنند. این گونه اعتقاد سبب خروج از چرگه اهل توحید و خروج از حوزه اسلام است. اسلام شرک ذاتی را در هر شکل و هر صورت به کلی طرد می‌کند. شرک ذاتی، مانند بعضی که به ثنویت یا تثلیث یا چند اصل قدیم ازلی مستقل از یکدیگر قائل بوده‌اند، جهان را چند پایه و چند قطبی و چند کانونی می‌دانسته‌اند.
  2. شرک صفاتی: شرک صفاتی، یعنی عدم وحدت صفات با ذاتی. به علت دقیق بودن مسئله شرک صفاتی، این مسئله در میان عامه مردم هرگز مطرح نمی‌شود. برخی اندیشمندان که در این گونه مسائل می‌اندیشند، اما صلاحیت و تعمق کافی ندارند به شرک در صفات مبتلا می‌شوند. اشاعره از متکلمین اسلامی دچار این نوع شرک شده‌اند. این نوع شرک، شرک خفی است و موجب خروج از حوزه اسلام نیست.
  3. شرک در خالقیت: یعنی برخی مخلوقات خدا را با او در خالقیت شریک دانستن. مثلاً اگر گفته شود: خداوند مسئول خلقت شرور نیست بلکه آفریده بعضی از مخلوقات است؛ شرک در خالقیت صورت گرفته است. این گونه شرک که شرک در خالقیت و فاعلیت است، نقطه مقابل توحید افعالی است. اسلام این گونه شرک را نیز غیر قابل گذشت می‌داند. البته شرک در خالقیت به نوبه خود دارای مراتبی است که بعضی از آن مراتب، شرک خفی است نه شرک جلی، و موجب خروج کلی از جرگه اهل توحید و حوزه اسلام نیست.
  4. شرک در پرستش: نقطه مقابل توحید در عبادت است. شرک در پرستش، شرک عملی و از نوع بودن و شدن دروغین است. برخی در مرحله پرستش، چوب یا سنگ یا فلز یا حیوان یا ستاره یا خورشید یا درخت یا دریا را می‌‌پرستیده‌اند. این نوع از شرک فراوان بوده، هنوز هم در گوشه و کنار جهان یافت می‌‌شود[۳][۴].

در باور بت‌پرستان، بت "تمثال "هایی از ارباب و خدایانند، نه اینکه خود این بت‌ها خدا باشند. البته عوام آنها چه‌بسا میان بت‌ها و ارباب فرق نگذاشته، خود بت‌ها را پرستش کنند[۵].

نقطه مقابل شرک در پرستش، توحید عبادی است. به اصطلاح "توحید عبادی" رجوع شود[۶].

معناشناسی شرک

شرک در لغت به معنای شریک، شرکت و مشارکت آمده است و "مشرک" به کسی گفته می‌‌شود که نسبت به خدا کفر ورزیده و برای او شریکی قائل شود[۷]. به گفته برخی شریک کسی است که در کاری یا چیزی با دیگری سهیم است. لذا گفته شده هر کس برای خدا شریک قائل شود، مشرک است زیرا برای او شریک قرار داده است[۸].

و در اصطلاح به معنای همتا قرار دادن برای خداوند است که این همتایی ممکن است در صفات، افعال و یا ذات او باشد[۹]. لذا با تقارن دو یا چند فرد در عملی یا امری که برای هر یک از آنها بهره یا تاثیری در آن عمل یا امر باشد، شرک در عمل تحقق می‌‌یابد[۱۰]. بنابراین در تحقق مفهوم شرک، اعتقاد به عرضیت غیر خدا در کنار خدا نهفته است.

اقسام شرک در دین

باتوجه به معنای یاد شده، شرک انسان در دین بر دو گونه است: نخست شرک عظیم یا همان اثبات شریک برای خدای متعال و دوم: شرک صغیر به معنای مراعات غیر خدا با او در برخی امور که همان ریا و نفاق است[۱۱].

مراتب شرک

شریک گرفتن مراتب مختلفی به لحاظ ظهور و خفا دارد. مثلا اعتقاد به دو یا بیشتر بودن خدا یا اعتقاد به اینکه بت‌ها شفیعان درگاه الهی هستند، شرک جلی (آشکار) شمرده می‌‌شود. کمی از این شرک پنهان‌تر که به آن شرک خفی گفته می‌‌شود، اعتقاد اهل کتاب به وجود فرزند برای خداست و از این شرک پنهان‌تر نیز اعتقاد به استقلال اسباب است مثل اینکه کسی دارو را شفادهنده بیماری دانسته و تمام اعتمادش به آن باشد. با این وجود بر معتقدین به همه این مراتب، مشرک گفته نمی‌شود[۱۲]، چرا که شرک مراتب و گستره خاصی دارد و هر عملی که در آن به غیر خدا ارزش و بها داده شود، شرک نامیده نمی‌شود، بلکه اگر این کار به صورت مستقل و به قصد عبادت انجام گیرد، شرک نامیده می‌‌شود[۱۳].

دیدگاه وهابیت در شرک و مصادیق آن

پیروان اندیشه وهابی معتقدند هر عملی که در آن به غیر خدا بها داده شده، شرک و صاحب آن عمل، مشرک است. بر این اساس از منظر ایشان، هر گونه درخواست از غیرخدا و واسطه قرار دادن او جهت رسیدن به حوائج دنیوی و اخروی و نیز اعتقاد به وجود برخی صفات الهی برای غیر خدا همچون علم غیب، از آنجا که منجر به مشارکت غیرخدا با خدا در صفات مختص خدا می‌‌شود، شرک شمرده می‌‌شود. لذا در نگاه ایشان اموری همچون: تبرک جستن به غیرخدا به واسطه ساخت قبور انبیا و اولیاء الله، زیارت، بوسیدن و مس نمودن قبور ایشان[۱۴]، توسل[۱۵]، شفاعت خواهی از ایشان[۱۶] و قسم خوردن به غیر خدا[۱۷]شرک بوده و همه کسانی که به این امور معتقد یا ملتزم شوند، مشرک هستند.

تهمت شرک در خالقیت به اندیشه شیعی

وهابیان ادعا می‌کنند: شیعیان به جای این که خود را بنده خدا بدانند، خود را بنده امامان‌شان می‌دانند. آنان اعتقاد دارند که امامان آنها خالق آنهایند؛ از این رو خود را عبدالحسین، عبدالحسن، عبد علی و... می‌نامند، آنان با این نامگذاری گرفتار شرک در خالقیت هستند؛ زیرا صفت خالقیت تنها برازنده خدا است و کل کائنات - از جمله انسان‌ها - عبد خدا (عبدالله) هستند.

تحلیل و بررسی: در پاسخ به این شبهه، گفتنی است: شیعیان هرگز نسبت به امامان بزرگوار خویش، چنین اعتقادی ندارند. آنان امامان‌شان را نه تنها خالق خویش نمی‌دانند، بلکه آنان را بهترین و مخلص‌ترین بندگان خدا می‌دانند. وهابیان هم هیچ دلیلی بر این ادعای‌شان، جز همین نامگذاری اقامه نکرده‌اند. ظاهراً این تصور از آنجا ناشی شده، که شبهه کننده یا شبهه کنندگان گمان کردند اگر کسی نامش را عبدالحسین یا عبدالحسن نامید، این به معنای بندگی از باب اعتقاد به ربوبیت است، در حالی که واژه «عبد» حداقل در سه معنی به کار می‌رود:

۱. عبد به معنی مخلوق و مملوک، در مقابل ربّ به معنی خالق. در چنین استعمالی، «عبد» به معنی مملوک بودن و مخلوق بودن است و فقط به اسم خدا اضافه می‌شود و گفته می‌شود: «عبدالله». چنان که قرآن در این باره از زبان حضرت عیسی(ع) نقل می‌کند: ﴿قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ[۱۸]. چنین معنایی به انسان اختصاص ندارد، بلکه ماسوی الله نسبت به خداوند، همه عبد و مملوک‌اند. قرآن می‌فرماید: ﴿إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْدًا[۱۹].

۲. عبد به معنی غلام و برده، این معنی مربوط به باب «عبید» و «إماء» است که در زمان سابق، اسیران جنگی تحت شرایطی «عبد» محسوب می‌شدند. «عبد» به این معنی به مالکش اضافه می‌شود؛ چنان که در قرآن آمده است: ﴿وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ[۲۰]. چنان که ملاحظه می‌شود در این آیه تعبیر به ﴿عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ آمده که واژه «عبد» به غیر خدا اضافه شده است.

۳. عبد به معنی مطیع و فرمانبر، به این معنی در کتاب‌های لغت اشاره شده است[۲۱]. اکنون از این سه معنی، معنایی که مناسب‌تر با نام‌هایی چون عبدالحسین و عبدالحسن است، همین معنی سوم است؛ بنابراین منظور از عبدالحسین یعنی مطیع حسین. بی‌تردید اطاعت از امام مفترض الطاعة یا اطاعت از رسول مکرم اسلام(ص) به امر الهی واجب است و هیچ مسلمانی برای این کار سرزنش نمی‌شود. قرآن می‌فرماید: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ[۲۲]. و فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۲۳]. قرآن خواسته است رسول اسلام و اولی الامر، «مطاع» باشند و بقیه مسلمانان از آنها اطاعت کنند، حال اگر کسی خود را عبدالرسول به معنی مطیع پیامبر(ص) بنامد چه ایرادی دارد؟! بنابراین تعارض بین عبدالله و عبدالرسول نیست؛ زیرا یکی مربوط به عبودیت به معنی اول است و دیگری مربوط به عبودیت به معنی سوم، وهابیان بین این دو معنی خلط کرده‌اند.

نامگذاری به امثال عبدالحسین و عبدالمهدی به معنی عبودیت و بندگی نیست بلکه به معنی اطاعت و تبعیت است؛ بنابراین چنین نام‌هایی به معنای اعتقاد به ربوبیت غیر خدا نیست بلکه این مقولات تنها از وسواس‌های بیجای عده‌ای ناشی شده است که دایره شرک و توحید را به قدری تنگ نموده‌اند که کمترین چیز را به شرک گره می‌زنند.[۲۴]

درخواست حاجت از اموات

وهابیان ادعا می‌کنند: شیعیان، اموات را صدا می‌زنند و از آنان درخواست دعا می‌کنند، درحالی‌که بر اساس نصّ صریح قرآن کسی نمی‌تواند صدایش را به مردگان برساند. قرآن می‌فرماید: ﴿إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ[۲۵].

ابن تیمیه می‌نویسد: من يأتي إلي قبرني أو صالح.... أن يسأله حاجته أن يزيل مرضه أو مرض دوابه أو يقضي دينه أو.... نحو ذلك مما لا يقدر عليه إلا الله عز و جل، فهذا شرك صريح يجب أن يستتاب صاحبه فإن تاب وإلا قتل؛ اگر کسی سر قبر پیامبر یا فرد صالحی بیاید و از او حاجت بخواهد، مثل اینکه از او بخواهد بیماری او را شفا بخشد و قرض او را ادا کند و مانند اینها، که جز خدا کسی بر انجام آن قادر نیست، شرک است. واجب است چنین کسی توبه کند، اگر توبه کرد چه بهتر، والّا کشته می‌شود»[۲۶].

محمد بن عبدالوهاب درباره طلب دعا از انسان‌های شایسته می‌نویسد: و هذا جائز في الدنيا و الآخرة و ذلك أن تأتي عند رجل صالح حي يجالسك و يسمع كلامك فتقول له: ادع الله لي كما كان أصحاب رسول الله(ص) يسألونه ذلك في حياته. وأما بعد موته، فحاشا و كلا أنهم سألوه ذلك عند قبره؛ در دنیا و زندگی اخروی مانعی ندارد انسان نزد فرد صالحی برود و از او تقاضا کند برای وی دعا کند. همچنان که یاران رسول خدا(ص) در حال حیات‌شان چنین می‌کردند؛ ولی پس از مرگ او کنار قبرش هرگز چنین عملی را انجام ندادند»[۲۷].

چند نکته درباره این شبهه قابل طرح است:

نکته نخست: هیچ کاری را نمی‌توان «شرک» دانست مگر آن‌که ملاک شرک در آن باشد. ملاک شرک، براساس آیات قرآن و حکم عقل، اعتقاد به استقلال واسطه‌ها است؛ یعنی اگر کسی از فرد صالحی تقاضایی کند، با این اعتقاد که آن فرد صالح خود مستقلاً توانایی انجام آن کار را دارد، چنین اعتقادی مستلزم «شرک» است؛ ولی اگر چنین باوری نداشته باشد، ارتباطی با شرک ندارد. سؤال این است اگر کسی با حضور کنار قبر پیامبر(ص)، از آن حضرت تقاضای دعا کند یا حاجتی را از ایشان بخواهد بدون آن‌که آن حضرت را مستقل در انجام آن کار بداند، چه ربطی به «شرک» دارد؟! بنابراین آنچه وهابیان تصور می‌کنند تقاضای دعا و حاجت از پیامبر(ص) پس از رحلتش، «شرک» است، هیچ دلیلی بر آن نیست؛ زیرا نه ملاک شرک در آن است و نه هیچ آیه و روایتی چنین عملی را شرک دانسته است.

نکته دوم: اگر منظور وهابیان از «شرک» دانستن چنین عملی، به این دلیل باشد که چون پیامبر(ص) پس از رحلتش صدای کسی را نمی‌شنود یا اگر بشنود قادر به انجام کاری نیست، پاسخ‌شان این است که در آن صورت درخواست کمک از پیامبر(ص)، یک عمل لغو و بیهوده‌ای خواهد بود، نه آن‌که مستلزم شرک باشد. به عبارت روشن‌تر، درخواست کمک از کسی که نمی‌شنود یا نمی‌تواند کاری انجام دهد، ملاک عقلانی بودن یا غیرعقلانی بودن است نه ملاک شرک و توحید. از باب مثال اگر کسی که در قعر چاه گرفتار شده است، از خاک و سنگ دیواره چاه درخواست کمک کند، عقل می‌گوید چنین کاری بیهوده و لغو است؛ زیرا از سنگ و خاک، کاری ساخته نیست. نه این که بگوید چنین کاری «شرک» است؛ بنابراین، به فرض که پیامبر(ص) پس از رحلتش هیچ کلامی را نشنود یا توانایی انجام هیچ کاری را نداشته باشد، در این فرض تقاضا کردن از آن حضرت، لغو و بیهوده است نه آن‌که شرک باشد.

نکته سوم: در جهان بینی قرآن، «مرگ» پایان زندگی دنیایی است نه پایان حیات بشری. مرگ، تنها پلی است برای عبور به جهان بزرگ‌تر، برابر دانستن مرگ با فنا و عدم، بینش مادی‌گرایان است که تنها انسان را مادی دانسته و حیات او را در حصار همین مادیات خلاصه کرده‌اند؛ ولی تمام ادیان الهی علاوه بر عنصر جسمانی برای انسان، گوهر اصیلی به نام «روح» می‌شناسند که مدتی با عنصر جسمی انسان در این دنیا همراهی می‌کند، سپس با مرگ از او جدا و به عالم برزخ منتقل می‌شود. آنچه درک می‌کند، می‌شنود و می‌بیند و در واقع حقیقت انسان را تشکیل می‌دهد، همان «روحِ» انسان است. اصرار وهابیان بر اینکه اموات، نمی‌شنوند خلاف نصّ قرآن است. باور داشتن به حیات برزخی از اصول مشترک ادیان ابراهیمی است. قرآن در ارتباط با درک و شعور مردگان حتی در مورد تکلم، روزی خوردن، شادی‌ها و غم‌های آنان سخن به میان آورده است. چگونه است وهابیان به اینجا که می‌رسند به یکباره همه این نصوص را ندیده می‌گیرند! قرآن درباره شهدا می‌فرماید: ﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ[۲۸]. سپس می‌افزاید: ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ[۲۹]. آنگاه در ادامه می‌فرماید: ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ[۳۰].

چنان‌که ملاحظه می‌شود در این آیات، درباره شهیدانی که در عالم برزخ قرار گرفته‌اند، از روزی خوردن و شادمانی از فضل خدا نسبت به خودشان و دوستان‌شان، که هنوز به آنان ملحق نشده‌اند، سخن می‌گوید که به روشنی حکایت از این دارد که آنان بر اهل دنیا اشراف دارند. قرآن درباره مؤمن آل یاسین می‌گوید: وقتی وی به شهادت رسید: ﴿قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ[۳۱]. البته روشن است که مراد از بهشت در این آیه، همان بهشت برزخی است نه بهشت فردای قیامت که هنوز وقت آن نرسیده است. در قرآن آیات دیگری نیز وجود دارد که حکایت از حیات برزخی می‌کند. سؤال این است: اگر شهدا می‌توانند چنین ادراک و اشرافی در عالم برزخ داشته باشند، چگونه پیامبر اسلام(ص)، که اشرف مخلوق عالم است و در قرب، به نهایت قرب باری تعالی رسیده است، از چنین منزلتی برخوردار نیست؟!

نکته چهارم: از آیات قرآن به خوبی استفاده می‌شود که ارتباط با عالم ارواح امری ممکن و قابل تحقق است. قرآن در ارتباط با قوم صالح(ع) که با عذاب الهی به هلاکت رسیدند می‌فرماید: ﴿وَقَالُوا يَا صَالِحُ ائْتِنَا بِمَا تَعِدُنَا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ * فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دَارِهِمْ جَاثِمِينَ * فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَقَالَ يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَةَ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ وَلَكِنْ لَا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ[۳۲]. چنان‌که ملاحظه می‌شود، صالح(ع) با این سخنان قومش را در زمانی اه مخاطب قرار داده بود که آنان به هلاکت رسیده و به عالم برزخ منتقل شده بودند. اگر چنانچه قومش این سخنان را نمی‌شنیدند و نسبت به آن هیچ ادراکی نداشتند، پس صالح(ع) با چه کسی سخن می‌گفت؟! شبیه همین سخنان را قرآن از قول شعیب(ع) نقل می‌کند که پس از هلاکت قومش به آنان خطاب کرد ﴿يَا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسَالَاتِ رَبِّي وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسَى عَلَى قَوْمٍ كَافِرِينَ[۳۳].

از ظاهر این آیات استفاده می‌شود که ارتباط با عالم ارواح نه تنها امری ممکن است، بلکه اتفاق افتاده است. برابر اسناد تاریخی و روایی نیز، وقتی جنگ بدر به پایان رسید و به دستور پیامبر(ص) اجساد سران کفر و شرک در چاه بدر ریخته شد، پیامبر اکرم(ص) بر دهانه چاه رفت و یکایک آنان را مورد خطاب قرار داده، فرمود «ای اهل چاه، ای عتبة بن ربیعه، ای ابا جهل! آیا آنچه پروردگار شما وعده داده بود، آن را یافتید؟ البته من آنچه خدایم وعده داده بود، یافتم». در آن هنگام یکی از یاران پیامبر(ص) پرسید: یا رسول الله! با قومی که از دنیا رفته‌اند سخن می‌گویید؟ پیامبر اکرم(ص) در پاسخ فرمودند: ما أنتم بأسمع لما أقول منهم غير أنهم لا يستطيعون أن يردوا على شيئا؛ شما از آنها شنواتر به آنچه می‌گویم نیستید؛ ولی آنان نمی‌توانند پاسخ مرا بدهند»[۳۴].

نکته پنجم: اما آیه ﴿لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى[۳۵] هیچ ربطی به موضوع حیات برزخی ندارد، بلکه مراد از ﴿الْمَوْتَى در این آیه، شخص مرده دل است، نه مرده جسمانی. دلیلش هم آن است که در پایان همین آیه آمده است: ﴿إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ[۳۶]؛ یعنی هنگامی که روی برگردانند. روشن است اگر مراد همان مرده جسمانی باشد، دیگر روی برگرداندن چه معنی می‌دهد؟ آیا آدم مرده می‌تواند رو برگرداند؟! گذشته از آن‌که در آیه بعد که ادامه همین آیه است، سخن از هدایت و ضلالت به میان آمده است، از این قرینه استفاده می‌شود که منظور از موتی در این جا کسی است که راه هدایت را نمی‌پیماید. در آیه بعد آمده است: «تو می‌توانی سخنانت را به گوش مؤمنان برسانی»، بدیهی است اگر مراد از موتی، مرده جسمانی بود، دیگر مؤمن و غیرمؤمن معنی نداشت. در این آیه می‌خوانیم: ﴿وَمَا أَنْتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ[۳۷]. از این قرائن استفاده می‌شود که آیه ﴿إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى[۳۸] هیچ ارتباطی با اموات و مردگان ندارد. پس ادعای آنان بر دلالت آیه بر عدم ادراک اموات، بی‌اساس است.

نکته ششم: وهابیان مدعی‌اند که پیامبرانی چون عیسی، موسی(ع) و نبی مکرم اسلام(ص) فقط در حال حیاتشان قادر به انجام کارهای خارق‌العاده و معجزه‌آسا هستند؛ ولی پس از رحلت‌شان دیگر قادر به انجام هیچ کاری نیستند. به اعتقاد ما اگر در همین سخن وهابیان دقت شود، بوی شرک از آن به مشام می‌رسد؛ زیرا این سخن نشان می‌دهد آنان در باطن خویش، پیامبران را در حال حیات‌شان مستقل در این امور می‌دانند و حالا که مردند دیگر نمی‌توانند کاری انجام دهند، درحالی‌که پیامبران در حال حیات‌شان هم هیچ استقلالی در این امور نداشتند، بلکه همه کارها - چه در زمان حیات‌شان و چه بعد از آن - توسط خدا انجام می‌گیرد. گویا آنان فراموش کرده‌اند که همین پیامبران در حال حیات‌شان هم اگر مرده‌ای را زنده می‌کردند یا با عصای خود کوهی را می‌شکافتند و رود نیل را از خروش می‌انداختند، همه این کارها به اراده مستقیم خداوند انجام می‌شد. موسی(ع) حتی آن زمان که عصا را به دستور خدا پرتاب می‌کرد یا آن را به سنگ یا دریا می‌زد، خودش هم خبر نداشت چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد، او عصا را به امر خدا به حرکت درمی‌آورد، ولی کارها با اراده خدا انجام می‌شد.

عیسی(ع) دم مسیحایی خود را به کار می‌گرفت؛ ولی زنده شدن مردگان با خدا بود؛ بنابراین، فاعل در این امور خداوند است. وقتی فاعل خداوند است، دیگر حیات و ممات پیامبران دخلی در این امور ندارد. آنان در حال حیات‌شان هم اگر کارهایی از این قبیل انجام می‌دادند در آنها استقلال نداشتند بلکه این خدا بود که این کارها را انجام می‌داد. البته خدا این کارها را مقارن با اراده آنها انجام می‌داد تا سندی برای راستگویی آنان باشد و مردم رسالت آنان را باور کنند. حال اگر خدا بخواهد همین اجازه را پس از حیات دنیوی ایشان به آنان بدهد و گاه برای نشان دادن منزلت آنان، فیض رحمتش را با دعای آنان در عالم برزخ به بندگانش برساند چه منافاتی با توحید دارد؟ در داستان بقره بنی‌اسرائیل می‌خوانیم که خداوند ابتدا دستور داد گاو را ذبح کنند و پس از زهاق روح گاو، گوشت او را به بدن مقتول بزنند. وقتی بنی‌اسرائیل چنین کردند آن مقتول زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد[۳۹]. سؤال اینجاست اگر خدا در گوشت گاوی، پس از ذبح شدن آن چنین اثری قرار می‌دهد، چه اشکال دارد که به برخی از انسان‌های برجسته و کامل، پس از عروج روح‌شان به عالم ملکوت، آثار و برکاتی عنایت فرماید؟!

آیا اگر خدا چنین کرد، مستلزم شرک است؟! قرآن خبر می‌دهد در صندوقچه‌ای که بقایایی از ماترک آل موسی و آل هارون(ع) پس از ارتحال‌شان وجود داشت مایه سکونت و طمأنینه برای بنی‌اسرائیل بود. قرآن می‌فرماید: ﴿فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسَى وَآلُ هَارُونَ[۴۰]. روشن است تعبیر «ماترک» هنگامی به کار می‌آید که طرف از دار دنیا رحلت کرده باشد؛ بنابراین سخن خدا در باب طمأنینه و آرام‌بخشی صندوقچه حاوی اشیا و متعلقات باقی‌مانده از آل موسی و آل هارون پس از رحلت آنان است. سؤال ما از وهابیان این است که چگونه یادگارهایی از خاندان موسی و هارون(ع) به عنوان ماترک آنها می‌تواند پس از رحلت‌شان، مایه آرامش و طمأنینه باشد، ولی ماترک پیامبر اسلام(ص) و آل او به هیچ کاری نمی‌آید؟ آیا از نظر وهابیان مقام پیامبر اعظم اسلام از مقام آل هارون کمتر است؟! سؤال دیگر آن‌که اگر خدا می‌تواند پس از رحلت موسی و هارون(ع)، به ماترک آنها چنین خواصی را عطا کند، چه ایرادی دارد که همین نوع از خواص را در پیکر موسی و هارون(ع) پس از رحلت‌شان قرار دهد؟!

صدا زدن اموات صالح یا درخواست دعا از آنان، هیچ منع شرعی یا عقلی ندارد و دلایل زیادی بر صحت و جواز آن دلالت می‌کند.[۴۱].

سوگند دادن خداوند به مقام اولیا

وهابیان ادعا می‌کنند: شیعیان در مقابل خدا برای امامان خود حق قایل می‌شوند و خدا را به حق آنان قسم می‌دهند، درحالی‌که هیچکس بر خدا حقی ندارد؛ مثلاً می‌گویند: خدایا! تو را به حق پیامبر یا تو را به حق امام، حاجتم را برآورده کن. این‌گونه قسم دادن شرک است؛ زیرا معنایش این است که دیگران بر خدا حق دارند. همچنین می‌گویند: به طور کلی سوگند خوردن به غیر خدا، شرک است؛ زیرا در روایت آمده است: «مَنْ كَانَ حَالِفاً فَلْيَحْلِفْ بِاللَّهِ أَوْ لِيَسْكُتْ‌»؛ هرکس سوگند یاد می‌کند، به خدا قسم بخورد یا ساکت باشد[۴۲].

چند نکته در پاسخ به این شبهه قابل تذکر است:

نکته نخست: این که کسی در مقابل خدا هیچ حق و شأنی ندارد در یک نگاه ابتدایی، سخن درستی است؛ ولی اگر خود خدا چنین حقی برای بندگانش قائل شده باشد و در واقع بنده‌اش را ذی‌حق بنامد، در آن صورت مسئله فرق خواهد کرد. قرآن می‌فرماید: ﴿وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ[۴۳]. نظیر این عبارت در کتاب و سنت فراوان است؛ مثلاً هیچ کس نمی‌تواند چیزی را بر خدا واجب کند ولی خودش چیزهایی را بر خود واجب می‌کند؛ مثلاً می‌فرماید: ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ[۴۴]. پس اگر گفته می‌شود کسی بر خدا حقی ندارد یا هیچ واجبی از سوی کسی بر عهده خدا نیست، معنایش این است که هیچ کس ذاتاً و اصالةً حقی بر خدا ندارد یا واجبی را نمی‌تواند بر عهده خدا بگذارد؛ ولی اگر خود خدا از فضل خودش، افرادی را ذی حق معرفی کند یا واجبی را به عهده بگیرد، هیچ منعی بر آن نیست، چنان که آیه‌های فوق بر آن دلالت می‌کند، این مسئله شبیه آن است که خداوند خود را وامدار بندگانش می‌نامد و می‌فرماید: ﴿مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا[۴۵]. روشن است که هیچ کس نمی‌تواند خدا را وامدار خود کند؛ ولی خداوند از سر لطف به بندگانش، خود را بدهکار آنان قرار می‌دهد تا هر کس بخواهد، در مقابل قرض دادن به دیگران، مشمول ثواب و پاداش الهی گردد.

نکته دوم: مقصود از حق در این گونه عبارات، همان منزلت و مقام معنوی است که خداوند به این بندگانش عنایت کرده است؛ بنابراین اگر گفته می‌شود: «خدایا تو را به حق پیامبرت قسم می‌دهم» منظور همان مقام رسالت آن حضرت است که از ناحیه باری تعالی به حضرت شان اعطا شده است نه چیز دیگر. روشن است مقام رسالت همان چیزی است که خدا به پیامبرش داده است؛ در واقع این قسم به عنایت و فضل خدا بر می‌گردد نه به شخص پیامبر(ص).

نکته سوم: در روایات فریقین تعابیر بسیاری یافت می‌شود که خدا را به حق اولیا و پیامبران می‌خوانند. از باب نمونه در روایات بسیاری وارد شده است که پیامبر گرامی(ص) هنگام دفن فاطمه بنت اسد - مادر بزرگوار امیر مؤمنان علی(ع) _ چنین دعا کرد: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِأُمِّي فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ وَ لَقِّنْهَا حُجَّتَهَا وَ وَسِّعْ عَلَيْهَا مُدْخَلَهَا بِحَقِّ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ وَ الْأَنْبِيَاءِ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِي»؛ خدایا! مادرم فاطمه بنت اسد را ببخش و ایمانش را به وی تلقین کن و جایگاه او را وسعت ده، به حق پیامبرت و پیامبرانی که پیش از من بوده‌اند»[۴۶].

نکته چهارم: اما حدیث «مَنْ كَانَ حَالِفاً فَلْيَحْلِفْ بِاللَّهِ‌» هیچ دلالتی بر مدعای وهابیان ندارد؛ زیرا در صدر این حدیث عبارتی آمده است که می‌رساند این نهی در ارتباط با مشرکان بوده است. برابر این نقل، آمده است: «عن عمر أن النبي(ص) سمعه و هو في ركب و هو يقول: و أبي. فقال رسول الله: إِنَّ اللَّهَ يَنْهَاكُمْ أَنْ تَحْلِفُوا بِآبَائِكُمْ، مَنْ كَانَ حَالِفاً فَلْيَحْلِفْ بِاللَّهِ أَوْ لِيَسْكُتْ»؛ از عمر نقل شده است که پیامبر از وی شنید به جان پدرش سوگند یاد کرد، پیامبر(ص) به او فرمود: خداوند شما را نهی می‌کند از این که به پدران‌تان سوگند یاد کنید اگر کسی می‌خواهد سوگند یاد کند به خدا قسم بخورد یا ساکت باشد». این نهی، ناظر به مورد خاص است یعنی چون پدر عمر، مشرک بود، پیامبر اکرم(ص) از قسم به پدر مشرک نهی کرده است؛ زیرا انسان مشرک، قداست و احترامی ندارد؛ در نتیجه چنین منعی، متوجه موارد دیگر نیست، به ویژه آن‌که نمی‌توان به صِرف تمسک به یک روایت فتوا داد. برای فتوا لازم است همه دلائل و مستندات باب را دید. در باب سوگند به غیر خدا دلایل نقلی فراوانی است که باید مورد ملاحظه قرار گیرد. از جمله:

  1. اگر سوگند به غیر خدا، به صورت مطلق ممنوع باشد، سوگندهای قرآن را چه کنیم؟ خداوند در قرآن در ده‌ها مورد به اموری چون عصر، اسبان دونده، فرشتگان، کشتی‌ها، انجیر، روز، آسمان، ستاره، قلم و غیره قسم خورده است! وهابیان درباره این سوگندها چه می‌گویند؟! تعالى الله من ذلك علوا كبيرا؛ اگر قبحی در این سوگندها بود پس چگونه از خداوند صادر شده است؟!
  2. در روایات فراوانی وارد شده که پیامبر(ص) به غیر خدا سوگند یاد کرده است؛ از جمله:

مسلم در صحیحش نقل می‌کند: جاء رجل إلى النبي(ص) فقال: يا رسول الله! أي الصدقة أعظم أجرا؟ فقال: أما و أبيك! لتنبأنه أن تصدق و أنت صحيح شحيح تخشي الفقر و تأمل البقاء؛ مردی حضور پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: ای رسول خدا! پاداش کدام صدقه بزرگ‌تر است؟ فرمود: سوگند به پدرت! از آن آگاه می‌شوی و آن این که صدقه دهی در حالی که سالم هستی و به آن حرص داری، از فقر می‌ترسی و به فکر زیستن در آینده‌ای»[۴۷]. روشن است اگر سوگند به غیر خدا کفر باشد پیامبر اکرم(ص) به آن اقدام نمی‌کرد. همچنین پیامبر اکرم(ص) وقتی در ارتباط با نصب اسامه به فرماندهی سپاه، مورد اعتراض صحابه قرار گرفت فرمود: «فلعمري إن قلتم في إمارته لقد قلتم في إمارة أبيه من قبله»؛»به جانم سوگند! شما اگر درباره فرماندهی او اعتراض دارید پیش از این درباره فرماندهی پدرش نیز همین گونه معترض بودید»[۴۸]. برابر این روایت، پیامبر اکرم(ص) به جان خویش سوگند خورده است. سوگند به جان، در روایات دیگری نیز وارد شده است. دانشمندان اسلامی هم این روایات را تلقی به قبول کرده‌اند؛ از این رو آنان در تألیفات خویش گاه برای نشان دادن اهمیت مطلب، به جان خود سوگند یاد می‌کنند.

سوگند دادن خداوند به منزلت و جایگاه اولیایش، هیچ منع عقلی و شرعی ندارد. همچنین سوگند به غیر خدا نیز هیچ اشکالی ندارد و در روایات به صورت گسترده وارد شده است.[۴۹].

خواندن غیر خدا

وهابیان ادعا می‌کنند: توسل جویندگان پس از رحلت اولیای خدا، آنان را با عباراتی صدا می‌زنند که با آن عبارات تنها خدا را می‌توان خواند؛ مثلاً کنار قبر پیامبر(ص) یا از نقطه‌ای دور می‌گویند: «يَا مُحَمَّدُ يَا رَسُولَ اللَّهِ‌(ص)!» در حالی که این نوع خواندن معادل پرستش است و شرک محسوب می‌شود. صنعانی - یکی از نویسندگان وهابی - می‌نویسد: و قد سمي الله الدعاء عبادة بقوله: ﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي[۵۰] و من هتف باسم نبي أو صالح بشيء... فقد دعا ذلك النبي و الصالح. و الدعاء عبادة بل مخها فيكون قد عبد غير الله و صار مشركاً؛ خداوند، دعا (خواندن) را عبادت نامیده است، آنجا که فرمود: «مرا بخوانید، اجابت می‌کنم شما را، آنان که از عبادت (خواندن) من پرهیز می‌کنند.»..، بنابراین اگر کسی نام پیامبر یا صالحی را بخواند، او را عبادت کرده است و حقیقت پرستش هم جز خواندن نیست، در نتیجه چنین شخصی، غیر خدا را پرستش کرده و مشرک شده است»[۵۱].

در آیه آمده است: ﴿ادْعُونِي (مرا بخوانید)، سپس ذیلش به جای آن‌که بفرماید عن دعائي، می‌فرماید: ﴿عَنْ عِبَادَتِي؛ در واقع با تغییر لفظ «دعاء» به «عبادت» می‌رساند که دعا همان عبادت است. آیات دیگری نیز بیانگر همین معنی است که خواندن و صدا زدن، عبادت است؛ از جمله قرآن می‌فرماید: ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا[۵۲]. همچنین آمده است: ﴿لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لَا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ[۵۳]. در جایی آمده است: ﴿وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لَا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ[۵۴] همه این آیات، خواندن غیر خدا را شرک دانسته است؛ بنابراین، آنان که در توسل، پیشوایان دین را می‌خوانند و آنان صدا می‌زنند، مرتکب «شرک» می‌شوند.

در پاسخ به این شبهه چند نکته قابل تذکر است:

نکته نخست: واژه «دعا» به معنای ندا، در لغت عرب مترادف با معنای عبادت نیست. در قرآن هم در موارد بسیاری این واژه در معانی دیگر به کار رفته است. برای نمونه قرآن از زبان نوح پیامبر(ص) نقل می‌کند: ﴿رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَنَهَارًا[۵۵]. روشن است که منظور از دعوت کردن در این گونه موارد به معنای خواندن به راه راست و هدایت است و ربطی به مسئله دعا کردن ندارد.

قرآن از زبان ابلیس نقل می‌کند که فردای قیامت به پیروان خود می‌گوید: ﴿وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي[۵۶]. بنابراین، این طور نیست که واژه دعا» در همه جا به معنی عبادت یا هر خواندنی به معنی عبادت باشد. اگر هر صدا زدنی مترادف با «عبادت» باشد، پس وهابیان درباره امثال این آیه چه می‌گویند: ﴿يَا يَحْيَى خُذِ الْكِتَابَ[۵۷] یا ﴿يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هَذَا[۵۸] آیا این نوع صدا زدن‌ها هم «عبادت» محسوب می‌شود؟! ناگفته پیداست که در این موارد، منظور فقط صدا زدن و نام بردن است و ربطی به عبادت و خضوع ندارد.

نکته دوم: مقصود از خواندن در آیاتی چون ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا[۵۹] یا آیه ﴿لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ[۶۰] مطلق خواندن نیست، بلکه در این موارد به کمک قرائنی که در کلام است، مقصود خواندنی است که مترادف با پرستش است؛ زیرا این آیات درباره نفی بت پرستی است و مخاطب آیه کسانی هستند که بت‌های‌شان را با اعتقاد به الوهیت می‌خواندند. افزون بر این که در آیه نخست، یعنی آیه ﴿وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَّهِ أَحَدًا قید ﴿مَعَ اللَّهِ می‌رساند که نباید کسی را در عرض خدا و همتای خدا خواند و صدا زد. روشن است اگر کسی می‌گوید: «يَا رَسُولَ اللَّهِ‌» پیامبر(ص) را همتای خدا نمی‌داند بلکه او را «رسول خدا» خوانده است!. در آیه دوم، یعنی آیه ﴿لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ نیز تعبیر به ﴿مِنْ دُونِهِ گواه بر این است که مخاطب آیه بت‌پرستانی هستند که بت‌های خویش را به عنوان خدایان می‌خواندند. بهترین گواه بر این که بت‌پرستان با چنین اعتقادی بت‌های‌شان را می‌خواندند، آیه ذیل است که می‌فرماید: ﴿فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آلِهَتُهُمُ الَّتِي يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ[۶۱].

چنان که ملاحظه می‌شود در این آیه، سخن از آلهه است که نشان می‌دهد آنها بت‌ها را خدا می‌شمردند؛ از این رو منظور از خواندن در این موارد به معنای عبادت کردن است. شاهد دیگر آن‌که در بسیاری از آیات این مضمون گاه با لفظ «عبادت» و گاه با تعبیر «دعاء» وارد شده است، همین جایگزینی در تعبیر، نشان می‌دهد این نوع از خواندن، خواندن معمولی نیست، بلکه چون با اعتقاد به الوهیت بت‌ها همراه است، «عبادت» شمرده می‌شود برای نمونه قرآن در یک جا می‌فرماید: ﴿قُلْ أَنَدْعُو مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَنْفَعُنَا وَلَا يَضُرُّنَا[۶۲] که از واژه «تدعوا» استفاده کرده و در جای دیگر همین مضمون با واژه «عبادت» بیان شده است: ﴿قُلْ أَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا[۶۳] از این که گاه از تعبیر «أندعوا» و گاه هم از تعبیر «أتعبدون» استفاده شده بیانگر آن است که مراد از «دعا و دعوت» در این موارد همان «عبادت» است.

بنابراین، آیات مورد استدلال وهابیان، هیچ ارتباطی با سخن محل بحث ندارد؛ بحث درباره کسی است که می‌خواهد پیامبر یا مرد صلاحی را صدا بزند در حالی که نه او را خدا می‌داند و نه حتی برای او استقلالی قائل است، بلکه او را به عنوان بنده خالص خدا می‌داند و از این رو او را می‌خواند. آیا اساساً به مخیله مسلمانی خطور می‌کند که پیامبرش را در عرض خدا بخواند و معیتی برای او و خدا قائل باشد؟!. گذشته از این که مسلمانی که عباراتی چون: «یا محمد و یا علی» را به کار می‌برد هرگز استقلالی برای آن حضرات قائل نیست بلکه از آن رو که آنان را بنده خدا و واسطه فیض می‌داند از روح بلندشان مدد می‌گیرد؛ زیرا خداوند منان هنگام یاد اولیایش، رحمتش را بر بندگانش نازل می‌کند: عند ذكر الأولياء تنزل الرحمة. به هر حال این چه تصور غلطی است که وهابیان نسبت به سایر مسلمانان گمان می‌برند و آنان را به همین بهانه‌های واهی و خیالی به شرک و کفر و بدعت متهم می‌کنند؟! بلکه بالاتر به همین بهانه فتوا به قتل آنها می‌دهند؟!.

خواندن غیر خدا، اگر با اعتقاد به الوهیت مدعو نباشد، به معنی عبادت او نیست؛ ولی مشرکان از آنجا که بت‌هایشان را با اعتقاد به الوهیت می‌خواندند، عبادت آنها محسوب می‌شد؛ از این رو خواندن آنها معادل عبادت کردن‌شان به شمار می‌آمد. روشن است که چنین مطلبی ربطی به مسلمانان ندارد؛ زیرا هیچ مسلمانی، جز برای خدا برای احدی الوهیت قائل نیست.[۶۴].

کمک خواستن از غیر خداوند

وهابیان ادعا می‌کنند: توسل کنندگان از غیر خدا طلب استعانت می‌کنند، در حالی که فقط می‌توان از خدا طلب استعانت نمود، چنان که در هر نماز می‌گوییم: ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ[۶۵]. تازه اگر یاری خواستن از اولیای الهی در حال حیات‌شان مشکلی نداشته باشد، بی‌تردید پس از مرگ‌شان دارای اشکالات بسیار است. ابن القیم - یکی از نویسندگان وهابی- می‌نویسد: و من أنواعه، طلب الحوائج من الموتى و الاستغاثة بهم و التوجه إليهم؛ «از اقسام شرک، درخواست حاجت از مردگان و طلب یاری از آنان و توجه به آنها است»[۶۶]. بنابراین آنان که حاجات خود را از غیر خدا طلب می‌کنند یا در انجام کارها از آنان استمداد می‌جویند، دچار شرک شده و از مشرکان شمرده می‌شوند. چنان که شیعیان هنگام انجام دادن کارهای مشکل یا حتی کارهایی چون برخاستن از جا، به عنوان استعانت از امام‌شان، جمله «یا علی» را بر زبان جاری می‌سازند.

این مسئله - که یکی از زیرشاخه‌های موضوع توسل است- در چند نکته قابل بررسی است:

نکته نخست: اصل کمک کردن و کمک خواستن یکی از اصول بنیادین اجتماعی است که به عنوان اصل تعاون و همکاری در اسلام شناخته می‌شود. خداوند، انسان را به گونه‌ای آفرید که به کمک و یاری همنوع خود نیازمند است و بر اثر همین نیازمندی است که نظام زندگی اجتماعی انسان سامان می‌یابد. قرآن با اشاره به اصل تسخیر و تسخّر بین انسان‌ها، حکمت اختلاف استعدادها و ظرفیت‌ها را، تحقق همین اصل تعاون می‌داند که با آن، رابطه تعاملی و همکاری متقابل شکل می‌گیرد. قرآن می‌فرماید: ﴿وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا[۶۷]. روشن است که به خدمت گرفتن یکدیگر، همان کمک کردن و کمک خواستن از یکدیگر است؛ از این رو قرآن ذوالقرنین را می‌ستاید و از قول وی نقل می‌کند که در ساختن سدّ از قومش طلب یاری کرد، وی گفت: ﴿مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ[۶۸].

همچنین خداوند به مسلمانان دستور می‌دهد اگر مسلمانان غیر مهاجر از شما طلب کمک کردند، به یاری آنان بشتابید ﴿وَإِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ[۶۹]. قرآن از پیرو موسی(ع) نقل می‌کند که وی برای غلبه بر دشمنش از موسی(ع) طلب یاری کرد ﴿فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ[۷۰]. این آیات و دیگر آیات مشابه نشان می‌دهند که استعانت‌طلبیدن از غیر خدا آن‌گونه که وهابیان تصور می‌کنند، موجب شرک نیست بلکه یکی از اصول عقلایی است که هم در سیره پیامبران بوده است و هم در یک زندگی اجتماعی گریزی از آن نیست.

نکته دوم: آیه ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ[۷۱] هیچ منافاتی با استعانت از غیر خدا ندارد. شاهدش آن است که همین قرآنی که می‌فرماید: ﴿إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ (فقط از تو طلب یاری می‌کنم) در جای دیگر، دستور می‌دهد از صبر و نماز، طلب یاری کنید. قرآن می‌فرماید: ﴿وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاةِ[۷۲]. روشن است که نماز و صبر، از افعال انسان است و کمک خواستن از اینها، کمک خواستن از خدا نیست؛ ولی خداوند به آن امر کرده است. از این مطلب استفاده می‌شود که هر کمک خواستن از غیر خدا، مستلزم شرک نیست، بلکه چه بسا از غیر خدا هم می‌توان استعانت جست و در عین حال از مسیر توحید خارج نشد.

نکته سوم: در این گونه مباحث مهم این است که باید ملاک شرک و توحید را به درستی شناخت تا بر اساس آن، کارها را سنجید. از قرآن استفاده می‌شود که ملاک شرک و توحید، کمک خواستن یا کمک نخواستن از غیر خدا نیست، بلکه ملاک آن مستقل دیدن یا غیرمستقل دیدن وسائط است؛ یعنی اگر استعانت از غیر خدا با این اعتقاد باشد که کمک کننده، خود بی‌نیاز از خداست و به صورت مستقل، انسان را یاری می‌کند، چنین کمک خواستنی بی‌تردید «شرک» است، حتی اگر چنین اعتقادی در امور طبیعی هم باشد، باز شرک است؛ مثلاً اگر کسی اعتقاد داشته باشد که خورشید بدون اذن خدا، مستقلاً نور و حرارت می‌دهد یا زمین بدون اذن خدا و بی‌نیاز از خدا، سرسبزی و حیات می‌بخشد، چنین اعتقادی شرک است؛ ولی اگر استعانت از غیر خدا، به معنی یاری خواستن از نیرویی باشد که خدا در اختیار آن غیر قرار داده، بی‌گمان چنین استعانتی نه تنها شرک نیست بلکه عین توحید است؛ زیرا خداوند چنین خواسته است که فیض خویش را از رهگذر سلسله اسباب و مسببات به انسان محتاج برساند؛ البته روشن است که هیچ سببی از اسباب - چه طبیعی و چه غیر طبیعی- در اثربخشی خویش استقلالی از خود ندارد.

نکته چهارم: اگر ملاک شرک و توحید به درستی شناخته شود، دیگر وجود و عدم آن در اختیار انسان نیست؛ یعنی نمی‌توان قسمتی از آن را پذیرفت و قسمتی دیگر را نپذیرفت. در بحث مورد نظر، ملاک شرک و توحید همان اعتقاد به استقلال یا عدم استقلال وسائط و اسباب است. دیگر نمی‌توان حیات و ممات افراد را بی‌دلیل دخیل دانست. بر این اساس، اگر همان پیرو موسی(ع)، که از آن حضرت کمک خواست، او را مستقل در امداد خویش بداند، دچار شرک شده است، خواه در حیات دنیوی موسی(ع) باشد یا پس از ممات وی و اگر موسی(ع) را مستقل در امداد نداند، عین توحید است باز فرقی نمی‌کند که موسی(ع) در حال حیات باشد یا از دار دنیا رفته باشد؛ زیرا مهم، وجود یا عدم وجود ملاک شرک است نه چیز دیگر. به عبارت دیگر، در هیچ آیه و روایت صحیحی، حیات و ممات به عنوان ملاک شرک و توحید شناخته نشده است. آنچه از آیات و روایات در باب ملاک شرک و توحید استفاده می‌شود و عقل هم همان را تأیید می‌کند، همان اعتقاد به استقلال و عدم استقلال وسائط و اسباب است نه حیات و ممات. بنابراین، یاری خواستن از اولیایی که از دار دنیا رحلت کرده‌اند، خصوصاً با توجه به مسئله حیات برزخی که مورد تأیید قرآن است، تا زمانی که آنان را مستقل در تأثیر ندانیم، هیچ ارتباطی با شرک ندارد. از آنجا که مسئله حیات برزخی پیش از این، در بحث «صدا زدن اموات» به صورت کامل‌تر تبیین شده است، در این جا به همین مقدار اکتفا می‌شود.

نکته پنجم: اما این که شیعیان در حال انجام کارهایی چون برخاستن از جا، کلمه «یا علی» را بر زبان جاری می‌سازند، شاید این کار بازتاب عملکرد زشت معاویه و بنی امیه بود که هنگام برخاستن، آن حضرت را سبّ می‌کردند. ابن عساکر می‌نویسد: كان لا يقوم أحد من بني أمية الا سب عليا؛ «هرگاه شخصی از بنی امیه برمی‌خاست، علی را مورد سب قرار می‌داد»[۷۳]. بازتاب چنین عملی موجب شد تا شیعیان برای کاستن از فضاحتی که دشمنان امیرمؤمنان(ع) آن را به بار آورده بودند، اقدامی متناسب با آن انجام دهند. افزون بر این که یاد علی(ع) در هر موقعیت بنابر فرموده پیامبر اکرم(ص) خودش عبادت است. پیامبر(ص) می‌فرماید: «ذِكْرُ عَلِيٍّ عِبَادَةٌ»؛ «یادکرد نام علی خودش عبادت خداست»[۷۴].

کمک خواستن از دیگران، هیچ منع شرعی و عقلی ندارد. اعتقاد به استقلال وسائط و اسباب یا عدم استقلال آن، ملاک توحید و شرک است که در قرآن آمده است. صِرف استمداد جستن از اسباب و وسائط، ارتباطی با مسئله شرک ندارد.[۷۵].

طلب شفاعت از اولیای الهی

وهابیان ادعا می‌کنند: درخواست شفاعت از صاحبان شفاعت به ویژه پس از رحلتشان شرک است و نوعی پرستش آنان محسوب می‌شود؛ زیرا همین کار را بت پرستان عصر جاهلی انجام می‌دادند، آنان از بت‌های‌شان طلب شفاعت می‌کردند، خداوند هم کارشان را تقبیح کرده و فرموده: ﴿وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ[۷۶].

ابن تیمیه می‌گوید: «اگر کسی بگوید از پیامبر(ص) به دلیل نزدیکی به خدا می‌خواهم تا شفیع من در امور باشد این، از کارهای مشرکان است»[۷۷]. محمد بن عبدالوهاب می‌گوید: «طلب شفاعت باید از خدا باشد نه شافعان، یعنی باید گفت: خدایا! محمد(ص) را در حق ما در روز قیامت شفیع گردان»[۷۸].

چند نکته در پاسخ به این شبهه یادآوری می‌شود:

نکته نخست: طلب شفاعت، چیزی جز طلب دعا برای مغفرت نیست. محمد بن اسماعیل بخاری، در کتاب صحیح البخاری، بابی تحت همین عنوان آورده، وی می‌نویسد: إذا استشفعوا إلى الإمام ليستسقي لهم لم يردهم؛ «هر گاه مردم در زمان قحطی از پیشوای خود بخواهند که برای آنان از خدا طلب باران کند، درخواست آنان را رد نکند»[۷۹]. چنان‌که ملاحظه می‌شود بخاری در این عبارت از تعبیر استشفعوا استفاده کرده و این می‌رساند که بخاری واژه طلب شفاعت را در معنی درخواست دعا استعمال کرده است؛ بنابراین در استعمالات بزرگان حدیث و تفسیر، طلب شفاعت، به معنای طلب و درخواست دعا آمده و روشن است که طلب دعا، حتی به عقیده وهابیان، مستلزم شرک نیست.

نکته دوم: فخر رازی ذیل آیه ﴿مَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْهَا[۸۰] به نقل از مقاتل می‌نویسد: «شفاعت از درگاه الهی همان دعاست و دلیل آن روایتی از ابودرداء است که از پیامبر(ص) نقل می‌کند: کسی که پشت سر برادر مسلمان خویش دعا کند، دعایش مستجاب است و فرشته به دعاکننده می‌گوید: این دعا هم در حق او و هم برای تو (دعاکننده) مستجاب باشد»[۸۱].

بنابراین درخواست دعا از مؤمنین، به ویژه از بزرگان دین، چون نبی مکرم اسلام(ص) و اهل بیت آن حضرت(ع)، نه تنها کوچک‌ترین اشکالی ندارد بلکه از بهترین اعمال است. برادران یوسف(ع) پس از آن‌که به اشتباهات خود پی بردند، از پدرشان یعقوب نبی(ع) تقاضای شفاعت کردند، قرآن می‌فرماید: ﴿قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ[۸۲]. یعقوب(ع) نیز خواسته آنان را اجابت کرده، فرمود: ﴿سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ[۸۳]. همچنین درباره مسلمانان گنه‌کار می‌فرماید: ﴿وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا[۸۴]. از تعبیر ﴿جَاءُوكَ؛ «نزد تو بیایند» استفاده می‌شود که آمدن نزد پیامبر(ص) برای طلب دعا و تقاضای شفاعت است. با این توضیح، از این آیه استفاده می‌شود که طلب شفاعت از صاحبان شفاعت، نه تنها منعی ندارد بلکه مطلوب خداوند است.

نکته سوم: برابر اسناد تاریخی یاران پیامبر اکرم(ص)، از آن حضرت تقاضای شفاعت می‌کردند و پیامبر(ص) نیز به آنان قول مساعد می‌داد. ترمذی از انس بن مالک نقل می‌کند: سألت النبي(ص) أن يشفع لي القيامة، فقال: أنا فاعل. قلت يا رسول الله فأين أطلبك؟ قال: أطلبني يوم أول ما تطلبني على الصراط؛ از پیامبر(ص) تقاضا کردم در روز قیامت شفاعتم کند، فرمود: من این کار را انجام می‌دهم، عرض کردم: شما را کجا بیابم! فرمود: اولین جایی که مرا جست‌وجو می‌کنی کنار صراط باشد»[۸۵].

سواد بن قارب از یاران پیامبر(ص) در اشعاری خطاب به آن حضرت عرض کرد: و كن لي شفيعاً لا ذو شفاعة سواك بمغن عن سواد بن قارب ای پیامبر(ص)! در روز قیامت از من شفاعت کن، روزی که شفاعت دیگران برای سواد بن قارب به میزان رشته وسط هسته خرما، سودی نبخشد[۸۶].

«مصعب بن اسلمی» نقل می‌کند: «نوجوانی از قبیله ما نزد پیامبر(ص) آمد و عرض کرد: من از تو چیزی می‌خواهم. پیامبر(ص) فرمود: چه چیز؟ عرض کرد: أسألك أن تجعلني ممن تشفع له يوم القيامة! فقال: من علمك؟ أو: أمرك؟ أو: ذلك؟ فقال: ما أمرني إلا نفسي. قال: إني أشفع لك؛ از تو می‌خواهم مرا جزو کسانی قرار دهی که در روز قیامت آنان را شفاعت می‌کنی. پیامبر(ص) فرمود: چه کسی به تو چنین آموخت؟ عرض کرد: خودم به این فکر افتادم فرمود: من در روز قیامت تو را شفاعت خواهم کرد»[۸۷]. روشن است اگر طلب شفاعت مشکلی داشت، پیامبر اکرم(ص) از آن منع می‌کرد، در حالی که، آن حضرت این گونه تقاضاها را می‌پذیرفت.

نکته چهارم: درخواست شفاعت از اولیای الهی پس از رحلت‌شان نیز هیچ منع عقلی و شرعی ندارد[۸۸]؛ زیرا صاحبان شفاعت همه از اولیای الهی هستند و مقام آنان از شهیدان راه خدا بسی بالاتر و گرامی‌تر است. اگر شهیدان به تصریح قرآن زنده‌اند[۸۹]، چگونه می‌توان پیشوایان دینی را زنده ندانست؟! اگر شخصی چون پیامبر گرامی اسلام(ص)، کمتر از شهیدان، از حیات برزخی برخوردار باشد، چرا مسلمانان در نمازهای روزانه خود پیامبر اکرم(ص) را به صورت حاضر مخاطب قرار داده، سلام می‌دهند و می‌گویند: «السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ‌»؛ آیا آنان به موجودی ناشنوا، سلام حاضر می‌دهند؟!. توجه به دو تعبیری که در قرآن درباره شهیدان وارد شده گویای عظمت حیات برزخی است. در یکی از این تعبیرها آمده است: ﴿بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ[۹۰]. در آیه دیگر آمده است ﴿بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ[۹۱].

این تعبیرها نشان می‌دهد که نوع حیات برزخی برای ما که برخوردار از حیات دنیوی هستیم قابل درک نیست. نسبت ما با آن حیات أکمل و اتم، مانند کودکی است که در شکم مادرش زندگی می‌کند و بخواهد حیات دنیوی خارج از شکم مادرش را از زمین و آسمان و کواکب درک کند. طبیعی است که چنین مطالبی برایش قابل هضم نیست. باید بپذیریم تا در دنیا به سر می‌بریم درک حیات برزخی از تیررس فکر بشر خارج است. آیات فراوانی از حیات برزخی سخن گفته است، از آن جمله درباره عذاب برزخی فرعون و قومش می‌فرماید: ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوًّا وَعَشِيًّا وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ[۹۲]. از این که در این آیه عبارت ﴿وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ[۹۳] را از عبارت ﴿النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا[۹۴] جدا کرده، فهمیده می‌شود که عرضه آتش بر آل فرعون در هر صبح و شام، ناظر به عذابی غیر از عذاب قیامت است و آن عذاب، همان عذاب برزخی است. پس در صورتی این عذاب برزخی برای آنان قابل تصور است که آنها دارای حیات و شعور باشند.

همچنین است داستان مؤمن آل یس[۹۵] و آیات ۱۱ سوره سجده، ۲۵ سوره نوح، ۱۶۹ - ۱۷۱ سوره آل عمران و غیر از این آیات که به روشنی خبر از حیات برزخی می‌دهند. چگونه می‌توان با وجود این همه آیات - گذشته از روایات - حیات برزخی را انکار کرد؟! علاوه بر اینها از قرآن استفاده می‌شود که حیات برزخی حیاتی کامل‌تر و تمام‌تر و ادراکات روح در عالم برزخ بسی قوی‌تر و گسترده‌تر است. قرآن می‌فرماید: ﴿قَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ[۹۶]. این آیه به خوبی بیانگر آن است که پرده از جلوی چشم انسان‌ها در حیات برزخی برداشته شده و آدمی حقائق این عالم را بهتر درک می‌کند. خداوند می‌فرماید: ﴿يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً[۹۷]

خطاب «ارجعی» به نفس انسانی در حال مرگ بیان‌گر آن است، پس از مرگ آنچه مورد خطاب قرار می‌گیرد و به سوی خدا بر می‌گردد، زنده است و راضی از خداست و خدا هم از او راضی است. روشن است که راضی بودن از خدا فرع بر وجود حیات و داشتن ادراک است. گفتنی است که دلالت این آیه بر حیات برزخی بر اساس روایاتی است که خطاب این آیه را مربوط به زمان مرگ می‌دانند[۹۸]. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لَا يُفَرِّطُونَ * ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلَاهُمُ الْحَقِّ[۹۹]. سؤال این است چه کسی پس از مرگ به سوی خدا بر می‌گردد؟ آیا جسد بی‌روح منظور است یا روح انسانی که درک دارد؟! بنابراین با وجود این همه نصوص درباره حیات برزخی، تقاضای شفاعت عموم انسان‌ها از مؤمن و کافر، از پیامبر اعظم(ص) پس از رحلت‌شان چه اشکالی دارد؟! تازه به فرض اگر پیامبر اکرم(ص) در عالم برزخ، کلام کسی را نشنود و قادر بر دعاکردن نباشد، چگونه طلب دعا و شفاعت از آن حضرت، موجب کفر و شرک می‌شود؟! مثل اینکه کسی از شخص نابینایی به گمان اینکه او بیناست بخواهد چیزی برایش بنویسد؛ آیا چنین تقاضایی باعث کفر و شرک است؟! مگر اعتقاد به اینکه مرده می‌شنود یا نمی‌شنود از اصول دین یا از واجبات دینی است که اگر کسی بدان اعتقاد نداشته باشد، بدعت‌گذار و مشرک نامیده شود؟!

نکته پنجم: در آیه ذیل می‌خوانیم: ﴿وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ[۱۰۰]. این آیه درباره درخواست شفاعت مشرکان از بت‌هاست و بین این درخواست، با درخواست شفاعت یک مسلمان از پیامبرش، تفاوت بسیار است. مشرکان بت‌ها را خدای خود می‌دانستند و از این رو مقام شفاعت را به عنوان مقام ذاتی و اصیل آنها به حساب می‌آوردند، در حالی که هیچ مسلمانی اصالتاً برای غیر خدا شفاعتی قائل نیست. به عقیده مسلمانان همه شفیعان مقام شفاعت را به اذن خدا دریافت کرده و می‌کنند.

به علاوه از آیه ﴿وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَلَا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ[۱۰۱] استفاده می‌شود آنچه باعث «شرک» مشرکان عصر جاهلی شده، همان پرستش بت‌ها توسط آنان بوده است نه صرف درخواست شفاعت؛ زیرا آیه فوق ابتدا می‌فرماید: ﴿وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ[۱۰۲]. بنابراین آنچه باعث شد آنان به شرک آلوده شوند همین پرستش بت‌ها بوده است؛ زیرا آنان چون بت‌ها را می‌پرستیدند، درخواست شفاعت آنان از بت‌ها هم شرک آلود می‌شد؛ چون پرستش بت‌ها از سوی مشرکان نشان می‌دهد آنان برای بت‌ها، الوهیت و شفاعت ذاتی قائل بوده‌اند؛ بنابراین نباید کار مشرکان مکه را با مسلمانان یکی دانست که شفاعت ذاتی را تنها از آن خدا می‌دانند!! یادآور می‌شود این مطلب در بحث شفاعت مستقلاً مورد بررسی بیشتر قرار خواهد گرفت. 

طلب شفاعت از اولیای الهی، هیچ منع عقلی و شرعی ندارد. اظهارات وهابیان در این باره، چیزی جز توهم و خیال پردازی نیست.[۱۰۳].

منابع

پانویس

  1. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۲۵.
  2. اگر در آن دو (- آسمان و زمین) جز خداوند خدایانی می‌بودند، هر دو تباه می‌شدند پس پاکا که خداوند است- پروردگار اورنگ (فرمانفرمایی جهان)- از آنچه وصف می‌کنند؛ سوره انبیاء، آیه: ۲۲.
  3. مطهری، آشنایی با قرآن، ج۱ و ۲، ص۲۰۱ - ۲۰۰؛ همو، مقدمه‌ای بر جهان‌بینی اسلامی، ج۲، ص۷۵ - ۷۴ و ۶۸ - ۶۱.
  4. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۲۶.
  5. طباطبایی، المیزان، ج۱۷، ص۳۵۶.
  6. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۲۷.
  7. ابن منظور، لسان العرب، ج۱۰، ۴۴۸؛ راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ج۱، ص۴۵۱؛ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ج۲، ص۳۱۱؛ مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۶، ص۴۷.
  8. ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، ج۳، ص۴۶۶؛ قرشی، علی اکبر، قاموس قرآن، ج۵، ص۲۰.
  9. ر. ک: جوادی آملی، عبدالله، توحید در قرآن، ص۵۷۱.
  10. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، ج۶، ص۴۸.
  11. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص۵۲.
  12. طباطبایی، سیدمحمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۰۳.
  13. ر. ک: مرادی، لیلا و روحی کاووس، نقد مبانی فکری وهابیت بر مسأله امامت، شرک و مصادیق آن، پژوهشنامه معارف قرآنی (آفاق دین)، ش۲۱، ص۹۳.
  14. ابن عبدالوهاب، کتاب التوحید، ص۴۸؛ بن باز، مجموع فتاوی و مقالات المتنوعة، ج۴، ج۳۳۰.
  15. ابن قیم جوزی، زاد المعاد فی هدی خیرالعباد، ج۱، ص۱۴۶.
  16. آل شیخ، عبدالرحمان بن حسن، فتح المجید فی شرح کتاب التوحید، ص۱۱۸ و ۱۱۷.
  17. ابن تیمیه، مجموع الرسائل و المسائل، ج۱، ص۱۷ و ۲۰۹.
  18. «(نوزاد) گفت: بی‌گمان من بنده خداوندم، به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر کرده است» سوره مریم، آیه ۳۰.
  19. «جز این نیست که هر که در آسمان‌ها و زمین است به بندگی به درگاه (خداوند) بخشنده می‌آید» سوره مریم، آیه ۹۳.
  20. «و بی‌همسران (آزاد) و بردگان و کنیزان شایسته‌تان را همسر دهید، اگر نادار باشند خداوند از بخشش خویش به آنان بی‌نیازی می‌دهد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره نور، آیه ۳۲.
  21. ر.ک: مفردات الفاظ القرآن، ص۵۴۲؛ کتاب العین، ج۲، ص۴۸؛ لسان العرب ج۳، ص۲۷۰.
  22. «و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه به اذن خداوند از او فرمانبرداری کنند و اگر آنان هنگامی که به خویش ستم روا داشتند نزد تو می‌آمدند و از خداوند آمرزش می‌خواستند و پیامبر برای آنان آمرزش می‌خواست خداوند را توبه‌پذیر بخشاینده می‌یافتند» سوره نساء، آیه ۶۴.
  23. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.
  24. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۱۱۳.
  25. «بی‌گمان تو مردگان را نمی‌شنوانی و به ناشنوایان هنگامی که پشت‌کنان رو بگردانند فرا خوان (خود) را نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۰.
  26. زیارة القبور والاستنجاد بالقبور، ج۱، ص۱۷.
  27. کشف الشبهات، ص۴۱؛ کشف الارتیاب، ص۲۳۱.
  28. «و کسانی را که در راه خداوند کشته شده‌اند مرده مپندار که زنده‌اند، نزد پروردگارشان روزی می‌برند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.
  29. «به آنچه خداوند با بخشش خویش به آنان داده است شادمانند و برای کسانی که از پس آنها هنوز به آنان نپیوسته‌اند شاد می‌شوند که آنها نه بیمی خواهند داشت و نه اندوهگین می‌گردند» سوره آل عمران، آیه ۱۷۰.
  30. «به نعمتی از خداوند و بخششی (از وی) شاد می‌شوند و اینکه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمی‌گرداند» سوره آل عمران، آیه ۱۷۱.
  31. «گفته شد: به بهشت درآی! (و او) گفت: کاش قوم من (این را) می‌دانستند * که پروردگارم مرا آمرزید و مرا از گرامی‌داشتگان گردانید» سوره یس، آیه ۲۶-۲۷.
  32. «پس شتر را پی کردند و از فرمان پروردگارشان سر باز زدند و گفتند: ای صالح اگر از پیامبرانی عذابی را که به ما وعده می‌دهی بر (سر) ما بیاور! * آنگاه زمین‌لرزه آنان را فرو گرفت و در خانه‌شان از پا در آمدند * (صالح) از آنان روی گردانید و گفت: ای قوم من! بی‌گمان پیام پروردگارم را به شما رسانده‌ام و برای شما خیرخواهی کرده‌ام امّا شما خیرخواهان را دوست نمی‌دارید» سوره اعراف، آیه ۷۷-۷۹.
  33. «آنگاه (شعیب) از آنان رو گرداند و گفت: ای قوم من! به راستی پیام‌های پروردگارم را به شما رسانده‌ام و برای شما خیرخواهی کرده‌ام؛ اکنون چگونه برای قومی کافر اندوهگین شوم؟» سوره اعراف، آیه ۹۳.
  34. ر.ک: صحیح البخاری، ج۵، ص۲۱؛ مسند ابو یعلی، ج۱، ص۱۳۰؛ المعجم الصغیر، ج۲، ص۱۱۳.
  35. «بی‌گمان تو مردگان را نمی‌شنوانی و به ناشنوایان هنگامی که پشت‌کنان رو بگردانند فرا خوان (خود) را نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۰.
  36. «بی‌گمان تو مردگان را نمی‌شنوانی و به ناشنوایان هنگامی که پشت‌کنان رو بگردانند فرا خوان (خود) را نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۰.
  37. «و تو رهنمون کوردلان از گمراهیشان نیستی؛ (تو پیام خود را) جز به کسانی که به آیات ما ایمان آورده‌اند و (به فرمان ما) گردن نهاده‌اند، نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۱.
  38. «بی‌گمان تو مردگان را نمی‌شنوانی و به ناشنوایان هنگامی که پشت‌کنان رو بگردانند فرا خوان (خود) را نمی‌شنوانی» سوره نمل، آیه ۸۰.
  39. ﴿قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لَا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَلَا تَسْقِي الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لَا شِيَةَ فِيهَا قَالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوهَا وَمَا كَادُوا يَفْعَلُونَ * وَإِذْ قَتَلْتُمْ نَفْسًا فَادَّارَأْتُمْ فِيهَا وَاللَّهُ مُخْرِجٌ مَا كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ «گفت: او می‌فرماید که آن، گاوی است نه رام، که زمین را شیار می‌زند و نه به کشت آب می‌دهد، تندرست است بی‌هیچ خالی در آن، گفتند: اکنون حقّ (جستار) را (بجای) آوردی و آن را سر بریدند و نزدیک بود که این کار را انجام ندهند * و (یاد کنید) آنگاه را که انسانی را کشتید و در آن (با هم) به ستیزه برخاستید و خداوند چیزی را که پنهان می‌کردید آشکار کرد» سوره بقره، آیه ۷۱-۷۲.
  40. «و پیامبرشان به آنان گفت: نشانه پادشاهی او این است که تابوت (عهد) نزدتان خواهد آمد که در آن آرامشی از سوی پروردگارتان (نهفته) است و (نیز) بازمانده‌ای از آنچه از خاندان موسی و هارون بر جای نهاده‌اند و فرشتگان آن را حمل می‌کنند، بی‌گمان در آن برای شما اگر» سوره بقره، آیه ۲۴۸.
  41. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۱۳۵-۱۴۳
  42. مسند ابن المبارک، ص۷۸؛ مسند ابی داوود، ص۵؛ المعجم الاوسط، ج۸، ص۲۲۳.
  43. «و بی‌گمان پیش از تو پیامبرانی به سوی قوم آنان فرستادیم که برای آنها برهان‌ها (ی روشن) آوردند و ما از گناهکاران انتقام گرفتیم و یاری مؤمنان بر ما واجب است» سوره روم، آیه ۴۷.
  44. «و چون مؤمنان به آیات ما، نزد تو آیند بگو: درود بر شما! پروردگارتان بخشایش را بر خویش مقرّر داشته است: چنانچه هر یک از شما از سر نادانی کار بدی انجام دهد، آنگاه از پس آن توبه کند و به راه آید، چنین است که خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره انعام، آیه ۵۴.
  45. «کیست که به خداوند وامی نیکو دهد تا خداوند آن را برای وی چندین برابر گرداند؟ و خداوند (روزی را) تنگ و فراخ می‌سازد و به سوی او بازگردانده می‌شوید» سوره بقره، آیه ۲۴۵.
  46. المعجم الاوسط، ج۱، ص۶۸؛ المناقب، ص۴۷.
  47. صحیح مسلم، ج۳، ص۹۳ و ۹۴.
  48. الطبقات الکبری، ج۴، ص۶۸.
  49. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۱۴۵
  50. «و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا پاسختان دهم که آنان که از پرستش من سر برمی‌کشند به زودی با خواری در دوزخ درمی‌آیند» سوره غافر، آیه ۶۰.
  51. ر.ک: کشف الارتیاب، ص۲۳۳؛ به نقل از: تنزیه الاعتقاد صنعانی.
  52. «و اینکه سجده‌گاه‌ها از آن خداوند است پس با خداوند هیچ کس را (به پرستش) مخوانید» سوره جن، آیه ۱۸.
  53. «دعوت راستین، او راست و کسانی که جز او را (به پرستش) می‌خوانند (آنها) به آنان هیچ پاسخی نمی‌دهند مگر چونان کسی که دو کف خود را به سوی آب می‌گشاید تا (آب) به دهانش برسد در حالی که نمی‌رسد؛ فراخوان کافران جز در گمراهی نیست» سوره رعد، آیه ۱۴.
  54. «و گمراه‌تر از آن کس که به جای خداوند چیزی را (به پرستش) می‌خواند که تا رستخیز پاسخ او را نخواهد داد، کیست؟ و آنان از خواندن اینان بی‌خبرند» سوره احقاف، آیه ۵.
  55. «گفت: پروردگارا من شب و روز، قوم خود را (به خداپرستی) فرا خواندم» سوره نوح، آیه ۵.
  56. «و چون کار به پایان آید شیطان می‌گوید: خداوند به شما وعده راستین کرده بود و من به شما وعده کردم و وفا نکردم و مرا بر شما هیچ چیرگی نبود جز اینکه شما را فرا خواندم و شما پذیرفتید پس مرا سرزنش مکنید و خود را سرزنش کنید، نه من فریادرس شمایم و نه شما فریادرس منید، پیش‌تر (هم) که مرا (در کار خداوند) شریک می‌پنداشتید انکار کردم، بی‌گمان برای ستمکاران عذابی دردناک (در پیش) خواهد بود» سوره ابراهیم، آیه ۲۲.
  57. «ای یحیی، کتاب (آسمانی) را با توانمندی بگیر! و ما به او در کودکی (نیروی) داوری دادیم؛» سوره مریم، آیه ۱۲.
  58. «ای یوسف! از این (رویداد) روی بگردان (و در گذر) و (ای زن!) تو نیز برای گناهت آمرزش بخواه که تو بی‌گمان از خطاکاران بوده‌ای» سوره یوسف، آیه ۲۹.
  59. «و اینکه سجده‌گاه‌ها از آن خداوند است پس با خداوند هیچ کس را (به پرستش) مخوانید» سوره جن، آیه ۱۸.
  60. «دعوت راستین، او راست و کسانی که جز او را (به پرستش) می‌خوانند (آنها) به آنان هیچ پاسخی نمی‌دهند مگر چونان کسی که دو کف خود را به سوی آب می‌گشاید تا (آب) به دهانش برسد در حالی که نمی‌رسد؛ فراخوان کافران جز در گمراهی نیست» سوره رعد، آیه ۱۴.
  61. «و ما به آنان ستم نکردیم که خود به خویش ستم کردند و چون فرمان پروردگارت دررسید خدایان ایشان که به جای خداوند (به پرستش) می‌خواندند هیچ به کارشان نیآمدند و جز نابودی چیزی بر آنان نیفزودند» سوره هود، آیه ۱۰۱.
  62. «بگو آیا به جای خداوند کسی را (به پرستش) بخوانیم که نه به ما سود می‌رساند و نه زیان می‌زند» سوره انعام، آیه ۷۱.
  63. «بگو آیا به جای خداوند، چیزی را می‌پرستید که برای شما نه زیان دارد و نه سود؛ و خداوند است که شنوای داناست» سوره مائده، آیه ۷۶.
  64. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۱۵۲
  65. «تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم» سوره فاتحه، آیه ۵.
  66. مدارج السالکین، ج۱، ص۳۵۳.
  67. «آیا آنان بخشایش پروردگارت را تقسیم می‌کنند؟ ماییم که توشه زندگی آنان را در زندگانی این جهان میانشان تقسیم کرده‌ایم و برخی از آنان را بر دیگری به پایه‌هایی برتری داده‌ایم تا برخی، برخی دیگر را به کار گیرند و بخشایش پروردگارت از آنچه آنان فراهم می‌آورند بهتر است» سوره زخرف، آیه ۳۲.
  68. «گفت: آنچه پروردگارم در آن مرا توانمند کرده بهتر است، بنابراین مرا با نیرویی (انسانی) یاری دهید تا میان شما و آنان دیواری بنا نهم» سوره کهف، آیه ۹۵.
  69. «کسانی که ایمان آورده و هجرت گزیده‌اند و در راه خداوند با مال و جانشان جهاد کرده‌اند و کسانی که (به آنان) پناه داده و یاری رسانده‌اند دوستان یکدیگرند و کسانی که ایمان آورده و هجرت نکرده‌اند شما را با آنان هیچ پیوندی نیست تا آنکه هجرت گزینند و اگر از شما در دین یاری بجویند باید یاری کنید مگر در برابر گروهی که میان شما و آنان پیمانی است و خداوند به آنچه انجام می‌دهید بیناست» سوره انفال، آیه ۷۲.
  70. «و هنگام بی‌خبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار می‌کردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراه‌کننده آشکاری است» سوره قصص، آیه ۱۵.
  71. «تنها تو را می‌پرستیم و تنها از تو یاری می‌جوییم» سوره فاتحه، آیه ۵.
  72. «از شکیبایی و نماز یاری بجویید و بی‌گمان این کار جز بر فروتنان دشوار است» سوره بقره، آیه ۴۵.
  73. تاریخ مدینة دمشق، ج۵، ص۹۶.
  74. تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۳۵۶.
  75. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۱۵۷
  76. «و به جای خداوند چیزی را می‌پرستند که نه زیانی به آنان می‌رساند و نه سودی و می‌گویند اینان میانجی‌های ما نزد خداوندند؛ بگو: آیا خداوند را از چیزی آگاه می‌کنید که خود در آسمان‌ها و زمین سراغ ندارد؟ پاکا و فرابرترا که اوست از شرکی که می‌ورزند» سوره یونس، آیه ۱۸.
  77. زیارة القبور، ج۱، ص۱۸.
  78. الهدایة السنیه، ص۴۷.
  79. صحیح البخاری، ج۲، ص۱۸.
  80. «هر کس میانجیگری نیکویی کند بهره‌ای از آن می‌برد و آنکه میانجیگری بدی نماید، سهمی از (بدی) آن از آن اوست؛ و خداوند بر هر چیز تواناست» سوره نساء، آیه ۸۵.
  81. تفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۵۹. قال مقاتل: الشفاعة إلى الله إنما تكون بالدعاء، و احتج بما روى أبو الدرداء أن النبي الله(ص) قال: من دعا لأخيه المسلم بظهر الغيب استجيب له و قال الملك: له و لك مثل ذلك. فهذا هو النصيب.
  82. «گفتند: ای پدر! برای ما از گناهانمان آمرزش بخواه که ما بی‌گمان گنهکار بوده‌ایم» سوره یوسف، آیه ۹۷.
  83. «گفت: به زودی برایتان از پروردگارم آمرزش می‌خواهم که اوست که آمرزنده بخشاینده است» سوره یوسف، آیه ۹۸.
  84. «و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه به اذن خداوند از او فرمانبرداری کنند و اگر آنان هنگامی که به خویش ستم روا داشتند نزد تو می‌آمدند و از خداوند آمرزش می‌خواستند و پیامبر برای آنان آمرزش می‌خواست خداوند را توبه‌پذیر بخشاینده می‌یافتند» سوره نساء، آیه ۶۴.
  85. سنن الترمذی، ج۴، ص۴۲، ح۲۵۵۰.
  86. المعجم الکبیر، ج۷، ص۹۵؛ الاستیعاب، ج۲، ص۶۷۵: و كن لي شفيعاً يوم لا ذو شفاعة * بمغن فتيلاً عن سواد بن قارب.
  87. اسد الغابة، ج۴، ص۳۶۸.
  88. این مطلب در بحث «صدا زدن اموات» مشروح‌تر بیان شده است.
  89. ﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ «و کسانی را که در راه خداوند کشته شده‌اند مرده مپندار که زنده‌اند، نزد پروردگارشان روزی می‌برند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.
  90. «و کسانی را که در راه خداوند کشته شده‌اند مرده مپندار که زنده‌اند، نزد پروردگارشان روزی می‌برند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.
  91. «و کسانی را که در راه خداوند کشته می‌شوند مرده نخوانید که زنده‌اند امّا شما درنمی‌یابید» سوره بقره، آیه ۱۵۴.
  92. «آتش (دوزخ) که سپیده‌دمان و پایان روز بر آن عرضه می‌شوند و روزی که رستخیز برپا شود (گفته خواهد شد) فرعونیان را به (درون) سخت‌ترین عذاب درآورید!» سوره غافر، آیه ۴۶.
  93. «و روزی که رستخیز برپا گردد گناهکاران نومید می‌گردند» سوره روم، آیه ۱۲.
  94. «آتش (دوزخ) که سپیده‌دمان و پایان روز بر آن عرضه می‌شوند و روزی که رستخیز برپا شود (گفته خواهد شد) فرعونیان را به (درون) سخت‌ترین عذاب درآورید!» سوره غافر، آیه ۴۶.
  95. ﴿لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ «به راستی تو از این غافل بودی پس ما پرده را از (پیش چشم) تو کنار زدیم و امروز چشمت تیزنگر است» سوره ق، آیه ۲۲.
  96. «به راستی تو از این غافل بودی پس ما پرده را از (پیش چشم) تو کنار زدیم و امروز چشمت تیزنگر است» سوره ق، آیه ۲۲.
  97. «ای روان آرمیده! * به سوی پروردگارت خرسند و پسندیده بازگرد!» سوره فجر، آیه ۲۷-۲۸.
  98. ر.ک: الدر المنثور، ج۶، ص۳۵۰ به بعد.
  99. «و او بر بندگان خویش چیره است و بر شما نگهبانانی می‌فرستد تا چون مرگ هر یک از شما در رسد فرشتگان ما جان او را بستانند و آنان کوتاهی نمی‌ورزند * سپس به سوی سرور بر حقّشان خداوند برگردانده می‌شوند؛ آگاه باشید که داوری با اوست و او سریع‌ترین حسابرسان است» سوره انعام، آیه ۶۱-۶۲.
  100. «و به جای خداوند چیزی را می‌پرستند که نه زیانی به آنان می‌رساند و نه سودی و می‌گویند اینان میانجی‌های ما نزد خداوندند؛ بگو: آیا خداوند را از چیزی آگاه می‌کنید که خود در آسمان‌ها و زمین سراغ ندارد؟ پاکا و فرابرترا که اوست از شرکی که می‌ورزند» سوره یونس، آیه ۱۸.
  101. «و به جای خداوند چیزی را می‌پرستند که نه زیانی به آنان می‌رساند و نه سودی و می‌گویند اینان میانجی‌های ما نزد خداوندند؛ بگو: آیا خداوند را از چیزی آگاه می‌کنید که خود در آسمان‌ها و زمین سراغ ندارد؟ پاکا و فرابرترا که اوست از شرکی که می‌ورزند» سوره یونس، آیه ۱۸.
  102. «و به جای خداوند چیزی را می‌پرستند که نه زیانی به آنان می‌رساند و نه سودی و می‌گویند اینان میانجی‌های ما نزد خداوندند؛ بگو: آیا خداوند را از چیزی آگاه می‌کنید که خود در آسمان‌ها و زمین سراغ ندارد؟ پاکا و فرابرترا که اوست از شرکی که می‌ورزند» سوره یونس، آیه ۱۸.
  103. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۱۶۳-۱۷۱