عصمت پیامبران در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{اعتقادات شیعه}}
{{اعتقادات شیعه}}
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = عصمت
| موضوع مرتبط = عصمت پیامبران
| عنوان مدخل  = [[عصمت پیامبران]]
| عنوان مدخل  = [[عصمت پیامبران]]
| مداخل مرتبط = [[عصمت پیامبران در قرآن]] - [[عصمت پیامبران در حدیث]] - [[عصمت پیامبران در کلام اسلامی]] - [[عصمت پیامبران در فلسفه اسلامی]] - [[مقام عصمت]]
| مداخل مرتبط = [[عصمت پیامبران در قرآن]] - [[عصمت پیامبران در حدیث]] - [[عصمت پیامبران در کلام اسلامی]] - [[عصمت پیامبران در فلسفه اسلامی]] - [[عصمت پیامبران در معارف و سیره رضوی]]
| پرسش مرتبط  = عصمت (پرسش)
| پرسش مرتبط  = عصمت (پرسش)
}}
}}

نسخهٔ ‏۱۳ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۱۰

اعتقادات شیعه
خداشناسی
توحیدتوحید ذاتیتوحید صفاتیتوحید افعالیتوحید عبادیصفات ذات و صفات فعل
فروعتوسلشفاعتتبرکاستغاثه
عدل الهی
حُسن و قُبحبداءامر بین الامرین
نبوت
عصمت پیامبرانخاتمیتپیامبر اسلاممعجزهعدم تحریف قرآن
امامت
باورهاعصمت امامانولایت تكوینیعلم غیبخلیفة‌اللهغیبتمهدویتانتظار فرجظهوررجعت
امامانامام علیامام حسنامام حسینامام سجادامام باقرامام صادقامام کاظمامام رضاامام جوادامام هادیامام عسکریامام مهدی
معاد
برزخمعاد جسمانیحشرصراطتطایر کتبمیزان
مسائل برجسته
اهل‌بیتچهارده معصومکرامتتقیهمرجعیتولایت فقیه

معناشناسی

عصمت در لغت به معنای پرهیز، حفظ کردن و نگه‌داشتن است و در اصطلاح مقصود از عصمت پیامبران این است که پیامبران به وسیلۀ قوه یا ملکه‌ای که خداوند در وجوشان نهادینه کرده از صدور هرگونه گناه، خطا و اشتباهی مصون هستند[۱].

عدم تضاد بین اختیار و عصمت پیامبران

برخی گمان کرده‌اند عصمت پیامبران با اختیار آنان منافات دارد، چنانکه عده ای از متکلمین عدلیه معتقدند عصمت پیامبر عبارت است از لطفی که خداوند در مورد بنده خود انجام می‌دهد و به واسطۀ آن، انسان از فعل قبیح امتناع می‌‌کند. به عقیده معتزله، با توجه به لطف خدا به معصوم داعی بر ترک واجب و فعل معصیت در پیامبران وجود ندارد.

عده ای دیگر از متکلمین بدون اینکه اشاره ای به نیروی تاثیر گذار عصمت بکنند، عصمت پیامبران را فقط لطف الهی می‌‌دانند[۲]؛ همین امر سبب شد برخی قائل شوند که عصمت پیامبران با اختیار آنان منافات دارد، زیرا وقتی مصون بودن پیامبران از هر گناهی و خطایی به سبب ملکه یا قوۀ خدادای باشد می‌‌توان نتیجه گرفت آنان مجبورند در برابر گناه و اشتباه، معصوم یا مصون بمانند چراکه در برابر این ملکه و قوۀ الهی فرض اختیار، فرض بی موردی است. این عده بر همین مبنا مدح کردن پیامبران برای دوری از گناهانشان را امری بیهوده و لغو دانسته و معتقدند پیامبران در روز قیامت در برابر پرهیز از گناهانشان مستحق هیچگونه جزای خیری نیستند. ریشه این اشکال به عدم تبیین درست ملکه و قوۀ نفسانی است[۳].

اما عده ای منظور از ملکۀ نفسانی را علم داشتن پیامبر به تمام موضوعات دینی از جمله دریافت و ابلاغ کلام وحی می‌‌دانند و دلیلشان بر آگاهی پیامبران نسبت به مسائل دینی که مقدمۀ عصمت است اینکه اگر پیامبران نسبت به دریافت و ابلاغ وحی دچار خطا و اشتباه شوند، نقض غرض و مایۀ انحراف انسان‌ها خواهد شد، چراکه معنا ندارد خدای حکیم راه سعادت و هدایت انسان‌ها را در اختیار کسی قرار دهد که اطمینانی برای دریافت و ابلاغ وحی را در وجود او نمی‌بیند. بنابراین عصمتی که زاییدۀ علم و آگاهی باشد نمی‌تواند منافاتی با مقولۀ اختیار داشته باشد، زیرا پیامبر باید از اراده‌ای قوی برخوردار باشد تا در انتقال پیام الهی تحت تأثیر هوای نفس و شیطان قرار نگیرد[۴]. علاوه براین، آیات قرآن هم اختیار داشتن پیامبران در برابر گناه را تأیید می‌‌کنند، چنانکه در آیات قرآن صراحتا آمده است که پیامبران مانند تمامی انسان‌ها خلق شده اند: ﴿قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ[۵]. یعنی تمام قوایی که برای انسان‌ها از جمله اختیار وجود دارد برای انجام دادن و یا ندادن گناه و تباهی، چنین اختیاری برای پیامبران هم لحاظ شده است، چنانکه درباره حضرت یوسف آمده است که ایشان مانند انسان‌های دیگر دارای نفس اماره برای وسوسه به گناه بوده است[۶].

عصمت پیامبران مرکب از موهبت و اکتساب

باید توجه داشت عصمت پیامبران مرکب از امر اکتسابی و امر موهبتی است؛ موهبتی است به این دلیل که حکما و فلاسفه عصمت پیامبر را چنین تفسیر کردند، ملکه عصمت محصول صفای فطرت و علم ویژه پیامبر به صفات خداوند و پیامدهای اعمال است که هرگز میل به گناه در او پدیدار نخواهد شد. با توجه به این نگاه بخش موهبتی عصمت پیامبران یعنی علم و فطرت در تعریف عصمت پیامبر نشان داده می‌‌شود؛ اما بخش دیگر عصمت پیامبران امر اکتسابی است، چرا که وقتی پیامبران با توجه به علمشان، نزدیک به گناه و خطا نمی‌شوند، به خاطر امر اکتسابی یعنی اراده و اختیارشان برای مقابله با گناه است.

حتی می‌‌توان گفت چنین فرضی تنها مخصوص پیامبران نیست، زیرا زمانی که انسان‌های عادی به عظمت گناه علم داشته باشند به هیچ وجه سمت آن نخواهد رفت، چنانکه بسیاری از انسان‌ها از گناهی مثل قتل و کشتار دوری می‌‌کنند و حتی خیلی از اوقات به این موضوع فکر هم نمی‌کنند، دلیل این پرهیز از چنین گناهی، علم داشتن آنها به عظمت آن است و همین علم داشت سبب می‌‌شود چنین گناهانی توسط انسان‌های عادی انجام نشود. درواقع گناه نکردن پیامبران امر پیچده ای نیست بلکه علم آنان به عواقب گناه سبب دوری آنان از گناه می‌‌شود که اگر این علم برای انسان‌های عادی هم بود آنان هم از گناه دوری می‌‌کردند[۷].

البته برخی هم قایل شده‌اند عصمت ترکیبی از عناصر چهارگانه است:

  1. در نفس یا بدن خاصیت و ملکه‌ای است که مانع گناه شود.
  2. علم به بدی و زشتی گناه مانع از گناه شود.
  3. این علوم از طریق وحی به معصوم می‌رسد.
  4. معصوم در ترک اولی یا نسیان، عقاب می‌شود. اجتماع این عوامل چهارگانه، صدور گناه از معصوم را معدوم و محال می‌‌کند[۸].

تقسیم‌بندی عصمت پیامبران

عصمت پیامبر در دو حوزه عام و خاص تقسیم‌بندی شود:

  1. عصمت عام پیامبر: یعنی عصمت از ارتکاب گناه، خطا و اشتباه در امور فردی و اجتماعی: در روایتی امام باقر(ع) فرمودند: «انبیا گناه نمی‌کنند؛ زیر آنها پاک‌شدگان و معصومند، گناه نمی‌کنند و راه کج نمی‌روند و مرتکب هیچ گناهی، چه صغیره و چه کبیره نمی‌شوند»[۹].[۱۰] درباره این نوع از عصمت بین مذاهب مختلف اختلاف نظر وجود دارد:
    1. ارتکاب گناهان کبیره از سوی پیامبران، قبل از بعثت آنان، ممکن است.
    2. برخی دیگر می‌‌گویند: ارتکاب گناهان صغیره‌ای که سبب نفرت مردم نشود ممکن است چه قبل از بعثت و چه بعد از آن.
    3. صدور گناه کبیره قبل از بعثت ممکن است و همچنین بعد از بعثت ارتکاب غیرعمدی گناه صغیره‌ای که موجب پایین آمدن شأن پیامبران نباشد، اشکالی ندارد.
    4. عده ای مانند امامیه معتقداند انبیاء الهی عصمت مطلق در تمام زمینه‌ها دارند؛ یعنی پیامبران از ابتدای تولد تا پایان عمر از هر نوع گناهی معصومند و در ترک گناه هم، مجبور و بی‌اختیار نیستند. در بین مذاهب مختلف عصمتی که مورد پذیرش تمامی مذاهب است، عصمت پیامبران از گناهان کبیره از جمله شرک، کفر، کذب و تحریف عمدی پس از نبوت است. امامیه و معتزله معتقدند پیامبران به صورت سهوی در زمان نبوتشان مبتلا به گناهان کبیره نمی‌شوند؛ عده ای از معتزله و اشاعره، عصمت از گناهان صغیره را حتی به صورت سهوی، پس از نبوت، برای پیامبران لازم می‌دانند و چنین استدلال کرده‌اند: اولاً: در حقیقتِ گناه صغیره و کبیره اختلافی وجود ندارد، ثانیاً: مسلمانان صدر اسلام به تمام اعمال پیامبر اعم از کبیره و صغیره، عمدی و سهوی احتجاج می‌‌کردند با این حساب چگونه می‌‌شود تمامی اعمال پیامبر معصومانه نباشد؛ اما برخی از اشاعره و معتزله عصمت از گناه را قبل از نبوت خواه عمدی باشد یا سهوی، کبیره باشد یا صغیره، لازم نمی‌دانند[۱۱]. عده‌ای دیگر قائلند، پیامبران از هر چیزی که نفرت‌آور باشد، معصومند حتی اگر عمل قبیح، عمل خودشان نباشد، مانند ظالم بودن پدر و مادرشان. این دیدگاه با دیدگاه شیعه، در باب عصمت پیامبران الهی، هماهنگ است؛ اما برخی دیگر، عصمت را فقط در هنگام تبیین و ابلاغ وحی بر مردم منحصر کرده‌اند، یعنی در مقام دعوت مردم به رسالت، صادق باشد و چه به عمد و چه به سهو و چه از روی نسیان، دروغ نگوید، اما در سائر موارد چنین عصمتی برای پیامبران لازم نیست. همچنین عصمت از خطا و سهو و نسیان در انجام تکالیف دینی و اجرای احکام فردی و اجتماعی، نوع دیگری از عصمت است که وجودش ضروری است؛ زیرا رسیدن پیامبران به هدف بعثت، مستلزم این است که پیامبران در تمام جهات، مورد اطمینان و اعتماد مردم باشند و اگر این اعتماد به دلیل عدم عصمت پیامبر در یک حوزه از مردم سلب شود در حوزه‌های دیگر هم مردم به پیامبرانشان اعتماد نمی‌کنند و این امر موجب نقض هدف بعثت انبیاء خواهد شد. بنابراین پیامبران در تمام موارد، اعم از موادی که موجب خطا و سهو و نسیان می‌‌شود و همچنین در موارد اجرای احکام الهی و امور فردی و اجتماعی که منوط به عصمت آنان است باید معصوم باشند[۱۲]. اما اینکه عده ای براساس روایتی که می‌‌گوید پیامبر در نمازش سهو کرده و بعد دو سجده به جا آورد، قابل پذیرش نیست زیرا اولاً روایت ضعف سندی دارد و ثانیاً با ظاهر قرآن و روایات متعددی که بر مصون بودن پیامبر از سهو و نسیان دلالت دارند، ناسازگار است. ثالثاً، این روایت با دلایل عقلی مبنی بر عصمت پیامبران، تعارض دارد.
  2. عصمت خاص: یعنی عصمت از خطا و فراموشی در دریافت و ابلاغ وحی؛ در این امور پیامبر باید معارف را به طور صحیح دریافت و ضبط کند تا بتواند احکام الهی را در امور فردی و اجتماعی جاری کند[۱۳]. به اینگونه عصمت، عصمت در امور وحیانی می‌‌گویند. این نوع عصمت به دو بخش تقسیم می‌‌شود:
    1. عصمت در تلقی وحی: یعنی خود پیامبر باید وحی را بدون خطا اخذ کند و این مربوط به قوای ادراکی پیامبر است که وحی را درست متوجه بشود.
    2. عصمت در تبلیغ وحی: به زبان پیامبر مربوط است و باید وحی را به گونۀ صحیح به دیگران انتقال دهد، این دو مرحله از عصمت، به خود وحی و عصمت وحیانی پیامبران مربوط می‌شود[۱۴].

این نوع عصمت به گفته متکلمان مقتضای معجزه است زیرا مقتضای آن، راستگو بودن پیامبر در این مدعاست که از جانب خداوند مأمور به ابلاغ احکام الهی است. خطای پیامبر در دریافت و یا ابلاغ وحی سبب ناتمام ماندن رسالت آنان و نقض غرض هدف بعثت خواهد شد[۱۵].

عصمت پیامبران از نگاه قرآن

با ضمیمه کردن برخی از آیات به یکدیگر، می‌توان دلالت قرآن را بر عصمت انبیا دریافت:

  1. بر اساس آیۀ ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ[۱۶] شیطان در بندگان مخلص نمی‌تواند نفوذ کند، از طرفی، پیامبران الهی با توجه به این آیه از بندگان مخلَص الهی اند: ﴿إِنَّا أَخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ[۱۷]، بنابراین ترکیب دو آیه می‌‌تواند بیانگر عصمت پیامبران باشد. نکته ای که در این آیه وجود دارد اینکه منظور از نفوذناپذیری پیامبران توسط شیاطین این نیست که آنان (شیاطین) هیچگونه عملی را برای گمراهی پیامبران انجام نداند، بلکه منظور این است که تمام نقشه‌های شیطانی برای گمراهی پیامبران با توجه به ارادۀ قوی آنها شکست خورد[۱۸].
  2. پیامبران الهی مشمول هدایت خاص الهی بوده‌اند: ﴿وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ذَلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ[۱۹] در جای دیگر، به این حقیقت اشاره می‌کند که مشمولان هدایت خاص الهی هیچ‌گاه در معرض گمراهی و ضلالت قرار نمی‌گیرند: ﴿أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ وَيُخَوِّفُونَكَ بِالَّذِينَ مِنْ دُونِهِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ وَمَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَلَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقَامٍ[۲۰] از آنجا که ارتکاب گناه از مصادیق گمراهی است، این آیات نیز بیانگر عصمت پیامبران است[۲۱].
  3. یکی از اهداف بعثت پیامبران آن است که مردم از آنان پیروی کنند: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا[۲۲]. اطاعت مطلق، شامل پیروی از اعمال پیامبر نیز می‌شود و اگر او مرتکب گناه شود، لازم می‌آید خداوند به انجام معصیت فرمان داده باشد[۲۳].
  4. آیاتی مانند: ﴿وَمَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ[۲۴] دلالت بر عصمت پیامبران الهی می‌‌کند، زیرا ایشان در هدایت الهی قرار دارند و آیاتی که بی‌قید و شرط به اطاعت از پیامبران الهی دعوت می‌کند دلالت بر عصمت پیامبران می‌‌کنند. همچنین آیۀ ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ[۲۵]، عصمت پیامبر بر اثر اطاعت را نشان می‌‌دهد[۲۶].

شبهه در رابطه با عصمت پیامبران

در رابطه با عصمت پیامبران شبهاتی دربارۀ عصمت برخی از انبیاء مطرح شده است که به بررسی و پاسخ آنها می‌‌پردازیم:

  1. شبهه عصمت حضرت آدم: عده‌ای خوردن میوۀ درخت ممنوعه توسط حضرت آدم را براساس آیۀ ﴿وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى[۲۷]گناه ایشان می‌‌دانند.. منتها باید دانست نهی آدم از خوردن میوه، نهی کراهتی بوده نه نهی ترحیمی لذا انجام این فعل توسط حضرت آدم ترک اولی بود نه گناه. البته باید توجه داشت اعتراف حضرت آدم به ظلم کردن دلالت بر معصیت حضرت نمی‌شود چراکه ظلم اعم از گناه است و به معنای کار غیرعادلانه نیز است[۲۸]. اما اینکه چرا نهی، تحریمی نبوده است دلایلی برای آن ذکر شده است:
    1. تکلیف و نهی ترحیمی از زمان هبوط آدم(ع) به زمین شروع شد، چنانکه آیۀ ﴿قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِيعًا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدًى فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلَا يَضِلُّ وَلَا يَشْقَى[۲۹]اثبات کنندۀ این مطلب است. در این آیه اوامر مولوی از جمله نهی تحریمی بعد از هبوط حضرت آدم شروع شد[۳۰].
    2. اگر نهی فوق، نهی تحریمی بود، لازم می‌‌آمد در این آیه به جای واژه "غوی" از واژه "غضب" استفاده شود.
    3. توبه آدم به معنای رجوع از نهی ارشادی خداست، چراکه او به سرعت متوجۀ خطایش شد و به سمت خداوند رجوع کرد. علاوه بر این پیامبران، کوچک‌ترین ترک اولایی را گناه می‌شمردند گرچه آن فعل از ارتکاب ضرر دنیوی حکایت کند[۳۱].
  2. شبهه عصمت حضرت ابراهیم: سه نوع شبهه به عصمت حضرت ابراهیم وارد شده است.
    1. حضرت ابراهیم در جایی به ظاهر اظهار بت‌پرستی و خورشیدپرستی کرده است، اما روایتی از امام صادق(ع) پاسخگوی این شبهه است چراکه ایشان فرمودند: «حضرت ابراهیم، جمله ﴿هَذَا رَبِّي[۳۲] را در مقام جست‌وجوی پروردگارش گفته، لذا موجب شرک او نمی‌شود»[۳۳].[۳۴]
    2. حضرت ابراهیم عامل شکستن بت‌ها را بت بزرگ معرفی کرد. به این شبهه چهار جواب داده شده است:
      1. حضرت ابراهیم با این عمل می‌‌خواستند عجز و ناتوانی بت‌ها را به مردم شهر نشان دهند که در این امر موفق هم بودند.
      2. حضرت ابراهیم ادعای خود مبنی بر شکستن بتها توسط بت بزرگ را به یک شرط منوط کرد: ﴿فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ[۳۵] به تعبیر دیگر، حضرت فرمود اگر بت‌ها جواب شما را دادند، شکستن بت‌ها کار بت بزرگ است.
      3. حضرت با این شیوه می‌‌خواستند بت‌پرستان را در جواب دادن مضطرب کنند، به این بیان که اگر آنان بگویند: بت‌ها حرف نمی‌زنند باید ملتزم به عجز و ناتوانی بتها شوند و از مبانی بت‌پرستی خود دست بردارند و اگر قائل شوند بت‌ها حرف می‌‌زنند، سوالشان را از بت‌ها از جمله بت بزرگ بپرسند.
      4. دروغ در بعض موارد حکمش از حرمت تبدیل به وجوب می‌‌شود، مانند جایی که دروغ سبب نجات جان انسان بی‌گناه شود، در این فرض نیز ادعای حضرت ابراهیم حتی اگر دروغ هم باشد، چون موجب بیداری فطرت بت پرستان شد هیچگونه حرمتی متوجه سخنش نخواهد شد[۳۶].
    3. حضرت ابراهیم در پاسخ درخواست مردم برای خروج از شهر گفت من بیمارم «إِنِّی سَقیمٌ» در حالی که بیمار نبود. سه پاسخ به این شبهه داده شده است:
      1. طبق تصریح اهل لغت، واژه سقیم، در ناراحتی‌های روحی نیز استعمال می‌‌شود.
      2. حضرت ابراهیم به گونه ای از بیماری تب‌ مبتلا بود که گاهی دچار آن می‌شد.
      3. حضرت در مقام توجیه بوده تا بتواند بعداً جان و روان مردم را از بت‌پرستی نجات دهد[۳۷].
  3. شبهه عصمت حضرت یونس: یونس(ع) با درخواست نفرین از خداوند، منطقه مأموریت خویش را خودسرانه ترک و در شکم ماهی اعتراف کرد که مرتکب ظلم و ستم شده است: ﴿وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ[۳۸]. در جواب باید گفت اصل درخواست عذاب و نفرین، امری معقول، پذیرفتنی و سازگار با عصمت است، زیرا بعد از اتمام حجت با قوم خود و عدم پذیرش آنان، چنین درخواستی صورت گرفت. بنابراین زمانی که اصل درخواست نفرین، توسط یونس جایز شد، منطقی است که ماندن در منطقه عذاب نیز جایز نباشد[۳۹]. از طرفی خشم حضرت یونس، به خاطر دین خداوند بوده است نه به دلیل هوای نفس ایشان. اما اینکه حضرت یونس به خود نسبت ظلم داد به این دلیل بود که متوجه شد می‌توانست با تحمل اذیت‌ها و ادامۀ تبلیغ، بهتر از این عمل کرده و مقامش را ارتقا بخشد اما با ترک اولی، به خودش ظلم کرد.
  4. شبهه عصمت حضرت یوسف: عده‌ای با توسل به ظاهر آیۀ ﴿وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بهَِا لَوْ لَا أَن رَّءَا بُرْهَنَ رَبِّهِ[۴۰]‏ به حضرت یوسف نسبت می‌دهند که ایشان قصد گناه با زلیخا را داشت. این عده با روایات مجعولی این مطلب را نیز تأیید می‌‌کنند. منتها باید دانست این برداشت مخالف ظاهر قرآن است، چراکه حضرت یوسف برهان پروردگارش را مشاهده کرد و به هیچ وجه قصد گناه نکردن نداشت، قبلا گذشت که پایۀ اصلی عصمت پیامبران، علم آنان به حقیقت گناه است و دیدن برهان خداوند توسط حضرت یوسف، یعنی عالم شدن آن حضرت به حقیقت گناه. بنابراین این موضوع نه تنها عصمت حضرت را انکار نمی‌کند بلکه سبب اثبات عصمت ایشان نیز می‌‌شود[۴۱].
  5. شبهه عصمت حضرت موسی: عده‌ای عصمت حضرت موسی را به دلیل قتل یکی از قبطیان رد کرده و آن را قبول ندارند. جواب این شبهه روشن است چراکه ظلم قبطیان به مردم بنی‌اسرائیل در آن زمان برای همه از جمله موسی(ع) آشکار بود. چنانکه عبارت ﴿فَاسْتَغَاثَهُ[۴۲] به معنای کمک خواستن فرد مظلوم، اثبات کنندۀ همین مطلب است. بنابراین دخالت حضرت موسی در این امر کاملا عقلی و شرعی بود. از طرفی دیگر ضربه حضرت موسی برای به قتل رساندن فرد قبطی نبود بلکه تنها برای تنبیه او بود که در این صورت چنین قتلی، قتل خطأیی محسوب شده و منافاتی با عصمت ندارد[۴۳]. اما اینکه حضرت به واسطۀ این عمل گفت: ﴿هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ[۴۴]، منظور عمل خودش نبوده است بلکه «هذا» در این آیه یا ناظر به نزاع میان قبطی و آن شخص است و یا به معنای پیامدهای کشتن است و ربطی به کشتن ندارد[۴۵].
  6. شبهه عصمت حضرت سلیمان: عده‌ای درباره قضا شدن نماز حضرت سلیمان، آنگاه که مشغول سان دیدن اسب‌هایش شد ایراد گرفته و عصمتش را زیر سوال بردند؛ در جواب گفته شده این داستان با صفت بارز حضرت یعنی ﴿أَوَّابٌ[۴۶] (بسیاربازگشت کننده به سمت خدا) منافات دارد[۴۷].
  7. شبهه عصمت حضرت داوود: عده‌ای نسبت به عصمت حضرت داوود در مورد داستان صاحبان گوسفند، اشکال گرفتند که چرا حضرت بدون شنیدن سخن هر دو طرفِ دعوا حکم غیرعادلانه صادر کرد؛ سه جواب به این شبهه داده شده است:
    1. این دعوا واقعیت خارجی نداشته و برای امتحان حضرت داوود(ع) از سوی فرشتگان طراحی شده بود.
    2. حکم داوود، تعلیقی بوده است نه قطعی، به این بیان که حضرت در حکمش فرمود اگر چنین باشد که گفتی، برادرت ظلم کرده است.
    3. اگر حضرت داوود دچار معصیت شده بود نباید مورد تحسین خداوند قرا می‌‌گرفت در حالی که خداوند در آیۀ ﴿اصْبِرْ عَلَى مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ[۴۸] ایشان را ستایش می‌‌کند.
  8. شبهه عصمت حضرت ایوب: عده‌ای درباره مس شیطان توسط حضرت ایوب با توجه به آیه ﴿وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ[۴۹] عصمت ایشان را زیر سوال بردند. اما به این شبهه سه پاسخ داده شده است:
    1. مراد حضرت از مس شیطان این است که مردم به وسیلۀ وسوسه شیطان به ایوب توهین و استهزاء می‌‌کنند و این موضوع هیچ ربطی به عصمت حضرت ندارد.
    2. شیطان در بدن پیامبران امکان تصرف دارد و این با عصمت آنان منافات ندارد.
    3. تعبیر ﴿مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ به معنای "مسنی الضر" است و مقصود از عذاب، رنجی بوده که ایوب از مردم می‌‌کشید[۵۰].
  9. شبهه عصمت پیامبر خاتم: عده ای براساس آیۀ ﴿لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ[۵۱] به عصمت پیامبر اشکال گرفته‌اند. منتها اشکال به عصمت پیامبر وارد نیست زیرا آیه درصدد بیان گناه پیامبر نیست، چراکه در آیه پیشین می‌فرماید: ﴿إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُبِينًا[۵۲] و به فرموده امام رضا(ع)، آیه از زبان مشرکان مکه سخن می‌‌گوید، یعنی از نظر مشرکان مکه، پیامبر فردی گناهکار شمرده می‌شد. عده ای دیگر براساس آیۀ ﴿وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى[۵۳] می‌‌گویند پیامبر گمراه بود، ولی خداوند ایشان را هدایت کرد؛ اما باید دانست مراد از «ضال» در آیه این است که پیامبر در میان مردم ناشناخته بود و خداوند مردم را به سوی او راهنمایی کرد.

در یک جواب کلی گناهانی که در آیات و روایات به پیامبران نسبت داده شده است، از قبیل گناه کردن انسان‌های عادی نیست، بلکه این گناهان به این معناست که ارتکاب کارهایی که برای افراد عادی مجاز شناخته شده، از انبیا مورد توقع نیست و به همین دلیل آنان در برابر خداوند اظهار قصور و تقصیر می‌کنند. چنانکه برخی خطای پیامبران را به این نحو توجیه کرده اند: نسبت خطا به راویان، آسان‌تر است از نسبت خطا به پیامبران است چراکه عصمت انبیا به تواتر ثابت شده است. بنابراین اگر ظاهرا خطایی از پیامبران بیان می‌‌شود یا آن خطا ترک اولی بوده و یا اینکه پیامبران با اعتراف به چنین خطایی خواسته‌اند در پیشگاه الهی شکسته نفسی کنند تا رحمت الهی را جلب کنند[۵۴].

ادله عصمت پیامبران

  1. لولم یکن النبیّ معصوماً لانتفی الوثوق بقوله، فلا یطاع ولا یقبل أحد منه قولاً ویصیرنصبه عبثاً ولغواً؛ "اگر پیامبر معصوم نباشد: ۱. اطمینان به گفتار او منتفی می‌شود؛ ۲. مورد اطاعت قرار نمی‌گیرد؛ ۳. و هیچ گفتاری از او مورد قبول واقع نمی‌شود، در این صورت نصب کردن او به پیامبری بیهوده و لغو خواهد بود".
  2. لو جاز علیه الخطأ خارجاً مع لزوم اتّباعه عقلاً، کان الأمر باتّباعه قبیحاً بحکم العقل، بل یلزم اجتماع الضدین فیه، لوجوب متابعته؛ لأنّه نبیّ مطاع و وجوب مخالفته؛ لأنّه أخطأ؛ "اگر خطا کردن پیامبر در افعال خارجی جایز باشد، با اینکه تبعیت از او عقلا لازم است، در این صورت دستور به تبعیت از او به حکم عقل قبیح است، بلکه لازمه آن اجتماع ضدین است به دلیل آنکه از طرفی تبیعت از او واجب است زیرا او پیامبر است که باید مورد اطاعت قرار بگیرد و از طرفی دیگر مخالفت با او واجب است زیرا خطا کرده است".
  3. لوجاز علی النبیّ الخطأ لاحتاج إلی مَن یسدّده، وذلک المسدِّد إمّا أن یکون معصوماً، فهو المطلوب؛ لأنّه هو النبیّ فی الحقیقة، وإمّا أن لایکون معصوماً، فیحتاج إلی مسدّد آخر، وهلّم جرّاً؛ "اگر بر پیامبر خطا کردن جایز باشد در این صورت به کسی احتیاج دارد که او را کمک کند و آن پشتیبان یا معصوم است که در این صورت مطلوب ماست زیرا او در حقیقت پیامبر است و یا اینکه آن پشتیبان معصوم نیست که در این صورت احتیاج به پشتیبان دیگری دارد و همین طور ادامه خواهد داشت که امری باطل است".
  4. إنّ من أغراض النبوّة إقامة العدل ومنع الظلم، فلو صدرت من النبیّ المعصیة لانتفی غرض النبوّة؛ لأنّ المعصیة ظلم؛ "همانا از اهداف نبوت به پا داشتن عدل و جلوگیری از ظلم است، پس اگر از پیامبر گناهی صادر شود، در این صورت هدف از نبوت منتفی می‌‌شود چراکه گناه نوعی ظلم است".
  5. إنّ النبیّ أُسوة وقدوة، فلو صدر منه الکذب والمعصیة لاقتدی به الناس وانتفت فائدة البعثة والنبوّة؛ "همانا پیامبر الگو مقتدای مردم است؛ لذا اگر از او دروغ و گناهی صادر شود در این صورت مردم به او اقتدا می‌‌کنند و نتیجه آن منتفی شدن فایده بعثت و نبوت است".
  6. النبیّ هادٍ وحافظ للشرع، وحجّة الله علی الخلق، فلو جاز علیه الکذب والخطأ لأدّی ذلک إلی التضلیل، فکان نصبه قبیحاً؛ "پیامبر هدایت کننده و حافظ شریعت و حجت خداوند بر مردم است، اگر دروغ و خطا بر او جایز باشد، در این صورت منجر به گمراهی می‌‌شود و نصب او به پیامبری قبیح خواهد بود".
  7. النبیّ راعٍ لأُمّته، ومسؤول عن رعیته، وصدور الذنب من الراعی أفحش من ذنب الرعیة، فیصیر بذلک أسوء حالاً من رعیته، ولا یلیق للرئاسة الشرعیة علیهم؛ "پیامبر چوپان امت خود است ـ نسبت به امت خویش مسئولیت دارد ـ و نسبت به امت خود مورد سؤال قرار می‌‌گیرد و صادر شدن گناه از چوپان (پیامبر) زشت‌تر است از گناه مردم که در این صورت حال پیامبر بدتر از مردم خود خواهد بود و لیاقت ریاست شرعی بر مردم خویش را ندارد".
  8. النبیّ أمین، والعاصی خائن، ولایؤتمن الخائن؛ "پیامبر امین است و گنهکار خائن و خائن مورد اعتماد قرار نمی‌گیرد".
  9. لوکان النبیّ لایؤمن علیه من الخطأ، أو السهو، أو النسیان، أو العصیان کان اختیاره للنبوّة ترجیحاً للمرجوح علی الراجح؛ إذ فی الأُمّة مَن لایکون کذلک، أو ترجیحاً بلا مرجّح، وهو قبیح؛ "اگر پیامبر ایمن از خطا یا سهو یا فراموشی یا گناه نباشد در این صورت انتخاب او برای نبوت و پیامبری برتری دادن مرجوح (پایین تر) بر راجح (بالاتر) است؛ چراکه در امت کسانی هستند که چنین نباشند و یا اینکه انتخاب او برتری دادن است بدون اینکه دلیلی بر آن وجود داشته باشد و این قبیح است".
  10. لولم یکن النبیّ مأموناً من الخطأ و الکذب، لزم أن یأمر بما لم یوح إله، أو یترک شیئاً ممّا أُوحی إلیه، وهو نقص للغرض، قبیح علی الحکیم تعالی؛ "اگر پیامبر ایمن از خطا و دروغ نباشد لازم می‌‌آید به چیزی امر کند که بر او وحی نشده است و یا اینکه چیزی که بر او وحی شده است را ترک کند که در این صورت هدف از نبوت نقض می‌‌شود که این بر خداوند حکیم قبیح است".

دیدگاه هشام بن حکم در عصمت پیامبران

(در متون شیعی، قراینی هست که می‌توان با استفاده از آنها، نظریه‌ای را که اهل سنت درباره عصمت پیامبران به هشام نسبت می‌دهند رد کرد. هشام بن حکم در پاسخ به این پرسش که چرا امام علی(ع) به ابوبکر می‌فرمود: «يَا خَلِيفَةَ رَسُولِ اللَّهِ‌»، می‌گوید: اولاً، چه دلیلی وجود دارد که حضرت این کلام را فرموده باشند؛

ثانیاً، اگر هم گفته باشند، مانند کلام حضرت ابراهیم(ع) است که فرمود: «إِنِّي سَقِيمٌ‌» و مثل کلام حضرت یوسف(ع) است که فرمود: «‌أَيَّتُهَا الْعِيرُ إِنَّكُمْ لَسارِقُونَ»[۵۵].

این پاسخ هشام بن حکم گویای اعتقاد وی به عصمت پیامبران است؛ زیرا برای تصحیح و توجیه کلام امام(ع)، متمسک به کلام پیامبر می‌شود، و این کار بیانگر معصوم دانستن پیامبر است؛ در غیر این صورت وجهی برای تمسک به فعل نبی، برای توجیه و تصحیح فعل امام وجود نداشت.[۵۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ر.ک: الهی راد، صفدر، انسان‌شناسی، ص ۱۲۸.
  2. شیخ مفید و سید مرتضی، آدرس؟؟
  3. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی ج۲، ص ۹۰-۹۲.
  4. انسان‌شناسی، ص ۱۲۸.
  5. سوره کهف، آیه ۱۱۰
  6. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی ج۲، ص ۱۳۴-۱۳۶.
  7. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی ج۲، ص ۱۳۷.
  8. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی ج۲، ص ۱۳۴-۱۳۶.
  9. «إِنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَا یُذْنِبُونَ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لَا یُذْنِبُونَ وَ لَا یَزِیغُونَ وَ لَا یَرْتَکِبُونَ ذَنْباً صَغِیراً وَ لَا کَبِیراً»؛ الخصال، ص ۳۹۹.
  10. انسان‌شناسی، ص ۱۲۹.
  11. کلام تطبیقی، ص ۹۵-۹۷.
  12. آموزش کلام اسلامی، ج ۲، ص ۷۹ و ۸۰
  13. ر.ک: احمدی، رحمت‌الله، پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبائی، ص ۲۰۱-۲۰۳.
  14. آموزش کلام اسلامی، ج ۲، ص ۸۰؛ آموزش کلام اسلامی، ج ۲، ص ۷۹ و ۸۰.
  15. آموزش کلام اسلامی، ج ۲، ص ۷۹ و ۸۰.
  16. «گفت: به ارجمندی تو سوگند که همگی آنان را گمراه خواهم کرد بجز از میان آنان بندگان نابت را» سوره ص، آیه ۸۲ ـ ۸۳
  17. «و ما آنان را به ویژگی‌یی که یادکرد رستخیز است، ویژه ساختیم» سوره ص، آیه ۴۶.
  18. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۱۴۸-۱۵۳.
  19. «و (نیز) برخی از پدران و فرزندزادگان و برادران ایشان را؛ و آنان را برگزیدیم و به راهی راست رهنمون شدیم این رهنمود خداوند است که هر یک از بندگان خود را بخواهد با آن رهنمون می‌شود و اگر شرک ورزیده بودند آنچه می‌کردند تباه می‌شد» سوره انعام، آیه ۸۷ ـ ۸۸
  20. «آیا خداوند بنده خویش را بسنده نیست؟ و تو را از کسانی جز او می‌ترسانند و هر کس را خداوند گمراه گذارد رهنمونی نخواهد داشت و هر کس را خداوند رهنمایی کند گمراه‌کننده‌ای نخواهد داشت؛ آیا خداوند پیروزمندی دادستاننده نیست؟» سوره زمر، آیه ۳۶ ـ۳۷
  21. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۱۴۸-۱۵۳.
  22. «و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه به اذن خداوند از او فرمانبرداری کنند و اگر آنان هنگامی که به خویش ستم روا داشتند نزد تو می‌آمدند و از خداوند آمرزش می‌خواستند و پیامبر برای آنان آمرزش می‌خواست خداوند را توبه‌پذیر بخشاینده می‌یافتند» سوره نساء، آیه ۶۴.
  23. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۱۴۸-۱۵۳.
  24. «و هر کس را خداوند رهنمایی کند گمراه‌کننده‌ای نخواهد داشت» سوره زمر، آیه ۳۷.
  25. «هر که از پیامبر فرمانبرداری کند بی‌گمان از خداوند فرمان برده است» سوره نساء، آیه ۸۰.
  26. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۱۴۸-۱۵۳.
  27. «آدم در پروردگار خويش عاصى شد و راه گم كرد.» سوره طه، آیه ۱۲۱.
  28. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۲۱۴.
  29. «فرمود: هر دو با هم از آن (بهشت فرازین) فرود آیید- (که) برخی دشمن برخی دیگر (خواهید بود)- آنگاه چون از من رهنمودی به شما رسد، هر که از رهنمود من پیروی کند نه گمراه می‌گردد و نه در رنج می‌افتد» سوره طه، آیه ۱۲۳.
  30. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۲۱۴.
  31. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۲۱۴.
  32. «این پروردگار من است» سوره انعام، آیه ۷۶.
  33. آدرس روایت؟؟؟
  34. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۲۱۶ ـ ۲۱۷.
  35. «اگر سخن مى ‏گويند از آنها بپرسيد» سوره انبیاء، آیه ۶۳.
  36. ر.ک: قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۹۳-۲۹۶.
  37. ر.ک: قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۹۶.
  38. «و یونس را (یاد کن) هنگامی که خشمناک راه خویش در پیش گرفت و گمان برد که هیچ‌گاه او را در تنگنا نمی‌نهیم پس در آن تاریکی‌ها بانگ برداشت که هیچ خدایی جز تو نیست، پاکا که تویی، بی‌گمان من از ستمکاران بوده‌ام» سوره انبیاء، آیه ۸۷.
  39. ر.ک: قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۹۶.
  40. «آن زن آهنگ او كرد. و اگر نه برهان پروردگارش را ديده بود، او نيز آهنگ آن زن مى‏ كرد.» سوره یوسف، آیه ۲۴.
  41. ر.ک: قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۳۰۳ ـ ۳۰۴.
  42. «از وی یاری خواست» سوره قصص، آیه ۱۵.
  43. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۲۱۹.
  44. «این از کار شیطان است» سوره قصص، آیه ۱۵.
  45. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۲۱۹.
  46. سوره ص، آیه ۳۰.
  47. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۲۲۱ ـ ۲۲۲.
  48. «بر آنچه می‌گویند، شکیبا باش و از بنده ما داود توانمند یاد کن که اهل بازگشت (و توبه) بود» سوره ص، آیه ۱۷.
  49. «و از بنده ما ایّوب یاد کن آنگاه که پروردگارش را ندا کرد که شیطان به من رنج و عذاب رسانده است» سوره ص، آیه ۴۱.
  50. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی، ص ۲۱۹.
  51. «تا خداوند گناه پیشین و پسین تو را بیامرزد» سوره فتح، آیه ۲.
  52. «بی‌گمان ما به تو پیروزی آشکاری دادیم» سوره فتح، آیه ۱.
  53. «و تو را گم‌گشته یافت و راه نمود» سوره ضحی، آیه ۷.
  54. ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ص ۱۰۱-۱۰۳.
  55. محمد بن محمد بن نعمان مفید، الفصول المختارة، ج۱، ص۴۹؛ محمد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۷۴؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲۹، ص۴۴۷.
  56. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۱۹۱.