نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Msadeq(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۱۳ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۳:۴۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۱۳ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۳:۴۲ توسط Msadeq(بحث | مشارکتها)
آنان میگویند: "خلیفه" در سخن خدای متعال: ﴿قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ به معنای جانشین است؛ یعنی کسی که در مقام دیگری باشد. در این آیه، موضوع خلافت مطرح، ولی درباره "مستخلفٌ عنه" سکوت شده است. به موجب این مسئله مفسران و صاحب نظران، در این موضوع با هم اختلاف نموده و دیدگاههای گوناگونی را در این باب بیان کردهاند؛ این آیه به نوعی از آیات مشکل و متشابهقرآن به شمار میرود.
در تعیین مصداق خلیفه چه کسی است و خلیفه الهی در زمین کیست؟ آیا این مقام به شخص حضرت آدم(ع) اختصاص دارد یا شامل کسان دیگر نیز میشود، چندین احتمال مطرح است که به بررسی اجمالی آنها میپردازیم.
تعمیم آن به همه انسانها اعم از مؤمن و کافر، لیکن نه به گونهای که در احتمال چهارم گذشت، بلکه در این وجه که مختار ماست، آنچه جعل شده حقیقت جامع خلافت برای حقیقت انسان است و چون هم خلافت الهی مقول به تشکیک و دارای مراتب گوناگون است و هم کمالهای انسانی درجات مختلفی دارد هر مرتبه از خلافت برای مرتبه ویژهای از مراتب هستی آدمیجعل شده است.
وقتی جملهای به صورت اسمیه بیان شود ویژگی استمرار را به همراه دارد و آیه شریفه﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ به صورت جمله اسمیه بیان شده است.
آیاتتسخیر نشان میدهد که مسخر شدن زمین و بهرهمندی از فوائد آن، برای تمام انسانها است و ویژه شخص خاصی نیست و این تصرف که به عنوان جانشینیخداوند متعال صورت میگیرد، برای نوع انسان است و این کلام مؤید به روایتهایی است که تسخیرزمین و بهرهمند شدن از آن را به همه انسانها اختصاص میدهد.
چنانکه بیان شد ملاک شایستگیانسان برای خلافت اللهی آگاهی از اسماء حسنای الهی است و این علم به شخص حضرت آدم مختص نیست و انسانهای دیگر نیز میتوانند در سایه عمل به آموزههای دینی آن را از قوه به فعل تبدیل کرده و از خلافت الهی بهرهمند شوند.
خطاب آیه شریفه﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾[۹] به عموم و نوع انسانها است تنها به حضرت آدم(ع) اختصاص ندارد و وی به عنوان نوع بشریت مسجود فرشتگان شد.
روایتهایی از ائمه معصومین بیان میدارد که زمین از حجت خدا خالی نیست و فرزندانی از آدمخلیفه و حجت خدا بر روی زمین هستند. «قَالَ أَبُو الْحَسَنِ(ع): إِنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ»[۱۰].
احتمال دوم، به روایتهایی اشاره دارد که مجعول در آیه خلافتآدم(ع) و هر انسان کامل دیگری میدانند؛ مانند روایتی که میگوید: "پس از اینکه آدمفرشتگان را از اسمای حجج خداوند باخبر ساخت آنها دانستند که مسمیات این اسماء، از فرشتگان به مقام خلافت شایستهترند"[۱۱] نظیر همین روایت است روایتامیرالمؤمنین(ع): «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَخْلُقَ خَلْقاً بِيَدِي أَجْعَلُ ذُرِّيَّتَهُ أَنْبِيَاءَ مُرْسَلِينَ وَ عِبَاداً صَالِحِينَ وَ أَئِمَّةً مُهْتَدِينَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَائِي عَلَى خَلْقِي فِي أَرْضِي...»[۱۲].
در پاسخ به این احتمال شایان ذکر است که با بررسی روایتهای ذکر شده معلوم میشود که این روایتها برخلافت حضرت آدم(ع) و انسانهای کامل تصریح دارند ولی خلافت دیگر انسانها را نفی نمیکنند و انحصار از آنها استفاده نمیشود.
احتمال سوم، مقتضای سنخیت میان خلیفه و مستخلف عنه است و چون مستخلف عنه خداوند متعال است، خلیفه نیز باید در صفات کمالی بهرهای از حضرت حق برده باشد. با توجه به اینکه سنخی میان خلیفه و مستخلف عنه لازم است و سنخیت به تمام معنا برای تمام انسانها قابل تصور نیست و در برخی از صفات، سنخیت وجود دارد، بنابراین انسانهای مؤمن و پرهیزگار نیز همچون انسان کامل، خلیفه الهی هستند و انسان اکمل، کاملترینخلیفه است و به عنوان صادر اول یا ظاهر اول، تجلی مییابد.
درباره احتمال سوم باید گفت توجیه مزبور، منافاتی با بالقوه بودن انسانها ندارد و هر انسانی بالقوه خلیفه الهی است و میتواند آن را به فعل برساند و سنخیت را در صفات کمالی پدید آورد.
احتمال چهارم، به چند مطلب اشاره دارد که قائلان آن، بدان تمسک جستهاند:
در آیه مبارکه ذیل، همه انسانها مورد خطاب قرار گرفتهاند که نشان میدهد امر به سجده بر آدم، به عنوان نماد نوع بشری بوده است و در واقع، همه انسانها مسجود فرشتگان واقع شدهاند ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاكُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاكُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾[۱۴]
نتیجه اینکه خلافت الهی ویژه شخص حضرت آدم نیست و نیز به انسانهای کامل و مؤمن اختصاص ندارد، بلکه به نوع بشریت اختصاص دارد؛ یعنی تمام انسانها بالقوه خلیفه الهیاند و بالفعل هر شخصی با توجه به کمالات و مظهریت اسمای حسنای الهی، در مرتبهای از خلافت قرار دارد. برای درک این مفهوم، باید حقیقتخلافت و مراتب آن توجه کرد[۱۶].
صدرالمتألهین درباره عمومیتخلافت الهی برای همه انسانها، مینویسد: "هریک از افراد بشر اعم از اینکه کامل باشد یا ناقص، به حسب برخورداری از حظ و سهم انسانیت، نصیبی از خلافت الهی دارند، چنانکه خدای متعال میفرماید: ﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلَائِفَ الْأَرْضِ﴾[۱۷]، اهلفضل از انسانها در آینه اخلاق ربانی خود صفاتجمال الهی را نمایش میدهند و خداوند سبحان با ذات و جمیع صفاتش در آینه قلوبانسانهای کاملتجلی و ظهور میکند؛ و انسانهای ناقص جمال صنع و کمال مخلوقات او را در آینه صنعتها و حرفههایشان نشان میدهند. خلقت انسان، بعد از اینکه طبیعت همه مراحل رشد خود را (اعم از مرحله جمادی، نباتی و حیوانی) سپری کرد، آغاز میشود و این خود یکی از سنن الهی است چرا که موجود اشرف بایستی همه خصوصیات موجود اخص را دارا باشد؛ بر این اساس، ذات انسان جامع همه قوای زمینی و آثار نباتی و حیوانی، خواهد بود و این اولین درجهانسانیت است که مشترک بین همه انسانهاست؛ در مرحله بعد آدمی، با تحصیل علم و عمل، میتواند به عالم ملکوت اعلی نائل شود همچنانکه خدای سبحان میفرماید: ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾[۱۸]، حتی انسان، با استکمال ذات خویش از طریق معرفت کامل و عبودیت تامش، میتواند از این مرحله نیز گذر کرده و بعد از فنای ذات خود به لقای پروردگار نائل گردد؛ که در این مرحله، به مقامریاست عالی نائل آمده و مسجود فرشتگان آسمانی گشته و حکمش در ملک و ملکوت نافذ خواهد بود"[۱۹][۲۰]
به کسی که خلیفه، خلافت وی را به عهده دارد "مستخلفٌعنه" اطلاق میشود. حال نکته دیگر در باب خلافت این است که مستخلفٌعنه کیست؟ و انسانجانشین چه کسی است؟ در این مورد نیز اقوال، مختلف است:
۱. فرشتگانی هستند که در زمین بودند و به جنگ جنهایی رفتند که به فرماندهیابلیس در زمینزندگی میکردند و دست به فساد و خونریزی زده بودند. این گروه از فرشتگان از جانب خداوندمأمور نابود کردن گروه تبهکارجن شدند و پس از آن بر زمینحاکم شدند؛ بر این احتمال روایتهایی نیز از ائمه اطهارنقل شده، از جمله این روایت: «عن الصادق(ع): إن إبليس كان بين الملائكة يعبد اللَّه في السماء و كانت الملائكة تظنّه منهم و لم يكن منهم و ذلك ان اللَّه خلق خلقاً قبل آدم و كان إبليس حاكماً فيهم فأفسدوا في الأرض و عَتَوْا و سفكوا بغير حقّ فبعث اللَّه عليهم الملائكة فقتلوهم و أسروا إبليس و رفعوه معهم إلى السماء فكان مع الملائكة يعبد اللَّه إلى أن خلق اللَّه آدم فلمّا أمر اللَّه الملائكة بالسجود لآدم و ظهر ما كان من حَسَد إبليس له و استكباره علمت الملائكة أنّه لم يكن منهم، و قال إنّما دخل في الأمر لكونه منهم بالولاء و لم يكن من جنسهم»[۲۱].
این احتمال مورد قبول نمیباشد: چون این روایت با ظاهر روایت دیگر قمی از امام باقر(ع) منافات دارد زیرا ظاهر آن روایت این است که هنگام جعلخلیفه، موجوداتی که در زمینزندگی میکردند جن و نسناس بودند نه ملائکه. همچنین با توجه به اینکه، خلیفه در آیه، جایگاهش زمین است و فرشته بودن با زمینی بودن که لازمهاش شهوت و غضب و تضاد و تزاحم است سازگار نیست؛ زیرا مطابق آیاتی نظیر ﴿بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[۲۲] همه فرشتگان معصومند و ممکن نیست امتی زمینی باشند. دلیل دیگر اینکه اگر مستخلف عنه ملائکه باشند و انسانخلیفه آنها باشد دیگر جا برای گفتن ﴿وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ...﴾[۲۳] و اینکه ما به این مقام شایستهتریم باقی نمیماند[۲۴].
۳. همه موجودات هستند، زیرا آدمی نسخه جمع عالم است و از همه انواع کائنات و اصناف موجودات، نمونهای در او به ودیعت گذاشته شده است.
این ویژگی انسان که نمونه و عصارهای از تمام موجودات عالم است، کرامت و کمال والایی است، ولی سبب تعلق خلافت نمیشود و وجهی برای خلافت موجوداتی که در مقام خود مشغول انجام وظیفهاند، نیست؛ هرچند منشأ و بستر مناسبی برای خلافت پدید آورد. از اینرو با توجه به بسیاری از روایتها و علل دیگر، مقصود از خلافتحضرت آدم(ع) جانشینی از همه موجودات نیست.
نسلهای فراوانی یکی پس از دیگری آمدهاند و هرکدام جانشین دیگری بوده است و آفریدگار همه آنها خدای سبحان بوده است، ولی هنگام آفریدن هیچیک، فرشتگان را در جریان آفرینشنسل جدید قرار نداد و از آن به عنوان خلیفه یاد نکرد[۲۷].
اگر مستخلف عنه ملائکه باشند و انسانخلیفه و قائم مقام آنها باشد دیگر وجهی برای گفتن ﴿وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ﴾[۲۸] باقی نمیماند؛ چون در این صورت آنها اصل و انسان فرع خواهد بود. چنین تعبیری در قرآن کریم نشان دهنده اعطای مقامی برتر از مقام فرشتگان به انسان است؛ مقامی که فرشتگان ظرفیت و شایستگی آن را ندارند و تنها انسان است که از چنین ظرفیتی برخوردار است[۲۹].
مضافاً بر این از تعجب فرشتگان استفاده میشود که چنین خلافتی در نظر آنان که بندگان مکرم و معصومخدا بودهاند مقامی بس بزرگ و عظیم بوده است، حال اگر خلافتآدم از جانب اشخاص دیگر که قهراً در رتبه پایینی قرار داشتند میشد، برای فرشتگان مایه اعجاب و موجب سؤال نبود. بنابراین سؤال و تعجب فرشتگان تنها در "خلافت از خدا" برای آدم معنا پیدا میکند[۳۰]
وقتی این آیه را مورد مطالعه قرار دهیم: "هنگامی که خداوند به فرشتگان گفت من روی زمین خلیفهای خواهم نهاد، فرشتگان گفتند آیا کسی را در زمین قرار میدهی که در آن فساد و خونریزی کند، حال آنکه ما، ترا به سپاست تسبیح میگوئیم و تقدیست میکنیم".
ملاحظه میشود خداوند تعالیفرشتگان را آگاه میسازد که بنیاد جامعه را روی زمین پیافکنده است، میخواهیم بدانیم عناصر این جامعه کدام است؟ از تعبیر قرآن در این مورد میتوان سه عنصر اصلی استخراج کرد. به این شرح:
اینها عناصر جامعه روی زمیناند: انسان، طبیعت و پیوندی که انسان را به طبیعت از یک طرف و به برادرانش انسانها از طرف دیگر، مربوط میسازد و این پیوند را قرآناستخلاف نام نهاده است.
وقتی ما جامعههای بشری را بررسی میکنیم میبینیم همه در عنصر اول و دوم، با هم مشترکند. شما جامعهای را که در آن انسانی باشد که با برادرش انسان دیگر زندگی نکند و یا روی زمین نباشد، یا برای ایفای نقش خود تماس با طبیعت نداشته باشد، پیدا نمیکنید. در این دو عنصر، همه جوامع با هم اتفاق نظر دارند؛ اما در عنصر سوم، هر جامعهای برای خود پیوندی دارد و جامعهها در طبیعت این پیوند و طرز شکلگیری آن، با هم مختلفاند.
عنصر سوم عنصر پیوند، عنصر متحول و قابل تغییرجامعه است؛ و در هر جامعهای فرق میکند. هر جامعهای این پیوند را به صورتی انجام میدهد. این پیوند دو گونه تعبیر دارد به یک تعبیر، چهار طرفی و به یک تعبیر دیگر سه طرفی میباشد.
اطراف چهارگانهاش عبارت است از: پیوندی که طبیعت را و انسان را با انسانهای دیگر مربوط میسازد. در اینجا، ما سه طرف داریم که عبارت است از طبیعت، انسان و ارتباط بین انسان و طبیعت یا ارتباط بین انسانها با همدیگر و با فرض طرف چهارم خارج از قالب اجتماعی باز تعبیر ما در ظاهر سه طرفه میگردد، زیرا طرف چهارم در خود جامعه نیست و از قالب اجتماعی بیرون است؛ اما تعبیر اطراف چهارگانه در روابط اجتماعی، باعث میشود طرف چهارم را نیز با وجودی که خارج از قالب اجتماعی است، یکی از بنیادیهای اصلی پیوندهای اجتماعی بدانیم و مقصود از تعبیر اطراف چهارگانهای که قرآن از چهار بعد اجتماعی به نام استخلاف ایراد کرده است همین است.
بنابراین استخلاف از زاویه دید قرآن پیوندی است اجتماعی و با توجه به تحلیل و بررسی جوانب آن چهار جنبه یا چهار عنصر برای آن نیز میتوان در نظر گرفت، زیرا استخلاف ایجاب میکند:
در مقابل این طرح قرآن، رابطه سه طرفی قرارداد که انسانها را با انسانها و طبیعت پیوند میدهد و هرگونه ارتباط و پیوندی با طرف چهارم (خدا) را منکر میشود و این پیوند اجتماعی را از بعد چهارمش یعنی از بُعد "الله" تهی میسازد. براساس این امر یعنی ندیدن بعد چهارم، روابط هر جزئی به جزء دیگر در داخل این پیوند اجتماعی دگرگون میشود و ساختمان اجتماعی به صورت دیگری عرضه میگردد.
مالکیت و آقایی به رنگهای مختلف پدید میآید، آقایی انسان نسبت به انسان دیگر که برادر او باید باشد به صورتهایی درمیآید که تاریخ با تعطیل بعد چهارم و انسان را مبدأ گرفتن، متعرض این قسم رابطه گردیده است. در این فرض، صورتهای مختلفی از مالکیت و صورتهای متفاوتی از آقائی و سیادتانسانها، نسبت به انسانهای دیگر، پدید آمده و در نمایشگاه زندگی خودنمائی میکند.
اگر با دقت این دوگونه پیوند را با همدیگر مقایسه کنیم، پیوند چهار طرفی (انسان + طبیعت + رابطه بین انسان و طبیعت + خدا) را با پیوند سه طرفی (انسان + طبیعت + رابطه) بررسی کنیم، ملاحظه میشود افزودن طرف چهارم، تنها یک افزایش عددی نیست. تنها یک طرف به اطراف قضیه افزوده نشده است، بلکه این افزایش یک تغییر بنیادی در اساس روابط اجتماعی و در ساختمان سه طرف دیگر، پدید میآورد و نباید آن را تنها یک افزایش عددی به حساب آورد. وقتی این طرف بر آن سه طرف افزوده شد، به آن سه، طرف روح دیگری میبخشد و مفهوم تازهای میدهد و در روابط چهار طرفی تحول بنیادی صورت میگیرد.
طرف چهارم در حقیقت ساختمان روابط اجتماعی را دگرگون میسازد، بنابراین ما در برابر روابط اجتماعی دو طرز میتوانیم رفتار کنیم، یکی پیوند چهار طرفی و دیگری پیوند سه طرفی. قرآن تنها پیوند چهار طرفی را باور دارد. چنانکه از آیه یاد شده، روابط چهار طرف استفاده گردید؛ زیرا خلیفه ساختن انسان، همان پیوند چهار طرفی در روابط اجتماعی است، ولی قرآن گذشته از باوری که نسبت به پیوند چهار طرفی دارد، آن را یکی از سنتهای تاریخ میداند. همانگونه که در آیه سابق دیدیم چگونه، دین را یکی از سنتهای تاریخ دانسته همینطور پیوند چهار طرفی روابط اجتماعی که در حقیقت همان پیوند دین در زندگی است را یکی از سنتهای تاریخ میداند. حال ببینیم چگونه میتواند پیوند چهار طرفی یکی از سنتهای تاریخ باشد[۳۲].
قرآن این پیوند را به دو گونه عرضه میکند: گاهی آن را به عنوان یک عمل خدائی از زاویه دید نقش خدای متعال در عطای او و بخشش به خلق مطرح میسازد. این همان تعبیر قرآن است که میفرماید: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾. این رابطه چهار طرفی است که در این آیه به عنوان عنایت و بخشش الهی مطرح شده خداوندانسان را به مقام خلافت میگمارد. در اینجا خداوند نقش مثبت و لطف خود را به عنوان پروردگارجهان نسبت به انسان، نشان داده است.
گاهی همین رابطه چهار طرفی از زاویه دید دیگری عرضه میشود. یعنی به عنوان یک موضوع مورد پذیرش خود انسان در این آیه دقت کنید: ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولً﴾[۳۳].
امانت همان صورت پذیرفته شده خلافت است: خلافت از ناحیهخدا عرضه میشود که او این پایگاه بلند را به انسان میبخشد. امانت و خلافت عبارت است از استخلاف و استئمان یعنی به جانشینیبرگزیدن و به امانت گرفتن و تحمل بار سنگین آن را کردن و این همان پیوند چهار طرفی است که گاهی از ناحیهارتباط با بوجود آورنده آن ملاحظه میشود. در این صورت گفته میشود ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ و گاهی از ناحیه پذیرنده آن یا به قول فلاسفه از ناحیه نقش انسان در پذیرش این امانت بررسی میشود. در این صورت گفته میشود ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ...﴾ این امانتی که انسان، آن را پذیرفته و زیر بارش رفته است وقتی بر طبق این آیه بر او عرضه شد بنا به تفسیری که کردیم، به عنوان تکلیف و خواستن وظیفه، به انسان عرضه نشده است تا در حد یک وظیفه بدان عمل کند. مقصود از قبول این امانت که عینا بر کوهها نیز عرضه شده بود و بر آسمانها و زمین نیز عرضه گردیده، بدیهی است برای آسمان و زمین و کوهها تکلیف و اطاعت و امتثال معنی ندارد.
از اینجا باید بدانیم مقصود عرضه تشریعی و قانونی نیست. مقصود این است که، این عطای پروردگار، در جستجوی جایی متناسب با طبیعتش، متناسب با سرشتش، متناسب با ساختمان تاریخی و جهانیاش، همه جا گردش کرد. کوهها با این خلافت هماهنگی نداشت. آسمانها و زمین با این پیوند اجتماعی چهار طرفه مناسبتی نداشته تا بتواند بار امانت و خلافت الهی را بردارد. بنابراین، عرضه تکوینی صورت گرفت و پذیرشتکوینی پدید آمده و این معنای سنتتاریخی است. یعنی این پیوند اجتماعی چهار طرفه در ساختمان تکوینیانسان قرار دارد و داخل در مسیر طبیعی و رهگذر تاریخیانسان است[۳۴][۳۵]
موضوع خلیفةاللهیانسان که در آیات قرآنی بیان گردیده است موضوع سادهای نیست که به آسانی و به سادگی بتوان از کنار آن گذشت. مسئله خلیفةاللهیانسان یک امر تکوینی و یک واقعیت است، در نظام وجود و هستی، بین همه موجودات و حتی موجوداتی که از سعه وجودی بالاتری برخوردار هستند و حتی بین ملائکهالهی و مقربین از آنها هیچ موجودی از این امتیاز که انسان واجد آن است یعنی خلیفةاللهی برخوردار نیست.
حقایق عالیه و ملائکه مقربین با وجود کامل خود و با سعه وجودی که دارند از جمال و جلال خالق خود حکایت دارند و از وجود حق و کمالات وجودی او خبر میدهند و او را پاک و منزه از عیوب و نقائص وجودی نشان میدهند و جلوههایی هستند که از کمالات نامتناهی او میگویند و هر بینندهای را به جمال و جلال او هدایت میکنند و به قدرت و کبریاء و عظمت او دلالت مینمایند و خلاصه اینکه او را نشان میدهند و مرآتهای حق و صفات او هستند، اما حق مطلب را و حقخلافت را اداء نمیکنند، زیرا که خلیفه وجود حق و کمال محض که همه اسماء حسنا و صفات علیا را واجد است باید از همه اسماء و صفات او خبر بدهد و او را با همه اسماء و صفات نشان دهد و این در صورتی میشود که خلیفه جلوه همه اسماء حسنی وصفات علیا باشد و نه جلوه بعضی از اسماء و صفات[۳۶].
مقام خلافت تمام نمیگردد مگر اینکه خلیفه نمایشگر مستخلف (عنه) باشد و تمامی شئون وجودی، آثار، احکام و تدابیری که به خاطر تأمین آنها خلیفه و جانشین برای خود معین کرده را داشته باشد. خدای سبحان که مستخلف این خلیفه است، در وجودش مسمای به اسمای حسنا و متصف به صفات علیاست و در ذاتش از هرنقص و در فعلش از هر شر و فسادی منزه است[۳۷]. بنابراین خلیفه خدا در زمین باید متخلق به اخلاقخدا باشد و آنچه خدااراده میکند او اراده کند و آنچه خداحکم میکند او همان را حکم کند[۳۸].
همانطوری که مستخلف عنه، حضور و غیاب ندارد و دائماً حاضر است، کسی نیز میتواند، خلیفه او باشد که آیت کبرای او باشد، یعنی او هم به نوبه خود، غیبت و شهادت، یا حضور و غیاب، نداشته باشد و در همه شرایط و با همه انسانها همراه باشد و هیچ کس به این مقام نمیرسد مگر انسان کامل[۳۹].
البته باید این نکته مورد توجه قرار گیرد که: مقصود از خلیفه این نیست که از هر نظر مانند خدا باشد مثلاً هرگاه خداواجب الوجود و قیم و ازلی است، خلیفه او هم مانند او واجب الوجود و قدیم و ازلی باشد، بلکه مقصود این است که بشر به عنوان موجود کامل محل تجلی اسماء و صفات حق باشد و انبیاء و اولیاء از این نظر که با اسرار الهی و معارف حقه احاطه دارند نمایندهخدا در علم هستند و تصرفات و کارهای فوق العاده آنها در تکوین نشانه قدرت بیپایان پروردگار است ترقیات و تکامل روزافزون علم و اقتداربشر حاکی از قدرت و علم بی پایان پدیدآورنده او میباشد و همچنین آیه زیر که حاکی از قدرت فوقالعاده حضرت عیسی است نمایندگی او را از جانب خدا در صفت "قدرت" روشنتر میسازد: ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيهَا فَتَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِي وَتُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي﴾[۴۰][۴۱]
لزوم سنخیت بین خلیفه و مستخلف
خلیفهخدای سبحان در روی زمین و تدبیر مخلوقات زمینی او که انسانها هستند، نمیتواند فرشته باشد؛ زیرا بشر به طور معمول توانایی استفاده از ملائکه را ندارد و علت آن، عدم سنخیت او با جنس انسان که موجودی مرکب از جسممادّی و روح ملکوتی است، میباشد، بر خلاف فرشته که موجود مجرد و بدون علایق مادّی است. بنابراین، باید انسانجانشینخدای سبحان باشد که دارای دو جهت است: جهت تجرد و جهت تعلق؛ با جهت تجرد، دریافت فیض میکند و با جهت تعلق، آن را به همنوعان خود میرساند. چون باید بین مستفیض و واسطه مناسبت جنسی باشد و آن تعلق است، و گرنه مستفیض که انسانها باشند، قادر به دریافت فیض از موجود مجردی همچون فرشته نخواهند بود.
و در صورتی که فرشته باشد، باید به صورت بشر درآید؛ زیرا خدای متعال، در پاسخ عدهای که میگفتند: خلیفه الهی باید فرشته باشد، میفرماید: ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ﴾[۴۲]؛
اگر بخواهیم فرشتهای را به رسالت اعزام کنیم، باید به صورت بشر در بیایند، و بر آنان لباس مردان بپوشانیم، تا شما او را ببینید و کلامش را بشنوید و در اعمال برایتان اسوه باشد، چون بین انسانها و راهنمای آنان، باید تناسب باشد. پس افراد بشر یا باید از جنس فرشته باشند تا پیامبرشان فرشته باشد؛ یا اگر فرشته بود باید به صورت انسان در آید تا بتواند وظیفه خود را (ابلاغ رسالت الهی)، انجام دهد.
↑«میخواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
↑محمدباقر صدر، سنتهای تاریخ در قرآن، مترجم: جمالالدین موسوی اصفهانی، ص۱۳۷.
↑«ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، از برداشتن آن سر برتافتند و از آن هراسیدند و آدمی آن را برداشت؛ بیگمان او ستمکارهای نادان است» سوره احزاب، آیه ۷۲.
↑محمدباقر صدر، سنتهای تاریخ در قرآن، مترجم: جمالالدین موسوی اصفهانی، ص۱۳۹.
↑عبدالله جوادی آملی، زن در آینه جلال و جمال، ص۱۹۰.
↑«و هنگامی که با اذن من از گل، همگون پرنده میساختی و در آن میدمیدی و به اذن من پرنده میشد و نابینای مادرزاد و پیس را با اذن من شفا میدادی و هنگامی که با اذن من مرده را (از گور) برمیخیزاندی» سوره مائده، آیه ۱۱۰.