حدیث دوات و قلم در معارف و سیره نبوی
حدیث دوات و قلم اشاره به ماجرای روزهای آخر زندگانی پیامبر اسلام(ص) دارد که در آن حضرت درخواست دوات و قلمی کردند تا مطلبی در آن بنویسند و مردم به واسطه آن گمراه نشوند، اما برخی از حاضران مانع آن کار شدند و تهمت هذیانگویی به حضرت دادند.
تمرد از آوردن قلم و دوات
بعد از واقعه غدیر و اخذ بیعت برای امیرالمؤمنین، نگرانی پیامبر (ص) فروکش نکرد و همچنان از آینده امت نه به اعتبار عدم وجود نص، بلکه به اعتبار عدم انقیادپذیری بعضی از دانه درشتها دغدغه خاطر داشت.
برق سفر آخرت در دیدگان حق بینش موج میزد و از صمیم قلب دوست داشت پرونده ۲۳ سال رسالتش را راحت و راضی ختم کند، ولی پیامبر (ص) ناآرام است و از آینده جامعه اسلامی با آن توطئه آفرینانی که در کمین نشستهاند، ناراضی است. جلسه عیادت از پیامبر (ص) در منزل حضرت صورت گرفته و در این مجلس نزدیکان حضرت و خواص نشستهاند ولی ناگفته نماند در هر جلسهای که این روزها صورت میگیرد سران نفاق برای هدایت امور به نفع اهداف آینده خود حضور فعال دارند؛ یعنی بعد از حادثه غدیر که خداوند متعال در دو آیه مبارکه، رهبری آینده امت را معرفی کرد و پیامبر اکرم به دنبال آن از مردم بیعت گرفت و آنها ظاهراً خلع سلاح شدند و نقشه آنها خنثی شد ولی قدرتطلبی و دنیاخواهی منافقین تمامی کنایهها، صراحتها و سفارشات وحی را وِتو میکند و لذا این منافقین در تمامی جلسات عمومی در حضور پیامبر (ص) به شکل حساب شدهای حضور طلبکارانه دارند.
پیامبر اکرم در آن جلسه عیادت اصحاب تصمیم گرفت باز هم در تأیید واقعه غدیر، منشوری صادر کند و به صراحت علی (ع) را مطرح نماید که با اجرای آن منشور سعادت آینده امت تضمین گردد و در کابوس وحشتناک آیندهای تاریک نلغزند. موضوع آن محفل را از قول ابن عباس دنبال کنیم: ابن عباس میگوید: در حالی که در اتاق و گرداگرد بستر آن حضرت مردان سرشناس و مختلفی حضور داشتند و عمر نیز در میان ایشان بود پیامبر اکرم (ص) فرمود: «هلم أكتب لكم كتاباً لن تضلوا بعدي» کاغذی حاضر کنید تا چیزی برایتان بنویسم که هرگز گمراه نشوید. در منابع اهل سنت مثل صحیح بخاری آمده: «لما فات رسول الله قال قبل وفاته ايتولي بدوات و بياض لأزيل عنكم اشكال الامر و اذكر لكم من المستحق لها بعدي. قال عمر: دعوا الرجل فانه ليهجر»[۱].
چون پیامبر (ص) خواست از دنیا برود فرمود: دوات و کاغذ برای من بیاورید تا مشکل کار را حل کنم و بیان کنم چه کسی بعد از من مستحق این امر «خلافت» است و عمر گفت: این مرد را رها کنید زیرا او هذیان میگوید. در نقل دیگری آمده که عمر در آن جلسه گفت: إِنَّ النَّبِيَّ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَکُمْ كِتَابُ اللَّهِ فَحَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ؛ درد بر پیامبر غلبه کرده و کتاب خدا «قرآن» نزد شماست «با وجود قرآن دیگر نیازی به کلام امروز پیامبر نیست» قرآن ما را بس است.
فرصتی طلایی و نعمتی ارزشمند برای امت پیش آمد که پیامبر (ص) برای آینده امت چیزی بنویسد که از گمراهی نجات پیدا کنند. آیا جز این است که کلام پیامبر (ص) در روزهای آخر حیاتش، عصاره عمر اوست که به امت اهداء میکند و چکیده رسالتی سنگین و خطیر و محصول ۲۳ سال رنج و مجاهدت و تجربهاندوزی و اتصال به منبع لایزال وحی است که میخواهد در قالب کلامی مختصر به مردم عرضه نماید؟ ولی باند نفاق نخواستند از چنان فرصت استثنایی کسی بهره گیرد و خود و آیندگان را از گمراهی برهانند. اختلاف و گفتگویی سخت در گرفت و در حضور پیامبر (ص) صداها بلند شد. جمعی خواهان اجرای دستور رسول خدا بودند و بعضی هم سخن عمر را تکرار نمودند، عدهای میگفتند: جلوتر بیایید تا رسول خدا نامهای بنویسد که پس از آن گمراه نگردید و عدهای حرف عمر را تکرار میکردند.
اختلاف و پرخاش به یکدیگر به حدی شدت یافت که پیامبر اکرم از نسبت ناروای هذیانی که به او دادند رنجیده خاطر گشت و دانست که اگر هم دستوری دهد اجرا نخواهد شد و لذا خطاب به آنها فرمود: «قُومُوا عَنِّي لَا يَنْبَغِي عِنْدِي التَّنَازُعُ»[۲]. یعنی برخیزید بیرون بروید و دعوا و ستیزه نزد من درست نیست. صحیح بخاری و صحیح مسلم نقل کردهاند که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «ذَرُونِي دَعُونِي فَالَّذِي أَنَا فِيهِ خَيْرٌ مِمَّا تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ»[۳].
مرا رها کنید، مرا واگذارید! آنچه من در آن هستم و در آن فکر میکنم بهتر است از آنچه مرا به آن نسبت میدهید. در آن فضای جسارتآمیز که هتک حرمت به ساحت مقدس نبی اکرم (ص) صورت گرفت حتی زنان پشت پرده هم اعتراض کردند.
طبرانی در اوسط، از عمر نقل میکند: موقعی که پیامبر (ص) مریض شد فرمود: کاغذ و دواتی بیاورید تا نامهای برای شما بنویسم که پس از آن ابداً گمراه نشوید، زنان از پشت پرده گفتند: مگر نمیشنوید رسول خدا چه میگوید؟ عمر میگوید: من گفتم شما زنان مانند زنان یوسف هستید وقتی پیامبر (ص) مریض میشود چشمهای خود را فشار میدهید و وقتی سالم شد برگردن او سوار میشوید. عمر میگوید: رسول خدا (ص) فرمود: زنها را رها کن زیر آنها بهتر از شما هستند[۴].
در آخرین دفاع پیامبر (ص) از امیرالمؤمنین، عمر تلاشهای نفسانی خود را به کار گرفت و به رسول خدا آن توهین را روا داشت و پیامبر (ص) را به هجرو الرجل ليهجر نسبت داد. این کلمه از عمر بسیار بزرگ و دشوار است. این کلمه هموزن و همسنگ همان کلمه مشرکین در اول امر رسالت پیامبر (ص) میباشد، منتها مشرکین میگفتند: ذروه انه لمجنون ولش کنید او دیوانه است. خلیفه دوم هم گفت: دعوه انه ليهجر ولش کنید او هذیان میگوید.
این کلمه بار ضدارزشی و اهانتش به پیامبر (ص) قطعاً از بار جسارت مشرکین بیشتر است و بیش از اهانت و جسارت مشرکین، قلب مطهر رسول خدا را به درد آورده است. چون که کفار و مشرکین در لباس دشمن برخورد میکردند و عمر در لباس دوست و صحابه و سوابق مصاحبت با رسول را با خود یدک میکشید. عجیب است که تمام امت اسلامی در طی این ۱۴ قرن دم آخر عمرشان هر کلمهای که نصفه و نیمه به عنوان وصیت گفته یا نوشتهاند، آن کلمات به عنوان عالیترین و زندهترین کلمات نگهداری و به کار برده شده و طبق آنها عمل گردیده است، ولی پیغمبر اسلام را نگذاشتند وصیتنامه بنویسد و آن جسارت را به وی روا داشته و از آوردن کاغذ و نوشتن وصیتنامه مانع گردیدند و اکنون هم ۱۴ قرن است با کمال بیانصافی از این جلوگیری طرفداری کرده و برایش عذرها میتراشند و توجیه میکنند.
عمر به دنبال جمله دعوه ان الرجل ليهجر گفت: حسبنا كتاب الله بگذارید او را که هذیان میگوید، کتاب خدا برای ما کافی است؛ یعنی گفت: به همان کتاب عمل میکنیم و دیگر احتیاجی به نوشته و وصیت مکتوب پیامبر (ص) نداریم. بعداً در زمان خلافتشان هر سه نفری ثابت کردند که از قرآن چیزی نمیدانند هر کدام در فهم قرآن از دیگری عاجزترند.
پیامبر (ص) میفرمود: اینها دو چیزند و از هم جدا شدنی نیستند و هر کس آنها را از هم جدا کند گمراه و هلاک است، یکی قرآن و دیگری عترت است؛ اما عمر آمد و عترت را از قرآن و فرمایش پیامبر (ص) حذف کرد. آن هم در چه وقتی؟ وقتی که هنوز پیامبر زنده است. امام باقر (ع) فرمود: آری، در قرآن کلیات حدود و مقررات مندرج است و تفسیر آنها در نزد حجت وقت و امام معصوم است. الیاس عرض کرد: خدا امتناع دارد که بندهای به مصیبتی نسبت به دین یا جان و یا مالش گرفتار شود و در روی زمینش حاکمی که نسبت به آن مصیبت به درستی قضاوت کند، وجود نداشته باشد[۵].
لازمه اجرای احکام دین فقط وجود قرآن نیست تا عمر بگوید: حسبنا كتاب الله، بلکه جامعه به امام معصوم به عنوان مفسر و کاشف از رأی پروردگار نیاز دارد. بعد از ممانعت از آوردن قلم و کاغذ همه رفتند و جز عباس و فضل بن عباس و علی بن ابیطالب و خاصان خانواده پیامبر (ص) کسی باقی نماند. عباس گفت: ای رسول خدا اگر این امر «حکومت» پس از شما در میان ما خواهد بود بشارتمان دهید و اگر چنین نخواهد شد ما را راهنمایی کنید. حضرت فرمود: پس از من به استضعاف کشیده خواهید شد و دیگر سخنی نگفت[۶].
شهرستانی در ملل و نحل گوید: عمر در این اجتهادش که گفت: دعوه انه ليهجر كفانا كتاب الله با آیه شریفه ﴿مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى﴾[۷] مخالفت نمود وای بر او و به اجتهاد او.
ابن ابی الحدید میگوید: اهانت و جسارت عمر ارادی نبود، بلکه او طبعاً خشن و تندخو و غلیظ القلب بوده است. عمر با مهجور خواندن پیامبر (ص) مرتکب کبیرهای شد و پیامبر (ص) را آزار رسانید و خود را مصداق آیه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُهِينًا﴾[۸] قرار داد و به عذاب دردناک دچار نمود.
هر مسلمانی حق دارد پیش از مرگ خود هر چه میخواهد وصیت کند و به اطرافیان و بازماندگان و دوستان خود بگوید. کسانی که وصیت او را میشنوند نیز آزادند که به آن عمل کنند یا عمل نکنند، بر فرض که پیامبر (ص) یک مسلمان عادی بود و نه پیامبر و رهبر امت، حق داشت وصیت کند؟ چرا عمر سخن او را در حضورش رد کرد و با اهانت به حضرت گفت: درد بر او غلبه کرده قرآن نزد شماست و همان ما را کفایت میکند؟ آیا جز این است که عمر با مأموریت ویژه، به عنوان مجری و سخنگوی یک باند، کلام رسول اکرم (ص) را قطع کرده و به محضر ایشان جسارت میکند؟ آنها میدانستند رسول اکرم (ص) در مقام روشن کردن چه حقیقتی است و آنها در مقام حذف آن حقیقت بودند.
مسلماً عمر میدانست که پیامبر (ص) در راستای تأیید جریان غدیر خم در مورد خلافت علی (ع) میخواهد مطلبی بنویسد و لذا خود عمر به این امر اعتراف میکند. ابن عباس روایت کرده که عمر در ایام خلافتش اعتراف نمود که پیامبر (ص) در مرض موت خواست که تصریح کند به اسم علی که او خلیفه باشد و من مانع شدم از جهت حفظ و حمایت اسلام. به حق پروردگار، قریش جمع نخواهد شد بر خلافت او و اگر او متصدی خلافت شود عرب از اطراف بر او شورش کنند[۹].
شومترین روز در حیات پیامبر عزیز اسلام همین روز است که خط نفاق حریم را شکست و طاقت نیاورد تا پیامبر (ص) چشم از دنیا فرو بندد، زشتی آن روز به این دلیل بود که شومترین ایام را برای سرنوشت اسلام رقم زد.
بذر شومی کاشتند که از آن حنظل يوم السقيفة را چیدند و تا قیامت تلخی و زشتی آن در مذاق جامعه مسلمین هست. اگر مؤمنین هشیار بودند و تحت تاثیر فضاسازی دانه درشتهای ناخالص قرار نمیگرفتند، حق بود که به جای اشک خون گریه کنند. چون منافقین، پیامبر (ص) را هم دور زدند و لذا صحابی هشیاری مثل ابن عباس عمق فاجعه را دریافت و اشکش صفحات تاریخ راتر کرد.
بخاری در صحیح خود کتاب، جهاد و سیر، نقل کرده و ابن عیینه از سلمان احول به نقل از سعید بن جبیر آورده که ابن عباس میگفت: ای وای از روز پنجشنبه چه روز پنجشنبهای. بعد ابن عباس آنقدر گریه کرد که سنگریزههای جلویشتر شد سپس اضافه کرد: روز پنجشنبه درد بر پیامبر (ص) سخت گرفت در این هنگام فرمود: کاغذی بیاورید تا برای شما نامهای بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید آنگاه گروهی از حاضران به نزاع پرداختند در حالی که نباید در پیش پیامبر (ص) نزاع نمود. در این وقت بعضی گفتند: پیامبر (ص) عقلش را از دست داده، پس پیامبر (ص) فرمود: مرا واگذارید در همین حالی که هستم برایم بهتر است تا آنچه مرا به آن میخوانید[۱۰].
صحیح مسلم در کتاب وصیت از ابن عباس همین روایت را نقل کرده که: روز پنجشنبه اما چه پنجشنبهای! سپس اشک از چشمش جاری شد و دانههای آن مثل دانههای لولو به بند کشیده از گونههایش سرازیر گردید و گفت: پیامبر (ص) فرمود: دوات و کتف گوسفندی یا لوحی بیاورید تا برایتان نامهای بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید اما آنها گفتند: ان رسول الله يهجر رسول خدا هذیان میگوید.
صحیح مسلم و بخاری نوشتهاند که ابن عباس میفرمود: «إِنَّ الرَّزِيَّةَ كَّلَّ الرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ بَيْنَ أَنْ يَكْتُبَ لَهُمْ ذَلِكَ الْكِتَابَ مِنِ اخْتِلَافِهِمْ وَ لَغَطِهِمْ»[۱۱]؛ مصیبت بزرگ و تمام مصائب و بدبختیها از آن وقتی شروع شد که در اثر نزاع و اختلاف بین ایشان، میان پیامبر (ص) و نوشتن نامه رسمی آن حضرت مانع شدند.
عمر مریض شد چون پزشک معالج به او گفت: گمان نکنم تا شب زنده بمانی! هر چه میخواهی انجام ده؟ به پسرش عبدالله گفت: استخوان شانه را به من بده آن را پاک کرد و از شدت درد گفت: به خدا سوگند اگر من مالک آنچه خورشید بر آن تابیده بودم، تمام آن را به خاطر ترس از «مطلع» قیامت، فدیه میدادم[۱۲].
ابوبکر به رغم شدت درد وصیت کرد و آنچه خواست نوشت. عمر نیز با وجود شدت دردی که داشت وصیت کرد و آنچه خواست نوشت و به کار شورا سامان داد و مطمئن گردید که به این ترتیب بنیهاشم هر چه دارای نیروی فراوان و امانت و صداقت باشند بر مردم سلطه نخواهند یافت. وصیت هر دو خلیفه با دقت تمام اجرا شد. به آنها فرصت سخن گفتن و وصیت داده شد و با آنکه هر دو شدیداً از بیماری درد میکشیدند به سخنانشان ارج نهادند. هنگام نوشتن وصیتنامه هر یک از آنان هنوز رسماً خلیفه تلقی میشدند و حق داشتند که تا زندهاند به کار خود ادامه دهند. اکنون این پرسش مطرح است چگونه به ابوبکر و عمر اجازه داده میشود که در حال بیماری و شدت درد وصیت کنند و هر چه میخواهند بنویسند با آنکه مریضی آنان از رسول خدا بیشتر و شدیدتر بوده است ولی از نوشتن وصیت پیامبر اکرم (که جز وحی سخن نمیگوید) جلوگیری میکنند؟ آیا آنچه برای جانشینان پیامبر (ص) جایز بود برای او جایز نبود؟ خداوند میفرماید: آنچه را پیامبر (ص) برای شما آورده بگیرید و آنچه نهی فرموده ترک کنید. یار و یاور شما (پیامبر) مجنون و دیوانه نیست گمراه و سرگشته نشد و سخن از روی هوا و هوس نمیگوید، آنچه میگوید سخنی جز وحی نیست. چگونه کسی که دارای این صفات و ملکات است در یک چشم بر هم زدن به کسی تبدیل میشود که هجر و هذیان گوید تا آنجا که از وصیت او در امان نیستند و بر اسلام و مسلمین میهراسند؟
آیت الله بهجت میفرمود: هیچ تا به حال دیده و یا شنیده شده که امتی از پیغمبر خود مقدستر باشد؟ ولی بزرگان عامه به نظرشان رسید که پیامبر (ص) در وقت وفات میخواهد تمام شیرهایی را که دوشیده (زحماتی که کشیده) با نصب علی (ع) به خلافت از بین ببرد؛ لذا جلوی دهانش را گرفتند و گفتند: ان الرجل ليهجر این مرد هذیان میگوید[۱۳].
بعد میفرماید: چرا همه خلفا و حکام و سلاطین حق تعیین خلیفه را داشتند و دارند و کردند، چنانچه عایشه به خلیفه (عمر) پیام داد که لا تدع أمة محمد بلا راع[۱۴].
امت محمد را بدون سرپرست رها مکن؛ ولی تنها پیامبر اکرم حق تعیین خلیفه را نداشت؟[۱۵]. عبدالله عمر هم به پدرش گفت: مردم میگویند تو جانشینی برای خود برنمیگزینی با اینکه اگر تو چوپان یا شترچرانی داشته باشی که او بیاید و آنچه را زیر دستش بوده رها کند، میگویی کوتاهی کرده و کار را به تباهی کشانده، با اینکه سرپرستی بر مردم دشوارتر از سرپرستی شتر و گوسفند است، اگر خداوند را به گونهای دیدار کنی که در میان بندگانش جانشینی برای خود نگذاشته باشی به او چه خواهی گفت؟[۱۶].
ولی همین عمر کار خلافت را به شوری واگذار کرد و تدابیر لازم را برای بالا آوردن باند اموی با حق ویژه برای عبدالرحمن بن عوف فراهم کرد در حالی که معتقد نیست که پیامبر (ص) برای امت جانشین معین کرده باشد. آیت الله بهجت میفرمود: چه کنیم با اهل سنت که هنگام رحلت، به پیغمبر خود میگویند حرف نزن. تعجب اینکه در صحیح بخاری نوشته پیامبر (ص) فرمود: «ائْتُونِي بِدَوَاةٍ وَ كَتِفٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ»[۱۷] دوات و استخوان شتری بیاورید تا چیزی برایتان بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.
با این حال در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید مینویسد: این سخن از مجعولات شیعه است[۱۸]. شارح خوئی مینویسد: این روایات را عامه هم نقل کردهاند، عجیب است که همین ابن ابی الحدید[۱۹] میگوید تمامی محدثان در صحت این روایت اتفاق نظر دارند[۲۰].
اگر جبهه نفاق اجازه میداد که پیامبر (ص)، علی (ع) را به عنوان جانشین خود کتباً مرقوم بدارد، به طور قطع رهبری بعد از پیامبر (ص) مسیر دیگری را طی میکرد. قطعاً اندیشه خوارج پیش نمیآمد، مسئله صفین رخ نمیداد، معاویه به حکومت نمیرسید. یزید به جانشینی او نمیرسید. کربلا پیش نمیآمد و صدها حادثه خونبار دیگر مثل حادثه کربلا و کشتار حره در نتیجه نبودن وصیتنامه پیامبر (ص) بود.
ابن ابی الحدید در تفسیر نهج البلاغه نقل کرده از کتاب تاریخ بغداد به نقل از ابن عباس که او گفت: یک روز در اول خلافت عمر رفتم.... عمر گفت: پیامبر خدا گاهی سخنان والایی و بزرگی بر زبان میراند که هیچ حجت و برهانی آن را ثابت نمیکند و عذری را از میان بر نمیدارد! گاهی این مسأله را گوشزد مینمود و میخواست در بستر مرگ صریحاً نام او (علی) را عنوان نماید، من از آنجایی که بر اسلام بیمناک بودم و به آن دلسوزی داشتم که نکند در این مسیر، خطری آن را تهدید نماید! از تصریح به اسم او ممانعت نمودم!
سوگند به خدای این خانه (کعبه معظمه) قریش بر این امر (خلافت علی) هرگز اجتماع نمیکردند و اتفاق آراء در بین آنها صورت نمیگرفت و اگر او متصدی این امر میشد، عربها از اطراف مدینه طبل مخالفت میزدند و بیعت او را میشکستند و چون رسول خدا (ص) متوجه شد که از قصد او آگاهم، دست نگه داشت و در این مورد چیزی نگفت و خدا هم قضای حتمیاش را جاری نمود و آن چه را که صلاح اسلام و مسلمین در آن بود به اجرا گذارد!!
مؤلف گوید: این گفته عمر، اشاره به مسأله دوات، قلم و کاغذ است که پیامبر دستور داد بیاورند، اما عمر مانع شد و گفت: این مرد بر اثر شدت درد، هذیان میگوید ان الرجل ليهجر و «کتاب خدا ما را کافی است»[۲۱].[۲۲]
ریشه تاریخی ماجرا
تمام خانوادههای قریش بدون استثنا بر ضد نبوت بنیهاشم ایستادند و در قطع رابطه کامل و محاصره سه ساله با هدف از بین بردن رسالت آن حضرت شرکت کردند. پس از آنکه محاصره شکست خورد، تمام قریش دوباره در طرح و اجرای نقشه کشتن پیامبر اکرم شرکت کردند و برای اثبات وحدت، هر قبیله یکی از مردان خود را برای شرکت در قتل فرستاد؛ اما این نقشه شوم نیز شکست خورد و پیامبر (ص) جان سالم به در برد و نجات یافت. سپس تمام قریش با تجهیز سپاهی بزرگ به جنگ با پیامبر (ص) برخاستند ولی شکست خوردند و در نهایت به محاصره اسلام در آمدند و دانستند که نبوت پیامبر اکرم از مقدرات الهی و اجتناب ناپذیر است و نمیشود با آن جنگ کرد. از این رو ناگریز و به اکراه آن را پذیرفتند.
در بیماری پیامبر (ص) بعد از واقعه حجة الوداع، قریش میدانست که پیامبر اکرم در این مرض از دنیا میرود، چون خود حضرت به آنان خبر داده بود که اجلش نزدیک است و آنان پیامبر (ص) را صادق میدانستند. آنان نیز به خوبی میدانستند که اگر امور به طور عادی و طبیعی پیش برود، حتماً به خلافت علی (ع) منتهی میشود و بنیهاشم نبوت و خلافت را به خود اختصاص میدهند، از این رو دست به تحرکات پنهانی زدند تا از وقوع این امر جلوگیری کنند.
به طور قطع آنها تصادفاً در حضور پیامبر (ص) جمع نشدند! بلکه با نقشه طراحی شده آمدند و باندی عمل کردند. آنان قبلاً از مفاد وصیت نامه رسول خدا آگاهی داشتند که با هم متحد و متفق شده بودند تا نگذارند پیامبر (ص) آن نامه را بنویسد. هر چند این کار موجب برخورد و رویارویی با شخص پیامبر (ص) گردد و هر چند موجب شود که بگویند: رسول خدا هذیان میگوید. میان آحاد آن گروه منافق رابطه و توافقی بوده که وحدت آنها را حفظ میکرده، هر چند به درگیری و برخورد با شخص پیامبر (ص) منتهی گردد.
این گروه توانستند پیامبر اکرم را از نوشتن نامه باز دارند و عمر در میان این گروه به عنوان نیرومندترین فرد درخشید. فرض کنیم رسول خدا بر نظر مبارک خود اصرار میفرمود و جریان را فشرده و خلاصه بیان کرده و میفرمود: فراموش نکنید که خلیفه بعد از من علی است. آن گاه این سخن مشکل مهم اهل سنت را به وجود میآورد و منافقین را وادار میکرد تا بعد از آن هذیان گفتن را اثبات کنند و این خطری بسیار بزرگتر بود و خسارتهای فراوانی را برای دین به دنبال داشت و اگر بعد از آن شعار هذیان را بلند میکردند، اصل دین در خطر بود[۲۳].
امام صادق (ع) فرمود: پیامبر اکرم در مشربه ام ابراهیم بود و مردم به عیادت ایشان آمده بودند و علی (ع) آمد که نزدیک رسول خدا جای گیرد جایش ندادند وقتی پیغمبر خدا مشاهده فرمود مردم به علی (ع) راه نمیدهند فرمود: ای گروه مردمان اینهایی را که سبک میشمارید اهل بیت مناند، من رفعت و عظمت ایشان را میخواهم، به خدا سوگند اگر من از شما پنهان شوم خداوند از شما نهان نخواهد ماند. روح و راحت و رضوان و بشارت و محبت برای کسی است که علی را پیروی نماید و ایشان را دوست داشته و به او و جانشینانش سرسپرده باشد. بر من است که آنها را در شفاعت خود داخل کنم برای اینکه ایشان پیروان مناند و کسی که مرا پیروی کند از من است همان طور که درباره ابراهیم (ع) وارد شده، چون من از ابراهیم و ابراهیم از من است و دین من دین اوست، روش من روش وی و برتری او برتری من است و من از او برترم و برتری من بر او به گواه فرمایش پروردگار است که میفرماید: ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾[۲۴][۲۵].[۲۶]
چرا حسبنا کتاب الله؟
از کنار هم گذاشتن حوادث و رخدادهای تاریخی در مییابیم آنها که چشم دیدن رشد و فضایل علی (ع) را نداشتند و در آتش حسادت میسوختند همدیگر را پیدا کردند و کنار کعبه پیمان بستند که اجازه ندهند خلافت بعد از پیامبر به علی (ع) برسد. این باند قسم خورده ضد ولایت از قبل از وفات پیامبر (ص) برنامه ناکام گذاشتن اهداف غدیر را در دستور کار خود داشتند و مصمم بودند علی را خانهنشین کنند و خلافت را از بیت امامت خارج نمایند. در محضر پیامبر (ص) اگر از آوردن قلم و کاغذ ممانعت کردند، برای توجیه آن از شعار حسبنا كتاب الله استفاده کردند. خودشان هم میدانستند این یک شعار است ولی از این شعار، سوژهای برای حذف خلافت علی استفاده کردند و بعدها با سوژه قرار دادن همین شعار تمام روایاتی را که از پیامبر (ص) در فضیلت علی و اهل بیت صادر شده بود حذف کردند و گفتند: وقتی قرآن هست از روایات پیامبر (ص) مستغنی هستیم.
قرائن تاریخی نشان میدهد که این برخوردها خلق الساعه نیست، بلکه حلقات یک زنجیر توطئه است که یکی پس از دیگری باید به اجرا درآید تا خلافت را قبضه کنند. اگر قرآن برای هدایت امت کافی بود، پس چرا بدن مبارک پیامبر (ص) را هنوز دفن نکرده به سقیفه شتافتند و کار خلافت را ساختند؟ اگر اطرافیان رسول خدا به دستور حضرت عمل کرده بودند از گمراهی در امان بودند ولی ای کاش به عمل نکردن قناعت کرده و فرموده آن حضرت را منکر نمیشدند که بگویند کتاب خدا برای ما کافی است! و گویا رسول خدا موقعیت کتاب خدا را در بین آنان نمیداند و یا اینکه آنان از خواص کتاب خدا و فوائد آن آگاهترند! و ای کاش به این کارها اکتفا کرده بودند و رسول خدا را در مقابل چشم خود، در آن حال که در بستر مرگ افتاده بود متهم به هذیان گفتن نمیکردند! و با این جمله از آن حضرت خداحافظی نمینمودند.
گویا این عده که به عقیده خود به کتاب خدا اکتفا میکنند، فریاد قرآن را در شب و روز در مجالس خود نشنیدهاند که میگوید: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ...﴾[۲۷] و از آن صرف نظر نمایید. گویا این عده که میگویند: رسول خدا هذیان میگوید گفته خدا را نخواندهاند که میفرماید: ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ * وَمَا صَاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ﴾[۲۸].
گویا این عده فرمود: خدا را نخواندهاند که میگویند ﴿إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ * وَمَا هُوَ بِقَوْلِ شَاعِرٍ﴾[۲۹]، کمی باور میکنید و قرآن گفته کاهن نیست اندکی اندرز مییابید. قرآن از طرف خدا نازل گردیده است. گویا سخن خدا را نشنیدهاند که میفرماید: ﴿مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى * وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى﴾[۳۰]. صاحب شما گمراه نشد و گول نخورده است از روی هوس سخن نمیگوید. گفتار او فقط وحی است که صاحب قدرت به او تعلیم داده است.
ولی مخالفین و گویندگان این سخن فهمیدند که پیامبر (ص) میخواهد پیمان خلافت را محکم گرداند و درباره دوازده امام و خصوصاً علی سفارشات خود را تأکید کند؛ لذا رسول خدا را از این عمل باز داشتند، چنانچه عمر به همین مطلب در صحبت خود با ابن عباس اعتراف کرد[۳۱].
قطبالدین شافعی در کشف الغیوب گوید: این امر مسلم است که راه را بیراهنما نمیتوان پیمود و تعجب میکنم از کلام عمر که گفته: چون قرآن در میان ما هست به راهنما نیازی نیست. این کلام مثل آن است که گوید چون کتب طب در دست ماست، نیازی به طبیب نیست. هر کسی از کتب طبی سر درنمیآورد و قطعاً باید رجوع کند به طبیبی که عالم به آن باشد. بدیهی است که این حرف غیرقابل قبول است. در مورد قرآن هم همین طور است هر کس نمیتواند به فکر خود از قرآن بهرهبرداری کند. باید رجوع نماید به کسی که عالم به علم قرآن است. چنانکه در قرآن آمده ﴿وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ...﴾[۳۲]. و هنگامی که خبری از پیروزی یا شکست به آنها برسد، (بدون تحقیق،) آن را شایع میسازند در حالی که اگر آن را به پیامبر و پیشوایان - که قدرت تشخیص کافی دارند - بازگردانند، از ریشههای مسائل آگاه خواهند شد. و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، جز عده کمی، همگی از شیطان پیروی میکردید (و گمراه میشدید). کتاب حقیقی سینه اهل علم است. ﴿بَلْ هُوَ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾[۳۳] به همین جهت حضرت علی (ع) فرمود: «أنا كتاب الله الناطق و هذا هو الصامت» من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت است[۳۴].
با وجود اینکه قرآن جامع است ما از روایات بینیاز نیستیم. چون به دست آوردن مطالب از قرآن برای هیچکس امکان ندارد و اگر قرآن محتاج به بیان رسول خدا نبود، خداوند متعال دستور نمیداد آن را بیان کند؛ زیرا خداوند فرموده است: ما قرآن را برایت فرستادیم که برای مردم بیان کنی ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ﴾[۳۵] آنچه برایشان نازل شده است.
آن طیفی که گفتند: حسبنا كتاب الله، این جمله را در ضدیت «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي» طرح کردند. روشن است که آنها قرآن را به ظاهر قبول دارند ولی چه چیزی را تعقیب میکردند؟ آنها با این جمله، حذف رجال دین را تعقیب میکردند و حذف رجال دین مقدمهای است برای تعطیل احکام الله.
در طول خلافت سه خلیفه اول و بنیامیه و بنیعباس این مسئله نهادینه شد و رجال دین که در یوم الغدیر اولین آنها معرفی شد و بقیه را پیامبر اکرم مکرر نام میبرد از مدار خلافت حذف شدند و تا سال ۶۵۶ (ﻫ.ق) که عباسیان سقوط کردند، به این ائمه که رجال دین بودند مبغوضانه نگریستند و با بغض یادشان کردند. پس حسبنا كتاب الله معنا داشت، یعنی قرآن بیاهل بیت و حال آنکه پیامبر (ص) اصرار داشت «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي». حدیث ثقلین در چهار موضع توسط پیامبر (ص) بیان گردید: ۱- روز عرفه ۲- در مسجد خیف ۳- در غدیر خم ۴- در پایان حیاتش، هنگامی که بر منبر خطبه میخواند.
امیرالمؤمنین فرمود: آن چیزی که پیامبر اکرم در چهار جا، روز عرفه بر مرکب خود و در مسجد خیف و روز غدیر و روز آخر عمرش در خطبهاش بر منبر فرمود این بود که: ای مردم من در بین شما دو وزنه گرانبها را به جا میگذارم. مادامی که به آن دو تمسک داشته باشید هرگز گمراه نمیشوید، ثقل اکبر کتاب خداست و ثقل اصغر عترتم، اهل بیتم است و خداوند لطیف و آگاه با من پیمان بسته که این دو از هم جدا نشوند تا بر حوض کوثر بر من وارد شوند. مثل این دو انگشت، (اشاره فرمود به دو انگشت سبابهاش که کنار هم گذاشته بود) نه اینکه یکی از آن دو مقدم باشد بر دیگری، پس تمسک جویید به آن دو گمراه نمیشوید[۳۶].
حدیث ثقلین پاتکی است بر حملهای که بعدها از طرف عمر مطرح شد، این حدیث پیوستگی و یگانگی بین قرآن و عترت است و اینکه اگر کسی تنها به قرآن یا عترت به تنهایی نظر داشته باشد و خود را از دیگری بینیاز بداند گمراه است. چنانکه بعضی ممکن است خود را بینیاز از قرآن کریم دانسته و تنها به اخبار تمسک داشته باشند. همچنین ممکن است بعضی نیز خود را از عترت پیامبر (ص) بینیاز دانسته و بگویند کتاب خدا کافی است و نیازی به عترت و احادیث ائمه معصومین نیست.
در جنگ خیبر بعضی از مردم بر خانههای اهل کتاب بدون اجازه داخل شدند و یهودیان از این مطلب نزد پیامبر (ص) شکایت کردند. آن حضرت دستور داد مسلمانان را برای صلاه جامعه فرابخوانند، آنگاه با حالت ناراحتی به ایشان فرمود: «أ يحسب احدكم متكئاً على اريكته قد يظن ان الله لم يحرم شيئاً الا ما في هذا القران الا و اني والله قد وعظت و امرت و نهيت على اشياء انها لمثل القران، او اكثر و ان الله عز و جل لم يحل لكم أن تدخلوا بيوت أهل الكتاب الا باذن».
آیا فردی از شما گمان میکند [در حالی که بر جایگاهش تکیه زده] که خداوند هیچ چیز را حرام نگردانید، مگر آنکه در این قرآن موجود است؟ بدانید قسم به خدا که من شما را موعظه کردم و به چیزهایی امر نمودم، از چیزهایی بازداشتم که آنها مثل قرآن است یا اکثر از آن است. خداوند برای شما حلال نکرده است که بیاجازه وارد خانههای اهل کتاب شوید[۳۷].
پس کلام پیامبر (ص) مؤید قرآن است، مکمل قرآن است. آنچه را پیامبر (ص) و عترت پیامبر (ص) میفرمایند: گویا توضیحات و پاورقیهای قرآن است که اعتبار اجرایی آنها عدل قرآن میباشد و لذا عمر نمیتواند بگوید حسبنا كتاب الله. آیا داخل شدن بدون اجازه به خانه یهودیان در قرآن بود؟ کلام پیامبر (ص) که نهی از ورود مسلمانان باشد گویا کلام خداست و هیچ کس نمیتواند ادعا کند که کلام خدا ما را کافی است.
علی (ع) به ابن عباس فرمود: تو که میروی با خوارج نهروان بحث کنی با قرآن با آنها بحث نکن «لا تحتج بالقران فان القران حمال ذو وجوه» با قرآن با آنها سخن نگو؛ زیرا قرآن خصوصیتی دارد که هر تفسیری را میپذیرد! معنایش این است که قرآن را اگر یک استادی بالای سرش نباشد به همه طرف میتواند تفسیر شود و تحریف گردد. خود آن تحریف کننده میفهمد که تحریف است، اما عامه مردم مخصوصاً اگر سطح اندیشه بالا نباشد از کجا خواهند فهمید؟ خوارج هم با علی میجنگیدند به استناد آیه قرآن، پس معلوم میشود که قرآن میتواند محمل هر تفسیری واقع شود؛ لذا قرآن، به تنهایی نمیتواند هادی باشد نه اینکه به خودی خود نمیتواند، بلکه آماده برای هر نوع برداشتی است؛ زیرا جهالتها، غرضها، حمل بر قرآن میشوند.
باید توجه داشت که قرآن کریم ناسخ و منسوخ دارد، در سنت است که بیان میشود کدام آیه ناسخ و کدام منسوخ است. اگر کسی نخواهد از سنت استفاده کند، نمیداند کدام آیه ناسخ و کدام منسوخ است. قرآن کریم دارای محکم و متشابه است. بر فرض آنکه بتوانیم از محکمات کتاب مستقیماً استفاده کنیم، از متشابهات قرآن بدون استمداد از راسخین در علم نمیتوان بهره گرفت. قرآن دارای تأویل و تنزیل است. تأویل کتاب در سنت ذکر میشود. اگر بخواهیم از سنت استفاده نکنیم به مراد و مقصود و بطن و تأویل کتاب دسترسی نداریم[۳۸].
یک بام و دو هوا در جنگ قدرت
منافقین، قدرت طلبانی بود که به هر وسیله ممکن بنا داشتند سهم خود را از اسلام و خون شهدا در همین دنیا نقد کنند. حتی به قیمت ضربه خوردن حیثیت و جامعیت دین، آنها به غلط خود را دایه دین میپنداشتند و حال آنکه نه به مصالح اسلام! بلکه به منافع خود میاندیشیدند. دلیل عمر برای رد سخن پیامبر (ص) و جلوگیری از نامه نوشتن آن حضرت این بود که درد پیامبر (ص) شدید است و نامه نوشتن در چنین حالتی صلاح نیست. ولی بر بالین ابوبکر روز وفاتش چه گذشت؟ این موضوع مورد اتفاق عموم مسلمانان است که وقتی ابوبکر بیمار شد و بیماری او شدید گشت و درد بر او غالب گردید با باند خود مشورتهایش را کرد.
طلحه بن عبیدالله به طمع اینکه هم با ابوبکر قوم و خویشی و فامیلی دارد و هم شخصیتش برجستهتر از عمر بود، شاید ابوبکر او را خلافت دهد، در مجلس حاضر شده بود. عمر هم گوشه دیگری نشسته، در این وقت ابوبکر، عثمان را فراخواند و به او گفت: بنویس «اما بعد» این کلمه را گفت و از شدت درد بیهوش شد. عثمان خود بدون آنکه ابوبکر چیزی گفته باشد از ترس اینکه مبادا ابوبکر به هوش نیاید و امر جانشینی طبق قرار قبلی تثبیت نشود و لذا نوشت: این عهدی است که ابابکر با عمر بن الخطاب مینماید و او را بر مسلمانان خلافت میبخشد و در کار خیر نسبت به شما کوتاهی نکردم.
ابوبکر از عشوه به هوش آمد گفت: بخوان ببینم چه نوشتی؟ عثمان آنچه را که خود نوشته بود خواند. ابوبکر گفت: احسن، آیا ترسیدی که اگر من در این بیهوشی از دنیا بروم، مردم دچار اختلاف گردند؟ عثمان گفت: آری. ابوبکر برای وی دعا کرد و گفت: خدا تو را از اسلام و اهل اسلام جزای خیر دهد[۳۹]. آنگاه آنچه را عثمان نوشته بود امضا کرد[۴۰].
عمر که در موضوع قلم و دوات آوردن برای رسول خدا گفت: رهایش کنید، هذیان میگوید! با اینکه رسول الله بیهوش هم نشده بود و از زبان وحی و الهام سخن میگفت، عمر در آنجا نگذاشت پیغمبر منشور هدایت صادر فرماید، اما اینجا که ابوبکر یک فرد عادی مریض، بیهوش شده و شعورش را از دست داده، فقط روی تبانی قبلی خلافت را به عمر تقدیم میکند. چرا عمر اینجا به عثمان نگفت صبر کن! ابوبکر بیهوش شده و نوشتن تو بیاعتبار است؟ چرا عمر نگفت: ابابکر هذیان میگوید؟ چرا هیچ کس او را از نوشتن منع نکرد؟ چرا عمر آن روز نگفت: حسبنا كتاب الله، ما چه نیازی به عهدنامه ابابکر داریم! چون قرآن ما را کافی است. افراد بصیر و تیزبین میدانند وجود عثمان در کنار بستر ابوبکر تصادفی نیست، بلکه حضور پشت پرده بنیامیه را در توطئه غصب خلافت افشا میکند.
خلاصه کلام: آن روز ممانعت عمر از آوردن قلم و کاغذ صرفاً یک نظر و مخالفت شخصی نبود، تصادفی به زبانش جاری نشده، بلکه دقیقاً مأموریتی عمل میکند. عمر به عنوان سخنگوی یک حزب که در نشست پشت پرده حزبشان تصمیمی گرفتهاند، امروز آن تصمیمها را اجرائی میکنند. مخالفت و ممانعت عمر نشان میدهد در آن نشست مخفی این تصمیم را گرفتهاند که در برابر هر گونه دفاع پیامبر از علی و تأیید خلافتش مقابله کنند تا زمینه برای انتقال خلافت به خودشان فراهم شود. در روز وفات پیامبر (ص) در جلسه سقیفه هم اگر ابابکر به سخنرانی میایستد و انصار را به سکوت وا میدارد، بعد دست عمر را گرفته و میگوید: دستت را بده تا با تو بیعت کنم! ولی عمر جوابش میدهد تو ریش سفید قوم هستی، سن تو بیشتر است تو دستت را بده تا بیعت کنم! هر انسان عاقلی میفهمد این هم تصمیم پشت پرده است که آنجا به پیامبر (ص) اجازه ندهند چیزی بنویسد و اینجا هم نقشه تصاحب قدرت را اینگونه کشیدهاند که اول ابابکر سپس عمر و بعد از آن عثمان، یکی پس از دیگری به خلافت برسند[۴۱].
مظلومیت پیامبر (ص) در نتایج تلخ ممانعت از کتابت
عمر با روحیه جسارت و تهوری که داشت آن روز از خانه پیامبر اکرم به ظاهر پیروزمندانه خارج شد، چون یکی از اهداف بلند پیامبر (ص) را که معرفی علی به خلافت آینده در قالب سندی مکتوب بود ناکام گذاشت و حریم مخالفت با قول و فعل رسول خدا را شکست و منافقین به این حریم شکنی دلخوش بودند. عمر خود اعتراف کرده که از نوشتن نامه پیامبر (ص) جلوگیری کرده است تا مبادا امر خلافت را برای علی قرار دهد[۴۲].[۴۳]
نتایج این ممانعت
- تفرقه در امت: افراد حاضر در خانه پیامبر اکرم به دو گروه تقسیم شدند. گروه اول عمر را تأیید میکردند که مانع از آن شدند تا رسول الله مطلبی بنویسید. گروه دوم: کسانی بودند که رویارویی بین تابع و متبوع و میان پیامبر (ص) و پیروانش را رد میکنند و معتقدند که نباید رویارویی بین پیامبری که تعلیمات خود را از خداوند میگیرد و آن کسی که بر اساس اجتهاد و ظن و گمان خود عمل میکند صورت گیرد. این گروه معتقد بودند که میبایست به پیامبر اکرم فرصت داده میشد تا آنچه را اراده فرموده بیان کند و آنچه را میخواست بنویسد.
- جسارت به پیامبر (ص): عمر توانست گروه بسیاری را نیز در این اندیشه و رأی با خود همراه کند و در حضور پیامبر اکرم با شخص ایشان برخورد نموده و در برابر او ایستاد و سخن ایشان را مردود دانست. باند نفاق در رأس آن عمر، توانست حوادث را آنگونه که میخواست به جریان انداخته و رهبری کند.
- تثبیت پایههای خلافت تحمیلی: عمر در داخل سقیفه نیز نقش اساسی و اصلی را داشت و بعد از آنکه اکثریت حاضر در سقیفه، با ابوبکر بیعت کردند و از سقیفه بیرون آمدند، عمر شخصاً کار اتمام بیعت با ابوبکر را رهبری کرد و به مهاجرین فریاد زد که من با ابوبکر بیعت کردهام و انصار هم بیعت کردهاند و شما باید بیعت کنید! آنگاه همه با ابوبکر بیعت کردند. عثمان و اکثر بنیامیه نخستین افرادی بودند که با ابوبکر بیعت کردند. سپس عمر از کسانی که در سقیفه بیعت کرده بودند، گروهی را تنظیم و تجهیز کرد تا علی و کسانی را که با او در خانه فاطمه دختر رسول خدا حضور داشتند بیرون آورند تا با ابوبکر بیعت کنند. عمر خود هیزم حاضر کرد و تصمیم گرفت که اگر پناهندگان به خانه زهرا (س) بیرون نیایند! خانه را آتش بزند. عمر شخصاً علی را تهدید کرد که اگر بیعت نکند کشته میشود.
- حذف امامت نور از صحنه خلافت: آنها که در مقابل «كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي» نغمه شوم حسبنا كتاب الله را سر دادند، ظاهراً قرآن را قبول داشتند ولی لبه تیز حمله و نقطه ثقل برخوردشان، عترت و امامت نور بود که اگر کلام نورانی پیامبر (ص) تحقق مییافت تا آخرالزمان رجال دین و صالحان امت از مدار زمامداری و خلافت حذف نمیشدند، در نتیجه بنیامیه و بنیعباس صحنه گردان خلافت بر مردم نمیبودند. آنها با حذف رجال دین و امامت نور باعث تعطیلی احکام الله شدند.
پیامبر (ص) آن روز ورق را برگرداند، تشنگان قدرت و خلافت در رسیدن به آمال خود از جسارت به پیامبر اکرم ابایی نورزیدند و جسورانه حضرت را از کتابت سفارشی کلیدی و سرنوشتساز مانع شدند و پیامبر (ص) که عرشیان و کروبیان در نهایت ادب و احترام با حضرتش برخورد کردهاند، جبرئیل پیک وحی الهی، با اذن دخولش در خانه پیامبر (ص)، ادب را رعایت کرده و احترام نموده است، اکنون از منافقین چیزی را میبیند که سزاوارش نیست و لذا جز علی همه را از اطاق بیرون کرد.
مخالفت علنی با نوشتن پیامبر (ص)، گرچه پیامبر (ص) را منصرف ساخت زیرا بعد از آن جسارت که حرف پیامبر (ص) را از سندیت انداختند اگر هم چیزی مینوشت دیگر اثر نداشت ولی پیامبر (ص) از طریق دیگر ابلاغ مقصود کرد. مجلسی در بحار مینویسد: در حالی که رنج بیماری حضرت را آزار میداد، یک دست بر شانه علی و دست دیگر بر شانه میمونه کنیز خود آهنگ مسجد نمود، خود را پای منبر رساند و بر روی آن قرار گرفت. اشک در دیدگان مردم حلقه زده و سکوت مطلق بر اهل مسجد حکم فرما بود مردم انتظار داشتند آخرین سخنان پیامبر (ص) را بشنوند! سکوت شکست و فرمود: «ای مردم من میروم و دو چیز گرانبها برایتان به جا میگذارم و حضرت لحظهای ساکت شد! مردی برخاست و گفت: یا رسول الله آن دو کدامند؟ پیامبر (ص) ناراحت شد آنگونه که چهرهاش قرمز شد، سپس آرام گرفت و فرمود: من خودم شرح میدهم صبر کنید نفسم تازه شود، جای پرسش نیست. آن دو سبب و وسیلهای است که یک طرف آن در دست خداست و طرف دیگر آن در دست شماست که باید به آن عمل کنید. یکی قرآن و دیگری عترت من است. به خدا قسم به شما میگویم من به مردانی که در صلب پدران مشرک خود هستند امیدوارترم تا بسیاری از شما. سپس فرمود: به خدا قسم کسی عترت مرا دوست نمیدارد مگر اینکه در روز قیامت خداوند او را در نور و روشنایی رحمت خود قرار میدهد تا کنار حوض کوثر بر من وارد شود و کسی دشمن نمیدارد خاندان مرا مگر اینکه خداوند او را روز قیامت از رحمت خود دور میدارد».[۴۴].
در این کلام مبارک در آن شرایط حساس چند نکته را اشاره فرمود:
- با ضعف مزاج و ناتوانی جسمی با تکیه بر علی به مسجد آمدن، پیامش این است که آنچه را که باند نفاق اجازه ندادند مکتوب کنم الان بر خود فرض میدانم که در جمع شما مردم با نقاهت جسمی حاضر شده و بیان کنم.
- در اولین جمله از خطبه کوتاهش که به بلندای تمام رسالتش پیام دارد، به تبعیت از قرآن و عترت اشاره میکند و این دو را به منزله طنابی که یک طرف آن دست خداست (یعنی قرآن)، کلام نازل از طرف حضرت حق است، بخشنامه زندگی است که برای اجرا، به خاطر شما نازل گردیده و طرف دیگرش دست شماست یعنی: «عترت و اهل بیت عصمت و طهارت» حافظان قرآن، مروجان قرآن و پاسداران دین خدایند.
- امامت علی، حقی از حقوق الهی است، از نوع حق الناس نیست بلکه حق الهی است و مردم موظفند آن را گردن نهند.
- پیامبر (ص) باز هم با نگرانی از آینده امت به مسئله انقیاد و تبعیت از عترت مینگرد و در یک توبیخ صریح از منافقین موجود رسماً فرود: به خدا قسم به افرادی که در صلب پدران مشرک خود میباشند امیدوارترم تا بسیاری از شما. یعنی فرزند مشرک، که هنوز متولد نشده و بعدها ایمان یا شرک را برمیگزیند خطرش خیلی کمتر از بسیاری از شماها میباشد که در زیر پوشش نفاق پنهان شدهاید. درونی کافر و کینهتوز دارید و ظاهری متدین. پیامبر (ص) از این جبهه نفاق خون دل میخورد.
- فضای موجود سخنرانی پیامبر (ص) نشان میدهد که پیامبر (ص) رنجور و دل آزرده است و از اینکه منافقین اجازه ندادند حضرت حرف دلش را مکتوب کند به سختی ناراحت است. به دلیل اینکه وقتی شخص سوال میکند و توضیح میخواهد، حضرت از بیشکیبی او ناراحت میشود و سرخ میگردد.
اگر در فرموده پیامبر (ص) که: «بیایید تا نامهای برای شما بنویسم که پس از آن گمراه نشوید» و فرموده آن حضرت در حدیث ثقلین «من در میان شما چیزی باقی میگذارم که مادام به آن تمسک کنید گمراه نمیگردید، کتاب خدا و عترت و اهل بیت من» دقت شود مییابیم: مقصود این دو مطلب یکی است و رسول خدا در مرض خود خواست، تفصیل مطلبی را که در حدیث ثقلین برای آنان واجب کرده بود بنویسد[۴۵].
منابع
پانویس
- ↑ صحیح بخاری، ج۲، ص۸۴۶؛ ابن اثیر، ج۱۱، ص۳۸۷؛ طبقات ابن سعد، ج۲، ص۲۴۴.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۳۰.
- ↑ صحیح بخاری، ج۱، ص۲۲؛ صحیح مسلم، ج۵، ص۷۶.
- ↑ کنزالعمال، ج۳، ص۱۳۷؛ مراجعات، ص۴۱۸.
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۲۵۵.
- ↑ ارشاد، ص۸۷.
- ↑ «و از سر هوا و هوس سخن نمیگوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی میشود» سوره نجم، آیه ۳-۴.
- ↑ «خداوند آنان را که خداوند و فرستاده او را میآزارند در این جهان و جهان بازپسین لعنت میکند و برای آنها عذابی خوارساز آماده کرده است» سوره احزاب، آیه ۵۷.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۱.
- ↑ بخاری، ج۲، ص۱۳۷؛ مسلم، ج۱۱، ص۸۹؛ ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۰؛ طبری، ج۲، ص۴۳۶.
- ↑ صحیح بخاری، ج۲، ص۸۴۶؛ مسلم، ج۵، ص۷۶؛ مسند احمد، ج۱، ص۳۲۵.
- ↑ عدالت صحابه، ص۲۹۲.
- ↑ در محضر آیت الله بهجت، ج۱، ص۱۴۰.
- ↑ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۴۲؛ الغدیر، ج۵، ص۳۶۲.
- ↑ در محضر آیت الله بهجت، ج۱، ص۵۵.
- ↑ الغدیر، ج۱۳، ص۲۶۹؛ سنن بیهقی، ج۴، ص۱۴۹، از صحیح مسلم «سیره عمر» از ابن جوزی، ص۱۹۰؛ حلیة الاولیا، ج۱، ص۴۴؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۱۷۵.
- ↑ بخاری، ج۱، ص۳۷؛ ج۴، ص۳۱ و ۶۶؛ ج۵، ص۱۳۷؛ ج۷، ص۹؛ ج۸، ص۱۶۱.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۴۹.
- ↑ ج۶، ص۵۱.
- ↑ در محضر آیت الله بهجت، ج۱، ص۱۵۳.
- ↑ «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي أَوَّلِ خِلَافَتِهِ... فَقَالَ عُمَرُ لَقَدْ كَانَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ فِي أَمْرِهِ ذَرْوٌ مِنْ قَوْلٍ لَا يُثْبِتُ حُجَّةً وَ لَا يَقْطَعُ عُذْراً وَ قَدْ كَانَ يَزِيغُ فِي أَمْرِهِ وَقْتاً مَا وَ لَقَدْ أَرَادَ فِي مَرَضِهِ أَنْ يُصَرِّحَ بِاسْمِهِ فَمَنَعْتُ مِنْ ذَلِكَ إِشْفَاقاً وَ حَفِيظَةً عَلَى الْإِسْلَامِ لَا وَ رَبِّ هَذِهِ الْبَنِيَّةِ لَا تَجْتَمِعُ عَلَيْهِ قُرَيْشٌ أَبَداً وَ لَوْ وَلِيَهَا لَانْتَقَضَتْ عَلَيْهِ الْعَرَبُ مِنْ أَقْطَارِهَا فَعَلِمَ رَسُولُ اللَّهِ أَنِّي عَلِمْتُ مَا فِي نَفْسِهِ فَأَمْسَكَ وَ أَبَى اللَّهُ إِلَّا إِمْضَاءَ مَا حَتَمَ»؛ کشف الغمة، ج۱، ص۵۰۳.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۳۷۵.
- ↑ عدالت صحابه، ص۴۶۸.
- ↑ «در حالی که برخی از فرزندزادگان برخی دیگرند و خداوند شنوایی داناست» سوره آل عمران، آیه ۳۴.
- ↑ «عَنْ مُحَمَّدٍ الْقِبْطِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) يَقُولُ لِلنَّاسِ أَغْفَلُوا قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فِي عَلِيٍّ فِي يَوْمِ غَدِيرِ خُمٍّ كَمَا أَغْفَلُوا قَوْلَهُ يَوْمَ مَشْرَبَةِ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ أَتَى النَّاسُ يَعُودُونَهُ فَجَاءَ عَلِيٌّ (ع) لِيَدْنُوَ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَلَمْ يَجِدْ مَكَاناً فَلَمَّا رَأَى رَسُولُ اللَّهِ (ص) أَنَّهُمْ لَا يُفْرِجُونَ لِعَلِيٍّ (ع) قَالَ يَا مَعْشَرَ النَّاسِ هَذَا أَهْلُ بَيْتِي تَسْتَخِفُّونَ بِهِمْ وَ أَنَا حَيٌّ بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ أَمَا وَ اللَّهِ لَئِنْ غِبْتُ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يَغِيبُ عَنْكُمْ إِنَّ الرَّوْحَ وَ الرَّاحَةَ وَ الرِّضْوَانَ وَ الْبُشْرَى وَ الْحُبَّ وَ الْمَحَبَّةَ لِمَنِ ائْتَمَّ بِعَلِيٍّ وَ تَوَلَّاهُ وَ سَلَّمَ لَهُ وَ لِلْأَوْصِيَاءِ مِنْ بَعْدِهِ حَقٌّ عَلَيَّ أَنْ أُدْخِلَهُمْ فِي شَفَاعَتِي لِأَنَّهُمْ أَتْبَاعِي- ﴿فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾ مَثَلٌ جَرَى فِي إِبْرَاهِيمَ لِأَنِّي مِنْ إِبْرَاهِيمَ وَ إِبْرَاهِيمُ مِنِّي وَ دِينِي دِينُهُ وَ سُنَّتِي سُنَّتُهُ وَ فَضْلُهُ فَضْلِي وَ أَنَا أَفْضَلُ مِنْهُ وَ فَضْلِي لَهُ فَضْلٌ تَصْدِيقُ قَوْلِ رَبِّي- ﴿ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ﴾ وَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) قَدْ أَثْبَتَ رِجْلَهُ فِي مَشْرَبَةِ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ حِينَ عَادَهُ النَّاسُ»؛ فضائل الشیعة، ص۳۴؛کفایة الخصام، ص۱۵۸.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۳۸۴.
- ↑ «آنچه پیامبر به شما میدهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز میدارد دست بکشید» سوره حشر، آیه ۷.
- ↑ «که این (قرآن) بازخوانده فرستادهای گرامی است * توانمندی که نزد آن دارنده اورنگ (فرمانفرمایی جهان)، جایگاهی بلند دارد، * آنجا فرمانگزاری امین است * و همنشین شما، دیوانه نیست» سوره تکویر، آیه ۱۹- ۲۲.
- ↑ «که این (قرآن) بازخوانده فرستادهای گرامی است * و گفتار شاعر نیست» سوره حاقه، آیه ۴۰-۴۱.
- ↑ «که همنشین شما گمراه و بیراه نیست * و از سر هوا و هوس سخن نمیگوید» سوره نجم، آیه ۲-۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۱۴؛ مراجعات، ص۴۲۰.
- ↑ «و اگر آن را به پیامبر یا پیشوایانشان باز میبردند کسانی از ایشان که آن را در مییافتند به آن پی میبردند» سوره نساء، آیه ۸۳.
- ↑ «اما آن (قرآن) آیاتی روشن است در سینه کسانی که به آنان دانش دادهاند» سوره عنکبوت، آیه ۴۹.
- ↑ شبهای پیشاور، ص۶۶۷.
- ↑ «تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستادهاند روشن گردانی» سوره نحل، آیه ۴۴.
- ↑ «في المناقب في كتاب سليم بن قيس قال علي (ع): «ان الذي قال رسول الله يوم عرفة على ناقته القصوى و في مسجد خيف و يوم الغدير و يوم قبض في خطبة على المنبر: ايها الناس اني تركت فيكم الثقلين لن تضلوا ما تمسكتم بهما، الاكبر منها كتاب الله و الاصغر عترتي اهل بيتي و ان اللطيف الخبير عهد إلَيّ انهما لن يفترقا حتى يردا عَلَيّ الحوض كھاتين اشار بالسبابتين و لا ان احدهما اقدم من الاخر فتمسكوا بهما لن تضلوا»؛ احقاق الحق، ج۹، ص۳۵۳.
- ↑ سنن ابی داود، ج۳، ص۲۳۱.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۳۸۶.
- ↑ ریاض النضره، ج۲، ص۷۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۶۵، چاپ قدیم.
- ↑ طبری، ج۳، ص۴۲۹؛ سیره عمر از ابن جوزی و تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۸۵.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۳۹۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۱۴ و ج۱۲، ص۷۹ و ج۳، ص۸۰۳ و ج۲، ص۶۷.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۳۹۳.
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ وَ سَكَتَ فَقَامَ رَجُلٌ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذَانِ الثَّقَلَانِ فَغَضِبَ حَتَّى احْمَرَّ وَجْهُهُ ثُمَّ سَكَنَ وَ قَالَ مَا ذَكَرْتُهُمَا إِلَّا وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أُخْبِرَكُمْ بِهِمَا وَ لَكِنْ رَبَوْتُ فَلَمْ أَسْتَطِعْ سَبَبٌ طَرَفُهُ بِيَدِ اللَّهِ وَ طَرَفٌ بِأَيْدِيكُمْ تَعْمَلُونَ فِيهِ كَذَا أَلَا وَ هُوَ الْقُرْآنُ وَ الثَّقَلُ الْأَصْغَرُ أَهْلُ بَيْتِي ثُمَّ قَالَ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنِّي لَأَقُولُ لَكُمْ هَذَا وَ رِجَالٌ فِي أَصْلَابِ أَهْلِ الشِّرْكِ أَرْجَى عِنْدِي مِنْ كَثِيرٍ مِنْكُمْ ثُمَّ قَالَ وَ اللَّهِ لَا يُحِبُّهُمْ عَبْدٌ إِلَّا أَعْطَاهُ اللَّهُ نُوراً يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يَرِدَ عَلَيَّ الْحَوْضَ وَ لَا يُبْغِضُهُمْ عَبْدٌ إِلَّا احْتَجَبَ اللَّهُ عَنْهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۷۵.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۳۹۳.