بحث:ابوایوب انصاری در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'حی بن اخطب' به 'حیی بن اخطب')
جز (جایگزینی متن - ']]' به ' [[')
خط ۱۹: خط ۱۹:
==[[ابوایوب]] در جنگ‌های عصر [[خلافت علی]]{{ع}}==
==[[ابوایوب]] در جنگ‌های عصر [[خلافت علی]]{{ع}}==
*[[ابوایوب انصاری]] جزو آن دسته از بزرگان [[اصحاب پیامبر اکرم]] است که در جنگ‌های [[جمل]] و [[صفین]] در کنار [[حضرت علی]]{{ع}} بود و در رکابش [[شمشیر]] زد و در [[جنگ نهروان]] هم در مقدمه [[سپاه]] و پیشاپیش برای [[جنگ]] با [[خوارج]] پیش رفته است<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۷.</ref>. اینک شرح کوتاهی از موضع او را در [[جنگ صفین]] و [[نهروان]] می‌آوریم:
*[[ابوایوب انصاری]] جزو آن دسته از بزرگان [[اصحاب پیامبر اکرم]] است که در جنگ‌های [[جمل]] و [[صفین]] در کنار [[حضرت علی]]{{ع}} بود و در رکابش [[شمشیر]] زد و در [[جنگ نهروان]] هم در مقدمه [[سپاه]] و پیشاپیش برای [[جنگ]] با [[خوارج]] پیش رفته است<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۷.</ref>. اینک شرح کوتاهی از موضع او را در [[جنگ صفین]] و [[نهروان]] می‌آوریم:
*در [[جنگ صفین]]: [[معاویه]] برای [[ابوایوب انصاری]] صاحب منزل [[پیامبر]]{{صل}} که شخصیتی بزرگ و سرور [[انصار]] و از [[شیعیان حضرت علی]]{{ع}} بود، نامه‌ای نوشت و در همان زمان نامه‌ای هم برای [[زیاد بن ابیه]][[سمیه]] - که در آن روز، [[کارگزار]] [[حضرت علی]]{{ع}} بر بخشی از [[فارس]] بود - نگاشت.
*در [[جنگ صفین]]: [[معاویه]] برای [[ابوایوب انصاری]] صاحب منزل [[پیامبر]]{{صل}} که شخصیتی بزرگ و سرور [[انصار]] و از [[شیعیان حضرت علی]]{{ع}} بود، نامه‌ای نوشت و در همان زمان نامه‌ای هم برای [[زیاد بن ابیه]] [[سمیه]] - که در آن روز، [[کارگزار]] [[حضرت علی]]{{ع}} بر بخشی از [[فارس]] بود - نگاشت.
*[[نامه]] [[معاویه]] به [[ابوایوب]] فقط این یک سطر بود: به تو اعلام می‌کنم که هیچ [[زن]] زفاف دیده‌ای، مردی را که دوشیزگی و بکارت او را از میان برده و نیز [[قاتل]] اولین [[فرزند]] اوست، از یاد نمی‌برد. و به [[نقل]] [[عمرو بن شمر]]، [[معاویه]] در پایان‌ نامه‌اش اشعاری در [[تهدید]] [[ابوایوب]] و [[یاران]] [[حضرت]] نسبت به [[قتل عثمان]]، نوشته بود.
*[[نامه]] [[معاویه]] به [[ابوایوب]] فقط این یک سطر بود: به تو اعلام می‌کنم که هیچ [[زن]] زفاف دیده‌ای، مردی را که دوشیزگی و بکارت او را از میان برده و نیز [[قاتل]] اولین [[فرزند]] اوست، از یاد نمی‌برد. و به [[نقل]] [[عمرو بن شمر]]، [[معاویه]] در پایان‌ نامه‌اش اشعاری در [[تهدید]] [[ابوایوب]] و [[یاران]] [[حضرت]] نسبت به [[قتل عثمان]]، نوشته بود.
*[[ابوایوب]] چون مقصود [[معاویه]] را از [[نامه]] ندانست به حضور [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} آمد و گفت: [[معاویه]] نامه‌ای برای من نوشته که مقصودش را نمی‌دانم. [[امام]]{{ع}} وقتی [[نامه]] را خواند، فرمود: "مقصود [[معاویه]] این است که من هرگز کشتن [[عثمان]] را فراموش نمی‌کنم".
*[[ابوایوب]] چون مقصود [[معاویه]] را از [[نامه]] ندانست به حضور [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}} آمد و گفت: [[معاویه]] نامه‌ای برای من نوشته که مقصودش را نمی‌دانم. [[امام]]{{ع}} وقتی [[نامه]] را خواند، فرمود: "مقصود [[معاویه]] این است که من هرگز کشتن [[عثمان]] را فراموش نمی‌کنم".

نسخهٔ ‏۱۷ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۱۹

مقدمه

نسب

ارادت و اخلاص ابوایوب به امیرالمؤمنین(ع)

ابوایوب و نقل حدیث غدیر

  • رباح بن حارث نخعی می‌گوید: من در خدمت حضرت علی(ع) نشسته بودم که ناگهان گروهی نقاب‌دار از راه رسیدند و خطاب به ایشان گفتند: "سلام بر تو ای مولا و سرور ما". امیرالمؤمنین(ع) سلام آنها را پاسخ داد و بعد فرمود: "چگونه مرا مولای خود می‌خوانید، مگر نه این که شما عده‌ای از اعراب بادیه نشینید؟" گفتند: آری، اما از رسول خدا(ص) شنیدیم که در روز غدیرخم فرمود: "هرکس من مولای اویم علی نیز مولای اوست، خداوندا، یاران اون را دوست بدار و دشمنانش را دشمن، و کسی که او را یاری کنند، یاریش فرما و کسی که او را خوار کند، مخذولش گردان"[۱۰].
  • راوی می‌گوید: حضرت با شنیدن این سخنان تبسمی بر لب نشاند به گونه‌ای که دندان‌های آن حضرت دیده شد. سپس فرمود: " ای مردم شاهد باشید که پیامبرتان در حق من چه فرموده و چگونه شما را به یاری من فرمان داده است".
  • رباح بن حارث نخعی می‌گوید: طولی نکشید که این گروه نقاب‌دار به سوی مرکب‌ها و بارهای خود بازگشتند و من آنان را دنبال کردم و از یکی از آنان پرسیدم، شما کی هستید؟ گفت: ما گروهی از انصاریم و آن یکی هم – اشاره به شخص خاصی کرد - "ابوایوب انصاری" صاحب منزل پیامبر خدا(ص) است. راوی می‌گوید" من جلو رفتم و به حضور وی رسیدم و با او مصاحفه کردم[۱۱].[۱۲]

اقامه نماز جماعت ابوایوب، به جای عثمان

ابوایوب در جنگ‌های عصر خلافت علی(ع)

دلاوری ابوایوب انصاری در نهروان

صراحت و حق گویی ابوایوب در برابر معاویه

حمله بسر بن ارطاة و فرار ابوایوب از مدینه

درگذشت ابوایوب

مقدمه

اقامت پیامبر(ص) در خانه ابوایوب انصاری

ایمان و ارادت به حضرت علی(ع)

ابوایوب انصاری و نقل حدیث غدیر

  • ابوایوب انصاری می‌گوید: من در خدمت حضرت علی(ع) نشسته بودم. ناگهان گروهی نقابدار از راه رسیدند و خطاب به ایشان گفتند: سلام بر تو ای مولا و سرور ما!" امیرمؤمنان(ع) سلام آنها را پاسخ داد و فرمود: "چگونه مرا مولای خود می‌خوانید؟ مگر نه اینکه شما عده‌ای از اعراب بادیه نشینید؟" گفتند: "آری؛ اما از رسول خدا(ص) شنیدیم که در روز غدیر خم فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»[۴۳][۴۴].

اقامه نماز جماعت ابوایوب انصاری به جای عثمان

ابوایوب انصاری در جنگ‌های عصر خلافت علی(ع)

فرار ابوایوب انصاری از مدینه

رحلت ابوایوب انصاری

ابوایوب انصاری در دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳

نامش خالد بن زید بن کلیب بن نجار انصاری خزرجی است[۵۵]. هنگامی که پیامبر بزرگوار اسلام(ص) وارد مدینه شد گروه‌های مختلف مردم مدینه از حضرت استقبال کردند. وقتی که از میان قبیله بنی‌سالم عبور کرد، مردم عنان شتر حضرت را گرفته، گفتند: در میان قبیله ما فرود آیید که ما دارای جمعیت انبوه و مهمات جنگی و مردمی نیرومندیم، حضرت فرمود: “عنان شتر را رها کنید که او مأموریتی دارد و به هر کجا که مأمور باشد خواهد رفت”. حضرت از آنجا گذشته و به قبیله بنی بیاضه رسید، این طایفه هم جلو شتر پیامبر(ص) را گرفته و درخواستی مانند طایفه بنی‌سالم بیان کردند، حضرت فرمود: “شتر را رها کنید که به دنبال خود برود”. سپس به طایفه بنی‌ساعده رسید که همان صحنه‌های قبلی تکرار شد. حضرت از آنجا گذشته و به قبیله عدی بنی‌النجار (از بستگان مادری خود) رسید، آنها گفتند: یا رسول الله! به خانه دایی‌های خود وارد شوید، پیامبر اکرم(ص) دعوت اقوام بزرگوارش را هم نپذیرفت تا اینکه به خانه بنی‌مالک بن النجار رسید. در محلی که بعدها مسجد پیامبر(ص) آنجا قرار گرفت، شتر به زمین نشست. اما پس از اندکی برخاست و به راه افتاد ولی دوباره به محل اول برگشت و به زمین نشست و این بار دیگر حرکت نکرد و حتی گردن خود را به زمین چسباند و هر چه کردند از جای بلند نشد. وقتی پیامبر اسلام(ص) از شتر پیاده شد، مردم پیش آمدند و هر کس ایشان را به خانه خود دعوت می‌کرد، در همین حال ابوایوب، وسایل حضرت را از پشت شتر بر داشت و به خانه خود برد. چون صحبت درباره محل سکونت حضرت زیاد شد، پیامبر(ص) فرمود: “وسایل من چه شد؟” گفتند: ابوایوب آن را به خانه خود برد. پیامبر(ص) فرمود: «الْمَرْءُ مَعَ رَحْلِه‌»؛ شخص باید همراه بار خود باشد. پس پیامبر(ص) هم به خانه ابوایوب رفتند و تا زمانی که مسجد و خانه‌های اطراف ساخته شد، در خانه ابوایوب ساکن شدند[۵۶][۵۷].

ابوایوب و میزبانی از پیامبر(ص)

منزل ابوایوب انصاری دو طبقه بود، وقتی پیامبر(ص) به منزل وی آمد ابوایوب گفت: “پدر و مادرم فدای تو باد یا رسول الله! من دوست دارم که شما در طبقه بالا ساکن شوید و کراهت دارم از این که بالاتر از شما باشم”، پیامبر(ص) فرمود: “طبقه پایین برای من بهتر است؛ زیرا رفت و آمد پیش من زیاد صورت می‌گیرد”. ایوابوب می‌گوید: “روزهای اول، پیامبر(ص) در اطاق پایین خانه منزل کرد و من با همسرم در طبقه بالا بودیم ولی همیشه مواظب بودیم که برای رسول خدا ناراحتی ایجاد نکنیم؛ اگر آبی در ظرف می‌ریختیم مواظب بودیم تا آب زمین نریزد و قطره‌ای از آن به پایین نرود، اگر صحبت می‌کردیم به آرامی صحبت می‌کردیم تا مبادا صدایمان موجب رنجش پیامبر(ص) می‌شود؛ در موقع خواب سعی می‌کردیم کمتر حرکت کنیم تا پیامبر(ص) آزرده نشوند، اگر غذایی را برای طبخ آماده می‌کردیم و برای آن آتشی روشن می‌کردیم تلاش می‌کردیم دودی از این آتش به طبقه پایین نرسد”[۵۸]. هم‌چنین ابوایوب می‌گوید: روزی ظرف آبی واژگون شد و ما از ترس آنکه مبادا آب به اطاق پایین سرایت کند با عجله با حوله‌ای آب را خشکاندیم، سپس نزد حضرت آمدم و گفتم: “یا رسول الله! مناسب نیست که شما در طبقه پایین و ما در طبقه بالای سر شما باشیم، پسندیده‌تر آن است که شما طبقه بالا باشید”؛ حضرت دستور فرمودند وسایلش را به اطاق بالا ببریم و خود هم به طبقه بالا رفتند[۵۹]. اولین معجزه پیامبر اسلام(ص) در مدینه شفا دادن مادر ابوایوب انصاری بود. مادر نابینای ابوایوب انصاری متأسف و متأثر بود که اگر چشم داشت می‌توانست جمال نورانی پیامبر(ص) را زیارت کند، پس رسول خدا(ص) دست مبارک را به چشمان مادر ابوایوب کشید و او بلافاصله بینایی خود را به دست آورد. ابوایوب می‌گوید: همیشه غذایی که از خدمت پیامبر(ص) بازگردانده می‌شد، گرچه از غذا کم نمی‌شد اما اثر انگشت حضرت که از آن تناول کرده بود روی آن دیده می‌شد، اما یک بار موقعی که غذا بازگردانده شد، اثری از این که حضرت غذا میل کرده باشد در آن نبود. به ایشان گفتم: یا رسول الله! همیشه موقعی که غذا بازگردانده می‌شد اثر انگشتان شما در آن دیده می‌شد اما این بار اثری ندیدم؛ حضرت فرمود: "آری، چون این غذا سیر داشت من نخوردم، اما شما بخورید"[۶۰]. چون ابوایوب، میهمان‌دار پیامبر بزرگوار اسلام(ص) بود مورد لطف مسلمانان قرار می‌گرفت؛ نقل شده است که ابن‌عباس نزد ابوایوب آمد و گفت: “همان‌طور که شما خانه‌ات را به پیامبر(ص) واگذار کردی، من می‌خواهم خانه مسکونی خود را به تو واگذارم”. سپس ابن عباس از منزلی که در آن سکونت داشت بیرون آمد و آنجا را با تمام اثاثیه و لوازم زندگی که در آن بود به وی واگذار کرد[۶۱]. هم‌چنین نقل شده است موقعی که علی(ع) به خلافت رسید به ابوایوب فرمود: “چه حاجتی داری؟” گفت: “همان حقوق سالانه‌ای که در زمان خلفا داشتم (و آن چهار هزار درهم بود) و هشت نفر بنده تا در زمین زراعتی من کار کنند”. علی(ع) نیز بیست هزار درهم و چهل بنده به وی داد[۶۲][۶۳].

ابوایوب و تحفه عروسی

در عروسی حضرت زهرا(س) ابوایوب گوسفندی خدمت رسول خدا(ص) آورد، جبرئیل نازل شد و گفت: “یا رسول الله! قبول نکن زیرا ابوایوب مردی فقیر است”. این موضوع بر ابوایوب دشوار آمد و ناراحت شد. حضرت فرمود تا آن گوسفند را کشتند و بعد از پختن آن، دستور داد مردم آن را بخورند ولی استخوان‌هایش را نشکنند. سپس استخوان‌ها را در میان پوست ریخته و فرمود: “ابوایوب مردی فقیر است، بار خدایا! تو آن حیوان را خلق کردی و تو میراندی و بر زنده کردنش قدرت داری، ای خدایی که به جز تو خدایی نیست، آن را زنده بگردان”. در این هنگام گوسفند حرکت کرد و به راه افتاد و خدا در او برکتی قرار داد که هر مریضی از شیر آن می‌خورد شفا می‌یافت؛ عبدالرحمن بن عوف این داستان را به صورت شعر درآورده است: أَ لَمْ يُبْصِرُوا شَاةَ ابْنِ زَيْدٍ وَ حَالَهَا *** وَ فِي أَمْرِهَا لِلطَّالِبِينَ مَزِيدٌ وَ قَدْ ذُبِحَتْ ثُمَّ اسْتَجَرَّ إِهَابُهَا *** وَ فَصَّلَهَا فِيمَا هُنَاكَ يَزِيدُ وَ أَنْضَجَ مِنْهَا اللَّحْمَ وَ الْعَظْمَ وَ الْكُلَى *** فَهَلْهَلَهُ بِالنَّارِ وَ هُوَ هَرِيدٌ فَأَحْيَا لَهُ ذُو الْعَرْشِ وَ اللَّهُ قَادِرٌ *** فَعَادَتْ بِحَالِ مَا يَشَاءُ يَعُودُ

  1. آیا گوسفند پسر زید (ابوایوب) را ندیدند که مشاهده آن برای کسانی که طالب معرفت‌اند، بصیرت و بینایی زیادی است.
  2. آن را ذبح کردند، سپس پوست کنده و پاره پاره نمودند و بند از بند آن جدا ساختند.
  3. گوشت و استخوان و دل و قلوه آن را پختند و به وسیله آتش فراوان به صورت آبگوشت درآوردند.
  4. سپس خدای متعال آن را زنده گردانید و او را به همان حالتی که خواست برگردانید و او (بر هر چیز) تواناست[۶۴][۶۵].

ابوایوب و میدان جنگ

ابوایوب در جنگ‌های بدر و احد و تمام غزوات پیامبر شجاعانه در رکاب حضرتش حاضر بود و شهامت‌های بزرگی از خود نشان داد. او می‌گفت: خدای تعالی فرموده است: ﴿انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا[۶۶]؛ مرا هم در جنگ گاهی سنگین و گاهی سبک می‌بینید[۶۷]. او در تمام جنگ‌هایی که برای علی(ع) پیش آمد نه تنها شرکت کرد بلکه در جنگ‌ها پیش قدم بود. از فتوح البلدان ابن‌اعثم کوفی نقل شده است: در یکی از روزهای جنگ صفین ابوایوب از داخل لشکر امیرالمؤمنین بیرون آمد و در میدان جنگ مبارز و هم‌نبرد‌طلبید و هر چه صدا زد کسی به نبرد وی نیامد، پس تازیانه بر اسب زد و به لشکر شام حمله کرد که همه از جلوی روی او گریختند. بعد به طرف سراپرده معاویه حمله برد و معاویه که جلو سراپرده ایستاده بود به داخل گریخت و از طرف دیگر فرار کرد. ابوایوب بر در سرا ایستاد و مبارز خواست که در این حال جماعتی از اهل شام به سوی او روی آوردند و ابوایوب بر ایشان حمله کرد و چند تن از آنان را زخمی ساخت و خود به سلامت بازگشت. وقتی معاویه به سرا پرده خود بازگشت، سربازان خود را ملامت کرد و گفت: “مگر شما را در بند کرده و دست‌هایتان را بسته بودند که هیچ‌کس را توان آن نبود تا مشتی خاک بگیرد و به صورت اسب او بپاشد؟” مردی از اهل شام گفت: “یا امیرالمؤمنین (معاویه)! صبر کن، چنان که وی به سراپرده تو آمد من هم به سرا پرده علی بن ابی‌طالب حمله خواهم کرد و اگر به او دست بیابم بر او چنان زخمی بزنم که تو را خوشحال گردانم”. این را گفت و به طرف لشکر علی(ع) حمله برد. ابوایوب که دریافت او قصد خیمه علی(ع) را دارد اسبش را به سوی او راند و چون به او رسید چنان شمشیر به گردن او زد که گردنش را قطع کرد، اما سر به جای ماند به طوری که دیگران تصور می‌کردند شمشیر اثری نداشته است، ولی همین که اسب حرکت کرد سر او به یک طرف و بدن به طرف دیگر افتاد؛ مردم که این صحنه را می‌دیدند او را ستودند. در این موقع علی(ع) فرمود: “به خدا سوگند شگفتی من از باقی ماندن سر آن مرد روی پیکرش بیش از شگفتی من از ضرب دست ابوایوب است؛ گر چه این هنرنمایی، خود غایت توصیف شمشیر زن است”. ابوایوب دوباره به میدان رفت و امیرالمؤمنین(ع) به او فرمود: به خدا سوگند، تو چنانی که گوینده شعر گوید: وَ عَلَّمَنَا الضَّرْبَ آبَاؤُنَا *** فَسَوْفَ نُعَلِّمُ أَيْضاً بَنِينَا این‌گونه شمشیرزنی را پدرانمان به ما آموخته‌اند و ما نیز به پسرانمان می‌آموزیم[۶۸][۶۹].

ابوایوب و پاسبانی از پیغمبر اسلام(ص)

در یکی از شب‌هایی که قلعه خیبر در محاصره لشکریان پیامبر(ص) بود، صفیه، دختر حی بن اخطب[۷۰]، در خواب دید که ماه از آسمان فرود آمد و در دامن وی قرار گرفت. او خوابش را برای شوهرش نقل کرد، کنانه سیلی محکمی به صورتش نواخت و گفت: گویا آرزوی سلطنت حجاز داری و می‌خواهی که این مرد فاتح شود و من کشته شوم تا تو را به همسری بگیرد؛ پس همان‌گونه شد که شوهرش گفت.

هنگامی که صفیه را خدمت حضرت آوردند هنوز اثر سیلی در صورتش باقی بود و پیامبر(ص) او را در خیمه خود منزل داد. مردم دو دسته شدند، برخی گفتند: حضرت او را برای خود برگزیده و جماعتی گفتند: او جزو اسرا خواهد بود. موقع حرکت گفتند: اکنون اگر برای او پرده و حجابی قرار دهد معلوم است که او را برای خود برگزیده و در غیر این صورت جزو اسراست. هنگامی که صفیه از خیمه بیرون آمد و پیامبر اسلام(ص) خواست او را سوار کند، زانوی مبارک را خم نمود تا صفیه پا را بر زانوی ایشان نهاده و سوار شود، اما صفیه احترام نموده و کف پا را روی زانوی پیامبر(ص) نهاد بلکه زانوی خود را روی پای حضرت قرار داد و سوار شد. چون شب هنگام در منزلی فرود آمدند پیامبر(ص) وارد خیمه خود گردید و صفیه هم با ایشان وارد خیمه شد و ابوایوب هم با شمشیر برهنه جلو خیمه خوابید. هنگام صبح حضرت احساس کرد بیرون خیمه کسی ایستاده است، صدا زد: کیستی؟ ابوایوب گفت: “منم ابو ایوب”. پیامبر(ص) فرمود: “اینجا چه می‌کنی؟” ابوایوب گفت: “یا رسول الله! به خاطر آن‌که شوهر دختر جوان و تازه‌عروسی را کشته‌ای نگران شما بودم و با خود گفتم در صورتی که بخواهد خطری ایجاد کند، نزدیک باشم”. حضرت دو بار فرمود: “خدا تو را رحمت کند”[۷۱][۷۲].

ابوایوب و برخورد با دشمنان

ابوایوب انصاری هم در زمان حیات پیامبر(ص) و هم در زمان خلفا با دشمنان اسلام، چه دشمنان داخلی (منافقان) و چه دشمنان خارجی (کفار و مشرکین) مخالفت می‌کرد؛ عبدالله بن اُبی یکی از سران منافقان مدینه بود که در هنگام جنگ احد به همراه پیامبر(ص) از مدینه خارج شد ولی در نیمه راه از پیامبر(ص) جدا شد و سیصد نفر دیگر را نیز با خود برگرداند و به گمان خود ضربه محکمی به لشکر اسلام وارد کرد. بعد از جنگ، در روز جمعه‌ای عبدالله بن اُبی، که تا آن زمان به هنگام نماز جمعه جایگاه مخصوصی داشت و در آنجا می‌نشست و در بین سخنرانی پیامبر(ص) گاهی برمی‌خاست و به عنوان تأیید سخنان آن حضرت کلماتی می‌گفت، برای جبران تخلف آشکار خود و بازگرداندن موقعیت از دست رفته، به هنگام سخنرانی حضرت بلند شد و گفت: “مردم! این رسول خداست که در میان شماست و خداوند به خاطر او شما را گرامی داشته است، یاری‌اش کنید و فرمانش را اطاعت کنید”. با شنیدن این سخنان، برخی از مسلمانان تحمل نکرده و به او گفتند: بنشین ای دشمن خدا! ابوایوب که او را می‌شناخت، ریش او را گرفت و گفت: “تو لایق این مقام نیستی”. و سرانجام او را از مسجد خارج کرد[۷۳]. ابوایوب انصاری در زمان امیرالمؤمنین(ع) نیز با دشمنان حضرت به صورت صریح مخالفت می‌کرد و در مقابل آنها می‌ایستاد. در واقعه صفین، معاویه نامه‌ای به ابوایوب انصاری نوشت و در آن نامه به صورت کنایه برای او نوشت که شما قاتلان عثمان هستید و در پایان‌نامه نوشت: ای ابوایوب! به نزدیکانت بگو که مَثَل ما با قوم تو مثل گرگ و برّه است. ابوایوب نامه‌ای را که به دستش رسیده بود نزد امیر المؤمنین(ع) برد. امام به او فرمود که جواب او را آن گونه که دوست داری بده. ابوایوب در جواب نامه معاویه به صراحت نوشت: معاویه! تو در نامه‌ات به صورت کنایه ما را قاتل عثمان دانسته‌ای، ما را با قتل عثمان چه نسبتی است؟ به راستی کسی که در یاری عثمان تأخیر کرد و یزید بن اسد و شامیان را از کمک به او باز داشت، تو خود بودی و آنان که او را کشتند انصار نبودند[۷۴].

ابوایوب و پشتیبانی از امیرالمؤمنین(ع)

بعد از آن‌که ابوبکر با پشتیبانی ابوعبیده جراح و عمر خلیفه شد، از جمله دوازده نفری که در جلسه‌ای به مقام خلافت اعتراض کردند، ابوایوب انصاری بود. او پس از عثمان بن حنیف برخاست و چنین گفت: “درباره اهل بیت پیامبر(ص) ستم و تجاوز نکنید و از غضب پروردگار بترسید؛ حقوق آنان را به ایشان واگذارید و آن‌چه را که خداوند برای ایشان قرار داده ضایع نکنید. شما همه سخنان و وصایایی را که دیگران از رسول اکرم(ص) شنیده‌اند در مجالس متعدد و از افراد مختلف شنیده‌اید، بارها شنیده‌اید که پیامبر اکرم(ص) فرموده است که اهل بیت من امامان شمایند”، سپس روی خود را به سوی علی بن ابی‌طالب(ع) نموده و گفت: “اوست امیر نیکوکاران و کشنده کافران؛ هر که او را یاری کند خداوند او را یاری خواهد کرد و هر که با او مخالفت نماید خدا او را ذلیل و خوار گرداند”[۷۵]. زمانی که امیرالمؤمنین(ع) مردم را به جهاد با معاویه دعوت نمود و به آنها خبر داد که بنی‌امیه قصد خوار نمودن آنها را دارند، ابوایوب بلند شد و گفت: “امیرالمؤمنین، سخنان خود را به اطلاع کسی که گوش شنوا و قلبی استوار دارد، رسانیده است. خداوند به واسطه علی(ع) است که به ما بخشایش کرده است، بخشایشی که هیچ وقت نمی‌توانیم حق آن را ادا کنیم. به خدا سوگند، شما نمی‌توانید دریابید که چه کسی در میان شماست؛ او پسر عموی پیامبر(ص) و بهترین مسلمان هاست، او کسی است که به شما درس دین می‌آموزد و شما را به جهاد فرا می‌خواند. به خدا سوگند، چشمانی دارید که با آنها نمی‌بینید و قلب‌هایی دارید که قفل شده‌اند، بندگان خدا! آیا فراموش کرده‌اید که در دوران جور و ستم زندگی می‌کردید تا این که امیرالمؤمنین(ع) آمد و حق و عدل را میان شما جاری نمود؟ پس شکر نعمت خدا را به جای آورید و سلاح جنگی در دست بگیرید و آماده جهاد باشید. وقتی که شما را می‌خواند به او جواب دهید و هر وقت به شما فرمان می‌دهد از او اطاعت کنید”[۷۶][۷۷].

سرانجام ابوایوب

ابوایوب در سال ۵۰ یا ۵۱ هجری در زمان معاویه موقعی که لشکر اسلام در نزدیکی قسطنطنیه با رومیان می‌جنگید، از دنیا رفت. قبل از مرگ، از او پرسیدند: آیا حاجتی داری؟ گفت: “حاجت دنیوی ندارم اما تا می‌توانید جنازه‌ام را به طرف قسطنطنیه پیش ببرید؛ زیرا از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: "مقابل حصار قسطنطنیه مرد صالحی از امتم مدفون می‌گردد"، و امیدوارم که آن مرد صالح من باشم”. پس مسلمانان او را در تابوتی نهاده و همراه لشکر حمل می‌کردند. قیصر روم پیام فرستاد که این تابوت چیست؟ گفتند: مردی از یاران رسول خدا(ص) که پیامبر ما وصیت کرده است تا او را در خاک سرزمین شما دفن کنیم. قیصر روم گفت: “اگر چنین کنید وقتی بروید، جنازه او را بیرون می‌آوریم”، مسلمانان نیز گفتند: اگر چنین کنید در تمام سرزمین عرب نه یک نصرانی زنده خواهیم گذاشت و نه یک کلیسا باقی خواهد ماند[۷۸][۷۹].

پانویس

  1. ر.ک: الاصابه، ج۲، ص۲۳۴؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۱۲؛ رجال طوسی، ص۴۰، ش۱؛ طبقات الکبری، ج۱، ص۲۳۶ وسیر أعلام النبلاء، ج۴، ص۶۱.
  2. ر.ک: اسد الغابه، ج۵، ص۱۴۳؛ الاصابه، ج۲، ص۲۳۴؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۱۲ و تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۵۳.
  3. تا قبل از هجرت پیامبر، این شهر را «یثرب» و پس از ههجرت پیامبر به «مدینه الرسول» شهرت یافت.
  4. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۰-۷۱.
  5. موسوعة الحدیث
  6. ر.ک: وقعه صفین، ص۹۳؛ الجمل، ص۱۰۵ و شرح ابن ابی الحدید ج۷، ص۳۶ و ۳۹.
  7. دوازده نفر عبارتند از: ۱. خالد بن سعید بن عاص ۲. مقداد بن اسود ۳. ابی بن کعب ۴. عمار یاسر ۵. ابوذر غفاری ۶. سلمان فارسی ۷. عبدالله بن مسعود ۸. بریده اسلمی (از مهاجرین) ۹. خزیمه بن ثابت (ذوالشهادتین). ۱۰. سهل بن حنیف ۱۱. ابو ایوب انصاری ۱۲. ابو الهیثم بن تیهان (و تعدادی دیگر از انصار بودند).
  8. خصال صدوق، ج۲، ص۴۶۵، باب اثنی عشر، ح۴.
  9. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۱.
  10. «فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاَهُ - اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ اُنْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اُخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ»
  11. شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۲۰۸.
  12. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۱-۷۲.
  13. کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۰۰.
  14. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۲-۷۳.
  15. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۷.
  16. منتخب کنز العمال در حاشیه مسند، ج۵، ص۴۵۱ و ر.ک: ارجح المطالب، ص۶۰۳.
  17. کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۰۴ و تاریخ طبری، ج۵، ص۸۳.
  18. ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۰۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۸۶ و شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۷۲.
  19. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۳-۷۵.
  20. «يَا حَبَّذَا اَلرَّوْحَةُ إِلَى اَلْجَنَّةِ»!
  21. «اِحْمِلُوا عَلَيْهِمْ فَوَ اَللَّهِ لاَ يُقْتَلُ مِنْكُمْ عَشَرَةٌ وَ لاَ يَسْلَمُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ»
  22. شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۷۲.
  23. ابشر یا عدو الله بالنار
  24. «هو أولی بها لیا»، تاریخ طبری، ج۵، ص۸۷ و کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۰۶.
  25. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۵-۷۷.
  26. أنا قتلته، إذ أنت و أبوک علی الجمل الأحمر، معکما لواء الکفر
  27. اعیان الشیعه، ج۶، ص۲۸۶.
  28. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۸.
  29. «و خداوند شهری را مثل آورد که در امن و آرامش بود، روزی (مردم)‌اش از همه جا فراوان می‌رسید» سوره نحل، آیه ۱۱۲.
  30. ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۳ - ۱۷.
  31. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۷۸-۸۰.
  32. اسد الغابه، ج۲، ص۸۱ و ر.ک: الاصابه، ج۲، ص۲۳۵ و تهذیب التهذیب، ج۳، ص۵۱۰.
  33. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۸۰-۸۱.
  34. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۱۴.
  35. عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۵۷۳.
  36. ده پهلوانی، طلعت، ابوایوب انصاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۷-۵۸.
  37. قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله(ص)، ج۱، ص۴۷۳؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۹۴-۴۹۵.
  38. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۹۵؛ شیخ طبرسی، اعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۵۵.
  39. ده پهلوانی، طلعت، ابوایوب انصاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۷-۵۸.
  40. نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۱۰۵.
  41. نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۱۰۶.
  42. ده پهلوانی، طلعت، ابوایوب انصاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۸.
  43. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۰۸؛ علامه امینی، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، ج۱، ص۶۶۴.
  44. ده پهلوانی، طلعت، ابوایوب انصاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۹.
  45. عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۸۷.
  46. ده پهلوانی، طلعت، ابوایوب انصاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۹.
  47. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۱۱۳؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۶۰۶.
  48. ده پهلوانی، طلعت، ابوایوب انصاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۹-۶۰.
  49. و خداوند شهری را مثل آورد که در امن و آرامش بود، روزی (مردم)‌اش از همه جا فراوان می‌رسید آنگاه به نعمت‌های خداوند ناسپاسی کرد و خداوند به کیفر آنچه (مردم آن) انجام می‌دادند گرسنگی و هراس فراگیر را به (مردم) آن چشانید ؛ سوره نحل، آیه:۱۱۲.
  50. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۱، ص۱۶۲.
  51. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۰؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۱۶۲.
  52. ده پهلوانی، طلعت، ابوایوب انصاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۶۰-۶۱.
  53. عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۵۷۳؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۶۰۶.
  54. ده پهلوانی، طلعت، ابوایوب انصاری، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۶۱.
  55. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵.
  56. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۳۹؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۵۵.
  57. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۵۵.
  58. إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۵۲.
  59. دلائل النبوة، بیهقی، ج۲، ص۵۰۱؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۹۹.
  60. اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۶، ص۲۸۴.
  61. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۷۲.
  62. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۷۳. این مطلب را ابن اثیر در اسد الغابه نقل می‌کند، ولی از آن حضرت بعید است که از بیت‌المال چنین بخششی بکند و باید گفت، در صورت صحت این مطلب، این مبلغ را از اموال شخصی خود پرداخت کرده است.
  63. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۵۶.
  64. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۷۴.
  65. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۵۸.
  66. «سبکبار و گرانبار رهسپار شوید» سوره توبه، آیه ۴۱.
  67. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۵۷۳.
  68. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۷۱.
  69. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۵۹.
  70. ر.ک: صفیه دختر حیی بن اخطب، ج۵، دایرة المعارف صحابه.
  71. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۸۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۳۳.
  72. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۶۱.
  73. المغازی، واقدی، ج۱، ص۳۱۸.
  74. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۶۲.
  75. الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۱، ص۱۸۳.
  76. قاموس الرجال، شوشتری، ج۱۱، ص۲۱۶.
  77. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۶۳.
  78. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۳۶۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۲۵.
  79. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۶۴.