قاعده لطف در کلام اسلامی
معناشناسی
لطف در لغت یعنی نرمی در کار و کردار، مدارا، خوش رفتاری، مودت، نیکویی و نیکوکرداری[۱]. اما در اصطلاح یعنی انگیزهای که مکلف را به طاعت خداوند نزدیکتر و از معصیتش دور میسازد، به طوری که مکلف با اختیار و میل قلبی تکلیفش را انجام دهد[۲].
تعاریف و تقریرات گوناگون از قاعده لطف و اثبات آن
هرچند قاعده لطف در میان همه مذاهب اسلامی معنایی نزدیک به هم دارد، اما در طول تاریخ علم کلام، تعریفهای متفاوتی از آن ارائه شده است. استدلال متکلّمین امامیه در باب وجوب لطف بر خداوند، غالباً مبتنی بر پذیرش حسن و قبح عقلی و اقتضاء حکمت الهی است. این موضع، با بیانهای مختلف مطرح گردیده که در این جا به ذکر برخی از دیدگاههای بزرگان علم کلام شیعه میپردازیم:
تقریر شیخ مفید
شیخ مفید درباره قاعده لطف مقرّر میدارد: "لطف آن توفیق الهی است که به واسطه آن، راه امتثال امرالهی برای مکلّف هموار میشود و او را به فعل طاعت نزدیک و از معصیت دور میکند"[۳].
ایشان در مورد دلیل وجوب لطف تصریح مینماید: "دلیل بر وجوب لطف از سوی خداوند، توقّف هدف خداوند از خلقت انسان بر فراهم نمودن ابزار آن است. در نتیجه، بنا برحکمت الهی (و اینکه حکیم کار عبث انجام نمیدهد)، لطف بر خداوند واجب است"[۴][۵].
تقریر سید مرتضی علم الهدی
مرحوم سید مرتضی علم الهدی شاگرد برجسته شیخ مفید، در معنای لطف ابراز داشته است: ان اللطف ما دعا الی فعل الطاعة و ينقسم الى ما يختار المكلّف عنده فعل الطاعه و لولاه لم يختره و الى ما يكون اقرب الى اختیارها وكلا القسمين يشمله كونه داعياً[۶].
مستنبط از این تعبیر، لطف الهی، امری است که مکلّف را به اطاعت از خدا دعوت میکند و به دو قسم لطف محصّل و مقرّب تقسیم میشود. لطف محصّل عبارت است از آنچه مکلّف به واسطه آن موفق به امتثال ارادی و اختیاری فرمان الهی میگردد؛ به گونهای که اگر آن امر نبود، نمیتوانست آن طاعت را انجام دهد. لطف مقرّب عبارت از امری است که تنها زمینه نزدیک شدن مکلّف به اطاعت از امر الهی را فراهم میآورد.
با تحلیل تعریف سید مرتضی علمالهدی، چنین به دست میآید که در تعریف لطف، عبارت ما دعا الی فعل الطاعه به منزله جنس در تعریف قاعده لطف است و همه اموری که مردم را به انجام اوامر الهی و پرهیز از منهیّات دعوت میکند را شامل میشود؛ همچنانکه عبارت: ما يختار المكلف عنده فعل الطاعه و لولاه لم يختره فصل برای لطف محصِّل است که با وجود آن، راه برای مکلّف در امتثال اوامر الهی هموار میشود؛ و از جانب دیگر، عبارت: ما يكون اقرب الى اختيارها فصل برای لطف مقرّب است که مکلّف را ترغیب به انجام اوامر الهی مینماید.
چنانکه در هر دو تعریف پیداست، در لطف مقرّب، نفس تکلیف بیان نمیشود، ولی زمینه برای ترغیب و تشویق تکلیف به وجود میآید؛ مانند وعده و وعیدهای الهی در قرآن و بیانات و کرامات معصومین (ع). و با لطف محصّل، اصل تکلیف برای مکلّفین بیان میشود؛ مانند بیان احکام نماز و سایر عبادات که در تعالیم معصومان (ع) مقرّر است.
بنابراین، وجود انبیاء و اوصیای آنان (ع) و کتب آسمانی میتواند مصداق هر دو گونه لطف باشند؛ زیرا آنان علاوه بر آنکه مردم را تشویق به امتثال اوامر الهی مینمایند، روشنگر راه امتثال نیز هستند[۷].[۸]
تقریر خواجه نصیرالدین طوسی
محقّق طوسی در تعریف لطف ابراز داشته است: "لطف عبارت است از مجموعه آنچه که راه را برای اطاعت خداوند برای مکلّف فراهم میکند و او به واسطه آنها به اطاعت نزدیک و از معصیت دور میشود؛ گرچه این دوری یا نزدیکی، اجباری نیست"[۹]. ایشان همچنین در مورد وجوب لطف چنین استدلال مینماید: "لطف بر خداوند واجب است؛ چون غرض از خلقت با آن حاصل میشود"[۱۰].
در توضیح این عبارت میتوان گفت که چون غرض از خلقت، کمال توحیدی انسان است و ابزار آن ارسال رسل و انزال کتب است، اگر خداوند ابزار لازم برای انجام تکالیف را برای بندگان خود ـ که کمال آنها و ورودشان به بهشت و سعادت ابدی متوقّف بر آن است ـ فراهم نکند، گویی آنان را به بهشت دعوت نموده (لطف مقرّب)، ولی دربِ آن را به روی بندگان قفل نموده است (عدم لطف محصّل) و ترکیب چنین فعل و ترک فعلی از حکیم عقلاً مذموم است و از خداوند فعل قبیح عقلاً صادر نمیشود[۱۱].
تقریر علامه حلی
علامه حلی، محقّق بزرگ شیعه و شاگرد محقّق طوسی، کاملترین تعریف از قاعده لطف را بیان کرده است. وی در این زمینه چنین میگوید: مرادنا باللطف هو ما کان المکلّف معه اقرب الی الطاعه و ابعد من فعل المعصیه و لم یبلُغ حد الالجاء. و قد یکون مقرّباً او محصّلاً و هو ما یحصل عنده الطاعه من المکلّف علی سبیل الاختیار[۱۲].
چنانکه ملاحظه میشود، قسمت اوّل تقریر علامه حلی، همسو با بیان محقّق طوسی است؛ و البته علامه در بخش دوم اضافه میکند که لطف یا محصِّل و یا مقرِّب است قد یکون مقرّباً او محصّلاًّ... همچنین در تعریف علّامه، ابتدا لطف مقرّب با این عبارت تعریف شده: ما کان المکلف معه اقرب الی الطاعه وابعد من فعل المعصیه، ولی تنها لطف محصّل را توضیح داده است. از این رو، طبق بیانی که گذشت، در لطف محصّل است که مکلّف میتواند تکلیف الهی را فهم و دریافت نموده و در نتیجه به واسطه آن، امر الهی را امتثال نماید.
بنابر تعریف علامه حلی، لطف امری است که مکلّف با وجود آن به اطاعت الهی نزدیک و از معصیت دور میشود و در عین حال، جزء شروط تحقّق تکلیف نیست. مثلاً اگر استطاعت، شرط وجوب حج بر عبد است و تا برای بندهای فراهم نشود حج بر او واجب نمیگردد، تحصیل آن بر خداوند واجب نیست. از همین قبیل است شروط عامی مانند اختیار و قدرت و مانند آن، که هرچند این امور شرط امتثال تکلیف از سوی عبد است، اما تحصیل آن بر خداوند واجب نیست و در قلمرو قاعده لطف نمیگنجد و تنها هرگاه آن شرایط فراهم گردد، راه عبادت بر عبد هموار میشود.
قید دومی که مرحوم علامه حلی ـ مانند سایرین ـ در قاعده لطف تأکید میکند آن است که لطف نباید مکلّف را مجبور به امتثال امر الهی بنماید؛ برعکس، آنچه زمینه را برای امتثال امرالهی برای عبد با اختیار فراهم میکند، لطف نام دارد[۱۳]
تقریر ابواسحاق نوبختی
ابواسحاق نوبختی، از متکلمین امامیه، در تعریف لطف میگوید: "لطف عنایتی است که خداوند درباره مکلّفین انجام میدهد و ضرری برای آنان ندارد (به این معنی که آنان را به گناه ترغیب نمینماید) و اگر واقع نشود، مکلّف نمیتواند اطاعت الهی را با اختیار خود انجام دهد"[۱۴].
البته از این بیان روشن میشود که ایشان در تعریف خود تنها به لطف محصّل اشاره داشته؛ زیرا در تعریف بیان شده میگوید: يعلم عند وقوع الطاعه منه و لولاه لم يطع.
ابواسحاق همچنین از طریق برهان خلف، تقریر دیگری از برهان لطف را نیز بیان داشته است. تعبیر وی از این زاویه جدید اینگونه است: إن ترک اللطف، لطف فی ترک الطاعه، و اللطف فی المفسده قبیح[۱۵]. یعنی واگذاری انسانها به خودشان و ترک لطف در حقّ آنها، در حقیقت ترغیب مکلّف به گناه است و جریان لطف در اموری که برای مکلّف مفسده دارد، با هدف خلقت ناسازگار است و از خداوند حکیم عقلاً فعل قبیح صادر نمیشود. هرچند زیربنای این تقریر "برهان خلف" است، اما چون مبنای آن همان ضرورت حکمت الهی در تقریر قبلی است، برهان جدیدی محسوب نمیشود. مبنای استدلال در این برهان به صورت قیاس استثنایی است؛ به این ترتیب که: اگر لطف الهی بر بندگان ترک شود، زمینه فساد و ترک طاعت پروردگار برای آنها فراهم میگردد، ولی خداوند هرگز کسی را به گناه و فساد دعوت نمیکند، پس هرگز در هدایت بندگانش ترک لطف نمینماید. توضیح تلازم به این ترتیب است که:
- خداوند هرگز کسی را به گناه امر نمیکند: ﴿قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ﴾[۱۶].
- خداوند هیچگاه برای هیچیک از بندگان، زمینه گناه فراهم نمیآورد و اگر در قرآن به کسی اسناد اضلال الهی داده شده، به دلیل زمینه شقاوتی است که برای خود فراهم کرده بوده است؛ چنانکه میفرماید:﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ﴾[۱۷].
به عبارت دیگر، او خود، ولایت طاغوت و نه ولایت پروردگار را بر خود برگزیده است: ﴿...وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾[۱۸].
اضلال الهی در این موارد، به معنای آن است که خداوند او را به حال خود واگذار نموده و عنایت و رحمت خود را از او برداشته است: ﴿ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ﴾[۱۹].[۲۰]
تقریر ابنمیثم بحرانی
ابنمیثم بحرانی بیان دیگری در برهان لطف دارد. ایشان اظهارداشته است:
- جزء واجب، واجب است و نیز میدانیم که امتثال اوامر مولی واجب است. بنابراین، جزء التمکین (امتثال امرالهی)، واجب است؛ یعنی اگر برای امتثال امرالهی چیزی لازم باشد، آن نیز واجب میشود.
- نصب (و وجود) امام، جزء التمکین است، تا از طریق او امتثال صحیح محقّق گردد.
در نتیجه، نصب امام واجب است[۲۱].
تقریر حمصی رازی
حمصی رازی ـ از متکلمان قرن هفتم هجری ـ نیز لطف را چنین تعریف نمود: اللطف هو ما یختار المکلّف عنده فعل الطاعه و التجنّب عن المعصیه أو أحدهما، و لولاه ما کان یختارهما و لا واحدا منهما، أو یکون عنده أقرب إلیهما أو إلی أحدهما و یسمی اللطف مصلحه فی الدین[۲۲].
یعنی لطف امری است که مکلف با وجود آن، بر اختیار اطاعت الهی و یا پرهیز از گناه اختیار پیدا میکند؛ به گونهای که اگر چنین امری نباشد، نمیتواند آن دو را انجام دهد. نوع دیگر لطف آن است که مکلّف را تشویق به امتثال امر الهی مینماید که لطف مقرّب نام دارد. همچنین، لطف به امری که مصلحت دین در آن است نیز اطلاق شده است[۲۳].
دیدگاههای متفاوت درباره قاعدۀ لطف
دیدگاههای متعددی دربارۀ قاعدۀ لطف و خاستگاه آن وجود دارد. برخی قاعدۀ لطف را لازمۀ حکمت الهی میدانند و بر آناند که وقتی دانستیم خداوند حکیم است، لازمۀ حکمت آن است که بر بندگان لطف کند؛ زیرا اگر لطف نباشد، غرض از تکلیف یا حتی خلقت حاصل نمیآید و این بر خداوند حکیم محال است. برخی دیگر، لطف را از جود و کرم خدا میدانند نه از عدل او و معتقدند، لطف از آن رو بر خدا لازم است که او جواد و کریم است نه آنکه عادل است. برخی نیز لطف را لازمۀ عدل الهی میدانند. گروهی از متکلمان، قاعدۀ لطف را از دلایل لزوم بعثت پیامبران میشمارند[۲۴].
قاعده لطف در نگاه اهل تسنّن
اشاعره بنا بر انکار حسن و قبح عقلی، اساساً قاعده لطف را نپذیرفتند؛ ولی معتزله، بنا بر قبول حسن و قبح عقلی، که مبنای قاعده لطف میباشد، آن را پذیرفتهاند و ادلّهای نیز بر آن اقامه نمودهاند؛ اما در فروعات آن، از جمله مسئله امامت، اختلاف کردهاند. در اینجا به دو تعریف از مشاهیر آنان اشاره میشود:
تقریر قاضی عبدالجبّار معتزلی
بیان قاضی عبدالجبّار معتزلی مانند تعاریف متکلمین امامی است؛ وی ابراز داشته است: "لطف، هر آن امری است که شخص به واسطه آن، انجام واجب الهی را اختیار و از امر قبیح اجتناب میکند؛ و یا میتوان گفت لطف، امری است که موجب تقرّب و شوق عبد به اختیار واجب یا ترک قبیح میشود"[۲۵].
چنانکه از این بیان عبدالجبّار معتزلی روشن میشود، قسمت اوّل تعریف بر لطف محصّل و دومی بر لطف مقرّب منطبق است.
تقریر سعدالدین التفتازانی
- تفتازانی که از شاگردان برجسته عضدالدین ایجی اشعری است، در کتاب خود "شرح المقاصد" که پیرامون کلام اشعری است، به مناسبت از قاعده لطف در بیان معتزله میگوید: "لطف عبارت از امری است که مکلّف با وجود آن میتواند واجبات و منهیّات را آزادانه انجام دهد؛ حال اگر صرفاً زمینه امتثال امر الهی را در او فراهم کند، لطف مقرّب نامیده میشود و اگر شرایط تحصیل را ایجاد کند، لطف محصّل نام دارد"[۲۶].[۲۷]
انواع لطف
برای لطف دو تقسیم صورت گرفته است:
- لطف محصل: یعنی اینکه بنای خلقت موجودات بدون در نظر گرفتن این لطف لغو و بی معنی است چراکه انجام تکالیف الهی بدون در نظر گرفتن این لطف برای بندگان خداوند میسر نیست[۲۸] از مصادیق این لطف میتوان به بعثت پیامبران و همچنین بیان تکالیف و قدرت بخشیدن برای تکالیف اشاره کرد. وجوب لطف محصل در نظر آنان که خداوند را حکیم میدانند، غیر قابل انکار است.
- لطف مقرب: یعنی درجه ای بعد از لطف محصل به این بیان که هدف از این لطف فقط برای ترغیب مکلفین برای انجام اعمال عبادیشان است به عبارتی میتوان گفت این لطف به مکلف کمک میکند که به طاعت خداوند نزدیکتر شده و از معصیتش دور شود[۲۹]. در واقع فرق این لطف با لطف محصل در این است که لطف محصل حرف از هدف خلقت میزند، ولی لطف مقرب بر اساس غرض تکلیف مکلفین بنا شده است. بین دانشمندان علم کلام در وجود و عدم این لطف اختلاف وجود دارد.
نظریۀ دانشمندان شیعه این است که برآورده شدن غرض تکلیف، به واسطۀ لطف خداوند محقق میشود، بنابراین اینچنین لطفی امری لازم برای خداوند است. قرآن کریم و روایات معصومین این مطلب را تأیید میکند که آنچه شوق بنده را به اطاعت و از معصیت خداوند دور میکند مهیا کردنش توسط خداوند امری لازم است؛ زیرا که چنین ذوق و شوقی، لغویت را از تکالیف دور میکند[۳۰].
البته باید توجه داشت مراد از الزام خداوند برای ایجاد چنین لطفی به منزلۀ این نیست که بندگانش بر او حاکمیت دارند؛ بلکه مراد این است که اوصاف خداوند ـ مانند حکمت و عدالت ـ به طور خودکار موجب چنین لطفی بر بندگان خدا میشود.
لطف خداوند بر دو گونه است:
- لطف عام: یعنی لطفی که ایجاد انگیزه برای عامه مکلفین نسبت به تکالیفشان میکند. این لطف از باب حکمت بر خداوند واجب است.
- لطف خاص: یعنی لطفی که ایجاد انگیزه برای خاصه مکلفین نسبت به تکالیفشان میکند. این لطف از باب جود و فضل الهی بر خداوند واجب است[۳۱].
احکام قاعده لطف
برای قاعده لطف همچنین احکامی بیان شده است مانند:
- قاعدۀ لطف باید جایی اعمال شود که میان لطف و مورد لطف مناسبتی باشد، بدین معنا که حصول لطف، انگیزهای برای انجام تکالیف شخص لطف شونده ایجاد کند. در غیر این صورت، اگر هیچ انگیزه ای به فرد لطف شونده ندهد لطف به ایشان بی ثمر و بدون دلیل خواهد بود.
- لطف نباید باعث سلب اختیار بندگان نسبت به عملکردشان شود.
- مکلف باید به اجمال یا تفصیل از لطف مطلع شود؛ زیرا اگر به لطف و مورد لطف و مناسبت بین آنها آگاه نباشد، در او ایجاد انگیزه برای عمل به تکالیف ایجاد نمیشود.
- لطف باید موجب افزایش زیبایی و حسن فعلی که مورد لطف قرار گرفته است بشود.
- واجب نیست فعل مورد لطف، امری معین باشد؛ بلکه میتواند این لطف با امری اختیاری دو چندان شود به گونه ای که مکلف میان دو یا چند امر برای انجام تکالیفش مختار باشد مانند کفارات روزه[۳۲].
اشکالات به قاعده لطف و پاسخ به آن
بین دانشمندان علم کلام در وجود و عدم این لطف اختلاف وجود دارد:
اشکال اول: لازمۀ لطف خداوند به بندگان این است که هیچ گناهکاری در جهان وجود نداشته باشد، زیرا براساس لطف خداوند مکلفین نباید مرتکب فعل حرام شود در حالی که بسیاری از مکلفین گناهکار و در مسیر گمراهی اند[۳۳].
جواب: بنابر تعریف شیعه، لطف خداوند، قدرت مکلفین بر معصیت را از بین نمیبرد بلکه فقط تشویقی است برای مکلفین نسبت به انجام اعمال عبادیشان بدون آنکه آنان را مجبور به تکالیف کند[۳۴]. اشکال دوم: آیا لطف خداوند شامل همۀ بندگان حتی کفار هم میشود؟ اگر شامل کفار میشود لازمهاش این است که خداوند با چنین لطفی عملی لغو و بیهوده انجام داده است چرا که کافرین با توجه به این لطف به معصیت خود ادامه داده و از مسیر گمراهی برنمی گردند و اگر قائل شویم لطف خداوند فقط خاص مسلمین است و شامل کافرین نمیشود باید پرسید علت این اختصاص چیست؟ اگر شامل نشدن این لطف به کفار از عدم توانایی خداوند است لازمۀ این ادعا عجز خداوند است و اگر به خاطر عدم توانایی خداوند نیست؛ بلکه خداوند نمیخواهد کافرین شامل لطف شود، این مطلب یعنی ناقص عمل کردن خداوند نسبت به یک امر وجوبی (لطف به بندگان) است در حالی که چنین خللی برای خداوند، محال است[۳۵].
جواب: این لطف شامل همه انسانها از جمله کفار هم میشود، هدف از لطف خداوند به بندگانش این نیست که آنان را مجبور به اطاعت خودش بکند بلکه این لطف فقط تشویقی برای اطاعت و دوری از معصیت خداوند است و به هیچ وجه این لطف اختیار را از آنان سلب نمیکند[۳۶].
اشکال سوم: لطف یعنی ایجاد انگیزه برای مکلف نسبت به انجام اطاعت از خداوند و دوری از معصیتش؛ یکی از سببهای ایجاد چنین انگیزه ای وعده به بهشتی بودن بندگان و یا وعید به جهنمی بودنشان است، در حالی که چنین وعده و وعیدی میتواند اثری معکوس داشته باشد، چراکه وعدۀ بهشت به بندگان میتواند شخص را مغرور و یا مطمئن بکند که دیگر جهنمی در کار نیست در این صورت است که بنده فریب خورده و مبتلا به معصیت میشود و این یعنی مفسده و همچنین دربارۀ وعید به جهنم دادن هم برای بندۀ اینگونه تلقی میشود که دیگر راه چاره و انگیزه ای برای مصلح شدن وجود ندارد؛ بنابراین در همین گمراهی باقی مانده و اصراری برای خلاصی ندارد. در نتیجه هیچکدام از این دو فرضیه نمیتواند از باب قاعدۀ لطف باشد چرا که هر دو فرض مسئله مفسده آفرین است[۳۷].
جواب: وعده به بهشتی بودن بنده، موجب فریب و گمراهی بندگان نمیشود چراکه هدف از آن این است که مکلفین به وسیلۀ این وعده رغبتی در وجودشان ایجاد شود که بتوانند از معصیت خداوند دور شده و به اطاعتش نزدیک شوند، با این حال وقتی احتمال فریب از بین برود مفسده بودن آن هم از بین میرود.
همچنین وعید بندگان از جهنم هم نمیتواند موجب مفسده شود چرا که وعید از دو حالت خارج نیست:
- یا آن بنده شخصی مثل ابولهب است که وعید پیامبر را از ریشه قبول ندارد، در این صورت چنین وعیدی موجب مفسده نمیشود چراکه او درستی خبر پیامبر را باور ندارد تا چنین خبری موجب اصرار او بر کفر شود.
- اگر چنین وعیدی برای کسی مانند ابلیس باشد که از درستی خبر پیامبر مطمئن است باز هم چنین خبری او را به اصرار به کفر نمیکشاند؛ چراکه او میداند با اصرارش، عذابش هر لحظه بیشتر میشود[۳۸].
بنابراین هیچکدام از این دو فریضه (وعده، وعید) مفسده ای را به دنبال ندارد و درنتیجه میتوان قائل شد وعده و وعید خداوند از باب لطف به بندگانش است[۳۹].
ادلّه ضرورت امامت عامّه بنا بر برهان لطف
ادلّهای که امامیه در اثبات امامت و صفات امام بیان داشته، بر مبنای قاعده لطف تنظیم و تعلیل شده است و به ادلّه اثبات ضرورت نبوّت عامّه و بعثت پیامبران (ع) بسیار نزدیک است. همان مبانی که نبوت عامّه را بنا بر برهان لطف ثابت میکند، عیناً امامت عامّه را نیز به اثبات میرساند؛ چنانکه علامه مجلسی در "حقّ الیقین" و مرحوم فیض کاشانی در "علم الیقین" خود به این مهم صریحاً اشاره مینمایند: إن ما ذكر في بيان الاضطرار إلى الرسل، فهو بعينه جار في الاضطرار إلى أوصيائهم و خلفائهم - الأئمة من بعدهم إلى ظهور نبي آخر- لأن الاحتياج إليهم غير مختصّ بوقت دون آخر، و في حاله دون اخرى؛ و لا يكفي بقاء الكتب و الشرائع من دون قیّم لها، عالم بها"[۴۰].
اکنون به برخی ادلّه ضرورت امامت عامّه بنا بر برهان لطف اشاره میشود:
بیان شیخ مفید
تقریر مرحوم شیخ مفید در اثبات امامت عامّه، به همان صورت اثبات نبوت عامّه است؛ به این ترتیب که: اگر با رحلت نبیّ معصوم، ادامه دهنده هدایت او در جامعه وجود نداشته باشد، اسباب هرج و مرج و ظلم فراهم میشود و هر عاقلی این مطلب را به روشنی تصدیق میکند که انسانها در جامعه سالم بهتر رشد میکنند. بنابراین، طبق همان مجاری قاعده لطف، بر خداوند واجب است که بعد از نبی، شخصی را با ویژگیهای حضرتش در رأس جامعه قرار دهد تا زمینه رشد بندگان فراهم باشد. بیتردید، انکار این امر، انکار یک بدیهی عقل است.
شیخ مفید در تقریر این برهان، بعد از تعریف مقام امامت اظهار داشته است: "امام کسی است که از جان پیامبر، بر امور دین و دنیا ریاست عام و کلان دارد. و چنانچه پرسش شود "چه دلیلی بر وجوب نصب امام به لحاظ مبانی حکمت وجود دارد؟" پاسخ آن است که دلیل این امر، آن است که وجوب نصب امام، از باب لطف است. عقلاً لطف وظیفه خداوند است؛ از این رو، وجود امامت نیز از حیث موازین حکمت الهی، بر خداوند واجب است"[۴۱].
ایشان، پس از بیان ویژگیهای امام بنا بر قاعده لطف، ضرورت وجود دائمی امام را در همه زمانها نیز اثبات میکند و بر این اساس، ضرورت وجود مبارک امام عصر (ع) را نیز اثبات مینماید و تصریح میدارد:فإن قيل ما الدليل على وجوده؟ فالجواب: الدليل على ذلك أن كل زمان لابد فيه من إمام معصوم و إلا لخلا الزمان من إمام معصوم مع أنه لطف و اللطف واجب على الله تعالی[۴۲].[۴۳]
بیان سید مرتضی علم الهدی
بیان استدلالی سید مرتضی علم الهدی نیز چنین است: بنابر قاعده لطف، بر مولی واجب است که هر آنچه موجب هدایت و کمال رعیّت میگردد را فراهم آورد. از سوی دیگر، انسان، [موجودی اجتماعی و] مدنی بالطبع است و جامعه نیازمند قانون و حاکم است. در نتیجه و بدون تردید، اگر در میان مردم حاکم عادل و عالم و حکیمی باشد که در میان رعیّت عدالت برقرار نماید و احکام الهی را در میان آنان جاری سازد، زمینه رشد و تعالی برای انسانها بهتر فراهم میشود، و هر مقدار چنین حاکمی عادلتر و آگاهتر به احکام الهی باشد، این مهم بهتر واقع میگردد. لذا بهترین شرایط هنگامی پدید میآید که حاکم، منصوب از ناحیه خداوند باشد و به بهترین وضع هدایت جامعه را بعد از نبی بر عهده گیرد. بنابراین، هدایت امّت، از نمودهای لطف الهی است و نبود رسول الهی و یا امام منصوب از سوی خداوند، مخلّ چنین لطفی است. حال از آنجا که لطف واجب است، پس نصب امام بعد از رسول از سوی خداوند واجب است[۴۴].[۴۵]
بیان خواجه نصیرالدین طوسی
محقّق طوسی با بیانی مختصر، ضرورت وجود امام را در همه ادوار بر اساس قاعده لطف بیان میدارد:الإمام لطف فيجب نصبه على الله تعالى تحصيلاً للغرض، و المفاسد معلومه الانتفاء، و انحصار اللّطف فيه معلوم للعقلاء، و وجوده لطف، و تصرّفه لطف آخر، و غيبته منّا.
عبارت وجوده لطف، و تصرفه لطف آخر به جدا بودن دو مقوله وجود مبارک امام در میان مردم و بسط ید حضرتش در اداره جامعه اشاره دارد. بنابر برهان لطف، این دو جهت هر دو ثابت میشود؛ به این ترتیب که وجود امام در میان امّت برای تعالی و بالندگی آنها عقلاً واجب است و لذا همیشه میباید مقام عصمت در میان مردم حضور داشته باشد. حال اگر مردم یاری کردند و امام در مسند حکومت قرار گرفت، لطف دیگری نیز شامل حال مردم شده و نظام سالمی در جامعه به وجود میآید و با بسط قسط و عدل، زمینه برای رشد مردم فراهم میگردد.
بیان پایانی محقق طوسی که میفرماید: و غيبته منا دفع دخل به شبههای است که متکلمین عامّه وارد میکردند؛ بدین بیان که اگر امامت بنا بر قاعده لطف ثابت میشود، پس چرا در زمان غیبت این قاعده جاری نیست؟ ایشان پاسخ میدهد که قاعده لطف در قلمرویی جاری است که نقص فاعلی بر خداوند وارد شود؛ ولی هنگامی که امّت با سوء استفاده از اختیار خود و ارتکاب گناهان، اسباب غیبت امام را فراهم نمود و مانع جریان قاعده لطف از جانب پروردگار شد، نقصی به حکمت باری وارد نیست: ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾[۴۶].
چنانکه در قرآن، اوصاف گوناگونی از جمله رزّاق، شافی، معلّم، هادی، غافر، خالق و... برای خداوند ذکر گردیده است؛ طبعاً عدم ظهور این اوصاف در دنیا، به نقص فاعلی خداوند باز نمیگردد، بلکه منوط به فراهم شدن استعدادهای قابلی است[۴۷].
بیان علامه حلی
بیانهای گوناگون علامه حلی در کتابهای مختلفی که درباره امامت تحریر نموده، همگی در یک سیاق است.
ایشان استدلال خود در این خصوص را از طریق ضرورت هدایت امّت بعد از نبی و وجود جامعه سالم برای هدایت مردم در مسیر تعالیم انبیاء (ع) اقامه نموده است: "امامت، مقام ریاست عام برامور دنیا و دین است که متعلق به کسی است که نماینده پیامبر باشد. نصب امام، عقلاً [بر خداوند] واجب است؛ زیرا نصب امام، لطف بر مردمان است؛ چون نیک میدانیم که چنانچه مردم از وجود یک رئیس هدایتگر بهرهمند باشند و او را اطاعت کنند، حق ستمدیده از ستمگر باز ستانده میشود و ستمکار از ارتکاب ستم برحذر میگردد؛ و این وضعیتی است که به صلاح نزدیکتر، و از ناروایی و فساد دورتر است. و قبلاً نیز بیان شد که مبادرت به لطف، [بر خداوند] واجب است"[۴۸].
برهانهای دیگر متکلّمان امامیه نیز بر همین محور از برهان لطف شکل گرفته است. ایشان ضرورت امامت را:
- در ضرورت فراهم بودن اسباب هدایت بندگان پس از رحلت پیامبر مکرّم اسلام (ص) مصداق لطف بیان مینمایند؛
- تشکیل دولت اسلامی و ایجاد زمینه عدالت و رشد امّت و ترغیب بندگان به معارف دینی را مصداق دیگر لطف خدای متعال برمی شمرند[۴۹].
برآیند بحث وجوب بعثت نبی، بر مبنای قاعده لطف
بر اساس مفروضات بیان شده در وجوب لطف بر خداوند برای هدایت انسان و عبث نبودن خلقت او، میتوان از قاعده لطف برای اثبات نبوّت عامه نیز استفاده کرد و چنین نتیجه گرفت:
نتیجه آنکه: وجود نبی و بعثت او بر خداوند واجب است.
اثبات صغرای قیاس به این ترتیب است که انسان از طریق تحصیل علوم متعارف نمیتواند به همه کمالات معنوی دست یابد؛ زیرا راه آگاهی و درک عوالم غیب برای انسانهای عادّی بسته است و اطّلاع از آن تنها از طریق وحی و شرایع الهی محقّق میشود؛ چنانکه فرمود: ﴿كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[۵۰].
معنای ذیل آیه اِشعار به آن دارد که سنخ تعالیم انبیاء (ع) به گونهای است که هرگز برای بشر عادی با ابزار عقل و تجربه و استدلال قابل دسترسی نیست: ﴿يُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[۵۱].
بنابراین، اگر کمال انسان بدون ارسال رسل و سایر شیوهها برای انجام تکالیف الهی محقّق نمیشود، بر خداوند حکیم واجب است که الطاف خود، یعنی شیوههای انجام تکالیف از سوی مکلّف را برای او فراهم کند؛ که در غیر این صورت، نقض غرض از خلقت انسان حاصل میشود و این عقلاً قبیح است و فعل قبیح از خداوند حکیم محال است.
و اما اثبات تلازم میان صغری و کبرای قیاس نیز به این ترتیب است: لطف الهی به بندهاش به معنای فراهم کردن اسباب توفیق در اجرای امور است. در مورد اطاعت خداوند، لُطف امری است که به واسطه آن راه اطاعت خداوندی بندگان هموار میشود. از سوی دیگر، همانطور که بیان گردید، خداوند حکیم خالق انسان است و هدف او از خلقت، کمال بخشیدن به انسانها بوده است. نیز میدانیم که کمال انسان تنها در مادّیات و فربه شدن جسم دنیوی (همانند حیوانات) خلاصه نمیشود؛ بلکه او علاوه بر بعد مادّی، دارای بعدی معنوی نیز هست و برای ابدیّت و سیر به سوی زندگی دائمی در عالم آخرت خلق شده است. بنابراین، کمال او در سایه کمالات معنوی از قبیل تحصیل علم و ایمان و معرفت به توحید و سایر فضائل توحیدی تعریف شده است. پس میباید راه برای طیّ این مسیر برای انسان باز باشد؛ تا هر کس خواست، با علم و اختیار خود و بسته به میزان تلاش و همّتش، به کسب کمالات معنوی بپردازد.
بدین ترتیب، کبرای قیاس، که قاعده لطف درباره انسان میباشد، نیز ثابت میشود؛ یعنی فراهم نمودن اسباب رسیدن انسان به کمال معنوی ـ که همان لطف است ـ بر خداوند واجب است.
نکته مهم در همه تعاریف آنکه: در قاعده لطف، قید "اختیار" در همه موارد ذکر شده است. بر این اساس، در هر دو لطف مقرّب و محصّل، عنصر "اختیار" از جمله اجزاء اصلی تعریف است و اگر اجبار و اکراهی در کار باشد، تقرّبی برای مکلّف در پی نخواهد داشت. لذا قاعده لطف با شرایع الهی و لوازم آن گره خورده است؛ وگر نه همه موجودات عالم، از ملائک گرفته تا حیوان و نبات و جماد، جبراً در حال امتثال اوامر الهی و انجام تکالیف تکوینی خود هستند[۵۲]؛ در حالی که هرگز قاعده لطف درباره آنها جاری نشده است.
نتیجه آنکه: بر خداوند واجب است که هادیان خود را در همه زمانها برای هدایت خلق و ارائه طریق کمال به سوی مردم بفرستد تا انسانهایی که طالب هدایت توحیدی هستند، بتوانند با اختیار خود طریق کمال را طی نمایند[۵۳].
نص بر امام بر اساس قاعده لطف
هرچند تعیین تنصیصی امام از سوی خداوند، مانند نصب نبی، به استناد ادله متواتر نقلی و اشارات قرآنی ثابت شده است، ولی نتیجهای که از برهان لطف به دست میآید، علاوه بر اثبات اصل امامت عامّه، ضرورت نصب امام از سوی پروردگار را نیز شامل میشود. متکلمین امامیه بر اساس قاعده لطف، تقریرهای گوناگونی بر این مسئله بیان کردهاند که در ادامه به برخی اشاره میشود:
بیان علامه مجلسی
علامه مجلسی، در ابتدا با بیانی عمومی و اجمالی ابراز میدارد: همه ادلّه وارده بر ضرورت نصب نبی، وجوب نصب امام را نیز ثابت میسازد. و از آنجا که به اجماع امّت، انتخاب نبی در اختیار مردم نیست، نصب وصیّ نبی ـ که نازل منزله اوست ـ نیز در اختیار مردم نیست؛ چنانکه کفّار به رسول خدا (ص) میگفتند: چرا قرآن بر ما نازل نمیشود و یا فرشته وحی، آیات الهی را بر ما فرو نمیآورد﴿أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ قَبِيلًا أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَى فِي السَّمَاءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَرًا رَسُولًا﴾[۵۴]، ﴿وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آيَةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَا أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ﴾[۵۵] و خداوند به آنان پاسخ میدهد: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[۵۶].
یعنی هر ظرفی استعداد قبول مظروفی متناسب با خود دارد و خداوند بر قلب مخلوقات خود آگاهتر است و قابلیّتهای هرکس را به خوبی میشناسد. و با توجّه به اینکه شأن رسالت و امامت، از جهت ارتباط با عالم غیب یکی است، همان دلیل تنصیصی بودن رسالت، عیناً برای نصب امام از سوی خداوند نیز قابل ابراز است[۵۷].[۵۸].
بیان فاضل مقداد
بر اساس بیان فاضل مقداد، متکلّم شهیر شیعه، مبنای قاعده لطف به مقام آسمانی امام باز میگردد و اینکه امام میباید بعد از پیامبر، فرامین الهی را از خداوند دریافت نماید و احکام قرآن و سنّت نبوی را تبیین کند. تشخیص عصمت امام، امری باطنی است و بشر عادّی هرگز قادر نیست بر ضمائر و بواطن افراد و میزان طهارت آنان آگاهی یابد. بنابراین، اگر بر امّت واجب باشد که خود امام را انتخاب نماید، امر به تکلیف مالایطاق است و صدور چنین فرمانی از حکیم عقلاً قبیح است و از خداوند فعل قبیح صادر نمیشود.
فاضل مقداد، وجه اوّل از برهان خود را چنین بیان میدارد: كل ما وجب كونه معصوما و أفضل وجب كونه منصوصا عليه، لكن المقدّم حقّ فالتالي مثله، أما حقيه المقدّم فقد تقدّمت، و أما بيان الشرطيه فلأن العصمه أمر خفي لايطلع عليها غير علام الغيوب، و كذا الأفضليه؛ لأن كثره الثواب لها مدخل في الأفضليه و لايعلم كثرته إلا الله، فيجب" نصبه عليه، و الا لكان تكليفنا باتباعه مع عدم النصّ تكليفا بالمحال[۵۹].
ماحصل برهان فاضل مقداد، مرکّب از قیاسی شرطی است که از طریق اثبات مقدّم، تالی ثابت میشود؛ به این ترتیب که: اگرامام باید معصوم و افضل افراد امّت باشد، این عصمت و افضلیّت باید منصوص از طرف خداوند باشد. از آنکه افضلیّت و عصمت امام قبلاً ثابت شده، منصوص بودن او نیز ثابت میگردد؛ زیرا:
- عصمت به معنای خاص، که برائت از گناهان صغیره و کبیره را میطلبد، امری باطنی است و تنها خداوندی که عالم به اسرار و بواطن قلوب است، به آن آگاه است و در نتیجه، بندگان قدرت شناسایی امام معصوم را ندارند؛
- امام باید افضل امّت در کمالات توحیدی باشد و کمال و افضلیّت در ثواب و تقرّب به خداوند نیز امری باطنی است؛ خصوصاً که خداوند در قرآن، ملاک فضیلت را اموری باطنی از قبیل تقوا، خشیت الهی، علم، عقل و معرفت به دین بیان فرموده است؛ چنانکه رسول خدا (ص) درباره عقل و رابطه آن با دین و معرفت فرمودند: « إِنَّمَا يُدْرَكُ الْخَيْرُ كُلُّهُ بِالْعَقْلِ وَ لَا دِينَ لِمَنْ لَا عَقْلَ لَهُ»[۶۰].
و چون تشخیص مراتب عقل و تقوی به علم الهی است، تنها خداوند میتواند افضل افراد امّت را در هر زمان تشخیص دهد و به امامت بر خلق منصوب نماید. این استدلال، درکلمات اهلبیت (ع) به صورت برهان و با بیانهای مختلف تبیین شده است که در این جا تنها به یک مورد از آنها اشاره میگردد: {{متن حدیث|قَالَ حَدَّثَنِي مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) قَالَ: الْإِمَامُ مِنَّا لَا يَكُونُ إِلَّا مَعْصُوماً وَ لَيْسَتِ الْعِصْمَةُ فِي ظَاهِرِ الْخِلْقَةِ فَيُعْرَفَ بِهَا وَ لِذَلِكَ لَا يَكُونُ إِلَّا مَنْصُوصاً فَقِيلَ لَهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَمَا مَعْنَى الْمَعْصُومِ فَقَالَ هُوَ الْمُعْتَصِمُ بِحَبْلِ اللَّهِ وَ حَبْلُ اللَّهِ هُوَ الْقُرْآنُ لَا يَفْتَرِقَانِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ الْإِمَامُ يَهْدِي إِلَى الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ يَهْدِي إِلَى الْإِمَامِ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ﴾[۶۱].[۶۲]
با توجه به مبانی عقلی که در برهان اشاره شد، بیان امام (ع) به چند نکته پیرامون عصمت مقام امامت اشاره دارد:
- اعتصام از ریشه "ع - ص - م"، اشاره به ملازمت در تمسّک به چیزی دارد. با توجّه به آنکه حبلالله قرآن است، بنابراین معتصم به قرآن یعنی کسی که به طور کامل تسلّط بر قرآن داشته، ملازمت بر ظاهر و باطن کتاب الهی دارد. مصداق چنین مقامی، فردی است که از سوی خداوند آگاه به اسرارالهی و علوم غیبی است. بنابراین، چنین فردی نمیتواند به انتخاب مردم باشد؛ بلکه خداوند با تنصیص خود او را به مردم معرفی مینماید.
- "حبل الله" حقیقتی ذو مراتب است که انسان را به عالیترین مراتب قرب الهی میرساند. به این ترتیب، مصداق کامل معتصم به حبل الله (یعنی قرآن)، کسی است که به عالیترین مرتبه قرآن نائل شده باشد. با توجه به آنکه حقیقت قرآن در لوح محفوظ و کتاب مکنون است، بنابراین امام باید از جمله افرادی باشد که از کتاب مکنون مطلع است؛ خداوند در قرآن این افراد را مطهرین به طهارت خود میداند[۶۳] و میفرماید: ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ * فِي كِتَابٍ مَكْنُونٍ * لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ﴾[۶۴]
بنابراین:
- امام مطهر به طهارت الهی است.
- آگاه به اسرار غیب و کتاب مکنون و باطن قرآن میباشد. بدیهی است که چنین شخصیّتی، تنها با انتخاب و انتصاب خداوند به چنان مقام ارجمندی میرسد[۶۵].
بیان دیگری از فاضل مقداد
فاضل مقداد، بیان دیگری در وجوب تنصیص مقام امامت دارد که آن نیز از نتایج برهان لطف است؛ ماحصل سخن او چنین است: ۱. به تصریح قرآن، محبت رسول خدا (ص) نسبت به امّت خویش، بیش از محبّت والدین نسبت به فرزندشان است؛ خصوصاً این که پیامبر رحمت (ص) برای سعادت همه افراد بشر به شدّت حریص بود:﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾[۶۶] و خداوند نیز او را بر این امر تأیید میکند و میفرماید: ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[۶۷].
اصرار رسول خدا (ص) بر هدایت مردم تا به آنجا بود که حتی اگر کفّار دعوت توحیدی حضرتش را نمیپذیرفتند، از شدّت غصّه و ناراحتی حالت بیماری به ایشاندست میداد؛ لذا خداوند به ایشان تسلّی میدهد و میفرماید: ﴿فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا﴾[۶۸].
۲. این پیامبر دلسوز و حریص، هرآنچه نیاز امّت در مسیر کمال و رستگاری بود به ایشان عرضه داشت و حتی ارش خدش و احکام استنجاء - کنایه از جزئیات ریز احکام امور دنیوی - را هم بیان فرمود. حال چگونه ممکن است که مسئلهای حیاتی چون امامت را که از حساسترین مسائل عالم اسلام است، فروگذار کرده باشد؟! موضوعی که به شهادت تاریخ، درباره هیچ حکمی از احکام اسلام به قدر آن نزاع نشده و خون بر زمین نریخته است. آیا ممکن است که رسول خدا (ص) نفیاً یا اثباتاً چنین مسئله مهمی را رها کرده باشد؟! و حتی اگر انتخاب امام به اختیار امّت بود، لازم میآمد که پیامبر (ص) بیان صریحی نسبت به آن میفرمود؛ چنانکه درباره سایر احکام دینی که در اختیار امّت است، بیانات صریح وارد شده؛ احکامی از قبیل تعیین مواقیت امتثال واجبات موسّع، وقت ادای نمازهای یومیه، انتخاب امام جماعت، زمان ازدواج یا طلاق همسر و امور دیگری که احکام شرعی برآن بار میشود. این در حالی است که در مسئله امامت، پیامبر (ص) خلاف آن را تصریحاً بیان فرمود و هرگز نصّ صریحی که دلالت بر انتخاب از طریق شورا و یا اجماع امّت و یا انتخاب اهل حلّ و عقد و یا به نصّ امام قبلی و اموری از این قبیل باشد، بیان نفرمود. لذا باید پرسید که امّت بنا بر چه حجّت شرعی، در انتخاب امام به نظر خود عمل نموده است؟
بیان فاضل مقداد در این رابطه چنین است: {{عربی|علم من سيره النّبي (ص) كونه أشفق على الأمة من الوالد على الولد، و يؤيده قوله تعالي:﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾[۶۹]. و لما كان شفقته عليهم في أشياء لا نسبه لها إلى الإمامة كوظائف الاستنجاء و غيرها، و كان إذا سافر عن المدينه يوما أو يومين يستخلف فيها من يقوم مقامه، فيلزم من هذه سيرته أن ینصّ لهم على ما هو أعم نفعاً و أعظم فائده و أشد احتياجاً إليه، و هو نصب إمام، و هو المطلوب[۷۰].[۷۱]
بیان علامه مجلسی پیرامون سیره نبوی (ص) در تنصیص امام
علامه مجلسی در تقریر این برهان چنین میگوید: سیره رسول اکرم (ص) در زمان حیات خود بر آن بود که در هر امر گروهی، خواه در تبلیغ و یا جهاد، سرکرده یا فرماندهی تعیین میفرمود. ایشان در جنگ موته که فاصله منطقه نبرد با مدینه زیاد بود و امکان برقراری ارتباط با رسول خدا (ص) وجود نداشت، سه نفر را به ترتیب به عنوان فرمانده و جانشینان وی تعیین کردند تا در صورت شهادت هریک، سپاه بدون رهبر نماند. در این صورت، چگونه ممکن است که رسول خدا (ص) برای گروهی اندک، رهبری را به صورت تنصیصی تعیین نماید، ولی برای کلّ امّت بعد از خود امامی را معین نفرماید؟! و یا تصریحاً راه و روش تعیین امام و رهبر را معلوم نکرده و در نتیجه، امّت را به حال خود واگذارده باشد[۷۲].[۷۳]
بیان ملا مهدی نراقی
ملا مهدی نراقی، بعد از اثبات عصمت و افضلیّت امام بر همه افراد امّت بنا بر برهان لطف، تقریر دیگری از وجوب نصب امام از سوی پروردگار را بیان میدارد. در اینجا به دلیل شیوایی، عین عبارات ایشان را نقل میکنیم:
"بیان اوّل اینکه هرگاه نصب امام در دست مردم باشد، عزل او هم در دست ایشان خواهد بود. پس لازم میآید که هر وقت خلاف توقّع مردم از امام به عمل آید، قدرت داشته باشند که او را عزل کنند و این معنی مخالف رتبه امام است. (چنانکه درباره رسول خدا (ص) نیز چنین حقّی را ندارند و شأن امامت و رسالت در برهان لطف یکی است.)
بیان دوم اینکه دانستی که شیعه و سنّی هر دو متّفقند که امامت عبارت است از ریاست عامّه بر مسلمانان در امور دین و دنیای ایشان، بر سبیل نیابت و خلیفگی از جانب پیغمبر (ص). و شکی نیست که خلیفه بودن شخصی از جانب دیگری وقتی است که آن دیگری، آن شخص را خلیفه کند؛ و هر گاه دیگران او را خلیفه کنند، صادق نخواهد آمد که او خلیفه آن شخص است. پس خلیفه پیغمبر (ص) وقتی خلیفه او خواهد بود که پیغمبر (ص) او را خلیفه کند و هرگاه امّت او را خلیفه کنند، صادق نخواهد آمد که او خلیفه پیغمبر (ص) است[۷۴].(خصوصاً که خداوند امیرالمؤمنین علی (ع) را "نفس نبی" نامید و چگونه ممکن است دیگری را به جای پیامبر (ص) قرار دهند در حالی که "نفس نبی" نباشد.)"[۷۵].
منابع
پانویس
- ↑ مفردات الفاظ القرآن، ۴۵۰؛ لغتنامه دهخدا، ۱۲/ ۱۷۳۷۶.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۰.
- ↑ اللطف ما یقرب المکلف معه الی الطاعه و یبعد عن المعصیه
- ↑ و الدلیل علی وجوبه توقف غرض المکلف (خالق) علیه، فیکون واجبا فی الحکمه؛ النکت الاعتقادیه (ط. المؤتمر العالمی للشیخ المفید، ۱۴۱۳ ه. ق.)، ص۳۵، الفصل الثالث فی النبوه.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۴۹.
- ↑ الذخیره فی علم الکلام (ط مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۱ ه. ق.)، ص۱۸۶.
- ↑ آیتالله سبحانی، با بیانی روشنتر به تفکیک این دو قسم لطف پرداختهاند. در این جا بیان ایشان از لطف محصّل را از متن کتاب و لطف مقرّب را از حاشیه آن نقل میکنیم: اللطف المحصّل عباره عن القیام بالمبادی و المقدمات التی یتوقّف علیها تحقّق غرض الخلقه، وصونها عن العبث و اللغو، بحیث لولا القیام بهذه المبادی و المقدمات من جانبه سبحانه، لصار فعله فارغا عن الغایه، و ناقض حکمته التی تستلزم التحرز عن العبث. وذلک کبیان تکالیف الإنسان، و اعطائه القدره علی امتثالها. و من هذا الباب بعث الرسل لتبیین طریق السعاده، و تیسیر سلوکها. و قد عرفت فی الأدله السابقه، أن الإنسان أقصر من أن ینال المعارف الحقه، أو یهتدی إلی طریق السعاده فی الحیاه، بالاعتماد علی عقله، و الاستغناء عن التعلیم السماوی. ایشان سپس درباره لطف مقرّب مینویسند: عرف اللطف المقرب بأنه هیئه مقربه إلی الطاعه و مبعده عن المعصیه من دون أن یکون له حظّ فی التمکین و حصول القدره، و لا یبلغ حدّ الإلجاء. فخرج بالقید الأول (لم یکن له حظّ). اللطف المحصّل، فإن له دخاله فی تمکین المکلّف من الفعل، بحیث لولاه لانتفت القدره. و خرج بالقید الثانی (لایبلغ حدّ الإلجاء)، الإکراه و الإلزام علی الطاعه و الاجتناب عن المعصیه، فإنّ ذلک ینافی التکلیف الذی یتطلب الحریه الاختبار فی المکلّف (لاحظ کشف المراد، ص۲۰۱، ط صیدا)... ذلک کالوعد، و الوعید، و الترغیب و الترهیب، التی تتّبع رغبه العبد إلی العمل، و بعده عن المعصیه و هذا النوع من اللطف لیس دخیلا فی تمکین العبد من الطاعه، بل هو قادر علی الطاعه و ترک المخالفه سواء أکان هناک وعد أم لا. الإلهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل (ط. المرکز العالمی للدراسات الإسلامیه، ۱۴۱۲ ه. ق)، ج۳، ص۵۳؛ الذخیره فی علم الکلام(ط. مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۱ق)، ص۱۸۶).
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۵۰-۱۵۱.
- ↑ اللطف عباره عن جمیع ما یقرّب العبد الی الطاعه و یبعده عن المعصیه حیث لایؤدّی الی الالجاءتلخیص المحصّل (ط. دارالاضواء، ۱۴۰۵ ه. ق.)، ص۳۴۲.
- ↑ و اللطف واجب لیحصُل الغرض به؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد (ط. مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۳ ه. ق.)، ص۳۲۴.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۵۱-۱۵۲.
- ↑ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد (ط. مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۳ ه. ق.)، ص۳۲۵: المسأله الثانیه عشره فی اللطف و ماهیته و احکامه.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۵۲-۱۵۳.
- ↑ اللطف أمر یفعله الله تعالی بالمکلّف لاضرر فیه، یعلم عند وقوع الطاعه منه و لولاه لم یطع؛ القواعد الکلامیه (ط مؤسسه الإمام الصادق (ع)، ۱۴۱۸ ه. ق.)، ص۹۸: اللطف المحصّل و المقرّب.
- ↑ القواعد الکلامیه (ط مؤسسه الإمام الصادق (ع)، ۱۴۱۸ ه. ق.)، ص۱۰۷.
- ↑ «بگو: بیگمان خداوند به کار زشت فرمان نمیدهد» سوره اعراف، آیه ۲۸.
- ↑ «با آن بسیاری را بیراه و بسیاری (دیگر) را رهیاب میکند. و جز نافرمانان را با آن بیراه نمیگرداند» سوره بقره، آیه ۲۶.
- ↑ «اما سروران کافران، طاغوتهایند که آنها را از روشنایی به سوی تیرگیها بیرون میکشانند؛ آنان دمساز آتشند، آنها در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۵۷.
- ↑ «این از آن روست که خداوند یاور مؤمنان است و کافران یاوری ندارند» سوره محمد، آیه ۱۱.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۵۳-۱۵۵.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۵۵.
- ↑ القواعد الکلامیّه (ط مؤسسه الإمام الصادق (ع)، ۱۴۱۸ ه. ق.)، ص۹۹.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۵۵.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۰.
- ↑ إنّ اللطف هو کل ما یختار عنده المرء الواجب و یتجنّب القبیح، أو یکون عنده أقرب إمّا إلی اختیار (الواجب) أو إلی ترک القبیح؛ شرح الاصول الخمسه (ط. دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ ه. ق.)، ص۳۵۱.
- ↑ أن اللطف ما یختار المکلّف عنده الطاعه ترکا أو اتیانا، أو یقرب منهما مع تمکّنه فی الحالین، فإن کان مقربا من الواجب أو ترک القبیح یسمی لطفا مقرّبا، و إن کان محصلا له فلطفا محصلا؛ شرح المقاصد (ط. الشریف الرضی، ۱۴۰۹ ه. ق)، ج۴، ص۳۱۳.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۵۶-۱۵۷.
- ↑ الالهیات، ج ۳، ص ۵۱.
- ↑ کشف المراد، ۳۵۱؛ ارشاد الطالبین، ۲۷۷؛ الالهیات، ۳/ ۵۲.
- ↑ الالهیات، ۳/ ۵۶.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۱.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۳.
- ↑ شرح الاصول الخسمة، ۵۲۳؛ الالهیات، ۳/ ۵۶.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۱-۳۷۲.
- ↑ شرح الاصول الخسمة، ۳۵۲.
- ↑ شرح الاصول الخسمة، ۳۵۳.
- ↑ شرح الاصول الخسمة، ۳۵۳.
- ↑ ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۲.
- ↑ ر.ک: محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۱۶۲-۱۶۳
- ↑ ر.ک: حقّ الیقین (ط. اسلامیه)، ص۳۶؛ علم الیقین فی اصول الدین (ط. بیدار، ۱۴۱۸ ه. ق.)، ج۱، ص۵۰.
- ↑ "الإمام: هو الإنسان الذی له رئاسه فی امور الدین و الدنیا نیابه عن النبی. فإن قیل ما الدلیل علی أن الامامه واجبه فی الحکمه، فالجواب: الدلیل علی ذلک أنها لطف و اللطف واجب فی الحکمه علی الله تعالی فالإمامه واجبه فی الحکمه"؛ النکت الاعتقادیه (ط. المؤتمر العالمی للشیخ المفید، ۱۴۱۳ ه. ق.)، ص۳۹.
- ↑ النکت الاعتقادیه (ط. المؤتمر العالمی للشیخ المفید، ۱۴۱۳ ه. ق.)، ص۴۴.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۶۳-۱۶۴.
- ↑ عبارت سید مرتضی چنین است: الأمراء لا یخلون من أن یکونوا رعیه لغیرهم و راجعین الی امام الکل أو کانوا غیر مؤتمین بغیرهم، و لا یکونوا کذلک إلا بعد أن یکونوا معصومین کاملین. و من کان بهذه الصفه فله الرئاسه التی أشرنا الی وجوبها و ان کانوا جماعه، فان العقل لا یمنع من وجود ائمه کثیرین فی زمان واحد. و ان کان هؤلاء الأمراء رعیه لغیرهم و مؤتمین بامام الکل فقد ثبت علی کل حال وجوب رئاسه من لا رئاسه علیه، و أنه لابد من ذلک و ان کان من رئاسه من یقتدی من الرؤساء بغیره کالأمراء بد. والذی یدل علی ما ادعیناه أن کل عاقل عرف العاده و خالط الناس، یعلم ضروره أن وجود الرئیس المهیب النافذ الأمر السدید التدبیر یرتفع عنده التظالم و التقاسم و التباغی او معظمه، او یکون الناس الی ارتفاعه أقرب، و ان فقد من هذه صفته یقع عنده کل ما اشیرنا الیه من الفساد او یکون الناس الی وقوعه أقرب. فالرئاسه علی ما بیناه لطف فی فعل الواجب و الامتناع من القبیح، فیجب أن لایخلی الله تعالی المکلفین منها. و دلیل وجوب الالطاف یتناولها. (الذخیره فی علم الکلام (ط. مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۱ هق)، ص۴۱۰.)
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۶۴-۱۶۵.
- ↑ «و خداوند بر آن نبود که بدیشان ستم کند ولی آنان خود به خویش ستم میکردند» سوره عنکبوت، آیه ۴۰.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۶۵-۱۶۶.
- ↑ الإمامه رئاسه عامه في أمور الدنیا و الذين لشخص من الأشخاص نيابه عن النبي. و هي واجبة عقلا، لأن الإمامة لطف، فانا نعلم قطعا ان الناس إذا كان لهم رئیس مرشد مطاع ینتصف للمظلوم من الظالم و یردع الظالم عن ظلمه کانوا إلی الصّلاح أقرب و من الفساد ابعد. و قد تقدّم أن اللّطف واجب؛ الباب الحادی عشر مع شرحیه النافع یوم الحشر و مفتاح الباب (ط. مؤسسه مطالعات اسلامی، ۱۳۶۵ هش)، ص۴۰.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۷.
- ↑ «چنان که از خودتان پیامبری در میان شما فرستادیم که آیههای ما را بر شما میخواند و (جان) شما را پاکیزه میگرداند و به شما کتاب آسمانی و فرزانگی میآموزد و آنچه را نمیدانستید به شما یاد میدهد» سوره بقره، آیه ۱۵۱.
- ↑ «و آنچه را نمیدانستید به شما یاد میدهد» سوره بقره، آیه ۱۵۱.
- ↑ در قرآن کریم اشارات فراوانی پیرامون عبادت و تسبیح و تقدیس موجودات وجود دارد؛ مثلاً درباره تسبیح موجودات میفرماید: ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا﴾، «آسمانهای هفتگانه و زمین و آنچه در آنهاست او را به پاکی میستایند و هیچ چیز نیست مگر اینکه او را به پاکی میستاید اما شما ستایش آنان را در نمییابید؛ بیگمان او بردباری آمرزنده است» سوره اسراء، آیه ۴۴. و درباره اطاعت همه موجودات از اوامر الهی میفرماید: ﴿ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾ «سپس به آسمان رو آورد که (چون) دودی بود و به آن و به زمین فرمود: خواه یا ناخواه بیایید! گفتند: فرمانبردارانه آمدیم» سوره فصلت، آیه ۱۱.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۱۵۷-۱۵۹.
- ↑ «یا چنان که میپنداری، آسمان را پارهپاره بر سر ما افکنی یا خداوند و فرشتگان را پیش روی آوری یا خانهای زرّین داشته باشی یا به آسمان فرا روی و فرا رفتنت را (هم) هرگز باور نخواهیم داشت مگر نوشتهای برای ما فرو فرستی که آن را بخوانیم؛ بگو: پاکا که پروردگار من است، مگر من جز بشری پیام آورم؟» سوره اسراء، آیه ۹۲-۹۳.
- ↑ «و هنگامی که نشانهای (از سوی خداوند) نزدشان آید میگویند ما هرگز ایمان نمیآوریم تا به ما نیز همانند آنچه به پیامبران خداوند داده شده است داده شود» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
- ↑ «خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
- ↑ حق الیقین (ط. اسلامیه، بیتا)، ص۳۸.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۱.
- ↑ اللوامع الإلهیه فی المباحث الکلامیه (ط. جامعه مدرسین، ۱۴۲۲ ه. ق.)، ص۳۳۴.
- ↑ تحف العقول (ط. جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ ه. ق)، ص۵۴.
- ↑ «بیگمان این قرآن به آیین استوارتر رهنمون میگردد» سوره اسراء، آیه ۹.
- ↑ معانی الأخبار (ط. دفتر انتشارات اسلامی حوزه علمیه قم، ۱۴۰۳ ه. ق.)، ص۱۳۲.
- ↑ برای مطالعه بیشتر ر. ک: برهان حبل الله، از براهین قرآنی همین مجموعه.
- ↑ «که این قرآنی ارجمند است در نوشتهای فرو پوشیده که جز پاکان را به آن دسترس نیست» سوره واقعه، آیه ۷۷-۷۹.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۲۱۱-۲۱۳.
- ↑ «بیگمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
- ↑ «و با مؤمنانی که از تو پیروی میکنند افتادگی کن» سوره شعراء، آیه ۲۱۵.
- ↑ «بسا اگر به این سخن ایمان نیاورند تو، به دنبال ایشان از دریغ، جان خود بفرسایی» سوره کهف، آیه ۶.
- ↑ «بیگمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
- ↑ اللوامع الإلهیه فی المباحث الکلامیه (ط. دفتر تبلیغات اسلامی، ۱۴۲۲ ه. ق.)، ص۳۳۴.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۲۱۳-۲۱۵.
- ↑ حق الیقین (ط. اسلامیه)، ص۳۷.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۲۱۵.
- ↑ أنیس الموحّدین (ط. الزهراء، ۱۳۶۹ ه. ش)، ص۱۴۶.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۲۱۶.