ضرورت تشکیل حکومت در حدیث: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
(۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = حکومت | | موضوع مرتبط = ضرورت تشکیل حکومت | ||
| عنوان مدخل = | | عنوان مدخل = ضرورت تشکیل حکومت | ||
| مداخل مرتبط = [[ضرورت تشکیل حکومت در قرآن]] - [[ضرورت تشکیل حکومت در حدیث]] - [[ضرورت تشکیل حکومت در کلام اسلامی]] - [[ضرورت تشکیل حکومت در فقه سیاسی]] - [[ضرورت تشکیل حکومت در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]] | | مداخل مرتبط = [[ضرورت تشکیل حکومت در قرآن]] - [[ضرورت تشکیل حکومت در حدیث]] - [[ضرورت تشکیل حکومت در کلام اسلامی]] - [[ضرورت تشکیل حکومت در فقه سیاسی]] - [[ضرورت تشکیل حکومت در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
}} | }} | ||
== مقدمه == | == مقدمه == | ||
[[حضرت علی]] {{ع}} در مقابله با [[خوارج]]، که منکر اصل [[حکومت]] بودند و شعارشان {{عربی|لا لحکم إلا لله}} بود، با بیانهای گوناگون، به تشریح [[ضرورت وجود حکومت]] میپرداختند: {{متن حدیث|لَا يُصْلِحُ النَّاسَ إِلَّا أَمِیرٌ؛ بَرٌّ أَوْ فَاجِرٌ}}<ref>کنزالعمال، ح۱۴۲۸۶.</ref>. {{متن حدیث|لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ}}<ref>بحار الأنوار، ج۷۵، ص۳۵۸، ح۷۲.</ref>. | [[حضرت علی]] {{ع}} در مقابله با [[خوارج]]، که منکر اصل [[حکومت]] بودند و شعارشان {{عربی|لا لحکم إلا لله}} بود، با بیانهای گوناگون، به تشریح [[ضرورت وجود حکومت]] میپرداختند: {{متن حدیث|لَا يُصْلِحُ النَّاسَ إِلَّا أَمِیرٌ؛ بَرٌّ أَوْ فَاجِرٌ}}<ref>کنزالعمال، ح۱۴۲۸۶.</ref>. {{متن حدیث|لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ}}<ref>بحار الأنوار، ج۷۵، ص۳۵۸، ح۷۲.</ref>. | ||
خط ۲۷: | خط ۲۸: | ||
[[حضرت علی]] {{ع}} درباره [[قوم صالح]] {{ع}} و عمومیّت [[عذاب الهی]] بر آنان، علیرغم آنکه تنها یک نفر از ایشان به [[معجزه الهی]] [[جسارت]] نموده بود، فرمودند: {{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ {{متن قرآن|فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ}}<ref>«پس، آن را پی کردند و پشیمان شدند. ترجمه قرآن ۴۱۱» سوره شعراء، آیه ۱۵۷.</ref>}}<ref>نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص۳۱۹، حکمت ۲۰۱.</ref>.<ref>[[محمد تقی فیاضبخش|فیاضبخش، محمد تقی]] و [[فرید محسنی|محسنی، فرید]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۲ ص ۸۳.</ref> | [[حضرت علی]] {{ع}} درباره [[قوم صالح]] {{ع}} و عمومیّت [[عذاب الهی]] بر آنان، علیرغم آنکه تنها یک نفر از ایشان به [[معجزه الهی]] [[جسارت]] نموده بود، فرمودند: {{متن حدیث|أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ {{متن قرآن|فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ}}<ref>«پس، آن را پی کردند و پشیمان شدند. ترجمه قرآن ۴۱۱» سوره شعراء، آیه ۱۵۷.</ref>}}<ref>نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص۳۱۹، حکمت ۲۰۱.</ref>.<ref>[[محمد تقی فیاضبخش|فیاضبخش، محمد تقی]] و [[فرید محسنی|محسنی، فرید]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۲ ص ۸۳.</ref> | ||
== | ==ضرورت تشکیل حکومت در جامعه== | ||
{{ | [[روایات]] فراوانی از [[رسول خدا]]{{صل}} و [[ائمه معصومین]]{{عم}} دربارۀ [[ضرورت حکومت]] در [[جامعۀ بشر]] وارد شده است. این روایات که همگی - همانند سایر روایات وارده از [[معصومین]]{{عم}} - در شرح و [[تفسیر]] [[آیات کریمۀ قرآن]] وارد شدهاند به سه نوع ضرورت حکومت اشاره کردهاند: | ||
* [[ | #'''[[ضرورت]] [[تکوینی]] طبیعی''': مقصود از ضرورت تکوینی طبیعی این است که [[سنتها]] و [[قوانین طبیعی]] [[حاکم]] بر هستی اقتضا دارند در جامعۀ بشر [[حکومتی]] برپا باشد، تداوم [[هرج و مرج]] و [[بیعدالتی]] و [[بیقانونی]] در جامعۀ بشر با [[قوانین]] حاکم بر هستی سازگار نیست. این [[سنت الهی]]، و نیز روایات دال بر آن را در ضمن این بحث توضیح خواهیم داد. | ||
{{ | #'''ضرورت تکوینی [[اجتماعی]]''': مقصود از ضرورت تکوینی اجتماعی این است که سنتها و قوانین حاکم بر [[جوامع بشر]]، هرج و مرج را در جامعۀ بشر برنمیتابند، و وجود حکومتی که [[نظم]] را در جامعۀ بشر برپا دارد ایجاب میکنند. در [[دلیل عقلی]] و عقلایی همین معنا از ضرورت مورد نظر بود. | ||
#'''ضرورت [[تشریعی]]''': مقصود از ضرورت تشریعی این است که [[شریعت]] و قوانین تشریعی [[الهی]] [[حکم]] به [[وجوب]] اقامۀ [[حکومت]] و عدم جواز هرج و مرج در جامعۀ بشر میکنند. البته در [[آینده]] توضیح خواهیم داد که بنابر ضرورت تشریعی حکومت، حکومتی که اقامۀ آن [[واجب]] و لازم است حکومت عدلی است که به [[رهبری]] [[حاکمان]] [[عادل]] برپا گردد. | |||
در آنجا که ضرورت حکومت را در [[آیات]] کتاب بررسی کردیم، تنها به ضرورت اجمالی آن اکتفا کردیم؛ لکن در بررسی روایات - چنانکه میآید - نظر به بیان و تفصیلی که در آنها در این باره آمده، به شرح تفصیلی ضرورتهای سهگانۀ حکومت در روایات میپردازیم، و بر همین اساس روایات وارده در این زمینه را به سه دسته تقسیم میکنیم: | |||
'''دستۀ اوّل''': | |||
روایاتی است که به ضرورت تکوینی طبیعی حکومت اشاره کردهاند. این روایات اگرچه دربارۀ ضرورت تکوینی طبیعی حکومت حاکم [[معصوم]] الهی روی کرۀ [[زمین]] وارد شدهاند؛ لکن به دلالت تضمنی بر [[ضرورت]] [[تکوینی]] طبیعی [[حکومت]] - علیالاجمال - نیز دلالت دارند. | |||
این [[روایات]] بر ضرورت وجود [[حاکم الهی]] و پیروانی برای او هر چند اندک که [[فرمانبردار]] اویند و دستور او را [[اطاعت]] میکنند، دلالت دارند. بخشی از این دسته از روایات به ضرورت وجود [[حاکم]] [[معصوم]] اشاره دارند، و برخی دیگر به ضرورت وجود جمعی که از آن حاکم معصوم اطاعت نموده و [[حاکمیت]] او را پذیرفته و به [[حکم]] و [[امر و نهی]] او گردن نهادهاند - که به معنای برقراری [[حکومت معصوم]] هرچند در دایرهای محدود است - اشاره دارند. | |||
به عنوان نمونۀ بخش اول از این دسته - یعنی آن بخش که بر ضرورت وجود حاکم معصوم دلالت دارد - به روایات ذیل اشاره میکنیم. | |||
۱. [[کلینی]] [[روایت]] میکند: | |||
{{متن حدیث|مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عِيسَى بْنِ السَّرِيِّ أَبِي الْيَسَعِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} أَخْبِرْنِي بِدَعَائِمِ الْإِسْلَامِ الَّتِي لَا يَسَعُ أَحَداً التَّقْصِيرُ عَنْ مَعْرِفَةِ شَيْءٍ مِنْهَا الَّذِي مَنْ قَصَّرَ عَنْ مَعْرِفَةِ شَيْءٍ مِنْهَا فَسَدَ دِينُهُ وَ لَمْ يَقْبَلِ [اللَّهُ] مِنْهُ عَمَلَهُ وَ مَنْ عَرَفَهَا وَ عَمِلَ بِهَا صَلَحَ لَهُ دِينُهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ عَمَلَهُ وَ لَمْ يَضِقْ بِهِ مِمَّا هُوَ فِيهِ لِجَهْلِ شَيْءٍ مِنَ الْأُمُورِ جَهِلَهُ. فَقَالَ: شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ الْإِيمَانُ بِأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ حَقٌّ فِي الْأَمْوَالِ الزَّكَاةُ وَ الْوَلَايَةُ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا وَلَايَةُ آلِ مُحَمَّدٍ{{صل}}. قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ هَلْ فِي الْوَلَايَةِ شَيْءٌ دُونَ شَيْءٍ فَضْلٌ يُعْرَفُ لِمَنْ أَخَذَ بِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ {{متن قرآن|يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}، وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: مَنْ مَاتَ وَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً، وَ كَانَ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} وَ كَانَ عَلِيّاً{{ع}}، وَ قَالَ الْآخَرُونَ: كَانَ مُعَاوِيَةَ، ثُمَّ كَانَ الْحَسَنَ{{ع}}، ثُمَّ كَانَ الْحُسَيْنَ{{ع}}، وَ قَالَ الْآخَرُونَ: يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ وَ حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ لَا سَوَاءَ وَ لَا سَوَاءَ. قَالَ: ثُمَّ سَكَتَ، ثُمَّ قَالَ: أَزِيدُكَ؟ فَقَالَ لَهُ حَكَمٌ الْأَعْوَرُ: نَعَمْ، جُعِلْتُ فِدَاكَ. قَالَ: ثُمَّ كَانَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ كَانَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَبَا جَعْفَرٍ وَ كَانَتِ الشِّيعَةُ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ أَبُو جَعْفَرٍ وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ وَ حَلَالَهُمْ وَ حَرَامَهُمْ حَتَّى كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ فَفَتَحَ لَهُمْ وَ بَيَّنَ لَهُمْ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ وَ حَلَالَهُمْ وَ حَرَامَهُمْ حَتَّى صَارَ النَّاسُ يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا كَانُوا يَحْتَاجُونَ إِلَى النَّاسِ وَ هَكَذَا يَكُونُ الْأَمْرُ، وَ الْأَرْضُ لَا تَكُونُ إِلَّا بِإِمَامٍ...}} إلی آخر الحدیث<ref>اصول كافی، ج۲، ص۱۹-۲۰.</ref>. | |||
گفت: به [[امام صادق]]{{ع}} گفتم: مرا آشنا کن با پایههای [[اسلام]] آن پایههایی که کسی نمیتواند در [[شناخت]] آنها کوتاهی کند، و چنانچه کسی در شناخت آنها کوتاهی نمود دینش [[فاسد]] میشود، و [[خداوند]] عمل او را قبول نخواهد کرد. و آن کس که آنها را بشناسد، و به آنها عمل کند دینش سالم، و عملش مقبول میگردد و [[جهل]] اشیای دیگر به او آسیبی نمیرساند. | |||
پس فرمود: [[شهادت]] به {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}} و [[ایمان]] به [[رسالت الهی]] محمد{{صل}}، و [[اقرار]] به آنچه همراه او از سوی [[خدا]] آمده است و اینکه [[زکات]] در [[اموال]] [[حقّ]] است، و به [[ولایتی]] که خدای عز وجل به آن دستور داده است؛ یعنی [[ولایت]] [[آل محمد]]{{عم}}. | |||
گفت: به ایشان گفتم: آیا در ولایت چیزی هست که عمل به آن از چیز دیگر مهمتر و با [[فضیلت]] بیشتر باشد؟ | |||
فرمود: آری، [[خداوند عزوجل]] فرمود: «ای کسانی که ایمان آوردهاید خدا را [[اطاعت]] کنید، و [[رسول]] و اولیالامری که از شماست اطاعت کنید» و [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «کسی که بمیرد و [[امام زمان]] خود را نشناخته باشد به [[مرگ جاهلیت]] مرده است» [[امام]]، [[رسول الله]]{{صل}} بود، و علی{{ع}} بود؛ لکن دیگران گفتند: امام [[معاویه]] است، سپس امام، حسن{{ع}} بود، سپس [[امام]]، حسین{{ع}} بود؛ لکن دیگران گفتند: یزید و حسین{{ع}} در حالی که یزید کجا و حسین{{ع}} کجا؟ هرگز با یکدیگر برابر نیستند. | |||
گفت: پس حضرت لحظهای [[سکوت]] [[اختیار]] کرد، سپس فرمود: تو را چیزی بیافزایم؟ | |||
[[حَکَم]] [[الاعور]] به حضرت عرض کرد، آری، جانم فدای تو گردد. | |||
حضرت فرمود: سپس امام، [[علی بن الحسین]]{{ع}} بود، پس از او محمدبن علی ابوجعفر{{ع}} بود و تا [[زمان]] ابوجعفر{{ع}} [[شیعیان]] با [[مناسک حج]] و [[حلال و حرام]] خویش آشنا نبودند تا آنگاه که ابوجعفر{{ع}} آمد و برای آنان مناسک حج، و [[حلال]] و حرامشان را بیان کرد تا آنجا که [[مردم]] برای آشنایی با [[احکام]] به شیعیان نیازمند شدند، پس از آنکه شیعیان به آنان نیازمند بودند. به همین ترتیب امر [[امامت]] ادامه خواهد یافت، و هرگز [[زمین]] بدون امام نخواهد بود. | |||
این [[روایت]] از نظر [[سند صحیح]] بلکه در [[اعلی]] درجۀ [[صحت]] و قوت است. [[شاهد]] در این روایت جملۀ آخر است که فرمود: {{متن حدیث|وَ الْأَرْضُ لَا تَكُونُ إِلَّا بِإِمَامٍ}} که دلالت دارد بر اینکه زمین بدون امام برقرار نخواهد بود که به معنای [[ضرورت]] [[تکوینی]] طبیعی [[وجود امام]] بر روی کرۀ زمین است. در [[آینده]] دربارۀ فلسفۀ این ضرورت تکوینی توضیح خواهیم داد. | |||
۲. [[کلینی]] به سند صحیح روایت میکند: | |||
{{متن حدیث|عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} أَ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ}}<ref>اصول كافی، ج۱، ص۱۷۹.</ref>. | |||
[[ابوحمزه]] گفت: به [[امام صادق]]{{ع}} گفتم: آیا زمین بدون امام میماند؟ فرمود: هر آینه اگر زمین بدون امام بماند فرو خواهد رفت. | |||
فیومی در کتاب المصباح المنیر پس از آنکه بیان میکند که لفظ {{عربی|سَاخ}} از دو باب: «قال و باع» آمده است میگوید: | |||
{{عربی|و (سَاخَتْ) بِهِمُ الْأَرْضُ بِالْوَجْهَيْنِ خَسَفَتْ}}<ref>المصباح المنیر، ج۲، ص۲۹۴. </ref>. | |||
ساخت بهم الارض به هر دو وجه - از باب قال یا باع - به معنای فرو رفتن است. | |||
ابن منظور نیز در لسان العرب میگوید: | |||
{{عربی|ساخت بهم الأَرضُ تَسُوخ سَوْخاً و سُؤُوخاً و سَوَخاناً إِذا انْخَسَفَت}}<ref>لسان العرب، ج۳، ص۲۷. </ref>. | |||
ساخت بهم الارض... یعنی: فرو رفت. | |||
بنابراین معنای [[روایت]] فوق این است که [[قوانین]] [[حاکم]] بر [[زمین]]، تهی بودن زمین از [[حجت]] و [[امام الهی]] را بر نمیتابند، و چنانچه زمین از [[امام]] و [[حجت الهی]] که [[حاکم عادل]] زمین است تهی شود، زمین ساکنان خود را فرو میبرد و اثری از ساکنان زمین باقی نمیماند. | |||
[[روایات]] صحیحۀ وارده به این مضمون فراتر از حد [[استفاضه]] است، بلکه میتوان دربارۀ روایات متضمن این معنا [[تواتر معنوی]] ادّعا نمود. | |||
۳. و نیز [[کلینی]] روایت میکند: | |||
{{متن حدیث|عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْمُؤْمِنِ عَنْ أَبِي هَرَاسَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ{{ع}} قَالَ: لَوْ أَنَّ الْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ سَاعَةً لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا كَمَا يَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ}}<ref>اصول كافی، ج۱، ص۱۷۹.</ref>. | |||
[[امام باقر]]{{ع}} فرمود: چنانچه امام لحظهای از زمین برداشته شود زمین همانند امواج دریا مردمش را به این سوی آن سوی خواهد افکند. | |||
۴. همچنین کلینی به [[سند صحیح]] روایت میکند: | |||
{{متن حدیث|عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا{{ع}} قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: لَا، قُلْتُ: فَإِنَّا نُرَوَّى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} أَنَّهَا لَا تَبْقَى بِغَيْرِ إِمَامٍ إِلَّا أَنْ يَسْخَطَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ أَوْ عَلَى الْعِبَادِ، فَقَالَ: لَا، لَا تَبْقَى إِذاً لَسَاخَتْ}}<ref>اصول كافی، ج۱، ص۱۷۹.</ref>. | |||
[[محمد بن فضیل]] گفت: به [[حضرت رضا]]{{ع}} گفتم: آیا زمین بدون امام باقی میماند، فرمود: نه، گفتم: از [[امام صادق]]{{ع}} برای ما روایت کردهاند که زمین بدون امام باقی نمیماند مگر آنکه [[خداوند]] بر [[مردم]] زمین یا [[بندگان]] [[خشم]] کند. فرمود: نه، زمین بدون امام باقی نمیماند، اگر چنین شود فرو خواهد رفت. | |||
۵. کلینی روایت میکند: | |||
{{متن حدیث|الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا{{ع}}: هَلْ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: لَا، قُلْتُ: إِنَّا نُرَوَّى أَنَّهَا لَا تَبْقَى إِلَّا أَنْ يَسْخَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْعِبَادِ. قَالَ: لَا تَبْقَى، إِذاً لَسَاخَتْ}}<ref>اصول كافی، ج۱، ص۱۷۹.</ref>. | |||
[[وشّاء]] گفت: از حضرت [[ابوالحسن الرضا]]{{ع}} پرسیدم: آیا [[زمین]] بدون [[امام]] باقی میماند؟ فرمود: نه، گفتم: برای ما [[روایت]] کردهاند که زمین نمیماند مگر آنکه [[خداوند]] بر [[بندگان]] [[خشم]] کند. فرمود: نه، زمین باقی نمیماند، اگر امام نباشد زمین فرو میرود. | |||
روایات دیگری به همین مضمون آمده که برای رعایت اختصار از تعرّض به آنها صرف نظر میکنیم. | |||
[[روایات]] فوق، نمونۀ بخش اول از روایات دستۀ اول بود که بر [[ضرورت]] [[تکوینی]] طبیعی وجود [[حاکم الهی]] و امام [[منصوب]] از سوی [[خدا]] دلالت داشتند. | |||
نمونۀ بخش دوم از این دسته روایات که بر ضرورت تکوینی طبیعی وجود پیروانی برای امام و حاکم الهی که از دستور او [[تبعیت]] نموده و او را به عنوان [[حاکم]] و آمر و ناهی از سوی خدا [[اطاعت]] کنند نیز در ذیل میآید: | |||
۱. [[کلینی]] به [[سند صحیح]] از [[امام صادق]]{{ع}} روایت میکند که در ضمن روایتی فرمود: | |||
{{متن حدیث|أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ إِمَاماً وَ إِمَامُ الْأَرْضِ أَرْضٌ تَسْكُنُهَا الشِّيعَةُ وَ اللَّهِ لَوْ لَا مَا فِي الْأَرْضِ مِنْكُمْ مَا رَأَيْتَ بِعَيْنٍ عُشْباً أَبَداً وَ اللَّهِ لَوْ لَا مَا فِي الْأَرْضِ مِنْكُمْ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى أَهْلِ خِلَافِكُمْ وَ لَا أَصَابُوا الطَّيِّبَاتِ...}}<ref>اصول كافی، ج۸، ص۲۱۲.</ref>. | |||
همانا برای هر چیزی امامی وجود دارد، و امام [[زمینها]] زمینی است که [[شیعیان]] در آن سکونت دارند، به خدا [[سوگند]]، اگر جمع شما در زمین نمیبود، هیچگاه گیاهی در این زمین به چشم نمیدیدی، به خدا سوگند اگر نبود جمع شما روی زمین خداوند نعمتش را بر [[مخالفان]] شما فرو نمیفرستاد، و هرگز [[خوشی]] و نعمتی نصیب آنها نمیشد. | |||
این روایت رویش [[گیاه]] از زمین و هر [[نعمت الهی]] را در گرو وجود کسانی روی زمین میداند که [[امام الهی]] را شناخته و از وی اطاعت کردهاند که از آنان به «[[شیعه]]» تعبیر شده است. این مضمون در روایات فراوان دیگر نیز آمده است و [[آیات قرآن]] نیز این مضمون را [[تأیید]] میکنند؛ نظیر: | |||
{{متن قرآن|وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ * وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ}}<ref>«و اگر اهل کتاب ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، گناهان آنها را میبخشیدیم؛ و آنها را در باغهای پرنعمت بهشت، وارد میساختیم. * و اگر آنان، تورات و انجیل و آنچه را از سوی پروردگارشان بر آنها نازل شده [= قرآن] برپا میداشتند، از آسمان و زمین، روزی میخوردند» سوره مائده، آیه ۶۵-۶۶.</ref>. | |||
به ضمیمۀ آیهای دیگر: | |||
{{متن قرآن|إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ}}<ref>«ما تورات را نازل کردیم درحالیکه در آن، هدایت و نوری بود؛ و پیامبران (بنیاسرائیل)، که در برابر فرمان خدا تسلیم بودند، با آن برای یهود حکم میکردند؛ و (همچنین) علماء و دانشمندان (الهی) بر اساس کتاب خداوند که به آنها سپرده شده و بر آن گواه بودند، داوری مینمودند» سوره مائده، آیه ۴۴.</ref>. | |||
۲. کشّی در [[رجال]] به سندش از [[امام باقر]]{{ع}} [[روایت]] میکند: | |||
{{متن حدیث|عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ{{ع}} عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ{{ع}}، قَالَ: ضَاقَتِ الْأَرْضُ بِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ، مِنْهُمْ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ وَ الْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ (رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ) وَ كَانَ عَلِيٌّ{{ع}} يَقُولُ وَ أَنَا إِمَامُهُمْ}}<ref>رجال كشّی، ص۶.</ref>. | |||
فرمود: [[زمین]] را هفت تن پُر کردهاند که به سبب آنان روزی به شما رسد، و به سبب آنان [[یاری]] میشوید، و به سبب آنان [[آسمان]] بر شما میبارد. از میان آنان: [[سلمان فارسی]]، [[مقداد]] و [[ابوذر]] و [[عمار]] و [[حذیفه]] ([[رحمة]] [[الله]] علیهم) و علی{{ع}} میفرمود: و من [[امام]] آنان میباشم. | |||
۳. همچنین کشّی در رجال به سندش از [[امام صادق]]{{ع}} روایت میکند که دربارۀ چند تن از [[اصحاب]] پدرش و نیز خودش فرمود: | |||
{{متن حدیث|كَانَ أَبِي{{ع}} ائْتَمَنَهُمْ عَلَى حَلَالِ اللَّهِ وَ حَرَامِهِ وَ كَانُوا عَيْبَةَ عِلْمِهِ وَ كَذَلِكَ الْيَوْمَ هُمْ عِنْدِي، هُمْ مُسْتَوْدَعُ سِرِّي أَصْحَابُ أَبِي{{ع}} حَقّاً، إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِأَهْلِ الْأَرْضِ سُوءاً صَرَفَ بِهِمْ عَنْهُمُ السُّوءَ، هُمْ نُجُومُ شِيعَتِي أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتاً، يُحْيُونَ ذِكْرَ أَبِي{{ع}} بِهِمْ يَكْشِفُ اللَّهُ كُلَّ بِدْعَةٍ يَنْفُونَ عَنْ هَذَا الدِّينِ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَ تَأَوُّلَ الْغَالِينَ ثُمَّ بَكَى. فَقُلْتُ: مَنْ هُمْ؟ فَقَالَ: مَنْ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ رَحْمَتُهُ أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتاً، بُرَيْدٌ الْعِجْلِيُّ وَ زُرَارَةُ وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ...}}<ref>رجال كشّی، ص۱۳۷.</ref>. | |||
پدرم آنان را [[امانتداران]] [[حلال و حرام]] [[خدا]] برگزید، و آنان [[گنجینه دانش]] او بودند، آنان نزد من نیز این چنیناند. آنان رازداران من میباشند [[یاران]] [[راستین]] پدرم میباشند؛ اگر [[خداوند]] بخواهد بر [[مردم]] [[زمین]] بلایی نازل کند به سبب اینان آن [[بلا]] را دفع میکند، اینان [[ستارگان]] [[شیعیان]] مناند زندگان و مردگانشان، یاد پدرم را زنده نگه میدارند، به سبب آنان خداوند هر بدعتی را برکنار میکند، اینان آنچه را [[باطل]] مسلکان به [[دین]] میآویزند، و آنچه افراطگرایان توجیه و [[تأویل]] میکنند، از دین میپالایند و میشویند. سپس حضرت{{ع}} گریست. گفتم: اینان چه کسانی میباشند؟ فرمود: آنانکه [[صلوات]] و [[رحمت خدا]] در [[زندگی]] و پس از [[مرگ]] بر آنان باد، بُرید عِجلی، و زرارة، و [[ابوبصیر]]، و [[محمد بن مسلم]].... | |||
۴. [[مجلسی]] در [[بحار الانوار]] از کتاب [[بشارة المصطفی لشیعة المرتضی]] به نقل از [[صدوق]] به [[سند صحیح]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] میکند: | |||
{{متن حدیث|قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} عَلَى مِنْبَرِهِ يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَهَبَ لَكَ حُبَّ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ فَرَضِيتَ بِهِمْ إِخْوَاناً وَ رَضُوا بِكَ إِمَاماً...}}. | |||
[[رسول خدا]]{{صل}} بر فراز [[منبر]] به علی{{ع}} فرمود: ای علی همانا [[خداوند عزوجل]] [[محبت]] [[مساکین]] و [[مستضعفین]] زمین را نسبت به تو، به تو بخشیده است تو نیز آنان را به [[برادری]] پسندیدی و آنان نیز تو را به [[امامت]] خویش پسندیدند - تا آنجا که فرمود: | |||
{{متن حدیث|يَا عَلِيُّ أَنْتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ يَا عَلِيُّ شِيعَتُكَ الْمُنْتَجَبُونَ وَ لَوْ لَا أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ مَا قَامَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ دِينٌ وَ لَوْ لَا مَنْ فِي الْأَرْضِ مِنْكُمْ لَمَا أَنْزَلَتِ السَّمَاءُ قَطْرَهَا...}}<ref>بحار الانوار، ج۶۵، ص۴۵-۴۶.</ref>. | |||
ای علی! تو [[امیر مؤمنان]]، و [[راهبر]] پیشانیسپیدان استوارپای هستی. ای علی! [[شیعیان]] تو برگزیدگانند. هر آینه اگر نبودید تو و شیعیان تو، [[دینی]] برای [[خدا]] عزوجل برپا نمیشد، و اگر نبود کسانی از شما، در [[زمین]] [[آسمان]] هرگز بارانش را فرو نمیفرستاد. | |||
این [[روایت]] را [[فضل الله بن محمود فارسی]] نیز به سندش از [[امام صادق]]{{ع}} روایت کرده است<ref>بحار الانوار، ج۶۵، ص۴۰-۴۱.</ref>. | |||
۵. [[شیخ طوسی]] در [[امالی]] به سندش از امام صادق{{ع}} نقل میکند که در ضمن روایتی دربارۀ شیعیان به مهزم بن أبی برده فرمود: | |||
{{متن حدیث|إِنَّهُ لَيُنْعَمُ عَلَى أَهْلِ خِلَافِكُمْ بِجِوَارِكُمْ إِيَّاهُمْ، وَ لَوْ لَا مَا عَلَى الْأَرْضِ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ مَا نَظَرْتَ إِلَى غَيْثٍ أَبَداً...}}<ref>بحار الانوار، ج۶۵، ص۷۵.</ref>. | |||
نعمتی که [[مخالفان]] شما از آن برخوردارند به سبب مجاورت با شماست، و اگر [[شیعیان علی]]{{ع}} روی زمین نبودند هیچگاه چشم تو روی [[باران]] را در این زمین نمیدید. | |||
۶. [[حسن بن علی بن الحسین بن شعبة حرّانی]] در [[تحف العقول]] از امام صادق{{ع}} روایت میکند: | |||
{{متن حدیث|دَخَلَ عَلَى الصَّادِقِ{{ع}} رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ: مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ فَقَالَ: مِنْ مُحِبِّيكُمْ وَ مَوَالِيكُمْ، فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: لَا يُحِبُّ اللَّهُ عَبْداً حَتَّى يَتَوَلَّاهُ وَ لَا يَتَوَلَّاهُ حَتَّى يُوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: مِنْ أَيِّ مُحِبِّينَا أَنْتَ؟ فَسَكَتَ الرَّجُلُ، فَقَالَ لَهُ سَدِيرٌ وَ كَمْ مُحِبُّوكُمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ فَقَالَ: عَلَى ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ، طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَنَا فِي السِّرِّ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَنَا فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ هُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى شَرِبُوا مِنَ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَ عَلِمُوا تَأْوِيلَ الْكِتَابِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ وَ سَبَبَ الْأَسْبَابِ فَهُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى...}}. | |||
مردی بر امام صادق{{ع}} وارد شد حضرت خطاب به او فرمود: از چه کسانی هستی؟ گفت: از [[دوستان]] و [[اهل ولایت]] شما هستم، پس [[امام صادق]]{{ع}} به او فرمود: [[خداوند]] بندهای [[دوست]] نمیدارد مگر آنکه او را به [[ولایت]] خویش بپذیرد و کسی را به ولایت خویش نمیپذیرد مگر آنکه به [[بهشت]] وارد کند. سپس حضرت به او فرمود: از کدام دوستان ما هستی؟ آن مرد [[سکوت]] کرد، پس [[سدیر]] به حضرت گفت: دوستان شما چه مقدارند؟ حضرت فرمود: سه دستهاند: دستهای ما را در آشکار دوست دارند، لکن در [[نهان]] ما را دوست ندارند، و دستهای ما را در نهان دوست دارند، لکن در آشکار دوست ندارند، و دستهای ما را در آشکار و نهان دوست دارند، اینان آن گروه برترند که از زلال شیرین نوشیدهاند، و از [[دانش]] [[تأویل]] کتاب و سخن تبیین کنندۀ [[حقّ]] [[ناب]] و [[معرفت]] سبب الاسباب بهرهمند شدهاند پس اینان گروه برترند - تا آنجا که فرمود: | |||
{{متن حدیث|بِهِمْ يَشْفِي اللَّهُ السَّقِيمَ وَ يُغْنِي الْعَدِيمَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ وَ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ هُمُ الْأَقَلُّونَ عَدَداً الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً وَ خَطَراً...}}<ref>تحف العقول، ص۲۴۱؛ بحار الانوار، ج۶۵، ص۲۷۵.</ref>. | |||
به سبب اینان خداوند [[بیمار]] را [[شفا]] میبخشد، و [[تهیدست]] را [[توانگری]] میدهد، و به سبب اینان [[یاری]] میشوید، و به سبب اینان [[باران]] بر شما میبارد، و به سبب اینان به شما روزی میدهند، اینان همانهایند که در شمار کمتریناند، و نزد خداوند از نظر قدر و جایگاه برتریناند. | |||
[[روایات]] بدین مضمون فراوان است، در اینجا به همین مقدار اکتفا میکنیم. | |||
از آنچه در روایات دستۀ اول ملاحظه شد نتیجه میگیریم: | |||
بر اساس آنچه در این روایات آمده است یکی از سنّتهای [[تکوینی]] [[الهی]] این است که همواره در روی [[کره زمین]] امامی که [[حاکم]] [[عدل]] است وجود داشته باشد، و پیروانی اگرچه اندک نیز همراه او باشند که [[امر و نهی]] او را [[اطاعت]] کنند، و [[حکمرانی]] او را پذیرفته و به [[فرمان]] او عمل کنند؛ بنابراین وجود [[حکومت]] حاکمی [[معصوم]] در روی [[زمین]] هر چند در خفا و در دایرهای محدود یکی از سنّتهای [[تخلف]] ناپذیر [[الهی]] است، و به واسطۀ وجود چنین [[حکومتی]] است که [[نظام حاکم بر هستی]] وجود [[جامعۀ انسانی]] را روی کرۀ زمین میپذیرد، و نیازهای او را پاسخ داده و ازاو [[پذیرایی]] نموده و اورا برخوردار از ناز و [[نعمت]] میکند. | |||
این مطلب با [[برهان]] [[عقل]] کاملاً سازگار است، توضیح این مطلب را ضمن چند بند بیان میکنیم: | |||
#عقل [[رفتار]] [[لغو]] و [[بیهوده]] و غیرحکیمانه را [[نکوهش]] میکند و صدور آن را از [[خدای متعال]] که عین کمال و [[حکمت]] است محال و ممتنع میداند. | |||
#برخوردار نمودن جامعۀ انسانی [[فاسد]] و [[ستمگر]] از بهرههای [[نظام هستی]] و [[روزی دادن]] و [[سرپرستی]] کردن، و ایجاد [[امنیت]] و [[رفاه]] و فراوانی [[رزق و روزی]] را برای چنین جامعهای، عملی لغو و بیهوده و گزاف میشمارد. | |||
#پذیرایی و روزی دهی و [[عنایت]] و [[لطف]] در [[حق]] [[جامعۀ بشری]] از نظر [[عقلی]] در دو صورت قابل توجیه است: صورت نخست: آنجا که [[جامعۀ بشر]] به [[امر و نهی]] الهی تن داده و [[عدل]] را برپا نموده و راه [[صلاح]] و [[اصلاح]] را درپیش گرفته است، از این [[حقیقت]] به «جامعۀ [[عدل بالفعل]]» تعبیر میکنیم. صورت دوم: آنجا که جامعۀ بشر قابلیت [[تولید]] نسلی دیگر را دارد که در آن عدل [[حاکم]] شده و بساط [[ظلم]] و [[فساد]] برچیده میشود از این وضعیت به «جامعۀ برخودار از [[فرصت عدل]]» تعبیر میکنیم. | |||
#جامعۀ عدل بالفعل در صورتی تحقق خواهد یافت که عموم جامعۀ بشر [[فرمانروایی]] [[حاکم الهی]] را پذیرفته و او را در اقامۀ عدل [[یاری]] نموده و جامعهای پای بند به عدل و [[تقوا]] برپاکنند. | |||
#برخورداری [[جامعه]] از فرصت عدل و تقوا آنجاست که جامعهای محکوم فساد و ظلم است؛ لکن به سبب وجود جامعهای خُرد و [[عادل]] در میان این جامعۀ کلان [[فرصت]] [[تحول]] به [[جامعۀ عدل]] فراگیر در آن وجود دارد. | |||
وجود حاکمی [[معصوم]] و [[عادل]]، و وجود انسانهایی - هرچند اندک - در کنار او که ایشان را [[اطاعت]] نموده و [[یاری]] کنند و در برابر [[فساد]] و [[ظلم]] [[مقاومت]] کنند همواره [[فرصت]] عدلی است که برای جامعۀ کلان بشری زمینۀ بازگشت به [[عدل]] فراگیر و [[پیروی]] از [[حکومت]] [[حاکم]] عدل معصوم را فراهم میکند. | |||
در [[سورۀ نوح]]{{ع}} با اشاره به همین [[قانون]] [[اجتماعی]] بسیار مهم از زبان نوح{{ع}} خطاب به [[حق تعالی]] چنین آمده است: | |||
{{متن قرآن|رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا * إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا}}<ref>«نوح گفت: پروردگارا! هیچ کس از کافران را بر روی زمین باقی مگذار! *؛ چراکه اگر آنها را باقی بگذاری، بندگانت را گمراه میکنند و نسل اندر نسل جز نسل فاجر و کافر آنان بجای نمیماند» سوره نوح، آیه ۲۶-۲۷.</ref>. | |||
در این دو [[آیه]] [[حضرت نوح]]{{ع}} [[قوم]] خویش را مورد [[نفرین]] قرار میدهد و از [[خدا]] میخواهد که آنان را نابود کند. علت این نفرین که با اجازۀ خدا و بر وفق [[سنتهای الهی]] حاکم بر هستی صورت گرفته است، چنین بیان شده است: {{متن قرآن|إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا}} این بدان معناست که جامعۀ نوح{{ع}} قابلیت بازگشت به عدل و [[تقوا]] را از دست داده، و [[فرصت عدل]] در آن از بین رفته است و به همین جهت وقت نابودی آن فرا رسیده است؛ زیرا از این پس [[رزق و روزی]] دادن به این قوم و [[پذیرایی]] از آنان در [[نظام هستی]] توجیه عاقلانه ندارد و عملی [[لغو]] و [[بیهوده]] و فاقد [[حکمت]] و [[مصلحت]] است. | |||
'''دستۀ دوم'''؛ | |||
این دسته از [[روایات]] بر [[ضرورت اجتماعی]] حکومت به طور کلی دلالت دارند. مقصود از ضرورت اجتماعی حکومت این است که تداوم و بقای [[جامعۀ بشر]] بستگی به وجود حکومت در جامعۀ بشر دارد، و بدون آن بقای [[جامعۀ انسانی]] به خطر افتاده و تداوم [[حیات بشر]] غیرممکن میشود. | |||
در ذیل به نمونهای از روایاتی که بر [[ضرورت اجتماعی]] [[حکومت]] و [[رهبری سیاسی]] به طور کلی دلالت دارند اشاره میکنیم. | |||
۱. بنابر [[روایت]] [[سیدرضی]] در [[نهج البلاغه]] امیرالمؤمنین علی{{ع}} در آنجا که [[خوارج]] گفتند: {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ}} فرمود: | |||
{{متن حدیث|كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه ۴۰.</ref>. | |||
سخن حقی که هدفی [[باطل]] از آن [[اراده]] میشود. آری [[حکم]] جز از آنِ [[خدا]] نیست؛ لکن اینان میگویند [[فرمانروائی]] نباید باشد، در حالی که [[مردم]] چارهای ندارند که [[فرمانروایی]] داشته باشند، [[نیکوکار]] یا [[بدکار]]، که [[مؤمن]] در سایۀ حکمرانیاش کار کند، و [[کافر]] بهرهمند گردد و [[خداوند]] کار را به نقطۀ پایانش برساند، و [[اموال عمومی]] به وسیلۀ او جمع شود، و با [[دشمن]] [[تجاوزگر]] به وسیلۀ او [[پیکار]] شود و راهها بوسیلۀ او [[امنیت]] یابند و [[حقّ]] [[ضعیف]] از [[قوی]] گرفته شود، تا آنگاه که نیکوکار بیاساید، و [[آسودگی]] از کافر بهدست آید. | |||
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در این [[خطبه]] بر اصل [[ضرورت]] وجود [[حکومتی]] که [[نظم]] و امنیت را در [[جامعه]] برپا کند تأکید فرمودهاند، در مقابلِ گفتۀ [[هرج]] و مرجطلبانۀ خوارج که میگفتند {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ}}. روشن است که معنای ضرورت اصل وجود حکومت به معنای [[مشروعیت]] هر نوع حکومت نیست، بلکه بدین معناست که [[طبیعت]] [[زندگی اجتماعی]] [[بشر]] وجود حکومتی را میطلبد که به [[روابط اجتماعی]] نظم و سامان بخشد و از [[هرج و مرج]] و [[فساد]] جلوگیری کند. و وجود حکومتی هرچند [[ستمگر]] مانع از [[ظلم]] و فساد فراگیر که نتیجۀ [[هرج و مرج]] است میشود که به نابودی [[جامعۀ بشر]] منتهی میشود. | |||
۲. [[متقی هندی]] در کنزالعمال [[روایت]] میکند: | |||
{{متن حدیث|دَخَل رَجُلٌ المَسْجِدَ فَقَالَ: لاَ حُكْمَ إِلّا لِلّهِ، ثُمَّ قَالَ آخَرُ؛ لاَ حُكْمَ إِلّا لِلّهِ فَقَالَ عَلِيّ{{ع}}: | |||
لاَ حُكْمَ إِلّا لِلّهِ {{متن قرآن|إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ}}<ref>«پس شکیبا باش که وعده خداوند راستین است و مبادا آنان که اهل یقین نیستند تو را سبکسار گردانند» سوره روم، آیه ۶۰.</ref> فَمَا تَدْرُونَ مَا يَقُولُ هؤلاَءِ؟ يَقُولُونَ: لَا إمَارَةَ، أيُّهَا النَّاسُ، إنَّهُ لاَ يصْلِحُكُمْ إلَّا أمِيرٌ بَرٌّ أوْ فَاجِرٌ. | |||
قَالُوا: هذَا البَرُّ فَقَدْ عَرَفْنَاهُ فَمَا بَالُ الفَاجِرِ؟ | |||
فَقَالَ: يعْمَلُ المُؤْمِنُ، وَ يمْلي لِفَاجِرِ، وَ يبَلِّغُ اللهُ الأجَلَ، وَ تَأمَنُ سُبُلُكُمْ، وَ تَقُومُ أسْواقُكُمْ وَ يجْبي فَيئُكُمْ، وَ يجَاهَدُ عَدُوُّكمْ، وَ يؤخَذُ لِلضَّعِيفِ مِنَ الشَّدِيدِ مِنْكُمْ}}<ref>كنز العمال، ح۳۱۶۱۸.</ref>. | |||
مردی وارد [[مسجد]] شد پس گفت: {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ}} «جز [[خدا]] حاکمی نیست» دیگری نیز چنین گفت، پس علی{{ع}} فرمود: جز خدا حاکمی نیست «و وعدۀ خدا [[حق]] است و آنان که [[اهل یقین]] نیستند تو را برای پذیرش خواستۀ خویش بیمایه نکنند» نمیدانید که اینان چه میگویند؟ میگویند: «[[فرمانروایی]] نباید باشد» هان ای [[مردم]]! همانا [[صلاح]] کار شما جز با وجود [[فرمانروا]] - خواه [[نیکوکار]] یا [[بدکار]] - نخواهد بود. | |||
گفتند: نیکوکار را دانستیم، لکن بدکار چگونه؟ | |||
فرمود: نیکوکار عمل میکند، و برای بدکار [[خداوند]] مهلتی معیّن میکند تا [[اجل]] او فرا رسد، راهها [[امن]] میشوند، [[داد و ستد]] و بازارهای شما به راه میافتد، [[اموال عمومی]] جمعآوری میشود، با [[دشمنان]] [[جهاد]] انجام میگیرد، و [[حقّ]] [[ضعیف]] از [[قوی]] گرفته میشود. | |||
۳. نیز متقی هندی در [[کنز العمال]] روایت میکند: | |||
{{متن حدیث|عَنْ عَلِيٍّ{{ع}} فِي الحَرُورِيةِ وَ هُمْ يَقُولونَ: «لَا حُكْمَ إلّا لِلَّهِ» «الحُكْمُ لِلَّهِ وَ فِي الْأرْضِ حُكّامٌ، وَ لَكِنَّهُمْ يَقُولُونَ: لَا إمَارَةَ؛ وَ لَا بُدَّ لِلنّاسِ مِنْ إمَارَةٍ يعْمَلُ فِيها المُؤْمِنُ، وَ يسْتَمْتِعُ فِيها الْفَاجِرُ وَ الْكافِرُ، وَ يبَلِّغُ اللهُ فِيهَا الأجَلَ}}<ref>كنز العمال، ح۳۱۵۶۷.</ref>. | |||
از [[امام علی]]{{ع}} [[روایت]] است که دربارۀ حروریة که میگفتند: {{عربی|لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ}} فرمود: [[حکم]] جز از آنِ [[خدا]] نیست، در [[زمین]] [[حکام]] و فرمانروایانی وجود دارد، لکن اینان میگویند، نباید [[فرمانروایی]] باشد، در حالی که [[مردم]] چارهای جز وجود [[امارت]] و [[حکومتی]] که در سایۀ او [[مؤمن]] کار کند، و [[فاجر]] و [[کافر]] بهرهمند شوند، و [[خداوند]] آنان را تا اجلی که مقرر فرموده است مهلت میدهد. | |||
عبارت {{متن حدیث|لَا بُدَّ لِلنّاسِ}} بر [[ضرورت اجتماعی]] [[تکوینی]] [[وجود امام]] و [[حاکم]] دلالت میکند. | |||
۴. [[کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی]] شارح [[نهجالبلاغه]] از [[رسول خدا]]{{صل}} روایت میکند: | |||
{{متن حدیث|روي عن رسول الله{{صل}}؛ | |||
ان [[الله]] ليؤيد هذا الدين [[بقوم]] لاخلاق لهم في الآخرة، | |||
و روي: بالرجل الفاسق | |||
و روي عنه{{صل}}، انه قال: | |||
«الإمام الجائر خير من الفتنة و كل لا خير فيه، و في بعض الشر خيار}}<ref>شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۰۳.</ref>. | |||
از رسول خدا{{صل}} روایت شده که فرمود: خداوند این [[دین]] را به واسطۀ مردمی که بهرهای از [[آخرت]] ندارند [[تأیید]] میکند، | |||
و روایت شده که به واسطۀ فرد [[فاسق]]. | |||
و از آن حضرت روایت شده که فرمود: [[رهبر]] [[ستمگر]] از [[فتنه]] و [[هرج و مرج]] بهتر است، و در هیچیک خیری نیست، هرچند در برخی از شرها خیرهایی وجود دارد. | |||
سپس در شرح روایت اخیر میگوید: | |||
{{متن حدیث|أي ان وجود الامام و ان كان جائراً خير من عدمه المستلزم لوجود الفتنة و وقوع الهرج و المرج بين الخلق، إذ كان بوجوده صلاح بعض الأمور. على أنّه و إن كان لا خير فيه من جهة ما هو جائر كما قال: «و كل لا خير فيه» إلّا أنّ هيبته و وجوده بين الخلق مما يوجب الانزجار عن إثارة الفتن و يكون ذلك خيرًا وقع في الوجود بوجوده، لا يحصل مع عدمه. فوجوده مطلقًا واجب}}<ref>شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۰۳.</ref>. | |||
یعنی: وجود رهبر و [[فرمانروا]] - هرچند ستمگر - بهتر از عدم آن است؛ زیرا عدم فرمانروا مستلزم فتنه و هرج و مرج بین مردم است؛ زیرا با وجود فرمانروای [[ستمگر]] برخی از امور [[اصلاح]] میشود. افزون بر اینکه در فرمانروای ستمگر از این جهت که [[ستم]] میکند خیری نیست، چنانکه فرمود: «وکل لا خیر فیه»؛ لکن [[هیبت]] [[فرمانروا]] و حضور آن در بین [[مردم]] موجب آن میشود که [[فتنهگران]] از فتنهگری باز مانند، و این خیری که به سبب وجود فرمانروا در [[جهان]] تحقق میپذیرد، که با عدم او تحقق نمیپذیرد؛ لذا وجود فرمانروا و [[حاکم]] به طور مطلق [[واجب]] است. | |||
[[وجوب]] مطلق الوجود [[امام]] به معنای [[ضرورت اجتماعی]] است آنگونه که در گذشته توضیح دادیم. | |||
'''دستۀ سوم''': | |||
این دسته از [[روایات]] بر [[ضرورت]] [[شرعی]] وجود [[حاکم الهی]] در هر عصر و هر [[زمان]] و بر ضرورت شرعی [[اطاعت]] و [[شناخت]] و [[تبعیت]] از او دلالت دارند. | |||
برخی از این دسته از روایات به دلالت مطابقی بر وجوب [[معرفت امام]] دلالت دارند که به دلالت التزامی بر ضرورت وجود حاکم و [[امام الهی]] در هر عصر و زمان دلالت دارند؛ زیرا [[وجوب شرعی]] [[معرفت]] و [[تبعیت از امام]] متوقف بر وجود اوست؛ بنابراین، این دسته از روایات به دلالت التزامی بر وجوب امام الهی [[واجب الطاعه]] در هر زمان و مکان دلالت دارند. | |||
به نمونهای از این دسته روایات اشاره میکنیم: | |||
در [[روایات متواتر]] از [[رسول اکرم]]{{صل}} و [[ائمه هدی]]{{عم}} بدین مضمون آمده است: | |||
{{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}} | |||
هر آن کس که بمیرد در حالی که [[امام زمان]] خود را نشناخته، به [[مرگ جاهلیت]] مرده است. | |||
عبارت {{متن حدیث|مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}} دلالت بر این دارد که معرفت امام و اطاعت و تبعیت از او در [[شرع اسلام]] آنچنان اهمیت دارد که عدم آن به معنای عدم [[پایبندی]] به [[شریعت]] تلقی شده و بازگشت به دوران [[جاهلی]] و [[حیات]] [[جاهلیت]] به شمار آمده است؛ لهذا این دسته از روایات بر ضرورت بالشرع [[وجود امام]] و شناخت و معرفت و اطاعت او دلالت دارند. مضمون فوق الذکر با الفاظ متعددۀ متحدة المعنی از طریق [[شیعه]] و [[سنی]] [[روایت]] شده است، از جمله: | |||
۱. [[مسلم بن حجاج نیشابوری]] در کتاب [[الجامع الصحیح (کتاب)|الجامع الصحیح]] به سندش از [[رسول خدا]] روایت میکند که فرمود: | |||
{{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}<ref>صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲.</ref>. | |||
آن کس که بمیرد در حالی که برگردنش بیعتی نباشد به [[مرگ جاهلیت]] مرده است. | |||
۲. [[حافظ هیثمی]] در [[مجمع الزوائد (کتاب)|مجمع الزوائد]] به سندش از [[رسول الله]]{{صل}} روایت میکند که فرمود: | |||
{{متن حدیث|مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}<ref>مجمع الزوائد، ج۵، ص۲۱۸.</ref>. | |||
کسی که بدون [[انتخاب]] [[رهبر]] و [[امام]] بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است. | |||
۳. همچنین حافظ هیثمی به سندش از [[رسول]] خد{{صل}} روایت میکند که فرمود: | |||
{{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}<ref>مجمع الزوائد، ج۵، ص۲۲۴.</ref>. | |||
کسی که بمیرد در حالی که امامی بر او [[امامت]] نکند به مرگ جاهلیت مرده است. | |||
۴. [[متقی هندی]] در [[کنزل العمال (کتاب)|کنزل العمال]] از رسول خدا{{صل}} روایت میکند که فرمود: | |||
{{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَا بَيْعَةَ عَلَيْهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}<ref>كنزالعمال، ص۴۶۳.</ref>. | |||
کسی که بمیرد و بیعتی بر او نباشد به مرگ جاهلیت مرده است. | |||
و نیز؛ | |||
{{متن حدیث|مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}<ref>كنزالعمال، ص۴۶۴.</ref>. | |||
کسی که بمیرد در حالی که امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است. | |||
۵. [[کلینی]] به [[سند صحیح]] روایت میکند: | |||
{{متن حدیث|عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: ابْتَدَأَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} يَوْماً وَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ، فَقُلْتُ: قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}، فَقَالَ: إِي وَ اللَّهِ قَدْ قَالَ، قُلْتُ: فَكُلُّ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ؟ قَالَ: نَعَمْ}}<ref>اصول كافی، ج۱، ص۳۷۶.</ref>. | |||
[[فضیل بن یسار]] گفت: روزی [[امام صادق]]{{ع}} - ابتداءً - به ما فرمود: | |||
رسول خدا{{صل}} فرمود: کسی که بمیرد در حالی که امامی بر او نباشد به مرگ جاهلیت مرده است. | |||
گفتم: رسول خدا{{صل}} چنین فرموده است؟ | |||
فرمود: آری! به [[خدا]] [[سوگند]] چنین فرموده است. | |||
گفتم: پس هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است؟ | |||
فرمود: آری. | |||
۶. همچنین کلینی به [[سند صحیح]] [[روایت]] میکند: | |||
{{متن حدیث|عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ{{ع}} عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ» قَالَ: قُلْتُ: مِيتَةُ كُفْرٍ؟ قَالَ: مِيتَةُ ضَلَالٍ. قُلْتُ: فَمَنْ مَاتَ الْيَوْمَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ؟ فَقَالَ: نَعَمْ}}<ref>اصول كافی، ج۱، ص۳۷۶.</ref>. | |||
ابن ابییعفور گفت: از [[امام صادق]]{{ع}} پرسیدم، دربارۀ فرمودۀ [[رسول اکرم]]{{صل}} «کسی که بمیرد در حالی که امامی ندارد مرگش [[مرگ جاهلیت]] است». | |||
گفتم: یعنی [[مرگ کفر]]؟ | |||
فرمود: [[مرگ]] [[گمراهی]]. | |||
گفتم: پس کسی که امروز میمیرد و امامی ندارد مرگش مرگ جاهلیت است؟ | |||
فرمود: آری. | |||
۷. همچنین [[کلینی]] به سند صحیح از [[امام باقر]]{{ع}} - در ضمن روایتی - نقل میکند که خطاب به [[محمد بن مسلم]] فرمود: | |||
{{متن حدیث|كُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ...}}<ref>اصول كافی، ج۱، ص۳۷۵.</ref>. | |||
هرکس که [[خدا]] را به عبادتی [[اطاعت]] کند و خود را در آن [[عبادت]] به [[رنج]] اندازد در حالی که امامی از سوی خدا ندارد تلاش او مقبول نیست، و [[گمراه]] و متحیر است، و خدا از [[اعمال]] او بیزار است. | |||
۸. و نیز کلینی به سند صحیح از امام باقر{{ع}} روایت میکند که فرمود: | |||
{{متن حدیث|مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ}}<ref>اصول كافی، ج۱، ص۳۷۱.</ref>. | |||
کسی که بمیرد در حالی که امامی ندارد مرگش مرگ جاهلیت است.... | |||
[[روایات]] با همین معنا و مضمون فراواناند که [[تواتر]] آنها جای تردید نیست. | |||
این روایات برخی بالمطابقه، و برخی دیگر بالالتزام بر [[وجوب وجود امام]] در [[جامعه]] شرعاً دلالت میکنند، و مراد از [[امام]]، امامی است که آمر و ناهی و [[حاکم]] و [[رهبر سیاسی]] باشد، دلیل بر این مطلب چند چیز است: | |||
۱. [[سیاق]] روایت [[مسلم بن حجاج نیشابوری]]، [[نصّ]] کامل روایت [[مسلم بن حجاج]] چنین است: | |||
{{متن حدیث|عَنْ نَافِعٍ قَالَ: جَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُطِيعٍ حِينَ كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحَرَّةِ مَا كَانَ زَمَنَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ فَقَالَ اطْرَحُوا لِأَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ وِسَادَةً فَقَالَ إِنِّي لَمْ آتِكَ لِأَجْلِسَ أَتَيْتُكَ لِأُحَدِّثَكَ حَدِيثاً سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} يَقُولُهُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} يَقُولُ مَنْ خَلَعَ يَداً مِنْ طَاعَةٍ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا حُجَّةَ لَهُ وَ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً}}<ref>صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲.</ref>. | |||
نافع گفت: [[عبدالله بن عمر]] نزد [[عبدالله بن مطیع]] - [[حاکم مدینه]] در [[زمان]] [[یزید بن معاویه]] - آمد در آن هنگام که [[واقعۀ حرّه]] در زمان یزید بن معاویه رخ داد - [[کشتار]] عمومی [[مردم مدینه]] به وسیلۀ مأموران یزید - عبدالله بن مطیع گفت: برای نشستن [[ابوعبدالرحمن]] (عبدالله بن عمر) تکیه گاهی آماده کنید، عبدالله بن عمر گفت: نزد تو نیامدهام که بنشینم، آمدهام که [[حدیثی]] را که از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدهام برای تو [[روایت]] کنم، شنیدم رسول خدا{{صل}} میفرمود: کسی که دست از اطاعتی بردارد [[خدا]] را در حالی [[ملاقات]] میکند که [[حجت]] و عذری ندارد، و هر کس که بمیرد در حالی که در گردنش بیعتی نباشد به [[مرگ جاهلیت]] مرده است. | |||
۲. عبارت {{متن حدیث|وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ}} در روایت [[مسلم بن حجاج]] و نظیر آن در روایت [[متقی هندی]] خود دلالت بر [[رهبری سیاسی]] دارد؛ زیرا [[بیعت]] تنها در موارد رهبری سیاسی است. | |||
۳. قرینۀ مقابله در صحیحۀ [[محمد بن مسلم]]؛ زیرا در ادامۀ روایت، این عبارت آمده است: | |||
{{متن حدیث|وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدُ أَنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وَ أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا...}}<ref>اصول کافی، ج۱، ص۱۸۴.</ref>. | |||
بدان ای محمد، که [[رهبران]] [[ستمگر]] و [[پیروان]] آنان از [[دین خدا]] برکنارند، [[گمراه]] شدند و دیگران را گمراه کردند.... | |||
عبارت {{متن حدیث|أَئِمَّةَ الْجَوْرِ}} صریح در رهبران [[سیاسی]] ستمگر است و به قرینۀ مقابله، مراد از [[امام]] در عبارت مورد بحث، امام و [[رهبر سیاسی]] است. | |||
نتیجۀ مباحث گذشته در چرایی [[قدرت سیاسی]] به معنای اوّل - که چرایی به معنای دلیل بر [[ضرورت حکومت]] و [[رهبری سیاسی]] است - این شد که: براساس [[ادلۀ عقلی]] و [[نقلی]]، [[حکومت]] و [[رهبری سیاسی]] یک [[ضرورت اجتماعی]] است و براساس ادلۀ [[شرعی]] - [[کتاب و سنت]] - افزون بر ضرورت اجتماعی حکومت و رهبری سیاسی، [[ضرورت]] [[تکوینی]] آن و نیز ضرورت شرعی آن ثابت است.<ref>[[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۲ (کتاب)|فقه نظام سیاسی اسلام]]، ج۲، ص ۵۲-۷۴.</ref> | |||
== پرسش مستقیم == | == پرسش مستقیم == | ||
خط ۳۸: | خط ۲۳۹: | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:1379150.jpg|22px]] [[محمد تقی فیاضبخش|فیاضبخش، محمد تقی]] و [[فرید محسنی|محسنی، فرید]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲ (کتاب)|'''ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲''']] | # [[پرونده:1379150.jpg|22px]] [[محمد تقی فیاضبخش|فیاضبخش، محمد تقی]] و [[فرید محسنی|محسنی، فرید]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲ (کتاب)|'''ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۲''']] | ||
# [[پرونده:11124.jpg|22px]] [[محسن اراکی|اراکی، محسن]]، [[فقه نظام سیاسی اسلام ج۲ (کتاب)|'''فقه نظام سیاسی اسلام ج۲''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۲۸
مقدمه
حضرت علی (ع) در مقابله با خوارج، که منکر اصل حکومت بودند و شعارشان لا لحکم إلا لله بود، با بیانهای گوناگون، به تشریح ضرورت وجود حکومت میپرداختند: «لَا يُصْلِحُ النَّاسَ إِلَّا أَمِیرٌ؛ بَرٌّ أَوْ فَاجِرٌ»[۱]. «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ»[۲].
توضیح آنکه: در این بیان، حضرت به بیان ضرورت وجود حکومت و وجود امیری در رأس نظام میپردازند. حضرت تصریح میکنند که در هر صورت، جامعه بدون قانون و مجری قانون دوام نمیآورد و در سایه آن است که ضروریّات نیازهای مردمی، از حفظ مرزها گرفته تا جمعآوری مالیات و هزینه کردن آن در رفاه عمومی و سایر امور حکومتی، برطرف میشود. در این راستا، هر مقدارکه دولت صالحتر باشد، عدل و داد بر جامعه بیشتر سایه میافکند و طبعاً زمینه هدایت بیشتر فراهم میشود. به همین دلیل است که اگر هدایت امّت و امر به معروف و نهی از منکر از اهم واجبات است و اگر بنا بر قاعده لطف، وجود دولت عادل، از لوازم حتمی چنین اموری است، پس تشکیل حکومت دینی به رهبری امام، از اوجب واجبات است. «قَالَ عَلِیٌّ (ع): دَوْلَةُ الْعَادِلِ مِنَ الْوَاجِبَاتِ، دَوْلَةُ الْجَائِرِ مِنَ الْمُمْكِنَاتِ»[۳].[۴]
تأثیر حکومت بر هدایت یا ضلالت مردم
امّت و امام برحق و یا باطل، دو امر جدا از هم نیستند؛ بلکه امام هر امّتی برخاسته از مجموعه گرایشهای او است. از سوی دیگر، چون هیئت حاکمه صاحب قدرت در اداره جامعه است، فرهنگ و خواستهای آشکار و پنهان خود را بر جامعه تحمیل میکند و آرام آرام جامعه را به آن سمت شکل میدهد. متقابلاً خواستهای اکثریّت مردم، در امامی که برای خود انتخاب میکنند تبلور مییابد.[۵]
رابطه اخلاق حاکم با اخلاق مردم
آثار فرهنگ حکومت بر خصوصیات روحی و رفتاری مردم به حدّی است که در کتب اخلاقی، توده مردم هر زمان را بر دین پادشاه آن زمانه خواندهاند[۶]. این اصل در بیانهای قرآنی و روایی با تعابیر گوناگون بیان شده است. «الْإمَامُ عَلِیٌّ (ع): النَّاسُ بِأُمَرَائِهِمْ أَشْبَهُ مِنْهُمْ بِآبَائِهِمْ»[۷]. «الْإمَامُ عَلِیٌّ (ع): إِذَا تَغَيَّرَ السُّلْطَانُ تَغَيَّرَ الزَّمَانُ»[۸].
بنابراین برای شناخت هر دولتی به قضاوت و بیانات آنان نباید اکتفا کرد بلکه بر جو حاکم در اخلاقیات و صفات توده مردم باید توجه نمود. «الْإمَامُ عَلِیٌّ (ع): دَوْلَةُ الْأَكَابِرِ مِنْ أَفْضَلِ الْمَغَانِمِ، دَوْلَةُ اللِّئَامِ مَذَلَّةُ الْكِرَامِ»[۹]. «الْإمَامُ عَلِیٌّ (ع): دَوْلَةُ الْكَرِيمِ تُظْهِرُ مَنَاقِبَهُ، دَوْلَةُ اللَّئِيمِ تَكْشِفُ مَسَاوِيَهُ وَ مَعَايِبَهُ»[۱۰].[۱۱]
تناسب حاکم و مردم
بر اساس آنچه در بند اول گذشت، تنها فضائل و یا رذائل امام هر قومی نیست که جهتدهنده خصوصیات مردم است؛ بلکه مطالبات قاطبه امّت نیز بیانگر سطح لیاقت ایشان در برخورداری از رهبری ارجمند یا غیر آن است. ظرافت هماهنگی ریشههای لغوی امت و امام در قرآن، بیانگر تناسب آنان در نظامات اجتماعی است؛ به این ترتیب که سطح لیاقت هر امّتی، متناسب با امامی که برای خود انتخاب میکند. «قال رسول الله (ص): كما تكونوا يولّى عليكم»[۱۲].
به همین دلیل است که خداوند، هر قومی را با رهبرانش محشور مینماید؛ مثلاً درباره فرعون میفرماید: يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ[۱۳].
او عذر کسانی را که فریب بزرگان و ائمّه باطل خود را خوردند نمیپذیرد: قَالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيهَا جَمِيعًا قَالَتْ أُخْرَاهُمْ لِأُولَاهُمْ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ أَضَلُّونَا فَآتِهِمْ عَذَابًا ضِعْفًا مِنَ النَّارِ قَالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلَكِنْ لَا تَعْلَمُونَ * وَقَالَتْ أُولَاهُمْ لِأُخْرَاهُمْ فَمَا كَانَ لَكُمْ عَلَيْنَا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ[۱۴].
حضرت علی (ع) درباره قوم صالح (ع) و عمومیّت عذاب الهی بر آنان، علیرغم آنکه تنها یک نفر از ایشان به معجزه الهی جسارت نموده بود، فرمودند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا يَجْمَعُ النَّاسَ الرِّضَا وَ السُّخْطُ وَ إِنَّمَا عَقَرَ نَاقَةَ ثَمُودَ رَجُلٌ وَاحِدٌ فَعَمَّهُمُ اللَّهُ بِالْعَذَابِ لَمَّا عَمُّوهُ بِالرِّضَا فَقَالَ سُبْحَانَهُ فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِينَ[۱۵]»[۱۶].[۱۷]
ضرورت تشکیل حکومت در جامعه
روایات فراوانی از رسول خدا(ص) و ائمه معصومین(ع) دربارۀ ضرورت حکومت در جامعۀ بشر وارد شده است. این روایات که همگی - همانند سایر روایات وارده از معصومین(ع) - در شرح و تفسیر آیات کریمۀ قرآن وارد شدهاند به سه نوع ضرورت حکومت اشاره کردهاند:
- ضرورت تکوینی طبیعی: مقصود از ضرورت تکوینی طبیعی این است که سنتها و قوانین طبیعی حاکم بر هستی اقتضا دارند در جامعۀ بشر حکومتی برپا باشد، تداوم هرج و مرج و بیعدالتی و بیقانونی در جامعۀ بشر با قوانین حاکم بر هستی سازگار نیست. این سنت الهی، و نیز روایات دال بر آن را در ضمن این بحث توضیح خواهیم داد.
- ضرورت تکوینی اجتماعی: مقصود از ضرورت تکوینی اجتماعی این است که سنتها و قوانین حاکم بر جوامع بشر، هرج و مرج را در جامعۀ بشر برنمیتابند، و وجود حکومتی که نظم را در جامعۀ بشر برپا دارد ایجاب میکنند. در دلیل عقلی و عقلایی همین معنا از ضرورت مورد نظر بود.
- ضرورت تشریعی: مقصود از ضرورت تشریعی این است که شریعت و قوانین تشریعی الهی حکم به وجوب اقامۀ حکومت و عدم جواز هرج و مرج در جامعۀ بشر میکنند. البته در آینده توضیح خواهیم داد که بنابر ضرورت تشریعی حکومت، حکومتی که اقامۀ آن واجب و لازم است حکومت عدلی است که به رهبری حاکمان عادل برپا گردد.
در آنجا که ضرورت حکومت را در آیات کتاب بررسی کردیم، تنها به ضرورت اجمالی آن اکتفا کردیم؛ لکن در بررسی روایات - چنانکه میآید - نظر به بیان و تفصیلی که در آنها در این باره آمده، به شرح تفصیلی ضرورتهای سهگانۀ حکومت در روایات میپردازیم، و بر همین اساس روایات وارده در این زمینه را به سه دسته تقسیم میکنیم:
دستۀ اوّل: روایاتی است که به ضرورت تکوینی طبیعی حکومت اشاره کردهاند. این روایات اگرچه دربارۀ ضرورت تکوینی طبیعی حکومت حاکم معصوم الهی روی کرۀ زمین وارد شدهاند؛ لکن به دلالت تضمنی بر ضرورت تکوینی طبیعی حکومت - علیالاجمال - نیز دلالت دارند. این روایات بر ضرورت وجود حاکم الهی و پیروانی برای او هر چند اندک که فرمانبردار اویند و دستور او را اطاعت میکنند، دلالت دارند. بخشی از این دسته از روایات به ضرورت وجود حاکم معصوم اشاره دارند، و برخی دیگر به ضرورت وجود جمعی که از آن حاکم معصوم اطاعت نموده و حاکمیت او را پذیرفته و به حکم و امر و نهی او گردن نهادهاند - که به معنای برقراری حکومت معصوم هرچند در دایرهای محدود است - اشاره دارند. به عنوان نمونۀ بخش اول از این دسته - یعنی آن بخش که بر ضرورت وجود حاکم معصوم دلالت دارد - به روایات ذیل اشاره میکنیم.
۱. کلینی روایت میکند: «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عِيسَى بْنِ السَّرِيِّ أَبِي الْيَسَعِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) أَخْبِرْنِي بِدَعَائِمِ الْإِسْلَامِ الَّتِي لَا يَسَعُ أَحَداً التَّقْصِيرُ عَنْ مَعْرِفَةِ شَيْءٍ مِنْهَا الَّذِي مَنْ قَصَّرَ عَنْ مَعْرِفَةِ شَيْءٍ مِنْهَا فَسَدَ دِينُهُ وَ لَمْ يَقْبَلِ [اللَّهُ] مِنْهُ عَمَلَهُ وَ مَنْ عَرَفَهَا وَ عَمِلَ بِهَا صَلَحَ لَهُ دِينُهُ وَ قَبِلَ مِنْهُ عَمَلَهُ وَ لَمْ يَضِقْ بِهِ مِمَّا هُوَ فِيهِ لِجَهْلِ شَيْءٍ مِنَ الْأُمُورِ جَهِلَهُ. فَقَالَ: شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ الْإِيمَانُ بِأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ حَقٌّ فِي الْأَمْوَالِ الزَّكَاةُ وَ الْوَلَايَةُ الَّتِي أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا وَلَايَةُ آلِ مُحَمَّدٍ(ص). قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ هَلْ فِي الْوَلَايَةِ شَيْءٌ دُونَ شَيْءٍ فَضْلٌ يُعْرَفُ لِمَنْ أَخَذَ بِهِ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): مَنْ مَاتَ وَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً، وَ كَانَ رَسُولَ اللَّهِ(ص) وَ كَانَ عَلِيّاً(ع)، وَ قَالَ الْآخَرُونَ: كَانَ مُعَاوِيَةَ، ثُمَّ كَانَ الْحَسَنَ(ع)، ثُمَّ كَانَ الْحُسَيْنَ(ع)، وَ قَالَ الْآخَرُونَ: يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ وَ حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَ لَا سَوَاءَ وَ لَا سَوَاءَ. قَالَ: ثُمَّ سَكَتَ، ثُمَّ قَالَ: أَزِيدُكَ؟ فَقَالَ لَهُ حَكَمٌ الْأَعْوَرُ: نَعَمْ، جُعِلْتُ فِدَاكَ. قَالَ: ثُمَّ كَانَ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، ثُمَّ كَانَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ أَبَا جَعْفَرٍ وَ كَانَتِ الشِّيعَةُ قَبْلَ أَنْ يَكُونَ أَبُو جَعْفَرٍ وَ هُمْ لَا يَعْرِفُونَ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ وَ حَلَالَهُمْ وَ حَرَامَهُمْ حَتَّى كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ فَفَتَحَ لَهُمْ وَ بَيَّنَ لَهُمْ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ وَ حَلَالَهُمْ وَ حَرَامَهُمْ حَتَّى صَارَ النَّاسُ يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا كَانُوا يَحْتَاجُونَ إِلَى النَّاسِ وَ هَكَذَا يَكُونُ الْأَمْرُ، وَ الْأَرْضُ لَا تَكُونُ إِلَّا بِإِمَامٍ...» إلی آخر الحدیث[۱۸]. گفت: به امام صادق(ع) گفتم: مرا آشنا کن با پایههای اسلام آن پایههایی که کسی نمیتواند در شناخت آنها کوتاهی کند، و چنانچه کسی در شناخت آنها کوتاهی نمود دینش فاسد میشود، و خداوند عمل او را قبول نخواهد کرد. و آن کس که آنها را بشناسد، و به آنها عمل کند دینش سالم، و عملش مقبول میگردد و جهل اشیای دیگر به او آسیبی نمیرساند. پس فرمود: شهادت به «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» و ایمان به رسالت الهی محمد(ص)، و اقرار به آنچه همراه او از سوی خدا آمده است و اینکه زکات در اموال حقّ است، و به ولایتی که خدای عز وجل به آن دستور داده است؛ یعنی ولایت آل محمد(ع). گفت: به ایشان گفتم: آیا در ولایت چیزی هست که عمل به آن از چیز دیگر مهمتر و با فضیلت بیشتر باشد؟ فرمود: آری، خداوند عزوجل فرمود: «ای کسانی که ایمان آوردهاید خدا را اطاعت کنید، و رسول و اولیالامری که از شماست اطاعت کنید» و رسول خدا(ص) فرمود: «کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است» امام، رسول الله(ص) بود، و علی(ع) بود؛ لکن دیگران گفتند: امام معاویه است، سپس امام، حسن(ع) بود، سپس امام، حسین(ع) بود؛ لکن دیگران گفتند: یزید و حسین(ع) در حالی که یزید کجا و حسین(ع) کجا؟ هرگز با یکدیگر برابر نیستند. گفت: پس حضرت لحظهای سکوت اختیار کرد، سپس فرمود: تو را چیزی بیافزایم؟
حَکَم الاعور به حضرت عرض کرد، آری، جانم فدای تو گردد. حضرت فرمود: سپس امام، علی بن الحسین(ع) بود، پس از او محمدبن علی ابوجعفر(ع) بود و تا زمان ابوجعفر(ع) شیعیان با مناسک حج و حلال و حرام خویش آشنا نبودند تا آنگاه که ابوجعفر(ع) آمد و برای آنان مناسک حج، و حلال و حرامشان را بیان کرد تا آنجا که مردم برای آشنایی با احکام به شیعیان نیازمند شدند، پس از آنکه شیعیان به آنان نیازمند بودند. به همین ترتیب امر امامت ادامه خواهد یافت، و هرگز زمین بدون امام نخواهد بود. این روایت از نظر سند صحیح بلکه در اعلی درجۀ صحت و قوت است. شاهد در این روایت جملۀ آخر است که فرمود: «وَ الْأَرْضُ لَا تَكُونُ إِلَّا بِإِمَامٍ» که دلالت دارد بر اینکه زمین بدون امام برقرار نخواهد بود که به معنای ضرورت تکوینی طبیعی وجود امام بر روی کرۀ زمین است. در آینده دربارۀ فلسفۀ این ضرورت تکوینی توضیح خواهیم داد.
۲. کلینی به سند صحیح روایت میکند: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) أَ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ»[۱۹]. ابوحمزه گفت: به امام صادق(ع) گفتم: آیا زمین بدون امام میماند؟ فرمود: هر آینه اگر زمین بدون امام بماند فرو خواهد رفت. فیومی در کتاب المصباح المنیر پس از آنکه بیان میکند که لفظ سَاخ از دو باب: «قال و باع» آمده است میگوید: و (سَاخَتْ) بِهِمُ الْأَرْضُ بِالْوَجْهَيْنِ خَسَفَتْ[۲۰]. ساخت بهم الارض به هر دو وجه - از باب قال یا باع - به معنای فرو رفتن است. ابن منظور نیز در لسان العرب میگوید: ساخت بهم الأَرضُ تَسُوخ سَوْخاً و سُؤُوخاً و سَوَخاناً إِذا انْخَسَفَت[۲۱]. ساخت بهم الارض... یعنی: فرو رفت. بنابراین معنای روایت فوق این است که قوانین حاکم بر زمین، تهی بودن زمین از حجت و امام الهی را بر نمیتابند، و چنانچه زمین از امام و حجت الهی که حاکم عادل زمین است تهی شود، زمین ساکنان خود را فرو میبرد و اثری از ساکنان زمین باقی نمیماند. روایات صحیحۀ وارده به این مضمون فراتر از حد استفاضه است، بلکه میتوان دربارۀ روایات متضمن این معنا تواتر معنوی ادّعا نمود.
۳. و نیز کلینی روایت میکند: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْمُؤْمِنِ عَنْ أَبِي هَرَاسَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: لَوْ أَنَّ الْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ سَاعَةً لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا كَمَا يَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ»[۲۲]. امام باقر(ع) فرمود: چنانچه امام لحظهای از زمین برداشته شود زمین همانند امواج دریا مردمش را به این سوی آن سوی خواهد افکند.
۴. همچنین کلینی به سند صحیح روایت میکند: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا(ع) قَالَ: قُلْتُ لَهُ: أَ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: لَا، قُلْتُ: فَإِنَّا نُرَوَّى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) أَنَّهَا لَا تَبْقَى بِغَيْرِ إِمَامٍ إِلَّا أَنْ يَسْخَطَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ أَوْ عَلَى الْعِبَادِ، فَقَالَ: لَا، لَا تَبْقَى إِذاً لَسَاخَتْ»[۲۳]. محمد بن فضیل گفت: به حضرت رضا(ع) گفتم: آیا زمین بدون امام باقی میماند، فرمود: نه، گفتم: از امام صادق(ع) برای ما روایت کردهاند که زمین بدون امام باقی نمیماند مگر آنکه خداوند بر مردم زمین یا بندگان خشم کند. فرمود: نه، زمین بدون امام باقی نمیماند، اگر چنین شود فرو خواهد رفت.
۵. کلینی روایت میکند: «الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا(ع): هَلْ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: لَا، قُلْتُ: إِنَّا نُرَوَّى أَنَّهَا لَا تَبْقَى إِلَّا أَنْ يَسْخَطَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْعِبَادِ. قَالَ: لَا تَبْقَى، إِذاً لَسَاخَتْ»[۲۴]. وشّاء گفت: از حضرت ابوالحسن الرضا(ع) پرسیدم: آیا زمین بدون امام باقی میماند؟ فرمود: نه، گفتم: برای ما روایت کردهاند که زمین نمیماند مگر آنکه خداوند بر بندگان خشم کند. فرمود: نه، زمین باقی نمیماند، اگر امام نباشد زمین فرو میرود. روایات دیگری به همین مضمون آمده که برای رعایت اختصار از تعرّض به آنها صرف نظر میکنیم.
روایات فوق، نمونۀ بخش اول از روایات دستۀ اول بود که بر ضرورت تکوینی طبیعی وجود حاکم الهی و امام منصوب از سوی خدا دلالت داشتند. نمونۀ بخش دوم از این دسته روایات که بر ضرورت تکوینی طبیعی وجود پیروانی برای امام و حاکم الهی که از دستور او تبعیت نموده و او را به عنوان حاکم و آمر و ناهی از سوی خدا اطاعت کنند نیز در ذیل میآید:
۱. کلینی به سند صحیح از امام صادق(ع) روایت میکند که در ضمن روایتی فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ إِمَاماً وَ إِمَامُ الْأَرْضِ أَرْضٌ تَسْكُنُهَا الشِّيعَةُ وَ اللَّهِ لَوْ لَا مَا فِي الْأَرْضِ مِنْكُمْ مَا رَأَيْتَ بِعَيْنٍ عُشْباً أَبَداً وَ اللَّهِ لَوْ لَا مَا فِي الْأَرْضِ مِنْكُمْ مَا أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَى أَهْلِ خِلَافِكُمْ وَ لَا أَصَابُوا الطَّيِّبَاتِ...»[۲۵]. همانا برای هر چیزی امامی وجود دارد، و امام زمینها زمینی است که شیعیان در آن سکونت دارند، به خدا سوگند، اگر جمع شما در زمین نمیبود، هیچگاه گیاهی در این زمین به چشم نمیدیدی، به خدا سوگند اگر نبود جمع شما روی زمین خداوند نعمتش را بر مخالفان شما فرو نمیفرستاد، و هرگز خوشی و نعمتی نصیب آنها نمیشد. این روایت رویش گیاه از زمین و هر نعمت الهی را در گرو وجود کسانی روی زمین میداند که امام الهی را شناخته و از وی اطاعت کردهاند که از آنان به «شیعه» تعبیر شده است. این مضمون در روایات فراوان دیگر نیز آمده است و آیات قرآن نیز این مضمون را تأیید میکنند؛ نظیر: وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلَأَدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ * وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَمِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ[۲۶]. به ضمیمۀ آیهای دیگر: إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هَادُوا وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ وَكَانُوا عَلَيْهِ شُهَدَاءَ[۲۷].
۲. کشّی در رجال به سندش از امام باقر(ع) روایت میکند: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) عَنْ أَبِيهِ، عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع)، قَالَ: ضَاقَتِ الْأَرْضُ بِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ، مِنْهُمْ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ وَ الْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ وَ عَمَّارٌ وَ حُذَيْفَةُ (رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ) وَ كَانَ عَلِيٌّ(ع) يَقُولُ وَ أَنَا إِمَامُهُمْ»[۲۸]. فرمود: زمین را هفت تن پُر کردهاند که به سبب آنان روزی به شما رسد، و به سبب آنان یاری میشوید، و به سبب آنان آسمان بر شما میبارد. از میان آنان: سلمان فارسی، مقداد و ابوذر و عمار و حذیفه (رحمة الله علیهم) و علی(ع) میفرمود: و من امام آنان میباشم.
۳. همچنین کشّی در رجال به سندش از امام صادق(ع) روایت میکند که دربارۀ چند تن از اصحاب پدرش و نیز خودش فرمود: «كَانَ أَبِي(ع) ائْتَمَنَهُمْ عَلَى حَلَالِ اللَّهِ وَ حَرَامِهِ وَ كَانُوا عَيْبَةَ عِلْمِهِ وَ كَذَلِكَ الْيَوْمَ هُمْ عِنْدِي، هُمْ مُسْتَوْدَعُ سِرِّي أَصْحَابُ أَبِي(ع) حَقّاً، إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِأَهْلِ الْأَرْضِ سُوءاً صَرَفَ بِهِمْ عَنْهُمُ السُّوءَ، هُمْ نُجُومُ شِيعَتِي أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتاً، يُحْيُونَ ذِكْرَ أَبِي(ع) بِهِمْ يَكْشِفُ اللَّهُ كُلَّ بِدْعَةٍ يَنْفُونَ عَنْ هَذَا الدِّينِ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَ تَأَوُّلَ الْغَالِينَ ثُمَّ بَكَى. فَقُلْتُ: مَنْ هُمْ؟ فَقَالَ: مَنْ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ رَحْمَتُهُ أَحْيَاءً وَ أَمْوَاتاً، بُرَيْدٌ الْعِجْلِيُّ وَ زُرَارَةُ وَ أَبُو بَصِيرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ...»[۲۹]. پدرم آنان را امانتداران حلال و حرام خدا برگزید، و آنان گنجینه دانش او بودند، آنان نزد من نیز این چنیناند. آنان رازداران من میباشند یاران راستین پدرم میباشند؛ اگر خداوند بخواهد بر مردم زمین بلایی نازل کند به سبب اینان آن بلا را دفع میکند، اینان ستارگان شیعیان مناند زندگان و مردگانشان، یاد پدرم را زنده نگه میدارند، به سبب آنان خداوند هر بدعتی را برکنار میکند، اینان آنچه را باطل مسلکان به دین میآویزند، و آنچه افراطگرایان توجیه و تأویل میکنند، از دین میپالایند و میشویند. سپس حضرت(ع) گریست. گفتم: اینان چه کسانی میباشند؟ فرمود: آنانکه صلوات و رحمت خدا در زندگی و پس از مرگ بر آنان باد، بُرید عِجلی، و زرارة، و ابوبصیر، و محمد بن مسلم....
۴. مجلسی در بحار الانوار از کتاب بشارة المصطفی لشیعة المرتضی به نقل از صدوق به سند صحیح از امام صادق(ع) روایت میکند: «قَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَلَى مِنْبَرِهِ يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَهَبَ لَكَ حُبَّ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ فَرَضِيتَ بِهِمْ إِخْوَاناً وَ رَضُوا بِكَ إِمَاماً...». رسول خدا(ص) بر فراز منبر به علی(ع) فرمود: ای علی همانا خداوند عزوجل محبت مساکین و مستضعفین زمین را نسبت به تو، به تو بخشیده است تو نیز آنان را به برادری پسندیدی و آنان نیز تو را به امامت خویش پسندیدند - تا آنجا که فرمود: «يَا عَلِيُّ أَنْتَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ يَا عَلِيُّ شِيعَتُكَ الْمُنْتَجَبُونَ وَ لَوْ لَا أَنْتَ وَ شِيعَتُكَ مَا قَامَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ دِينٌ وَ لَوْ لَا مَنْ فِي الْأَرْضِ مِنْكُمْ لَمَا أَنْزَلَتِ السَّمَاءُ قَطْرَهَا...»[۳۰]. ای علی! تو امیر مؤمنان، و راهبر پیشانیسپیدان استوارپای هستی. ای علی! شیعیان تو برگزیدگانند. هر آینه اگر نبودید تو و شیعیان تو، دینی برای خدا عزوجل برپا نمیشد، و اگر نبود کسانی از شما، در زمین آسمان هرگز بارانش را فرو نمیفرستاد. این روایت را فضل الله بن محمود فارسی نیز به سندش از امام صادق(ع) روایت کرده است[۳۱].
۵. شیخ طوسی در امالی به سندش از امام صادق(ع) نقل میکند که در ضمن روایتی دربارۀ شیعیان به مهزم بن أبی برده فرمود: «إِنَّهُ لَيُنْعَمُ عَلَى أَهْلِ خِلَافِكُمْ بِجِوَارِكُمْ إِيَّاهُمْ، وَ لَوْ لَا مَا عَلَى الْأَرْضِ مِنْ شِيعَةِ عَلِيٍّ مَا نَظَرْتَ إِلَى غَيْثٍ أَبَداً...»[۳۲]. نعمتی که مخالفان شما از آن برخوردارند به سبب مجاورت با شماست، و اگر شیعیان علی(ع) روی زمین نبودند هیچگاه چشم تو روی باران را در این زمین نمیدید.
۶. حسن بن علی بن الحسین بن شعبة حرّانی در تحف العقول از امام صادق(ع) روایت میکند: «دَخَلَ عَلَى الصَّادِقِ(ع) رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ: مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ فَقَالَ: مِنْ مُحِبِّيكُمْ وَ مَوَالِيكُمْ، فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ: لَا يُحِبُّ اللَّهُ عَبْداً حَتَّى يَتَوَلَّاهُ وَ لَا يَتَوَلَّاهُ حَتَّى يُوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: مِنْ أَيِّ مُحِبِّينَا أَنْتَ؟ فَسَكَتَ الرَّجُلُ، فَقَالَ لَهُ سَدِيرٌ وَ كَمْ مُحِبُّوكُمْ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؟ فَقَالَ: عَلَى ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ، طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي السِّرِّ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَنَا فِي السِّرِّ وَ لَمْ يُحِبُّونَا فِي الْعَلَانِيَةِ وَ طَبَقَةٌ يُحِبُّونَنَا فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ هُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى شَرِبُوا مِنَ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَ عَلِمُوا تَأْوِيلَ الْكِتَابِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ وَ سَبَبَ الْأَسْبَابِ فَهُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى...». مردی بر امام صادق(ع) وارد شد حضرت خطاب به او فرمود: از چه کسانی هستی؟ گفت: از دوستان و اهل ولایت شما هستم، پس امام صادق(ع) به او فرمود: خداوند بندهای دوست نمیدارد مگر آنکه او را به ولایت خویش بپذیرد و کسی را به ولایت خویش نمیپذیرد مگر آنکه به بهشت وارد کند. سپس حضرت به او فرمود: از کدام دوستان ما هستی؟ آن مرد سکوت کرد، پس سدیر به حضرت گفت: دوستان شما چه مقدارند؟ حضرت فرمود: سه دستهاند: دستهای ما را در آشکار دوست دارند، لکن در نهان ما را دوست ندارند، و دستهای ما را در نهان دوست دارند، لکن در آشکار دوست ندارند، و دستهای ما را در آشکار و نهان دوست دارند، اینان آن گروه برترند که از زلال شیرین نوشیدهاند، و از دانش تأویل کتاب و سخن تبیین کنندۀ حقّ ناب و معرفت سبب الاسباب بهرهمند شدهاند پس اینان گروه برترند - تا آنجا که فرمود: «بِهِمْ يَشْفِي اللَّهُ السَّقِيمَ وَ يُغْنِي الْعَدِيمَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ وَ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ هُمُ الْأَقَلُّونَ عَدَداً الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً وَ خَطَراً...»[۳۳].
به سبب اینان خداوند بیمار را شفا میبخشد، و تهیدست را توانگری میدهد، و به سبب اینان یاری میشوید، و به سبب اینان باران بر شما میبارد، و به سبب اینان به شما روزی میدهند، اینان همانهایند که در شمار کمتریناند، و نزد خداوند از نظر قدر و جایگاه برتریناند. روایات بدین مضمون فراوان است، در اینجا به همین مقدار اکتفا میکنیم. از آنچه در روایات دستۀ اول ملاحظه شد نتیجه میگیریم: بر اساس آنچه در این روایات آمده است یکی از سنّتهای تکوینی الهی این است که همواره در روی کره زمین امامی که حاکم عدل است وجود داشته باشد، و پیروانی اگرچه اندک نیز همراه او باشند که امر و نهی او را اطاعت کنند، و حکمرانی او را پذیرفته و به فرمان او عمل کنند؛ بنابراین وجود حکومت حاکمی معصوم در روی زمین هر چند در خفا و در دایرهای محدود یکی از سنّتهای تخلف ناپذیر الهی است، و به واسطۀ وجود چنین حکومتی است که نظام حاکم بر هستی وجود جامعۀ انسانی را روی کرۀ زمین میپذیرد، و نیازهای او را پاسخ داده و ازاو پذیرایی نموده و اورا برخوردار از ناز و نعمت میکند. این مطلب با برهان عقل کاملاً سازگار است، توضیح این مطلب را ضمن چند بند بیان میکنیم:
- عقل رفتار لغو و بیهوده و غیرحکیمانه را نکوهش میکند و صدور آن را از خدای متعال که عین کمال و حکمت است محال و ممتنع میداند.
- برخوردار نمودن جامعۀ انسانی فاسد و ستمگر از بهرههای نظام هستی و روزی دادن و سرپرستی کردن، و ایجاد امنیت و رفاه و فراوانی رزق و روزی را برای چنین جامعهای، عملی لغو و بیهوده و گزاف میشمارد.
- پذیرایی و روزی دهی و عنایت و لطف در حق جامعۀ بشری از نظر عقلی در دو صورت قابل توجیه است: صورت نخست: آنجا که جامعۀ بشر به امر و نهی الهی تن داده و عدل را برپا نموده و راه صلاح و اصلاح را درپیش گرفته است، از این حقیقت به «جامعۀ عدل بالفعل» تعبیر میکنیم. صورت دوم: آنجا که جامعۀ بشر قابلیت تولید نسلی دیگر را دارد که در آن عدل حاکم شده و بساط ظلم و فساد برچیده میشود از این وضعیت به «جامعۀ برخودار از فرصت عدل» تعبیر میکنیم.
- جامعۀ عدل بالفعل در صورتی تحقق خواهد یافت که عموم جامعۀ بشر فرمانروایی حاکم الهی را پذیرفته و او را در اقامۀ عدل یاری نموده و جامعهای پای بند به عدل و تقوا برپاکنند.
- برخورداری جامعه از فرصت عدل و تقوا آنجاست که جامعهای محکوم فساد و ظلم است؛ لکن به سبب وجود جامعهای خُرد و عادل در میان این جامعۀ کلان فرصت تحول به جامعۀ عدل فراگیر در آن وجود دارد.
وجود حاکمی معصوم و عادل، و وجود انسانهایی - هرچند اندک - در کنار او که ایشان را اطاعت نموده و یاری کنند و در برابر فساد و ظلم مقاومت کنند همواره فرصت عدلی است که برای جامعۀ کلان بشری زمینۀ بازگشت به عدل فراگیر و پیروی از حکومت حاکم عدل معصوم را فراهم میکند. در سورۀ نوح(ع) با اشاره به همین قانون اجتماعی بسیار مهم از زبان نوح(ع) خطاب به حق تعالی چنین آمده است: رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا * إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا[۳۴]. در این دو آیه حضرت نوح(ع) قوم خویش را مورد نفرین قرار میدهد و از خدا میخواهد که آنان را نابود کند. علت این نفرین که با اجازۀ خدا و بر وفق سنتهای الهی حاکم بر هستی صورت گرفته است، چنین بیان شده است: إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا این بدان معناست که جامعۀ نوح(ع) قابلیت بازگشت به عدل و تقوا را از دست داده، و فرصت عدل در آن از بین رفته است و به همین جهت وقت نابودی آن فرا رسیده است؛ زیرا از این پس رزق و روزی دادن به این قوم و پذیرایی از آنان در نظام هستی توجیه عاقلانه ندارد و عملی لغو و بیهوده و فاقد حکمت و مصلحت است.
دستۀ دوم؛ این دسته از روایات بر ضرورت اجتماعی حکومت به طور کلی دلالت دارند. مقصود از ضرورت اجتماعی حکومت این است که تداوم و بقای جامعۀ بشر بستگی به وجود حکومت در جامعۀ بشر دارد، و بدون آن بقای جامعۀ انسانی به خطر افتاده و تداوم حیات بشر غیرممکن میشود. در ذیل به نمونهای از روایاتی که بر ضرورت اجتماعی حکومت و رهبری سیاسی به طور کلی دلالت دارند اشاره میکنیم.
۱. بنابر روایت سیدرضی در نهج البلاغه امیرالمؤمنین علی(ع) در آنجا که خوارج گفتند: لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ فرمود: «كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللَّهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِيِّ حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ»[۳۵]. سخن حقی که هدفی باطل از آن اراده میشود. آری حکم جز از آنِ خدا نیست؛ لکن اینان میگویند فرمانروائی نباید باشد، در حالی که مردم چارهای ندارند که فرمانروایی داشته باشند، نیکوکار یا بدکار، که مؤمن در سایۀ حکمرانیاش کار کند، و کافر بهرهمند گردد و خداوند کار را به نقطۀ پایانش برساند، و اموال عمومی به وسیلۀ او جمع شود، و با دشمن تجاوزگر به وسیلۀ او پیکار شود و راهها بوسیلۀ او امنیت یابند و حقّ ضعیف از قوی گرفته شود، تا آنگاه که نیکوکار بیاساید، و آسودگی از کافر بهدست آید. امیرالمؤمنین(ع) در این خطبه بر اصل ضرورت وجود حکومتی که نظم و امنیت را در جامعه برپا کند تأکید فرمودهاند، در مقابلِ گفتۀ هرج و مرجطلبانۀ خوارج که میگفتند لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ. روشن است که معنای ضرورت اصل وجود حکومت به معنای مشروعیت هر نوع حکومت نیست، بلکه بدین معناست که طبیعت زندگی اجتماعی بشر وجود حکومتی را میطلبد که به روابط اجتماعی نظم و سامان بخشد و از هرج و مرج و فساد جلوگیری کند. و وجود حکومتی هرچند ستمگر مانع از ظلم و فساد فراگیر که نتیجۀ هرج و مرج است میشود که به نابودی جامعۀ بشر منتهی میشود.
۲. متقی هندی در کنزالعمال روایت میکند: «دَخَل رَجُلٌ المَسْجِدَ فَقَالَ: لاَ حُكْمَ إِلّا لِلّهِ، ثُمَّ قَالَ آخَرُ؛ لاَ حُكْمَ إِلّا لِلّهِ فَقَالَ عَلِيّ(ع): لاَ حُكْمَ إِلّا لِلّهِ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ[۳۶] فَمَا تَدْرُونَ مَا يَقُولُ هؤلاَءِ؟ يَقُولُونَ: لَا إمَارَةَ، أيُّهَا النَّاسُ، إنَّهُ لاَ يصْلِحُكُمْ إلَّا أمِيرٌ بَرٌّ أوْ فَاجِرٌ. قَالُوا: هذَا البَرُّ فَقَدْ عَرَفْنَاهُ فَمَا بَالُ الفَاجِرِ؟ فَقَالَ: يعْمَلُ المُؤْمِنُ، وَ يمْلي لِفَاجِرِ، وَ يبَلِّغُ اللهُ الأجَلَ، وَ تَأمَنُ سُبُلُكُمْ، وَ تَقُومُ أسْواقُكُمْ وَ يجْبي فَيئُكُمْ، وَ يجَاهَدُ عَدُوُّكمْ، وَ يؤخَذُ لِلضَّعِيفِ مِنَ الشَّدِيدِ مِنْكُمْ»[۳۷]. مردی وارد مسجد شد پس گفت: لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ «جز خدا حاکمی نیست» دیگری نیز چنین گفت، پس علی(ع) فرمود: جز خدا حاکمی نیست «و وعدۀ خدا حق است و آنان که اهل یقین نیستند تو را برای پذیرش خواستۀ خویش بیمایه نکنند» نمیدانید که اینان چه میگویند؟ میگویند: «فرمانروایی نباید باشد» هان ای مردم! همانا صلاح کار شما جز با وجود فرمانروا - خواه نیکوکار یا بدکار - نخواهد بود. گفتند: نیکوکار را دانستیم، لکن بدکار چگونه؟ فرمود: نیکوکار عمل میکند، و برای بدکار خداوند مهلتی معیّن میکند تا اجل او فرا رسد، راهها امن میشوند، داد و ستد و بازارهای شما به راه میافتد، اموال عمومی جمعآوری میشود، با دشمنان جهاد انجام میگیرد، و حقّ ضعیف از قوی گرفته میشود.
۳. نیز متقی هندی در کنز العمال روایت میکند: «عَنْ عَلِيٍّ(ع) فِي الحَرُورِيةِ وَ هُمْ يَقُولونَ: «لَا حُكْمَ إلّا لِلَّهِ» «الحُكْمُ لِلَّهِ وَ فِي الْأرْضِ حُكّامٌ، وَ لَكِنَّهُمْ يَقُولُونَ: لَا إمَارَةَ؛ وَ لَا بُدَّ لِلنّاسِ مِنْ إمَارَةٍ يعْمَلُ فِيها المُؤْمِنُ، وَ يسْتَمْتِعُ فِيها الْفَاجِرُ وَ الْكافِرُ، وَ يبَلِّغُ اللهُ فِيهَا الأجَلَ»[۳۸]. از امام علی(ع) روایت است که دربارۀ حروریة که میگفتند: لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ فرمود: حکم جز از آنِ خدا نیست، در زمین حکام و فرمانروایانی وجود دارد، لکن اینان میگویند، نباید فرمانروایی باشد، در حالی که مردم چارهای جز وجود امارت و حکومتی که در سایۀ او مؤمن کار کند، و فاجر و کافر بهرهمند شوند، و خداوند آنان را تا اجلی که مقرر فرموده است مهلت میدهد. عبارت «لَا بُدَّ لِلنّاسِ» بر ضرورت اجتماعی تکوینی وجود امام و حاکم دلالت میکند.
۴. کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی شارح نهجالبلاغه از رسول خدا(ص) روایت میکند: «روي عن رسول الله(ص)؛ ان الله ليؤيد هذا الدين بقوم لاخلاق لهم في الآخرة، و روي: بالرجل الفاسق و روي عنه(ص)، انه قال: «الإمام الجائر خير من الفتنة و كل لا خير فيه، و في بعض الشر خيار»[۳۹]. از رسول خدا(ص) روایت شده که فرمود: خداوند این دین را به واسطۀ مردمی که بهرهای از آخرت ندارند تأیید میکند، و روایت شده که به واسطۀ فرد فاسق. و از آن حضرت روایت شده که فرمود: رهبر ستمگر از فتنه و هرج و مرج بهتر است، و در هیچیک خیری نیست، هرچند در برخی از شرها خیرهایی وجود دارد. سپس در شرح روایت اخیر میگوید: «أي ان وجود الامام و ان كان جائراً خير من عدمه المستلزم لوجود الفتنة و وقوع الهرج و المرج بين الخلق، إذ كان بوجوده صلاح بعض الأمور. على أنّه و إن كان لا خير فيه من جهة ما هو جائر كما قال: «و كل لا خير فيه» إلّا أنّ هيبته و وجوده بين الخلق مما يوجب الانزجار عن إثارة الفتن و يكون ذلك خيرًا وقع في الوجود بوجوده، لا يحصل مع عدمه. فوجوده مطلقًا واجب»[۴۰].
یعنی: وجود رهبر و فرمانروا - هرچند ستمگر - بهتر از عدم آن است؛ زیرا عدم فرمانروا مستلزم فتنه و هرج و مرج بین مردم است؛ زیرا با وجود فرمانروای ستمگر برخی از امور اصلاح میشود. افزون بر اینکه در فرمانروای ستمگر از این جهت که ستم میکند خیری نیست، چنانکه فرمود: «وکل لا خیر فیه»؛ لکن هیبت فرمانروا و حضور آن در بین مردم موجب آن میشود که فتنهگران از فتنهگری باز مانند، و این خیری که به سبب وجود فرمانروا در جهان تحقق میپذیرد، که با عدم او تحقق نمیپذیرد؛ لذا وجود فرمانروا و حاکم به طور مطلق واجب است. وجوب مطلق الوجود امام به معنای ضرورت اجتماعی است آنگونه که در گذشته توضیح دادیم.
دستۀ سوم: این دسته از روایات بر ضرورت شرعی وجود حاکم الهی در هر عصر و هر زمان و بر ضرورت شرعی اطاعت و شناخت و تبعیت از او دلالت دارند. برخی از این دسته از روایات به دلالت مطابقی بر وجوب معرفت امام دلالت دارند که به دلالت التزامی بر ضرورت وجود حاکم و امام الهی در هر عصر و زمان دلالت دارند؛ زیرا وجوب شرعی معرفت و تبعیت از امام متوقف بر وجود اوست؛ بنابراین، این دسته از روایات به دلالت التزامی بر وجوب امام الهی واجب الطاعه در هر زمان و مکان دلالت دارند. به نمونهای از این دسته روایات اشاره میکنیم: در روایات متواتر از رسول اکرم(ص) و ائمه هدی(ع) بدین مضمون آمده است: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» هر آن کس که بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته، به مرگ جاهلیت مرده است.
عبارت «مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» دلالت بر این دارد که معرفت امام و اطاعت و تبعیت از او در شرع اسلام آنچنان اهمیت دارد که عدم آن به معنای عدم پایبندی به شریعت تلقی شده و بازگشت به دوران جاهلی و حیات جاهلیت به شمار آمده است؛ لهذا این دسته از روایات بر ضرورت بالشرع وجود امام و شناخت و معرفت و اطاعت او دلالت دارند. مضمون فوق الذکر با الفاظ متعددۀ متحدة المعنی از طریق شیعه و سنی روایت شده است، از جمله:
۱. مسلم بن حجاج نیشابوری در کتاب الجامع الصحیح به سندش از رسول خدا روایت میکند که فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۴۱]. آن کس که بمیرد در حالی که برگردنش بیعتی نباشد به مرگ جاهلیت مرده است.
۲. حافظ هیثمی در مجمع الزوائد به سندش از رسول الله(ص) روایت میکند که فرمود: «مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۴۲]. کسی که بدون انتخاب رهبر و امام بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است.
۳. همچنین حافظ هیثمی به سندش از رسول خد(ص) روایت میکند که فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۴۳]. کسی که بمیرد در حالی که امامی بر او امامت نکند به مرگ جاهلیت مرده است.
۴. متقی هندی در کنزل العمال از رسول خدا(ص) روایت میکند که فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَا بَيْعَةَ عَلَيْهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۴۴]. کسی که بمیرد و بیعتی بر او نباشد به مرگ جاهلیت مرده است. و نیز؛ «مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۴۵]. کسی که بمیرد در حالی که امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است.
۵. کلینی به سند صحیح روایت میکند: «عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: ابْتَدَأَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) يَوْماً وَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ، فَقُلْتُ: قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ اللَّهِ(ص)، فَقَالَ: إِي وَ اللَّهِ قَدْ قَالَ، قُلْتُ: فَكُلُّ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ؟ قَالَ: نَعَمْ»[۴۶]. فضیل بن یسار گفت: روزی امام صادق(ع) - ابتداءً - به ما فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: کسی که بمیرد در حالی که امامی بر او نباشد به مرگ جاهلیت مرده است. گفتم: رسول خدا(ص) چنین فرموده است؟ فرمود: آری! به خدا سوگند چنین فرموده است. گفتم: پس هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است؟ فرمود: آری.
۶. همچنین کلینی به سند صحیح روایت میکند: «عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ» قَالَ: قُلْتُ: مِيتَةُ كُفْرٍ؟ قَالَ: مِيتَةُ ضَلَالٍ. قُلْتُ: فَمَنْ مَاتَ الْيَوْمَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ؟ فَقَالَ: نَعَمْ»[۴۷]. ابن ابییعفور گفت: از امام صادق(ع) پرسیدم، دربارۀ فرمودۀ رسول اکرم(ص) «کسی که بمیرد در حالی که امامی ندارد مرگش مرگ جاهلیت است». گفتم: یعنی مرگ کفر؟ فرمود: مرگ گمراهی. گفتم: پس کسی که امروز میمیرد و امامی ندارد مرگش مرگ جاهلیت است؟ فرمود: آری.
۷. همچنین کلینی به سند صحیح از امام باقر(ع) - در ضمن روایتی - نقل میکند که خطاب به محمد بن مسلم فرمود: «كُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ بِعِبَادَةٍ يُجْهِدُ فِيهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْيُهُ غَيْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَيِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ...»[۴۸]. هرکس که خدا را به عبادتی اطاعت کند و خود را در آن عبادت به رنج اندازد در حالی که امامی از سوی خدا ندارد تلاش او مقبول نیست، و گمراه و متحیر است، و خدا از اعمال او بیزار است.
۸. و نیز کلینی به سند صحیح از امام باقر(ع) روایت میکند که فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِيتَتُهُ مِيتَةٌ جَاهِلِيَّةٌ»[۴۹]. کسی که بمیرد در حالی که امامی ندارد مرگش مرگ جاهلیت است.... روایات با همین معنا و مضمون فراواناند که تواتر آنها جای تردید نیست. این روایات برخی بالمطابقه، و برخی دیگر بالالتزام بر وجوب وجود امام در جامعه شرعاً دلالت میکنند، و مراد از امام، امامی است که آمر و ناهی و حاکم و رهبر سیاسی باشد، دلیل بر این مطلب چند چیز است:
۱. سیاق روایت مسلم بن حجاج نیشابوری، نصّ کامل روایت مسلم بن حجاج چنین است: «عَنْ نَافِعٍ قَالَ: جَاءَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عُمَرَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُطِيعٍ حِينَ كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحَرَّةِ مَا كَانَ زَمَنَ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ فَقَالَ اطْرَحُوا لِأَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ وِسَادَةً فَقَالَ إِنِّي لَمْ آتِكَ لِأَجْلِسَ أَتَيْتُكَ لِأُحَدِّثَكَ حَدِيثاً سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُهُ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ مَنْ خَلَعَ يَداً مِنْ طَاعَةٍ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا حُجَّةَ لَهُ وَ مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۵۰]. نافع گفت: عبدالله بن عمر نزد عبدالله بن مطیع - حاکم مدینه در زمان یزید بن معاویه - آمد در آن هنگام که واقعۀ حرّه در زمان یزید بن معاویه رخ داد - کشتار عمومی مردم مدینه به وسیلۀ مأموران یزید - عبدالله بن مطیع گفت: برای نشستن ابوعبدالرحمن (عبدالله بن عمر) تکیه گاهی آماده کنید، عبدالله بن عمر گفت: نزد تو نیامدهام که بنشینم، آمدهام که حدیثی را که از رسول خدا(ص) شنیدهام برای تو روایت کنم، شنیدم رسول خدا(ص) میفرمود: کسی که دست از اطاعتی بردارد خدا را در حالی ملاقات میکند که حجت و عذری ندارد، و هر کس که بمیرد در حالی که در گردنش بیعتی نباشد به مرگ جاهلیت مرده است.
۲. عبارت «وَ لَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ» در روایت مسلم بن حجاج و نظیر آن در روایت متقی هندی خود دلالت بر رهبری سیاسی دارد؛ زیرا بیعت تنها در موارد رهبری سیاسی است.
۳. قرینۀ مقابله در صحیحۀ محمد بن مسلم؛ زیرا در ادامۀ روایت، این عبارت آمده است: «وَ اعْلَمْ يَا مُحَمَّدُ أَنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وَ أَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِينِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ أَضَلُّوا...»[۵۱]. بدان ای محمد، که رهبران ستمگر و پیروان آنان از دین خدا برکنارند، گمراه شدند و دیگران را گمراه کردند.... عبارت «أَئِمَّةَ الْجَوْرِ» صریح در رهبران سیاسی ستمگر است و به قرینۀ مقابله، مراد از امام در عبارت مورد بحث، امام و رهبر سیاسی است. نتیجۀ مباحث گذشته در چرایی قدرت سیاسی به معنای اوّل - که چرایی به معنای دلیل بر ضرورت حکومت و رهبری سیاسی است - این شد که: براساس ادلۀ عقلی و نقلی، حکومت و رهبری سیاسی یک ضرورت اجتماعی است و براساس ادلۀ شرعی - کتاب و سنت - افزون بر ضرورت اجتماعی حکومت و رهبری سیاسی، ضرورت تکوینی آن و نیز ضرورت شرعی آن ثابت است.[۵۲]
پرسش مستقیم
منابع
پانویس
- ↑ کنزالعمال، ح۱۴۲۸۶.
- ↑ بحار الأنوار، ج۷۵، ص۳۵۸، ح۷۲.
- ↑ غرر الحکم، ح۵۱۱۰-۵۱۱۱.
- ↑ فیاضبخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۸۱.
- ↑ فیاضبخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۸۲.
- ↑ «فإن الناس على دين ملوكهم فأخذ كل مؤمن من ذلك حظه و حاز منه قسطه» (بحارالأنوار، ج۱۰۲، ص۸: خطبة الکتاب).
- ↑ تحف العقول، ص۲۰۸.
- ↑ نهج البلاغة (للصبحی صالح)، الکتاب ۳۱.
- ↑ غرر الحکم، ح۵۱۱۲- ۵۱۱۳.
- ↑ غرر الحکم، ح۵۱۰۶- ۵۱۰۷.
- ↑ فیاضبخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۸۲.
- ↑ کنزالعمال، ح۱۴۹۷۲.
- ↑ «او در روز رستخیز، پیشاپیش قومش میآید و آنان را به دوزخ درمیآورد و بد آبشخوری است که بدان درمیآیند» سوره هود، آیه ۹۸.
- ↑ «(خداوند) میفرماید: در میان امّتهایی از پریان و آدمیان که پیش از شما بودهاند، در آتش (دوزخ) درآیید! هر گاه امّتی (در دوزخ) درآید همگون خویش را لعنت میکند تا آنگاه که همگان با هم در آن به هم پیوندند؛ پیروان درباره پیشوایان میگویند: پروردگارا! اینان ما را بیراه کردند پس به آنها عذابی دو چندان از آتش (دوزخ) بده! (خداوند) میفرماید: برای همگان دو چندان خواهد بود اما نمیدانید * و پیشوایان به پیروان میگویند: شما را بر ما هیچ برتری نیست پس عذاب را برای آنچه بجای میآوردید بچشید!» سوره اعراف، آیه ۳۸-۳۹.
- ↑ «پس، آن را پی کردند و پشیمان شدند. ترجمه قرآن ۴۱۱» سوره شعراء، آیه ۱۵۷.
- ↑ نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص۳۱۹، حکمت ۲۰۱.
- ↑ فیاضبخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص ۸۳.
- ↑ اصول كافی، ج۲، ص۱۹-۲۰.
- ↑ اصول كافی، ج۱، ص۱۷۹.
- ↑ المصباح المنیر، ج۲، ص۲۹۴.
- ↑ لسان العرب، ج۳، ص۲۷.
- ↑ اصول كافی، ج۱، ص۱۷۹.
- ↑ اصول كافی، ج۱، ص۱۷۹.
- ↑ اصول كافی، ج۱، ص۱۷۹.
- ↑ اصول كافی، ج۸، ص۲۱۲.
- ↑ «و اگر اهل کتاب ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، گناهان آنها را میبخشیدیم؛ و آنها را در باغهای پرنعمت بهشت، وارد میساختیم. * و اگر آنان، تورات و انجیل و آنچه را از سوی پروردگارشان بر آنها نازل شده [= قرآن] برپا میداشتند، از آسمان و زمین، روزی میخوردند» سوره مائده، آیه ۶۵-۶۶.
- ↑ «ما تورات را نازل کردیم درحالیکه در آن، هدایت و نوری بود؛ و پیامبران (بنیاسرائیل)، که در برابر فرمان خدا تسلیم بودند، با آن برای یهود حکم میکردند؛ و (همچنین) علماء و دانشمندان (الهی) بر اساس کتاب خداوند که به آنها سپرده شده و بر آن گواه بودند، داوری مینمودند» سوره مائده، آیه ۴۴.
- ↑ رجال كشّی، ص۶.
- ↑ رجال كشّی، ص۱۳۷.
- ↑ بحار الانوار، ج۶۵، ص۴۵-۴۶.
- ↑ بحار الانوار، ج۶۵، ص۴۰-۴۱.
- ↑ بحار الانوار، ج۶۵، ص۷۵.
- ↑ تحف العقول، ص۲۴۱؛ بحار الانوار، ج۶۵، ص۲۷۵.
- ↑ «نوح گفت: پروردگارا! هیچ کس از کافران را بر روی زمین باقی مگذار! *؛ چراکه اگر آنها را باقی بگذاری، بندگانت را گمراه میکنند و نسل اندر نسل جز نسل فاجر و کافر آنان بجای نمیماند» سوره نوح، آیه ۲۶-۲۷.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۴۰.
- ↑ «پس شکیبا باش که وعده خداوند راستین است و مبادا آنان که اهل یقین نیستند تو را سبکسار گردانند» سوره روم، آیه ۶۰.
- ↑ كنز العمال، ح۳۱۶۱۸.
- ↑ كنز العمال، ح۳۱۵۶۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۰۳.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۰۳.
- ↑ صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲.
- ↑ مجمع الزوائد، ج۵، ص۲۱۸.
- ↑ مجمع الزوائد، ج۵، ص۲۲۴.
- ↑ كنزالعمال، ص۴۶۳.
- ↑ كنزالعمال، ص۴۶۴.
- ↑ اصول كافی، ج۱، ص۳۷۶.
- ↑ اصول كافی، ج۱، ص۳۷۶.
- ↑ اصول كافی، ج۱، ص۳۷۵.
- ↑ اصول كافی، ج۱، ص۳۷۱.
- ↑ صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۲، ص ۵۲-۷۴.