شجاعت امام حسین: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==پانویس== +== پانویس ==))
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = امام حسین
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[شجاعت امام حسین در حدیث]] - [[شجاعت امام حسین در تاریخ اسلامی]] - [[شجاعت امام حسین در معارف و سیره حسینی]]</div>
| عنوان مدخل = شجاعت امام حسین
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| مداخل مرتبط = [[شجاعت امام حسین در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =
}}
'''شجاعت امام حسین {{ع}}''' فضیلتی به [[ارث]] رسیده از پدران خویش است. آن حضرت از کودکی [[شجاع]] بود و [[شهامت]] آن حضرت منحصر به [[روز عاشورا]] نبود. [[شجاعت]] و شهامت اباعبدالله {{ع}} در دوران کودکی و نوجوانی در برخورد با [[ابابکر]] و [[عمر]] در دفاع از حریم ولایت و [[امامت]] بی‌نظیر است. در برخورد با [[معاویه]] سرسخت و شجاع بود و در افشای چهره منافقانه یزید شهامت به [[خرج]] داد و شجاعت خویش را در جنگ‌های [[جمل]] و [[صفین]] و [[نهروان]] و در انتها در روز عاشورا به نمایش گذاشت.


==مقدمه==
== مقدمه ==
[[امام حسین]]{{ع}} میوه‌ای برآمده از [[خاندان]] فضلیت است و مجمع [[فضائل اهل بیت]]{{عم}}، که مانند جد و [[پدر]] و مادرش در محدوده [[کمالات]] و [[فضایل]] حرکت کرده است. امام حسین{{ع}} [[وارث]] اوصاف جدش و پدرش [[امام علی]]{{ع}} و مادرش [[فاطمه]]{{س}} [[زهرا]] است.
[[امام حسین]] {{ع}} میوه‌ای برآمده از [[خاندان]] فضلیت است و مجمع [[فضائل اهل بیت]] {{عم}} که مانند جد و پدر و مادرش در محدوده [[کمالات]] و [[فضایل]] حرکت کرده است. امام حسین {{ع}} [[وارث]] اوصاف جدش و پدرش [[امام علی]] {{ع}} و مادرش [[فاطمه]] {{س}} [[زهرا]] است. یکی از صفات به [[ارث]] رسیده به امام حسین {{ع}} صفت زیبای [[شجاعت]] و [[شهامت]] است.
یکی از صفات به [[ارث]] رسیده به امام حسین{{ع}} صفت زیبای [[شجاعت]] و [[شهامت]] است، که در این مقال، در حد بضاعت اندک خود به بررسی این صفت در مورد [[حضرت]] [[اباعبدالله]]{{ع}} می‌پردازیم.


در [[مکتب]] [[تربیتی]] [[اسلام]]، شجاعت و شهامت [[ملکه نفسانی]] است و نسبت آن بسته به [[قوت قلب]] است. هر اندازه نفس قدسی [[انسانی]] قوی‌تر و نیرومندتر باشد، [[انسان]] شجاع‌تر است. در [[قوت نفس]] که محصول [[ایمان]] است، هیچ کس به پای [[حضرت محمد]]{{صل}} نرسید. او در [[اجرای شریعت]]، شجاعتی بی‏مانند داشت و در [[جنگ]] علیه [[دشمنان اسلام]] از همه شجاع‌تر و قوی‏دل‌تر بود.
در [[مکتب]] [[تربیتی]] [[اسلام]]، شجاعت و شهامت [[ملکه نفسانی]] است و نسبت آن بسته به [[قوت قلب]] است. هر اندازه نفس قدسی [[انسانی]] قوی‌تر و نیرومندتر باشد، [[انسان]] شجاع‌تر است. در [[قوت نفس]] که محصول [[ایمان]] است، هیچ کس به پای [[حضرت محمد]] {{صل}} نرسید. او در [[اجرای شریعت]]، شجاعتی بی‏مانند داشت و در [[جنگ]] علیه [[دشمنان اسلام]] از همه شجاع‌تر و قوی‏دل‌تر بود. امام علی {{ع}} می‌فرماید: «در شدت جنگ، ما به [[پیغمبر اکرم]] {{صل}} [[پناه]] می‌بردیم که [[قسم به خدا]] او از همه ما شجاع‌تر بود».


امام علی{{ع}} می‌فرماید: «در شدت جنگ، ما به [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} [[پناه]] می‌بردیم که [[قسم به خدا]] او از همه ما شجاع‌تر بود».
پس از [[پیامبر]]، حضرت [[امیر المؤمنین]] {{ع}} که [[صاحب منصب]] «و شجاعة الحیدریة» بود قوت نفس و بازوی خود را در هشتاد و چهار [[غزوه]] و [[جنگ‌های اسلامی]] و سه جنگ [[زمان]] خود ثابت کرد. آنگاه در زیر [[آسمان]] مردی شجاع‌تر از [[حسین]] {{ع}} نبود؛ زیرا شرایط ابراز شجاعت در مواقع ابراز شجاعت [[پیغمبر]] {{صل}} و امام علی {{ع}} چنان نبود که در عاشورای امام حسین {{ع}} موجود بود.
پس از [[پیامبر]]، حضرت [[امیر المؤمنین]]{{ع}} که [[صاحب منصب]] «و شجاعة الحیدریة» بود قوت نفس و بازوی خود را در هشتاد و چهار [[غزوه]] و [[جنگ‌های اسلامی]] و سه جنگ [[زمان]] خود ثابت کرد. آنگاه در زیر [[آسمان]] مردی شجاع‌تر از [[حسین]]{{ع}} نبود؛ زیرا شرایط ابراز شجاعت در مواقع ابراز شجاعت [[پیغمبر]]{{صل}} و امام علی{{ع}} چنان نبود که در عاشورای امام حسین{{ع}} موجود بود.


امام حسین{{ع}} در محاصره بود و [[دفاع]] می‌کرد. [[تشنه]] بود و [[جوانان]] و برادرانش کشته شده بودند. صدای [[العطش]] العطش [[کودکان]] بلند بود. یکی از این شرایط سخت برای از پا در آوردن یک قهرمان بزرگ کافی بود. امام حسین{{ع}} با همین شرایط شروع به جنگ کرد و چنان قوت قلب و [[قدرت]] بازو در جنگ نشان داد که چشم [[روزگار]] جنگجویی چنین ندیده است.
امام حسین {{ع}} در محاصره بود و [[دفاع]] می‌کرد. [[تشنه]] بود و [[جوانان]] و برادرانش کشته شده بودند. صدای [[العطش]] العطش [[کودکان]] بلند بود. یکی از این شرایط سخت برای از پا در آوردن یک قهرمان بزرگ کافی بود. امام حسین {{ع}} با همین شرایط شروع به جنگ کرد و چنان قوت قلب و [[قدرت]] بازو در جنگ نشان داد که چشم [[روزگار]] جنگجویی چنین ندیده است.


شجاعت و [[شهامت امام حسین]]{{ع}} منحصر به [[روز عاشورا]] نبود. ایشان از [[دوران کودکی]] و [[نوجوانی]] در [[شجاعت]] و [[شهامت]] [[بی‌همتا]] بود. این مقاله ابتدا به تعریف لغوی و اصطلاحی شجاعت و شهامت اشاره کرده و سپس در فصل اول به شجاعت و [[شهامت امام حسین]]{{ع}} صحنه‌های [[سیاسی]] و [[اجتماعی]] در [[دوران کودکی]]، [[نوجوانی]] و [[جوانی]] تا [[عاشورا]] پرداخته است. در فصل دوم به شجاعت و شهامت [[ابی عبدالله]]{{ع}} در صحنه‌های [[جنگ]] پرداخته و مطالبی را در این خصوص آورده است. [[امید]] که مورد قبول [[حق]] قرار گیرد.<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۶۲.</ref>
شجاعت و [[شهامت امام حسین]] {{ع}} منحصر به [[روز عاشورا]] نبود. ایشان از [[دوران کودکی]] و [[نوجوانی]] در [[شجاعت]] و [[شهامت]] [[بی‌همتا]] بود<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۶۲.</ref>.


==[[شجاعت]] و شهامت در صحنه‌های [[اجتماعی]] - [[سیاسی]]==
== [[شجاعت]] و شهامت در صحنه‌های [[اجتماعی]] ـ [[سیاسی]] ==
در این جا به نمونه‌هایی از شجاعت و [[شهامت امام حسین]]{{ع}} در صحنه‌های سیاسی - اجتماعی از [[دوران کودکی]]، تا لحظه [[شهادت]] بصورت مختصر اشاره می‌نماییم. شجاعت و شهامت [[اباعبدالله]]{{ع}} در دوران کودکی و [[نوجوانی]] در برخورد با [[ابابکر]] و [[عمر]] در [[دفاع از حریم ولایت]] و [[امامت]] بی‌نظیر است. او در برخورد با [[معاویه]] و پسرش به افشای چهره [[پلید]] و منافقانه آنان پرداخت.
شجاعت و شهامت [[اباعبدالله]] {{ع}} در دوران کودکی و [[نوجوانی]] در برخورد با [[ابابکر]] و [[عمر]] در [[دفاع از حریم ولایت]] و [[امامت]] بی‌نظیر است. او در برخورد با [[معاویه]] و پسرش به افشای چهره [[پلید]] و منافقانه آنان پرداخت.


===در دوران کودکی===
=== در دوران کودکی ===
صفت شجاعت و شهامت از دوران کودکی با [[امام حسین]]{{ع}} همراه بود. آن هنگام که در [[مسجد رسول]] [[الله]]{{صل}} در مقابل ابابکر ایستاد و از [[حق]] [[پدر]] بزرگوار و [[مظلوم]] [[دفاع]] کرد و بعد از شکل‌گیری [[سقیفه]] و استقرار [[حکومت]] ابابکر و به [[انزوا]] کشاندن [[امام علی]]{{ع}} و [[عادت]] دادن [[مردم]] به [[سکوت]] و [[سازش]]؛ در یکی از جمعه‌ها ابابکر بالای [[منبر]] [[پیامبر]]{{صل}} نشسته بود و [[خطبه]] می‌خواند. [[حضرت]] اباعبدالله وارد [[مسجد]] [[مدینه]] شدند و شجاعانه خطاب به ابابکر فرمودند: {{متن حدیث|هَذَا مِنْبَرُ أَبِي‏ لَا مِنْبَرُ أَبِيكَ‏}}؛ این منبر پدرم است، نه منبر پدر تو، فرود آی.
صفت شجاعت و شهامت از دوران کودکی با [[امام حسین]] {{ع}} همراه بود. آن هنگام که در [[مسجد رسول خدا]] {{صل}} در مقابل ابابکر ایستاد و از [[حق]] پدر بزرگوار و [[مظلوم]] [[دفاع]] کرد و بعد از شکل‌گیری [[سقیفه]] و استقرار [[حکومت]] ابابکر و به [[انزوا]] کشاندن [[امام علی]] {{ع}} و [[عادت]] دادن [[مردم]] به [[سکوت]] و [[سازش]]؛ در یکی از جمعه‌ها ابابکر بالای [[منبر]] [[پیامبر]] {{صل}} نشسته بود و [[خطبه]] می‌خواند. حضرت اباعبدالله وارد [[مسجد]] [[مدینه]] شدند و شجاعانه خطاب به ابابکر فرمودند: {{متن حدیث|هَذَا مِنْبَرُ أَبِي‏ لَا مِنْبَرُ أَبِيكَ‏}}؛ این منبر پدرم است، نه منبر پدر تو، فرود آی. بیان این [[واقعیت]]، در فضای آن [[روز]] مدینه، بسیار تکان‏دهنده بود. ابابکر سخت ناراحت شد و سری تکان داد و اعتراف کرد: «راست گفتی این منبر پدر توست، نه منبر پدر من»<ref>مستدرک الوسائل، ج۱۵، ص۱۶۵.</ref>.<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۶۵.</ref>
بیان این [[واقعیت]]، در فضای آن [[روز]] مدینه، بسیار تکان‏دهنده بود. ابابکر سخت ناراحت شد و سری تکان داد و اعتراف کرد: «راست گفتی این منبر پدر توست، نه منبر پدر من»<ref>مستدرک الوسائل، ج۱۵، ص۱۶۵.</ref>.<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۶۵.</ref>


===در دوران نوجوانی===
=== در دوران نوجوانی ===
امام حسین{{ع}} همواره با شهادت تمام از [[حریم]] [[ولایت]] که همانا حریم پدر بزرگوارش امام علی{{ع}} بود، دفاع می‌نمودند. ابابکر از [[دنیا]] رفت و [[خلافت]] را همچون کالایی موروثی به «عمر» بخشید. روزی عمر بر بالای [[منبر]] [[مدینه]] سرگرم [[سخنرانی]] بود، در حالی که با تعاریف ساختگی خود را مطرح می‌کرد، گفت: «من از [[مؤمنین]] به خودشان سزاوارترم».
امام حسین {{ع}} همواره با شهادت تمام از [[حریم]] [[ولایت]] که همانا حریم پدر بزرگوارش امام علی {{ع}} بود، دفاع می‌نمودند. ابابکر از [[دنیا]] رفت و [[خلافت]] را همچون کالایی موروثی به «عمر» بخشید. روزی عمر بر بالای [[منبر]] [[مدینه]] سرگرم [[سخنرانی]] بود، در حالی که با تعاریف ساختگی خود را مطرح می‌کرد، گفت: «من از [[مؤمنین]] به خودشان سزاوارترم».


[[امام حسین]]{{ع}} که [[نوجوان]] بود، وقتی ادعای [[عمر]] را شنید، شجاعانه برخاست و فریاد برآورد: {{متن حدیث|انْزِلْ‏ أَيُّهَا الْكَذَّابُ‏ عَنْ‏ مِنْبَرِ أَبِي‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏{{صل}}، لَا مِنْبَرِ أَبِيكَ}}؛ «ای بسیار [[دروغگو]] از منبر فرود آی که این منبر پدرم [[رسول]] خداست، نه منبر [[پدر]] تو».
[[امام حسین]] {{ع}} که [[نوجوان]] بود، وقتی ادعای [[عمر]] را شنید، شجاعانه برخاست و فریاد برآورد: {{متن حدیث|انْزِلْ‏ أَيُّهَا الْكَذَّابُ‏ عَنْ‏ مِنْبَرِ أَبِي‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏{{صل}}، لَا مِنْبَرِ أَبِيكَ}}؛ «ای بسیار [[دروغگو]] از منبر فرود آی که این منبر پدرم [[رسول]] خداست، نه منبر [[پدر]] تو».


فریاد شجاعانه امام حسین{{ع}} برای [[عمر بسیار]] تکان‏دهنده بود؛ زیرا [[مردم مدینه]] ده‏ها [[روایت]] در [[فضیلت]] او می‌دانستند. با فریاد او اوضاع [[مسجد]] [[تغییر]] کرد و عمر چاره‌ای جز [[سکوت]] و [[تصدیق]] [[سخن امام حسین]]{{ع}} را نداشت. عمر گفت: «به جانم [[سوگند]] آری! این منبر پدر تو است، نه منبر پدر من. [[راستی]] [[حسین]]! چه کسی این سخنان را به تو یاد دادم است؟» در ادامه امام حسین [[بیعت غدیر]] را به یاد [[مردم]] آوردند و [[خلافت]] [[ابابکر]] و عمر را زیر سؤال بردند و از [[حق ولایت]] [[دفاع]] نمود.
فریاد شجاعانه امام حسین {{ع}} برای عمر بسیار تکان‏دهنده بود؛ زیرا [[مردم مدینه]] ده‏ها [[روایت]] در [[فضیلت]] او می‌دانستند. با فریاد او اوضاع [[مسجد]] [[تغییر]] کرد و عمر چاره‌ای جز [[سکوت]] و [[تصدیق]] [[سخن امام حسین]] {{ع}} را نداشت. عمر گفت: «به جانم [[سوگند]] آری! این منبر پدر توست، نه منبر پدر من. [[راستی]] [[حسین]]! چه کسی این سخنان را به تو یاد دادم است؟» در ادامه امام حسین [[بیعت غدیر]] را به یاد [[مردم]] آوردند و [[خلافت]] [[ابابکر]] و عمر را زیر سؤال بردند و از [[حق ولایت]] [[دفاع]] نمود.


در چنین لحظه حساسی، عمر چاره‌ای جز فرو آمدن از منبر نداشت. او شتابان در میان جمعی از هواداران خود به [[خانه]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رفت و اجازه گرفت و وارد شد و اظهار داشت: «ای [[علی]]! ما امروز از فرزندت حسین چه‌ها که نکشیدیم! با صدای بلند در [[مسجد پیامبر]] بر سرمان فریاد کشید و مردم مدینه را بر [[ضد]] من شوراند».
در چنین لحظه حساسی، عمر چاره‌ای جز فرو آمدن از منبر نداشت. او شتابان در میان جمعی از هواداران خود به [[خانه]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} رفت و اجازه گرفت و وارد شد و اظهار داشت: «ای [[علی]]! ما امروز از فرزندت حسین چه‌ها که نکشیدیم! با صدای بلند در [[مسجد پیامبر]] بر سرمان فریاد کشید و مردم مدینه را بر [[ضد]] من شوراند». امیرالمؤمنین {{ع}} با کلماتی حساب شده او را آرام کرد<ref>خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۴۱.</ref>.
امیرالمؤمنین{{ع}} با کلماتی حساب شده او را آرام کرد<ref>خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۴۱.</ref>.


در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] که [[پست]] و مقام‏ها و منصب‏ها را به افراد [[خانواده]] و نزدیکانش سپرده بود و موجبات [[شورش]] مردم را فراهم ساخته بود؛ تنها کسانی که [[قدرت]] داشتند با [[شجاعت]]، [[اجتماع]] مردم را در [[روز]] حادثه در هم بشکنند، [[امام حسن]] و امام حسین{{عم}} بودند که جلوی خانه [[عثمان]] ایستادند و مانع [[حمله]] مردم شدند<ref>ابو الحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۱، ص۳۲۸.</ref>.<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۶۶.</ref>
در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] که [[پست]] و مقام‏ها و منصب‏ها را به افراد [[خانواده]] و نزدیکانش سپرده بود و موجبات [[شورش]] مردم را فراهم ساخته بود؛ تنها کسانی که [[قدرت]] داشتند با [[شجاعت]]، [[اجتماع]] مردم را در [[روز]] حادثه در هم بشکنند، [[امام حسن]] و امام حسین {{عم}} بودند که جلوی خانه [[عثمان]] ایستادند و مانع [[حمله]] مردم شدند<ref>ابو الحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۱، ص۳۲۸.</ref>.<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۶۶.</ref>


===در برخورد با [[معاویه]]===
=== در برخورد با [[معاویه]] ===
#پس از آنکه [[معاویه]] جمعی از [[یاران]] [[حضرت امیرالمؤمنین]]{{ع}} را همراه با [[حجر بن عدی]] به [[شهادت]] رسانید، به [[سفر حج]] رفت. در [[مجلسی]] با [[اباعبدالله]]{{ع}} [[ملاقات]] کرد و متکبرانه گفت: «ای اباعبدالله! آیا این خبر به تو رسید ما با [[حجر]] و یاران او که [[شیعیان]] پدرت بودند، چه کردیم؟» [[امام]] پرسید: چه کردید؟ معاویه گفت: پس از آنکه آن‏ها را کشتیم، [[کفن]] کردیم و بر جنازه‎شان [[نماز]] میت خواندیم. امام خنده‏ای کرد و اظهار داشت: «ای معاویه! این گروه در [[روز رستاخیز]] با تو [[مخاصمه]] خواهند کرد. به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر ما به یاران تو [[تسلط]] می‌یافتیم، نه آن‏ها را کفن می‌کردیم و نه بر آنان نماز می‌خواندیم. ای معاویه! به من خبر رسیده که تو به [[پدر]] من [[ناسزا]] می‌گویی و علیه او [[اقدام]] می‌کنی و با [[عیب]] جویی، [[بنی هاشم]] را مورد تعرض قرار می‏دهی. ای معاویه! اگر چنین می‌کنی پس به نفس خویش بازنگر و آن را با [[حق]] و واقعیت‏ها ارزیابی کن. اگر عیب‌هایی بزرگ را در آن نیابی بی‌عیب نیستی. درست است که ما با تو [[دشمنی]] داریم. پس از غیر کمان خود تیر رها می‌کنی و به هدفی که دیگران برایت تعیین کرده‌اند، نشانه می‏روی. تو از پایگاهی نزدیک، به دشمنی با ما برخاسته‏ای. سوگند به خدا! تو از مردی - [[عمرو عاص]] -[[اطاعت]] می‌کنی که نه در [[اسلام]] سابقه‌ای دارد و نه [[نفاق]] او تازگی، و نه [[رأی]] تو را خواهد داشت. ای معاویه! نگاهی به خویشتن بیانداز و این [[منافق]] را رها کن»<ref>محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۷۰۴.</ref>.
# پس از آنکه [[معاویه]] جمعی از [[یاران]] [[حضرت امیرالمؤمنین]] {{ع}} را همراه با [[حجر بن عدی]] به [[شهادت]] رسانید، به [[سفر حج]] رفت. در [[مجلسی]] با [[اباعبدالله]] {{ع}} [[ملاقات]] کرد و متکبرانه گفت: «ای اباعبدالله! آیا این خبر به تو رسید ما با حُجر و یاران او که [[شیعیان]] پدرت بودند، چه کردیم؟» [[امام]] پرسید: چه کردید؟ معاویه گفت: پس از آنکه آنها را کشتیم، [[کفن]] کردیم و بر جنازه‎شان [[نماز]] میت خواندیم. امام خنده‏ای کرد و اظهار داشت: «ای معاویه! این گروه در [[روز رستاخیز]] با تو [[مخاصمه]] خواهند کرد. به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر ما به یاران تو [[تسلط]] می‌یافتیم، نه آنها را کفن می‌کردیم و نه بر آنان نماز می‌خواندیم. ای معاویه! به من خبر رسیده که تو به پدر من [[ناسزا]] می‌گویی و علیه او [[اقدام]] می‌کنی و با عیب‌جویی، [[بنی هاشم]] را مورد تعرض قرار می‏دهی. ای معاویه! اگر چنین می‌کنی پس به نفس خویش بازنگر و آن را با [[حق]] و واقعیت‏ها ارزیابی کن. اگر عیب‌هایی بزرگ را در آن نیابی بی‌عیب نیستی. درست است که ما با تو [[دشمنی]] داریم. پس از غیر کمان خود تیر رها می‌کنی و به هدفی که دیگران برایت تعیین کرده‌اند، نشانه می‏روی. تو از پایگاهی نزدیک، به دشمنی با ما برخاسته‏ای. سوگند به خدا! تو از مردی ـ [[عمرو عاص]] ـ [[اطاعت]] می‌کنی که نه در [[اسلام]] سابقه‌ای دارد و نه [[نفاق]] او تازگی و نه [[رأی]] تو را خواهد داشت. ای معاویه! نگاهی به خویشتن بیانداز و این [[منافق]] را رها کن»<ref>محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۷۰۴.</ref>.
# [[امام حسین]]{{ع}} با این که قراردادنامه [[صلح]] را در دوران تنگین معاویه رعایت می‌کرد، اما [[مبارزه منفی]] را با [[شجاعت]] و [[شهامت]] به روش‎های گوناگون تداوم می‌داد. روزی متوجه شد که [[مالیات]] [[یمن]] را بسوی [[شام]] می‌برند. امام حسین{{ع}} آن‎ها را گرفت و به [[مدینه]] آورد و بین [[فقیران]] مدینه تقسیم کرد و این [[نامه]] را به [[معاویه]] نوشت: «از [[حسین بن علی]]{{ع}} به [[معاویة بن ابوسفیان]]، پس از [[حمد]] و [[ستایش خدا]] همانا، کاروانی با شترانی پر از بار از [[یمن]] بر ما می‌گذشت، که برای تو [[اموال]] فراوان و [[زینت]] آلات، و عنبر و عطریات می‌آورد، تا در انبارهای [[دمشق]] [[ذخیره]] کنی و تشنگان [[فرزندان]] پدرت را [[سیراب]] سازی، من به آن‎ها نیاز داشتم و همه آن‎ها را گرفتم، با [[درود]]»<ref>ناسخ التواریخ، ج۱، ص۱۹۵.</ref>.
# [[امام حسین]] {{ع}} با اینکه قراردادنامه [[صلح]] را در دوران تنگین معاویه رعایت می‌کرد، اما [[مبارزه منفی]] را با [[شجاعت]] و [[شهامت]] به روش‎های گوناگون تداوم می‌داد. روزی متوجه شد که [[مالیات]] [[یمن]] را به سوی [[شام]] می‌برند. امام حسین {{ع}} آنها را گرفت و به [[مدینه]] آورد و بین [[فقیران]] مدینه تقسیم کرد و این [[نامه]] را به [[معاویه]] نوشت: «از [[حسین بن علی]] {{ع}} به [[معاویة بن ابوسفیان]]، پس از [[حمد]] و [[ستایش خدا]] همانا، کاروانی با شترانی پر از بار از [[یمن]] بر ما می‌گذشت که برای تو [[اموال]] فراوان و [[زینت]] آلات و عنبر و عطریات می‌آورد، تا در انبارهای [[دمشق]] [[ذخیره]] کنی و تشنگان [[فرزندان]] پدرت را [[سیراب]] سازی، من به آنها نیاز داشتم و همه آنها را گرفتم، با [[درود]]»<ref>ناسخ التواریخ، ج۱، ص۱۹۵.</ref>.
# معاویه در سال‏های آخر [[زندگی]]، تلاش خود را بر انجام این مهم صرف کرده بود که از همه برای [[یزید]] [[بیعت]] بگیرد، و می‌دانست تا حسین بن علی{{ع}} در [[مدینه]] بیعت نکند، دیگر [[رجال]] و بزرگان [[جهان اسلام]] نیز [[حکومت یزید]] را قانونی نمی‌دانند، از این رو معاویه با [[مشاوران]] خود به مدینه [[سفر]] کرد و [[مجلسی]] بسیار جالب ترتیب و بزرگان [[بنی هاشم]] و [[حضرت]] [[اباعبدالله]]{{ع}} را برای شرکت در آن مجلس فرا خواند. وقتی [[امام حسین]] وارد شد، معاویه نهایت [[احترام]] را کرد و جای خوبی برای آن حضرت در نظر گرفت و از حال [[فرزندان امام حسن]] [[مجتبی]]{{ع}} پرسید. آنگاه درباره بیعت با یزید سخن به میان آورد و از یزید گفت. [[ابن عباس]] خواست برخیزد و سخن بگوید که حضرت اباعبدالله{{ع}} با اشاره او را ساکت کرد و [[تذکر]] داد که [[هدف]] معاویه من هستم. آنگاه خود برخاست و با [[شهامت]] چنین افشا کرد: «پس از [[ستایش پروردگار]]! ای معاویه، هیچ گوینده‏ای هر چند طولانی بگوید نمی‌تواند از تمام جوانب [[ارزش‌ها]] و [[فضائل]] [[رسول خدا]]{{صل}} مقداری نیز بیان کند. و همانا متوجه شدیم که تو چگونه پس از رسول خدا{{صل}} تلاش کردی برای به‌دست آوردن [[حکومت]]، خود را خوب جلوه دهی و از بیعت خود برای همگان صحبت کنی. اما هرگز! هرگز! ای معاویه ما [[فریب]] نمی‌خوریم که در صبحگاهان سیاهی ذغال [[رسوا]] شد و [[نور]] [[خورشید]] [[روشنایی]] [[ضعیف]] چراغ‏ها را [[خیره]] کرد. تو در تعریف خود و [[یزید]] آنقدر گفتی که دچار [[تندروی]] شدی و [[ستم]] کردی تا آنکه به ظالمی تبدیل شدی و دیگران را از بخشش‎ها آنقدر بازداشتی که به [[انسان]] بخیلی تبدیل گشتی و آنقدر نیش زبان زدی تا فردی [[متجاوز]] نام گرفتی. تو هرگز همه [[حقوق]] صاحبان [[حق]] را نپرداختی تا آنکه [[شیطان]] بیشترین بهره را از تو برد و سهم خود را کامل گرفت. امروز نیز دانستیم آن چه را که درباره یزید گفتی، از [[کمال روحی]] و [[سیاست]] او نسبت به [[امت]] [[محمد]]{{صل}}؛ تلاش داری [[ذهن]] [[مردم]] را در باره یزید به [[انحراف]] کشانی. گویا فرد ناشناسی را تعریف می‏کنی، یا صفات فرد پنهان شده‌ای را بیان می‏داری، یا چیزهایی از یزید می‏دانی که مردم نمی‌دانند. نه یزید خود را به همه شناساند، و نه افکارش را آشکارا بیان داشت. پس بگو که یزید با سگ‌های تحریک شده [[بازی]] می‌کند، و کبوتر باز است و با کبوتران مسابقه می‌دهد. با [[زنان]] معروف به [[فساد]] سرگرم است و به انواع «[[لهو و لعب]]» خوش می‌گذراند. او را می‌بینی که در این گونه [[کارها]] نیرومند است. [[معاویه]] رها کن این گونه دگرگونی‌ها را که به‎وجود می‌آوری. معاویه آن همه [[ستمکاری]] که بر مردم روا داشتی، کافی نیست که می‌خواهی با آن [[خدا]] را [[ملاقات]] کنی؟ پس [[سوگند]] به خدا! تو بیش از این نمی‌توانی در رفتن راه [[باطل]] و ستم به پیش بتازی، و در [[تجاوز]] و [[ظلم]] به [[بندگان خدا]] [[زیاده روی]] کنی؛ زیرا کاسه‌ها لبریز شد، و بین تو و [[مرگ]] فاصله‌ای جز چشم بر هم زدن نمانده است.»..<ref>احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۸.</ref>
# معاویه در سال‏های آخر [[زندگی]]، تلاش خود را بر انجام این مهم صرف کرده بود که از همه برای [[یزید]] [[بیعت]] بگیرد و می‌دانست تا حسین بن علی {{ع}} در [[مدینه]] بیعت نکند، دیگر [[رجال]] و بزرگان [[جهان اسلام]] نیز [[حکومت یزید]] را قانونی نمی‌دانند، از این رو معاویه با [[مشاوران]] خود به مدینه [[سفر]] کرد و [[مجلسی]] بسیار جالب ترتیب و بزرگان [[بنی هاشم]] و حضرت [[اباعبدالله]] {{ع}} را برای شرکت در آن مجلس فرا خواند. وقتی [[امام حسین]] وارد شد، معاویه نهایت [[احترام]] را کرد و جای خوبی برای آن حضرت در نظر گرفت و از حال فرزندان امام حسن [[مجتبی]] {{ع}} پرسید. آنگاه درباره بیعت با یزید سخن به میان آورد و از یزید گفت. [[ابن عباس]] خواست برخیزد و سخن بگوید که حضرت اباعبدالله {{ع}} با اشاره او را ساکت کرد و [[تذکر]] داد که [[هدف]] معاویه من هستم. آنگاه خود برخاست و با [[شهامت]] چنین افشا کرد: «پس از [[ستایش پروردگار]]! ای معاویه، هیچ گوینده‏ای هر چند طولانی بگوید نمی‌تواند از تمام جوانب [[ارزش‌ها]] و [[فضائل]] [[رسول خدا]] {{صل}} مقداری نیز بیان کند و همانا متوجه شدیم که تو چگونه پس از رسول خدا {{صل}} تلاش کردی برای به‌دست آوردن [[حکومت]]، خود را خوب جلوه دهی و از بیعت خود برای همگان صحبت کنی. اما هرگز! هرگز! ای معاویه ما [[فریب]] نمی‌خوریم که در صبحگاهان سیاهی ذغال [[رسوا]] شد و [[نور]] [[خورشید]] [[روشنایی]] [[ضعیف]] چراغ‏ها را [[خیره]] کرد. تو در تعریف خود و [[یزید]] آنقدر گفتی که دچار [[تندروی]] شدی و [[ستم]] کردی تا آنکه به ظالمی تبدیل شدی و دیگران را از بخشش‎ها آنقدر بازداشتی که به [[انسان]] بخیلی تبدیل گشتی و آنقدر نیش زبان زدی تا فردی [[متجاوز]] نام گرفتی. تو هرگز همه [[حقوق]] صاحبان [[حق]] را نپرداختی تا آنکه [[شیطان]] بیشترین بهره را از تو برد و سهم خود را کامل گرفت. امروز نیز دانستیم آنچه را که درباره یزید گفتی، از [[کمال روحی]] و [[سیاست]] او نسبت به [[امت]] [[محمد]] {{صل}}؛ تلاش داری [[ذهن]] [[مردم]] را در باره یزید به [[انحراف]] کشانی. گویا فرد ناشناسی را تعریف می‏کنی، یا صفات فرد پنهان شده‌ای را بیان می‏داری، یا چیزهایی از یزید می‏دانی که مردم نمی‌دانند. نه یزید خود را به همه شناساند و نه افکارش را آشکارا بیان داشت. پس بگو که یزید با سگ‌های تحریک شده [[بازی]] می‌کند، و کبوتر باز است و با کبوتران مسابقه می‌دهد. با [[زنان]] معروف به [[فساد]] سرگرم است و به انواع «[[لهو و لعب]]» خوش می‌گذراند. او را می‌بینی که در این گونه [[کارها]] نیرومند است. [[معاویه]] رها کن این گونه دگرگونی‌ها را که به‎وجود می‌آوری. معاویه! آن همه [[ستمکاری]] که بر مردم روا داشتی، کافی نیست که می‌خواهی با آن [[خدا]] را [[ملاقات]] کنی؟ پس [[سوگند]] به خدا! تو بیش از این نمی‌توانی در رفتن راه [[باطل]] و ستم به پیش بتازی و در [[تجاوز]] و [[ظلم]] به [[بندگان خدا]] [[زیاده روی]] کنی؛ زیرا کاسه‌ها لبریز شد و بین تو و [[مرگ]] فاصله‌ای جز چشم بر هم زدن نمانده است...»<ref>احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۸.</ref>.
این [[سخنرانی]] کوبنده، نقشه‌های معاویه را [[رسوا]] کرد و نگذاشت به اهداف شوم خود برسد.<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۶۸.</ref>


==[[شجاعت]] و [[شهامت]] در افشای [[چهره منافقانه یزید]]==
این [[سخنرانی]] کوبنده، نقشه‌های معاویه را [[رسوا]] کرد و نگذاشت به اهداف شوم خود برسد<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۶۸.</ref>.
#طراحان [[سیاسی]] [[بنی امیه]] پس از [[مرگ معاویه]] می‌خواستند با تهاجم [[تبلیغاتی]] چهره مطلوبی از یزید نشان دهند. از این رو [[یزید]] را واداشتند تا اشعاری در [[مدح]] و [[ستایش]] [[بنی هاشم]] و [[ارزش]] [[صلح]] و [[سازش]] بسراید و در [[شهر مدینه]] در میان [[قریش]] و بنی هاشم پخش کند. وقتی اشعار به دست [[امام]] رسید، پاسخ داد: «[[به نام خداوند بخشنده مهربان]]، پس اگر به تو [[دروغ]] می‌گویند به آنان بگو، من [[رفتاری]] دارم و شما نیز [[رفتار]] خودتان را دارید. شما از رفتار من بیزار و من از رفتار شما بیزارم»<ref>ابن عساکر، تاریخ ابن عساکر، ص۲۰۳.</ref>.
#پس از [[مرگ معاویه]]، فشار [[سیاسی]] - نظامی یزید بر [[مخالفان]] به خصوص [[حضرت]] [[اباعبدالله]]{{ع}} زیاد شد. او [[فرمان]] صادر کرد امام باید [[بیعت]] کند و گرنه دستگیر خواهد شد و کشته می‌شود. [[ولید بن عتبه]] [[فرماندار]] [[مدینه]]، امام را به [[دارالحکومه]] فرا خواند. [[امام حسین]]{{ع}} هم در یک [[آمادگی رزمی]] مسلحانه، [[برادران]] و برادرزادگان را [[بسیج]] کرد، و در اطراف [[خانه]] فرماندار مدینه آماده نگاه داشت. وارد مجلس فرماندار شد، پس از [[تعارف]] معمولی پرسید: [[خدا]] فرماندار را [[اصلاح]] کند، آیا خبری از [[معاویه]] به شما رسیده است که من را احضار کردید؟ [[ولید]] گفت: آری، معاویه مُرد و یزید بر جای او نشست و این [[نامه]] را فرستاد که شما باید بیعت کنید. امام حسین{{ع}} فرمودند: «شخصی همانند من که نباید پنهانی با یزید بیعت کند. دوست دارم بیعت آشکارا و در [[اجتماع]] [[مردم]] باشد. وقتی فردا آمد و مردم را برای بیعت فراخواندید، مرا هم با مردم بخوانید تا همه با هم بیعت کنیم». ولید بن عُتبه، نظر امام را پذیرفت و عذر خواهی کرد و گفت می‌توانید بروید. [[مروان بن حکم]] در آن مجلس حضور داشت. او به فرماندار گفت: اگر [[حسین]] از این مجلس برود، دیگر او را نخواهی یافت، او را [[زندانی]] کن یا بیعت کند و یا گردن او را بزن. امام حسین{{ع}} به [[خشم]] آمد و به [[مروان]] گفت: «وای بر تو پسر زرقاء<ref>زرقا، مادربزرگ مروان از زنان بدکاره و معروف بود.</ref>، تو می‌خواهی [[دستور]] [[قتل]] مرا صادر کنی؟ به [[خدا]] [[سوگند]]! [[دروغ]] گفته و [[کور]] خوانده‌ای، اگر کسی چنین اراده‏ای کند، [[زمین]] را با خونش [[سیراب]] خواهم کرد. اگر [[دوست]] داری چنین شود پس برخیز و گردن مرا بزن اگر راست می‏گویی»<ref>تاریخ طبری، ج۷، ۲۱۶ – ۲۱۸.</ref>.
# [[امام حسین]]{{ع}} پس از [[اعمال]] [[عمره]] برای [[حج]] مُحرِم نشد و با [[یاران]] خود تا صحرای [[عرفات]] پیش رفته و [[دعای عرفه]] را خواند و در حالی که همه [[حاجیان]] عرفات می‌رفتند و چادر می‌زدند، [[امام]] راه [[عراق]] را در پیش گرفت و از آنان جدا شد و نشان داد آنگاه که [[اسلام]] در خطر باشد، تنها با انجام [[مراسم حج]] نمی‌شود به [[دین]] و [[قرآن]] [[یاری]] داد. باید به [[کربلا]] رفت و مسلحانه با [[طاغوتیان]] زمین جنگید.
وقتی [[کاروان امام حسین]]{{ع}} به منطقه تنعیم - که [[مسجد]] تنعیم در آنجا قرار دارد - رسید به شترانی بر خورد کردند که از طرف [[فرماندار]] [[یزید]] در [[یمن]]، [[هدایا]] و [[مالیات]] به [[شام]] می‌بردند. امام{{ع}} [[اموال]] را [[مصادره]] کرد و خطاب به صاحبان شتران فرمود: «من شما را مجبور نمی‌کنم، هر یک از شما مایل باشد که به همراه ما به عراق بیاید کرایه تا عراق را به او می‌پردازم و او در طول این [[سفر]] از [[مصاحبت]] [[نیک]] ما برخوردار خواهید گردید، و هر کس بخواهد از همین جا به [[وطن]] خود برگردد، کرایه از یمن تا این نقطه را به او می‌پردازم»<ref>سید بن طاووس، لهوف، ص۳۰.</ref>.<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۷۲.</ref>


==[[شجاعت]] و [[شهامت امام حسین]]{{ع}} در [[دفاع از مال]] خویش و [[مسلمانان]]==
== [[شجاعت]] و [[شهامت]] در افشای چهره منافقانه یزید ==
#در روزگارانی که [[ولید بن عتبه]] شراب [[خوار]] و حد خورده، فرماندار [[مدینه]] بود، می‌خواست اموالی را که به [[حضرت]] [[اباعبدالله]]{{ع}} تعلق داشت، به [[زور]] و فشار تصاحب کند، چون خود را [[حاکم]] مدینه می‌دانست. امام حسین{{ع}} با [[شهامت]] و قاطعانه [[پیام]] داد: «به خدا سوگند! یا [[حق]] مرا می‌دهی و یا [[شمشیر]] خود را برداشته و در [[مسجد رسول خدا]]{{صل}} بپا می‌خیزم و آنانی را که با من هم [[سوگند]] و هم [[پیمان]] هستند، به [[قیام]] [[دعوت]] می‏کنم»<ref>بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۹۱.</ref>. وقتی دیگر بزرگان و [[شجاعان]] [[مدینه]] [[پیام امام حسین]]{{ع}} را شنیدند. آنان نیز گفتند: یا [[اموال امام]] [[حسین]]{{ع}} را به او برگرداند و یا ما هم شمشیرها را برداشته، به [[جنگ]] مسلحانه روی می‌آوریم. [[فرماندار]] مدینه وقتی از [[شجاعت امام]] و [[یاران]] همراه او با خبر شد، اموال امام{{ع}} را پس داد.
# طراحان [[سیاسی]] [[بنی امیه]] پس از [[مرگ معاویه]] می‌خواستند با تهاجم [[تبلیغاتی]] چهره مطلوبی از یزید نشان دهند. از این رو [[یزید]] را واداشتند تا اشعاری در [[مدح]] و [[ستایش]] [[بنی هاشم]] و [[ارزش]] [[صلح]] و [[سازش]] بسراید و در [[شهر مدینه]] در میان [[قریش]] و بنی هاشم پخش کند. وقتی اشعار به دست [[امام]] رسید، پاسخ داد: «[[به نام خداوند بخشنده مهربان]]، پس اگر به تو [[دروغ]] می‌گویند به آنان بگو، من [[رفتاری]] دارم و شما نیز [[رفتار]] خودتان را دارید. شما از رفتار من بیزار و من از رفتار شما بیزارم»<ref>ابن عساکر، تاریخ ابن عساکر، ص۲۰۳.</ref>.
#زمینی در [[شهر مدینه]] به [[امام حسین]]{{ع}} تعلق داشت و چون [[زمین]] مرغوبی بود [[معاویه]] در آن [[طمع]] کرد و [[دستور]] داد عوامل او در مدینه آن را تصاحب کنند. [[حضرت]] [[اباعبدالله]]{{ع}} با معاویه [[ملاقات]] کرد و قاطعانه به او گفت: «معاویه یکی از سه راه حل را [[انتخاب]] کن: یا زمین را از من خریداری کن و قیمت عادلانه آن را به من برگردان، یا زمین را به من برگردان، یا [[ابن زبیر]] و [[ابن عمر]] را دستور ده که [[قضاوت]] کنند و گرنه هم‏پیمان‌های خود را فرا می‌خوانم و با شمشیر زمین را از تو خواهم گرفت»<ref>محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین{{ع}}، ص۱۸۸.</ref>.
# پس از [[مرگ معاویه]]، فشار [[سیاسی]] ـ نظامی یزید بر [[مخالفان]] به خصوص حضرت [[اباعبدالله]] {{ع}} زیاد شد. او [[فرمان]] صادر کرد امام باید [[بیعت]] کند و گرنه دستگیر خواهد شد و کشته می‌شود. [[ولید بن عتبه]] [[فرماندار]] [[مدینه]]، امام را به [[دارالحکومه]] فرا خواند. [[امام حسین]] {{ع}} هم در یک [[آمادگی رزمی]] مسلحانه، [[برادران]] و برادرزادگان را [[بسیج]] کرد و در اطراف [[خانه]] فرماندار مدینه آماده نگاه داشت. وارد مجلس فرماندار شد، پس از [[تعارف]] معمولی پرسید: [[خدا]] فرماندار را [[اصلاح]] کند، آیا خبری از [[معاویه]] به شما رسیده است که من را احضار کردید؟ [[ولید]] گفت: آری، معاویه مُرد و یزید بر جای او نشست و این [[نامه]] را فرستاد که شما باید بیعت کنید. امام حسین {{ع}} فرمودند: «شخصی همانند من که نباید پنهانی با یزید بیعت کند. دوست دارم بیعت آشکارا و در [[اجتماع]] [[مردم]] باشد. وقتی فردا آمد و مردم را برای بیعت فراخواندید، مرا هم با مردم بخوانید تا همه با هم بیعت کنیم». ولید بن عُتبه، نظر امام را پذیرفت و عذر خواهی کرد و گفت می‌توانید بروید. [[مروان بن حکم]] در آن مجلس حضور داشت. او به فرماندار گفت: اگر [[حسین]] از این مجلس برود، دیگر او را نخواهی یافت، او را [[زندانی]] کن یا بیعت کند و یا گردن او را بزن. امام حسین {{ع}} به [[خشم]] آمد و به [[مروان]] گفت: «وای بر تو پسر زرقاء<ref>زرقا، مادربزرگ مروان از زنان بدکاره و معروف بود.</ref>، تو می‌خواهی [[دستور]] [[قتل]] مرا صادر کنی؟ به [[خدا]] [[سوگند]]! [[دروغ]] گفته و [[کور]] خوانده‌ای، اگر کسی چنین اراده‏ای کند، [[زمین]] را با خونش [[سیراب]] خواهم کرد. اگر [[دوست]] داری چنین شود پس برخیز و گردن مرا بزن اگر راست می‏گویی»<ref>تاریخ طبری، ج۷، ۲۱۶ – ۲۱۸.</ref>.
# حضرت [[مسلم بن عقیل]] زمینی در مدینه داشت که معاویه در آن طمع کرد و در یک گفتگوی حضوری، مبلغ ناچیزی به مسلم داد و خواست زمین را تصاحب کند. به فرماندار مدینه نوشت زمین مورد نظر را تحویل بگیرد. وقتی این خبر به امام حسین{{ع}} رسید، [[نامه]] [[تندی]] به معاویه نوشت و اظهار داشت: «پس از [[ستایش پروردگار]]، معاویه! تو [[جوانی]] از [[بنی هاشم]] را [[فریب]] دادی و زمین او را خریدی که در [[اختیار]] او نیست. [[پول]] خود را از این [[جوان]] (مسلم) پس بگیر و زمین ما را به ما برگردان»<ref>محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین{{ع}}، ص۱۸۵.</ref>. 
# [[امام حسین]] {{ع}} پس از [[اعمال]] [[عمره]] برای [[حج]] مُحرِم نشد و با [[یاران]] خود تا صحرای [[عرفات]] پیش رفته و [[دعای عرفه]] را خواند و در حالی که همه [[حاجیان]] عرفات می‌رفتند و چادر می‌زدند، [[امام]] راه [[عراق]] را در پیش گرفت و از آنان جدا شد و نشان داد آنگاه که [[اسلام]] در خطر باشد، تنها با انجام [[مراسم حج]] نمی‌شود به [[دین]] و [[قرآن]] [[یاری]] داد. باید به [[کربلا]] رفت و مسلحانه با [[طاغوتیان]] زمین جنگید.
معاویه دانست که نمی‌تواند زمین را تصاحب کند، کسی را نزد مسلم فرستاد که [[پول]] ما را برگردان. مسلم به [[عقیل]] به او [[پیام]] داد که پول را پس نمی‏دهم. اگر [[اصرار]] کنی گردنت را می‌زنم. [[معاویه]] وقتی پیام مسلم را شنید، یاد سخن پدرش عقیل افتاد و خندید؛ زیرا عقیل به معاویه گفته بود: [[چهل]] هزار [[درهم]] بده می‏خواهم با زنی [[ازدواج]] کنم که مهریه او چهل هزار درهم است. معاویه گفت: تو که چشمانت نمی‌بیند، چرا با زنی با این مهریه سنگین ازدواج می‏کنی؟ عقیل گفت: می‌خواهم فرزندانی برای من بیاورد که اگر آن‏ها را عصبانی کردی، گردنت را بزنند. و عقیل از آن پس با [[مادر]] مسلم ازدواج کرد.<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۷۵.</ref>
وقتی [[کاروان امام حسین]] {{ع}} به منطقه تنعیم ـ که [[مسجد]] تنعیم در آنجا قرار دارد ـ رسید به شترانی بر خورد کردند که از طرف [[فرماندار]] [[یزید]] در [[یمن]]، [[هدایا]] و [[مالیات]] به [[شام]] می‌بردند. امام {{ع}} [[اموال]] را [[مصادره]] کرد و خطاب به صاحبان شتران فرمود: «من شما را مجبور نمی‌کنم، هر یک از شما مایل باشد که به همراه ما به عراق بیاید کرایه تا عراق را به او می‌پردازم و او در طول این [[سفر]] از [[مصاحبت]] [[نیک]] ما برخوردار خواهید گردید و هر کس بخواهد از همین جا به [[وطن]] خود برگردد، کرایه از یمن تا این نقطه را به او می‌پردازم»<ref>سید بن طاووس، لهوف، ص۳۰.</ref>.<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۷۲.</ref>


==[[شجاعت]] و [[شهامت]] در صحنه‌های [[جنگ]]==
== [[شجاعت]] و شهامت امام حسین {{ع}} در دفاع از مال خویش و [[مسلمانان]] ==
در فصل دوم این مقاله به شجاعت و جنگ آوری و خط شکنی [[امام حسین]]{{ع}} در صحنه‌های جنگ اشاره می‌کنیم. امام حسین{{ع}} همان گونه که در صحنه‌های [[سیاست]] و [[اجتماع]] با شهامت و شجاعت بی‌نظیر خود از [[حریم]] [[اسلام]] و [[ولایت]] و [[مسلمین]] [[دفاع]] می‌نمود، در صحنه‌های جنگ و خط شکنی هم [[دلاوری]] بی‌مانند بود.
# در روزگارانی که [[ولید بن عتبه]] شراب خوار و حد خورده، فرماندار [[مدینه]] بود، می‌خواست اموالی را که به حضرت [[اباعبدالله]] {{ع}} تعلق داشت، به [[زور]] و فشار تصاحب کند، چون خود را [[حاکم]] مدینه می‌دانست. امام حسین {{ع}} با [[شهامت]] و قاطعانه [[پیام]] داد: «به خدا سوگند! یا [[حق]] مرا می‌دهی و یا [[شمشیر]] خود را برداشته و در [[مسجد رسول خدا]] {{صل}} بپا می‌خیزم و آنانی را که با من هم [[سوگند]] و هم [[پیمان]] هستند، به [[قیام]] [[دعوت]] می‏کنم»<ref>بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۹۱.</ref>. وقتی دیگر بزرگان و [[شجاعان]] [[مدینه]] [[پیام امام حسین]] {{ع}} را شنیدند. آنان نیز گفتند: یا اموال امام حسین {{ع}} را به او برگرداند و یا ما هم شمشیرها را برداشته، به [[جنگ]] مسلحانه روی می‌آوریم. [[فرماندار]] مدینه وقتی از [[شجاعت امام]] و [[یاران]] همراه او با خبر شد، اموال امام {{ع}} را پس داد.
در این نوشتار اشاره‌ای کوتاه به شجاعت و جنگ آوری امام حسین{{ع}} در جنگ‌های [[جمل]]، [[صفین]]، [[نهروان]]، به‏خصوص در [[روز عاشورا]] داریم.
# زمینی در [[شهر مدینه]] به [[امام حسین]] {{ع}} تعلق داشت و چون [[زمین]] مرغوبی بود [[معاویه]] در آن [[طمع]] کرد و [[دستور]] داد عوامل او در مدینه آن را تصاحب کنند. حضرت [[اباعبدالله]] {{ع}} با معاویه [[ملاقات]] کرد و قاطعانه به او گفت: «معاویه یکی از سه راه حل را [[انتخاب]] کن: یا زمین را از من خریداری کن و قیمت عادلانه آن را به من برگردان، یا زمین را به من برگردان، یا [[ابن زبیر]] و [[ابن عمر]] را دستور ده که [[قضاوت]] کنند و گرنه هم‏پیمان‌های خود را فرا می‌خوانم و با شمشیر زمین را از تو خواهم گرفت»<ref>محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین {{ع}}، ص۱۸۸.</ref>.
# حضرت [[مسلم بن عقیل]] زمینی در مدینه داشت که معاویه در آن طمع کرد و در یک گفتگوی حضوری، مبلغ ناچیزی به مسلم داد و خواست زمین را تصاحب کند. به فرماندار مدینه نوشت زمین مورد نظر را تحویل بگیرد. وقتی این خبر به امام حسین {{ع}} رسید، [[نامه]] تندی به معاویه نوشت و اظهار داشت: «پس از [[ستایش پروردگار]]، معاویه! تو [[جوانی]] از [[بنی هاشم]] را [[فریب]] دادی و زمین او را خریدی که در [[اختیار]] او نیست. [[پول]] خود را از این [[جوان]] (مسلم) پس بگیر و زمین ما را به ما برگردان»<ref>محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین {{ع}}، ص۱۸۵.</ref>. معاویه دانست که نمی‌تواند زمین را تصاحب کند، کسی را نزد مسلم فرستاد که [[پول]] ما را برگردان. مسلم بن عقیل به او [[پیام]] داد که پول را پس نمی‏دهم. اگر [[اصرار]] کنی گردنت را می‌زنم. [[معاویه]] وقتی پیام مسلم را شنید، یاد سخن پدرش عقیل افتاد و خندید؛ زیرا عقیل به معاویه گفته بود: چهل هزار [[درهم]] بده می‏خواهم با زنی [[ازدواج]] کنم که مهریه او چهل هزار درهم است. معاویه گفت: تو که چشمانت نمی‌بیند، چرا با زنی با این مهریه سنگین ازدواج می‏کنی؟ عقیل گفت: می‌خواهم فرزندانی برای من بیاورد که اگر آن‏ها را عصبانی کردی، گردنت را بزنند و عقیل از آن پس با مادر مسلم ازدواج کرد<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۷۵.</ref>.


===در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان===
== [[شجاعت]] و [[شهامت]] در صحنه‌های [[جنگ]] ==
امام حسین{{ع}} همانند دیگر [[فرزندان]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در ماجرای [[پیکار]] با [[پیمان]] شکنان و [[ستمکاران]] و همه جا در رکاب [[پدر]] بود و هر جا مقتضی بود و پدر بزرگوارشان مانع [[حمله]] او نمی‌شد، شخصاً به جنگ [[دشمنان خدا]] و مسلمین می‏رفت. در [[جنگ جمل]] [[امام علی]]{{ع}} [[پرچم]] را به دست [[محمد بن حنفیه]] و در [[میسره]] به [[امام حسن]]{{ع}} و در [[میمنه]] [[لشکر]] به امام حسین{{ع}} داد، و [[عمار بن یاسر]] را بر پادگان گماشت. جنگ جمل در نیمه [[جمادی]] الاخر سال سی و شش آغاز شد و امام حسین{{ع}} به عنوان یکی از سپهسالاران [[لشکر امام علی]]{{ع}} شجاعت‌های بی‌نظیری از خود نشان داد<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۳، ص۱۶۷.</ref>.
امام حسین {{ع}} همان گونه که در صحنه‌های [[سیاست]] و [[اجتماع]] با شهامت و شجاعت بی‌نظیر خود از [[حریم]] [[اسلام]] و [[ولایت]] و [[مسلمین]] [[دفاع]] می‌نمود، در صحنه‌های جنگ و خط شکنی هم [[دلاوری]] بی‌مانند بود.


[[جنگ صفین]] در [[ماه رجب]] [[سال]] سی و شش آغاز شد. [[امام حسین]]{{ع}} در این [[جنگ]] نیز سمت [[فرماندهی]] داشت و در رکاب [[پدر]] با [[دشمنان اسلام]] می‌جنگید. اگر چه طبق برخی [[روایات]]، [[علی]]{{ع}} به منظور این که مبادا [[نسل]] [[پیامبر]] منقطع گردد، [[دستور]] داده بود از رفتن [[حسنین]]{{ع}} به میدان جنگ جلوگیری کنند<ref>سید هاشم رسولی محلاتی، زندگانی امام حسین{{ع}}، ص۴۷.</ref>.
=== در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان ===
در [[جنگ نهروان]] که عده‌ای از [[سپاهیان]] [[ساده]] [[لوح]] [[امام علی]]{{ع}} از پیش آمد حکمین عصبانی و [[منحرف]] شدند و علیه امام علی{{ع}} [[شورش]] نمودند؛ امام حسین{{ع}} سمت فرماندهی داشت و در رکاب پدر بزرگوارش با [[دشمنان]] [[پیکار]] می‌کرد<ref>سید هاشم رسولی محلاتی، زندگانی امام حسین{{ع}}، ص۴۸.</ref>.<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۷۸.</ref>
امام حسین {{ع}} همانند دیگر [[فرزندان]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} در ماجرای [[پیکار]] با [[پیمان]] شکنان و [[ستمکاران]] و همه جا در رکاب پدر بود و هر جا مقتضی بود و پدر بزرگوارشان مانع [[حمله]] او نمی‌شد، شخصاً به جنگ [[دشمنان خدا]] و مسلمین می‏رفت. در [[جنگ جمل]] [[امام علی]] {{ع}} [[پرچم]] را به دست [[محمد بن حنفیه]] و در [[میسره]] به [[امام حسن]] {{ع}} و در [[میمنه]] [[لشکر]] به امام حسین {{ع}} داد و [[عمار بن یاسر]] را بر پادگان گماشت. جنگ جمل در نیمه [[جمادی]] الاخر سال سی و شش آغاز شد و امام حسین {{ع}} به عنوان یکی از سپهسالاران [[لشکر امام علی]] {{ع}} شجاعت‌های بی‌نظیری از خود نشان داد<ref>الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۳، ص۱۶۷.</ref>.


===در [[روز عاشورا]]===
[[جنگ صفین]] در [[ماه رجب]] [[سال]] سی و شش آغاز شد. [[امام حسین]] {{ع}} در این [[جنگ]] نیز سمت [[فرماندهی]] داشت و در رکاب پدر با [[دشمنان اسلام]] می‌جنگید. اگر چه طبق برخی [[روایات]]، [[علی]] {{ع}} به منظور اینکه مبادا [[نسل]] [[پیامبر]] منقطع گردد، [[دستور]] داده بود از رفتن [[حسنین]] {{ع}} به میدان جنگ جلوگیری کنند<ref>سید هاشم رسولی محلاتی، زندگانی امام حسین {{ع}}، ص۴۷.</ref>.
امام حسین{{ع}} [[شجاعت]] را از جدش پیامبر{{صل}} به [[ارث]] برده بود. در روز عاشورا چنان شجاعتی از [[امام]] دیده شد که ضرب المثل شد<ref>آیت الله شیخ جعفر شوشتری، خصائص الحسینیه، ص۵۶.</ref>. در روز عاشورا پس از آنکه [[یاران امام حسین]]{{ع}} به [[شهادت]] رسیدند، امام تنها آماده پیکار شد و به میدان آمد و به [[عمر سعد]] فرمود: «من یک نفر هستم، شما هم یک نفر؛ یک نفر با من [[نبرد]] کنید». یکی از [[فرماندهان]] نظامی [[شام]] به نام «[[تمیم بن قحطبة]]» برابر امام قرار گرفت و گفت: ای پسر علی تا کجا باید [[دشمنی]] خود را با [[یزید]] ادامه دهی؟
امام حسین{{ع}} فرمودند: «من به جنگ شما آمدم یا شما به جنگ من آمدید؟ من راه را بر شما بستم یا شما راه را به [[رویم]] بستید؟ شما [[برادر]] و فرزندانم را [[شهید]] کردید. حال بین من و شما [[شمشیر]] [[حکم]] خواهد کرد». [[فرمانده]] نظامی شام با کمال [[جسارت]] به امام حسین{{ع}} گفت: «نزدیک من بیا تا شجاعت را به تو نشان دهم». امام حسین{{ع}} فریادی کشید و پیش رفت و با شمشیر چنان بر گردن فرمانده شامی زد که سربریده‌اش تا پنجاه زراع پرتاب شد.


بدین ترتیب ترسی در [[لشکر]] [[کوفیان]] افتاد. فرمانده دیگری به نام «یزید ابطحی» فریاد زد و گفت: این همه [[لشکر]] در برابر یک نفر زانو زده و چون در [[شجاعت]] و [[نبرد]] معروف بود، خود به [[جنگ]] [[امام]]{{ع}} آمد. [[امام حسین]]{{ع}} به او فرمود: «مرا نمی‌شناسی که بی‌واهمه به سوی من می‌آیی؟» آن شخص جواب نداد و [[حمله]] را آغاز کرد. امام چنان با [[شمشیر]] بر سر او کوبید که [[جسم]] او دو نیمه شد و لاشه‌اش بر [[زمین]] افتاد<ref>محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین{{ع}}، ص۱۸۴.</ref>.
در [[جنگ نهروان]] که عده‌ای از [[سپاهیان]] [[ساده لوح]] [[امام علی]] {{ع}} از پیش آمد حکمین عصبانی و [[منحرف]] شدند و علیه امام علی {{ع}} [[شورش]] نمودند؛ امام حسین {{ع}} سمت فرماندهی داشت و در رکاب پدر بزرگوارش با [[دشمنان]] [[پیکار]] می‌کرد<ref>سید هاشم رسولی محلاتی، زندگانی امام حسین {{ع}}، ص۴۸.</ref>.<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۷۸.</ref>


[[طبری]] [[مورخ]] مشهور در شجاعت امام حسین{{ع}} در [[روز عاشورا]] آورده است: «[[حسین]]{{ع}} سوار بر اسب شده و آمده در مقابل لشکر؛ شمشیر به دست گرفته از [[زندگی]] [[محروم]]، شایق به [[مرگ]]، [[دشمن]] را [[دعوت]] به [[مبارزه]] می‌کند، اما احدی جرئت به میدان آمدن ندارد. امام{{ع}} به آن [[قوم]] حمله کرد، حمله‌ای سخت و غضبناک. مردی [[شجاع]] و دلباخته [[شهادت]] در حالی که همه [[اصحاب]] و [[فرزندان]] را از دست داده و [[کودک شیرخوار]] او را نیز کشتند، حمله کرد چون شیر ژیان بر صفوف دشمن تاخت، بر [[میمنه]] حمله کرد. بر [[میسره]] حمله کرد.
=== در [[روز عاشورا]] ===
[[عبدالله بن عمار]] بن [[یغوث]] گفت: «[[قسم به خدا]] ندیدم هیچ [[مرد]] [[جوان]] کشته و حادثه زده‌ای مانند حسین{{ع}} که فرزندان و اصحاب و [[جوانان]] [[اهل]] بیتش را کشته باشند، و مانند او شجاعت و جرئت و [[قدرت]] بر جنگ داشته باشد، همان طور که شمشیر می‏زد و پیش می‌رفت، از صولت و [[هیبت]] شمشیر شرر بارش مردان شجاع زیر دست و پا می‌ریختند و فرار می‌کردند او اعتنا به احدی نداشت و گرم [[معشوق]] و مبارزه با دشمن بود. در این موقع [[عمر بن سعد]] فریاد کرد: ای [[مردم]] این پسر کسی است که پشت گردنکشان [[عرب]] را به [[خاک]] نشانده و فرزند [[قتال]] العرب است که [[چهل]] سال شمشیر زد! گفتند: چه کنیم؟ گفت: از اطراف حمله کنید. چهار هزار نفر از مردان اطراف خیام او را گرفتند و [[روابط]] او را قطع کردند و راه را بر او بستند»<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص۲۵۹.</ref>.
امام حسین {{ع}} [[شجاعت]] را از جدش پیامبر {{صل}} به [[ارث]] برده بود. در روز عاشورا چنان شجاعتی از [[امام]] دیده شد که ضرب المثل شد<ref>آیت الله شیخ جعفر شوشتری، خصائص الحسینیه، ص۵۶.</ref>. در روز عاشورا پس از آنکه [[یاران امام حسین]] {{ع}} به [[شهادت]] رسیدند، امام تنها آماده پیکار شد و به میدان آمد و به [[عمر سعد]] فرمود: «من یک نفر هستم، شما هم یک نفر؛ یک نفر با من [[نبرد]] کنید». یکی از [[فرماندهان]] نظامی [[شام]] به نام «[[تمیم بن قحطبة]]» برابر امام قرار گرفت و گفت: ای پسر علی تا کجا باید [[دشمنی]] خود را با [[یزید]] ادامه دهی؟ امام حسین {{ع}} فرمودند: «من به جنگ شما آمدم یا شما به جنگ من آمدید؟ من راه را بر شما بستم یا شما راه را به رویم بستید؟ شما [[برادر]] و فرزندانم را [[شهید]] کردید. حال بین من و شما [[شمشیر]] [[حکم]] خواهد کرد». [[فرمانده]] نظامی شام با کمال [[جسارت]] به امام حسین {{ع}} گفت: «نزدیک من بیا تا شجاعت را به تو نشان دهم». امام حسین {{ع}} فریادی کشید و پیش رفت و با شمشیر چنان بر گردن فرمانده شامی زد که سربریده‌اش تا پنجاه زراع پرتاب شد.


این دلاوری‌ها در حالی بود که [[امام علی]]{{ع}} تنها شده بود و ​می‌دانست که [[شهید]] خواهد شد ولی شجاعانه و دلاورانه تا آخرین نفس جنگید و پشت به [[دشمن]] نکرد. و درس [[دلاوری]] و [[شجاعت]] را برای همه [[سپاهیان]] [[اسلام]]، به‏ویژه [[شیعیان]] به یادگار گذاشت.<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۷۹.</ref>
بدین ترتیب ترسی در [[لشکر]] [[کوفیان]] افتاد. فرمانده دیگری به نام «یزید ابطحی» فریاد زد و گفت: این همه [[لشکر]] در برابر یک نفر زانو زده و چون در [[شجاعت]] و [[نبرد]] معروف بود، خود به [[جنگ]] [[امام]] {{ع}} آمد. [[امام حسین]] {{ع}} به او فرمود: «مرا نمی‌شناسی که بی‌واهمه به سوی من می‌آیی؟» آن شخص جواب نداد و [[حمله]] را آغاز کرد. امام چنان با [[شمشیر]] بر سر او کوبید که [[جسم]] او دو نیمه شد و لاشه‌اش بر [[زمین]] افتاد<ref>محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین {{ع}}، ص۱۸۴.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
[[طبری]] [[مورخ]] مشهور در شجاعت امام حسین {{ع}} در [[روز عاشورا]] آورده است: «[[حسین]] {{ع}} سوار بر اسب شده و آمده در مقابل لشکر؛ شمشیر به دست گرفته از [[زندگی]] [[محروم]]، شایق به [[مرگ]]، [[دشمن]] را [[دعوت]] به [[مبارزه]] می‌کند، اما احدی جرئت به میدان آمدن ندارد. امام {{ع}} به آن [[قوم]] حمله کرد، حمله‌ای سخت و غضبناک. مردی [[شجاع]] و دلباخته [[شهادت]] در حالی که همه [[اصحاب]] و [[فرزندان]] را از دست داده و [[کودک شیرخوار]] او را نیز کشتند، حمله کرد چون شیر ژیان بر صفوف دشمن تاخت، بر [[میمنه]] حمله کرد. بر [[میسره]] حمله کرد.
 
"عبدالله بن عمار بن یغوث" گفت: «[[قسم به خدا]] ندیدم هیچ [[مرد]] [[جوان]] کشته و حادثه زده‌ای مانند حسین {{ع}} که فرزندان و اصحاب و [[جوانان]] [[اهل]] بیتش را کشته باشند و مانند او شجاعت و جرئت و [[قدرت]] بر جنگ داشته باشد، همان طور که شمشیر می‏زد و پیش می‌رفت، از صولت و [[هیبت]] شمشیر شرر بارش مردان شجاع زیر دست و پا می‌ریختند و فرار می‌کردند او اعتنا به احدی نداشت و گرم [[معشوق]] و مبارزه با دشمن بود. در این موقع [[عمر بن سعد]] فریاد کرد: ای [[مردم]] این پسر کسی است که پشت گردنکشان [[عرب]] را به [[خاک]] نشانده و فرزند [[قتال]] العرب است که [[چهل]] سال شمشیر زد! گفتند: چه کنیم؟ گفت: از اطراف حمله کنید. چهار هزار نفر از مردان اطراف خیام او را گرفتند و [[روابط]] او را قطع کردند و راه را بر او بستند»<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص۲۵۹.</ref>.
 
این دلاوری‌ها در حالی بود که [[امام حسین]] {{ع}} تنها شده بود و می‌دانست [[شهید]] خواهد شد ولی شجاعانه و دلاورانه تا آخرین نفس جنگید و پشت به [[دشمن]] نکرد و درس [[دلاوری]] و [[شجاعت]] را برای همه [[سپاهیان اسلام]]، به‏ویژه [[شیعیان]] به یادگار گذاشت<ref>[[محمد علی کلهر|کلهر، محمد علی]]، [[شجاعت و شهامت امام حسین (مقاله)|مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین»]] [[فرهنگ عاشورایی ج۱ (کتاب)|فرهنگ عاشورایی ج۱]] ص ۷۹.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
خط ۸۵: خط ۸۲:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:شجاعت امام حسین]]
[[رده:امام حسین]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:شجاعت]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۶:۳۹

شجاعت امام حسین (ع) فضیلتی به ارث رسیده از پدران خویش است. آن حضرت از کودکی شجاع بود و شهامت آن حضرت منحصر به روز عاشورا نبود. شجاعت و شهامت اباعبدالله (ع) در دوران کودکی و نوجوانی در برخورد با ابابکر و عمر در دفاع از حریم ولایت و امامت بی‌نظیر است. در برخورد با معاویه سرسخت و شجاع بود و در افشای چهره منافقانه یزید شهامت به خرج داد و شجاعت خویش را در جنگ‌های جمل و صفین و نهروان و در انتها در روز عاشورا به نمایش گذاشت.

مقدمه

امام حسین (ع) میوه‌ای برآمده از خاندان فضلیت است و مجمع فضائل اهل بیت (ع) که مانند جد و پدر و مادرش در محدوده کمالات و فضایل حرکت کرده است. امام حسین (ع) وارث اوصاف جدش و پدرش امام علی (ع) و مادرش فاطمه (س) زهرا است. یکی از صفات به ارث رسیده به امام حسین (ع) صفت زیبای شجاعت و شهامت است.

در مکتب تربیتی اسلام، شجاعت و شهامت ملکه نفسانی است و نسبت آن بسته به قوت قلب است. هر اندازه نفس قدسی انسانی قوی‌تر و نیرومندتر باشد، انسان شجاع‌تر است. در قوت نفس که محصول ایمان است، هیچ کس به پای حضرت محمد (ص) نرسید. او در اجرای شریعت، شجاعتی بی‏مانند داشت و در جنگ علیه دشمنان اسلام از همه شجاع‌تر و قوی‏دل‌تر بود. امام علی (ع) می‌فرماید: «در شدت جنگ، ما به پیغمبر اکرم (ص) پناه می‌بردیم که قسم به خدا او از همه ما شجاع‌تر بود».

پس از پیامبر، حضرت امیر المؤمنین (ع) که صاحب منصب «و شجاعة الحیدریة» بود قوت نفس و بازوی خود را در هشتاد و چهار غزوه و جنگ‌های اسلامی و سه جنگ زمان خود ثابت کرد. آنگاه در زیر آسمان مردی شجاع‌تر از حسین (ع) نبود؛ زیرا شرایط ابراز شجاعت در مواقع ابراز شجاعت پیغمبر (ص) و امام علی (ع) چنان نبود که در عاشورای امام حسین (ع) موجود بود.

امام حسین (ع) در محاصره بود و دفاع می‌کرد. تشنه بود و جوانان و برادرانش کشته شده بودند. صدای العطش العطش کودکان بلند بود. یکی از این شرایط سخت برای از پا در آوردن یک قهرمان بزرگ کافی بود. امام حسین (ع) با همین شرایط شروع به جنگ کرد و چنان قوت قلب و قدرت بازو در جنگ نشان داد که چشم روزگار جنگجویی چنین ندیده است.

شجاعت و شهامت امام حسین (ع) منحصر به روز عاشورا نبود. ایشان از دوران کودکی و نوجوانی در شجاعت و شهامت بی‌همتا بود[۱].

شجاعت و شهامت در صحنه‌های اجتماعی ـ سیاسی

شجاعت و شهامت اباعبدالله (ع) در دوران کودکی و نوجوانی در برخورد با ابابکر و عمر در دفاع از حریم ولایت و امامت بی‌نظیر است. او در برخورد با معاویه و پسرش به افشای چهره پلید و منافقانه آنان پرداخت.

در دوران کودکی

صفت شجاعت و شهامت از دوران کودکی با امام حسین (ع) همراه بود. آن هنگام که در مسجد رسول خدا (ص) در مقابل ابابکر ایستاد و از حق پدر بزرگوار و مظلوم دفاع کرد و بعد از شکل‌گیری سقیفه و استقرار حکومت ابابکر و به انزوا کشاندن امام علی (ع) و عادت دادن مردم به سکوت و سازش؛ در یکی از جمعه‌ها ابابکر بالای منبر پیامبر (ص) نشسته بود و خطبه می‌خواند. حضرت اباعبدالله وارد مسجد مدینه شدند و شجاعانه خطاب به ابابکر فرمودند: «هَذَا مِنْبَرُ أَبِي‏ لَا مِنْبَرُ أَبِيكَ‏»؛ این منبر پدرم است، نه منبر پدر تو، فرود آی. بیان این واقعیت، در فضای آن روز مدینه، بسیار تکان‏دهنده بود. ابابکر سخت ناراحت شد و سری تکان داد و اعتراف کرد: «راست گفتی این منبر پدر توست، نه منبر پدر من»[۲].[۳]

در دوران نوجوانی

امام حسین (ع) همواره با شهادت تمام از حریم ولایت که همانا حریم پدر بزرگوارش امام علی (ع) بود، دفاع می‌نمودند. ابابکر از دنیا رفت و خلافت را همچون کالایی موروثی به «عمر» بخشید. روزی عمر بر بالای منبر مدینه سرگرم سخنرانی بود، در حالی که با تعاریف ساختگی خود را مطرح می‌کرد، گفت: «من از مؤمنین به خودشان سزاوارترم».

امام حسین (ع) که نوجوان بود، وقتی ادعای عمر را شنید، شجاعانه برخاست و فریاد برآورد: «انْزِلْ‏ أَيُّهَا الْكَذَّابُ‏ عَنْ‏ مِنْبَرِ أَبِي‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏(ص)، لَا مِنْبَرِ أَبِيكَ»؛ «ای بسیار دروغگو از منبر فرود آی که این منبر پدرم رسول خداست، نه منبر پدر تو».

فریاد شجاعانه امام حسین (ع) برای عمر بسیار تکان‏دهنده بود؛ زیرا مردم مدینه ده‏ها روایت در فضیلت او می‌دانستند. با فریاد او اوضاع مسجد تغییر کرد و عمر چاره‌ای جز سکوت و تصدیق سخن امام حسین (ع) را نداشت. عمر گفت: «به جانم سوگند آری! این منبر پدر توست، نه منبر پدر من. راستی حسین! چه کسی این سخنان را به تو یاد دادم است؟» در ادامه امام حسین بیعت غدیر را به یاد مردم آوردند و خلافت ابابکر و عمر را زیر سؤال بردند و از حق ولایت دفاع نمود.

در چنین لحظه حساسی، عمر چاره‌ای جز فرو آمدن از منبر نداشت. او شتابان در میان جمعی از هواداران خود به خانه امیرالمؤمنین (ع) رفت و اجازه گرفت و وارد شد و اظهار داشت: «ای علی! ما امروز از فرزندت حسین چه‌ها که نکشیدیم! با صدای بلند در مسجد پیامبر بر سرمان فریاد کشید و مردم مدینه را بر ضد من شوراند». امیرالمؤمنین (ع) با کلماتی حساب شده او را آرام کرد[۴].

در زمان خلافت عثمان که پست و مقام‏ها و منصب‏ها را به افراد خانواده و نزدیکانش سپرده بود و موجبات شورش مردم را فراهم ساخته بود؛ تنها کسانی که قدرت داشتند با شجاعت، اجتماع مردم را در روز حادثه در هم بشکنند، امام حسن و امام حسین (ع) بودند که جلوی خانه عثمان ایستادند و مانع حمله مردم شدند[۵].[۶]

در برخورد با معاویه

  1. پس از آنکه معاویه جمعی از یاران حضرت امیرالمؤمنین (ع) را همراه با حجر بن عدی به شهادت رسانید، به سفر حج رفت. در مجلسی با اباعبدالله (ع) ملاقات کرد و متکبرانه گفت: «ای اباعبدالله! آیا این خبر به تو رسید ما با حُجر و یاران او که شیعیان پدرت بودند، چه کردیم؟» امام پرسید: چه کردید؟ معاویه گفت: پس از آنکه آنها را کشتیم، کفن کردیم و بر جنازه‎شان نماز میت خواندیم. امام خنده‏ای کرد و اظهار داشت: «ای معاویه! این گروه در روز رستاخیز با تو مخاصمه خواهند کرد. به خدا سوگند! اگر ما به یاران تو تسلط می‌یافتیم، نه آنها را کفن می‌کردیم و نه بر آنان نماز می‌خواندیم. ای معاویه! به من خبر رسیده که تو به پدر من ناسزا می‌گویی و علیه او اقدام می‌کنی و با عیب‌جویی، بنی هاشم را مورد تعرض قرار می‏دهی. ای معاویه! اگر چنین می‌کنی پس به نفس خویش بازنگر و آن را با حق و واقعیت‏ها ارزیابی کن. اگر عیب‌هایی بزرگ را در آن نیابی بی‌عیب نیستی. درست است که ما با تو دشمنی داریم. پس از غیر کمان خود تیر رها می‌کنی و به هدفی که دیگران برایت تعیین کرده‌اند، نشانه می‏روی. تو از پایگاهی نزدیک، به دشمنی با ما برخاسته‏ای. سوگند به خدا! تو از مردی ـ عمرو عاص ـ اطاعت می‌کنی که نه در اسلام سابقه‌ای دارد و نه نفاق او تازگی و نه رأی تو را خواهد داشت. ای معاویه! نگاهی به خویشتن بیانداز و این منافق را رها کن»[۷].
  2. امام حسین (ع) با اینکه قراردادنامه صلح را در دوران تنگین معاویه رعایت می‌کرد، اما مبارزه منفی را با شجاعت و شهامت به روش‎های گوناگون تداوم می‌داد. روزی متوجه شد که مالیات یمن را به سوی شام می‌برند. امام حسین (ع) آنها را گرفت و به مدینه آورد و بین فقیران مدینه تقسیم کرد و این نامه را به معاویه نوشت: «از حسین بن علی (ع) به معاویة بن ابوسفیان، پس از حمد و ستایش خدا همانا، کاروانی با شترانی پر از بار از یمن بر ما می‌گذشت که برای تو اموال فراوان و زینت آلات و عنبر و عطریات می‌آورد، تا در انبارهای دمشق ذخیره کنی و تشنگان فرزندان پدرت را سیراب سازی، من به آنها نیاز داشتم و همه آنها را گرفتم، با درود»[۸].
  3. معاویه در سال‏های آخر زندگی، تلاش خود را بر انجام این مهم صرف کرده بود که از همه برای یزید بیعت بگیرد و می‌دانست تا حسین بن علی (ع) در مدینه بیعت نکند، دیگر رجال و بزرگان جهان اسلام نیز حکومت یزید را قانونی نمی‌دانند، از این رو معاویه با مشاوران خود به مدینه سفر کرد و مجلسی بسیار جالب ترتیب و بزرگان بنی هاشم و حضرت اباعبدالله (ع) را برای شرکت در آن مجلس فرا خواند. وقتی امام حسین وارد شد، معاویه نهایت احترام را کرد و جای خوبی برای آن حضرت در نظر گرفت و از حال فرزندان امام حسن مجتبی (ع) پرسید. آنگاه درباره بیعت با یزید سخن به میان آورد و از یزید گفت. ابن عباس خواست برخیزد و سخن بگوید که حضرت اباعبدالله (ع) با اشاره او را ساکت کرد و تذکر داد که هدف معاویه من هستم. آنگاه خود برخاست و با شهامت چنین افشا کرد: «پس از ستایش پروردگار! ای معاویه، هیچ گوینده‏ای هر چند طولانی بگوید نمی‌تواند از تمام جوانب ارزش‌ها و فضائل رسول خدا (ص) مقداری نیز بیان کند و همانا متوجه شدیم که تو چگونه پس از رسول خدا (ص) تلاش کردی برای به‌دست آوردن حکومت، خود را خوب جلوه دهی و از بیعت خود برای همگان صحبت کنی. اما هرگز! هرگز! ای معاویه ما فریب نمی‌خوریم که در صبحگاهان سیاهی ذغال رسوا شد و نور خورشید روشنایی ضعیف چراغ‏ها را خیره کرد. تو در تعریف خود و یزید آنقدر گفتی که دچار تندروی شدی و ستم کردی تا آنکه به ظالمی تبدیل شدی و دیگران را از بخشش‎ها آنقدر بازداشتی که به انسان بخیلی تبدیل گشتی و آنقدر نیش زبان زدی تا فردی متجاوز نام گرفتی. تو هرگز همه حقوق صاحبان حق را نپرداختی تا آنکه شیطان بیشترین بهره را از تو برد و سهم خود را کامل گرفت. امروز نیز دانستیم آنچه را که درباره یزید گفتی، از کمال روحی و سیاست او نسبت به امت محمد (ص)؛ تلاش داری ذهن مردم را در باره یزید به انحراف کشانی. گویا فرد ناشناسی را تعریف می‏کنی، یا صفات فرد پنهان شده‌ای را بیان می‏داری، یا چیزهایی از یزید می‏دانی که مردم نمی‌دانند. نه یزید خود را به همه شناساند و نه افکارش را آشکارا بیان داشت. پس بگو که یزید با سگ‌های تحریک شده بازی می‌کند، و کبوتر باز است و با کبوتران مسابقه می‌دهد. با زنان معروف به فساد سرگرم است و به انواع «لهو و لعب» خوش می‌گذراند. او را می‌بینی که در این گونه کارها نیرومند است. معاویه رها کن این گونه دگرگونی‌ها را که به‎وجود می‌آوری. معاویه! آن همه ستمکاری که بر مردم روا داشتی، کافی نیست که می‌خواهی با آن خدا را ملاقات کنی؟ پس سوگند به خدا! تو بیش از این نمی‌توانی در رفتن راه باطل و ستم به پیش بتازی و در تجاوز و ظلم به بندگان خدا زیاده روی کنی؛ زیرا کاسه‌ها لبریز شد و بین تو و مرگ فاصله‌ای جز چشم بر هم زدن نمانده است...»[۹].

این سخنرانی کوبنده، نقشه‌های معاویه را رسوا کرد و نگذاشت به اهداف شوم خود برسد[۱۰].

شجاعت و شهامت در افشای چهره منافقانه یزید

  1. طراحان سیاسی بنی امیه پس از مرگ معاویه می‌خواستند با تهاجم تبلیغاتی چهره مطلوبی از یزید نشان دهند. از این رو یزید را واداشتند تا اشعاری در مدح و ستایش بنی هاشم و ارزش صلح و سازش بسراید و در شهر مدینه در میان قریش و بنی هاشم پخش کند. وقتی اشعار به دست امام رسید، پاسخ داد: «به نام خداوند بخشنده مهربان، پس اگر به تو دروغ می‌گویند به آنان بگو، من رفتاری دارم و شما نیز رفتار خودتان را دارید. شما از رفتار من بیزار و من از رفتار شما بیزارم»[۱۱].
  2. پس از مرگ معاویه، فشار سیاسی ـ نظامی یزید بر مخالفان به خصوص حضرت اباعبدالله (ع) زیاد شد. او فرمان صادر کرد امام باید بیعت کند و گرنه دستگیر خواهد شد و کشته می‌شود. ولید بن عتبه فرماندار مدینه، امام را به دارالحکومه فرا خواند. امام حسین (ع) هم در یک آمادگی رزمی مسلحانه، برادران و برادرزادگان را بسیج کرد و در اطراف خانه فرماندار مدینه آماده نگاه داشت. وارد مجلس فرماندار شد، پس از تعارف معمولی پرسید: خدا فرماندار را اصلاح کند، آیا خبری از معاویه به شما رسیده است که من را احضار کردید؟ ولید گفت: آری، معاویه مُرد و یزید بر جای او نشست و این نامه را فرستاد که شما باید بیعت کنید. امام حسین (ع) فرمودند: «شخصی همانند من که نباید پنهانی با یزید بیعت کند. دوست دارم بیعت آشکارا و در اجتماع مردم باشد. وقتی فردا آمد و مردم را برای بیعت فراخواندید، مرا هم با مردم بخوانید تا همه با هم بیعت کنیم». ولید بن عُتبه، نظر امام را پذیرفت و عذر خواهی کرد و گفت می‌توانید بروید. مروان بن حکم در آن مجلس حضور داشت. او به فرماندار گفت: اگر حسین از این مجلس برود، دیگر او را نخواهی یافت، او را زندانی کن یا بیعت کند و یا گردن او را بزن. امام حسین (ع) به خشم آمد و به مروان گفت: «وای بر تو پسر زرقاء[۱۲]، تو می‌خواهی دستور قتل مرا صادر کنی؟ به خدا سوگند! دروغ گفته و کور خوانده‌ای، اگر کسی چنین اراده‏ای کند، زمین را با خونش سیراب خواهم کرد. اگر دوست داری چنین شود پس برخیز و گردن مرا بزن اگر راست می‏گویی»[۱۳].
  3. امام حسین (ع) پس از اعمال عمره برای حج مُحرِم نشد و با یاران خود تا صحرای عرفات پیش رفته و دعای عرفه را خواند و در حالی که همه حاجیان عرفات می‌رفتند و چادر می‌زدند، امام راه عراق را در پیش گرفت و از آنان جدا شد و نشان داد آنگاه که اسلام در خطر باشد، تنها با انجام مراسم حج نمی‌شود به دین و قرآن یاری داد. باید به کربلا رفت و مسلحانه با طاغوتیان زمین جنگید.

وقتی کاروان امام حسین (ع) به منطقه تنعیم ـ که مسجد تنعیم در آنجا قرار دارد ـ رسید به شترانی بر خورد کردند که از طرف فرماندار یزید در یمن، هدایا و مالیات به شام می‌بردند. امام (ع) اموال را مصادره کرد و خطاب به صاحبان شتران فرمود: «من شما را مجبور نمی‌کنم، هر یک از شما مایل باشد که به همراه ما به عراق بیاید کرایه تا عراق را به او می‌پردازم و او در طول این سفر از مصاحبت نیک ما برخوردار خواهید گردید و هر کس بخواهد از همین جا به وطن خود برگردد، کرایه از یمن تا این نقطه را به او می‌پردازم»[۱۴].[۱۵]

شجاعت و شهامت امام حسین (ع) در دفاع از مال خویش و مسلمانان

  1. در روزگارانی که ولید بن عتبه شراب خوار و حد خورده، فرماندار مدینه بود، می‌خواست اموالی را که به حضرت اباعبدالله (ع) تعلق داشت، به زور و فشار تصاحب کند، چون خود را حاکم مدینه می‌دانست. امام حسین (ع) با شهامت و قاطعانه پیام داد: «به خدا سوگند! یا حق مرا می‌دهی و یا شمشیر خود را برداشته و در مسجد رسول خدا (ص) بپا می‌خیزم و آنانی را که با من هم سوگند و هم پیمان هستند، به قیام دعوت می‏کنم»[۱۶]. وقتی دیگر بزرگان و شجاعان مدینه پیام امام حسین (ع) را شنیدند. آنان نیز گفتند: یا اموال امام حسین (ع) را به او برگرداند و یا ما هم شمشیرها را برداشته، به جنگ مسلحانه روی می‌آوریم. فرماندار مدینه وقتی از شجاعت امام و یاران همراه او با خبر شد، اموال امام (ع) را پس داد.
  2. زمینی در شهر مدینه به امام حسین (ع) تعلق داشت و چون زمین مرغوبی بود معاویه در آن طمع کرد و دستور داد عوامل او در مدینه آن را تصاحب کنند. حضرت اباعبدالله (ع) با معاویه ملاقات کرد و قاطعانه به او گفت: «معاویه یکی از سه راه حل را انتخاب کن: یا زمین را از من خریداری کن و قیمت عادلانه آن را به من برگردان، یا زمین را به من برگردان، یا ابن زبیر و ابن عمر را دستور ده که قضاوت کنند و گرنه هم‏پیمان‌های خود را فرا می‌خوانم و با شمشیر زمین را از تو خواهم گرفت»[۱۷].
  3. حضرت مسلم بن عقیل زمینی در مدینه داشت که معاویه در آن طمع کرد و در یک گفتگوی حضوری، مبلغ ناچیزی به مسلم داد و خواست زمین را تصاحب کند. به فرماندار مدینه نوشت زمین مورد نظر را تحویل بگیرد. وقتی این خبر به امام حسین (ع) رسید، نامه تندی به معاویه نوشت و اظهار داشت: «پس از ستایش پروردگار، معاویه! تو جوانی از بنی هاشم را فریب دادی و زمین او را خریدی که در اختیار او نیست. پول خود را از این جوان (مسلم) پس بگیر و زمین ما را به ما برگردان»[۱۸]. معاویه دانست که نمی‌تواند زمین را تصاحب کند، کسی را نزد مسلم فرستاد که پول ما را برگردان. مسلم بن عقیل به او پیام داد که پول را پس نمی‏دهم. اگر اصرار کنی گردنت را می‌زنم. معاویه وقتی پیام مسلم را شنید، یاد سخن پدرش عقیل افتاد و خندید؛ زیرا عقیل به معاویه گفته بود: چهل هزار درهم بده می‏خواهم با زنی ازدواج کنم که مهریه او چهل هزار درهم است. معاویه گفت: تو که چشمانت نمی‌بیند، چرا با زنی با این مهریه سنگین ازدواج می‏کنی؟ عقیل گفت: می‌خواهم فرزندانی برای من بیاورد که اگر آن‏ها را عصبانی کردی، گردنت را بزنند و عقیل از آن پس با مادر مسلم ازدواج کرد[۱۹].

شجاعت و شهامت در صحنه‌های جنگ

امام حسین (ع) همان گونه که در صحنه‌های سیاست و اجتماع با شهامت و شجاعت بی‌نظیر خود از حریم اسلام و ولایت و مسلمین دفاع می‌نمود، در صحنه‌های جنگ و خط شکنی هم دلاوری بی‌مانند بود.

در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان

امام حسین (ع) همانند دیگر فرزندان امیرالمؤمنین (ع) در ماجرای پیکار با پیمان شکنان و ستمکاران و همه جا در رکاب پدر بود و هر جا مقتضی بود و پدر بزرگوارشان مانع حمله او نمی‌شد، شخصاً به جنگ دشمنان خدا و مسلمین می‏رفت. در جنگ جمل امام علی (ع) پرچم را به دست محمد بن حنفیه و در میسره به امام حسن (ع) و در میمنه لشکر به امام حسین (ع) داد و عمار بن یاسر را بر پادگان گماشت. جنگ جمل در نیمه جمادی الاخر سال سی و شش آغاز شد و امام حسین (ع) به عنوان یکی از سپهسالاران لشکر امام علی (ع) شجاعت‌های بی‌نظیری از خود نشان داد[۲۰].

جنگ صفین در ماه رجب سال سی و شش آغاز شد. امام حسین (ع) در این جنگ نیز سمت فرماندهی داشت و در رکاب پدر با دشمنان اسلام می‌جنگید. اگر چه طبق برخی روایات، علی (ع) به منظور اینکه مبادا نسل پیامبر منقطع گردد، دستور داده بود از رفتن حسنین (ع) به میدان جنگ جلوگیری کنند[۲۱].

در جنگ نهروان که عده‌ای از سپاهیان ساده لوح امام علی (ع) از پیش آمد حکمین عصبانی و منحرف شدند و علیه امام علی (ع) شورش نمودند؛ امام حسین (ع) سمت فرماندهی داشت و در رکاب پدر بزرگوارش با دشمنان پیکار می‌کرد[۲۲].[۲۳]

در روز عاشورا

امام حسین (ع) شجاعت را از جدش پیامبر (ص) به ارث برده بود. در روز عاشورا چنان شجاعتی از امام دیده شد که ضرب المثل شد[۲۴]. در روز عاشورا پس از آنکه یاران امام حسین (ع) به شهادت رسیدند، امام تنها آماده پیکار شد و به میدان آمد و به عمر سعد فرمود: «من یک نفر هستم، شما هم یک نفر؛ یک نفر با من نبرد کنید». یکی از فرماندهان نظامی شام به نام «تمیم بن قحطبة» برابر امام قرار گرفت و گفت: ای پسر علی تا کجا باید دشمنی خود را با یزید ادامه دهی؟ امام حسین (ع) فرمودند: «من به جنگ شما آمدم یا شما به جنگ من آمدید؟ من راه را بر شما بستم یا شما راه را به رویم بستید؟ شما برادر و فرزندانم را شهید کردید. حال بین من و شما شمشیر حکم خواهد کرد». فرمانده نظامی شام با کمال جسارت به امام حسین (ع) گفت: «نزدیک من بیا تا شجاعت را به تو نشان دهم». امام حسین (ع) فریادی کشید و پیش رفت و با شمشیر چنان بر گردن فرمانده شامی زد که سربریده‌اش تا پنجاه زراع پرتاب شد.

بدین ترتیب ترسی در لشکر کوفیان افتاد. فرمانده دیگری به نام «یزید ابطحی» فریاد زد و گفت: این همه لشکر در برابر یک نفر زانو زده و چون در شجاعت و نبرد معروف بود، خود به جنگ امام (ع) آمد. امام حسین (ع) به او فرمود: «مرا نمی‌شناسی که بی‌واهمه به سوی من می‌آیی؟» آن شخص جواب نداد و حمله را آغاز کرد. امام چنان با شمشیر بر سر او کوبید که جسم او دو نیمه شد و لاشه‌اش بر زمین افتاد[۲۵].

طبری مورخ مشهور در شجاعت امام حسین (ع) در روز عاشورا آورده است: «حسین (ع) سوار بر اسب شده و آمده در مقابل لشکر؛ شمشیر به دست گرفته از زندگی محروم، شایق به مرگ، دشمن را دعوت به مبارزه می‌کند، اما احدی جرئت به میدان آمدن ندارد. امام (ع) به آن قوم حمله کرد، حمله‌ای سخت و غضبناک. مردی شجاع و دلباخته شهادت در حالی که همه اصحاب و فرزندان را از دست داده و کودک شیرخوار او را نیز کشتند، حمله کرد چون شیر ژیان بر صفوف دشمن تاخت، بر میمنه حمله کرد. بر میسره حمله کرد.

"عبدالله بن عمار بن یغوث" گفت: «قسم به خدا ندیدم هیچ مرد جوان کشته و حادثه زده‌ای مانند حسین (ع) که فرزندان و اصحاب و جوانان اهل بیتش را کشته باشند و مانند او شجاعت و جرئت و قدرت بر جنگ داشته باشد، همان طور که شمشیر می‏زد و پیش می‌رفت، از صولت و هیبت شمشیر شرر بارش مردان شجاع زیر دست و پا می‌ریختند و فرار می‌کردند او اعتنا به احدی نداشت و گرم معشوق و مبارزه با دشمن بود. در این موقع عمر بن سعد فریاد کرد: ای مردم این پسر کسی است که پشت گردنکشان عرب را به خاک نشانده و فرزند قتال العرب است که چهل سال شمشیر زد! گفتند: چه کنیم؟ گفت: از اطراف حمله کنید. چهار هزار نفر از مردان اطراف خیام او را گرفتند و روابط او را قطع کردند و راه را بر او بستند»[۲۶].

این دلاوری‌ها در حالی بود که امام حسین (ع) تنها شده بود و می‌دانست شهید خواهد شد ولی شجاعانه و دلاورانه تا آخرین نفس جنگید و پشت به دشمن نکرد و درس دلاوری و شجاعت را برای همه سپاهیان اسلام، به‏ویژه شیعیان به یادگار گذاشت[۲۷].

منابع

پانویس

  1. کلهر، محمد علی، مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۶۲.
  2. مستدرک الوسائل، ج۱۵، ص۱۶۵.
  3. کلهر، محمد علی، مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۶۵.
  4. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۴۱.
  5. ابو الحسن علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۱، ص۳۲۸.
  6. کلهر، محمد علی، مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۶۶.
  7. محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعه، ج۲، ص۷۰۴.
  8. ناسخ التواریخ، ج۱، ص۱۹۵.
  9. احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۸.
  10. کلهر، محمد علی، مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۶۸.
  11. ابن عساکر، تاریخ ابن عساکر، ص۲۰۳.
  12. زرقا، مادربزرگ مروان از زنان بدکاره و معروف بود.
  13. تاریخ طبری، ج۷، ۲۱۶ – ۲۱۸.
  14. سید بن طاووس، لهوف، ص۳۰.
  15. کلهر، محمد علی، مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۷۲.
  16. بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۹۱.
  17. محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین (ع)، ص۱۸۸.
  18. محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین (ع)، ص۱۸۵.
  19. کلهر، محمد علی، مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۷۵.
  20. الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۳، ص۱۶۷.
  21. سید هاشم رسولی محلاتی، زندگانی امام حسین (ع)، ص۴۷.
  22. سید هاشم رسولی محلاتی، زندگانی امام حسین (ع)، ص۴۸.
  23. کلهر، محمد علی، مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۷۸.
  24. آیت الله شیخ جعفر شوشتری، خصائص الحسینیه، ص۵۶.
  25. محمد دشتی، فرهنگ سخنان امام حسین (ع)، ص۱۸۴.
  26. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۵۹.
  27. کلهر، محمد علی، مقاله «شجاعت و شهامت امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۷۹.