دحیة بن خلیفه کلبی در تاریخ اسلامی
دحیة بن خلیفه کلبی صحابی مشهور رسول خدا (ص) است، او مردی زیبا چهره بوده و گاهی جبرئیل به صورت دحیه کلبی نازل میشد. دحیه از سابقان در اسلام بوده و به غیر از جنگ بدر، در سایر جنگ حضور داشت. زمانی که رسول اکرم (ص) مأمور بود سران کشورهای بزرگ آن زمان را به دین مبین اسلام دعوت است، دحیه کلبی را به سوی قیصر روم فرستاد. برای دحیه نقش چندان برجستهای بعد از رسول خدا (ص) در تاریخ نقل نشده و او در دوران خلافت معاویه از دنیا رفت.
مقدمه
دحیة بن خلیفه کلبی از یاران بزرگ و صحابی مشهور رسول خدا (ص)[۱] و از قبیله اسامة بن زید بن حارثه بوده است[۲]. در سبب نامگذاری وی به دحیه گفته شده، فرمانده لشکر بوده است[۳]. از تاریخ ولادت، سن و از گذشته او اطلاع چندانی به دست نیامده، ولی مردی بوده زیبا چهره به طوری که در زیبایی به او مثل زده میشد؛ شغلش تجارت بوده و گاهی که کالای تجاری خویش را به مدینه میآورد، مردم مدینه حتی دختران نو رسیده برای دیدار وی هجوم میآوردند[۴].[۵]
دحیه و نزول آیه
در یکی از این سفرها وقتی که رسول خدا (ص) مشغول خطبه نماز جمعه بود، کاروان تجاری از شام به سرپرستی دحیة به شهر مدینه آمد. کاروانها عادت داشتند کالای تجاری خویش را با نواختن دهل و دایره و سرو صدای فراوان وارد شهر میکردند؛ با شنیدن سر و صدای کاروان، اهل مسجد برای تماشا بیرون رفتند و پیامبر (ص) را در همان حال رها کردند و غیر از دوازده نفر کسی در مسجد باقی نماند[۶]. مجاهد و ابی یوسف یعقوب بن ابی سفیان در ذیل آیه شریفه: ﴿وَإِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَيْهَا وَتَرَكُوكَ قَائِمًا﴾[۷] از ابن عباس نقل کردهاند که دحیه کلبی با کاروان تجاری خویش از شام در روز جمعه به مدینه وارد شد و در منطقه احجار الزیت فرود آمد و خبر ورود خویش را با نواختن طبل اعلام کرد. به جز علی، فاطمه، حسن حسین (ع)، سلمان، ابوذر، مقداد، صهیب و جابر بن عبدالله[۸] سایر مردم از دور و پیامبر (ص) متفرق شده و آن حضرت را در حالی که روی منبر مشغول خواندن خطبه بود، رها کردند. این واقعه و آمدن کاروان تجارتی دحیه کلبی به همراه قافلههای شامیان، سه بار اتفاق افتاده بود. پیامبر (ص) در این باره فرمود: "خداوند روز جمعه به این مسجد من نظر انداخت، اگر این جمعیت باقی مانده حضور نداشت، مدینه با اهلش آتش گرفته و مانند قوم لوط سنگسار میشدند" و در شأن همین جماعت این آیه نازل شد: ﴿رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ﴾[۹].[۱۰]
دحیه از سابقان در اسلام بوده و به غیر از جنگ بدر، در احد و خندق و سایر جنگهای بعد از بدر حضور داشت[۱۱]. گفته شده در جنگ خیبر که صفیه دختر حیی بن اخطب اسیر شد و در سهم دحیه کلبی قرار گرفت، پیامبر (ص) او را به عوض هفت نفر از دحیه خرید[۱۲]. چون پیامبر (ص) صفیه را برای خویشتن برگزیده بود، دو تن از دختران عموی صفیه را به دحیه سپرد[۱۳].
همچنین پیامبر (ص) ابن مسعود و خباب را با هم، ولی دحیه را به تنهایی به فرماندهی سریهای فرستاد[۱۴]. بعدها در سال ۱۳ هجرت دحیه در جنگ یرموک شرکت کرد و فرماندهی قسمتی از لشکر را عهده دار بود[۱۵].[۱۶]
نزول جبرئیل به صورت دحیه
پیامبر اکرم (ص) فرمود: "جبرئیل بر من به صورت دحیه کلبی نازل میشد"[۱۷] و او را در جمال و زیبایی به جبرئیل تشبیه میفرمود[۱۸] و چون بیشتر اوقات جبرئیل به صورت دحیه کلبی بر پیامبر نازل میشد[۱۹]، رسول خدا (ص) دستور فرموده بود هنگامی که دحیة کلبی در محضر ایشان است، کسی بر ایشان وارد نشود. البته طبق مصالحی کسانی هم چون ام سلمه و عایشه، براساس روایات دانشمندان اهل سنت[۲۰] و ابوذر و حذیفه و امیر المؤمنین علی (ع) بر اساس منابع شیعی او را به صورت دحیه کلبی مشاهده کردهاند که به بعضی از این موارد اشاره میکنیم: روزی پیامبر (ص) در صحن خانه خویش سر بر دامن دحیه گذاشته بود؛ علی (ع) وارد خانه شده و حال رسول خدا (ص) را جویا شد. دحیه پاسخ داد: خیر است و سپس به علی (ع) گفت: "بسیار تو را دوست دارم و میخواهم به تو تحفهای عطا کنم": "توئی امیر مؤمنان و راهبر رو سفیدان؛ توئی سرور بنی آدم به جز پیامبران و رسولان روز قیامت لواء حمد به دست توست؛ تو و پیروانت، خرامان خرامان با محمد و حزب او به سوی بهشت روان خواهید شد. دوستدار تو رستگار و دشمن تو زیانکار است؛ دوست داران محمد دوست دار تو و کینه توزان او کینه توز تواند. شفاعت محمد (ص) شامل حال ایشان نمیشود. ای برگزیده خداوند به من نزدیک شو"[۲۱].
سپس علی (ع) سر پیامبر (ص) را گرفته بر دامن خویش نهاد. وقتی پیامبر (ص) چشم باز کرد، فرمود: "این همهمه چیست؟" علی (ع) ماجرا را بیان کرد. پیامبر (ص) فرمود: "او دحیة کلبی نبود بلکه جبرئیل بود و تو را به نامی که خداوند بر تو نهاده است، نام برد. اوست که محبت تو را در دل مؤمنان و هراس از تو را در دل کافران جای داده است"[۲۲].
"ربیعة سعدی" میگوید: در حادثه قتل عثمان و بیعت مردم با علی (ع) حذیفه استاندار مدائن بود. بعد از آنکه امیر المؤمنین (ع) ضمن نامهای او را از بیعت مردم با خویش آگاه کرد، حذیفة بن یمان مردم را فرا خوانده و در اجتماع آنها سخن گفت. او ابتدا خدای را حمد و سپاس گفته و پیامبر (ص) را به آنچه شایسته او بود، توصیف کرد و مردم را از بیعت مردم با امیرالمؤمنین و آنچه نوشته بود، مطلع ساخت و در ادامه گفت: "امیرالمؤمنین واقعی زمامدار شما شد" و هفت بار و به نقلی سه بار بر این جمله تأکید کرده و بر این حقیقت به خدا قسم یاد کرد. جوانی ایرانی با شمشیری حمایل از میان جمعیت برخاسته، گفت: "ای امیر! کدام وقت او امیرالمؤمنین بوده است؟ امروز که زمام امور را به دست گرفته یا پیش از این هم او امیرالمؤمنین بوده است؟ چون میشنویم که این حقیقت را هفت بار یاد کرده، بر آن سوگند خوردی و گمانم آن است که تو در این باره بیشتر از این فرمانی داشته باشی؟" حذیفه گفت: "اگر خواسته باشی تو را مطلع میسازم و گرنه بین من و تو علی (ع) حاکم باشد. چه او به آنچه میگویم، آگاهتر است". جوان گفت: "تو به ما بگو". حذیفه گفت: "پیامبر خدا (ص) به ما فرمان داده بود وقتی دحیه کلبی را نزد من نشسته دیدید، هیچ یک به من نزدیک نشوید و این در حالی بود که جبرئیل به چهره دحیه کلبی به محضرش میآمد. روزی من برای عرض سلام به محضر ایشان رفتم. دیدم که پیامبر (ص) خوابیده و سر ایشان در دامن دحیه کلبی است؛ چشم خود را بسته و برگشتم که در راه علی بن ابی طالب (ع) مرا دید و پرسید: از کجا میآئی؟ گفتم: از نزد رسول خدا (ص). علی (ع) را از آنچه بر من گذشته بود، آگاه ساختم. آن حضرت به من فرمود: " بامن برگرد! شاید تو گواه ما بر خلق باشی ". ایشان راه افتاده و من نیز همراه او بودم تا اینکه به در خانه پیامبر (ص) رسیدیم. من پشت در نشستم و علی (ع) داخل شد و گفت: « اَلسَّلاَمُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ بَرَكَاتُهُ». دحیه کلبی به او این گونه جواب داد: " و علیکم السلام و رحمة الله و برکاته یا امیر المؤمنین، نزدیک من بیا و سر پسر عمویت را از دامنم بگیر که تو به او سزاوارتر از من هستی. سر حضرت را در دامن علی (ع) گذاشت. چون دوباره نگاه کردم او را ندیدم. چند لحظه بعد پیامبر (ص) از خواب بیدار شد و به علی (ع) نگریست و فرمود: " یا علی، سرم را از دامن که گرفتی؟ " علی (ع) فرمود: " یا رسول الله، از دامن دحیه کلبی. " پیامبر (ص) فرمود: " از دامن جبرئیل گرفتی. هنگامی که داخل شدی، تو چه گفتی و او به تو چه گفت؟ " علی (ع) فرمود: " گفتم، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته و دحیه گفت: و علیکم السلام و رحمة الله و برکاته یا امیرالمؤمنین! نزدیک بیا و سر پسر عمویت را از دامن من بگیر که تو از من به او سزاوارتری. "
پیامبر (ص) فرمود: " دحیه راست گفت. تو از او به من سزاوارتری، ای علی! گوارایت باد که اهل آسمان از تو راضی و خشنودند و ملائکه بر تو سلام کردند به عنوان امیر المؤمنین. این فضیلت و کرامت از جانب خدای عزوجل گوارایت باد. "
پیامبر (ص) کمی بعد از خانه خارج شد و وقتی مرا در پشت در دید، فرمود: " حذیفه! آیا چیزی از آنچه داخل خانه گذشت، شنیدی؟ " گفتم: آری، به خدا سوگند شنیدم و ماجرا را برای حضرت نقل کردم. حضرت به من فرمود: " آنچه از جبرئیل شنیدی، برای مردم نقل کن[۲۳].
به نقل سید بن طاووس، جوان ایرانی دوباره از حذیفه پرسید: پس شمشیرهای شما روز سقیفه کجا بود؟ حذیفه گفت: "وای بر تو! دلها غافل بود: ﴿تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾[۲۴].[۲۵].[۲۶]
دحیه سفیر پیامبر (ص) به سوی قیصر روم
رسول گرامی اسلام (ص) از طرف خداوند متعال مأمور بود سران کشورهای بزرگ آن زمان را به دین مبین اسلام دعوت است. در آیات قرآن، دعوت آن حضرت به اسلام دعوتی جهانی مطرح شده است. در حدیثی از فرستاده خدا (ص) نیز به این امر اشاره شده است. آن حضرت میفرماید: "خداوند مرا به عنوان رحمت برای تمامی بشر فرستاده است"[۲۷].[۲۸]
در اینکه خاتم انبیا (ص) سال ششم هجری، سفیران خویش را به مناطق مختلف اعزام کرده یا سال هفتم، اختلاف است. آنچه از منابع مختلف به دست میآید این است که اعزام سفیران پیامبر (ص) در اواخر سال ششم و یا اوایل سال هفتم هجری بوده است[۲۹].[۳۰]
سفیر اعزامی حضرت به سوی قیصر روم "دحیه بن خلیفه کلبی" بوده است[۳۱]. پیامبر (ص) در نامه خود به قیصر نوشتند: به نام خداوند بخشنده مهربان؛ از محمد پسر عبدالله به بزرگ روم هرقل، سلام بر آنکه پیرو راه هدایت است. همانا تو را به اسلام دعوت میکنم؛ اسلام بیاور تا سالم بمانی (تاج و تخت خود را مالک باشی) و خداوند اجر تو را دو چندان گرداند. و اگر روی گردانی، گناه رعایا بر تو خواهد بود. ای اهل کتاب! به کلمهای که میان ما و شما برابر و همه بدان اعتراف داریم، بگروید (و آن این که) جز خدا را نپرستیم و شریک برای او قرار ندهیم و بعضی از ما بعض دیگر را معبود نگیریم. اگر شما روی گردانید، پس گواه باشید که ما تسلیم امر پروردگاریم[۳۲].
این نامه را پیامبر (ص) به دحیه کلبی داده بود تا آن را به بزرگ شهر بصری[۳۳] برساند و او آن را به قیصر بدهد[۳۴].
دحیه در محرم سال هفتم هجرت هرقل را در شهر حمص ملاقات کرد[۳۵] و نامه حضرت را به بزرگ بصری رساند[۳۶]. اما بعضی دیگر گفتهاند: پیامبر (ص) به دحیه فرمود: ابتدا به شهر بصری نزد حارث، پادشاه غسان، میروی و هر چه او دستور داد، به جا آور، دحیه از مدینه حرکت کرد تا اینکه به شهر بصری و به حضور پادشاه غسان رسید و دستور پیامبر (ص) را با وی در میان نهاد. حارث راهنمائیهای لازم را بیان کرد و عدی بن حاتم طائی را که از ترس مسلمانها وطن خود را ترک کرده و به آنجا پناهنده شده بود، همراه دحیه پیش قیصر فرستاد[۳۷]. قیصر که در گذشته قسمتهایی از کشورش به دست ایرانیان افتاده بود و دوباره با غلبه بر ایشان شهرهای خویش را باز پس گرفته و به شکرانه این پیروزی نذر کرده بود از پایتخت خود پیاده به زیارت بیت المقدس برود، او را در حمص یا ایلیا[۳۸]، ملاقات کرد و دحیه نامه پیامبر (ص) را به وی تقدیم کرد[۳۹].
ابن عساکر این ملاقات را از زبان دحیه کلبی چنین نقل کرده است: پیامبر (ص) مرا همراه نامه خویش به سوی پادشاه روم که در دمشق به سر میبرد، فرستاده بود. وقتی نامه حضرت را به وی رساندم، بر مهر آن بوسه زده و آن را در زیر کرسیای که بر آن مینشت، نهاد. آنگاه کشیشها و قوم خویش را فرا خوانده و گفت؛ این نامه پیامبر، نواده اسماعیل پسر ابراهیم است که عیسی بشارت آمدن او را داده بود". با شنیدن این خبر، مردم ناگهان خروشیدند؛ قیصر با اشاره به آنها فهماند تا ساکت باشند. چون آرام گرفتند، گفت: "من فقط میخواستم شما را بیازمایم که در یاری دین نصرانیت چگونهاید" و فردای آن روز مرا مخفیانه پیش خود خوانده و در خانه بزرگی که ۳۱۳ تمثال از پیامبران مرسل وجود داشت، داخل کرده، گفت: "در این تمثالها نگاه کن. پیامبر شما کدام است؟" در آن مجموعه تمثال پیامبر (ص) را که گویی سخن میگفت دیدم و گفتم این تمثال اوست و او مرا تصدیق کرد[۴۰].[۴۱]
در برخی از روایات آمده است که هرقل درباره پیامبر (ص) از ابوسفیان (که پس از صلح حدیبیه، همراه گروهی برای تجارت به شام رفته بود)، سؤالاتی پرسیده است. ابوسفیان میگوید: پس از صلح حدیبیه، ما برای تجارت به شام رفتیم و این در زمانی بود که قیصر پس از پیروزی بر ایران به سوی بیت المقدس میآمد که در آنجا نماز شکر بخواند تا به ایلیا[۴۲] (بیت المقدس) رسید..."[۴۳]. در نقلی دیگر میگوید: "ما در غزه بودیم که فردی آمد و به ما گفت: "شما از قوم این مرد هستید که در حجاز است؟" گفتیم: "آری". گفت: "با من نزد شاه آیید"[۴۴].
ابوسفیان و همراهان، طبق دستور هرقل که میخواست از امر رسول خدا (ص) آگاه شود، نزد او حاضر شدند. هرقل از آنها خواست تا درباره مردی که در مکه ادعای نبوت کرده، اطلاع دهند. آنها گفتند: "او ساحر و کذاب است و پیامبر نیست". هرقل گفت: "چه کسی از شما به وی عالمتر و از لحاظ خویشی به او نزدیکتر است؟" ابوسفیان را به او معرفی کردند... هرقل از وی خواست پیامبر (ص) را معرفی کند. ابوسفیان، همان سخن را تکرار کرد. هرقل گفت: "من نمیخواهم به او دشنام دهی. به من بگو نسب او در میان شما چگونه است؟" ابوسفیان گفت: "وی از قبیله قریش است". گفت: "عقل و رأی او چگونه است؟" ابوسفیان گفت: "ما هرگز در عقل وی عیبی ندیدهایم". هرقل پرسید: "آیا او حلّاف (کسی که زیاد قسم میخورد) یا کذاب است و در امرش، دیگران را فریب داده است؟" ابوسفیان گفت: "نه به خدا قسم! این گونه نبوده است". هرقل گفت: "آیا اگر عهدی ببندد غدر (فریبکاری) میکند؟ گفت: "نه..."[۴۵].
طبری در روایتی و به نقل از ابوسفیان مینویسد که هرقل از من پرسید: "...آیا در خاندان او قبلاً کسی چنین سخنانی گفته است؟" گفتم: "نه...". پرسید: "پیروان او چه کسانی هستند؟" گفتم: "ضعیفان و مستمندان و جوانان و..." گفت: "آیا کسی از پیروانش از او جدا شده است؟" گفتم: "نه..."[۴۶] ابوسفیان که یکی از سرسختترین دشمنان پیامبر (ص) و مسلمانان بوده است، به نظر میرسد در این ملاقات نتوانسته دروغ بگوید؛ چرا که هرقل به همراهان وی گفت: "اگر دروغ گفت، او را تکذیب کنید". ابوسفیان نیز خود میگوید: "اگر نمیترسیدم که یارانم مرا تکذیب کنند، دروغ میگفتم"[۴۷].
ابن سعد مینویسد: "هرقل، بزرگان روم را جمع کرد و به آنها گفت: ای رومیان! نامه احمد نزد من آمد به خدا قسم! او همان کسی است که ما منتظرش بودیم و در کتابهایمان نام او را میبینیم، علاماتش را میشناسیم، زمانش را میدانیم؛ پس اسلام بیاورید و از او تبعیت کنید.... رومیان، ناراحت شدند و خواستند از نزد او خارج شوند. هرقل از آنها ترسید و دستور داد برگردند، سپس گفت: ای رومیان! من میخواستم با این سخنان، صلابت شما را در دین خویش بسنجم. خوشبختانه، همان چیزی که از شما انتظار میرفت، رخ داد. رومیان هم سجده کردند و رفتند"[۴۸].[۴۹].[۵۰]
دیدار دحیه با اسقف روم
هنگامی که دحیه نامه پیامبر (ص) را برای قیصر روم برد و آن را برای قیصر ترجمه کردند و او شنید، رو به دحیه کرده، گفت: "میدانم پیامبر (ص) شما نبی مرسل است ولی بر خویشتن از رومیان میترسم و اگر این گونه نبود، از او پیروی میکردم. اما پیش ضغاطر، اسقف اعظم روم، رفته، جریان پیامبر خویش را با وی در میان بگذار و ببین او چه خواهد گرفت".
دحیه نزد اسقف اعظم روم آمده، او را از آوردن نامه رسول خدا (ص) به قیصر آگاه کرد. اسقف اعظم گفت: "سوگند به خداوند که رفیق شما پیامبری است فرستاده شده که به اوصافش او را میشناسیم و در کتاب خویش "انجیل" او را یافتهایم". سپس عصای خود را برداشته، به کنیسه رفت و در اجتماع رومیها گفت: "ای رومیان! نامه احمد به سوی ما آمده و او ما را به سوی خداوند دعوت کرده است و من شهادت میدهم که خدایی جز خدای واحد نیست و محمد بنده و فرستاده اوست". دحیه گوید: پس از این سخن، رومیان هجوم آورده، او را کشتند. پس دحیه به سوی قیصر بازگشت و جریان کشته شدن اسقف را گزارش کرد. قیصر گفت: "قبلا گفته بودم که ما بر جان خویش میترسیم"[۵۱].[۵۲]
هدیه پیامبر (ص) به دحیه
دحیه جزء صحابیانی است که رسول خدا (ص) به ایشان توجه داشته و او نیز گاهی برای رسول خدا (ص) هدایائی میآورده است. دحیه خود نقل میکند: برای پیامبر اکرم (ص) نوعی پارچه مصری آورده بودند که یک قواره از آن را به من بخشیدند و فرمودند: "آن را دو نیمه کن؛ نیمی را برای خود پیراهن بدوز و نیم دیگر را به همسرت بده تا برای خویش مقنعهای درست کنه". هنگامی که از نزد ایشان بیرون رفتم، فرمود: "به همسرت بگو برای آنکه بدنش دیده نشود، در زیر آن لباسی بپوشد"[۵۳]. دحیه نقل میکند: برای آن حضرت یک دست لباس پشمی "صوف" و یک جفت کفش تحفه آورده بودم حضرت آنها را پوشید تا فرسوده شد[۵۴].[۵۵]
دحیه بعد از رسول خدا (ص)
دحیه بعد از رسول خدا (ص) همچون بعضی صحابه چندان اهل فتوا و نقل روایت نبوده و جز دو یا سه حدیث[۵۶] بیشتر نقل نکرد و به نقلی فقط "شش حدیث از او نقل شده است[۵۷]. افرادی مثل عبدالله بن شداد بن الهاد، عامر شعبی و منصور کلبی از وی روایت کردهاند[۵۸]. برای وی نقش چندان برجستهای بعد از رسول خدا (ص) در تاریخ نقل نشده و حتی در جنگهای امام علی (ع) با ناکثین، قاسطین و مارقین جزء صحابه آن حضرت به شمار نیامده[۵۹]؛ اگر چه در لشکر مخالف هم ذکر نشده است. گفته شده، بعد از وفات رسول خدا (ص) در مصر ساکن بوده[۶۰] و به نقل قوی بعد از جنگ یرموک در یکی از روستاهای غرب دمشق به نام مزه ساکن شده است. روزی در ماه رمضان از قریه خویش، فاصله عقبه تا فسطاط، را پیمود و از همراهان وی، جمعی افطار کردند، اما جمعی دیگر همچنان روزهدار بودند. پس چون به روستای خود بازگشت، درباره کسانی که روزه خویش را افطار نکرده بودند، گفت: "به خدا سوگند میخورم، گمان نمیکردم آن روزی را ببینم که گروهی از سنت رسول خدا (ص) و اصحابش روی گردان شده باشند" و در این حال اینگونه دعا کرد: "خدایا! مرا نزد خویش فراخوان"[۶۱]. دحیه در دوران خلافت معاویه از دنیا رفت[۶۲].[۶۳]
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۶۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۲۱.
- ↑ فضائل القرآن، ابن کثیر، ج۱، ص۱۵.
- ↑ الفائق، زمخشری، ج۱، ص۴۱۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۲۳.
- ↑ المعارف، ابن قتیبه دینوری، ص۱۸۶؛ الاصابه ابن حجر، ج۲، ص۳۲۱-۳۲۲.
- ↑ افشار، محمد نقی، مقاله «دحیه بن خلیفه کلبی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۸۲.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۱۰، ص۱۱.
- ↑ "و چون داد و ستد یا سرگرمییی ببینند، بدان سو شتاب میآورند و تو را ایستاده رها میکنند؛ بگو: آنچه نزد خداوند است از سرگرمی و داد و ستد، نکوتر است و خداوند بهترین روزیدهندگان است" سوره جمعه، آیه ۱۱.
- ↑ الجواهر الحسان، ثعلبی، ج۴، ص۳۰۱.
- ↑ "مردانی که هیچ داد و ستد و خرید و فروشی آنان را از یاد خداوند و برپا داشتن نماز و دادن زکات (به خود) سرگرم نمیدارد" سوره نور، آیه ۳۷.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۱۰، ص۱۱.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۶۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۷، ص۳۰۵.
- ↑ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۰۹. به نقل زراره از امام باقر (ع) حکایت اسارت صفیه چنین بوده است که امام علی (ع) وی را با چند تن دیگر اسیر و به بلال تسلیم کرد و به او فرمود که او را جز به دست پیامبر (ص) نسپارد تا آن حضرت درباره او تصمیم بگیرد. بلال هنگامی که صفیه را نزد رسول خدا (ص) میبرد، او را از کنار کشتههای یهود عبور داد و او آن چنان ناراحت شد که نزدیک بود قالب تهی کند. چون رسول خدا (ص) یکی از این واقعه خبردار شد، به بلال فرمود: "ای بلال! مگر رحم و شفقت از دلت بیرون رفته".
- ↑ تاریخ خلیفة بن خیاط، ابن خیاط، ج۱، ص۸۳؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۵۵۵.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۷، ص۲۱۱؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۸۹.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۳۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۲۳؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۸۳.
- ↑ افشار، محمد نقی، مقاله «دحیه بن خلیفه کلبی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۸۲-۸۴.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۷، ص۲۱۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۲۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۸۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۶۲.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۲۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۸۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۷، ص۲۱۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۲۱.
- ↑ «أَنْتَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ قَائِدُ اَلْغُرِّ اَلْمُحَجَّلِينَ أَنْتَ سَيِّدُ وُلْدِ آدَمَ مَا خَلاَ اَلنَّبِيِّينَ وَ اَلْمُرْسَلِينَ لِوَاءُ اَلْحَمْدِ بِيَدِكَ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ تُزَفُّ أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ مَعَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ حِزْبِهِ إِلَى اَلْجِنَانِ زَفّاً زَفّاً قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَوَلاَّكَ وَ خَسِرَ مَنْ تَخَلاَّكَ مُحِبُّو مُحَمَّدٍ مُحِبُّوكَ وَ مُبْغِضُو مُحَمَّدٍ مُبْغِضُوكَ لَنْ تَنَالَهُمْ شَفَاعَةُ مُحَمَّدٍ اُدْنُ مِنِّي يَا صَفْوَةَ اَللَّهِ».
- ↑ الفضائل، شاذان بن جبرئیل قمی، ص۱۱۴؛ الروضة فی فضایل امیر المؤمنین، شاذان بن جبرئیل قمی، ص۶۷-۶۶؛ الیقین، سید بن طاووس، ص۱۲۸-۱۳۰.
- ↑ الیقین، سید بن طاووس، ص۳۸۴؛ شرح الاخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۱، ص۲۰۲-۲۰۰.
- ↑ «آن، امّتی بود که از میان برخاست؛ آنان راست آنچه کردهاند و شما راست آنچه کردهاید و بر آنچه آنان میکردهاند از شما پرسشی نخواهد شد» سوره بقره، آیه ۱۳۴.
- ↑ الیقین، سید بن طاووس، ص۳۸۴-۳۸۶.
- ↑ افشار، محمد نقی، مقاله «دحیه بن خلیفه کلبی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۸۴-۸۷.
- ↑ «إِنَّ اللَّهَ بَعَثَنِي رَحْمَةً وَ كَافَّةً»؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۶۰۶.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به روم، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۴۷.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۶۰۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸؛ و محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۴ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۳۵؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۳۱؛ علی بن حسین مسعودی، التنبیه الإشراف، ص۳۲۵-۲۲۶.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به روم، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۴۷.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۴۶۱.
- ↑ «بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اَللَّهِ عَبْدِهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى هِرَقْلَ عَظِيمِ اَلرُّومِ وَ سَلاَمٌ عَلىٰ مَنِ اِتَّبَعَ اَلْهُدىٰ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أَدْعُوكَ بِدِعَايَةِ اَلْإِسْلاَمِ أَسْلِمْ تَسْلَمْ أَسْلِمْ يُؤْتِكَ اَللَّهُ أَجْرَكَ مَرَّتَيْنِ فَإِنْ تَوَلَّيْتَ فَإِنَّ عَلَيْكَ إِثْمَ اَلْيَرِيسِينَ وَ يٰا أَهْلَ اَلْكِتٰابِ تَعٰالَوْا إِلىٰ كَلِمَةٍ سَوٰاءٍ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمْ أَلاّٰ نَعْبُدَ إِلاَّ اَللّٰهَ وَ لاٰ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لاٰ يَتَّخِذَ بَعْضُنٰا بَعْضاً أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اِشْهَدُوا بِأَنّٰا مُسْلِمُونَ»؛ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۲، ص۳۹۰؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۳۸۰.
- ↑ از شهرهای توابع شام که از آثار باستانی آن معلوم میشود که در زمان قدیم اهمیت شایانی داشته و اولین شهری از شامات است که در سال دوازدهم هجری مسلمانان آن را فتح کردند. (المنجد فی الأدب و اللغه).
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۸۹؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۳۷۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۸۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۲۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۸۹؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۳۷۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۷، ص۲۰۸.
- ↑ السیرة الحبیله، حلبی، ج۳، ص۲۸۳.
- ↑ دلائل النبود، بیهقی، ج۴، ص۳۸۲.
- ↑ دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۳۷۸؛ السیرة الحبیله، حلبی، ج۳، ص۲۸۹.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۷، ص۲۱۰ (با اندکی تلخیص).
- ↑ افشار، محمد نقی، مقاله «دحیه بن خلیفه کلبی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۸۷؛ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به روم، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۴۷-۵۴۸.
- ↑ ایلیا همان بیت المقدس است. محمد بن احمد مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ص۳۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۶؛ ابن کثیر، البدایه و النهایة، ج۴، ص۲۶۲-۲۶۳.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۷.
- ↑ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۴، ص۳۸۴-۳۸۵.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۸.
- ↑ ابوسفیان میگوید: من سالار قوم بودم و خوش نداشتم دروغ بگویم که دیگران بعدا مرا دروغگو بخوانند. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۴، ص۳۸۴؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۴۵.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۰.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به روم، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۴۹-۵۵۲.
- ↑ دلائل الامامة، محمد بن جریر طبری، ص۱۴-۱۳.
- ↑ افشار، محمد نقی، مقاله «دحیه بن خلیفه کلبی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۸۹-۹۰.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۷، ص۲۰۵.
- ↑ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۵۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۷، ص۲۰۸.
- ↑ افشار، محمد نقی، مقاله «دحیه بن خلیفه کلبی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۹۰.
- ↑ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۸۳.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۲۲.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۷، ص۲۰۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۶؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۸۴.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۴، ص۲۷۲.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۷، ص۲۰۶.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۷، ص۲۰۲؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۵۵۳؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۸۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۸۹؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۵۵۳؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۸۴.
- ↑ افشار، محمد نقی، مقاله «دحیه بن خلیفه کلبی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۹۰-۹۱.