سبأ در قرآن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

واژه سبأ به صورت‌های گوناگون از جمله مهموز [۱] (سبأ)، غیر مهموز[۲] (سبا)، منصرف (اسم مذکر برای شخص یا سرزمین) و غیر منصرف (اسم مؤنث برای قبیله یا شهر) [۳] ضبط شده است.

درباره ریشه و معنای لغوی سبأ اختلاف است: برخی آن را از ماده "سبأ" و به معنای خریدن،[۴] کندن پوست [۵]، سوزاندن،[۶] سوگند خوردن [۷] و برخی دیگر از ماده "سبی" به معنای اسیر کردن [۸] دانسته‌اند. براساس معنای دوم، سَبَأ نام نخستین عربی بود که افرادی را به اسارت گرفت [۹] و به سرزمین یمن آورد. [۱۰]

برخی دیگر سَبَأ را معرّب واژه عبری[۱۱] شبا[۱۲] دانسته‌اند. در گزارش‌های کتاب مقدس، شبا به عنوان نام سرزمین و قوم سبأ آمده است [۱۳].

برخی به سبب ارتباط داستان قوم سبأ با حضرت سلیمان در قرآن، احتمال داده‌اند که سبأ از واژگان دخیل باشد که از منابع مسیحی گرفته شده یا مستقیماً از عربستان جنوبی آمده باشد. [۱۴] به هر حال سبأ را نام پدر عرب‌های یمن [۱۵] و نیای نخست قوم سبأ،[۱۶] نام ناحیه‌ای از کشور یمن در شرق صنعاء،[۱۷] زیستگاه قوم سبأ [۱۸] و سرزمین ملکه بلقیس[۱۹] دانسته‌اند.

یکی از سوره‌های قرآن نیز به سبب بیان سرگذشت قوم سبأ، به این نام خوانده می‌شود. نتیجه اینکه سبأ در آغاز نام یک شخص بود و به مرور نسلی‌ از وی پدید آمد و به نام قوم سبأ خوانده شد؛ همچنین زیستگاه، پادشاهان و سوره‌ای که سرگذشت آنان را بیان کرده، با این نام اشتهار یافتند. [۲۰]

واژه سبأ دو بار در قرآن آمده است. فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ[۲۱]؛ لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَنْ يَمِينٍ وَشِمَالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ[۲۲]

گزارش قرآن کریم درباره قوم و سرزمین سبأ مربوط به دو دوره تاریخی متفاوت است: در سوره نمل خبر آوردن هُدهُد از قوم سبأ، حکومت باشکوه و مقتدر ملکه سبأ، دیدار وی با حضرت سلیمان (ع) و ایمان آوردنش گزارش شده‌اند. فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِن سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ اذْهَب بِّكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ قَالُوا نَحْنُ أُوْلُوا قُوَّةٍ وَأُوْلُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالأَمْرُ إِلَيْكِ فَانظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِّمَّا آتَاكُم بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لّا قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِّنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ قَالَ عِفْريتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ [۲۳]

در سوره سبأ نیز حکایت بهره‌مندی قوم سبأ از سرزمینی آباد و باغ‌های سرسبز و انقراض آنان و ویرانی سرزمین‌شان به وسیله سیل عرم به سبب رویگردانی از خداوند آمده‌اند. لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمَالٍ كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَى أُكُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَيْءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِيلٍ ذَلِكَ جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِي إِلاَّ الْكَفُورَ وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُرًى ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّامًا آمِنِينَ فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلاَّ فَرِيقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ [۲۴] مفسران در تفسیر این آیات به موضوعاتی مانند ویژگی‌های سرزمین سبأ، فرهنگ و تمدن قوم سبأ، شرح و وصف سد مأرب و سبب ساخت آن، حادثه سیل ویرانگر عرم، خبرآوردن هدهد، دیدار ملکه سبأ با حضرت سلیمان (ع) و ایمان آوردن وی، فرجام قوم سبأ و جز آن پرداخته‌اند.[۲۵].

موقعیت جغرافیایی سبأ

مورخان و پژوهشگران با ارائه تصویری نسبتاً روشن از موقعیت جغرافیایی سرزمین سَبَأ آن را در شرق صنعای یمن در جنوب غربی شبه‌جزیره عربستان دانسته‌اند.[۲۶] مرکز آن در دوره‌ای از تاریخ، شهر مَأرب بود که تا شهر صنعاء حدود ۳۳۳ کیلومتر فاصله دارد. [۲۷] برپایه این دیدگاه، مرزهای سَبَأ از سمت غرب به دریای سرخ، از شمال به منطقه عسیر و تهامه عربستان، از شرق به حضرموت و از جنوب به خلیج عدن منتهی می‌شدند. البته این حدود با تغییر دولت‌ها در دوره‌های مختلف تاریخی دستخوش تغییر و تحول می‌گشتند. [۲۸]

برخی پژوهشگران ضمن نامعلوم دانستن محل دقیق سرزمین سبأ، آن را احتمالاً مشتمل بر یمن و حضرموت کنونی دانسته‌اند [۲۹]. نزدیکی به دریا، فراوانی باران، زمین‌های حاصل‌خیز و قرار گرفتن بر سر راه هند، سرزمین سبأ را نسبت به حجاز دارای موقعیتی بسیار ممتاز و مدت‌ها پیش از اسلام مرکز تمدنی شکوفا ساخته بودند. ثروت سرزمین سبأ در مشرق ‌زمین مشهور بوده است. گزارش‌های تاریخی، کتیبه‌های به دست آمده و کاوش‌های باستان‌شناختی از تمدن بسیار پیشرفته و مبتنی بر کشاورزی و بازرگانی عرب‌های جنوبی حکایت می‌کنند. [۳۰]

قرآن کریم از زیستگاه سبأ با عنوان شهر و دیاری دل‌پسند و نیکو یاد کرده است: لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَنْ يَمِينٍ وَشِمَالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ[۳۱]

برخی مفسران، سبأ را نام سرزمین یمن [۳۲] یا منطقه‌ای از آن [۳۳] و بیشتر آنان، مراد از آن را قوم سبأ دانسته‌اند. [۳۴]. ظاهر آیه، به ویژه ضمیر جمع مذکر "هم" در مَسْكَنِهِمْ مؤید دیدگاه غالب است.

در گزارش‌های تاریخی [۳۵] و تفسیری و اغلب معطوف به وصف قرآنی بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ، سرزمین سبأ از مناطق شگفت‌انگیز دنیا،[۳۶] بسیار آباد و حاصل‌خیز، [۳۷] دارای آبی فراوان و گوارا و هوایی سالم و لطیف [۳۸] معرفی شده است.

برخی با رویکردی اغراق‌آمیز گفته‌اند که سرزمین سبأ عاری از هرگونه بیماری و حشرات و حیوانات موذی و گزنده بود؛ حتی اگر حشره‌ای در میان لباس کسی وارد آن سرزمین می‌شد، از بین می‌رفت. [۳۹] وی این ویژگی را سبب آیت شدن زیستگاه آنان دانسته است. [۴۰] شماری از مفسران، این دیدگاه را نپذیرفته‌اند. [۴۱]

قرآن کریم از دو سلسله باغ و بوستان پرمحصول یاد می‌کند که در دو سمت راست و چپ زیستگاه سبأ قرار داشتند و آن را نشانه‌ای از وحدانیت، قدرت کامل و رحمت و نعمت الهی معرفی می‌کند. [۴۲] خداوند این نعمت‌ها را در اختیار قوم سبأ نهاده بود تا از آن بهره برده، شکر خدا را به جای آورند. مفسران در تفسیر آیت بودن باغ‌ها اختلاف دارند: باغ‌ها و بوستان‌های سبأ را دارای درختانی بسیار انبوه با میوه‌های فراوان وصف کرده‌اند؛ به گونه‌ای که به گفته سدی و مقاتل، اگر کسی سبدی بر سر می‌نهاد و از زیر درختان می‌گذشت، سبد در مدت کوتاهی از میوه پر می‌شد. [۴۳] برخی آیت بودن باغ‌ها را به همین سبب دانسته‌اند. [۴۴] برخی‌ دیگر آن را به شکوفه‌های رنگارنگ و میوه‌های گوناگون یکایک درختان تفسیر کرده‌اند. [۴۵] بر اساس برخی گزارش‌ها دو باغ بزرگ هر یک به مسافت چند روز راه بود و فراوانی درختان و درهم تنیدگی آنها به گونه‌ای بود که آفتاب بر زمین باغ‌ها نمی‌تابید. [۴۶]

سد تاریخی مأرب در آبادی سرزمین سبأ و پیدایش باغ‌های بسیار زیبا و کشتزارهای پر برکت در دو طرف مسیر رودخانه و قریه‌های آباد و به هم پیوسته این سرزمین نقش اصلی و اساسی داشت. [۴۷] این سد برای مهار آب چشمه‌ها و باران و سیلاب‌های گسیل‌ شده از کوه‌ها و ذخیره‌سازی آن برای آبیاری دشت‌های پیرامونی ساخته شده بود. [۴۸] میان سد و شهر مأرب جلگه‌ای پهناور، باغ‌هایی بسیار سرسبز و زیبا و کشتزارهایی سرشار از محصول قرار داشتند [۴۹].[۵۰].

شهرها و آبادی ها

یکی از شهرهای مهم سبأ به نام مأرب در فاصله سه ‌منزلی (سه الی ۴ روز راه) شهر صنعا [۵۱] نزدیک حضرموت قرار داشته است.[۵۲] این شهر پایتخت کشور سبأ بود [۵۳] و در انتهای درّه‌هایی قرار داشت که باران‌های سیلابی کوه‌های اطراف از کنار آن می‌گذشتند.

سد عظیم و تاریخی مأرب در این شهر قرار داشت.[۵۴] (سد مأرب) از نعمت‌های الهی به مردم سبأ این بود که میان سرزمین آنها و مناطق آباد و پرخیر و برکت دیگری که سبئیان با آنها ارتباط داشتند، آبادی‌هایی نزدیک به هم با فاصله معین وجود داشت؛ به‌گونه‌ای که یکی از دیگری دیده می‌شد. چنین فاصله نزدیکی موجب می‌شد تا امنیت کامل شبانه‌روزی در سفر برای مردم سبأ برقرار باشد و آنها بدون هراس از گرسنگی، تشنگی، خستگی و هرگونه خطر جانی به مسافرت بپردازند: وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُرًى ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّامًا آمِنِينَ[۵۵].[۵۶] چنین موقعیتی سبب می‌شد تا سبئیان در سفرهای تجاری به سرزمین‌های دیگر از یک آبادی به آبادی دیگر بروند و هرگز نیازمند گذر از بیابان‌های گسترده و غیر مسکونی نباشند؛[۵۷] ولی آنان به جای شکر، ناسپاسی در پیش گرفته و گفتند: پروردگارا! میان سفرهای ما فاصله‌های طولانی قرار ده که این همه شهر و دیار در طول سفر خسته ‌کننده‌اند: فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ[۵۸].[۵۹] به گفته مفسران، آنها از خدا خواستند بیابان‌ها را بی‌آب و علف گرداند تا آنان نیز مانند دیگر مسافران به همراه خود زاد و راحله ببرند[۶۰]؛غافل از اینکه با این درخواست بی‌مورد بر خود ستم کردند.[۶۱].

ویرانی سرزمین سبأ

در پی ناسپاسی و کفرورزی قوم سبأ خداوند باغ‌های آنان را با سیل عَرِم نابود کرد و درختانی با میوه‌های تلخ و درخت شوره‌گز و سدر را جایگزین آنها ساخت: فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُمْ بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَيْ أُكُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَيْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِيلٍ[۶۲]، ذَلِكَ جَزَيْنَاهُمْ بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ[۶۳] به گفته مفسران، قوم سبأ نهرهای روان و اموال فراوانی داشتند. آبادی‌های آنان به هم پیوسته بودند؛ اما بر اثر فراوانی نعمت، امنیت و آسایش، به تجمل‌گرایی و عیاشی پرداختند و دچار کبر، کفر،[۶۴] ناسپاسی [۶۵] و طغیان [۶۶] شده و پیامبران الهی را تکذیب کردند.[۶۷] سرانجام خداوند با سیل عرم سد مأرب را ویران و همه مزارع خرم و بوستان‌های پرنعمت آنان را به صحرایی سوزان بدل کرد.[۶۸] در روایتی منسوب به امام صادق (ع) نیز به این مطلب اشاره شده است.[۶۹] درباره چگونگی و تاریخ ویرانی سد مأرب و نابودی سرزمین سبأ اختلاف است.[۷۰]

(سد مأرب) در منابع تفسیری و تاریخی حکایتی با اندکی تفاوت در این باره نقل شده که بر اساس آن کاهنی با پیش‌بینی کردن ویرانی قریب‌الوقوع سد مأرب و نابودی باغ‌ها، از قوم سبأ خواست به سرزمین‌های دیگر کوچ کنند. در پی ویرانی سد و پیدایش خشکسالی، ساکنان سبأ به مناطقی دیگر مانند شام، یثرب، تهامه و عمان مهاجرت کردند.[۷۱] پراکنده شدن قوم سبأ در میان عرب، به مَثَل تبدیل شد:[۷۲] هنگامی که از اضمحلال و پراکندگی شدید قوم و قبیله‌ای سخن به میان می‌آمد، آن را به سرنوشت قوم سبأ تشبیه می‌کردند. قرآن کریم نیز به این پراکندگی و مثل شدن حکایت قوم سبأ در تاریخ اشاره می‌کند: فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ[۷۳].[۷۴].

سبأ

لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ...[۷۵]. ...وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ[۷۶]. واژه سبأ دوبار در قرآن به کار رفته است. آیه «۲۲ سوره نمل اشاره به قومی دارد که ملکه ایشان بلقیس بود و به خدا ایمان آورد اما آیه ۱۵ سوره سبأ به احتمال زیاد به قوم دیگری اشاره دارد که نافرمانی و ناسپاسی کردند و در اثر مجازات مبتلای به شکستن سدشان شدند. (مأرب = مآرب) برخی از پژوهشگران در این زمینه می‌نویسند: اهل سدی که شکست و مردمی که سلیمان به دیارشان لشکر کشید هر دو از قوم سبأاند ولی ظاهراً غیر هم بوده‌اند و دو قضیه در دو زمان متفاوت اتفاق افتاده است[۷۷].[۷۸]

مأرب کجاست؟

«بعد از اسلام نخستین جغرافی دانی که از مأرب نام برده ابن خرداد به است که هنگام سخن از مخلاف‌های یمن، ده مأرب را جزء مخلاف اعلا و انعم و... یاد کرده است به نوشته یعقوبی مأرب خود مخلافی از ۸۴ مخلاف یمنی است. استخری در آغاز قرن چهارمه‍.ق از مأرب نام برده و از آبگیری که به دیار سبأ بود و سدی بر آن بسته بودند سخن گفته است صاحب حدود العالم سبا را از شهرک‌های با نعمت و مردم بسیار یاد کرده است» «پایتخت دولت سبئیان در ابتدا شهر صرواح واقع در مغرب مأرب بوده و سپس شهر مأرب واقع در شصت میلی مشرق صنعاء پایتخت شد این شهر در ارتفاع ۳۹۰۰ پا از سطح دریا قرار داشت و محل تلاقی چند راه بازرگانی بود که سرزمین کندر و بخور را به بنادر مدیترانه پیوند می‌داد. سد مأرب از بناهای مشهور این شهر است[۷۹].[۸۰]

بنای سد مأرب

سرزمین یمن مانند سایر نقاط عربستان فاقد نهر است و در موسم باران سیل‌های فراوان به راه می‌افتند و پس از خرابی بسیار، در ریگزارها فرو می‌روند و چون فصل باران تمام می‌شود مردم دچار خشکی و بی‌آبی می‌گردند از این رو مردم سبأ به فکر ساختن سدی افتادند تا سیلاب‌های کوهستان را در مخزن‌های بزرگ و محکم ذخیره کنند و از آن همه خسارت و ویرانی بازدارند مناسب‌ترین جا برای ساختن سد تنگه میان دو کوه باقی بود که رودخانه عظیم اذنه از میان آن دو می‌گذشت قوم سبأ سد بزرگ و تاریخی معروف به سد مأرب یا سد عرم را در این تنگه بنا نهادند[۸۱].[۸۲]

علت ویرانی سد

قرآن علت ویرانی سد مأرب را پس از احداث باغستان‌ها و وفور نعمت و امنیت، اعراض و رویگردانی از خدا و ناسپاسی در برابر نعمات الهی و شهوت و عیاشی و اختلاف و تفرقه، ذکر می‌کند خدای تعالی سیل «عرم» را بر آن سد بزرگ گماشت تا آن را ویران ساخت و آب، تمام دشت و باغ‌ها و خانه‌ها را بگرفت و همه را ویران کرد و پس از چندی آن وادی خرم را به صحرایی خشک و سوزان تبدیل کرد و به جای آن همه درختان میوه و باغ‌های سرسبز، چند درخت اراک و درخت شوره گز و اندکی درخت سدر به جای ماند و آن بلبلان خوش الحان جای خود را به فغان بومان سپردند[۸۳].[۸۴]

قوم سبأ

مردم سبأ قوم قدیمی از عرب بودند که در یمن زندگی می‌کردند، نام سبأ آن گونه که گفته‌اند نام پدر بزرگ ایشان و سبأ پسر یشحب، پسر یعرب، پسر قحطان است.[۸۵]. همین انتصاب در قصص شگفت انگیز قرآن مجید نیز ذکر گردیده است[۸۶] یکی از دیانت‌های مردم سبأ آفتاب پرستی بود پرستش ماه، گوزن و گوساله نیز در آن سرزمین و رونق داشت و مردم معبدهای عظیم برای پرستش این معبود‌ها بنا کرده بودند.[۸۷]

مکان جغرافیایی سبأ

مورخین نوشته‌اند که کشور یمن پایتختش شهر سبأ بود[۸۸]. به نوشته قاموس کتاب مقدس: سبأ در آفریقا در شمالی بلاد حبش واقع می‌باشد[۸۹] اما بر پایه معجم البلدان سبأ سرزمینی است در یمن، در سوی جنوب باخترین جزیره العرب (احتمالاً یمن و حضرموت امروزین) همچنین سبأ را سرزمینی بین اردن و فلسطین نیز دانسته‌اند، اما گمان نخستین درست‌تر می‌نماید[۹۰]. به استناد نوشته برخی پژوهشگران؛ سبأ: منطقه‌ای واقع در جنوب غربی شبه جزیره عربستان در یمن، که نام آن در کتاب‌های عهد قدیم و عربی و یونانی و رومی، یاد شده و تمدن درخشانی داشته است[۹۱]. برخی از دانشمندان گفته‌اند: مسکن قوم سبأ سرزمین یمن فعلی بوده و آن روزگاران بسیار مترقی و پیشرفته بوده است در جانب شرقی شهر صنعاء پایتخت فعلی یمن به فاصله صد و بیست کیلومتری دشت پهناوری هست که ظاهراً سرزمین قوم سبأ بوده است. این مورد در کتاب قصص قرآن تألیف مرحوم صدرالدین بلاغی نیز تأیید شده است پس سرزمین سبأ در جانب شرقی «صنعاء» پایتخت کنونی یمن واقع بوده است.[۹۲]

جغرافیای سبأ، در سوره مبارکه سبأ

لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَنْ يَمِينٍ وَشِمَالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ[۹۳]. سبأ. نام مکانی است؛ که قومی در آن زندگی می‌کردند؛ که نشانه‌هایی، از قدرت الهی، اعم از مواهب طبیعی و مادی در آن وجود داشت. اکنون در این مقوله باید روشن کنیم که این مکان، چه محلی است. ما ابتدا به معنی این واژه اشاره می‌نماییم و سپس جغرافیای آن را توضیح می‌دهیم.[۹۴]

سبأ یعنی چه؟

تفسیر نمونه، در مورد سبأ، چنین بیان می‌نماید: «در این که سبأ بر وزن سبد نام کیست و چیست، در میان مورخان گفتگو است؛ ولی معروف این است، که سبأ نام پدر اعراب یمن است و طبق روایتی، که از پیامبر گرامی اسلام(ص) نقل شده: مردی بود به نام سبأ که ده فرزند از او متولد شد و از هر کدام از آنها قبیله‌ای، از قبایل عرب آن سامان به وجود آمدند.

بعضی سبأ را، نام سرزمین یمن، یا منطقه‌ای از آن دانسته‌اند. ظاهر قرآن مجید، در داستان سلیمان(ع) و هدهد، در سوره نمل، نیز نشان می‌دهد؛ که سبأ نام مکانی بوده است؛ آنجا که می‌گوید: وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ[۹۵] در حالی که ظاهر آیه مورد بحث، این است که سبأ قومی بوده‌اند؛ که در آن منطقه می‌زیسته‌اند؛ زیرا ضمیر جمع مذکر هم به آنها باز گشته است؛ ولی منافاتی میان این دو تفسیر نیست؛ زیرا ممکن است سبأ در ابتدا نام کسی بوده، سپس تمام فرزندان و قوم او به آن نام نامیده شده‌اند و بعد این اسم، به سرزمین آنها نیز منتقل گردیده»[۹۶].

برخی پژوهشگران می‌نویسند: «سبأ، نام شهری، به مسافت سه منزل، از صنعا یمن و مردم آنجا را سبایی می‌نامند و در تورات - کتاب ملوک - این نام را شبا Shaba بیان کرده‌اند، سد مأرب اطراف آنجا را سبز و خرم کرده بود. برخی گمان کرده‌اند؛ که در مشرق، یمن جایی نزدیک به حضرموت کنونی بود. ملکه بلقیس[۹۷]، که در قرآن ذکر شده، معاصر سلیمان(ع) بود. و به موجب تورات کتاب اول پادشاهان، باب دهم - او - یعنی ملکه سبأ به حضور سلیمان رسید.»..[۹۸]

برخی از نویسندگان، نیز در زیر واژه سبأ می‌نویسند[۹۹]: «ناگفته نماند، مسکن قوم سبأ، سرزمین یمن فعلی بوده و آن روزگاران، بسیار مترقی و پیشرفته بوده است، در جانب شرقی صنعا پایتخت فعلی یمن [شمالی] به فاصله صد و بیست کیلومتر، دشت پهناوری است، که ظاهراً سرزمین سبأ بوده است. در کاوش‌های علما، آثار بسیاری از آنجا به دست آمده؛ که نشان دهنده یک تمدن عظیم، در روزگارهای گذشته است». برخی از پژوهشگران، در مقاله‌ای تحت عنوان سبأ، چنین آورده‌اند: «سبأ بر وزن صبا، قوم و مملکتی، در قسمت جنوب غربی جزیره العربعربستان - که اکنون یمن نام دارد؛ در هزاره اول ق. م. سبائیان یا قوم سبأ و دو قوم دیگر - معینیان و حمیریان - در تاریخ عربستان جنوبی نقش مهمی داشته‌اند. آنان را نخستین قوم عربستان جنوبی شمرده‌اند، که به آستانه تمدن گام نهادند... سرزمین این قوم، به جهت حاصل‌خیزی و نزدیکی به دریا و قرار گرفتن آن، بر سر راه هند؛ مزیت قاطعی برای آن فراهم آورد و تا پیش از ظهور اسلام؛ این ناحیه را مرکز شکوفایی ساخت. پایتخت دولت سبأ مأرب بود. واقعه‌ای که سبب انحطاط تمدن عربستان جنوبی گردید: شکستن سد مشهور مأرب بود؛ که کمی پیش از ظهور اسلام روی داد و مآخذ عربی، آن را همان سیل العرم که ذکرش در قرآن[۱۰۰] آمده است دانسته‌اند»[۱۰۱].

در مورد آبادی و وفور نعمت، در سبأ به ویژه، در پایتخت آن؛ آمده مأرب: «شهری بود که در انتهایی یکی از... دره‌ها قرار داشت و سیل‌های عظیم کوه‌های صراط از کنار آن می‌گذشت، در دهانه این دره و دامنه دو کوه بلق سد عظیم و نیرومندی بنا کردند و مجاری مختلف آب، در آن ایجاد کرده بودند، به قدری ذخیره آب پشت سد زیاد شد؛ که با استفاده از آن، توانستند باغ‌های بسیار زیبا و کشتزارهای پر برکت، در دو طرف مسیر رودخانه‌ای، که به سد منتهی می‌شد؛ ایجاد کنند... قریه‌های آباد این سرزمین؛ تقریباً به هم متصل بود و سایه‌های گسترده درختان، دست به دست هم داده بود. آن قدر میوه‌ها فراوان بر شاخسار آن ظاهر شده بود؛ که می‌گویند هر گاه کسی سبدی روی سر می‌گذاشت و از زیر آنها می‌گذشت؛ پشت سر هم میوه، در آن می‌افتاد و در مدت کوتاهی پر می‌شد»[۱۰۲].[۱۰۳]

ویژگی‌های جغرافیای سبأ

برخی نویسندگان[۱۰۴] می‌نویسند: «طول جغرافیایی سبأ ۶۴ درجه و عرض آن ۷ درجه و در اقلیم اول واقع است»[۱۰۵]. یادآور می‌شود: «در روزگار باستان، سلطان نشین سبأ که در قرآن مجید، از آبادانی آن سخن به میان آمده است. در سرزمین یمن کنونی [شمالی] مستقر بوده است تا ظهور اسلام و فتوحات مسلمانان صدر اسلام، یمن به تصرف آنان در آمده و مردم آن به دین اسلام گرویدند. یمنی‌ها افتخار می‌کنند، که اجداد آنان، تنها مردمانی هستند؛ که بی‌هیچ مقاومتی در برابر ارتش اسلام، به دعوت حضرت علی(ع) مسلمان شدند.

در قرن دوم هجری، امام یحیی الهادی الحق، سلسله امامان زیدیه را، که تا سال ۱۳۴۱ ه ش ۱۹۶۲ در یمن حکمرانی کردند؛ بنیاد نهاد. در این سال، به دنبال مبارزاتی که به رهبری یکی از افسران یمن، به نام سلال، آغاز شده بود محمد البدر امام یمن فراری شد، پس از آن یک سلسله جنگ‌های پی در پی، میان طرفداران امام و طرفداران حکومت جمهوری در گرفت؛ که منجر به پیروزی جمهوری خواهان شد. یمن، تا قبل از استقلال، جزء متصرفات انگلستان بود، ولی در سال ۱۳۲۲ ه ش ۱۹۴۳ م. به استقلال رسید»[۱۰۶]. در شهر ضالع ضریح حضرت شعیب(ع)، زیارتگاه مردم است.[۱۰۷]

داستان هدهد و ملکۀ سبا

قرآن به فراز دیگری از زندگی شگفت‌انگیز سلیمان اشاره کرده، و ماجرای هدهد و ملکه سبأ را بازگو می‌کند. نخست می‌گوید: «سلیمان هدهد را ندید، و در جستجوی او برآمد»[۱۰۸]. این تعبیر به وضوح بیانگر این حقیقت است که او به دقت مراقب وضع کشور و اوضاع حکومت خود بود و حتی غیبت یک مرغ از چشم او پنهان نمی‌ماند!. در اینکه سلیمان از کجا متوجه شد که هدهد در جمع او حاضر نیست؟ بعضی گفته‌اند به خاطر این بود که به هنگام حرکت کردن او، پرندگان بر سرش سایه می‌افکندند، و او از وجود روزنه‌ای در این سایبان گسترده از غیبت هدهد آگاه شد.

و بعضی دیگر مأموریتی برای هدهد در تشکیلات او قائل شده‌اند، و او را مأمور یافتن مناطق آب می‌دانند، و به هنگام نیاز به جستجوگری برای آب او را غائب دید. به هر حال این تعبیر که ابتدا گفت: «من او را نمی‌بینم» سپس افزود «یا اینکه او از غائبان است» ممکن است اشاره به این باشد که آیا او بدون عذر موجهی حضور ندارد و یا با عذر موجهی غیبت کرده است؟ «سلیمان» برای اینکه حکم غیابی نکرده باشد، و در ضمن، غیبت هدهد روی بقیه پرندگان، تا چه رسد به انسان‌هایی که پست‌های حساسی بر عهده داشتند اثر نگذارد افزود: «من او را قطعاً کیفر شدیدی خواهم داد! و یا او را ذبح می‌کنم مگر آنکه برای غیبتش دلیل روشنی به من ارائه دهد»[۱۰۹]. در حقیقت سلیمان(ع) بی‌آنکه غائبانه داوری کند تهدید لازم را در صورت ثبوت تخلف نمود، و حتی برای تهدید خود در مرحله قائل شد که متناسب با مقدار گناه بوده باشد: مرحلۀ مجازات بدون اعدام، و مرحلۀ مجازات اعدام. ضمناً نشان داد که او حتی در برابر پرندۀ ضعیفی تسلیم دلیل و منطق است و هرگز تکیه بر قدرت و توانائیش نمی‌کند.[۱۱۰]

هدهد همراه با یک خبر مهم

«ولی غیبت هدهد، چندان به طول نیانجامید»[۱۱۱]. بازگشت و رو به سلیمان کرد و چنین «گفت: من بر چیزی آگاهی یافتم که تو بر آن آگاهی نداری، من از سرزمین سبأ یک خبر قلعی (و دست اول) برای تو آورده‌ام؟»[۱۱۲]. «هدهد» گویا آثار خشم را در چهرۀ سلیمان مشاهده کرد، و برای برطرف کردن ناراحتی او نخست به صورت کوتاه و سربسته خبر از مطلب مهمی داد که حتی سلیمان با تمام علم و دانشش از آن آگاهی ندارد! و هنگامی که خشم سلیمان فرو نشست، به شرح آن پرداخت[۱۱۳].

هدهد در شرح ماجرا چنین گفت: «من به سرزمین سبأ رفته بودم زنی را در آنجا یافتم که بر آنها حکومت می‌کند، و همه چیز را در اختیار دارد مخصوصاً تخت عظیمی داشت!»[۱۱۴]. «هدهد» با این سه جمله تقریباً تمام مشخصات کشور سبأ و طرز حکومت آن را برای سلیمان بازگو کرد. نخست اینکه کشوری است آباد دارای همه گونه مواهب و امکانات. دیگر اینکه یک زن بر آن حکومت می‌کند، و درباری بسیار مجلل دارد حتی شاید مجلل‌تر از تشکیلات سلیمان؛ چراکه هدهد تخت سلیمان را مسلماً دیده بود، با این حال از تخت ملکه سبأ به عنوان «عرش عظیم» یاد می‌کند! و با این سخن به سلیمان فهمانید مبادا تصور کنی تمام جهان در قلمرو حکومت تو است و تنها عظمت و تخت بزرگ در گرو تو می‌باشد. سلیمان از شنیدن این سخن در فکر فرو رفت ولی هدهد به او مجال نداد و مطلب دیگری بر آن افزود مسأله عجیب و ناراحت کننده‌ای که من در آنجا دیدم این بود که: «مشاهده کردم آن زن و قوم و ملتش در برابر خورشید - نه در برابر الله -سجده می‌کنند شیطان بر آنها تسلط یافته و اعمالشان را در نظرشان جلوه داده»[۱۱۵] افتخار می‌کنند که در برابر آفتاب سجده می‌نمایند!

و به این ترتیب «شیطان آنها را از راه حق باز داشته»[۱۱۶]. آنها چنان در بت‌پرستی فرو رفته‌اند که من باور نمی‌کنم به آسانی از این راه برگردند «آنها هدایت نخواهند شد»[۱۱۷]. و به این ترتیب وضع مذهبی و معنوی آنها را نیز مشخص ساخت که آنها سخت در بت‌پرستی فرو رفته‌اند و حکومت ترویج آفتاب‌پرستی می‌کند و مردم بر دین ملوکشان‌اند. بتکده‌های آنها و اوضاع دیگرشان چنان نشان می‌دهد که آنان در این راه غلط پافشاری دارند، و به آن عشق می‌ورزند و مباهات می‌کنند، و در چنین شرایطی که تودۀ مردم و حکومت در یک خط قرار گرفته‌اند هدایت یافتن آنها بسیار بعید است.[۱۱۸]

نامۀ سلیمان به ملکۀ سبأ

سلیمان با دقت به سخنان هدهد گوش فرا داد، و در فکر فرو رفت، ممکن است بیشترین گمان سلیمان این بوده که این خبر راست است، و دلیلی بر دروغی به این بزرگی وجود ندارد، اما از آنجا که مسألۀ ساده‌ای نبود و با سرنوشت یک کشور و یک ملت بزرگ گره می‌خورد، می‌بایست تنها به گفتار یک مخبر اکتفا نکند، بلکه باید تحقیقات بیشتری در زمینۀ این موضوع حساس به عمل آورد. لذا چنین «گفت: ما تحقیق به عمل می‌آوریم ببینیم تو راست گفتی یا از دروغگویان هستی؟!»[۱۱۹]. سلیمان نه هدهد را متهم ساخت و محکوم کرد، و نه سخن او را بی‌دلیل تصدیق نمود، بلکه آن را پایۀ تحقیق قرار داد. سلیمان نامه‌ای بسیار کوتاه و پر محتوی نوشت و به هدهد داد و گفت: «این نامۀ مرا ببر و نزد آنها بیفکن، سپس برگرد و در گوشه‌ای توقف کن ببین آنها چه عکس‌العملی نشان می‌دهند؟»[۱۲۰]. ملکۀ سبأ نامه را گشود و از مضمون آن آگاهی یافت و چون قبلاً اسم و آوازه سلیمان را شنیده بود و محتوای نامه نشان می‌داد که سلیمان تصمیم شدیدی درباره سرزمین سبأ گرفته، سخت در فکر فرو رفت، و چون در مسائل مهم مملکتی با اطرافیانش به شور می‌نشست از آنها دعوت کرد، رو به سوی آنها نموده «گفت: ای اشراف و بزرگان! نامۀ ارزشمندی به سوی من افکنده شده است»[۱۲۱].[۱۲۲]

سپس «ملکۀ سبأ» به ذکر مضمون نامه پرداخت و گفت: «این نامه از سوی سلیمان است و محتوایش چنین است: به نام خداوند بخشندۀ مهربان توصیه‌ام به شما این است که برتری‌جوئی در برابر من نکنید، و به سوی من آئید و تسلیم حق شوید»[۱۲۳].[۱۲۴] بعد از ذکر محتوای نامۀ سلیمان، برای ملت خود رو به سوی آنها کرده و چنین «گفت ای اشراف و صاحب‌نظران! رأی خود را در این کار مهم برای من ابراز دارید که من هیچ کار مهمی را بی‌حضور شما و بدون نظر شما انجام نداده‌ام!»[۱۲۵]. او می‌خواست با این نظر خواهی موقعیت خود را در میان آنها تثبیت کرده و نظر آنها را به سوی خویش جلب نماید، ضمناً میزان هماهنگیشان را با تصمیمات خود مورد مطالعه و بررسی قرار دهد. «اشراف قوم» در پاسخ او چنین «گفتند: ما قدرت کافی داریم و مرد جنگیم اما تصمیم نهایی با تو است، ببین چه فرمان می‌دهی؟»[۱۲۶]. به این ترتیب هم تسلیم خود را در برابر دستورات او نشان دادند، و هم تمایل خود را به تکیه بر قدرت و حضور در میدان جنگ![۱۲۷]

پادشاهان ویرانگرند

ملکه هنگامی که تمایل آنها را به جنگ مشاهده کرد، در حالی که خود باطناً تمایل به این کار نداشت برای فرو نشاندن این عملش، و هم برای اینکه حساب شده با این جریان برخورد کند، چنین «گفت: پادشاهان هنگامی که وارد منطقۀ آبادی شوند آن را به فساد و ویرانی می‌کشانند و عزیزان آنجا را به ذلت می‌نشانند»[۱۲۸]. جمعی را می‌کشند، عده‌ای را اسیر می‌کنند، و گروهی را آواره و بی‌خانمان، و تا آنجا که می‌توانند دست به غارت و چپاول می‌زنند. در حقیقت ملکۀ سبأ که خود پادشاهی بود، شاهان را خوب شناخته بود که برنامۀ آنها در دو چیز خلاصه می‌شود: «فساد و ویرانگری» و «ذلیل ساختن عزیزان»،؛ چراکه آنها به منافع خود می‌اندیشند، نه به منافع ملت‌ها و آبادی و سربلندی آنها و همیشه این دو بر ضد یکدیگرند. سپس ملکه افزود: ما باید قبل از هر کار سلیمان و اطرافیان را بیازماییم و ببینیم به راستی چه کاره‌اند؟ سلیمان پادشاه است یا پیامبر؟ ویرانگر است یا مصلح؟ ملت‌ها را به ذلت می‌کشانند یا عزت؟ و برای این کار باید از هدیه استفاده کرد؛ لذا «من هدیۀ گرانبهایی برای آنها می‌فرستم تا ببینم فرستادگان من چه واکنشی را از ناحیۀ آنها برای ما می‌آورند»[۱۲۹]. پادشاهان علاقۀ شدیدی به «هدایا» دارند، و نقطۀ ضعف و زبونی آنها نیز همین جا است، آنها را می‌توان با هدایای گرانبها تسلیم کرد، اگر دیدیم سلیمان با این هدایا تسلیم شد، معلوم می‌شود «شاه» است! در برابر او می‌ایستیم و تکیه بر قدرت می‌کنیم که ما نیرومندیم، و اگر بی‌اعتنایی به ما نشان داد و بر سخنان خود و پیشنهادهایش اصرار ورزید معلوم می‌شود، پیامبر خدا است در این صورت باید عاقلانه برخورد کرد. در اینکه «ملکۀ سبا» چه هدایایی برای سلیمان فرستاد، قرآن سخنی نگفته[۱۳۰]، ولی مفسران مسائل زیادی ذکر کرده‌اند، که گاه خالی از اغراق و افسانه نیست.

بعضی نوشته‌اند پانصد غلام و پانصد کنیز ممتاز برای سلیمان فرستاد، در حالی که به غلام‌ها لباس زنانه و کنیزها لباس مردانه پوشانیده بود، در گوش غلامان گوشواره و در دستشان دستبند و بر سر کنیزان کلاه‌های زیبا گذارده بود، و در نامۀ خود تأکید کرده بود تو اگر پیامبری غلامان را از کنیزان بشناس! و آنها را بر مرکب‌های گرانبها که با زر و زیور آراسته بودند سوار کرد، و مقدار قابل ملاحظه‌ای از جواهرات نیز همراه آنها فرستاد. ضمناً به فرستادۀ خود سفارش کرد، اگر به محض ورود نگاه سلیمان را به خود خشم‌آلود دیدی بدان این ژست پادشاهان است، و اگر با خوشرویی و محبت با تو برخورد کرد بدان پیغمبر است!.[۱۳۱]

مرا با مال نفریبید!

فرستادگان ملکۀ سبأ با کاروان هدایا، سرزمین یمن را پشت سرگذاشتند و به سوی شام و مقر سلیمان حرکت کردند، به گمان اینکه سلیمان از مشاهدۀ منظرۀ این هدایا خوشحال می‌شود، و به آنها شادباش می‌گوید. اما همین که با سلیمان روبرو شدند، صحنۀ عجیبی در برابر آنان نمایان گشت، سلیمان نه تنها از آنها استقبال نکرد بلکه گفت: «آیا شما می‌خواهید مرا با مال (خود) کمک کنید و فریب دهید؟ در حالی که این اموال در نظر من بی‌ارزش است، آنچه خداوند به من بخشیده، از آنچه به شما داده است بهتر و پرارزش‌تر است»[۱۳۲]. مال چه ارزشی در برابر مقام نبوت و علم و دانش و هدایت و تقوا دارد؟ «شما هستید که به هدایای خود خوشحال می‌گردید»[۱۳۳]. آری شما هستید که هرگاه یک چنین هدایای پر زرق و برق و گرانقیمتی برای هم بفرستید، چنان مسرور می‌شوید که برق شادی در چشمانتان ظاهر می‌گردد اما اینها در نظر من کم ارزش و بی‌مقدار است.

سپس برای اینکه قاطعیت خود را در مسألۀ «حق و باطل» نشان دهد به فرستادۀ مخصوص ملکۀ سبأ چنین گفت: «به سوی آنان بازگرد (و این هدایا را نیز با خود ببر) اما و اعلام کن به زودی با لشکرهایی به سراغ آنها خواهیم آمد که توانایی مقابله با آن را نداشته باشند و آنها را از آن سرزمین آباد با ذلت و خواری بیرون می‌کنیم»[۱۳۴]. البته این تهدید، برای فرستادگانی که وضع سلیمان را از نزدیک دیدند و لشکر او را تماشا کردند، یک تهدید جدی و قابل ملاحظه بود. با توجه به اینکه سلیمان دو چیز از آنها خواسته بود «ترک برتری‌جویی»، «تسلیم در برابر حق» و پاسخ ندادن آنها به این دو امر و توسل به ارسال هدیه دلیل بر امتناع آنها از پذیرش حق و ترک استعلاء بود به این دلیل آنها را تهدید به فشار نظامی می‌کند. هرگاه ملکۀ سبأ و اطرافیان او، تقاضای دلیل و مدرک یا معجزه و مانند آن کرده بودند، به آنها حق می‌داد که بیشتر تحقیق کنند، اما فرستادن هدیه، ظاهرش این بود که آنها در مقام انکارند. این را نیز می‌دانیم که مهمترین خبر ناگواری که هدهد به سلیمان دربارۀ این قوم و جمعیت داد، این بود که آنها آفتاب پرستند، و خداوند بزرگ را که بر غیب و شهود آسمان و زمین سلطه دارد رها کرده، در برابر مخلوقی به خاک می‌افتند. سلیمان از این مسأله ناراحت شد، و می‌دانیم بت‌پرستی چیزی نیست که آئین‌های الهی در برابر آن سکوت کند، و یا بت‌پرستان را به عنوان یک اقلیت مذهبی تحمل نماید، بلکه در صورت لزوم با توسل به زور بتکده‌ها را ویران خواهد کرد و آئین شرک و بت‌پرستی را بر می‌چیند. از توضیحاتی که در بالا دادیم روشن می‌شود که تهدید سلیمان با اصل اساسی لا اکراه فی الدین تضادی ندارد که بت‌پرستی دین نیست بلکه یک خرافه و انحراف است.[۱۳۵]

در یک چشم بر هم زدن تخت او حاضر است!

سرانجام فرستادگان ملکه سبأ هدایا و بساط خود را بر چیدند و به سوی کشورشان بازگشتند و ماجرا را برای «ملکه» و اطرافیان او شرح دادند، همچنین عظمت اعجازآمیز ملک سلیمان و دستگاهش را بیان داشتند که هر یک از اینها دلیلی بود بر اینکه او یک فرد عادی و پادشاه نیست، او به راستی فرستاده خدا است و حکومتش نیز یک حکومت الهی است. در اینجا برای آنها روشن شد که نه تنها قادر بر مقابلۀ نظامی با او نیستند بلکه اگر فرضاً بتوانند مقابله کنند به احتمال قوی مقابله با یک پیامبر پر قدرت الهی است. لذا ملکه سبأ با عده‌ای از اشراف قومش تصمیم گرفتند به سوی سلیمان بیایند و شخصاً این مسأله مهم را بررسی کنند تا معلوم شود سلیمان چه آئینی دارد. این خبر از هر طریقی که بود به سلیمان رسید، و سلیمان تصمیم گرفت در حالی که ملکه و یارانش در راهند قدرت‌نمایی شگرفی کند تا آنها را بیش از پیش به واقعیت اعجاز خود آشنا، و در مقابل دعوتش تسلیم سازد. لذا سلیمان رو به اطرافیان خود کرد و «گفت: ای گروه بزرگان! کدامیک از شما تخت او را پیش از آنکه خودشان نزد من بیایند و تسلیم شوند برای من می‌آورد»[۱۳۶].

در اینجا دو نفر اعلام آمادگی کردند که یکی از آنها عجیب و دیگری عجیب‌تر بود. نخست «عفریتی از جن رو به سوی سلیمان کرد و گفت من تخت او را پیش از آنکه مجلس تو پایان گیرد و از جای برخیزی نزد تو می‌آورم»[۱۳۷].[۱۳۸] دومین نفر مرد صالحی بود که آگاهی قابل ملاحظه‌ای از «کتاب الهی» داشت، چنانکه قرآن در حق او می‌گوید: «کسی که علم و دانشی از کتاب داشت گفت من تخت او را قبل از آنکه چشم بر هم زنی نزد تو خواهم آورده!!»[۱۳۹].

و هنگامی که سلیمان با این امر موافقت کرد او با استفاده از نیروی معنوی خود تخت ملکه سبأ را در یک «طرفة العین» نزد او حاضر کرد: «هنگامی که سلیمان آن تخت را نزد خود ثابت و پابرجا دید زبان به شکر پروردگار گشود و گفت: این از فضل پروردگار من است، تا مرا بیازماید که آیا شکر نعمت او را بجا می‌آورم یا کفران می‌کنم؟!»[۱۴۰].[۱۴۱].[۱۴۲]

نور ایمان در دل ملکه سبا

در اینجا به صحنۀ دیگری از ماجرای عبرت‌انگیز «سلیمان(ع)» و «ملکۀ سبا» برخورد می‌کنیم. سلیمان برای اینکه میزان عقل و درایت ملکۀ سبأ را بیازماید، و نیز زمینه‌ای برای ایمان او به خداوند فراهم سازد، دستور داد تخت او را که حاضر ساخته بودند دگرگون و ناشناس سازند «گفت: تخت او را برایش ناشناس سازید ببینیم آیا هدایت می‌شود یا از کسانی خواهد بود که هدایت نمی‌یابند»[۱۴۳]. گرچه آمدن تخت ملکه از کشور سبأ به شام، کافی بود که به آسانی نتواند آن را بشناسد، ولی با این حال سلیمان دستور داد تغییراتی در آن نیز ایجاد کنند، این تغییرات ممکن است از نظر جابجا کردن بعضی از نشانه‌ها و جواهرات و یا تغییر بعضی از رنگ‌ها و مانند آن بوده است[۱۴۴]. به هر حال «هنگامی که ملکۀ سبأ وارد شد، کسی اشاره‌ای به تخت کرد و گفت: «آیا تخت تو این‌گونه است؟»[۱۴۵].

«ملکۀ سبا» زیرکانه‌ترین و حساب‌شده‌ترین جواب‌ها را داد و «گفت: گویا خود آن تخت است!»[۱۴۶] اگر می‌گفت: شبیه آن است، راه خطا پیموده بود، و اگر می‌گفت عین خود آن است، سخنی بر خلاف احتیاط بود،؛ چراکه با این بعد مسافت، آمدن تختش به سرزمین سلیمان، از طرق عادی امکان نداشت، مگر اینکه معجزه‌ای صورت گرفته باشد. از این گذشته در تواریخ آمده است که او تخت گرانبهای خود را در جای محفوظی، در قصر مخصوص خود در اطاقی که مراقبان زیاد از آن حفاظت می‌کردند و درهای محکمی داشت، قرار داده بود. ولی با این همه، ملکۀ سبأ با تمام تغییراتی که به آن تخت داده بودند توانست آن را بشناسد. و بلافاصله افزود: «و ما پیش از این هم آگاه بودیم و اسلام آورده بودیم!». یعنی اگر منظور سلیمان از این مقدمه‌چینی‌ها این است که ما به اعجاز او پی ببریم ما پیش از این با نشانه‌های دیگر از حقانیت او آگاه شده بودیم و حتی قبل از دیدن این خارق عادت عجیب ایمان آورده بودیم، و چندان نیازی به این کار نبود. آری او با دیدن این نشانه‌های روشن با گذشته تاریک خود وداع گفت و در مرحلۀ تازه‌ای از زندگی که مملو از نور ایمان و یقین بود گام نهاد.[۱۴۷]

ورود ملکه به قصر مخصوص سلیمان

در آخرین قسمت این داستان صحنۀ دیگری از این ماجرا بازگو می‌شود، و آن ماجرای داخل شدن ملکۀ سبأ در قصر مخصوص سلیمان است. سلیمان دستور داده بود، صحن یکی از قصرها را از بلور بسازند و در زیر آن، آب جاری قرار دهند. هنگامی که ملکۀ سبأ به آنجا رسید «به او گفته شد داخل حیاط قصر شو»[۱۴۸]. «ملکه آن صحنه را که دید، گمان کرد نهر آبی است، ساق پاهای خود را برهنه کرد تا از آن آب بگذرد»[۱۴۹] (در حالی که سخت در تعجب فرو رفته بود که نهر آب در اینجا چه می‌کند؟).

اما «سلیمان به او گفت: که حیاط قصر از بلور صاف ساخته شده»[۱۵۰] (این آب نیست که بخواهد پا را برهنه کند و از آن بگذرد)[۱۵۱]. هنگامی که ملکۀ سبا، این صحنه را دید «چنین گفت: پروردگارا! من بر خویشتن ستم کردم و با سلیمان در پیشگاه الله، پروردگار عالمیان، اسلام آوردم»[۱۵۲]. من در گذشته در برابر آفتاب سجده می‌کردم، بت می‌پرستیدم، غرق تجمل و زینت بودم، و خود را برترین انسان در دنیا می‌پنداشتم. اما اکنون می‌فهمم که قدرتم تا چه حد کوچک بوده و اصولاً این زر و زیورها روح انسان را سیراب نمی‌کند. خداوندا! من همراه رهبرم سلیمان به درگاه تو آمدم، از گذشته پشیمانم و سر تسلیم به آستانت می‌سایم.[۱۵۳]

سرانجام کار ملکۀ سبأ

آنچه در قرآن مجید پیرامون ملکۀ سبأ آمده همان مقدار است که در بالا خواندیم، سرانجام ایمان آورد و به خیل صالحان پیوست، اما اینکه بعد از ایمان به کشور خود بازگشت و به حکومت خود از طرف سلیمان ادامه داد؟ یا نزد سلیمان ماند و با او ازدواج کرد؟ یا به توصیه سلیمان با یکی از ملوک یمن که به عنوان «تبع» مشهور بودند پیمان زناشویی بست؟ در قرآن اشاره‌ای به اینها نشده است چون در هدف اصلی قرآن که مسائل تربیتی است دخالتی نداشته، ولی مفسران و مورخان، هر کدام راهی برگزیده‌اند که تحقیق در آن ضرورتی ندارد، هر چند طبق گفتۀ بعضی از مفسران، مشهور و معروف همان ازدواج او با سلیمان است. ولی یادآوری این مطلب را لازم می‌دانیم که پیرامون سلیمان و لشکر و حکومت او و همچنین خصوصیات ملکۀ سبأ و جزئیات زندگیش افسانه‌ها و اساطیر فراوانی گفته‌اند که گاه تشخیص آنها از حقایق تاریخی برای تودۀ مردم مشکل می‌شود، و گاه سایۀ تاریکی روی اصل این جریان تاریخی افکنده و اصالت آن را خدشه‌دار می‌کند و این است نتیجۀ شوم خرافاتی که با حقایق آمیخته می‌شود که باید کاملاً مراقب آن بود.[۱۵۴]

منابع

پانویس

  1. شرح ابن عقیل، ج۲، ص۶۱۴؛ لسان العرب، ج۶، ص۱۳۷؛ التحقیق، ج۵، ص۱۰، «سبأ».
  2. لسان العرب، ج۶، ص۱۳۷؛ مجمع البحرین، ج۲، ص۳۱۷، «سبأ»؛ التحریر و التنویر، ج۱۹، ص۲۴۶.
  3. معجم البلدان، ج۳، ص۱۸۱؛ لسان العرب، ج۶، ص۱۳۶؛ المصباح، ص۲۶۵، «سبا».
  4. العین، ج۷، ص۳۱۵؛ مفردات، ص۲۲۳؛ تاج العروس، ج۱، ص۱۷۰، «سبأ».
  5. معجم مقاییس اللغه، ج۳، ص۱۳۱، «سبی»؛ لسان العرب، ج۶، ص۱۳۶؛ تاج العروس، ج۱، ص۱۷۰-۱۷۱، «سبأ».
  6. العین، ج۷، ص۳۱۵؛ معجم مقاییس اللغه، ج۳، ص۱۳۱؛ لسان العرب، ج۶، ص۱۳۶.
  7. لسان العرب، ج۶، ص۱۳۶؛ تاج العروس، ج۱، ص۱۷۳.
  8. معجم مقاییس اللغه، ج۳، ص۱۳۰؛ معجم البلدان، ج۳، ص۱۸۱.
  9. السیرة النبویه، ج۱، ص۵؛ البدء والتاریخ، ج۳، ص۱۳۱؛ معجم البلدان، ج۳، ص۱۸۱.
  10. المفصل، ج۲، ص۲۵۸.
  11. قاموس الکتاب المقدس، ص۴۵۲؛ دایرة المعارف الکتابیه، ج۴، ص۳۲۸.
  12. قاموس الکتاب المقدس، ص۴۵۲؛ دایرة المعارف الاسلامیه، ج۱۱، ص۱۷۱.
  13. کتاب مقدس، مزامیر، ۷۲: ۱۰؛ قاموس کتاب مقدس، ص۴۶۵؛ دایرة المعارف الاسلامیه، ج۱۱، ص۱۶۸.
  14. واژه‌های دخیل، ص۲۴۶.
  15. جامع‌البیان، ج۲۲، ص۵۲-۵۳؛ مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۴؛ بحارالانوار، ج۷۰، ص۳۳۵.
  16. تفسیر سمعانی، ج۴، ص۳۲۴؛ بحار الانوار، ج۷۰، ص۳۳۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۱، ص۹۹.
  17. معجم البلدان، ج۳، ص۱۸۱؛ تفسیر قرطبی، ج۱۳، ص۱۸۱؛ التحقیق، ج۵، ص۱۲، «سبأ».
  18. جامع البیان، ج۲۲، ص۵۳-۵۴؛ معجم البلدان، ج۳، ص۱۸۱.
  19. العین، ج۷، ص۳۱۵؛ تاریخ طبری، ج۱، ص۳۴۹؛ لسان العرب، ج۶، ص۱۳۶، «سبأ».
  20. نک: البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۹۱-۱۹۲؛ عمدة القاری، ج۱۹، ص۱۲۷-۱۲۸؛ الدرالمنثور، ج۵، ص۲۳۱.
  21. «آنگاه (هدهد) درنگی کوتاه کرد و گفت: من به چیزی دست یافتم که تو نیافته‌ای و برای تو از (سرزمین) سبا خبر بی‌گمانی آورده‌ام» سوره نمل، آیه ۲۲.
  22. «برای (قوم) سبا در مسکن‌هایشان نشانه‌ای (شگرف) وجود داشت: دو باغ از راست و چپ، از روزی پروردگارتان بخورید و او را سپاس گزارید! شهری است پاکیزه و پروردگاری آمرزنده» سوره سبأ، آیه ۱۵.
  23. «آنگاه (هدهد) درنگی کوتاه کرد و گفت: من به چیزی دست یافتم که تو نیافته‌ای و برای تو از (سرزمین) سبا خبر بی‌گمانی آورده‌ام من زنی یافته‌ام که بر آنان پادشاهی می‌کند و از همه چیز برخورداری یافته است و اورنگی سترگ دارد. او و قومش را (چنین) یافتم که به جای خداوند به خورشید سجده می‌برند و شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته و از راه (درست) آنان را باز داشته است، از این روی راهنمایی نیافته‌اند. (شیطان چنان کرد) تا برای خداوند سجده نبرند، همان (خداوند) که نهان آسمان‌ها و زمین را آشکار می‌گرداند و آنچه پنهان می‌کنید یا آشکار می‌دارید، می‌داند. خداوند است که خدایی جز او نیست، پروردگار اورنگ سترگ (فرمانفرمایی جهان). (سلیمان) گفت: به زودی خواهیم دید که راست گفته‌ای یا از دروغگویان بوده‌ای؟ این نامه مرا ببر و نزد آنان فرو افکن، آنگاه از آنان رو بگردان و (گوشه‌ای کمین کن و) بنگر چه پاسخی می‌دهند. (آن زن) گفت: ای سرکردگان! نزد من نامه‌ای ارزشمند افکنده‌اند. آن (نامه) از سوی سلیمان است و (متن آن) این است: «به نام خداوند بخشنده بخشاینده ... با من گردنکشی نورزید و گردن نهاده، نزد من آیید.» (آنگاه) گفت: ای سرکردگان! در کار، به من نظر دهید که من هیچ کاری را تا گواهم نبوده‌اید به پایان نبرده‌ام. گفتند: ما نیرومند و سخت دلیریم و فرمان با توست، بنگر تا چه فرمان خواهی داد. گفت: پادشاهان چون به شهری درآیند آن را ویران و مردم گرانمایه آن را خوار و بدین‌گونه رفتار می‌کنند. و من ارمغانی برای آنان می‌فرستم و می‌نگرم تا فرستادگان چه باز آورند. پس چون (فرستاده) نزد سلیمان آمد (سلیمان) گفت: آیا به من با مالی (اندک) مدد می‌رسانید؟ آنچه خدا به من ارزانی داشته است از آنچه به شما داده بهتر است بلکه شما به ارمغان خود شادی می‌ورزید. نزد آنان باز گرد (و بگو) بی‌گمان سپاهی به سوی آنان خواهیم آورد که تاب رویارویی با آن را ندارند و آنان را از آنجا با زبونی و خواری بیرون خواهیم راند. (سلیمان) گفت: ای سرکردگان! کدام یک از شما پیش از آنکه (آنان) گردن نهاده نزد من آیند اورنگ آن زن را پیش من می‌آورد؟ دیوساری از جن گفت: من آن را پیش از آنکه از جایت برخیزی برایت می‌آورم و من در این کار بسی توانمند درستکارم. آن که دانشی از کتاب (آسمانی) با خویش داشت گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را برایت می‌آورم و چون (سلیمان) آن (اورنگ) را نزد خود پای برجا دید گفت: این از بخشش (های) پروردگار من است تا بیازمایدم که سپاس می‌گزارم یا ناسپاسی می‌کنم و هر که سپاس گزارد تنها به سود خویش گزارده است و هر که ناسپاسی کند بی‌گمان پروردگار من بی‌نیازی ارجمند است. (سلیمان) گفت: اورنگش را برای او ناشناخته گردانید تا ببینیم (بدان) راه می‌برد یا از کسانی است که (بدین چیزها) راه نمی‌برند. و چون آمد گفتند: آیا اورنگ تو این چنین بود؟ گفت: گویی این، همان است و ما پیش از این (از همه چیز) آگاه شده و گردن نهاده بودیم. و آنچه او به جای خداوند می‌پرستید او را (از پرستش خداوند) باز داشته بود که او از گروهی کافر بود. به او گفتند به کاخ در آی! چون در آن نگریست گمان برد آبگیری ژرف است و ساق‌هایش را برهنه کرد، (سلیمان) گفت: این کاخی صیقلی از بلور است؛ (آن زن) گفت: پروردگارا! من به خویش ستم کرده‌ام و (اینک) با سلیمان در برابر خداوند- پروردگار جهانیان- فرمانبردار شدم» سوره نمل، آیه ۲۲-۴۴.
  24. «برای (قوم) سبا در مسکن‌هایشان نشانه‌ای (شگرف) وجود داشت: دو باغ از راست و چپ، از روزی پروردگارتان بخورید و او را سپاس گزارید! شهری است پاکیزه و پروردگاری آمرزنده. اما روی گرداندند ما نیز بر آنان سیل ویرانگر را فرستادیم و به جای آن دو باغشان دو باغ جایگزین کردیم با میوه‌هایی تلخ و (درختان) شوره‌گز و اندکی از درخت کنار. چنین آنان را برای آن ناسپاسی که ورزیدند، کیفر دادیم و آیا جز ناسپاس را به کیفر می‌رسانیم؟ و میان آنان و شهرهایی که در آنها خجستگی نهاده بودیم شهرهایی به هم پیوسته پدید آوردیم و در آنها راه رفت و آمد را به اندازه (برقرار) کردیم (و گفتیم) شب‌ها و روزها در آنها با ایمنی سفر کنید. اما گفتند: پروردگارا! میان سفرهای ما فاصله انداز و به خویشتن ستم کردند؛ ما نیز آنان را (چون) افسانه‌ها گرداندیم و همه را سخت پراکندیم؛ بی‌گمان در این، نشانه‌هایی برای هر شکیبای سپاسگزاری است. و به راستی ابلیس گمان خویش را درباره آنان درست یافت؛ پس (همه) جز گروهی از مؤمنان از او پیروی کردند» سوره سبأ، آیه ۱۵-۲۰.
  25. اسدی، علی، مقاله «سبأ / سرزمین»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱۵.
  26. التحقیق، ج۵، ص۱۲.
  27. التبیان، ج۸، ص۸۶؛ معجم البلدان، ج۳، ص۱۸۱؛ التحقیق، ج۵، ص۱۲.
  28. التحقیق، ج۵، ص۱۲.
  29. دائرة المعارف فارسی، ج۱، ص۱۲۵۶.
  30. دایرة المعارف فارسی، ج۱، ص۱۲۵۶.
  31. «برای (قوم) سبا در مسکن‌هایشان نشانه‌ای (شگرف) وجود داشت: دو باغ از راست و چپ، از روزی پروردگارتان بخورید و او را سپاس گزارید! شهری است پاکیزه و پروردگاری آمرزنده» سوره سبأ، آیه ۱۵.
  32. نک: تفسیر سمعانی، ج۴، ص۳۲۵؛ زادالمسیر، ج۶، ص۶۳.
  33. التفسیر الکبیر، ج۲۴، ص۱۹۰؛ زادالمسیر، ج۶، ص۶۳.
  34. جامع البیان، ج۲۲، ص۵۲؛ مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۴؛ زادالمسیر، ج۶، ص۲۲۹.
  35. البدء والتاریخ، ج۳، ص۱۳۲؛ مروج الذهب، ج۲، ص۱۹۳-۱۹۴.
  36. تمدن اسلام و عرب، ص۹۷.
  37. مجمع البیان، ج۸، ص۲۸۴؛ تفسیر قرطبی، ج۱۴، ص۲۸۴.
  38. بلوغ الارب، ج۱، ص۲۰۷.
  39. جامع البیان، ج۲۲، ص۵۳؛ مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۴ - ۶۰۵؛ بلوغ الارب، ج۱، ص۲۰۷.
  40. تفسیر قرطبی، ج۱۴، ص۲۸۴.
  41. نک: مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۴؛ فقه القرآن، ج۲، ص۳۰؛ تفسیر قرطبی، ج۱۴، ص۲۸۴.
  42. مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۴؛ المیزان، ج۱۶، ص۳۶۱-۳۶۴.
  43. جامع البیان، ج۲۲، ص۵۳؛ مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۴؛ نهایة الارب، ج۱۵، ص۳۳۳.
  44. نک: تفسیر قرطبی، ج۱۴، ص۲۸۴.
  45. نک: مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۴.
  46. تفسیر قمی، ج۲، ص۲۰۰؛ البرهان، ج۴، ص۵۱۴.
  47. نک: تمدن اسلام و عرب، ص۹۷-۹۸.
  48. جامع‌البیان، ج۲۲، ص۵۴-۵۵؛ مجمع‌البیان، ج۸، ص۶۰۵.
  49. تفسیر قمی، ج۲، ص۲۰۰-۲۰۱؛ الروض المعطار، ص۳۰۲؛ الصافی، ج۶، ص۸۹-۹۰.
  50. اسدی، علی، مقاله «سبأ / سرزمین»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱۵.
  51. تفسیر ابن ابی حاتم، ج۹، ص۲۸۶۴؛ بلوغ الارب، ج۱، ص۲۰۷؛ التحقیق، ج۸، ص۱۰۱.
  52. معجم البلدان، ج۵، ص۳۴-۳۵؛ المصباح، ص۱۱، «ارب»؛ تفسیر قاسمی، ج۸، ص۱۳۸.
  53. معجم البلدان، ج۵، ص۳۴-۳۵؛ الروض المعطار، ص۵۱۵؛ تفسیر قاسمی، ج۸، ص۱۳۸.
  54. معجم البلدان، ج۵، ص۳۴-۳۵؛ الروض المعطار، ص۵۱۵.
  55. «و میان آنان و شهرهایی که در آنها خجستگی نهاده بودیم شهرهایی به هم پیوسته پدید آوردیم و در آنها راه رفت و آمد را به اندازه (برقرار) کردیم (و گفتیم) شب‌ها و روزها در آنها با ایمنی سفر کنید» سوره سبأ، آیه ۱۸.
  56. التبیان، ج۸، ص۳۸۸-۳۸۹؛ مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۵؛ بحارالانوار، ج۷۰، ص۳۳۸.
  57. تفسیر بغوی، ج۳، ص۴۷۹.
  58. «اما گفتند: پروردگارا! میان سفرهای ما فاصله انداز و به خویشتن ستم کردند؛ ما نیز آنان را (چون) افسانه‌ها گرداندیم و همه را سخت پراکندیم؛ بی‌گمان در این، نشانه‌هایی برای هر شکیبای سپاسگزاری است» سوره سبأ، آیه ۱۹.
  59. مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۶.
  60. تفسیر بغوی، ج۳، ص۴۷۹؛ مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۶؛ روض الجنان، ج۱۶، ص۶۴.
  61. اسدی، علی، مقاله «سبأ / سرزمین»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱۵.
  62. «اما روی گرداندند ما نیز بر آنان سیل ویرانگر را فرستادیم و به جای آن دو باغشان دو باغ جایگزین کردیم با میوه‌هایی تلخ و (درختان) شوره‌گز و اندکی از درخت کنار» سوره سبأ، آیه ۱۶.
  63. «چنین آنان را برای آن ناسپاسی که ورزیدند، کیفر دادیم و آیا جز ناسپاس را به کیفر می‌رسانیم؟» سوره سبأ، آیه ۱۷.
  64. تفسیر ثعلبی، ج۸، ص۸۳؛ التبیان، ج۸، ص۳۸۷.
  65. تفسیر مقاتل، ج۳، ص۵۲۹؛ التبیان، ج۸، ص۳۸۷.
  66. جامع البیان، ج۲۲، ص۵۵ - ۵۶.
  67. جامع البیان، ج۲۲، ص۵۴، ۵۷؛ زادالمسیر، ج۶، ص۲۳۰.
  68. تفسیر مقاتل، ج۳، ص۵۲۹؛ تفسیر قمی، ج۲، ص۲۰۱؛ جامع البیان، ج۲۲، ص۵۵-۵۶.
  69. الکافی، ج۲، ص۲۷۴؛ بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۴۵-۱۴۶.
  70. جامع البیان، ج۲۲، ص۵۵؛ تفسیر مراغی، ج۲۲، ص۷۲.
  71. نک: معجم البلدان، ج۵، ص۳۵-۳۶؛ مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۶؛ دایرة المعارف فارسی، ج۲، ص۲۵۷۲.
  72. مجمع البیان، ج۸، ص۶۰۶؛ معجم البلدان، ج۳، ص۱۸۱؛ بلوغ الارب، ج۳، ص۲۸۷.
  73. «اما گفتند: پروردگارا! میان سفرهای ما فاصله انداز و به خویشتن ستم کردند؛ ما نیز آنان را (چون) افسانه‌ها گرداندیم و همه را سخت پراکندیم؛ بی‌گمان در این، نشانه‌هایی برای هر شکیبای سپاسگزاری است» سوره سبأ، آیه ۱۹.
  74. اسدی، علی، مقاله «سبأ / سرزمین»، دائرةالمعارف قرآن کریم، ج۱۵.
  75. «برای (قوم) سبا در مسکن‌هایشان نشانه‌ای (شگرف) وجود داشت»... سوره سبأ، آیه ۱۵.
  76. «... و برای تو از (سرزمین) سبا خبر بی‌گمانی آورده‌ام» سوره نمل، آیه ۲۲.
  77. سید علی اکبر قرشی، قاموس قرآن، ج۳، ص۲۰۵.
  78. فرزانه، محرم، اماکن جغرافیایی در قرآن، ص۸۲.
  79. جغرافیای نزول قرآن، ص۱۵۷.
  80. فرزانه، محرم، اماکن جغرافیایی در قرآن، ص۸۳.
  81. عبدالکریم بی‌آزار شیرازی، باستان‌شناسی و جغرافیای تاریخی قصص قرآن، ص۳۳۲.
  82. محرم فرزانه|فرزانه، محرم، اماکن جغرافیایی در قرآن (کتاب)|اماکن جغرافیایی در قرآن، ص۸۴.
  83. عبدالکریم بی‌آزار شیرازی، باستان‌شناسی و جغرافیای تاریخی قصص قرآن، ص۳۳۳.
  84. محرم فرزانه|فرزانه، محرم، اماکن جغرافیایی در قرآن (کتاب)|اماکن جغرافیایی در قرآن، ص۸۴.
  85. لطیف راشدی، قصه‌های قرآن، ص۵۸۸.
  86. اطلاعات قرآنی، ص۳۱۱.
  87. فرزانه، محرم، اماکن جغرافیایی در قرآن، ص۸۵.
  88. حسین عمادزاده، تاریخ انبیاء، ص۶۱۰.
  89. قاموس کتاب مقدس، ص۴۶۵.
  90. قصص الانبیاء، ص۵۱۱.
  91. عزیزاله کاسب، تاریخ انبیاء، ص۵۱۱.
  92. محرم فرزانه|فرزانه، محرم، اماکن جغرافیایی در قرآن (کتاب)|اماکن جغرافیایی در قرآن، ص۸۵.
  93. «برای (قوم) سبا در مسکن‌هایشان نشانه‌ای (شگرف) وجود داشت: دو باغ از راست و چپ، از روزی پروردگارتان بخورید و او را سپاس گزارید! شهری است پاکیزه و پروردگاری آمرزنده» سوره سبأ، آیه ۱۵.
  94. عرب، محمد حسن، دانشنامه اماکن جغرافیایی قرآن مجید، ص ۳۰۸.
  95. «و برای تو از (سرزمین) سبا خبر بی‌گمانی آورده‌ام» سوره نمل، آیه ۲۲.
  96. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۸، ص۵۶.
  97. لفظ بلقیس در قرآن نیامده، بلکه از واژه امْرَأَةً از او یاد شده.
  98. عباس مهرین شوشتری، فرهنگ قرآن
  99. علی اکبر قرشی، قاموس قرآن
  100. سبأ ۱۶.
  101. بهاءالدین، خرمشاهی، دانشنامه قرآن و قرآن‌پژوهی، ص۱۱۸۲.
  102. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۱۸، ص۶۷.
  103. عرب، محمد حسن، دانشنامه اماکن جغرافیایی قرآن مجید، ص ۳۰۸.
  104. زین العابدین رهنما، معجم البلدان، ج۳، ص۴۳۱.
  105. قداما، سطح کره زمین را، به هفت بخش تقسیم کرده، هر بخش را، اقلیم می‌نامیدند: از این قرار اقلیم اول از اقصی بلاد چین آغاز می‌گردد و جزیره سرندیب، سواحل دریا، در جنوب بلاد سند، جزیره العرب یمن، دریای قلزم، بلاد حبشه. نیل و مصر را فرا می‌گیرد و به بحر مغرب شنتهی می‌گردد....
  106. عبد الرضا. آخوند فرج جغرافیای کشورهای مسلمان، ص۷۵.
  107. عرب، محمد حسن، دانشنامه اماکن جغرافیایی قرآن مجید، ص ۳۱۰.
  108. وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ «و از حال مرغان باز پرسید و گفت: مرا چه می‌شود که هدهد را نمی‌بینم یا او از غایبان است؟» سوره نمل، آیه ۲۰.
  109. لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ «او را سخت عذاب خواهم کرد یا سرش را خواهم برید مگر آنکه حجّتی آشکار برای من بیاورد» سوره نمل، آیه ۲۱.
  110. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۳۷۶.
  111. فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ «آنگاه (هدهد) درنگی کوتاه کرد و گفت: من به چیزی دست یافتم که تو نیافته‌ای و برای تو از (سرزمین) سبا خبر بی‌گمانی آورده‌ام» سوره نمل، آیه ۲۲.
  112. فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطْتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ «آنگاه (هدهد) درنگی کوتاه کرد و گفت: من به چیزی دست یافتم که تو نیافته‌ای و برای تو از (سرزمین) سبا خبر بی‌گمانی آورده‌ام» سوره نمل، آیه ۲۲.
  113. قابل توجه اینکه، لشکریان سلیمان و حتی پرندگانی که مطیع فرمان او بودند آن قدر عدالت سلیمان به آنها آزادی و امنیت و جسارت داده بود، که هدهد بدون ترس بی‌پرده و با صراحت به او می‌گوید: «من به چیزی آگاهی یافتم که تو از آن آگاه نیستی». برخورد او با سلیمان، همچون برخورد درباریان چاپلوس با سلاطین جبار نبود، که برای بیان یک واقعیت، نخست مدتی تملق می‌گویند، و خود را ذرۀ ناچیزی قلمداد کرده سپس به خاک پای ملوکانه، مطلب خود را در لابلای صد گونه چاپلوسی عرضه می‌دارند و هرگز در سخنان خود صراحت به خرج نمی‌دهند و همیشه از کنایه‌های نازک‌تر از گل استفاده می‌کنند، مبادا گرد و غباری بر قلب سلطان بنشیند! آری هدهد با صراحت گفت: غیبت من بی‌دلیل نبوده، خبر مهمی آورده‌ام که تو از آن با خبر نیستی! ضمناً این تعبیر درس بزرگی است برای همگان که ممکن است موجود کوچکی چون هدهد مطلبی بداند که داناترین انسان‌های عصر خویش از آن بی‌خبر باشد تا آدمی به علم و دانش خود مغرور نگردد، هر چند سلیمان باشد و با علم وسیع نبوت.
  114. إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِيمٌ «من زنی یافته‌ام که بر آنان پادشاهی می‌کند و از همه چیز برخورداری یافته است و اورنگی سترگ دارد» سوره نمل، آیه ۲۳.
  115. وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ «او و قومش را (چنین) یافتم که به جای خداوند به خورشید سجده می‌برند و شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته و از راه (درست) آنان را باز داشته است، از این روی راهنمایی نیافته‌اند» سوره نمل، آیه ۲۴.
  116. وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ «او و قومش را (چنین) یافتم که به جای خداوند به خورشید سجده می‌برند و شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته و از راه (درست) آنان را باز داشته است، از این روی راهنمایی نیافته‌اند» سوره نمل، آیه ۲۴.
  117. وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ «او و قومش را (چنین) یافتم که به جای خداوند به خورشید سجده می‌برند و شیطان کارهایشان را برای آنان آراسته و از راه (درست) آنان را باز داشته است، از این روی راهنمایی نیافته‌اند» سوره نمل، آیه ۲۴.
  118. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۳۷۷.
  119. قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ «(سلیمان) گفت: به زودی خواهیم دید که راست گفته‌ای یا از دروغگویان بوده‌ای؟» سوره نمل، آیه ۲۷.
  120. اذْهَبْ بِكِتَابِي هَذَا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ «این نامه مرا ببر و نزد آنان فرو افکن، آنگاه از آنان رو بگردان و (گوشه‌ای کمین کن و) بنگر چه پاسخی می‌دهند» سوره نمل، آیه ۲۸.
  121. قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ «(آن زن) گفت: ای سرکردگان! نزد من نامه‌ای ارزشمند افکنده‌اند» سوره نمل، آیه ۲۹.
  122. و اینکه ملکه می‌گوید: این نامه کریم و پرارزشی است ممکن است به خاطر محتوای عمیق آن، با اینکه آغازش به نام خدا، و پایانش به مهر و امضای صحیح بود باشد یا فرستنده آنکه شخص بزرگواری بوده و یا همه اینها. درست است که آنها آفتاب پرست بودند، ولی می‌دانیم بسیاری از بت‌پرستان نیز به «الله» اعتقاد داشتند و او را «رب الارباب» می‌نامیدند و تعظیم و احترام او را مهم می‌شمردند.
  123. إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ «آن (نامه) از سوی سلیمان است و (متن آن) این است: «به نام خداوند بخشنده بخشاینده * با من گردنکشی نورزید و گردن نهاده، نزد من آیید» سوره نمل، آیه ۳۰-۳۱.
  124. بعید به نظر می‌رسد که سلیمان نامه را با همین عبارات و الفاظ عربی نوشته باشد، بنابراین جمله‌های فوق می‌تواند نقل به معنی و یا به صورت خلاصه‌گیری و فشردۀ نامه سلیمان بوده باشد که ملکة سبأ برای ملت خود بازگو کرد.
  125. قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّى تَشْهَدُونِ «(آنگاه) گفت: ای سرکردگان! در کار، به من نظر دهید که من هیچ کاری را تا گواهم نبوده‌اید به پایان نبرده‌ام» سوره نمل، آیه ۳۲.
  126. قَالُوا نَحْنُ أُوْلُوا قُوَّةٍ وَأُوْلُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ «گفتند: ما نیرومند و سخت دلیریم و فرمان با توست، بنگر تا چه فرمان خواهی داد» سوره نمل، آیه ۳۳.
  127. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۳۷۹.
  128. قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَكَذَلِكَ يَفْعَلُونَ «گفت: پادشاهان چون به شهری درآیند آن را ویران و مردم گرانمایه آن را خوار و بدین‌گونه رفتار می‌کنند» سوره نمل، آیه ۳۴.
  129. وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ «و من ارمغانی برای آنان می‌فرستم و می‌نگرم تا فرستادگان چه باز آورند» سوره نمل، آیه ۳۵.
  130. تنها با نکوه آوردن کلمۀ «هدیه»، عظمت آن را نشان داده.
  131. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص۳۸۱.
  132. فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ «پس چون (فرستاده) نزد سلیمان آمد (سلیمان) گفت: آیا به من با مالی (اندک) مدد می‌رسانید؟ آنچه خدا به من ارزانی داشته است از آنچه به شما داده بهتر است بلکه شما به ارمغان خود شادی می‌ورزید» سوره نمل، آیه ۳۶.
  133. فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ «پس چون (فرستاده) نزد سلیمان آمد (سلیمان) گفت: آیا به من با مالی (اندک) مدد می‌رسانید؟ آنچه خدا به من ارزانی داشته است از آنچه به شما داده بهتر است بلکه شما به ارمغان خود شادی می‌ورزید» سوره نمل، آیه ۳۶.
  134. ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ «نزد آنان باز گرد (و بگو) بی‌گمان سپاهی به سوی آنان خواهیم آورد که تاب رویارویی با آن را ندارند و آنان را از آنجا با زبونی و خواری بیرون خواهیم راند» سوره نمل، آیه ۳۷.
  135. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص۳۸۲.
  136. قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ «(سلیمان) گفت: ای سرکردگان! کدام یک از شما پیش از آنکه (آنان) گردن نهاده نزد من آیند اورنگ آن زن را پیش من می‌آورد؟» سوره نمل، آیه ۳۸.
  137. قَالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ «دیوساری از جن گفت: من آن را پیش از آنکه از جایت برخیزی برایت می‌آورم و من در این کار بسی توانمند درستکارم» سوره نمل، آیه ۳۹.
  138. «عفریت» به معنی فرد گردنکش و خبیث است، و جمله «من نسبت به آن توانا و امینم» نیز نشان می‌دهد که بیم خیانت در این عفریت می‌رفته؛ لذا در مقام دفاع از خود بر آمده و قول امانت و وفاداری داده است. به هر حال سرگذشت سلیمان مملو است از شگفتی‌ها و خارق عادات، و جای تعجب نیست که عفریتی اینچنین بتواند در یک مدت کوتاه یعنی یک یا چند ساعت که سلیمان در مجلس خویش برای داوری میان مردم، یا رسیدگی به امور مملکت، یا نصیحت و ارشاد، نشسته است چنین امر مهمی را انجام دهد.
  139. قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ «آن که دانشی از کتاب (آسمانی) با خویش داشت گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را برایت می‌آورم و چون (سلیمان) آن (اورنگ) را نزد خود پای برجا دید گفت: این از بخشش (های) پروردگار من است تا بیازمایدم که سپاس می‌گزارم یا ناسپاسی می‌کنم و هر که سپاس گزارد تنها به سود خویش گزارده است و هر که ناسپاسی کند بی‌گمان پروردگار من بی‌نیازی ارجمند است» سوره نمل، آیه ۴۰.
  140. قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ «آن که دانشی از کتاب (آسمانی) با خویش داشت گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را برایت می‌آورم و چون (سلیمان) آن (اورنگ) را نزد خود پای برجا دید گفت: این از بخشش (های) پروردگار من است تا بیازمایدم که سپاس می‌گزارم یا ناسپاسی می‌کنم و هر که سپاس گزارد تنها به سود خویش گزارده است و هر که ناسپاسی کند بی‌گمان پروردگار من بی‌نیازی ارجمند است» سوره نمل، آیه ۴۰.
  141. در اینکه این شخص که بوده؟ و این قدرت عجیب را از کجا به دست آورده؟ و منظور از علم کتاب چیست؟ مفسران گفتگو بسیار کرده‌اند. ولی ظاهر این است که این شخص یکی از نزدیکان با ایمان، و دوستان خاص سلیمان بوده است، غالباً در تواریخ نام او را «آصف بن برخیا» نوشته‌اند، و می‌گویند وزیر سلیمان و خواهرزاده او بوده است. و اما «علم کتاب» منظور آگاهی او بر کتب آسمانی است، آگاهی عمیقی که به او امکان می‌داد که دست به چنین کار خارق عادتی بزند، و بعضی احتمال داده‌اند منظور لوح محفوظ است، همان لوح علم خداوند که این مرد به گوشه‌ای از آن علم آگاهی داشت، و به همین دلیل توانست تخت «ملکه سبا» را در یک چشم بر هم زدن نزد سلیمان حاضر کند. بسیاری گفته‌اند این مرد با ایمان از «اسم اعظم الهی» باخبر بود، همان نام بزرگی که همه چیز در برابر آن خاضع می‌گردد، و به انسان قدرت فوق‌العاده می‌بخشد. سؤال دیگر اینکه: عفریت جن چگونه توانایی بر چنین خارق عادتی دارد؟ پاسخ این سؤال را در بحث‌های مربوط به اعجاز گفته‌ایم که گاهی حتی افراد غیر مؤمن بر اثر ریاضت‌های پر مشقت و مبارزه با نفس، توانایی بر پاره‌ای از خارق عادات پیدا می‌کنند ولی تفاوت آن با معجزات این است که کار آنها چون متکی به قدرت محدود بشری است همیشه محدود است در حالیکه معجزات متکی بر قدرت بی‌پایان خدا است و قدرت او همچون سایر صفاتش نامحدود می‌باشد. لذا می‌بینیم عفریت توانایی خود را محدود می‌کند بر آوردن تخت ملکه سبأ در مدت توقف سلیمان در مجلس داوری و بررسی امور کشور، در حالی که «آصف بن برخیا» هیچ حدی برای آن قائل نمی‌شود و محدود ساختن به یک چشم بر هم زدن در حقیقت اشاره به کمترین زمان ممکن است، و مسلم است که سلیمان از چنین کاری که معرف یک فرد صالح است حمایت می‌کند، نه از کار عفریتی که ممکن است کوته‌نظران را به اشتباه بیفکند و آن را دلیل بر پاکی او بگیرند.
  142. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص۳۸۴.
  143. قَالَ نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لَا يَهْتَدُونَ «(سلیمان) گفت: اورنگش را برای او ناشناخته گردانید تا ببینیم (بدان) راه می‌برد یا از کسانی است که (بدین چیزها) راه نمی‌برند» سوره نمل، آیه ۴۱.
  144. اما این سؤال پیش می‌آید که هدف سلیمان از آزمایش هوش و عقل و درایت ملکۀ سبأ چه بود؟ ممکن است آزمایش به این منظور انجام شده که بداند با کدامین منطق باید با او روبرو شود؟ و چگونه دلیلی برای اثبات مبانی عقیدتی برای او بیاورد. و یا در نظر داشته، پیشنهاد ازدواج به او کند و می‌خواسته است ببیند آیا راستی شایستگی همسری او را دارد یا نه؟ و یا واقعاً می‌خواسته مسئولیتی بعد از ایمان آوردن به او بسپارد، باید بداند تا چه اندازه استعداد پذیرش مسئولیت‌هایی را دارد.
  145. فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ «و چون آمد گفتند: آیا اورنگ تو این چنین بود؟ گفت: گویی این، همان است و ما پیش از این (از همه چیز) آگاه شده و گردن نهاده بودیم» سوره نمل، آیه ۴۲.
  146. فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَكَذَا عَرْشُكِ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ «و چون آمد گفتند: آیا اورنگ تو این چنین بود؟ گفت: گویی این، همان است و ما پیش از این (از همه چیز) آگاه شده و گردن نهاده بودیم» سوره نمل، آیه ۴۲.
  147. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص۳۸۵.
  148. قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ «به او گفتند به کاخ در آی! چون در آن نگریست گمان برد آبگیری ژرف است و ساق‌هایش را برهنه کرد، (سلیمان) گفت: این کاخی صیقلی از بلور است؛ (آن زن) گفت: پروردگارا! من به خویش ستم کرده‌ام و (اینک) با سلیمان در برابر خداوند- پروردگار جهانیان- فرمانبردار شدم» سوره نمل، آیه ۴۴.
  149. قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ «به او گفتند به کاخ در آی! چون در آن نگریست گمان برد آبگیری ژرف است و ساق‌هایش را برهنه کرد، (سلیمان) گفت: این کاخی صیقلی از بلور است؛ (آن زن) گفت: پروردگارا! من به خویش ستم کرده‌ام و (اینک) با سلیمان در برابر خداوند- پروردگار جهانیان- فرمانبردار شدم» سوره نمل، آیه ۴۴.
  150. قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ «به او گفتند به کاخ در آی! چون در آن نگریست گمان برد آبگیری ژرف است و ساق‌هایش را برهنه کرد، (سلیمان) گفت: این کاخی صیقلی از بلور است؛ (آن زن) گفت: پروردگارا! من به خویش ستم کرده‌ام و (اینک) با سلیمان در برابر خداوند- پروردگار جهانیان- فرمانبردار شدم» سوره نمل، آیه ۴۴.
  151. در اینجا سؤال مهمی پیش می‌آید و آن اینکه: سلیمان که یک پیامبر بزرگ الهی بود چرا چنین دم و دستگاه تجملاتی فوق‌العاده‌ای داشته باشد؟ درست است که او سلطان بود و حکمروا، ولی دیگر نمی‌شد بساطی ساده همچون سایر پیامبران داشته باشد؟ اما چه مانعی دارد که سلیمان برای تسلیم کردن ملکۀ سبأ که تمام قدرت و عظمت خود را در تخت و تاج زیبا و کاخ باشکوه و تشکیلات پر زرق و برق می‌دانست صحنه‌ای به او نشان دهد که تمام دستگاه تجملاتیش در نظر او حقیر و کوچک شود، در این نقطه عطفی در زندگی او برای تجدید نظر در میزان ارزش‌ها و معیار شخصیت گردد؟! چه مانعی دارد که به جای دست زدن به یک لشکرکشی پر ضایعه و توأم با خونریزی، مغز و فکر ملکه را چنان مبهوت و مقهور کند که اصلاً به چنین فکری نیفتد، به خصوص اینکه او زن بود و به این گونه مسائل تشریناتی اهمیت می‌داد. مخصوصاً بسیاری از مفسران تشریح کرده‌اند که سلیمان پیش از آنکه ملکه سبأ به سرزمین شام برسد دستور داد چنین قصری بنا کردند، و هدفش نمایش قدرت برای تسلیم ساختن او بود؟ این کار نشان می‌داد قدرت عظیمی از نظر نیروی ظاهری در اختیار سلیمان است که او را به انجام چنین کارهایی موفق ساخته است. به تعبیر دیگر این هزینه در برابر امنیت و آرامش یک منطقه وسیع و پذیرش دین حق، و جلوگیری از هزینۀ فوق‌العادۀ جنگ، مطلب مهمی نبود.
  152. قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ «به او گفتند به کاخ در آی! چون در آن نگریست گمان برد آبگیری ژرف است و ساق‌هایش را برهنه کرد، (سلیمان) گفت: این کاخی صیقلی از بلور است؛ (آن زن) گفت: پروردگارا! من به خویش ستم کرده‌ام و (اینک) با سلیمان در برابر خداوند- پروردگار جهانیان- فرمانبردار شدم» سوره نمل، آیه ۴۴.
  153. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص۳۸۷.
  154. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص۳۸۸.