نفس در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی
مقدمه
مسئله «نفس» و چگونگی آن یکی از مسائل مهم فلسفی است. اندیشمندان در شناخت نفس بسیار کوشیدهاند و کتابهای مستقلی در این زمینه نگاشتهاند. حکما شناخت نفس را هم رتبه علم توحید میشمارند و نیل به سعادت اخروی را در گرو شناخت نفس و کلید معرفت معاد میدانند.
هرچند غالب حکمای پیش از ملاصدرا، مبحث نفس را در بحث طبیعیات مطرح میکنند، اما ملاصدرا به کمک اصولی چند، مانند اصالت وجود و تشکیک و حرکت جوهری، آن را از طبیعیات به الهیات منتقل ساخت؛ زیرا به مباحثی، چون شناخت مبداء و معاد مرتبط میشود.
امام خمینی راه رسیدن به معارف الهی، بلکه تمام حقایق را در شناخت نفس میداند و در مسئله نفس به دو رویکرد عقلی و نقلی توجه کرده و در انطباق احادیث با مباحث فلسفی و عرفانی بسیار کوشیده است ایشان براهین تجرد را در دو حوزه براهین عقلی و نقلی مورد بحث قرار داده است و بر تجرد عقلی و برزخی نفس تأکید کرده است از جمله این براهین عبارتند از:
امام خمینی به بحث حدوث و قدم نفس، حدوث جسمانی نفس، حرکت اشتدادی نفس، رابطه نفس با بدن و قوا و اتحاد نفس با عقل فعّال پرداخته است و براهین منکرین اتحاد نفس با عقل فعال را نقد کرده است.[۱]
معناشناسی
«نفس» به معنای ذات، حقیقت و جان آمده است.[۲] همچنین در اصطلاح فلسفه، نخستین مرتبه کمال برای جسم طبیعی محسوب میشود که آثار حیات مانند نمو، ادراک و حرکت ارادی بالقوه از آن صادر میگردد.[۳] امام خمینی این تعریف را پذیرفته و معتقد است مراد از کمال اول چیزی است که شیء بهواسطه آن از قوه و نقص خارج شده و به فعلیت میرسد.[۴] حکما نفس را به دو قسم فلکی و عنصری و عنصری را به نباتی و حیوانی و انسانی تقسیم میکنند[۵] و موضوع بحث اینجا نفس انسانی است.
نفس با اصطلاحات دیگری، چون روح و عقل مرتبط است. عقل در ذات و فعل مجرد از ماده است؛ اما نفس در ذات مجرد از ماده و در فعل نیازمند به ماده است.[۶]روح در نزد فلاسفه کاربردهای چندی دارد ازجمله؛ روح مجرد را عقل[۷] و روح مدبر اجسام طبیعی را نفس مینامند.[۸] در اصطلاح عرفانی، از نفس انسانی به روح تعبیر میکنند[۹] و در اصطلاح طبیعی و عرف طبیبان، روح به روح بخاری گفته میشود که مبدأ آن دماغ و مجرای آن اعصاب است و مرتبه نازله روح مجرد انسانی است.[۱۰].[۱۱]
پیشینه
مسئله نفس و چگونگی آن، یکی از مسائل مهم فلسفی است. قدیمیترین تفکرات فلسفی در مسئله نفس را میتوان در آثار بزرگانی، همچون افلاطون و ارسطو یافت.[۱۲] در ادیان الهی، چون مسیحیت و یهودیت، سخن از نفس و روح به میان آمده است و این دو گاه به جای هم به کار میروند.[۱۳] تورات به نفس انسانی و حیوانی اشاره کرده و نفس را عنصر اساسی متعالی دانسته که خداوند آن را در انسان دمیده و انسان را خلق کرده است.[۱۴] در فرهنگ و معارف اسلامی، اهمیت این بحث با توجه به پیوند خودشناسی و خداشناسی در قرآن کریم ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾[۱۵]، ﴿وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾[۱۶] و حدیث نبوی، که انسان خداوند را از طریق خودشناسی درمییابد، [۱۷] روشن میشود. اندیشمندان در شناخت نفس بسیار کوشیدهاند و کتابهای مستقلی در این زمینه نگاشتهاند؛ مانند کتاب النفس ارسطو و نیز کتاب النفس ابنباجه (م ۵۳۳)؛ چنانکه در علم کلام، دربارهٔ حقیقت و تجرد نفس و دیگر ویژگیها و احکام آن بحث شده است.[۱۸]
در فلسفه اسلامی، مکتب مشاء بخشی از مباحث فلسفی خود در قسم طبیعیات را به بحث نفس اختصاص داده است. بحث از نفس در حکمت اشراق اهمیت خاصی دارد و تنها به مباحث طبیعیات خلاصه نمیشود. شیخ اشراق نیز در فلسفه خود که مبتنی بر نور است، به بحث نفس پرداخته و از حقیقت نفس به عنوان «نور اسفهبد» یا «انوار مدبره» یاد میکند.[۱۹] وی پایه همه علوم را علم النفس میداند و قائل است هیچ دانشی از جهت رتبی غیر از مباحث شناخت واجبتعالی بر مباحث نفس مقدم نیست.[۲۰] شیخ اشراق، همانند مشاییان وجود سه نفس نباتی، حیوانی و انسانی را میپذیرد؛ اما نفس ناطقه را همان نور اسفهبدیه میداند که تدبیرکننده بدن است و به بند عالم ظلمانی درآمده و بدن نخستین منزلگاه اوست.[۲۱]
ملاصدرا شناخت نفس را همرتبه علم توحید میشمرد[۲۲] و نیل به سعادت اخروی را در گرو شناخت نفس و کلید معرفت معاد میداند.[۲۳] او در حکمت متعالیه بر اساس مبانی خاص خود، تصویر روشنی از نفس انسانی و مقام آن به دست داد که هم مشکلات و تعارضات معمول سنتهای فلسفی را در این زمینه حل کرد و هم افق جدیدی از وجود آدمی بر مبنای منابع کتاب و سنت گشود.[۲۴] هرچند غالب حکمای پیش از ملاصدرا، مبحث نفس را در بحث طبیعیات مطرح میکردند،[۲۵] اما ملاصدرا به کمک اصولی چند، مانند اصالت وجود و تشکیک و حرکت جوهری، آن را از طبیعیات به الهیات منتقل ساخت؛ زیرا به مباحثی، چون شناخت مبدأ و معاد مرتبط میشود.[۲۶]
امام خمینی راه رسیدن به معارف الهی، بلکه تمام حقایق را در شناخت نفس میداند.[۲۷] ایشان مبحث نفس را نخست در شرح دعاء السحر[۲۸] و مصباح الهدایه[۲۹] طرح کرده و در تدریس اسفار به تفصیل آن پرداخته است.[۳۰] ایشان در مسئله نفس، همانند ملاصدرا به دو رویکرد عقلی و نقلی توجه کرده و در انطباق احادیث با مباحث فلسفی و عرفانی بسیار کوشیده و در این میان آرای خود را نیز بیان کرده است.[۳۱] همچنین ایشان، افزون بر بیان مباحث نظری نفس، همواره سعی کرده است امور نظری را به حوزه عمل سوق دهد، و از بحثهای نظری نتایج عملی بگیرد.[۳۲] ایشان دربارهٔ اشکالات ملاصدرا بر حکیمان پیشین داوری و آنها را نقد و بررسی و تحلیل میکند.[۳۳].[۳۴]
حقیقت نفس
اندیشمندان دیدگاههای مختلفی در حقیقت نفس بیان کردهاند. برخی متکلمان نفس را جسم لطیفی میدانند که عالیترین جزء بدن آدمی محسوب میشود.[۳۵] بعضی آن را قوای حسی و لمسی شمردهاند.[۳۶] ابنسینا به پیروی از ارسطو آن را کمال اولی ـ که همان کمال اصل ذات شیء است ـ برای بدن میداند، نه صورت و قوهای که در بدن حلول کرده باشد.[۳۷] از اینرو نفس را جوهر مجردی میداند که در ذات خود مستقل و در فعل نیازمند بدن است.[۳۸] ملاصدرا بر این اعتقاد است که حقیقت نفس از سنخ ملکوت است که در آغاز پیدایش، جسمانی است و با حرکت جوهری بدن ایجاد میشود و با حرکت استکمالی جنبه تجردی آن قوت مییابد.[۳۹]
امام خمینی ماهیت نفس را جوهری میداند که در ذات، مجرد و در فعل، متعلق به جسم است[۴۰] و این تعلق به جسم، تعلق مادی صرف نیست، بلکه تعلقی است که برای جسم و ماده، کمال است.[۴۱] ایشان حقیقت نفس را دارای مراتب و دارای حرکت پیوسته در مراتب وجودی میداند.[۴۲] ایشان با توجه به مراتب مختلف نفس، آن را به عنوان کمال برای جسم تعریف میکند، اما هرگز به این مقدار بسنده نکرده و مراتب برتر را دارای سهم تجردی میداند که نفس همواره در حال ارتقا به سوی آن مرتبه است.[۴۳]
امام خمینی با گواه گرفتن بعضی آیات ﴿وَإِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ يَا أَهْلَ يَثْرِبَ لَا مُقَامَ لَكُمْ فَارْجِعُوا وَيَسْتَأْذِنُ فَرِيقٌ مِنْهُمُ النَّبِيَّ يَقُولُونَ إِنَّ بُيُوتَنَا عَوْرَةٌ وَمَا هِيَ بِعَوْرَةٍ إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِرَارًا﴾[۴۴]، ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا﴾[۴۵]، ﴿وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[۴۶] برای نفس ناطقه حد و ماهیتی قائل نیست؛ زیرا در سیر تکاملی نفس حد خاصی وجود ندارد.[۴۷] ایشان معتقد است نفس موجودی است که در عین کمال وحدت و بساطت، نشئاتی دارد[۴۸] که میتواند شئون طبیعی و الهی داشته باشد[۴۹] و جامع تمام مراتب هستی و واجد تمام شئون وجود شود.[۵۰].[۵۱]
تجرد نفس
بحث از تجرد نفس یکی از مهمترین مباحث فلسفی است و در مباحث کلامی نیز در مسائلی، چون توحید، خداشناسی و نبوت بررسی میشود.[۵۲] امام خمینی بر این اعتقاد است که این بحث در معارف دینی جایگاه ویژهای دارد؛ زیرا معاد که از ارکان دین است، مبتنی بر بقای عین نفس و تجرد آن است و انکار تجرد آن به انکار ضروریات دین میانجامد.[۵۳] در این زمینه دانشمندان دو نظر متقابل به دست دادهاند و هر کدام برای تأیید نظر خود، دلیلهایی برپا کردهاند. برخی قائل به مادی بودن نفس[۵۴] و برخی دیگر قائل به مجرد بودن نفس هستند و بر این باورند که نفس جوهری است که ذاتاً مستقل و فعلاً متعلق به بدن است.[۵۵]
امام خمینی با تأکید بر این نکته، که تجرد نفس به برهان و استدلال نیاز ندارد،[۵۶] از آرای فلاسفهای، چون انباذقلس، فیثاغورث، سقراط، افلاطون، ارسطو، ابنسینا، شیخ اشراق و ملاصدرا به عنوان شاهد بر این مطلب بهره میجوید.[۵۷] ایشان در دروس اسفار خود، به تبیین و تقریر چند دلیل از ادله عقلی ملاصدرا میپردازد.[۵۸] همچنین در کتاب شرح چهل حدیث، در بحث از تفکر در احوال نفس، به بیان ادلهای در این زمینه اشاره میکند و از راه اختلاف آثار و افعال نفس با آثار و افعال مطلق اجسام، جسمانی نبودن نفس را اثبات میکند.[۵۹] ایشان براهین تجرد را در دو حوزه، براهین عقلی و نقلی مورد بحث قرار داده است[۶۰]:
الف) عقلی
امام خمینی همسو با حکمت متعالیه بر تجرد عقلی و برزخی نفس تأکید کرده است، ازجمله این براهین عبارتند از:
۱. صدور افعال نامتناهی
این برهان با دو مقدمه تشکیل میشود؛ مقدمه اول (صغری) نفس میتواند افعال نامتناهی داشته باشد، مقدمه دوم (کبری) قوای جسمانی توان انجام افعال نامتناهی را ندارند یعنی نمیتوانند تأثیر نامتناهی داشته باشند. در نتیجه قوه عاقله (نفس) جسمانی نیست.[۶۱].[۶۲]
۲. امتناع انطباع صور معقوله در جسم
دو تقریر از این برهان شده است. خلاصه برهان این است که نفس قدرت درک کلیات را از حیث عمومیت و کلیتشان دارد و جسم «بما هو جسم» درک کلیات را ندارد پس نفس، جسم و جسمانی نیست. در تقریر اول این برهان آمده است؛ انطباع صورت عقلی در جسم ممکن نیست پس جسم نمیتواند محل معقولات باشد از اینرو محل معقولات جوهری مجرد خواهد بود. در تقریر دوم به جای صور عقلی، باریتعالی و بسایطی که مرکبات از آنها تشکیل شدهاند، مورد تأکید قرار میگیرد و نتیجه سابق از آن گرفته میشود.[۶۳] ملاصدرا ضمن پذیرش این برهان نتیجه آن را از اخص از مدعا میداند؛ زیرا در آن ادعا شده است این برهان بر تجرد نفوس همه انسانها دلالت دارد، در حالیکه این برهان مختص نفوسی است که به عقل بالفعل رسیده یا به درک حقایق و بسائط نائل آمدهاند و شامل نفوس دیگر نمیشود.[۶۴] امام خمینی نیز تنها از تقریر دوم این برهانسخن به میان آورده است. ایشان ضمن ذکر اعتراض ملاصدرا، معتقد است این برهان هم برای نفوس عارفان بالله که فیض عظیم در شناخت حق پیدا کردهاند مفید میباشد و هم برای کسانی که اشیا را با صور خیالیه میشناسند، مفید است. همچنین این برهان را از آن جهت که مؤید اثبات تجرد عقلی و برزخی نفس است برای غایت اصلی که اثبات معاد است مفید میباشد.[۶۵].[۶۶]
۳. درک صورت کلی نفس
برای نفوس این امکان وجود دارد که انسان را کلی ادراک کند. انسان کلی، مجرد از وضع و شکل معین است، این صورت کلی مجرد، امری موجود است و وجود ذهنی دارد نه خارجی. در این حالت محل این صورت کلی یا جسم است یا جسم نیست، اما محال است که محل آن جسم باشد؛ زیرا در این صورت آن صورت کلی باید به تبع محل خود کمّ و وضع معین داشته باشد و آنچه وضع و کم معین دارد کلی و مجرد نیست؛ بنابراین محل این صورت جوهر مجرد است.[۶۷] از نظر ملاصدرا این برهان در تجرد نفس قاطع و یقینی است،[۶۸] اما دو نکته در مورد آن قابل ذکر است؛ یکی اینکه این برهان بر تجرد بعضی از نفوس انسانی دلالت دارد نه همه نفوس،[۶۹] دوم اینکه در حکمت متعالیه، کلی تنها جنبه مفهومی ندارد بلکه برای آن عینیت نیز هست که همان کلی سِعی از قبیل ربّ النوع و مُثُل افلاطونی است که به وحدت خود جامع تمام کمالات افراد و بر همه آنها احاطه قیومی وجودی دارد و هنگامی شخص به ادراک کلی نائل میشود که با وجود کلی احاطی، اتصال پیدا کند. وقتی چنین اتصالی حاصل شد، همه افرادی که تحت آن کلی حقیقی سِعی قرار دارند و به وسیله او محاط شدهاند، با آن انطباق پیدا میکنند.[۷۰]
امام خمینی در تکمیل این برهان، با بیان اتصال فرد جزئی به انسان کلی و اینکه انسان صغیر به وزان عالم کبیر است، نشئه مادی و برزخی و تجرد عالم کبیر را با نشئات وجودی انسان منطبق ساخته و بر این باور است که انسان با جسم مادی نمیتواند به چنین جامع نور و ربالنوع اتصال برقرار کند بلکه باید با یک جوهر مجرد به او متصل شود و آن جوهر مجرد نفس انسان و این همان برهان تجرد نفس میباشد.[۷۱].[۷۲]
۴. ضعف جسم در پیری
اگر قوه عاقله، قوهای جسمانی و حال در قوهای از قوای بدن باشد باید ادراکات خود را با مشارکت محل جسمانی خود انجام میداد. در این صورت با ضعیف شدن آن ابزار و محل، قوه انجامدهنده فعل نیز ضعیف میگردد در حالیکه این خلاف واقعیت است؛ زیرا چه بسا افراد در سن کهولت از قوه عاقله نیرومندتری برخوردار هستند. این واقعیت نشاندهنده آن است که نفس ناطقه و قوه عاقله امری مجرد و غیر مادی است و در هیچ عضوی از اعضای بدن حلول نیافته است.[۷۳]
امام خمینی در تقریر این برهان، با تقسیم زندگی انسان به سه دوره؛ رشد جسمانی، زمان رکود جسمانی و دوران پیری و اینکه انسان لحظهبهلحظه به سوی عالم تجرد گام برمیدارد قائل است که دوران پیری، باعث ضعف قوای جسمانی و تقویت قوه تجرد در انسان میشود ولی این قوه تقویت یافته گاه ممکن است قوه عقلانی انسان باشد و گاه ممکن است قوه وهم و خیال او باشد.[۷۴] در هر دو صورت آنچه در دوران پیری تقویت میپذیرد قوه تجرد برزخی است و این همان چیزی است که ملاصدرا تحت عنوان «حکمت عرشیه» از آن یاد کرده است.[۷۵].[۷۶]
ب) نقلی
ملاصدرا علاوه بر ادله عقلی، ادله نقلی نیز بر تجرد نفس اقامه کرده است.[۷۷] امام خمینی نیز با استناد به آیات الهی به اثبات تجرد نفس پرداخته است:
ازجمله اینکه ایشان در آیه ﴿ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ﴾[۷۸] تعبیر انشا را نشانه تحول اصیلی در انسان میداند که از حیث ذات با وضع سابق که خلق نطفه، علقه و مانند آن بود فرق دارد؛ به این معنا که آنچه انشا شده موجودی شریف است که ورای جسم و جسمانیت است.[۷۹] همچنین در آیه ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ﴾[۸۰] رؤیت را دال بر تجرد نفس حضرت ابراهیم(ع) میداند؛ زیرا رؤیتی جسمانی نبوده است. ایشان با طرح سه احتمال در معنای ملکوت بر این باور است که بر اساس هر سه احتمال، تجرد نفس حضرت ابراهیم(ع) اثبات میشود.[۸۱]
آنچه اندیشه امام خمینی را از اندیشههای ملاصدرا متمایز میسازد، توجه عمده ایشان به مباحث عرفانی در این زمینه است که از راه امکان مظهریت بدن انسان برای اسمای الهی، وجود و تجرد نفس را اثبات میکند. ایشان در تبیین عرفانی موضوع معتقد است فرشتگان موجوداتی مجردند که مظهر برخی اسمای الهی هستند؛ مثلاً بعضی مظهر اسم «علیم» و بعضی مظهر اسم «قدیر» ند و انسان کامل ـ که مظهر تمام اسمای الهیه است و فوق تمام فرشتگان، بلکه فوق تمام موجودات عالم است مجرد است و چون بدن جسمانی نمیتواند مظهر اسم الهی باشد، در نتیجه، در انسان چیزی هست که فوق تجرد است و آن نفس است، که از صقع ربوبی و مظهر اسم جامع «الله» است. باقی انسانها نیز در اصل انسانیت با انسان کامل یکی هستند و تنها این کلمات را از قوه به فعلیت نرساندهاند.[۸۲].[۸۳]
حدوث و قدم نفس
یکی از مسائلی که از دیرباز میان اندیشمندان مطرح بوده، حدوث یا قدم نفس است. اکثر متکلمان، به پیروی از برخی احادیث[۸۴] به طرفداری از نظریه پیدایش نفس پیش از بدن پرداختهاند.[۸۵] گروهی از حکما، به پیروی از افلاطون به قدم نفس و تحقق آن، پیش از پیدایش بدن معتقدند.[۸۶] شماری نیز چون ارسطو و پیروانش، نفس را حادث دانستهاند[۸۷] و بیشتر فلاسفه اسلامی این نظر را پذیرفتهاند؛ اگرچه در چگونگی حدوث آن اختلاف دارند.[۸۸]
امام خمینی همسو با ملاصدرا،[۸۹] نفس را موجودی جدا از بدن نمیداند که نخست خلق و سپس وارد بدن شود، بلکه آن را برآمده از عالم طبیعت میداند که در آغاز پیدایش، امری جسمانی است و با حرکت جوهری، مراتب ضعیف وجود را میپیماید و به موجودی مجرد تبدیل میشود و بهتدریج به استقلال میرسد.[۹۰] ایشان بر این مطلب تأکید میورزد، که نفس حقیقتی جوهری و متعلق به بدن است؛ به گونهای که این تعلق جزء حقیقت نفس محسوب میشود؛ بنابراین ادعای قدیمبودن نفس، بدون بدن، با حقیقت نفس سازگاری ندارد.[۹۱] ایشان معتقد است مراد از روایاتی که بر تقدم نفس دلالت دارند، تقدم رتبی است، نه زمانی[۹۲]؛ البته مراد از آفرینش روح پیش از بدن همان تحقق روح به صورت وجود عقلی و به نحو بساطت است که در علت خود موجود است؛ بدین معنا که حقایق نفوس به صورت وحدت و غیر متمایز در علت خود موجودند و با ورود در عالم طبیعت کثرت پیدا میکنند و این بساطت مانند اجتماع چند سکه در یک صندوق نیست که از هم متمایز باشند، بلکه وجودی واحد و بسیط دارند که جامع کمالات کل است، ولی این به معنای وجود نفس، پیش از بدن نیست.[۹۳].[۹۴]
حدوث جسمانی نفس
بیشتر حکما پیش از ملاصدرا نفس را روحانیة الحدوث میدانند و برای نفس شأن جسمانیة الحدوث قائل نبودند، اما ملاصدرا در خصوص حدوث جسمانی نفس عقیدهای دارد که او را از سایر حکمای سابق متمایز میگرداند. وی روحانی بودن حدوث نفس را به دلیل مشکلاتی که داشت نپذیرفته است[۹۵] و از همینرو خواجه نصیر پس از بحث دربارهٔ حدوث نفس، خواستار حل مسئله شده است؛ زیرا برای او روشن نشده که چگونه ممکن است جسمی مادی؛ مانند بدن حامل امکانِ جوهری مفارق مانند نفس باشد.[۹۶] ازجمله مسائل مترتب بر این نظریه، بساطت، ذومراتب بودن و نشآت مختلف نفس میباشد.[۹۷]
امام خمینی نیز بر این باور است که قول به حدوث روحانی نفس دارای اشکالات فراوانی است و طبق براهین مسلم و قطعی یا باید از بساطت نفس دست برداشت یا از حدوث نفس.[۹۸] ایشان در تقریر اینکه نفس جسمانی الحدوث است[۹۹] به بیان مراتب و نشآت مختلفداشتن نفس میپردازد [۱۰۰]:
الف) ذو مراتب بودن نفس
بنابر نظر امام خمینی نفس دارای مراتب است و اگر به همه مراتب آن توجه نشود و تنها به شعاع دید خود، نفس ملاحظه گردد، نمیتوان به حقیقت آن پی برد و از همین جهت است که برخی منکر مراتب نفس شدهاند.[۱۰۱] نفس موجودی است که مرتبهای از آن با طبیعت و مرتبه دیگر با موجودات مجرد همراه است. نفس همچون هیولی، موجودی طبیعی است که وقتی بالا برود به مرتبه حس لمسی میرسد اما چون حس هم جنبه مادی و هم جهت تجردی دارد از آن بالاتر به تجرد خیالی میرسد و میرود تا آنجاکه مجرد به تجرد عقلی میشود.[۱۰۲].[۱۰۳]
ب) نشآت نفس
امام خمینی همسو با حکمت متعالیه برای نفس سه نشئه؛ پیش از طبیعت، طبیعت و پس از طبیعت، قائل است.[۱۰۴].[۱۰۵]
۱. نشئه پیش از طبیعت (نشئه عقلی)
ملاصدرا پس از رد نظریه قدم نفس و اثبات حدوث نفس، سخن از کینونت عقلی نفس را به میان میآورد و آن را بحثی دشوار برمیشمارد.[۱۰۶] او معتقد است اینگونه از مسائل عمیق، برای عارفانی که به مرحله کشف و شهود رسیدهاند قابل درک است.[۱۰۷] مراد از وجود نفس پیش از بدن، این نیست که با جهت استقلالی وجودی به نحو کثرت باشد، بلکه مراد همان مرتبهای از مراتب نفس است که وجود آن قائم به علت است و علت در مرتبه ذات دارای کمالات معلول به نحو بساطت است.[۱۰۸] پس در آن مقام به صفت و نعت نفس موجود نیست بلکه به کینونت عقلی و به نحو وحدت موجود است.[۱۰۹] این کینونت عقلی امری بسیط و در کمال جامعیت است که شامل همه نفوس میباشد و این گونه نیست که اشیا در او متمایز باشند بلکه حقایق در آن به صورت بسیط هستند و وجودهای متکثر، افعال آن امر بسیط هستند که با فیضان آن، نقصان نمیپذیرد، بلکه فاعلیت غیر متناهی دارد.[۱۱۰] به باور امام خمینی کینونت عقلی نفس بالاتر از ظاهر کلام افلاطون و محدثین است که قائل هستند نفوس جزئیه پیش از بدن به صورت منفرد موجود بودهاند و پس از آن، هر نفسی به بدنی تعلق میگیرد، بلکه مراد این است که نفس در مرتبه وحدت به صورت جمعی[۱۱۱] و به وجود بسیط واحد، موجود است و حائز تمام مراتب کمال میباشد و از این جهت کثرات و افراد، ظهور و جلوههای او هستند؛ اگر چه هیچ جلوهای عین اصل خود نیست اما از آن هم خارج نیست و آن اصل در عین حفظ مرتبه عالی و بلند خود، دارای جلوهها و ظهوراتی است و این ظهورات که در مراتب نزول کثیر و متمایزند در مبدأ بهطور جمع و بهنحو وحدت و غیر متشخص و غیر متمایز از هم حضور دارند.[۱۱۲].[۱۱۳]
۲. نشئه طبیعت
نفس در نشئه طبیعت جسمانیة الحدوث است، به این معنا که وجود نفس در عالم طبیعت وجودی جزئی، متشخص و متکثر بوده و جهت تعلقی به بدن دارد و تعلق به بدن و تدبیر بدن عین ذات نفس است. بنابر نظر امام خمینی رابطه نشئه اول با نشئه دوم (طبیعت) نسبت سایه به شاخص است یعنی نفوس طبیعی سایه آن کینونت عقلی هستند و از هم بیگانه نیستند.[۱۱۴].[۱۱۵]
۳. نشئه پس از طبیعت
منظور از این نشئه، نشئه نفس در قوس صعود است. امام خمینی از این نشئه به نشئه مثالی یاد میکند. وجود نفس در این نشئه عبارت از جوهر مثالی، ادراکی و مجرد از اجسام حسی است.[۱۱۶] ایشان سرّ مسئله مجرد شدن نفس را پس از مادی بودنش، وجود مادهای در مرحله اول (مثلاً در نطفه انسانی) میداند که قابلیت داشته حائز کمالات شود و در سیر استکمالی به فعلیت و به مرحله تجرد برسد؛ یعنی به حرکت جوهریه حرکت کرد تا اول مرحله تجرد را حاصل کرد.[۱۱۷].[۱۱۸]
حرکت اشتدادی نفس
جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء بودن نفس جز با حرکت اشتدادی نفس امکانپذیر نیست از اینروی ملاصدرا به چنین حرکتی قائل است و در حقیقت یکی از محورهای انسانشناسی صدرائی بهشمار میآید و مقصود از حرکت اشتدادی نفس آن است که نفس، جوهر ممتدی است که اجزای فرضی دارد که به صورت پیوسته و متصل یکی پس از دیگری حادث میشوند؛ به طوری که اولاً حدوث هر یک مشروط به زوال قبلی است و ثانیاً همواره جزء ثابت، کاملتر از جزء زایل است و درجه وجودی برتری دارد؛ چنانکه مراحل و اجزای اولیه این واقعیت دارای آثار و خواص صور عنصریاند و با زوال آنها مراحل دیگری به شکل پیوسته به آنها حادث میشوند که افزون بر خواص قبلی، خواص صور معدنی را نیز دارند و در مراحل بعدی علاوه بر خواص معدنی، گیاهی و حیوانی، خاصیت انسانی را نیز دارد. با ادامه این حرکت اشتدادی، نفس دارای مرتبه نطقی میشود، و با حدوث این مرحله، نشئه عقلی نفس آغاز میشود اما این حرکت متوقف نمیشود و مراحل دیگری حادث میگردد که به تجرد عقلی بالاتری میرسد تا آنجاکه این واقعیت با رسیدن بهغایت نهایی خود به ثبات مطلق میرسد.[۱۱۹]
امام خمینی نیز در بیان حرکت اشتدادی نفس بر این باور است که نفس حقیقت واحدهای است که از نقص رو به کمال میرود و مادامی که در حرکت است در سیر استکمالی خود رو به تجرد و پیوسته در حال بالفعل شدن است[۱۲۰]؛ نه اینکه حقیقتی معدوم شود و حقیقتی دیگر از نو موجود گردد بلکه یک هویت است که اشتداد وجودی در آن حاصل میگردد[۱۲۱] و این چنین نیست که نقصش از کمالش جدا باشد و دو موجود جداگانه باشند بلکه نسبت نقص و کمالش به این موجود، مساوی است[۱۲۲]؛ یعنی مرتبه کامل تمام حیثیات کمالی مرتبه ناقص را دارد و این به این معنا نیست که مرتبه ضعیف، چیزی به آن افزوده شده باشد بلکه مرتبه قوی با حفظ مرتبه ضعیف دارای یک افزوده شدید است نه اینکه مغایر با آن باشد.[۱۲۳] به عبارت دیگر، حرکت اشتدادی به صورت "لبس بعد خلع" نیست بلکه "لُبس بعد لبس" است و حرکت از نقص به سوی کامل است؛ یعنی مرتبه ضعیف با خلع مرتبه خود به مرتبه قوی نمیرسد بلکه پیوسته در حال قوت است.[۱۲۴] پس نفس موجودی است که از اول کودکی دارای وجودی تدریجی بوده و مرتبه کاملهاش همین موجودی است که در مرتبه ناقص بوده است و مرتبه ناقص همان کامل شده است؛ نه اینکه صورتی را خلع کند و صورت دیگری را لبس نماید[۱۲۵].[۱۲۶]
براهین قدم و حدوث نفس
امام خمینی همسو با حکمت متعالیه با ذکر براهین حدوث و قدم نفس به نقد گفتهها و رأی سابقین و اثبات رأی خود میپردازد. آنچه در این گفتهها مشترک است، این اعتقاد است که نفس از آغاز، وجودی مجرد و روحانی است. ایشان در صدد بطلان این عقیده برآمده و براهینی را که برای اثبات قدم و حدوث نفس مطرح شده باطل میکند[۱۲۷]؛ هر چند ایشان برخی براهین ملاصدرا را میپذیرد و به شرح تفصیل آن میپردازد اما در برخی براهین کلام ملاصدرا را مورد نقد قرار میدهد؛ چنانکه در برهان نهم تا دوازدهم که از سوی شیخ اشراق مطرح شده[۱۲۸] و مورد نقد ملاصدرا میباشند،[۱۲۹] ایشان اشکالها را ناموجه میداند و معتقد است که شیخ اشراق در این براهین روش مشائیان را پیش گرفته ولی ملاصدرا روش اشراقی را برگزیده است.[۱۳۰].[۱۳۱]
رابطه نفس با بدن
ازجمله مسائل مهم فلسفی در آثار حکما، مسئله رابطه نفس و بدن است. افلاطون از نخستین فیلسوفانی است که میان نفس و بدن تمایز قائل شد.[۱۳۲] بعدها ارسطو رابطه این دو را رابطه صورت و ماده دانست.[۱۳۳] بیشتر حکمای مسلمان، که نفس را در آغاز حدوثش امری مجرد و روحانی میشمارند، رابطه نفس و بدن را رابطهای تدبیری و استکمالی میدانند؛ به گونهای که نفس، برای نیل به کمالات لایق خود، به تدبیر و تصرف در بدن روی میآورد و به نوعی خاص، به آن تعلق میگیرد.[۱۳۴] فلاسفه پیشین هر گونه رابطه علّی و معلولی میان بدن و نفس را منکرند؛ یعنی هیچیک از نفس و بدن در خود وجودش به دیگری وابستگی و نیازی ندارد و به اصطلاح وجود فی نفسه هر یک از آنها مستقل از دیگر است، از اینرو منکر وجود رابطی نفس میباشند.[۱۳۵]
ملاصدرا بر خلاف نظر فیلسوفان پیشین با قائل شدن به وجود رابطی نفس نسبت به بدن، وجود نوعی رابطه علی و معلولی میان بدن و نفس را پذیرفته است.[۱۳۶] به اعتقاد وی، رابطه نفس انسانی و بدن در آغاز وجود، حکم صور و مواد جسمانی را دارد که رابطه آن دو، رابطهای اتحادی است؛ ولی پس از طی مراحلی و به دست آوردن قوای ظاهری و قوه تعقل، به مقام تجرد میرسد [۱۳۷] و بدن را علت مادی انسان و نفس را همراه با عقل فعال، شریک در پیدایش انسان میداند[۱۳۸] و در مواردی بدن را مرتبه نازله نفس و نفس را مرتبه کامله بدن میخواند[۱۳۹][۱۴۰]؛ بنابراین رابطه نفس و بدن، رابطه طرفینی و تلازمی است که هر یک به دیگری نیازمند است.[۱۴۱] ملاصدرا بر اساس حرکت جوهری، در زمینه ارتباط نفس و بدن به دیدگاههای تازهای دست یافت. او رابطه نفس و بدن را طبق حرکت جوهری، اتحادی میداند.[۱۴۲]
امام خمینی نیز تلازم میان نفس و بدن را ضروری (ذاتی) میداند؛ یعنی نمیتوان آنها را از هم منفک داشت، بلکه زوال و انعدام هر یک زوال و انعدام دیگری را به دنبال دارد.[۱۴۳] ایشان به تبع ملاصدرا، تعلق نفس به بدن را از جهت طبیعی و در آغاز حدوث، از نوع تعلق صورت به ماده میداند[۱۴۴] و با استناد به بعضی آیات،[۱۴۵] حدوث آن را مادی میشمارد که با حرکت جوهری بهتدریج از قوه به فعلیت و تجرد مثالی میرسد؛ تا آنجاکه تمام آن قوه به فعلیت مبدل شده، مستقل میگردد و بدن را رها میکند و از طبیعت خارج میشود و همین نفس است که در نشئه دیگر، بدن متفرع بر نفس و نفس بر آن قیومیت خواهد داشت[۱۴۶]؛ البته امام خمینی در این موضوع معتقد نیست که نفس بدن را ایجاد میکند؛ چنانکه از کلام ملاصدرا بر میآید، بلکه نفس را خود آن بدن میداند و بدن معلول نفس نیست، بلکه یک هویت است که جسم مثالی و برزخی دارد که از علایق مادی و جهات طبیعی قوه و هیولی، مجرد و با نفس متحد میشود و از آن نافرمانی ندارد[۱۴۷]
یکی دیگر از مباحث مربوط به نفس، فناناپذیری یا بقای نفس است. از آنجاکه نفس زوالناپذیر است، با ورود فساد بر جسم و بدن، نفس فاسد نمیشود.[۱۴۸] امام خمینی این بحث را بهطور مبسوطی بررسی کرده است و دلیل ابنسینا مبنی بر مصاحبت اتفاقی بدن و نفس و اینکه فساد یکی (بدن) با فساد دیگری (نفس) ملازمه ندارد را نمیپذیرد. ایشان با توجه به جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء و اصل حرکت جوهری به تبیین مطلب میپردازد و جدایی نفس از بدن را محصول ارتقای نفس در مراتب هستی به حکم حرکت جوهری میداند[۱۴۹]؛ از اینرو ایشان با صراحت، معتقد به تلازم میان انعدام نفس و بدن است.[۱۵۰] نفس انسان با حرکت از مرتبه جسمانی و طبیعت، به مرتبه تجرد عقلانی میرسد و ملاک بقاء آن، همین تعالی و نیل به مرتبه تجرد است؛ یعنی اگر موجودی تمام مراتب طبیعت را طی کرد و به سرحدّ عالم طبیعت قدم نهاد، عدم و فساد بر آن راه ندارد.[۱۵۱].[۱۵۲]
فاعلیت نفس
نفس نسبت به ادراکات خود نقش خالقیت و مصدریت دارد نه صرف انفعال و پذیرش صور؛ یعنی نفس قادر است طبق موجودات خارجی و عینی در صقع خویش، موجوداتی را ایجاد کند.[۱۵۳] پس نفس در عالم طبیعت با ابزارهای خود خلق و ابداع میکند اما این بدان معنا نیست که این ابزارها نقش مؤثری در تحقق خلاقیت نفس دارد بلکه آنها تنها معدات این امر هستند و این اراده نفس است که در تحقق مخلوقات نفس، نقش اساسی را دارد؛ زیرا میان اراده نفس و فعلیت آن در مظاهر خارجی واسطهای وجود ندارد؛ چنانکه قبض و بسط و حرکت اعضا معلول اراده نفس است که بلافاصله از اراده نفس تحقق مییابد.[۱۵۴] از آنجاکه یکی از صفات نفس فاعلیت اوست، امام خمینی همسو با حکما اقسام فاعلیت نفس را برمیشمارد[۱۵۵]:
۱. فاعل بالرضا
فاعلی که سرچشمه فاعلیت او تنها ذات (نفس) باشد. فاعل بالرضا بودن نفس نسبت به صور ابداعی خود به این جهت است که نفس بدون اینکه به آنها سابقاً علم داشته باشد، ایجاد صور میکند و نفس به عین وجودی این صورتهای موجود و مخلوق عالِم است؛ یعنی علم به مسموعات عین ذات سمع و صورت مسموع نزد نفس حضور دارد. فاعل بالرضا بودن نفس نسبت به قوا نیز به خاطر آن است که نفس در مرتبه شهادت در مواقع رؤیت، سمع، ذوق و لمس متنزل شده و عین قوا است و در مظاهر هر یک ظهور کرده است؛ در عین حال که در مرتبه غیب، از طبیعت غایب و فوق آن است.[۱۵۶].[۱۵۷]
۲. فاعل بالتجلی
فاعلی که به فعل خود علم اجمالی دارد اما این علم اجمالی عین علم تفصیلی او به فعل خویش است. نفس از آن رو که بسیط است و جامع تمام شئون و قوای خود میباشد به ذات خود، تمام قوا را به وجود واحد بسیط خود میشناسد؛ زیرا این قوا عین نفس است پس نفس قوای متکثر خود را با علم متقدم بر وجودات آنها میشناسد و به علم خود، به آنها نیز عالم است لکن این علم از نوع علم ارتسامی حصولی نیست بلکه علم نفس به آنها و مدرکات آنها عین وجود آنهاست.[۱۵۸].[۱۵۹]
۳. فاعل بالعنایه
فاعلی که منشأ فاعلیت و صدور فعل از او، صرف علم او به نظام فعل وجود است و هیچ امر زایدی خارج از ذات عالِم و فاعل در این نوع فاعلیت دخالت ندارد.[۱۶۰] نفس نسبت به ادراکات خود فاعلیت بالعنایه نیز دارد؛ اما این امر معلول آن است که اوامری را در خود ایجاد میکند که به محض پیدایش آن، اثری از آن در نفس پدیدار میشود؛ مثلاً انسانی که در تاریکی قرار دارد تصور وجود موجود ناشناختهای مانند جن میکند و به محض این تصور، ترس بر او عارض میشود، بنابراین توجه نفس، عین خلق اینگونه صور است.[۱۶۱].[۱۶۲]
۴. فاعل بالقصد
فاعلی که در فاعلیت و ایجاد معلول، باید امری زاید بر ذات و علم فاعل وجود داشته باشد و تا این امر محقق نشود، طرفین فعل و عدم فعل برای فاعل یکسان است.[۱۶۳] فاعلیت بالقصد داشتن نفس امری واضح است. نفس در بسیاری از امور غایت و فایدهای برای فعل خود تصور میکند و پس از تصدیق به آن، اشتیاق حاصل شده و برای تحصیل آن فایده، اقدام به فعل میکند. این فرایند در حوزه مدرکات نفس نیز برقرار است؛ یعنی نفس برای برخی معلومات خود نیز از این مبدء حرکت کرده و همین مسیر را میپیماید.[۱۶۴].[۱۶۵]
۵. فاعل بالطبع
فاعلی که به اقتضای طبع جسمانی خود اموری مانند جذب، هضم، امساک و دفع را با تصرف در ابزارهای مادی و بدن طبیعی انجام میدهد.[۱۶۶] نفس با تنزل از عالم غیب به مرتبه شهادت عین طبیعت شده و افعال طبیعی را ایجاد میکند.[۱۶۷].[۱۶۸]
۶. فاعل بالقسر
فاعلی است که به خاطر وجود عامل و به واسطه سبب خارجی، عمل میکند؛ مثلاً به خاطر ناملایم بودن غذا یا هوا، تب تولید میکند. پس اگر نفس دچار بیماری نباشد بهطور طبیعی تب تولید نمیکند؛ اما به علت بیماری برخلاف طبیعت خود عمل میکند.[۱۶۹].[۱۷۰]
۷. فاعل بالجبر
فاعلی که با وجود اینکه به فعل خود علم دارد، برخلاف اراده خود عمل میکند[۱۷۱] مثل آنجایی که نفس خیّری را بر ظلم به یتیمی، اجبار میکند.[۱۷۲].[۱۷۳]
۸. فاعل بالتسخیر
فاعلی که تحت فرمان قدرتی برتر قرار گرفته و افعال خود را به انشای آن قوه قاهره انجام میدهد.[۱۷۴] با توجه به اینکه نفس در عین وحدت خود همه قوا است، فاعل بالتسخیر بودن نفس آن زمانی است که قوای نفس تحت تدبیر نفس، افعالی را انجام میدهند؛ به این معنا که یکی از مراتب نفس مرتبه دیگر خود را تسخیر کرده و افعالی را به توسط آن مرتبه انجام میدهد. در حقیقت مرتبهای از نفس مسخَّر مرتبه دیگری از آن است، پس نفس در یک مرتبه مسخِّر و در مرتبه دیگر مسخَّر است.[۱۷۵]
سرّ اینکه نفس میتواند فاعلهای هشتگانه یادشده باشد این است که نفس تمام منازل وجود را سیر کرده و در مرتبه دانی با دانی و در مرتبه فوق با عالی است.[۱۷۶].[۱۷۷]
قوای نفس
حکما برای نفس، از آنجاکه مبدأ صدور فعل و انفعالات مختلف است، قوایی اثبات میکنند.[۱۷۸] هر یک از نفوس نباتی و حیوانی و انسانی، بر اساس اینکه مبدأ فعل و انفعالهای گوناگونی هستند، قوای مختلفی دارند؛ چنانکه نفس نباتی دارای قوه تغذیه، نمو و تولید است.[۱۷۹] قوای عمده نفس حیوانی مدرکه و محرکه میباشند اما نفس انسانی علاوه بر تمام قوای موجود در نفس نباتی و حیوانی، دو قوه شاخص دیگر نیز دارد، قوه عالمه و قوه عامله.[۱۸۰] به این دو قوه، قوه فعلی و انفعالی نیز گفته میشود.[۱۸۱]
امام خمینی ضمن برشمردن قوای نفس، فرق قوای نباتی با حیوانی را در این میداند که در حیوان علاوه بر سه قوه تغذیه، مولد و نامیه که مشترک میان نبات و حیوان است، قوه دیگری است که آن قوه، احساس و تحریک بالاراده است.[۱۸۲] ایشان همسو با حکما برای نفس انسانی دو قوه ادراکی و تحریکی برمیشمارد که هر یک از این دو نیز به افراد زیرمجموعه خود تقسیم میشوند. قوای ادراکی به دو قسم عقل نظری و عملی و قوای تحریکی به دو قسم جذب و دفع تقسیم میشود[۱۸۳]
بحث از قوای نفس، پیشینهای طولانی در کتابهای فلسفی دارد و فلاسفهای، مانند ارسطو و ابنسینا، در مورد تعدد قوای نفس، مانند قوه عاقله و واهمه و متخیله و چگونگی پیدایش آنها با نفس، بحثهای گستردهای کردهاند.[۱۸۴] به اعتقاد ملاصدرا، نفس وجود واحدی است که مراتب گوناگونی دارد و از هر مرتبه آن، ماهیت خاصی انتزاع و به نام قوه خاصی خوانده میشود. قوای متعدد نشاندهنده مراتب مختلف نفس است. ایشان علت تمایز قوا را از آن جهت میداند که در محل قوا میان آنها اختلاف و امتزاج لازم نیاید و امکان درک هر کدام ممکن باشد.[۱۸۵]
بر اساس حکمت متعالیه و بر مبنای قاعده "النفس فی وحدتها کل القوی" قوا و نفس، اتحاد وجودی دارند؛ بنابراین باید تکوّن قوا نیز همراه و توأم با تکوّن نفس باشد و چون تکوّن نفس بر اساس حرکت جوهری است تکوّن و پیدایش قوا نیز تابع همین اصل میباشند. برهمین اساس در نظر امام خمینی قوای نفس با حرکت جوهری نفس از مرتبه ماده و جسمانیت به تجرد میرسند. ایشان دربارهٔ پیدایش قوای نفس به نکته بدیعی اشاره میکند و معتقد است عالم طبیعت، استعداد وحدت ندارد و طبیعت او مناسب با کثرت است و فیض در عین وحدت، به صورت کثرت در عالم طبیعت ظهور میکند و نخست در جنین؛ قوه لامسه و احساس تولید میشود و با تکامل جنین، قوا و احساسات دیگر پدید میآیند و بهتدریج این قوا که رو به ترقی گذاشتند، به وحدت میرسند؛ تا آنجاکه بخواهند از طبیعت خارج شوند که در این صورت به تجرّد میرسند.[۱۸۶] بنابراین تکوّن قوای نفس امری جدای از تکوّن هستی نفس نیست.[۱۸۷]
رابطه قوا با نفس
یکی از بحثهای مهم در زمینه نفس، چگونگی رابطه قوا با نفس میباشد. در حکمت با توجه به قاعده «النفس فی وحدتها کل القوی»، نفس در عین بساطت با قوای خود اتحاد دارد و قوا به منزله مظاهر و مجالی نفس هستند.[۱۸۸] امام خمینی نیز با تأکید بر قاعده یادشده و بدیهیبودن آن، این مسئله را از مسائل مهمی میداند که در مباحث توحید و معاد نقش بسزایی دارد؛ زیرا در سیر صعودی، این حواس نخست بهتدریج پیدا میشوند و رو به عالم تجرد میگذارند. پس از مدتی، مرتبهای از تجرد مییابند و وحدت آنها بهتدریج کامل میشود تا به تجرد کامل میرسند. کاملشدن تجرد، همان بیرونرفتن از این عالم است[۱۸۹]
امام خمینی بر این عقیده است که قوای نفس با وجود نفس متحدند و میان آنها هیچگونه فرقی نیست و رابطه قوا و نفس، رابطه آلت و ابزار نیست بلکه همه آنها عین نفساند و آنچه سبب فرق میان قوا است، فرق در مراتب وجودی نفس و قوای مورد استفاده نفس است.[۱۹۰] ایشان در تبیین رابطه قوا با نفس، بر اساس این مبنا که بدن مرتبه نازله نفس است، معتقد است قوای نفس، آلات آن نیست، بلکه واسطه در عمل آن است؛ زیرا آلت، در حقیقت خارج از هویت صاحب آن است؛ ولی واسطه، شأنی از شئون نفس است، بلکه نفس یک هویت صاحب مراتب است؛ بدین معنا که نفس عین سمع و بصر و خیال است و با حرکت جوهری خود دارای شئون و مراتبی میشود که با وحدت خویش، واجد کمالات این مراتب است؛ اما اینگونه نیست که مرتبه پایینتر معلول مرتبه بالاتر باشد، بلکه یک هویت است که در عین وحدت کمالات، مراتب پایینتر را هم دارد[۱۹۱]؛ بنابراین قوای نفس خود جدا از نفس نیستند، بلکه از مراتب ظهور نفساند.[۱۹۲] پس نفس همه قوا را دارد ولی نه با حدود و نقصانشان، بلکه اصل کمال و وجودشان را دارد؛ یعنی بدون حدود و نقصان شهادتی، میبیند و بدون حدود و نقصان شهادتی میشنود. پس نفس در عین حال که شهادت را دارا است، دارای مرتبه غیب و مرتبه برزخ نیز است و در عین حال شخصیت واحده میباشد.[۱۹۳] امام خمینی در نگاه عرفانی بر این عقیده است که همه مراتب فضیلت و کمال در حقیقت متعلق به مرتبه روحی و تجردی انسان است اما این مراتب فضیلت، تا حد قوا و آلات ظاهری نیز تنزل یافته و در آنها ظهور مییابد، پس در همه مراتب هویت شخصی نفس محفوظ است.[۱۹۴].[۱۹۵]
اتحاد نفس با عقل فعال
به اعتقاد ملاصدرا بحث از اتحاد نفس با عقل فعال یکی از مسائل دقیق و دشواری است که هیچیک از فلاسفه پیشین به حل آن نائل نشده است.[۱۹۶] فلاسفه قائل به ارتباط نفس به عقل فعال هستند لکن بر چگونگی ارتباط نفس با عقل فعالاختلاف دارند. برخی فلاسفه یونان با اعتقاد به نظریه اتحاد عاقل و معقول حصول صورتهای عقلی برای نفس را دستاورد اتحاد نفس با عقل فعال میدانند که برتر از اتصال با آن است[۱۹۷] لکن برخی فلاسفه اسلامی با این دیدگاه مخالفت کرده، دریافت صور علمی از عقل فعال را تنها به سبب اتصال نفس به عقل فعال میدانند.[۱۹۸]
ملاصدرا در این مسئله قائل به اتحاد بوده و ادراکات عقلی را به اتحاد نفس با عقل فعال تفسیر کرده است.[۱۹۹] وی اتحاد نفس با عقل فعال را دربارهٔ دو مسئله مطرح ساخته است[۲۰۰]:
۱. اتحاد نفس با عقل فعال در ادراک عقلی
ملاصدرا برای اثبات اتحاد نفس با عقل فعال بر این باور است که نفس انسان با صورتهای عقلی خود متحد است و این صورتهای عقلی حاصل برای نفس، عین صورتهای موجود در عقل فعالاند. این صور با ذات عقل فعال متحدند و اگر شیء با شیء دیگری متحد باشد آن شیء دوم با شیء سومی متحد است؛ نتیجه اینکه نفس انسانی با عقل فعال متحد است.[۲۰۱] پس وقتی نفس انسانی، صورت عقلی را ادراک میکند از جهت این صورت، با عقل فعال که مستجمع جمیع امور عقلیه است متحد میشود.[۲۰۲].[۲۰۳]
۲. اتحاد نفس با عقل فعال در مراتب استکمالی آن
با توجه به چهار مرتبه برای عقل نظری (هیولانی، بالملکه، بالفعل و مستفاد) فلاسفه پیشین بر این باورند که کمال نهایی نفس در وصول به مرتبه عقل مستفاد است، امّا ملاصدرا، رسیدن به مرتبه نهایی را، به اتحاد نفس با عقل فعال تفسیر میکند.[۲۰۴] ایشان افزون بر اینکه افاضه صورتهای عقلی از عقل فعال به نفس را بهواسطه اتحاد نفس با عقل فعال میداند، تکامل نفس را نیز به اتحاد با عقل فعال میشمارد، البته نفس به مجرد خروج از عقل هیولانی و تبدیل به عقل بالفعل، با عقل فعال متحد نمیشود بلکه این اتحاد، پس از طی مراحل استکمالی نفس برای آن رخ میدهد.[۲۰۵]
امام خمینی عقل فعال را مکمل و مربی نفوس بشری دانسته است[۲۰۶] که نفس را از مرحله قوه به فعلیت و ادراکات عقلی میرساند[۲۰۷]؛ به این معنا که نفس از مرتبه حس و تخیل و مرتبه عقل بالقوه (هیولانی) ترقی کرده و بهتدریج به عقل بالفعل تبدیل میشود.[۲۰۸] البته حصول مرتبه عقل بالفعل و درک حقایق عقلیه برای هر کس ممکن نیست و مختص به افراد خاص است.[۲۰۹] ایشان در اثبات عقل فعّال از طریق نفس به دو برهان اشاره کرده[۲۱۰] و براهین منکرین اتحاد نفس با عقل فعال را نقد کرده است[۲۱۱] و بر این باور است که وحدتنفس با عقل فعال، وحدت عددی تقابلی نیست بلکه از سنخ وحدت حقه حقیقیه است.[۲۱۲] ایشان دربارهٔ چگونگی ارتباط عقل فعال با نفس و دیگر موجودات، بر این اعتقاد است که ارتباط خاصی برای هر موجود با عقل فعال برقرار است که با موجود دیگر این ارتباط نیست و این امر مستلزم جزء جزء شدن عقل فعّال نمیشود[۲۱۳].[۲۱۴]
آیا نفس ذاتاً شرور است؟
اینکه وجود انسان مرکب از دو جزء عقل و نفس بوده و بین آنها تعارضی ذاتی وجود دارد؛ توهمی بیش نیست. انسان دو گونه نیاز و به تبع آن دو گونه گرایش دارد؛ نیازها و گرایشهای طبیعی، و نیازها و گرایشهای ملکوتی و مقدس. نفس همان گرایش به سمت طبیعت است و به مقتضای طبع خود عمل میکند. لکن گاه کار نفس در تعارض با جوهر عالی انسان یعنی عقل و فطرت قرار میگیرد و نسبت به آن شر محسوب میشود. بنابراین شرارت نفس بالعرض است نه بالذات. رابطه نفس و جوهر انسانی مثل رابطۀ سوارکار و حیوانِ سواری است. اگر این حیوان سواری به حال خود رها شود دنبال خواستههای خود میرود، و نه تنها سوار را به مقصد نمیرساند بلکه ممکن است باعث نابودی او نیز بشود[۲۱۵].[۲۱۶]
مبارزه با شرارت نفس
سه راه برای مبارزه با شرارت نفس پیشنهاد شده است:
- راه استبداد و سختگیری؛ قدمای اخلاق معتقد بودند که ارضا و اشباع خواستههای نفس باعث طغیان آن میشود؛ لذا نباید آن را آزاد گذاشت.
- راه آزادی و دموکراسی؛ افرادی چون راسل بر این اعتقادند که محرومیت باعث عقده میشود و آرامش و هماهنگی روح را بر هم میزند. بنابراین بهترین راه اداره غرایز و تمایلهای نفسانی، آزاد گذاشتن آنها است.
- راه اسلام، راه وسط؛ اسلام از آن جهت که نفس را شریر بالذات نمیداند، تضعیف، زجر، حبس و یا کشتن نفس را هم نمیپذیرد و اگر تعبیرهایی چون «کشتن نفس» در روایتها آمده است، مراد از آن، موت نسبی بوده و به معنای ترقی از مرتبه پایین نفس به مرتبه بالای آن است.
یعنی مردن از مرتبه مادون و زنده شدن به مرتبه مافوق به تعبیر دیگر یعنی رها شدن از محدودیتها و قیود مرتبه حیوانی نفس. اسلام نیازهای طبیعی نفس را به رسمیت میشناسد ولی از طغیان آن جلوگیری کرده و محرکها و مشوقات بیمنطق طبیعت انسان را نمیپذیرد؛ لذا تدبیرهایی به کار برده تا از پیدایش محرکها جلوگیری کند.
امام رضا(ع) فرمودند: برای نفس خود حظی از دنیا قرار دهید؛ با عطا کردن آنچه که مورد میل او است از امور حلال و از آنچه مروت را نمیشکند و در آن اسراف نیست و با این امر یاری بجویید بر امور دینتان. همانا از ما نیست آنکه ترک کند دنیایش را برای دینش و ترک کند دینش را برای دنیایش[۲۱۷]. دموکراسی در اخلاق به معنای واقعی آن - نه به آن معنا که امثال راسل گفتهاند - مورد قبول اسلام است. در سیستم اخلاقی اسلام، همه قوا و استعدادهای انسان حتی استعداد جنسی حق شکوفا شدن دارند؛ لکن همانطور که در دموکراسی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، آزادی کسی نباید آزادی دیگران را سلب کند، در وجود انسان نیز هر قوهای در چهارچوب خاص خود حق شکوفا شدن دارد. همانطور که در اقتصاد و سیاست - که به غریزه تملک و قدرتطلبی مربوطاند -آزادی مطلق به معنای هرج و مرج بوده و ضد آزادی حقیقی است؛ در اخلاق جنسی نیز آزادی مطلق مساوی با رکود دیگر قوای آدمی است. افزون بر اینها، انسان واجد شخصیت الهی و فراحیوانی نیز میباشد و اسیر احساسات عشقی، پولی یا مقامی شدن مخالف با این شخصیت عالی انسانی است[۲۱۸].[۲۱۹]
چرا باید به نفس بدبین بود؟
نفس اگرچه شر بالذات نیست، ولی به هر حال شرور بوده و خطرناک است؛ ازاینرو در آیات فراوانی به عنوان دشمن درجه یک انسان معرفی شده است. حال سؤال این است که اگر نفس شر بالذات نیست، پس چرا باید همیشه به او سوءظن داشت؟ علت این بدبینی و سوءظن به نفس سه چیز است:
۱. بدبینی به نفس در حقیقت نوعی واقعبینی است؛ رسول خدا(ص) فرمودهاند: «حُبُّكَ الشَّيْءَ يُعْمِي وَ يُصِمُّ»[۲۲۰]؛ حب و دوستی تو نسبت به چیزی باعث کوری و کری تو میشود. انسان خود و آثار خود را دوست دارد لذا عیبهای خود را کمتر میبیند. از طرفی، در اثر تربیت نادرست، برخی امیال مخالف با ترقی بعد ملکوتی، در باطن آدمی پنهان میشوند و در سایه حب ذات و آثار ذات، نقاب صلاح بر چهره زده با صورت زیبایی خود را ظاهر میکنند، بهطوریکه انسان خوب را بد و بد را خوب میانگارد! بنابراین تا حب ذات و حب آثار ذات وجود دارد باید نسبت به نفس خود ظنین بود و هرکه چنین نکند، واقعبین نیست.
۲. نفس اماره مثل کودک، جاهل بالذات است؛ به همین علت مثل کودک به آموزش، حمایت و راهنمایی محتاج بوده، همواره باید تحت نظر عقل باشد تا از سر جهل به کار خطرناکی دست نزند.
۳. نفس به هنگام ارضای بیش از حد، عصیانگر و در اثر محرومیت عقدهای میشود؛ در این دو حالت نیز نفس به شدت خطرناک است؛ لذا جداً باید به آن بدبین بود. بنابر سه علت فوق، همواره باید نسبت به نفس بدبین بود و این بدبینی عین واقعبینی و در مسیر رشد نفس است تا از مرحله خودخواهی، طفولیت، عصیانگری و عقدهای بودن و در یک کلام امارة بالسوء بودن خارج شده، سمت و سوی الهی به خود بگیرد[۲۲۱].[۲۲۲]
مراقبه و محاسبه نفس
شرط مقدماتی، اساسی و اجرایی توفیق در تزکیه نفس و ایجاد انسان سالم، این است که انسان به نفس خود بدبین بوده آن را به تزکیه محتاج بداند. لازمه جدانشدنی بدبینی نسبت به نفس نیز، مراقبت دائمی از آن است؛ مثل مادری که دائماً مراقب است تا کودکش خود را به خطر نیندازد؛ لذا علمای اخلاق اولین شرط تزکیه را مراقبه دانستهاند، لکن خود مراقبه نیز مقدمهای دارد که آن را مشارطه میگویند. مشارطه آن است که شخص طالب تزکیه نفس، برای زندگیاش برنامهریزی کرده و با خود شرط کند که به آن برنامه عمل کند. آنگاه باید تمام وقت، مراقب باشد تا نفس مانند برخی کودکان که از انجام تکلیف طفره میروند، از عمل کردن به این برنامه شانه خالی نکند. این مراقبت دائمی باید از زمان بیدار شدن از خواب تا لحظه خواب تداوم داشته و با محاسبه نفس خاتمه پیدا کند. یعنی در ساعات آخر شب، باید از نفس حسابکشی کرد تا معلوم شود که طالب تزکیه تا چه اندازه به عهد خود وفادار بوده است. اگر در ضمن محاسبه معلوم شد که شخص به عهد خود وفا کرده، لازم است که شکر خدای را بهجای آورده از خدا توفیق بیشتر طلب کند؛ ولی اگر عیان شد که عهدشکنی کرده است باید خود را مورد عتاب قرار داده نفس خود را سرزنش کند؛ و اگر باز به عهد خود وفادار نماند افزون بر معاتبه خود را معاقبه کرده، عقوبتی شرعی همچون روزه یا صدقه دادن و امثال آنها را که بر نفس گران است، بر آن تحمیل کند تا به این وسیله نفس را تأدیب کرده، رام عقل سازد[۲۲۳].[۲۲۴]
راههای اصلاح نفس
برای رهایی از عوامل فساد اخلاق، افزون بر استفاده از سازوکار مشارطه، مراقبه، محاسبه و معاقبه باید عوامل اصلاحگر نفس را هم شناخت تا با روش یاد شده این عوامل را جذب کرده و جایگزین عوامل فساد اخلاق کرد. عوامل اصلاحگر نفس عبارتاند از: ۱. عبادت و ذکر؛ ۲. داشتن معاشر خوب؛ ۳. داشتن مربی و طبیب روحانی؛ ۴. مجاهده و مواجهه با مشکلات، مصائب و سختی ها؛ ۵. عشق و محبت و ارادت به اولیای الهی؛ ۶. تمرکز روحی و فکری[۲۲۵].[۲۲۶]
منابع
پانویس
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ فراهیدی، کتاب العین، ۷/۲۷۰؛ ابنمنظور، لسان العرب، ۶/۲۳۵–۲۳۶؛ طریحی، مجمع البحرین، ۴/۱۱۲–۱۱۴.
- ↑ ارسطو، فی النفس، ۲۹–۳۵ و ۱۵۷؛ خواجهنصیر، شرح الاشارات و التنبیهات، ۲/۲۹۰–۲۹۱؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۲۳۲–۲۳۳.
- ↑ امام خمینی، دعاء السحر، ۶۵؛ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۹۴–۵۹۶.
- ↑ ابنسینا، رسائل، ۲۵۰ و ۲۷۲؛ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۹۴.
- ↑ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات، ۴/۶۵–۶۶؛ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۵۳.
- ↑ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات، ۴/۸۸؛ میرداماد، القبسات، ۴۱۴.
- ↑ سجادی، فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا، ۲۴۶–۲۴۷.
- ↑ سجادی، فرهنگ اصطلاحات فلسفی ملاصدرا، ۲۴۷.
- ↑ امام خمینی، چهل حدیث، ۶۳۴.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ فلوطین، دوره آثار فلوطین، ۳/۱۸۵۶؛ ارسطو، فی النفس، ۳–۸۸؛ کاپلستون، تاریخ فلسفه، یونان و روم، ۱/۲۹–۳۶.
- ↑ کتاب مقدس، نامه اول به اهل تسالونیکیان، ب۵، ۲۳؛ بطرس، قاموس الکتاب المقدس، ۴۱۴.
- ↑ کتاب مقدس، پیدایش، ب۲، ۷ و ب۱، ۲۱–۲۴.
- ↑ «به زودی نشانههای خویش را در گسترههای بیرون و پیکرههای درونشان نشان آنان خواهیم داد تا بر آنها روشن شود که او راستین است؛ آیا بسنده نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است؟» سوره فصلت، آیه ۵۳.
- ↑ «و چون کسانی نباشید که خداوند را فراموش کردند پس (خداوند نیز) آنان را از یاد خودشان برد ؛ آنانند که نافرمانند» سوره حشر، آیه ۱۹.
- ↑ مجلسی، بحار الانوار، ۲/۳۲؛ احسائی، عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیه، ۴/۱۰۲.
- ↑ حلی، کشف المراد، ۱۸۴–۱۸۷؛ جرجانی، شرح المواقف، ۷/۲۴۵–۲۴۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۲/۲۰۰–۲۰۲؛ غفاری، فرهنگ اصطلاحات، ۳۴۵–۳۴۶.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۱/۱۹۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۲/۲۰۵–۲۰۷ و امام خمینی، صحیفه، ۳/۳۱.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۲۲۴.
- ↑ ملاصدرا، رساله سه اصل، ۱/۶–۷؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۳۱۸ و ۲۷۸.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸.
- ↑ بهمنیار، التحصیل، ۷۲۴؛ خواجهنصیر، شرح الاشارات و التنبیهات، ۲/۲۸۹.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۶ و ۱۱–۱۲.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۱۸.
- ↑ امام خمینی، شرح دعاء السحر، ۴۶، ۶۵ و ۸۱.
- ↑ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۶۰ و ۶۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/مقدمه، ۱۷.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۹۳–۶۰۲ و ۳/۵–۵۷.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۵۳.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۷–۴۲.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ شهرستانی، الملل و النحل، ۱/۶۹.
- ↑ ابنسینا، الشفاء، النفس، ۱۳–۳۲.
- ↑ ابنسینا، الشفاء، النفس، ۱۵–۲۳.
- ↑ ابنسینا، الشفاء، النفس، ۲۸۸–۳۰۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۱۱–۱۲، ۱۸–۲۰ و ۱۳۴.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۳۵۹.
- ↑ امام خمینی، دعاء السحر، ۶۵.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۴۰۳–۴۰۴؛ امام خمینی، چهل حدیث، ۵ و ۱۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۳۸۷ و ۴۰۳–۴۰۴.
- ↑ «و هنگامی که دستهای از ایشان گفتند: ای مردم مدینه! جای ماندن ندارید پس بازگردید و دستهای (دیگر) از آنان از پیامبر اجازه (بازگشت) میخواستند؛ میگفتند خانههای ما بیحفاظ است با آنکه بیحفاظ نبود، آنان جز سر گریز (از جنگ) نداشتند» سوره احزاب، آیه ۱۳.
- ↑ «ما امانت را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم، از برداشتن آن سر برتافتند و از آن هراسیدند و آدمی آن را برداشت؛ بیگمان او ستمکارهای نادان است» سوره احزاب، آیه ۷۲.
- ↑ «و هیچ یک از ما (فرشتگان) نیست مگر که جایگاهی معیّن دارد» سوره صافات، آیه ۱۶۴.
- ↑ امام خمینی، دعاء السحر، ۱۵.
- ↑ امام خمینی، آداب الصلاة، ۸۵.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۹۹.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۲۸۷.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ طاهری، نفس و قوای آن، ۹۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۵۴ و ۱۰۰.
- ↑ ابنحزم، الفصل فی الملل و الاحوال و النحل، ۳/۲۵۳–۲۵۴؛ شهرستانی، الملل و النحل، ۱/۶۹؛ ابنسینا، الشفاء، النفس، ۲۸–۲۹؛ دینانی، نیایش فیلسوف، ۱۹۷.
- ↑ ابنسینا، الشفاء، النفس، ۲۸۸–۳۰۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۴۵ و ۱۴۸.
- ↑ امام خمینی، کشف اسرار، ۳۱–۳۷.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۷–۴۱.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۱۹۸–۲۰۰.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۲۹۳؛ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۵.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۲۶۰–۲۶۳.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۲۶۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۷–۸.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۲۷۹–۲۸۰.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۲۸۳.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۲۸۳.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۲۸۳–۲۸۶.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۱–۱۳.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۲۹۳.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۳۱–۳۲ و ۳۵–۳۷.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۳۶–۳۷.
- ↑ باقر صاحبی|صاحبی، باقر، نفس (مقاله)|مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۲۶۱.
- ↑ سوره مؤمنون، آیه ۱۴.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۴۳–۴۴.
- ↑ «و اینگونه ما گستره آسمانها و زمین را به ابراهیم مینمایانیم و (چنین میکنیم) تا از باورداران گردد» سوره انعام، آیه ۷۵.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۴۸–۵۴.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۴۷–۴۸.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ صدوق، معانی الاخبار، ۱۰۸؛ احسائی، عوالی اللئالی العزیزیة فی الاحادیث الدینیه، ۱/۲۸۸.
- ↑ مجلسی، بحار الانوار، ۵۸/۱۴۰–۱۴۱؛ آشتیانی، شرح بر زاد المسافر، ۱۶۱؛ امام خمینی، تقریرات، ۳/۷۹ و ۹۰–۹۱.
- ↑ فلوطین، دوره آثار فلوطین، ۱/۵۰۴؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۳۱–۳۳۴؛ امام خمینی، تقریرات، ۳/۷۹.
- ↑ ارسطو، فی النفس، ۲۹–۳۵؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۳۲؛ امام خمینی، تقریرات، ۳/۷۹.
- ↑ ابنسینا، الشفاء، النفس، ۳۰۶–۳۱۱؛ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات، ۲/۲۰۱؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۳۰–۳۳۴.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۳۰–۳۳۱.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۴۱۳.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۶۴–۶۶ و ۳/۸۵–۸۷.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۲۹–۱۳۰.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۱۵–۱۱۶ و ۱۲۲–۱۲۶.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۸۴–۳۸۵ و ۳۳۳–۳۳۴.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۹۰؛ ملاصدرا، مجموعه رسائل فلسفی، ۱۶۵–۱۶۶.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۴۳ و ۳۴۷–۳۴۶.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۰۱.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۸۰.
- ↑ باقر صاحبی|صاحبی، باقر، نفس (مقاله)|مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۹۹.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۰۷–۱۰۸.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۳۴.
- ↑ باقر صاحبی|صاحبی، باقر، نفس (مقاله)|مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۴۳–۳۴۶.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۴۶.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۰۹.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۲۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۲۳.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۲۴.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۲۶.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۳۴.
- ↑ باقر صاحبی|صاحبی، باقر، نفس (مقاله)|مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۵۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۲۵–۱۲۶.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۳۲۸–۳۳۳ و ۸/۱۱–۱۲؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، مجموعه رسائل، ۱۴۲؛ ملاصدرا، العرشیه، ۲۸۸؛ ملاصدرا، شرح حکمة الاشراق، ۴۵۷.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۵۳–۱۵۴.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۵۴.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۵۴–۱۵۵.
- ↑ امام خمینی، تنقیح الاصول، ۴/۲۵۰.
- ↑ امام خمینی، جواهر الاصول، ۳/۱۷۰.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۳۲۰.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۸۰–۸۶ و ۹۷–۹۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۲/۲۰۱–۲۰۳.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۴۸–۳۴۹، ۲۵۳–۲۵۴، ۳۶۶–۳۶۷ و ۳۷۰–۳۷۱.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۱۲–۱۱۳، ۱۲۱–۱۲۲ و ۱۲۷–۱۲۸.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ مطهری، مجموعه آثار، ۱۳/۱۴۸.
- ↑ امام خمینی، صحیفه، ۲۹–۳۴.
- ↑ ابنسینا، الشفاء، النفس، ۲۸۸–۳۰۳؛ شیخ اشراق، مجموعه مصنفات، ۱/۴۹۶؛ امام خمینی، صحیفه، ۳/۱۶۹ و ۴/۸۰–۸۱، ۲۰۸.
- ↑ ابنسینا، الشفاء، النفس، ۲۰۲–۲۰۵؛ بهمنیار، التحصیل، ۸۲۹–۸۳۰؛ فخر رازی، المباحث المشرقیة، ۲/۳۹۸–۳۹۹؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۸۰–۳۸۱.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۸۱–۳۸۳.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۲۴۸ و ۹/۹۸.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۸۲–۳۸۳.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۱۲ و ۹/۷۰–۷۴.
- ↑ حسنزاده، سرح العیون فی شرح العیون، ۲۵۷–۲۶۱.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۲۸۳؛ مطهری، مجموعه آثار، ۴/۶۱۴–۶۱۹ و ۱۱/۲۱۵؛ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۳۱–۱۳۹.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۱۳۴ و ۳۲۸–۳۳۰؛ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۶۶–۱۶۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۳۹.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۶۵–۶۶؛ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۲۶ و ۳۸۲.
- ↑ مؤمنون، ۱۴؛ اعراف، ۳۴.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۶۴–۶۶.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۵۸۳–۵۸۵.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۸۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۳۷–۱۳۹ و ۱۴۳–۱۴۷.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۳۹.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۱۴۴–۱۴۷.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۳۹۱.
- ↑ امام خمینی، مناهج الوصول، ۱/۴۱۵–۴۱۶؛ الطلب و الاراده، ۵۴–۵۵.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۲۸۷–۲۸۸.
- ↑ باقر صاحبی|صاحبی، باقر، نفس (مقاله)|مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۲۸۹–۲۹۰.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۱۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۲۹۰.
- ↑ باقر صاحبی|صاحبی، باقر، نفس (مقاله)|مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۱۱.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۲۹۰.
- ↑ باقر صاحبی|صاحبی، باقر، نفس (مقاله)|مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۲۹۱.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۲۹۲–۲۹۳.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۲۹۱.
- ↑ باقر صاحبی|صاحبی، باقر، نفس (مقاله)|مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۲۹۴.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۲۹۱.
- ↑ باقر صاحبی|صاحبی، باقر، نفس (مقاله)|مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۱۳.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۲۹۱ و ۲۹۴–۲۹۵.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۲۹۱.
- ↑ باقر صاحبی|صاحبی، باقر، نفس (مقاله)|مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ارسطو، فی النفس، ۳۵–۶۱؛ ابنسینا، الشفاء، النفس، ۲/۵۴–۷۰.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۷۸؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۲۶۹.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۱۳۰.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۲۷۶.
- ↑ امام خمینی، حدیث جنود، ۱۵۱.
- ↑ ارسطو، فی النفس، ۳۵–۶۱؛ ابنسینا، الشفاء، النفس، ۵۴–۷۰؛ ابنسینا، النجاة، ۳۷۱–۳۷۴.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۸/۳۲۷.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۷۳–۷۶.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۸۴ و ۸/۵۱؛ ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ۵۵۳؛ سبزواری، شرح المنظومه، ۵/۱۸۱.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۲۷۳.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۸۲–۸۳، ۲۷۳–۲۷۵، ۳۰۰ و ۵۷۷–۵۷۸.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۸۳ و ۲۹۸–۳۰۲؛ خمینی، ۶۶۶.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۱/۳۳۷.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۳۰۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۴۶؛ امام خمینی، مصباح الهدایه، ۷۷.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۴۳۳؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۶۱۷؛ ملاصدرا، الحاشیة علی الهیات، ۱/۶۱۰؛ ملاصدرا، العرشیه، ۲۷؛ ملاصدرا، سه رساله، ۱۸۶.
- ↑ خواجهنصیر، شرح الاشارات و التنبیهات، ۳/۲۴۹؛ ملاصدرا، شرح حکمة الاشراق، ۲/۵۰۴.
- ↑ خواجهنصیر، شرح الاشارات و التنبیهات، ۲/۲۹۴–۲۹۵.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۳۳۵–۳۴۰ و ۵۱۰؛ ملاصدرا، شرح حکمة الاشراق، ۲/۵۰۴؛ ملاصدرا، مجموعه رسائل فلسفی، ۲۹۴.
- ↑ باقر صاحبی|صاحبی، باقر، نفس (مقاله)|مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۳۳۸–۳۳۹.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۳/۳۳۹.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ ملاصدرا، الحکمة المتعالیه، ۹/۱۴۰ و ۲۴۴؛ ملاصدرا، المبدأ و المعاد، ۴۶۸؛ ملاصدرا، مفاتیح الغیب، ۵۷۹–۵۸۰؛ ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، ۲۴۵؛ ملاصدرا، الحاشیة علی الهیات، ۱/۸–۹؛ ملاصدرا، المشاعر، ۷۱.
- ↑ ملاصدرا، تفسیر القرآن، ۷/۲۲۴–۲۲۵.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۲/۵۵۴.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۴۹۴–۴۹۵.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۴۳۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۴۳۸ و ۴۵۲.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۴۹۳–۴۹۴.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۴۸۹.
- ↑ امام خمینی، تقریرات، ۳/۴۹۱.
- ↑ امام خمینی، تعلیقه فوائد، ۹۱–۹۲.
- ↑ صاحبی، باقر، مقاله «نفس»، دانشنامه امام خمینی، ج۱۰، ص۴۸–۶۲.
- ↑ مطهری، مرتضی، یادداشتهای استاد، ج۲، صص ۱۰۷، ۱۰۸ و ۱۲۴.
- ↑ ایمانی، احد، اخلاق و فرا اخلاق ص ۶۸.
- ↑ مستدرک الوسائل، ج۸، ص۲۲۳، حدیث ۹۳۰۹-۷.
- ↑ مطهری، مرتضی، یادداشتهای استاد، ج۲، صص ۱۰۷، ۱۲۴ و ۱۴۲-۱۳۶.
- ↑ ایمانی، احد، اخلاق و فرا اخلاق ص ۶۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۷۸.
- ↑ مطهری، مرتضی، یادداشتهای استاد، ج۲، صص ۱۰۹ و ۱۲۷-۱۲۵.
- ↑ ایمانی، احد، اخلاق و فرا اخلاق ص ۷۱.
- ↑ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، صص ۷۵۸-۷۶۲؛ یادداشتهای استاد، ج۲، ص۱۰۶؛ روایات مراقبه و محاسبه را در اصول کافی ج۲، کتاب الایمان والکفر، باب محاسبه العمل ملاحظه فرمایید.
- ↑ ایمانی، احد، اخلاق و فرا اخلاق ص ۷۲.
- ↑ مطهری، مرتضی، یادداشتهای استاد، ج۲، ص۱۵۰.
- ↑ ایمانی، احد، اخلاق و فرا اخلاق ص ۷۵.