خالد بن سعید بن عاص در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

نام و نسب او، خالد بن سعید بن العاص القرشی الأموی[۱]، کنیه‌اش اباسعید بود[۲]. پدرش، سعید بن العاص، کافر بود و بر کفر مرد[۳]. مادرش، ام خالد، معروف به لبینه، دختر خباب[۴] و از قبیلة ثقیف بوده است[۵]. مشهور است که ابا احیحه، پدر خالد، هشت فرزند پسر داشت که سه نفر از آنها؛ یعنی أحیحه، فرزند بزرگ، در جاهلیت و عاص و عبیده در جنگ بدر به دست مسلمانان، در حال کفر، کشته شدند و پنج نفر از پسران او؛ یعنی خالد، عمرو، سعید، ابان و حکم، مسلمان شدند[۶].[۷]

اسلام آوردن خالد

خالد شبی در خواب دید که بر لب جهنم ایستاده و مثل این که پدرش می‌خواهد او را در آتش بیفکند و پیامبر (ص) از کمر او را گرفته و نگه داشته است. با وحشت از خواب بیدار شد و سوگند یاد کرد که خوابش حق است و در صدد تعبیر خواب خود برآمد. وقتی به ابوبکر برخورد و خوابش را برای او تعریف کرد، ابوبکر گفت: "خدا خواسته تو را راهنمایی کند. این پیامبر اسلام است، برو و از او پیروی کن که تو را از آتش جهنم باز می‌دارد". خالد به حضور رسول خدا (ص) رسید و از ایشان پرسید به سوی چه دعوت می‌کنی؟ پیامبر (ص) فرمود:؛ به خدای یگانه‌ای دعوت می‌کنم که شریک ندارد و این که محمد بنده و فرستاده اوست و ترک آنچه را که تو می‌پرستی؛ که از سنگی است که نه می‌بیند و نه می‌شنود و نه ضرر دارد و نه نفع و میان کسانی که او را می‌پرستند و نمی‌پرستند، فرقی نمی‌گذارد[۸]. خالد شهادتین را به زبان آورد و مسلمان شد، و چون می‌دانست که پدرش آزارش می‌دهد، از وی پنهان شد و به بالای مکه در شعب ابی طالب گریخت[۹].

البته سید جعفر مرتضی درباره مسلمان شدن تعدادی از صحابه به دست ابوبکر می‌گوید: "معروف است که تعدادی از بزرگان صحابه به دست ابوبکر مسلمان شده‌اند؛ از جمله، طلحه، زبیر، سعد بن أبی وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیده جراح، خالد بن سعید بن العاص، ابوذر، عثمان بن عفان، ابوسلمة بن عبدالاسد و ارقم بن أبی الأرقم. جاحظ به نقل از اسماء دختر ابوبکر، می‌گوید: پدرم را نمی‌شناختم مگر این که همواره از پذیرش دین (اسلام) خودداری می‌کرد اما روزی نزد ما آمد که مسلمان شده بود و ما را به اسلام دعوت کرد. مطالب ذکر شده درباره اسلام آوردن صحابه و اسلام آوردن خانواده ابوبکر محل شک و تردید است؛ زیرا:

  1. اسلام آوردن ابوبکر بعد از خروج از خانه ارقم و سخت شدن اوضاع بین پیامبر (ص) و قریش بود و بیشتر این اصحاب قبل از این زمان، مسلمان شده بودند؛ یعنی بیشتر این اصحاب قبل از نازل شدن آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۱۰]، و مسلمان شدند؛ زیرا ابتدا دعوت پیامبر (ص) سری بود؛ بعد دعوت بستگان نزدیک و بعد دعوت عمومی شروع شد. اما پیامبر (ص) خانه ارقم را بعد از این مراحل، به عنوان محل دعوت و اسلام آوردن کسانی که می‌خواستند مسلمان شوند و از قریش می‌ترسیدند، اختیار کرد؛ در واقع، اسلام آوردن در خانه ارقم، به صورت سری و مخفیانه نبود؛ زیرا این مرحله بعد از اعلام به بستگان نزدیک پیامبر (عشیرة اقربین) و اعلان عمومی بود. اما کسانی که قبل از این مرحله مسلمان شدند، تعداد زیادی هستند؛ از جمله، خالد بن سعید بن العاص به همراه جعفر بن ابیطالب، بلال، خباب بن ارت، زبیر بن عوام... که همه اینها قبل از ابوبکر مسلمان شدند.
  2. خالد بن سعید خود مدعی است که قبل از ابوبکر مسلمان شده است و او به خود از دیگران آگاه‌تر است.
  3. در خانه ابوبکر به همراه او پدرش نیز که کافر بود، زندگی می‌کرد و ابوبکر هرگز نتوانست او را مسلمان کند. هم چنین تنها پسرش عبدالرحمن را نیز نتوانست مسلمان کند و این دو، تا فتح مکه مسلمان نشدند. و هم چنین وضعیت خواهر ابوبکر ام فروه و همسرش نمله (یا قتیله) دختر عبدالعزی که از او جدا شد نیز این چنین است و ابوبکر نتوانست آنها را مسلمان کند. پس چگونه او می‌توانسته بزرگانی از صحابه مثل سعد، زبیر، طلعه، خالد بن سعید و.. را که هیچ گونه دوستی و مودتی بین آنها نبوده است، مسلمان کند؟ و اگر بنا بود ابوبکر کسی را مسلمان کند، عمر بن خطاب را می‌بایست مسلمان می‌کرد؛ زیرا روحیه او از همه به وی نزدیک‌تر و سالها دوست و همراه وی بود"[۱۱].

بعد از فرار خالد، پدرش برادران او را که هنوز ایمان نیاورده بودند، به سراغ او فرستاد تا او را بیابند. سعید وقتی خالد را دید، عصایی را که در دست داشت بر سر او کوبید و سپس گفت: "برو‌ای انسان پست و هر کاری می‌خواهی بکن! از محمد پیروی می‌کنی با آنکه می‌بینی بستگانش با او مخالفت و از خدایش عیب جویی می‌کنند؟ "خالد گفت: "به خدا قسم، او را راست گو یافتم و از او پیروی کردم". پدرش که چنین سخنی شنید، سخت ناراحت شد و به او دشنام داد و گفت: "هر کجا می‌خواهی برو که دیگر به تو کمک نمی‌کنم و مخارج تو را نمی‌دهم". خالد پاسخ داد: "اگر تو از من دریغ کنی، خدایم به من روزی می‌دهد"[۱۲][۱۳].

بعد از اسلام آوردن خالد، ابوسفیان به او رسید و گفت: "شرف خود را نابود کردی". خالد پاسخ داد: "بلکه آن را استوار و آباد کردم". ابوسفیان گفت: "تو پسر جوانی هستی و اگر شکنجه شوی، مطمئنا طاقت نمی‌آوری". سپس ابوجهل نزد پدر خالد، ابی أحیحه رفت و به او گفت: "نمی‌دانم چرا اندیشه ات ضعیف یا منحرف شده؟!" ابواحیحه پاسخ داد: "به خدا قسم، کار محمد مرا عصبانی کرده؛ زیرا نسب او میان قوم ما مشخص است همانا او در گفتار، راستگو و همواره ادای امانت کرده است. اما اکنون با دین جدید، جماعت ما را از هم گسسته و کارها را به هم ریخته، و آبروی ما را برده است و اگر گمانم درست باشد، او به سوی گروهی می‌رود که با کمک آنها قوی شود". در این هنگام ابوجهل گفت: "این حرف را نزن! در صورتی در کار ما گشایش حاصل خواهد شد که محمد از نزد ما و خانه ما بیرون رود تا دوباره الفت و دوستی باز گردد"[۱۴].

ام خالد، دختر خالد، می‌گوید: "پدرم، پنجمین نفری بود که اسلام آورد تنها علی بن ابیطالب (ع)، زید بن حارثه، ابن ابی قحافه و سعد بن أبی وقاص بر او سبقت گرفتند"[۱۵].

پدر خالد بیمار بود و در همان حال دعا کرد که اگر خدا این بیماری را از من بردارد، هرگز خدای پسرم را مثل یک گوسفند نمی‌پرستم. با شنیدن این دعا، خالد گفت: "خدایا این بیماری را از او برندار". لذا پدرش با همین بیماری از دنیا رفت[۱۶].[۱۷]

ازدواج خالد

خالد بن سعید دوبار ازدواج کرد؛ بار اول با امیمه[۱۸] یا همینه، دختر خلف بن اسعد[۱۹] که از قبیله خزاعی بود [۲۰]. امیمه همراه خالد به حبشه رفت و در آنجا پسر و دختری به نام‌های سعید و امامه به دنیا آورد. از سعید، نسلی برای خالد باقی نماند؛ زیرا او در جنگ روم به دست یکی از امیران روم به نام باهان کشته شد[۲۱]، اما دختر او أمامه با زبیر بن عوام ازدواج کرد و برای خالد نوه‌هایی به نام‌های عمر و خالد به دنیا آورد[۲۲].

خالد برای بار دوم، با ام حکیم، همسر عکرمه، پسر ابوجهل، ازدواج کرد. عکرمه پس از آنکه مسلمان شد. در اسلام پایدار بود تا آنکه در یکی از جنگ‌های با رومیان، در شام کشته شد. همسرش، ام حکیم، که در لشکر مسلمانان بود، مورد علاقه یزید، پسر یکی از بستگان ابوسفیان و هم چنین خالد قرار گرفت تا این که پس از انقضای عده‌اش، با چهار صد دینار مهریه به همسری خالد درآمد[۲۳]. هنگامی که خالد خواست با او عروسی کند، ام حکیم گفت: "خوب است صبر کنی تا جنگ پایان پذیرد و عروسی گوارا باشد". خالد گفت: "احساس می‌کنم که در این جنگ کشته می‌شوم". ام حکیم گفت: "اگر چنین می‌بینی، مانعی ندارد". خالد در کنار پلی که در مسیرشان قرار داشت مراسم عروسی را برگزار کرد و صبح همان روز، مسلمانان را به ولیمه عروسی دعوت کرد؛ از این جهت آن پل به "پل ام حکیم" معروف شد[۲۴].[۲۵]

هجرت خالد به حبشه

پس از اسلام آوردن، خالد بن سعید به خاطر سخت‌گیری قریش، به همراه عده‌ای به حبشه هجرت کرد. این هجرت در سال پنجم بعثت و در ماه رجب بود. مسلمانان دوبار به حبشه هجرت کردند؛ یعنی مسلمانان در ماه رجب به حبشه رفتند و ماه شعبان و رمضان را در حبشه به سر بردند اما وقتی به آنان خبر رسید که قریش از آزار مسلمانان دست برداشته‌اند، در ماه شوال به مکه بازگشتند ولی پس از بازگشت، اوضاع را برخلاف گزارشی که شنیده بودند. یافتند. از این جهت برای بار دوم راه حبشه را در پیش گرفتند[۲۶].

بنابر نقل یعقوب بن سفیان از زهری، خالد بن سعید در هجرت اول به حبشه همراه مسلمانان بود و دلیلی بر بازگشت او و هجرت دوباره او وجود ندارد. در هجرت نخستین به حبشه جعفر بن ابیطالب (ع) به همراه همسرش اسماء بنت عمیس، عثمان بن عفان، داماد پیامبر (ص)، به همراه همسرش رقیه دختر پیامبر (ص)، خالد بن سعید بن العاص به همراه همسرش امیمه خزاعی حضور داشتند. عمرو، برادر خالد نیز در این هجرت همراه خالد بود[۲۷].

اگر چه مشهور این است که او در هجرت اول به حبشه رفت اما ابراهیم بن عقبه به نقل از دختر خالد بن سعید (ام خالد) نقل می‌کند که گفت: پدرم قبل از هجرت اول به حبشه مسلمان شد و در هجرت دوم به همراه آنان به حبشه رفت[۲۸]. در هر صورت او در هجرت اول یا هجرت دوم به حبشه رفت و در آنجا سال‌ها ماندگار شد به گونه‌ای که دو فرزند او در آنجا به دنیا آمدند[۲۹].

مؤرخان مدت اقامت خالد بن سعید در حبشه را ده سال و چند ماه ذکر کرده‌اند[۳۰]. درباره زمان بازگشت خالد بن سعید از حبشه اختلاف است؛ عده‌ای آن را بعد از جنگ بدر و عده‌ای آن را در روز فتح خیبر می‌دانند[۳۱].[۳۲]

کارهای مهم خالد

رسول خدا بعد از بازگشت از مأموریت حبشه خالد را به این کارها گماشت: کارگزار پیامبر (ص) در جمع‌آوری صدقات و زکات قبیله مذحج[۳۳] کار گزار پیامبر (ص) در جمع‌آوری صدقات صنعاء یمن[۳۴]. در زمانی که خالد بن سعید در یمن مشغول جمع‌آوری صدقات بود، عمرو بن معدی‌کرب، شمشیر صمصامه را به او بخشید.

همچنین خالد واسطه صلح بین اهل طائف و رسول خدا (ص) و کسی که پیمان طائف را بین ثقیف از اهل طائف و رسول خدا (ص) بود، نوشت[۳۵].

علت این وساطت شاید به خاطر نفوذی بوده که آیا احیحه، پدر خالد، در مردم ثقیف داشته است. قبر اباحیحه در همان منطقه ثقیف بود و زمانی که رسول خدا (ص) دستور دادند که قلعه ثقیف که خالی بود، آتش زده شود، نگاه حضرت به قبری افتاد که بالاتر و مشرف بر آن محل بود. ابوبکر در این لحظه گفت: "خدا صاحب این قبر را لعنت کند؛ زیرا او مقابل خدا و رسول ایستاد".

دو پسر اباحیحه و برادران خالد؛ یعنی عمر و ابان که آنجا بودند، گفتند: خدا أبا قحافه (پدر ابوبکر) را لعنت کند که هرگز از مهمان پذیرایی و از ظلم و ستم منع نمی‌کرد. در این هنگام رسول خدا (ص) فرمودند: "همانا دشنام به مردگان، سبب آزار زندگان است؛ اگر خواستید لعن کنید، مشرکان را به صورت عمومی لعن کنید"[۳۶].

هم چنین نقل شده که خالد بن سعید هم همراه برادران آنجا بود و در جواب ابوبکر، پدر او را لعن کرد[۳۷].

او گاهی نامه‌های رسول خدا (ص) را نیز می‌نوشت[۳۸] و نامه رسانی می‌کرد؛ به گونه‌ای که ام خالد، دختر خالد بن سعید می‌گوید: پدرم اولین کسی بود که ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۳۹]. را در (نامه‌ها) نوشت[۴۰].

خالد هنگام ازدواج ام حبیبه با پیامبر (ص) وکیل ام حبیبه شد و او را به عقد پیامبر (ص) در آورد[۴۱].[۴۲]

خالد و ماجرای خلافت

خالد بن سعید و برادرانش تا زمان رحلت رسول خدا (ص) کارگزار آن حضرت در مناطق مختلف بودند؛ خالد مسئول دریافت جمع‌آوری صدقات یمن بود[۴۳] و ابان در بحرین و عمرو در تیماء و خیبر و روستاهای غربی آن بودند، و پس از شنیدن خبر رحلت رسول خدا (ص) به مدینه بازگشتند. ابوبکر با دیدن آنها گفت: "چرا برگشتید؟ هیچ کس سزاوارتر از کار گزاران رسول خدا (ص) به آن کارها نیست". آنها جواب دادند: ما فرزندان أبی أحیحه بعد از رسول خدا (ص) برای کسی کار نمی‌کنیم. پس خالد و دو برادرش، أبان و عمرو، از بیعت با ابوبکر سرباز زدند و خطاب به بنی هاشم گفتند: شما بنی هاشم، درخت بزرگی هستید که ثمره پاک و پاکیزه دارید و ما پیرو شما هستیم. پس تا زمانی که بنی هاشم با ابوبکر بیعت نکردند، خالد و أبان هم بیعت نکردند و با بیعت کردن بنی هاشم، خالد و برادرش هم بیعت کردند[۴۴].

خالد تا سه ماه با ابوبکر بیعت نکرد. و ام خالد، دختر خالد بن سعید می‌گوید: زمانی که پدرم از یمن به مدینه بازگشت، به علی (ع) و عثمان گفت: "آیا فرزندان عبد مناف راضی می‌شوند که این امر (خلافت) به غیر آنها واگذار شود". عمر این سخن را شنید و به ابوبکر بازگو کرد[۴۵]. مردم بعد از رحلت رسول خدا (ص) در روز جمعه در مسجد دور منبر رسول خدا (ص) حلقه زدند. زمانی که ابوبکر بر بالای منبر رفت، مهاجران به انصار گفتند: شما پیش قدم شوید و سخن بگویید و انصار به مهاجرین گفتند: بلکه شما سخن بگویید و مقدم شوید که خداوند در قرآن اول از شما شروع کرده است؛ آنجا که فرموده: ﴿لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ[۴۶].

نقل شده که خالد بن سعید، اولین کسی بود که در مقابل ابوبکر در امر خلافت ایستاد و به او گفت: از خدا بترس و نگاه کن به آنچه که بانو علی بن ابیطالب در گذشته به جا آورده است. آیا به یاد داری که پیامبر (ص) در جنگ بنی قریظه مطالبی به ما می‌گفت و ما دور او حلقه زده بودیم، و آن زمانی بود که علی (ع) تعدادی از مردان آنان را به هلاکت رسانده بود؟ پیامبر (ص) فرمودند: "ای گروه قریش! من به شما سفارشی می‌کنم، آن را حفظ کنید و در زمان خود ضایع نکنید؛ همانا علی بن ابیطالب (ع)، امام شما بعد از من و خلیفه من در بین شماست و جبرئیل این مطالب را به امر خداوند عزوجل به من سفارش کرد و اگر سفارش مرا حفظ نکنید، در احکام‌تان دچار اختلاف می‌شوید و کار دین شما پراکنده می‌شود و بدترین شما سرپرست شما خواهد شد. آگاه باشید! همانا اهل بیت من وارثان امر من و عمل کنندگان به امر امت من هستند؛ خدایا هر کس از امتم از آنها اطاعت کرد و وصیت مرا حفظ کرد، آنها را در زمره من قرار ده و از رضایت من برخوردار کن و..". در این هنگام عمر بن خطاب گفت: "ساکت شو‌ای خالد! تو نه اهل مشورت هستی و نه کسی که از رأی و نظرش پیروی کنند".

خالد گفت: "تو ساکت باش ای پسر خطاب! تو بر زبان غیر خود سخن می‌گویی و قریش حسب مادر تو و کارهای تو و قدر و ارزش تو را می‌دانند؛ تو که در هنگام جنگ می‌ترسیدی و در بخشش مال، بخل می‌کردی؛ نه در قریش فخری از تو هست و نه در جنگ‌ها ذکری از تو و... [۴۷].

در روایات اهل تسنن نیز آمده است که خالد تا سه ماه با ابوبکر بیعت نکرد[۴۸] و تنها دوازده نفر از مهاجران با ابوبکر بیعت نکردند که مهاجران عبارت‌اند از: خالد بن سعید بن عاص، مقداد بن الأسود، أبی بن کعب، عمار بن یاسر، ابوذر غفاری، سلمان فارسی، عبدالله بن مسعود، بریده الاسلمی و از انصار: خریمة بن ثابت ذو شهادتین، سهل بن حنیف، أبو ایوب انصاری و ابوهیثم بن تیهان[۴۹].

اما در روز چهارم بعد از رحلت پیامبر (ص) هنگامی که معاذ و عثمان، بنده حذیفه، با هزار مرد که عمر در پیشاپیش آنها بود را، در وسط بدون مسجد النبی (ع) آمدند، صدا زدند: ای یاران علی (ع)، اگر یکی از شما کلامی را که دیروز می‌گفت، باز گوید، مطمئن باشد که چشمانش را از حدقه بیرون می‌آوریم! در این هنگام، خالد بن سعید بلند شد و گفت: "ای پسر خطاب! آیا با شمشیرهای تان ما را تهدید می‌کنید یا با اجتماع‌تان؟ همانا شمشیرهای ما برنده‌تر از شمشیرهای شماست و ذوالفقار و شمشیر خدا و شمشیر رسول خدا (ص) در بین ماست؛ اگر چه تعداد ما اندک است. پس در بین ما با همه کثرت شما حجت خدا و جانشین رسول او است و اگر نبود که من مطیع امر امام خود هستم، مطمئن باش با شمشیرم در راه خدا جهاد می‌کردم تا دیگر عذری نداشته باشم". در این هنگام علی بن ابیطالب (ع) خطاب به خالد فرمود: "خداوند از گفتار تو قدردانی کند"[۵۰].

خالد بن سعید در مدت سه ماهی که، با ابوبکر بیعت نکرد، بارها نزد بنی هاشم می‌آمد و می‌گفت: "ای بنی هاشم! شما آشکار و نهان حقایق هستید؛ پس اگر شما راضی شدید، ما راضی می‌شویم و اگر ناراضی بودید، ما هم ناراضی هستیم؛ به من بگویید آیا با این مرد (ابوبکر) بیعت می‌کنید؟" پس از آنکه اهل بیت (ع) بیعت را پذیرفتند، خالد گفت: "آیا با رضایت (با ابوبکر) بیعت می‌کنید؟" خالد بن سعید پس از شنیدن پاسخ مثبت اهل بیت (ع) گفت: "پس من راضی هستم و با او بیعت می‌کنم زمانی که شما بیعت کنید، اما به خدا قسم، شما‌ای بنی هاشم، همانا درخت پاک میوه هستید". خالد با ابوبکر بیعت کرد و کلام او را برای ابوبکر نقل کردند؛ ابوبکر با او کاری نداشت اما عمر بر او سخت گرفت[۵۱]. شوشتری سیاق روایت بالا را دلیل بر تقیه می‌داند[۵۲].

دختر خالد بن سعید، ام خالد می‌گوید: "بعد از این که خالد از بنی هاشم اجازه گرفت، با ابوبکر دیدار کرد و به او سلام داد و گفت: "آیا دوست داری با تو بیعت کنم؟" ابوبکر گفت: "دوست دارم در صلح داخل شوی، همان طور که مسلمانان داخل شدند،" خالد گفت: "وعده من با تو در وقت نماز عشاء است که با تو بیعت می‌کنم". هنگام نماز عشاء خالد به مسجد آمد و هنگامی که ابوبکر بر روی منبر بود، با او بیعت کرد.

خالد در نظر ابوبکر، انسان بزرگی بود، به طوری که ابوبکر او را به فرماندهی سپاهی که به سوی شام می‌رفت، برگزید و پرچم را به خانه او فرستاد. اما عمر در این باره با ابوبکر صحبت کرد و گفت: "چگونه خالد را سرپرست سپاه قرار می‌دهی، در حالی که او گوینده آن مطالب است". سخنان عمر باعث شد ابوبکر از نظر خود باز گردد و پرچم سپاه را از خالد پس بگیرد. خالد نیز پرچم را باز گرداند و گفت: "به خدا قسم، سرپرست سپاه شما بودن ما را شاد نمی‌کند و برکنار شدن از آن مقام هم ما را ناراحت نمی‌کند و همانا شخص سرزنش شده کس دیگری است". دختر خالد ادامه می‌دهد: ابوبکر همواره در صدد عذر خواهی از پدرم بود اما پدرم تصمیم گرفت هرگز با عمر حرف نزند. به خدا قسم پدرم هنگام مرگ بر عمر ترحم کرد"[۵۳].

بعد از برکناری خالد به دست ابوبکر از فرماندهی سپاهی در شام، ابوبکر [[یزید] بن ابوسفیان]]، شرحبیل بن حسنه[۵۴] و أبوعبیده را به سرپرستی سپاه برگزید[۵۵].

طبری در تاریخ خود بیان می‌کند که ابوبکر دوبار خالد بن سعید را با دو پرچم به جنگ سپاه روم و یک بار هم به جنگ با اهل رده فرستاد و عمر در هر دو مورد به این انتصاب اعتراض کرد که در مرتبه اول ابوبکر، خالد را برکنار کرد و یزید بن ابوسفیان را به جای او گماشت و در مرتبه دوم هم او را برکنار کرد. اما کلام ابن سعد در طبقات دلالت دارد بر این که ابوبکر یک بار خالد را سپاه لشکر قرار داد و سپس با اعتراض عمر، او را برکنار کرد[۵۶].[۵۷]

خالد و شرکت در جنگ‌ها

دخترش خالد در روز جنگ خیبر از حبشه نزد پیامبر نه بازگشت و بنابر نقل ام خالد، دخترش بعد از ورود به حجاز، به همراه پیامبر در عمرة القضاء، فتح مکه، جنگ حنین، جنگ طائف و جنگ تبوک شرکت کرد و سپس رسول خدا (ص) او را به یمن فرستاد. و زمانی که رسول خدا (ص) از دنیا رفت، خالد در یمن بود[۵۸].

اما در دوران خلفاء، ابتدا ابوبکر او را به فرماندهی سپاه شام برگزید اما با اعتراض عمر برکنار شد. او در جنگ‌های شام و نبرد با لشکر روم شرکت کرد؛ مثل جنگ‌های "اجنادین"[۵۹]، "مرج الصفر"[۶۰] و "یرموک" در مرز اردن[۶۱].[۶۲]

شهادت خالد

موسی بن عقبه گوید: در نبرد اجنادین بین مسلمانان و لشکر روم، سیزده مرد از جمله خالد و برادرش عمر و فرزندان سعید بن العاص شهید شدند. نبرد اجنادین در جمادی الاولی سال سیزده هجری و چهارده روز قبل از وفات ابوبکر به مدت دو شب و دو روز و نیم ادامه یافت. هم چنین گفته شده او در نبرد مرج الضفر در سال چهارده هجری در ابتدای خلافت عمر به شهادت رسید[۶۳]. علت این اختلاف، آن است که بین صاحبان سیره درباره این که کدام یک از نبردهای أجنادین، مرج الصفر و یرموک قبل از دیگری اتفاق افتاده اختلاف است[۶۴]. خالد در شب قبل از شهادت با ام حکیم ازدواج کرد و پس از شهادت خالد، ام حکیم با ستون خیمه‌ای که در آن عروسی برگزار شده بود، با رومیان جنگید و هفت نفر را کشت[۶۵].[۶۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۰؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۸۸.
  2. الاستیعاب، و أسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۷۴.
  3. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۸۸.
  4. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۸.
  5. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۷۴.
  6. اعیان الشیعه، امین عاملی، ۶، ص۲۸۸.
  7. قاسمی، محمود رضا، مقاله «خالد بن سعید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۷۰.
  8. «ادعو الى الله وحده لا شريك له وان محمدا عبده و رسوله ونخلع ما انت عليه من عباده حجر لا يسمع ولا يبصر ولا يضر ولا ينفع ولا يدري من عبده ممن لم يعبده»
  9. انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۴۲۹.
  10. "و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!" سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  11. الصحیح من السیرة النبی الأعظم (ص)، سید جعفر مرتضی، ج۲، ص۴۱-۳۳۵.
  12. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴؛ ص۷۲؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۲-۴۲۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۷۴-۵۷۵.
  13. اگر چه ابن عساکر اسلام آوردن خالد را این گونه بیان کرده است خالد گوید: شبی در خواب دیدم مگه در تاریکی فرو رفته به صورتی که انسان کف دست خود را نمی‌بیند. در همین حال نوری از زمین به سمت آسمان خارج شد و بیت الله الحرام را روشن کرد سپس کل مکه روشن شد؛ پس همه نجد و بعد یثرب روشن شدند به گونه‌ای که من خرما را بر روی نخل (از شدت نور) مشاهده کردم. خوابم را برای برادرم، عمرو بن سعید، تعریف کردم، او گفت: این امر، مربوط به فرزندان عبدالمطلب است. آیا ندیدی که آن نور از چاه پدرشان خارج شد. اگر چه منظور عمرو از چاه، همان زمزم است که در جای دیگر به آن اشاره شده است. (تاریخ مدینة دمشق، ج۱۶، ص۶۹-۶۸.) اگر چه بلاذری نیز می‌گوید: آتشی از زمزم خارج شد و در افق را پر کرد و گوینده‌ای صدا زد: لات و عزی نابود باد. (انساب الاشراف، ج۵، ص۴۲۹).
  14. انساب الاشراف، بلاذری، ج۶، ص۴۲.
  15. انساب الاشراف، بلاذری، ج۶، ص۴۲.
  16. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۱-۴۲۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۷۴-۵۷۵؛ البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۵، ص۹۶.
  17. قاسمی، محمود رضا، مقاله «خالد بن سعید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۷۰-۴۷۴.
  18. اسد الغابة، ص۵۷۵؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۰۳.
  19. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۰.
  20. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۰.
  21. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۸۸.
  22. الطبقات الکبری، ابن سعد، ص۷۰۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۸۸.
  23. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۵.
  24. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۵.
  25. قاسمی، محمود رضا، مقاله «خالد بن سعید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۷۴-۴۷۵.
  26. الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۵۳-۵۲.
  27. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۷۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۰۳.
  28. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۷۲؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۹۰.
  29. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۰.
  30. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۲؛ تاریخ مدنیة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۷۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۸۹.
  31. واقدی از ام خالد، دختر خالد بن سعید، نقل می‌کند: خالد در هجرت دوم به حبشه رفت و ده سال در آنجا ماند و من در آنجا به دنیا آمده و در روز فتح خیبر بر پیامبر (ص) وارد شدیم، به گونه‌ای که پیامبر (ص) به مسلمین امر کرد که مهاجران حبشه را در غنائم خیبر شریک کنند. (الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۰) همین مطلب را نیز ابن اثیر بیان کرده و ورود خالد را بر پیامبر، به همراه جعفر بن ابیطالب و در روز فتح خیبر می‌داند. (اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۷۵) أما از طرف دیگر، روایاتی هست که بازگشت او را بعد از جنگ بدر می‌دانند و می‌گویند زمانی که مهاجران بازگشتند، با رسول خدا (ص) برخورد کردند و آن، یک سال پس از جنگ بدر بود. پس مهاجران غمگین شدند که چرا در بدر حاضر نبودند. رسول خدا (ص) فرمود: غمگین نباشید؛ همانا مردم، تنها یک بار مهاجرت کردند اما شما دو هجرت؛ به حبشه نزد صاحب حبشه هجرت کردید و سپس از نزد صاحب حبشه به نزد من بازگشتیدا (تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۶۷) یا اینکه ابن سعد گوید: رسول خدا (ص) از جنگ بدر فارغ شده بود، خالد و دخترش نزد ایشان آمدند. خالد گفت: یا رسول الله با تو در بدر حاضر نبودم. رسول خدا (ص) فرمود: ای خالد مردم یک بار هجرت کردند ولی شما در بار. خالد گفت: بله یا رسول الله (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۵) با بررسی این دو دسته روایات متوجه می‌شویم روایتی که به بازگشت خالد بعد از جنگ بدر دلالت دارد از نظر سندی مخدوش است، و آن طور که ابن عساکر می‌گوید مرسل است. اگر مدت اقامت خالد بن سعید را در حبشه ده سال بدانیم، چون او در سال پنجم بعثت به حبشه رفت و تا پس از جنگ بدر که سال دوم هجرت است مجموعاً ده سال می‌شود، اما در مقابل، روایات دیگری که بازگشت او را در روز خیبر می‌داند با این ده سال در تعارض است؛ زیرا جنگ خیبر در سال هفتم هجرت اتفاق افتاده است. از طرف دیگر پیامبر (ص) در ماه محرم سال هفتم، سفیرانی به کشورهای مختلف از جمله حبشه اعزام کرد و مهاجران حبشه پس از رسیدن نامه پیامبر (ص) به نجاشی، در جمادی الاولی که روز فتح خیبر بوده است نزد پیامبر بازگشتند. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۷۷.) از طرف دیگر روایت ام خالد، دختر خالد بن سعید، نیز ورود خالد را در روز خیبر تأیید می‌کند؛ چون می‌گوید در آن روز پیامبر (ص) را به مسلمین امر کرد که از غنائم به مهاجرین بدهند. (الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۰) و این نبود مگر به واسطه عنایت ویژه رسول خدا (ص) به مهاجرینی که تازه بازگشته بودند. از سوی دیگر، همه مورخین اذعان دارند که جعفر بن ابیطالب در روز فتح خیبر از هجرت حبشه بازگشت و از طرف دیگر، ورود خالد را به حجاز از حبشه، به همراه جعفر بن ابیطالب می‌دانند. (اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۷۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۰) فلذا باید ورود خالد به حجاز در همان سال هفتم و روز خیبر صحیح باشد. (الصحیح من السیرة النبی الأعظم (ص)، سید جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۳۴۱-۳۴۵) پس باید گفت مدت اقامت خالد بن سعید در حبشه بیش از ده سال بوده و چون فاصله جنگ بدر در سال دوم هجری تا جنگ خیبر در سال هفتم هجری پنج سال است، فلذا خالد بن سعید پانزده سال در حبشه بوده است. شاید بتوان بین دو روایت جمع کرد که ورود خالد در روز فتح خیبر بوده و او بعد ذکری از حضور نداشتن خود در سایر جنگ‌های گذشته کرده، از جمله بدر، که رسول خدا (ص) با بیان نیکوی خویش که شما دو هجرت کردید و دیگران یک هجرت، اجر معنوی کار آنها را یادآور شده‌اند. و نیز در همان روز ورود خالد نزد رسول خدا، دختر او، ام خالد، نیز حاضر بود که خالد خطاب به او گفت: نزد رسول خدا (ص) برو و سلام کن. او نزد رسول خدا آمد و سلام کرد. رسول خدا (ص) با خلق خوش خود به زبان حبشی فرمودند: "سنه سته سته"؛ یعنی آفرین سپس فرمودند: شجاع باش و با اخلاق رفتار کن. (الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۹۰).
  32. قاسمی، محمود رضا، مقاله «خالد بن سعید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۷۵-۴۷۶.
  33. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۰.
  34. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۷۱.
  35. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۲.
  36. المغازی، واقدی، ج۳، ص۹۲۵.
  37. أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۶، ص۲۹۰.
  38. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۶۷.
  39. "به نام خداوند بخشنده بخشاینده" سوره فاتحه، آیه ۱.
  40. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۰۳.
  41. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۶۷.
  42. قاسمی، محمود رضا، مقاله «خالد بن سعید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۷۷-۴۷۸.
  43. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۰.
  44. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۲؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۷۵.
  45. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۳.
  46. "خداوند بر پیامبر و مهاجران و انصاری که از او هنگام دشواری پیروی کردند- پس از آنکه نزدیک بود دل گروهی از ایشان بگردد- بخشایش آورد" سوره توبه، آیه ۱۱۷.
  47. الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۹۸-۱۰۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۱۲۱.
  48. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۳.
  49. الخصال، شیخ صدوق، ص۴۶۱.
  50. الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۰۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۱۲۱.
  51. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۸؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۱۲۲.
  52. قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۱۲۲.
  53. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۳.
  54. قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۱۲۲.
  55. قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۱۲۲.
  56. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۶، ص۲۹۲.
  57. قاسمی، محمود رضا، مقاله «خالد بن سعید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۷۸-۴۸۲.
  58. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۶، ص۷۱.
  59. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۴۲۲.
  60. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۴.
  61. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱، ص۶۷.
  62. قاسمی، محمود رضا، مقاله «خالد بن سعید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۸۲.
  63. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۲۲.
  64. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۷۵.
  65. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۵-۷۱.
  66. قاسمی، محمود رضا، مقاله «خالد بن سعید»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۴۸۳.