فتح مکه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'سپاهیان اسلام' به 'سپاهیان اسلام')
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴۰: خط ۴۰:


همچنین در [[تاریخ الطبری‌ (کتاب)|تاریخ الطبری‌]] به [[نقل]] از [[عبد الله بن ابی نجیح]] آمده است: چون [[پیامبر]] {{صل}} [[سپاه]] خود را از ذی طُوی‌ دسته دسته کرد، به [[زبیر]]، [[فرمانده]] [[جناح چپ]] [[لشکر]]، [[فرمان]] داد که با نفراتش از کدَی‌<ref>کدَی، گردنه‌ای در پایین مکه است که نزدیک باب العمره مسجد الحرام است (لسان العرب: ماده «کدا»).</ref> وارد شوند و به [[سعد بن عباده]] [[فرمان]] داد که با گروه دیگری از کداء<ref>کداء، گردنه‌ای در بالای مکه و نزدیک به مقبره‌هاست و به آن «معلی» هم می‌گویند (لسان العرب: ماده «کدا»).</ref> وارد شوند. برخی آگاهان می‌گویند: سعد، هنگامی که رو به [[مکه]] داشت، گفت: امروز، روز [[جنگ]] است. امروز، حُرمت، شکسته می‌شود. یکی از [[مهاجران]]، آن را شنید و گفت: ای [[پیامبر خدا]]! آنچه را [[سعد بن عباده]] می‌گوید، بشنو؛ و ما مطمئن نیستیم که حمله‌ای به [[قریش]] نداشته باشد! پس [[پیامبر خدا]] به [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} فرمود: "خود را به او برسان و [[پرچم]] را بگیر و تو با [[پرچم]]، وارد [[مکه]] شو"<ref>تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۵۶.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۷۵.</ref>
همچنین در [[تاریخ الطبری‌ (کتاب)|تاریخ الطبری‌]] به [[نقل]] از [[عبد الله بن ابی نجیح]] آمده است: چون [[پیامبر]] {{صل}} [[سپاه]] خود را از ذی طُوی‌ دسته دسته کرد، به [[زبیر]]، [[فرمانده]] [[جناح چپ]] [[لشکر]]، [[فرمان]] داد که با نفراتش از کدَی‌<ref>کدَی، گردنه‌ای در پایین مکه است که نزدیک باب العمره مسجد الحرام است (لسان العرب: ماده «کدا»).</ref> وارد شوند و به [[سعد بن عباده]] [[فرمان]] داد که با گروه دیگری از کداء<ref>کداء، گردنه‌ای در بالای مکه و نزدیک به مقبره‌هاست و به آن «معلی» هم می‌گویند (لسان العرب: ماده «کدا»).</ref> وارد شوند. برخی آگاهان می‌گویند: سعد، هنگامی که رو به [[مکه]] داشت، گفت: امروز، روز [[جنگ]] است. امروز، حُرمت، شکسته می‌شود. یکی از [[مهاجران]]، آن را شنید و گفت: ای [[پیامبر خدا]]! آنچه را [[سعد بن عباده]] می‌گوید، بشنو؛ و ما مطمئن نیستیم که حمله‌ای به [[قریش]] نداشته باشد! پس [[پیامبر خدا]] به [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} فرمود: "خود را به او برسان و [[پرچم]] را بگیر و تو با [[پرچم]]، وارد [[مکه]] شو"<ref>تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۵۶.</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۷۵.</ref>
==فتح مکه==
بعد از [[صلح حدیبیه]]، هم‌پیمان‌های [[مشرکان مکه]] دست به [[پیمان شکنی]] زدند و [[صلحنامه]] [[حدیبیه]] را نقض کردند؛ [[هم‌پیمانان]] [[رسول الله]]{{صل}} به آن حضرت [[شکایت]] کردند و [[پیامبر]]{{صل}} تصمیم گرفت آنها را [[یاری]] کند. از سوی دیگر تمام شرایط برای برچیده شدن کانون [[بت‌پرستی]] و [[شرک]] و [[نفاق]] که در [[مکه]] به وجود آمده بود فراهم شده بود؛ لذا پیامبر به [[فرمان خدا]] آماده [[حرکت به سوی مکه]] شد.
فتح مکه در سه مرحله انجام گرفت، نخست، مرحله مقدماتی: یعنی [[انتخاب]] شرایط زمانی مساعد و [[جمع‌آوری اطلاعات]] کافی از موقعیت [[دشمن]]. مرحله دوم، مرحله انجام ماهرانه و بدون [[خونریزی]] فتح مکه بود. و بالاخره مرحله نهایی، پی آمدها و آثار آن بود.
# این مرحله با کمال دقت و ظرافت انجام گرفت و مخصوصا [[رسول خدا]]{{صل}} جاده بین مکه و [[مدینه]] را تحت کنترل کامل قرار دادند تا خبر این [[آمادگی]] بزرگ به هیچ وجه به [[مکیان]] نرسد؛ لذا مشرکان مکه کاملا غافلگیر شدند و همین امر سبب شد که در آن [[سرزمین مقدس]]، در این [[هجوم]] عظیم و فتح بزرگ هیچ گونه خونی ریخته نشود. سرانجام پیامبر{{صل}} [[جانشینی]] از خود بر مدینه گمارد و [[روز]] دهم [[ماه رمضان]] [[سال هشتم هجری]] به سوی مکه [[حرکت]] کرد و پس از ده روز به مکه رسید. پیامبر در وسط راه، عمویش عباس را دید که از مکه به عنوان [[مهاجرت]] به سوی او می‌آید. پیامبر به او فرمود: اثاث خود را به مدینه بفرست و خود با ما بیا و تو آخرین مهاجری.
# هنگامی که [[مسلمانان]] به نزدیکی مکه رسیدند و در بیرون [[شهر]] در بیابان‌های اطراف در جایی که «[[مرالظهران]]» نامیده می‌شد و چند کیلومتر بیشتر با مکه فاصله نداشت، [[اردو]] زدند و شبانه آتش‌های زیادی برای ایجاد [[رعب]] و [[وحشت]] در [[دل]] دشمن افروختند، جمعی از [[اهل مکه]] این منظره را دیدند و در [[حیرت]] فرو رفتند<ref>تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۴۰۳.</ref>.
هنوز [[اخبار]] حرکت [[پیامبر]] و [[لشکر اسلام]] بر [[قریش]] پنهان بود، در آن شب [[ابوسفیان]] - سرکرده [[مکیان]] - و بعضی دیگر از سران [[شرک]] برای پیگیری [[اخبار]] از [[مکه]] بیرون آمدند. در این هنگام، [[عباس عموی پیامبر]] [[فکر]] کرد که اگر [[رسول الله]]{{صل}} به [[طور]] قهرآمیزی وارد مکه شود، کسی از قریش زنده نمی‌ماند؛ لذا از پیامبر{{صل}} [[اجازه]] گرفت و بر مرکب آن حضرت سوار شد و گفت: می‌روم. شاید کسی را ببینم و به او بگویم، [[اهل مکه]] را از ماجرا با خبر کند تا بیایند و [[امان]] بگیرند. عباس [[حرکت]] کرد و نزدیک آمد. اتفاقا در این هنگام صدای ابوسفیان را شنید که به یکی از دوستانش به نام «[[بدیل]]» می‌گوید: من هرگز آتشی افزون‌تر از این ندیدم... در این جا عباس، ابوسفیان را صدا زد. ابوسفیان عباس را [[شناخت]]، گفت: [[راستی]] چه خبر؟ عباس پاسخ داد: این رسول الله{{صل}} است که با ده هزار نفر از [[سربازان]] [[اسلام]] به سراغ شما آمده‌اند. ابوسفیان مضطرب شد و گفت: به من چه [[دستوری]] می‌دهی؟! عباس گفت: همراه من بیا و از رسول الله{{صل}} امان بگیر؛ زیرا در غیر این صورت کشته خواهی شد! به این ترتیب عباس، ابوسفیان را همراه خود سوار بر مرکب رسول الله{{صل}} کرد و با سرعت به سوی پیامبر{{صل}} برگشت... [[عمر]] با دیدن ابوسفیان، [[خدمت]] پیامبر{{صل}} آمد و از پیامبر اجازه خواست تا گردن ابوسفیان را بزند، ولی عباس رسید، عرض کرد: ای [[رسول خدا]]! من به او [[پناه]] داده‌ام، [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} فرمود: من نیز فعلا به او پناه می‌دهم تا فردا که او را نزد من می‌آورند. فردا که عباس او را به [[خدمت پیامبر خدا]] آورد، رسول خدا به او فرمود: وای بر تو ای ابوسفیان! آیا وقت آن نرسیده است که [[ایمان]] به [[خدای یگانه]] بیاوری؟ عرض کرد: آری، پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا! من [[شهادت]] می‌دهم که [[خداوند]] یگانه است و همتایی ندارد، اگر کاری از [[بت‌ها]] ساخته بود من به این [[روز]] نمی‌افتادم! فرمود: وقت آن نرسیده است که بدانی من [[رسول خدا]] هستم؟ عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد، هنوز [[شک]] و شبهه‌ای در [[دل]] من وجود دارد، ولی سرانجام [[ابوسفیان]] و دو نفر از همراهانش به ظاهر [[ایمان]] آوردند و [[مسلمان]] شدند. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرمود: ابوسفیان را در تنگه‌ای که گذرگاه [[مکه]] است، ببرند تا [[لشکریان]] [[اسلام]] از آنجا بگذرند و او ببیند<ref>تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۴۰۵ و ۴۰۶.</ref>.
عباس عرض کرد: ابوسفیان [[مرد]] [[جاه‌طلبی]] است، امتیازی برای او قائل شوید، [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: هر کس داخل [[خانه]] ابوسفیان شود در [[امان]] است و هر کس در [[مسجد الحرام]] [[پناه]] ببرد در امان است و هر کس در خانه خود بماند و در را به روی خود ببندد او نیز در امان است. به هر روی هنگامی که ابوسفیان این [[لشکر]] عظیم را دید، [[یقین]] پیدا کرد که هیچ راهی برای مقابله باقی نمانده است.
ابوسفیان رو به عباس کرد و گفت: [[سلطنت]] فرزند برادرت بسیار عظیم شده، عباس گفت: وای بر تو! سلطنت نیست، [[نبوت]] است.
سپس عباس به او گفت: با سرعت به سراغ [[مردم]] مکه برو و آنها را از مقابله با [[لشکر اسلام]] بر [[حذر]] دار. ابوسفیان وارد مسجد الحرام شد و فریاد زد: ای [[جمعیت]] [[قریش]]! محمد با جمعیتی به سراغ شما آمده که هیچ [[قدرت]] مقابله با آن را ندارید. سپس گفت: هر کس در [[مسجدالحرام]] برود و یا در خانه را به روی خود ببندد، در امان خواهد بود. بعد فریاد زد: ای جمعیت قریش! اسلام بیاورید تا سالم بمانید. همسرش «هند» ریش او را گرفت و فریاد زد: این پیرمرد احمق را بکشید! [[ابو سفیان]] گفت: رها کن به [[خدا]] قسم، اگر اسلام نیاوری تو هم کشته خواهی شد، برو داخل خانه باش!
ورود پیامبر{{صل}} به مکه؛ سپس پیامبر با صفوف لشکریان اسلام [[حرکت]] کرد تا به منطقه «[[ذی‌طوی]]» رسید. همان نقطه مرتفعی که از آنجا خانه‌های [[مکه]] نمایان است<ref>تاریخ القویم، ج۱، ص۴۵۴.</ref>. [[پیامبر]] یاد روزی افتاد که به [[اجبار]] از مکه مخفیانه بیرون آمد، ولی می‌بیند امروز با [[عظمت]] وارد مکه می‌شود؛ لذا پیشانی [[مبارک]] را بر فراز جهاز شتر گذاشت و [[سجده شکر]] بجا آورد. سپس پیامبر{{صل}} در «[[حجون]]» (یکی از محلات مرتفع مکه که [[قبر]] [[خدیجه]] در آن است) فرود آمد و [[غسل]] کرد و با [[لباس]] رزم و [[اسلحه]] بر مرکب نشست.
ورود پیامبر{{صل}} به [[مسجدالحرام]]؛ پیامبر{{صل}} در حالی که [[سوره فتح]] را قرائت می‌فرمود، وارد [[مسجد الحرام]] شد<ref>نوشته‌اند که رسول خدا با آرامش وارد مسجد الحرام شد و سوار بر شتر، پیرامون خانه، هفت بار طواف کردند و رکن را با همان چوبی که در دست داشتند استلام نمودند و به هر یک از ۳۶۰ بت که پیرامون کعبه نصب شده و با قلع محکم شده بود می‌رسید با همان چوب اشاره می‌کرد. بت‌ها بر زمین می‌افتاد... اگر به روی بتی اشاره می‌کرد بر پشت می‌افتاد و اگر بر پشت آن اشاره می‌کرد به روی می‌افتاد. علامه مجلسی در مزار بحار الانوار ضمن شمردن روزهایی که زیارت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در آن روزها مستحب است، می‌گوید: روز بالا رفتن علی بر شانه رسول اکرم برای افکندن بت‌ها که روز بیستم ماه رمضان است و روز فتح مکه (بحار، ج۲۲، ص۸۴-۸۵).</ref> و [[تکبیر]] گفت: [[سپاه اسلام]] نیز تکبیر گفته به گونه‌ای که صدای‌شان تمام دشت و [[کوه]] را پر کرد. سپس از شتر خود فرود آمد و برای نابودی [[بت‌ها]] نزدیک [[خانه کعبه]] آمد. بت‌ها را یکی پس از دیگری سرنگون می‌کرد و می‌فرمود: {{متن قرآن|جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا}}<ref>«حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بی‌گمان باطل از میان رفتنی است» سوره اسراء، آیه ۸۱.</ref>. چند [[بت]] بزرگ بر فراز [[کعبه]] [[نصب]] شده بود که دست [[پیامبر]]{{صل}} به آنها نمی‌رسید، [[امیرالمؤمنین]]، علی{{ع}} را امر کرد پای بر دوش مبارکش [[نهد]] و بالا رود و [[بت‌ها]] را به [[زمین]] افکنده و بشکند. علی{{ع}} این امر را [[اطاعت]] کرد. سپس کلید [[خانه کعبه]] را گرفت و در را گشود و عکس‌های [[پیامبران]] را که بر [[دیوار]] داخل خانه کعبه ترسیم شده بود، محو کرد<ref>تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۴۰۷.</ref>.
بعد از [[پیروزی]] درخشان و سریع، [[پیغمبر]]{{صل}} دست در [[پرده کعبه]] کرد و رو به [[اهل مکه]] که در آنجا جمع بودند، فرمود: شما چه می‌گویید؟ و چه [[گمان]] دارید؟ درباره شما چه [[دستوری]] بدهم؟ عرض کردند: ما جز [[نیکی]] از تو [[انتظار]] نداریم، تو [[برادر]] [[بزرگوار]] و فرزند بزرگوار مایی و امروز به [[قدرت]] رسیده‌ای، ما را ببخش. [[اشک]] در چشمان پیامبر حلقه زد. صدای [[گریه]] [[مردم]] [[مکه]] نیز بلند شد، پیامبر{{صل}} فرمود: من در مورد شما همان می‌گویم که برادرم، یوسف گفت: «امروز هیچ گونه سرزنشی و توبیخی بر شما نخواهد بود، [[خداوند]] شما را می‌بخشد و او [[ارحم الراحمین]] است»<ref>{{متن قرآن|قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ}} «(یوسف) گفت: امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربان‌ترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه ۹۲.</ref>. به این ترتیب همه را [[عفو]] کرد و فرمود: همه آزادید، هر جا می‌خواهید بروید. در ضمن پیامبر دستور داد لشکریانش [[مزاحم]] هیچ کس نشوند و خونی ریخته نشود (تنها مطابق روایتی شش نفر را که افرادی بسیار بدزبان و خطرناک بودند استثنا کرده بود) هنگامی که شنید [[سعد بن عباده]] [[پرچمدار]] [[لشکر]]، [[شعار]] [[انتقام]] را سر داده و می‌گوید: {{متن حدیث|الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ}}؛ «امروز [[روز]] انتقام است»، پیغمبر به علی{{ع}} فرمود: بشتاب [[پرچم]] را بگیر، تو پرچمدار باش و شعار {{عربی|اليوم يوم المرحمة}}؛ «امروز روز عفو و [[رحمت]] است»<ref>تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۴۰۹.</ref> را سر بده.
به این ترتیب، مکه بدون [[خونریزی]] فتح شد و [[جاذبه]] این عفو و [[رحمت]] [[اسلامی]] که هرگز [[انتظار]] آن را نداشتند، چنان در [[دل‌ها]] اثر کرد، که [[مردم]] گروه گروه آمدند و [[مسلمان]] شدند. در بعضی از [[تواریخ]] آمده است [[پیامبر]]{{صل}} هنگامی که در کنار [[کعبه]] ایستاده بود فرمود:
{{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ‌أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ‌أَلَا إِنَّ كُلَّ مَالٍ وَ مَأْثُرَةٍ وَ دَمٍ يُدَّعَى تَحْتَ قَدَمَيَّ هَاتَيْنِ إِلَّا سَدَانَةَ الْكَعْبَةِ}}<ref>بحار الانوار، ج۲۱، ص۱۰۵ (به نقل از گلواژه‌های حج و عمره، علیرضا بصیری، مشعر، ۱۳۸۷، ص۴۱۸).</ref>؛ «معبودی جز [[خدا]] نیست، یگانه است یگانه، سرانجام به [[وعده]] خود [[وفا]] کرد، و بنده‌اش را [[یاری]] نمود، و خودش به [[تنهایی]] تمام [[احزاب]] را در هم [[شکست]]. ای مردم! بدانید هر [[مالی]]؛ هر امتیازی، هر خونی مربوط به گذشته و [[زمان جاهلیت]] است همه در زیر پاهای من قرار گرفته، یعنی همه امتیازات [[عصر جاهلیت]]، [[باطل]] شده است؛ لذا تمام پرونده‌های گذشته بسته می‌شود، جز پرده‌داری کعبه».<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۷۲۲.</ref>.


== پرسش‌های وابسته ==
== پرسش‌های وابسته ==
خط ۵۰: خط ۶۹:
# [[پرونده:13681148.jpg|22px]] [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین''']]
# [[پرونده:13681148.jpg|22px]] [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین''']]
# [[پرونده:IM010504.jpg|22px]] [[رمضان محمدی|محمدی]]، [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد]]، [[حسین حسینیان مقدم|حسینیان]]، [[تاریخ اسلام ج۱ (کتاب)|'''تاریخ اسلام ج۱''']]
# [[پرونده:IM010504.jpg|22px]] [[رمضان محمدی|محمدی]]، [[منصور داداش‌نژاد|داداش‌نژاد]]، [[حسین حسینیان مقدم|حسینیان]]، [[تاریخ اسلام ج۱ (کتاب)|'''تاریخ اسلام ج۱''']]
# [[پرونده:IM010703.jpg|22px]] [[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|'''محمدنامه''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ کنونی تا ‏۲۹ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۰۱

فتح مکه در پی آن روی داد که بر اساس "پیمان حدیبیهمسلمانان و کفار نباید علیه یکدیگر تحرکات نظامی می‌کردند و یا هم‌پیمانان خود را ضد هم‌پیمانان طرف مقابل به نبرد وا می‌داشتند و یا آنان را در نبرد، یاری می‌رساندند؛ اما قریش با تجهیز "بنوبکر" ـ که با آنان هم‌پیمان بودند ـ علیه قبیله "خزاعه" که با مسلمانان هم‌پیمان بودند و حتی با شرکت شبانه در نبرد علیه آنان، عملاً قرارداد حدیبیه را نقض کردند.

مقدمه

بر اساس یکی از بندهای صلح حدیبیه، قریش نباید بر ضد هم‌پیمانان رسول خدا(ص) اقدامی به انجام می‌رساند، اما قریش به این بند قرارداد وفادار نماند و در درگیری میان خُزاعه و بنی بکر، بر ضد خزاعه که با رسول خدا(ص) هم‌پیمان بود، وارد عمل شد و بنی بکر را برای کشتار خزاعه یاری کرد. پیامبر (ص) از شهادت مسلمانانی که مظلومانه به خاک و خون افتاده بودند و نیز اشعار تأثرانگیز رئیس قبیله خزاعه، عمرو بن سالم، آگاه شد و یاری‌خواهی وی را پاسخ گفت و بدین‌سان، برای فتح مکه و زدودن آثار شرک از مرکز توحید ـ که اکنون دیگر مانعی برای حمله به آن در کار نبودـ، راهی مکه شد.

با وجود تلاش‌های ابوسفیان برای اینکه نشان دهد این کار از سوی سران قریش و با هماهنگی آنان صورت نگرفته، اما رسول خدا(ص) حاضر به تمدید و تحکیم عهدنامه نشد[۱] و لشکری ۱۰ هزار نفری برای فتح مکه مهیا ساخت و در رمضان سال هشتم هجری به سوی مکه حرکت کرد.

رسول خدا(ص)، تلاش بسیار کرد تا قریش از حرکت وی اطلاع نیابد و سعی بسیار بر مخفی بودن اخبار داشت. حاطب بن ابی بلتعه یکی از مهاجران بدری در اقدامی شگفت به صورت مخفیانه نامه‌ای برای سران قریش نوشت و تحرکات رسول خدا(ص) را به ایشان گزارش داد و نامه را به وسیله زنی به سوی ایشان ارسال کرد. رسول خدا(ص) چون از این کار آگاه شد، علی بن ابی طالب را برای بازگرداندن نامه فرستاد، علی(ع) نامه را یافت و بازگشت. حاطب بن ابی بلتعه برای این کار بازخواست شد و اظهار ایمان و دوری از نفاق کرد و گفت: چون خانواده‌اش در مکه هستند، برای آسودگی و امنیت ایشان چنین اقدامی کرده است؛ و پیامبر(ص) از او گذشت[۲]. آغازین آیات سوره ممتحنه درباره این رفتار نازل شد و مسلمانان را از دوستی با کفار برحذر داشت: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید، دشمن من و دشمن خود را به دوستی اختیار مکنید. شما با آنان طرح دوستی می‌افکنید و حال آنکه ایشان به سخن حقی که بر شما آمده، ایمان ندارند و بدان سبب که به خدا، پروردگار خویش ایمان آورده بودید، پیامبر و شما را بیرون راندند. اگر برای جهاد در راه من و طلب رضای من بیرون آمده‌اید، در نهان با آنها دوستی مکنید؛ و من به هر چه پنهان می‌دارید یا آشکار می‌سازید آگاه‌ترم و هر که چنین کند، از راه راست منحرف گشته است»[۳].

عباس، عموی پیامبر، هنگامی که لشکر مسلمانان نزدیک مکه شد، برای جلوگیری از خونریزی، ابوسفیان را نزد رسول خدا(ص) برد و برای وی امان گرفت. ابوسفیان با دیدن سپاه اسلام، به ناچار و به ظاهر مسلمان شد و رسول خدا(ص)، سپاهیان اسلام را از برابر ابوسفیان عبور داد تا عظمت سپاهیان را به رخ او بکشد و او را از اندیشه مقاومت در برابر اسلام دور سازد. ابوسفیان، عظمت و بزرگی سپاه رسول خدا(ص) را به پادشاهی تعبیر کرد، که به وی یادآوری شد این نبوت است نه پادشاهی. رسول خدا(ص)، اعلام کرد که هر که وارد خانه ابوسفیان شود در امان است و قریش را از مخالفت، مقاومت و سرسختی بر حذر داشت[۴].

هنگام ورود سپاه مسلمان به مکه، سعد بن عباده که پرچم انصار را بر دست داشت، چون شعاری برای انتقام از قریش سر داد، پیامبر او را نهی کرد و پرچم را به دست علی(ع) سپرد[۵]. سپاهیان اسلام به دستور رسول خدا(ص) در چهار ستون وارد مکه شدند که تنها یکی از آنها در جنوب مکه با مقاومت روبه‌رو شد، اما این مقاومت خیلی زود در هم شکست. در این درگیری، دو تن از مسلمانان و سیزده تن از مکیان جان خود را از دست دادند[۶].

در واقع مکه بدون خونریزی فتح شد و رسول خدا(ص) در روز جمعه، بیستم ماه رمضان سال هشتم، به مکه در آمد و شهر بدون مقاومت تسلیم آن حضرت شد. بنابر منابع شیعه[۷] و اهل سنت[۸] به دستور رسول خدا(ص) امیرالمؤمنین(ع) بر دوش پیامبر بالا رفت و بت هبل را که بالای کعبه بود به زیر انداخت و شکست. علامه امینی در الغدیر، فهرستی از علمای اهل سنت (۴۱ منبع) که این واقعه را گزارش کرده‌اند، جمع‌آوری کرده است[۹]. آیه ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا[۱۰] درباره فتح مکه و شکسته شدن اصنام نازل شد[۱۱].

رسول خدا(ص) که هر چه قدرتش افزایش می‌یافت، فروتنی و مهربانی‌اش بیشتر می‌شد، از قریش که به مدت ۲۱ سال بیشترین بدی‌ها را در حق وی کرده بودند، درگذشت و از آنان با تعبیر طُلقا (= آزادشدگان) یاد کرد. پیامبر(ص) پس از فتح مکه، عفو عمومی اعلام کرد. آن حضرت، رهبران فراری قریش را بخشید و آنان به سوی وی بازگشتند. رسول خدا(ص) هیچ یک از املاک مصادره شده از مسلمانان، از جمله خانه خودش را باز پس نگرفت[۱۲]. بیشتر مناصب وابسته به مسجدالحرام را همچنان در دست صاحبان آن باقی گذاشت و از این رو، سقایت در دست عباس بن عبدالمطلب و کلیدداری کعبه در دست عثمان بن طلحه از بنو عبدالدار باقی ماند[۱۳]. فتح مکه، به درگیری و نزاع طولانی که سال‌ها میان مسلمانان و مشرکان قریش جریان داشت، پایان داد و همبستگی و اتحاد را میان آنان باز گرداند.

پس از فتح مکه مردان و زنان مکه با رسول خدا(ص) بیعت کردند[۱۴]. هند، دختر عُتبه و همسر ابوسفیان که در جنگ احد، حمزه عموی پیامبر را مثله کرده بود، هنگام بیعت زنان به طور ناشناس برای بیعت در میان زنان بود و گاه طعنه‌هایی به مفاد بیعت می‌زد[۱۵] با وجود این، رسول خدا(ص) از روی رأفت و به دلیل اظهار اسلام وی، از او گذشت. مفاد بیعت با زنان که آیه‌ای در سوره ممتحنه نیز به آن اشاره می‌کند چنین است: شرک نورزیدن به خدا؛ پرهیز از دزدی و زنا؛ نکشتن فرزندان؛ پرهیز از بهتان؛ دریغ نورزیدن از کارهای نیک[۱۶].

رسول خدا(ص) پس از فتح مکه، سرایا و دسته‌هایی را به اطراف مکه فرستاد تا مردم را به اسلام دعوت کند، ولی فرمان جنگ به آنان نداد. خالد بن ولید را نیز به سوی بنی جَذیمه در غُمَیْصا در نزدیکی مکه فرستاد تا آنان را به اسلام فراخواند. خالد بر خلاف دستور پیامبر(ص)، به منظور خون‌خواهی‌های دوره جاهلی بر بنی جذیمه که مسلمان بودند، هجوم برد و حدود سی تن از آنان را کشت[۱۷]. چون خبر کشتار خالد به پیامبر رسید، دستانش را به سوی آسمان بلند کرده و از رفتار خالد بیزاری و برائت جست و امیرالمؤمنین علی(ع) را فرستاد تا نزد بنی جذیمه برود و خون‌بها و تمام غرامت آنان را بپردازد و آن حضرت نیز چنان کرد تا رضایت آنان حاصل شد[۱۸].

همچنین رسول خدا(ص) پس از پایان فتح مکه، برای زدودن آثار و نمادهای شرک در جزیرة العرب، افرادی را گسیل داشت تا بت‌های عزی، لات، سُواع، مَنات و ذوالکَفین را منهدم کنند[۱۹]. با انهدام این مراکز، افزون بر اینکه مظاهر شرک و فرهنگ بت پرستی از میان می‌رفتند، ثروت‌های موجود در این بت‌کده‌ها در اختیار دولت اسلامی قرار می‌گرفتند و مشرکان نمی‌توانستند از این ثروت‌ها برای مبارزه با اسلام سود برند. ضمن آنکه این مکان‌ها می‌توانستند به عنوان مأمن و پناهگاه مشرکان فراری قرار گیرند که با تخریب آنها، دیگر امیدی برای مشرکان باقی نمی‌ماند[۲۰].

انصار پس از فتح مکه نگران از دست دادن جایگاه و موقعیت خویش شدند و نگران بودند مبادا رسول خدا(ص) مکیان را بر انصار ترجیح داده و در مکه ماندگار شود، پیامبر پندار آنان را نادرست دانست، زندگی و مرگ خویش را با انصار دانست و به ایشان اطمینان داد که هیچ‌گاه از انصار جدا نخواهد شد[۲۱].[۲۲]

نقش امیرالمؤمنین(ع) در فتح مکه

حضور علی (ع) در این‌پیروزی نیز از چند جهت، چشم‌گیر است:

  1. حاطب بن ابی بلتعه، تصمیم پیامبر (ص) (برای فتح مکه) را در نامه‌ای نگاشت و همراه زنی برای قریش فرستاد. پیامبر خدا، علی (ع) را فرا خواند و او را با دو تن دیگر برای دستگیری آن زن، گسیل داشت. زن با شدت تمام، همراه داشتن نامه را تکذیب می‌کرد و وارسی‌های چندین باره آنان نیز گواهی می‌داد که آن زن، درست می‌گوید. امام علی (ع) به زن فرمود: "پیامبر خدا ـ که درودهای خداوند بر او باد ـ هرگز خلاف نمی‌گوید. نامه را بده وگرنه به هر قیمتی شده، آن را از تو باز پس می‌گیرم"[۲۳]. زن، تسلیم شد و از لابه‌لای گیسوانش نامه را بیرون آورد و به علی (ع) داد.
  2. سعد بن عباده، پرچم اسلام را به دست داشت و فریاد می‌زد: امروز، روز رزم است.... پیامبر خدا، ندای رحمت و رأفت در داد و فرمود: "امروز، روز رحم است..."[۲۴]. آن‌گاه علی (ع) را فراخواند تا پرچم را از او بگیرد.
  3. پیامبر (ص) پس از فتح مکه به همگان امان داد، جز تنی چند تیره دل و خیره‌سر که خونشان را مباح شمرد، از جمله، حُوَیرِث، که پیامبر (ص) را ـ هنگامی که در مکه بود ـ، بسیار اذیت کرده بود و نیز زن آوازه‌خوانی که پیامبر خدا را هجو می‌کرد. این دو را علی (ع) گردن زد.

در صحیح البخاری‌ به نقل از عبیدالله بن ابی رافع آمده است: شنیدم که علی (ع) می‌گوید: پیامبر خدا، من و زبیر و مقداد را فرستاد و فرمود: "بروید تا به بوستان خاخ‌[۲۵] برسید. در آنجا زنی در کجاوه شتر نشسته است و نامه‌ای همراه دارد. آن را از وی بگیرید". ما به تاخت رفتیم تا به بوستان رسیدیم. آن زن را در کجاوه دیدیم و به او گفتیم: نامه را بیرون آور! گفت: نامه‌ای همراه من نیست! گفتیم: یا نامه را بیرون آور یا لباس‌هایت را می‌کنیم. پس آن زن، نامه را از لای گیسوان به هم بافته‌اش بیرون آورد و ما آن را نزد پیامبر خدا آوردیم[۲۶].

همچنین در تاریخ الطبری‌ به نقل از عبد الله بن ابی نجیح آمده است: چون پیامبر (ص) سپاه خود را از ذی طُوی‌ دسته دسته کرد، به زبیر، فرمانده جناح چپ لشکر، فرمان داد که با نفراتش از کدَی‌[۲۷] وارد شوند و به سعد بن عباده فرمان داد که با گروه دیگری از کداء[۲۸] وارد شوند. برخی آگاهان می‌گویند: سعد، هنگامی که رو به مکه داشت، گفت: امروز، روز جنگ است. امروز، حُرمت، شکسته می‌شود. یکی از مهاجران، آن را شنید و گفت: ای پیامبر خدا! آنچه را سعد بن عباده می‌گوید، بشنو؛ و ما مطمئن نیستیم که حمله‌ای به قریش نداشته باشد! پس پیامبر خدا به علی بن ابی طالب (ع) فرمود: "خود را به او برسان و پرچم را بگیر و تو با پرچم، وارد مکه شو"[۲۹].[۳۰]

فتح مکه

بعد از صلح حدیبیه، هم‌پیمان‌های مشرکان مکه دست به پیمان شکنی زدند و صلحنامه حدیبیه را نقض کردند؛ هم‌پیمانان رسول الله(ص) به آن حضرت شکایت کردند و پیامبر(ص) تصمیم گرفت آنها را یاری کند. از سوی دیگر تمام شرایط برای برچیده شدن کانون بت‌پرستی و شرک و نفاق که در مکه به وجود آمده بود فراهم شده بود؛ لذا پیامبر به فرمان خدا آماده حرکت به سوی مکه شد. فتح مکه در سه مرحله انجام گرفت، نخست، مرحله مقدماتی: یعنی انتخاب شرایط زمانی مساعد و جمع‌آوری اطلاعات کافی از موقعیت دشمن. مرحله دوم، مرحله انجام ماهرانه و بدون خونریزی فتح مکه بود. و بالاخره مرحله نهایی، پی آمدها و آثار آن بود.

  1. این مرحله با کمال دقت و ظرافت انجام گرفت و مخصوصا رسول خدا(ص) جاده بین مکه و مدینه را تحت کنترل کامل قرار دادند تا خبر این آمادگی بزرگ به هیچ وجه به مکیان نرسد؛ لذا مشرکان مکه کاملا غافلگیر شدند و همین امر سبب شد که در آن سرزمین مقدس، در این هجوم عظیم و فتح بزرگ هیچ گونه خونی ریخته نشود. سرانجام پیامبر(ص) جانشینی از خود بر مدینه گمارد و روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجری به سوی مکه حرکت کرد و پس از ده روز به مکه رسید. پیامبر در وسط راه، عمویش عباس را دید که از مکه به عنوان مهاجرت به سوی او می‌آید. پیامبر به او فرمود: اثاث خود را به مدینه بفرست و خود با ما بیا و تو آخرین مهاجری.
  2. هنگامی که مسلمانان به نزدیکی مکه رسیدند و در بیرون شهر در بیابان‌های اطراف در جایی که «مرالظهران» نامیده می‌شد و چند کیلومتر بیشتر با مکه فاصله نداشت، اردو زدند و شبانه آتش‌های زیادی برای ایجاد رعب و وحشت در دل دشمن افروختند، جمعی از اهل مکه این منظره را دیدند و در حیرت فرو رفتند[۳۱].

هنوز اخبار حرکت پیامبر و لشکر اسلام بر قریش پنهان بود، در آن شب ابوسفیان - سرکرده مکیان - و بعضی دیگر از سران شرک برای پیگیری اخبار از مکه بیرون آمدند. در این هنگام، عباس عموی پیامبر فکر کرد که اگر رسول الله(ص) به طور قهرآمیزی وارد مکه شود، کسی از قریش زنده نمی‌ماند؛ لذا از پیامبر(ص) اجازه گرفت و بر مرکب آن حضرت سوار شد و گفت: می‌روم. شاید کسی را ببینم و به او بگویم، اهل مکه را از ماجرا با خبر کند تا بیایند و امان بگیرند. عباس حرکت کرد و نزدیک آمد. اتفاقا در این هنگام صدای ابوسفیان را شنید که به یکی از دوستانش به نام «بدیل» می‌گوید: من هرگز آتشی افزون‌تر از این ندیدم... در این جا عباس، ابوسفیان را صدا زد. ابوسفیان عباس را شناخت، گفت: راستی چه خبر؟ عباس پاسخ داد: این رسول الله(ص) است که با ده هزار نفر از سربازان اسلام به سراغ شما آمده‌اند. ابوسفیان مضطرب شد و گفت: به من چه دستوری می‌دهی؟! عباس گفت: همراه من بیا و از رسول الله(ص) امان بگیر؛ زیرا در غیر این صورت کشته خواهی شد! به این ترتیب عباس، ابوسفیان را همراه خود سوار بر مرکب رسول الله(ص) کرد و با سرعت به سوی پیامبر(ص) برگشت... عمر با دیدن ابوسفیان، خدمت پیامبر(ص) آمد و از پیامبر اجازه خواست تا گردن ابوسفیان را بزند، ولی عباس رسید، عرض کرد: ای رسول خدا! من به او پناه داده‌ام، پیغمبر اکرم(ص) فرمود: من نیز فعلا به او پناه می‌دهم تا فردا که او را نزد من می‌آورند. فردا که عباس او را به خدمت پیامبر خدا آورد، رسول خدا به او فرمود: وای بر تو ای ابوسفیان! آیا وقت آن نرسیده است که ایمان به خدای یگانه بیاوری؟ عرض کرد: آری، پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا! من شهادت می‌دهم که خداوند یگانه است و همتایی ندارد، اگر کاری از بت‌ها ساخته بود من به این روز نمی‌افتادم! فرمود: وقت آن نرسیده است که بدانی من رسول خدا هستم؟ عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد، هنوز شک و شبهه‌ای در دل من وجود دارد، ولی سرانجام ابوسفیان و دو نفر از همراهانش به ظاهر ایمان آوردند و مسلمان شدند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: ابوسفیان را در تنگه‌ای که گذرگاه مکه است، ببرند تا لشکریان اسلام از آنجا بگذرند و او ببیند[۳۲].

عباس عرض کرد: ابوسفیان مرد جاه‌طلبی است، امتیازی برای او قائل شوید، پیامبر(ص) فرمود: هر کس داخل خانه ابوسفیان شود در امان است و هر کس در مسجد الحرام پناه ببرد در امان است و هر کس در خانه خود بماند و در را به روی خود ببندد او نیز در امان است. به هر روی هنگامی که ابوسفیان این لشکر عظیم را دید، یقین پیدا کرد که هیچ راهی برای مقابله باقی نمانده است. ابوسفیان رو به عباس کرد و گفت: سلطنت فرزند برادرت بسیار عظیم شده، عباس گفت: وای بر تو! سلطنت نیست، نبوت است. سپس عباس به او گفت: با سرعت به سراغ مردم مکه برو و آنها را از مقابله با لشکر اسلام بر حذر دار. ابوسفیان وارد مسجد الحرام شد و فریاد زد: ای جمعیت قریش! محمد با جمعیتی به سراغ شما آمده که هیچ قدرت مقابله با آن را ندارید. سپس گفت: هر کس در مسجدالحرام برود و یا در خانه را به روی خود ببندد، در امان خواهد بود. بعد فریاد زد: ای جمعیت قریش! اسلام بیاورید تا سالم بمانید. همسرش «هند» ریش او را گرفت و فریاد زد: این پیرمرد احمق را بکشید! ابو سفیان گفت: رها کن به خدا قسم، اگر اسلام نیاوری تو هم کشته خواهی شد، برو داخل خانه باش!

ورود پیامبر(ص) به مکه؛ سپس پیامبر با صفوف لشکریان اسلام حرکت کرد تا به منطقه «ذی‌طوی» رسید. همان نقطه مرتفعی که از آنجا خانه‌های مکه نمایان است[۳۳]. پیامبر یاد روزی افتاد که به اجبار از مکه مخفیانه بیرون آمد، ولی می‌بیند امروز با عظمت وارد مکه می‌شود؛ لذا پیشانی مبارک را بر فراز جهاز شتر گذاشت و سجده شکر بجا آورد. سپس پیامبر(ص) در «حجون» (یکی از محلات مرتفع مکه که قبر خدیجه در آن است) فرود آمد و غسل کرد و با لباس رزم و اسلحه بر مرکب نشست. ورود پیامبر(ص) به مسجدالحرام؛ پیامبر(ص) در حالی که سوره فتح را قرائت می‌فرمود، وارد مسجد الحرام شد[۳۴] و تکبیر گفت: سپاه اسلام نیز تکبیر گفته به گونه‌ای که صدای‌شان تمام دشت و کوه را پر کرد. سپس از شتر خود فرود آمد و برای نابودی بت‌ها نزدیک خانه کعبه آمد. بت‌ها را یکی پس از دیگری سرنگون می‌کرد و می‌فرمود: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا[۳۵]. چند بت بزرگ بر فراز کعبه نصب شده بود که دست پیامبر(ص) به آنها نمی‌رسید، امیرالمؤمنین، علی(ع) را امر کرد پای بر دوش مبارکش نهد و بالا رود و بت‌ها را به زمین افکنده و بشکند. علی(ع) این امر را اطاعت کرد. سپس کلید خانه کعبه را گرفت و در را گشود و عکس‌های پیامبران را که بر دیوار داخل خانه کعبه ترسیم شده بود، محو کرد[۳۶].

بعد از پیروزی درخشان و سریع، پیغمبر(ص) دست در پرده کعبه کرد و رو به اهل مکه که در آنجا جمع بودند، فرمود: شما چه می‌گویید؟ و چه گمان دارید؟ درباره شما چه دستوری بدهم؟ عرض کردند: ما جز نیکی از تو انتظار نداریم، تو برادر بزرگوار و فرزند بزرگوار مایی و امروز به قدرت رسیده‌ای، ما را ببخش. اشک در چشمان پیامبر حلقه زد. صدای گریه مردم مکه نیز بلند شد، پیامبر(ص) فرمود: من در مورد شما همان می‌گویم که برادرم، یوسف گفت: «امروز هیچ گونه سرزنشی و توبیخی بر شما نخواهد بود، خداوند شما را می‌بخشد و او ارحم الراحمین است»[۳۷]. به این ترتیب همه را عفو کرد و فرمود: همه آزادید، هر جا می‌خواهید بروید. در ضمن پیامبر دستور داد لشکریانش مزاحم هیچ کس نشوند و خونی ریخته نشود (تنها مطابق روایتی شش نفر را که افرادی بسیار بدزبان و خطرناک بودند استثنا کرده بود) هنگامی که شنید سعد بن عباده پرچمدار لشکر، شعار انتقام را سر داده و می‌گوید: «الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ»؛ «امروز روز انتقام است»، پیغمبر به علی(ع) فرمود: بشتاب پرچم را بگیر، تو پرچمدار باش و شعار اليوم يوم المرحمة؛ «امروز روز عفو و رحمت است»[۳۸] را سر بده.

به این ترتیب، مکه بدون خونریزی فتح شد و جاذبه این عفو و رحمت اسلامی که هرگز انتظار آن را نداشتند، چنان در دل‌ها اثر کرد، که مردم گروه گروه آمدند و مسلمان شدند. در بعضی از تواریخ آمده است پیامبر(ص) هنگامی که در کنار کعبه ایستاده بود فرمود: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ‌أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ‌أَلَا إِنَّ كُلَّ مَالٍ وَ مَأْثُرَةٍ وَ دَمٍ يُدَّعَى تَحْتَ قَدَمَيَّ هَاتَيْنِ إِلَّا سَدَانَةَ الْكَعْبَةِ»[۳۹]؛ «معبودی جز خدا نیست، یگانه است یگانه، سرانجام به وعده خود وفا کرد، و بنده‌اش را یاری نمود، و خودش به تنهایی تمام احزاب را در هم شکست. ای مردم! بدانید هر مالی؛ هر امتیازی، هر خونی مربوط به گذشته و زمان جاهلیت است همه در زیر پاهای من قرار گرفته، یعنی همه امتیازات عصر جاهلیت، باطل شده است؛ لذا تمام پرونده‌های گذشته بسته می‌شود، جز پرده‌داری کعبه».[۴۰].

پرسش‌های وابسته

منابع

پانویس

  1. فاکهی، اخبار مکه، ج۵، ص۲۰۹.
  2. ابن عبد البر، الدرر فی اختصار المغازی و السیر، ص۲۲۶؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص۱۴.
  3. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاءَ مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنْتُمْ وَمَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِيلِ «ای مؤمنان! اگر برای جهاد در راه من و به دست آوردن خرسندی من (از شهر خود) بیرون می‌آیید، دشمن من و دشمن خود را دوست مگیرید که به آنان مهربانی ورزید در حالی که آنان به آنچه از سوی حق برای شما آمده است کفر ورزیده‌اند؛ پیامبر و شما را (از شهر خود) بیرون می‌کنند که چرا به خداوند - پروردگارتان - ایمان دارید، پنهانی به آنان مهربانی می‌ورزید و من به آنچه پنهان و آنچه آشکار می‌دارید داناترم و از شما هر کس چنین کند به یقین، راه میانه را گم کرده است» سوره ممتحنه، آیه ۱.
  4. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۵۹؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج۴، ص۲۳۴.
  5. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۳۱؛ واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۲۲.
  6. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۳۱-۵۰.
  7. برای نمونه ر.ک: ابن شهرآشوب، مناقب، ج۲، ص۱۳۵ - ۱۳۶؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۲۶؛ اربلی، کشف الغمه، ج۱، ص۸۱.
  8. برای نمونه ر.ک: ابی شیبه، المصنف، ج۱۳، ص۱۴۶-۱۴۷؛ ابن حنبل، المسند، ج۲، ص۷۳-۷۴؛ نسائی، السنن الکبری، ج۵، ص۱۴۲؛ طبری، تهذیب الآثار، مسند علی بن ابی طالب(ع)، ص۲۳۶ - ۲۴۰؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ۱۴۲۲ق، ج۲، ص۳۹۸، ج۳، ص۶.
  9. امینی، الغدیر، ج۷، ص۱۸-۲۴.
  10. «و بگو حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بی‌گمان باطل از میان رفتنی است» سوره اسراء، آیه ۸۱.
  11. حسکانی، شواهد التنزیل، ج۱، ص۴۲۳.
  12. صالح العلی، دولت رسول خدا(ص)، ص۲۹۶.
  13. حلبی، السیرة الحلبیه، ج۳، ص۱۴۴.
  14. کلینی، الکافی، ج۵، ص۵۲۷؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۵۹.
  15. مقریزی، امتاع الاسماع، ج۱۳، ص۳۹۰.
  16. ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَنْ لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئًا وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ «ای پیامبر! چون زنان مؤمن نزد تو آیند تا با تو بیعت کنند که هیچ چیز را با خدا شریک نگردانند و مرتکب دزدی نشوند و زنا نکنند و فرزندان خود را نکشند و با دروغ فرزند حرام‌زاده‌ای را که پیش دست و پای آنان است بر (شوهر) خویش نبندند و در هیچ کار شایسته‌ای سر از فرمان تو نپیچند، با آنان بیعت کن و برای آنها از خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره ممتحنه، آیه ۱۲؛ بنگرید: کلینی، الکافی، ج۵، ص۵۲۷.
  17. واقدی، المغازی، ج۳، ص۸۸۴.
  18. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۱۲.
  19. واقدی، المغازی، ج۲، ص۸۷۰؛ نیز ر.ک: هشام کلبی، الاصنام، ص۹-۳۴.
  20. منتظر القائم، تاریخ اسلام، ص۱۷۸.
  21. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۹۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۴۹.
  22. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۱۹۵.
  23. صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۵۵۷، ح ۴۰۲۵.
  24. اسد الغابة، ج ۲، ص ۴۴۲ ش ۲۰۱۲.
  25. بوستان خاخ، جایی میان مکه و مدینه و نزدیک حمراء الأسد از سوی مدینه است (معجم البلدان، ج ۲، ص ۳۳۵).
  26. عن عبید الله بن أبی رافع: «سَمَعتُ عَلِیاً رضی الله عنه یقولُ: بَعَثَنی رَسولُ اللهِ (ص) أنَا وَالزبَیرَ وَالمِقدادَ، فَقالَ: انطَلِقوا حَتی‌ تَأتوا رَوضَةَ خاخٍ، فَإِن بِها ظَعینَةً مَعَها کتابٌ، فَخُذوهُ مِنها. فَانطَلَقنا تَعادی‌ بِنا خَیلُنا حَتی‌ أتَینَا الروضَةَ، فَإِذا نَحنُ بِالظعینَةِ، قُلنا لَها: أخرِجِی الکتابَ. قالَت: ما مَعِی کتابٌ! فَقُلنا: لَتُخرِجِن الِکتابَ أو لَنُلقِین الثیابَ. فَأَخرَجَتهُ مِن عِقاصِها. فَأَتَینا بِهِ رَسولَ اللهِ (ص)» صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۵۵۷، ح ۴۰۲۵.
  27. کدَی، گردنه‌ای در پایین مکه است که نزدیک باب العمره مسجد الحرام است (لسان العرب: ماده «کدا»).
  28. کداء، گردنه‌ای در بالای مکه و نزدیک به مقبره‌هاست و به آن «معلی» هم می‌گویند (لسان العرب: ماده «کدا»).
  29. تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۵۶.
  30. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۷۵.
  31. تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۴۰۳.
  32. تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۴۰۵ و ۴۰۶.
  33. تاریخ القویم، ج۱، ص۴۵۴.
  34. نوشته‌اند که رسول خدا با آرامش وارد مسجد الحرام شد و سوار بر شتر، پیرامون خانه، هفت بار طواف کردند و رکن را با همان چوبی که در دست داشتند استلام نمودند و به هر یک از ۳۶۰ بت که پیرامون کعبه نصب شده و با قلع محکم شده بود می‌رسید با همان چوب اشاره می‌کرد. بت‌ها بر زمین می‌افتاد... اگر به روی بتی اشاره می‌کرد بر پشت می‌افتاد و اگر بر پشت آن اشاره می‌کرد به روی می‌افتاد. علامه مجلسی در مزار بحار الانوار ضمن شمردن روزهایی که زیارت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب در آن روزها مستحب است، می‌گوید: روز بالا رفتن علی بر شانه رسول اکرم برای افکندن بت‌ها که روز بیستم ماه رمضان است و روز فتح مکه (بحار، ج۲۲، ص۸۴-۸۵).
  35. «حقّ آمد و باطل از میان رفت؛ بی‌گمان باطل از میان رفتنی است» سوره اسراء، آیه ۸۱.
  36. تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۴۰۷.
  37. ﴿قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ «(یوسف) گفت: امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربان‌ترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه ۹۲.
  38. تفسیر نمونه، ج۲۷، ص۴۰۹.
  39. بحار الانوار، ج۲۱، ص۱۰۵ (به نقل از گلواژه‌های حج و عمره، علیرضا بصیری، مشعر، ۱۳۸۷، ص۴۱۸).
  40. تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۷۲۲.