حدیث غدیر از دیدگاه اهل سنت: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۱۱: خط ۱۱۱:
{{عربی|أخبرنا ابو بكر وجيه بن طاهر عن أبو حامد الأزهري عن أبو محمد المخلدي عن أبو بكر محمد بن حمدون عن محمد بن إبراهيم الحلواني عن الحسن بن حماد سجادة عن علي بن عابس عن الأعمش و أبي الجحاف عن عطية عن أبي سعيد الخدري قال نزلت هذه الآية {{متن قرآن|أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ}} على [[رسول الله]]{{صل}} يوم غدير خم في علي بن أبي طالب}}.
{{عربی|أخبرنا ابو بكر وجيه بن طاهر عن أبو حامد الأزهري عن أبو محمد المخلدي عن أبو بكر محمد بن حمدون عن محمد بن إبراهيم الحلواني عن الحسن بن حماد سجادة عن علي بن عابس عن الأعمش و أبي الجحاف عن عطية عن أبي سعيد الخدري قال نزلت هذه الآية {{متن قرآن|أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ}} على [[رسول الله]]{{صل}} يوم غدير خم في علي بن أبي طالب}}.
از [[ابوسعید خدری]] نقل شده است که گفت: «[[آیه]][[ بلاغ]] در [[غدیر خم]] درباره علی{{ع}} بر [[رسول خدا]]{{صل}} نازل شد»<ref>تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، ص۲۳۷.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلائل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلائل انتصابی بودن آن]] ص ۲۹۷.</ref>
از [[ابوسعید خدری]] نقل شده است که گفت: «[[آیه]][[ بلاغ]] در [[غدیر خم]] درباره علی{{ع}} بر [[رسول خدا]]{{صل}} نازل شد»<ref>تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، ص۲۳۷.</ref>.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلائل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلائل انتصابی بودن آن]] ص ۲۹۷.</ref>
===[[بررسی سند روایت]] [[ابن عساکر]]===
# [[أبوبکر وجیه بن طاهر]] (۵۴۱ ه. ق): [[ذهبی]] با عنوان استاد، دانشمند [[عادل]] و از [[خاندان]] [[عدالت]]، او را یاد کرده است<ref>سیر أعلام النبلاء، ج۲۰، ص۱۰۹. {{عربی|الشيخ العالم العدل مسند خراسان أبو بكر أخو زاهر الشحامي النيسابوري من بيت العدالة و الرواية}}.</ref>.
# [[ابوحامد الأزهری]] (۴۶۳ ه. ق)؛ ذهبی او را «[[العدل]] المسند الصدوق» خوانده است<ref>سیر أعلام النبلاء، ج۶۱، ص۵۳۹. {{عربی|الأزهري العدل المسند الصدوق أبو حامد أحمد بن الحسن بن محمد ابن الحسن بن أزهر الأزهري النيسابوري الشروطي من أولاد المحدثين سمع من أبي محمد المخلدي و أبي سعيد بن حمدون و أبي الحسين الخفاف و له أصول متقنة}}.</ref>.
# [[ابو محمد المخلدی]] (۳۸۷) ه. ق)؛ ذهبی او را [[امام]] راست‌گو، استاد و [[معتمد]] خوانده است<ref>سیر أعلام النبلاء، ج۶۱، ص۵۳۹. {{عربی|المخلدي الامام الصدوق المسند... العدل شيخ العدالة و بقية اهل البيوتات}}.</ref>.
# [[ابوبکر محمد بن حمدون خالد]] (۳۲۰ ه. ق)؛ ذهبی می‌گوید: «[[حافظ]] بزرگ و یکی از استوانه‌ها بوده است»<ref>تذکرة الحفاظ، ج۳، ص۸۰۷، رقم ۷۹۶. {{عربی|الحافظ الكبير... أحد الأثبات}}.</ref>. [[حاکم]] نیز او را از معتمدان دانسته است<ref>سیر أعلام النبلاء، ج۵۱، ص۶۰. {{عربی|محمد بن حمدون ابن خالد الحافظ الثبت المجود... قال الحاكم كان من الثقات الاثبات الجوالين في الاقطار...}}.</ref>.
# [[محمد بن ابراهیم الحلوانی]]؛ ذهبی می‌گوید: «[[خطیب]] او را [[توثیق]] کرده است»<ref>تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۲۰، ص۲۷۹. {{عربی|... وثّقه الخطيب}}.</ref>. [[ابن جوزی]] می‌گوید: «... او [[ثقه]] است»<ref>المنتظم فی تاریخ الملوک و الأمم، ج۲۱، ص۲۷۹. {{عربی|محمد بن إبراهيم... و كان ثقة}}.</ref>.
# [[حسن بن حماد سجادة]] (۲۴۱) ه. ق)؛ ذهبی می‌گوید: «[[حسن بن حماد]] ثقه است»<ref>الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۱، ص۳۲۳، رقم ۱۰۲۴. {{عربی|الحسن بن... ثقة صاحب سنة توفي ٢۴١ د س ق}}.</ref>. عسقلانی: «حسن بن حماد [[صدوق]] است»<ref>تقریب التهذیب، ج۱، ص۱۶۰، رقم ۱۲۳۰. {{عربی|صدوق من العاشرة...}}.</ref>.
# [[سلیمان الأعمش]]؛ از رُوات [[بخاری]] و مسلم است و در [[وثاقت]] وی تردیدی نیست.
# [[ابی الحجاف ذهبی]] می‌گوید: «احمد و [[یحیی]] او را [[توثیق]] کرده‌اند و [[ابوحاتم]] گفته است: او صلاحیت [[نقل روایت]] را دارد»<ref>الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۱، ص۳۸۱، رقم ۱۴۵۷. {{عربی|... وثقه أحمد و يحيى و قال أبو حاتم صالح الحديث...}}.</ref>.
# [[عطیة العوفی]]؛ [[ابن حجر عسقلانی]] می‌گوید: «[[عطیه]] [[معتمد]] است و [[احادیث]] شایسته‌ای دارد»<ref>تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۰۱. {{عربی|... و كان ثقة إن شاء الله و له أحاديث صالحة}}.</ref>. [[ترمذی]] درباره سند که [[عطیه عوفی]] در آن هست، می‌گوید: {{عربی|هذا حديث حَسَن صَحِيحٌ}}؛ «این [[حدیثی]] حسن و صحیح است»<ref>الجامع الصحیح سنن الترمذی، ج۴، ص۶۷۰، ح۲۵۲۲.</ref>. [[عجلی]] می‌گوید: {{عربی|عطية العوفي، كوفي تابعي ثقة...}}؛ «عطیه عوفی، [[کوفی]]، از [[تابعان]] و [[ثقه]] است.»..<ref>معرفة الثقات، عجلی، ج۲، ص۱۴۰، رقم: ۱۲۵۵.</ref>. بنابراین [[سند روایت]] صحیح و همه روات آن موثقند.<ref>[[سلیمان امیری|امیری، سلیمان]]، [[امامت و دلائل انتصابی بودن آن (کتاب)|امامت و دلائل انتصابی بودن آن]] ص ۳۰۱.</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۸ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۲۵

امامت علی و خلافت خلفا

عده‌ای از عالمان اهل‌سنت هم دلالت حدیث غدیر بر امامت امیرالمؤمنین (ع) را پذیرفته‌اند و هم خلافت خلفای پیش از علی (ع) را مشروع دانسته‌اند. به اعتقاد آنان از آنجا که مقصود از حدیث غدیر، امامت علی (ع) پس از پیامبر اکرم (ص) است، و از سوی دیگر زمان امامت او معین نشده است، می‌توان گفت: مقصود، امامت وی پس از دوران خلافت ابوبکر، عمر و عثمان بوده است. به این صورت می‌توان میان دو دیدگاه شیعه و اهل‌سنت درباره امامت علی (ع) جمع کرد و گفت: اگر چه علی (ع) از طرف پیامبر اکرم (ص) به امامت منصوب شده است، ولی مقصود، امامت او پس از خلفای سه‌گانه بوده است.

برخی از عالمان اهل‌سنت نیز که مولی را در حدیث غدیر به محبت و نصرت معنا کرده‌اند، گفته‌اند بر فرض قبول اینکه معنای مولی در حدیث غدیر، امامت است می‌توان گفت: امامت علی (ع) پس از خلافت خلفای پیش از او مقصود است[۱]. در اینجا نمونه‌هایی از عبارت آن دسته از عالمان اهل‌سنت را می‌آوریم که دلالت حدیث غدیر را بر امامت امیرالمؤمنین (ع) پذیرفته‌اند:

  1. محمد رشید الدین[۲] گفته است: “ثبوت خلافت علی (ع) بر اساس غدیر با مذهب اهل‌سنت منافات ندارد، و برای این دلیل مختصر، به مقدمات طولانی نیازی نیست”[۳].
  2. شهاب‌الدین دولت‌آبادی به دلالت حدیث غدیر بر امامت علی (ع) اذعان کرده و گفته است: “اهل‌سنت گفته‌اند که مراد از حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌» امامت علی (ع) در زمان خلافت و امامت اوست”[۴].
  3. ابوحامد غزالی در سرّ العالمین، سخن عمر را که گفت: بخ بخ یا أبالحسن أصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنه دلیل روشن بر امامت علی (ع) دانسته و یاد شده است که پس از آن، هوای نفس و خودخواهی برخی، سبب شد که به مخالفت برخیزند و سخن پیامبر (ص) را نادیده بگیرند[۵]. سبط ابن‌جوزی نیز سخن مزبور را از غزالی نقل کرده است[۶].
  4. سنایی غزنوی در حدیقه الحقیقه گفته است: نائب مصطفی به روز غدیر کرده بر شرع خود مر او را میر؛ سخن وی صریح در این است که پیامبر (ص) در غدیر خم، علی (ع)را به امامت منصوب کرده است. حکیم سنایی از بزرگان، دانشمندان و عارفان اهل‌سنت است. عبدالرحمان جامی در نفحات الانس وی را ستوده است. (...)
  5. محمد بن طلحه شافعی گفته است: “هر معنایی که لفظ مولی درباره پیامبر (ص) بر آن دلالت می‌کند، پیامبر (ص) آن را برای علی (ع) اثبات کرده است. پیامبر (ص) هم نسبت به مؤمنان اولی بود و هم ناصر و سید آنان بود، علی (ع) نیز این چنین است”[۷].
  6. سبط ابن‌جوزی نیز گفته است: “مراد از مولی در حدیث غدیر، اطاعت مخصوص از پیامبر است و معنای آن این است: هر کس من نسبت به او اولی هستم، علی نیز نسبت به وی اولی است. حافظ ابوالفرح اصفهانی در مرج البحرین به این معنا تصریح کرده است. وی حدیث غدیر را این‌گونه روایت کرده است: من کنت ولیه و اولی به من نفسه فعلی ولیه و جمله «ألست اولی بالمؤمنین من أنفسهم»، صدر حدیث نیز بر این معنا دلالت می‌کند، زیرا این جمله، نص صریح در اثبات امامت و قبول اطاعت او است. همین گونه است جمله «و أدر الحق معه حیث دار». بر این اساس، در تمام اختلافاتی که میان علی (ع) و دیگر صحابه رخ داده است حق با علی (ع) بوده است، بدین علت است که علما، احکام بُغات را از وقایع جمل و صفین استنباط کرده‌اند. وی سپس به اشعار حسان بن ثابت در غدیر خم نیز استشهاد کرده است[۸].

اشکال اگر مقصود از حدیث غدیر بیان امامت علی (ع) پس از خلافت خلفای پیش از او بوده است، چرا تنها امامت او بیان شده و امامت و خلافت خلفای سه‌گانه بیان نشده است؟

پاسخ پیامبر اکرم (ص) می‌دانست که در زمان علی (ع) تباهی و تعدی رخ خواهد داد، و گروهی امامت او را انکار خواهند کرد، به این سبب امامت وی را بیان کرد تا رفتار شورشیان و مخالفان امامت او را محکوم کند[۹].

نقد

اولاً: متفاهم عرفی در این‌گونه موارد امامت و جانشینی بلافصل است، مگر آنکه تقیید شود، چنان‌که وقتی ابوبکر، عمر را به جانشینی خود تعیین کرد، هیچ کس این احتمال را مطرح نکرد که شاید مقصود، جانشینی پس از علی (ع) یا دیگران است.

ثانیاً: کلمه “من” موصوله در حدیث غدیر، همه افراد را شامل می‌شود. بر این اساس؛ ابوبکر، عمر و عثمان نیز مشمول ولایت و امامت علی (ع) شده‌اند. این معنا تنها با امامت بلافصل علی (ع) تحقق‌پذیر است.

ثالثاً: ابوبکر و عمر، خود در غدیر خم، ولایت و امامت علی (ع) را به او تبریک گفته‌اند: أصبحت یا بن ابی‌طالب مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة. ملا یعقوب لاهوری (متوفای ۱۰۹۸) در شرح “تهذیب الکلام”، تفتازانی، نخست عبارت وی را که گفته است: ولا حصر فی علی شرح کرده و گفته است: “مقصود، این است که بر فرض اینکه حدیث غدیر بر امامت علی (ع) دلالت کند، مفاد آن امامت او در آینده است، ولی بر نفی امامت دیگران قبل از او دلالت نمی‌کند، و فایده تنصیص به امامت او الزام بُغات و خوارج است”. سپس در نقد آن گفته است: “همان‌گونه که کلمه من موصوله بر عمومیت ولایت پیامبر (ص) دلالت می‌کند، بر عمومیت ولایت علی (ع) نیز دلالت می‌کند. بنابراین، علی (ع) بر ابوبکر ولایت دارد نه برعکس”[۱۰].

رابعاً: نکته‌ای که عبدالعزیز دهلوی و دیگران در توجیه تنصیص پیامبر (ص) بر امامت علی (ع) گفته‌اند، درست نیست، زیرا شورش و مخالفت با خلیفه پیامبر (ص) به زمان علی (ع) اختصاص ندارد، بلکه در زمان عثمان نیز جمعی از مسلمانان علیه عثمان شورش کردند و سرانجام، او در آن شورش کشته شد. افزون بر این، شورش و مخالفت در زمان عثمان نیز رخ داده است، ولی پیامبر (ص) در خطبه غدیر تنها از امامت علی (ع) سخن گفته است و به خلافت عثمان حتی اشاره‌ای هم نکرده است؛ لازمه این مطلب آن است که پیامبر (ص) در دو موضوع همانند، به دو گونه متفاوت رفتار کرده باشد![۱۱]

دیدگاه علمای اهل سنت

بسیاری از علمای اهل سنت، دلالت حدیث غدیر را بر امامت حضرت علی(ع) پذیرفته و بر این مطلب تصریح کرده‌اند:

۱. ابوحامد غزالی می‌نویسد: از خطبه‌های رسول گرامی اسلام(ص) خطبه غدیر خم است که همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا(ص) فرمود: «هر کس من مولا و سرپرست او هستم، علی(ع) مولا و سرپرست اوست». عُمَر پس از این فرمایش رسول خدا(ص) به علی(ع) این‌گونه تبریک گفت: «مبارک مبارک! ای ابوالحسن! تو اکنون مولا و رهبر من و هر مولای دیگری هستی». این سخن عُمَر از تسلیم و رضایتی حکایت می‌کرد؛ اما پس از گذشت آن روزها، عُمَر بر اثر هوای نفس و علاقه به ریاست و رهبری، مکان اصلی استوانه خلافت را تغییر داد و با لشکرکشی‌ها، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمین‌های دیگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلی هموار کرد و [مصداق این آیه قرآن شد]: «پس آن [[[عهد]]] را پشت سر خود انداختند و در برابر آن بهایی ناچیز به دست آوردند و چه بد معامله‌ای کردند»[۱۲].

۲. سبط بن جوزی درباره حدیث غدیر و معنای کلمه «مولا» بحث درازدامنی آورده و بعد از نقل همه معانی «مولا» و رد آنها، گفته است: «این حدیث بر نصب امامت امام علی(ع) دلالت می‌کند». وی می‌گوید: دانشمندان عرب در تفسیر کلمه «مولی» در کلام پیامبر(ص) که فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ‌»، وجوهی ذکر کرده‌اند که یکی از آنها به معنای مالک است و... معنای دهمین آن اولی و برتر است. خداوند فرمود «این مولای شماست»، به این معنا که او اولی و برتر به شما است و چون ثابت شد که مولا به معنای اولی است، پس حمل لفظ مولا در این حدیث بر کسی که مالک بنده‌ای باشد، جایز نخواهد بود؛ چون پیامبر(ص) مالک علی و علی(ع) بنده رسول خدا و آزاد شده او نبوده و نیز حمل آن بر کسی که پسر عموی دیگری است، جایز نیست؛ زیرا او پسر عمویش بود و نه بر هم‌پیمان؛ چون این قضیه مربوط به کسانی است که ضرر دیده‌اند و پیمان بر کمک و همراهی می‌بندند و نه بر یاری و کمک؛ زیرا این معنا در خود کلمه موجود است، و نه بر کسی که سرپرستی (ضمان جریره) را دارد، و نه بر همسایه که چنین حملی لغو است، و نه بر آقا و سروری که اطاعتش لازم است.

پس مقصود از کلمه مولا در این حدیث غیر از معنای دهم، یعنی همان حمل بر «اَولی» نخواهد بود و معنایش این می‌شود کسی که من اولی و برتر از جان وی به خود او هستم، پس علی(ع) هم اولی و برتر از جان او به اوست». من در این معنا و تفسیر تنها نیستم. بلکه ابوالفرج اصفهانی نیز در کتاب مرج البحرین این حدیث را از اساتیدش نقل کرده و می‌گوید: رسول خدا(ص) دست علی(ع) را گرفت و فرمود: کسی که من ولی و سرپرست او و برتر از جانش به وی هستم، پس علی(ع) سرپرست اوست». از این تعابیر فهمیده می‌شود که همه معانی کلمه مولا، در نهایت به وجه دهم آن بازگشت دارد که جمله «آیا من بر جان مؤمنان برتر از خودشان نیستم؟»، بر آن دلالت دارد و این نص آشکاری است در اثبات امامت و پذیرفتن طاعت و پیشوایی او[۱۳].

۳. طلحه شافعی بعد از نقل روایت می‌نویسد: ... این حدیث اگر چه از ظاهر آن برمی‌آید که رسول خدا(ص) جانشین تعیین نکرده، ولی حدیث غدیر خم دلیل بر تعیین سرپرست است که همان جانشینی رسول خداست. بنابراین حدیث غدیر خم ناسخ حدیث قبل می‌شود؛ چون حدیث غدیر در آخر عمر مبارک رسول الله(ص) ایراد شده و متأخر است[۱۴].

۴. شهرستانی به نقل از نظام معتزلی می‌نویسد: امامت محقق نمی‌شود، مگر با نص و مشخص نمودن به شکل واضح و روشن و راستی که پیامبر(ص) بارها بر امامت علی(ع) آشکارا تصریح کرده است به گونه‌ای که بر مردم مشتبه نشود؛ اما عمر آن را پنهان کرد و او بود که روز سقیفه عهده‌دار بیعت گرفتن بر خلافت ابوبکر بود[۱۵].

۵. سعید الدین فرغانی می‌گوید: «... رسول خدا(ص) علی(ع) را وصی خود و قائم مقام خود قرار داد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» و این واقعه در روز غدیر خم بود.»..[۱۶].

ذهبی به سند صحیح نقل می‌کند: براء می‌گوید: با رسول خدا(ص) زیر درخت نشسته بودیم که فرمان اقامه نماز جماعت صادر شد؛ سپس رسول خدا(ص) دست علی(ع) را گرفت و سمت راستش قرار داد و فرمود: «آیا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان برتر نیستم»؟ گفتند: «آری». فرمود: «علی(ع) مولای کسی است که من مولای اویم. خداوندا دوست بدار آنکه علی(ع) را دوست بدارد و دشمن بدار، دشمن او را». عمر بن خطاب گفت: «گوارا باشد بر تو ای علی! تو اکنون مولا و رهبر تمام مردان و زنان مؤمن هستی»[۱۷]. این حدیث را عبدالرزاق از معمر از علی بن زید نقل کرده است.

افزون بر روایت صحیح السندی که از خطیب بغدادی در بحث آیه اکمال آمده است، روایات صحیح السند فراوانی در کتاب‌های اهل سنت وجود دارد که بیعت عمر را در روز غدیر ثابت می‌کنند؛ برای نمونه ابن عساکر شافعی به سند صحیح، ماجرای تبریک گفتن عمر را چنین نقل می‌کند: أبو بكر محمد بن عبد الباقي، أنا أبو الحسن علي بن إبراهيم بن عيسى المقريء الباقلاني قراءة عليه و أنا حاضر، نا أبو بكر بن مالك إملاء، نا بن صالح الهاشمي، نا هدبة بن خالد، حدثني حماد بن سلمة، عن علي بن زيد بن جدعان، عن عدي بن ثابت و أبي هارون العبدي، عن البراء بن عازب قال: كنا مع رسول الله(ص) في حجة الوداع فكسح الرسول الله(ص) تحت شجرتين و نودي في الناس إن الصلاة جامعة فدعا علياً فأقامه. و أخذ بيده عن يمينه فقال: «أ لست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا بلى. قال: أ لست أولى بكل مؤمن من نفسه؟ قالوا بلى وفي أحد الحديثين: أ ليس أزواجي أمهاتكم؟ قالوا بلى. قال هذا ولي و أنا مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»! فقال له عمر: هنيئا لك يا علي أصبحت مولاي و مولى كل مؤمن[۱۸]. براء بن عاذب می‌گوید: در حجه الوداع همراه رسول خدا بودیم که زیر درخت‌ها را تمیز کردند. فرمان اقامه نماز جماعت صادر شد؛ سپس رسول خدا(ص) دست علی(ع) را گرفت و سمت راستش قرار داد و فرمود: «آیا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان برتر نیستم»؟ گفتند: «آری». فرمود: «آیا همسران من مادران شما نیستند»؟ گفتند «آری». فرمود: «این علی(ع) رهبر است و من رهبر اویم. خداوندا! دوست بدار آنکه علی(ع) را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را». عمر گفت: «مبارک باشد بر تو ای علی! تو اکنون مولا و رهبر من و تمام مؤمنان هستی».[۱۹]

بررسی سند روایت

  1. محمد بن عبد الباقی؛ سمعانی گفته است: «کسی را که جامع فنون علمی باشد غیر از او ندیدم. از وی شنیدم که می‌گفت: از همه آموخته‌هایم توبه کردم؛ مگر از حدیث و دانش حدیث»[۲۰]. عکری الحنبلی می‌گوید: ابن خشاب درباره وی می‌گوید: «با اینکه محمد بن عبد الباقی در دانش ریاضیات و ارث منحصر به فرد بود و در علوم دیگر هم صاحب رأی بود، در علم روایت و حدیث نیز متبحر و راست‌گو و استوار بود»[۲۱]. ابوالفرج بن جوزی می‌گوید: «محمد بن عبد الباقی درکی استوار داشت و در دانش‌های فراوانی الگو بود و در ارث منحصر به فرد بود»[۲۲].
  2. علی بن ابراهیم بن عیسی (۴۴۸ ه. ق)؛ استاد و پیشوای راست‌گو، علی بن ابراهیم ابن عیسی از ابوبکر قطیعی و حسینک تمیمی و محمد وراق حدیث شنید. خطیب درباره گفته است: «از علی بن عیسی روایت نوشته‌ام و ایرادی در وی نیست»[۲۳].
  3. ابوبکر بن مالک القطیعی (۲۷۴ - ۳۶۸ه. ق)؛ وی، استاد، دانشمند و محدث زمان خودش بوده است...[۲۴]. خطیب درباره او می‌گوید از ابوبکر برقانی درباره ابوبکر بن مالک قطیعی پرسیدند. او گفت: او استاد و شایسته بود اگرچه از وی متنفر بودم، برای من ثابت شد که او راست‌گو بود و در شنیده‌هایش شک و شبهه‌ای نیست»[۲۵].
  4. فضل بن صالح (۳۰۰ ه. ق)؛ او ثقه است[۲۶].
  5. هدبة بن خالد (۲۳۵ ه. ق)؛ از روات، بخاری، مسلم و ابوداوود است.
  6. حماد بن سلمة (۱۶۷ ه. ق)؛ تعلیقی از رُوات صحیح مسلم و بخاری است.
  7. علی بن زید بن جدعان (۱۳۱ ه. ق)؛ از روات صحیح مسلم و بقیه صحاح سته و بخاری در أدب المفرد است.
  8. عدی بن ثابت (۱۱۶ ه. ق)؛ از روات بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته است.
  9. ابی‌هارون العبدی (۱۳۴ ه. ق)؛ از روات بخاری، ترمذی و ابن ماجه است.

بر پایه قواعد رجالی اهل سنت هر کس در صحیح بخاری و مسلم روایتی نقل کرده باشد، وثاقت و عدالتش قطعی است؛ چنان‌که ابن حجر عسقلانی در فتح الباری می‌نویسد: «ابن دقیق العید از ابن مفضل که استاد پدرش بوده، است، نقل حدیث دارد که می‌گفت: کسی که در طریق راویان بخاری باشد، از پل عبور کرده است»[۲۷]. ‌ابن تیمیه حرانی درباره صحیح بخاری و مسلم می‌گوید: «محتوای صحیح بخاری و مسلم در بین پیشوایان حدیث پذیرفته شده و مورد قبول است و همگان بر این مطلب اجماع دارند که به طور قطع و یقین احادیث موجود در این دو کتاب از رسول خدا(ص) است»[۲۸]. بنابراین سند حدیث از حماد بن سلمة تا براء بن عازب، همان سند روایت ابن ماجه قزوینی از براء بن عازب درباره غدیر است که البانی آن را تصحیح کرده است[۲۹].[۳۰]

تفسیر «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»

رسول خدا(ص) قبل از ابلاغ ولایت امام علی(ع) فرمود: «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»؛ «آیا من از خود شما به شما سزاوارتر نیستم»؟ و مسلمانان پذیرفتند. سپس پیامبر(ص) همین ولایت را برای امام علی(ع) ثابت کرد و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»؛ «پس هر کس من مولای اویم، علی(ع) نیز مولای اوست». جمله «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»؛ در حدیث غدیر وجود دارد و از دید سند، این روایات تصحیح شده‌اند؛ چنان‌که در بررسی حدیث بیان شد[۳۱].

جمله «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ‌» از دید اهل سنت همان اولویت و ولایتی را ثابت می‌کند که خداوند در آیه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۳۲]، برای رسول خدا(ص) جعل فرموده است و مسلمانان موظفند که از او در همه کارها اطاعت کنند. طبری می‌نویسد: «خداوند پیامبر(ص) را سزاوارتر از مؤمنان بر جانشان دانسته و او را شایسته‌تر می‌داند تا آنچه لازم می‌داند در حق آنان انجام دهد»[۳۳]. ابن کثیر نیز می‌نویسد: «خداوند مهربانی و دلسوزی رسولش را درباره امتش می‌داند و لذا او را سزاوارتر از خود آنان می‌داند و فرمان او را در حق آنان مقدّم دانسته است»[۳۴]. بغوی به تصریح می‌گوید: «فرمان رسول خدا(ص) بر افراد امت از فرمان بعضی از آنان نسبت به دیگری نافذتر و اطاعتش بر همگان واجب است». ابن عباس و عطاء گفته‌اند: «معنای آیه این است که چون رسول خدا(ص) آنان را به کاری فرا خواند و نفس آنان به چیزی دیگر، پس اطاعت رسول بر آنان واجب و مقدم است.»..[۳۵].

قاضی عیاض در تفسیر آیه می‌نویسد: «مفسران اولویت رسول خدا(ص) را در نفوذ فرمانش مانند اطاعت برده از اربابش دانسته‌اند»[۳۶]. ابن جوزی می‌نویسد: «این سخن خداوند که فرموده است: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، به معنای سزاوارتر است؛ یعنی رسول خدا(ص) هرگونه که بخواهد می‌تواند، درباره آنان فرمان دهد.»..[۳۷]. از دید مفسران اهل سنت، اولویت در این آیه، به معنای ولایت و سرپرستی است که خداوند آن را برای پیامبر(ص) قرار داده است تا در همه امور و اداره زندگی مسلمانان، ولایتش را به کار گیرد و پیروی و اطاعت وی را بر همه مسلمانان واجب کرده است. پیامبر(ص) در خطبه غدیر همین حقیقت را برای مردم بیان فرمود و بر اثبات آن از مردم اقرار گرفت؛ سپس همان ولایت را برای امام علی(ع) نیز جعل کرد.[۳۸]

ابلاغ امامت علی(ع) به فرمان خدا

رسول خدا(ص) بعد از پایان یافتن حجة الوداع، در راه بازگشت به مدینه، این پیام الهی را دریافت کرد: ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوی تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنی پیامش را نرسانده‌ای و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه می‌دارد. آری، خدا گروه کافران را هدایت نمی‌کند[۳۹]. این آیه تصریح می‌کند که ابلاغ امامت علی(ع)، از فرمان‌های خداوند و تابع تشریع الهی است و به اندازه‌ای مهم است که اگر انجام نپذیرد گویی همه وظایف و رسالت پیامبر(ص) به سرانجام نرسیده است. روایاتی که درباره شأن نزول این آیه نازل شده‌اند ثابت می‌کنند که آیه قبل از غدیر و درباره تشریع و ابلاغ ولایت امام علی(ع) نازل شده است:

۱. ابی حاتم از ابوسعید خدری نقل می‌کند: «این آیه در شأن علی بن ابی‌طالب(ع) نازل شده است»[۴۰]. وی در مقدمه تفسیر خود همه روایات را در تفسیر آیات، صحیح‌ترین روایت‌ها دانسته و گفته است: صحیح‌ترین اخبار را از جهت سند و متن انتخاب کردم؛ پس اگر از رسول خدا(ص) سخنی در تفسیر دیدم و صحابه نیز سخنی داشته‌اند،سخن رسول را ترجیح دادم و اگر از صحابه سخنی در تفسیر نقل کردم، صحیح‌ترین آن را از جهت رتبه و درجه نقل کردم و نام موافقان آن را با حذف سند آورده‌ام[۴۱].

ابن تیمیه، تفسیر ابن ابی‌حاتم را از تفاسیری می‌داند که روایات آن در تفسیر، معتمد است و آنان را زبان راست‌گوی اسلام می‌داند: پیشوایان مفسران که تفسیرشان را با سندهای شناخته‌شده نوشته‌اند، مانند ابن جریح، سعید بن ابی‌عروه، عبد الرزاق، عبد بن حمید، احمد، اسحاق، بقی بن مخلد، ابن جریر طبری، محمد بن اسلم، طوسی ابن ابی‌حاتم و ابوبکر بن منذر و غیر آنان از دانشمندان و بزرگانی که زبان راست‌گوی اسلام بودند و محتوای تفاسیرشان مورد اعتماد است...[۴۲].

۲. حسکانی می‌نویسد: خداوند در حدیث معراج به پیامبرش فرمود: من پیامبری مبعوث نمی‌کنم؛ مگر آنکه جانشینی برای وی قرار می‌دهم و تو ای رسول من جانشین تو علی(ع) است». ابن عباس می‌گوید: رسول خدا به زمین بازگشت، ولی از ذکر این قضیه به دلیل اینکه مردم به تازگی از جاهلیت فاصله گرفته بودند، ملاحظه داشت تا آنکه شش روز گذشت. آیه نازل شد که تو شاید برخی از آنچه را بر تو نازل می‌شود ترک کنی و ابلاغ نکنی. رسول خدا(ص) صبر کرد تا اینکه روز هجدهم فرا رسید. خداوند این آیه را نازل فرمود: «ای رسول! آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده است ابلاغ کن». رسول خدا(ص) به بلال دستور داد تا به همه مردم ابلاغ کند که فردا همه در غدیر خم جمع شوند. رسول خدا(ص) و مردم همه به طرف غدیر خم حرکت کردند. در این سرزمین خطاب به مردم فرمود: «ای مردم! خداوند به من مأموریتی داده است که از ابلاغ آن بیم دارم؛ چراکه می‌ترسم مرا متهم کنید و آن را نپذیرید تا آنجا که خداوند مرا سرزنش و تهدید فرموده است. سپس دست علی(ع) را گرفت و بلند کرد؛ به گونه‌ای که سفیدی زیر بغل او دیده می‌شد. آن‌گاه فرمود: «ای مردم! خدا مولای من است و من مولای شما هستم؛ پس هر کس من مولای اویم علی(ع) مولای اوست. خداوندا! دوست بدار آن‌که علی(ع) را بر ولایتش دوست بدارد و دشمن بدار آن‌که او را دشمن بدارد و یاری کن آن‌که او را یاری نماید و ذلیل فرما آن‌که ذلت او را بخواهد». سپس این آیه نازل شد: «امروز دین شما را کامل نمودم»[۴۳].

۳. ثعلبی نیز از عبدالله بن عباس نقل می‌کند: ابن عباس گفته است آیهبلاغ درباره علی(ع) نازل شده است. رسول خدا(ص) مأمور شد تا آن را به مردم ابلاغ کند.دست علی(ع) را گرفت و فرمود: «هر کس من مولا و پیشوای او هستم، علی(ع) مولای اوست. خداوندا! دوست بدار آن‌که علی را دوست بدارد و دشمن بدار آن‌که او را دشمن بدارد»[۴۴].

۴. واحدی می‌گوید: «ابوسعید خدری گفته است: این آیه ابلاغ، در غدیر خم و درباره علی(ع) نازل شده است»[۴۵].

۵. ابن عساکر از ابی‌سعید خدری نقل می‌کند: أخبرنا ابو بكر وجيه بن طاهر عن أبو حامد الأزهري عن أبو محمد المخلدي عن أبو بكر محمد بن حمدون عن محمد بن إبراهيم الحلواني عن الحسن بن حماد سجادة عن علي بن عابس عن الأعمش و أبي الجحاف عن عطية عن أبي سعيد الخدري قال نزلت هذه الآية ﴿أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ على رسول الله(ص) يوم غدير خم في علي بن أبي طالب. از ابوسعید خدری نقل شده است که گفت: «آیهبلاغ در غدیر خم درباره علی(ع) بر رسول خدا(ص) نازل شد»[۴۶].[۴۷]

بررسی سند روایت ابن عساکر

  1. أبوبکر وجیه بن طاهر (۵۴۱ ه. ق): ذهبی با عنوان استاد، دانشمند عادل و از خاندان عدالت، او را یاد کرده است[۴۸].
  2. ابوحامد الأزهری (۴۶۳ ه. ق)؛ ذهبی او را «العدل المسند الصدوق» خوانده است[۴۹].
  3. ابو محمد المخلدی (۳۸۷) ه. ق)؛ ذهبی او را امام راست‌گو، استاد و معتمد خوانده است[۵۰].
  4. ابوبکر محمد بن حمدون خالد (۳۲۰ ه. ق)؛ ذهبی می‌گوید: «حافظ بزرگ و یکی از استوانه‌ها بوده است»[۵۱]. حاکم نیز او را از معتمدان دانسته است[۵۲].
  5. محمد بن ابراهیم الحلوانی؛ ذهبی می‌گوید: «خطیب او را توثیق کرده است»[۵۳]. ابن جوزی می‌گوید: «... او ثقه است»[۵۴].
  6. حسن بن حماد سجادة (۲۴۱) ه. ق)؛ ذهبی می‌گوید: «حسن بن حماد ثقه است»[۵۵]. عسقلانی: «حسن بن حماد صدوق است»[۵۶].
  7. سلیمان الأعمش؛ از رُوات بخاری و مسلم است و در وثاقت وی تردیدی نیست.
  8. ابی الحجاف ذهبی می‌گوید: «احمد و یحیی او را توثیق کرده‌اند و ابوحاتم گفته است: او صلاحیت نقل روایت را دارد»[۵۷].
  9. عطیة العوفی؛ ابن حجر عسقلانی می‌گوید: «عطیه معتمد است و احادیث شایسته‌ای دارد»[۵۸]. ترمذی درباره سند که عطیه عوفی در آن هست، می‌گوید: هذا حديث حَسَن صَحِيحٌ؛ «این حدیثی حسن و صحیح است»[۵۹]. عجلی می‌گوید: عطية العوفي، كوفي تابعي ثقة...؛ «عطیه عوفی، کوفی، از تابعان و ثقه است.»..[۶۰]. بنابراین سند روایت صحیح و همه روات آن موثقند.[۶۱]

منابع

پانویس

  1. ر. ک: شرح المقاصد، ج۵، ص۲۷۴؛ الصواعق المحرقة، ص۵۷؛ مختصر التحفة الاثنی عشریة، ص۱۶۱.
  2. وی شاگرد عبدالعزیز دهلوی مؤلف کتاب “التحفة الإثنا عشریة” است.
  3. نفحات الأزهار، ج۱۹، ص۲۲۷.
  4. نفحات الأزهار، ج۱۹، ص۲۲۸.
  5. سرّ العالمین، ص۷۴.
  6. تذکرة الخواص، ص۹۹. در اینکه کتاب “سر العالمین و کشف ما فی الدارین” از آثار غزالی است، تردیدی نیست، علاوه بر سخن سبط ابن الجوزی که مؤید این مطلب است، ذهبی در میزان الاعتدال نیز بر این مطلب تصریح کرده است. میزان الاعتدال، ج۱، ص۵۰۰.
  7. مطالب السؤول، ص۴۴-۴۵.
  8. تذکرة الخواص، ص۶۰.
  9. مختصر التحفة الاثنی عشریة، ص۱۶۱؛ الامامة و النص، ص۶۱۳.
  10. نفحات الازهار، ج۹، ص۲۶۵. ملا یعقوب لاهوری از مشاهیر علمای اهل‌سنت است. عبدالعزیز دهلوی در بحث درباره حدیث ثقلین، او را از عالمان اهل‌سنت شمرده و سخن او را نقل و به آن اعتماد کرده است. حافظ عالم خان در کتاب “الافق المبین فی احوال المقربین”، او را در نهمین طبقه علما در کتاب خود ذکر کرده و جامع معقول و منقول و یگانه عالمان دوران خود دانسته است.
  11. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۲۵۵-۲۶۰.
  12. سرّ العالمین و کشف ما فی الدارین، ابوحامد محمد بن محمد الغزالی، ج۱، ص۱۸. و اجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع و هو يقول: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ» فقال عمر بخ بخ! يا أبا الحسن! لقد أصبحت مولاي و مولى كل مولى فهذا تسليم و رضى و تحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة و حمل عمود الخلافة و عقود النبوة و خفقان الهوى في قعقعة الرايات و اشتباك ازدحام الخيول و فتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول: فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمنا قليلا.
  13. تذکرة الخواص، صص ۳۷ - ۳۹: فأما قوله من كنت مولاه، فقال علماء العربية لفظة المولى ترد على وجوه احدها بمعنى المالك... والعاشر بمعنى الأولى قال الله تعالى ﴿... هِيَ مَوْلَاكُمْ أي أولى بكم و اذا ثبت هذا لم يجز حمل لفظة المولى في هذا الحديث على مالك الرق لأن النبي(ص) لم يكن مالكا لرق علي(ع) حقيقة ولا على المولى المعتِق لأنه لم يكن معتقا لعلي و لا على المعتَق لأن عليا كان حرا و لا على ابن العم لأنه كان ابن عمه و لا على الحليف لأن الحلف يكون بين الغرماء للتعاضد و التناصر و هذا المعنى موجود فيه و لا على المتولي لضمان الجريرة لما قلنا انه انتسخ ذلك و لا عى الجار لأنه يكون لغوا من الكلام و حوشي منصه الكريم من ذلك و لا على السيد المطاع لأنه كان مطيعا له يقيه بنفسه و يجاهد بين يديه و المراد من الحديث الطاعة المحضة المخصوصة فتعين الوجه العاشر و هو الأولى و معنا من كنت أولى به من نفسه فعلي أولى به. و قد صرح بهذا المعنى الحافظ أبو الفرج يحيى بن السعيد الثقفي الأصبهاني في كتابه المسمى بمرج البحرين فانه روى هذا الحديث بإسناده إلى مشايخه و قال فيه فاخذ رسول الله(ص) بيد علي(ع) فقال من كنت وليه و أولى به من نفسه فعلي وليه فعلم أن جميع المعاني راجعة إلى الوجه العاشر و دل عليه ايضا قوله(ع) «أ لست أولى بالمؤمنين من أنفسهم» و هذا نص صريح في اثبات امامته و قبول طاعته.
  14. کفایة الطالب فی مناقب علی بن أبی‌طالب، صص ۱۶۶ و ۱۶۷: و هذا الحديث و إن دل على عدم الاستخلاف، لكن حديث غدير خم دليل على التولية و هي الاستخلاف، و هذا الحديث أعني حديث غدير خم ناسخ لأنه كان في آخر عمره(ص).
  15. الملل والنحل، ج۱، ص۷. قال: اولاً: لا امامة الا بالنص و التعيين ظاهراً مكشوفاً و قد نص النبي(ص) على علي(ع) في مواضع و أظهر اظهاراً لم يشتبه على الجماعة الا ان عمر كتم ذلك و هو الذي تولى بيعة ابي بكر يوم السقيفة.
  16. نفحات الأزهار، ج۹، ص۲۰۳. ... جعله النبي(ص) وصيه و قائماً مقام نفسه بقوله: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»، و ذلك كان يوم غدير خم على ما قاله كرم الله وجهه في جملة....
  17. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، شمس‌الدین محمد بن أحمد بن عثمان الذهبی، ج۳، ص۶۳۳. «و قال حماد بن سلمة، عن علي بن زيد، و أبي هارون، عن عدي بن ثابت، عن البراء قال: كنا مع رسول الله(ص) تحت شجرتين، و نودي في الناس: الصلاة جامعة، و دعا رسول الله(ص) علياً فأخذ بيده و أقامه عن يمينه، فقال: أ لست أولى بكل مؤمن من نفسه قالوا: بلى، فقال: فإن هذا مولى من أنا مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. فلقيه عمر بن الخطاب فقال: هنيئا لك يا علي، أصبحت و أمسيت مولى كل مؤمن و مؤمنة و رواه عبد الرزاق».
  18. تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، ص۲۲۱.
  19. امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن ص ۲۸۴.
  20. العبر فی خبر من غبر، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان أبو عبد الله الذهبی، ج۴، ص۹۶. قال ابن السمعاني ما رأيت أجمع للفنون منه نظر في كل علم و سمعته يقول تبت من كل علم تعلمته إلا الحديث و علمه.
  21. شذرات الذهب فی أخبار من ذهب، عبد الحی بن أحمد العکری الحنبلی، ج۴، ص۱۰۹. و قال ابن الخشاب كان مع تفرده بعلم الحساب و الفرائض و افتنانه في علوم عديدة صدوقا ثبتا في الرواية متحريا فيها.
  22. المنتظم فی تاریخ الملوک و الأمم، ابوالفرج عبد الرحمان بن علی بن محمد ابن الجوزی، ج۸۱، ص۱۴. و كان فهما ثبتا، حجة متقنا في علوم كثيرة، متفردا في علم الفرائض.
  23. سیر أعلام النبلاء، ج۷۱، ص۶۶۲، رقم ۴۵۴. الباقلاني الشيخ الإمام الصادق أبو الحسن علي بن إبراهيم بن عيسى البغدادي الباقلاني المقرئ سمع أبا بكر بن مالك القطيعي و حسينك بن علي التميمي و محمد ابن إسماعيل الوراق قال الخطيب كتبنا عنه و كان لا بأس به.
  24. سیر أعلام النبلاء، ج۶۱، ص۲۱۱. القطيعي الشيخ العالم المحدث، مسند الوقت....
  25. تاریخ بغداد، ج۴، ص۲۹۴. سمعت أبا بكر البرقاني و سئل عن ابن مالك فقال: كان شيخا صالحا، و حدثني البرقاني. قال كنت شديد التنقير عن حال ابن مالك؟ حتى ثبت عندي أنه صدوق لا يشك في سماعه.
  26. تاریخ بغداد، ج۲۱، ص۳۷۴، رقم ۶۸۲۱.
  27. فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۳۱، ص۴۵۷. و قد نقل بن دقيق العيد عن بن المفضل و كان شيخ والده انه كان يقول فيمن خرج له في الصحيحين هذا جاز القنطرة.
  28. قاعدة جلیلة فی التوسل والوسیلة، أحمد بن عبد الحلیم أبو العباس ابن تیمیة، ج۱، ص۸۷. ولكن جمهور متون الصحيحين متفق عليها بين أئمة الحديث تلقوها بالقبول و أجمعوا عليها و هم يعلمون علما قطعيا أن النبي قالها.
  29. سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۳، ح۱۱۶؛ سنن ابن ماجه بتعلیق الألبانی، ج۱، ص۲۶، ح۱۱۳.
  30. امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن ص ۲۹۲.
  31. سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۳، ج۱۱۶. «فقال أ لست أولى بالمؤمنين من أنفسهم قالوا بلى قال أ لست أولى بكل مؤمن من نفسه قالوا بلى قال فهذا ولي من أنا مولاه...». ألبانی گفته است: و إسناده صحيح. مسند أحمد، ج۴، ص۳۷۰، ح۱۹۳۲۱. «... فقال للناس أتعلمون اني أولي بالمؤمنين من أنفسهم قالوا نعم يا رسول الله قال من كنت مولاه فهذا مولاه...». سلسة الأحادیث الصحیحة، ج۴، ص۲۴۹. أخرجه أحمد (۳۷۰/۴) و ابن حبان في صحيحه (۲۲۰۵ - موارد الظمآن) و ابن أبي عاصم (۱۳۶۷ و ۱۳۶۸) و الطبراني (۴۹۶۸) و الضياء في المختارة رقم - ۵۲۷ بتحقيقي. قلت و إسناده صحيح على شرط البخاري و قال الاهيثمي في المجمع، ج۹، ص۱۰۴: رواه أحمد و رجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة و هو ثقة. حاکم بعد از نقل حدیث گفته است: ... هذا حديث صحيح الإسناد ولم يخرجاه. المستدرک، ج۳، ص۶۱۳، ح۶۲۷۲ ر.ک: البحر الزخار (مسند البزار)، أبوبکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق البزار، ج۳، ص۳۵، ح۷۸۶. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۹، ص۱۰۵: رواه البزار و رجاله رجال الصحيح غير فطر بن خليفة وهو ثقة. المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۸۰، ح۳۰۵۲؛ الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة، ص۱۰۹. الهیثمی درباره حدیث طبرانی گفته است: الطبراني و غيره بسند صحيح..... المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، أحمد بن علي بن حجر أبوالفضل العسقلاني الشافعي، ج۶۱، ص۱۴۲، ح۳۹۴۳. «أ لستم تشهدون أن الله تبارك و تعالى ربكم؟ قالوا: بلى. قال: أ لستم تشهدون أن الله و رسوله أولى بكم من أنفسكم و أن الله تعالى و رسوله أولياؤكم؟ فقالوا: بلى. قال: فمن كان الله و رسوله مولاه فإن هذا مولاه...». هذا إسناد صحيح.
  32. «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
  33. جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج۲۱، ص۱۲۲. ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ... يقول تعالى ذكره النبي محمد أولى بالمؤمنين يقول أحق بالمؤمنين به من أنفسهم أن يحكم فيهم بما يشاء من حكم فيجوز ذلك عليهم. كما حدثني يونس قال أخبرنا بن وهب قال قال بن زيد النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم كما أنت أولى بعبدك ما قضى فيهم من أمر جاز كما كلما قضيت على عبدك جاز.
  34. تفسیر القرآن العظیم، ج۳، ص۴۶۸. ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ... قد علم تعالى شفقة رسوله(ص) على أمته و نصحه لهم فجعله أولى بهم من أنفسهم و حكمه فيهم كان مقدما على اختيارهم لأنفسهم كما قال تعالى ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا.
  35. تفسیر البغوی، ج۳، ص۵۰۷. قوله عز وجل ﴿أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ يعني من بعضهم ببعض في نفوذ حكمه فيهم و وجوب طاعته عليهم و قال ابن عباس و عطاء يعني إذا دعاهم النبي(ص) ودعتهم أنفسهم إلى شيء كانت طاعة النبي(ص) أولى بهم من أنفسهم قال ابن زيد النبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم فيما قضى فيهم كما أنت أولى بعبدك فيها قضيت عليه و قيل هو أولى بهم في الحمل على الجهاد و بذل النفس دونه.
  36. کتاب الشفا، ج۱، ص۴۹. قال أهل التفسير: ﴿أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ: أي ما أنفذه فيهم من أمر فهو ماض عليهم كما يمضي حكم السيد على عبده.
  37. زاد المسیر فی علم التفسیر، ج۶، ص۳۵۲. قوله تعالى ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ، أي احق فله أن يحكم فيهم بما يشاء قال ابن عباس إذا دعاهم إلى شيء ودعتهم أنفسهم إلى شيء كانت طاعته أولى من طاعة أنفسهم و هذا صحيح فان أنفسهم تدعوهم إلى ما فيه هلاكهم و الرسول يدعوهم إلى ما فيه نجاتهم.
  38. امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن ص ۲۹۵.
  39. ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  40. تفسیر ابن أبی‌حاتم، ج۴، ص۱۱۷۲، ح۶۶۰۹. حدثنا ابي ثنا عثمان بن حرزاد، ثنا اسماعيل بن زكريا، ثنا علي ابن عابس عن الاعمش ابني الحجاب، عن عطية العوفي عن أبي سعيد الخدري قال: نزلت هذه الآية ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ في علي بن ابي طالب.
  41. تفسیر ابن أبی‌حاتم، ج۱، ص۱۴، ح۶۶۰۹. فتحريت اخراج ذلك باصح الاخبار اسنادا، واشبهها متنا، فاذا وجدت التفسير عن رسول الله(ص) لم اذكره معه احدا من الصحابة ممن اتى بمثل ذلك، و اذا وجدته عن الصحابة فان كانوا متفقين ذكرته عن اعلاهم درجة باصح الاسانيد، و سميت موافقيهم بحذف الاسناد.
  42. منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۱۷۹. أئمة أهل التفسير الذين ينقلونها بالأسانيد المعروفة كتفسير ابن جريج و ابن أبي عروبة و عبد الرزاق و عبد بن حميد و أحمد و إسحاق و تفسير بقي بن مخلد و ابن جرير الطبري و محمد بن أسلم الطوسي و ابن أبي حاتم و أبي بكر بن المنذر و غيرهم من العلماء الأكابر الذين لهم في الإسلام لسان صدق و تفاسيرهم متضمنة للمنقولات التي يعتمد عليها في التفسير....
  43. شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۵۸. «حدثني محمد بن القاسم بن أحمد في تفسيره، قال: حدثنا أبو جعفر محمد بن علي الفقيه، قال: حدثنا أبي قال: حدثنا سعد بن عبد الله قال: حدثنا أحمد بن عبد الله البرقي، عن أبيه، عن خلف بن عمار الأسدي عن أبي الحسن العبدي عن الأعمش، عن عباية بن ربعي: عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ عَنِ النَّبِيِّ ص‌ل [وَ سَاقَ‌] حَدِيثَ الْمِعْرَاجِ إِلَى أَنْ قَالَ: وَ إِنِّي لَمْ أَبْعَثْ نَبِيّاً إِلَّا جَعَلْتُ لَهُ وَزِيراً، وَ إِنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ وَ إِنَّ عَلِيّاً وَزِيرُكَ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ: فَهَبَطَ رَسُولُ اللَّهِ فَكَرِهَ أَنْ يُحَدِّثَ النَّاسَ بِشَيْ‌ءٍ مِنْهَا- إِذْ كَانُوا حَدِيثِي عَهْدٍ بِالْجَاهِلِيَّةِ حَتَّى مَضَى [مِنْ‌] ذَلِكَ سِتَّةُ أَيَّامٍ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى: ﴿فَلَعَلَّكَ تَارِكٌ بَعْضَ مَا يُوحَى إِلَيْكَ فَاحْتَمَلَ رَسُولُ اللَّهِ [(ص)‌] حَتَّى كَانَ يَوْمُ الثَّامِنَ عَشَرَ، أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ثُمَّ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) أَمَرَ بِلَالًا حَتَّى يُؤَذِّنَ فِي النَّاسِ- أَنْ لَا يَبْقَى غَداً أَحَدٌ إِلَّا خَرَجَ إِلَى غَدِيرِ خُمٍّ، فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صوَ النَّاسُ مِنَ الْغَدِ، فَقَالَ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَرْسَلَنِي إِلَيْكُمْ بِرِسَالَةٍ- وَ إِنِّي ضِقْتُ بِهَا ذَرْعاً مَخَافَةَ أَنْ تَتَّهِمُونِي وَ تُكَذِّبُونِي- حَتَّى عَاتَبَنِي رَبِّي فِيهَا بِوَعِيدٍ أَنْزَلَهُ عَلَيَّ بَعْدَ وَعِيدٍ، ثُمَّ أَخَذَ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَرَفَعَهَا حَتَّى رَأَى النَّاسُ بَيَاضَ إِبْطَيْهِمَا [إِبْطِهِمَا] ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ اللَّهُ مَوْلَايَ وَ أَنَا مَوْلَاكُمْ- فَمَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ- اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ- وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ. وَ أَنْزَلَ اللَّهُ: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ».
  44. الکشف و البیان، ج۴، ص۹۲. «روى أبو محمد عبد الله بن محمد القايني عن أبو الحسن محمد بن عثمان النصيبي عن أبو بكر محمد ابن الحسن السبيعي عن علي بن محمد الدهان و الحسين بن إبراهيم الجصاص قالا عن الحسن بن الحكم عن الحسن ابن الحسين بن حيان عن الكلبي عن أبي صالح عن ابن عباس في قوله ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ قال: نزلت في علي(ع) أمر النبي(ص) أن يبلغ فيه فأخذ بيد علي، و قال: من كنت مولاه فعلي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».
  45. أسباب نزول الآیات، أبی الحسن علی بن أحمد الواحدی النیسابوری، ص۱۳۵. أخبرنا أبو سعيد محمد بن علي الصفار قال: أخبرنا الحسن بن أحمد المخلدي قال: أخبرنا محمد بن حمدون بن خالد قال: حدثنا محمد بن إبراهيم الخلوتي قال: حدثنا الحسن ابن حماد سجادة قال: حدثنا علي بن عابس، عن الأعمش و أبي حجاف، عن عطية، عن أبي سعيد الخدري قال: نزلت هذه الآية ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ يوم غدير خم في علي بن أبي طالب.
  46. تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، ص۲۳۷.
  47. امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن ص ۲۹۷.
  48. سیر أعلام النبلاء، ج۲۰، ص۱۰۹. الشيخ العالم العدل مسند خراسان أبو بكر أخو زاهر الشحامي النيسابوري من بيت العدالة و الرواية.
  49. سیر أعلام النبلاء، ج۶۱، ص۵۳۹. الأزهري العدل المسند الصدوق أبو حامد أحمد بن الحسن بن محمد ابن الحسن بن أزهر الأزهري النيسابوري الشروطي من أولاد المحدثين سمع من أبي محمد المخلدي و أبي سعيد بن حمدون و أبي الحسين الخفاف و له أصول متقنة.
  50. سیر أعلام النبلاء، ج۶۱، ص۵۳۹. المخلدي الامام الصدوق المسند... العدل شيخ العدالة و بقية اهل البيوتات.
  51. تذکرة الحفاظ، ج۳، ص۸۰۷، رقم ۷۹۶. الحافظ الكبير... أحد الأثبات.
  52. سیر أعلام النبلاء، ج۵۱، ص۶۰. محمد بن حمدون ابن خالد الحافظ الثبت المجود... قال الحاكم كان من الثقات الاثبات الجوالين في الاقطار....
  53. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۲۰، ص۲۷۹. ... وثّقه الخطيب.
  54. المنتظم فی تاریخ الملوک و الأمم، ج۲۱، ص۲۷۹. محمد بن إبراهيم... و كان ثقة.
  55. الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۱، ص۳۲۳، رقم ۱۰۲۴. الحسن بن... ثقة صاحب سنة توفي ٢۴١ د س ق.
  56. تقریب التهذیب، ج۱، ص۱۶۰، رقم ۱۲۳۰. صدوق من العاشرة....
  57. الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۱، ص۳۸۱، رقم ۱۴۵۷. ... وثقه أحمد و يحيى و قال أبو حاتم صالح الحديث....
  58. تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۰۱. ... و كان ثقة إن شاء الله و له أحاديث صالحة.
  59. الجامع الصحیح سنن الترمذی، ج۴، ص۶۷۰، ح۲۵۲۲.
  60. معرفة الثقات، عجلی، ج۲، ص۱۴۰، رقم: ۱۲۵۵.
  61. امیری، سلیمان، امامت و دلائل انتصابی بودن آن ص ۳۰۱.