نسخهای که میبینید نسخهای قدیمی از صفحهاست که توسط Heydari(بحث | مشارکتها) در تاریخ ۲۳ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۲۳:۴۲ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوتهای عمدهای با نسخهٔ فعلی بدارد.
نسخهٔ ویرایششده در تاریخ ۲۳ دسامبر ۲۰۲۱، ساعت ۲۳:۴۲ توسط Heydari(بحث | مشارکتها)
اقسام و انواع غیب کداماند؟ یکی از پرسشهای مرتبط به بحث علم غیب معصوم است که میتوان با عبارتهای متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤالهای مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی علم غیب مراجعه شود.
یکی غیبهایی که پا به عرصه شهود هم گذاشتهاند؛
و دیگری غیبهایی که از مرحله شهادت خارج اند و ما آنها را "غیب مطلق" مینامیم.
البته آن غیبهایی هم که پا به عرصه وجود و شهود و عالم حد و قدر نهادهاند، در حقیقت و صرف نظر از حد و اندازهای که به خود گرفتهاند، باز به غیب مطلق برمیگردند، و باز همان غیب مطلق هستند، و اگر به آنها شهود میگوییم با حفظ حد و قدری است که دارند، و میتوانند متعلق علم ما قرار گیرند، پس این موجودات هم وقتی شهودند که متعلق علم ما قرار گیرند، و گر نه غیب خواهند بود. البته جا دارد که موجودات عالم را در موقعی که متعلق علم ما قرار نگرفتهاند "غیب نسبی" بنامیم، برای اینکه چنین غیبی، وصفی است نسبی، که بر حسب اختلاف نسبتها، مختلف میشود؛ مثلاً: موجودی که در خانه و محسوس برای ما است، نسبت به کسی که بیرون خانه است، غیب است، و لکن برای ما غیب نیست، و همچنین نور و رنگها برای حس بینایی، شهود و برای حس شنوایی، غیب است و شنیدنیها برای حس شنوایی شهود و برای حس بینایی، غیب است و محسوسات این دو حس نسبت به انسانی که دارای آن حس است شهود و نسبت به انسان کر و کور غیب است»[۱].
نوعی که تمام مردم را از آن باخبر میکند؛ نظیر برانگیخته شدن و جمع شدن مردم در روز قیامت و بهشت و دوزخ.
بر این اساس، مراد از این که غیب تنها در نزد خدا و از آن خداست، آن است که نه از طریق تجربه میتوان از غیب آگاهی پیدا کرد، نه از طریق عقل و نه از هیچ راه دیگر، بلکه تنها از طریق وحی الهی می توان غیب را دانست؛ و او بر حسب آنچه حکمت و نیاز مردم اقتضا کند، هر یک از پیامبرانش را که بخواهد از غیب خود آگاه میکند و پیامبر او هم به نوبه خود مردم را از این غیب، همان طور که از خدا دریافت کرده، باخبر میسازد. بنابراین، خبر دادن پیامبر از غیب، دانستن غیب نیست، بلکه نقل غیب است از کسی که غیب میداند و تفاوت میان منبع علم و نقل از این منبع زیاد است؛ زیرا اولی اصل و دومی فرع است. و نیز فرق است میان کسی که به طور مستقیم از منبع علم نقل میکند و کسی که از این ناقل نقل میکند: گفتند: منزهی تو. ما را جز آنچه خود به ما آموخته ای دانشی نیست. تویی دانای حکیم»[۴]
«غیب یعنی نهان. غیب یا نهان دو گونه است: نسبی و مطلق غیب. نسبی یعنی چیزی که از حواس یک نفر به علت دور بودن او از آن یا علتی نظیر این نهان است، مثلاً برای کسی که در تهران است، تهران شهادت است و اصفهان غیب است، اما برای کسی که در اصفهان است، اصفهان شهادت است و تهران غیب است . در قرآن کریم در مواردی کلمه غیب به همین مفهوم نسبی آمده است ، مثل آنجا که میفرماید : ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ﴾[۵]. اینها از جمله خبرهای غیب است که بر تو وحی میکنیم. بدیهی است که قصص گذشتگان برای مردم این زمان غیب است ، اما برای خود آنها شهادت است. ولی در مواردی دیگر قرآن کریم کلمه غیب را به حقایقی اطلاق میکند که "نادیدنی" است . فرق است میان واقعیتی که قابل حس و لمس باشد ولی به علت دوری یا مانع دیده نشودو میان واقعیتهایی که به علت نامحدودی و غیر مادی بودن، قابل احساس به حواس ظاهره نیست و به این اعتبار نهان است. بدیهی است آنجا که قرآن مؤمنان را توصیف میکند که به غیب ایمان دارند ، مقصود غیب نسبی نیست، به غیب نسبی همه مردم - اعم از کافر و مؤمن - ایمان و اعتراف دارند. همچنین آنجا که میفرماید: ﴿وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ﴾[۶] که اطلاع بر غیب را منحصر به ذات حق میکند ، مقصود غیب مطلق است و با غیب نسبی سازگار نیست. آنجا که غیب و شهادت با یکدیگر ذکر میشوند ، مثلاً میفرماید: ﴿وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ﴾[۷] یعنی دانای محسوس و نامحسوس است ، باز ناظر به غیب نادیدنی است نه غیب نسبی»[۸].
«ما یک غیب نسبی داریم و یک غیب به یک اعتبار مطلق. برای ما این غیبها همه نسبی است، یعنی اکثر این چیزهایی که شهادت است نسبی است، چطور؟ مثلا ما الان در این منزل و در این اتاقها که هستیم آنچه که در شعاع دید چشم ما قرار گرفته است برای ما شهادت است، دیگر ماورای آن، همه برای ما غیب است و نهان. ما حتی از جیب یکدیگر اطلاع نداریم. (...) غیب یعنی یک امر نادیدنی نه امر دیدنیای که فعلاً ما آن را نمیبینیم. اما چیزهایی هست که غیب است به معنی نادیدنی ، یعنی اصلا قابل رؤیت و قابل احساس نیست. پس فرق است میان دیدنی و ندیدنی. غیب در اینجا به معنی "ندیدنی" است، نه آن که ما نمیبینیم. فرق است میان آن که نمیبینیم ولی دیدنی هست "مشهد را الان ما نمیبینیم ولی امری است دیدنی" و آن که اصلاٌ دیدنی نیست»[۹].
«در آموزههای دینی دو قسم است؛ غیبِ مطلق و غیب نسبی. غیب مطلق، آن واقعیت ناشناختهای است که هیچگاه و در هیچ شرائطی برای آدمیان آشکار نخواهد شد و آدمی در هر درجهای از تعالی که باشد، به کنه آن پینمی برد. مانند غیب ذات احدیت حق، که نه در دسترسِ عقل حکیم است و نه مشهود دل عارف؛ هر حکیمی و هر عارفی. امام علی بن الحسین(ع) فرمود: « أَنْتَ الَّذِي قَصُرَتِ الْأَوْهَامُ عَنْ ذَاتِيَّتِكَ، وَ عَجَزَتِ الْأَفْهَامُ عَنْ كَيْفِيَّتِكَ، وَ لَمْ تُدْرِكِ الْأَبْصَارُ مَوْضِعَ أَيْنِيَّتِك». و امّا غیب نسبی، آن قسم واقعیتهایی است که به اعتباری نهان و به اعتباری عیان است. مانند رخدادهای آینده که برای اکنون ما غیب است و نمیدانیم فردا و پس از آن، چه رخدادهایی پدید میآید. ولی با گذشت زمان، برای ما مشهود میگردد. البتّه، موضوع آگاهی پیامبران و امامان از غیب و غایب، در مورد آدمیان است و گرنه برای خداوند همه چیز آشکار است و هیچ چیز از قلمروِ علم خداوند پنهان و پوشیده نیست: ﴿عَالِمِ الْغَيْبِ لا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلا فِي الأَرْضِ وَلا أَصْغَرُ مِن ذَلِكَ وَلا أَكْبَرُ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ﴾ </ref> سوگند به پروردگارم داننده غیب که برای شما خواهد آمد؛ همسنگ ذرّهای در آسمانها و زمین از (دید) او دور نمیماند و خردتر و کلانتر از آن نیست مگر که در کتابی روشن (آمده) است؛ سوره سبأ، آیه: ۳.</ref>، ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ﴾ </ref> دانای نهان و آشکار است و او فرزانه آگاه است؛ سوره انعام، آیه: ۷۳.</ref>»»[۱۰].
«شیعه امامیه معتقد است: امامتمنصبجانشینیرسول خدا(ص) در امر هدایت بشر است، لذا امام(ع) نیز باید تمام خصوصیات پیامبر(ص) مانند عصمت، علم لدنی، کمالات و فضایل و دوری از صفات ناپسند را داشته باشد. شیعه امامیه میگوید: از آنجا که امام مبیّن و تطبیق دهنده و حافظ شریعت است، لذا باید از گناه و سهو و نسیان و اشتباهمعصوم باشد. علاوه بر این باید عالم به حقیقت شریعت و نیز هر چه را که امت در جهت کمال به آن محتاج است باشد، همان طوری که باید کاملترین شخص در زمینه صفات کمال باشد، تا مردم تسلیم محض او شوند که از جمله آنها علم به غیب است. در توضیح این مطلب میگوییم: غیب در مقابل شهود، بر چیزی اطلاق میشود که با حواس ظاهری قابل درک نیست. قیامت، برزخ، ملائکه، جنّ و ... عوالمی هستند که با حواسّ ظاهری انسان قابل درک نیستند، از این رو داخل در عالَم غیب شمرده شدهاند. غیب را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: غیب مطلق و غیب نسبی. غیب مطلق غیبی است که به هیچ نحو و در هیچ زمان و مکان قابل ادراک نیست، مثل ذات الهی که غیب الغیوب است، به خلاف غیب نسبی که با شرایطی خاص برای افرادی ویژه قابل ادراک به غیر حواس ظاهری است. و تنها کسی که به عالَم غیب و شهادت به طور کامل احاطه دارد، خداوند است. در قرآن کریم آمده: ﴿قُل لّا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ﴾[۱۱] که دلالت میکند بر اینکه علم غیب مخصوص خدا است»[۱۲].
«غیب و امور غیبی دو قسماند: غیب مطلق و غیب نسبی. غیب مطلق آن است که در هیچ شرایطی قابل ادراک نیست؛ همانند ذات الهی که غیب الغیوب است و در این مرتبه از ذات تنها ذات، علم به ذات دارد و چرایی عدم اطلاع بر غیب الغیوب نیاز به استدلال ندارد، چه اینکه مقوم اساسی آگاهی و احاطه عالم بر معلوم است، و در نظام آفرینش هیچ موجودی برتر از ذات واجب تعالی نیست که بتواند آگاهی بر مرتبه غیب الغیوب پیدا کند. آگاهی بر غیب نسبی نیز، غیبی که با شرایط خاص زمانی و مکانی برای افراد قابل درک است که خود دارای مراتب است، و اینگونه نیست که هر کس به این وادی قدم گذاشت، بر تمامی امور آگاهی یابد»[۱۳].
«غیب به معنای چیزی است که حس به آن دسترسی ندارد و با حواس مادّی ادراک نمیشود (در مقابلِ آنچه در نشئه شهادت است که با حواس ادراک میشود، هر چند ما از آن محجوب باشیم؛ مثل آنچه پشت دیوار است) و آن دو قسم است:
غیب محض و مطلق که تنها خود شیء غایب به خود آگاهی دارد؛ نظیر ذات اقدس الهی که احدی جز خودش به کنه ذاتش راه ندارد.
غیب نسبی و مقیس که اموری است پنهان؛ اما برخی از اشخاص به آن آگاهی دارند؛ مانند اسما و اسرار الهی، قضا و قدر، کتاب مبین، لوح محو و اثبات و محفوظ که جزو نشئه غیب هستند؛ ولی ملائکه و انبیاء و اولیا(ع) به تعلیم الهی به آنها آگاهاند»[۱۴].
«غیب دو گونه است: نسبی و نفسی.
غیب نسبی مربوط به موجودات مادی است که ذاتاً غایب نیستند و حوادث مادی برای ادراک و شهود آنها توان دارد؛ لکن بر اثر موانعی مادی، برای عدهای غایب و نسبت به شماری حاضر است؛ مثل اینکه موجودی که در ظرف دیروز محسوس و مشهود دیروزیان بود، امروز نباشد و برای امروزیان غایب باشد؛ موجودات مادی آینده نیز چنیناند.
غیب نفسی در مجردات تصور میشود که فی نفسه غایباند و با حواس مادی ادراک نمیشوند؛ ولی غایب نفسی بودنِ مجرّدات، به این معنا نیست که مطلقاً حتی از خود نیز غایب باشند، زیرا چنین چیزی محال است. موجود مجرد یقینا به خود عالم و شاهد است و چنین معنایی حتی نسبت به ذات اقدس الهی نیز تصور ندارد، چون او هر چند برای دیگران محجوب است؛ اما برای خودش مشهود».[۱۵].
«غیب چند گونه است:
گونهای از آن اصلاً ظهور نکرده و به عالم امکان نیامده است؛ از این قسم کسی جز خدا آگاه نیست و از محور بحث بیرون است و مورد پرسشِ سؤال کنندگان هم نیست.
گونه سوم، غیبهاییاند که خدا از راه انبیا و اولیایش به جامعه بشری میفهماند؛ مانند خبر دادن از بهشت و جهنّم و برخی از ویژگیهای آن دو. ذات اقدس الهی این اخبار غیبی را به پیامبرش فرموده و جامعه بشری از طریق او آگاه میشوند. نمونه دیگر، آگاهی از نشئۀ اَخذ میثاق و تعهدی است که انسان به خدا سپرده، که خدا به پیامبرش فرمود و آن حضرت بشر را بدان آگاه کرد».[۱۸].
«در یک تقسیم، غیب بر دو قسم است: مطلق و نسبی.
غیب مطلق: به چیزی گفته میشود که برای همگان و در همه مقاطع وجودی، غیب باشد؛
غیب نسبی: چیزی است که تنها در برخی از مقاطع وجودی یا برای برخی از افراد غیب باشد؛ مانند اخبار گذشتگان یا قیامت یا فرشتگان».[۱۹].
«غیب سه گونه تفسیر شده است:
این که برای "ظرفیت" و مراد از غیب، خفاء و خلوت باشد؛ و آن این که ایمان متقین مخصوص حال شهادت نیست، بلکه در حال خلوت نیز ایمان دارند، بر خلاف منافقان که در حضور مؤمنان ابراز ایمان میکنند، ولی در نهان کافرند:
این که برای سببیّت باشد؛ و مراد از غیب، قلب یعنی همان حقیقت انسان باشد که نامحسوس و از مصادیق غیب است. معنای آن این است که: پرهیزکاران با قلب خود ایمان میآورند، بر خلاف منافقان که تنها با زبان اظهار ایمان میکنند ولی ایمان قلبی ندارند
این که برای صله و تعدیه باشد و مراد از غیب، عالم غیب، به ویژه خدای سبحان و اسماء و صفات او باشد».
غیب بر دو قسم است: مطلق و نسبی. غیب مطلق آن است که در همه مقاطع وجودی و برای همگان پوشیده و مستور است، مانند ذات خداوند که معرفت کنه او برای احدی مقدور نیست و نسبت به همگان غیب است، یعنی کنه ذات او برای احدی نه با علم حصولی و مفهومی قابل شناخت است و نه با علم حضوری و شهود قلبی، گرچه برای خودش مشهود است. غیب نسبی آن است که در برخی مقاطع وجودی و یا برای برخی افراد غیب و نهان است، مانند اخبار گذشتگان، قرآن مجید بعد از نقل سرگذشت انبیاء و اقوام پیشین میفرماید: ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ ﴾[۲۰]. و یا قیامت و فرشتگان؛ زیرا قیامت برای برخی انسانها مشهود و برای برخی دیگر مستور است، چنانکه فرشته نیز تمثلش برای برخی انسانها ممکن است، قرآن مجید درباره حضرت مریم(س) میفرماید: ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا﴾[۲۱] فرشته الهی به صورت یک انسان بیعیب و نقص بر حضرت مریم(س) ظاهر شد، پس مشاهده فرشتگان برای انبیای الهی، میسور است. البته همگان، حتی کافران در حال احتضار و در برزخ و قیامت، بعضی از فرشتگان را مشاهده میکنند: ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[۲۲][۲۳].
«غیب بر دو قسم است: مطلق و نسبی یا مقیس. غیب مطلق به چیزی گفته میشود که برای همگان و در همه مقاطع وجودی، غیب باشد؛ مثل ذات اقدس الهی که نه قابل ادراک با حواس است: ﴿لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ﴾[۲۴] و نه قابل احاطه و اکتناه با قلب و فکر: "يَا مَنْ لَا تَحْوِيهِ الْفِكَر"[۲۵]، "يَا مَنْ لَا تُحِيطُ بِهِ الْفِكَر"[۲۶]؛ "لَا يُدْرِكُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا يَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَن"[۲۷]. آری، مشاهده قلبی او به کمک نیروی ایمان که منافاتی با غیب بودن معلوم ندارد، ممکن است: "وَ لَكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَان"[۲۸]. البته ذات اقدس الهی برای خودش مشهود است. از این جهت، غیب مطلق بدین معنا که برای خود همان شیء نیز غیب باشد، وجود ندارد.
غیب مقیس یا نسبی چیزی است که تنها در برخی از مقاطع وجودی یا برای برخی از افراد غیب باشد؛ مثلاً:
قیامت که هرچند برای افراد عادی غیب است، ولی بدون تردید برای کسی که میفرماید: "لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِيناً"[۲۹] غیب نخواهد بود.
فرشتگان برای اکثر مردم غیب هستند، اما هر محتضری که در آستانه مرگ است، توان دیدن فرشته را دارد: ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[۳۰] افزون بر این، برخی افراد، پیش از لحظه احتضار نیز فرشته را مشاهده میکنند: ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا﴾[۳۱].
اخبار مربوط به آینده ، غیب محسوب میشود؛ هرچند که برای آیندگان مشهود میگردد.
شخصیت معنوی انبیاء و ائمه (ع) جنبه غیبی داشته است، ولی بعد ظاهری آنان مشهود همگان بود. از این جهت، وجود مبارک امام عصر (ع) و قیام او از مصادیق غیب شمرده شده است: "من أقر بقیام القائم علت""والغیب هو الحجة اعلی"[۳۳]؛ چون نه تنها شخصیت او، بلکه شخص او نیز برای اکثر مردم غیر قابل ادراک است. استاد علامه طباطبائی به پس از نقل این روایت فرموده است: این، از قبیل جری و تطبیق است؛ "و هو من الجری"[۳۴]. یعنی حضرت حجت را غیب دانستن، از سنخ تطبیق مصداقی است، نه تفسیر مفهومی»[۳۵].
«كلمه غيب كه به معناى نهان است، در چند مورد بكار مىرود كه در هر مورد خصوصيّتى دارد و به جهتى و لحاظى، به آن اطلاق مىگردد: گاه غيب يعنى آنچه كه از حواسّ ما پنهان است؛ طبعاً اين ديك معناى نسبىاست ممكن است چيزى را چشم يكى ببيند و چشم ديگرى نبيند: چيزهاى آنسوى كره زمين براى ما غيب و براى ساكنان آنجا، شهادت است.اين غيب، يعنى غايب از حسّ، كه عقل مىتواند آن را درك و بر وجود آن برهان اقامه كند و يا از راه امارات به آن پى ببرد؛ به همين معنى در قرآن بكار رفته است: ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب﴾[۳۶] همه مؤمنان بايد به غيب ايمان داشته باشند و آن را بدانند، تا ندانند كه نمىتوانند ايمان داشته باشند، همه ما عالم به خدا و وحى و قيامت هستيم و همه اينها غيب است. پس غيب به اين معنا از علوم عادى و در اختيار همه انسانهاست؛ هر انسانى به اينها مىتواند آگاهى يابد اگرچه غايب از حسّ باشند. گاهى غيب گفته مىشود به معناى پنهان از ادراكات افراد عادى؛ خواه ادراكاتِ حسى يا ادراكات عقلى. ما نمىتوانيم از وقايع هزار سال پيش آگاه شويم، اندامهاى حسّى ما به قبل از وجودمان امتداد نمىيابد [نيز به جريانهاى آينده]، امّا اگر كسى كه در گذشته بوده است به ما خبر دهد، ما عالم مىشويم: غيب بدين معنى نيز در قرآن آمده است: ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُون أَقْلامَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يَخْتَصِمُونَ﴾[۳۷] و ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ أَجْمَعُواْ أَمْرَهُمْ وَهُمْ يَمْكُرُونَ﴾[۳۸] اين علم غيب ممكن است براى برخى از انسانهايى كه از طرق غير عادى مثل وحى، اطلاّع مىيابند؛ حاصل شود. گاهى علم غيب به علمى گفته مىشود كه اكتسابى نيست، اين ويژه خداست؛ بشر خود به خود به آنها دست نمىيابد. اگر هم كسى بخواهد به آنها نائل شود بايد تعليم الهى باشد ماوراءِ بُرْدِ ادراكات ما، غيب است»[۳۹].
«غیب بر دو قسم است، قسم اول غیبی که آگاهی بر آن برای مخلوق ممکن نیست مانند ذات حق که از حواس و ادراکات غایب است به این معنی که ادراک آن محال است چون ذات حق غیرمتناهی است و بشر متناهی و موجود متناهی نمیتواند احاطه به غیر متناهی پیدا کند و تا احاطه علمی و ادراکی تحقق نیابد علم محقق نمیگردد چون علم عبارت است از احاطه مدرک بر مدرک از نظر ادراک و بدیهی است که مخلو قادر بر آن نیست، و قسم دوم آن است که شیای از حواس غایب است ولی ادراک آن برای مخلوق محال نیست مثل اینکه مثلا ما نمیدانیم پشت دیوار کیست چون دیوار مانع است که ببینیم پس ممکن است مانع یعنی دیوار برداشته شو و برای ما علم به وجود آید، و به عبارت دیگر علم به بعضی از اشیاء ذاتا محال است و علم به بعضی ذات محال نیست بلکه بالعرض محال است و هر دو قسم داخل در غیباند چون پنهان از حواساند وقتی معنای لغوی غیب و اقسام آن از نظر اصطلاع علمی معلوم گشت پس برمیگردیم به اصل مطلب و میگوییم آیاتی که به ظاهر دلالت دارند بر اینکه علم غیب مختص به خدا است و دیگری بر آن واقف نیست و خداوند آن را به کسی نداده است مانند آیه ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ﴾[۴۰] و امثال ذلک ناظر به قسم اول است و این مسئله قابل انکار نیست و اما قول خداوند که میفرماید: ﴿إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ﴾[۴۱] و امثال آن ناظر به قسم دوم است یعنی خداوند علم به مغیباتی را که ذاتا برای مخلوق محال نیست در اختیار کسی که بخواهد قرار میدهد یعنی موانع ادراک را از سر راه او بر میدارد و این چه اشکالی دارد مثل اینکه خداوند بنده خود را از آنچه دیگران نمیدانند آگاه سازد مثلا بداند در آسمانها چیست و کیست و فردا چه خواهد شد و در قلب دیگری چه معنایی خطور میکند و امثان آن از اموری که آگاهی بر آنها عقلا و شرعا محال نیست فقط بستگی به خوا خدا و اراده او دارد و علوم انبیاء و اوصیاء بر مغیبات از این قبیل است، ولی اینجا تذکر یک نکته قابل اهمیت است و آن این است که مخلوق آنچه میداند به اذن خدا میداند و از خود نمیداند و خدا بر هر چیزی قادر و تواناست پس نمیتوان علم غیب را به طور کلی درباره مخلوق منتفی دانست»[۴۲]
٩. حجج الاسلام و المسلمین غرویان، میرباقری و غلامی؛
بعضی امور غیبی هستند که به طور مطلق از قلمرو حس و عقل و حتی یافت حضوری انسان خارجاند. مانند ذات خداوند که در هیچ انسانی امکان راهیابی علمی به آن وجود ندارد[۴۳].(...)
اموری است که برای بعضی از انسانها امور غیبی و برای بعضی دیگر غیر غیبی و آشکار به حساب میآیند که مناسب است این نوع غیب را "غیب اضافی" نام کنیم»[۴۴].
غیب مطلق: آن است که در همه مقاطع وجودی و برای همگان پوشیده و مستور است مانند ذات خداوند که معرفت کنه ذات او برای احدی مقدور نیست و نسبت به همگان غیب است اگر چه برای خودش مشهود است البته غیب مطلق به این معنی که حتی برای خود همان شیء غیب باشد هرگز وجود ندارد بلکه معدوم محض است که حتی برای خود نیز معدوم است چون خودش عین عدم است یعنی خودی ندارد تا چیزی برای او معلوم باشد.
غیب نسبی: آن است که در برخی مقاطع وجودی و یا برای برخی افراد غیب است مانند اخبار گذشتگان ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ﴾[۴۷]. یا مانند قیامت و فرشتگان: زیرا قیامت مشهود برخی انسآنها است. فرشته نیز تمثلش برای برخی انسآنها ممکن است ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا ﴾[۴۸] او در شکل انسانی بیعیب و نقص بر مریم ظاهر شد و مشاهدهاش میسور انبیاء و اولیای الهی است البته همگان حتی کافران در حال احتضار و در برزخ و قیامت. بعضی از فرشتگان را مشاهده میکند ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِّلْمُجْرِمِينَ﴾[۴۹].
مورد بحث ما غیب نسبی است و غیب مطلق از مختصّات خداوند متعال است که وجودش غیر محدود و چیزی از او غایب نیست اوست که بالذات بر جهان غیب احاطه دارد و علومش احتیاجی به غیر ندارد و به او همه احتیاج دارند»[۵۰].
«معنای غیب را باید با توجه به حدود و ادراکات و حواس بشری مقایسه کرد. راغب میگوید: "هرچیزی که نهان از دیدگان باشد، غیب و غایب است". از این رو در معنای سخن خدا که فرمود: ﴿وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ﴾[۵۱] میگوید: "مراد غایبین از حواس و علم انسان است". [۵۲]. علامه طباطبایی نیز قید "غیبت از حس" را در تعریف ارائه میدهد، به بیان وی: "اشیای ناپیدا -یعنی اشیایی که با حواس درک نمیشوند- غیب به حساب میآیند."[۵۳]
علامه مجلسی و علامه امینی میگویند: " غیب به چیزی گفته میشود که ورای شهود و عیان قرار دارد، مربوط به زمان گذشته باشد یا آینده".[۵۴]
با جمعبندی آنچه در تعریف غیب ارائه شد، چنین حاصل میشود که واژه غیب گاهی مراد از غیب اموری است که از دایره ادراک بیرون است. این قسم خود به دو دسته دیگر تقسیم میشود:
الف) غیبی که از قلمرو ادراک حسی، عقلی و حتی علم حضوری ما خارج است.
ب) غیبی که به صورت نسبی برای بعضی افراد پنهان و برای بعضی آشکار است.
در این صورت اطلاق عالم الغیب بر خدا و اولیای الهی به این معناست که خدا، انبیا و ائمه، عالم به غیوبی هستند که برای دیگران غیب به شمار میآید، نه برای اولیای الهی یا خدا. از سوی دیگر اگر غیب و شهود با ملاکهای ظاهری سنجیده شوند، با توجه به شدت و ضعف حواس، غیب و شهود هم باید متفاوت باشند،در نتیجه غیب و شهود مطلق نخواهیم داشت؛ بلکه غیب، حقیقتی نسبی است.»[۵۵].
۱. ممتنع الشهود: اموری که برای غیر خدا امکان آگاهی و شهود به آن وجود ندارد مثل ذات پروردگار و حقیقت صفات او؛
۲. ممکن الشهود: آن دسته از امور غایب که امکان آگاهی به آن برای بشر وجود دارد و این خود دو دسته است.
الف: آنچه که از طریق حواس و عقل امکان اگاهی وجود دارد مثل: مکتشفات علمی بشر، مانند قانون جاذبه، وجود سلول، اتم، کهکشانها و امثال آن گرچه امکان آگاهی به این امور از طریق حس و عقل وجود دارد اما روز گاری بود که بشر چیزی از آنها را نمیدانست و مصداق غیب بود و اگر در قرآن و یا سخنان پیشوایان درباره این امور مطالبی گفته شده است نوعی اخبار از غیب به شمار میرود.
ب: آنچه که از طریق حواس و عقل امکان ندارد بلکه از طریق غیر عادی مثل وحی و الهام و مانند آن میتوان به آن دسترسی پیدا کرد. مانند گزارشهای قرآن از حوادث غیبی که در گذشته اتفاق افتاده و یا در آینده رخ خواهد داد. مثل: حوادث بد و خلقت، قیامت و خصوصیات آن، ملائکه و حقیقت آنان. بنابر آنچه گفته شد میتوان علم غیب را چنین تعریف کرد:
علم غیب، علم به امور غایب (ممکن الشهود) است که مستند به حس، عقل، علل و اسباب عادی نباشد حال چه متعلق علم غیب (امور غایب) از اموری باشد که امکان دسترسی به آنها به وسیله حواس و عقل وجود دارد و چه از اموری باشدکه چنین امکانی عادتا وجود ندارد. شرط اساسی چنین علمی این استکه از راههای عادی و از طریق حس و عقل حاصل نشده باشد بلکه از طریق غیر عادی و به افاضه خداوند باشد. مطابق این تعریف، پیشبینیهای علمی و سیاسی و کشاورزی و هواشناسی و مانند آن که بر طبق یک سلسله اطلاعات عادی بهدست میآید و ممکن است درست هم باشند علم غیب شمرده نمیشود همچنین اکتشافات و اختراعات دانشمندان از امور غیر محسوس ظاهری مثل نیروی جاذبه و مانند آن که از راههای عادی بهدست میآید خارج از تعریف علم غیب مصطلح میباشند. همچنین پیشگوییهای کاهنان و منجمین مرتاضان و امثال آنان که از طریق حرکت ستارگان و مانند آن و یا ریاضتهای شاق که ممکن است برخی مواقع هم درست باشد علم غیب نخواهد بود»[۵۶].
«قبل از بیان اقسام غیب نکتهای لازم به ذکر است که ذات خداوند وجودی بینهایت بوده و بر سراسر هستی احاطه کامل دارد و علم و آگاهی او نسبت به همه هستی شهود و حضور است و تمام موجودات نزد او حاضر و ظاهر است و هیچ چیزی از دید او پنهان نیست. او "علّام الغیوب"، یعنی آگاه به تمام اسرار نهان در سراسر جهان طبیعت و ماوراء طبیعت بوده و تمام کلیدهای غیب نزد او آشکار و عیان است. از این جهت امیرمؤمنان علی(ع) حق تعالی را چنین توصیف میکند: "کُلُّ سِرٍّ عِنْدَکَ عَلَانِیَةٌ وَ کُلُّ غَیْبٍ عِنْدَکَ شَهَادَة"[۵۷] ،[۵۸] لذا تقسیم غیب به اعتبار و آگاهی انسانی است و به دو بخش تقسیم میشود: غیب مطلق و غیب نسبی.
غیب مطلق: غیب مطلق، غیبی است که از مرحله شهادت خارج است و به هیچ وجهی قابل ادراک نیست. و به بیان دیگر غیبی است که از تمام آسمانها و زمین خارج و مخفی است. [۵۹]. و مراد از غیب مطلق دو چیز است:
غیبالغیوب و غیبالمکنون "غیب مکنون یک اصطلاح عرفانی است که غیب مبطون هم گویند مراد ذات و کنه ذات است". [۶۰] و غیبالمصون ذات حق است. روایات اهلبیت(ع) بیانگر این مطلب است: ابیحمزه گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: من از هشام بن حکم شنیدم که از شما روایت میکرد که، خدا جسمی است پاینده و بینیاز، نورانی، شناختنش ضروری، به هر کس از مخلوقاتش خواهد منت نهد. حضرت فرمود: منزّه باد آن کسی که جز او نداند که او چگونه است! چیزی مانندش نیست و او شنوا و بیناست، محدود نگردد، به حسی درنیاید، مَسّ نشود، حواس درکش نکنند، چیزی بر او احاطه نکند، نه جسم است و نه صورت و نه ترسیم و نه محدود. [۶۱] مردی بر امام باقر(ع) داخل شد گفت: یا اباجعفر، چه چیز را میپرستی؟ حضرت فرمود: خدای تعالی را. گفت: او را دیدهای؟ فرمود: دیدگان او را به بینایی چشم نبینند، ولی دلها او را به حقیقت ایمان دیدهاند؛ با سنجش شناخته نشود و با حواس درک نشود و مانند مردم نیست، با آیاتش توصیف شده و با علامات شناخته شده؛ در داوریاش ستم نکند، اوست خدا، سزاوار پرستشی جز او نیست. [۶۲]
به بیان علامه طباطبایی غیبهایی که در خزائن الهی دربسته و در پردههای ابهام قرار دارند. آیه﴿وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ﴾. بیانگر این غیبهاست برای این که خزینههای غیب را عبارت دانسته از اموری که مقیاسهای محسوس نمیتواند آن را تحدید کند، و بدون شک این چنین غیبها از این جهت مکتوم هستند که بیپایان و از اندازه و حد بیرونند و مادامی که از آن عالم، به عالم شهود و منزلی که در آن، هر چیزی محدود و مقدر است، نازل نشدهاند و خلاصه مادامی که به وجود مقدر و محدودش، موجود نگشته، به شهادت این آیه در نزد خدا دارای نوعی ثبوتند، در عین حال علم ما که تنها امور محدود و مقدر را درک میکند، از درک آنها عاجز است. پس اموری که در این عالم و در چهار دیواری زمان قرار دارند، قبل از این که موجود شوند نزد خدا ثابت بوده و در خزینههای غیب او، دارای نوعی ثبوت مبهم و غیر مقدر بودهاند، اگر چه ما نتوانیم به کیفیت ثبوت آنها احاطه پیدا کنیم. ممکن است چیزهای دیگر نیز در آن عالم ذخیره و نهفته باشد که از جنس موجودات زمانی نباشند. بنابراین، باید گفت خزینههای غیب خدا مشتمل بر دو نوع از غیب است: یکی غیبهایی که پا به عرصه شهود گذاشتهاند، و دیگری غیبهایی که از مرحله شهادت خارجند و ما آنها را غیاب مطلق مینامیم. البته آن غیبهایی که پا به عرصه وجود و شهود و عالم حد و قدر نهادهاند، در حقیقت و صرف نظر از حد و اندازهای که به خود گرفتهاند، باز به غیب مطلق برمیگردند، و باز همان غیب مطلق هستند، و اگر به آنها شهود میگوییم با حفظ حد و قدری است که دارند، و میتوانند متعلق علم ما قرار گیرند، پس این موجودات هم وقتی شهودند که متعلق علم ما قرار گیرند، وگرنه غیب خواهند بود.
غیب نسبی: غیب نسبی، غیبی است که با شرایط خاص و با راهنمایی اسباب و علل و تشبث به وسایل گوناگون به حسب اشخاص و زمانها متفاوت میباشد. مثلاً آن چه در ذهن آدمی است نسبت به خود آن شخص، حضور اما نسبت به افراد دیگر غیب محسوب میشود، یا مثلاَ وحی برای پیامبر، شهادت اما نسبت به بقیه غیب است، و یا حوادث گذشته نسبت به افرادهای آن، حضور اما نسبت به افرادهای بعدی غیب میباشد. مرحوم علامه طباطبایی در این زمینه میفرماید: غیبهایی که پا به عرصه وجود و شهود و عالم حد و قدر نهادهاند و متعلق علم ما قرار گیرند، شهودند اما وقتی متعلق علم ما قرار نگرفتهاند و ما نسبت به آنها ناآگاه هستیم آنها را غیب نسبی مینامیم، چون این گونه غیب بودن وصفی است نسبی، که بر حسب نسبتها و اضافات مختلف هستند. مثلاَ موجودی که در خانه برای ما محسوس است نسبت به ما شهود است اما نسبت به کسی که بیرون خانه است غیب میباشد و همچنین نور و رنگها برای حاسه بینایی شهود و برای حاسه شنوایی غیب است، و شنیدنها برای حاسه شنوایی شهود و برای حاسه بینایی غیب است و محسوسات این دو حاسه نسبت به انسانی که دارای آن دو حاسه است، شهود و نسبت به انسان کر و کور غیب است روی این حساب غیبهایی را خدای تعالی در آیه ﴿وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ﴾ فرموده از نوع همین غیبهای نسبی است، برای این که همه آنها امور محدود و مقدوری است که تعلق علم به آن محال نیست [۶۳]»[۶۴].
«میتوان در یک تقسیم بندی، غیب را به: "غیب مطلق" و "غیب نسبی" تقسیم کرد. "غیب مطلق" یعنی: آگاهی بر مسائلی که هیچ کس جز خداوند از آن اطلاعی ندارد، اما غیب نسبی، آگاهی بر مسائلی است که برخی انسانها که به درجاتی از عرفان و عبودیّت رسیدهاند، به آن دست یافتهاند و چنین انسانهایی فقط به اذن خداوند متعال میتوانند بر بخشی از امور پنهان هستی، آگاه گردند؛ چنانکه امام باقر (ع) میفرماید: "گاهی دریچه علم برای ما گشوده میشود و ما از آن آگاه میگردیم و گاهی نیز بسته میشود و ما نیز آگاه نمیشویم"»[۶۵].
«غیب میتواند مطلق یا نسبی باشد. غیب مطلق بسان ذات حضرت حق است که هیچگاه فراچنگ آدمی نمیآید. اما غیب نسبی آن است که ممکن است در مقایسه با شخص یا مکان یا زمان خاص غیب تلقی گردد، اما در برابر شخص یا مکان و زمان دیگر شهود باشد یا به شهود مبدل گردد. مثلاً وقتی انسان برگزیده بسان امام به شخصی خبر میدهد که همسر او در وطن دارای فرزند شده است، این رخداد برای این شخص امر غیبی است، اما برای همسرش امر شهودی خواهد بود. یا آن هنگام که پیامبری(ص) از وجود غذایی در خانه شخص خبر میدهد برای خود پیامبر(ص) امر غیبی است؛ زیرا در خانه آن شخص حضور ندارد و از راهی دیگر نیز از اشیاء موجود در آن خانه اطلاع نیافته است. اما برای خود آن شخصی که در آن مکان زندگی میکند و از محتویات آن آگاه است، امری شهودی خواهد بود. چنانکه قیامت به عنوان یک رخدادی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، امروزه برای ما غیب قلمداد میگردد، اما پس از وقوع قیامت به شهود تبدیل خواهد شد.
با توضیحی که برای تبیین مفهوم غیب بیان کردیم، براحتی میتوانیم دریابیم که چرا خداوند ایمان به غیب، چه غیب مطلق و چه غیب نسبی، را جزء صفات اوّلیه پرهیزکاران برشمرده است. زیرا محور بنیادین ایمان دینداران همین باور اموری پنهانی است که فراتر از حوزه مادیت بوده و با حواس مسلح و غیرمسلح قابل درک و دریافت نمیباشد. چنانکه نقطه فارق ملحدان با دینداران انحصار راه معرفت به حوزه امور مادی است. دعوای ادیان آسمان در گذشته با ملحدان و در این دوران با فیلسوفان مادیگرا همچون جان لاک همین نکته است. همچنین درمییابیم که اگر عیسای پیامبر(ص) از جمله معجزات خود را آگاهی از اندوختههای درون خانهها میداند بدین خاطر است که چنین اِخباری به معنای کنار زدن حجاب مکان بوده و در حوزه امور غیبی قرار دارد و تنها پیامبران(ص) از آن خبر دارند. از سویی دیگر، اگر اِخبار غیبی را یکی از وجوه اعجاز قرآن برشمرده و برای آن نمونههایی همچون پیروزی روم پس از شکست در برابر ایرانیان، برشمردهاند، باز بدین خاطر است که قرآن از حوادث آینده خبر داده و حجاب زمان را کنار زده است. این امر بدان معناست که آگاهی از علم غیب به نوعی اتصال به آسمان و مبدأ فیاض نیازمند است»[۶۶].
«علم غیب اقسامی دارد که عبارتاند از: ۱ .محدود؛ ۲ .نامحدو د؛ ۳ .ذاتی؛ ۴ .اکتسابی.[۶۷]
شیخ مفید در مورد علم غیب امامان، دیدگاه خود را در کتاب اوائل المقالات چنین بیان کرده است: من میگویم که ائمه آل محمد(ص) از ضمایر بعضی از بندگان آگاه بودند، و از هر چه باید بشود، پیش از تحقق و شدن آن خبر داشتند، ولی این صفتی واجب در آنان، یا شرطی لازم، برای امامت نیست، بلکه تنها بدان جهت چنین میگوید که خدا در حق ایشان اکرام میکند، و این دانش از باب لطف به آنان ارزانی میدارد، که دیگران بهتر فرمان ایشان ببرند، و به امامت آنان متمسک شوند، و این دانش به طریق استدلال عقلی واجب نیست. بلکه برای آنان از جهت وحی و سمع واجب شده است؛ و اما به صورت مطلق گفتن که امامان، از غیب آگاهاند، خطای آشکار است. چه این صفت تنها مخصوص کسی است که علم ذاتی به اشیاء داشته باشد، نه علم مستفاد، و این جز، مخصوص خداوند عزوجل نسیت. همه امامیه با گفته من موافقاند، جز معدودی از ایشان که مفوضه و غلات وابسته به آناناند.[۶۸] از این سخن نکات زیر استنباط میشود:
با توجه به آنچه گذشت، شیخ مفید، علم و آگاهی ائمه(ع) را به غیب فی الجمله پذیرفته است، و تصریح میکند که مخالف با اصل علم غیب امام(ع) نیست. بلکه چنان که خودش بیان کرده است: [۶۹]. لذا شیخ مفید با مطلق نگریستن به دانش امام و آگاهی او از علم غیب مخالف است؛ اما چنین دیدگاهی نمیتواند او را جزء مخالفین و منکرین علم غیب امامان قرار دهد؛ چرا که آیات و روایات هم چنین نظریههای را تأیید نمیکند؛ چون علم غیب مطلق از آن خداوند است.»[۷۰].
از اخبار مستفیضه از اهل بیت: آن است که علم غیب بر دوگونه است:
علم غیب محجوب که متعلق این نوع علم را فقط خداوند میداند و این را میتوان به طور کلی به دو دسته تقسیم نمود:
علم به اموری که مصلحت در خفای آن است، نظیر وقت وقوع قیامت، وقت ظهور قائم و ... .
علم به ذات و کنه و حقیقت خود واجب بالذات، که این علم شهود تام ذات نامحدود به ذات خویش بوده و علم غیر بر آن ذات به دلیل عدم امکان آگاهی محدود بر نامحدود عقلاً محال است؛ چه اینکه در روایت ابوبصیر از امام صادق(ع)آمده است: قال: "ان الله علمین: علم لا یعلمه الا هو، و علم یعلمه ملائکته و رسله فما علمه ملائکته و رسله فنحن نعلمه"[۷۱]
۲. علم غیب مکشوف یا مرضی، و این علم غیبی است که خداوند به پیامبران و تمامش را به رسول خدا و اهل بیت (راسخون در علم) داده است و لذا خداوند را به تمام صفات میشناسند و معرفی میکنند؛ چنانکه در روایات و ادعیه توصیف نمودهاند، و آیاتی نظیر ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ﴾[۷۲] و نیز آیه ﴿فَوَجَدَا عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا آتَيْنَاهُ رَحْمَهً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا ﴾[۷۳] به خوبی دلالت میکنند بر اینکه خداوند علم لدنی را به عنوان رحمت ویژه خویش به ملائکه، پیامبران و اهل بیت(ع) عطا کرده و اگر این عنایت ویژه تفضل نمیشد، با تلاش و تحصیل حصولی و مانند آن به دست نمیآمد؛ چه اینکه قرآن میفرماید: ﴿وَأَنزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَهَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا﴾[۷۴]و بدون شک فضل عظیم خداوند بر پیامبر کمتر از علم لدنی و علم به غیب نیست و علم به تأویل قرآن نیز از مصادیق علم به غیب است. خلاصه آنکه "راسخون در علم" که در خطبه حضرت آمده و اعتراف به عجز و عدم احاطه علمی آنان سخن گفته شد، در مقام نفی علم به غیب محجوب است، نه علم به غیب مرضی و رحمتی و فضلی که احاطه به آن را خداوند داده است [۷۵]»[۷۶]
«از یک نظر گاه نسبت به انسان غیب بر دو قسم است. چنانکه همین مطلب از کلام راغب و دیگر لغتشناسان همانطور که در معنای غیب گفته شد استفاده میشود. زیرا اولاً: همه آن چیز که از ما نهان است و پوشیده، برای خداوند آشکار و عیان است. چون وسعت و گستردگی علم او به همه چیز احاطه کامل دارد. و او ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ ﴾[۷۷] است و معنی ندارد چیزی از او پنهان باشد. ثانیاً: اگر کسی از رویدادی پرده بردارد، بیگمان غیبگوئی کرده است، در حالی که همین رویداد برای کسانی که آن را دیدهاند یا خواهند دید، غیبی نیست. پس با توجه به مطالبی که گفته شده میتوان گفت که غیب نسبت به انسان بر دو قسم است. (۱) غیب مطلق و (۲) غیب نسبی.
غیب مطلق: یعنی ساحتی از هستی که همیشه در حجاب غیب و برای انسان مستور است و خواهد بود و انسان درین سیر کمالی اگر در بالاترین نقطه آن نیز قرار گیرد دست او از آن کوتاه است. این مرحله در حقیقت دریدن حجاب امکانی است که البته برای بشر امکان ندارد و ممکن نیست که بتواند از این حجاب بیرون آید. البته در صورت اتصال و تعلق به معدن عظمت، انسان رنگ و بوی آنجا را میگیرد و هر چه به آن متعلق میشود آزاد میگردد، اما با این حال حد و مرز امکانی وجود دارد، که برای بشر بزرگترین حجاب غیب است.
غیب نسبی: یعنی اموری هست که نسبت به افرادی و حالاتی غیب نیست اما نسبت به انسانهایی غیب محسوب میشود. بسیاری از فیوضات و مراحل وجودی در سلوک الی الله برای اولیای الهی غیب نیست اما برای ما انسانهای محجوب به حجب ظلمانی غیب است. انسان هر چه بتواند در عوالم وجود به تعلق و سیر استکمالی بپردازد پردههای غیب کنار رفته و چهره حقیقت الحقایق بر او آشکار میگردد. لذا آنچه که در عوالم علوی برای ملائکه مورد شهود و علم آنها است برای مردم ساکن در نشاه طبیعت غیب است، زیرا شهود و غیب باید بر اساس ظروف و نشأتی که مورد بحث قرار گیرد، ملاحظه شود. عالم قیامت و وقایع جاریه بر اموات، طبق نص قرآن غیب است و ایمان به معاد را قرآن ایمان به غیب دانسته است، با آنکه آن حوادث برای مردگان، عین شهود است: ﴿ذَلِكَ يَوْمٌ مَّجْمُوعٌ لَّهُ النَّاسُ وَذَلِكَ يَوْمٌ مَّشْهُودٌ ﴾[۷۸][۷۹].
علامه طباطبایی میفرماید: " غیب خدا مشتمل بر دو گونه غیب است. یکی امور غیبی که پا به عرصه شهود گذاشته و دیگر اموری که در غیب مطلقاند. البته اموری که پا به عرصه وجود و شهود گذاشته و عالم قدر را به وجود آوردهاند بدون در نظر گرفتن حدود و اندازهای که در سیر نزول به خود گرفتهاند، به غیب مطلق بازگشت دارند و همان غیب مطلقاند و اگر به آنها شهود و اموری دارای غیب اطلاق میشود بدلیل این است که در یک اندازه و شکل و قدر خاص ظهور دارند و میتوانند متعلق علم بشر قرار بگیرند. پس موجودات وقتی از امور شهودی هستند که متعلّق علم ما قرار گیرند و گرنه بدون حد و اندازه از امور غیبی محسوب میشوند، البته جا دارد که به موجودات عالم در وقتی که متعلق علم ما قرار نگرفته است غیب نسبی نام گذاریم، چون این گونه "غیب بودن" وصف نسبی است که بر حسب نسبتها مختلف میشود. مثلاً موجودی که در خانه و محسوس برای ماست نسبت به کسی که بیرون خانه است، غیب میباشد، لکن برای کسی که داخل منزل است غیب نیست، و همینطور نور و رنگها برای حاسه بنیایی شهود و برای حاسه شنوایی غیب است. و شنیدنیها برای حاسه شنوایی مشهود و برای حاسه بنیایی غیب است و محسوسات این دو نسبت به انسانی که دارای آندو حاسه است مشهود است و نسبت به انسان کر و کور غیب است و روی این حساب غیبیهایی که خدای متعال در آیه فرموده: ﴿وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لاَ يَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ﴾[۸۰]. از نوع همین غیبهای نسبی است. برای اینکه همه آنچه در آیه ذکر شده است اموری محدود و دارای قدر است که تعلق علم انسان به آن محال نیست[۸۱].
بنابراین امور غیبی بر دو گونه است. غیب مطلق و آن اموری است که انسان توانایی احاطه علمی بر آن را ندارد و غیب نسبی اموری است که انسان قدرت احاطه بر آن را دارد. اما بدلیل اینکه شرایط بر او آماده نشده است فعلاً از او غایب است و از بیان علامه بهدست میآید که انسان میتواند به اموری که در قوس نزول لباس حد و اندازه به خود پوشیدهاند احاطه علمی پیدا کنند و همه آن امور بر او مشهود و او بر همه شاهد باشد»[۸۲].
«غیب بر دو قسم است: مطلق و نسبی. غیب مطلق آن است که در همه مقاطع وجودی و برای همگان پوشیده و مستور است؛ مانند ذات خداوند که در همه مقاطع وجودی و برای همگان پوشیده و مستور است، گرچه برای خودش مشهود است؛ به همین جهت، غیب مطلق، که حتی برای خود همان شیء نیز غیب باشد، هرگز وجود ندارد، بلکه معدوم محض است غیب نسبی آن است که در برخی مقاطع وجودی و یا برای برخی افراد غیب است؛ مانند اخبار گذشتگان: ﴿ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ﴾[۸۳]؛ و یا قیامت و فرشتگان؛ زیرا قیامت مشهود برخی انسانهاست. فرشته نیز تمثلش برای برخی انسانها ممکن است: ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا ﴾[۸۴]؛ و مشاهدهاش میسور انبیا و اولیای الهی است. البته همگان، حتی کافران در حال احتضار و در برزخ و قیامت، بعضی از فرشتگان را مشاهده میکنند: ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِّلْمُجْرِمِينَ ﴾[۸۵].
در برابر غیب مطلق و نسبی، شهادت نیز بر دو گونه است: شهادت مطلق که در برابر غیب مطلق است؛ نظیر اصل واقعیت که نسبت به هیچ موجودی، غایب و محجوب نیست، و شهادت نسبی؛ مانند موجودهای محسوس و مادی که وجود و حالات برخی آنها نسبت به برخی دیگر پنهان است[۸۶].
غـب و شهادت متعلقات و مصادیق بسیاری دارد، به طوری که هر امری اعم از یک شیء و خبر و حادثه و علم مافوق طبیعت، میتواند موضوع غیب یا شهادت قرار گیرد»[۸۷].
۲١. آقای دکتر معارف (هیئت علمی دانشکده الهیات دانشگاه تهران)؛
«غیب به دو نوع کلی تقسیم میشود: مطلق و نسبی. غیب مطلق از مرحله شهود انسان خارج بوده و نوعی ثبوت مبهم و غیر مقدر دارد و مادامی که از عالم غیر شهود به عالم محدود نازل نشده، علم ما از درک آن عاجز است. غیب نسبی پا به عرصه شهود نهاده؛ لکن متعلق علم ما قرار نگرفته است و وصفی است که با اختلاف نسبتها متفاوت میشود. مثلاً موجودی که در خانه و محسوس ما است، نسبت به بیرون از خانه، غیب است. نور و رنگ برای حس بینایی، شهود و برای حس شنوایی غیب است. محسوسات این دو حس برای انسان سالم، شهود و برای فرد کر و کور، غیب است[۸۸]، از این رو غیب دارای مراتبی است:
آنچه مخصوص خداوند است و کسی را بر آن آگاه نمیسازد مانند زمان قیامت.
آنچه مالکیت آن در اختیار خداوند است و برای مخلوقات نیز قابل درک است. اگر مخلوقات راه درک آن را بیابند، میتوانند کشف نمایند؛ مانند اکتشافات حاصل از پیشرفت علم و تکنولوژی بشر. ولی اگر مخلوقات نتوانند راهی بدان بیابند، تنها برای برگزیدگان از رسولان الهی امکان آگاهی از طریق وحی وجود دارد»[۸۹].
۲٢. آقای دکتر طاهری (استاد مجتمع آموزش عالى شهید محلاتی)؛
«غیب در دو معنای خاص و عام بهکار رفته است؛ غیب در معنای عام شامل هر حقیقتی است که از دیدگاه انسان غایب است؛ یعنی میان انسان و آن حقیقت موانعی وجود دارد که از رابطه درکی میان انسان و آن حقیقت فاصله و حجاب انداخته است. بنابر این هر حقیقت و واقعیتی که ماورای درک انسان جاهل است، نسبت به او غیب خوانده میشود. اما غیب به معنای خاص حقایق پشت پردهای است که حواس و ذهن و دیگر ابزارهای شناخت معمولی به آن راه ندارد. آنچه را که قرآن غیب خوانده و بارها به آن اشاره کره است همین معنای خاص غیب است. (...) بنابر این میتوان گفت که دانای مطلق غیب تنها خداست و اگر بخواهد از این دانش کسی را آگاه کند منعی نیست. از این رو بعید دانستن علم غیب برای غیر خدا اجتهاد در مقابل نص صریح است»[۹۰]
«غیب را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: غیب مطلق و غیب نسبی. غیب مطلق غیبى است که به هیچ نحو و در هیچ زمان و مکان قابل ادراک نیست، مثل ذات الهى که غیب الغیوب است؛ به خلاف غیب نسبى که با شرایطى خاص براى افرادى ویژه قابل ادراک به غیر حواس ظاهری است. و غالب غیبها از این قبیل است. و تنها کسى که به عالم غیب و شهادت به طور کامل احاطه دارد، خداوند است. در قرآن کریم آمده: ﴿هُوَ اللَّهُ الَّذِي لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ﴾ </ref> اوست خداوندی که خدایی جز او نیست، داننده پنهان و آشکار است، او بخشنده بخشاینده است؛ سوره حسر، آیه: ۲۲.</ref>»[۹۱].
یعنی ساحتی از هستی که همیشه در حجاب غیب و برای انسان مستور است، و خواهد بود و انسان در این مسیر کمالی اگر در بالاترین نقطه آن نیز قرار گیرد دست او از آن کوتاه است. مانند ذات خداوند(...)
یعنی اموری است که نسبت به افرادی و حالاتی غیب نیستاما نسبت به انسانهایی غیب محسوب میشوند. مانند اخبار گذشتگان.
﴿ذَلِكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهِ إِلَيْكَ﴾[۹۲] و یا قیامت و فرشتگان، زیرا قیامت برای بعضی انسانها شهود است فرشته هم تمثلش برای برخی انسانها ممکن است. ﴿فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا﴾[۹۳] که مشاهده اینها برای اولیای الهی و انبیاء میسور است. (...)
خلاصه اینکه امور غیبی بر دو گونه است:
غیب مطلق آن اموری است که انسان توانایی احاطه علمی بر آن ندارد و غیب نسبی اموری است که انسان قدرت و احاطه بر آن دارد اما به دلیل آماده نبودن شرایط فعلا از او غایب است»[۹۴].
۲٥. آقای رهبری (پژوهشگر دانشگاه علمی کاربردی تبریز)؛
«از برخی از روایات چنین برمیآید که علم غیب دو گونه است: علم غیبی که مخصوص خداوند متعال بوده و هیچکس را از آن آگاه نمیکند؛ و دیگری علم غیبی است که در اختیار پیامبران(ص) و امامان(ع) قرار داده و یا در وقت مقتضی قرار میدهد. به نمونههایی از این روایات توجّه فرمایید:
حضرت امام صادق(ع) میفرمود: به عیسی بن مریم دو حرف داده شد که با آن کار میکرد. به موسی چهار حرف، به ابراهیم هشت حرف، به نوح پانزده حرف و به آدم بیست و پنج حرف داده شد. خدای تعالی تمام این حروف را برای محمّد(ص) جمع کرد؛ "ان اسم الله الاعظم ثلاثة و سبعون حرفا اعطی محمد(ص) اثنین و سبعین حرفا و حجب عنه حرف واحد"[۹۵]
حضرت امام حسن عسکری (ع) هم میفرمایند:"اسم الله الاعظم ثلاثه و سبعون حرفا.... و عندنا منه اثنان و سبعون حرفا و حرف عندالله مستاثر به فی علم غیب"[۹۶]
حضرت امام صادق(ع) میفرماید: "إن لله عزوجل علمین علما عنده لم یطلع علیه احدا من خلقه و علما نبذه الی ملائکته و رسله فما نبذه الی ملائکته و رسله فقد انتهی إلینا."[۹۷][۹۸]
"ان لله عزوجل علمین علم لا یعلمه الا هو و علم علمه ملائکته و رسله فما علمه ملائکته و رسله(ع) فنحن نعلمه"[۹۹][۱۰۰]
آن علمی را که به ملائکه و رسولانش (ع) آموخته است، ما آن را میدانیم. کتاب "دانشنامه امام علی(ع)" دوگانگی علم غیب را چنین جمعبندی مینماید: "علم غیب دو گونه است: علم به کلیّات؛ علم به جزئیات. منظور از کلیّات، قواعد و قوانین کلّی بر جهان و نیز همه قوانین مسلّم علوم مختلف است که بخشی از آن، علوم و معارف اسلامی است. مراد از جزئیّات، علم به احوال جزئیّه اعیان خارجیّه و نیز حوادث گذشته و آینده (علم به ما کان و ما یکون) است. علم غیب در تعریف این دو بخش میتواند موجبه کلیّه یا موجبه جزئیّه باشد. محل نزاع، علم غیب امام در هر دو بخش، موجبه کلیّه است که در این هنگام علم امام مساوی با علم باری خواهد بود. در این جهت، تقسیم علم غیب به استقلالی و ذاتی –که علم غیب خداوند است- و به علم غیب غیر ذاتی و غیر استقلالی –که علم پیامبر و امام است- تأثیری ندارد؛ زیرا غالیان نیز قائل به علم غیب استقلالی برای امام نشدهاند. به عبارت دیگر، بحث ما در این جا تنها بر سر علم غیب فعلی به صورت موجبه کلیّه و غیر استقلالی امام است. گفتنی است بسیاری از قائلان به این نوع علم، هنگام ارائه استدلال، به اموری همچون: وجود جفر، جامعه، صحیفه امام علی (ع) و مصحف فاطمه زهرا (س) تکیه میکنند؛ یا مواردی را که ائمه (ع) از امور غیبیه خبر دادهاند، شاهد میآورند؛ و یا عالم بودن ائمه (ع) را به علم بلایا و منایا و فصل الخطاب و نیز گشوده شدن یک میلیون باب علم از سوی پیامبر برای حضرت علی(ع) و سپس به ارث رسیدن آن برای امامان بعدی را مثال میآورند؛ یا به اموری همچون علم ایشان به زبانهای مختلف دنیا استدلال میکنند. هیچ یک از این امور، نمیتوانند دلیل علم غیب کلی فعلی باشند و تنها در علم غیب، به صورت موجبه جزئیّه جای میگیرند[۱۰۱]»[۱۰۲]
زیرا اولاً: همه چیزهایی که از ما نهان است، برای خداوند آشکار و عیان میباشد. چون وسعت و گستردگی علم او به همه چیز احاطه کامل دارد و او عالم الغیب والشهاده است و معنی ندارد چیزی از او پنهان باشد.
ثانیاً: اگر کسی از رویدادی پرده بردارد، بیگمان غیب گویی کرده است، در حالی که همین رویداد برای کسانی که آن را دیدهاند یا خواهند دید، غیب نمیباشد.
پس با توجه به مطالبی که بیان شد، میتوان گفت که غیب نسبت به انسان بر دو قسم است: یک: غیب مطلق دوم: غیب نسبی.»[۱۰۳].
٢٧. آقای رهبری (پژوهشگر دانشگاه علمی کاربردی تبریز)؛
«میتوان غیب را در سه گروه به ترتیب زیر طبقهبندی کرد:
غیب عام: انسان در زندگی خود همواره از درون و برون در محاصره غیبها قرار دارد. بسیاری از آنها موقّتی است و با گذشت لحظهای، زمانی، برداشته شدن حجابی و یا با استفاده از ابزار لازم، هویدا شده و از غیب بودن در می آیند، و بسیاری دیگر نیز هستند که همچنان نامعلوم و ناپیدا باقی میمانند، در حالی که انسان قابلیت کشف آنها را دارا میباشد. برای انسان، تاریکی پردهای است که مانع از دیدن اشیاء شده و غیبت چیزی را سبب میشود، امّا هنگامی که چراغی افروخته شد یا هوا روشن گردید، آن چیز ظاهر شده و دیگر مفهوم غیب از آن برچیده میشود. محتوای کتاب و نوشتهای که پیش روی انسان است، غیب نیست، امّا برای کسی که خواندن نمیداند، جنبه غیب دارد. سواد آموزی، ابزاری است که آن غیب را به شهود تبدیل مینماید. اختراعات و اکتشافات که همان کشف قوانین و سنّت های موجود امّا پنهان در جهان طبیعت میباشد، تا زمانی که توسط دانشمندان مورد تحقیق و آزمایشهای مختلف قرار نگرفته و به قوانین و پیچیدگیهای آن آگاهی حاصل نشده است، غیب اطلاق میشود. همچنین گمشدهها تا زمانی که پیدا نشدهاند، برای انسان به منزله غیباند. پرده، دیوار، بُعد مسافت، بی سوادی، جهالت در مسئلهای و امثال اینها از عوامل غیب عمومی است که همگان به نوعی درگیر آن میباشند. انسان هرچه بکوشد تا عوامل غیب عمومی را از سر راه خود برداشته و به ناشناختههایش دست بیابد، باز با بیشماری از ناشناختهها و نادیدنیهای دیگری روبرو خواهد شد؛ زیرا سنّت الهی و مدار عالم بر شالوده غیب و شهود بنیان نهاده شده است. خدا خود بزرگترین غیبی است که اسباب شناخت و معرفتش در وجود همگان به ودیعت نهاده شده است.
غیب أخص: چنان که گفتیم، تشکیلات آفرینش، سراسر غرق در اسرار و غیب است. برخی از آنها با ابزار و دانشی که خداوند در اختیار بشر نهاده، قابل کشف و شهود میباشد. برخی دیگر تنها برای ابرار و مقرّبان درگاه الهی که از دانش خدادادی برخوردارند، قابل درک و تشخیص میباشد. در این میان چه بسا اسرار و غیبهایی که خارج از ظرفیت درک بشری بوده و در خزینه علم خداوندی و در لوح محفوظ همواره مستور میباشد و جز حضرت حق، کسی را از آن آگاهی نیست»[۱۰۷].
۲٨. آقای شیخزاده (پژوهشگر جامعة المصطفی العالمیة)؛
«غیب در یک تقسیم بر دو قسم است: ۱. غیب مطلق؛ ۲. غیب نسبی.
الف) غیب مطلق: واقعیتی است که به علت نامحدودی و غیر مادی بودن برای همیشه و از همگان پنهان است مانند ذات خداوند که شناخت حقیقت ذات با هیچ یک از انواع علوم حضوری، حصولی و شهود قلبی برای هیچ کس ممکن نیست گرچه ذات خداوند برای خود خداوند مشهود است و مقصود از ایمان به غیب هم ایمان داشتن مؤمنان به همین نوع غیب است و آیاتی از قرآن که علم به غیب را منحصر به خداوند میکند نیز همین نوع غیب است.
ب) غیب نسبی: یعنی چیزهای که از حواس یک نفر به علت دور بودن از آن یا علتی دیگر آن پنهان است و در برخی از مقاطع وجودی و یا برای برخی از افراد غیب است مثلاً کسی که در تهران است تهران برای او شهادت و اصفهان غیب است و بالعکس و نیز مانند اخبار گذشتگان و در قرآن کریم نیز در بعضی آیات مراد همان غیب نسبی است مانند: ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ﴾[۱۰۸].
در نتیجه غیب نسبی قابل حس و لمس بوده اما به علت دوری یا موانع دیگر دیده نمیشود به علاوه اینکه نسبت به غیب نسبی همه مردم اعم از مؤمنین و کافر ایمان و اعتراف دارند»[۱۰۹].
«راغب در مفردات مینویسد: واژه غیب، مصدر است و آن گاه که گفته میشود خورشید غائب شد؛ یعنی از چشم پنهان شد، فلان شیء از من غایب است، خداوند فرمود: "آیا از غائبین شده و این کلمه در هر چیزی که از حواس انسان و یا علم انسان پنهان باشد کاربرد دارد.[۱۱۰]
علامه طباطبایی در مورد غیب میفرماید: غیب گاهی مطلق است و گاهی نسبی. غیب نسبی درباره اموری است که وجود عینی یافتهاند و عالم قدر را پدید آوردهاند و بدون در نظر گرفتن حدود و اندازه آنها که در سیر نزولی واجد آن شدهاند، غیب مطلقاند.[۱۱۱] چنان که از بیان علامه طباطبایی پیداست امور آنگاه که وجود علمی آنها در سیر نزولی وجود عینی و دارای اندازه میشوند، موجودات قابل شهودند و در دایره غیب نسبی قرار میگیرند و این، همان غیبی است که امکان آگاهی بر آن برای انسان هست، لکن انسان توانایی بر غیب مطلق ندارد.
به شهادت قرآن، انسان در بدو تولد، بر چیزی آگاهی ندارد، ليکن استعداد و توان آگاهشدن در وجود او به ودیعت نهاده شده است. انسان از راههای گوناگون حس و تجربه، عقل و استدلال، الهام و اشراق میتواند بر سه ضلع اساسی هستی خدا، خود و جهان پیرامونی آگاهی یابد. پرداختن تفصیلی به همه راههای اساسی شناخت، بیرون از وظیفه این پژوهش است، لکن بیان چگونگی آگاهی از راه الهام و اشراق برای تبیین آگاهی از غیب ضروری است»[۱۱۲].
«غیب یعنی اموری که از دسترس حواس انسان خارج هستند و در مقابل شهود و شهادت قرار دارد. در قرآن به هردو اشاره شده است: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ ﴾[۱۱۳]. این غیب بر دو قسم است:
غيب مطلق یعنی غیبی که از دسترس همگان حتی انبیاء خارج بوده و دسترسی به آن عقلا محال است، زیرا مربوط به ذات اقدس الهی است که امکان انکشاف برای احدى الا خودش ندارد.
غیب نسبی اموری که به صورت عادی از دسترس بشر خارجند ولی امکان اطلاع از آن برای انسان وجود دارد. این قسم نیز خود بر دو قسم است:
غیب دنیوی و ملکی، مثل اشیا و اماکن و امثال آن که از حواس ما غایبند و ما میتوانیم با ابزار و وسایل عادی و یا فرا عادی به آن علم پیدا کنیم.
غيب اخروی و ملکوتی، مانند بهشت و جهنم و فرشتگان و ارواح و امثال آن که در قرآن به ایمان به آنها دعوت شدهایم.
غیب و شهادت اموری نسبی هستند، یعنی این تقسیم نسبت به ما معنا دارد، چون اموری از ما غایب و اموری مشهود ما هستند و این به خاطر محدودیت علم ماست. بنابراین برای خداوند همه چیز عين شهود است و ذرهای از او مخفی نیست»[۱۱۴].
اموری هستند که هرگز در محدوده و قلمرو حس انسان، قرار نمیگیرند. مانند حقیقت ذات پروردگار جهان، فرشتگان، امور مربوط به معاد و.... انسان زمانی میتواند از حقیقت برخی موجودات مانند فرشتگان آگاهی پیدا کند که ظرف وجودی او دگرگون شده و وارد عالم غیب شود و گرنه با این ظرفیت وجودی نمیتواند، به این امور علم پیدا کند.
حوادث غیبی که در گذشته اتفاق افتاده و یا در آینده رخ خواهد داد. بدین معنا که حوادث گذشته و آینده برای ما در حال حاضر از امور غیبی هستند که با خبر دادن از آنها، در قلمرو درک ما در خواهند آمد.
اکتشافات علمی بشر هستند که مدتها برای انسان غایب بود و پس از آن وارد قلمرو حس انسان شد. قوانینی مانند قانون جاذبه زمین، قانون گریز از مرکز و ... از جمله این قوانین هستند.
با نظر به این اقسام سهگانه روشن شد که برخی امور غیبی مانند شناخت حقیقت ذات خداوند متعال محال است به صید قوای انسان در آید و برخی دیگر ممکن است، انسان بتواند به آنها دست پیدا کند»[۱۱۵].
۳٢. خانم اصلانی منفرد (پژوهشگر دانشگاه آزاد اسلامی)؛
قسمی که مخصوص خداست و هیچکس جز او آن را نمیداند، مانند قیام قیامت و اموری از قبیل آن. در آیه ۳۴ سوره لقمان به این اسرار غیب خداوند اشاره شده است، آنجا که میفرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ عِندَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَيُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَيَعْلَمُ مَا فِي الأَرْحَامِ وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا وَمَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ﴾[۱۱۶] آیه مورد نظر به اسرار غیبِ خاص خداوند، چون قیامت (زمان آن)، آنچه در رحمهاست، باران و مکان و زمان مرگ انسانها اشاره دارد و تصریح کرده است که جز خدا کسی از آنها خبر ندارد. علی(ع) در شرح این آیه میفرماید: خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار دارد آگاه است که پسر است یا دختر، زشت است یا زیبا، سخاوتمند است یا بخیل، سعادتمند است یا شقی، اهل دوزخ است یا بهشت؟ اینها علوم غیبی است که غیر خدا کسی آن را نمیداند و غیر آن علومی است که خدا به پیامبرش تعلیم کرده و او به من آموخته است. البته ممکن است بعضی از انسانها علم اجمالی به وضع جنین یا نزول باران و مانند آنها پیدا کنند. علم تفصیلی و آگاهی بر جزئیات این امور مخصوص ذات پاک خداست و اگر پیامبر یا امامان از بعضی نوزادان یا پایان عمر برخی افراد خبر دادهاند مربوط به علم اجمالی است.
علومی است که قسمتی از آن را به انبیا و اولیا میآموزد. چنانکه در خطبه بالا علی(ع) به آن اشاره فرمودهاند. پس علم غیب دو قسم است: قسمی که در علم خدا گذشته و تقدیر شده ولی در عالم هستی نیامده یا به ملائکه تعلیم نشده. این علم غیب، مخصوص خداست و قسمی که تقدیر شده و از راه وحی به انبیا رسیده و پس از آن به اولیای گرامی آنان میرسد»[۱۱۷].
۳٣. خانم پارسانسب (پژوهشگر دانشكده اصول دين)؛
خانم گلافشان پارسانسب در پایاننامه کارشناسی ارشد خود با موضوع «پژوهشی در مقام علمی و مقام تحدیث حضرت فاطمه زهرا» در اینباره گفته است:
«اسرار غیب دوگونه است: قسمتی مخصوص به خداست و هیچ کس جز او نمیداند مانند قیام قیامت و اموری از قبیل آن و قسمتی از آن را به انبیاء و اولیاء میآموزد چنانکه در نهج البلاغه در ذیل همان خطبهای که اشاره کردیم میفرماید: علم غیب تنها علم قیامت و آنچه خداوند در این آیه بر شمرده است میباشد آنجا که میفرماید: آگاهی از زمان قیامت مخصوص خداست و اوست که باران را نازل میکند و آنچه در رحم مادران است میداند و هیچکس نمیداند فردا چه میکند و یا در چه سرزمینی میمیرد سپس امام(ع) در شرح این معنی افزود: خداوند سبحان از آنچه در رحمها قرار دارد آگاه است، پسر یا دختر؟ زشت یا زیبا؟ سخاوتمند است یا بخیل؟ سعادتمند است یا شقی؟ اهل دوزخ است یا بهشت؟ اینها علوم غیبی است که غیر از خدا کسی نمیداند و غیر از آن علومی است که خدا به پیامبرانش تعلیم کرده و او به من آموخته است. ممکن است بعضی از انسانها علم اجمالی به وضع جنین یا نزول باران مانند آن پیدا کند اما علم تفصیلی و آگاهی بر جزئیات این امور مخصوص ذات پاک خداست».[۱۱۸]
«غیب در یک تقسیم بندی به دو دسته تقسیم میشود: یک: غیب نسبی دوم: غیب مطلق. غیب نسبی آن غیبی است که نسبت به گروهی از افراد و موجودات شهود است و نسبت به گروه دیگر غیب محسوب میشود مانند حوادث گذشته در تاریخ و مانند اموری از این قبیل که از حواس ما خارج هستند. غیب مطلق آن غیبی است که اولاً از حواس ما خارج است و ثانیاً مادی نبوده و توجیه مادی هم ندارد. مثلاً جریان الکتریسیته اگر چه از حواس ما خارج است ولی توجیه مادی دارد و در نتیجه غیب مطلق محسوب نمیشود مصادیق غیب مطلق اموری مانند فرشتگان وحی الهی و ... میباشند»[۱۱۹].
«غیب در مقابل حضور قرار دارد و به چهار امر اطلاق میگردد:
اموری که با حواس ظاهری درک نمیشود. مانند: ﴿فَقَالَ مَا لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ﴾[۱۲۰]
مکانهایی که از دید ما پنهان هستند. مانند: ﴿أَلْقُوهُ فِی غَیابَتِ الْجُبِّ﴾[۱۲۱]
اموری که به آن علم نداریم و آن علوم نزد خداوند است. مانند: ﴿رَجْمًا بِالْغَیبِ...﴾[۱۲۲].
معارفی که به آن دسترسی نداریم. مانند: ﴿عَالِمُ الْغَیبِ...﴾[۱۲۳] و ﴿ارْتَضاكُمْ لِغَيبِهِ﴾ یعنی ای امامان معصوم، خداوند شما را برای آگاهی بر غیب خود و مطالبی که حواس ظاهری بدان دسترسی ندارد و علم و معرفتی که دیگران از درک آن عاجز هستند، برگزید و بر دارا بودن غیب برای شما رضایت داد و شما را با رضایت کامل، علم و معرفت غیبی عنایت فرمود و بر تمامی امور غیب آگاه نمود.
حمران ابن اعین میگوید: امام باقر(ع) فرمود: تفسیر عالم الغیب" این است که خداوند دانا به مقدّراتی است که از مخلوقاتش پنهان است و آنها را در علم خودش، قبل از آفرینش و قبل از آنکه به فرشتگان فرمان دهد، در عالم قضا میآفریند و این علمی است که در نزد خداوند است و زمانی که اراده کند بر آن لباس وجود میپوشاند و هر گاه بداء یا تغییر در علم خداوند حاصل شود، از آن صرف نظر مینماید. امّا علمی که خداوند در عالم قضا آفریده و به آن لباس وجود پوشانده، همان علمی است که به حضرت رسول و سپس به ما اهل بیت (ع) رسیده است. پس امام به علم غیب الهی آگاه است»[۱۲۴].
غیب نفسی که اساساً با حواس درک نمیشود و مربوط به ماورای ماده است و برخی آن را غیب «اصلی و مطلق» نامیدهاند.
غیب نسبی که جزء عالم ماده است و قابل احساس با حواس نیز هست، ولی در بعضی شرایط قابل احساس است، نه در همه شرایط.
وصف شیء به غایب و غیبی بودن، وصف به حال متعلّق موصوف است، یعنی به اعتبار نسبت او با دیگران گفته میشود غایب است و گرنه هر چیزی برای خودش حاضر است و هیچ چیزی در محدوده هستی خود از خودش غایب نیست.»[۱۲۵].
«اقسام غیب اصول و ریشههای غیب را میتوان در سه قسمت خلاصه کرد.
موجوداتی که از افق حس او بیرون بوده و هیچگاه در قلمرو حس او قرار نمیگیرد مانند ذات پروردگار جهان و حقیقت اسماء و صفات وی، و سربازان غیبی خدا یعنی فرشتگان و شیوة کار آنان مانند تدبیر عالم خلقت و جهان ارواح و جن و عالم برزخ و فرازهای مختلف آن و رستاخیز و مواقف گوناگون آن. حقایق این موجودات و کیفیات و خصوصیات آنها از افق حس و ادراک انسان بیرون بوده و هیچگاه بشر از حقیقت و خصوصیات کمی و کیفی آنها، آگاه نخواهد گشت و در برابر آنها وظیفهای جز ایمان به وجود آنها ندارد و اگر قرآن یکی از صفات افراد پرهیزگار را ایمان به غیب میشمارد مقصود ایمان به اینگونه از غیبهاست آنجا که میفرماید: ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾[۱۲۶] و انسان فقط در یک صورت از حقیقت برخی از موجودات غیبی آگاه میگردد و میتواند فرشتگان و مواقف برزخ و عرصههای محشر و نعیمهای بهشتی و عذابهای دوزخی را از نزدیک مشاهده کند و آن وقتی است که ظرف زندگی را دگرگون سازد و گام در عالم غیب بگذارد و به تعبیر قرآن دیدة او نیز بینا گردد.
قسم دوم از اقسام غیب کشفهای علمی بشر است خواه قوانینی را کشف کند که بر پهنه هستی طبیعت حکومت میکنند و یا از روی موجوداتی پرده بردارد که قرنها از افق حس او بیرون بودهاند هر کدام باشد از اقسام آگاهی غیب حساب میگردند مثلاً روزگاری بشر از قانون جاذبه و قانونگریز از مرکز آگاه نبود و نمیدانست که کاخ بیستون منظومة شمسی و تمام کهکشانها و سحابها بر اساس این دو قانون استوار است از این جهت این دو قانون و قوانین دیگری که بشر بعدها کشف کرد همگی از اقسام «مغیبات» بودند. اگر قرآن بهگونهای از چنین قوانین خبر داده و فرموده است ﴿اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ﴾[۱۲۷] این نوع گزارش، خبر از غیب بود و گزارش چنین قوانین مستور از علم بشر در زمان نزول قرآن خود یکی از جهات اعجاز قرآن به شمار میرود.
حوادث غیبی که در گذشته اتفاق افتاده و یا در آینده رخ خواهد داد مثل گزارشهای قرآن راجع به امتهای پیشین به وسیله پیامبر اسلام یا خبر از پیروزی رومیها در سوره روم در آینده هر دو نوعی خبر از غیب میباشند. فرق پیشبینی با خبر از غیب گاهی اوقات افرادی بر اساس اطلاعاتی که از وضع دولتها و ملتها دارند اوضاع آینده افراد و جهان را پیشبینی کرده و اطلاعاتی منتشر میکنند که این همان پیشبینی است و اگر به این اطلاعات دسترسی نداشته باشند از این پیشبینی خبری نیست. این از غیب مستثنی میباشد، مانند پیشبینی کارشناسان هواشناسی از اوضاع جوی آینده»[۱۲۸].
غیب مطلق آن است که در هیچ شرایطی قابل ادراک نیست؛ همانند ذات الهی که غیب الغیوب است و در این مرتبه از ذات تنها ذات، علم به ذات دارد. در نظام آفرینش هیچ موجودی برتر از ذات واجب تعالی نیست که بتواند آگاهی بر مرتبه غیب الغیوب پیدا کند.
آگاهی بر غیب نسبی نیز، غیبی که با شرایط خاص زمانی و مکانی برای افراد قابل درک است که خود دارای مراتب است، و این گونه نیست که هرکس به این وادی قدم گذاشت، بر تمامی امور آگاهی یابد»[۱۲۹]
٣٩. پژوهشگران وبگاه برهان؛
پژوهشگران وبگاه برهان، در پاسخ به این پرسش آوردهاند:
«درباره علم غیب در قرآن کریم دو گونه آیات وجود دارند؛ در برخی آیات، اطّلاع از علم غیب فقط و فقط به خدا نسبت داده شده و از غیر خدا نفی گردیده است؛ امّا در برخی آیات دیگر اطّلاع از علم غیب با اذن خدا برای برخی انسانها نیز اثبات شده است. لذا باید دانست که علم غیبمعصوم(ع) به امری نهان، علم خداست؛ و علم خدا تخلّف بردار نبوده، واقع شدنش حتمیاست. به تعبیر دیگر، متعلّق علم غیب، قضای حتمیاست؛ لذا قابل جلوگیری نمیباشد. معصوم(ع) دو حیثیّت وجودی دارد. او از آن جهت که فردی است مکلّف، ابداً علم غیب ندارد؛ و مثل افراد عادی است؛ لذا مثل مردم عادی رفتار میکند. امّا از آن حیث که امام(ع) یا پیغمبر(ص) میباشد، علم او علم خداست؛ دیدن او دیدن خداست؛ شنیدن او شنیدن خداست و.... لذا از این حیث او دیگر در ردیف مکلّفین عادی نیست؛ بلکه مأمور تکوینی خدا بوده، دست و زبان خداست. لذا مقتضای قضای حتمی خدا را محقّق خواهد ساخت. اگر آیات ۶۰ به بعد سوره کهف را مطالعه فرمایید و به عملکرد حضرت خضر(ع) توجّه فرمایید این معنا را متوجّه میشوید. در چنین حالتی، انسان معصوم(ع) به حکم مکلّف بودن کار انجام نمیدهد، بلکه به عنوان مأمور خدا عمل میکند. حضرت خضر(ع) کشتی مردم را خراب میکند، کودکی را میکشد، امّا نه خرابهکار است و نه قاتل. چون او دست خداست. نقش او در این جریانات مثل نقش فرشته هاست. مثلاً او در کشتن کودک، همانند حضرت عزرائیل(ع) عمل میکند. در جریان حضرت موسی(ع) و حضرت خضر(ع)، در حقیقت دو نفر مطرح نیست؛ بلکه آن دو بزرگوار، دو روی یک انسانند. هر پیامبر و امامی ظاهری دارد و باطنی؛ که از حیث ظاهرش مثل افراد عادی، مکلّف است به تکالیف شرعی؛ و از حیث باطنش، مأمور تکوینی خداست؛ و هر چه اراده ی خدا بدان تعلّق گرفته به دست او جریان مییابد. در این جریان، حضرت خضر(ع) به عنوان باطن حضرت موسی(ع) عمل میکند. در او حیثیّت باطن نمودار شده و در حضرت موسی(ع) حیثیّت ظاهر؛ و الّا حضرت خضر(ع) نیز در محضر مردم، مثل یک انسان مکلّف رفتار مینمود؛ کما اینکه حضرت موسی(ع) نیز مثل حضرت خضر(ع) علم غیب داشت؛ بلکه حضرت موسی(ع) یقیناً افضل از حضرت خضر(ع) بوده است. در روایات نیز تصریح شده که حضرت موسی(ع) اعلم از حضرت خضر(ع) بوده است؛ لکن در این جریان، خدا میخواهد دو روی انسان کامل را به نمایش بگذارد»[۱۳۰]
لوح محفوظ: علمیکه در لوح محفوظ قرار داد علم و اسرار الهی است که لایتغیر است .
لوح محو اثبات : علمیکه در لوح محو و اثبات وجود دارد علم به مقتضیات است و لوح محو اثبات چیزی است که « يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِت» است یعنی لوحی است که هرچه خداوند بخواهد محو میکند و هر چه را بخواهد اثبات میکند.
امام صادق(ع) در زمینه علم غیبائمه(ع) میفرماید:« إِنَّ لِلَّهِ عِلْماً لَمْ يَعْلَمْهُ إِلَّا هُو»[۱۳۱] و « وَ عِلْماً أَعْلَمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَه»[۱۳۲] و «فَمَا أَعْلَمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ وَ رُسُلَهُ فَنَحْنُ نَعْلَمُهُ»[۱۳۳]
امام باقر(ع) نیز میفرمایند: علم خداوند ۲ نوع است:
منتشر: که در اختیار فرشتگان و رسولان و ائمه است.
علم مکنون: "پنهان" که مخصوص خداست. ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[۱۳۴]ام الکتاب که همان لوح محفوظ است نزد خداست.
امام سجاد(ع) نیز میفرمایند:« لولا آیه فی کتاب الله لحدثتکم بما کان و ما یکون الی یوم القیامه»[۱۳۵] سؤال شد آن آیه کدام است امام(ع) در جواب فرمودند: ﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ﴾[۱۳۶]»[۱۳۷]
«غیب مکانى: مانند آنچه قرآن در داستان حضرت یوسف(ع) بیان فرموده است: ﴿لاَ تَقْتُلُواْ يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَةِ الْجُبِّ﴾[۱۳۸]
غیب از حواسّ ظاهری: قرآن در داستان حضرت سلیمان(ع) میفرماید: ﴿فَقَالَ مَا لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ﴾[۱۳۹] منظور غیبت هدهد در این آیه، غیبت از چشم و حواس دیگر است.
↑او دانای غیب است و غیب خود را بر هیچ کس آشکار نمیسازد، مگر بر آن پیامبری که از او خشنود باشد.
↑خداوند بر آن نیست که مؤمنان را به حالی که شما بر آن هستید رها سازد تا آنکه ناپاک را از پاک جدا کند؛ و (نیز) بر آن نیست که شما را از نهان آگاه گرداند اما خداوند از فرستادگان خویش هر که را بخواهد برمیگزیند.
↑ این از خبرهای غیب است که ما به تو وحی میکنیم؛ تو و قومت پیش از این آنها را نمیدانستید پس شکیبا باش که سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است؛ سوره هود، آیه ۴۹
↑و کلیدهای (چیزهای) نهان نزد اوست؛ هیچ کس جز او آنها را نمیداند؛ سوره انعام، آیه ۵۹.
↑و کلیدهای (چیزهای) نهان نزد اوست؛ هیچ کس جز او آنها را نمیداند؛ سوره انعام، آیه ۵۹.
↑«او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمیکند. جز فرستادهای را که بپسندد که پیش رو و پشت سرش، نگهبانانی میگمارد» سورۀ جن، آیۀ ۲۶ و ۲۷
↑«خداوند بر آن نیست که مؤمنان را به حالی که شما بر آن هستید رها سازد تا آنکه ناپاک را از پاک جدا کند؛ و بر آن نیست که شما را از نهان آگاه گرداند اما خداوند از فرستادگان خویش هر که را بخواهد برمیگزیند؛ پس به خداوند و فرستادگانش ایمان آورید و اگر ایمان آورید و پرهیزگاری ورزید پاداشی سترگ خواهید داشت» سورۀ آل عمران، آیۀ ۱۷۹
↑«این از خبرهای نهانی است که به تو وحی میکنیم و تو هنگامی که آنان تیرچههای (قرعه) خود را (در آب) میافکندند تا (بدانند) کدام، مریم را سرپرستی کند و هنگامی که با هم (در این کار) ستیزه میورزیدند نزد آنان نبودی» سوره آل عمران: ۴۴.
↑«(ای پیامبر) این از خبرهای نهانی است که به تو وحی میکنیم و تو هنگامی که (برادران یوسف) بر کار خود همداستان شدند و نیرنگ میباختند نزد آنها نبودی» سوره یوسف: ۱۰۲.
↑محمد حسین مظفر، علم امام، ص ۲۸ ـ ۲۷؛ عبدالحسین امینی، الغدیر، ج۵، ص ۸۲ ـ ۸۱؛ فخرالدین محمد بن عمر رازی، مفاتیح الغیب ج۲، ص ۲۷۰؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۵، ص ۳۵۷.
↑جمع آوری: ابوالحسن محمد سید رضی، ترجمه، سید جعفر شهیدی، ص۱۰۳، انتشارات علمی و فرهنگی/ تهران، ۱۳۷۹ ه ش/ هجدهم "هر رازی پیش تو آشکار و هر نهانی نزد تو حاضر است".
↑المیزان فی تفسیر القرآن، سید محمد حسین طباطبایی، ج۷، ص ۱۲۰
↑مجلسی،۱۳۸۲ش، ج۲۶ ،ص۱۶۵ . هر آنچه را که خداوند به تمام پیامبران و تمام فرشتگان داده، اهل بیت یکجا برخوردارند. پس آنچه را که اهل بیت ندانستند یکی از آن دو اموری است که بیان کردیم.
↑و کلیدهای (چیزهای) نهان نزد اوست؛ هیچ کس جز او آنها را نمیداند؛ و او آنچه را در خشکی و دریاست میداند و هیچ برگی فرو نمیافتد مگر که او آن را میداند و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین و هیچ تر و خشکی نیست جز آنکه در کتابی روشن آمده است؛ سوره انعام، آیه: ۵۹.
↑«همانا اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و هفتاد و د حرف آن به محمد(ص) داده شد، و یک حرف از او پنهان شد».اصول کافی، ۱، ۳۳۴.
↑«اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است؛ .... و نزد ما هفتاد و دو حرف از آن است و یک حرف نزد خداست که در علم غیب به خود اختصاص داده است.» الکافی، ۱، ۲۳۰ .
↑«همانا اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است و هفتاد و دو حرف آن به محمد(ص) داده شد، و یک حرف از او پنهان شد».اصول کافی، ۱، ۳۳۴.
↑خدای عزوجل را دوگونه علم است: ۱) علمی که نزد خود اوست و هیچکس از مخلوقش را از آن آگاه نساخته است. ۲) علمی که به سوی ملائکه و رسولانش افکنده، آنچه به سوی ملائکه و رسولانش افکنده، به ما رسیده است.
↑خداوند متعال دو گونه علم دارد: ۱) علمی که جز خود او کس دیگری از آن آگاه نیست. ۲) علمی که به ملائکه و رسولانش آموخته است.
↑« خزائن همه چیز تنها نزد ماست؛ ولی ما جز به اندازه معیّن آن را نازل نمیکنیم»؛ سوره حجر، آیه۲۱.
↑«چنین نبود که خداوند شما را از اسرار غیب آگاه کند، ولی خداوند از میان فرستادگان خویش هر کس را بخواهد (برای آگاهی از آن) برمی گزیند [و قسمتی از اسرار نهان را در اختیار او می گذارد تا به اطلاع شما برساند»؛ سوره آل عمران، آیه۱۷۹.
↑«از تو درباره روح میپرسند؛ بگو: روح، کار پروردگار من است؛ و شما از دانش آن جز اندکی داده نشدهاید»؛ سوره اسراء، آیه۸۵.
↑«الغيب مصدر، غابت الشمس و غيرها اذا استترت عن العين، يقال: غاب عني کذا، قال تعالی: "ام کان من الغائبين" و استعمل في کل غائب عن الحاسه و عما يغيب عن علم الانسان بمعنی الغائب قال "ما من غائبة في السماء والارض الا في کتاب مبين"»؛راغب اصفهانی، همان، ص ۳۶۶.
↑«بیگمان، تنها خداوند است که دانش رستخیز نزد اوست و او باران را فرو میفرستد و از آنچه در زهدانهاست آگاه است و هیچ کس نمیداند فردا چه به دست خواهد آورد و هیچ کس نمیداند در کدام سرزمین خواهد مرد؛ بیگمان خداوند دانایی آگاه است».
↑«او را نکشید بلکه در نقطه غایبی از چاه بیندازید»؛ سوره یوسف، آیه ۱۰.
↑«و گفت: چرا هدهد را نمیبینم، یا این که او از غایبان است؟»؛ سوره نمل، آیه ۲۰.
↑«گروهی خواهند گفت: آنها سه نفر بودند، که چهارمین آنها سگشان بود! و گروهی میگویند: پنچ نفر بودند، که ششمین آنها سگشان بود. همه اینها سخنانی بیدلیل است و گروهی میگویند: آنها هفت نفر بودند، و هشتمین آنها سگشان بود. بگو: پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است! جز گروه کمی، تعداد آنها را نمیدانند. پس درباره آنان جز با دلیل سخن مگو و از هیچ کس درباره آنها سؤال مکن!»؛ سوره کهف، آیه ۲۲و۲۶.
↑«او دانای نهان است پس هیچ کس را بر نهان خویش آگاه نمیکند»؛ سوره جن، آیه ۲۶.
↑«و کلیدهای (چیزهای) نهان نزد اوست؛ هیچ کس جز او آنها را نمیداند؛ و او آنچه را در خشکی و دریاست میداند و هیچ برگی فرو نمیافتد مگر که او آن را میداند»؛ سوره انعام، آیه ۵۹.