ضرورت نصب امام
وجوب نصب امام بر خدا (امامت عامه)
در اینکه این وجوب عقلی است یا شرعی؟ و به عبارتی دیگر: در اینکه این وجوب، به ضرورت عقلی ثابت میشود یا به ضرورت نقلی یا به هر دو؟ میان امامیه و سایر فِرَق اسلامی اختلاف وجود دارد. فِرَق دیگر تنها به وجوب شرعی قائلاند و به همین دلیل، نصب امام را از وظایف مکلفان و در زمره فروع و احکام فقهی میشمارند. اما دانشمندان امامیه، به تبع حکم عقل و آیات کریمه قرآن، نصب امام را از دایره وظایف مکلفان خارج میدانند و "وجوب نصب امام بر خدا" را هم به ضرورت عقلی ثابت میکنند و هم بر اساس نقل و ادله سمعی. به همین دلیل، امامت را بحثی فقهی نمیدانند؛ بلکه به عنوان اصلی از اصول اعتقادی - که از فروع مسائل توحید است - مورد بحث و بررسی قرار میدهند[۱].
این بحث، در منابع کلامی امامیه با عنوان "وجوب نصب الامام علی الله" مطرح است اما فِرَق دیگر، با عنوان "وجوب نصب الامام علی الناس" بررسی کردهاند[۲].
از جمله مباحثی که باید بدان پرداخته شود: بررسی و اثبات وجوب عقلی و وجوب نقلی نصب امام؛ همچنین پاسخ به این سؤال که: آیا این وجوب در همه زمانها استمرار دارد یا خیر؟ اگر نصب امام در همه زمانها واجب باشد معنایش این است مادامی که اطاعت خدا بر بندگان واجب است، پس هر جا اطاعتش واجب است، نصب امام هم واجب است؛ اگر اقامه حکم خدا واجب است - که همیشه واجب است در هر زمان و هر مکان - پس در هر زمان و مکان، وجود امام برای اقامه حکم خدا واجب است و اختصاص به زمان و مکان خاص ندارد[۳].
ضرورت عقلی نصب امام
وجوب نصب امام پس از پیامبر خاتم (امامت خاصه)
یکی از مباحث امامت درباره اثبات "وجوب نصب امام پس از پیامبر خاتم" تا روز قیامت است. البته در عرف امامیه نیازی نیست خصوص "پس از پیامبر خاتم" بحث شود؛ زیرا امامیه به "وجوب نصب حجت" در هر زمان و هر مکان اعتقاد دارد؛ خواه این نصب، پس از پیامبر باشد، یا پیش از او. اما در عرف اهلسنت، مسئله امامت، پس از پیامبر اکرم (ص) مطرح است و اساساً "امامت" را "خلافت بعد النبی" تعریف میکنند.
بحثی که در اینجا مطرح است این است که: چگونه میشود پیامبر اکرم (ص)، امت خود را رها کند بیآنکه برای آنها امام و رهبری نصب کرده باشد؟! و در نهایت نتیجه این باشد که «مَاتَ رسولُ اللهِ وَلَمْ يُوصِ»[۴]. البته تاریخ مسلمین و تجربه عینی مربوط به مفاسد عظیمی که بر ادعای عدم نصب امام بعدالنبی (ص) مترتب گردید، دلیل روشنی بر بطلان چنین نظریهای است. گذشته از آنکه عقل و نصوص شرعی قطعی و متواتر، این ادعا را که پیامبر اکرم، امت را بدون نصب امام رها کرده است، به شدت نفی میکند[۵].
خطرات داخلی و خارجی صدر اسلام
وجود خطرات خارجی و داخلی مانند منافقان و ظهور پیامبران دروغین مانند مسیلمه کذاب برای حکومت اسلامی و از آن مهمتر خطر تحریف و بدعت برای آموزههای اسلام اقتضا میکرد که پیامبر (ص) امت خود را در برابر این همه خطرات و هجمهها تنها و رها نگذارد و با توجّه به علم لدنی که داشت بهترین گزینه برای تصدی مرجعیت علمی و دینی و نیز سیاسی کشور را در نظر و نصب نماید. به عبارت ساده، مردم یک روستایی که گله خود را بدون چوپان نمیگذارند، چگونه ممکن است پیامبری مانند حضرت محمد (ص) امت خویش را بدون جانشین رها کند؟![۶]
نصب عامل حفظ وحدت و جلوگیری از اختلافات قومی
جامعهها و به شکل بارز امتها از مناطق و قبایل، نژادها و زبانهای مختلفی تشکیل شده است که هر کدام خواهان به-دست گرفتن حکومت و یا حداقل سهیم شدن در آن به اندازه وزن و موقعیت خودشان میباشند. این تعدد و اختلاف موجب کشمکش، نزاع و چهبسا جنگ داخلی میگردد که چهره خشونتآمیز آن در جوامع متقدم بیشتر نمایان بود، نمونه بارز آن جنگ در قبیله معروف مدینه یعنی اوس و خزرج میباشد که تنها با رویکرد هر دو به اسلام، شعله جنگ خاتمه پیدا کرد.
با رشد و نمو اسلام توسط پیامبر (ص) پیروان اسلام در مناطق و قبایل مختلف پراکنده و منتشر بودند، دو قطب قدرتمند مسلمانان یعنی مهاجران و انصار هر کدام به عنوان رقیب برای تصدی حکومت طرح و برنامهای داشته و یا درصدد قبضه حکومت بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص) بودند. این نکته را جریان سقیفه تأیید میکند. با وجود عدم تدفین جنازه مبارک پیامبر اسلام (ص)، انصار با لفور در محلی به نام سقیفه جمع شده و برای خود شخصی به نام سعدبنعباده را به عنوان رهبر انتخاب نمودند؛ این طرح یا خبر به گوش عمر و ابوبکر رسیده و خودشان را شتابزده به سقیفه رساندند و مدعی شدند که رهبری شما "انصار" را سران قریش نمیپذیرند، امّا با این دلیل انصار به عقبنشینی از صحنه قدرت و سیاست حاضر نشدند تا اینکه ابوبکر به اصل نص نبوی متوسل شد که پیامبر (ص) فرموده که امامت و خلافت باید از قریش باشد، ابوبکر برای تکمیل نظر خود به انصار وعده وزارت داد. از این قطعه تاریخی روشن میشود که اصل نص نبوی بود که شعله اختلاف و مناقشه را به نفع ابوبکر خاموش کرد.
حال این سؤال مطرح است که نص کلی در تعیین امام از قبیله قریش آیا خود مسئله و اختلاف - ساز نخواهد بود؟ چراکه قبیله قریش خود بر هزاران فرد شامل است که دهها فرد میتواند مدعی خلافت و امامت گردد، چنانکه عمر خلافت را در سقیفه به ابوبکر هدیه داد و در عضو ابوبکر نیز عمر را خلیفه بعد از خود نصب کرد.
اگر مصلحتاندیشی حضرت علی (ع) نبود، شیعیان آن حضرت خلافت ابوبکر را برنتافته و دامن اختلاف و جنگ، اسلام را فراگرفته و درخت نوپای حکومت اسلامی را تهدید میکرد.
پس اصل نص خاص و عمل به آن میتوانست بالندگی و شکوه اسلام را حفظ و از اختلاف و جنگ جلوگیری کند. این نکته مورد تأیید بعض فلاسفه نیز قرار گرفته است [۷].[۸]
علم به شخص اصلح و لزوم معرفی و نصب آن
گفته شد که پیامبر (ص) هم از کانال عادی و هم کانال وحی به فرد شایسته و اصلح از همه جهات برای تصدی مرجعیت دینی و سیاسی علم و آگاهی داشت، اگر با این فرض حضرت فرد مزبور را به این مقام نصب ننماید، نه تنها امت خویش را از رهبری دینی و سیاسی فرد اصلح محروم نموده است، بلکه به نوعی با روی کار آمدن شخص غیر اصلح و چهبسا شخص ناکارآمد به آسیبپذیری دو نهال نوپای خود نیز کمک نموده است.
چنین فرضی از پیامبر حکیم و دلسوز به دین و امت بعید و بلکه محال است. به تقریر دیگر، عقل به تقدیم فاضل بر مفضول و ترجیح اصلح بر صالح حکم میکند و این حکم عقل نیز مورد تأیید قرآن کریم است: قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَّن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ قُلِ اللَّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ[۹].
بر این اساس پیامبر اسلام (ص) نیز خود به عنوان یکی از عقلا بلکه عقل کل بر حکم فوق مطلع بوده و میبایست عمل نیز بنماید و لازمه عمل آن تعیین فرد اصلح و شایسته است وگرنه مخالفت با حکم عقل لازم میآید که از شأن و منزلت آن حضرت بعید میباشد.[۱۰]
اعتبار عصمت امام مقتضی نصب
در بحث فلسفه امامت گذشت که امام برای حفظ صحیح دین و صیانت خالص از آن میبایست معصوم باشد تا تفاسیر وی نیز از عصمت و حجیت ذاتی برخوردار گردد.
با این نگاه به امامت و شخص امام روشن میشود که راهکار دیگر یعنی تعیین امام از طریق شورا یا بیعت ممکن نیست؛ چراکه آنان به عصمت شخص معصوم علم ندارند و علم آن در اختیار خداوند است که آن را به پیامبرش منتقل مینماید[۱۱].[۱۲]
نصب لازمه دین خاتم و جاودان
آیین و شرایع پیامبران پیشین موقتی بود، به این صورت که آیین و برنامه آنان بعد از مدتی با ظهور پیامبر دیگر نسخ میشد. در این صورت وجود جانشین در همه عرصهها خیلی هم ضروری نبود، امّا آیین اسلام آیین جاودان، جهانی و خاتم است که بعد از آن هیچ پیامبری ظهور نخواهد کرد. چنین آیینی برای حفظ موقعیت خود در جهان و جلوگیری از خطر انحراف، بدعت و تحریف، به جانشینی در حد دین خاتم و جهانی لازم دارد.[۱۳]
تعیین جانشین رویه پیامبران پیشین
هر چند گفته شد تعیین جانشین با آیین خاتم بیشتر تناسب و سنخیت دارد، لکن نگاهی به زنگی دینی پیامبران خصوصاً پیامبران بزرگ روشن میکند که آنان برای حفظ و صیانت آیین و شریعت خود نوعاً به تعیین وصی و جانشین پرداختند، نخستین پیامبر یعنی حضرت آدم شیث و اوقینان تا پیامبر خاتم پیامبر و وصی بعدی خود را با امر الهی انتخاب نمودند. ابوالحسن مسعودی در کتاب معروف خو اثبات الوصیه لیست جانشینان پیامبران را به رشته تحریر درآورده است.
حال چگونه ممکن است پیامبران پیشین با وجود پیامبر خاتم نبودنشان به تعیین جانشین دست زنند، امّا پیامبر اسلام با فرض خاتم بودن، جاودان و جهانی بودن دینش هیچ جانشین در دین معرفی نکرده باشد؟[۱۴]
تعیین جانشین و وصی سفارش قرآن
قرآن کریم مسلمانان را موقع مرگ به نوشتن وصیت سفارش و امر میکند: كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ[۱۵]
قرآن کریم که به وصیت در امور جزئی و خانوادگی این همه اهمیت میدهد و تأکید میکند و مسلمانان نیز خود را متعهد به آن میدانند چگونه ممکن است که درباره یک مسئله مهم و کلیدی یعنی تعیین جانشینی دینی و سیاسی برای پیامبر (ص) هیچ سخنی نگفته باشد و پیامبر نیز بدون وصیت از کنار آن بگذرد؟ آیا این نسبت طعن و زیر سؤال بردن شخصیت پیامبر نیست که آن حضرت برخلاف آیه مزبور هیچ وصیتی درباره امت خود نکرده است؟ [۱۶].[۱۷]
تعیین جانشین مبنا و رویه پیامبر در اداره کشور
نگاهی به تاریخ حکومتداری پیامبر اعظم (ص) نشان میدهد آن حضرت در سفرهای مختلفی مانند شرکت در جبهههای جنگ که از پایتخت حکومت خویش یعنی مدینه خارج میشد جانشین خود را تعیین میکرد تا در غیاب حضرت، امور اداری، سیاسی و حکومتی تعطیل نماند. حضرت علی (ع)، این مکتوم و معاذ از شمار صحابهای هستند که در غیاب پیامبر (ص) جانشین آن حضرت شدند.
حال این سؤال پیش میآید پیغمبری که به مسائل حکومت این همه توجّه و عنایت دارد، چگونه ممکن است از تعیین جانشین خود بعد از رحلت چشمپوشی کند؟[۱۸] در حالی که خطر و آسیب آنبه مراتب بیشتر است، که به بعضی اشاره شد[۱۹].
لازمه عدم نص، برتری دو خلیفه اول بر پیامبر (ص)
نگاهی به تاریخ دو خلیفه اول نشان میدهد که هردو خلیفه به بیعتو انتخاب مردم توجهی نداشتند و حاکم بعدی را خودشان تعیین نصب نمودند. ابوبکر هنگام به یاریاش ب عثمان که دبیر خلیفه بود، سفارش نمود اسم عمر را به عنوان خلیفه و جانشین وی بنویسد و از مردم نیز خواست از او اطاعت کنند: "من عمر بن خطاب را جانشين خود در ميان شما مىسازم پس گوش به فرمانش باشيد و از وى اطاعت كنيد"[۲۰].
عمر نیز نزدیک فوت خود بدون توجّه به انتخاب مرد در اندیشه تعیین حاکم و جانشین خود برآمد ولکن بهجای یک نفر شش نفر به نامهای: عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن، سعد بن ابی وقاص و علی (ع) را مشخص کرد و دستور داد یکی از این شش تن با رأی یثسه به عنوان خلیفه برگزیده و انتصاب گردد. در متن کتاب خواهد آمد - چنانکه علی (ع) نیز به آن تصریح میکند - نتیجه و برآیند شورای ششنفره فوق یعنی انتخاب عثمان پیشاپیش معلوم بود. بر این اساس خلیفه اول و دوم به فکر مردم و آینده کشور و به حسب ظاهر آینده دین نیز بودند و برای جلوگیری از هر نوع خطر احتمالی پیش از مرگ خودشان به چاره پرداختند.
آیا پیامبر اعظم (ص) که همه هستی خویش را وقف دین اسلام کرده بود، به اندازه دو خلیفه آیندهنگر و در مقام چارهاندیشی نبود؟ اهل سن باید جواب بدهند ک آیا سیره دو خلیفه اول در تعیین جانشین خودشان عمل مشروع و خالی از محذور بود یا نه؟
اگر عمل آن دو غیر مشروع و خالی از اشکال و محذور نبود، ما اینجا حرفی نداریم جز اینکه اهل سنت به عمل غیر مشروع شیخین خود اعتراف کردند. امّا اگر عمل مشروع و عقلانی و عقلایی بود، سؤال میکنیم، چرا پیامبر (ص) چنین نکرد؟ آیا - العیاذ بالله - حضرت با وجود اتصال به وحی در مقام ثبوت و شناخت به این درک نرسیده بود، یا اینکه - العیاذ بالله - عمدا مصلحت جامع و دین را نادیده انگاشت و امت را به حال خود رها کرد؟ لازمه این مبنای اهل سنت این است که شیخین - العیاذ بالله - حداقل در این مقام از پیامبر (ص) برتر و افضل باشند! و این لازمه را خود اهل سنت برنمیتابند.
این چالش از سدههای پیش گرفتار اهل سنت بوده است. ابن ابی الحدید در شرح فرازهای نهجالبلاغه ک بر اصل نصب دلالت میکند، یکی از ادله خود در توجیه آنها را واهمه از مخالفت صحابه به نص ذکر میکند، چنانکه در ذیل خطبه۱۶۳ «فَإِنَّهَا كَانَتْ أَثَرَةً شَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْم » از استاد خود ابو جعفر یحیی محمد علوی، از کسانی میپرسد که برحق حضرت "حکومت" هجوم بردند که آیا مراد جریان سقیفه است یا شورای ششنفره عمر که به انتخاب عثمان منجر شد؟ که وی روز را جواب میدهد [۲۱]
ابن ابی الحدید به عنوان یک سنی اعتراف میکند که نفس من اجازه نمیدهد که صحابه را به عصیان پیامبر (ص) متهم کنم؟ " ان نفسی لا تسامحنی ان السب الی الصحابه عصیان رسولالله (ص) و دفع النص".
در اینجا استاد ابن الی الحدید - که وی او را دانشمند منصف و وافر عقل توصیف میکند - چنین جواب میدهد که نفس من نیز اجازه نمیدهد که پیامبر (ص) را به اهمال در امر امامت و رهبری امت خود و رها کردن آنان متهم کنم، پیامبری که در هر سفری در مدینه جانشین خود را مشخص میکرد. ابوجعفر به تفضیل جواب خود را توضیح میدهد تا اینکه ابن ابی الحدید قانع شده و میگوید در جواب من نیکو گفت: "لقد احسنت فیما قلت"[۲۲].[۲۳]
کشف نه نصب
نکته آخری که درباره نظریه انتصاب شیعه باید گفت این است که شیعه با الهام از آیات و صریح روایات نبوی بر این اعتقاد است کهوجود نورانی حضرت علی (ع) پیش از آفرینش عالم مادی مورد توجّه و عنایت الهی بوده و در دنیا نیز صفات و فضایل لازم برای انسان کامل از جهت فردی و اجتماعی و دینی سیاسی را کسب نموده بود. با این فرض آن حضرت از هان بدو رسالت خودبهخود ملاک جانشینی پیغمبر (ص) را دارا بود و اصلاً به نصب و تعیین نیازی نداشت.
به دیگر سخن، نصب و تعیین از صفات اعتباری و به امور جعلی تعلق دارد، درحالی که مقام جانشینی پیامبر امر تکوینی حقیقی است و با دارا بودن صفات آن، خودبهخود به مقام جانشینی میرسد و به جعل و نصب نیازی نیست.
باری جعل و نصب - که در آیات و روایات آمده است - نه در مقام جعل حقیقی بلکه در مقام ارشاد و رهنمایی به مصداق حقیقی و تکوینی و در واقع کاشف از مقام تکوینی هستند. توضیح آن در نقد شبهه موروثی نمودن امامت خواهد آمد.[۲۴]
اشکالات فقهی و حقوقی نظریه رقیب "انتخاب"
نظریه رقیب یعنی انتخاب خلیفه از طریق شورا و بیعت مخصوصاً بیعتی که در سقیفه توسط چند نفر اتفاق افتاد، فاقد مشروعیت دینی است.[۲۵]
ضرورت نصب امام
تعیین الهی، تنها راه ممکن برای شناخت امام معصوم(ع) است و هر چند نصب با عصمت ملازم نیست، عصمت از نصب جدایی ناپذیر است؛ زیرا عصمت، امتیاز و ویژگی پنهانی به شمار میرود که انسانهای عادی از راه تأمل در رفتار شخص، آن را درک نمیکنند و حتی بر پایه اینکه از فردی گناه و معصیتی سر نزده باشد، نمیتوان او را معصوم دانست، بلکه عصمت، از قداست و طهارت روح سرچشمه میگیرد و کسی میتواند آن را تشخیص دهد که به سرّ و ضمیر انسان، آگاه و از ژرفای روح او باخبر باشد. از این رو، چنانچه عصمت برای امام ضروری باشد، چارهای جز تعیین معصوم از طریق تشریع الهی نیست. بنا بر مشروط بودن امامت به عصمت، تعیین الهی در اینباره ناگزیر مینماید. اما این تعیین، تنها با نص الهی به اثبات میرسد؛ یعنی تشخیص مردم، برای شناخت امام کافی نیست و پس از آن، نوبت به نصب (نشستن بر جایگاه امام) میرسد. نص درباره عصمت، از مقوله اِخبار و نصب از مقوله اِنشاست. نص با اِخبار از عالم غیب صورت میپذیرد. لزوم استناد انشا را نیز به حق تعالی نمیتوان اثبات کرد. بلکه ضرورت جعل الهی امام با دلیل دیگری باید ثابت شود. پس اینکه چه کسی از حق امامت برخوردار است و این حق از کجا به او واگذار و اعطا میشود، با اینکه چه کسی از شایستگی حکومت برخوردار است و چگونه میتوان او را شناخت، متفاوت است. علمای امامیه، با استناد به دلایل زیر، ضرورت نصب الهی امام را ثابت کرده اند:
مقتضای فطرت
هشام بن حکم، از شاگردان برجسته امام صادق(ع)، با عمرو بن عبید درباره ضرورت نصب الهی امام مناظره کرد و امام(ع) با این بیان که سخن تو در صحف ابراهیم و موسی(ع) آمده است، هشام را تأیید کردند: هشام گفت به من خبر رسید که عمرو بن عبید در مسجد بصره جلسهای دارد. بر من گران آمد [و] به بصره رفتم و روز جمعه به مسجد بصره در آمدم [و] دیدم جمع فراوانی انجمن کردند و عمرو بن عبید، شمله سیاهی به بر دارد و شملهای هم به دوش انداخته و مردم از او پرسش میکنند و من از میان آنها راهی گشودم و رفتم جلوی او زانو زدم و گفتم: «ای عالم! من مردی غریبم. اجازه میدهی از تو مسئلهای بپرسم؟» گفت: «آری». گفتم: «تو چشم داری؟» گفت: «فرزند جان این چه سؤالی است؟» گفتم: «سؤال من چنین است». گفت: «فرزند جان! بپرس؛ گرچه سؤالت احمقانه است». گفتم: «جوابم را بگو». گفت: «بپرس». گفتم: «تو چشم داری؟» گفت: «آری». گفتم: «با آنها چه میبینی»؟ گفت: «رنگها و اشخاص را». گفتم: «بینی داری»؟ گفت: «آری». گفتم: «با آن چه میکنی؟» گفت: «با آن میبویم». گفتم: «دهان داری؟» گفت: «آری» گفتم: «با آن چه کنی»؟ گفت: «مزه هر چیز را دریابم». گفتم: «زبان داری؟ گفت: «آری». گفتم: «با آن چه کنی»؟ گفت: «سخن گویم». گفتم: «گوش داری»؟ گفت: «آری» گفتم: «با آن چه کنی؟» گفت: «آوازها شنوم». گفتم: «دست داری؟» گفت: «آری» گفتم: «با آن چه کنی؟» گفت: «بکوبم». گفتم: «دل داری؟» گفت: «آری». گفتم: «با آن چه کنی؟» گفت: «با آن هرچه بر این اعضا وارد شود، تمیز دهم». گفتم: «خود این اعضا تو را از دل بینیاز نکنند»؟ گفت: «نه». گفتم: «چطور با اینکه همه درست و سالمند؟» گفت: «پسر جانم! اعضا چون در چیزی شک کند؛ آن را ببیند یا بچشد یا ببوید یا لمس کند و به دل برگرداند و شکش زائل شود». گفتم: «خدا دل را برای رفع شک اعضا مقرر کرده است؟» گفت: «آری». گفتم: «پس دل لازم است و گرنه اعضا بر جا نشوند». گفت: «آری». گفتم: «ای ابومروان! خدای - تعالی ذکره - اعضای تن تو را وانگذارده و برای آنها امامی مقرر کرده که حق را به آنها برساند و در مورد شک، آنها را به یقین رساند و همه این خلق را در حیرت و شک و اختلاف رها کرده و امامی برای آنها مقرر نکرده که در مورد شک و حیرت بدو رجوع کنند و برای اعضایت امامی معین کرده که در حیرت و شک خود بدان رجوع کنی»؟ گوید: خاموش شد و چیزی نگفت و به من رو کرد و گفت: «تو هشامی»؟ گفتم: «نه». گفت: «هم نشین اویی؟» گفتم: «نه». گفت: «از کجایی؟» گفتم: «از اهل کوفه». گفت: «پس او هستی» و مرا در آغوش کشید و در جای خود نشانید و سخن نگفت تا برخاستم. امام صادق(ع) خندید و گفت: «ای هشام! کی به تو این را آموخت؟» گفتم: «یا ابن رسول الله! بر زبانم گذشت». فرمود: «ای هشام! به خدا این در صحف ابراهیم و موسی(ع) نوشته است»[۲۶].[۲۷]
مقتضای حکمت الهی
بر پایه گزارشهای تاریخی، هیچ جامعهای در هیچ دورهای از تاریخ بشر از آغاز تا کنون، بدون وجود رهبر یا حکومت، نتوانسته است زمان بلندی حیات داشته یا به پیشرفتهای مادی و معنوی چشمگیری دست یابد؛ زیرا اجرای قانون در سطح جامعه، برقراری امنیت داخلی، جلوگیری از هرج و مرج و ایجاد نظم عمومی، دفاع در برابر متجاوز خارجی، دریافت درآمدهای عمومی و صرف آن در زمینه نیازهای ضروری و سامان یافتن امور اقتصادی، تأمین و گسترش عدالت اجتماعی و اصلاح، پیشرفت و اداره امور مادی و معنوی جامعه انسانی در نظامی محقق میشود که در رأس آن، حاکم و رهبری مدیر، مدبر، هوشمند، شجاع، آگاه و مقتدر باشد. همه اجتماعات بشری در همه زمانها، به چنین تشکیلات حکومتی و چنین رهبری، نیاز دارند تا اداره امور جامعه را بر عهده گیرد و آن جامعه بتواند بماند و پویا باشد. همان گونه که خداوند بر پایه حکمت خود، با آفرینش جهان و تسخیر آن برای انسان، همه نیازهای مادی و وسایل رشد انسان را فراهم آورد و با فرستادن پیامبران، همراه با قانون و کتاب آسمانی، زمینه را برای رسیدن او به کمال حقیقی و سعادت واقعی فراهم کرد، بر پایه حکمتش برای دوام رهبری و اداره صحیح جامعه بشری پس از پیامبر(ص) و اجرای کامل و دقیق قانونهای حیات بخش اسلام در همه زمینهها، به این نیاز فراگیر و همیشگی جامعه پاسخ گفته و امام جامعه اسلامی را خودش، به آنان شناسانده است. به باور شیعه، خداوند بر پایه حکمت خود رفتار میکند؛ از اینرو، رهبرانی را برای جامعه اسلامی پس از پیامبر(ص) منصوب کرده است.
فضل بن شاذان نیشابوری نقل کرده که حضرت امام رضا(ع) در جواب این سؤال که چرا «اولی الامر» نصب شده است و مردم به پیروی از آنان مأمور شدهاند، چنین فرمودند: علتهای بسیاری دارد؛ از جمله ما هیچ گروه و هیچ جمعیت و ملتی را نمییابیم که به حیات و زندگی اجتماعی خود ادامه داده باشند، مگر با داشتن سرپرست و رئیس برای اموری که ناچارند از برپاداشتن آن؛ چه در امر دنیاشان و چه در امر آخرتشان. پس در حکمت باری تعالی که حکیم و درست کار است؛ جایز نیست که خلق را بدون رئیس و سرپرستی کاردان رها کند؛ با اینکه میداند چارهای از تعیین آن نیست و باید انتخاب گردد و بقا و دوام برای بقای خلق بدون پیشوا میسر نیست و با او و فرمانش، دشمن را میرانند و اموال عمومی را قسمت میکنند و نماز جمعه و عبادات اجتماعی را به امامت او انجام میدهند و اوست که ظالم را از ظلم به مظلوم باز میدارد[۲۸].[۲۹]
مقتضای حفظ و تبیین دین
احکام و آیات الهی، به توضیح و تبیین پیامبر(ص) نیاز دارد. از اینرو، خداوند به پیامبر(ص) میفرماید: «ما این ذکر [[[قرآن]]] را به تو نازل کردیم تا برای مردم آنچه را که به ایشان نازل شده است روشنسازی»[۳۰]. با توجه به اینکه اسلام دینی جاویدان است، اما تحریفها و بدعتهای دشمنان مغرض و فرصتطلب، آن را تهدید میکند، از اینرو کارشناسانی متخصص، معصوم و برخوردار از علم الهی باید باشند تا پس از پیامبر(ص) احکام را تبیین، و معارف آن را بازگو کنند و آن را از تحریفها و بدعتها برکنار دارند. علامه حلی مینویسد: «حفظ نوع نظام یکی از اهداف و مقاصد امامت است... برای جلوگیری از آن، وجود امام و پیشوایی لازم است»[۳۱].
شناخت امام معصوم (کارشناس علم دین)، جز از طریق تشریع و جعل الهی امکان پذیر نیست و نبود آن نشانه نقص در دین و موجب نابودی آن است. امام رضا(ع) فرمود: اگر امام و پیشوا و امین و نگهبان و امانت داری را قرار ندهد، ملت و دین از بین میرود و سنت و روش پیامبر(ص) و احکام، به دست تغییر سپرده میشود. گروهی بدعت گذار در آن میافزایند و کافران از دین میکاهند و مسلمانان را به اشتباه میاندازند؛ زیرا ما مشاهده میکنیم که مردم کامل نیستند و با هم اختلاف دارند و هر یک دارای خواست و آرزوی مخصوصی [است] و حالات مختلفی دارند. اگر خداوند امین و نگهبانی قرار ندهد، آداب و شرایعی که پیامبر(ص) آورده، از میان میرود و احکام و ایمان نابود میشود که این خود به ضرر تمام جهانیان است[۳۲].[۳۳]
مقتضای حاکمیت الهی
حق حکومت و حاکمیت از دیدگاه اسلام، تنها از آن خداست؛ زیرا همه شئون نفس انسان از او سرچشمه میگیرد و او، مالک حقیقی و واقعی است. بنابراین، لازمه اعتقاد به «توحید خالقیت و مالکیت»، پذیرش «توحید حاکمیت» است و انسان باید تنها در برابر خدا تسلیم باشد و از او پیروی کند. پیروی از فرمانهای پیامبران(ع)، یعنی مجریان احکام خداوند با اذن او، به واقع، اطاعت از خداوند است.
از اینرو، با توجه به لزوم اجرای قانونهای اسلامی و دوام حاکمیت الهی پس از پیامبر اکرم(ص) و این که تنها کسانی میتوانند در طول ولایت خداوند بر بندگانش ولایت داشته باشند و در مال و جان مردم تصرف کنند که مجری احکام الهیاند و خداوند آنان را در این مقام نشانده است بنابراین خداوند باید این مجریان امین و آگاه را تعیین و معرفی نماید. بنابراین، ضرورت نصب امام، بر پایه فطرت، حکمت، حفظ دین و حاکمیت الهی اثبات میشود[۳۴].
منابع
پانویس
- ↑ اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ مسند أحمد بن حنبل، ح۳۰۶۵.
- ↑ اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی».
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۵۷.
- ↑ «الأستخلاف بالنص أصوب فان ذلک لایؤدی الی التشعب و التشاغب و الأختلاف»، (بوعلی سینا، الهیات شفا، ص ۴۵۱).
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۵۷.
- ↑ بگو آیا از شریکانتان کسی هست که به سوی «حق» رهنمون باشد؟ بگو خداوند به «حق» رهنماست؛ آیا آنکه به حقّ رهنمون میگردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمییابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری میکنید؟؛ سوره یونس، آیه: ۳۵.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۵۸.
- ↑ ر. ک: کشف المراد، ص ۴۹۵؛ الشافی فی الأمامه، ج ۲، ص ۵.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۵۹.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۶۰.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۶۰.
- ↑ بر شما مقرر شده است که هرگاه مرگ یکی از شما فرا رسد، اگر مالی بر جای نهد برای پدر و مادر و خویشان وصیّت شایسته کند؛ بنا به حقّی بر گردن پرهیزگاران؛ سوره بقره، آیه: ۱۸۰.
- ↑ ر. ک فضل بن شاذات، الأیضاح، ص ۱۰۵.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۶۰.
- ↑ ر. ک: کشفالمراد، ص ۴۹۶.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۶۱.
- ↑ " فانی استخلفت علیکم عمر بن الخطاب فاسمعوا و اطیعوه "؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۸، ص۳۱۰، تاریخ طبری، ج۲، ص۵۹۱، حوادث سال ۱۳.
- ↑ توضیح اینکه این ابی الحدید بعداز این کلام باز اشکال میکند که ظاهر خطبه فوق استدلال حضرت از طریق اولویت ونه نص است. ابوجعفر در پاسخ میگوید چون این خطبه در جواب سائلی است که میپرسد که بااینکه تو از دیگران به حکوت و پیامبر نزدیک و اولی بودی چرا از حکومت کنار گذاشتند؟ به این دلیل حضرت جواب مناسب سائل راداد. افزون بر جواب ابوجعفر ما در متن کتاب به صورت متعدد به احتجاجهای حضرت به اصل نصب اشاره خواهیم کرد.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۹، صص۲۴۸، و۲۵۰.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۶۲.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۶۴.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۶۴.
- ↑ الأمالی صدوق، ص۵۹۰. «... فَلَا بُدَّ مِنَ الْقَلْبِ وَ إِلَّا لَمْ يَسْتَقِمِ الْجَوَارِحُ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَقُلْتُ يَا أَبَا مَرْوَانَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى ذِكْرُهُ لَمْ يَتْرُكْ جَوَارِحَكَ حَتَّى جَعَلَ لَهَا إِمَاماً يُصَحِّحُ لَهَا الصَّحِيحَ وَ يَيْقَنُ مَا شَكَّ فِيهِ وَ يَتْرُكُ هَذَا الْخَلْقَ كُلَّهُمْ فِي حَيْرَتِهِمْ وَ شَكِّهِمْ وَ اخْتِلَافِهِمْ لَا يُقِيمُ لَهُمْ إِمَاماً يَرُدُّونَ إِلَيْهِ شَكَّهُمْ وَ حَيْرَتَهُمْ وَ يُقِيمُ لَكَ إِمَاماً لِجَوَارِحِكَ تَرُدُّ إِلَيْهِ حَيْرَتَكَ وَ شَكَّكَ قَالَ فَسَكَتَ وَ لَمْ يَقُلْ شَيْئاً... قَالَ يَا هِشَامُ هَذَا وَ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى».
- ↑ امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۴۰.
- ↑ علل الشرائع، أبوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی الصدوق، ج۱، ص۲۵۳. «أَنَّا لَا نَجِدُ فِرْقَةً مِنَ الْفِرَقِ وَ لَا مِلَّةً مِنَ الْمِلَلِ بَقُوا وَ عَاشُوا إِلَّا بِقَيِّمٍ وَ رَئِيسٍ لِمَا لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ فِي أَمْرِ الدِّينِ وَ الدُّنْيَا فَلَمْ يَجُزْ فِي حِكْمَةِ الْحَكِيمِ أَنْ يَتْرُكَ الْخَلْقَ مِمَّا يَعْلَمُ أَنَّهُ لَا بُدَّ لَهُمْ مِنْهُ وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ إِلَّا بِهِ فَيُقَاتِلُونَ بِهِ عَدُوَّهُمْ وَ يَقْسِمُونَ بِهِ فَيْئَهُمْ وَ يُقِيمُونَ بِهِ جُمُعَتَهُمْ وَ جَمَاعَتَهُمْ وَ يَمْنَعُ ظَالِمَهُمْ مِنْ مَظْلُومِهِمْ».
- ↑ امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۴۱.
- ↑ وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ «و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستادهاند روشن گردانی» سوره نحل، آیه ۴۴.
- ↑ الألفین، ص۲۸. حفظ نظام النوع عن الاختلال، لأن الإنسان مدني بالطبع لا يمكن أن يستقل وحده بأمور معاشه لاحتياجه للغذاء والملبوس والمسكن، وغير ذلك من ضرورياته التي تخصه، ويشاركه غيره من أتباعه فيها، وهي صناعة لا يمكن أن يعيش الإنسان مدة بصنعها، فلا بد من الاجتماع بحيث يحصل المعاون الموجب لتسهيل الفعل، فيكون كل واحد يفعل لهم عملا يستفيض منه أجرا، لا يمكن النظام إلا بذلك وقد يمتنع المجتمعون من بعضها، فلا بد من قاهر يكون التخصيص منوطا بنظره لاستحالة الترجيح من غير مرجح، ولأنه يؤدي إلى التنازع.
- ↑ علل الشرائع، ج۱، ص۲۵۳. «لَوْ لَمْ يَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَيِّماً أَمِيناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدِّينُ وَ غُيِّرَتِ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ لَزَادَ فِيهِ الْمُبْتَدِعُونَ وَ نَقَصَ مِنْهُ الْمُلْحِدُونَ وَ شَبَّهُوا ذَلِكَ عَلَى الْمُسْلِمِينَ إِذْ قَدْ وَجَدْنَا الْخَلْقَ مَنْقُوصِينَ مُحْتَاجِينَ غَيْرَ كَامِلِينَ مَعَ اخْتِلَافِهِمْ وَ اخْتِلَافِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ حَالاتِهِمْ فَلَوْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهَا قَيِّماً حَافِظاً لِمَا جَاءَ بِهِ الرَّسُولُ الْأَوَّلُ لَفَسَدُوا عَلَى نَحْوِ مَا بَيَّنَّاهُ وَ غُيِّرَتِ الشَّرَائِعُ وَ السُّنَنُ وَ الْأَحْكَامُ وَ الْإِيمَانُ وَ كَانَ فِي ذَلِكَ فَسَادُ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ».
- ↑ امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۴۳.
- ↑ امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن، ص۴۴.